الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

تاریخ امپراطوریهای ماورای خراسان

جلد هفتم

 

بخش نودو  هفتم

بحث سیزدهم

97-13-1.زندگی نامه حضرت مجددالف ثانی:     

  در قرن دهم هجری  آنزمانکه سرزمین هندوستان که در  صفحات قبل به تفصیل از آن بحث شدمردی پا بعرصۀ وجود گذاشت  که روزی ،جهانی را با علم و معارف خویش روشن و مزین گردانید او احمد فاروقی سرهندی  ملقب به «مجددالف ثانی»و از بزرگترین اقطاب زمان خویش محسوب بود، او که در سال971هـ در سرهند تولد شده بود بسال 1034ه جهان را پدرود گفت:

مریدان وی همه موافق به دستورات  شریعت بوده  و طرف حقیقت را تحت پیروی این مرد کامل می پیمودند و او در میدان جهاد که قبلاً نیز بآن در صفحات قبل از از نظامهای فکری و عقیدتی  سرزمینیکه حضرت مجدد در آن  زندگی میکرد (هندوستان)  با طول و تفصیل بیان داشتیم ؛در مبارزه با کفر گرایی و شرک و بدعیات نیز  پیشتاز بود  و در مقابل پادشاهان ملحد و حکومتهای فاسد  به مبارزه بر میخاست تابه جائیکه  بسیاری از درباریان  دولت وقت (اورنگزیب جهان گیر) رادر سلک مریدانش  در آورده  و حکومت زمان خویش را  به سوی اسلام برگردانید.

 

97-13-2.کارنامه های حیات حضرت مجدد الف ثانی :

1.دمیدن روح تازه ای در اسلام و دور کردن خرافات و بدعاتی که به اسلام ملحق کرده بودند .

2.تغییر حکومت حاکم بر هندوستان  از بد دینی به اسلام واقعی.

3.حاکم ساختن شریعت اسلامی در سرزمین هند و افغانستان و ماورای آن (سایر کشور های اسلامی پیرو تسنن.

4.اعلاء احکام الهی و احیاء سنت های نبوی در سرزمینهای هندو خراسان به  جغرافیای موجوده افغانستان و اسیای میانه .

5.ترویج طریقۀ نقشبندیه ،مجددیه در سرزمین های هندو افغانستان و بخارا و محل جغرافیایی خراسان بزرگ.

6.پاسداری و دفاع از عقاید اسلامی .

7.دفاع از حقوق ضعفا  و یاری رساندن به مستمندان.

8. نگاشتن  مقالات  رسایل و کتابهای مناسب با نیاز  مسلمانان.

 

97-13-3.تصنیفات امام مجدد:

  ایشان در میدان شریعت و طریقت (عرفان وکلام)نظریاتی را مطرح کردند که سابقه نداشت . نظریات جدید شان بیشتر  در رابطه با کائنات ،ذات، صفات و اسماء الهی میباشد که نمونه آن   رسایل «التهلیلة» و «اثبات الواجب»، «اثبات النبوة»،«المبداءوالمعاد» ،«المکاشفات الغیبیه»،«آداب المریدین» و نیز تعلیقاتی  بر عوارف المعارف  شیخ سهروردی  وشرحی بر  رباعیات حضرت باقی بالله(رح) از جملۀ آنها میباشد  که مشهور ترین اثر شان  مکتوبات امام ربانی است که بعنوان ماده درسی  بسیاری از مدارس  دینی در هندوستان و افغانستان قرار گرفت .و بر علاوه خانقاههی نیست  که این مجموعۀ نفیس و آموزنده در آن مورد قرائت و دقت سامعین قرار نگرفته باشد. زیرا این اثر ارزشمند  بر علاوه اینکه در دانشگاههای اسلامی  تدریس میگردد در محافل عرفانی  به ویزه در حلقه های نقشبندیان  بسیار مورد توجه و اعتماد شایان بوده و هست. که این کتاب ارزشمند که حیثیت یک دایرة المعارف اسلامی را نیز دارد به اگثر زبانهای زنده از جمله عربی ،فارسی ترکی ، کردی و زبانهای اروپایی ترجمه شده است . یعنی که این کتاب در کنار صحیح بخاری و مثنوی مولانای بزرگ  روزانه تدریس شده  و بحث های در مورد آن  انشاء گردیده است.

1.     حضرت مجدد  به این موضوعات  که هر کدام آن به بحث و فحص علائیده ای نیاز دارد  که گنجایش آن درین پژوهش خالی از اشکال نخواهد بود  پرداخته اند که ما سر خط آنرا در اینجا تذکر میدهیم تا اگر خوانندگان ارجمند  علاقه مندی وافر  درین زمینه داشته باشند  میتوانند به کتاب مکتوبات  حضرت امام ربانی  مراجعه نمایند.

2.حضرت مجدد این نکته را واضح فرموده اند که عرفا و صوفیان  حقیقی در مسایل اجتماعی و سیاسی نقش دارند.

3.سطح علمی و میزان آشنایی عرفا به علوم عقلی و نقلی.

4.توجه کامل به شریعت و عشق به عمل کردن  سنت نبوی (ص) و احیاء آن.

5.رسول الله مرکز پرکار دایرۀ عقل و اعتقاد و عشق در قلوب بزرگان صوفیه میباشد.

6.مبارزه با بدعات ، خرافات ، بددینی ، تغلل، و تناقضات.

7.پاسداری از قرآن و سنت نبوی  منحیث مرکز دایرۀ پرکار  شریعت اسلامی در پرتوی عرفان و شناخت.

8.شناخت و تمایز عرفان حقیقی و طریقت نبوی و اهل تصوف واقعی  در پرتو ارشادات مسترشدین  کامل.

9.شناخت در مورد  ذات و صفات الهی در پرتو تفیضات  خداوندی و رشادتهای معنوی در جامعه اسلام.

10.شفقت و دلسوزی حضرت مجدد در میدانهای انسان دوستی و شفقت با مستمندان  این طریق و دعوت اغنیا و توانگران  در کمک و یاری رساندن به فقرا و درو یشان ومتوجه ساختن اولیا الله که بحضرت پروردگار  نزدیک هستند و اخلاص والهیت درکار عرفا.

         

12.شناختن  و تفکیک علمای واقعی از علمای غیر واقعی.

                        13 .اخلاص و تقوی اولین قدمهای مؤثر در راه تحقق بخشیدن به شخصیت یک عالم

حقیقی دین محسوب میشود.

 

97-13-4.طرز تفکر و شناخت امام مجددو دیدگاههای شان در معرفت حقایق:

حضرت مجدد، مقام عقل را برتر از مقام حواس، و مقام نبوت را بر تر از عقل میدانند، چنانچه طور عقل ورای طور حس است  که آنچه بحس مدرک نشود ، عقل ادراک آن مینمایدو طور نبوت ورای طور عقل است ، و آنچه بعقل مدرک نشود ، به توسّل نبوت  بدرک می آید، و هر که ورای عقل  طریقی از برای اثبات نمی یابد فی الحقیقت منکر طور نبوت است و مصادم هدایت است[[1]]

حضرت مجدد (رح) در مورد نبوت و مقام بلند آن  نظریات و عقیده جالب  وراسخ دارند .او از قول عارف مشهور و صوفی  محقق حضرت شیخ شرف الدین یحی منیری (661هـ-786هـ)یاد میکند که گفت:« یک نفس انبیا  از تمام زندگی اولیا بر تر است و جسم خاکی انبیا  در صفا و پاکیزگی  و قُری خداوندی ، با دل سِر و راز اولیای گرامی برابراست.»اما مجدد در مکتوبات خود ثابت کرد انبیای گرامی  از نظر اعتقادی ، روحانی ،ذهنی و اخلاقی  بهترین نمونۀ صنعت و صفت  وجود خداوند هستند و چنان ارتباطی با الله دارند  که هیچ توجهُ و مشغولیتی مانع از این ارتباط نمیشود و این در  نتیجۀ  شرح صدری است  که خداوند مخصوص آنان گردانیده است ، ظرفیت بالا ،  ، قدرت تحمل ، وسعت صدر  و پیغام و کاری که  به آنان سپاریده شده ، همواره می طلبد  که در صحو دایم و همیشه بیدار بوده ، دارای حافظه قوی و هوش تیز باشندکه اهل ولایت و سُکر چنین نیستند، از جایی که آغاز "مقام " آنهاست ، آنجا انتهای مقام اولیا میباشد.از پیروی نبوت ، قُرب به فرایض حاصل میشود  که قُرب به نوافل بآن قابل مقایسه نیست، کمالات ولایت  در مقابل کمالات نبوت  همانند قطرۀ مقابل دریاست.

انبیا علیهم الصوات  والتسلیمات بهترین جمع موجودات اند، بهترین  دولت بایشان  مسّلم داشته اند ،ولایت جزء نبوت است ،نبوت کل است ،لاجرم نبوت افضل باشد از ولایت ، خواه ولایت نبی باشد ، خواه ولایت ولی ، پس صحو افضل است  از سّکر، چه در صحو سکر مندرج است همچون  اندراج ولایت در نبوت ،صحو تنها که عوام الناس راست از مبحث خارج است  برای آن صحو  ترجیح دادن  معنی ندارد و صحوی که متضمن سُکر است البته که افضل است  از سُکر ، علوم شرعیه  که مصدر آنها مرتبۀ نبوت است سراسر صحو است  و مخالف آن علوم هر چه باشد  از سُکر است ، صاحب سُکر معذور است ،شایان تقلید علوم  صحو است  نه علوم سُکر.[[2]

در مکتوب 59 تذکار رفته است که بعضی از مشایخ  در وقت سُکر گفته اند :ولایت افضل از نبوت است و بعضی دیگراز ولایت،ولایت نبی خواسته اند تا وهم افضلیت  ولی بر نبی رفع شود  اما فی الحقیقة کار بر عکس است، زیرا که نبوت نبی از ولایت  او افضل تر است ، در ولایت از تنگی سینه رو به خلق نمیتواند آورد.  و در نبوت از کمال انشراح صدری نه توجهُ حق  سبحانه مانع  توجهُ خلق است و نه توجه خلق مانع توجه حق تعالی، در نبوت تنها رو به  خلق نیست  اما ولایت را که رو بحق دارد به وی ترجیح بدهندعیاذاً بالله  سبحانه ، رو به خلق تنها مرتبۀ عوام  کاالنعام است ، شان نبوت  از آن بر تر است ، فهم این موضوع ارباب سکر را  دشوار است ، اکابر مستقیم الاحوال به این معرفت ممتازند«هَینأَلِادب النعَّیمِنعیمها»[[3]

حضرت مجدد در مورد باطن نبی با حق و ظاهر او با خلق  چنین ارشاد فرموده اند: ( بعضی از اهل سُکر) لوای ولایت را  که رو به سکر دارد  ترجیح میدهندبر لوای نبوت  که رو به صحو دارد  و از این  عالم است  که سخنی بعضی که گفته اند«الولایة افضل من النبوته»می دانند که  در ولایت  رو بحق دارند  و در نبوت رو به خلق ، و شک نیست که رو بحق افضل تر است  از رو به خلق و بعضی در توجه این سخن گفته اندکه ولایت نبی افضل است از نبوت او ؛ نزد این حقیر امسال این سخنان  دور از کار مینمایند ، چه در نبوت رو به خلق فقط نیست باله باین توجهُ  رو بحق نیز دارد  و باطنش با حق است و ظاهرش با خلق ، وآنکه تمام رو به  خلق دارد  از مدبران است .[[4]]

و نیز به این فقیر ظاهر است(امام مجدد)که کمالات ولایت  را نسبت به کمالات  نبوت  هیچ اعتدادی(اعتباری) نیست  کاش حکم قطره داشت نسبت بدریای محیط، پس مزیتی که از  راه نبوت آید ، به اضعاف زیاده خواهد بود از آن مزیت  که از راه ولایت  حاصل آید . پس فضیلت  مطلق انبیا را بود  (ع) و فضل جزئی مر ملائکه کرام را هست(ع) . ازین تحقیق لایح گشت  که هیچ ولی بدرجۀ نبی  از انبیا نرسد (ع) بلکه سر آن ولی همیشه زیر قدم  آن نبی بود.[[5]]

همچنانکه در طریقه ها لطایف است  و هر لطیفۀ زیر قدوم  یکی از پیامبران اولوالعزم قرار دارد ، بطور مثال: در طریقۀ نقشبندیه  مجددیۀ معصومیه شریف «لطیفۀ اول که نامزد بقلب است و کمال در این لطیفه آن است که سالک در فعل حق (ج)فانی و مستهلک گرددو همان فعل بقا یابدو در این سالک خود را مسلوب الفعل خواهد  یافت  و فعل خود را منسوب بحق جلُ شانهُ خواهد کرد  و فنای قلب ، قلب و تجلّی فعلی کنایه از همین مقام است و نشانۀ او آن است  که تعلق علمی و جسمی بغیر حق جلُ علی نماند ، یعنی قلب ماسوی را مطلقاً و راساً فراموش سازد ، بحدیکه  اگر سالک سالها تکلیف کند  که یک لحظه یاد ماسوی الله کند  نتواند کرد...ولایت این لطیفه زیر  قدوم  حضرت آدم (ع) است»[[6]]

پس در هر لطیفۀ  از لطایف در طریقت  های چهار گانه  ولایت هر لطیفه  زیر قدوم یکی از پیامبران اولی العزم  میباشد، و خود این  نکته را می رساند که مقام ولی کجا ست؟ و مقام نبی کجا؟

حضرت  امام مجدد  (رح) با کسانی بمبارزه بر خاست ، «که آنان بی اعتنایی  نسبت به دین را  وسیلۀ قابل اطمینان  قرار داده ، به ادای عبادات اهمیتی ندادند  و نماز و روزه را سبک شمردند»[[7]]

فصل اول کتاب رسالۀ قشیریه  مشتمل است  از حقایق  شریعت و علوم صحیح میباشد و این کتابیست که محققین  صوفیه  به این کتاب مانند  یک کتاب مستند درسی (که واقعاً چنین نیز هست) مینگرند.که در در فصل اول این کتاب  مربوط به تنظیم  شریعت است ، که در آن حالات    شریعت و اتباع سنت مصطفوی (ص)نوشته و تنظیم گردیده است.[[8]]

چنانچه در عصر حاضر  در خانقاه شریف علاءالدین و در سایر خانقاهائیکه متولیان آن  تحت نفوس روحانی و ارشاد پیر طریقت جناب نیاز احمد جان فانی قرار دارند  وقتی مرید یا طالب طریقت میتوانددر سلک اعضای طریقت (چهارگانه یا یکی از آنها)داخل شود این اصول را باپیر و مرشد خود  بیعت نماید: و طریق تعلیم این است:«چون خواهد کسی که در طریقۀ نقشبندیه ، قادریه ، یا دیگر طرق  داخل شود...بعد از آن مرشد  برای طالب بگوید که در طریقۀ نقشبندیه یا هر طریقه ای که طالب ارادۀ پزیرش آنرا داشته باشد  دو رکن و دو شرط است : رکن اول اتباع سنت . رکن دوم مداومت ذکراست...»[[9]]

پس واضح است که بعد از زمان امام مجدد (رح) همه بدعت ها ی که در شریعت و طریقت از طرف معاندین اسلام  تداخل پیدا کرده بود  بر طرف گردید . اکنون طریقت ما همان شیوۀ تزکیه و احسان است  که اگر سر مویی از آیین و سنت نبوی (ص) خارج گردد از آن ما  نخواهد بود و نام طریقت و عرفان یا تزکیه و احسان به آنان بیهوده و ضایع خواهد بود.

البته در بعضی از خانقاه ها  به دلیل عدم اشتغال به سنت  و عدم آگاهی به فن حدیث، و محروم بودن و عدم دسترسی به کتب صحیح و مستندآن ؛ خانقاها آماج  حملات و عقاید و اعمالی  قرار گرفتند که سند آن در مأخذ اصلی وجود نداشت  و مسلمانان قرون اولی و نسل اول از صوفیه هرگز بآن مبادرت نکرده بودند. لذا این شیوه ها هرگز مدار اعتبار  اهل طریقت وسایر  مسلمانان نخواهد بود.

حضرت مجدد در نامۀ 23نوشته اند : «در این وقت  عالم بواسطه کثرت ظهور بدعات در رنگ و ریای ظلمات به نظر می آید  و نور سنت با غربت و ندرت  در آن در یای ظلمانی و رنگ کرمهای شب تاب  محسوس میگردد». چنانچه در طلیعۀ این نامه  نگاشته اند که: در عمده کار سنت سنیه  است و اجتناب از  بدعت  نا مرضیه ّ و مزیت طریقِ عُلّیۀ نقشبندیه بر سلاسل دیگر  بواسطه اتباع  صاحب شریعت (ص) و عمل به عزیمت نمودن و مداحی این طریقۀ عُلّیۀ نقشبندیه.[[10]]

امام الف ثانی در این  نامه  ترویج بدعت را  موجب تخریب  دین و تعظیم مبدع را باعث هدم اسلام  میداند.و بدعت را در رنگ کلند میداند  که هدم بنیاد اسلام  می نماید ، و سنت را در رنگ کوکب رخشان می یابد ، که در شب دیجور، (تاریک) ظلالت، هدایت  می فرماید.»[[11]]

حضرت مجدد درین دوران حساس که ختم هزارۀ اول از تاریخ اسلام است  با صدای بلندفریاد بر آورد که طریقت تابع و خادم شریعت است ، کمالات شریعت  بر احوال و مشاهدات (صوفیه) مقدم هستند ، عمل کردن بر یک حکم شرعی  از ریاضت کشیدن هزار سال  افضل است ، بمنظور پیروی از سنت، خواب نیمروز  از شب زنده داری بر تر است دقیق ترین معیار  معتبر دلیل و مدرک  کتاب و سنت است که قوانین فقه اسلامی تعین کننده آن است  ازین سبب است که ریاضتهای گمراهان  و منکرین اسلام  هر گز موجب قُرب خداوندی نیست، بلکه موجب بُعد است ، تصاویر و اشکال غیبی  جزو لهو و لعب هستند  و تکالیف شرعی هیچوقت ساقط نمیشود.

اوشان ارشاد می فرمایند : که شریعت متکفل جمیع سعادات دنیوی و اخروی است و مطلبی نیست که در حصول آن به ماورای شریعت  احتیاج افتدو طریقت و حقیقت خادمان  شریعت اند ، پس شریعت را سه جزو است ؛ علم و عمل و اخلاص، تا این هر سه جزو محقق نشوند ، شریعت متحقق نشود، و چون شریعت متحقق شد ، رضای حق سبحانه و تعالی ، حاصل گشت ، که فوق جمیع سعادتهای  دنیوی و اخروی است .(ورضوان من الله اکبر )[[12]]  پس شریعت متکفل جمیع سعادات دنیوی و اخروی  آمد و مطلبی نماند که بماورای شریعت در آن احتیاج افتد ، و طریقت و حقیقت  که صوفیه بآن ممتاز گشته اند ، هر دو خادم شریعت اند  در تکمیل جزو ثالث ، که اخلاص است .

احوال ، مواجید و علوم و معارفی که  صوفیه را در اثناء راه دست میدهند، نه از مقاصد اند ، بل وهم و خیالاتی  هستند که بوسیلۀ آن مبتدیان  این راه تربیت میشوند . واز مقاصد طریقت نیستند و(بل اوهامٌو خیالاتٌ تُرَبیَّ بِهاَ اطفاَلُ طرَّیقه) از جمیع اینها گذشته  بمقام رضا باید رسید، که نهایت مقامات  سلوک و جذبه است. چه مقصود  از طی منازل  طریقت و حقیقت ، به ماورای  تحصیل اخلاص نیست  که مستلزم مقام رضا است.

از تجلّی ذاتی ،صفاتی ، اضافی (تجلیات سه گانه ) و مشاهدات عارفانه  گذرانیده هزاران  یکی را بدولت اخلاص  و مقام رضا می رسانند ، کوته اندیشان  احوال و مواجید را  از مقاصد می شمرند  و مشاهدات و تجلیات را  از مطالب می انگارند، لاجرم گرفتار زندان  وهم و خیال میمانندو از کمالات شریعت محروم می گردند.(کبر علی المشرکین ما تدعوهمالیه اللهُ یجتبی الیه من یشاءَ و یهدی الیه من ینُّیبُ)[[13]]

آری! حصول مقام اخلاص و وصول مرتبۀ رضامنوط به طی این احوال و مواجید است  و مربوط به تحقق این علوم و معارف.( مکتوب شماره 36،ص148-149 جلد اول)

در مکتوب دیگر  ضمن بیان  ترجیح  و تقدم فرایض  بر نوافل می نویسد:«مقربان  اعمال  یا فرایض اند  یا ن عرفان یا تزکیه و احسان به آنان بیهوده و ضایع خواهد بود.

البته در بعضی از خانقاه ها  به دلیل عدم اشتغال به سنت  و عدم آگاهی به فن حدیث، و محروم بودن و عدم دسترسی به کتب صحیح و مستندآن ؛ خانقاها آماج  حملات و عقاید و اعمالی  قرار گرفتند که سند آن در مأخذ اصلی وجود نداشت  و مسلمانان قرون اولی و نسل اول از صوفیه هرگز بآن مبادرت نکرده بودند. لذا این شیوه ها هرگز مدار اعتبار  اهل طریقت وسایر  مسلمانان نخواهد بود.

حضرت مجدد در نامۀ 23نوشته اند : «در این وقت  عالم بواسطه کثرت ظهور بدعات در رنگ و ریای ظلمات به نظر می آید  و نور سنت با غربت و ندرت  در آن در یای ظلمانی و رنگ کرمهای شب تاب  محسوس میگردد». چنانچه در طلیعۀ این نامه  نگاشته اند که: در عمده کار سنت سنیه  است و اجتناب از  بدعت  نا مرضیه ّ و مزیت طریقِ عُلّیۀ نقشبندیه بر سلاسل دیگر  بواسطه اتباع  صاحب شریعت (ص) و عمل به عزیمت نمودن و مداحی این طریقۀ عُلّیۀ نقشبندیه.[[14]]

امام الف ثانی در این  نامه  ترویج بدعت را  موجب تخریب  دین و تعظیم مبدع را باعث هدم اسلام  میداند.و بدعت را در رنگ کلند میداند  که هدم بنیاد اسلام  می نماید ، و سنت را در رنگ کوکب رخشان می یابد ، که در شب دیجور، (تاریک) ظلالت، هدایت  می فرماید.»[[15]]

حضرت مجدد درین دوران حساس که ختم هزارۀ اول از تاریخ اسلام است  با صدای بلندفریاد بر آورد که طریقت تابع و خادم شریعت است ، کمالات شریعت  بر احوال و مشاهدات (صوفیه) مقدم هستند ، عمل کردن بر یک حکم شرعی  از ریاضت کشیدن هزار سال  افضل است ، بمنظور پیروی از سنت، خواب نیمروز  از شب زنده داری بر تر است دقیق ترین معیار  معتبر دلیل و مدرک  کتاب و سنت است که قوانین فقه اسلامی تعین کننده آن است  ازین سبب است که ریاضتهای گمراهان  و منکرین اسلام  هر گز موجب قُرب خداوندی نیست، بلکه موجب بُعد است ، تصاویر و اشکال غیبی  جزو لهو و لعب هستند  و تکالیف شرعی هیچوقت ساقط نمیشود.

اوشان ارشاد می فرمایند : که شریعت متکفل جمیع سعادات دنیوی و اخروی است و مطلبی نیست که در حصول آن به ماورای شریعت  احتیاج افتدو طریقت و حقیقت خادمان  شریعت اند ، پس شریعت را سه جزو است ؛ علم و عمل و اخلاص، تا این هر سه جزو محقق نشوند ، شریعت متحقق نشود، و چون شریعت متحقق شد ، رضای حق سبحانه و تعالی ، حاصل گشت ، که فوق جمیع سعادتهای  دنیوی و اخروی است .(ورضوان من الله اکبر )[[16]]  پس شریعت متکفل جمیع سعادات دنیوی و اخروی  آمد و مطلبی نماند که بماورای شریعت در آن احتیاج افتد ، و طریقت و حقیقت  که صوفیه بآن ممتاز گشته اند ، هر دو خادم شریعت اند  در تکمیل جزو ثالث ، که اخلاص است .

احوال ، مواجید و علوم و معارفی که  صوفیه را در اثناء راه دست میدهند، نه از مقاصد اند ، بل وهم و خیالاتی  هستند که بوسیلۀ آن مبتدیان  این راه تربیت میشوند . واز مقاصد طریقت نیستند و(بل اوهامٌو خیالاتٌ تُرَبیَّ بِهاَ اطفاَلُ طرَّیقه) از جمیع اینها گذشته  بمقام رضا باید رسید، که نهایت مقامات  سلوک و جذبه است. چه مقصود  از طی منازل  طریقت و حقیقت ، به ماورای  تحصیل اخلاص نیست  که مستلزم مقام رضا است.

از تجلّی ذاتی ،صفاتی ، اضافی (تجلیات سه گانه ) و مشاهدات عارفانه  گذرانیده هزاران  یکی را بدولت اخلاص  و مقام رضا می رسانند ، کوته اندیشان  احوال و مواجید را  از مقاصد می شمرند  و مشاهدات و تجلیات را  از مطالب می انگارند، لاجرم گرفتار زندان  وهم و خیال میمانندو از کمالات شریعت محروم می گردند.(کبر علی المشرکین ما تدعوهمالیه اللهُ یجتبی الیه من یشاءَ و یهدی الیه من ینُّیبُ)[[17]]

آری! حصول مقام اخلاص و وصول مرتبۀ رضامنوط به طی این احوال و مواجید است  و مربوط به تحقق این علوم و معارف.( مکتوب شماره 36،ص148-149 جلد اول)

در مکتوب دیگر  ضمن بیان  ترجیح  و تقدم فرایض  بر نوافل می نویسد:«مقربان  اعمال  یا فرایض اند  یا نواقل ، نوافل را در جنب  فرایض هیچ اعتباری نیست، ادای فرضی از فرایض در وقتی از اوقات  به از ادای نوافل  هزار ساله است  اگرچه بنیت خالص ادا شود.» [[18]]

ایشان در مورد شهود افاقی و انفسی به نقل قول  از حضرت امام طریقت  شاه نقشبند می فرماید:«خواجۀ نقشبند قدس الله تعالی سره الا قدس فرموده اند: اهل الله بعد از فنا  و بقا هرچه میبینند ، در خود می بینند ، هر چه می شناسند در خود میشناسند.و حیرت ایشان در و جود خود است(و فی انفسیکمُ افلا تبصرُنَ)[[19]]

پیش ازین هر سیری که هست ، داخل سیر افاقی است که حاصلش بی حاصلی است (مکتوب 30، ص،28)

در جای دیگر در مورد صفای نفس  که به کفار و مرتاضانی که در فسق و فجور  مشغول هستند  دست میدهد توضیح داده  می نویسد:

حصول تزکیه و تصفیه  منوط است به ایتان اعمال صالحه  که مرضیات مولاباشند  سبحانه واین معنی موقوف  بر بعثت است  چنانکه گذشت ، پس بغیر بعثت  حصول حقیقت، تصفیه و تزکیه  میسر نمیشود و صفای که کفار و اهل فسق را  حاصل میشود ، آن صفای نفس است  ، نه صفای قلب و صفای نفس  غیر از ضلالت  نمی افزاید  و بجز خسارت دلالت نمی نمایدو کشف بعضی از امور غیبی که در وقت صفای نفس  کفار و اهل فسق را دست میدهد ، استدراج است که مقصود از آن  خرابی و خسارت آن جماعه است .»[[20]]

97-13-5.موضوع تبرّی و امام مجدد:

 تبری عبارت از دشمنی است با دشمنان حق (ج) آن دشمنی خواه به قلب بود اگر خوفی از ضرر ایشان داشته باشدوخواه به قلب و  قالب هردو در وقت  عدم آن خوف آیۀ کریمۀ (یا ایهالنبیُّ جاهِدِالکفاَّرَوالمنافقینَو اغلظهم علیهم)[[21]] مؤید این معنی است ، چه محبت خدای عزو جلَّ و محبت رسول او (ص) بی دشمنی دشمنان ایشان  صورت نبندد.تولی (دوستی و محبت) بی تبرَّی ممکن  نیست اینجا صادق است شیعه ، که این قاعده را  در مدالات اهل بیت  جاری ساخته اند  و تبرَّی خلفای ثلاقه (حضرت ابوبکر ،عمر ، عثمان رضوان الله علیهم اجمعین و غیر آن را شرط آن موالات داشته اند ، نا مناسب است  زیرا که تبرَّی از دشمنان ، شرط موالات دوستان اند نه تبرَّی مطلق از غیر ایشان و هیچ عاقل منصف تجویز نکند که اصحاب پیامبر (رض) با اهل بیت پیامبر (ص)  دشمن باشند .(چراکه پیامبر اسلام (ص)یک دختر از حضرت ابوبکر صدیق (رض) و یک دختر از حضرت عمر(رض) به زنی گرفته و دو دختر بحضرت عثمان  به زنی داده چطور میشود پیغبر اکرم (ص) با آنهمه علوم ظاهری و باطنی ، آن صاحب قرآن و وحی با دشمنان خودالعیاذ بالله خویشاوندی کند و نفهمد که آنان دشمن وی اند.)از طرف دیگر غلات شیعه که حضرت عمر (رض) را قدح میکننداز این اطلاع ندارند که حضرت عمر یکی از دختران حضرت علی (رض) را به زنی گرفته است. این دو فقره خود نشاندهندۀ مؤدت آن بزرگواران بوده و در محَّبت او (ص)اموال و انفس خود را صرف  کرده اندو جاه و ریاست را برباد داده ،چگونه دشمنی اهل بیت  به ایشان منسوب توان  ساخت،و حالانکه به نص قطعی محبت اهل قرابت آن سرور (ص) ثابت شده است و اجرت دعوت را محبت ایشان ساخته  کما قال الله تعالی:«قُللاَّ اسئلَکم عَلَیه اجراًالاَّ الموَدةَّ فی القربی ومن یعترف حسنتهَّ نزَّدلهَ فِیهَاحَسناً»[[22]]

حضرت مجدد اگر گفتاری را  در یکی از کتابها می یافت  که مخالف سنت  نبوی میبود  در حمایت  از شریعت و حمیّت سنت نبوی  (ص) طوفانی برپا میکرد . او سخنی را که از شیخ عبدالکریم یمنی که توسط یکی از خادمانشان نقل شده بود شنید و در نامه شماره یکصد از دفتر اول می فرماید:«فقیر را تاب استماع این سخنان اصلاً نیست ، بی اختیار رگ فاروقیم در حرکت می آید و فرصت تأویل و توجیۀ آن نمیدهد ، قایل آن سخنان شیخ کبیر یمنی باشد یا شیخ اکبر شامی ، کلام محمد (ص) عربی در کار است نه کلام محی الدین عربی و صدرالدین قونوی و عبدارزاق کاشی ، ما را با نص کار است  نه به فص ،«فتوحات مدنیه» از «فتوحات مکیهّ»مستغنی ساخته است (شیخ عبدالکریم یمنی گفته بود : حق سبحانهُ تعالی عالم بغیب نیست ) و امام ربانی در مورد وی میفرماید: حق تعالی در کلام مجید خود  را به علم غیب خود می ستاید  و خود را عالم الغیب می فرماید . نفی علم غیب از او تعالی کردن بسیار مستقبح و مستنکر است  و فی الحقیقة  تکذیب است  مر حق را سبحانهُ تعالی . غیب را معنی دیگر گفتن ، از شناعت نمی برآرد(کَبرُت کَلِته تخرج من افواههم)[[23]] ای کاش میدانستم چه چیزی سبب شده که امثال این سخنان که صراحتاً با مخالفت  با شریعت اند گفته شود).

"منصور" اگر انالحق گوید و"بایزید" سبحانی  معذور اند و مغلوب در غلبات احوال اند ، اما این قسم کلام از احوال نیست ، تعلق به علم دارد و مستند به تاویل است ، عذر را نمی شایدو هیچ تاویلی درین مقام قبول نیست . فقط سخن اهل سُکر را میتوان بر محمل نیک حمل کرد و ظاهر آنرا تأویل نمود نه کلام دیگران را»[[24]]

از پژوهش صفحات قبل و دقت در مکتوبات امام مجدد(رح) این موضوعات در روشنی قرار میگیرد:

1-پاسداری از عقاید اسلامی : او آشکار میسازد که عرفا و اهل تصوف چه اندازه نسبت به اعتقادات دینی و اسلامی حساس بوده  اند  در جائیکه احساس کرده اند خللی میخواهد رخ دهد ، فوراً به رفع  و درمان آن و مبارزه با تهاجمات غیر اسلامی و لا دینی بر خاسته اند  و کوچکترین سستی را در این زمینه از خود نشان نداده اند .

او در کلیه مکتوبات خود به پای بندی و تقیُّدبه عقاید اهل سنت و جماعت را بیان مینمایند  تا افراد مُغرض بر عرفا اشکالاتی را در مسایل عرفانی وارد نسازد . از همین سبب است که مکتوبات امام ربانی  در مدارس دینی ، خانقاهها و دانشکده های  اسلامی  مخصوصاً در حلقۀ نقشبندیان مورد استفادۀ دائمی میباشد .

2- نقش عرفا و صوفیان حقیقی: او پادشاهان و امرا و سلاطین را  در مسایل اجتماعی . سیاسی  راهنمایی کرده و آنها را به تقوی الهی و خدمت به خلق الله تشویق و ترغیب  نموده و حتی تلاشهای بی وقفه  جهت عوض کردن  حکومتهای فاسد را میتوان در مکتوبات این مرد بزرگ اسلام ملاحظه نمائید.

3- آگاهی به سطح علمی و میزان آشنایی با علوم عقلی و نقلی در مکتوبات امام ربانی انسان را معتقد به این واقعیت میسازد که بزرگان مکتب عرفان  که حضرت مجدد الگو و نمونۀ از آن است همگی دارای اسلام شناسی و جهانبینی های عقیدتی در عالیترین سطح از تفکر انسان شناختی و دین شناختی قرار دارند و این عرفان خود نمونۀ از انسان کامل میباشد که  امام  مجدد یک اصلی از آن کُندۀ درخت تنومند عقیدتی در عرفان ناب مصطفوی (ص) میباشندکه در زمینه های مختلف ، همچون تفسیر،حدیث، فقه، اصول، منطق، نجوم، کلام و اخلاق و...آگاهی کامل داشته اند.

پس کسانی چون شیخ عبدالقادر جیلانی ، امام غزالی ، شیخ شهاب الدین سهروردی (صاحب عوارف) شیخ احمد جام، وخواجه عبدالله انصاری ، بایزید بسطامی و...را متهم کردن  جز جهالت و بد بختی و حماقت  تهمت کنندگان  چیزی دیگری را اثبات  نمیکند ، چرا که تمامی این عزیزان ، در علوم قرآنی و حدیث و فقه و تمام  علوم متداول عصر خویش توانایی داشته اند.

1-    توجه کامل امام ربانی به شریعت و عشق بعمل کردن به سنت (نبوی ،ص) در مکتوبات امام ربانی به وضاحت و جدیت مطرح بوده، که این خود شاهد پایبندی اهل عرفان و مقید بودن شان به شرایع اسلامی میباشد.

2-    این نکته در مکتوبات امام ربانی  واضح میگردد  که بزرگان طریقت و اهل تصوف  که حضرت امام مجدد الگو و مثالی از آنهاست  تا کدام حد و اندازه این بزرگان به رسول الله (ص) و صحابی جلیل القدر شان و تابعین . حتی تبع تابعیت شان عشق و محبت و علاقه داشته اند . او در نامه هایش  عشق به رسول کریم (ص) و شاگردان مکتب رسول الله  را تا سرحد درک  هر خواننده ای  اثبات کرده است .

6-او دشمن بدعات  که مانع بزرگی  در راه تطبیق سنت نبوی(ص) و آئین اسلام است بار ها نکوهش  کرده است و حتی در بعضی از مواقع جلو آن را گرفته است و نگذاشته اند که این بدعات در شرائین اسلام  جریان پیدا کند و همواره آنرا خشکانیده اند .

7- او بزرگترین پاسدار در روابط و ضوابط اسلامی و سنت نبوی بوده و است که مکتوباتش نمایانگر آن میباشد.

8- او در عرفان حقیقی و تصوف اسلامی  که همواره بر پایه های شریعت استوار است  سر سختانه دفاع کرده است و از مجموعۀ از خرافات و بدعات که در تصوف  شامل گردیده و آن بدعات بنام تصوف  انجام میشود را پرده برداری کرده و کلاً آنها را رد نموده اند و مسلمانان مخصوصاً اهل سلوک را توصیه نموده اند تا در امحای آن به جهاد اکبر خویش که احیای کلمته الله است بپردازند.

وقتی به مکتوبات امام  رجوع شود خواننده به یک سری مطالب تازه و نوی در تصوف دست پیدا میکند که نهایت آموزنده و رهایی بخشنده است.او با باز کردن مکتب وحدت شهود  با ظرافت خاصی عقیدۀ «وحدت الوجود» را نفی میکند ، بی آنکه قائلان  و بنیان گذاران  این مکتب را کافر و زندیق و گمراه بداندبلکه همۀ آنها را  از مقبولان بارگاه  عزت معرفی میکند  در حالیکه علوم شان را تأئید نمیکند .

در جایی از مکتوبات  می فرماید: شیخ ابن عربی قدس سره را از مقبولان یافتم ، پس عقیدۀ فقیر این است که  خود او از مقبولان ، اما سخنش نا مقبول  است، پس اگر کسی از سخنان و علوم او انتقاد کندجای آنرادارد، اما شخصیت وی را به انتقاد گرفتن  و نعوذو بالله حکم کردن در مورد گمراه بودن  ایشان ، کار بسیار جاهلانه و دور از انصاف  است.

9-در کنار  مطرح کردن  عقیدۀ «وحدت شهود» معارف عجیب و غریبی   را در مورد حقایق کائنات ، ذات ، صفات، اسمای الهی  و حقیقت ممکنات و...بیان مینماید که همان گونه  که خودش میفرماید از جملۀ معارفی است که به امام مجدد عنایت شده است و کمتر کسی را قبل از ایشان از آن معارف اطلاع داده اند.

1-    با مردم مخصوصاً با فقرا و درویشان  نهایت دلسوز بوده و در نامه های مختلفی  اغنیا و ثروت مندان را  به کمک و یاری فقرا و درویشان دعوت میدهند و در بسیاری از اوقات  با وجود اینکه خود شان  اهل عزت نفس و استغنا هستند ، اما بخاطر  رفع مشکل محرومان  و مستمندان ، از امرا و سلاطین درخواست کمک مینمودند.

2-    عداوت و دشمنی  امام ربانی با اکبر سلطان مغولی هند   :

اکبر شاه مغولی هند  طرح جدیدی را بنام «وحدت ادیان» در دایره اسلام در هند پیش گرفت  که ما جاهی جاهی در یک اثر پژوهشی و نقدی برافکار و ارای شیخ عبدالقادر گیلانی و مقایسه به دارا شکوه شهزاده مغولی بنا بر نقد و روایت صاحب کتاب عرفان سماع و مولوی، در کتاب «از کوچه  عرفان»، تالیف (خودم)پرداخته بودیم ؛ اکبر پادشاه مغولی هند که میخواست پرچم  وحدت ادیان را در سرزمین هند اسلامی بر افرازد، از این لحاظ او با برهمن های هندو ویدانت، جوگی های هندوستان و با رسوم و عنعنات آفتاب پرستان و آزر ستایان  افکار خود را هم آهنگ کرده بود که این روش او را محمد عوفی چنین بیان کرده است:

چنان با نیک وبد خو کن که بعد از مردنت عوفی / مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

 

البته در این کار   ملا مبارک ، ملافیض دکنی و سایرین با وی همراه بودند ، او برای این منظور از شعایر و عبادات و رسوم مذاهب مختلف  ترکیبی عجیبی درست کرده  بود،به طریقۀ برهمن های هندی عبادت میکرد و علامت خاص آنها را بگردن می آویخت و به پیشانی اش قشقه  هندوانی می کشید  چهره اش را بخورشید متوجه میکرد وبا قدیس  های کلیسای کلتولیک همگرایی داشت وآنها  را  در مباحث با دانشمندان  علوم  اسلامی ترجیح میداد(ویل دورانت  مشرق زمین  گهواره  تمدن کتاب سوم ص 50 به بعد) و کلمات تقدیس نیایش به خورشید بزبان می آورد و از دین اسلام روز بروز فاصله میگرفت و به برهمنیها می گرائید  و رفته رفته بغض و عداوت نسبت به اسلام و پیامبر در قلبش  جای گزین میشد  و بجایی رسید که خوشش نمی آمد  که یکی از درباریان نام بچه اش را  «محمد» بگذارد و کشتن گاو را در سرتا سر  هند ممنوع کرد ، نوشیدن مشروب الکولی و خوردن گوشت خوک را  مباح اعلان کرد ، (همان ماخذ به  ادامه ، نگاهی به  تاریخ جهان  ، نهرو جواهر لعل ، پیشین)بدین طریق  دین اسلام بعد از پنج قرن حکومت  متوالی در هندوستان  سر انجام مطرود گشت ، آنهم توسط فردی که از خانوادۀ مسلمان و با غیرتی بود  که ما در صفحات قبل  از سردر گمی اوضاع آخر هزارۀ اول  اسلام در پنج اصل  توضیح و ضرورت  شخصیت توانا و نابغۀ را که بتواند اسلام را ازین ورطۀ پر خطر نجات دهد انتظار برده میشد.

زیرا مشکل هندوستان مشکل بزرگترین کشور اسلامی از رهگذر پهنا و نفوس و ارتباطات نزدیک  با افغانستان = سرزمینهای خراسان  کبیر، فارس و ترکیه عثمانی و ماوراءالنهر (آنسوی رود جیحون)در روی زمین بود.

یک طرح قوی و منظم و یک توطئه قوی علیه اسلام  برنامه ریزی شده بود  که سناریوی آنرا اشخاص فرصت طلب و جاه طلب بی دین و لادین  تهیه و کار گردانی آن توسط  یکی ازپادشاهان قدرت مند مغولی یعنی (اکبر) انجام می یافت (قسمیکه همین امروز کشور های اروپایی و جهان غرب  به منظور های خاصی  چمبرۀ کشور های اسلامی را احاطه کرده  هر روز و در هر سالی  مسایل تازه و ستراتیژی های جنگی را  توسط اشخاص و گروههای مختلف نظیر بن لادن و ملا عمر و غیره با تبانی سازمانهای جاسوسی و عسکری غرب پسند بالای کشور های اسلامی نظیر عراق و افغانستان وفلسطین، لبنان،لیبیا، مصر و... تعمیل میکنند  که هدف شان بر انداختن  قدرت کشور های اسلامی و توطئه علیه آنچه که برای غرب  خطرناک و ناسازگار است با تبانی بعضی کشور ها در پیش گرفته است.)

خوشبختانه  بعد از مرگ اکبر پادشاه مغولی هند پسر دومش دیری نمیگذردکه زمام امور  را بنام عالمگیر اورنگزیب در اختیار میگیرد وبا ارشاد مستقیم پادشاه  توسط امام مجدد  کلیه مشکلات و درد های که سینۀ اسلام را در سرزمین هندوستان  شگافته بود  مداوا میگردد.

اسلام در پرتوی فیض علم وروحانیت  وکاردانی والای امام مجدد در شروع  هزارۀ دوم از تقویم هجری  با بکار گیری تعالیم  قرآنی و ارشادات نبوی(کتاب و سنت)از نو تجلّی می یابد  از اینجاست  که این مرد فرهیخته و بزرگوار و دلسوز وجود اسلام را از بدعات و فساد مبری میسازد ، که مطالعه زوایای  تاریخ اسلام  در عهد اکبر  پادشاه  و تأثیرات و نفوذ امام مجدد در تجدید حیات اسلام  آنهم در شبه قاره هند و کشور های شرقی خود پژوهش مستقلی را یجاب  میکند  که باید به آن پرداخته شود.

 

 

 


 

1- همان، مکتوب 23، صص،106-113.

2- همان...، مکتوب شماره 95 ، جلد اول ،ص،250،رک: تاریخ دعوت و ارشاد،صص159،160.

3- همان...، مکتوب 108،ص277،رک:دعوت و اصلاح،ص،161.

4- همان...، مکتوب ،95، ص،269،رک:     "             "       ،ٌ،163.

5- ]مان...، مکتوب،266 ، دفتر اول،ص، 575.

6- سلسلة المشایخ، خطی، تالیف  و تعلیق حضرت مرشدنا نیاز احمد جان فانی علاءالدینی.،صص، 23،24.

7- رسالۀ قشیریه...،چاپ مصر ، ص، 1،و «محورفعالیتهای مجدد و محدودۀ کاری وی،ص،166،رک: تاریخ دعوت و اصلاح.

8- همان...، ص, 166.

9- سلسلة المشایخ...، ص، 166.

10- نامه 23...،صص،68-74.

11- همان.

12- قرآن ، توبه/72

13- قرآن، شوری/13.

14- نامه 23...،صص،68-74.

18- همان.

19- قرآن ، توبه/72

20- قرآن، شوری/13.

21- مکتوبات...، 29، ص، 125.

22- قرآن – زاریات/21

23- دعوت و اصلاح ،ص،172.

24- قرآن مجید ، س.ره توبه/73

25- قرآن مجید،سوره نور،/23.ومکتوب شماره276،جلد اول، صص578،579.

26- قرآن مجید، سوره کهف/آیه 5.

27-مکتوب 100،صص262،263.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش نود  هفتم

بحث دوازدهم

تاریخ  اسلام در هزاره  اول

اسلام - سیاست – مدنیت

 

 

 

97-12-1.اسلام و مدنیت  و تاریخ

در عصری که  اورنگزیب  بسر میبرد ،دیانت اسلام یکهزار ساله را  تاریخی و  تعقیدی از عمر با شکوه خویش را با فراز و فرود   های  آن پیموده بود .

در این  یکهزار سال اسلام، شاهد پیدایش تمدنهای گسترده ای در عرصۀ گیتی بوداست که جای گزین تمدنهای دنیای قدیم ( تمدنهای روم وفارس )شده بود که اولین آن در کناره های دجله و سرزمین زیبای شام  وسوریه  ، مصرو دومی آن ازدو طرف کناره های سواحل جبل الطارق گرفته تامغرب وقلب اروپابه شمول یک قسمت بزرگی از اروپای جنوب شرقی ،اناتولی ،و آسیای صغیر تا هندوستان وجاوه وبورنیو مالیزی و اندونیزی و حتی فلیپین، و دشتهای فراخ آسیای وسطی (ماوراءالنهر ) بشمول ایران ، خراسان با جغرافیای کنونی کشور ما افغانستان،و قسمتی از ایالات چین غربی، پایه گذاری شده بود که جریان این تمدن  رهکشای تمدن های امروزه در غرب نیز گردید.

 

97-12-2.دولت اموی:

خلافت شرقی اموی ها که توسط معاویه ( فرزند ابوسفیان بن  حرب که  او یکی از سرداران قریش در عهد پیغامبر بزرگوار اسلام حینیکه شهر مکه بتوسط مسلمانان به رهبری آنحضرت (ص) از دست کفار و مشرکین قریش فتح گردید،به دین اسلام گرائید)، که بعد  از خلیفه  های چهار گانه  اولین  دولتی  است  که  خارج  از  مدینه  در بصره توسط امیر معاویه بعد از یک سلسله  مناقشات با  حضرت  علی بن  ابیطالب داماد و پسر عم  پیامبر از  اثر یک  غدر تاریخی که با او صورت  گرفت  به خلافت رسید که تا حدود ختم سده اول سلاله ی اوادامه  داشت .(به  جلد اول  همین  اثرنگاه  کنید )

 

97-12-3.عباسیان:

 عباسیان که از سلالۀ خاندان نبوی میباشند توسط مرد خراسانی ایکه بو مسلم نامیده میشدکه از شاگردان و داعیان ابراهیم امام بود،پایه  گذاری شده  و از اینکه ابراهیم امام به شهادت رسید ابوالعباس سفاح رابه اریکه قدرت در دودمان عباسیان رسانید که آخرین خلیفه از این تباربه اثر حمله تتار ها (مغولان) به سرزمین های اسلامی و مرکز خلافت یعنی دارالخالفه بغداد توسط هولاکو یکی از نوادگان چنگیزسقوط کرد که به  مرگ  خلیفه نیز منجر گردید.(به جلد اول   همین  اثر نگاه  کنید)

 

97-12-4. خاندانهای خلافت  مغرب :

در حین زمان خانوادۀ اموی در اسپانیا یا اندلس اسلامی پایه های پر رفعت ترین تمدن بشری را ریختند که یادگار  های  این تمدن  تا اکنون از گزند حوادث زمانه در هسپانیا ،درامان مانده است.  درین دوره هابود که سرزمین اسلام  از رهگذردانش، سقافت و فرهنگ و تمدن به مداین العلم جهان مبدل شده بود ؛ صدها هزار جلد کتاب توسط نویسندگان مسلمان از سایر السنه ها به عربی ترجمه و بر گردانیده شدو یا از نو توسط اندیشمندان و نویسندگان عرب و غیر عرب تألیف گردید.

 

97-12-5. نویسندگان و متفکران:

نویسندگان و  متفکران پرآوازۀ این دوره در ،علم کلام،طب، نجوم و تجارت  وصنایع پا بعرصۀ وجود گذاشتند که تا امروز در جهان مطرح هستند ، که مادر چند جمع بندی شماری از مهمترین و مشهور ترین شان را با عرصه های علمی شان تذکر میدهیم:

1-    نهضت های کلامی فلسفی: معتزله اشعریه طحاویه ماتریدیه ظاهریه اخوان الصفا

2-    تصوف و عرفان : نقشبندیه -  قادریه  - سهروردیه  - چشتیه

3-    مشاهیر عرفان و فلسفه : سراج الدین طوسی (المع فی تصوف) ابوالقاسم قشیری (رسالۀ قشیریه)علی هجویری (کشف المحجوب)-   شهاب الدین سهروردی ابن عربی- الکندی محمد زکریای رازی- فارابی- ابن مسکویه-  ابن باجه ابن طفیل- ابن رشدو خواجه نصیر الدین طوسی.

4-    عرفان و مابعد الطبیعه: غزالی -  فخرالدین رازی سهروردی(صاحب عوارف المعارف )

5-    تفکر سیاسی در اسلام: حاکمیت خدا و دولت اسلامی یا خلافت در قلمرو اسلام  برابری تمام نژاد ها ، رنگ و زبان بدون تبعیض و برتری یک طبقه ای بر طبقه دیگر (حتی کسانیکه در دین نگرویده اند ،اما تحت سیادت قوانین دولت اسلامی زندگی دارند از این امر مستثنی نیستند، یا کسانیکه با پرداختن عوارض بایگانی خود در دایره حکومت اسلامی با داشتن مناسک مذهبی خود شان زندگی میکنند ) ازین امر مستثنا بوده نمیتواند ، مانند : یهودیان ، مسیحیان ، هندو ها و پیروان سایر ادیان ، که قرآن کریم حدود شان را بادر نظرداشت عدم برتری و تفوق طلبی تعین کرده است همۀ افراد از شخص خلیفه تا پائین ترین رده های اجتماعی همه تابع کتاب ، سنت و سیره پیغامبر اسلام وقبول قوانین عالیه اسلام توسط مسلمین تقوی در قدرت ، و در، داراییهای که بمردم  تعلق دارندهیچ کس حق ندارد  آنرا برخلاف قوانینیکه شرع مقرر کرده است از آن استفاده نماید- رئیس دولت باید به مشورت مشترک مسلمانان و به اجماع آنان تعین شود، امور و کار قانونگذاری را در چارچوبی که شریعت تعین کرده است اداره نماید- از خلیفه به اموریکه بر خلاف قوانین وضع شده اسلامی نباشد متابعت شرط است ، در صورت ارتکاب عمل خلاف قوانین اسلام از طرف خلیفه  یا رئیس حکومت ، مردم تبعیت او را نکند خلیفه باید نظام زندگی اسلامی را در جامعه بر قرار کند- همۀ مسلمانان حق دارند تا در جامعه مسلمان از وقوع  اعمال نا درست  و زشت جلو گیری نمایند.

6-    ابو حنیفه و  ابو یوسف فارابی ماوردی- متفکرین (تشیع)خواجه نظام الملک طوسی-                      بعد از  سقوط بغداد: ابن تیمیه- مولانا جلال الدین رومی- محمود شبستری- شیخ احمد سرهندی(امام ربانی)- جلال الدین دوانی- ابن خلدون- صدرالدین شیرازی(ملاصدرا) .

7-    زبان و ادبیات: ادبیات عرب- ادبیات فارسی- (دستور زبان و فرهنگ نویسی) ادبیات ترکی

8-    هنر های زیبا: معماری نقاشی موسیقی- هنر های کوچک-...

9-    برسیهای اجتماعی: تاریخ نگاری- فقه جغرافیا.

10-بخش علوم :جغرافیا ریاضیات و نجوم فزیک و کانشناسی-کیمیا- تاریخ طبیعی طب.

اینها بخشی از تاریخ و سر گذشت مدنیت  یکهزار ساله در اسلام است  که مانند گنجینه ای در  دل جامعۀ اسلام  در بین ملل و نحل اسلامی  جایگزین است . و این بخاطری تذکر شد که اکثر  غیر مسلمانان و بعضی از مسلمانان فکر میکنند که جامعۀ مدنی صرف مدلی است که غرب آنرا ساخته است و اسلام در آن بافت و دخالتی ندارد ؛ ولی اینطور نیست که فکر میکنند. زیرا زمانیکه اروپای پیش از یکهزار را در آن مقطع تاریخی ملاحظه و مطالعه کنیم به ملت های ژرمنی یا وایکنگ های نیمه وحشی  و امپراطور  های مدنی مانند روم  بر میخوریم که از تمدن و مدنیت بهرۀ نداشتند و حکومتهای شان در میان انبوه گلادیاتور هابه کاروایی میپرداختند  وانسانهایی که  از روحانیون و اشراف نبودند  در جمع  پست  ترین موجودات  حساب میشدند، این اسلام بود که برای اولین مرتبه مدنیت را از طریق جبل طارق و از آبراه باسفورس در آسیای صغیر به اروپا به ارمغان آورد. گرچه  موضوع جامعه مدنی از موارد پژوهش ما  دور است و خود باب مفصلی را ایجاب میکند صرف بخاطر روشن شدن گنجینه پر بهای  دیانت اسلام و مدنیت آن که لازم و ملتزم هم اند نگاشته شد.حالا که ازین مسایل حرف در میان آمد بد نخواهد بود خط تمدنی اسلام را در اروپای قرون اوسطا مورد دقت  قرار دهیم:

 

97-11-4.مور ها  یا خلافت  امویان اندلس :

در غرب  حکومت یا خلافت "مورها"یا (امویان اندلسی) در طول صدها سال  حواشی غرب اروپا را تا قلب فرانسه تحت نفوذ  و در قید قوس مدنیت  اسلامی قرار دادند ، زیبا ترین  آثار و بناهای  این دوره شکوهمند  تاریخی هنوز هم  در اسپانیا موجود است ؛ در شرق اروپا سلطان سلیم پادشاه عثمانی دروازه های اطریش و ویانا را در نوردید.ولی با تأسف که سرزمین های اسلامی را  در آن زمان و در طول تاریخ  عوامل و اسبابی که تا هنوز در تار و پود جامعه اسلام تنیده شده بود باعث انقراض و ویرانی این تمدنهای مطرح گردیدکه عوامل آن عبارت انداز:

 

97-12-6.عوامل و اسبات  انقراض و ویرانی  تمدنهای اسلامی:

·        حملات پی درپی  صلیبیون  به بیت المقدس و سایر سرزمینهای اسلامی در طول جنگهای صلیبی.

·        تبانی دشمنان پشت پرده اسلام (منافقین)که هر گز قدرت رویارویی با اسلام را نداشتند  از طریق فرقه سازیها  و نفاق افگنیها  در میان جامعه مسلمان که بد بختانه به بد ترین شکل  هنوز هم وجود دارد .اینگروه اشخاص که همواره از سوی ملل غیر اسلامی و زیر نظر آنها تقویه میشدند  با ایجاد فرق گوناگون  و نا همسان با جهان بینی اسلام  (کتاب و سنت) پایه های مذاهب غالی را در جهان اسلام تقویت و پابرجا ساختند .

·        حملات تاتار ها(مغولان یا منگولها) یکی از عوامل عمده و اساسی بود که مراکز دیانت ، تمدن و فرهنگ اسلامی را در بخارا ،سمرقند ، بلخ ، هرات ، تا بغداد و تقریباً دو سوم  کشور  های اسلامی را در سده 6هجری  ویران و صدها هزار کتاب و هزاران کتابخانه و عبادتگاه و مدرسه را طعمۀ آتش ساختند  و خلیفه مستعصم بالله را مقتول و دیرپا ترین  خلافت جهان اسلام  عباسیان را سقوط دادند .

·        سقوط مسلمین در اروپا از اثر خود خواهیها و خود کامگیهاو عیاشیهای که حاکمان اندلس اسلامی  در پیش گرفتند ،که نتیجتاً از سوی اروپائیان (شارل مارتل ) به سقوط مواجه شدند وبرای همیش مدنیتی را که توسط بانیان مسلمان قد بر افراشته بود با سازندگان آن از بین بردند که نگهبانان این تمدن را اغلباً امواج  دریا و در زورق های شکسته طعمه ماهی ها گردانید و در این نبرد کار مسلمانان به آخر رسید و کمتر کسی موفق به این شد تا خود را به سواحل افریقه برسانند .اینها همه نشانه های انحراف از خط شاخصی بود که قرآن آنرا برای مسلمین تعین کرده بود . خود کامگی و خود خواهی سران سپاه باعث و انگیزۀ این شکست ننگین در بزرگترین خط دفاعی اسلام باعث شد تا صحنه های تکان دهندای آن رویداد های مجعول جامعه اسلام را بصورت کل مجروح گرداند که تذکر کل این صحنه های غم انگیز خود کتاب ضخیمی خواهد شد،که از آن میگذریم، وهمین قدر  متذکر می شویم که: علی دوانی  در کتاب صحنه های تکاندهنده  در تاریخ اسلام آورده است:

 

97-12-7.توجیه یک  حقیقت  تاریخی  وحشت انگیز:«بخوبی پیداست  که پیشرفت اسلام با آن سرعت همه جانبه ، همیشه با سیاست های حکومت های اسلامی همراه نبوده است، بلکه  گاهی از راه مصالح مادی  زیان دیده است .  توجه به این مطلب  ، یک حقیقت تاریخی وحشت انگیز  را باز گو میکند که بیشتر  نویسندگان غربی شائبه های غرض آلودی را  بنا بر خصلتی که در مورد اسلام ستیزی دارند ساخته اند، ولی در مورد پیشرفت اسلام و امپراطوری بزرگی که در قرن دوم هجری ، در مشرق از سند تا مغرب(مراکش)و در غرب  از سواحل اوقیانوس اتلانتیک و در شمال از سلسله جبال پیرنه و اواسط آسیا تا صحرای  بزرگ افریقه  ودر یای عرب(بحر احمر)بیش از چهار قرن  دراین محوطۀ بزرگ از جغرافیای جهان  حکومت کردند و دین و فرهنگ اسلامی را گسترش دادند ؛ در هند متعاقب فتح سند مسلمین در قرن دوم  هجری  استیلا یافتند . جزایر سوماترا در قرن هشتم به اسلام پیوست و سپس شبه جزیره  مالایو و جاوه اسلام را پذیرفتند وتا برنویی و فلیپاین  در شرق استقرار یافتند ، افریقا نیز سرزمین وسیع خویش را  برای پذیرش تعالیم اسلام کشود در اسپانیا در ماه صفر سال 113 هجری  عبدالرحمن ابن  عبدالله الغافقی به فرمانروایی اسپانیا منسوب شد  .او از جملۀتابعین یعنی از جملۀ یاران و شاگردان صحابۀ پیغامبراست(ص)که وارد اسپانیا شدند.آنچه که مسلم است  این افسر بزرگ و عالی اسلام که مرد دور اندیش و اصلاح طلب بود که تاریخ اسلام  شایستگی و روشن نگری و بردباری و پرهیز گاری او را گواهی میدهد و در بین قبایل عرب مضریها و حمیریها که آنوقت در اسپانیه رسیده بودند از انتصاب وی بحیث قاعد اسلام  خوشنود بودند.او درسال 114هجری مرز های "آراگون" و "ناوار" را پیموده  بخاک اصلی فرانسه قدم نهاد  او پادشاه فرانسه دوک  "برلال" را تا پایتختش دنبال کرد که نتیجتاً قلمرو " اوگوستین"بدست مسلمانان فتح شد و عبدالرحمن الغافقی بسوی پایتخت فرانسه  در حال پیشروی بود ، که اگر مسلمانان در اسپانیه تحت  اوامر وخرداندیشی عبدارحمن الغافقی عمل مینمودندو از دستورات نبوی پیروی میکردند امروز احکام قرآن  در دانشگاه اکسفورد تدریس میشد  ولی قسمیکه در قبل تشریح شد  این حالت زیاد دوام نیاورد زیرا مسلمانان  درآن هنگام  متوجه اوامر سردار خود نشده و یا نبودند و این موضوع را نیز نفهمیدندکه پیکاری که  در دشتهای  فرانسه بوقوع می پیوست نه با نبرد اسلام و مسیحیت بود ،زیرا اسلام نبرد هایش  اراضی دولت روم را در شرق  و غرب تصرف نموده  بودند، و همچنان  سرزمین  فرانکهای که در آلمان و گایس می زیستند  داشتند.مسلمانان با بزرگترین نیروی بسیجی خود  پیرنه را عبور کردند، لشکر کشی های مسلمانان به فرانسه به فرماندهی الغافقی چنان اثر عمیقی در میان اروپائیان  بر جای گذاشت که فکر شعرای عصر  اخیر اروپا را مشوش ساخته است ؛ مثلاً زوزی یکی از شاعران انگلیسی چنین سروده است:

·        سردار اسلام سربازان بی شماری گرد آورد .

·        از شام و بربر و عرب و روم و...

·        و از ایران و مصر و تاتار ،نیروی واحد پدید آورد .

·        این نیرو را ایمانی  و جوانمردیی  پی گیر

·        و دفاعی آتشین  شگفت آور  بهم پیوسته بود .

·        و سرداران

·        تردیدی  در پیروزی  و یا بالا گرفتن فتوحات خود  نداشتند.

·        بآنان نیروی سهمگین بحرکت  در آمدند.

·        نیرویی که یقین داشتند  همه چیز را در جلو خود  از میان می برند

·        و هر جا که باشند یکه تاز میرانند و پیروز مندانه به پیش میروند

·        تا اینکه غرب مغلوب هم مانند شرق

·        به احترام  نام محمد (ص) سر فرود آرند.

·        و حاجیان از دور ترین مناطق قطبی در حرکت در آیند.

·        و با قدمهای ایمان ، شن های سوزانی را .

·        که در بستر صحرای عرب  و اراضی پر صلابت مکه ،

گسترده است در نوردند!

ولی افسوس که سرنوشت را ارادۀ خداوند چیزی دیگی رقم زده بود.

                    در حالیکه دستان سپاهیان اسلام  از غنائیم پر بها پر بود و در قلب های مسلمانان مخصوصاً سپاهیان بربر ها آتش  اختلاف  شعله ور شده بود ، و هر سپاهی آرزوی این را داشت که با غنایم دست آورده واپس مراجعت کند ؛ زیرا مسلمانان در گردش فاتحانۀ شان  تمام ثروت فرانسه را به غنیمت گرفته بودند ،که کاروان سربازان اسلام با غنایم سنگین و اسیرانیکه با خود داشتند صفوف آنان را متزلزل نمود . عبدارحمن الغافقی که متوجه این خطر بزرگ شده بود نهایت بیمناک گردیده بود ، ولی از ترس اینکه مبادا  سپاهیان از فرمانش سر پیچی کنند سخت گیری نمیکرد .خلاصه این عامل با سایر عوامل دیگر که جنگهای فرسایشی چندین ماهه  و پراگنده شدن سپاهیان در سرزمینهای فتح شده  عواملی بودند که سپاهیان اسلام دگر آن سبک روحی  و بی باکی یک سپاهی مسلح با ایمان را نداشتند، هر کسی به ثروتی که فرا چنگ خود آورده بود می اندیشید نه به فتح و ظفر ؛ جنگ سختی در دشت "تور" واقع شد .باوجود آن این مرد جنگی و غیور شکست را در نیروی قوای فرانسه  نمودار ساخته و طلیعۀ پیروزی را آشکار ساخت ، ولی در همین هنگام  قسمتی از سربازان فرانسه  راه شان را بطرف غنایم فراوان مسلمین کشودند .و فریادی بلند شد که:مسلمانان چیزی نمانده است که غنایم شما بدست دشمن بیفتد! متعاقب این  آهنگ شماری از نیروی بزرگ مسلمین  میدان جنگ را رها ساخته و بمنظور حفظ غنایم  بآن سوی روی آوردند که در نتیجه صفوف سربازان مسلمین دچار بی نظمی شد .

                  دراین بی نظمی ها که عبدالرحمن میخواست سربازانش را  از نو آماده میدان نبرد سازد تیری از طرف دشمن  بسوی او رها شد وباو اصابت کردو بحیات او خاتمه داد . این واقعه در  اوائیل رمضان سال 114هجری/11اکتوبر732میلادی  اتفاق افتاد .

چون پژوهش پیرامون عروج و شکست  مسلمین  در اروپا مطمح نظر ما نیست ، صرف بخاطر روشن شدن  کارنامه های اسلام در چوکات هویت تاریخی اسلام و سابقه مدنیت و اندیشه به زیستی اسلام  این مختصر بعرض رسیدو در ذیل نقاط عطف کارنانه های اسلام با تاریخ وقوع آن تقدیم میگردد:

1-    فتح سیسیل و ساردنی ،کریت و جنوب ایتالیا سال 212 هجری

2-    پیکار مسلمانان در روک(462هـ/1071م).و شکست شان بدست آلپ ارسلان سلجوقی و تأسیس  امپراطوری اسلام در  اسیای صغیر.

3-    سقوط طلیطله در( 478هـ/1085م).

4-    ظهور صلاح الدین ایوبی(583هـ/1187م).

5-    نبرد منصور(ه648هـ/1250م )توسط مصریها وشکست صلیبیون.[[1]]

·        اینها عناوین  شهادت و ایمان مردمانیست  که در سال 32ه (محاصره قسطنطنیه) با نبرد منصوره  در 648ه  را نشان میدهد  و تاریخنامه  شجاعانیست که شجاعت را بعشق و عشق را به عبادت تبدیل ساخته اند ، که خوشبختانه این موجها ی متصل تا هنوز در جامعه اسلام  مطرح است.  

·        ایجاد فرقه های  که اکثر آن  از دستورات  قرآن و سنت نبوی (ص) دور و بی بهره بودند در میان جوامع مسلمانان هماممد تار عنکبوت  شبکه های گسترده  و قدرتمندی را ایجاد کردند که از رهگذر عقیدتی  مشکلات زیادی در جامعه  اسلام  مطرح کردند.

 

97-12-8. شیخ سرهندی مجددالف ثانی

در حینیکه  یک هزار سال  از تاریخ  اسلام سپری شده بود مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی کابلی در چنین حالات  واوضاعی در دهلی پا بجهان گذاشت که جهان اسلام سخت انتظار ابر مردی را می کشید تا تاریکی های بدعت های تاریک کننده را از فراز آسمان دیانت اسلام پاک گرداند.

 

  ابوالحسن ندوی میگوید:«واقعیتهای تاریخی در هر عصر و جامعه ای مانند یک دریای روان میباشدکه هر موج آن با موج دیگر مرتبط و متصل است، بنا بر این هیچ کشوری  در جهان هر چند منزوی و جدا باشد ،نمیتواند از تأثیر انقلابها حرکت ها ی موجود ، در جهان هر چند منزوی و جدا باشد.» او به برسی کشور هندوستان که حضرت مجدد (رح)در آن بسر میبرد  اکتفا نکرده ، بلکه نگاهی به اوضاع جهان  اسلام در قرن (دهم) مخصوصاً کشور های همسایه و همجوار  می افگَنَد.

 

97-12-9.اوضاع مذهبی در سده  ده هش/شانزده میلادی:

در آنزمان مذهبی  بر افکار و اذهان مردم  حکومت داشت ، تودۀ مردم با وصف  ، ضعف عملی و اخلاقی ،راسخ الاعتقاد  و دوستدار دین  و دارای احساسات دینی بودند (خلفای ترک عثمانی)

«در  سلطنت شیعه ایران گرایش به دین و مذهب برافکار و اذهان توده مردم حاکم بود و شاهان صفوی برای ایجاد امنیت  در کشور ایجادکمر بند امنیتی مطمئنی را نموده بودند، این شاهان  از خوش اعتقادی مردم  و اظهار محبت و ارادت به مذهب و اهل بیت  استفاده میکردند. بزرگترین شاه ایران  شاه عباس اول  صرفاً برای زیارت از اصفهان  تا مشهد 800میل فاصله را پیاده سفر کردکه نتیجتاً اعتقاد ایرانیها  نسبت به شاه عباس  بحد غلو و توهم پرستی رسیده بود.» [ [2]]

 

    مردم ترکستان و افغانستان در اعتقاد راسخ و صلابت دینی و تقید به تسنن و مذهب  حنفی ضربالمثل بودند ، فرمانروایان حکام ،اعضای حکومت آندیار ،خواص و امرا، هر کس بر حسب  مقام خود تا حدی همرنگ و همفکر مردم بودند.

 

 در هندوستان بنیان گذاران حکومت های اسلامی  ترکها و افغانهای اصیل بودند . بهمین دلیل  رنگ مذهبی بر این حکومتها غالب بودکه اکثر آنها (هندوستانیها) پیرو اهل سنت  و مذهب حنفی بودند .تا قانون اساسی هندوستان نیز بر طبق  مذهب اهل سنت بود .

 

در دورۀ سلطان سلیم شاه سوری که از سلاطین افغان در هند است ، تصوف و عرفان  و طرق صوفیه  باوج خود رسیده بود . در هیچ نقطۀ از جهان اسلام  منطقۀ نبود که نوعی  از سلسله های تصوف  در آن یافت نشود

    «سمرقند » و «بخارا» از شهر های معروف  و از مراکز علمی و روحانی  ترکستان ، بلخ ، هرات و بدخشان در افغانستان ، اسکندریه و طنطاو در مصر ، تعز و صنعا در یمن  مراکز علما و اهل عرفان  بشمار می آمدند.

      دو شاخۀ نظامیه و صابریه از سلسله قادریه  و چشتیه گرچه در قرن دهم در هندوستان پخش شده بودند و مردان با کمال در آنها یافت میشد ند، اما در واقع فقط سلسلۀ عشقیه  شطاریه که توسط عاشق شتار تأسیس شده بود برتمام هندوستان تسخیر داشت .

       مؤسس طریقۀ شطاریه شیخ عبدالله شطارخراسانی است که در اوایل قرن نهم بهندوستان آمد ،ودر «ماندو» سکنی گزیددر سال 832هـ وفات یافت.

      از جونپور شیخ قطب الدین  «بینادل» 776ه/925/م در طریقۀ قلندریه در «اکتیهل»(از توابع انباله) شیخ کمال الدین در سلسله قادریه  ، از مشایخ معروف بشمار می آمدند  و باعث رشد طریقۀ قلندریه و قادریه گردیدند.

     حضرت مجدد (رح) از پدر شان شیخ عبدالاحد  در بارۀ کمال کیتهلی نقل کرده است  که فرمود:هرگاه بنظر کشفی  نگاه کرده شود ، در سلسلۀ علیه (قادریه)به از شیخ عبداقادر ، هیچ فردی  مانند شیخ کمال کیتهلی  بلند پایه و با کمال بنظر نمیرسد. 

آنچه گذشت سیمایی از وضعیت دینی و روحانی  جهان اسلام در  قرن دهم هجری در سرزمین هند  بود و اینها مشایخ سلسله های مختلف بودندکه در نقاط مختلف هند مراکز روحانی  و تربیتی اقامه کرده بودند.

 

97-12-10.اوضاع علمی  مقارن  زندگی امام مجدد(رح):

          در قرن دهم  کدام ابتکار تازه ای در  موارد  خصوصیات علمی صورت  نگرفته بود . در حالیکه جهان اسلام در قرن هشتم هجری شاهد علمای نظیر  حافظ ابن تیمیه (727ه)حقی الدین  ابن دقیق العبید(702ه) ، علامه علاءالدین تاباجی(714ه)،علامه جلال الدین ابوالحجاج المزی (742ه)علامه شمس الدین الذهبی (748ه)علامه ابوحیان نحوی ظهور نموده بودند که در فن حدیث، اصول ،علم کلام ، فن رجال ،ادبیان عرب و...تألیفات  ارزنده بیاد گار گذاشتند. گرچه در اوایل قرن دهم هـ (902) علامه جلال الدین سیوطی (911ه) حیات داشتند که بعد ازاین شخصیتهای فن حدیث  رو به تنزل نهاد.

       علامه سیوطی نیز نیاز به معرفی ندارد  زیرا او از نویسندگان بزرگ و بنام اسلام است  و کتابهای او بمنزلۀ دایرةالمعارف  اسلامی تلقی میگردد،که جزء برنامه های درسی در مدارس میباشد . در قرن دهم در مصر و شام و عراق فن حدیث و علم رجال  و در ایران علوم حکمت (منطق و فلسفه)و در ترکستان و هندوستان علم فقه حنفی  خیلی رواج داشتند که معیار کمال بر اساس  همین علوم بود ؛ علامه احمد بن محمد قسطلانی  صاحب شرح بخاری (921هـ) و شیخ الاسلام زکریای انصاری(925هـ)در مصر علامه ابو سعود(952هـ) در  ترکیه ،علامه ابن حجر هیشمی(974هـ) نویسنده «الصواعق المحرقه»و کتب دیگر از  علمای بزرگ و با کمال آن روزگار بودند.

       محقق و نویسنده بزرگ «ملا علی قاری» گرچه در هرات افغانستان بدنیا آمد ه بود اما با سکونت در مکه  جهانی را از علم و معارف  مستفید گردانید  وفات او در سال(1014هـ) اتفاق افتاد.در سرزمین ایران  شخصیت بزرگ دیکر علامه جلال الدین دوانی(918هـ) و ملاعماد بن منصور کاری (914) و علامه غیاث الدین منصور کسانی بودند که علم و حکمت را تا هند رسانیدند.

 

97-12-11.اضطرابات فکری و عقیدتی مقارن با زندگی امام مجدد:

                     هندوستان به دلیل دور بودن از مراکز دینی و فرهنگی اسلامی (حجاز،مصر وشام و عراق )و عدم رواج زبان عربی  و عدم اشاعه علم حدیث  و مشکلات رفتن به حج و طلب علم در کشور های دیگر و محصور شدن مسلمانان در میان غیر مسلمانان دچار اضطرابات فکری و عقیدتی شده  و مرکز فرقه های گمراه و قرارگاه دعوتهای آشوبگر گشته بود(چنانکه در قرن چهادهم (هش )هنوز همین جریانهای گمراه کننده از نام اسلام در پاکستان که یک شاخۀ از هندمحسوب است، رواج دارد).

  یکی از مظاهر این آشوبگریها در قرن دهم ظهور یک گروه  افراطی تشیع بود که در نتیجۀ  تأثیر ایرانیها در  قسمت های جنوب هند و کشمیر  قد علم کرد.

 

در نیمۀ قرن دهم (احمد نگر)که برهان نظام نام داشت به اثر تبلیغ شیخ طاهر  بن رضی اسماعیلی  قزوینی(که از ترس( شاه اسماعیل صفوی  از ایران به احمد نگر گریخته بود  )به آئین تشیع گرائید و به قدری افراط و غلو نشان داد  که به دستور او علناً  در بازار ها و خیابانها ، از خلفای ثلاثه  مراسم تبرّا  اجراء میگردید[[3]] میر شمس الدین عراقی  مذهب تشیع را   در کشمیر انتشار داد  و او یک هدف جدیدی را  بنام نور بخشی ایجاد کرد  که کتاب فقی شان نه با کتاب اهل تسنن و نه  با فرقۀ امامیه  موافقت داشت .

  همایون پسر بابر شاه  از طرف شاه صفوی  مورد استقبال گرم قرار گرفته بود  که در باز گشت از ایران به هندوستان  نسبت به مذهب اثناعشری  دچار انعطاف گردید . در حالیکه اسلاف تیموری وی دارای عقاید  راسخ در تسنن و پیرو  طریقت نقشبندیه بودندو این در حالیست که همایون پادشاه با دیانت و طهارت بوده که تاریخ اسلام  آنرا  ثبت کرده است .

 

 

 

      97-12-12.  حرکت  های تفرقه بر انگیز در هندوستان:

در هندوستان دو حرکت بسیار تفرقه برانگیر وجود داشت که خطر بزرگی علیه اسلام  محسوب میشد .

1.     یکی حرکت ذکری بود  که اساس آن بر پایان یافتن  نبوت محمدی ، در پایان هزاره اول  و آغاز یک نبوت جدید به آغاز هزاره دوم بود . این حرکت در بلو چستان نشئت یافت ، آنها اعتقاد داشتند که در سال 977(از هجرت)در منطقۀ «اتک» پیغمبری از آنها ظهور میکند  بنام (ملا محمد)  .او، ملا محمدمسلمانان را در حین نماز  مورد تکفیر و استهزا قرار داد . روزه و نماز و ذکات را قبول نداشت  و بجای بیت الله «کوه مراد» را لازم قرار میداد .

 

97-12-13.پیر روشن (جنبش روشانی):

  نظریات و آرای حامیان و مخالفان این فرقه  بقدری متضاد است  که عدۀ مؤسس این فرقه را بنام «پیر روشن»  و برخی دیگر او را بنام «پیر تاریک» نام گذاری کرده اند . مؤسس این فرقۀ بایزید انصاری بود  که به پیر روشان یا روشن معروف بود ، پدرش عبدالله نام داشت ، در« جالندهر» در سال 931یعنی یکسال قبل از سلطنت بابر بدنیا آمد . او با سلیمان اسماعیلی  و با یوگیهای  هندی  نیزمجالست داشت.او «پیر روشن» ، به ادعای مهدویت و الهام ربانی  متهم شده است.)[[4]]

97-11-13.مهدویت:

    بزرگترین و تکاندهنده ترین  حرکت در قرن دهم هجری حرکت مهدویت بود . مؤسس این حرکت سید محمد (ابویوسف) جونپوری بود که در سال 847هـ توالد و در سال 910 وفات یافت ؛اما اثرات این حرکت تا اخیر قرن دهم  باقی ماند . تحقیقات بی طرفانه تاریخ نشان میدهد که در ظرف دو سه قرن هیچ حرکت و دعوتی در شبه قاره هند و افغانستان مانند این حرکت و دعوت جامعۀ  یدر جامعه آنروزگار  تأثیر عمیق و گسترده نگذاشته بود،اینک در پرتو  نوشته های مورخین  مخالف و موافق  نتایج ذیل را که بیشک  صفحۀ از تصویر عقیدتی  عصری را که  مجدد (رح) در آن به دعوت و ارشاد پرداخت  و نشان داد تقدیم میگردد: 

1-سید محمد جونپوری از نظر باطنی  از انسانهای با استعداد و قوی الباطن بود که مانند او  ندرتاً پیدا میشود .او شخصیت شجاعی بود که از اوضاع و محیط خود نا مطمئن بود در امر به معروف و نهی از پلیدیها شدت بخرج میداد که مردم وی را به نام (اسدالعلما)ملقب نمودند.

2-شیخ محمد جونپوری علم سلوک را از شیخ دانیال فرا گرفت و بعداً به ریاضتها و گوشه نشینیها  پرداخت  که متحمل سختیها شد  ، چون پیر کامل نداشت وارداتی که به او پیش آمد  او را دچار لغزش کرد  ازین سبب بود که او ادعای مهدویت کرد  ودر نقاط مختلف مهدی موعود بودن خود را  اعلام داشته مردم را به ایمان آوردن بخود  دعوت نمود .بسیاری از مردم به او بیعت نمودند مانند  غیاث الدین شاه غلجی و محمود شاه گجراتی بیعت کردند . در سند و قندهار  جمعیت انبوهی از مردم را متزلزل ساخت ؛میرزا شاه بیک حاکم قندهار  نیز باو گرایش  پیدا کرد.

3- زندگانی وی عبارت از ترک ، تجرید،زهد ، استغنا وقطع ماسوی الله  بود و در سفر و اقامت فضای زهد و ایثار  ذکر و عبادت بر محافل وی حاکم بود.

4-در اثر دعوت داعیان بی غرض و جانباز  و خود فراموش  بوجود آمدند . و در راه امر به معروف و نهی از پلیدیها متحمل  رنجها و مصائب شدند. و با گشاده رویی درین راه جان را فدا نمودند(و اینکار نظیر فداییان الموت به پیروی حسن سباح که در تاریخ بنام حشیشیون مشهور است و پیش مرگ های فلستینی ،عراقی ،نظیر (طالبان و القاعده میباشد که بااز بین بردن نفس خودش جان صدهای دیگر را که در هیچنوع از این دسایس ومسایل ارتباط ندارند میگیرند.)

5- دعوت وی مشتمل بر پنج رکن است:

  مرگ دنیا- عزلت از خلق- هجرت از وطن- مجالست با صالحین- ادامه ذکر (به طریقه حفظ انفاس) او مشاهده الهی را (خواه بچشم سر باشد یا بطریق قلب ،در بیداری باشد یا خواب)خیلی ضروری  و شرط ایمان قرار میداد.

6- در حالت سکر یا بدلیل عدم فهم بعضی از مطالب و گفتار هایی  از وی صادر شدکه تاویل و توجیه آن مشکل است ، این گفتار ها سبب شد  که پیروان او به عنوان مخالف جمهور  و مخالف اهل سنت شکل گرفتند و معتقدان غالی او (که اهداف علحیده و غیر از این داشتند ) از طرف خود در آراء و افکار  او اضافات وارد نموده در تقدیر و تعظیم محمد جونپوری  چنان راه غلو را پیمودند  که او را بمقام انبیا علیهم السلام قرار دادند، بلکه او را  از برخی انبیا  برتر شمرده اند[[5] ] تا اینکه بالاخره مهدویها  به عنوان یک فرقۀ جدا گانه ، از اهل سنت و جماعت کاملاً منقطع شدند و نتیجتاً   اهدافی را که غالباً در آغاز کار  مورد نظر  مؤسس این فرقه نبود   فوت گردید.واثرات فرقه مزبور تا نیمه  قرن دهم در هندوستان و افغانستان  باقی بود، پیروان این فرقه در دکن حکومتهای مقتدری را تشکیل دادند.

این حرکت باعث شد  که از اثر خشونت و تندرویهای پیروانش ، دچار اضطراب و تزلزل شود .علمای راسخ و دانشمندان  محقق چون طاهر پتنی (913-976)مصنف (مجمع بهارالانوار) برای رد و جلو گیری این فتنه  قیام نمود، تا اینکه در سال 980هـ گجرات فتح و این فتنه خاموش شد.که علامه مذکور در نزدیکیهای «اچین»از طرف مهدویها به شهادت رسید.

97-12-15.اضطرابهای فکری این عصر

 عوامل و نگرانیها  و اضطرابهای فکری را که محققین و علمای اسلام  و عرفا بر شمرده اند  بدین قرار است:

حرکت های خشونت گر که ناشی  از عدم رسایی و انگیزه های فکری و روانی میباشد و اغلباً در جامعه باعث از هم پاشی نظامهای فکری و عقیدتی  و ساختار کُلّی نوامیس قبول شده  طبیعی میگردد ،که عوامل اساسی آن چنین بر شمرده میشود(حرکت طالبانی هم از جملۀ صد ها حرکت فتنه بر انگیزانه ای است که باعث بر انداختن نظامهای فکری و بی اعتبار سازی دیانت اسلام میگردد.که ما شاهد اینگونه حرکت های آشوبگرانه در تاریخ اسلام حتی در حال  حاضر نیزمیباشیم)

1-    تناقض و عدم مطابقت در قول و عمل ،عقیده و زندگی،در طبایع حساس جامعه، اگثراً عواملی اند که در جامعه قلق ،اضطراب و ناآرامی بوجود می آورند، که صاحبان اینگونه طبایع  زمانیکه قدرت و یا قسمتی  از قدرت جامعه را بخود محصور میبینند بحرکتهای اغتشاشگر و دعوت های منفی متوصل میشوند (که ما نتیجه این نوع اضطر ابات را در جامعه افغانستان از زمان تجاوز شوروی ها تا همایش عساکر خارجی صدها کشور در تمام نقاط کشور شاهد و ناظر هستیم)اینگونه حرکتهای افراطگرایانه چه مذهبی باشد په نا مذهبی  جامعه را کلاً بجانب بی باوری ،فساد ضعف و آشوب،فتنه،تفرقه واز نظر دینی گمراه کننده و از نظر سیاسی خطرناکتر ساخته و نتیجتاًتفرقه و  آشوبرا در جامعه  مستولی میسازدکه باعث از میان رفتن کلیه معیار ها و ارزشهای زمان   صلح که در جامعه مستولی میباشد به شمول کلیه ارزشهای دینی و اجتماعی میگردد.)چنانچه در قرن دهم هجری مقارن به زند گی امام مجدد(رح) ، کثرت مالی ،ثروت و رقابت  در حب جاه و مقام ، در جامعۀ آن  روز (نظیر جامعه امروز )تضاد و تناقض بوجود آورده بود.[[6]

2-    گروه بزرگی از مردم (اهم از دیندارولادین [سکیولار])چنان دنیا پرست شده بودند   که تعالیم دینی  و اخلاقی را به پشت سر انداخته و برای حصول مقام  ولذایذ بهر حیله و ترفندی دست می یازیدندو از ارتکاب هیچگونه جرمی  دریغ نمیکردند.چنانچه در زمان حکومت سلطان سلیم از خاندان  سوری، مسئولین هر ولایت  روز جمعه گرد می آمدند ، آنگاه کفش های سلطان سلیم را بر روی کرسی می نهادند  و همگی سر تسلیم خم می کردند . در خلافت های  اموی و عباسی  همین  طبقۀ دنیا پرست  ظهور نموده بودند که مصلح و داعی اواخر  قرن اول  شیخ حسن بصری(وفات110ه) از آنها بعنوان «منافقین» یاد کرده است.(اگرچه که بحث ما در دایرۀ عرفان  مخصوصاً امام ربانی  بود،اما یک کمی سیاسی شده است و از اینکه دیانت اسلام در جهان بینیهای خود بخاطر بهبود وضع اجتماعی مردم یک دین سیاسی است ؛ بد نخواهد بود  تا خواننده عزیز  در دایرۀ حرکت های تاریخی،در مسیر زمان همه چیز را لمس کند  واین  ضرورت است زیرا  در عصری که ما زندگی میکنیم اشخاصی بنام داعیان اسلام سر از کجا ها بر آوردند و دیدیم که این کشور را در چندین جای در میدانهای بن و جاپان ولندن و واشنگتن بحراج گذاشتند، چنانچه ما همین اکنون در جامعۀ سرتاسر دینی وطن مان می بینیم چه عناصری بنام دفاع از اسلام  مخوف ترین جنایات را بر ما تحمیل میکنندو می میبینیم در جبهه موافق چطور مردمانی بنام کمک به باز سازی و آبادی  چه پشتاره های از زر را با خود  به بیرون از کشور برده اند و در داخل کشور ضیاع و عقار شان تا کدام سرحد اضافه گردیده است و ملت تا کدام سرحد به حضیض فقر  و انزوا  و تنگدستی  گرفتار آمده که نظیر آنرا میشود در قرن دهم هجری یافت ، به این تفاوت که اینبار با قدرت آتش و کشندگی ویرانگر و قوی.)

3-    رسم پرستی و ظاهر بینی که به اوج خود برسد، جامعه را دچار انحطاط اخلاقی و بحران  فکری میسازد .محافل علمی  جمود و رکود میگردند و نظام تعلیم و تربیه بی روح شده  از واقعیت فاصله میگیرد  وصلاحیت  تسکین بخشیدن مغز های زهین را از دست میدهد . در نتیجه بعضی از افراد  بخاطر تسکین مغز های مضطرب خود  از دایرۀ تنگ و محدود (بطور صحیح یا غلط) قدم بخارج نهاده  بحرکتهای شکمندانه و...چنگ می زنند که عدم آگاهی  به کتاب و سنت  و غفلت از آن نیز عاملی برای رشد  اینگونه تفکر های نا درست است.[[7]]

4-    فقدان یک شخصیت برجسته دینی و (سیاسی)که سطح دانش فکری و باطنی بسیاربلند داشته و دارای نیرو مندی ،محبوبیت و تأثیر گذاری  روحی فوق العاده ای باشد  تا بتواند نا آرامی های فکری ، اضطرابات  و قلق روحی را بر طرف نموده  و در پیکر مرده اجتماع ،روح تازه بدمد و نسبت به عبدیت در اسلام  و صداقت  شریعت محمدی (ص) و کمال و شگوفایی آن ، یقین و اعتماد تازه ای در دلهاایجاد نماید.

 

 


 

1- تاریخ  طبری  ،ج، دوم ،صص1305-1315

2- تاریخ دعوت و ارشاد،سبد ابولحسن ندوی،جلد چهارم ، (چاپ ایران زاهدان )،ص26.

3- جهت معلومات بیشتر ،رک: «تاریخ فرشته» اثر محمد قاسم بیجاپوری (نویسند از فرقه اثناعرمیباشد) مراجعه شود.

4- تاریخ دعوت و ارشاد ...، رک: مقالۀ مرحوم ، پروفیسور  مولوی محمد شفیع«دایرةالمعارف اسلامیه» اردو جلد چهارم.

5- همان...،صص42-43.

6- همان...،ص،45.

7- همان...، مقالۀ پرو فیسور خلیق احمد«نظام اجتماعی و اخلاقی»،ص،451.

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

بحث یازدهم

اورنگ زیب  پادشاه   اصلاحگر و احیا کننده دوام  اسلام در هند

 

برای  اینکه مسیر تمدن را با پیروزی طی نماییم  ضرورت  می افتد  تا در راه رسیدن به این سر منزل ،  از بسا ظواهرو جواهر قیمتی  حیات وچاشنی  های بالفعل ایکه باعث تداوم قدرت   میگردد نیز  چشم پوشید . رسیدن به سر منزل  عزت انسانی  در تکاپوی تمدنی کاریست  نهایت  دشوار که اورنگزیب با صبر و شکیبایی آنرا آنجام  دادولی عاقبت به نا کامی  ومرگ  او این امپراطوری با قدرت  نیز به  تاریخ پیوست

 

97-11-1. اورنگزیب

سپس  اورنگ زیب به سلطنت رسید . او  آخرین پادشاه  از مغولان  کبیر بود . او سلطنت  خود را با  زندانی ساختن  پدر  پیرش  شروع کرد  سلطنت او  چهل و هشت سال  از (1037هش/1659-1084هش/1706م)  طول  کشید .[[1]]

« شاهجهان ،که سلطنت را با قتل برادرانش  آغاز کرد ،  از  کشتن  پسرانش  غافل ماند ؛ و مقدر  چنین بود  که یکی  از  آنها سرنگونش  کند. در سال (1053هش/1675م9 قدرتمند  ترین  این فرزندان ، یعنی اورنگ زیب، از دکن قیام  کرد . شاه  جهان به سردارانش دستور دادکه سپاه شورشی  را شکست  دهند، واگر مقدور باشد، پسرش را زنده  دستگیر کنند. اورنگ زیب  همه  نیرو  هایی را  که بمقابله او فرستاده شده  بود  مغلوب کرد ؛ پدرش را  اسیر و در قلعه  آگره زندانی کرد . شاه  معزول مدت نه سال  در  آنجا روز گار تلخی را  گذرانید ؛ پسرش  هرگز بدیدنش  نیامد ؛ فقط دختر وفادارش ، «جهان  آراء» ملازمش بود. شاه جهان روز  ها را  از برج یاسمن زندان بدان سوی «جمنا »، به  جایی که  ممتاز محل  دلدار قدیمش  در مقبره  گوهر نشانش خفته بود  نگاه  میکرد.

پسری که اینطور او را   از سلطنت  خلع  کرده بود از شخصیت  های بزرگ  در  تاریخ  اسلام و شاید  تقریباً از ممتاز  ترین  امپراطوران سلسله   تیموری هند، به شمار میرود.[[2] ]او  تعالیم  اسلام را  در یک  جو مخصوصی از واکنش  های  مذهبی اسلامی که از  اثرتداوم برتر محوری  هندوهیزم  که  از زمان  جلال ال الدین اکبردر هند  معمول شده بود   و باعث  هیجانات  عقیدتی  مسلمان هند  گردیده بود در حالی  فرا گرفت  و به آن  توجه شاهانه  مبذول  ساخت  که سیلی  از دانشمندان فرارود (سمرقند و بخارا) که در آن زمان  تحت فشار سیطره  قیصر (تزار) های روسی مجبور به  مهاجرت به  هند گردیده بود که این جریان تند  مذهبی  در هند  در  حالی رخ  میداد  که  اسلام تاریخ  هزاره اول خود را با موجودیت علمای جید چون (امام ربانی)  شیخ احمد کابلی را در سرهند دهلی  بصفت  تداوم  اسلام  در هند به  نمایش گذاشته بود که در  چنین  جوی اورنگزیب  پا به قدرت بدون حد و  قید در امپراطوری مغولی هند  می گذارد که در مبحث  بعدی در این  مورد روشنی انداخته  میشود .

اورنگزیب در تمام  دوران عمرش به  عقیده و ایمان ایکه به  دین  اسلام داشت ، جدا  از  استبداد زیرکانه اش ، سوا  از  مفهومی که  از اخلاقیات  مذهبش  داشت ، مسلمان  مومن و  متعهد باقی ماند، او  هیچ وقت  نماز  های پنجگانه  را ترک نمیکرد و قرآن رااز بر داشت ؛ وبا ناباوران  جهاد  میکرد ، ساعتها  عبادت  میکرد  و روز  ها روزه بود. در بیشترین  ایام  عمرش  اعمال دینی را با همان  شور و اشتیاق و  ایمان قوی که داشت  بجای  می  آورد. در سیاست  سرد  و حسابگر بود و به  زیرکی  میتوانست  در راه  رسیدن به اعتلای کشور و ایمان به  خدای واحد  بهر ترفندی  دست یازد.   اما  د ر بین  پادشاهان  تیموری هند  ستمگری او  از همه  کمتر بود  و نرمش و ملایمت و انعطاف پذیری  بیشتری داشت . در عهد او  از  کُشت و کُشتار کاسته شد؛  در رسیدگی به جنایات  کمتردست به مجازات  میزد.

اورنگزیب  همیشه  در رفتارش  فروتن و در هنگام  خشم صبور ،ودر مصیبت تسلیم بود . با  عزم راسخ  از  هر  خوراکی ، نوشیدنی  ، یا تجملی که مذهبش (اسلام)  حرام  کرده بود خوداری  میکرد ؛ اگرچه در موسیقی  استاد بود ، چون  آنرا لذت  شهوی دانست از  آ ن نیز انکار کرد  و دست  کشید؛ ظاهراً  عزم  کرده بود  که  چیزی  خرچ  خود  نکند، مگر آن مقدار که خود بتواند با  عرق  جبین و کد یمین بدست آورد .او  مانند اوگوستینوس مقدس دیگری بودکه بر  تخت نشسته.[[3]

 

97-11-2.سیاست تعصب و خشن اورنگ زیب با  هندوان

اورنگ زیب به  هنر بی توجه بود، و با تعصب  خشنی یادگار  های کفار را  ویران  میکرد . در مدت  نیم قرن سلطنتش کوشید   تا همه ی ادیان را سوای دین خودش  از هند بر افگند؛ به  حکام  ولایات  وسایر زیر دستهایش فرمان داده بود تا تمام  معابد  هندو و مسیحی را بخاک یکسان  کنند؛ همه بتها را بشکنند؛ و همه ِ  مدرسه  های هندو را ببندند. در طی  یکسال (1679-1680م)شصت و شش معبد را ، فقظ  در امبر، فرو ریختند؛  در  چیتور شصت و سه  معبد؛ و در اودایپور صدو بیست  تا معبد  به  همین سرنوشت  گرفتار آمدند؛  دستور داد  تا در محل معبدی  در بنارس، که برای هندوان قدسیتی خاصی داشت ، مسجدی  ساخته شود. عبادت  تمام مذاهب هندو را در ملاء عام ممنوع  کرد ، و بر  هر  هندویی که به اسلام نگرویده بود جزیه سنگین  مقرر داشت . در نتیجه  تعصب او  هزاران  معبد ، که  نشانه یا کانون مدنیت  هزاران ساله هنر هندو بود، به  ویرانه  مبدل  شد . امروزه با نگرش سطحی به  هند، هرگز نمیتوان دریافت  که روزی  این سرزمین  چه زیبایی و چه شکوهی داشته  است.

اورنگزیب  مشتی  هندوی ترسو را  مسلمان  کرد ، اما  هم سلسله  خود را برباد داد و هم سرزمینش را. تعدادی از  مسلمین او را  چون اولیا می  پرستیدند، اما   ملیونها  مردم  خاموش و هراسناک هندو در او  چون  دیو ی نگاه  میکردند،  از تمغاچیانش  می  گریختند، و برای مرگش  دعا  میکردند. در عهد سلطنت او  امپراطوری  تیموریان  هند  به اوج خود رسید و به دکن (حیدر آباد)  هم  گسترش  یافت ؛ اما این قدرت  پایه  ای در  دلهای مردم (هندوان) نداشت ، و محکوم به  این بود  که با اولین  جنبش  خصمانه و نیرو مند فرو  ریزد ...نامه  هایی که  در بستر مرگ نوشته  اسناد  ترحم  انگیزی  است:[[4]]

از نامه  اش  که  در زیر می  آوریم  بر می  آید  که  علی رغم روح  زاهدانه اش و انهماک به  سختگیری   از حد زیاد  خودش  در برابر  لذایذ باز هم   روح سر خورده و  نا  آرامی  داشته  است که  نتوانسته بود  از  کار  های انجام  داده شده   ا  ش به  ارامش  ضمیر برسد و  از همین سبب در نامه  اش  این تذکر را می بینید:

 

« نمیدانم  کیم ، کجا خواهم رفت ، یا چه بر سر  این گنهکار پر معاصی خواهد  آمد.تمام  عمرم به بی ثمری گذشته است . خدا در قلبم بود ، اینهمه  چشم  های بی فروغم نور او را  نشناخت ...، در  آینده برای من  امیدی  نیست و تب بر طرف شده فقط  پوستی مانده...، بسیار  گناه  کرده ام ، ونمیدانم  چه  عذابی در انتظار من  است ...رحمت  خداوند بر شما باد .»[5]

 

«اورنگ زیب مردی بود آهنین و در مذهبش بسیار متعصب و سخت  گیر  وسخت  کوش و هیچ  دین  ومذهب دیگری را ورای مذهب خودش  که  اسلام بود  نمی  پذیرفت ، شکوه دربار او  از ابهت  عابدانه برخوردار بود. زندگی شخصی ساده  داشت  که  بیشتر بیک  تارک دنیا شباهت داشت .اورنگ زیب سیاست  های پیگیرانه و سخت  گیری را در مورد  سیاست فشار و تضیقات را  نسبت  به پیروان  ایین  هندو طرح و اجرا کرد او بکلی بر خلاف  اکبر بود  »[[6] ] ویل دورانت در مورد  سه پادشاه از سلسله مغولهای کبیرچنین  گفته است : « اکبر ، علاقه ، حمایت  مردم را نسبت بخود  جلب ، جهانگیر  شاه  جهان ولخرجی،  و تعصب اورنگزیب، نظام بی بندو باری مذهب را در هند ریشه کن ساخته بود.

او  جنگی را  علیه راجپوتها  که  در بین  هندوان  مردمان  با تعصب و شجاعی بودند شروع  کرد ه و آنها را در هم شکست و در  این راه  هزاران  معبد  هندو  ویران شد و به  این  ترتیب بسیاری  از بنا  های  زیبای قدیم   از میان رفت  و ویران  گردید . امپراطوری او ظاهراً  در جنوب هند   توسعه  می یافت و نواحی «بیجاپور» و «گلگندا» به  چنگ او افتاد  و جنوبی  ترین نواحی  هند  خراج  گذار  او شدند ...تغییرات بزرگ  و نهضت  های بزرگ  تقریباً  همیشه  علل اقتصادی  در پشت سر خود دارند.بطوریکه  دیدیم سقوط امپراطوریهای بزرگ  در اروپا  و در  چین  همیشه با فرو ریزی  و سقوط  های اقتصادی  شروع  و همراه بود  که انقلاباتی را   هم از پی خود داشت. که  هند بعد  از اورنگزیب  نیز  در همین  مسیر گام بر میداشت ...قیامهای خود جوش ناسیونالیزم  هندو که اجتناب  نا پذیر  بنظر می نمود  سلطنت اورنگ زیب را زیر فشار  قرار داده بود و او را  مجبور  میکرد  تا  در برابر  ماراتاها  و  سیکها  و دیگر پیشقدمان سیاسی هندو با  تعصب و  خشونت   عمل کند که  در نتیجه بعد  از   فوت اورنگزیب نه  تنها  هندوان  از این  خیرش  خود بهره وافی و کافی  بدست   نیاوردند  بلکه  در برابر دشمن  قوی دست و دیر پایی که دو  چشمه  همه  گونه  منابع و ثروتهای   طبیعی و اقتصادی هندی را  دیده بانی  میکرد   که با اهستگی  و هوشیاری قدم به  درون  هند  نهادند و در حالیکه  دیگران  بر سر حکومت  با یکدیگر  در منازعه  بودند  ، غنیمت  اصلی را  به  چنگ می آوردند و می ربودند.[[7]]

 

 

97-11-3. پیشروی  اورنگزیب  بسوی  جنوب  هند

اورنگ زیب مقتدر  ترین پادشاه سلسله بابری هندوستان  است  که قسمت  عمده  و مهم  شبه  جزیره  دکن را  تسخیر نمود  و دایره امپراطوری خود را  شامل تمام صغیر هندوستان (بجز قسمت  جنوبی  شبه  جزیره دکن ) در تصرف خود  در  آورد  و خانواده راجپوتها را  که قبلاً از طرف اکبر  آزاد  گذاشته شده بود زیر انقیاد  خود  در  آورد و نواحی بیجایپور و گلگدا بدست  اورنگزیب افتاد و تا توانست  در برابر ناسیونالیزم  هندو سختی و تعصب  نشان  داد و روز  تا روز  نفوذ  خود را  در جنوب شبه قاره  هند که با بنگال  غربی ختم  میگردد ادامه  و  استقرار بخشید و  عواملی بعد  از  فوت  اورنگزیب  به ظهور پیوست که باعث  شکست  و ضعف نیروی  امپراطوری مغول در هندوستان گردید.( افغانستان  در  مسیر  تاریخ ،ص505؛ نگاهی به  تاریخ جهان  ،ص 616)

 

97-11-3.اورنگزیب و سرزمینهای (افغانستان= خراسان)

«اورنگزیب  در افغانستان(=خراسان) دم  خوش  نزد  و با قیام  آزادیخواهی مردم  مقابل  گردید  تا جایی که یکبار خودش  در  «حسن ابدال» به غرض  سرکوبی قیام کنندگان آمد  و سه سال اقامت اختیار کرد . او  کابلستان و زابلستان ، بونیر و  نو شهره را  به  حکام و کمکیان  (معاونین  حکام) خود سپرده بود . مگر قبیله یوسف زایی  بر ضد او قیام  کرد ند و به سختی سرکوب شدند  و از مخالفین «کله مناره  ها » درکابل و پشاور و حتی پایتخت  هندوستان  افراشته شد . بعد  ها  پشتونها  تحت رهبری  «ایمل خان» و«خوشحال خان»  ختک قیام نمودند . «آغر خان » افسر اورنگزیب  در علی مسجد  گرفتار حملات  شدید  مهمند  گردید  و این  جنگ  ها  بطول  کشید.  بعد از رفتن اورنگ زیب  از  حسن ابدال  به دهلی مردمان  لغمان  برخاستند  و با آغر خان  در آویختند ، بالآخره  این شخص را  در  حین  عودتش  به  هندوستان  در سال (1068هش/1690م)  بکشتند، اورنگزیب  هم مجبور بود  که به  حفظ اقتدار در کابل و پشاور قناعت کند.»  [[8]]

 

97-11-4. انحطاط  دولت بابری هندوستان

بعد از مرگ اورنگ زیب در (1084هش/1706م) دولت بابری هندوستان  رو به  زوال  و انحطاط نهاد .[[9] ]امپراطوری مغول  تقریباً به  همان شکل  که تمام امپراطوریهای مشرق زمین  سقوط میکند ، به علت  ضعف وبه واسطه  همانها ی واژگون  گردید که باید توسط  آنها بپا نگاه  داشته  میشد این امپراطوری با قوای ذاتی  خود سقوط کرد  و جزء به  جزء  تجزیه  کشت .اما قیام  غیر ارادی و خود بخودی  در میان هندوان که سیاست اورنگ زیب موجب  آن  میشد به  این  جریان طبیعی  کمک فراوان  کرد . ولی  این قیام  هندوان  که  میتوان  گفت  یک نوع ناسیونالیزم  مذهبی هندو بود  حتی پیش  از سلطنت اورنگ زیب  براه افتاده بود  وشاید هم  تا اندازه  ای به  همین  علت اورنگ زیب آنقدر  خشن و متعصب  شد .

«ما راتاها و سیکها و (پشتونهای  وادی خیبر  به رهبری ایمل خان و  خوشحال خان  ختک  در نزدیکی  های پشاور و   علی مسجد  که  غبار از آن  ذکر کرده  است  دلیل دیگری  از ضعف اورنگ زیب باشد)موجبات  این سقوط را فراهم  کرده باشند .»[[10] ]

پس  از مرگ اورنگ زیب  هند به مجموعه  عجیب و شگفت انگیزی مبدل  گشته بود که در آن  هیچ  چیز زیبا وتماشایی وجود نداشت . یک  چنین دورانی برای ماجراجویانی  که  جرئت و  گستاخی  واستفاده  از فرصت را دارند  و به  روش  ها  و وسایل هم اهمیتی نمی دهند بهترین زمان  است.و  از این  دست  ماجراجویان در سراسر هند فراوان شدند .ماجراجویانی  از خود  هند  و کسانی دیگر ی که  از مرز  های شمال  غربی (افغانستان= خراسان) سرازیر  گشتند  و بالآخره  دسته ی مانند انگلیسیها    که  از ماورای دریا ها  به  هند  آمدند   . این  گروها به  رقابت  های  خرد  کننده  بخاطر   از بین بردن  همدگر پرداختند و بعضاً دو  گروه بخاطر از بین بردن  رقیب سومی خود با هم متحد  میشدند. غارت نا محدودی  در همه  جا  جریان  داشت  که اغلب بصورت  بی پرده و بی شرمانه  و علنی بود  و گاهی هم  در زیر عنوان  و نقاب بازرگانی  انجام  میشد . در پشت  همه ی  این  چیز  ها  امپراطوری مغول  در حال ضعف و زوال  رو به  اضمحلال  میرفت. و  مردی که  به  اصطلاح امپراطور نام  داشت در واقع  خود زندانی دیگران بود  که  مستمری ناچیزی  هم دریافت   می داشت.

اما تمامی  این  تغییرات  و هیجانات  و زیر و رو شدنها و پیچ وتابها جلوه  های ظاهری یک انقلاب  بود که در زیر سطح ظاهری  حوادث جریان  داشت .  نظم اقتصادی قدیمی در هم شکسته بود . دوران فئودالزم بسر آمده بود  و آن  نظام رو به انقراضی بود  که دیگر نمیتوانست  با وضع و شرایط  تازه  ای  که در هندوستان بوجود  آمده بود  سازگار باشد. ..

موقعی که اورنگ زیب  در هند به سلطنت  نشست  انگلستان جمهوری  کوتاه و کم دوامش را میگذراند که پس  از اعدام  چارلز اول بوجود  آمد ه بود.و در همین دوران  سلطنت اورنگزیب بود  که انقلاب انگلستان  با اخراج «جیمز دوم» و پیروزی پارلمان  در سال (1688م)  به  کمال  رسید . این  پارلمان در مبارزه  آنزمان  اهمیت و تأثیر فراوانی  میگذاشت . زیرا  این  پارلمان  در  مقابل قدرت فئودالان  و بعداً  در برابر قدرت  شاه قرار می  گرفت .

در فرانسه  هنوز لوئی چهاردهم (گرانمونارک) سلطنت داشت که  همزمان و معاصر اورنگ زیب بود و  هشت سال بعد  از مرگ اورنگ زیب هم به  پادشاهی  مطلق  العنان خود ادامه داد تا  اینکه در اواخر قرن  هجدهم  تحول و انفجار  بزرگ و  عظیمی که بنام «انقلاب کبیر فرانسه » معروف شده  است طومار زندگی او را  نیز در نوردید.

در المان  نیز  جنگ  های  هولناک سی ساله بر سر مذهب تازه  روی داد که  آن  کشور را  درهم شکست .

در هندوستان  وضع بیشتر به  حالت  جنگ  های سی ساله المان شباهت داشت .در هر دو  کشور  نظم  اقتصادی در هم شکسته بود و  نتیجه  این شد  تا فئودالزم برای مدت  مدیدی در هند باقی بماند .

امپراطوری مغول  به  علت   این  تغییرات  اقتصادی  در هم شکست  اما هنوز طبقه  متوسط آماده  نبود  که هنوز  از  این شکستگی استفاده  کندو قدرت را در دست خود بگیرد .

وضع سیاسی هند  هنوز رو به  وخامت  می رفت  پادشاهان و ملوک الطوایف و امرای کوچک بر سر  اولویت و تسلط بر  کشور با یکدیگر می جنگیدند اما آنها برضد یک طبقه ی  جدید  یعنی بر ضد نمایندگان بورژوازی انگلستان  قیام  میکردند  که به  تازگی  در  کشور خود شان  پیروز شده بودند که اکنون رو به  هند  نهاده بودند. این  مردمان  که  نمایندگان  نظم  نوین  یا  استعمار جهانی  شمرده  میشدند  با  ابزار  ها و سلاح هایی بهتری مبارزه را به  شکل بهتری در برابر شاهزاده  های هندی  انجام  دهند .

بر میگردیم  به اوضاع  هند در زمان اورنگزیب ، یعنی سال (1669م) که دهقانان  «جات» در  ناحیه ی  «ماتورا»  شورشی براه انداختند  که به شدت سرکوب شدند ولی در مدت سی سال   تا زمان  مرگ اورنگزیب بار  ها و بار  ها  دست به  شورش زدند . این شورش  در ماتورا که  متصل به  « آگره» بود در نزدیکی  پایتخت رخ  میداد .

قیام و شورش  دیگری  بنام «ساتناسیس» توسط یکی  از فرقه  های هندو که از طبقات  اهل کسبه  بود براه افتاد  که اعیان  واشراف آن  شورشرا ،شورش مردمان خونخوار مرکب  از زرگران  ونجاران و رفتگران و دباغان و مردمان پست دانستند که کار شان، نزد  اربابان  واشراف کار ی بسیار  خشم انگیز بود. این شورشها  تا زمان اورنگزیب  ادامه داشت که با مرگ او  بزودی  شورشی  از طرف سیک  ها  آغاز  گشت . این شورش  نیز سرکوب و خاموش  گشت و سک  ها  خود شان را در پنجاب  تقویت کردند که در اواخر قرن  هجدهم  یک دولت  سک  در پنجاب به رهبری رانجیت سنگ  تأسیس گشت .

با مرگ اورنگزیب  امپراطوری بزرگ او  نیز از هم پاشید .بسیاری  از حکمرانان  در منطقه  خودشان  مستقل شدند. بنگال  جدا شد .«اوده» و «روهیلکاند»  نیز جدا  گشت . در جنوب «وزیر آصف جاه»  سلطنت  جداگاانه ای  تأسیس  کرد که  همان  حکومت  حیدرآباد  جدید  است . در مدت  چند سال  پس  از مرگ اورنگ زیب  امپراطوری او تقریباً منقرض شده بود. اما  هنوز در  دهلی و اگره اسماً یک امپراطور  سلطنت  میکرد  ولی دیگر امپراطور پهناور و حکومتی برای خود  نداشت .

بهمان اندازه  که  حکومت  مغولان ضعیف تر میشد بهمان اندازه  ماراتاها قویتر میشدند . در سال 1737 سربازان پیشوای ماراتاها در دروازه  های دهلی  رسیدند و  چنین بنظر میرسید که  ماراتاها حکومت  هند را  در اختیار خود دارند .آنها بر همه  جا مسلط بودند  اما در سل 1739  هجومی  از  جانب شمال  غربی  صورت  گرفت  که تعادل قوا را بر هم زد  و قیافه ی هند شمالی را  تغییر داد. هجوم  مذکور حمله  نادر شاه افشار به  هند بود.»[[11] ]   

 


 

[1]  نگاهی به تاریخ  جهان ، جواهر لعل نهرو ، پیشین ، ص 615.

[2]   ویل دورانت ،  مشرق زمین  گهواره تمدن  ، جلد  سوم  ،پیشین  ، ص 52

[3]   ویل دورانت ،  مشرق زمین  گهواره تمدن ، پیشین ، جلد سوم ، ص،52.

[4]   مشرق زمین  گهواره  تمدن ،  جلد سوم ، پیشین ، ص53.

[5]   همان مأخذ، به ادامه

[6]   نگاهی به  تاریخ  جهان ، پیشین  ، ص615.

[7]   نگاهی به  تاریخ  جهان ، پیشین  ،ص 618.

[8]    غبار میر  غلام محمد ، افغانستان در  مسیر تاریخ ، جلد اول ، پیشین  ،ص505.

[9]   همان، ص506

[10]   نهرو جواهر لعل ، نگاهی به  تاریخ  جهان ،  پیشین ، ص 617

[11]   جواهر لعلنهرو ، نگاهی به  تاریخ  جهان ،  پیشین  ،صص 617 تا 627.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش نودو  هفتم

بحث دهم

زوال سلسله  تیموری هند

به  این  ترتیب می  بینیم  که  جلال  الدین اکبر در سال (983هش/1605م) در هند  می  میرد  و جایش را  شهزاده سلیم به  عنوان  جهانگیر می  گیرد[[1]]

 

97-10-1. امپراطور بابری هند پس از مرگ  اکبر

جهانگیر :  فرزندان  جلال  الدین  اکبر بی صبرانه  چشم  بر راه  مرگ پدر بودند، ودر مورد هر یک  از آنها فکر  میکردند که ژنهایی که  این فرزندان  از آن  پدید  آمده اند، یعنی صفات  ارثی اجدادی خود را با خود  حملکرده  که این، باعث  تداوم قدرت شان خواهد شد .قدرتی را  که  از طریق وراثت و خانواده  کسب کرده بودند به آنها شجاعت  می بخشید  تا  بدون بر گشت قدرت  از خانواده شان، جای پدر نابغه  ای را پر نمایند که در هندوستان هر گزهمانند این شخصیت قابل تکرار نخواهد بود؟چرا که فرزندان  چنین  شخصیتی  در آسایشی رشد  کرده بودند که خوش  اقبالی  در  کودکی آنها را  از انگیزه  جاه طلبی و رشد محروم  ساخته بود.

شهزاده سلیم که بعداً به جهانگیر مشهور شد شخص میانه  حال و عادی نبود  بلکه موقعیت  خانوادگی از او شخصیت  صاحب قدرت فاسدی پدید  آورده  بود. او  از پدر  ترک و شاهدختی هندو «راچپوت» متولد شده بود؛ از تمام امکانات  و مواهب یک  وارث متنعم برخوردار بود؛ شرابخواری و هرزگی  یله  پیشه  کرده  و لگام لذت  آزار جویانه ظلم را رها  کرده بود: هر چند  این  خصلت در بابر و همایون و اکبر ،  از نظر وراثت،  از صفت  مستتر  اعضای  این خانواده بود، که  همیشه  در خون تاتاری اینها    پنهان بوده  است . [[2]] از زنده زنده پوست  کندن و به  میخ  کشیدن ، یا زیر پی پیل انداختن و خورد  کردن  مردم  لذت  می بردند. ویل دورانت  از قول جهانگیر نامه  می آورد :چون یک  جلو  دار  بدون ملاحظه  و بی توجه به  وضع شکارگاه به  آنجا وارد و موجب رمیدن شکار شده بودند،  دستور دادتا جلو دار و دو زیر دست اورا هم پی بزنند، یعنی  پی پشت زانوی آنها را ببرندکه تمام  عمر زمین  گیر شوند، (جهان  گیر میگوید ) پس  از اینکار به  شکار ادامه  دادم. وقتی پسرش  خسرو  علیه او  توطئه  کرد ، گفت که  هفتصد (نفراز) طرفداران این شورش را در طول یک  خط  در  خیابانهای لاهور  به  میخ  بکشند؛و با لذت  از طول مدت جان کندن  این  مردان سخن  میگوید . زندگی  جنسی  جهانگیر با حرمسرای شش هزار زنه همراه بود، و به  علاقه  بعدیش  ، که  همسر  دوستداشتنی  اش  نور جهان باشد  آراسته شد؛ او  نور جهان را  نیز با  کشتن شوهرش بچنگ  آورد ه بود. در اجرای عدالت   هم بی  غرض و هم سخت گیر بود. اما مخارج  گزافش روی دوش  ملتی بود که به رهبری و  علاقه اکبر ، و سالها صلح ، ثروتمندترین  ملت  جهان شده بود .

جهانگیر  در اواخر سلطنتش بیش از پیش  شراب  مینوشید و  خمر نوشی دایمی اش سبب  میشد  تا از امور کشوری  غافل ماند؛ نا گزیر  توطئه  هایی برای  سرنگونی او  صورت  گرفت .پیش  از اینکه  پسرش شاه  جهان سعی کرده بود  که به  تاج و تخت برسد . وقتیکه  جهانگیر مرد شاه  جهان شتابزده  از مخفیگاهش در دکن بیرون  آمد  و خود را امپراطور نامید .[[3]]


 

97-10-2. جهانگیر به  ادامه اکبر

جهانگیر که  پس  از پدرش اکبر به  سلطنت رسید ، تا اندازه  ای  از سنت  های که پدرش  بوجود  آورده بود  ادامه داد.  او ظاهراً به  هنر نقاشی و باغها و  گلهایش از حکومت و سلطنت  بیشتر  علاقه داشت ، یک  تالار  و موزه  هنر  های زیبا داشت. هر سال به  کشمیر می رفت و او بود  که باغهای  معروف  «شالامار » و «نشاط باغ» را  در   لاهور و  نزدیکی سرینگر طرح  کرد  و به  وجود  آورد . همسر جهانگیر یا به  عبارت صحیح  تر  یکی  از زنان  متعددش  «نور جهان» بود که در واقع زمام  اصلی قدرت  سلطنت را در دست خود  داشت . در زمان  سلطنت  جهانگیر بود    که بنای زیبای  مقبره « اعتماد الدوله»  در شهر آگره ساخته شد .[[4]

 

97-10-3.پادشاهی شاه جهان وتأثیرات  آن  بر قلمرو خراسان

شهزاده  خرم  بعد  از  جلوس  به پادشاهی  هند  در (1005هش/1627م) ملقب به شاه  جهان شد . در همین سال سپاه ندر محّمد  خان  فرمافرمای بلخ ، در بامیان  حمله  کرد ، اما قلعه  ضحاک را  از خنجر خان  قلعه دار نتوانست بگیرد  لذا بکابل کشیده  سه  ماه شهر را در محاصره  نگه داشت . شاه  جهان برای دفاع او  از هند (بکابل ) سوق نمود  و این سپاه  در «باریک  آب » رسیده بود  که  ندّر محّمد  خان  در (1006هش/1628م) بجانب بلخ  عقب  نشست .  نه  سال  بعد  علی مراد  خان  حاکم صفوی(این بحث در محلش در قسمت  دوم صفویان با تفصیل  ایضاح  میگردد) قندهار شنید  که سیاوخش با  هشت  هزار سپاهی  از دربار صفوی به قندهار اعزام  گردیده  است ، او  چنین  چیزی را نمی خواست  ، پس در (1015هش/1637م) در شهر قندهار  خطبه بنام شاه  جهان  خواند . سعید  خان حاکم بابری کابلستان بفرمان  شاه جهان به قندهار رفت  و سپاه فرستادگی  ایران را  در کنار رود  ارغنداب  در هم شکست  و به  این صورت  ولایت  قندهار مربوط  هندوستان  گردید. هنگامیکه شاه  جهان  در (1017هش/1639م) خود بکابل  آمد  علی مراد خان  حاکم سابق قندهار را به  حکومت  کابل گماشت  و همین شخص  است که  چهار چته ی  مشهور و  منقش  کابل را با باغ  علی مردان  بساخت و بعداً این چهار چته  از طرف قشون  مهاجم  برتانیه  سوخته و منهدم  گردید.

شاه  جهان  در (1022هش/1644م) سپاهی از کابل رو به شمال فرستاد  که تا کهمرد و اندراب  رسید  و جنگ  های خورد و ریزه  ئی  با قوای مدافع  ازبک  نمود، اما قشون  هند  نتوانست  موفقیت بزرگی  در شمال هندوکش  بدست آورد، ولی توانست  مال و مواشی  مردم بیگناه  دره  های هندوکش را  بی رحمانه  تاراج  نماید .شاه  جهان در (1023هش/1645م) خود بکابل آمد  و قشون او  مجدداً به  استقامت شمال هندوکش به  حرکت افتاد  . این سپاه بزرگ  از راه سیغان و نارین (نهرین) و قندز تا بلخ  پیش رفت ، سالار این  اردو  شهزاده  مرادبخش پسر شاه جهان بود  و همینکه  پسران  ندر محّمد  خان  (سبحان قلی و بهرام خان) به او  تسلیم شدند ، داخل شهر بلخ  گردید  اما ندر محّمد  خان  قبلاً به اندخوی رفته بود . مراد بخش که  خطر حملات  متفرق  سواران ازبک را در قندز  و بلخ و شبرغان  و اندخوی احساس  میکرد ، بعد از تعیین حکام  در بلخ  و تخار وشبرغان و میمنه و  غیره بکابل  بر گشت  و شاه  جهان هم به  هند بر گشت .[[5]]

97-10-4. بر  گشت  دو باره  شاه  جهان  به کابل

«یکسال بعد از حمله شاه  جهان به (خراسان= افغانستان ) در (624هش/1644م) شاه  جهان  مجبور شد بکابل بر گردد، زیرا ندر محّمد خان  بغرض استمداد  از دربار صفوی  به ایران رفته و بر گشته  و میمنه را  در محاصره  کشیده بود ، در حالی که  پسر دیگرش قتلغ  محمد  با پنج  هزار سواره ، بلخ را محاصره  کرده بود  و بعد ها سبحان قلی توانست  برادرش  عبدالعزیز حکمدار بخارا را با سپاه  ماوراءالنهر به امداد پدر بیاورد  و بلخ را  از  حاکم بابری  متصرف  گردند . شاه  جهان  این   بار پسر خود اورنگ زیب را در رأس قشون  مکملی  برای  تسخیر بلخ  فرستاد . مدافع بلخ  عبدالعزیز خان  با سپاهی که  از ماوراءالنهر  برای  استحکام  ندر محمد  خان  آورده بود  در موقع  تیمور آباد  بلخ  جلو  اورنگ زیب را  گرفت ، بعد  ها  جنگ  های متعددی  در نواحی بلخ  بالآخره  عبدالعزیز خان  به  ماوراء النهر  عقب  نشست  و اورنگ زیب فاتحانه  داخل بلخ  گردید. شاه  جهان  که  از  کابل  اوضاع  جنگی را  ترصد  میکرد ، به زودی ثبات  ازبک و خطر سواران تازنده ی آنان را  با سنگینی مصارف کمر شکن  جنگی  درک نمود ، لذا با  ندر محمد  خان  کتباً داخل  مصالحه شده حکومت او را  بر ولایات  افغانستان(خراسان شمالی) از بلخ  تا میمنه  به رسمیت شناخت و خود  از کابل به  هندوستان  عودت  نمود، اورنگ زیب  هم بلخ را  گذاشته  به  کابل آمد  و به  هند  مراجعت کرد . ندر محمد  خان بعد  از اعاده  حکومت  خود  داخل بلخ شد  و در مقابل امداد  عبدالعزیز  پسر خود از بخارا  حکومت او را در بخارا ، و تمام ماواءالنهر  تصدیق نمود  و به  این ترتیب  عبدالعزیز  پنجمین  پادشاه سلسله  جنیدیه   به  ماوراء النهر گردید.»[[6]]

 

97-10-5.ضبط قندهار توسط  شاه عباس (دوم )صفوی

« در سال (1025هش/1647م) شاه  عباس دوم صفوی  با پنجاه  هزار سپاهی  شهر قندهار را  بعد از دونیم  ماه  محاصره ضبط نمود و بست و زمینداور  را هم الحاق نمود ، صفوی ده  هزار سپاه  به قیادت  مهراب  در شهر قندهار گذاشته  و خود  از راه فراه  و هرات و  مشهد  به  ایران بر گشت . در طی  این وقایع اورنگ زیب  که  موظف به دفاع  از سرزمین  های افغانستان=(خراسان) متصرفه  هند و مقیم  ملتان بود  نتوانست به سر وقت  قندهار برسد ، بلکه در سال دیگر  با قشون بزرگی مرکب  از  هفتاد هزار نفر به راه  کابل و  غزنین  به قندهار رسید و شاه  جهان  هم درکابل آمد.این  تاخت و  تاز  های خارجی  (از یکطرف) آن قدر به زراعت افغانستان(=خراسان) صدمه زده بود که نمیتوانست  از عهده  تغذیه  اردو  های  استیلاگر  برآید،پس در اردوی هند قحطی بزرگی افتاد تا جائیکه از کابل تا قندهار  یک سیر  غله  و کاه  به دو روپیه  خام  میسر نمیشد  و این قیمت  در  آن روزگاران  محل تعجب و  تشویش بزرگی  بود.( این در حالی بود  که  مردم  هند  نیز مجبور بودند بار مالیات  خسته  کننده که زندگی مردم را بسوی و یرانی سوق  میداد، و بار  این  جنگهای تباه  کن را که شاه  جهان  و پسرانش در خراسان براه انداخته بودند  بدوش بکشندکه با سابقه  توانایی  های  مالی دوران   جلال الدین اکبر که  در زمان  مرگش بزرگترین  گنج  جهان را به  فرزندش گذاشته بود هم  نتوانست  این بار سنگین  جنگهای  خراسان  را در برابر سرداران  ازبک  سلسله  جنیدی و  دست اندازیهای  حاکمان صفوی  جوابگوی باشد)[[7]]   . از طرف دیگر  مهراب  حاکم صفوی  قندهار  بشدت  مدافعه  مینمود خصوصاً که  نیرو  های امدادی ایران  نیز رسید  و محاصره  چهار ماه طول  کشید ، زمستان  نزدیک  می شد و  علف در صحرا نماند ، شاه  جهان که  چنین دید از کابل به  هند رفت  و اورنگ زیب را  به  مراجعه در ملتان امر نمود . اما شاه جهان  از فکر  تسخیر قندهار باز نمی  استاد ، زیرا (خراسان)مرکز داد و ستد و (راه) عبور و مرور کاروانهای تجارتی بین  هند ، ماوراءالنهر و  ایران بود، و عایدات  گمرکی بسیار داشت . گذشته  از  آن  شهر  (استراتیژیک) و مستحکم قندهار در راه  حمله به  هندوستان  مرکز مهم  نظامی شمرده  میشد ، پس  در (1028هش/1650م) شاه  جهان یک  اردوی  60  هزار نفری  با 40  توپ  و ده فیل جنگی  به قیادت اورنگ زیب   از ملتان و سند  به قندهار فرستاد  و خود  نیز بکابل  آمد ، دو ماه و  هشت روز  جنگ  حصار دوام  داشت  ولی فتح قندهار میسر  نگردید  پس در زمستان شاه  جهان از کابل ، و اورنگ زیب ازقندهار به  هند  بر  گشتند.»[[8]]

 

97-10-6. دارا شکوه بعوض اورنگ زیب در جنگهای قندهار

سال دیگر (1029هش/1651م) عوض اورنگ زیب ، شهزاده  دارا شکوه  رقیب او  به فتح قندهار  مأمور شد ، او با  هفتاد افسر بزرگ  و  70 هزار سپاهی سوارو پیاده ، و 10 هزار تفنگچی و 6 هزار بیلدار  و 500 نقب زن، 500 سقا، 3هزار  اشتر ، 600 فیل ، 4هزار بان (تیر های آتشی هوایی)5 هزار من باروت ، 500 من  سرب ، 54 توپ خورد  و کلان  و 30  هزار  گلوله  توپ  شهر قندهار را  به  محاصره  کشید . مردم قندهار ومهراب آن افسرمشهور صفوی کمافی السابق با دلآوری  مدافعه  نمودند ، این حمله و دفاع  پنج ماه  طول  کشید ، و بالآخره  دولت  هند  از  تسخیر قندهار  برای همیشه  مایوس  گردید .  اردوی دارا شکوه به  هند رجعت کرد و از آن به بعد قندهار بلامنازع و بطور قطع  در تحت  اشغال  دولت  ایران قرار  گرفت  و در واقع  تجزیه و  تقسیم  کشور افغانستان(منطقه که اکنون بنام  افغانستان در جغرافیای فعلی آن یاد  میگردد بعد از  مرگ  تیمور گورکان  همواره  دست بدست  شهزاده  های تیموری به سیستم  های تیولی و حکمدار  های محلی  اداره  میشد که  بیش وکم با جنگهای رقابتی   نوادگان تیمور و  اوزبک  های شیبانی و صفویها دست و پنجه  نرم  میکرد که  در طول  این  مدت حتی  حکومت بابر شاه  هم  نتوانست  وحدت میان  مناطق شمال  و جنوب کوههای هندو کش و مناطق  غرب و جنوبی  هرات و قندهار را  تأمین  نماید که  می شود  گفت  بعد از  تیمور حدوداً سه صد سال  این  مناطق بزرگ خراسان  از  میمنه  تا بدخشان و  از  کابل و لغمان ومناطق شرقی تا   قندهار و  هرات ، پای تخت  خراسان همیشه با رویکرد های خانوادگی و ملوک الطوایفی اداره  میشده  گاه  از جانب   فارس که اکنون  ایران  نامیده  میشود و گاهی هم  از  جانب  شمال رودخانه  آمو و  در زمان  بابری  های هند  معمولاً  از طریق  هند مورد  تجاوز قرار میگرفت  که  سالهای سال مردمان  اصیل این  مناطق بار  خانمانسوز  جنگ را  بر دوش  حمل  میکردند  لذا  نمیشود  این فرموده   شادروان  غبار را  تأیید کرد که «  تجریه  و تقسیم افغانستان در قالب ثابتی در آمد و  این قرار تا قرن  هجدهم  باقی ماند».که برای روشن  شدن  حالات در این برحه زمانی، این  موضوع  در یک  بخش  علیحیده در تاریخ  صویان  در افغانستان  مطالعه  و پی گیری میگردد(مؤلف)).[[9]]

«شاه جهان  که  پس  از جهانگیر در دهلی پادشاه شد  مدت سی سال  سلطنت  کرد از (1016هش/1628تا1658هش/1658م). در زمان سلطنت او  که  معاصر لوئی چهاردهم  در فرانسه  بود ، شکوه و  عظمت پادشاهان مغولی هند به اوج  خود رسید و در زمان سلطنت  او  بذر  های انحطاط  نیز کاشته می شد.   تخت  طاووس که از  جواهرات  گرانبها  پوشیده بود  برای جلوس  این پادشاه ساخته شد . بنای تاج  محل که رؤیای جمال و زیبایی است  نیز  در زمان او  در ساحل  رود  «جمنا» در شهر «آگره»  بنا گذاشت . این ساختمان آرامگاه «ممتازمحل» همسر محبوب شاه  جهان  است .

شاه  جهان  خیلی کار  ها  کرد  که  موجب اعتبار  و افتخار او  نیست . در مذهب  متعصب بود . و در مواقعی که  در نواحی «دکن » و «گجرات» قحطی  مهیبی روی داد هیچ اقدامی برای  کمک بمردم نکرد . وقتی که ثروت و شکوه او  در  مقابل  فقر و بی نوایی  اتباعش سنجش  شود ، این پادشاه بسیار زشت و نفرت انگیز  جلوه  میکند . با  این همه شاید بتوان بخاطر این شهکار اعجاز آمیزی که  از سنگ  مرمر  بوجود  آورده  و از خود بجا  گذاشته  است  او را بخشود . در زمان او بود  که  معماری  دوران  مغولان هند به اوج  خود رسید .  او به  علاوه تاج محل «موتی مسجد» (مسجد مروارید ) را  نیز در آگره ساخت . همچنین  مسجد  «جامع دهلی »  و «دیوان عام»  و «دیوان خاص» در «کاخ سرخ دهلی » (لعل قلعه)  نیز در زمان او  و به  دستور او ساخته شد .  این ساختمانها ساده و پر شکوه  میباشند ، بعضی  از  آنها بسیار  عظیم  هستند ، معهذا لطیف و دلکشند و یک زیبایی پری وار و افسانه ای  در خود دارند .

در ماورای  این زیبایی  ها یی  خیره  کننده ی دربار ها ، مردم  فقیر  و  مصیبت  زده قرار داشتند  که خرج  این  کاخها  و ساختمانهای  عظیم  را می پرداختند  در حالیکه  خود شان  حتی یک کلبه ی  حقیر  هم برای زندگی نداشتند. استبداد نا محدود بر قرار بود  و برای  کسانیکه با امپراطور  یا نایب السلطنه  ها  و حکمرانانش موافقت  نداشتند  کیفر  های مهیب  و وحشیانه  وجود داشت . اصول «ماکیاولیسم»  در تحریکات درباری  حکومت  میکرد .عطوفت و بخشایش و بردباری  و، وسعت  نظر   و حکومت  عادلانه زمان  «اکبر» دیگر  متعلق به  دورانهای گذشته  بود  و اکنون زمینه  برای  آشفتگی  و اغتشاش فراهم  میگشت .[[10]]  

«شاه  جهان  بعد از 31سال  حکمرانی  در (1034هش/1657م) بدست  پسر خود  محبوس  و در (1043هش/1665م) بمرد.»[[11]]   


 

[1]   غبار میر  غلام محّمد، افغانستان  در  مسیر  تاریخ، پیشین ، ص 502.

[2]  مشرق زمین  گهواره  تمدن ، ویل دورانت ،  پیشین ، جلد  سوم ،ص ،50.

[3]  مشرق زمین  گهواره  تمدن ، پیشین  ،ص51 از جلد سوم.

[4]   جواهر لعل نهرو ، نگاهی به  تاریخ  جهان ، پیشین  ، ص613و614.

[5]   غبار  میر غلام  محمد ، افغانستان  در  مسیر  تاریخ ،  جلد اول ، پیشین،صص، 502و503.

[6]   همان  مأخذ ، ص504.

[7]   مشرق زمین  گهواره  تمدن  ،  پیشین ؛ نگاهی به  تاریخ  جهان ، پیشین ،ص 614.

[8]   غبار میر غلام  محمد، افغانستان  در  مسیر  تاریخ ، پیشین به ادامه   حرکت  های جنگی شاه  جهان  و اورنگ زیب به  (خراسان=)افغانستان ،ص504.

[9]   غبار میر غلام محممد ، افغانستان در مسیر تاریخ ، ص504-505.

[10]   نهرو جواهر لعل ، نگاهی به  تاریخ  جهان ، پیشین ، 216-217.

[11]  افغانستان در مسیر تاریخ ، پیشین  ، 505.


 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

بخش نودو هفتم

بحث هشتم

ای اهل کتاب بیایید به سخنی گراییم که  میان  ما و شما یکسان  است ، تا جز خداوند یکتارا نپرستیم  وانبازی برای او نیاوریم ، و هیچکدام از ما  پروردگارانی  را بجز خداوند یکتا بخدایی نگیرد

تطور  دینی

 

 

97-8-1. کنجکاوی خستگی ناپذیر اکبر برای جستجوی حقیقت:

کار فتح کردن  و حفظ یک امپراطوری  وسیع طبعاً  اشتغالات  فراوانی را  ایجاب  میکند . اما  در میان  تمام  این  گرفتاریها میتوان یکی  از خصوصیات  دیگر اکبر را دید  که  درخشندگی فوق العاده  دارد .  این  خصوصیت نمایان  کنجکاوی خستگی ناپذیر او برای  جستجوی حقیقت  است. هر کسی که  میتوانست موضوعی را روشن  سازد   اکبر به دنبالش  می فرستاد و از  او مطلبی را که  میدانست  می پرسید .مردانی  از مذاهب مختلف  در دربار او  و در «عبادتخانه» او گرد  آمده بودند . در  میان  اینها دو دوست بسیار نزدیک  و قابل اعتماد   او بنامهای فیضی و ابوالفضل وهمچنان «بیربال»که سابقاً از او  نام برده  ایم ، دیده  میشدند، که  در  مورد  هر کدام شان  داستانهایی زیادی تا هنوز هم  نقل می شود.این  مردمان همه امیدوار بودند  که این  پادشاه  عظیم  الشأن و بزرگ را  به  مذهب خود  معتقد  سازند . اغلب  آنها با یکدیگر به  مباحثه  میپرداختند  و اکبر هم  در  این  مباحثات حضور  میداشت  که بعضاً  جریان  آن  در بحث قبلی از قول ویل دورانت فیلسوف و تاریخ نویس شهیرمعاصر، وضوح یافته  است .اکبر ظاهراً به  این  معنی معتقد بود که «حقیقت  در  میان هیچ مذهب یافرقه ای نیست و اظهار میداشت که عقیده  اصلی او  این  است که باید تمام مذاهب  آزاد و محترم باشند و به  آزادی یکدگر احترام بگذارند ، عقیده  ای که ظاهراً اکبر بر سرهمین موضوع حتی امپراطوری و قدرت و حیات  خود را به بازی این قمار گرفت .» این  در حالیست که :«بعد  از  گذشت اضافه  تر از چهارصد سال یعنی از یکصد سال به  اینطرف  با ایجاد  کرسی  هایی در باره «تاریخ  تطبیقی ادیان»  در دانشگاه  های جهان  این رسم  دیرین بر افتاده  و به صورت  مقایسه ی  بین ادیان  عالم در آمده ، و تاریخ  تطور دین در جوامع بشری  از دوره  های ابتدایی تا  عصر توحید و یکتاپرستی بر اصول ضوابط  علمی مورد  مطالعه و تحقیق قرار می  گیرد . »[1] در حالیکه جلال الدین اکبر برخلاف علمای کلام  در   زمان حکمرانی خود که « در اثبات مذهب خود  غالباً عقاید  مذاهب مختلف را نیز نقل  کرده به جرح  و رد  آنها می پرداختند  ومذهب خود را  ترجیح  میدادند» که این  عمل باعث از هم  گسستگی  های  عظیم  حتی در بین    دین های توحیدی واحد نیز  میشد .

 

عبدالقادر بدایونی  یکی  از تاریخ  نویسان  مشهور عهد  اکبر بود . ولی کار اکبر را تأیید نمی  کرد و با  آن  به  هیچصورت موافق نبود او نیزغالباً در این مباحث اشتراک  میکرد و نظریات خود را اظهار میداشت و به مباحث کلامی می پرداخت. او در کتاب ضخیم و مشهور خود «منتخب التواریخ» گزارش بسیار جالبی را در باره  اکبر  نوشته  است

«اعلیحضرت  عقاید همه  کس را ، مخصوصاً کسانی را که  مسلمان بودند  گرد  می  آورد . هر چه را که مورد  تأییدش بود نگاه  میداشت  و حفظ  میکرد و آنچه را بر خلاف تمایلاتش بود دور می افگند ... از آوانی کودکی تا دوران بلوغ و از آن زمان  تا روزگار کهولت  و پیری اعلیحضرت مراحل بسیار گوناگونی  را گذراند و هر نوع  عقیده  مذهبی  متعلق بهر دین  و هر مذهب  و هر فرقه را  مورد سنجش قرارمیداد  وتمام آنچه را  می توانند  در کتابها ی مختلف  بیابند با یک  استعداد و ذوق فوق العاده  برای انتخاب که  مخصوص خودش بود  ویا (مذهب)  اسلام بود  جمع  آوری  میکرد .بدین  ترتیب  مذهبی بر اساس بعضی اصول  ابتدائی همه  مذاهب  در آیینه قلبش  طرح  کرد  و نتیجه  نفوذ  عقاید و مذاهب مختلف  که مورد رسیدگی  اعلیحضرت واقع شد  آن بود  که  تدریجاً  این عقیده  همچون نقش برجسته ای  که بر روی سنگ  کنده شود  در قلبش رشد یافت  که در میان پیروان تمام مذاهب  مردمان  نیک و نیکو کار  هستند  و متفکران پرهیزگار  و کسانیکه قدرتهای  اعجاز آمیزدارند  در  میان تمام ملل دنیاوجود دارند . پس اگر یک  چنین  حقیقتی  در همه  جا هست  و آنرا در همه  جا میتواند  یافت ، چرا باید  حقیقت را به یک مذهب خاص  منحصردانست [[2]]؟!» (بدایونی منتخب التواریخ).

 

برای  اینکه  به  موضوع روشنی انداخته باشیم  ضرور دانستم  تا در مورد  این  پیشینه  تاریخی که  همواره باعث تشنجهای  جبران  نا پذیر حتی تا عصر حاضر  نیز  میباشد مطالبی را که  هر چند بر موضوع اکبر بی ارتباط نیست و  خارج  از  تفکر او  نبوده، بلکه  آنرا تداعی  مینماید  :«بنا بر این  تاریخ  تطبیقی ادیان  دانشی است  نوین  که  مبدأ پیدایش  هر  عقیده  دینی  را یافته  وتطور  آنرا  در جوامع بشری مورد بحث  قرار میدهد  و خصوصیات  ادیان  جهان را مقایسه  کرده ، اختلاف و شباهتهای بین  آنها رانشان  میدهد  و مقدار تأثیر و تأثرادیان را از یک  دیگر   تبین  کرده ، ترجیح  عقلانی  یکی را بر دیگری  مشخص  میسازد.

درمراکز  علمی  جهان برای  این  علم اصطلاحات  خاصی  وضع  کرده اند . چنانچه  در انگلستان آنرا «مطالعات  دینی » (Religious Study)      ، و در  کشور  های اسکاندیناوی،«مطالعات  تطبیقی در دین (Studied  in Comparative religion ) نام نهاده اند .

یونان قدیم  که تفنناً بت  پرست بودند ، و دین را جدی  تلقی نمیکردند،  از  نظر  حسن  کنجکاوی  خاصی که   نسبت به  طبیعت  واجتماعات بشری داشتند، در بحث در باره  دین بی  طرف بودند. در این  عصر بحث در دین  مفهوم بیطرفانه و توام با قضاوتها ی عقلی و منطقی دارد.

97-8-2.مسئله  تاریخی تطور دینی

گسنوفانس (Xenophanes) شاعر و فیلسوف یونانی در قرن ششم  قبل  از  میلاد  گفته  است که : در باره  حقیقت  وجود خدایان یونانی  هیچکس چیزی نمیداند ، آنچه در باره  خدایان  گفته  می  شود  فقط  عقاید  مختلف  مردم  است . او  در باره  تشبه  انسان به  خدا  (Anthropomorphism) چکامه ای  سروده که در  آن  خدایان  باستان یونانرا در مورد  اینکه  آدمی  چگونه بدست خود  خدایانی  برای  خویش آفریده  و به باد سخریه  گرفته  است .

در دوره  یهودیت  و  مسیحیت بحث در باره  تاریخ  ادیان مبتنی بر  تعصب  و انحصار طلبی بود . چنانکه  یهودیان قدیم  به  جهت  آنکه  خود را قوم بر گزیده  خدا (یهوه)  میدانستند، مطالعه در ادیان را جایز  ندانسته ، مذهب ملل دیگر را  باطل و به  قول  ارمیای نبی  خدایان سایر اقوام را چون مترسک (استخوانهایی جمجمه حیوانات را بر بالای چوبی در پالیز  ها استاد  میکردند  تا پرندگان از دیدن  آن برمند و  از پالیز دور گردند)بر سر              پالیز  میخواندند.

کلیسای مسیحیت با پذیرفتن کتاب عهد  عتیق و تصویب  اعتقاد نامه شورای «نیقیه»،  عیسی  مسیح  را خدا و پسر خدا خواندند، و کسانی را که  جز  این  می اندیشند  ملعون  شمرد ، و نجات  و رستگاری را منحصر در ایمان به  عیسی  مسیح  پنداشت ، و همان  تعصب یهود را  منتهی  از راه  دیگر  دنبال  کرد .

دولت زرتشتی ساسانی از انتشار ادیان  دیگر مانند یهود و  مسیح جلو  گیری  میکرد ، و مسیحیان و پیروان  مذاهب دیگر  چون دین  مانی و مزدک را از دم  تیغ  بی دریغ  می گذرانید ، و موبدان  در  تفاسیر اوستا ، دیگر ادیان  جهان را رد و ابطال  میکردند.

در قرن دوم  میلادی بود  که  مدافعه (Apology) آغاز شد . مسیحیان  از  عقاید  خود  در برابر مخالفان  دفاع میکردند، و پاسخ آنان را به  دلایل منطقی  می دادند.گنوستیک  ها که  خود  در ابتدا ء ازفرق  مسیحی بشمار می رفتند، به  اثر بحث  های کلامی  کم کم  مکتب  های فلسفی تازه ای ایجاد  کردند. کلمنت اسکندرانی (Clement of Alexandria ) در (155-220م) از  اپولويیستها (Apologists) ها بود . او  میگفت  :  تنها یک رودخانه  حقیقت  وجود دارد . اما شمار جوی  های  کوچکی که به آن  میرزند بسیار است.وی از  میان فلاسفه یونان ییشتر طرفدار  عقاید افلاطون بود ، و میگفت  فلسفه  تصویری از  حقیقت  است ، و آن  هدیه  ایست  اللهی  برای یونانیان . ولی  نتیجه  میگرفت  که فلسفه  هم مانند  کودکان هستند،مگر اینکه با ایمان به عیسی و نور او  تبدیل بمردان بالغ  شوند.

با طلوع  خورشید  اسلام که اساس  آن بر توحید  است ، جز بت  پرستی و شرک که دلالت بر پستی فکر و سخافت  و انحطاط  خرد بت پرستان  می  کرد ، همه ی ادیان  آزاد اعلام شد و جای هیچ اجبار واکراهی  در انتخاب یکی  از ادیان آسمانی برای اهل ذمه نماندومجال مناظره و مباحثه در ترجیح  دینی  بر دین  دیگر فراهم آمد . چنانکه  مجالسی  از  طرف  خلفا وشهریاران  اسلام از ارباب ادیان  تشکیل میشد ، و بدون تقیه  و ترس روحانیون ادیان  دیگر با  علمای کلامی  اسلام  به  مباحثه  می  پرداختند  (که   تاریخ  های معتبر طبری  والکامل و ابن خلدون، مباحثه های کلامی بین  مجوسی  ها وپیروان ادیان دیگر با  دانشوران  اسلام را  در  حضور علی بن  موسی  و مأمون  خلیفه  عباسی با  تفصیل شرح داده  حتی خلیفه ،خودش  نیز در  این  مباحث  اشتراک  میکرد و  منطق برنده را می ستوده و به دانشوران  اسلام  تأکید  میکرده که باید  دانش  شان را بر مبای قرآن، علم و  کلام  گسترش بدهند  و  از همینجاست  که  در  ممالک  اسلامی دانشوران  به  علم  توجه  کردند و صد ها و  هزاران  جلد  کتاب  از  زبانهای دیگر به  عربی  ترجمه  شده و دارالتراجم های  در مراکز حکومت  های  اسلامی که اولین دانشگاه  های اسلامی را پایه میگذاشت، به  هزینه  دولت  های  اسلامی  کشوده  می شدند(مؤلف))   .

در قرون وسطی در حالیکه  اروپادر جهل و تعصب بسر می برد ، محمد بن  عبدالکریم شهرستانی(564هش/1186-531هش/1153م)، کتابی بنام  «ملل و نحل »در تاریخ  تطبیقی ادیان  نوشت ، بدون  آنکه  در  آن دینی را رد  کند یا مذهبی را بر مذهب دیگر ترجیح دهد. چنانکه  در  این روزگار هم از لحاظ بیطرفی  نظیر آن  کتاب را در  میان مسلمانان کمتر  میتوان یافت.

این محقق  اسلامی با  هیچکدام  از  نویسندگان  معاصر مسیحی اش  قابل مقایسه نیست و بمراتب بر  انها بر تری دارد .

در دوره  قرون  وسطی فلاسفه  اروپا اثر مهمی در باره ی تاریخ  ادیان ننوشتند، تنها از فیلسوف انگلیسی راجر بیکن (Bacon,Roger) (1214-1292م)، کتابی بنام  اپوماجوس(OpusMajus) به زبان  لاتین  در دست  است که  دین  های جهان را به شش  گروه به شرح زیر تقسیم  کرده  است :

1.بی دینان                                                                                           2.بت  پرستان

3.تاتار ها                                                                                                              4. اسلام

5. یهودیان                                                                                           6.  مسیحیت

 

فلاسفه  اسکولاستیک (Scholastic)       در قرون  وسطی ، ادیان  غیر مسیحی را نوعی بت پرستی  یا موهوم پرستی در تضاد به  وحی  اللهی می دانستند ، و اجازه داده بودندکه با مخالفان  دین  مسیح با شمشیرکین بجنگند.توماس اکویناس(Aquinas, Thomas) (1220-1274م)، که بزرگترین عالم کلامی قرون وسطی  است  جایز نمی دانست که کتب مقدس  دینی را  بر  اساس  استدلال  عقلی  و منطقی  تفسیر نمایند ، بلکه  میگفت اخباری را  که  در باره ی دین یهود و مسیح  بما رسیده  ومورد  تصویب کلیسا قرار گرفته  باید  تعبداً پذیرفت .

 

در  عصر رنسانس (Renaissance) دو  رکن  جدید در دین مورد توجه قرار  گرفت : 1. حیات  میتولوژی کلاسیک یونان و روم .2.مسافرتهای بزرگ  اکتشافی . ارزشهای معنوی  این دوره بیشتر بر پایه زیبایی شناسی  بود تا دین  و مذهب .

 

در قرنهای هفدهم و هژدهم میلادی در انگلستان نهضتی بر ضد  کلیسا بنام خدا شناسی (Deism) پیدا شد ، که  میگفتند بدون اعتقاد به  دین خاصی میتوان بیک  خدای متعال  معتقد بود ، و آن را  دین  طبیعت (Religion of Nature) میخواندند . مؤسس و  پیشوای  این  فرقه دانشمند انگلیسی بنام  لرد هربرت (Lord Herbert) (1582-1648م)بود. وی نقاط  مشترک  همه  دینها را در پنج  اصل به شرح زیر خلاصه  کرد : 1.وحدت یک قدرت مافوق و بر تری  در جهان ؛ 2. پرستش این قدرت برتر؛3.این قدرت احتیاجی به  مراسم  خاصی ندارد  بلکه باید او را  از روی پاکی و خلوص  نیت  پرستید ؛ 4. هر  گناهی را با دادن  کفاره  جبران باید  کرد ؛ 5.  اعتقاد به  اینکه پاداش و کیفری وجود دارد .

در قرن  هجدهم  میلادی  هیئت  های یسوعی (Jesuit Relation) در سفر  های اکتشافی و تبلیغی به قاره امریکا و (قبل بر آن به نیم قاره  هند) کردند، در باره  عقاید  دینی سرخپوستان و  آداب و رسوم   بومیان  امریکا  تحقیقات  نمودند  که  (در فوق حضور  این  هیئت  های کلیسا را در دربار اکبردر هند  از قول ویل دورانت و جواهر لعل نهرو خواندیم که در  مجالس حضوری  اکبر  اشتراک  میکردند و خدشه  های را نیز  از روی  عناد دامن  میزدند تا  اکبر پادشاه را در مسیرش راه گم نمایند(مؤلف))که در نتیجه  هیئت های  یسوعی هفتاد  جلد  کتاب  تالیف کردند که منبع کار محققان بعدی قرار گرفت .

(اگر ما تمام  راهبرد  هایی که  در مورد  دین  در اروپا به فعل در آمد را بر شمریم  مثنوی هفتاد من  کاغذ خواهد شد  اما باوجود  آن  عمده و مهم  آن را بخاطر روشن سازی  اذهان صنف تاریخ  در زیر می  آوریم :

 در (1770م) دانشمند فرانسوی شارل دوبروس اصطلاح  فتیش را در علم  تاریخ  ادیان بکار برد  . وی  در  کتاب «پیرامون  خدایان فتیش» اطلاعات  جامعی  در مورد دین های ابتدایی  در اختیار دانشمندان  گذاشت . عالم  دیگری   چارلس بویژه (0Charles, de Boss) در (1718-1790م) کتابی در مورد  خدایان  بت  پرستان  نوشت ؛ اوگوست  کنت (August Comte)فیلسوف فرانسوی نیز در  آثار فلسفی خود در باره  دین بحث کرده  میگوید  که انسان  در سیر معرفت جویی خود به  تدریج  سه  مرحله را می  پیماید :

1.     مرحله ربانی (EtatTheologique) که تخیلی  است

2.     مرحله فلسفی (Etat Metaphysique) که تعقلی  است

3.     مرحله علمی (Etat Scientifique) که علمی  است

آدمی در مرحله  زبانی  همه  چیز را ناشی  از قوای مافوق  طبیعت  میداند ، وچون  آنرا در وجود خود  مؤثر می پندارد  برای مساعد  کردن  آن به  پرستش  انها قیام  میکند، وکم کم قایل بوجود  موجودات  غیرمرئی  چون خدایان  و ثریان  می شود .سر انجام  چون  عقل او  تکامل  می یابد  معتقد بیک  مؤثر غیبی  میگرددو به توحید می  گراید .

در قرن نزدهم دانشمند آلمانی ماکس مولر (Max Muller)(1823-19000م) در سال 1867 کوشید که نوع  پیوستگی  میان  دین و دانش  بوجود آورد.  وی  معتقد بود که در  علم  دین  شناسی ، اطلاع  از دیگرادیان  ضرورت  کامل دارد ، زیرا اگر عالمی تنها با یک  دین  آشنایی داشته باشد ، در حقیقت  از  علم  دین  چیزی نفهمیده  است .از همین سبب ماکس مولر را  پدر تاریخ  تطبیقی  ادیان  خوانده اند . او  نخستین  کسی  است  که با شیوه ی علمی این اساس را بنیان  نهاد . او در تحقیقات خود تحت تأثیر سه  مکتب قرار داشت : اول  آیده آ لیزم رومانتیک المان ، دوم زبان شناسی  تطبیقی  هند و اروپایی، سوم  عقاید فلسفی تاریخی بعد از فریدریک  هگل (Hegel,George Wilhelm Friedrich)    .

ماکس  متخصص وداها بود  و با شوپنهاور (Chopenhauer, Arthur)(1788-1860)، ملاقات  کرد و باوی در باره ی اهمیت سرود  های ودایی و اوپانیشاد ها بحث نمود.سپس برای  چاپ ترجمه ودا ها به انگلیسی که به  هزینه  هندشرقی (برتانوی) چاپ  میشد، نا گزیر گشت  که  از المان  به  انگلستان  مهاجرت  کند  ودر دانشگاه اکسفورد رحل اقامت افگند. او تمام  عمرش را  به  مطالعه  تاریخ  دین و میتولوژی  وزبان  شناسی  و روح  وذهن بشر  اختصاص داد. سلسله  کتاب معروف وی «کتب مقدس  مشرق » در پنجاه  جلد از طرف دین شناسان بزرگ  آن زمان  زیر نظر او  تالیف شد ، و مقدمه ای بر آن  در باره  علم  دین  نوشت . این  مقدمه مشتمل بر دو بخش  یکی تاریخ  کلام  تطبیقی  و دیگری کلام  نظری  داشت . ماکس مولر در بحث دین توجه ای به  درست بودن و یا درست  نبودن ادیان ندارد ، بلکه  دینها  را از نظر تطورات  ذهنی بشر بیطرفانه مورد  مطالعه قرار میدهد. پس  از ماکس مولر تحقیق  در باره ادیان  بشر بدون  نظم و ترتیب انجام  می  گرفت ، ولی از زمان او این بحث جزو رشته  های علمی در آمد و با روشهای  علمی و فنی  مورد برسی و مطالعه قرار  گرفت .  

با ظهور چارلس روبرت داروین (Darwin,Charles Robert)  ، عالم طبیعی انگلیسی، تاریخ ادیان  از شیوه ی کلامی  به روش  طبیعی سوق داده شد  و تابع  علم  انسان  شناسی (Anthropology) گردید، چنانکه  توماس  هانری هکسلی (Huxley,Thomos Henry) عالم انسان شناس و طبیعی مذهب  انگلیسی ، «انسان و دین را در دو قلمرو  وابسته  بهم  میدانست». یک  انسان شناس در همان زمان  اظهار داشت که: دین مانند سلولهای سازنده بدن  است که مثل تار عنکبوت بهم  بافته شده ، و در اجتماعات  بشری  رسوخ  کرده و در فکر و اندیشه  اثر گذاشته  است ».

هربرت  سپینسر(Spencer Herbert) (1820-1903م)، فیلسوف  انگلیسی  نیز  چون داروین از پیروان مذهب تکامل بود . تصور او  از خدای مسیحیان  موجودی اللهی بود  که  از  آواز سرود خواندن و دعا  کردن  مؤمنان شاد میشود ، و برعکس هرگاه  در ستایش  و نیایش او کوتاهی کنند خشمناک  میگردد. در مقاله ای که  تحت  عنوان  طریقه و رسم (  Manner and Fashion) در 1854اظهار داشت که سه  اصل :قانون  ، دین و آداب و رسوم با نحو خیلی نزدیکی باهم ارتباط دارند . در دوره  های اولیه هر سه  این اصول  توسط یکنفر دستور داده  میشد ، یعنی یک رئیس قبیله در عین  حال خود قانون گذار وشارع و مجری آداب دینی بود . چنین شخصی  پس  از مرگش  مورد پرستش افراد قبیله  قرار گرفت و کم کم بصورت  خدا در  می  آمد. اسپنسر دین را  جنبه ی  از جامعه و حکومت  میدانست . او میگوید :بشر اولیه چون  پدران خود را بخواب میدید  آنان را زنده  می پنداشت ، و قایل به پرستش ایشان  میشد ، و از  آنان یاری  میخواست و وساطت  ایشان را در مشکلات طلب میکرد .

تایلور (Tylore,Edward Burnett)    (1832-1917م)، دانشمند  جامعه شناس انگلیسی کتابی در باره  مبداء تمدن و شرایط  ابتدایی بشر آغازین  نوشته که در تحت  تأثیر فلسفه ی تکامل و تنارع بقای داروین قرار  گرفته  است .تایلور بنیان گذار مکتب انسانشناسی و برسی تطبیقی ادیان و نظریه ی (Animism) انیمیسم  است.او براستی  یکمرد صاحب نظر در باره  دین بود  که تحت  تأثیر داروین  و اوگوست کنت و اسپنسر قرار  گرفت .وی  میگفت  هر  چیز  دارای مراحل  تکامل  از درجات  پائین به  درجات  عالی  است ، بنا بر اصل  تنازع بقا  میگفت : بقای هر  عنصر یا اجتماعی بر آنست که  جریان  تکامل را پشت سر گذاشته باشد .بنا بر این اگر دینی در میان مردم بسیارابتدایی و  عقب مانده  دیده  میشود  باید بدانیم که  این  مرحله  در میان  آنان  نتیجه ی سیر تکاملی  مرحله  پیشتر میباشد .چون او به  گذار مکتب انیمسم  و جان  پرستی است در تعریف دین  میگوید :«دین  ایمان و اعتقاد به یک مبدأ و وجود روحانی  است ، و این  اعتقاد  در  میان اقوام  پست هم  وجود دارد .» بر  اساس مذهب جهان پرستی  میگوید که مردم ابتدایی معتقدند که روح  همه  موجودات پس  از نابودی آنهابه  حیات  وزندگی خود همچنان  ادامه   میدهند.ارواح  آسمانی که تشکیل خانواده خدایان را  میدهند نیز  چنین اند . در دنیای متمدن  امروز  در بین  انسان و حیوان تمایز روحی مطلق وجود دارد ، در صورتیکه  در جوامع  ابتدایی انسان و حیوان و حتی نباتات از نظر ذی روح بودن در تصور بشر با هم فرقی نداشتند.

تایلور میگوید ک آغازدین در جوامع بدوی  ماند  حالت  تکاملی ذهن کودک از مرحله ی بچگی تا مرحله ی بلوغ  ورشد  است .او دین بشر عصر حجر را مبتنی بر انیمیسم می دانست که آن فکر کم کم  تکامل یافته  تا به زمان  ما  رسیده  است . او  معتقد بود  که روحانیت  جدید (Modern Spiritualism) چه از لحاظ تقوی و چه  از  نظر تزویر و ریا همان خواص سادگی دوران توحش را دارد .

سر جان لابوک(Sir John Lubbock)  (1834-1913م)دانشمند و انسان شناس و نژاد شناس  انگلیسی ، تقسیمات  تازه  ای در مورد  مراحل مختلف دین  عرضه  کرد که  آنرا شش  پله ی «نردبان  تکامل» (Evolutionary Ladder) نامیدند ، و آن شش  مرحله  از  این قرار است :

1.     اول که  پایین تراز همه  است ، مرحله ی لادینی و خدا ناشناسی  است

2.     مرحله ی فتیش پرستی است.

3.     مرحله ی توتمیسم  یا طبیعت  پرستی .

4.     مرحله ی شمنیسم  یا جادو گری است.

5.     مرحله ی بت  پرستی  یا نتروپومورفیسم (Anthropomorphism)، یعنی تشبه  انسان به خدا است .

6.     مرحله ی توحید اخلاقی (Ethical Monotheism).

از میان محققان پیرو مکتب تایلور دانشمندی  اسکاتلندی بنام  اندرولانگ(Lang, Andrew)(1844-1912م)است.نظریات  این  محقق در باره  تاریخ  دین در دو کتاب او استوره ادبیات و دین » (Myth, Literature and Religion,2vol’1887) ، و دیگری «ساختن دین »(The making  of religion,1878) بیان شده  است . توجه او  بیشتر مربوط به  اساطیر و باستانشناسی و مردم شناسی  است . وی  میگوید که بشر اولیه به یک نوع یکتا پرستی اعتقاد داشته و به یک  مبدأ متعال اخلاقی در دین خود  مؤمن بوده است.همانطور که انسان  نمیتواند بیش  از یک پدر داشته باشد ، بشر اولیه  نیز  بیش و کم  یکتاپرست بوده و بر یک  خدای برتر اعتقاد داشته  است . او فکر دینی را به دو  مرحله ی عالی و پست  تقسیم  میکند: یکی دین  در سطح بالا ، دو  دیگر دین  در سطح  پایین. بقول وی  دین  در سطح بالا بر  تصور خدای یکتاقراردارد ، ودین  در سطح پایین  مبتنی بر  اساطیر  و افسانه خدایان  است.

 

97-8-3.دانشمندان ادیان  تطبیقی

یکی از  چهره های درخشان جامعه شناسی و تاریخ ادیان  تطبیقی  دانشمند یهودی  فرانسوی  امیل دورکیم (Durkheim, mile) (1858-1917م) است که  استاد دانشگاه سوربون (Sorbonne) در پاریس بود. وی دین را یک  حقیقت اجتماعی میدانست  که از  نظر کارکرد اجتماعیش میتواند  مورد  مطالعه قرار  گیرد .او  کوشیده  که قسمت  هایی  بزرگتری  از  واحد  های اجتماعی را درواحد  های کوچکتر و متجانس  تر تشریح نماید ، و نشان بدهد  که  هر  گروه  جداگانه صاحب خصیصه  ایست که  میتوان آنرا متعلق به  ذهن خودش  نامید .سپس  نتیجه  می  گیرد  که  دین  مشخص  ترین  محصول مشترک ذهن است. نظریات دورکیم را باید  در دو اثر تحقیقی اش  یکی در« پیرامون  تعریف  پدیده  های دینی »، (Deladefinition de Phenomena’s Religieux. Paris, 1899) ،  و دیگری شکایت های ابتدایی (Les Formes Elementariness, Paris, 1912) جستجو کرد. دور  کیم  میگوید :که  حقایق اجتماعی در یک  محیط،  از لحاظ  دین  ، اخلاق ،  حقوق  و اقتصاد  باید هم  اهنگ با طبیعت  آنها مورد  مطالعه قرار  گیرند.در این اجتماع  مفاهیم  و اشیاء به دو  گروه  مقدس و  غیر مقدس  تقسیم  می  شوند،  و آن  محصول  مشترک  ذهن  است که  این تمایز را برقرار  میسازد. پدیده  های دینی  عبارت  از یک سلسله  اعتقادات اجباری است که با اعمال و مراسم  معینی بستگی دارند، و جامعه  مؤمن  آن دسته  از  عقاید  دینی را که بایستی به  آنها  اعتقاد داشته باشد  با ادای مراسم و مناسک نشان میدهد. بنا بر  این  دین  از  حالات دسته جمعی  عقلی یا ذهنی  یک  جامعه سر چشمه  میگیرد.

از دانشمندانی که  پس  از دورکیم در این فن ظهور کردند، فیلسوف انسان شناس  انگلیسی رابرت رانولف مارت(Marett, Robert Ranulpg) است (1866-1944م). وی پس  از تایلور موازنه ی در قضاوت  در باره  ارزشهای ادیان ابتدایی بوجود  آورد و لقب فیلسوف انسان  گرا (Humanist Philosophical)گرفت. مارت  مقاله ی معروفی تحت  عنوان دین پیش از انیمیسم (Pleonastic Religion) نوشت. در این مقاله او  می نویسد : که دین احساسی  است  غریب (Uncanny) و  غیر شخصی ، و نیروی ذهنی  که در نزد  مردم ابتدایی از آن  تعبیر به  مانا(Manna) می شود .مانا کلمه ایست مالانیزیایی که مارت  آنرا  از زبان  آن قوم  گرفته  و در جامعه شناسی دین  اصطلاح  کرده  است.

سر جیمز  جورج فرایزر (Frozer, Sir J.G.) (1854-1941م)، انسان شناس انگلیسی  صاحب دو  کتاب «انواع  تجزیه  های ذهتی» (The varieties of Religious Experiences) و «شاخه زرین» (The Gold Pugh) از فرجامین  دانشمندان انسان شناس  و تاریخ  تطبیقی  ادیان  است . وی در چاپ  نهم دانشنامه بریتانیکا  دو مقاله  تحت  عنوان : توتمیسم و تابو نوشت . در سال 1887 کتاب کوچکی بنام توتومیسم  در ادینبورگ بطبع رسانید، و در همین سال رساله  ای  تحت عنوان ، پرسشهای پیرامون: رفتار عادات ،دین و  خرافات  مردم  غیر متمدن  و نیمه  متمدن  نوشت .

فرایز در  کتاب  شاخه ی زرین  در تعریف  دین و جادو گوید : دین  عبارت  از نیروی تسکین  دهنده ی فوق انسانی  است ، که رفتار و زندگی او را  تحت انضباط می آورد . جادو بر  اساس قوانین  تغییر ناپذیر طبیعت  استوار  است ، ولی اعتقاد به  نیرو های  منضبط کننده  اساس دین  را تشکیل میدهد ، و فرق بنیادی دین و جادو  همین  است . ما میدانیم که در نزد بشر ابتدایی دین و جادواز نظر حکم و عمل و ایمان و  ترس و دغدغه بهم  آمیخته  است ، اما جادو مرحله ی است  تشویش آمیز، و دین  حالتی است که باعث آرامش خاطر و اطمینان قلب انسان میگردد.[3]

 

97-8-4.رشدو توسعه  علم دین شناسی تطبیقی

رشد و  توسعه  علم دین شناسی تطبیقی مدیون دو عامل است :

1.     ترجمه و برسی کتب  مقدس مشرق زمین

2.     پیشرفت علم  انسان شناسی

اصل تکامل ،محرک رشد  علم  انسان شناسی و بطور  غیر مستقیم دین شناسی تطبیقی  گردید . دین از نقطه  نظر علم انسان شناسی جلوه ای از فرهنگ بشری بشمار میرود که تابع  همان  قوانین و قواعدی است  که بر سایر دستگاه  ها و شئون اجتماعی  حکومت میکند. وقتی از دین شناسی  تطبیقی   سخن  میکوییم  غرض نوعی، بخصوص  از دین  نیست ، بلکه  این  علم روش معینی است  برای مطالعه  ادیان . بعضی  ها به  تطبیق  علم ادیان  مخالفت  کرده اند. یکی  از علل این مخالفت آن  است   که تصور میکنند  مطالعه  علمی  دین  منشأ خطری برای  نفس دین  است . زیرا مطالعه کننده  تحقیقات خود را با روحی کاملاً بی طرف و بدون تعصب انجام  میدهد، و چون طرز برخورد بیطرفانه را اکثر جوامع  دینی نمی  پسندند، میگویند اگر دین (Particularism) و اختصاص حق را به یک  فرقه ی معین نادیده بگیرد، دیگر  چیزی برایش باقی نمی ماند. در برابر این  اعتراض باید پاسخ دادکه  حقیقت  از هر دینی  بالاتر است ، و نتیجه صحیح به  نتیجه ای میرسد که سر انجام سودش از زیان های احتمالی آن  بیشتر باشد.

دین ذاتی  ذهن  انسان و مکمل طبیعت بشری است .شاید همه  چیز  تحلیل رود ، ولی اعتقاد به  خدا که اصل نهایی همه ی ادیان  جهان  است بر جای خواهد ماند. رضایت عمومی  بشر و اشتیاق روح  انسان راکه بعنوان دلیلی برای اثبات  ذات خداوند بکار برده  برده اند  در نتیجه  پژوهش  های دین شناسی  تطبیقی به نحو  مؤثری تأکید  میگردد.در پس  کلیه  اسماء مختلف خداوند از قبیل : الله ، برهما ، یهوه ، اهورامزدا یک  مقصود و یک  کوشش ، و یک  ایمان  نهفته  است . ادیان همه  از سرزمین  مقدس  ذهن انسانی سرچشمه و از یک روح  جان  گرفته اند. روش  های گوناگون ادیان و اختلافات  آنها ، همه وسایل  موقتی و آزمایشی  است  برای مقابله با یک واقعیت روحانی .دین شناسی تطبیقی در  جستوجوی علت  همانند دینها و تفاهم با ارباب ادیان  است . ، زیرا روح انسانی  شیفته ی یک  حقیقت روحانی  است ، و اعمالش نیز به نحوی تحت  تأثیر آن  است . بنا بر این  دین شناسی  تطبیقی شاید  حامی تعصبات  دینی (Orthodoxy) نباشد ، ولی در عین  حال پناهگاه بی ایمانی نیز نخواهد بود.

دین شناسی  تطبیقی  میگوید ، که ادیان همه  تاریخی دارند، واکثر آنها کامل و نهایی  نیستند، و پیوسته در رشد و نمود اند و هر رشد  حقیقی تازه بر روی کهن قرار میگیرد ، و هر دینی در  خود صورت بازمانده ای از دین  کهن دارد . دین شناسی  تطبیقی همیشه در کار بوده  است ، منتهی با روشی  غیر علمی و تفننی.

آینده ی دین در آزادی و نزدیک شدن همهِ ی اعتقادات و معاشرت و تفاهم ادیان با یکدیگر است ، تا در این  تماس و تبادل  همه از هم روح و جان  تازه ای بیایند. روحانیون ادیان گوناگون شرق و غرب باید در بینش و فراست و بیم  و امیدو قصد و  نیت خودبا یکدیگر  انباز گردند.ادیان را میتوان  تجارب گوناگونی دانست که در یکدیگر  نفوذکرده اند ، تا تمدن  آزاد و فریبنده  پدید  آورند.این همه  تکاپوبرای رسیدن  به هدفی مشترک  و استوار  حیات  است . اگر دین شناسی  تطبیقی به درستی مطالعه شود، اعتماد ما در عام بودن  خداوند،  واحترام  ما به  نژاد انسانی  افزوده خواهد شد .دین شناسی  تطبیقی  شرایط و مقتضیاتی که برای پیدایش یک دین وجود داشته مورد  مطالعه قرار میدهد، وادیان را  از نظر باستان شناسی و انسان شناسی برسی  میکند. ارزش پژوهشهای  نظری هرچه باشد اگر روش  تطبیقی را با تعقل و بدون  غلو و افراط و توأم با حس همدردی  بکار ببریم ، ما را در یافتن  زمینه  مشترک ادیان گوناگون و خاصیت  ترکیبی  آنها  یاری میکند، و وحدت و در عین  حال کثرت جنبه  های مختلف  طبیعت انسانی را بما آشکار  میسازد . اگر شکلهای گوناگون  نیایش و اعتقادات اقوام بدوی را که  کتاب مقدس و مسئولیت  الهی ندارند کنار بگذاریم ، شمار ادیان  تاریخی جهان از شمار انگشت  نمیگذرد . اقوام سامی  نژاد  مظهر سه  دین :یهودی  ، مسیحی و اسلام اند؛ دینهای هندویی و بودایی و جاینی و زرتشتی را آریایی نژاد  ها پدید  آورده اند. ادیان جاپانی و چینی مانند دین  کنفیسیوس  ولائوتسه از یک  ریشه اند.

یکی از نتایج دین شناسی  تطبیقی  این است که تمایز عادی  میان دینها، و تقسیم  آنها را به حق و باطل مردود شناخته است .تا همانندی ادیان  منزله (Revealed Religion) و طبیعی(Natural Religion) اگر چه شبه  ناهمانندی  حق و باطل  نیست ، ولی باز مفهوم دوم را در بر دارد ، و ادیان  منزله ی آسمانی مقام  ممتازی دارند. وحی و الهام  عطیه  عام  الهی است و ملک  خاص معدودی نیست ، ونمیتوان  گفت که  حقیقت  تنها در بخشی  از جهان  سکنی گزیده  است .

بنا بر  این  در باره ی ادیان مسأله ی حق و باطل مطرح  نیست ، بلکه  مطلب مرگ و زندگی در پیش  است . آیا دین امری کهنه و تنها  از  نظر کنجکاوی تاریخی  و باستانشناسی ارزش دارد ،یا پدیده ی جاندار و زنده  است؟ . هر یک  از ادیان  کنونی جهان  نقشی  از تعلیم روحانی نژاد بشر را به  عهده دارد.بسیاری از  مشکلات لاینحل و تعارضات فکری  ما  در امر دین به سبب محدود بودن  افق فکری ماست . با توسعه ی دامنه ی همدردی  و نوع دوستی  میتوانیم  افکار خود را  اعتلا داده ، و از مناقشات و تناقضات در گذریم . ما نمیتوانیم  دین  خود را  درست بفهمیم مگر در  مقام سنجش ، و رابطه  آن با یک یا  جندین  دین  دیگر . تنها با برسی  عقلانی و آمیخته با حس  احترام در باره  ادیان  دیگر  است که  میتوان  تفاهم و شناسایی جدیدی  از سنت  های دیگر  دینها ،و دین خود بدست  اوریم . هر  چیزی که به این رشد و هم  آهنگی کمک  کند  در خور  تحسین  است .[4]    


 

 


 

[1]   مشکور داکتر محمد  جواد  استاد دانشگاه و  عضو فرهنگستان دمشق ،«خلاصه  ادیان  در   تاریخ  دینهای بزرگ»،انتشارات  مشرق ، چاپ ششم،1377، تهران :نوروز 1359/21مارچ1980  ،ص پنج.

[2]  جواهر لعل نهرو  ، نگاهی بتاریخ  جهان ،پیشین، بخش اول،ص 608.

[3]   مشکور داکتر جواد همان  مأخذ ،صص 6تا 17.

[4]   خلاصه  متن سخنرانی های شادروان راها کریشنان(Radhakrishnan) (1888-1975م)سیاستمدار و فیلسوف دین شناس  هند بر گرفته  از کتاب  خلاصه ادیان  در تاریخ دینهای بزرگ.تألیف داکتر جواد  مشکور ، استاد دانشکاه و عضو فرنگستان دمشق، انتشارات شرق، چاپ ششم ،  چاپخانه نادر ، تهران : 1377، صص 19 -20.

 

 

 

 

 

+++++++++++++++++

 

جلال الدین اکبر

 

بحث هفتم

 

97-7-1.جلال الدین اکبر

مقدمه:

بابر با نبوغ  و فرماندهی  و با قدرت ارتشش قسمت  عمده ای از شمال هند را  مسخر ساخت . سلطان افغان دهلی را شکست  داد و بعد قبایل راجپوت را که در تحت رهبری «رانا سنکه »قرار داشتند نیز در هم شکست  و این  کار اهمیت زیاد  تری داشت  زیرا راجپوتها  بسیار دلیر بودند و «راناسنگه» هم یکی  از دلیر ترین  و جوانمورد  ترین  قهرمانان  تاریخ راجپوت  به شمار  میرود .رانا سنگه  در  جیپور  حکومت داشت .

با در  گذشت بابر وظیفه دشواری در  مقابل  پسرش همایون  قرار گرفت . زیرا همایون  مرد دانشمند و با فرهنگ بود  اما مثل پدرش لیاقت و  ارزش  نظامی نداشت . به  این  جهت در سراسر امپراطوری تازه  اش  اشفتگیهایی بروز  کرد  و عاقبت  هم  در ده سال پس  از مرگ بابر  در  سال (818هش/1540م) یکی از رؤسا و امرای افغانی  ولایت بیهار  بنام «شیرخان»  نیروی او را شکست داد  و او را  از هند بیرون راند.

بدین قرار  دومین امپراطور از سلسله مغولان  کبیر  سر گردان شد  و ناچار بود  خود را مخفی  سازد  و انواع  نا ملایمات  ومحرومیت  ها را تحمیل کند . در دوران  همین سرگردانی  در بیابان راجپوتانا بود  که همسر همایون  در ماه  نوامبر1549م/927هش.پسری بدنیا آورد. این  پسری که  در صحرا متولد شد «جلال الدین » نام گذاشته شده بود  که بعد  ها یکی  از بزرگترین  امپراطوران هند  گردید.  [[1]]

97-7-2.جلال الدین اکبر(تربیت  برای شاهی)در هند او را بعد  ها اکبر نامیدند ، یعنی «بسیار بزرگ» . در بزرگ  کردن او  از  هیچ کوششی  فرو گذار نمی کردند؛ حتی اجدادش هم ، از پیش شرط احتیاط را بجا  آورده بود ند، چون در رگهای او  خون بابر و تیمور و  چنگیز خان  جاری بود .برایش معلمان بسیاری بخانه  آوردند ، اما او  آنان را  از خویش  میراند و از نوشتن سرباز میزد ، در مقابل خود را با ورزش  مداوم و خطر ناک ، برای شاهی تربیت  میکرد ، سوار کاری کامل شد ؛ چوگان شاهانه بازی  میکرد ؛ هنر رام  کردن رمنده  ترین فیلان را  میدانست ؛  همیشه  آماده بود تا راهی شکار شیر یا ببر شود، تن به  هر  خستگی  میداد ، و به  تن  خویش با همه  خطر  ها روبه رو  میشد ، مثل هر ترک  اصلی  از ریختن خون انسان  بیزار نبود . وقتی که  در چهارده سالگی از او  خواستند  که با  کشتن یک  اسیر هندو  لقب  غازی یعنی «کافر کش» بگیرد، او با یک ضربه شمشیر آن  مرد را گردن زد .اینها سر آغازکار های درنده  خویانه ای  مردی بود  که مقدر بود از فرزانه ترین  و با فرهنگترین  همه شاهانی باشد که تاریخ  تا کنون شناخته  است .»[[2]]

97-7-3.اکبر در شروع قدرت

درهجده سالگی اداره  کامل امور را از وکیل السلطنه  تحویل گرفت .قلمروش یک هشتم  گسترده  خاک  هند بود ، بصورت  کمر بندی به پهنای چهارصد و هشتاد  کیلو متر  که از مرز شمال باختر در مولتان آغاز و به  بنارس در خاور ختم  میشد . به  استثنای قلمرو راجیوپوتها  مرز  های خود را  گسترش داد و چون به دهلی باز گشت زره  از تن باز کرد و زندگی را  وقف باز سازی قلمروش  کرد . قدرتش مطلق بود ، وصاحبان  همه  مناصب  مهم را ، حتی در ولایات دور دست ، خود او بر میگماشت . دستیاران او چهار نفر بودند : یک صد  اعظم یا «وکیل» یک وزیر دارایی  که «وزیر »  و گاهی هم دیوان خوانده  میشد ، یک بخشی یا «وزیر دربار »  و یک صدر که در رأس امور دینی مسلمانان قرارداشت . همینکه  حکومت اکبر قوام یافت  دیگر کمتر بقدرت  نظامیش تکیه کرد و بیک  ارتش ثابت بیست و پنج  هزار نفری قانع بود .بازار رشوهخواری و اختلاس در میان  حکام  وزیر دستهایش گرم بود ، از این رو بیشتر وقت اکبر  مصروف مقابله با این  فساد  میشد . با صرفه  جویی خرچ  دربار و درگاهش را منظم  میکرد ، حتی دستمزد  کار گران و کارمندان  دولت را که اجیر دولت بودند  معین  میکرد . چون در گذشت  نقدینه خزانه اش معادل  یک  ملیارد دالر (البته محاسبه دالر به  ارزش گاه شمار تالیف کتاب معین شده  است) و امپراطوریش  نیرومند ترین امپراطوری روی زمین بود.[[3]]

97-7-4.جابجایی قوانین  مدنی:

قانون مالیات سخت و سنگین بود امانه به سنگینی  زمان پیش از او . بهره زمین  از شش یک تا سه یک  محصول گرفته  میشد ، و مالیات زمین سالانه به یکصد  ملیون دالر  می رسید . امپراطور قانون گذار ، مجری و قاضی بود ؛ او  در  مقام  دیوان  عالی قضا ساعتها وقتش را صرف شنیدن  حرفهای دادخواهان مهم می کرد .بنا بر قانون او  ازدواج در صغر سن ، وساتی اجباری  ممنوع گردید وازدواج  مجدد بیوگان  مجاز شد .رسم بردگی اسیران و  کشتار  حیوانات را برای قربانی بر انداخت  وبه همه ادیان  آزادی داد ؛راه صاحبان  استعداد ، با هر عقیده و نژادی ، را باز  کرد و رسم سر گزیت را بر چید  و آن  جزیه  ای بود  که  حکام افغان از هندوانی که بدین خود مانده بودند  می ستاند ند.در آغاز سلطنتش ، قانون جزایی شامل  مجازاتهایی مثل قطع  عضو  میشد .اما در  پایان سلطنتش  معتدلترین و مردمی ترین قانوننامه  حکومتهای  قرن شانزدهم  میلادی  محسوب  میشد .هر دولتی با عنف و خشونت  آغاز می شود ، واگر پا بگیرد ، به  نرمی و  آزادی می گراید .او  از  زمانه  خود فراتر بود   . تاریخ فرشته  میگوید :عطوفتش  حد و  حصری نداشت؛ و اغلب در این فضیلت  از غایت  حزم  میگذشت . با همه  خاصه با فرو دستان  مهربان بود او  حتی  هدیه  ها وسلامانه  های عادی و بی قیمت افراد را  می پذیرفت و  از احترام  و تفقد به صاحب آن،آن هدیه را روی سینه  میگذاشت . او زیاد تر دختران  جیپوت را به زنی می گرفت  تا باشد که بین  او  و خاندانهای هندی  دوستی بر قرار بماند .

 

 

97-7-5.اوضاع فرهنگی در امپراطوری اکبر

 کتابخانه ای را که اکبر ترتیب داده بود   ارزش  آن را به 300 ملیون دالر  تخمین  زده اند . همچنان او ادبای سرزمینش را به ترجمه شهکار  های  ادبیات و تاریخ  و علم هندسه و فارسی می گماشت . فارسی زبان رسمی دربارش بود . او خود به  ترجمه فارسی مهابهاراتا نظارت  میکرد .. هر هنری به  حمایت  و تشویق او  رونق  می  گرفت ، موسیقی و شعر هندو در آن زمان  در اوج  شگوفایی خود بود . حدود  پانصد بنا ،در آگره  به  توجه و امر او ساخته شد که  معاصرانش  انها را در شمار زیبا ترین بنا  های جهان شمرده اند .

97-7-6.اعتقاد دینی او

اوپس  از  آنکه  از تب و تاب جوانی افتاد ، بزرگترین لذت او بحث آزاد در مسایل و عقاید  دینی بود . ویل دورانت  در  کتاب مشرق زمین  گهواره  تمدن در مورد اکبر  چنین اذعان میدارد که :او  عقاید  وافکار جزمی اسلامی را دور ریخته بود  تا آن  حد  که رعایای مسلمان  از او رنجیدند . از عجایب کار  های او  این بود  که دوستان و پیشوایان فرق گوناگونرا گرد هم  جمع و با آنها  از شامگاه  پنجشنبه  تا ظهر جمعه بر سر دین  بحث  میکرد .  

ذهنش واقع بینی قیصر(ژولیوس) و  ناپلیون را  نداشت؛ بمسایل ما بعد الطبیعه  علاقه وافر نشان  میداد، و شاید اگر از سلطنت  کنارش  میگذاشتند ، زاهد  عارف  میشد، فکرش مدام  متوجه بکار بود ، همیشه  در  حال  ابداع  چیزی بود و پیشنهاد  های  اصلاحی  میداد .مانند  هارون رشید شبها با لباس   مبدل در شهر و حومه  گردش  میکرد  و از  مشاهده  اصلاحاتی که  بعمل آورده  بود شادمان وشگوفان بخانه باز  میگشت .او حامی بیدریغ شاعران و متفکران  اسلامی و هندو بود و یکی از  آن  اشخاص که اکبر به  آن توجه  وعلاقه داشت ،بیی بیربل،هندو بود .او را  چنان  دوست  میداشت  که از ملازمان  درگاهش کرد و سر انجام  هم  منصب  سرداری  به او  داد، او سر انجام در یکی  از  لشکر  کشی  هاضمن فرار  کشته شد . اکبر دستیاران ادیبش را به ترجمه شهکار  های ادبیات ، تاریخ ،  وعلم  هندو به فارسی می  گماشت . هر هنری به  تشویق و حمایت او رونق  می  گرفت .موسیقی  وشعر هندو در  ان زمان در اوج شگوفایی بود ومقبره دوست محبوبش شیخ سلیم  چشتی  عارف بزرگ  هند در فتح پوربه توجه او ساخته شد  که از زیبا ترین بنا  های  معماری  هند بشمار میرود .

میل شدید او به  تفکر از  علاقه  وافرش به ساختمان و آبادی  عمیق تر بود . این امپراتور ، که  تقریباً به  همه  کاری توانا بود ، آرزو داشت فیلسوف  شود –کام  اینکه بسیاری  از فیلسوفان شوق امپراطور شدن دارند ونمی توانند ابهام  مشیت  الهی را درک  کنند که  چرا تاج و تخت را  از  آنان دریغ  میدارد .اکبر پس  از  انهمه  جهانکشایی نا شاد بود ، چون نمیتوانست  از کار آن سر در آورد .او  میگفت: «گرچه  صاحب قلمرو یی تا این حد  پهناور م و همه  اسباب  دولت را  در سر دارم ، چون بزرگی  حقیقی در به انجام رساندن  مشیت  الاهی  است، از این  کثرت فِرقَ  وعقاید  آسوده  خاطر  نیستم ؛ صرف  نظر از این  جاه و جلال  ظاهری پیرامون خود ، با کدام رضایت  خاطری  میتوانم زمام این امپراطوری  را بر عهده بگیرم؟ چشم براه آمدن  مرد بصیر  صاحبنظر و اصولی  ای  هستم که  مشکلات  وجدانی  مرا  حل  کند ... گفتگو  های فلسفی برایم  چنان  جاذبه ای دارد که  مرا  از  هر اندیشه  ای فارغ بال  میسازد ؛ من با اکراه، از گوش  کردن به  آنها خودداری میکنم تا مبادا از تکالیف ضروری روزمره خود باز مانم.»

بداونی  در منتخب  التواریخ  میگوید  :«انبوه دانایان  از  هر  ملتی ، حکما و فرزانگان  ادیان و فرق  گوناگون به درگاه  (این امپراطور) می  آمدند و به  گفتگو  های  خصوصی  مفتخر  میشدند .آنان  پس  از  تحقیق  ها و پژوهشهایی که اوقات  شبانه روز  آنان را بخود  مشغول میداشت ، در باره  دقایق  علم ، ظرایف  عرفان ، کنجکاویهای تاریخ و عجایب  طبیعت  بحث و گفتگو  میکردند .» اکبر  میگفت : « برتری انسان به  گوهر  خرد  است .»

پس  از تبلیغات فلسفی  عمیقاً به  دین  علاقه  مند شد . مطالعه دقیق مهابهارتا ، و آشنایی او با شاعران و دانایان هندو ، او را بمطالعه ادیان  هندی کشاند.دست  کم  مدتی  نظریه  تناسخ را قبول داشت وقشته های  داینی هندوانرا بر پیشانی نهاده در ملاء  عام ظاهر  میشد و اتباع  مسلمان خود را منزجر و شرمسار میکرد   .فراستی برای بدست  آوردن دل  پیروان همه  ادیان  داشت : زیر تنپوش ، سدره  می پوشید و زنار می بست که زرتشتیها را راضی کند ؛ شکار را  ترک  کرد و در روز  های خاصی از  کشتن جانوران خودداری ورزید  تا پیروان آیین  جین  از او  خرسند باشند. پس  از  انکه ، بر  اثر اشغال گوا  بوسیله  پرتگالیها ، ورفت  و آمد  آنان ، با  دین  مسیحیت آشنا شد، پیامی برای  مبلغان  آنها فرستادو  از  آنان دعوت  کرد که دو تن  از دانایان خود شان را نزد او بفرستند . بعداً چند یسوعی به دهلی  آمدند و چنان او را به  مسیحیت  علاقه  مند  کردند که به  منشیانش  دستور دادکه  عهد  جدید را  ترجمه  کنند.به یسوعیها  آزادی کامل دادکه  هر که را  میخواهند به  کیش  مسیحی در آورند؛ به  آنان  اجازه داد که یکی  از پسرانش را تربیت  کنند . در  عصری که  در فرانسه  کاتولیکها را می  کشتند ، و در انگلستان  الیزابت کاتولیکها را بقتل می ریانید ، و در اسپانیا دادگاه  تفتیش عقاید (افکار) (انگیزیسیون) یهودیها را  می  کشت و غارت  میکرد ، و در ایتالیا برونو را زنده زنده  می سوزاندند ، اکبر از نماینده  همه  ادیان  دعوت  کرد که در امپرا طوری  وی  گرد  آیند . در این  مجمع ، وی  از  آنان دعوت  کرد  تا به صلح بگرایند.؛ فرمانهایی در هر آیین  و  عقیده  ای صادر کرد ، و از هندو و بودایی و مسلمان زن  گرفت  تا شاهدی بر بیطرفی او باشد.

... فرانوا گزاویه با کمی مبالغه می نویسد که:«این شاه  مذهب  اسلام را نابود و یکسره  بی اعتبار کرده است. در این شهر نه  مسجدی  است  و نه قرآنی...» شاه اعتقادی به  وحی  والهام  نداشت ، و  هرچه را که نتوان با  علم  و فلسفه  تأیید  و  تصدیق کرد  نمی  پذیرفت . از عجایب کار  های او  اینکه  دوستان و پیشوایان فرق گوناگون را گرد هم  جمع ، وبا  انها  از شامگاه  پنجشنبه تا ظهر جمعه بر سر دین بحث  میکرد . وقتی روحانیون  مسلمان و کشیشان یسوعی نزاع  میکردنداو هر دو  دسته را ملامت  میکرد و  میگفت  خدا را  از راه  عقل می باید  پرستید ، نه با هواخواهی  چشم بسته از الهامات  تصوری .  میگفت :«  هرکس که بنا بر وضع  خود ، نامی به  آن  وجود  متعال میدهد ؛ اما در واقع  نامگذاری برای  آن  ناشناختنی کار بیهوده است.» احتمالاً در ابراز  این  عقیده تحت  تأثیر اوپانیشاد هاو  کبیر بوده  است . برخی  از  مسلمانان پیشنهاد  کردند  که اوردالی  آتش آزمون  مسیحیت  در برابر اسلام باشد : می بایست  ملایی قرآنی بردارد و کشیشی یکی  از انجیلها ها را   و پا بر  آتش بگذارند، و هرکه  از  آتش سالم برون  آمد و  نسوخت اورا معمم حقیقت  بدانند. اکبر چون از  آن روحانیون که چنین  پیشنهاد  کرده بودند خوشش نمی  آمد ، به  گرمی  از  این پیشنهاد  استقبال و حمایت  کرد ، ولی  کشیش های یسوعی گفت که این  کار  خطرناک  است ، بلکه آنرا کفر آمیز و خلاف شرع دانسته ، رد  کردند.

به  تدریج  گروههای متالهین  رقیب  از  این  مباحثات  کناره رفته ، آنرا برای اکبر و مقربان  خرد  گرایش  گذاشتند.

اکبر که  از طرفی از دسیسه  بندیهایی دینی قلمروش به ستوه  آمده ، و از طرف  دیگر از  این  اندیشه  نگران بود  که  مبادا بعد  از  مرگش این فرق  شیرازه  پادشاهیش را از هم بگسلند ، سر آنجام خود بر آن شد که دین  نوی را  ترویج  کند، که بشکل ساده ای  جوهر این  دینها ی متخاصم را در بر داشته باشد .

بارتولی مبلغ یسوعی در باره  این  مسئله  چنین  اظهار نظر میکند :

یک شورای  عمومی را فرا خواند و تمام  استادان  علم و دانش و فرماندهان  نظامی شهر  های آن  حوالی را دعوت  کرد (به استثنای ریدولو  کشیش که  کار اکبر را نوعی توهین  نسبت به مقدسات  میدانست ، و به  هیچوجه  حاضر نبود  از مخالفت بان  دست بردارد . وقتی که  همه  حاضر شدند ، با روح سیاست  زیرکانه و دغلکارانه ای چنین  گفت : « برای امپراطوری ایکه یک تن بر آن  حکومت  میکند شایسته  نیست  که  در بین  اعضایش تفرقه باشد و هر یک با دیگری مخالفت بورزد ؛...اکنون به  تعداد ادیان  دسته بندی و فرقه  هست. پس ما باید انها را یکی  کنیم ، اما بشکلی که  هم «یکی »باشدو  هم «همه» با  این  مزیت بزرگ که  آنچه را  در دینی  خوب  است  از  دست  ندهد ، واز طرف  دیگر هم آنچه را  از  آن  دیگری بهتر  است  به دست  آورد . به  این  طریق خدا را بزرگ  خواهیم داشت ؛ به  مردم صلح و به امپراطوری امنیت خواهیم داد.»

 

آن  مجمع بناچار ،با این نظر موافقت نشان داد، و او  منشوری صادر کرد  مبنی بر اینکه او رئیس  مسلّم آن  کلیسا است – و این  کمک اصلی مسیحیت به دین  نو بود .این دین به بهترین  سنت  هندو ، وحدت همه خدایی بود ، جرقه ای  از  عبادت  مهر و آتش زرتشتیان ، و یک  سنت  نیمه  جین ، یعنی خودداری از گوشتخواری . کشتن ماده  گاو  گناه بزرگی بود : هیچ  چیز  بیش از  این  نمیتوانست  هندوان را خشنود و مسلمانان را نا خشنود کند.فرمان  دیگر  گیاه خواری را ، لا اقل سال صد روز ، برای تمام  مردم اجباری  کرد ه بود؛و با توجه بیشتر به  عقاید بومی ، خوردن سیر و  پیاز هم ممنوع شد .

مسجد سازی ، روزه  ماه   رمضان، زیارت  مکه(حج خانه  کعبه) و سایر رسوم  مسلمانان ممنوع شد .خیلی از مسلمانان، که در برابر این فرمان  استادند ، تبعید و (کشته )شدند . در وسط  دیوان صلح فتحپور سیکری معبد  دین متحد ساخته شد (که  هنوز در  آنجا  است)، که  نشانه  عمیق امپراطوربه این امر بود که اکنون همه ساکنان هند برادر خواهند بود و یک  خدا را خواهند  پرستید .

 

97-7-7.نا کامی  دین  ابداع شده  اکبر

دین به اصطلاح الهی (ساخته بدست)اکبر  ، به عنوان  مذهب ،  هیچ توفیقی نیافت  ؛ اکبر دریافت که  نیروی سنت بیش  از  لغزش ناپذیری اوست ، چند  هزار نفر به  آیین  نو او  گرویدند – و این  عمل بیشتر وسیله ای برای جلب توجه  مقامات  رسمی بود ؛ اکثریت  عظیم  مردم  همچنان به  ادیان موروثی خود  چسپیده بودند . از  نظر سیاسی این ضربه  چندین  نتیجه  مفید  داشت ؛ بر افتادن  جزیه  و مالیات  زیارت  از هندوان ، آزاد شدن  همه ادیان ضعیف تر شدن  تعصب مذهبی ، و جزمگرایی و تفرقه ،  از زشتی خود پرستی و زیاده  رویهای مکاشفه اکبر کاست ، و سبب شد  که او  حتی وفاداری هندوانی راکه  عقیده  اش را قبول  نداشتند را هم  جلب کند . مقصود  اصلیش  از این  کارهمان وحدت سیاسی  هند بود، که تا حد زیادی  حاصل شده بود .

 

97-7-8.رنجش مسلمانان  از اکبرو شورش شهزادگان و مرگ اکبر

دین  الاهی (ساخته  دست یسوعیان به پشتیبانی و اراده اکبر) برای همدینان مسلمان او موجب رنجش و آزردگی تلخی شد، و یک بار  کار به  شورش کشید  تا  آنجا که شهزاده  جهانگیر را به  دسیسه  های  خیانتکارانه  بر ضد پدر بر انگیختند. این شهزاده شکایت  میکرد  که اکبر چهل سال سلطنت  کرده  است ، و چنان بنیه  نیرومندی دارد که بنظر نمی  آید  به  این زودیها بمیرد . جهانگیر سپاهی مرکب  از سی هزار  نفر ترتیب داد  وابوالفضل علامی دکنی  را که  مورخ  دربار و  نزدیکترین  دوست اکبر بود کشت و خود را امپراطور نامید . اکبر این  جوان را به  تسلیم  ترغیب کرد و پس  از یک روز او را بخشود ؛ اما به  اثر بی وفایی پسر ، و نیز مرگ  مادر و دوستش دلشکسته شد ، و بصورت طعمه  سهل اوصولی برای آن  دشمن بزرگ  در  آمد. در اخرین روز  های عمرش  فرزندانش  از وی  غافل ماندند  و تمام  همشان  مصروف نزاع بر سر تاج و تخت بود . به  هنگام  مرگش  چند تن از  نزدیکانش  بر بالینش  بودند. احتمالاً  اسهال خونی  گرفته ، یا شاید هم  جهانگیر مسمومش  کرده بود – ملایان بر بالینش آمدند  که او را به  اسلام باز گردانند ، اما ناکام شدند ؛ زیرا «شاه  در  گذشت ، بی  آنکه  از دعای  هیچیک  از فرقه  های مذهبی نصیبی  برده باشد .» تشیع  جنازه به سادگی برگزار شد ؛ جمعیتی در آن  شرکت  نداشت ؛ و پسران و درباریانش که در این  واقعه  جامه  عزا پوشیده بودند، همان شب آنرا  از تن در آوردند و از اینکه  وارث قلمروش  شده بودند شادی  ها  میکردند. این برای اکبر به  اذعان ویل دورانت :«برای دادگر  ترین  و فرزانه ترین فرمانروای که آسیا بخود دیده است ، مرگ  تلخی بود »»[[4]]  

 

97-7-9.مروری بر اوضاع  گذشته:

بابر با نبوغ  و فرماندهی  و با قدرت ارتشش قسمت  عمده ای از شمال هند را  مسخر ساخت . سلطان افغان دهلی را شکست  داد و بعد قبایل راجپوت را که در تحت رهبری «رانا سنکه »قرار داشتند نیز در هم شکست  و این  کار اهمیت زیاد  تری داشت  زیرا راجپوتها  بسیار دلیر بودند و «راناسنگه» هم یکی  از دلیر ترین  و جوانمرد  ترین  قهرمانان  تاریخ راجپوت های هند به شمار  میرود .رانا سنگه  در  جیپور  حکومت داشت .

وقتی که بابر در  گذشت  وظیفه دشواری در  مقابل  پسرش همایون  قرار گرفت . زیرا همایون  مرد دانشمند و با فرهنگ بود  اما مثل پدرش لیاقت و  ارزش  نظامی نداشت . به  این  جهت در سراسر امپراطوری تازه  اش  اشفتگیهایی بروز  کرد  و عاقبت  هم  در ده سال پس  از مرگ بابر  در  سال (818هش/1540م) یکی از رؤسا و امرای افغانی  ولایت بیهار  بنام «شیرخان»  نیروی او را شکست داد  و او را  از هند بیرون راند.

بدین قرار  دومین امپراطور از سلسله مغولان  کبیر  سر گردان شد  و ناچار بود  خود را مخفی  سازد  و انواع  نا ملایمات  ومحرومیت  ها را تحمیل کند . در دوران  همین سرگردانی  در بیابان راجپوتانا بود  که همسر همایون  در ماه  نوامبر1549م/927هش.پسری بدنیا آورد. این  پسری که  در صحرا متولد شد «جلال الدین» نام گذاشته شده بود  که بعد ها «اکبر» و یکی  از بزرگترین  امپراطوران هند  گردید. 

همایون به  ایران  گریخت  وشاه طهماسب   صفوی  پدشاه  ایران او را پناه داد . در ضمن شیرخان  حکمران مطلق شمال هند بود و مدت پنجسال بنام «شیرشاه»  سلطنت کرد . حتی در همین دوران  کوتاه  نشان داد  که  مردی لایق بود . او لیاقت  تشکیلاتی فراوان داشت  و حکومت بسیار فعال  و مؤثری  به وجود  آورد .

شیرشاه  در میان  جنگها و  گرفتاریها ی بسیارش  فرصت  پیدا  میکرد  که یک سیستم  جدید  مالیات اراضی  برای کشاورزان  تعین وبر قرار کند .او  مرد  جدی و سختگیر بود  اما از تمام افغانهایی که  در هند  حکومت کرده اند  و حتی از بسیاری   حکمرانان  دیگرهند  از همه بهتر بود . معهذا  همانطور که  در مورد اغلب پادشاهان صاحب اقتدار  و مستبد اتقاق می افتد در دوران سلطنتش  همه  کاره بود  و تمام  کار  ها بخود او بستگی داشت . با مرگش تمام  سازمان  حکومتش  از هم  پاشید.

همایون  از این پراگندگی و از هم  پاشیدگی که پس از مرگ شیرشاه پیش آمد  استفاده  کرد  و در سال (937هش/1556م)با  ار تشی از ایران بهند باز  گشت و پیروز شد  و بدین قرار پس از یک دوران شانزده ساله  دوری و در بدری  دوباره بر تخت  سلطنت  دهلی  نشست اما سلطنتش دوامی نکرد  یزا شش ماه بعد  از پلکانی فرو افتاد و در  گذشت .[[5]]

مقایسه بنای آرامگاه های  شیر شاه و همایون  بسیار جالب  است . آرامگاه «شیرشاه » افغان  در «ساماسرام» در بیهار میباشد که مانند خود او  یک بنای مستحکم ، استوار و جدی  و شاهانه بنظر میرسد . مقبره  همایون  در  دهلی  است و یک ساختمان  ظریف و زیبا   و صیقلی  و درخشان  است . از همین ساختمانهای سنگی میتوان  تصویری  از این دو  مرد  که در قرن شانزدهم بخاطر امپراطوری هند  باهم رقابت  کردند  بدست  آورد .

 

وقتی همایون  مرد اکبر سیزده سال داشت  و مانند پدر بزرگش (ظهیر الدین محمد بابر شاه) در جوانی  بتخت سلطنت  نشست  .او یک لله یا سرپرست داشت بنام  «بایرمخان » که  خانبابا نامیده  میشد اما پس  از چهارسال  او خود را  از قید سرپرست  ورهنمایی و دستور  های دیگران  آسوده ساخت  و حکومت را بدست  خویش  گرفت .

اکبر مدت  پنجاه سال  از اوایل (934هش/1556م تا 983هش/1605م) در هند سلطنت  کرد .نام اکبر در تاریخ  هند نمایان  و درخشان است و گاهی اوقات  خاطره  درخشان  «آشوکا»(امپراطور بودایی هندی ) را بخاطر می آورد.(همخوانی اکبر را با آشوکا در بحث بالا  از قول ویل دورانت خواندید که  میخواست وحدت ادیان را در قلمرو امپراطوری خود قایم سازد که قبل از اینکه اوضاع را تغییر دهد منجر بمرگ خود اکبر شد .)و این  عجیب و اتفاقی نیست  که یک دانشمند  هندو و رهبر سیاسی هند جواهر لعل نهرو او را این طور معرفی میکند :

«بسیار جالب است که یک امپراطور بودایی هند  در سه قرن پیش  از  میلاد مسیح  با فاصله قریب  دو هزار سال  تقریباً  با یک شکل  و بیک  صدا  سخن  گفته اند . گاهی شخص  از خود  می پرسد که آیا در واقع این صدای خود هند  نیست  که با زبان دو تن از فرزندان  بزرگش  سخن  گفته  است .

از آشوکا  چیز زیادی  جز آنچه  خودش در کتیبه  ها ی سنگی  باقی گذاشته  نمی دانیم  اما در باره اکبر  مطالب فراوانی  میدانیم . دو نفر  از معاصرین درباری او  گزارش مفصلی در باره ای او  بجا گذاشته اند . خارجیانی  هم که او را دیده اند  مخصوصاً کشیشان ژزوئیت که  کوشیده اند او را  به  مسیحیت  معتقد سازند  نیز شرحهای مفصلی از او  نوشته اند .[[6]]

 97-7-10. در گیریهای جلال الدین اکبر پس از بقدرت رسیدنش

اکبر جلال الدین  در هند بیشتر  گرفتار شورشهای افغانان شد که حکومت  های مستقل میخواستند ،  در  خراسان (به جغرافیای افغانستان کنونی ) هم  قشون  صفوی در (934هش/1556م) قندهار را  تسخیر نمود . میرزا سلیمان والی  بدخشان  در سال (937هش/1559م) خواست  ولایت بلخ را  از حکمرانی  دولت  ازبکی ماوراءالنهر برهاند  و بهمین  مقصد سوقیاتی  نمود  ولی از قوای پیر محمد  خان  حکمدار بلخ  شکست سختی دریافت . در سال (941هش/1563م) یکی از رجال آزادیخواه  (افغانی هندی ) بنام  «شاه ابوالمعالی»  که در داخل هند بر ضد   اکبر جلال  الدین فعالیت  کرده و مغلوب شده بود  به کابل آمد ، این وقت  حکمران  کابل شهزاده  خورد سال  بابری  محمد  حکیم  میرزا  پسر همایون و اجرای  امور بدست  مادرش بود . شاه ابوالمعالی  اول دختر همایون را از مادر محمد  حکیم به زنی  گرفت  و بعد از   مادر محمد  حکیم را  با دیگر سران  مقتدر بابری بکشت  و خود با در دست داشتن محمد  حکیم  امور حکومت را  در دست  گرفت و سلیمان مرزا والی بدخشان مجال نداده  و سپاه بطرف کابل  کشید ه ابوالمعالی را  در جنگ  غوربند  مغلوب  و در چایکار  اسیر و اعدام نمود  و حکومت  محمد  حکیم را  تامین  کرد .مأمورین  کابل  تسلط سلیمان را  نمی خواستند  و ضدیت  مینودند ، سلیمان بار دیگر بکابل آمد   و محمد  حکیم فراری را  تا کابل  تعقیب نمود. (در اینجا میان قول  آقای  غبار یک رشته  تناقض بمشاهده  میرسد .آولاً سلیمان  میرزا که برای استخلاص محمد  حکیم  از چنگ ابوامعالی که یک نفرما جرا جو و  فتنه گستر و  کشنده  مادر محمد  حکیم  و سران بابری  نیز بود    از بدخشان شتافته و او را در چاریکار اعدام  مینماید . دو  محمد  حکیم  نباید از دست سلیمان  ناجی خود به  پشاور فرار میکرد . اینطور استنباط میگردد که  عمال  ابوالمعالی همان  مرد فتنه  گر  میخواستند  تا  حکومت  کابل را تحت رهبری محمد  حکیم  نابود سازد که او را مجبور به فرار ساخته باشد  که  در نتیجه  بما به اذعان  غبار در مرتبه  دیگر نیز  سلیمان میرزا محمد  حکیم را نجات  میدهد و از پشاور آورده  در کابل مستقر میسازد و مامورین سرکش کابل را به شهر کابل  محاصره  و متوقف میسازد.و در اخیر هم  چنین  وانمود  میگردد که  گویا سلیمان  در مورد  محمد  حکیم  نیت بدی داشته  است  که بعداً  بقول  غبار  اکبر جلال الدین محمد  حکیم را تقویه نموده و به  کابل می فرستد که در نتیجه  سلیمان که  تاب مقابله را نداشته  است  واپس به  بدخشان  می کشد . واما فهمیده  نشد  که   سلیمان  میرزا در مورد  حکومت  کابل و محمد  حکیم  نظر مساعد داشته    یا مخالف او بوده  است ؟ اگر مخالف او بوده    چرا در استقرار  حکمرانی او در کابل دشمنان او را تار و مار کرد و اگر موافق او بوده  است اکبر پادشاه  چرا  او را پادافره نموده مجبور به  ترک کابل در سال (942هش/1564م)به  عنف نمود. تاریکی  هایی است که باید به  آن  جواب  ارائه  گردد ولی  چیزی که زیاد محتمل بنظر میرسد  شادروان  غبار این  تاریخ را  در زمانی شروع به نوشتن  آن  کرده بود  که  در کابل جرنیل محمد  نادر خان که بعد  از  قتل عام  امیر حبیب  الله  کلکانی و همرزمانش خودش را والی کابل و پادشاه افغانستان  خوانده بود  توسط  عمال خود در هر  گوشه  کشور حرکت  های روشن بینی را کور و مختل  میکرد که بالآخره منجر به  مرگ  محمد  نادر شاه فرد اول از سلسله  یحیی خیل گردید که  این  پادشاه  مستبد  توسط  عبدالخالق یکی از وابستگان خانواده  غلام نبی خان چرخی، که  توسط او  در ارگ  چنواری و بقتل رسید  که با ختم دوره  پاشاهی او و  نشستن پسرش محمد  ظاهر شاه  که  جوان نو رس وتازه  از  تحصیلات خود از اروپا بر  گشته بود با صدرارت  محمد  هاشم خان مستلد ترین مرد از خانواده  مصاحب فرزند  محمد یوسف دیردونی وبرادر نادر خان که اوسط این شخص مستبد  فصل  جدیدی از  ارعاب مردم افغانستان  رادر برنامه  اصل حکومت داری شروع  کرده بود که  شاد روان  غبار مجبور بود  تاریخ و رویداد  های تاریخی افغانستان را در لفافه  ها و هاله ای از رمز و احتیاط بنویسد  تا سر وکار او  و سرنوشت او با همرزمان شهیدش گره  نخورد. از همین سبب  از  اشخاص مجهول  الهویه  مانند  ابوالمعالی که باعث قتل مادر محمد حکیم  میرزا خانم  همایون گورکانی و والی کابل پس از ازدواجش با آن بانو و  کشتار بی رویه  خانواده  گورکانهای  کابل اشاراتی داشته  است که  چندان روشن  نمیباشد  ولی  این  مولف بزرگوار در جلد دوم  اثر خود  که  در زمان  حکومت  مجاهدین  در امریکا به  زیور طبع  آراسته  گردیده واقعیت  های دردناک صفحه زندگی مردم افغانستان را بطور روشن  و موجز برملا کرده است  . که در بحث خانواده  محمد  نادر شاه   گفته  می  آییم (مولف))

دوره حکومت  اکبر جلال الدین بهمان اندازه  که  در دهلی و شمال هندوستان مصدر  آرامش بود بر  عکس  در  سرزمینهای خراسان به  جغرافیای موجوده  پر از  خشونت و در  گیری بوده  است.

97-7-11. وضع خاندانهای گورکانی خراسان مقارن امپراطوری اکبر

سلیمان مرزا  بعد از تجدید قوا  باز بکابل حمله و محاصر نمود و محمد  حکیم  میرزا  به  پشاور گریخت  اکبر جلال  الدین ، فریدون مامای محمد  حکیم  مرزا را بکمک  خواهرزاده  اش  در پشاور فرستاد ، اما  این دو  نفر به  تسخیر لاهور  لشکر  کشیدند  واکبر  جلال  الدین  در (944هش/1566م) شخصاً بقصد لاهور از  آگره  حرکت کرد. تا این وقت سلیمان میرزا از کابل  به بدخشان بر گشته بود  و حکیم میرزا  از لاهور به پشاور پس کشیده و جای خود را  در کابل گرفت . سلیمان  میرزا که به  بدخشان رفت  امرای بدخشان  شهرخ  هفت ساله نواسه  سلیمان را بر روی او  کشیده  بودند، پس در قندز  و اطراف آن بین  جد  و نواسه جنگ  های زیادی واقع شد ، عاقبت سلیمان  حکومت  تخار و بدخشان را  رسماً به نواسه خود  گذاشت  و در سال (953هش/1575م) به نام  حج رفت ، اما حج نرفت  و به ایران رفته  از طهماسب صفوی  استمداد  نظامی  نمود تا مطاع خود را در افغانستان  تدمین  نماید . سلیمان هنوز در  هرات بود  که طهماسب بمرد  و سلیمان  مایوس  گردید  پس مجبور بود  که  از راه قندهار  به کابل آید  و از محمد  حکیم  میرزا کمک بخواهد  . حکیم  میرزا به او  امداد  کرد  تا در تالقان با پسر زاده  خود  شهرخ جنگ  نمود ، شهرخ  مغلوباً به کولاب رفت  و تخارستان  از هندوکش تا تالقان  به سلیمان رسید  ومحمد  حکیم  از تخارستان به  کابل عودت نمود . متعاقباً محمد  حکیم به لاهور  عسکر کشید ، اما از اکبر جلال الدین برادر بزرگ خود در(958هش/1580م) شکست خورد و به  کابل بر گشت ، اکبر او را تا کابل  تعقیب نمود ، محمد  حکیم  تسلیم شد  و عفو خواست  و مجدداً به فرمانفرمائی کابلستان  و زابلستان مقرر  گردید.

بعد از عودت اکبر جلال الدین به  هند ، عبدالله خان ازبک  در سال (961هش/1583م) عسکر به بدخشان  کشید ه و آنولایت را  اشغال کرد و میرزا سلیمان و شهرخ یکجای بکابل  فرار کردند . میرزا محمد  حکیم ولی کابل   شهرخ رابه دربار اکبر  و میرزا سلیمان را –به اقطاع و تیول – در لغمان فرستاد .سلیمان در (964هش/1586م) باز به بدخشان تاخت  ولی از قوای  عبدالمومن  خان  فرمانروای بلخ  و محمود سلطان  ازبک شکست  خورد  و از راه کابل  به دربار اکبر رفت  ودر (966هش/1588م) در لاهور بمرد. اکبر  پسران او را (کیقباد و افراسیاب)در راولپندی  به دربار خود  پذیرفت . کابل که  پس از مرگ  محمد  حکیم  در دست قوای اکبر رفته بود  اکنون به «کنورمان» هند و بحیث  والی به صدارت  میر شریف داده شدو سال دیگر (964هش/1586م) زین خان کوکه  حاکم  کابلستان  مقرر گردید؛ زین  خان برای  حفظ راه  های ارتباط  بین  کابل تا دریای سند  موظفین متعدد گماشت  که راه ها را محفوظ  ومأمون نگهدارند تا از دست برد (راهگیر های)  پشتون در دره خیبر منقطع  نگردد.. اکبر جلال الدین  مثل همایوون  وبابر  اتصالا! اقوام  پشتون های خیبر  و سند را که (کار شان راهزنی و بی امنیت سازی راه های  تجارتی و سوق الجیشی بود)می کوفت  و در سال (966هش/1588م) خود به کابل آمد  و باغ بابر را (تجدید) بنا نهاد  و حکومت کابلستان رابه قاسم  خان  کابلی  داد  و به  هند بر گشت .

اکبر در سال (972هش/1594م) سپاهی به قیادت  شاه بیگ  کابلی  در قندهار فرستاد . حاکم صفوی  قندهار  چون توان  مقابله را نداشت  شهر را  تسلیم  کرد و خطبه  به نام اکبر خواند  اکبر که قسمت بزرگ  هند را  از نفوذ افغانهای مخالف  تصفیه  کرده بود  متوجه سند شده و حکمرانان ارغونی آنجا را  از بین برد  و سند را  تحت  اداره  مستقیم هند  در آورد .شاه بیگ  کابلی  حاکم قندهار  هم گرمسیر را  الحاق کرد  و  (خیزش) کاکر  های ژوب را در (973هش/1595م) سر کوب نمود . همچنین  در سال (978هش/1600م) شورش  هزاره  ها را  تحت هبری  میرزا حسن پسر  شهرخ (حاکم سابق بدخشان) در شمال قندهار خاموش نمود  و بعد از شکست شورش  میرزا حسین  جانب  غور فرار نمود.[ [7]]    

 

   

 

[1]   نهرو جواهر لعل، نگاهی به تاریخ   جهان،599جلد اولتا 600.

[2]   ویل دورانت  مشرق زمین  گهواره  تمدن ، کتاب  سوم ص،45

[3]   مشرق زمین  گهواره  تمدن ،ویل دورانت ، کتاب  سوم ،ص 45.

[4]   مشرق زمین  گهواره  تمدن ،  پیشین  ، ص 50.

[5]   جواهر لعل نهرو ، نگاهی به  تاریخ  جهان ،599تا600 ؛ افغانستان در مسیر تاریخ، غبار میر غلام محمد ،فصل یازدهم ، بخش  سوم ، افغانستان و دولت  بابری هند ، ژیشین ، صص499-500.

[6]  نگاهی به  تاریخ  جهان ، پیشین ، ص600

[7]   افغانستان در مسیر تایخ  ، پیشین  صص،500 تا 502.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش نود و هفتم

بحث پنجم

فعل و انفعالات بابر  در سرزمینهای  خراسان وتشکیل دولت بابری هند

97-5-1. دولت بابری  هند وقبل بر آن فعل وانفعالات او (به جغرافیای سیاسی   کنونی افغانستان)

دولت بابری هند  با لشکر کشی  های  متعدد به سرزمینهای (کابلستان) باعث صدمه  اقتصادی و فرهنگی  در این سرزمین شد .

حینیکه بابر از ترمذ به  خراسان  آمد دولت  گورکانی افغانستان  آخرین روز  های  اقتدار سیاسی  خود را با  رویکار  امدن  شیبانی ها  و قوت  گرفتن صفوی  ها  میگذرانید .به قسمیکه بابر در بابر نامه  یا تزوک بابری  اعتراف  کرده  است که  هر گز توان  مقابله با  این خان شیبانی که هم از رهگذر سن و هم  از کار  آیی  های  جنگی و سلطه  نظامی برتری دارد را  ندارد .در  چنین  وضعی بابر  توان  تشکل  یک  اردوی منظم و ایجاد سلطه را  در قلمرو  خراسان  و ماوراءالنهر نداشت ؛  این  در  حالی بود  که بدیع الزمان  میرزا در  میمنه اقامت  داشت ، حکومت  تخارستان بدست خسرو شاه امیر محلی بود  که قشونی بالغ بر  هشت  هزار نفر داشت ، آن شخص در مرکز قندز  از بابر  پذیرایی  وحمایت نمود . ولی بابر سپاه او را بخود  جلب کرد  و خسرو شاه را به فرار نزد بدیع الزمان  مجبور نمود .بابر با لشکر هندوکش را بقصد  تصرف کابلستان  عبور کرد  و در این  وقت  کابل اسماً  تحت  حکمرانی  میرزا  عبدالرزاق گورکانی  وعملاً زیر اراده محمد  مقیم  ارغونی حکمران  گورکانی  قندهار و زمینداور قرارداشت .محمد  مقیم  حکمران کابل در برابر بابر تاب  نیاورد و شهر را به بابر  تسلیم  و خود به قندهار رفت.

او  در سال( 1505م/883هش) از کابل به  غزنی و قلات  کشید و زابلستان را  از حکام  ارغونی قندهار کرفته وبه برادر خد  جهان  گیر داد و خود  از راه  هزاره جات و غور بهرات رفت ودر این   حال بابر با مرگ    سلطان  حسین  میرزا رو برو بود. بابر در (884هش/1506م) بهرات زمانی رسید که  بدیع الزمان  و مظفر  حسین  پادشاهان دوگانه  کورکانی خراسان  در کنار رودخانه  مرغاب  به انتظار حمله  دولت شیبانی بحالت  جنگی قرار داشتند . بابر که  میخواست با دو همتای گورکانی خود با  دشمن  مشترک شان محمد شیبانی بجنگد  ولی  با آمدن زمستان  جنگی با شیبانی واقع  نشد . این  در حالی بود که  کابل را رقیب خویش آوندش  جان میرزا  اشغال کرده بود ، پس بابر به  عجله بر  گشت  و کابل را بگرفت و جان  میرزا را به قندهار  مرحص نمود. (وقایع جنگهای بابر در خراسان  در همین  اثر در مقاله بابر ملاحظه  گردد.) لذا همبنقدر  تصریح  میدهیم  که بابر بعد از شکست دادن هر دو برادر محمد  مقیم و شاه بیگ ، قندهار را به برادر خود ناصرمیرزا داد و قضیه  قندهار را لاینحل گذاشته در(886هش/1508م) متوجه ننگر ها رشد و میرزا عبدالرزاق حاکم سابق  کابل را اسیر و اعدام و  ننگر هار را به  کابلستان  ضمیمه ساخت. بابر سپاهی به قیادت جان میرزا به  بدخشان فرستاد و آن والایت را  از  زبیر راعی  بگرفت . محمد شیبانی  در  جنک با  شاه  اسماعیل صفوی در مروکشته شد و بابر به فکر بدست  آوردن  ولایات  شمال  رودخانه  آموافتاد با عجله به قندز رفت و از   اسماعیل صفوی کمک  مطالبه  کرد و در سال (889هش/1511م) بخارا و سمرقند را اشغال نمود ولی در نتیجه  حملات شیبانیها  بابر مجبور شد  در سال (892هش/1514م)بجانب افغانستان فراری شود . این در حالی بود  که دولت صفوی  در خراسان قویاً حضورداشت و بابر  متوجه کابل  گردیده  ولایات سرحد  آزاد  یعنی             پشاور  و مربوطات  آنرا  از قبیل سوات را گرفت  وحکومت  انرا  بخواجه  کلان بیک داد  و میرزا ناصر را به  غزنی  فرستاد .

بابر  به زودی  در (896هش/1518م)رود سند را برای  گرفتن  پنجاب  عبور نمود و سال بعد  بر قبیله یوسف زایی زد و رود اتک را  عبور نمود  و محمد سلطان را با  چهار هزار سواره بتاخت لاهور  مامور نمود . و خود بکابل مراجعت کرد در سال(897هش/1519م) سیالکوت را با سی  هزار اسیر  بگرفت  و بعد از تاراج پشتونهای  سیدپور بکابل بر گشت . در سال (898هش/1520م) همایون  پسرش را به بدخشان  فرستاد  وخود به قندهار رفته شاه  بیگ ارغونی را  محاصره نمود ، شاه بیگ سال بعد قندهار را به  بابر  تسلیم نمود . بابر حکومت  قندهار را به  میرزا کامران داد و بکابل مراجعت نمود .

در مورد   فعل و انفعالات بابر و جنگ او با سلطان  ابراهیم  لودین ضرور نیست دوباره  تشریح  گردد و صرف بهمین  قناعت  میکنیم که بابر در سال (901هش/1523م)به  پنجاب  کشید و  در سال (911هش/1525م)با بیست و یک  هزار  نفر ضربت قاطع به دهلی وارد  کرد و ابراهیم لودی در میدان  جنگ پانی پت با مدافعین تاج و تختش  یکجا  کشته شدند .و از این به بعد  خطبه شاهی بنام  محمد ظهیر الدین بابر شاه خوانده شد و به  اینترتیب بابر  پادشاه کابل  و شهنشاه  هندوستان  گردید .  ولایات  خراسان به  جغرافیای  افغانستان  از قبیل غزنه و زابل را  به  خواجه  کلان بیک ، حکومت  کابلستان  وبدخشان  به شهزاده  همایون  و به وکالت او  بعد  ها به  سلطان اویس  تیموری  و حکومت قندهار را  به شهزاده کامران  و پسان به وکالت او به برادرش  میرزا  عسکری رسید ، اما پسانتر حکومت بدخشان  به عموزاده بابر  میرزا سلیمان داده شد  که مدتها او  واولادش  در آن ولایت حکمران  ماندند.

او که  در سال  (907هش/1523م) در هندوستان  چشم  از  جهان  پوشید و بنا بر وصیت خودش جنازه او را بکابل آوردند و در باغ بابر دفن  گردید .[[1]]    


 

 


 

97-6-1. همایون  پسر ارشد بابر:

«همایون در کابل  تولد شده و در افغانستان( سرزمینهای خراسان بزرگ)پرورش یافته بود .بعد از مرگ پدر به بیست و چهار سالگی پادشاه  هنودوستان شد . او  در (افغانستان=خراسان) و هندوستان  رقبای  سرسخت از خودی و بیگانه  داشت  که نمیتوانست بر همه  غلبه نماید . کامران  میرزا برادرش که  حکمران  کابلستان و قندهار بود  اولتر از همه بر ضد برادرش  همایون بهند لشکر کشید و لاهور را  اشغال کرد . همایون برای دفع الوقت  حکومات  ولایات جنوب هندوکش را (در جغرافیای فعلی افغانستان) و پنجاب را  در هندوستان بلا منازعه به او  گذاشت . کامران  در(923هش/1545م) سپاه  حمله آور  سام صفوی را  در قندهار  بعد از هشت ماه محاصره در هم شکست  و سال دیگر  حاکم فاتح صفوی را در قندهار  به  تسلیم  مجبور نمود، و لذا  حکومت  مستقل او  از بامیان  تا قندهار ولاهور  تأمین  گردید . اما  همایون در (622هش/1835م) با مخالفت برادر  دیگر خود  میرزا هندال  در هندوستان دچار شد ، هندال نه  اینکه  در  آگره  اعلان استقلال نمود ، بلکه  عسکر  کشیده و دهلی را  محاصره نمود  و کامران هم در این جنگ شرکت  کرد ، همایون که  متزلزل شده بود ، متعاقباً با حریف زبر دست  دیگری مثل شیر شاه سوری  مقابل گردید . شیر شاه که خودش را وارث دولت افغانی هند  میدانست  در سال (917هش/1539م) همایون را  در «بهوجپور»  وسال دیگر (118هش/1540م) در ساحل گنگا بسختی  در هم  کوفت  و خود مجدداً دولت افغانی هندوستان را  اعلام  نمود.

97-6-2.شیر شاه سوری

 

 

فرید خان شیرشاه سوری (۱۴۸۶ - ۲۲ مه ۱۵۴۵) همچنین معروف به شیرخان، بنیانگذار پادشاهی کوتاهمدت سوری در شمال هند بود. او از تبار پشتون بود پایتخت خود را دهلی قرار داد.او با شکست دادن همایون  پسر بابر شاه گورکانی در سال(918هش/ ۱۵۴۰ م)به قدرت رسید و در سال(923هش/ ۱۵۴۵ م)با مرگی ناگهانی درگذشت و اسلامشاه سوری جانشین او شد. گورکانیها با ظهوری دوباره دودمان سوری را شکست دادند.

فرید خان ملقب به شیرخان نخست در ارودی بابرشاه گورکانی هند ،سرباز بود و سپس بابراو را در لشکر گورکانیان به درجه فرماندهی ارتقابخشید  و پس از آن فرماندار بیهار شد. در سال(913هش/ ۱۵۳۷ م) زمانی که همایون، پسر بابر، با سپاه خود از پایتخت دور شدهبود شیرخان وقت را مناسب دید و در ایالت بنگال دست به شورش زد و پادشاهی سوری را برپا کرد.

نصیرالدین همایون پادشاه گورکانی که پس از شکست از شیرشاه سوری به ایران پناهنده شده بود، تحت حمایت شاه طهماسب قرار گرفت و حتی به یاری او قندهار را بازپس گرفت.[[2]]

شیرشاه در خلال پنج سال حکومت خود، از(918هش/ ۱۵۴۰ )تا(933هش/ ۱۵۴۵م)، اصلاحات لشکری و کشوری گوناگونی را به مورد اجرا گذاشت و نظام نامهرسانی در هند را سازماندهی جدیدی بخشید.

97-6-3.  نبرد با همایون

رقابت میان همایون و برادرش کامرانمیرزا، سبب شد تا همایون ضعیف شود و طولی نکشید که شیرشاه و بهادرشاه آماده حمله به همایون شدند. لشکر همایون و شیرشاه در سال( ۹۴۵ قمری/۱۵۳۹ م) در «بگزار» درگیر گشتند.همایون با لشکر ضعیف خود، ترسیده بود و نمیخواست وارد جنگ شود و ترجیح داد که با شیرشاه از در صلح وارد شود و حکومت بیهار و بنگال را واگذار کند که یکباره افغانها از پشت بر سر لشکر همایون ریختند. گورکانیها چون غافلگیر شده بودند، بنای فرار گذاشتند. خیلی از لشکریان سپاه هند یا همایون در رودخانه گنجیز غرق شدند، ولی همایون توانست جان سالم ببرد و شیرشاه به منزله یک قهرمان افغانی به شمار آمد.[[3][4]]

همایون دوباره آماده جنگ گشت و در سال( ۹۴۷ قمری/۱۵۴۰ م) در «قنوج» با سپاه شیرشاه درگیر شد و دوباره شکست خورد و برای نجات جان خویش، مجبور گردید تا تاجوتخت را به حریف فاتح خود واگذار نماید؛ ولی چون برادرش کامران او را به قلمرو خویش پناه نمیداد، به طرف سند گریخت و پس از آن راهی ایران گشت و به دربار شاه طهماسب پناه آورد.[[5]]

97-6-4.همایون مغلوب از هند  باز گشت وی به ولایات  خراسان (به  جغرافیای فعلی افغانستان): همایون  بعد  از مغلوب شدن  در برابر فرید  یا شیرخان (شاه) سوری به  خراسان بر گشت  تا به  ولایات  متصرفه در خراسان قناعت نماید ،  لذا بعد از یازده سال پادشاهی  در هند  به (خراسان=افغانستان) بر  گشت. ولی در عرض راه  برادرانش وی را تنها  گذاشتند ، کامران و  عسکری  میرزا به کابل کشیدند  و هندال به قندهار رفت . کامران  توانست که بدخشان و قندهار را  به  تسلیم وا دارد  و خطبه شاهی بنام خود  خواند ، همایون  از راه سند و بلوچستان  و گرمسیر و سیستان  به شهر  هرات رفت  تا  از دولت صفوی بر ضد برادران خود  بمقصد اعاده  پادشاهی  خویش در حصص  مقبوضه  خراسان =افغانستان  استمداد نماید . دولت صفوی او را در سال (922هش/1544م) در پایتخت  صفوی در قزوین  پذیرفت و ده  هزار سپاهی به  وی کمک داد  که  مناظق  خراسان شرقی را  از برادران  خود  مسترد نماید  مشروط بر اینکه  قندهار را به دولت صفوی  بسپارد.او در همین سال به  خراسان=افغانستان بر  گشت و به قندهار حمله نمود ،  عسکری میرزا مغلوب شد  و شهر قندهار بدست  همایون افتاد . همایون  متعاقباً به کابل  کشید  و شهر را در(923هش/1545ک) قهراً  از کامران  بگرفت ، کامران به سند  گریخت و همایون به  تخارستان رفت . سلیمان  میرزا حاکم بدخشان و تخارستان  در اندراب به دفاع  برخاست ولی منهزم شد و فرار  کرد .همایون  پیشرفت و تالقان و کشم را تا بدخشان  گرفت  و به  حکام خود سپرد. در جنگ بدخشان همایون  برادر خود  ناصر میرزا را بکشت  و چون شنید  کامران  از سند  بر گشته و کابل را  اشغال کرده  است بکابل مراجعت نمود.

کامران  در جنگ  مغلوب  و به بدخشان  فراری شد ه علاقه  های  غوری  و بغلان و تالقان  را اشغال نمود ، و همایون در سال(924هش/1946م) کامران را در  تخارستان  تعقیب  و در شهر تالقان  محصور نمود ، کامران  تسلیم شده  عفوه خواست ، همایون که  نمیخواست  برادر دیگرش را  هم مثل ناصر میرزا بکشد  او را  عفو  نمود  و علاقه کولاب را به او  داد  و بکابل بر گشت . اما کامران لجوج و  خیره سر  این بار با پیر محمد خان  حکمدار ازبکی بلخ  سازش نمود  و امداد  نظامی گرفت  و در سال (925هش/1547م)بدخشان و تالقان را  از حکام همایون  گرفت . همایون  مجبور بود  که به  تخارستان بر گردد و در نواحی تالقان  کامران را مغلوب نمود .همایون بعد از  غلبه بر  کامران  در (926هش.1548م) برای سرکوبی پیر محمد خان  اهنگ بلخ نمود  و با  آنکه در حمله اول  سمنگان  را از محافظین  ازبک  گرفت ، در جنگ بلخ  مغلوب قوای اوزبک  گردید  و زخمی شد  و بکابل بر گشت . در سال (927هش.1549م) کامران  از راه  هزار  جات  و بامیان  به  غوربند رسید و همایون بمقابله  پیش  مد ، اما شکست خورد  و به بدخشان  عقب کشید ، کامران  نیز کابل را  اشغال نمود . بعد از تجدید قوا همایون از بدخشان فرود  آمد  و کامران  در  محل اشترگرام  بدفاع برخاست ، همایون او را مغلوب و منهزم  به  جانب لغمان ساخت  و خود بکابل  آمد ، سپاهیان همایون تا جلال  آباد کامران را تعقیب مینمودند تا او به پیشاور گریخت . بعد از کمی  کامران به  جلال آباد بر گشت  و همایون بمقابل او رفت ، کامران  جلال آباد را  گذاشته به  غزنی کشید  و چون  کابل خالی بود  حمله  کرد  و شهر را  اشغال  نمود . همایون از  جلال  آباد بر گشت  و کامران فرار کرد ، و در (928هش/1550م)باز کامران به جلال آباد  آمد و جنگ او با همایون  در  سرخ باد  در  گرفت ، دو برادر دیگر همایون  (میرزا هندال و میرزا  عسکری) در این  جنگ  کشته شدند  و کامران به شرق  گریخت  و به «سلطان آدم » حاکم  کهکر پناهنده شد وقتی  که  همایون  در (930هش/1952م) رود  سند را  عبور نمود  سلطان  آدم  ترسیده  و کامران را  به  همایون  تسلیم  کرد . همایون او را کور  کرد  و در (931هش/1553م) بکابل بر گشت.

همایون  که در مدت  تقریباً ده سال  با خونریزی  زیادی  حکومت خویش را در ولایات  بدخشان ، تخارستان  و کابلستان و  زابلستان و قندهار تحکیم نمود  اینک  حکومت زمین داور  را به بهادر خان سیستانی ، قندهار را به شاه محمد  کلاتی و بدخشان را به سلیمان  میرزا داد  وخود در  کابل  مرکز  گرفت  که از اینجا تا دریای سند را نظارت  مینمود . همایون بعد از تأمین عدالت داخلی  در سال (932هش/1554م)با 15000 سپاهی بقصد  تسخیر هندوستان  دریای سند را عبور نمود . او  از نفاق داخلی سرداران افغانی  و اختلال امور دولت سوری بخوبی  آگاه بود ، این  است  که به سهولت  توانست  سکندر شاه  سوری را  در هم  شکند و دولت پشتونهای  سوری را  منقرض نماید ، در هر  حال  خطبه  سلطنت هند بعد از پانزده سال  به نام همایون  در  شهر دهلی  خوانده شد ،  اما سال دیگر  همایون  از بام  افتاد و بمرد .»[6]


 

 

 

87-6-5.بدخشان:

در دوران حکمرانی  همایون  پسر ظهیر الدین محمد بابر شاه که  حکومتش توسط  شیر خان که یکی از سپاهیان  در دربار بابر شاه بود و بعداً در زمان   همایون  بدرجه افسری رسید که  از سران  پشتونهای سوری هند  میباشد سقوط کرد و شیر خان که نام  اصلی اش فرید  میباشد  بنام شیر شاه  سوری  تاریخ پر افتخاری را در  وقفه پانزده ساله در دهلی  از سلطله پشتونها بیاد  گار گذاشت . در این  حین  همایون بخاطر بدست  آوردن  پایگاه  اصلی  اش  در  خراسان به  جغرافیای فعلی افغانستان با برادرانش  کامران ، هندال میرزا و  عسکری میرزا در نبرد بود  که  در طول  این پانزده سال  چندین کرت به  بدخشان  هجوم برد و در نواحی   تخارستان ، کشم و اندراب که  در  آن  وقت  جزء  تخاستان و بدخشان  حساب میشد  جنگ  های مدهش و تباه کنی صورت  گرفت و از همین  منطقه   هر مرتبه  همایون  قدرت   نظامی  خود را  در برابربرادرانش توجیه میکرد . همچنان مردم این  منطقه  در زمان  هجوم  مغولها و بعداً  امیر تیمور گورکان از خود  دل آوریهایی  نشان داده  است  که  در  تاریخهای طبقات  ناصری و ظفر نامه  ها  از  جمله ظفرنامه  علی یزدی ذکر است   .

لازم  دانستم تا  در  این  جا  این سرزمین  تاریخی و زیبا را به  معرفی  بگیریم ، چه روال  پژوهشهای  این کتاب بر مبنای تاریخ سیاسی ، اقتصادی و  اجتماعی مناطق  خراسان  کبیر  استوار بوده  و بار  ها مسایل اینجنینی  مورد بحث و فحص ما بوده  است .

                                   ولایت بدخشان

بدخشان (Badaxsan) یا بذخشان، ناحیه  کوهستانی واقع بر ساحل چپ مسیر علیای رودخانه  آمو(و به  عبارة اصحح، رود  پنج که  منبع  اصلی آمودریاست).[[7]]

بدخشان  بین خطوط طول البلد شرقی  تخمین 70 درجه  4دقیقه و 36 ثانیه  و عرض البلد شمالی  36 درجه و 55 دقیقه و 16 ثانیه  و همچنین بین 71 درجه و 15 دقیقه و  18 درجه  طول البلد شرقی و 37 درجه 29 دقیقه و 50 ثانیه عرض البلد شمالی  واقع  است . بدخشان دارای 47403 کیلوو متر مربع  مساحت دارد که اکثراً کوهستانی و صعب العبور می باشد . [[8]]

بدخشان را بنام ولایت بلخشان نیز یاد کرده اند که شهر قدیمی وپایتخت ولایت بدخشان بوده واحتمالاً درهمین شهر موجوده فیض آباد کنونی موقیعت داشته است.

در ادوار تاریخی هر دو ناحیه  راست و چپ رودخانه  پنج یا آمودریا به  معنی اخص بدخشان شناخته شده و تحت  اداره  یک فرمانروایی قرارداشت . رود  کوکچه (Kekce)  یا خرناب  (Xcrnab)، از ریزابه  های  آمو دریا ، بدخشان را آبیاری میکند و دره  کوکچه  و ریزابه  های آن  همواره  در حیات اقتصادی  این  ناحیه  نقش  عمده  داشته اند .[[9]]

بدخشان را در جغرافیای سده نزدهم مربوط به ولایت  تخارستان  که شامل قطعن و بدخشان (که حالا به ولایات  تخار-قندز بغلان وداری واحد  های اداری ولایت  های جدا گانه  میباشد ) میدانستند که در زمره چهار  ولایت بغلان قندز-تخار-و بدخشان میباشد .[[10]] ظهور چنگیز باعث شد  تابه این شهر معمورنیز مانند سایر شهر  های خراسان که در حیطه امپراطوری خوارزم بود   خرابی روی نماید. ولی موجودیت  کوههای فلک سای و از همه  مهمتر موجودیت مردمان  شجاع  و سلحشور این  سرزمین  که به  عقابان پامیر  در شجاعت  معروف میباشند مانع از آن  گردید  تا به  بدخشان  آسیب  زیاد برسد و یا بتواند کلاً  آنرا بکشاید.

نام بدخشان  نخست  در مأخذ چینی مربوط به قرن  7و 8 میلادی ذکر شده  است  که در آنجا بدخشان جزء طخارستان بشمار می  آمده  است .از تاریخ  استیلای اعراب به  این سرزمین و ورود  اسلام بدانجا اطلاع  دقیقی نداریم . در قرن  پنجم  هق ناصر خسرو  مذهب اسماعیلی را بدانجا وارد  کرد و در تبلیغ  آن  کوشید . تأثیر تعالیم او هنوز در بدخشان باقیست.و قبر وی  بر مسیر علیای کوکچه دیده (در دره یمگان) میشود .[[11]]

در نیمه دوم قرن قرن 6  هجری قمری طخارستان  تحت  حکومت شاخه ای از سلسله غوریان  در آمد ، و دولت  آن ها در اوایل قرن  7هق.بدست سلطان محمد خوارزمشاه منقرض  گردید .

بدخشان قسمیکه در  فوق  گفته  آمدیم  از حمله  مغول آسیبی ندید . تیمور و جانشینانش  نیز  پس از جنگهای سخت  فقط مورد شناسایی امرای بدخشان شدند ، و در زمان سلطنت سلطان ابوسعید گورکان بود  که این سرزمین  ضمیمه قلمرو  تیموریان  گردید ، و بعداً پس  از کشمکش  های طولانی به  تصرف ازبکان در آمد (1036هش/1669م).

دولت  درانی افغانستان  در (1251هش/1873م) بدخشان را ضمیمه خاک خود کرد . ولی  نتوانست  شاهان بدخشان را نابود سازد و  این خانواده تا سلطنت  امان الله خان با نفوذ و قدرت در بدخشان می زیستند که مردم به آنها التجا داشتند ،بعداً از اثر مداخله امان الله خان  این  خانواده به بخارا تبغید  گردید ؛داخل ساختن حدود 6هزارنفر از ملیشه های اقوام  منگل و جدران که ظاهراًبخاطر [پايان دادن به] شورش ابراهیم بیک و لقی و همچنان برای جلوگیری از اشغال جزیره درقد یا آوساغوجی توسط روسها [به مناطق شمال افغانستان] آمده بودند ولی در واقع دولت افغانی میخواست مردم سلحشور بدخشان را با امرا و بیک  های   بدخشان وخانواده  های شان به  بهانه پالیدن افراد لقی  ابراهیم بیک  جمعی را نابود  ویا درکوههای بدخشان متواری ساختند.

 داستان ابراهیم بیک  ازین قراراست:« ماجراجويیهای يک نفر مهاجر ترکمان ماورای جيحون، بهنام ابراهيم بيک لقی، که دولت افغانستان به او پناه داده بود، سبب شد تا تخم کينهای پايان ناپذير بين مردم شمال و جنوب افغانستان کاشته شود.[افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٧۴] ابراهيم بيگ از سال ١٩٢٩ تا سال ١٩٣٠ به شورشگری در شمال اين کشور ادامه داد و بارها دامنۀ فعاليت خود را از ميمنه به قطغن و از قطغن به ميمنه کشيد. اما بيشتر محل فعاليت او همان ولايت قطغن بود.[همانجا، ج ٢، ص ٧٦] از آنجايی که قوای دولتی موجود در منطقه از دستگيری او عاجز آمد، شاهمحمود خان که در آن زمان سپهسالار ارتش افغانستان بود، ناگزير شد، برای مدت هشت ماه (از قوس ١٣٠٩ تا اسد ١٣١٠) در اين ولايت اقامت گزيند[همانجا، ج ٢، ص ٧٧] تا برای احيای امنيت، به شورش ابراهيم بيگ ياغی پايان دهد. ولی غبار چنين داوری میکند:

اما قضيه به اين سادگی ختم نشد. تمرد ابراهيم بیک سبب سرکوبی مردم ولايات شمالی و توليد کینه و نفرت بين ولايات شمالی و جنوبی هندوکش گرديد. شاهمحمود خان تمام فعاليتهای تخريبی خود را در اين ولايات به دست قوای حشری پشتو زبان ولايات پاکتيا و به نام «افغان و غير افغان» که در بالا از آن ذکر کردیم ،انجام داد و اين خطرناکترين هستۀ نفاق و تجزيۀ ملت بود که در صفحات شمالی کشور به دست او کاشته و بعدها به دست (وزیر)محمدگل مهمند آبياری شد.[همانجا، ج ٢، ص ٨٠]

غبار مینويسد:

    «و اما مقدرات ولايات شمال مملکت در همين جا متوقف نماند و به زودی محمدگل خان مهمند در اوايل ١٣١١ شمسی بهحيث رئيس تنظيميه ولايات شمال معين و اعزام شد. اين شخص که در ولايات ننگرهار و کاپيسا و پروان و قندهار علناً و رسماً تبغيض و ترجيح را از نظر زبان و نژاد بين مردم افغانستان به منصۀ عمل گذاشته بود، اينک در تمام ولايات قطغن و بدخشان و مزار و ميمنه در تطبيق اين مشی شوم جد و جهد ورزيد و تخم کينه و خصومت و تبعيض را در اذهان بکاشت و کشور را معناً به پرتگاه تجزيه و تقسيم و انفلاق و انفجار کشاند. در اثر اين سياست تبعيضی قضيۀ اقليت و اکثريت و تفرقههای زبانی، نژادی و مذهبی در کشور پديدار و تشديد گرديد و زمينۀ رضايت و استفادۀ سياست استعماری اجانب را فراهم کرد. البته دولت نادری چون منفور مردم افغانستان بود، شعار تفرقهانداز و حکومت کن را سرمشق قرار داده و وسيلۀ دوام خود میپنداشت."[همانجا، ج ٢، ص ٧٨][12]

تقسم پامیر:

نفوذ روسیه در سال (1254هش/1876م)به بعد  آغاز گردید .(1269تا1270/1891-92م)روسها  تمام پامیر شرقی را تصرف کردند. در مارچ1895م/1273هش)بموجب یاداشتهایی که بین دولتین  روسیه  وبریتانیا در لندن  مبادله شد پامیر بین افغانستان و امیر نشین  بخارا   که تحت الحمایه روسیه بود  منقسم شد و بدخشان بمعنی اخص آن  نزد افغانستان ماند ، و سرزمینهای پامیر غربی واقع در شمال رود خانه پنج به بخارا تعلق گرفت . انقلاب( 1918م)روسیه امیر نشین بخارا را منحل کرد ، و در سال (1925م)ناحیه خود مختار گورنو بدخشان (بدخشان کوهستانی) تشکیل گردید.[[13]]

در حال  حاضر شهرفیض آباد مرکز ولایت بدخشان که در سابق بنام (جوزگون یا جوزون) یاد میشد زیرا در این ناحیه درخت جوزیا چهار مغزبه وفرت  میروئید. درسال 1019ق مرکز ولایت بدخشان از خنجان به فیض آباد حالیه منتقل اما نام آن همچنان جوزگون یا (جوزون) باقی ماند پس از انتقال خرقه حضرت پیغمبر(ص) به آنجا وبخاطر تقدس وتبرک خرقه مبارکه نام (جوزون) به فیض آباد تبدیل گردید که تا اکنون این نام بدان منطقه اطلاق میشود.

ولایت بدخشان از جمله ولایات شمال شرقی افغانستان بوده که از شمال به اتحاد شوروی از جانب شمال شرق به جمهوری مردم چین واز سمت جنوب شرق به سرزمین پشتونها از جنوب به ولایات کنر، لغمان و کاپیسا واز طرف غرب به ولایت تخار محدود میگردد. این ولایت در منطقه کوهستانی واقع بوده وشامل کوه های بلند پر برف چون سلسله کوه های واخان، کوه پامیروکوه های هندوکش میگردد.

برفهای دایمی که در کوه های واخان، پامیر و هندوکش شرقی روی یکدیگر قرار می گیرد در بهار وتابستان زوب شده منبع آبهای جاری را به وجود می آورند. مهمترین دریای ولایت بدخشان را دریای پنج (آمو) تشکیل میدهند. دریای کوکچه از بین شهر فیض آباد جریان داشته باعث سرسبزی و زیبای این گردیده است. این دریا از جمله معروفترین دریای بدخشان محسوب شده واز ارتفاعات (3800 تا 4000) متر مربع میگرددو شاخه شرق آن از جهیل دوفرین (در حصه دامان کوتل دوراه) سرچشمه گرفته به استقامت غرب بجریان می افتد وبا انحنا سیر منظم اراضی بدخشان را پیموده  درحصه خواجه غار در منتهای تپه باستانی ایخانم که در دشت قلعه در جوار آمو قرار دارد به دریای آمو میریزد. جهیل زرقول در پامیر افغانی  به ارتفاع 3100متر از سطح بحر قرار داشته از جمله جهیل های یخچالی محسوب میگردد. اطراف این جهیل سبز و شاداب بوده در موسوم تابستان چراگاه های خوب برای مواشی تشکیل میدهد.

اقلیم:

 این ولایت کوهستانی بوده درجه حرارت شبا روزی ماه های تابستان وزمستان تفاوت قابل ملاحظه داشته ووضع بارندگی با اقلیم محل پیوستگی کامل دارد از جانب دیگر زاویه تابش آفتاب از لحاظ موقیعت نشیبی ها که تغییر میکند بنابران نشیبی های جنوبی آن گرم وخشک و نشیبی های شمالی آن سردو مرطوب میباشد.

نفوس:

مردم در بدخشان نسبت  کوهستانی بودن منطقه به شکل متفرق در قریه های پراگنده و دور از هم سکونت دارند. باشنده گان این سرزمین را تاجکها، ازبکها، پشتونهای ناقل تشکیل میدهند. تاجکها به زبان دری، و ازبکها به زبان ازبکی تکلم نموده و سایر مردم نیز وجود دارند که  به لهجه های مختلف قرغزی، واخی، شغنی، اشکاشمی وغیره تکلم مینمایند. اکثریت اهالی بدخشان زراعت پیشه و مالدار بوده، محصولات عمده زراعتی این ولایت را غله جات مانند جواری، گندم، جو، ارزن وباقلا تشکیل میدهد.

جنگل پسته در کنار دریای کوکچه وجنوب غرب فیض آباد یک ساحه وسیع را احتوا کرده است که  مختص به ساحات شمال فلات  آمو بوده  و تا بادغیس و هرات  ادامه دارد که  در بادغیس  از  حیث وفور به  پسته لیق مشور شده  است  که در نوع  خود نظر به  پسته  ایران  و سایر جا  ها بی نظیر است . علاوتاً  چهار مغز، بادام کوهی، ارچه خنجک، شمشاد وغیره در مناطق کوهستانی بدخشان یافت میشود.

حیوانات مهم ولایت بدخشان را اسپ، بز، گوسفند وغ‍ژگاو تشکیل داده و حیوانات وحشی مانند خرس وگرگ در جنگلات آن پیدا می شود همچنان در درواز، روباه ودله خفک که پوست آنها قیمتی وتجارتی است یافت میشود. گوسفند یا آهوی مارکوپولو از جمله حیوانات معروف این سرزمین بوده که شهرت جهانی دارد. ولایت بدخشان دارای معادن ناب و سرشاری است که شهرت  تاریخی دارد ازجمله معادن مهم آنرا یاقوت و لاجورد و طلا تشکیل میدهد. مخصوصاً یک نوع یاقوت بدخشانی کهبغضاً به یاقوت رومانی معروف است برنگ آبی در کوههای این  ولایت  پیدا میشود و لاجورد بدخشان  بیشتر از یکهزار سال  در  کاخهای  مجلل  تاریخی در روم ، مصر ،  استامبول و سایر بنا  های تاریخی بکار رفته  است  که در کتب تاریخ  تمدن  اسلام  گوستاولوبون و جرجی زیدان  از آن یاد کرده  است  مخصوصاً در کاخهای  بغداد از آن  در تزئینات استفاده شایان شده  است .صنایع دستی وعنعنوی از قبیل الچه بافی، کرباس بافی، گیلم بافی، چکمن دوزی، قاقمه بافی، زرگری،آهنگری، مسگری،موزه وکفش دوزی  ، چموس دوزی، پیزار دوزی کلالی، معماری ونجاری، گلدوزی وخامکدوزی شغل عمده اهالی آنرا تشکیل میدهدکه بد بختانه  در  دوه دو سه   دهه این صنایع اهمیت  خود را  از دست داده و جای آنرا امتعه معمولی بازارگرفته است . هرچند نفوس شماری دقیق در سراسر افغانستان صورت نگرفته اما ارقام متفاوت از نفوس بدخشان داده شده که هفتصد هزار، بعضاً هشت صد هزار و گاهی ارقام چون یک میلیون و هفتصد هزار ارائه شده اما هیچکدام این ارقام منطقی به نظر نمیرسد . بدخشان دارای 28 ولسوالی بوده که در جدول ذیل ارائه شده اند. زبان رسمی بدخشان  زبان فارسی دری بوده و  بدخشان را  از لحاظ گویش لهجه  های ناب فارسی می شود گنجینه ناب و سره زبان فارسی دانست که لفظ  بیگانه  کمتر در آن سراغ  میشود .

اولسوالی ها یا مراکز حکومت  های محلی بدخشان:

بدخشان دارای 28 اولسوالی میباشد که عبارتند از:

کشم، بهارک، جرم، یفتل سفلی، راغ، ارگو، درایم، ارغنچخواه، نسی، شکی، مایمی، اشکاشم، خاش، خواهان، کوف آف، کوهستان، کران و منجان، شهر بزرگ، شغنان، شهدا، تگاب، تیشکان، واخان، وردوج، یمگان، یاوان، زیباک، ...ولایت بَدَخشان یکی از ولایتهای مهم و استراتیجیک افغانستان است. مردم بدخشان از قدیم  ایام  در شعر فارسی و سرودن  کتابهای بزرگان شعرو ادب اهمیت بسیار قایل بودند و خود شعر می سرودند و زبان فارسی را با فصاحت بگونه درست  آن  تلفظ و تکلم  میکنند؛ در شعرهای شاعران به کیفیت لعل خویش معروف بودهاست. این منطقه  در سال ۱۸۹۶ میان دو امپراتوری بزرگ (روسیه تزاری و بریتانیا) به دو بخش تقسیم گردید. یک بخش این منطقه  تحت نام بدخشان روسیه و بعداً منطقه خودگردان کوهستانی بدخشان شوروی یا تاجیکی با مرکزیت شهر خاروغ به روسیه تعلق گرفت که بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی مربوط به  تاجکستان و یکی  از  جمهوریهای مستقل میباشد  که  این کشور ،در امتداد  دریای  پنج یا رود خانه  آمو تا به ولایت بلخ با افغانستان همسرحد  میباشد ؛  و بخش دوم با مرکزیت شهر فیضآباد به دولت افغانستان پیوست. روسیه و انگلیس رودخانه جیحون (آمو)را به عنوان مرز طبیعی پذیرفته که توسط ستونهای مرزی نشانهگذاری شده است

از اماکن تاریخی آن میتوان از ویرانههای بهارک (که در حاشیه شهر تاریخی بهارستان و لان شی آباد شدهاست)، اشکاشم و توپخانه زیباک و مقبره ناصر خسرو نام برد.

اولسوالی بهارک:

بهارک (بهارستان) یکی از ولسوالیهای باستانی، بزرگ و مرکزی ولایت بدخشان میباشد که تاریخچه بسیارطولانی داشته که ازلحاظ ترانزیتی یکی از شاه راههای بسیارمهم راه ابریشم و فعلاً اکمال کننده موادخوراکی چندین ولسوالی هم جوار خود میباشد که میتوان این ولسوالی زیبا را از لحاظ موقعیت جغرافیای، فرهنگی واقتصادی بشناسانیم: این ولسوالی را اولاًباسه دریای خروشان که یکی آن ازدره بنام زردیو، دیگری  ازدره بنام وردوج ودریای دیگری که درحقیقت دیوارطبیعی به حساب میرود که این ولسوالی را از ولسوالی هم جوارجدا میسازد احاطه شدهاست.

دوم  کوههای سربه فلک کشیده شده، که چهار طرف این ولسوالی زیبا ازطرف شمال با ولسوالی  شهدا، ازطرف جنوب باولسوالی  جرم، ازطرف غرب باولسوالی  خاش و از  شمال با ولسوالی ارغنجخواه و« شیوه» که یکی از تفرج گاه هاو چراگاه هایی عمومی تمام  شمال و وطن تابستانی تمام  کوچیهای مالدارافغانستان ، پیوسته میباشدو  میشود  این  مرغزار بزرگ و  گسترده را ایستگاه ملی  یا چراگاه عمومی نامید.

از نگاه فرهنگی مهد پرورش علما، شعرا و روحانیون پیر و جوان میباشد. برجستهگی این ولسوالی در این است که دارای اقوام مختلف، زبانهای مختلف، رسم وراج وعنعنات مختلف وحتی اصطلاحات مختلف که نشان از زمانهای بسیار قدیم را رقم میزند در دامنههای این سرزمین زیبا نهفتهاست، که در پوهنتونهای افغانستان بالای اصطلاحات زبانشناسی و گویش  های این سرزمین تحقق و بررسی صورت میگیرد.

از نگاه اقتصادی مردم این ولسوالی دارای اقتصاد متفاوت بوده واکثریت مردم این ولسوالی زندگی خود را از طریق زراعت و مالداری، دوکانداری وشغلهای دیگر تمویل میکنند که این ولسوالی ازلحاظ اقلیم دارای آب وهوای مناسب برای زرع هرنوع نباتات، حبوبات و میوهجات است که از جمله سیب رخش آن درتمام افغانستان نام بلندی دارد .

رازهای پامیر و بدخشان

«پامیر» و «بدخشان»، این دو نام از آن یک سرزمیناند. گروهی از دانشمندان واژۀ «پامیر» را «پای مهر» و یا «پایگاه آفتاب» گرفتهاند و «بدخشان» را درخشاندن لعل معنی کردهاند. بدخشان که شروع دیوار بلند  آفتاب  یا برخاستگاه  آن  یعنی شروع  خراسان  کبیر است در ظرف هزارو اند سال با لعل خود، با خوبرویان سیهچشم و سیهموی تغزل نموده  و  لعل بدخشان  و یاقوت رمانی آنرا که به  چشمان سحار معشوق از حیث رنگ بنفش گونه  آن  تشبه  نموده اند  در تمام دنیا بی  نظیر است. در که در ادبیات  عرفانی  کشور   و مناطق فارسی زبان آوازه بلند دارد  چنانچه این غزل را که  منسوب به سنایی  غزنوی میدانند که دارای معانی بلند می باشد  لعل بدخشان را در دقایق  عرفانی  تمثیل کرده است:

 

ساعتی بسیـــــار مــــی بایــــــد کشیــــدن انتظار                             تا که در جوف صدف باران شود  دُر عدن

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش                                زاهدی را خـرقــه گردد یا حماری را رسن 

مــاهها بــایـــد که تــا یــک پــنبهدانــــه از زمین                             شــاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

سالـهــا بـایـد کـه تـا یـک سنگ اصلی زآفتاب                                لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

قرنها بــایـــــد که تا یک کودکی از روی طبع                                                  عـــالـمـی گردد نکو یا شاعری زیبا سخن

عــمـرهـا بــاید که تا از لطف حق، پیدا شود                                                    بـــایزیدی در خراسان، یا اویسی در قرن

 

 

 

و در مورد سلحشوری و شجاعت  مردم بدخشان که مخصوصاً امیر تیمور گورکان را  دست بسر کرده بود گفته اند:

                                   اگر سنگ بدخشان لعل گردد                  بدیدار بدخشانی نیرزد

امروز پامیر خانۀ سرودها است. هیچ خانهای در بدخشان نیست کو ربابی نهباشد.سرود پامیری که عرفان را با طبیعت یکجا بهم  متصل میسازد.

بدخشان که از طرف شمال بدریای آمو ، از طرف  غرب به ولایت  تخار و از سمت  جنوب به  هندوکش و از جهت  مشرق به  چترال  و ترکستان شرقی محدود  است ،مجاورت آن با ممالک دیگر باعث اختلاط بافرهنگهای مختلف آسیای میانه گردیده  است یا به عباره دیگر گوشه انتهای آن با سنکیانک چین در شمال با جمهوریت تاجکستان و یک حصه جنوب شرق آن با پاکستان (چترال)همسرحد وبا کشمیریان همسایه میباشد[.[14]]

این ولایت از لحاظ ارتفاع بلندتر از همه ولایات  کشور بوده، قله تراجمیر بلند ترین قله هندوکش شرقی در مجاورت آن از سطح بحر 7750 متر ارتفاع دارد. کوتل بروغیل زمانی معبر بزرگ تجار راه ابریشم را تشکیل میداد که از سنگیانگ چین می آمدند و از این کوتل از بدخشان گذشته  ایران و مصر و ترکیه ،هندوستان، لاهور و دهلی را بهم وصل میساخت. مارکوپولو در قرن سیزده از بدخشان مشاهدات و خاطراتی داشته وشیفته شگفتی  های طبیعی آن شده بود. مریضی لا علاج اودرین ولایت شفا یافت ودر یاد داشت های خود از شفاف بودن و شفا بخشی هوا وناک و میوه بدخشان خیلی به د لچسپی یاد آوری کرده است. از گوسفند های آن تذکر داده شده که نوع خاص ودارای شاخ بوده بعداٌ به گوسفند مارکوپولو شهرت یافت که نوع  این  گوسفند وحشی در تمام دنیا بی همتا میباشد. اگر چه مارکوپولو وسایل ارزیابی ارتفاع کوه های پامیر را نداشت، اما او هفت هزار متر ارتفاع آنجاها را تخمین کرده بود. اظهار داشت که دربین کوه ها دره سرسبزی پوشیده با جنگلات وجود دارد ونهرها ودریاچه های بزرگ در حین فرود آمدن از کوها آبشارهای زیبای حریر نما راتمثل میکند. دربین دریاچه ها ماهی ها وجود دارد که گوشت شیرین و لذیذ دارند. دربدخشان آب کریستل معدنی هم موجود است، در مورد جهیل شیوا وشفافیت آب آن سخن های زیادی گفته شده وداستان بدرالجمال  را به این جهیل ارتباط میدهند. بنا برامتزاج و آمیزش کلتورهای مختلف زبان اشکاشمی، منجانی، شغنی، واخی،زیباکی ودری درین ولایت مشخصه مهم آنرا تشکیل میدهد. مردمان  یفتل هم در این سرزمین اکثریت داشته بازماند گان خاندان یفتلی های قدیم افغانستان را که در شمال حکمروائی داشتند ثابت می سازد. مارکوپولو ازاسپ های قوی هیکل واعلی آن یاد آوری میکند که همان وقت در بزکشی ها ی محلی برجستگی خاصی داشتند. 

در یاد داشت های مارکوپولو این مطلب هم درج شده است که اسم بدخشان در لعل آن درخشان اقتباس شده که که بعداًبه نام بدخشان عمومیت پیدا کرده است. بدخشان سرزمین قلل برافراشته یخچالی است ودر پنجه های آن لاجورد و اسپ های زیبا جا داده شده است. طبیعت به این ولایت بلند مرتفع هدایای قیمت بهای طبیعی را ارزانی داشته است که شامل طلا،لعل،لاجورد، آب کریستل، گوسفندهای جالب، اسپ های قوی و مردمان شجاع و با صحت میباشد ونمایندگی از نژاد اصیل آریائی های قدیم مینمایند. خرابه های «شهر بزرگ» وجود مدنیت قدیمه آریائی ها را در این ساحه نیز آشکار میسازد. مارکوپولو میگوید که تالقان وبدخشان بسیار پرنفوس و سرسبز بوده، اما در کندز وخان آباد جنگلات و نیزارها وجود داشت که حیوانات درنده مثل شیر و پلنگ  زیاد است ومسافرین را در مخاطره قرار میدهد.  مارکوپولو از خان آباد الی فیض آباد پانزده روز راه پیمائی کرده است که از خرابی راه دلالت میکند[.[15]]

اقلیم و آب وهوا

ولایت بدخشان بنابر ارتفاع زیاد، موجودیت کوهای زیاد و یخچالی متعدد اقلیم کاملاً کوهستانی را دارا است، یعنی زمستان بسیار سرد و تابستان آن متعدل، و گوارا میباشد، مدت چهار ماه در زمستان مردم منطقه بنابر موجودیت برف های ضخیم نمیتوانند که پای پیاده از یک قریه به قریه دیگر بروند از همین سبب در نقاط مرتفع مردم مجبور اند که مصارف ایام زمستان خود را کاملاًتهیه کنند ورنه به فقر غذائی مواجه میشوند. در دره های روبه آفتاب و فیض آباد هوای تابستان نسبتاً گرم وزمستان آن سرد،اما بنا بر     موجودیت راه و وسایل ترانسپورتی  امکان رفت وآمد به نقاط مجاور میسر میباشد. فیض آباد در امتداد دریای کوکچه واقع شده و توسط این دریا بدو حصه تقسیم شده است، و(2500) خانه درین شهر وجود دارد.  در ایام زمستان سردی هوا به   (20-) درجه سانتی گرد ودر تابستان بین(15 و25) درجه در تحول بوده،اما در مناطق یخچالی واخان (5+) درجه ریکارد شده است. بارندگی سالانه آن به 800 و 1000 میلی متر می رسد و در انتهای واخان بین   200 و300 میلی متر پائین می آید. بارندگی اغلباً به شکل برف بوده هوای سسرد سایبریا دراینجا تاثیرات بخصوصی دارد. بادهای سرد و شدید هم در زمستان باعث برف کوچ وبهمن می شود وراه ها را مسدود میسازد.

ساختمان اراضی:

بدخشان در مجموع یک ولایت کوهستانی و زلزله خیز است. کوه های خواجه محمد،کوه هزار چشمه (4741متر) و کوه سفید خرس(5326 متر) از کوه های معروف آنجاست. دریای کوکچه، دریای واخان، دریای پامیر،دریای جرم، دریای انجمن،دریای وردوج، تگاب راست، دریای تنگی شیوا، غوری سنگ، دریای راغ،و دریاچه درواز، دریاهای مهم آنرا تشکیل میدهد ودر شمال آن دریای پنج جریان دارد که باین ترتیب از لحاظ ذخایر آب غنی می باشد. جهیل های آنجا نیز معروف است که از نوع یخچالی بوده مثلاً جهیل شیوا،جهیل زرقل و جهیل چقمقتین ویخچالهای بزرگ بطول 75 کیلومتر وعرض 600 متر در واخان وجود دارد که مردم قرغز در نزدیکی آن سکونت دارند. کلمه پامیر را به سانسکرت نیز ارتباط داده اند و میگویند (پا) مفهوم کره و میر به معنی آفتاب است و در مجموع معنی کوه آفتابی را دارد. که با طلوع آفتاب این کوه روشن شده وباغروب آفتاب تاریک می شود. ودر زبان دری پای بزرگ را ارائه میکند. دره های بدخشان تنگ و اکثراً صعب العبور می باشد. دریای کوکچه نیز در یک تنگناو در عمق جریان دارد.

نفوس:

بدخشان با داشتن (47403) کلیومتر مربع مساحت برای استقرار نفوس جای کمتر دارد زیرا اکثر جاهای آن یخچالی و کوهستانی است.

در افغانستان هچگاهی سرشماری دقیق صورت نگرفته و ضمناً ارقام درست، منطقی و منصفانه از بسیاری مناطق به دلایل مختلف ارائه نشده اما در میان تمام ارقامی که ارائه شده  یک رقم که متکی به دلایل احصایوی بوده باشد وجود ندارد و رقم یک میلیون و سه صد هزار نفر که ارائه داده اند بهیچ صورت درست و مناسب به نظر نرسیده و یک رقم  مبالغه آمیز است که  ساختار  های اتیکی و دیموگرافیک در آن در نظر گرفته  نشده است .

وضع فرهنگی، علمی واجتماعی:

بدخشان دارای لیسه ها،مکاتب ابتدائیه و متوسط بوده تعلیمات برای طبقه ذکور واناث مهیا است و روزنامه یی بنام بدخشان تقریباً در دو ثلث سده بیستم در بدخشان درچار صحفه همه روزه به طبع میرسیده است که  گواه بر موجودیت فرهنگ بلند مردم  آن  میباشد. مدارس دینی نیز در آن وجود داشته رسم و رواج های محلی روز بازار در جمعه یا پنجشنبه و یا دو شنبه ها ،باعث عرضه اموال ومواد ارتزاقی میگردد. بزکشی آن با اسپ های قوی هیکل شهرت ملی داشته. موسیقی محلی آن نیز از دیگر ولایات متفاوت است، مراسم سال نو همه وقت در اول حمل تجلیل می شود. بنا بر نبودن راه های ترانسپورتی در نقاط دوردست مکاتب وشفاخانه ها به ندرت دیده می شود. و حکومات قبلی در انکشاف آن طوریکه لازم بود توجه نکرده است، متاءسفانه بنا بر عدم مصروفیت های مثمر بعضی از جوانان به نوشیدن تریاک عادت دارند که این نقیصه باید توسط مسئولین محل رفع گردد.

جاهای تاریخی آن در شهر بزرگ بوده اما نقاط جالب دیگر تاحال کشف نشده است، پروفیسور دویری محقق امریکائی در بدخشان کشف بزرگی را انجام داده است، موصوف در (دره کور) بدخشان فوسیل انسان قدیمه نیاندرتال را بدست آورد وبر اساس محاسبه کاربن چارده این انسان فوسیل شده به (40000) سال قبل تعلق می گیرد که در نزدیکی بابا درویش بدخشان موقیعت دارد واز این نگاه یکی از مراکز ظهور و انکشاف انسانهای قبل التاریخ را درین خط آسیا آشکار می سازد. در بهارک واشکاشم خرابه های تاریخی هم وجود دارد وتوپ خانه در زیباک محل تاریخی و تورستی است که در تابستان سال توجه سیاحین را بخود جلب می کند.

تعداد مراجع تعلیمی و تحصیلی:

لیسه                                               225

متوسطه                         189

ابتدائیه                                                                               223

دارالعلوم                                                                            32

دارالمعلمین                                                        3

پوهنتون                                                                             1

مکتب قابلگی                                                     1

متوسطه طبی                                                     1

وضع صحت در بدخشان و مراکز صحی:

در طی چند سال آخیر وضع صحت در بدخشان بهبود یافته و اکثر واقعات عاجل صحی در ولسوالی ها زیر درمان قرارگرفته و در صورت عدم توانای رسیدگی به بیماران در ولسوالی های مربوطه، بیماران از اطراف به بیمارستان ولایتی در فیض آباد مرکز بدخشان انتقال و زیر درمان قرارداده شده و بعد از معالجه دوباره بیماران مرخص میگردند.

عمده ترین پیشرفت در بخش درمان همانا سراسری شدن روند واکسناسیون اطفال در برابر امراض کشنده و نیز رسیدگی به خانمهای حامله چه از راه آموزش قابله خانمها و چه از راه ایجاد و تجهیز بیمارستان نسائی ولادی در ترکیب بیمارستان ولایتی ولایت بدخشان میباشد که آمار مرگ و میر مادران حامله و اطفال آنهارا به حد اقل رسانیده است.

در بدخشان یک مرکز تربیوی قابله خانمها ایجاد گردیده بود که سهم برجسته را در ارتباط به اجرای کمک های عاجل در مناطق دور دست به خانمها بازی نموده و در عین حال یک مرکز تعلیمات طبی بنام متوسطه طبی غضنفر در بدخشان تأسیس گردیده است که در بخش های مثل داروسازی، لابراتوار، و سایر بخش ها کارمندان صحی را زیر پرورش میگیرند که محصلان از راه امتحان ورودی به دانشگاه ها شامل این مرکز میگردند. 

منابع مهم معدنی:

در بدخشان معادن قیمتی وجود دارد:

1.     طلا که بصورت ریف گولد  یعنی طلای سنگی  اینگونه  طلا در  دیشو راغ وجود دارد که بصورت  ابتدایی از فی تن متریک تقریباً سه  گرام طلا بدست  می  آید (که  معادل4 هزار دالر امریکایی می شود. ) طلایی  که  از زر شویی بدست  می  آید این طلا در ساحه  معدنی بدخشان وجود داشته  و در طول دریای کوکچه  از آن  استحصال بعمل می  آید.

2.    آهن این  معدن  در 14 میلی شمال شرقی  شهر فیض آباد  نزدیک قریه پایان شهر  واقع است  . آهن  آن  از قسم «هماتیت»  میباشد .این  معدن  از قدیم  الایام  توسط مردم  محلی  استخراج و از  آن  در ساختمان  اسباب  کشاورزی ،دیگ و کاسه چودنی ، زنجیر بیل داس چکش نغل چارپایان و سایر تجهیزات  استفاده  میگردد که  توسط اهنگران  در شهر فیض آبادو پایان شهر از آن استفاده بعمل می آید و در انجا کوره  های ذوب  آهن را بقسم عنعنوی کار گزاری کرده اند . در شغنان هم  یک  معدن  آهن وجود دارد که در ترکیب خود دارای مگشیت  میباشد که اهالی شغنان احتیاجات خود را از آن رفع  مینمایند.

3.    لاجورد : بهترین  جنس آن  در بدخشان وجود داشته  و به رنگ  آبی ،آسمانی و نیلگون تیره  اکثراً با زرات بیوریت (که اصطلاحاً در ملک  ما انرا طلا می نامند) بین سنگ مرمر «کران و منجان » بدخشان  پیدایش دارد . قطر لیز  های مذکور از 10 تا 15 سانتی متر میرسد و  از نقطه  نظر کیفیت به  پنج اجناس دسته بندی  می شود. لاجورد  و بیرایت افغانستان  در  اروپا  بازار مناسب دارد که در سالهای قبل بذریعه وزارت  معادن به المان  صادر میشد.

4.    لعل بدخشان: برنگ بنفش و بنفش  سرخ  رنگ شفاف کایل به لاجورردی   به قطر یکونیم  الی دو  سانتی  در بین اشجار کنیز  میکاشیت  در ساحه فوقانی مجاور رود زردیو  در بهارک بدخشان  پیدایش دارد  و در قرون وسطی که دوره  عظمت و ترقی ملل اسلامی بود لعل بدخشان از جمله  گوهر  های  گرانبها  قیمت  بسیار بلند داشت و یک  نوع انرا که یاقوت رمانی  میگویند زیاد  قیمتی و گرانبها بوده  است .

5.    کاولین: یعنی گل  چینی  در اشکاشم  بقدر کافی وجود دارد که  در فابریکات  چینی سازی سپین زر قندز و  شاکر در جنگلک  کابل  از  آن   استفاده  میشد.

6.    گوگرد: این  معدن به  مسافه 20  میل در  جنوب  مرکز حکومتی زیباک  در دره سنگ لیج بدخشان واقع  است  ذخیره  این معدن به 200هزار تن  تخمین  شده  و دارای 60 فیصد گوگرد خالص میباشد . در نزدیکی این  محل  سنگ ریشه  ابرک  و گرانیت  نیز  وجود دارد.[[16]

پیداوار زراعتی آن گندم،ماش و ماهی خیلی زیاد تولید می شود، حیات مالداری، تربیه گوسفند،اسپ .گاوهم زیاد است.نمد، قاقمه وتکه های نخی در خانه ها تهیه وباقته می شود. زمین آبی معادل (390000) اکر وللمی آن (601000)اکر می باشد.

مردم بدخشان  در صنایع روستایی دست قوی ای دارند به قسمیکه  اکر  ماه ها  از جای دیگر لوازم و مایحتاج اولیه مثلاً لباس، پاپوش ، ظروف، وسایل  چرمی ، از بیرون  نیاید از صنایع روستایی بدخشان حل مشکل  میگردد.

 

منابع آبی:

دربدخشان آب  وافر غرض زراعت وجود دارد. واحدهای زراعتی به شکل تراس در دامان کوه ها تهیه شده و دریای کوکچه با معاونین آن بدین منظور مورد استفاده قرار دارد. دراشکاشم،جرم، خواهان، راغ، فیض آباد، کران ومنجان وشغنان تماماً آب های دریائی وکانالهای مصنوی استفاده وبند سنگ مهری شهرت زیاد دارد.

 

سیستم مواصلاتی:

در سالهای  اخیر شهر فیض آباد با تالقان و کندز توسط سرک پخته (قیر) وصل گردیده و مورد استفاده قرار دارد. اما در دیگر ولسوالیهای ومحلات راه های دور دس دست آنقدر انکشاف داده نشده وتوجه بعمل نیامده است. درشغنان، درواز، پامیر و واخان اکثراً توسط اسپ وغژگاوها انتقالات صورت می گیرد، این حیوانات از دره های تنگ و یخچالی مواد محمولهء خود را به سختی انتقال میدهند وطبیعت هم در زمستان به آنها سخت می گیرد.چون در گذشته راههای قندز به بدخشان دشوار گذار بود حتی در ماه دو لاری حامل مال  التجاره به بدخشان انتقال نمی یافت از همین سبب  تا سالهای اخیر تمام مایحتاج اهالی بدخشان  از  تولیدات  محلی خود شان مرفوع  میگردید.در بین  مردم  بدخشان  مردمان  درواز و شغنان زندگی  سخت و دشوار داشتند که  اینها  با پای  پیاده  به  ولایات قندز و تخارو مربوطات  آن  در فابریکات  جن و پرس که اکثراً با نیروی کار  انسانی محرک بود  با پول ناچیز کار میکردند و تابستانها را  واپس به  بدخشان با خانواده  های خود  میگذراندند.

جنگلات:

در نقاط مرتفع ولایت بدخشان جنگلات صنوبر،سوزن برگ از قبیل کاج ، صنوبر بلوط،ارچه،سرو و ناجو وجود دارد. درنقاط هموار چنار، اقسام بید، اشجار مثمر چارمغز، بادام،پسته ، سنجد وتوت خیلی زیاد است. ناک بدخشان خیلی نازک وشیرین است که شبیه آن در هیچ جا وجود ندارد وساحه جنگلات مجموعاً به 450000 جریب زمین میرسد.

 


 

[1]   غبار میر غلام  محمد ،افغانستان در مسیر تاریخ ،پیشین ، فصل یازدهم، صص494تا496.

 

[3]   علی شاه رضوی، سید هدایت: تاریخ سیاسی اجتماعی بابریان هندوستان. در: مجله «سخن تاریخ».

[4]  بابریان  دانشمامه  جهان  اسلام

1.       [5]   علی شاه رضوی، سید هدایت: تاریخ سیاسی اجتماعی بابریان هندوستان. در: مجله «سخن تاریخ». تابستان ۱۳۸۷ - شماره ۳. (از صفحه ۷۴ تا ۹۳).

 

[6]   غبار میر غلام  محمد ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ،  پیشین ، فصل یازدهم  ، صص 497تا 500.

[7]   دایرة المعارف فارسی ، به سرپرستی غلام  حسین  مصاحب، تهران: امیر کبیر ،چاپ سوم 1381ردیف دال ، ص395

[8]   دایرة المعارف  آریانا ، نشر انجمن  دایرة المعارف افغانستان ، کابل مطبعه دولتی (میزان1341هش/1962م)،  جلد  چهارم ،ص101.

[9]  د ایرةالمعارف فارسی  پیشین، همان صفحه

[10]   سالنامه کابل ،سال 1314،نشر انجمن ادبی کابل،ص27

[11]   دایرة المعارف فارسی ، پیشین.

[12]   دانشنامه آریانا، مهدی زاده کابلی، 24 تیر 1388 هش.

[13]   هممان  مدخد.

[14]  دایرة المعارف آریانا ، پیشین ،ص101.

[15]   یاداشتهای  مارکوپولو جهان  گرد  غربی

[16]   دایرة المعارف  اریانا ،جلد چهارم ،ص101.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

بخش نود  هفتم

بحث چهارم

97-4-1. زندگی پر ما جرای بابر:

در دوران زندگی طولانی بابر  ماجرا های بزرگ  وجود داشت  معهذا  توانست  که او به ادبیات  و شعر و  هم  هنر  بپردازد .[1] او با  اردوی کوچک پس  از آنکه  کابل را  مسخر ساخت  از سند  گذشت .او در این  اردوی کوچک  از توپخانه که به  تازگی در اروپا و آسیا رواج  پیدا کرده بود ارتش بزرگ پشتونهای هند (لودیها)  را مغلوب کرد .[2]

کار بابر به  همین  آسانی  پایان  نیافت  و سر نوشت او  تا مدتی  نا معلوم بود . یکبار که  خطرات  عظیمی او را تهدید  میکرد  سردارانش به او  توصیه  کردند  که بسوی شمال  عقب  نشیند .اما او  مردی با  اراده بود و گفت که  مقابله با مرگ را  بر عقب  نشینی  ترجیح  میدهد.

با بر مردی شرابخوار  و می  پرست  بود  معهذا در یک  دوران  بحرانی  زندگیش تصمیم گرفت  که  دیگر می ننوشد  وتمام  جامهای باده و  خمب  های شراب را نابود ساخت و در واقع جداً به  عهد  خود  وفا کرد و دیگر  هر گز لب به  می نزد.

بابر  بعد  اینکه  دهلی را  فتح  کرد  چهار سال در دهلی اقامت  گزید  که  تمام اوقات او در هند  می گذشت  این  چهار سال که حیات او  در سال  چهارم  با مرگ اختتام یافت  همه سالهای  جنگ بودند که در آنها  آسایش و استراحت  وجود  نداشت باوجودیکه او  تا  آخرین دور  حیاتش  با هند بیگانه  ماند وآنرا نشناخت  در «آگره » پایتخت با شکوهی برای خود  ترتیب داد و  جهت ساختمان آن  معمارانی را  از استامبول از نزد سلطان  عثمانی  سلطان  سلیمان  مجلل خواست  که او یوسف شاگرد سنان که یکی  از استادان ماهر در معماری بود را برای اعمار پایتخت بابری به  هند فرستاد .

بابر بر علاوه  اینکه  یک  فرماندار توانا در صحنه  های جنگ بود  یک مدبر با تدبیر در امور دولت داری  نیز بحساب  میرفت و در دانش  های روز  نیز سر آمد آقران  خود بود  .  کتاب بابر نامه  یا  توزک بابری  وی  از جمله نادر ترین  کتابی  است  که  وقایع زندگی خود را بالشخصه در آن  از اول  الی پایان زندگی درج  کرده  است .

97- 4-2. بابر نامه

این  کتاب که بنام  توزک بابری  یا فتوحات بابری  نیز  یاد  گردیده  است « وقایع حالات و  واردات  احوال ظهیر الدین محمد بابر شاه  که از بدو  کوکب  سلطنت  تا اخیر  عمر روز به  روز حالات اتفاقیه  خود را بدون  کسر و  نقصان به  ترکی بدستخط خود نگاشته در زمان سلطنت  اکبر پاد شاه  ،خان خانان بیرام خان خالیا  عین  التحریف والتغییر از زبان  ترکی بفارسی  ترجمه  نموده و آن را بتجارب الملوک  موسوم  داشته و  توسط میرزا  محمد ملک  الکاتب  به زیور طبع در آورد.»که یک نسخه  از همان  کتابت  نزد  نگارنده  موجود  میباشد  . این  کتاب به قطع و صحافت  وزیری  بوده و دارای  246 صفحه میباشد که این  کتاب در1308 از جانب «چیترا پرابا پرس» از جانب انتشارات وزارت جهانگردی هندوستان و به  هزینه  آن  تهیه و چاپ گردیده  است .

بابر در این  کتاب  خاطرات  خود را   از زادگاهش که اندیجان میباشد شروع و تا زمان  مرگش که  در  دهلی رخ داد  نوشته  است  و  این  کتاب  مطبوع  ما را با زندگی  خصوصی  و روحیات  این  مرد  آشنا می سازد . در این  کتاب او  در باره  هندوستان  و  حیوانات و گلها  و انواع  درختها  و  میوه  ها  داستانها  نقل کرده  است .او  در این یاد داشتهای خود  همیشه در حسرت  هندوانه (تربوز)  و انگور   و  گلهای سرزمین مادریش اندیجان ،  سمر قند و بخارا و  فرغانه  بود  و حرمان فوق  العاده  ای  را  که  در  هند باو  دست داده  بود و یأس از هندیها را در  کتابش  بیان  میکند .او  معتقد  بود  که  در  هندیها  حتی صفت  خوب  هم  پیدا نمیشود .  ولی باوجود  آن او با  نهایت رشادت و  جوانمردی  از هندوستان در دو  مراتبه بدست  پرتگالیها در  جنگهای خونین که  مواجه با  توپخانه  و  عساکر دریایی پرتگالیهابود  از سرزمین  هند تحت  حاکمیت  خودش  دفاع  نموده  که بی مناسبت  و خالی  از مفاد  نخواهد بود  تا آن  وقایع را با  تفصیل  بیاوریم.

97-4-3. کارنامه  های بی بدیل بابر در مقابل سپاه  مهاجم  اسپانیایی ها و پرتگالیها

بابر شاه که تازه از آشوب نبرد و فتنه خونین بمبی فارغ گردیده بود ، اطلاع حاصل نمود که اسپانیایی ها و پرتگالی ها که در آن برهه از تاریخ جهان یکی از قدرت های بزرگ جنگی اروپا شمرده میشدند به فکر تسخیر سرزمین افسانه ای هندوستان برآمدند .

فیلیپ پادشاه مقتدر اسپانیا ماژیلان معروف را جهت تسخیر جزایر ادویه جانب هندوستان فرستاد ولی او بعد از سفر طولانی ، خسته کن با عبور از بحر اقیانوس و بحرالکاهل خود را به جزایر حوزه جنوب شرق آسیا یعنی جزایر فیلیپین امروزی رسانیده  و فکر کرد به  هندوستان رسیده  است که از آن تاریخ به بعد نام همه هشت هزار جزایر خورد و بزرگ حوزه جنوب شرق آسیا به نام فیلیپ پادشاه مقتدر اسپانیا مسمی گردید که فعلاً به نام کشور فیلیپین یاد میگردد . او بعد ازاین  ناکامی و عبور از جنوب افریقا و دماغه امید دوباره وارد اسپانیا گردید .

شاه پرتگال که مانند همتای اسپانیایی خود به سکوی قدرت در اروپا تکیه زده بود ، به هیچ کشور مستقل اروپایی اجازه نه میداد تا وارد حریم آب های گرم او یعنی کشور هندوستان شود . زیرا به اساس فرمان پاپ اعظم ، آن حوزه را به شاه  پرتگال غایبانه  بخشیده بود،از همین سبب  پرتگالیها هندووستان را جز مالکیت قانونی خود می پنداشت و بنابر آن دستور بنادر مهم هند را تحت تسلط کامل قشون خویش قرار داده بود .

بابر شاه خبر یافت که کشتی های بزرگ مال التجاره ای کشور های اروپایی در ساحهء قلمرو او بخصوص بندر بمبی لنگر انداخته و توسط قوت های پرتگالی مورد تفتیش ، بازجویی و باج گیری قرار میگیرند . شنیدن این خبر برای این جهان گشای مغرور گورکانی، سخت تکان دهنده بود .

او طور عاجل دستور صادر نمود تا همه بنادر هندوستان زیر نظر قوت کشور هند تحت مراقبت و مواظبت دایمی قرار گیرد و به تسلط نیرو های بیگانه خاتمه داده شود . در این هنگام چهار کشتی بزرگ جنگی و تجارتی پرتگالی ها نیز در بندر بمبی لنگر انداخته بودند ، تا به آن وسیله قدرت قهّار جنگی خویش را در برابر قشون بابر شاه نمایش بدهند .

( آلفونسو رادز ) سرلشکر معروف کشتی های جنگی پرتگالی که در برابر حکومت هند کاملاً بی اعتنا بود ، از عکس العمل خشن قشون بابر شاه متعجب گردیده و به سربازان خود دستور صادر نمود  تا همه سربازان و افسران قشون از کشتی ها پیاده شده و با همه وسایل مدرن جنگی آماده مقابله با قشون بابر شاه گردند ( آلفونسو رادز ) که در حیات خود هرگز به چنان دلیری و تهور سربازان و افسران روبرو نشده ، ندیده و نشنیده بود . بعد از جنگ های شدید ، شکست عجیبی خورده افسران و سربازان او حتی نتوانستند از محل واقعه فرار نمایند . عده ای از آنها کشته و زخمی شده و خود این جنرال مغرور با عده ای دیگر اسیر و چهار کشتی جنگی ایشان نیز با لوازم مدرن حربی در جمله قوت های بابر شاه علاوه گردید .

شاه بیباک پرتگال از جریان موضوع آگاهی حاصل و خشمگین شده ، دستور صادر نمود که کشتی های بیشتر جنگی با سربازان مجرب طور عاجل روانه هندوستان گردند و با ضربات آتشین خود تلفات سنگینی را متوجه بابر شاه و قشون او نمایند تا در آینده این شاه گستاخ مرتکب این چنین بی حرمتی در مقابل دستور او نگردد . این بار جنرال ( البو کرک ) با 21 کشتی بزرگ جنگی عهده دار نبرد بزرگ پرتگالی ها بود . بابر شاه که از خود خواهی و جسارت شاه پرتگال به خوبی اطلاع و آگاهی داشت منتظر ورود کشتی های جنگی آن کشور بود . البو کرک با همه تجهیزات جنگی مدرن و توپ های جدید خود داخل قلمرو آبی هند شده و در بندر بمبی اعلان جنگ داد . ولی بعد از درگیری شدید با قشون بابر شاه تاب مقاومت نیاورده و همه در قعر دریا فرو رفته وعده ای هم زنده دستگیر شدند .

بابر شاه با این جسارت خویش ثابت نمود ، در صورتیکه قشون دلیر و ملوانان رشید داشته باشد میتواند با کشتی های بزرگ جنگی توپ دار همه ملل اروپایی مقابله نموده و بر آنها فائق آید . البو کرک با هزاران مشکل توانست با استفاده از تاریکی شب با چند تن محدود افسران و سربازان خود روانه پرتگال شود .

خبر شکست پی هم قشون شاه پر قدرت پرتگال برق آسا به همه کشور های اروپایی نشر شده و هم چنان رشادت و دلیری سربازان و افسران  بابر شاه در سراسر اروپا سریعاً پخش گردید . شاه پرتگال که این شکست ها را برای قشون بزرگ و عظیم خود غیر قابل قبول میدانست یکی از بزرگ ترین سالاران جنگی کشور به نام ( ژون آن سالرو ) که به سردار جنگی پرتگال شهرت داشت و همه کشور های اروپایی از دلیری ، خشونت ، بی رحمی و بخصوص سوق و اداره بی نظیر جنگی او اطلاع کافی داشتند با وسایل مدرن جنگی و تعداد بیشمار افسران و سربازان و اختیارات عام و تام روانه هندوستان نمود .

قشون بزرگ پرتگالی به شهر بمبی رسیده و بدون وقفه شهر را وحشیانه زیر آتش توپچی قرار داده و به ساده گی توانستند شهر بمبی را  تصرف نموده و جهت دستگیری بابر شاه روانه دهلی گردند . بابر شاه این رزم جوی با هوش که از وقوع حادثه اطلاع حاصل نموده بود ، دستور داد تا یک بخش مجهز قشون او با یک تاکتیک خاص جنگی از راه های دور خود را به عقب قوت های دشمن نزدیک نمایند . او همچنان به دسته دیگر از قشون خود هدایت صادر نمود تا از شهر دهلی خارج شده و انتظار قشون پرتگالی را بکشند .

بابر شاه هرگز نخواست خود را در حصار قلعه های شهر مصئون محافظه کند . و مانند جد بزرگش امیر تیمور کور گان  در تمام عمر از حصار شهر ها استفاده نکرد ، خودش نیز خارج دهلی رفت تا مردم شهر از اثر حملات آتشی دشمن ، گرسنگی و جنگ تلف نشوند ، رنج نبرند و متضرر نگردند .

جنگ شدید میان آن دو قشون در نزدیکی شهر دهلی آغاز شد . سالرو با وصفی که از رشادت و دلیری بابر شاه ، سربازان و افسران غیور او اطلاع کافی داشت ولی هرگز در میدان نبرد با آنها  مقابله ننموده بود . جسارت و دلیری سربازان و افسران بابر شاه سالرو را به وحشت انداخت دو شب بعد سالرو فیصله نمود تا همه قوت های پرتگالی عقب نشینی نماید ، مگر حین عقب نشینی قشون شکست خورده سالرو مورد حمله شدید و برق آسای قشون دیگر بابر شاه که قبلاً در عقب جبهه جا گرفته بودند واقع شده و حتی سربازان اجیر و قوی هیکل سیاه پوست سالرو از ترس و وحشت قادر به حرکت شمشیر های خود در برابر قشون  بابر شاه نگردیده و همه خود را تسلیم نمودند .

بابر شاه با وصفی که از کشته شدن عده ای از سربازان دلیر و افسران نستوه خود سخت خشمگین و متاثر بود ، امر نمود همه را دست و پا ببندند و جنرال سالرو سرلشکر نامدار جنگی پرتگالی را که در جمله اسیران جنگی زنده دستگیر شده بود نزد او احضار نمایند .

بابر شاه همیشه عادت داشت ، بعد از ختم جنگ با اسیران ترحم کند و با همان عادت و اخلاق عالی دستور داد که با اسیران جنگی بد رفتاری نشود و در میدان جنگ برای همه اسیران آب و غذای کافی تهیه و توزیع گردد . عده ای از افسران و سربازان پرتگالی و بخصوص سیاه پوستان اجیر با مشاهده آن وضع و بخصوص تهیه و توزیع غذای لذیذ در میدان جنگ که خون جنگ جویان دو طرف نه خشکیده بود به حیرت آمده و از بابر شاه تقاضا نمودند تا آن امپراطور خردمند از آنها نیز در قشون خود به حیث سرباز استفاده نماید . بابر شاه چنین کرد و از داوطلبان در قشون خود به گرمی استقبال نمود .

بابر شاه جنرال سالرو ، هیئت رهبری و افسران بلند رتبه قشون پرتگالی را که جمعاً یازده نفر بود به حضور خویش احضار و اجازه نشستن داده امر فرمود تا برای شان غذای گرم و آشامیدنی خنک بیاورند . بابر شاه ، سالار بزرگ جنگی و افسران پرتگالی را مخاطب قرار داده گفت ! آقای جنرال سالرو : اگر من اسیر شما میشدم چه عملی علیه من انجام میدادید ؟ یقین مرا قتل می نمودید ولی من هیچ یک از شما را به جرم تعرض در حریم کشورم اعدام نمیکنم .

بابر شاه امپراطور خردمند ترک همه آنها را رها کرد تا به وطن خود برگردند . او با این عمل انسانی خویش نام نیکو و بس بزرگ ابدی را برای خود کمایی کرد .

شاه پرتگال که هرگز انتظار چنین شکستی را نداشت سر تسلیم به کاردانی و شهامت بابر شاه فرو آورد و نامه مفصلی به امپراطور هندوستان فرستاد ، از سوق اداره ، رشادت و دلیری او ، سربازان و افسران نستوه او یاد آوری کرده ، از اخلاق عالی ، مردانگی ، و الطاف او به نیکویی یاد آوری و ضمناً پیشنهاد نمود که :

1. بین شاه پرتگال و بابر شاه صلح دایمی برقرار بماند .

2. کشتی های طرفین بتوانند آزادانه وارد بندر یکدیگر شوند و سوداگران دو کشور آزادانه مشغول داد و ستد باشند .

3. در صورتیکه ملوانان ، سوداگران و یا اتباع یکی از طرفین در کشور دیگر مرتکب خلاف ورزی شوند شخص متخلف باید در دادگاه قضایی همان جا محاکمه و مجازات گردد .

در حقیقت امر این اولین باری بود که از جانب یک کشور معظم اروپایی با یک کشور آسیایی امضا معاهده دوستی رسماً درخواست میگردید .

شکست های پی هم شاه مغرور پرتگال در نیم قاره هند ، روحیه عالی افسران و سربازان ، سوق و اداره بی نظیر بابر شاه ، در همه کشور های اروپایی هنگامه عجیبی را خلق و به افسانه های جالب اروپا مبدل گشت . آوازه پیروزی های قشون بابر شاه در نیم قاره هند و شکست های پی هم قشون شاه پرتگال در سراسر کشور های آسیایی نیز سریعاً منتشر شد . [3]

بابر مانند جامعه شناسان دقیق  اوضاع  و احوال  سرزمین  هند را در بابر نامه شرح داده  است .او  چه  در  افغانهاییکه در هند مدتها حاکم طبقات بودند  و چه  در اکثریت  مردم  هیچ  چیز قابل   توجه و تحسین  نمی دید . او یک  ناظر بسیار دقیق بود صرفنظر  از تازه  وارد بودن و عدم  آشنایی کامل با هند و صرف  نظر از جانبداری اش در بعضی موارد روی همرفته  گزارش  او  و خاطرات او  بسیار جالب  است  و نشان  میدهد  که هند شمالی  در آن  وقت  وضع  خوشی نداشته است . بابر  جنوب هند را اصلاً ندید.

97-4-3. یاداشتهای بابر در مورد  هندوستان

امپراطوری  هندوستان  پهناور  و پر  جمعیت  و ثروتمند  است. در شرق و جنوب و حتی  مغرب  آن اوقیانوسهایی بزرگ  قراردارد  و در شمال  آن  کابل  و  غزنی  و قندهار  واقع شده  است  و دهلی  پایتخت  هندوستان  است .

این  مطلب  بسیار  جالب توجه  است  که در  نظر بابر  تمامی هند صورت یک  کشور  واحد را داشته  است  هر چند  که  در موقع  آمدن او  هندوستان به  سلطنت  ها  و دولت  های  متعدد  تقسیم شده  بود ، فکر وحدت  همیشه  در طول  تاریخ در هند نمایان بوده  است .

97-4-4.توصیف هند  در یاداشتهای بابر

هند  کشور زیبایی  است و در مقایسه با سایر کشورها هندوستان  دنیایی بکلی  مختلف و  متضادی است . کوهها و رودخانه  هایش  ، جنگلها و  جلگه  هایش ، مردمان  و زبانهایش  همه طبیعت  دیگری دارند ...  همینکه  از سند بگذرید سرزمین ،  درختها ، سنگها ، قبایل و ایلات ، عادات و آداب مردم  همه  دیگر  مال هندوستان  است ،  حتی مار  ها  وافعی  ها  هم  متفاوت  هستند . قورباغه  های هندوستان  شایان  توجه  میباشند .  هر  چند که  از  نوع  و  نژاد قورباغه های ما  هستند  اما شش  هفت  گز  بر روی آب می  پرند .

او  سپس  فهرستهایی از حیوانات ، گلها  ، درختها  و  میوه  های  هندوستان را   نقل  میکند  و بعد بمردم  هند  می  پردازد . و میگوید :

سرزمین  هندوستان  چیز  های  جالب  و  توصیه  کردنی کم دارد  و مردم  آن زیبا و خوبرو  نیستند . آنها  هیچ  تصوری  از لطف اجتماعات  دوستان ، یا معاشرت و اختلاط آزادانه  یا مراودات  خانوادگی ندارند . آنها نه  هوش و ذکاوت دارند  نه فهم فکری ، نه رفتار مؤدبانه ، نه  مهربانی و لطف  دوستانه، نه  نبوغ  و  استعداد  اختراع  میخانیکی  یا طرح و اجرای  کار  های دستی  و نه  جرئت و دانش   برای طرح  های  هنری  و معماری ، آنها نه اسپ  های خوب دارند  نه  گوشت  خوب ، نه انگور  و هندوانه  و میوه  های  خوب  نه یخ یا  آب  سرد  و نه  غذای  خوب  یا نان خوب  در بازار های شان  پیدا میشود ، نه  حمام و مدرسه دارند ، نه شمع ، نه  مشعل  و نه شمعدان.

بابر  میگوید :

مهمترین  چیز  عالی هندوستان  آن  است  که  کشوری  است بزرگ  و پهناور  که  مقادیر زیادی طلا و نقره دارد  ... یک  حسن   دیگر هندوستان هم  آن  است  که  کار کنان و کار گران  هر شغل و هر کسب  و کاری  بیشمار و بی  پایان   هستند ،برای هر کار و شغلی  اشخاص معینی  هستند  که همان  کار و شعل را پدر بر پدر  از قرون  متمادی  در دست  داشته اند .

بابر در سال  1530 و در سن  چهل و نه سالگی  در گذشت . در باره  مرگ او داستان  مشهوری  هست.  میگویند همایون  پسر  بابر به شدت  بیمار شد  و بابر که فرزندش را بسیار دوست  می  داشت  حاضر شد  جانش را در راه سلامتی  پسرش  بدهد . میگویند  همایون  از آن  بیماری شفا یافت  اما چند روز  پس  از بهبود او  بابر مرد ، یعنی نذرش بر آورده شد  و قربانی  پسرش  گردید ( این  چیزیست  که بر خلاف سلاطین  ترک و مغول و یا سلاطین  از  نژاد  پشتون اکثراً  پسر  پدر را  و یا  پدر  پسر را بخاطر دوام  قدرتش  از بین برده  است  واین واقعات در بین  خانواده  های ترکان  عثمانی به  کرات  واقع  گردیده  چنانچه  سلطان محمد دوم یا  محمد فاتح  بعد از فتح  استامبول قانونی  وضع  کرد  که بر مبنای آن   قانوناً  تمام برادران  خود را قانوناً بخاطر حفظ تاج و تخت بقتل رسانید .)

جنازه  بابر را بکابل نقل دادند وآن را در باغی  که دوست  میداشت  دفن  کردند (باغ بابر). بدین  تر تیب  بسوی  گلهایی که  آنهمه   حسرت  آنها را داشت  باز گشت. [4]

 

97-4-5.بابر در توانایی  های هنری

بابر در ادبیات شناسی، تاریخ و زبان شناسی، موسیقی و دیگر دانش های معمول عصر خود نه تنها دسترسی داشت، بلکه در آنها آگاهیهای همه جانبه نیزکسب نمود و به این گونه سیمای شخصیت بزرگ علمی، فرهنگی، نظامی و سیاسی زمانش را بحیث خاقان  هنر مند و دانشورز بخود میگیرد.

بابر شاعر توانا، نویسنده، هنر مند، منقدی سخن سنج و ادیب فرزانه بود  و به شاعران و ادیبان  قلمروش سخت احترام و اکرام میکرد. در علم موسیقی جهت نیایش به پروردگارعالمیان به ایجاد راگ ها و مقام های مختلف  عطف توجه  میکرد.

 بابر در فقه اسلامی صاحب نظر کاملی بود و به مشایخ و صوفیان راستین احترام زیاد داشت. بابر خطاط خوش نویس و ماهری بود و خطی بنام خط بابری اختراع کرد. نامبرده قرآن کریم را بدان خط نوشته و به مکه معظمه فرستاده است.

97-4-6.آثار منظوم  و منشور بابر

آثار منظوم و منثور بابر که به زبانهای ترکی ، فارسی و اردو بچاپ رسیده بدینقرار است:

 1. دیوان ترکی که در سال 1910میلادی در شهر کلته هندوستان بچاپ رسیده.

2. مثنوی "مبین" مشهور به فقه بابری که در سال 928 قمری برای هدایت و ارشاد پسرش در باره مسایل فقهی و دینی و اخلاقی به زبان ترکی سروده شده است.

3. رساله والدیه اثر تصوفی خواجه عبیدالله احرار که در سال 935 قمری به نظم ترکی ترجمه کرده است.

4. رسالۀ عروض که آنرا در سال 933 قمری به زبان ترکی نوشت.

5. واقعات بابری در احوال زندگی خودش و پیشامد های تاریخی که هنگام حیاتش رخداده است. واقعات بابری به نام های توزوک بابری و بابر نامه نیز مشهور است.

بابرنامه یکی از آثار گران بهای فرهنگ جهانی بشمار میرود و تا حال بچندین زبان عمده جهان ترجمه و چاپ شده و به صفت ارزنده ترین اثر بابر او  را شهرت جهانی بخشیده و یکی از شاهکار های ادبی وی را در زبان اوزبیکی تشکیل میدهد.

97-4-6.باغها و بناهای بابر

باغ ها و بنا هایی که بابر در کابل وقندهار اعمار نموده:

باغ استالف: تاریخ احداث آن در سال 1519 میلادی است. تابلوهایی در دست است که بابر را در حال اشتراک در اعمار باغ ها و نهر ها آباد گردیده نشان میدهد و تاکنون هم این باغ بهمین نام موجود است.

چهار باغ قندهار : این باغ در شمال غربی قندهار برکنار دریای ارغنداب واقع بوده و هنوز هم شادابی آنزمان خود را حفظ نموده است. همچنان از اعمار باغهای دیگری در کابل در بابر نامه ذکری بعمل آمده از قبیل باغ نوروزی ، بوستان سرای ، چهار باغ ، باغ بهشت ، باغ بنفشه ، باغ نور، باغ خلوت ، باغ صورت خانه ، باغ شهرآرا، چار باغ ، جلوه خانه ، اورته باغ، باغ صورت و باغ مهتاب.

از جمله تعمیرات عصربابر در کابل ، تخت بابر است که برفراز کوه شیردروازه عقب شفاخانه ابن سینا، صفه ئی ساخته شده و در آن حوض دایروی شکل بنا شده و کتیبه ئی وجود دارد که بسال 1508مطابق 914 هجری به این عبارات : تخت گاه عالم پناه ظهیرالدین محمد بابر بن عمر شیخ کورگان خلدالله ملکه فی سنه 914 هجری .

 از بنا های دیگری که در وقت بابر و سلالۀ او تجدید بنا شده قلعه ارگ است که اکنون بنام بالاحصار کابل معروف است. شاعری در توصیف این بنا چنین گفته است:

بخور در ارگ کابل می ، بگر دان کاسه پی در پی

که هم کوه است و هم دریا و هم شهر است و هم صحرا

چهل زینۀ قندهار:

 بطرف غرب شهر قندهار برفراز کوه سرپوزه طاق سنگی در کوه تراشیده شده که به چهل زینه مشهور است که به فرمان بابر در مدت نه سال توسط هشتاد نفر سنگتراش به اتمام رسیده. در طاق مذکور نام بابر میرزا، کامران میرزا، عسکری و میرزا هندال پسران بابر که به ساختن آن همت گماشته بودند به خط نستعلیق با تاریخ اعمار آن 1521 میلادی که سال فتح قندهار توسط بابر است نقر گردیده .

منابع استفاده شده :

1 . تاریخ ادبیاد ترکی اوزبیکی تالیف ملله یف . ترجمه تحقیق و نگارش برهان الدین نامق شهرانی.

2. بابر شهنشاه بزرگ نظامی و سخنور فاضل تالیف عبدالله کارگر.

3. افغانستان در مسیر تاریخ  تالیف میر غلام محمد غبار.

4. بابرنامه، متن اوزبیکی، چاپ تاشکند.

5- دیوان ظهیرالدین محمد بابر، به اهتمام و مقدمۀ شفیقه یارقین.

 


 

[1]  نگاهی به  تاریخ  جهان ، جواهر لعل نهرو ، پیشین ، ص595.

[2]   همان مأخذر به ادامه

[3]  مقاله  محمد  همایون سرخابی ، لندن  نهم اپریل 2011

[4]  نگاهی بتاریخ  جهان ، جواه لعل  نهرو ،  پیشین  ،صص،594-598.

 

 

.-----------------------------------------

 

بخش نود وهفتم

بحث سوم

97-3-1. لودیها مقارن بقدرت رسیدن بابر در خراسان (کابل)

مقدمه:

سرودهای ویدی در هزار و چهار صد سال قبل از میلاد و هرودت یونانی پدر تاریخ در قرن پنجم پیش از میلاد، گواه این حقیقت اند که درهها و وادیها و جلگههای رودخانه کابل، سند و گومل و کرم و ترنک و ارغنداب و هیرمند مسکن و ماوای اصلی قبایل مختلف پشتون در قدیمترین ازمنۀ تاریخی اند.[1]

همو می افزاید:

«در دوره اسلامی مورخینی چون: ابونصرالعتبی مؤرخ دربار سلطان محمود غزنوی، و ابوسعید عبدالحی بن ضحاک گردیزی مورخ عهد مسعود غزنوی، در زین الاخبار، ابوالفضل بیه‍قی مؤرخ دربار سلطان مسعود غزنوی در تاریخ بیه‍.قی، ابوریحان بیرونی، منجم و ریاضی دان عصرسلطان محمود و مسعود در کتاب مال الهند، فخر مدبر مبارکشاه، منشی دربار غوری در کتاب آداب الحرب و الشجاعه و منهاجالسراج مورخ دربار غوری درطبقات ناصری، سیف بن محمد هروی در تاریخنامه هرات و ابن بطوطه سیاح مراکشی در کتاب "رحله" و بابُر در بابُرنامه، هر یکی از قبایل پشتون که در مرزهای هند و ارتفاعات کوههای سلیمان و سپین غر، از غور تا پیشاور و از پکتیا و پکتیکا تا زابل و قندهار و مرزهای سیستان سکونت داشتهاند، و در لشکرهای سلاطین غزنوی و غوری و تیموری و بابری برای فتح هندوستان نقش مهمی ایفاکردهاند، یادآوری نمودهاند.»[2] ولی  چیزی را که من به  آن اذعان  میدارم  این  است که آقای  سیستانی، پراگراف بالا را  مبنی به  موطن  پشتونها از قول هرودوت و سرود  های ویدی نقل کرده اند اما به مإخذی که از آن  استفاده کرده اند  مقالۀ را ارجاع نه فرمودند و صرف نام آنها را برده اند و همچنان  در پراگراف بعدی که تکمله  همان  پارا گراف اول است  تائید  همین  مقوله را  از قول تاریخ  نویسان زبده  اسلامی و عهد غزنوی از قبیل  (ابونصرالعتبی مؤرخ دربار سلطان محمود غزنوی، و ابوسعید عبدالحی بن ضحاک گردیزی مورخ عهد مسعود غزنوی، در زین الاخبار، ابوالفضل بیه‍.قی مؤرخ دربار سلطان مسعود غزنوی در تاریخ بیه‍.قی، ابوریحان بیرونی، منجم و ریاضی دان عصرسلطان محمود و مسعود در کتاب مال الهند، فخر مدبر مبارکشاه، منشی دربار غوری در کتاب آداب الحرب و الشجاعه و منهاج‌السراج مورخ دربار غوری درطبقات ناصری، سیف بن محمد هروی در تاریخنامه هرات و ابن بطوطه سیاح مراکشی در کتاب "رحله" و بابُر در بابُرنامه،)

1-3-2. نقدی بر توضیح دو فقره  از نوشته کاندیدا اکادمیسین اعظم سیستانی:

 توضیحات بالااز قول محمد  اعظم سیستانی نیز عاری از ارجاع مأخذ بوده درمورد  موجودیت و  پیشینه قبایل  پشتون تا مادامیکه اسناد موثق و مستقیم  ارائه  باشد، حقیقت   در هالۀ  از ابهام و سر در گمی قرار میداشته باشد چرا که آقای سیستانی  بهیچ  یک  از مورخین و رحله ارجاع دقیق و یا سطحی نفرموده اند که قبول  آن  در  علم  تاریخ متأسفانه بدون  ذکرو ارجاع گمراه  کننده  میباشد . چیزی را که  در نزد  من  موجود  است گزارشاتی  است  از  جنگ  های سبگتگین با جیپال فرمانروای هندوستان که بدین قرار  است :« هندیان از این پس خوار شدند و از آن پس دیگر درفشی نداشتند و بهمین خوشنود بودند که در کرانه های دور دست سرزمین خود بجنگ کشیده نشوند .. چون سبکتگین پس از این رویداد نیرو یافت افغانیان (مقصود از قبایل پشتون  میباشد که در آنطرف کرانه های سند زندگی  میکردند)و خلج نیز سر بفرمان او فرود آوردند.»[3]  علاوتاً هر دو  منبع  از جنگهایی سبکتگین  با «بابی تور» که بست  را  از  نزد «طغان»  به عنف گرفته بود سبکتگین با اوجنگیده  بابی تور را منهزم و طغان را نیز بخاطر بد  عهدی  اش  کشته، ذکر کرده  از رویا رویی با کدام قوم پشتون  حرفی بمیان  نیامده  است .  و تاریخ (باز شناسی  افغانستان  در ادامه  اذعان  میدارد که : « چون سبکتگین از کار بست و قصدار فارغ شد برای جهاد بهند شتافت و دژ های استوار برستیغ کوهها را فرو ستاند و بی گزند و پیروز باز گشت... وسبکتگین چون این گزارش بشنید . سپاهیان گرد آورد و سوی هند روان شد و بهر شهری که رسید درهمش کوبید و آهنگ لغمان کرد . لغمان از استوار ترین دژ های ایشان بود . سبکتگین آن را به تیغ کشود و بتکده ها را ویران کرد و شعار های اسلامی برپا کرد و همچنان شهر ها را می کشود » [4]   فقط فهمیده  میشود  که در حین  حملات سبکتگین  از هند  تا لغمان  نیز  جزء قلمرو  جیپال بوده  است که از حکروایی قبایل  پشتون که  اقای سیستانی به آن  تاکید دارند  حرفی آورده نشده  است صرفاً میشود  گفت  که  این  اقوام  پشتون(پتان ها)در اطراف رود خانه کنر و وادی لغمان و وزیرستان تا پشاورو کناره  های اباسین  از ازمنه  های قدیم  می زیسته اند.همچنان موطن  اصلی  آقای اکادمیسیون  اعظم سیستانی که  از نام شان  پیداست که منسوب به  سیستان  میباشند  این  منطقه در زمان سبکتگین  توسط حکمرانی که بنام  خلف بن  احمد یاد  میشد و در حدود سیاسی دولت  امیر نوح سامانی قرار داشت که از نام  آن  معلوم  است  که  ازبازماندگان  عمال خلیفه عباسی بوده باشد نه به  کدام قبیله  پشتون یا افغان .طبری و الکامل و همچنان پروفیسور شادروان  عبدالحی حبیبی آنجا که در مورد کار نامه  های حمزه (آذرک سیستانی یا خارجی) با هارون رشید و نامه  های که بین  او  و  هارون رد و بدل شده  است  از شجاعت ، اخلاق و حسن عدالت خواهی و آزاد اندیشی وی  در برابر خلیفه بغداد یاد  کرده و او را منحیث یک قهرمان  ملی خراسانی تمجید  کرده  است نه اینکه از رجال  پشتون بوده باشد .(خروج حمزه  سیستانی افغانستان بعد از اسلام تألیف عبدالحی حبیبی   نشر1367هجری خورشیدیی ، کابل :مطبعه دولتی  ،چاپهای مجدد ،ایران- تهران: چاپخانه آشنا نشر دنیای کتاب؛ ص349) کذا  این  کتاب در مورد والیان  خراسان روشنی  انداخته از این  اشخاص نام  می برد  که یا خراسانی بوده اند و یا  از عمال خلافت بغداد:ابومسلم  عبدالرحمن در عصر  سفاح و منصور 130  تا 137  هـق، ابو داوود خالد  بن ابراهیم زهلی از طرف منصور مقتوال در 141  هـق،اسید بن  عبدالله  خزاعی   از طرف  مهدی سنه 150 هق، خالد  غطریف بن  عطا مامای هارون سنه 174 هق.

1.     هرات:والیان هرات عثمان کرمانی ازدی  و بسام ابراهیم  از عمال  ابو مسلم سنه 128 هق، ابو علی شیبل بن  طهمان شیبانی  از طرف بو مسلم به هرات .[5] دیده  می شود  که تمام  این کار گزاران یا از عمال خلافت بوده اند  یا مربوط به خراسانیانی می شود  که  از جانب بو مسلم انتساب داشته اند. پس واضح  میشود که قوم  پشتون اگر هم موجود بوده اند در فعل و انفعالات سیاسی کدام رول و اهمیتی نداشته اند .

2.     لشکر خراسانی :لشکری که در اویل  عصر عباسی  تشکیل شد بنام «الجندالخراسانیه »یاد  میشد  که فرماندهی  آن  به تدبیر روزبه  ابن داذویه  مشهور به  ابن  مقفع ادیب و دانشمند در دوره  منصور عباسی بود که  از اثر مشوره  های او  این  لشکر خراسانی به قوام خود رسید [6] ولی در این دوره  نیز از قوم پشتون حرفی  و صحبتی بمیان  نیامده  است.

3.     اصالت خراسانیان:در زمان  عباسیان نیز در خراسان مدنیت و شهری گری عام بوده واساسات زندگی  شهری به موازینی بالا تر از امروز  ترتیب می یافته و اداره  میشده  چنانچه زمانیکه زنان خراسانی در جنب اسرا ،قرار گرفتند مانند  زنان  دیگر قبایل  در بازار  های برده فروشی مورد فروش قرار نگرفتند  بلکه  از اثر لیاقت و فهمیدن رموز سیاسی و زندگی خانوادگی دیری نگذشت که این زنان  جزء خانواده  های  سرشناس در دربارخلافت بغداد  گردیدند  چنانچه  مرجیله  دختر استاد سیس بادغیسی هروی که از جمله  اسرا بود به زنی هارون رشید در آمد  که  مامون  خلیفه عباسی فرزند  این زن  خراسانی میباشد  و از همین سبب  است  که  مأمون را  خلیفه  خراسانی  شهرت داده بودند.  ابن هوقل در حدود (331هق/942م)در مورد  لباس مردم  خلج و زابلستان و نواحی  غور (که بقول جبیبی کوچیان  غور میباشند)لباس  شان مانند  ترکان بود ودلیل آن  اینست که قبل  از  اسلام  طایفه ای  از ایفتالیان  در رخج و زمین داور و قندهار سلطنت  میکردند که شاید  این طرز لباس  پوشیدن  کوچی  ها باز مانده  از همان  عصور باشد .ساختن و استعمال البسه نمد ساخت  که  همین اکنون  نیز در بین  کوچیان  غلجی ، ایماق وعربهایی خراسانی شمال و ترکها  و عموم  گله بانان  در کشور ما عمومیت دارد  که  آنرا بنام  کوسی که معرب  کوچی(یا قوم  گردنده که با شتران  و رمه  ها و  گله  ها از دشت  های  شیر زاد در فراه  تا دامنه  ها و جلگه  های سبز در دامن سلسله فیروز کوه و در شمال به  خیوه  بخشان در تابستان ها واما  در زمستان ها با رمه  و عشیره  خود تا به دامنه  های وسیع  سند ، ملتان و حتی  تا به کرانه  های خلیج بنگال تا مدراس  نیز سیر سالیانه داشتند که تا هنوز  نیز  همین اقوام  کوچی غلجایی با رمه  های خود  تمام دشت و دمن و  کوهپایه  های  کشور را بخاطر یافتن چراگاههای مناسب در می نوردند  که بعضاً  این  کوچی  ها با حمایت از جانب  حکومتها  در جریان  دوصد سال  اخیر،در جان و مال و زمین  مردمان  بومی بالعموم  ودر دو سال گذشته بالاخص در هزارجات   جنگهایی خونین  بین اقوام کوچی  پختون و هزاره  های ساکن در غرجستان و  هزارجات  نیز گردیدند.) .دولت  و حکومات  پشتون مدار افغانستان چه در زمان امیران  محمد زایی و چه  در زمان سلطنت خاندان یحیی، نادر  شاه و ظاهر شاه فرزندش  به  بهانه  های مختلف بخاطر تقویه  حکومات شان به لطایف الحیل دست یازیده زمین  های قطغن ، تالقان و بدخشان ، سمنگان  ، بلخ و فاریاب را که جزء دارای عامه  مردمان  آن  مناطق بود به سران  اقوام  پختون  بنام (ناقلین)داده اندکه اسناد اسکان  آنها در دفتر  های ثبت حکومتی موجود  است که در اصل  این زمین ها مربوط به  مردمان  محلی  میشد که البته  این بحث در موقع  مناسب آن  مفصلاً دنبال و با  اسناد و شواهد موثق روشن  میگردد.) لباس کوسی بین  سیستانیان و خراسانیان  از سابق  عمومیت داشت  است  چنانچه محمد بن  اثیر که در جنگ دیرالعاقول در رکاب یعقوب لیث  صفارکشته شد  لباده  یا کوسَیَ  می  پوشیده که بسال 263هق این لباس در سیستان نیز پوشیده  میشده  که بعداً لباس رسمی لمر اعلی در دوره  پادشاهی محمد ظاهر شاه آنرا  ارتقا بخشیدند  .[7]

4.     ولایات شرقی :از اظهارات هیون تسنگ که  توسط  عبدالحی  حبیبی  تصریح  گردیده  حاکی از آن  است  که   ولایات شرقی  خراسان را  در مجاور  هند شرح داده  که  استوپه  های آن دوره  که پیرو آیین بودایی بودند تا هنوز در چار سده ، پشاور ، لغمان، و جلال آباد  کنونی(هده) گلدره موجود  میباشد که این ساحه  پیرو  آیین  بودا  بوده اند  که دامنه  این پرستش  تا رخج و زمین داور ، قندهار کنونی ،  غزنی ، کابل وکاپیسا و بامیان امتداد  داشته  است  که بر عکس  در بعضی از این  مناطق بالاخص و در شمال هندو کش بالعموم خراسانیان پیرو  دین زردشت  بودند  که  آتش را ستایش  میکردند.

5.     سیستان (زرنج):زرنجقصبۀ سیستان در سیستان را که  آنرا شهر  رتبیل میگفتند و بقول ابن  هوقل  و ابولفدا شهر قدیم (رام شهرستان ) بوده و بقایای  آن  در سه فرسخی دست راست راه  کرمان  پدیدار بود.  چون  جوی سیستان ناگاه بریده شد ، و آب  از  آنجا بماند ، مردم به زرنج انتقال  کردند  و شهر زرنج در حدود 20  هق /64م بدست  مسلمانان مفتوح  شد  که  در  جلد اول  این  اثر با تفصل  شرحه شده  است . استخری  در صفحه 240  کتابش  شهر زرنج را  از بهترین شهر  های سیستان  تعریف کرده  که  هر نوع مظاهر تمدنی آن  عصر در  آن نمایان بوده  است . بقول بشاری زرنج پایتخت سیستان  حصنی منیع  شگفت  آور داشت  که از عجایب آنوقت  شمرده  میشد ، ومردم  آن  دارای فطانت و هوشیاری و آداب دانشمندی بودند  که  آنجا را بصره  خراسان  مینامیدند .[8] بعید  بنظر میرسد  که این همه  مدنیت  ها  توسط پختونهایی ساخته شده باشد که جمعی تا هنوز عقب رمه روان  هستند و در غژدی  یا چادر  های سیاه  چند  گوشه  ای زندگی  میکنند و عده ای از این قبایل تا امروز کمر بسته  اند  تا با هراس افگنی شان مدنیت را در کشور ما به  بهانه  مسلمانی نابود سازند. البته  ذکر این  مسایل بلند بردن فلان قومی و پایان  نشان دادن قومیدیگر در اینجا مطرح  نمیگردد فقط بخاطر روشن شدن حقایق تاریخی سرزمین ما (افغانستان=خراسان )میباشد که  همواره توسط  مؤرخین مغرض  و قوم گرا،حقیقت  تاریخ را مسخ کرده  به  نفع  فلان  پادشان و یا سر کرده فلان قومی تحریف نموده اند و هر گز  اصل بیطرفی تاریخ را در نظر نداشته اند خاصتاً  گزارشاتی که  از دوصد و چنجاه سال به  اینطرف از طریق مورخین  مزدور در تاریخ میهن سیاهه شان موجود  است  که در این  مورد  نیز در جای مناسب  آن  خرفهایی داریم.

6.     غزنه :هیون تسنگ  در 25 جون 644 یعنی در سال 22هـجری خورشیدی از «هوسی نه» (غزنه) پایتخت  تسوکو  چا که به قول حبیبی  همان  اراکوزیا میباشد دیدن  کرده  که  دژ محکم و  استوار داشته .این شهر را رتبیلان و لویکان  غزنی بنیان  نهاده بود  که  سپاهی اسلام در سال64 هـ به فرماندهی یزید بن زیاد کفیل حکومت سیستان در محلی   جفزه  که به  اغلب گمان  همان  غزنه باشد با رتبیلان  مقابل  آمد (بشاری) انرا از فرضه  های خراسا ن نامیده  است .کوهک در کنار غربی دریای ارغنداب نیز  از شهر  های رتبیل بوده  است .[9] با مباحث فوق در می یابیم  که در زمان رتبیلان و کابل شاهان هیچ  تاریخی  از  عشایر پختون یاد  نکرده  است. وشاید  این قوم هنوز زمان بدویت خود را میگذرانده  و بعد  ها  در تاریخ  ظاهر و مشهور شده است.

بر میگردیم به  بحث اصلی :

97-3-3.حمله بابر به  هند:

از قول پروفیسور اعظم سیستانی : « هر یکی از قبایل پشتون که در [10]مرزهای هند و ارتفاعات کوههای سلیمان و سپین غر، از غور تا پیشاور و از پکتیا و پکتیکا تا زابل و قندهار و مرزهای سیستان سکونت داشتهاند، و در لشکرهای سلاطین غزنوی و غوری و تیموری و بابری برای فتح هندوستان نقش مهمی ایفاکردهاند، یادآوری نمودهاند.» اما بر خلاف فرموده سیستانی  جواهر لعل نهرو در مورد حمله بابربه هند  می نگارد: « بابر مرد  جاه طلب  بود و پس از  انکه  کابل  را مسخر ساخت  از رود سند  گذشت  و به  هند  آمد . ارتش  او  کوچک و نا  چیز بود  اما نیروی توپخانه را    که به  تازگی به  اروپا و آسیا ی  غربی  مورد  استفاده  واقع  میشد  با خود داشت . ارتش  بزرگ افغانهای  هند  که به  مقابله با او  پرداخت  در مقابل ارتش  کوچک ولی پر ورش  یافته بابر  و در مقابل توپخانه او  از هم  پاشید  و با بر  پیروز شد . » [11]اما   چیزی که در این  نوشته موثق است  این  است که قبایلی  از  پشتونها درکوههای سلیمان و  اطرراف آن درمسیر دریای کنر و ارتفاعات  کوههای خیبر می زیستند چنانچه لغمان  نیز  در قلمرو راج  جیپال بود .

همچنان پروفیسور دکتر لعل زاد   در رساله ی بنام چگونگی  کشوری بنام افغانستان از چگونگی  پیدایش نام  افغانستان در معاهدات  خانواده  درانی و محمد زایی که روی آن  در آینده  پژوهش  های  گسترده  ای خواهیم  داشت در مورد نام چختون و افغان   می نگارند:« در  کشوری که سراپای تاریخ  وحتی  جغرافیای آن  جعل گردیده  است ، هزاران حرف نا گفته  برای گفتن وجود دارد  و صد  ها منبع  و سند  با  ارزش که  منتظر کاوش  و پژوهش اند... واژه [افغان ] در لغت  بمعنی ناله  و فریاد  میباشد (دکتور لعل زاد . چگونگی ایجاد  کشوری بنام  افغانستان) و (خواجه  بشیر احمد انصاری  در مقاله [ما  کیستیم  و اینجا کجاست ؟]  ؛(که محور اصلی  این  مجموعه باز شناسی  افغانستان بر همین هدف دور میخورد) ؛و همچنین در کتاب  [   حدود  العالم  ، سال تالیف 982م]( نخستین  اثری  است که در آن  از  قومی  بنام  افغان  نام  می برد و محل زندگی آنان را  در ضمن بر شمردن  شهر  های هندوستان  در «ساول» یک دهکده خوشگوار  و زیبا که بر فراز کوهی قرار دارد معین  میسازد .)؛(تاریخ  یمینی و  ترجمه  آن  ضمن  محاربات  محمود افغان و محل سکونت آنها در اطراف کوههای سلیمان  در هند  خبر میدهد  و البیرونی  در سال ( 1030  م ) در کتاب « تحقیق مال الهند » می نویسد  که  در  کوههای مرز  شرقی هند  تا وادی سند ، قبایل مختلف (افغان )  زندگی میکنند در کوههای سلیمان  در محل ساول  یا سول  که به دو شاخه  شرقی و  غربی تقسیم  می شودو سول شاخه  غربی  آن  است .» [12]

97.3-4. حملات سبکتگین در هند به ارتباط محل  بسط و وسعت سرزمینهایی که افغانها در آن زیست داشته اند:« سبکتگین بهرشهر که  می  رسید  درهمش  کوبید وآهنگ لغمان  کرد لغمان  از استوار ترین  دژ  های  ایشان بود .سبکتگین  آن را به  تیغ  گشود و بتکده  ها را ویران ساخت»[13]  آنچه که از پختون  های آن زمان  که اکادمیسن سیستانی از آن یاد  میکند کار شان فرمانروایی نبوده  بلکه هممانند امروز شان کارشان  مزدوری در اردوی بیگانه بخاطر کسب معاش ویا بدست  آوردن امتیاز بوده  است  چنانچه زمانیکه  محمود  غزنوی  عزم  فتح  هندوستان را کرد همین افغانان از ستیغ کوهها بالای سپاه محمود حمله  میکردندکه راه  گیری وشبیخون زدن  از عنعنات دیرینه  این قوم است  که محمود قبل از فتح  هندوستان  آنها را منهزم ساخت.( تاریخ العبر، طبقات ناصری)اما در  این  میان  موجودیت افغانان در بست  قرضدار و زمین داور که  از طرف سبگتگین  از دست شان  کشوده شده  است  ، موجودیت قبایل افغان  مورد تائید در تاریخ می باشد که  این موضوع را هم جان مالکم  در کتاب تاریخ  ایران  ذکر کرده و  هم ابن  اسیر از آن در الکامل  جلد  دوازده  از صفحه 114 به  بعد  بحث کرد  است .

در اینجا مقاله جناب اکادمیسن  محمد اعظم سیستانی را ارجاع  میداریم  تا برای کسانیکه در این باب مشتاق فهمیدن  حقایق هستند خود قضاوت  کنند:

97-3-5. ارجاع مقاله  استاد ماندیدا اکادمیسین اعظم سیستانی:

« افزون براین دانشمندان معاصر افغان چون پوهاند عبدالحی حبیبی، پوهاند عبدالشکور رشاد، پوهاند حبیبالله تژی، پوهاند مجاوراحمد زیار، استاد احمدعلی کهزاد و میر غلاممحمد غبار، ظفر کاکاخیل، قاضی عطاالله خان و دیگر تاریخدانان، هر یکی در آثار خویش، گواهی میدهند که سلسلههای افغانان لودی و خلجی و سوری و غوری به شمول سلاطین بابُری هند، از افغانستان به هند رفته و هرکدام برای مدتی در هند به قدرت رسیده و صاحب دولتهای مستقلی شدهاند.

پوهاند حبیبی معتقد است که همزمان با قدرت یابی سبکتگین در غزنه و بخش عمده افغانستان بدست او، در ملتان یکی از قبایل معروف افغان (لودیان) صاحب قدرت و حاکمیتی بودند.[۱] در کتاب "اداب الحرب و الشجاعه" فخر مدبر مبارکشاه، یکی از منشیان سلاطین غوری، گفته میشود که افغانها حتی قبل از لشکرکشی سلطان محمود بر هند، در پنجاب ساکن شده بودند و برخی مقامات مهمی را در دربار راجه جیپال کسب کرده بودند. فخر مدبر یادآوری میکند که عشیرۀ افغانان [لودی] در دربار جیپال به عنوان شحنه (کوتوال) خدمت میکردند.

آنطوری که "فخر مدبر" میگوید: عدهای از افغانها صنعتگر بودند. شمشیرهای آنها به نام "سورمان" و "تورمان" در دهلی خریداران زیادی داشت. شواهد موجود در اسناد قرن ١٤ میلادی نشان میدهد که برخی افغانهای تاجر [اسپ] در دیوان قضای دهلی نفوذ زیادی داشتند، زیرا تجارتی که توسط آنها انجام میشد، نه تنها برای خزانه شاهی منبع درآمد محسوب میگردید، بلکه نیاز هند را به اسپان جنگی خراسان و آسیای میانه تامین میکرد.[٢]

مورخ دربار غزنه "العتبی" میگوید که سبکتگین و فرزندش سلطان محمود غزنوی از افغانها در بخش نظامی به حیث سرباز جنگی استفاده میکردند و در لشکرکشیهای سلاطین غزنوی، سپاهیان افغان جای خاصی داشتند.[٣] لشکرکشیهای سلطان محمود به هند و غارت آن شبه قاره فرصتی بود تا از آن پس افغانها توجه خود را بسوی هند بخاطر کسب غنایم از طریق شرکت در جنگهای مسلمان سازی و یا بخاطر تجارت اسپ و شمشیر و فروش آن برای مقامات هندی بیشتر معطوف کنند.

براساس نوشتههای وقایعنویسان قرن ١٣ میلادی، چون مولف "آداب الحرب و الشجاعه" فخر مدبر، و منهاجالسراج جوزجانی، مولف طبقات ناصری: سلطان معزالدین سام در لشکرکشی خود علیه هند، تعداد قابل ملاحظهای از سربازان افغان را شامل ساخته بود. جوزجانی میگوید: "بر طبق فرمانهای الغ خانی (بعدها ملقب به بُلبن)، مدافعان راستین بر بلندترین مناطق مرتفع بر راههای پر پیچ و خم و درههای تنگ و باریک دست یافتند و سرها طلبیدند و اسیرها گرفتند و با پول و مال انباشته شدند به خصوص قبایل افغان که هر یک از آنها گویی بهاندازۀ فیل با موهای آویخته در دو طرف شانهها بود. تعداد آنها در خدمت و در رکاب الغ خانی، بالغ بر ٣٠٠٠ سواره و پیاده بود. این سربازان به حدی شجاع و دلیر بودند که یکی از آنها چه در کوه و چه در جنگل یکصد هندی را به چنگ میآورد."[۴]

اقتدار حسین صدیقی، محقق هندی در مورد "ظهور افغانها به عنوان نخبه گان حاکمه در هند"، مقالۀ محققانه و مفصلی دارد که در پاپان کتاب "جنگ و سیاست در افغانستان" به چاپ رسیده است. این مقاله میتواند جواب محکمی باشد به آقای "سنگ شکن" (استادصباح) که باری نوشته بود: "مثلثى که پشتونها در آن زندگى مینمايد (یند) هيچگاه کشور مستقل و يا تاريخ مستقلى از خود نداشته است."* بدون تردید چون آن کتاب در دسترس همۀ افغانان نیست، لذا من آن مقاله را در دو سه صفحه فشرده ساخته تقدیم خوانندگان میکنم و سپس به تکمیل آن بنابر سایر منابع دست داشته خواهم پرداخت.

صدیقی مینویسد که: افغانها در ابتدای ورود به هند سخت به آداب و رسوم قبیلهيی خود پابند بودند، ولی به تدریج نسلهای بعدی روش اشرافی نخبگان مسلمانان را پذیرفتند. ارتقای تدریجی آنها به بعضی مناصب و مقامهای نظامی در اردو و سیستم اداری سلطاننشين دهلی، راه پیشرفت فرهنگی و مدنی در جامعه مشترک اسلامی-هندی را برای آنها هموار ساخت. بدین ترتیب آنها خود را با فرهنگ اشرافی دربارها منطبق ساختند و با گذشت زمان مردمان متمدنی بار آمدند که برای سلطنت کردن بر هند خود را آماده ساختند و به سلطنت نیز رسیدند. اشراف والا مقام افغان مشابه همتایان اعیان زاده غیر افغانی خویش زندگی پر زرق و برقی داشتند. واحدهای نظامی آنها مانند افراد ملک خطاب، بیشتر سواران غیر افغانی بودند تا افغانی. علاوه بر اشراف، سایر افغانها هم که در حرفههای غیر نظامی اشتغال داشتند، به تعداد زیاد در دهلی ساکن شده بودند، آنها مثل سایر شهروندان با فرهنگ دهلی خو گرفته بودند.

افغانها به تدریج در سپاه و سیستم اداری سلطاننشين دهلی به موقعیتهای مهمی نایل آمدند و با رویکار آمدن (خلجیها) راه پیشرفت سریع آنها باز شد. تا این زمان نسل جدیدی از مهاجرین افغان به مقامهای مهمی رسیده بودند. افراد این گروه جدید که در محیط هندوستان رشد یافته بودند، نه فقط به سیستم سیاسی این سلطاننشين خو گرفتند، بلکه با کسب آموزش به سطح معینی از فرهنگ شهری ارتقا یافتند. سلاطین خلجی برای گماردن افراد در شغلهای مهم اهمیت زیادی به اصالت نژادی افراد مانند سلاطین قبلی نمیدادند، بلکه هر کسی را که استعداد لازم برای پیشبرد اموری میداشت به کار میگماردند. در نتیجه ما نام "اختیارالدین افغان مل" را در میان افراد منتخب رهبری "سلطان علاءالدین خلجی" مییابیم.[۵] این شخص خوشنام در ادارۀ حکومت تا زمان سلطان محمد بن تُغلق شاه شغل مهمی بر عهده داشت. برادر کوچکتر او به نام "ملک افغان مل" هم در زمان خلجی مقامهای مهمی کسب کرد.

عباس سروانی در تاریخ شیرشاهی، در لشکرکشیهای که به منظور فتح جنوب هند در دوره سلطنت قطبالدين مبارکشاه خلجی و سلطان غیاثالدين تُغلق شاه صورت گرفت، اسامی این دو برادر را در ردیف اشراف سلطان علاءالدین خلجی ذکر میکند. این تلویحاً نشان میدهد که این هر دو به دلیل تجربیات گذشتۀ شان در امور مربوط به دکن مورد احترام بودند.

در دورۀ سلطنت سلطان محمد بن تغلق شاه ما به اسامی تعدادی از اشراف افغان برمی خوریم. سلطان مذکور نه فقط افغانها را به درجات بالا ارتقا داد، بلکه حتی افراد طبقه پائین جامعه هندو را نیز ترفیع میداد. افغانها نمیتوانستند مورد توجه سلطان قرار نگیرند، زیرا مدتها بود که در خدمت سلطان بودند و به سیستم سیاسی هند اکنون آشنا شده بودند و مانند اعضای سایر خانوادههای اشرافی بخشی از گروه برگزیده حاکم تلقی میشدند. در واقع در این زمان افغانها در درون جامعه مسلمان هند یک طبقه جدید اجتماعی را تشکیل میدادند. برعکس نوشتههای منهاج السراج و امیر خسرو، متون تاریخی دیگر، اشراف افغان را افراد کم اطلاع نشان نمیدهند. ملک افغان مل آنطوری که چهرهاش در کتاب فتوح سلاطین تصویر شده است، افسری با فرهنگ عالی است.[٦]

افغانها در خدمات دولتی در پستهای مهم و بالاتری ارتقا یافته بودند و خیلی از آنها نفوذ قابل ملاحظه داشتند. شخصی بنام «ملک شاهو لودی» در ١٣٣٤ میلادی علیه نایب الحکومه ملتان به نام "بهزاد" شورید و بعد از کشتن او به پادشاهی رسید. شورش ملک شاهو لودی چنان ابعادی یافت که شخص سلطان از دهلی به طرف ملتان حرکت کرد، در نتیجه "ملک شاهو لودی" بدون مقابله با سلطان از عملی که بر دست او صورت گرفته بود عفو خواست و بلافاصله با کسانش عازم افغانستان شد. دیگر اشخاص برجستهای که در این دوره به مقامهای مهمی رسیدند عبارت بودند از ملک خطاب افغان، قاضی جلال افغان و ملک ماخ افغان و عدۀ دیگر.

قاضی جلال افغان شخصی بود که از منصب قضاوت به شغل افسری سپاه ارتقا کرد و در گجرات صاحب مقام بلندی شد. در سال ١٣٤۵ میلادی او همراه "جهیلو افغان" و برخی دیگر از اشراف غیر افغان علیه اقدامات دفاعی سلطان شورش کرد، اما آنها نتوانستند در مقابل نیروهای سلطان مدت مدیدی مقاومت کنند و شکست خوردند و مجبور شدند به دولت آباد فرار کنند. و در دولت آباد به ملک ماخ افغان که رهبر شورشیان دکن بود، پیوستند. ملک ماخ خود را شاه اعلام کرد و لقب سلطان ناصرالدین شاه را برگزید. شاه مذکور قاضی جلال افغان را که در سلسله مراتب قبیلهای در سطح خان بود به لقب "قدرخان" مفتخر ساخت. از اشرافزادههای دیگر افغان که به شورشیان دولت آباد پیوسته بودند میتوان از بهرام خان نام برد. این شخص بعداً توسط حسن بهمن شاه به عنوان "وکیل دار" انتخاب گردید.

تاریخ زندگی ملک ماخ افغان هم درخور توجه است. زمانی که برادر بزرگش "اختیارالدین افغان مل" در سرزمین "مالوا" حکومت داشت او عهده دار ولایت دولت آباد بود. ماخ افغان با نام "ملک" فرماندهی یک هزار سوار را در اختیار داشت و در سال ١٣٤۵ میلادی به همراه سایر "امیران" (سرداران نظامی) به گجرات جهت مقابله با شورش فرستاده شد. او از ترس این که سلطان به همدلی او با دیگر اشراف افغانی در گجرات پی نبرد، از فرمان او سرپیچید و در عوض فرماندهی یکصد سوار شورشی را پذیرفت. در نتیجه شورشیان - چه افغانی و چه غیرافغانی - او را بر سریر شاهی نشاندند و به او لقب سلطان ناصرالدین شاه دادند. دربار او مطابق الگوی دربار دهلی بر پاشد. یک افسر غیر نظامی به نام نورالدین توسط او به عنوان "وزیر" برگزیده شد و لقب "خواجه جهان" شبیه عنوان وزیر سلطان محمد بن تُغلق به او داده شد. فرزند ارشد سلطان ناصرالدین شاه به لقب "خضرخان" خوانده شد. همچنین او به حیث فرمانده عالی نظامی سپاه سلطنتی تعیین گردید. سپس ناصرالدین شاه تمام ولایت دولت آباد را به بخشهایی به نام "اقطاع" تقسیم کرد که هریک در اختیار یکی از طرفداران او قرار گرفت. ١۵ ماه حقوق فوق العاده به عنوان جایزه به سربازان پرداخته شد. وقتی سلطان دهلی از این موضوع باخبر شد به مقصد مقابله با شورشیان دولت آباد حرکت کرد. شورشیان هم خود را برای جنگ آماده کردند، ولی در یک جنگ شدید نزدیک دولت آباد بعد از تحمل تلفات سنگین منهدم شدند، ولی سلطان ناصرالدین (ملک ماخ افغان)، حسن کانگو و دیگر سرکردگان شورش از میدان نبرد به قلعه دولت آباد فرار کردند. بنابر این قلعه به محاصره سلطان درآمد. در همین زمان در گجرات شورشی دیگر زبانه کشید و سلطان سریعاً عازم گجرات شد. بعد از عقب نشینی سلطان، حسن کانگو به نیروهای باقیمانده سلطنتی، شکست خردکنندهای تحمیل کرد. این پیروزی او را در بین شورشیان بسیار پر آوازه کرد. در نتیجه سلطان ناصرالدین (ماخ افغان) داوطلبانه به نفع حسن کانگواز قدرت کنار رفت و خود را از صحنۀ سیاست بیرون کشید. گرچه شورشهای قاضی جلال و ملک ماخ افغان، به افول ستارۀ اقبال قدرت اشرافزادگان افغان انجامید، اما این حوادث نشان میدهد که تا این زمان افغانها از موقعیت مهمی در این سلطاننشين برخوردار بودند. در دکن افسران افغان مقامهای مهمی در اختیار داشتند و در مرکز نظامی، سربازان و افسران افغانی مداوماً به استخدام اشرافزادگان غیر افغانی در میآمدند.[٧]

در سال ١٤٠۵ میلادی ملک اسد خان لودی عهده دار حکومت سرزمین وسیع "سامبهال" شد. و همینطور حسین خان افغان، از اولادۀ ملک خطاب افغان سرزمین "راپری" را در تصرف خود داشت. اما استیلای سیاسی افغانها در هند شمالی از زمان حکومت سیدها در دهلی شروع میشود. در دورۀ مذکور افغانها از توانمندی خود، آگاهی حاصل کرده بودند، زیرا خیلی از آنها بخصوص قبایل لودی ونوهانی قطعات بزرگی از زمین را به عنوان اقطاع در سلطاننشين دهلی در اختیار داشتند. درمیان آنها ملک شاه بهرام لودی (بعدها به نام اسلام خان) درسال ١٤١٧ میلادی توسط خضرخان سید به حکومت "سرهند" منصوب شد. او ١٢٠٠٠ سوار افغان و مغول تحت فرماندهی خود داشت، و بعدها برادرزادهاش ملک بهلول به عنوان اقطاع دار سرهند جانشین او گردید. از این خاندان شخصی بنام ملک سلیمان لودی نیز در مولتان موقعیت مهمی داشت. سرزمین وسیع "راپری" هنوز در تصرف حسین خان افغان بود و بعد از او فرزندش قطب خان افغان در دوران پادشاهی سلطان مبارک شاه جانشین او شد. ملک اللهداد لودی در سرزمین سرهند در سال ٨٣٨ ه‍.ق = ١٤٣٢ میلادی به حکومت رسید و بعدها او اقطاع سامبهال را در اختیار گرفت. در آنجا در سال ١٤٣٤ میلادی که سلطان محمدشاه جانشین سلطان مبارکشاه به اشراف وفادارش القاب و مناصب عالی اعطا کرد، اللهداد لودی از پذیرش هر نوع القاب و عنوان امتناع ورزید و در عوض هرگونه لطف ومرحمت سلطنتی رابرای برادرکوچکترش درخواست کرد. سلطان لقب "دریا خان" را به برادر کوچکتر او اعطا کرد.

علاوه بر سلطاننشين دهلی، افغانها در ولایات شاهنشين دیگر هند نیز رحل اقامت افگنده بودند. در گجرات یکی از اشراف برگزیده سلطان مظفرشاه (١٤١٠-١٤٠٣) وسلطان احمدشاه (١٤١٠-١٤٤٢) شخصی به نام "افغان خان" بود. در "نان دربار" مؤیدالدین فیروزخان، یک شورشی که مدعی تاج وتخت احمدشاه شده بود، اوراشکست داد. یکی از اشراف نیرومند افغان بنام سلیمان افغان، مشهور به اعظم خان درسال ١٤٣١ میلادی علیه احمدشاه شورش کرد واز هوشنگ شاه مالوا دعوت بعمل آورد تا بایک دیگرشاه گجرات را از تخت پائین بکشند، اما در نبردی شکست خورد واعظم خان به مالوا فرارکرد.[٨]

از اشخاص دیگر میتوانیم ملک خرم از افغانهای نوهانی را نام ببریم که با کمک سلطان مظفرشاه، پادشاه گجرات درابتدای قرن ١۵ میلادی امارت "جالور" را بنا نهاد. شخص اول به عنوان حاکم بی چون وچرای سلطاننشين گجرات شناخته میشد. در پادشاهی مالوا هم اشراف افغان خود را با حال و هوای محلی یکی کرده بودند. بخصوص افغانهای "میان" به تعداد زیادی درآنجا ساکن شده بودند و به خدمت دردستگاه سلطانهای مالوا وفادارانه ادامه دادند. درقرن ١٦ میلادی سکندرخان میانه و نظیر خان میانه که از اشراف به شمار میآمدند رهبری مالوا را در دست گرفتند. آنها برای استقلال مالوا حتی با شیرشاه سوری و جانشینانش هم جنگیدند.[۹]

بررسی تاریخ بنگال نشان میدهد که تعداد زیادی از افغانها در این پادشاهی حتی قبل از تاسیس امپراتوری لودی زندگی میکردند. این روند تا زمان سلطان بهلول لودی که آنها را به نیروی خویش فراخواند همچنان ادامه داشت. گرچه نویسندگان قرون وسطای ایران ذکری ازاشراف افغان بعمل نمیآورند، ولی مشخص است که تعدادشان درپادشاهی بنگال قابل ملاحظه بود و آنها در فتوحات و نظام اداری منطقه نقش مهمی ایفا میکردند.[۱٠] درسلطاننشين شرقی «جانپور» هم افغانها درارتش حضور داشتند و سلطان مبارکشاه، تعداد زیادی افغان، تاجیک و راجپوتی را استخدام کرده بود.

تاسیس دولت لودی در هند:

افغانها بتدریج در سپاه و سیستم اداری سلطاننشين دهلی به موقعیتهای مهمی نایل آمدند وخیلی ازآنها نفوذ قابل ملاحظه داشتند. در دهههای ۳۰ و۴۰ قرن پانزدهم درنظام پادشاهی دهلی که درحال اضمحلال بود، افغانها آهسته ولی مداوماً بصورت یک گروه فشار در آمدند. دربین آنها ملک بهلول لودی، جانشین اسلام خان لودی، قویترين فرد بود. او افراد تحت فرمان خویش را به ٢٠٠٠٠ سوار رسانید. نیرومندی قشون او که شامل سربازان افغانی، مغولی و همچنین هندی بود، وضعف موقعیت محمدشاه (١٤٣٤-١٤٤٧) به علت هرج و مرج و نفوذ عدهای خاص در دستگاه حکومتی، هوس سلطنت را در کلۀ بهلول لودی پرورانید.

گرچه جنگ داخلی در پی قتل سلطان مبارکشاه به نفع سلطان محمدشاه پایان یافت ولی این سلطان نتوانست با وضعیت موجود مقابله کند، چه او بسرعت درلذت وسرگرمی غوطه ورشد. درسال ۱۴۳۶ میلادی بعداز بازگشت از مولتان او هرگونه توجهی به امور کشور را از دست داد. در مولتان "لنگهها" مزاحمت ایجاد میکردند و همزمان با این مزاحمتها سلطان ابراهیم شرقی چندین اقطاع را متصرف شد ولی سلطان اقدامی برای سامان دادن به اوضاع نکرد. در سال ١٤٤٠ میلادی سلطان محمدشاه به کمک ملک بهلول لودی حکمران سرهند، دهلی را از دست سلطان محمود خلجی متصرف شد. موفقیت بدست آمده توسط اشرافزادۀ افغانی یعنی ملک بهلول نه فقط موقعیت او را طور قابل ملاحظهای در دهلی و سرزمینهای مجاور تقویت کرد، بلکه فکر سلطنت را در ذهن او بیدار نمود. او ابتدا منطقۀ حد فاصل «سُتلج» را تحت کنترل خود درآورد و سپس تصمیم به تصرف دهلی گرفت. به دنبال دوبار تلاش برای تصرف شهر، بالاخره حمید خان وزیر سلطان علاءالدین شاه، آخرین پادشاه سلسله پادشاهی خضرخان از او شکست خورد و ملک بهلول لودی در اواخر ١٤٤٠ میلادی وارد دهلی گردید. لودی بعد از اعمال حاکمیت خود بر شهر، در ١٤۵١ میلادی با نام سلطان بهلول شاه بر سریر پادشاهی دهلی جلوس کرد و بدین ترتیب سلسله پادشاهی افغانان لودی در هند آغاز شد که تا ١۵٢۵ میلادی دوام آورد و سرانجام با دست بابر سقوط کرد.[۱۱]

سقوط دولت لودی بوسیلۀ بابر:

بابُر مؤسس سلسلۀ مغولان هند، در افغانستان هر پیروزی را با سر بریدنها و بر پاکردن کله منارها از جمجمۀ مخالفان خود و غارت اقوام مغلوب جشن میگرفت و درکتاب خاطرات خود ثبت میکرد تا یادگار افتخارآمیز برای بازماندگانش باشد. چنانکه این روش را در لشکرکشیهایش بر قبایل پشتون از کابل تا غزنی و کلات و از ننگرهار تا سوات و باجور و دیره جات بدون استثنا بکار گرفت و آن سنت را به بازماندگانش به ارث گذاشت.[۱٢]

یکی از خصلتهای نظامهای خانخانی در چهارچوب مناسبات قبیلوی و ماقبل فیودالی، "اودر زادگی" و رقابتهای درون خانوادگی است. در ۱۵۲۴ میلادی، یکی از وابستگان خاندانی سلطان ابراهیم لودی، دولت خان لودی حاکم پنجاب که بر ضد عمویش علاءالدین (مشهور به عالم خان) قیام کرده بود و ناکام شده بود به دربار کابل رجوع کرد و بابُر پادشاه کابلستان را برای تصرف پنجاب و تمام هند تحریص نمود. بابُر هم برای چهارمین مرتبه وارد هند شد و بهارخان سردار یاغی دولت خان را شکست داد و پنجاب را بین متحدان خود و سرداران آنان تقسیم کرده، با دولت خان که برای پیوستن به او آمده بود قول داد قدرت عالیه تمام ناحیه را در اختیار او بگذارد. پسرانش دلاور خان و غازیخان نیز تیولهایی بدست آوردند. علالءالدین خان که دیبا پور را در اختیار داشت، هنوز هوای سلطنت در سر میپرورانید و چندی نگذشت که دولت خان، مردی که بابر او را پیر مردی کودن مینامد، به هواداری علاءالدین خان برخاست و همراه او سعی کرد لاهور را باز پس گیرد ولی نتیجهای جز شکست نصیب آنان نشد.

در اول صفر سال ۹۳۲ ه‍.ق / هفدهم نوامبر ۱۵۲۵ بابر برای پنجمین بار عازم هند شد و حکومت کابل و بلخ را به پسرش میرزا کامران واگذاشت. در بین راه همایون پسر ارشدش با سپاهیان بدخشان و غزنه و لاهور به او پیوست. در بیستم ربیع الاول سال ۹۳۲ ه‍.ق/ چهارم جنوری ۱۵۲۶م قلعه میلوات خلع سلاح شد و دولت خان به سختی مورد سرزنش قرار گرفت. دولت خان که با پسرانش در این قلعه پناه گرفته بود در تحصن مُرد. دو پسرش یکی غازیخان به کوهستانات فرار کرد و دیگرش دلاور خان همراه با علاءالدین خان تسلیم شدند و مورد عفو قرار گرفتند. سپس بابر با سپاهی پر توان متشکل از قبایل مختلف پشتون بسوی دهلی به حرکت افتاد. همایون که در آن زمان در ابتدای کار خود بود، سپاه حمیدخان یکی از سرداران سلطان ابراهیم لودی را تار و مار کرد و یکی از قلعههای استوار موسوم به حصار فیروزه را بدست آورد.

در نهم رجب سال۹۳۲ ه‍.ق/ بیست و نهم اپریل ۱۵۲۶ در میدان پانی پت نبردی سخت درگرفت که سرنوشت هند را رقم زد. سلطان ابراهیم لودی با آنکه سپاه چند برابر بابر به همراه داشت مگر از تاکتیک نبرد چیزی نمیدانست، در صورتی که بابُر استاد تاکتیک و ترفندهای نبرد بود. جانب لودی هیچ تدارکی هم ندیده بود و حتی دور اندیشیهای در خور پيشبينی نکرده بود. اما بابر همه چیز را پيشبينی کرده بود و هیچ چیز را به بخت و اقبال واگذار نکرده بود. زنبورکها و گروههای تفنگ چی او برتری او را بر دشمن فاقد نظم و فرماندهی درست، تضمین میکرد. سلطان ابراهیم با حرارت مقاومت کرد ولی شکستی تمام عیار نصیبش شد و سرانجام در میدان نبرد از پای درآمد و نگهبانانش نابود شدند و سپاه تقویت شدهاش با حمایت سپاهیان گوالیور وبیکراما جیت پانزده هزارکشته برجای گذاشت. پس ازختم نبرد بی درنگ بابر دو گروه از سپاه خود را بسوی دهلی و آگره سوق داد تا به اهالی امان دهند و مانع غارت شوند. فرمانده سپاه اعزامی بسوی آگره، همایون بود. در پانزدهم رجب (۲۷ اپریل)، بابر وارد دهلی شد وچند روزپس از آن به آگره رفت. همایون دراین شهر به جست وجوی پرداخته وفرزندان بیکراماجیت را یافته بود و آنها از ترس جان هرچه از زینت آلات و جواهرات گرانبها داشتند به همایون پیشکش کردند. همایون آنها را به جان امان داد، و جواهرات را تصاحب شد. در میان این جواهرات، الماسی بود به وزن هشت قیراط که "بهای آن الماس برابر هزینۀ یک روز تمام مردم دنیا بود." المالس همان الماس معروف کوه نور بود که همایون به پدرش تقدیم کرد و او آن را به صاحبش باز گرداند تا لطف و کرم و جوانمردی خود را به مغلوبین نشان داده باشد.[۱٣] مگر بنابر مطالعات انجنیر کُهگــدای در مجله "درد دل افغان" نوشته است که "بابُر الماس کوه نور را با شکنجه از مادر سلطان ابراهیم لودی گرفت و آنرا به پسرش همایون داد."[۱۴]

آغاز مقاومتها در مقابل بابر:

پیروزی بابر برسلطان ابراهیم لودی به معنی پیرزوی بر تمام هند نبود، زیرا بزودی برخی از مردم از شهر و دیار خود فرار کردند و آماده رویاروئی و مقاومت شدند. مورخین علت این مقاومت را تشویق اشراف افغان و فرمانروایان محلی برای پایداری و شورش در مقابل مغولان میدانند. ازآن روی اندک اندک وضعیت ارتباطات و رساندن آذوقه به سپاه و شهر فرجام بدی را به نمایش گذاشت.

بابُر زیرکانه باب گفت و گوهای دوستانه با روئسا و سرکردگان مخالف را با پیشکش کردن هدایای ارزنده به آنها باز کرد، و با جلب رضائیت کسانی که از همکاری با سلطان ابراهیم لودی خودداری کرده بودند، آماده نبرد با مخالفین شد. دو سرکردۀ افغان - ناصر خان لاهوری و فرملی- مستقر در "پوراب" با لشکری متشکل از پنجاه هزار نفر، قنوج را تصرف کرده بودند و بسوی مرکز پیش میآمدند. رنا سینگه که با ابراهیم لودی قول همکاری داده بود، و به وعدهاش وفا نکرده بود، اینک قلعه کندار را از دست حاکم بابری بیرون آورده بود و خود بر آن فرمان میراند. در بیانا شخص دیگری بنام نظام خان و در دالپور محمد زیتون، علم مخالفت با دولت بابری برافراشته بودند. در گجرات که چندی پیش بهادر شاه بر تخت حکومتش تکیه زده بود، اوضاع رو به وخامت میرفت. بابر پس از رایزنی با سردارانش تصمیم گرفت ابتدا به دشمنانی حمله کند که خطر آنان نزدیکتر بود و از این رو عملیات نبرد با رانا سینگه را به بعد موکول کرد. خود در آگره باقی ماند و پسرش همایون را در راس سپاهی برای مقابله با مخالفین حرکت داد، دیری نگذشت که مخالفین یکی پی دیگری پراکنده و یا تسلیم شدند و سپس بابر خود را برای مقابله با رانا سینگه آماده کرد.[۱۵]

توطئۀ مادرسلطان ابراهیم لودی:

در گرماگرم تدارک مقدمات نبرد با رنا سینگه، بابر مسموم گردید که امید زندگی برایش باقی نماند. از قول بابر گفته میشود که، مادر ابراهیم لودی توطئه قتل او راچیده و مسمومش کرده بود. بابر در خاطراتش این رخداد و کیفر توطئه گران را شرح داده است: پیشخدمت مخصوص هندو که یکی از شرکای جرم بود، تکه تکه شد، یکی از آشپزها را زندنده زنده پوست کندند و از دو زنی که در این جرم دست داشتند، یکی زیر پای فیل انداخته شد و دیگری با گلوله تفنگ از پا درآمد. تمام اموال مادر ابراهیم لودی مصادره شد و نواسۀ کوچک وی با مادرش به افغانستان تبعید شدند.[۱٦]

مرحوم علامه رشاد در مصاحبهای به این ارتباط روایت میکند: هنگامی که بابُر پس از قتل سلطان ابراهیم لودی، پسر خورد سال او را با مادرش به افغانستان تبعید نمود تا در قلعۀ مظفر در بدخشان طور زندانی بسر برند. خانم ابراهیم لودی که سوار بر کجاوۀ شتر، تحت نظر محافظین مغولی بسوی افغانستان حرکت میکرد، وقتی کاروان به محل قلعه اتک رسید، توقف نمود و پس از استراحت مختصر دوباره براه افتاد، هنگامی که کاروان از روی پل سند عبور میکرد، خانم ابراهیم لودی دفعتاً از روی کجاوه بلند گردید و مانند عقابی خشمگین بال گشود و خود را در وسط رودخان سند پرتاب کرد و امواج رود خانه این بانوی با شهامت افغان را در خود فرو برد و محافظین با حیرت مشاهده کردند که این زن دلیر افغان چگونه درکام امواج خروشان رود خانه فرو رفت و مرگ را بر زندگی در اسارت دشمن ترجبح داد.[۱٧]

قیام محمود خان لودی:

بابر از سوی غرب خود را مورد تهدید افغانها میديد و از شرق از سوی اتحادیه شکل گرفتۀ هندوها تهدید میشد. پس دست به اقدامات نظامی تازهای زد و برای پراکندن دشمنان خود بر شرق حمله نمود. در سال ۱۵۲۸ بابر برای مقابله با راناسینگه از گنگا گذشت و در نبرد با رانا سینگ تلفات سنگینی را متحمل شد. اما در ناحیۀ قنوج دو سرکردۀ افغان بی بان و بایزید را که به خاندان لودی وفادار مانده بودند، شکست داد و در بیست و یکم مارچ ۱۵۲۸ لوکنو را تسخیر و به آگره بازگشت. در آغاز سال ۱۵۲۹ بابر از قیام محمود خان لودی برادر سلطان ابراهیم لودی مطلع شد. محمود خان لودی برادر سلطان ابراهیم لودی که خود را فرمانروای افغانان غرب میدانست با تصرف بیهار در اندیشۀ غلبه بر افغانهای شرق بود و روز به روز بر شهرت و اعتبارش افزوده میشد، هرچند در شرق رقبایی چون جلالالدين شرقی از نوادگان پادشاهان قدیم منطقه وجلالالدين بهادر، خان لوهانی، پسر و نوۀ شورشیان سلسلۀ لودی به عنوان مدعی تخت سلطنت، داشت. بابُر در سوم جمادی الاول سال ۹۳۵ ه‍.ق / چهاردهم جنوری ۱۵۲۹م به عزم حمله بر محمود خان لودی حرکت کرد، جلالالدين شرقی و جلالالدين بهادرخان، با اتکا به شماری از نجیب زادگان و اشراف افغان تحت تاثیر وعدهها و مذاکرات بابر قرارگرفته از اتحاد با محمود خان لودی ابا ورزیدند. در چنین شرایطی محمود لودی نمیتوانست با بابر زورآزمائی کند و لذا با نزدیک شدن بابر عقب نشینی کرد. یکی از رقبای محمود لودی شیرشاه سوری - سلطان آیندۀ دهلی- و تعداد زیادی از سرکردگان قبایل افغان قدرت و سیطرۀ فاتح هند را به رسمیت شاختند و بابر برای اشغال بیهار به حرکتش دوام داد. در چنین اوضاع و احوالی نصرت پادشاه بنگال با حالتی مردد، در آنسوی گنگا اردو زده بود. بحث و گفت و گو او را به این تصمیم واداشت که بیطرف بماند. اما بابُر تصمیم گرفت تا پیش دستی کند و از این روی در ششم می ‌‌۱۵۲۹ از رودخانه گنگا گذشت و دست به حمله زد و یک بار دیگر پیروز شد. سران افغان بار دیگر اطاعت خود را از بابر اظهار کردند. بابر پس از تعقیب آخرین مخالفین افغان از بنگال باز گشت و در باز گشت خود لکنهو را تصرف کرد و در ۲۴ جون به آگره برگشت. لشکرکشی بابر به بنگال آخرین بخش کتاب خاطرات بابر است. تزوک بابری هیچ اشارهای به پانزده ماه آخر زندگی بابر ندارد.[۱٨]

داستان مرگ بابر هم جالب است.گویندهمایون به سختی مریض شده بود و بابر به توصیۀ یکی از روحانیون متعهد شد برای بهبودپسرش، چیزگران بهایی رافداکند. [ برخی گویند الماس کوه نور چیز گرانبهای بود که بابرآن را برای صحت یابی پسرش پیشکش داد.] اما خود گویدکه اوجان خود را برای زندگی فرزند پیشکش نمود: «وقتی وارد اتاق اوشدم، سه بار دورش گشتم، گردش را از سرآغاز کردم و بارها تکرار کردم، دردت به جانم، دردت بجانم، ناگهان خود را سنگین احساس کردم و در حالی که او سبک وسرحال و درکمال سلامتی از جابرمیخاست، من از درد و بیماری از حال رفتم...» درپنجم جمادی الاول ۹۳۷ه‍.ق/۱۵۳۰ بابرکه مرگ را نزدیک میديد، وزیران و بزرگان لشکر را به قصر خود در چارباغ در حومۀ آگره فراخواند و پس از آخرین سفارشات و وصایا، همایون را امپراتور خواند و اندکی پس از آن جان داد. ایتدا او را در ساحل چپ رودخانۀ جمنا در باغ نورافشان (رام باغ) دفن کردند و شش ماه بعد بنا به وصیت خودش او را به کابل انتقال دادند و در باغ نوروزی بخاک سپردند که از آن ببعد این باغ بنام باغ بابر یاد شد. در ۱۶۴۶ شاه جهان امپراتور هند مقبرهای با شکوهی برایش ساخت. بابُر در چهاردهم فبروری ۱۴۸۳ به دنیا آمده بود و هنگام مرگ ۴۸ سال داشت که از این مدت ۳۸ سال را سلطنت کرد، پنج سال آن در هند و بقیهاش در افغانستان سپری شده بود. عیاشیها و بخصوص باده گساریها زندگیاش را کوتاه ساخت. بابر بیشتر سنگدل بود و گاه نشانههای از مروت و جوانمردی در او دیده میشد. خوش برخورد و بزرگوار و دارای شهامت کم نظیر بود. سرداری بزرگ و مدیری شایسته بود و همزمان ادیب و هنرمند و نویسندهای ارزشمند شمرده میشد و قریحه و ذوق شعرگوئی داشت. بابر بعد از مسموم شدن زندگی پارسایانه و زاهدانهای پیش گرفت. نوشیدن شراب را ترک کرد و ظروف طلائی مجالس عیش و نوش و باده گساری را تکه تکه نمود و به فقرا بخشید.[۱۹]

شیرشاه سوری و اعادۀ عظمت افغانها در هند:

همایون پسر بابر جانشین پدر شد، مگر نمیتوانست به روی سپاه متشکل از مزدوران نواحی مختلف که هریک به زبانی سخن میگفتند وزیر فرمان سرکردگان مخالف یک دیگر بودند، هیچ حسابی باز کند، سعی او بر این بود که آنان را با هم آشتی دهد و همدست کند. به برادرانش تیولهای وسیعی داد و عناوین و مناصب مهم و اراضی وسیعی به افراد متشخص داد ولی کامران، ناراضی از سهم اهدائی به گسترش اراضی خود پرداخت: لاهور را به تصرف خود در آورد و عازم اشغال پنجاب شد و هرگونه وابستگی به برادر خود را انکار کرد. همایون در شرایط و اوضاع و احوال سختی بسر میبرد. یارائی درگیری با کامران میرزا را نداشت. از این روی نه تنها حکومت پنجاب را به او واگذاشت که چندی پیش اشغال کرده بود، بلکه کابل و قندهار را نیز به او واگذارکرد و پس از آشتی با او دست کم به صورت رسمی، عازم تسخیر کالینجار شد. قلعۀ استواری که تصرف آن اهمیت سوق الجیشی زیادی داشت و یکی از سلاطین هوادار افغانها در آن حکمرانی میکرد. لشکرکشی با بستن قراردادی پایان گرفت که بر طبق آن راجای کالینجار خود را خراجگزار همایون دانست. همایون پس از آن راهی تصرف شونار در ایالت بیهار شد که در آنجا شیرخان سوری حکومت میکرد. اما بهادرشاه فرمانروای گجرات با قدرت واعتبار خود یک بار دیگر اقدامات همایون را عقیم و او را وادار ساخت تاتنها به بستن قراردادی بسنده کند که بر طبق آن شیرخان سوری فرمانروای شونار، اقتدار او را به رسمیت بشناسد. چندی بعد (۱۵۳۲م) همایون عازم بیهار شد تا افغانهای آن نواحی را سرکوب کند، اما بهادرشاه و یکی از شاهزادگان لودی بنام تاتارخان سد راه همایون شدند و نگذاشتند پایش به ایالت بیهار برسد. از این پس بهادرخان فاتح مالوا و راجپوتانا سرکردگی اتحاد مخالفان همایون را در دست گرفت. علاءالدين لودی پسر تاتار خان لودی سرکردۀ افغانها و محمدزمان میرزا که از توطئه مسموم کردن بوسیلۀ همایون جان سالم برده بود، نیز به جمع مخالفان همایون پیوستند. همایون تسلیمی محمدزمان میرزا و دیگر تبعیدیان را که به بهادرشاه پناه برده بودند، تقاضا کرد، مگر بهادرشاه به بهانۀ حفظ سنن و آئین مهمانداری از قبول این درخواست خودداری ورزید. دیگر بهانه برای جنگ فراهم شده بود. همایون طی سالهای ۱۵۳۶-۱۵۳۵ پیروزیهای را نصیب شد، اما چون نمیتوانست در عین زمان هم با افغانها در بنگال و هم با بهادرشاه در مالوا برزمد، سرانجام دچار شکستهای پی در پی از جانب بهادرشاه شد تا آنجا که مجبور گردید با سرعت خود را به آگره برساند. تا این زمان (فبروری ۱۵۳۷) تمام گجرات در تصرف بهادرشاه درآمده بود.[٢٠]

همایون که توسط بهادرشاه از مالوا و گجرات رانده شده بود، به بنگال روی آورد که از چندی پیش فرید خان افغان معروف به شیر خان وارد آن شده بود و پس از رسیدن به فرمان روائی آنجا لقب شیرشاه برخود گذاشت بود. شیر شاه سوری در ابتدای کار امکانات چندانی نداشت، ولی علی رغم داشتن رقبایی توانمند به صدراعظمی بیهار رسید و در مذاکرات با بابُر نقش اول را ایفا کرد. بعد همداستان با محمود لودی برادر سلطان ابراهیم لودی که قصد نبرد با همایون را داشت ولی عقب نشینی کرد، از آن پس شیر شاه سوری اندک اندک به توسعه قلمرو خود پرداخته بود و در سال ۱۵۳۵ (۹۴۲ه‍.ق) توانست بیهار جنوبی را به تصر خود در آورد و دو سال بعد بنگال را بطور کامل در اشغال خود داشته باشد. بدین لحاظ مبارزه بین همایون و شیر شاه سوری آغاز شده بود. همایون عازم محاصرۀ شونار شد و پس از شش ماه محل را تسخیر و رقیبش را ناچار به تخلیۀ بنگال کرد. شیر شاه علی رغم پیروزیهای پر شمارش ناچار شد اراضی و ایالت خود را به همایون واگذارد، ولی همایون در کمال سهل انگاری و اهمال بزودی درگیر با برادران نافرمان خود کامران و هندال شد و این فرصتی مناسب بود تا شیر شاه یکبار دیگر نیروی خود را بیازماید و بنگال را دوباره به چنگ آورد. این بار شیرخان رسماً خود را شیر شاه خواند و در اندک مدتی تمام آنچه را که از دست داده بود، بار دیگر بدست آورد. همایون برای آنکه در برابر رقبای خود برای خودبینی خمیری درست کرده باشد، پیشنهاد صلح با شیر شاه داد و شیر شاه هم آن را پذیرفت. اما در یک عملیات غافلگیران چنان سپاه همایون را تار و مار کرد که همایون بسختی توانست خود را تا آگره رسانید (۱۵۳۹میلادی.) ولی در آنجا با کامران روبرو شد. شیر شاه دست از تعقیب دشمن بر نداشت و همایون از نزدیک شدن دشمن به دهلی فرار کرد و در صدد برآمد تا تدارک نبرد تازهای را با شیر شاه فراهم کند، اما این نبرد به یک فاجعه انجامید. در دهم محرم ۹۴۷ ه‍.ق / هفدهم می‌‌۱۵۴۰ نیروهای همایون یک بار دیگر در قنوج با سربازان شیر شاه روبرو شدند و به سختی شکست خوردند. همایون در حالی که دشمن در تعقیبش بود، دوباره به دهلی گریخت. در آنجا هر سه برادر در مقابل خطر مشترک با یک دیگر آشتی کردند و به اتفاق به مقابله با شیر شاه پرداختند ولی کامران نقشۀ همایون را به شیرشاه فاش ساخت، چیره گی شیر شاه بر نیروهای پسران بابر حتمی بود و بنابراین همایون و هندال بسوی سند فرار کردند و دهلی در تصرف شیر شاه سوری قرار گرفت.[٢۱]

افغانها که با سقوط دولت لودی، عظمت تاریخی خود را از دست داده بودند، هرچند که تا مرگ بابر در گوشه و کنار هند رجالی بودند که برای اعادۀ عظمت افغانی ابراز وجود میکردند، مگر از سوی لشکریان بابر بشدت سرکوب میشدند. با بقدرت رسیدن شیر شاه سوری دوباره این عظمت را بدست آوردند. همایون که زور شمشیر شیر شاه و سربازان افغان را دیده بود دیگر نتوانست از هند و سند برای مقابله با شیر شاه آمادگی بگیرد و مجبور شد از راه سند و بلوچستان و سیستان به هرات و از آنجا به دربار اصفهان پناه ببرد و از شاه طهماسب صفوی لشکر گدائی کند. شاه طهماسب صفوی نیز او را وادار ساخت تا اول به مذهب شیعه بگرود و سپس شرط گذاشت که پس از پیروزی بر برادران خود ایالت قندهار را به دولت صفوی ایران طور دایم واگذارد و او هم این شرایط را پذیرفت.

"لوسین بوات" مؤلف تاریخ مغول و تیموریان، دربارۀ شیرشاه سوری مینویسد: "شیرشاه مغلوب کنندۀ همایون، که مردی مدیر و مدبر و به همان میزان جنگجو و دلاور بود، در سال ۹۵۲ ه‍.ق / ۱۵۴۵میلادی درگذشت."[٢٢]

بدینسان ستارۀ اقبال افغانان بسرکردگی شیر شاه سوری در هند خوش درخشید، ولی متاسفانه که بزودی افول کرد، زیرا بقول پوهاند حبیبی، او پنج سال بعد از تاسیس دولت سوری در هند، در قلعه کالنجربر اثر حادثۀ ناگوار آتش سوزی جان سپرد (روز ۱۰ ربیع الاول ۹۵۲ = ۲۲ می١۵٤۵ م).[٢٣] پس از شیر شاه پسرش شاه سلیم ملقب به اسلام شاه که مردی ادیب و فقیه و همچون پدرش در مملکت داری بی نظیر و در عدل و انصاف شهرت داشت. فیروزشاه پسر سلیم شاه که در سال ۱۵۵۳ بر تخت جلوس کرد و اندکی بعد بدست عمویش مبارزخان کشته شد و سرانجام محمدشاه عادل که در زمان او سلسلۀ سوریان در هند برافتاد. او که توانسته بود شورش یکی از رقبایش ابراهیم خان را سرکوب کند، در جنگ با احمدخان حاکم لاهور که مردم او را بیشتر بنام اسکندر شاه خطاب میکردند دچار زحمات زیادی شد. همایون که بعد از مساعدت دولت صفوی، به افغانستان برگشته بود و قندهار را اشغال و به دولت صفوی ایران بخشیده بود، بعد از سرکوبی برادران خود در افغانستان در سال ۱۵۵۴ میلادی توانست تا پیشاور پیش روی کند و به کابل باز گردد، از این بی اتفاقی افغانها نهایت استفاده را کرد. او در سال ۱۵۵۵ به اتفاق بیرم خان، حاکم قندهار و یکی از مستبدترین سرداران خود لشکری تدارک دید و بر قلمرو سوریان هند حمله ور شد. لشکر او سند را عبور کرد و روتاس، قلعه ایکه شیر شاه در برابر هجوم تاتارها ساخته بود، تسخیر شد. سپس شمال پنجاب، لاهور و سرهند به تصرف همایون درآمد. اسکندر شاه نتوانست جلو پیشروی همایون را بگیرد و عقب نشینی کرد و سپاهیانش خلع سلاح شدند. بیرم خان پس از گذشتن از ستلج سپاه اسکندر شاه را شکست داد. در می ۱۵۵۵ نبرد دیگری در سرهند درگرفت که اسکندر شاه در آن مغلوب و از معرکه بدر رفت و همایون وارد دهلی شد. آخرین مقاومت افغانها توسط لشکر همایون به سرکردگی بیرم خان در قلعۀ بیانا نیز در هم شکسته شد. همایون بار دیگر سلطان هند گردید، مگر هفت ماه بعد در ۲۴ جنوری ۱۵۵۶ از بالکن کتابخانه خود بزیر افتاد و مرد، و عجیب است که همایون نیز مانند پدرش بابر فقط ۴۸ سال زندگی کرد.[٢۴]

اسکندر شاه سوری که به بنگال گریخته بود، در سال ۱۵۵۶ بعد از پیروزی سپاه جلال الدین اکیر فرزند ۱۳ سالۀ همایون بر هیمو، سردار نامی محمد عادلشاه افغان، به بیهار رفت و در آنجا چشم از جهان فروبست.[٢۵] بیرم خان در سرزمینهای هند با استبداد بی سابقهای مردم را تنبیه و مخالفان دولت مغولی را سرکوب میکرد. اما در همین وقت در افغانستان قبایل پشتون برهبری پیر روشان، قیام وسیع و بسیار خطرناکی را بر ضد دولت مغولی هند سازمان دادند که تقریباً ۹۰ سال بطول کشید. این بخش در بحث جداگانهای تقدیم خواهد شد.

 

پینوشتها


 

[۱]- حبیبی، تاریخ مختصر افغانستان، ص ١٢٩
[۲]-
محمد بن منصور بن سعید مبارکشاه مشهور به فخر مدبر، آداب الحرب و الشجاعه، تهران: ١٣٦٤ ش، ص ٣١٤، جنگ اسپ و فیل در سلطاننشين دهلی، ص ١٩، چاپ کراچی، ١٩٧١ (به حواله افغانستان، جنگ و سیاست، چاپ ایران
١٣٧٢، ص ٢٢۵)
[۳]-
افغانستان، جنگ و سیاست، ص ٢٣٤
[۴]-
همان اثر به حوالۀ منهاج سراج جوزجانی، طبقات ناصری، طبع کابل ١٣٤٢، ص ٣١۵ ببعد
*-
در ماه فبرورى ٢٠٠٤ در سايت آريائى (www.ariaye.com) يک نفر انتی پشتون، زير نام مستعار "سنگ شکن" مقالتى تحت عنوان "پاکستان، پشتونها و طالبان" به نشر رساند که در آن گفته میشود: "مثلثى که پشتونها در آن زندگى مینمايد هيچگاه کشور مستقل و يا تاريخ مستقلى از خود نداشته است." گرچه من بلافاصله آن نوشته را قویاً رد کردم، اما اکنون که صحبت از حاکمیت پشتونهای در هند است، لازم دیدم بطلان آن نوشته از قلم یک محقق هندوستانی تائید گردد.(بقول عزیز جرئت مسئول سایت آریائی، سنگ شکن در اصل همان "استاد صباح" است که از سوی کاوه کابلی در همان سایت افشا شده است.)
[۵]-
اقتدارحسین صدیقی، بحوالۀ عباس سروانی، تاریخ شیرشاهی، چاپ داکا، ١٩٦٤
[۶]-
اقتدارحسین صدیقی، افغانستان، جنگ و سیاست، ص ٢٣٦
[٧]-
افغانستان، جنگ و سیاست، ص ٢٣٧
[۸]-
مرآت سکندری، صص ٣٠-٣٢ به حواله افغانستان، جنگ و سیاست، ص ٢٤٠
[۹]-
تاریخ شیرشاهی، صص ١٧٦-١٨٠، به حواله افغانستان، جنگ و سیاست، ص ٢٤١
[۱٠]-
تاریخ فرشته، ص ٣٠٣، زیادالسلاطین، صص ١٢٨-١٣٤ به حواله همان مقاله
[۱۱]-
اقتدارحسین صدیقی، افغانها و ظهور آنها در هند، علیگر، ١٩٦٩، صص ٢١-١٧
[۱۲]-
ر.ش: توزُک بابری
[۱۳]-
لوسین بوات، تاریخ مغول و تیموریان، ترجمه محمود بهفروز، تهران: چاپ آزاد مهر، ۱۳۸۳ / ۲۰۰۴، صص ۱۷۷-۱۷۸
[۱۴]-
مجلۀ درد دل افغان، شماره ٦٦، ص ٧٠
[۱۵]-
تاریخ مغول و تیموریان، ص ۱۷۸
[۱۶]- همان اثر، ص ۱۷۹
[۱٧]-
سایت اينترنتی میوند، مصاحبه مرحوم رشاد با مسئول سایت.
[۱۸]-
تاریخ مغول و تیموریان، صص ۱۸۲-۱۸۱
[۱۹]-
همان، صص ۱۸۴-۱۸۳
[٢٠]-
همان اثر، صص ۱۸۸-۱۸۷
[٢۱]-
همان اثر، صص ۱۸۹-۱۹۰
[٢۲]-
همان اثر، ص ۱۹۳
[٢۳]-
حبیبی، تاریخ مختصر افغانستان، چاپ پيشاور، ص ۱۹۹-۲۰۱
[٢۴]-
تاریخ مغول و تیموریان، تالیف لوسین بوات، ترجمه محمود به‌فروز، ص ۱۹۴
[٢۵]-
همان اثر، ص ۱۹۶، بازبها در افغان دیگری بود که حکومت مالوا را در آغاز سلطنت اکبر پادشاه داشت. در بنگال رجالی از خاندان لودی افغان تا سال ۱۵۷۶ از نفوذ و اقتدار چشمگیری برخوردار بودند.(همان اثر، ص ۱۹۸) [14]

 

اعتذار:

آنچه در مقاله فوق تحت  عنوان   مقدمه‌یی برحاکمیت پشتون‌ها در هند از جناب کاندیدا اکادمیسن  محمد  اعظم سیستانی در اینجا درج  شده  است مخصوصاً در مورد قیدزمانی و  گستردگی اتنیکی  این موضوع (اقوام  پختون =افغان) بحث و فحث  گسترده  میخواهد  که  در این  تنگنا که صرفاً بخاطر هجوم بابر بر سرزمین  هند باز شده  است  گنایش ندارد  که انشاالله  در موضع و موقع ،این  مسأله  که رؤس  این  تحقیق  پیچیده  و ملال آور[باز شناسی افغانستان] را تشکیل  میدهد  بر میگردیم وآنچه در بالا روی  آن  مباحثی  صورت  گرفت  هرگز بخاطر این  نیست که قومی را بر  قوم دیگری رجعان داده باشیم  بلکه  آرزو  این  است تا یک روی  تاریخ را  که  بقول ویل دورانت  همیشه سیاه  است در روشنی قرار دهیم و هر که را برابر  مرتبه  اش  بشناسیم.(مؤلف))

97-3-6. بیوگرافی آخرین شاه لودی که از اثر خانجنگی و ضعف در کفایت  حمومتداری در جنگ با بابرکشته شد و سلسله اش منقرض گردید  :

اِبْراهيمِ لَودي، سومين و آخرين سلطان لوديِ آگرة هند (مق 932ق/1126). او پس از مرگ پدرش، اسكندر لودي (د 923ق/ 1517م)، جانشين وي شد. برخى از درباريان و سران افغان براي محدود ساختن قدرت وي از همان آغاز، رأي بر آن نهادند كه او در دهلى و برادرش جلال خان در جونپور به مشاركت سلطنت كنند، اما ابراهيم پس از 4 ماه براين تصميم شوريد، به ويژه آنكه برخى از بزرگان، از آن جمله خان جهان لوحانى فرمانرواي راپري، درباريان را به سبب گرفتن چنين تصميمى سرزنش كردند (بدائونى، 326؛ نهاوندي، 478؛ يادگار، 66 -67). سطان لودي نخست هيبت خان معروف به گرگ انداز را به عنوان سفير نزد جلال خان فرستاد تا او را به دربار آورد (يادگار، 67؛ نهاوندي، 479)، اما اين سفارتِ تؤم با نيرنگ و نرمش سياسى نتيجهاي نداد.


تلاش برخى از اميران محلى نزديك به جلال خان چون سلطان شيخ زاده محمد پسر شيخ سعيد فرملى حاكم لكهنو، نصيرخان حاكم غازي پور و درياخان لوحانى حاكم بهار (بدائونى، 329) كه ابراهيم براي جلب خشنودي ايشان نامه و خلعت به نام آنان فرستاده بود، نيز مؤثر واقع نشد و در 923ق جلال خان به نام جلال الدين دركالپى تاجگذاري و خطبه و سكه به نام خود كرد (فرشته، 189؛ يادگار، 68، 69). ابراهيم نيز در 15 ذيحجة همان سال در آگره بر تخت نشست (نهاوندي، 480؛ يادگار، 66) و چند روز بعد براي جنگ با برادر حركت كرد. او اعظم همايون سروانى را كه به تازگى به وي پيوسته بود، همراه نصيرخان لوحانى و اعظم خان لودي با سپاهى گران به رويارويى جلال الدين گمارد (فرشت‌ه، 189؛ نهاوندي، 482؛ يادگار 70، 71). جلال خان حرم خود را در كالپى به جاي گذاشت و با 30 هزار سپاهى و فيلان جنگى به آگره روي آورد. ابراهيم كالپى را تسخير و سپس تاراج كرد (فرشته، 189؛ يادگار، 71؛ نهاوندي، 482). جلال خان به تلافى تاراج كالپى در صدد حمله به آگره و چپاول آن شهر برآمد. محافظ آگره ملك آدم كه همزمان با حملة جلال خان، از سوي ابراهيم به اين سمت گمارده شده بود، به لطايف الحيل او را مدتى از اين كار بازداشت و به دنبال آگاهى از فرارسيدن سپاه ابراهيم و اطمينان از پيروزي بر جلال خان، وي را در برابر وعدة واگذاري حكومت كالپى تشويق به تسليم كرد. جلال خان به رغم توصية سردارانش كه مىگفتند تسليم نشود، اين پيشنهاد را پذيرفت و «چتر و آفتابگير و نوبت و نقّارة» خود را به نشان تسليم به ملك آدم واگذار كرد، اما ابراهيم كه موفق به تصرف كالپى شده بود، اين آشتى را نپذيرفت ( فرشته، 189). به ناچار جلال الدين به راجة گوالير پناه برد و در پى محاصرة گوالير توسط اعظم همايون سروانى، به مالوه نزد محمودشاه خلج و از آنجا به كهره كنتهت (يادگار، 73؛ نهاوندي، 484؛ فرشته، 190) گريخت، ولى سرانجام گرفتار شد و او را نزد سلطان ابراهيم فرستادند. ابراهيم وي را ظاهراً به قلعة هانْسى فرستاد، اما در راه به فرمان ابراهيم كشته شد. سلطان پيش از اين واقعه 3 برادر ديگر خود: اسماعيل خان، حسين خان و محمود خان را نيز در دژ ياد شده زندانى كرده، اما با آنان رفتاري توام با نرمى و ملاطفت در پيش‌  گرفته بود.

هنگامى كه جلال خان به گوالير پناهنده شده بود (بدائونى، 327)، سلطان ابراهيم عازم فتح قلعة گوالير شد. تسخير اين قلعه از زمان سلطنت اسكندر لودي همواره هدف لوديان بود، پس از مرگ فرمانده مقتدر آن، راجهمان سنگ، ابراهيم، اعظم همايون سروانى را مأمور فتح اين قلعه كرد. او اين قلعه را فتح كرد و تنديسِ رويينِ گاوي را كه در قلعه نگهداري مىشد به آگره منتقل ساخت. سلطان ابراهيم فرمان داد تنديس يادشده بر دروازة بغداد در دهلى نصب شود. اين تنديس تا زمان اكبرشاه باقى بود (فرشته، 190؛ نهاوندي، 484). حاكم گوالير راي بكرماجيت پسر راجهمان سنگ از آن پس به اطاعت سلطان ابراهيم در آمد و تا پايان كار ابراهيم به وي وفادار ماند چنانكه در ميدان نبرد پانىپت جسد او كنار كشتة ابراهيم به خاك افتاد (فدايى، 507.)
پس از فتح گوالير سلطان ابراهيم با درباريان درگير شد. وي نخست اعظم همايون سروانى را فراخواند و وي را به زندان افكند. اين كار مخالفتهاي بسيار به دنبال آورد. از آن جمله اسلام خان پسر اعظم همايون بر سلطان لودي شوريد. برخى از اميران و بزرگان نيز به وي پيوستند (يادگار، 76؛ نهاوندي، 485؛ بدائونى، 328). او شورش خود را در آگره آغاز كرد. ابراهيم سپاهى به فرماندهى احمد خان برادر اعظم خان لودي را مأمور دفع اسلام خان كرد. اين سپاه، در قصبة بانگرمو در نزديكى لكنهو، از اقبال خان غلامِ اعظم همايون سروانى شكست خورد (925ق/1519م.)
اين شكست خشم شديد سلطان را برانگيخت و او براي فرونشاندن فوري شورش، 40 هزار سوار مسلح و 500 فيل به كمك احمدخان فرستاد. در اين زمان، به ميانجيگري زاهدي با نفوذ به نام شيخ راجوي بخاري، قرار بر اين شد كه با آزادي اعظم همايون سروانى، دو سپاه از جنگ دست بردارند، اما اعظم همايون به فرمان سلطان ابراهيم كشته شد و توافق برهم خورد. در نبردي كه درگرفت، سپاه اسلام خان شكست خورد و خود او كشته شد. ابراهيم در راستاي همين سياست (محدود ساختن قدرت درباريان) سلطان محمود سربنى و حسام خان شاهد خيل را كشت (يادگار، 85)، چنانكه قبلاً مياه بهوه وزير اعظم پدر را كه مدت 28 سال مشاور اسكندر لودي بود، زندانى كرد و بر پاية برخى روايات به قتل رساند. آنگاه نوبت به ميان حسن (حسين) خان فرملى و مياه معروف خان دو تن از سپهسالاران با سابقة افغان رسيد (بدائونى 330؛ فرشته، 190؛ يادگار، 78 ).
ابراهيم نخست به هنگام نبردِ ميانْ ماكهن با رغاناسانكا، كوشيد به كمك ميانْ ماكهن اين دو تن را گرفتار سازد. ليكن پيروزي بر راناسانكا با كمك اين دو، تا مدتى سلطان را از تصميم خود بازگرداند (يادگار، 78-79)، اما چندي نگذشت كه سلطان فرمان قتل حسن خان را صادر كرد و وي در چنديري به تعبير بدائونى 330) و نهاوندي 478) به دست «شيخ زادگان اوباش» كشته شد و قاتلانش از ابراهيم خلعت وپاداش دريافت داشتند. در پى اين قتلها درياخان لوحانى حاكم بهار و خان جهان لودي از فرمان شاه سرپيچيدند و بهادرخان، پسر درياخان، پس از مرگ پدر در نواحى بهار شورشى به راه انداخت و خود را سلطان محمد خواند و خطبه و سكه به نام خود كرد (بدائونى، 33). نفر بعدي در سياهة سلطان، دولت خان لودي پسر تاتارخان بود كه 20 سال حكومت پنجاب را برعهده داشت. وي پيش از گرفتار آمدن در اين حمام خون، به چارهانديشى پرداخت. نتيجة حسابگريهاي او در حفظ جان و قدرت، خواندن بابر به هند و گشودن فصل تازهاي در تاريخ اين سرزمين بود. ابراهيم لودي دولت خان را از لاهور به دربار فراخواند. دولت خان پسرش دلاورخان را به جاي خود به دربار فرستاد. سلطان براي تهديدِ وي و پدرش، او را به سياهچال انداخت.
مشاهدات دلاور خان در اين زندان و آگاهى از قتل بسياري از بزرگان و تهديد به ميل كشيدن بر چشم و در ديوار گرفتن و سوزاندن، اثر خود را بخشيد. دلاورخان از دهلى نزد پدر گريخت و 6 روزه خود را به او رساند و از جانب او به دربار ظهيرالدين بابر در كابل فرستاده شد. وي فاصلة لاهور تا كابل را 10 روزه طى كرد و پيام پدر مبين بر دعوت بابر به هند و پايان دادن به كار سلطان ابراهيم لودي را به او رساند. (بدائونى، 330، نهاوندي، 487.)
روز چهارشنبه 2 شوال 932ق/12 ژوئية 1525م بابر حملة خود را به هند آغاز كرد و پس از غارت پيشاور هنگامى كه ابراهيم در سون تپه بود، به تهانيسر رسيد (يادگار، 91، 93). مقارن اين احوال، عموي ابراهيم، عالم خان، كه از زندان سلطان لودي گريخته و به دربار بابر رفته بود و از جانب او به حكومت ديبالپور گمارده شده بود، به تحريك بابر دهلى را به محاصره گرفت و خود را به نام علاءالدين پادشاه خواند، اما نتوانست در برابر ابراهيم تاب آورد، به ويژه كه برخى از لشكريان او بار ديگر به سلطان لودي پيوستند (يادگار، 93؛ فدايى، 513؛ فرشته، 191). آنگاه سلطان لودي عازم رويارويى قطعى با بابر شد. سلطان پس از غارت لاهور، در 7 رجب 932 مجلس آراست و به دلجويى سرداران خود پرداخت. فرداي آن روز دو حريف مغول و افغان در پانىپت (در شمال دهلى) با يكديگر روبهرو شدند. سپاهِ 50 هزار يا 100 هزار نفري ابراهيم لودي را بيش از 2 هزار يا 1 هزار فيل همراهى مىكرد. نبردي كوتاه و خونين و پر تلفات در گرفت. نيروي ابراهيم 15 هزار نفر تلفات داد. سلطان دليرانه پايداري كرد و به توصية برادر خود سلطان محمود خان مبنى بر فرار وقعى ننهاد. آخرين حملة وي با 5 هزار سپاهى به شكست و كشته شدن او انجاميد و پيروزي نصيب بابر شد. دلاورخان پسر دولت خان افغان جسد سلطان ابراهيم لودي را در ميان 5 يا 6 هزار كشته پيدا كرد. بابر خود بر سر كشتة وي حاضر شد و فرمان غسل او را صادر كرد. ابراهيم را در پانىپت، جايگاه واپسين پيكار وي، به خاك سپردند. بدين ترتيب سلطنت او پس از 8 سال و 8 ماه و 18 روز به پايان رسيد.
پس از مرگ ابراهيم هالهاي از تقدّس گرد شخصيت وي را گرفت. مردم محلى آرامگاهش را در زمرة زيارتگاههاي خود مىشمردند و نذرهاي خود را بدانجا تقديم مىداشتند (هروي، 259). مرگ او تلاشى كاملِ قدرتِ افغانها را در هند به دنبال داشت. بازماندگان اين قوم به بنگاله رفتند. از آن ميان سلطان محمود برادر ابراهيم به نصرت شاه بن علاءالدين حسين شاه پناه برد و دختر ابراهيم لودي به عقد نصرت شاه در آمد (سليم، 136-137.)
سلطان ابراهيم لودي را مردي خوش صورت و سيرت و سخاوتمند و شجاع (يادگار، 66؛ نهاوندي، 48) و در عين حال متفرعن، مستبد و ستمكار گفتهاند. ويژگى دوران سلطنت وي، درگيري مداوم او با بزرگان و درباريان افغانى بود. ابراهيم در نامهاي به دولت خان گفته بود كه با دعوت بابر به هند خيانتى بزرگ مرتكب شده است و دولت خان پاسخ داده بود كه «مغول را من نياوردم افعال ناپسنديدة شما آورد» (يادگار، 93). برخى شكست وي را معلول بىتوجهى او نسبت به اشرافى مىدانند كه نفوذ گستردة ايشان در امور درباري و كشوري و لشكري به زمان جد و پدر وي، بهلول و اسكندر بازمىگشت. او را متهم مىكنند كه برخلاف سنت، مرزي ميان بزرگان درباري قايل نبود و معتقد بود «پادشاهى خويشى بر نمىتابد» (فدايى، 504؛ فرشته، 188). اما آنان كه استقرار يك سلطنت مطلق و نيرومند و متمركز را در هندِ آن روز، امري ضروري مىبينند، معتقدند اقدامات وي چنين ضرورتى را دريافته و همة اقداماتش در جهت استقرار چنين حاكميتى بود. او براي دستيابى به هدف خود، چارهاي جز محدود ساختن قدرت اشراف و خانوادههاي بزرگ افغانى نظير لوديان و لوحانيان و فرمليان نداشت. بهلول و اسكندر، اسلاف وي، خواستار نوعى فرماندهى تؤم با مشاركت اشراف در قدرت بودند، نه سلطنتى با قدرت مطلق و متمركز. رؤساي اين خانوادهها نيز سلطان را اميري چون خود مىديدند كه كمى بالاتر از ايشان چون فرمانده شورايى از اشراف عمل مىكند و اين با تصور ابراهيم لودي از نقش خود كاملاً مغابر بود. اين شكاف عميق، اشرافى را كه به رغم كمى نفرات، اختيار جاگيرها يا استانهاي هند و فرماندهى دستههاي سپاهيان را بر عهده داشتند، به واكنش واداشت. از همان آغاز با شريك ساختن جلال خان در سلطنت، بناي مخالفت با ابراهيم لودي را نهادند و ابراهيم نيز با خشونت و تصفيههاي پياپى، اين اقدامات را پاسخ گفت. بدين سان، چه آنان كه در مخالفت با وي سخن گفتهاند و چه كسانى كه در موافقت با او داوري كردهاند، در يك نكته توافق دارند و آن اينكه سلطان لودي را پراكندگى داخلى و كشمكشهاي پياپى بر سر قدرت با اشراف افغانى، بيش از قدرت ظهيرالدين بابر به شكست كشاند (احمد،  361-375 .)
مآخذ: بدائونى، عبداقادر، منتخب التواريخ، به كوشش مولوي احمد على صاحب و كبيرالدين احمد، كلكته، 1868م؛ سليم، غلامحسين، رياض السلاطين، به كوشش مولوي عبدالحق عابد، كلكته، 1850م؛ فدايى، نصرالله، داستان تركتازان هند، بمبئى، 1867م؛ فرشته، محمدقاسم، تاريخ، كانپور، 1290ق/1874م؛ نهاوندي، عبدالباقى، مآثر رحيمى، به كوشش محمد هدايت حسين، كلكته، 1924م؛ هروي، نعمت الله، تاريخ خان جهانى مخزن افغانى، به كوشش سيد محمد امام الدين، پاكستان، 1379ق/1960م؛ يادگار، احمد، تاريخ شاهى، به كوشش محمد هدايت حسين، كلكته، 1358ش؛ نيز:
Ahmad, Qazi Mukhtar, X Ibrahim Lodi 2 s Responsibility for the Downfall of the Lodi Empire n , Islamic Culture, 1954.


 

[1]   سیستانی  محمد  اعظم  سیستانی (ک بارکزایی-مسکون سویدن ) کاندیدا اکادمیسیون ، مقدمه ای  بر حاکمیت  پشتونها در هند .

[2]   سیستانی اعظم ،همان  مأخذ به ادامه

[3] -  باز شناسی افغانستان کتاب سوم  ،  غزنویان ، تألیف  نگارنده :بلخ ص23 تا 24؛ رک:جان ملکم ، تاریخ ایران جلد اول باب نهم  صص213-15. ؛ تاریخ الکامل  ابن  اثیر ، ج ، 12 ، 212-13جنگهای سبکتگین با  راجه  جیپال.

[4]   باز شناسی افغانستان ، جلد سوم  تاریخ  غزنویان ،ص25.                               

[5]   حبیبی  علدالحی ، افغانستان بعد از اسلام ، (والیان سیستان  - خراسان  و هرات)چاپ کابل : مطبعه دولتی ، ص412-416

[6]   مأخذ پیشین ، ص ،«لشکر خراسانی» ، ص 577؛ رک: طبری جلد 6، ص 462.

[7]   همان ص 649.

[8]   همان 674.

[9]  همان ، 680

[10]   لعل زاد ،سایت خاوران ، رک : صدیق رهپوه  طری ،سرزمین افغانستان؛ رسوبگاه و آبشخور فرهنگها ،سایت پیمان  ملی ؛ دکتور محّی الدین  مهدی . نظریه  های تأمین ثبات  و حل مناسبات  تباری.

[11]   جواهر لعل نهرو، نگاهی به  تاریخ  جهان ،ترجکه محمود  تفضلی، بخش اول چاپ  چهارم ، تهران :موسسه  انتشارات  امیر  کبیر 1351، قسمت  88، بابر ، ص 595.

[12]   رساله پروفیسور دکتر لعل زاد منتشره لندن ، 2008.

[13]   باز شناسی  افغانستان ، پیشین ، ص26.

[14]   سیستانی  اعظم بارکزی کاندیدای اکادمیسین،سویدن - ۲۲ اکتبر ۲۰۰۶؛ نشر شده  در دانشنامه آریانا محمد  مهدی کابلی.

 

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت