الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

 

باز شناسی افغانستان

منشای افغانان

 

قرن بیستم و بیست و یکم نقطۀ عطفی در تاریخ آوراگی ملتها:

 

پژوهش و نگارش: عبدالواحد سیدی

بخش ششم

 

 

 

واقعاً اعجاز انگیز است که بشر با زحمات خستگی نا پذیر آن عده از انسانهای که برای بشر  راحت وسعادت آورد بر رفیع ترین قله های از راحت و امکانات زیستی رسیدند. انسان که یک پای خود را در زهره و پای دیگر خود را در مهتاب گذاشته است و  سعی میدارد دور ترین کهکشانها را نیز زیر سلطه و قدرت خود در آورد، درست وعده ای که خداوند متعال در قرآن عظیمش در سوره یس آن را وعده فرمود که شما میتوانید آفتاب و مهتاب را تسخیر کنید مگر به قدرت (قدرت علمی که خداوند در نهاد بشر گذاشته است) انسانها بخاطر سعادت و پیروزی با همی کوشیده اند تا مشعلهای را از نوع نزدیکی تمدنها و توامیت  ملیت ها در سراسر جهان بر افروزند و سازمانهای وسیع ای را در بین ملل ایجاد کردند تا بتوانند توسط آن جلو نا ملایمات و دشواریهای که اکثراً منجر به جنگ و فساد در جوامع انسانی میشود را بگیرند ولی مع الاسف که بشر هر گز نتوانست این افکار و نظریات بشر پرورانه و انسان دوستانه را بطوریکه جامعه چند ین ملیاردی دنیا توقع داشت بر آورده بسازد . امروز ها  یک کلمه ای که از نیمه های دوم قرن بیستم بر سر زبانها شایع است و زیاده تر کار برد پیدا کرده است کلمۀ مافیا (یعنی سازمانهای  دولت ستیز، سازمانهای سری و قانون شکن) این گروه اقلیت و لی نهایت پر قدرت در تمام جوارح و ارکان دولت های ضعیف و قوی نفوذ دارند به قسمیکه لایه های اجتماعی وضخامت های اقتصادی و سیاسی دولت ها را سخت در شکنجه و عذاب قرار داده است .

 

ما شاهد بودیم که در طلیعه قرن بیست و یکم چگونه امریکا مورد آماج حملات تروریستی اینگونه اشخاص قرار گرفت و هزاران نفر بخاک و خون کشانیده شد و بعدش هم دها کشور دیگر زیر ضربات مبارزه علیه این خشونت (تروریزم) از جمله افغانستان و عراق و پاکستان قرار گرفت . حاصل تلاشهای که در این زمینه از طرف جامعه جهانی که فکر میکرد مرکز ثقل این همه فعل و انفعالات تروریستی در کسوت طالبان و در سر زمین افغانستان میباشد متوجه این کشور شدند امریکا توانست با استفاده از راکت های کروز از خلیچ عرب تمامی نقاط ستراتیژی و نظامی افغانستان را بمباران و مورد هدف راکت های قبلآ عیار شده قرار بدهد . در  کمتر از یک هفته همۀ طالبان را راهی توره بوره و پاکستان نمودند البته به همکاری نیرو های مقاومت شمال و سایر نیرو های مقاومت در کشور؛ که بعد آن کانفرانس بن  آغاز گر فعل و انفعالات سیاسی  نوی در کشور گردید که منتج به ساختمان و تصویب قانون اساسی جدید که بر پایه های بازار آزاد استوار است با صد ها دگر گونی های دیگر در قالب نظام قبیله ای افغانستان جاه بجاه شد و نتیجۀ این جاه بجایی ایجاد فرصت های جدید و سرمایه های انکشافیافته گردید دولت  قماش خود را بر چید و اکثر موسسات را مصدود کرد بدون اینکه بدیلی جدیدی دستیابی شده باشد  دولت  دارایی های مربوط به موسسات هذف شده را که حق قانونی خود میدانست  در معرض لیلام وبعداً به فروش رسانید و این فروشات دارایی ها ظاهراً تا نزدیکی قصر های ریاست جمهوری هم به گفته رسانه ها رسید  . نتیجه این شد که سطح بیکاری در کشور  بالابرود و جامعه به دو قطب کاملاً مشخص که در گذشته هرگز وجود نداشت بنشیند ؛  قطب سرمایه دار و قطب فقرا نظام جدید بیکاری را در بین اقشار جامعه افغانی نادیده  و حتی دست کم حساب کرد مردم از حکومت و کار های اصلاحیش که در کوتاه مدت نمیتوانست شکم گرسنه مردم را سیر کند و تن برهنه انان را بپوشاند و آنهای را که با صد هزار امید از زاغه های مهاجرت از ایران و پاکستان بوطن برگشته بودند و در زیر خیمه ها بسر میبردند که از شدت برف و باران و گرمای تابستان عزیران خود را از دست میدادند . ولی نهاد های موجود در دولت نتوانستند برای کار و جایی بود و باش، کار و جایی برای شان فراهم سازد . وزارت عودت مهاجران تشکیل شد درست قسمیکه شصت سال پیش در اسرائیل نیز تاسیس شده بود  وزارت امور مهاجرین  اسرادیل توانست  مهاجرین تازه وارد در اسرائیل را که بیش از یک و نیم ملیون نفربود  صاحب خانه و کار و مشغولیت بسازد اما وزارت مهاجرین در افغانستان نیز توانست به تعداد فقرا علیل ها ، گدا ها و معتادین بیفزاید که دردی است جانکاو و علاج نا پذیر .

 

اصلاًمورد عنوان شده ما آوارگی  ملتها در قرن بیستم و بیست و یکم بود  و از آنجا که افغانستان بعد از فلسطینیها در این داعیه پیشی گرفت وخود را در قطار مللی قرار داد که بزرگترین هجم اوارگان  و بیجاشدگان را در طول تاریخ کمایی کرده است ناگزیراً در این موضوع پردایش صورت گرفت.

 

در فلسطین  اشغالی نیز همین بازی از سالهای سال ادامه دارد و میگویند دست  قوی مافیای صهیونیت که در کل دنیا  صاحب پول و قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی هستنددر پشت پرده وجود دارد و این در حالیست که خود  دولت اسرائیل روی همچو یک نظام غیر اخلاقی عرف بین المللی تشکیل یافته است (به پروتوکولهای 24گانه یهود مراجعه شود)  ملت با فرهنگ فلسطینی باوجود غنای فرهنگ  و تاریخ توسط اشخاص بی هویت و مجهول از سرزمین و کاشانه های شان به همکاری بزرگترین کشور آزاده  جهان (امریکا)که با یک دست مشعل آزادی را بلند نگه  داشته است و با دست دیگر از جنایتهای یهود دفاع کرده است . حال که این کشور بمنظور کمک و قطع تروریزم در افغانستان تشریف دارند خدا کند که خانه ما را به کسی دیگری مثلاً به پاکستان  نبخشد ، ورنه باز چندین ملیون نفر بی جاه ونتیجه آن خواهد شد که در ختم جنگ سرد بر سر روسیه شوروی در  افغانستان و  امریکا در ویتنام آمد و این در حالی به وقوع خواهد پیوست که اینکار بدون در گرفتن جنگ میدانی که فکر می شود حالا به یک شیوه کلاسیک تبدیل شده است انجام خواهد شد و خدا کند که گپ در این جاه ها نرسد و افغانستان از زیر ضربات تروریستها در حالی رهایی یابد که دست فتنه و فساد برای همیشه از کشور ما کوتاه گردد در آن صورت هم دولت و هم ملت  رهایی مییابند بدون انکه دولت ما متلاشی شود و یا به یک رنگی دیگری استقرار سیاسی خود را از دست بدهد .

 

جای تعجب در ایجاست که دنیا باوجود اینقدر پیشرفت در تکنالوژی و سیانس چقدر از رهگذر فکری عقب مانده  هستند امروز هیچ دولتی در دنیا قادر نیست کار های خودش را خود انجام دهد و هیچ دولت مقتدر دیگر هم نتوانسته اند این خلای مدیریتی را پر نمایند . امروز جهان  بخود حاکم نیست و دولت مردان هیچکدام توانایی برخورد با مسایل ملی و بین المللی را ندارد حتی جامعه ملل که خود یک زمانی حل کننده مشلات بود  برای برپا نگهداشتن خود صد ها مشکل مدیریتی دارد . امروز باوجود موجودیت رسانه ای پیشرفته که دنیا را مانند یک بیضه مرغ در مقابل  انسان قرار میدهد و از کوچکترین فعل و انفعالاتی که در روی زمین و پوسته های  چند کیلومتری عمق آن صورت میگرد دستگاه های ثبت کننده وجود دارد ولی جای تعجب در ایجاست که  گروههایی مسلح از وزیرستان شمالی و میرانشاه و باجور و غیره داخل خاک افغانستان میشوند و حملات مرگبار را انجام میدهند که ما در سه روز گذشته شاید  انفجار و  قتل  عام ولسوالی (شهرستان) ارگون در ولایت پکتیا بودیم و  هر روز  دها واقعه  در  مرکز یا تختگاه افغانستان و شهر ها رخ  میدهد ولی  هیچ دستگاه استخباراتی این  فعل و انفعالات ترورستی را ثبت نمیکند ، الته که این جای شگفتی خواهد بود. و بالاخره به این نتیجه میرسیم که ما در ترقی روحی هرگز پیشرفتی نداشته ایم با اعمالی که در سراسر دنیا انجام میشود هم  بخاطر رفاه  وامنیت بین المللی نیست اگر چنین نمیبود ما شاهد دوسه جنگ تباهکن بین المللی در استانه قرن بیستم در اروپا و آخری آن که به جنگ سرد معروف شده است واصلاً داغ ترین جنگ دنیا نیز هست که در افغانستان تا حالا اثرات خود را باقی گذاشته است .انسانها در یک دهه دیگر مجبور خواهند بود تا ذهنیت های خود راپالایش دهند و اخلاقیات خود را بالا ببرند ورنه مانند اکثر ملت ها در حضیض پستی ها سقوط  کرده ونابود خواهند شد.

 

بر میگردیم در معامله اسرایل و فلسطین که نقطه پرکار ما در این پژوهش است .بلفوروزیر  خارجه وقت انگلیس که بظاهر وضع کننده اساس اسرائیل بشمار میرود ، به یهود چنین گفته بود :«نباید حقوق  مدنی ، سیاسی و دینی ملیتهای غیر یهودی پایمال شود ».ولی قصد یهود این بود که عربها از این زمان به بعد باید خیمه های خود را بر چیده و بطرف همان صحرایی که از آن آمده بودند باز گردند .

 

یهود برای بر آوردن خواسته خود یک و نیم ملیون فلسطینی را مهاجر ساخت و برای اولین مرتبه  گروه آوارگان را در طول تاریخ بوجود  آوردند .

 

این هم  نشان آماری ای از آوارگان  فلسطینی در سال 1960 میباشد که توسط  موسسه پناهندگان بین المللی  گرد آمده است:

 

نام منطقه

پناهنگان ثبت مام شده

کسانیکه از هر نوع امکانات استفاه کرده اند

افرادی که از امکانات کمتری استفاده کرده اند

کسانیکه فاقد هرنوع امکانات بوده اند

غزّه

255،542

230،048

12،708

12،786

اردن

613،773

435،917

140،229

37،587

لبنان

1365،568

105،353

17،078

14،115

سوریه

115،043

84،501

11،577

8،604

مجموع

1،120،919

865،836

181،601

73،453

 

ملل متحد در 5 نوبت قطع نامه ای را به تصویب رسانید تا فلستینیها بتوانند به موطن خود باز گشت نمایند  که نسبت مخالفت  اسرائیل نتوانست عملی شود . در این گیرو دار خونین که هر روز سرنوشت  فلسطینیها را به خاک و خون میکشاند کمترین توجه ای  از سوی کشور های جهان بخاطر پشتیبانی از این آوارگان و آنانیکه در مدت شصت سال تحت آتش اسرائیلی قرار داشتند صورت نه بست .

 

چرا یهود؟

قسمیکه قبلاً نیز اشاره شد یهودیان خود شان را ساکن اصلی فلسطین میدانند و باز گشت به این وطن را حق مسلم خود میدانند . اما قسمیکه تاریخ مشعر است از هزار سال قبل نیز اینها نگفته اند که فلسطین  ملکیت آبایی شان  است و باید به آن بر گردند در حالیکه این مفکوره از ختم قرن  هفده و شروع قرن هژدهم پا می گیرد که در قرن بیستم با تبانی انگلیس و امریکا این کشور مجعول جعل میگردد و از طرف امریکا  وانگلیس و سایرین به رسمیت شناخته می شود که جریانات آن قبلاً از نظر گذشت.

 

تجاوز آشکار اسرائیل:

اسرائیل بقای نسل خود را در بر تجاوز بر حقوق  دیگران  بنا نهاده است این کشور در ظرف یکسال(1961 میلادی)2188 مرتبه بخاک  سوریه  تجاوز کرده است  که منباب مثال ذکر شد..[i] (تذکره  عوده)

 

یهودیان دارای عقده های حقارتی هستند که در طی سالیان سال نسل بنسل آن را از اجداد به احفاد خود  به طوری انتقال داده اند که نیش آن دردرون  قلبهای یهودیان فرورفته است این عقده حقارت در مقابل تمامی بشر از یهودیان  در هر زمانی میتواند متصور باشد که یک مسئله کاملاً جینیوپولیتیک را بخود اختصاص داده است . زیرا اسرائیلی ها در طول قرنها با این عقده ها بزرگ شده و میریده اند . رابطه ناسیونالیزم یهود با دین گره ندارد چه بسا یهودیهای که لادین هستند اما این کوله بار ننگین را که پالایش  عقده های حقارت است با خود حمل میکنند . حالا میتوانید تصور کنید که  اگر نیروگاه جهانی به چنین مردمی تکیه نماید بشر چه روزگاری را میتواند از یهودیها ببینند. نمونه آنرا میتوانیم به ناسیونالیزم هتلری  در جنگ عمومی دوم مشاهده کرد زیرا هیتلر خود از جانب مادر یک یهودی بود .[ii] (استوره  ها  و اندیشه  های بنیادی یهود ، شهبازی  عبدالله، تجدید  نظر طلبان  مکتب  تاریخ  واقعی و استوره  هلوکاست)

ما اگر نحوه شیادی های اسرائیل را با یاران بین المللی آن مورد دقت قرار دهیم خود مثنوی هفتاد من کاغذ میشود ، لذا از آن با تذکراتی که در قبل داده شده است میگذریم.

 

اعتقادات یهود:

گر چند در فصول گذشته از اعتقادات یهود در کتاب تورت که مسمّی به عهد عتیق است بحث هایی داشتیم اما باز هم  بطور اختصار یادهانی میشود که کتاب تورت کتابیست که به پیغمبر الهی حضرت موسی کلیم الله  نازل شده و ستون فقرات اعتقادات هر دو مذهب  یهودیت و مسیحیت را میسازد. ولی با تأسف که یهود این کتاب مقدس را تحریف کرده خرافات و افسانه های زیادی رادر آن جا داده اند بگونه ای  که اکنون بصورت یک کتاب فارغ از هر گونه اصالت های دینی ، علمی و منطقی  شده و بصورت یک کتاب عجیب و خنده دار در آمده است  .

نویسندگان تورت تحریف شده اشخاص گمنامی هستند که قرآن مجید در مورد آنها می فرماید:«پس وای بر کسانیکه  از جانب خود چیزی نوشته و بخدای متعال نسبت دهند  تا به بهای اندک (و متاع ناچیز دنیا) بفروشند پس وای برآنها از آن نوشته ها و آنچه از آن بدست آرند»[iii] (قرآن سوره بقره آیه79)

 

خداوند در کتابهای تحریف شده یهود یها شکل و شمایل غریبی دارد . در این کتاب(سفر پیدایش: اصحاح اول، آیه 36) آمده است که خداوند مانند انسان ، دارای گیسو و لباس و دو پا  که مانند انسان نیز راه میرود  مکانی را برای زندگی خویش قرار میدهد  این خدا به اندازه ای نادان است که بدون نشانه نمیتواند خانه مومنان را از خانه کفار تشخیص دهد و...[iv] (سفر دنیا بازیچه یهود رک: دانیال، اصحاح هفتم؛ سفر  خروج، اصحاح بیست و چهارم ؛ سفر پیدایش:اصحاح سوم؛ سفر  خروج  اصحاح 19- مزموز131، آیه 13)  همچنین یهودیان آنطور که نسبت های نادرست را بخدا بسته اند به پیغمبران هم از این دست روایتها و تهمت ها دارند که ما آنرا در یک تحقیق علحیده باز گو خواهیم کرد.

 

تلمود:[v] (به معنی دیانت و آداب یهودیان میباشد)

خاخامهای یهودی تفاسیرو شرح های گوناگونی بر تورات بسته اند که توسط خاخام یوخاس در سال 1500 میلادی جمع آوری شد و با چند کتاب دیگر که در سالهای 230 و500 میلادی نوشته شده بود بنام تلمود  تالیف و چاپ نمود. این کتاب در نزد یهود مقدس است . در این کتاب خود پرستی و ارمانهای ضد انسانی یهود تمرکز یافته است  این عبارات از تلمود است: 

 

·         هر روز 12 ساعت است

·         در سه ساعت اول روز خداوند شریعت را مطالعه میکند

·         در سه ساعت دوم احکام را صادر  میکند

·         در سه ساعت سوم روزی و رزق مردم را میدهد

·         در سه ساعت آخر روز با حوت دریا که پادشاه ماهیهاست بازی میکند

زمانیکه خداوند دستور داد هیکل را خراب کنند مرتکب اشتباه شد ، سپس به اشتباه خود اعتراف نمود ه گریه کرد وگفت : وای بر من که دستور دادم خانه ام را خراب کنند ، هیکل را بسوزانند وفرزندانم را تاراج نمایند .[vi] (دنیا بازیچه یهود ،ص،90رک: الکنز الموعود فی قواعد التلمود، تالیف داکتر روهلبخ، ترجمه یوسف  نصر الله ، چاپ بغداد،1899)

 

 بحث روی تلمود نیز در یک مبحث علحیده  تحت پژوهش قرار خواهد گرفت.که کلاً افسانه پردازیهای سخیفانه عصری که این تحریفات در دین اصیل یهود داخل شد  را نشان میدهد که مضحک و مسخره است .چنانچه در جای گفته است که منباب مثال می آوریم: که اگر یهودی و یک بیگانه شکایتی داشته باشد باید حق را به یهودی داد اگرچه بر باطل باشد .ربودن اموال دیگران  بوسیله ربا مانعی ندارد  زیرا خداوند شما را به ربا گرفتن از غیر یهودی امر میکند .[vii] (همان مأخذ ، ص،95)

 

حال خود قضاوت کنید که جهان بینی یهود که  مبنی بر کتابهای تحریف شده شان است تا چه اندازه افکار  صفیحانه و دور از کرامت را در نهاد یهود پرورش داده است که دنیا نیز بدون آنکه  این قوم را بشناسد در خط مشی دور از کرامت آنها طلیعه داری میکنند .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

TP[i]PT - تذکره عوده ، ص، 15

TP[ii]PT - استوره ها  و اندیشه های بنیادی یهود ، تالیف عبدالله شهبازی-«تجدید نظر طلبان مکتب تاریخ واقعی و استوره  هلوکاست »

TP[iii]PT - سوره بقره آیه 79 مراجعه شود

TP[iv]PT-دنیا بازیچه یهودTP PT،ص 82، رک:سفر دانیال: اصحاح هفتم ؛سفر خروج : اصحاح بیست و چهارم ؛سفر پیدایش : اصحاح سوم؛سفر خروج : اصحاح19-مزمور 132؛، آیه 13.

TP[v]PT -تلمود به معنای دیانت و آداب یهود میباشد

TP[vi]PT - همان ،ص90 ،رک:الکنز الموصود فی قواعد التلمود ، تالیف داکتر  روهلبخ ، ترجمه یوسف نصر الله ، چاپ بغداد 1899،

TP[vii]PT -همان ، ص،95

 

+++++++++++++

 

بخش نود ونهم

بحث ششم

 

99-6-1. پیدایش قبایل  پشتون

ازشگفتی های تاریخی خراسان بزرگ، یکی هم ورود تدریجی "قبیله" های پشتون دراساس مناسبات تنگاتنگ عشیره ای وقبیلوی وره یافتن آنها به سلطه سیاسی درتاریخ معاصرآن درقرن هجدهم میلادی می باشد. آنسان که منابع تاریخی اذعان می دارند، حضوراجتماعی، فرهنگی وتاریخی این قبایل درمیان ده ها قوم وقبیله دیگردرسرزمین خراسان بزرگ پیش ازقرنهای چهاردهم وشانزدهم به قول ادرسی مورخ عرب کم رنگ جلوه می کند.(دکتر صاحب نظر مرادی) وکذا ما در برنامه  های قبلی  مبنی بر رویکرد  های  نژاد  پشتون (افغانان) مباحث  گسترده ای داشته  ایم  که  موجودیت  این اقوام را در صحنه  های تاریخ  خراسان و هند  در همین  حدود جلوه  گر میسازد و حضور شان را   به زمان سلطان محمود  غزنوی و سبکتگین که در  هند   با راجا  جیپال در نبرد بودند  میرساند ولی  چیزی که قابل اذعان  است عدم  موجودیت  پشتونها و دست نداشتن شان  در ساختار  های قدرت در منطقه  خراسان و هند  میباشد که بار اول در حکومت  های افغانی لویها در  هند حضور و باز تاب می یابند مه آنهم  در زمان سلطان ابراهیم لودین و از اثر خیانات و نیات  سوء ایکه خانواده لودیها  در رقابت  های خانودگی بین  هم  داشتند در  جنگ با بابر شاه از دست دادند .(جواهر لعل نهرو نگاهی به  تاریخ  جهان)

بقول صاحب نظر مرادی ظهور این قوم در صحنه های سیاسی   به زمان بر افتادن  نادرشاه  افشاربر میگردد:« براساس رخداد های اجتماعی وتاریخی برای اولین بار حاکمیت آن ها درین جغرافیا درپی رقابت های منطقوی دولت های همسایه وپایان اقتدار نادرافشار خراسانی شکل گرفت. با توجه به ناهم خوانی های تاریخی درزمینه تکامل اجتماعی درموجودیت نظام قبیلوی مسلط درمیان ایشان، با دستیابی به اقتداردولتی درقندهاردرسال1747 درپی حملات احمدشاه ابدالی موسس اقتداردودمانی آن ها درپهنای هندوخراسان، دست به قبضه نمودن حاکمیت های سیاسی محلی واحمال قدرت برمسکونان وطوایف هم جوار که سال ها وسده (ها) قبل ازآنها از مرحله مناسبات زنده گی قبیله ای گذشته اند؛ زدندوباقرارگرفتن درمسند قدرت وبه کارگیری خصایل وسلیقه های قبیلوی بن بست هاوچالش های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی رابروی اقوام همزیست وهم جوارشان مسبب گردیدند.دکتر مرادی علاوه  میکند: باین تشکیل کشوری بنام "افغانستان" با یک نوع حاکمیت ستیزه گرانه جنگ سالار قبیلوی وانارشیسم ناشی ازمجموعه تضاد های قبیلوی ودومانی سلاطین وسرداران( سدوزایی ها، بارکزایی ها ومحمد زایی ها)پا به صحنه قدرت وتاریخ گذاشته است. نه برپایه تکامل تاریخی ودست آوردهاو کارکردفرهنگی که غالباً دودمان های دیگردولت سازرا به صحنه تاریخ آورده است. (ولی من  از تاریخ  چنین برداشت  داشته ام  که همیشه اقوام زور آور حتی مرغوبترین ومنطقی ترین  حکومتها را بر انداختند و خود را جا نشین دولت  های  که  به  آرامی در سرزمینهای آرام زیست  میکردند ساخته اند زیرا یکی  از  عناطر کلیدی پایه  های سیاسی دولت  ها  توانایی  های رزمی شان  میباشد چنانچه در تاریخ  بار  ها  تکرار گردیده  که  غاصبین جای حکومت  هایی با پایه  های مردمی را بر انداخته اند ویک مثال بر  جسته  آن بر انداختن امپراطوری سامانی توسط ترکان  آل بویه و ترکمانهای شمال (ایلک خان) و همنچنان سقوط خلافت  چندین صد ساله عباسیان در بغداد توسط هولاکو نواده چنگیز میباشد که باعث براندازی دولت  سامانی گردید و خلافت  بغداد گردید.(مولف))

آقای مرادی  از  قول 1روفیسور مور گنسترن درموردمنشای قبایل افغان نوشته است: "پکتوکی"( اولین بارتوسط هرودوت بکاررفته) یکی ازیازده قبیله آریایی بود که ازجنوب دشت های آسیای میانه حرکت کرده، سلسله هندوکش راعبور ودردامنه های کوه های سلیمان جایگزین شدند. (مشرق زمین  گهواره تمدن کتاب اول  ویل دورانت)طبق اسناد تاریخی که خود مورخین افغان(پشتون) ارائه کرده اند، افغان ها ابتداء در نواحی غورکنونی وغرب آن ساکن شده وبعداً به نواحی جنوب رفته اند، زیرا : "چون این طایفه از صدمه قتل وغارت بخت النصر بابلی کلدانی از ممالک شام وبیت المقدس جلای وطن گردیده وبه جبال غور [[1]] رسیده ودر جوارمردم غور که از نسل ضحاک تازی بوده اند، سکونت اختیار کرده اند...به مرور ایام فرقه غوری حلیفی وبرادری افاغنه اختیار نموده نیکی وبدی ترویج ازدواج وغیره با افاغنه گشته معروف به افاغنه شدند که سر نخ درازی دارد که  ایجاب  مینماید  در یک  مبحث مستقل به شرح  گرفته  شود. [[2]] زیرا بعضی از افغانهایی آنطرف سرحد خود شان را  از  نسل سامی  میدانند که  جریان  انرا بعداً شرح میدهیم :

 

مورخین اسرائیلی عقیده دارند: حضرت موسی(ع)حین خروج ازمصربادوازده قبیله ازبنی اسرائیل خارج شده ودرفلسطین مسکن گزین شدند که این دوازده قبیله بنی اسرائیل بنام های(بنیامن، روبین، لاوی، یهودا، جاد، اشیر، زبولون، ساعر، یوسف، نفتالی، دان وشمعون)یادمی گردیدند، وازین جمله دوقبیله آنها(بنیامن ویهودا)درجنوب فلسطین جابجا شده که یهودیان امروزی ازنسل آنها می باشند، ولی متباقی ده قبیله دیگردرشمال فلسطین جابجاگردیدند که بعداً ازآنجابه مناطق دیگرمهاجرشدند وبنام قبایل گمشده یهودی مسمی گردیدند. [[3]] باوردیگرآنست که"افغان" ازلفظ "افاغنه" یا"افغنه" که ازدودمان بنی اسرائیل می باشد گرفته شده است. مونت استوارت الفنستون درزمینه مینویسد: "براساس این عقیده آنان ازدودمان افغان، پسرارمیاIrmia یابرکیا Berkia  [برخیا]    پسرسائولSaul پادشاه بنی اسرائیل اند، وهمه تاریخ های این ملت ازمیثاق های یهود، ازابراهیم تاروزگاراسارت آغازمی گردد."([[4]]) درکتاب مقدس تورات ازشاوول(سائول)منحیث اولین پادشاه یهودی درسرزمین فلسطین نام برده شده است. 

درکتاب نژادنامه افغان نیزباکمی تفاوت می خوانیم: "وراقم مخزن افغانی این طایفه راازاولاد "افغنه" نام پسرارمیا، پسرآرمیاسپه دارقشون حضرت سلیمان(ع)برسبیل خود تراشی ثبت ومقام گزیدن شان راپس ازاستیلای بخت النصربربیت المقدس وانتشاربنی اسرائیل ازآنجا درکوه غور وفیروزکوه وجبال خراسان، مرتسم وازاولادقیس ابن عیص که یکی ازآنهاست، ذکرکرده است. [[5]] ولی  این  روایت قصه  گونه ای بیش نیست. 

درکتاب "مخزن افغانی" که درقرن هفدهم تالیف گردیده است، آمده که "جد اعلی پشتون ها شخصی بنام "افغانه" بوده که درعهد داود نبی(ع)میزیست. افغانه درهنگام پراگنده گی ونسل کشی یهودیان، بااولاده خود به جبال غور پناه برده، درآنجا اقامت گزید. پس ازاعلام دین مبین اسلام، رئیس این طایفه که "قیس" نام داشت، دین جدیدراپذیرفت ودرراه نشروتبلیغ آن به جهادپرداخت. قیس زمانی که به مدینه رفت توسط خالدبن ولید سردارمعروف عرب که بااو وابستگی قومی داشت، به حضورپیامبربزرگ اسلام(ص)مشرف گردید. حضرت پیغمبر(ص)نام اورابه "عبدالرشید" تبدیل نمود وبه علت خدماتش درراه اسلام اورابه "پتهان" که به موجب این روایت درمعنی تیرچوب زیرین کشتی می باشد، ملقب ساخت."([[6]]) امادراین که "پختون" و"پتهان"همان "پشتون" است، تردیدی وجودندارد. مجموع قبایل "پختون" و"پختانه" خودراازریشه "پتهان" می دانند. کتب تاریخی چون "افغانستان درپنج قرن اخیر"و"تاریخ تحلیلی افغانستان" باین مسئله اشاره دارند که "پتهان" یکی ازبرادران گمشده یکی از قبیله های یهودی بوده است. این نام درمنابع اولیه اسلامی چون حدودالعالم، آثارابوریحان بیرونی، فردوسی، بیهقی، منهاج السراج جوزجانی، تاریخ نامه هرات وغیره به "افغان" و"اوغان" درآمده ودرشناخت آن تفصیلاتی وجوددارد مبنی برینکه، افغان نام یکی ازپسران سلمه(ساول)یهودی الاصل بوده است.[[7]]

البته بی نیازازاثبات خواهدبود که منظورازکلمه "افغان" همین "پشتون" است که افغان شناسان هردونام رامترادف خوانده اند. (بنااً کلمه  پختون ، پشتون ، افغان  و اوغان از یک  ریشه خوانده شده و  عین  معنی را افاده  مینماید  که در هندوستان بنام  پتان و در ایالت صوبه پاکستان و افغانستان بنام  پشتون و در ایران بنام افاغنه یا افغان نامیده  می شوند.(افراسیاب  ختک)

هانی شاکرپژوهشگرعرب دررساله" افغانستان" (بیروت1975) و محمود شاکر درمورد افغان فکر مشابه ای دارد، اما به عوض نام داود پیغمبر درهم پیوندی ریشه ای این قوم، نام یعقوب پیغمبررابه کاربرده است: "منظورازکلمه "افغانستان" سرزمین مردم افغان است، وواژه "افغان" مطابق آنچه که معروف شده ومردم نسل اندرنسل به نقل آن عادت کرده اند، منسوب به نام شخصی است که "افغانا" نام داشت. اوکه نواده بنیامن فرزند یعقوب علیه السلام بوده است، همراه باچهل تن ازفرزندان خویش، درروزگاری که فشاروغم هابربنی اسرائیل چیره شده بود به سمت شرق هجرت کرد، ودرمنطقه شرقی سرزمین فارس متوطن شد، وساکنین فعلی این سرزمین ادعادارند که نسل همان بنیامن هستند وافسانه ها وروایات واساطیرشان نیزموئید این گفته است."[[8]] 

 عتبی مورخ عرب درتاریخ یمنیی "افغانه" رامعرب نام "اوغان" می شمارد، گفته می شود که افغانه یا اوغانه درجنگ های نسل کشی بخت النصربابرادران خودازاسرائیل فرارکرده دردامنه کوه های که بنام قبیله او "سلمه"، "سائول" وبعداً "سلیمان" معروف گردیده، زنده گی بدوی وکوه نشینی رااختیارکرد. 

درمورد منشاء قومی پشتون هانظریه دیگری هم وجوددارد که زیاد به میان گذاشته نشده است. "درحالیکه تبارشناسان پشتون ها راحاصل آمیزش چندین گروه قومی ازنژادهای هندو- اروپایی درطول تاریخ می دانند، آنان نسب شان رابه قیس، یکی ازاصحاب حضرت محمد(ص)پیامبراسلام می رسانند وبدین ترتیب خودراازنژادسامی تلقی می کنند..."[[9]]

دردوره اسلامی کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" ازقومی بنام افغان نام برده ومحل زندگی آنان رادرضمن برشمردن شهرهای هندوستان درشهر"سول" که برگرفته ازهمان "سائول" است، معین نموده است. منورسکی درتثبیت محل "سول" درحدودالعالم، نخست به حواله بیرونی درقانون مسعودی آورده است که درجاده گردیزتاملتان، پس ازگردیزفرمل یاپرمل واقع است؛ این ناحیه بنام مردم تاجیک که درآن زنده گی می کنند، شهرت یافته است ودرکنارجاده ایکه ازغزنین به بنو یعنی منطقه سندمی رود، واقع شده است. فرمل نگهر(به تحریربابر"نغر")بنووسرزمین افغانان درجنوب کابل واقع اند. [[10]]نظربه تعریفی که حدودالعالم ازخراسان شرقی دارد، پشاوروتوابع آن درین حدودشامل است: "ناحیتی است که شرق وی هندوستان است، وجنوب وی بیابان سند وبیابان کرمان وشمال وی حدودغرجستان وگوزگان وتخارستان [[11]] تاریخ یمینی هم ضمن محاربات سلطان محمود ازافغانان ومحل سکونت آنان دراطراف کوه های سلیمان درهند نام برده است. ابوریحان درکتاب "تحقیق ماللهند" نوشته است: "قبایل افغان درکوه های غرب هندوستان به سرمی بردند وتابه حدودرودخانه سندمیرسند." [[12]]کوه های سلیمان درمحل "سول" به دوشاخه شرقی وغربی تقسیم می شود، سول شاخه غربی آنست که درزمان حاضر قبیله وزیردرآنجا سکونت دارند. مولف تاریخ نامه هرات سیفی هروی(قرن هشتم هجری)سرزمین میان سرحدقندهار فعلی تارودسندراافغانستان خوانده است. اما بیشترین محقیقین نخستین کانون ظهوروشناسایی پشتون ها راکوه های سلیمان درشمال غربی پاکستان کنونی درمرکزیت "شهرمستنگ" ارائه نموده اند. مناطق شمال کوه سلیمان شامل نواحی اطراف پشاوردرین نام گذاری(افغانستان) شامل نیست. چنانکه منابع خبرمی دهندافغانان دراواسط قرن پانزدهم باین مناطق دست یافته اند. در یادداشت های منابع فوق نام گذاری افغانستان رسمی نبوده ودراسنادتاریخی وجغرافیایی عصرمغول های کورگانی هندچون "آئین اکبری" که توضیحاتی پیرامون قلمرو سیاسی آنها وجوددارد، چنین اسمی به ملاحظه نمی رسد؛ درتاریخ فرشته نام افغانستان رااززبان مردم کابل وخلج به جای کوهستان، که همانا محل زیست افغانان درکوه های سلیمان باشد به کارگرفته است.[[13]] به قول تاریخ سلطانی افغان ها برای اولین بار به اجازه شاهرخ میرزا(ازامرای تیموری) دراطراف قندهارساکن شدند.[[14]] 

کلمات "پشتو"و"پشتون" که افغان ها برزبان وقوم خود اطلاق می نمایند تاسده هفدهم تنها درمحاوره زبانی بین مردم معمول بودودرآثارکتبی به نظرنرسیده است.. همچنان کلمه "پتهان" که غالباًشکل هندی کلمه پشتانه جمع پشتون می باشدودرنیم قاره هند مروج است، نیزدرآثارمکتوب گذشته دیده نشده وبه جای آن همان کلمه "افغان" به کاررفته است. هرچند بعضی ازمورخین کلمه افغان را عنوان پشتون های غربی دانسته اند، که درحدود هرات وقندهارسکونت دارند، وکلمه پشتون رادرمورد قبایل مناطق کوهستانی سرحدمیان افغانستان وپاکستان به کاربرده اند، که به نظرآگاهان چنین تقسیم بندی بنیاد علمی ندارد. زیرااززمان وارد شدن زبان پشتو به مرحله کتابت وخط کلمه افغان وپشتون درآثارنویسنده گان وشاعران این قوم درترادف هم به کاررفته اند. که فارسی زبانان تاهنوز کلمه افغان رادرمورد ایشان استفاده می کنند. 

درتاریخ هرات "افغان ها" آخرین دسته مهاجرین کتلوی قومی به خراسان هستند. متون فارسی دوره اول اسلامی حضورآنان رادرحواشی شرقی افغانستان کنونی معلومات داده اند. بقول تاریخ نامه هرات تاآغاز دهه سوم قرن هشتم(723هـ ق)افغان ها به جانب خراسان یعنی افغانستان کنونی گسترش نیافته بودند.[18[15]]

 سیفی هروی شهرها، محلات وقلاع ذیل رادرمحدوده افغانستان برشمرده است: مستنگ(پایتخت افغانستان)کهیرا، دوکی، ساجی، تیری، یاتیرا، خاسک، جاول[درابن]محل اقامت قومی "سورنا"[سروانی یاستریانی]کنکان ونهران(درهفتاد فرسخی جنوب دوکی [قاضی گهار- واقع درغرب کوه های سلیمان مهتریاکوه سیاه تشکیل کننده دیوارغربی رودسند] .[[16]] 

منابع عربی پشتون هارا"سلیمانی" می خوانند که وجه تسمیه آن مسلماًً ازمحل سکونت اول این قوم درکوه های سلیمان منشاء می گیرد. نظریه سلیمانی بودن افغان ها که درقدیم ترین تواریخ مانند "تاریخ خان جهان" یا "مخزن افغانی" تالیف خواجه نعمت الله هروی بن خواجه حبیب الله(سال تالیف1018 هـ.ق.)درج است ودربین اقوام افغان طرفداران زیادی دارد. هم احمدشاه وهم زمان شاه خودراسلیمانی خوانده اندو زمان شاه درنامه ای به سلطان ترکیه پس ازنام خود کلمه "سلیمانی" راآورده وازامیرشیرعلی خان تاامرای بعدی باین عقیده پای بند بوده اند. "ازوقایع تاریخی چیزی که جالب توجه سرداراحمد شاه خان وزیردربارافغانستان درحجازگردیده بود، یکی عمارت "حاجی خانه افغان" بود، یعنی کتیبه ای که درحاجی خانه قدیم معروف به(رباط سلیمانی)واقع درمکه معظمه بوده است وآن یادی ازکارنامه های شان دارپادشاه معروف افغانستان احمدشاه درانی می دهد."[[17]] این رباط به امرشاهنشاه درانی دربلده مقدسه معلی اعمارگردیده ودرآن چه درانی وغیردرانی هرافغانی که وارد گردد، بدون کرایه حتی یوم الحشرساکن شده میتواند. ودرآن دوتن درانی نورزایی به نام های حاجی محراب دیندارخان درانی نورزایی وحاجی عبدالکریم خان درانی بارکزایی به خدمت توظیف شده اند. 

جریان ازبین رفتن نظام کمون اولیه افغان ها وتشکل طبقات هم ستیز جامعه فیودالی از قرون(13-14)م. بدین سو به گونه آشکار تبارزکرده، که نابرابری جدی ناشی ازین انکشافات نزد قبایل جداگانه پشتون از ویژه گی های روند مذکور است.

 

 

99-6-9. تقسیم بندی نسب افغانها

دانشمندان  در موضوع منشای نسب افغانها ، زطور عموم بدو بخش ننظریه  ژردازی کرده اند :

1.     دسته اول  افغانها را به  نژراد آریایی   نسبت  میدهند  که  این  تیوری بنام نظریه  Nordic یا (تیوری شمال ) نامیده  ممیشود  و از طرف زبان شناس  معروف  فرانسوی Darmsteirحمایت  میشود .این دانشمند معروف  پژوهشهای  متعدد و  عنی  ای  را بالای  زبان  پشتوانجام  داده و  عقیده  دارد  که زبان  پشتو  جزو  خانواده  زبان  هندو اروپائی  میباشد (به  جداول منشای زبانهای عالم در بخش گذشته  رجوع  شود). پرو فیسور  گریسون Grieson مولف  پژوهشهای زبانهای هندی با  گروهی از دانشمندان  پیشین بشمول پروفیسور موگین Morgensteirm استاد انشگاه اوسلو ، در  مسأله  نثبیت  هویت  ازپاکتویس وپاکتیکی  هرودوت  ژیروی کرده  است در حالی که ژروفیسور بیلی Baileyاستاد دانشگاه  کمبرج  با نظریه  معادلت  مخالف لوده  است (اورلف کاروی، پتان ، ص 30) وی  مخالف تلفظ  ثقیل کلمه  ژشتون میباشد.

نظریه اشتقاق پشتونها به یازده قبیلهبادیه  نشین  آریائی: اریان Arrian مورخ  شهیر یونان باستان  ذکر  میکند :«با گذشت بهار سال  325 قبل  از  میلاد ، اسکندر بار دیگر  در راه  عودت  از باختر  از سلسله  جبال  هندوکش عبور کرد . او  در سال قبل   سکندریه  قفقاز را در سرزمین پاراپامیزیدای بنیاد  نهاد  گگزشته بود . محل سکندریه قفقاز وی  در بگرام امروزی  تثبیت شده  است . بطلیموس  چغرافیددان  نامدار یونان  از موجودیت  پنج  قبیله  در پاراپامیزیدای  اطلاع  میدهد  که یکی  از  ان قبایل ، قبیله ژرسویتای   میباشد . «مارگن شترن» آن قبیله را به  پختونها  ارتباط  میدهد، در حالیکه سایر دانشمندان  آنرا  رد نموده  مغتقد اند  که  پارسویتای با پارسیوان  قرابت دارد .   حسب کاوش  های او ، کلمه پشتو  از  کلمه  پکت و یا  (پکتوکی) اشتقاق شده  است . قبیله  ژمتوکی  یکی  از یازده  قبیله بادیه  نشین  آریائی  بود و از  منطقه  جنوبی  دشت  دشتهای آسیایی  حرکت  کرده ،  از سلسله  کوههای هندوکش  گذشته و در دامنه  های  کوههای سلیمان  اقامت اختیار نمود. همچنان در گزارش  گندهارا  اثر جاویدان Herodotus هیرودوت، مورخ  یونان  باستان در 440 قبل از  میلاد گفته  است : شهر کاسپاتوریس یعنی (پشاور) در  کشور  پکتوکی  موقعیت دارد . گانداروی و دادیکای  از هر نگاه با وسایل باختری  آراسته  میباشند . پکتوس  ها قرقه   پوستین بتن  داشته ، شمشیر و سپر  کشور خود را با  خود دارند (هرودوت ، کتاب  هفتم ، پاراگراف 66و67،  ارتش  کوروش Cyrus Armyچاپ لایبزیک ) او  می افزاید  پکتوکی  نام قبیله  ای است که در میان  هندیان  از همه  پیکار جو ترین  میباشد .

همچنان  ژروفیسور  Dornاستاد  دانشگاه  خارکوف  مظریه  هریدوت را  تائید نموده و  خاصتگاه  پشتونهای امروزی را از نیاکان  واقعی افغانهای امروزی  میداند    (هرودوت ،کتاب شماره هفتم ،چاپ 1369لایپزیک ،ص44، اکسفورد 1913،ص67)

ژروفیسور گاردونGordon تیوری  مذکوررا  تائید وحمایت کرده  میگوید : که  پشتونها  از  نسل  پکتیکوس هستند  که در  نوشته  های ویدیک Vedicاشاراتی در باره  قبایل مذکور موجود و به  اساس این  اشارات قبایله مذکور در مناطق شمال  غرب هند  متوطن  میباشند . فلهذا افغانها باید  اصالت خود را در  منشای هندو  اریائی  جستجو  کنند .(گوردون  مبانی فرهنگ  ماقبل تاریخ  هند ، بمبی،چاپ 1958،ص 94)

پروفیسور حبیبی  مینگارد :در سرود  های ویدی  از جنگ  ده قبیله  آریائی ذکر میروود که  پیش  از  انشای  کتاب ویدا1400 ق. م. بر کنار راوی (پنجاب) واقع شده و در این  قبایل نام  بسی مردم افغانستان و اطراف  آن  موجود بوده که الینا (مردم  الیشنگ)و بهاله (مردم دره بولان) و شیوا (مردم  کنار سند)و پورو مردم (حواشی قندهار)و پکته  مردم (پکتیا) میباشد.( حبیبی  عبدالحی ، تاریخ  مختصر افغانستان، ص 11)

در میان  حامیان  نظریات  هندو اروپائی افغانها دانشمندان  روس ، پروفیسور  ریسنر ، خنیکووف با دانشمندان افغانی  در  مورد  منشای نسب ، بطور کلی به دو  دسته  تقسیم شده  اند . خصوصاً نظریه  اصالت آریائی افغانها  در خلال  جنگ  جهانی دوم  از طرف  آلمانها  شدیاً  تبلیغ  گشت  تا توانسته باشند  پشتیبانی  افغانها را  در رابطه به  اهداف سیاسی نظامی خویش  در نیم قاره  هند  جلب  کنند . روی همین  علت یک  تعداد جوانان افغانیکهدر المان و افغانستان  مصروف فرا  گیری  تحصیل  ، در قیمومیت  افغانها بودند ،  تحت  تأثیر شدید آلمان هتلری  قرار داشتند  و در بسط و  گسترش  بخشیدن  تیوری  اصالت  آریائی  نقش  فعالی بازی  نمودند  که  نمونه  های  این فعل و انفعالات را  میتوان در رووند  مبارزات سیاسی ویشت زلمیان و سازمان افغان  ملت که  از  جانب دولت  پادشاهی افغانستان حمایت  میشد  میباشد.  [18]

1.     افغانها به  مثابه  بازماندگان  ده  خانواده  یهودی

این  تیوری در بین  قبایل ماورای  مرز پاکستان با افغانستان (دیورند) عمومیت  دارد، که بر بنیاد  تیوری  اصالت  نژاد سمتی (سامی) (که  در  این بحث  مباحث  مفصلی داشتیم(مولف)) که در مورد عبرانیت  افغانها  میباشد .  علی رغم سستی روایات و جعلی بودن پایه  های  این  تیوری  باز هم پشتونها  مخصوصاً  کسانیکه در ماورای  خط دیورند  زندگی دارند  به  این  عقیده اند  که   از جمله  ده  خانواده  یهودی  بوده  و بر  اساس  روایات و سلاطین  فارس  به شرق  ایران  مهاجرت  نموده اند (سنی ساروف ، افغانستان ، چاپ 1921، ص  98)[[19]]

در تاریخ  ادبیات  قرن  نزدهم  و شانزدهم  تذکر رفته  است  که افغانها  از  اسرائیل باستان  منشا  میگیرند ، امروز هم  گروهی  از  یهودیان  در افغانستان بسر  می برند .(رومودین سمسون ، افغانسنان ،  جلد دوم ، ص 22)ولی  نویسنده و  پژوهشگر واضح  نساخته اند  که  این  تاریخ  های ادبیات  مربوط به  کدام کشور و زبان  ولحجه  میباشد  چیزی را که  من  میتوانم با قاطعیت رد  کنم  این  است که  هر گز در  تاریخ ادبیات زبان فارسی در  هیچ  موردی با چنین  جعلیات  رو برو  نمی شویم و  این  جعلیات یا اسرائیلیاتی  است  که در ادبیات شفاهی  مردمان سرحد  خاصتاًبعد از کتاب مجعول پته  خزانه و در  عصر شاهان سلسله  های بابری  هند نوشته شده  است از جمله (افضل خان  ختک، تاریخ  مرصع؛ ریاض السیاحه زین العابدین شروانی ؛ د  پشتو  تاریخ قاضی عطاالله  خان ؛ مجمع  التواریخ  مربوط به قرن  دوازدهم  میلادی    تاریخ افغانستان؛ مالیسن  تاریخ  افغانستان چاپ لندن؛اولف کاروی ، پتان میباشد. [[20]]بعضی از  محققین خاور شناس بشمول دورن روی در تیوری  مناسبات افغانها  به یهود شک و تردید دارند و بعضی  ها  مانند  گریگوریف  در اتکا  به  وجود  مشخصات  مشترک  بین یهودیان  و افغانها  چنین  تبصره  میکند: «البته  نا دیده  گرفتن  روایات  و افسانه  ها  در موضوع  تحقیق ، نیز یک  عمل  ساده لوحانه  و  غیر واقع بینانه  خواهد بود ؛نامهای بعضی از شهر  ها  و  محلات در افغانستان  با نامهای  محلات  در فلسطین  مطابقت  دارد (مثالی از این  نامها  بدست داده  نشده)؛  از ازمنه  های  خیلی قدیم،  گروه کثیری  از مهاجرین  یهود  در افغانستان  زندگی داشتند .البته  چنین ادعایی نه تنها به روایات متکی  است ، بلکه  دسترسی به  منابع  نیز آنرا ثابت  میسازد (گریگوریف ، کابلستان  و کافرستان)[[21]] ولی به  جواب گریو گورف  اینطور می  پردازم  که  (کابلستان و کافرستان) بشمول غزنی و بامیان و قندهار(مندیگک) همه بشمول کاپیسا ونجراب در حوزه  های تمدنی  دین  بودا قرار داشته  و یا زردشتیانی بودند  که  آتش را پرستش  میکردند که  استوپه  های  آن  در  جلال آباد ، لهوگر ، لغمان ، کنر ، بامیان ، سرخ  کوتل ،و  دیگر  جا  ها  تا هنوز موجود  است  اما قابل یاد  آوری  میدانم   اقوامی  از یهودیان سالهای سال  در کابل ، بلخ ، قندهار ،  هرات و سایر شهر  ها  زندگی داشتند  که  تا آخیر به  ادرس  یهودیت  خود اقلیت  های  یهودی را مانند  هندوان و سیکها  تشکیل داده بودند  که با  تشکیل دولت  اسرائیل این یهودیان به  اسرائیل  فرا خوانده و انتقال شدند و  عودت  کردند  لذا  تذکر گریکوریف به  هیچ صورت  منطقی و درست  نمی باشد .(مولف)

قسمیکه   در فوق  ذکر شد و  در صفحات بعدی باز هم  به  این  موضوع  می  آییم  ضرورت  نمی  بینم   موضوع سبت های گمشده بنی اسرائیل و موجودیت شان را در بین قبایل  پشتون با آن  طول و  تفصیل که  در  تاریخ  تحلیلی  افغانستان  آمده  است  تکرار نمایم  ولی  چیزی که بصورت شفاهی  از صد  ها سال به  اینطرف در  میان افغانها  عمر کرده  است و در بین  اکثر مورخین  بحث بر انگیز و  مناقشه  آفرین  است به  این  ختم  میکنم  که  این داستان  در مورد  عموم افغانها بکلی  دور  از واقعیت میباشد و بسیار امکان دارد  که  تیره  کوچکی  از  بنی  اسرائیل به  این سرزمین  مهاجرت  کرده باشند و در جنب اقوام  پشتون  خواص و عادات  پشتونها را  کسب  کرده باشند. اگر یک  نظر اجمالی  بوضع  جغرافیای   کلده  ، آسوریها ، بین  النهرین و مدنیت  هایی که  بعد  از  کوروش در زمان  داریوش  هخامنشی و سلسله  های  اکاسره فارس بیندازیم  این  مناطق  از رهگذر  اوضاع اقلیمی ، آب و هوا در درازنای تاریخ  خصوصاً در  آن زمانیکه راه  ها  مناسب  نبود وسایل حمل و نقل  کند و بطی بود ، راه  های دریایی  هنوز  کشف  نشده بود،در بین  النهرین و اینطرف آن  ایران مدنیت  های خاصی وجود داشت که با قدرت توام بودند و  تاریخ  شرق هرگز شاهد  این  نبوده  است که یورشهایی از آنطرف بین المقدس و مصربه سرزمینهایی آسیایی انجام شده باشد بلکه  همواره  پادشاهان  مقتدر در راس  دولت  های آریائی  فارسی از مردم و  تمامیت  ارضی خود  دفاع  مینمودند ( به  جلد اول باز شناسی افغانستان نگاه  کنید )واولین  حملاتی که  از  جانب  جنوب  غرب به  سرزمینهای  ایران صورت  گرفته  است  یورشهای سپاهیان  اسلام  میباشد  که فارس و  خراسان و  هند و جزایر شرق آسیا را در نوردیدند و امپراطوری هخامنشیان را واژگون نمودند که در تاریخ  پر شکوه  عهود  اسلامی همه این گزارشات درج  میباشد و  حد اقل  از  حدود  یک هزار و  پنجصد سال به  اینطرف  تهاجمی  از سوی سامی  ها  در تاریخ  ملل آسیایی به ظهور نپیوسته  بنااً اگر  این  گل  تهمت  اسرائیلی بودن را قبایل  پشتون خود بر سر خود  میگذارند  کار  خود شان  خواهد بود. و برای  اینکه این  موضوع در نزد  خوانندگان   روشن شده باشد به صفحاتی که بعد از  این  می  آید  توجه  نمایند. 

 

99-6-10. گسترش و جا بجایی افغانها در شرق خراسان=(افغانستان)

گسترش وجابجایی افغان ها درشرق افغانستان کنونی باحوادث دوره مغول وامیرتیمور پیوند می یابند، بااین که مغول هابه تسخیرهندوستان نپرداخته اند اما تیمور هند را  تا   لهاور و آنطرف سند در نوردید (ابن  عربشاه؛ ظهور و زوال اسلام در هند، ماری شیمل )، اما تاجناح راست رودسند وپنجاب غربی پیش رفتند وبه جنگ باهندوها پرداختند. این مناطق درطول قرون سیزدهم وابتدای قرن چهاردهم به میدان نبردهای طولانی میان فرمان روایان مغول وسلاطین دهلی مبدل گشته بود. به اثررخداهای استیلاگرانه فوق  مناطقی که بنیاد تمدن زراعتی داشت  دچارضعف وناتوانی گردید ومردم  دیگرنه توانستند آبادی شهرها، رونق اقتصاد وتجارت و کشاورزی رابه شیوه گذشته متوفرسازد. زمین  ها  از کشت و کار باز ماند وزیاده زمین های لامزروع به تصرف قبایل خانه بدوش ومالدارکوچی پشتون درآمد، آنها بااجازه یابی اجازه مالکان اصلی این زمین ها که اساساًتاجیکان بودند دست به تصرف بردند. 

ایگورمیخائیلویچ ریسنرمی نویسد: "زمین های هموارتخلیه شده درقرون13-17 که اهالی بومی یعنی تاجیکان آنرادردامنه های شمال غربی کوه های سلیمان واقوام مختلف هندی درقسمت جنوب شرقی همین جبال کاملاً یاقسماً ترک نمودند به تدریج توسط افاغنه اشغال شدند. [[22]]

بررسی های حوادث خراسان می رسانند که مهاجرت های گسترده ترپشتون ها ازدامنه های کوه سلیمان مقارن به هجوم مغولان ولشکرکشی های امیرتیموربه جانب خراسان بیشترگردیده است. این واقعیت حکایت ازآن داردکه دراثرغارت گری وکشتارسپاه مغول اکثردهقانان وزمین داران خراسان به مثابه ستون فقرات جامعه ومشتغلین امورکشاورزی ازبین رفته اند ومناطق مسکونی وجایدادهای زراعتی ایشان بروی سکنه جدید خالی گردیده است. پشتون ها ازین زمین های خشکیده وبایرشده درابتداء بحیث چراگاه وبعدتربه شکل زمین های زراعتی ومسکونی خود استفاده کرده ودرآن ها متوطن شده اند. 

پس ازنوشته های سیفی هروی در"تاریخ نامه هرات" نام پشتون ها بیشتردرآثارمورخان بعدی دیده شده، مخصوصاً زمانی که این طایفه ازکوه های سلیمان ونواحی آن کوچ های دسته جمعی رابه طرف هند وخراسان آغازکرده اند، ودرقسمت های جنوب خراسان وشمال شرق بلوچستان جابجا شده اند. 

 سلطان محمد بارکزایی در"تاریخ سلطانی" جابه جاشدن ابدالی هارادرمنازل هموارقندهار مربوط به قرن پانزدهم میلادی دانسته ونوشته است: "ابدالی ها پس ازگرفتن این ولایت برسرتقسیم زمین(ویش)جنجال ودعواکردند، تااین که عمرنام رابه پیشوایی خودانتخاب نمودند واختیارتوزیع زمین به خانواده هارابه اوتفویض نمودند. درجنگ های که بین صفویان ایران وگورکانیان هند برسرتصرف قندهارجریان یافت، ملک سدوخان پوپلزایی کلانتر شهر قندهار(1622)جانب هندوها راگرفت وباتسلط دوباره صفوی ها (1649) بر قندهار ملک سدو خان وقومش به هندپناه بردند وازسوی اورنگزیب درملتان برای شان جایگیر(زمین)داده شد. پنجاه سال بعد دولت خان ابدالی ازاخلاف ملک سدوخان به دست گرگین والی صفوی قندهارکشته شد وبخش اعظم ابدالیان رابه صحرای کرمان درایران تبعید نمود. درجنگ های خسروخان برادرزاده گرگین، عبدالله خان سدوزایی که نیزازنواسه های ملک سدوبود- ازملتان بازگشت ودرفراه به قوای ایرانی پیوست تابرضد میرویس خان بجنگد، اماباشکست ارتش ایران به هرات فرارکرد ورهبری ابدالی هاراعهده دارگردید. 

پس ازآزادی قندهارتوسط قوای میرویس خان، هرات بدست ابدالی ها افتاد وهواخواهان ایران راازهرات اخراج نموده وافغان های بادیه نشین وکوچی اطراف سبزوار(شیندند) راصاحب ملک وماوای آنان ساختند. به قول بابرتاقرن شانزدهم طوایف افغان درمناطق جنوب شرق مستولی نبوده اند، چون سرزمین آنان بطورمجزاازنواحی تاجیک نشین، فرملی نشین وترک نشین معرفی شده است. راورتی ننگرهاررا بحیث یکی ازشش ناحیه یاسرزمینی که تاجیک ها درشمال سفید کوه(سپین غر)زیست دارند توصیف نموده وگفته است که درنه دره ننگرهار15 هزارخانواده تاجیک زنده گی دارند وشغل شان زمین داری است. درآنجاها تاجیک ها وجمعیت قلیلی ازافغان ها بودوباش دارند.[[23]] 

 

 

99-6-10. ریشه اسرائیلی قبایل  پشتون

رستاخیز ملی  از  قول روزنامه  گاردین مورخ 30 جدی 1388 مینگارد:

« وزارت خارجۀ اسرائیل تائید نموده است که دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پشتونهای افغانستان و پاکستان که اصلیت یهودی دارند آغاز نموده است.

سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل به روز جمعه 15 جنوری 2010 به روزنامۀ لوفیگاروی فرانسه گفته است: دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پتان در افغانستان و پاکستان که یکی از ده قبیلۀ گمشدۀ یهودی اند از طریق تمویل مرکز تحقیقات ملی ممبی در هند رسماً آغاز نموده است. وی می افزاید از اینکه در شرائط کنونی گشایش چنین مرکز تحقیقاتی در افغانستان و پاکستان امکان نداشت، ما تصمیم گرفتیم که این تحقیقات را در هندوستان که اکثراً میزبان پشتونها می باشد راه اندازی نماییم. قرار است که این تحقیقات از سه ماه الی یک سال کامل را در بر بگیرد. .. تحقیقات ما قبلا در بخشهای ( ریشه یابی تاریخی، رسوم و عنعنات و تقارب در زبان ) تکمیل گردیده است. بناً این مرکز این بار نتائج تحقیقات خویش را از آزمایشات خون ( دی ان ای ) به دست خواهد آورد. تا کنون هزاران سی سی خون از قبایل پشتون افغانستان در منطقۀ مالهباد ولایت اتوراپردیش در شمال هند جهت آزمایشات جمع آوری شده است.

بنا بر اظهارات سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل، از لحاظ بیولوژی کارشناسان بیولوژیک اسرائیل تمام تلاش خودشان را به کار بسته اند تا ارتباط ژنتیکی میان پشتونها و یهودیان را به اثبات برسانند تا اینکه به این طریق مؤرخان اسرائیلی را یاری کنند که گویا پشتونها در اصل از ریشۀ یهودیان واسرائیلی ها اند. در این باره کارشناسان بیولوژی اسرائیلی در مرکز تحقیقات ملی ممبی از لحاظ ژنتیکی میان اسرائیلی ها و افرادی از قبایل پشتون آزمایشاتی را انجام خواهند داد و با توجه به نتایج این آزمایشات که گویا پشتونها از لحاظ ژنتیکی نزدیکترین ملت به یهودیهای سفاردیم ( یهودیهای شرقی ) می باشند و به این طریق می خواهند ثابت کنند که پشتون و یهودیان از یک نژاد هستند.

روزنامۀ لوفیگارو در ادامۀ گزارش خود می افزاید: از مدتها قبل واضح بود که قبایل پشتون که در جنوب و جنوب شرقی افغانستان و در غرب و شمال غربی پاکستان زندگی میکنند همه از یک نسل اند و مربوط به قبایل گمشدۀ یهودی میباشند. این روزنامه می افزاید: همنوایی کامل در رسوم و عنعنات، نحوۀ پوشیدن لباس، عادتهای خانوادگی و امورات فرهنگی وجود دارد که این همه بیانگر این است که پشتونها این همه را از اجداد یهودی شان به ارث برده اند.

این اولین بار است که وزارت خارجۀ اسرائیل رسماً تائید میکند که تحقیقاتی گستردۀ را در راستائی شناسائی اصلیت یهودی پشتونها آغاز نموده است که با این کار خود بر عمل کرد سازمانهای غیر دولتی یهودی که از سالیان درازی در جستجوی قبایل گمشدۀ یهود در قرن هشتم قبل از میلادی فعالیت داشتند مهر صحه گذاشت.

مؤرخین اسرائیلی میگویند: موسی علیه السلام حین خروج از مصر با دوازده قبیله از قبیلۀ بنی اسرائیل خارج شده و در فلسطین مسکن گزین شدند که این دوازده قبیلۀ بنی اسرائیل به نامهای ( بنیامین، روبین، لاوی، یهودا، جاد، اشیر، زبولون، ساعر، یوسف، نفتالی، دان و شمعون ) یاد می گردیدند و از این جمله دو قبیلۀ آنها ( بنیامین و یهودا ) در جنوب فلسطین جا بجا شده که یهودیان امروزی از نسل آنها می باشند ولی متباقی ده قبیلۀ دیگر در شمال فلسطین جا بجا گردیدند که بعداً از آنجا به مناطق دیگر مهاجر شدند که سپس به نام قبایل گمشدۀ یهودی مسمی گردیدند.

روزنامۀ لوفیگارو در تحلیل خود راجع به این مسئله میگوید پشتونهای افغانستان اکثریت در میان سایر قومیت های مطرح در افغانستان می باشند، همچنان نظریۀ اصلیت یهودی آنها در منطقه و در میان مردم به سطح قابل ملاحظۀ منتشر شده است، ولی تا هنوز کدام مطالعۀ علمی دقیق که ثابت کند که پشتونها در اصل یهود اند صورت نگرفته است اما اکثریت پشتونها ایمان دارند که آنها اصلیت یهودی دارند. حتی آخرین پادشاه افغانستان، «ظاهر شاه، در جواب خبرنگار ایتالیائی در بارۀ نسبش گفته بود که من از قبیلۀ بنیامین یهودی هستم.» (؟)

سایت انترنیتی شبکۀ خبری العربیه نیز به بررسی این مسئله پرداخته و گزارش داده است که اسرائیل تلاش دارد حوالی 15 ملیون پشتون افغانستان را دوباره به دین آبائی شان یهودیت برگرداند که متاسفانه تا هنوز تعداد از قبایل پتان را یهودی ساخته و آنها را به اسرائیل مهاجرت داده است.

همچنان این شبکۀ معتبر عربی زبان گزارش میدهد که در دهۀ هفتاد و هشتاد قرن بیستم سازمانهای یهودی فعالیتهای چشمگیری را در جهت کشانیدن قبایل پشتون افغانستان به آئین یهودیت از طریق استخدام و تربیۀ جوانان پشتون در بیروت، پایتخت لبنان و برخی کشور های غربی راه اندازی نموده بود. این شبکۀ خبری به نقل قول از برخی رسانه های اسرائیلی گزارش میدهد که سازمانهای یهودی توانسته اند برخی دانشجویان افغان در آن زمان ( مانند زلمی خلیل زاد، اشرف غنی احمد زی و انوارالحق احدی ) در بیروت را به دین یهودیت برگردانند. البته این دانشجویان کسانی بودن که بعدها پستهای مهمی را در حکومت کرزی به دست آوردند و زلمی خلیلزاد نیز شناخته ترین دپلومات امریکائی افغانی الاصل در افغانستان، عراق و سازمان ملل متحد ایفای وظیفه نموده است که دو نفر آنها خانم های یهودی دارند.

این سه تن از نخبه گان تحصیل کردۀ پشتون وظیفه گرفتند تا حس نشنلیستی پشتون ها را تقویه نموده و بعد برای پشتونها توضیح دهند که اصلیت آنها یهود اند و باید به اصل خویش برگردند. این جوانان در ابتدای گرایش خود به دین یهودیت بیشتر احساساتی بوده و تلاش داشتند که به طور آشکار دست به فعالیت زنند ولی بنا بر تجارب سازمانهای یهودی و مطالعۀ آنها از اوضاع منطقه به آنها تعلیم داده شد که باید از مهارت خود کار گرفته و مطابق برنامه های که برای شان داده میشود رفتار کنند. آنها باید اوضاع منطقه را دقیق ارزیابی کنند. آنها باید بدانند که درموقعیت بسیار حساس قرار دارند، آنها در میان دشمنان سرسخت یهودیت ( ایران، پاکستان و عربستان سعودی ) قرار دارند. اگر آنها با همکاری اسرائیل و برخی سازمانهای غیر دولتی یهودی دست به فعالیت آشکار زنند به زودی از طریق دشمنان اسرائیل و یهودیت در ایران، پاکستان، عربستان سعودی و حتی اقلیت های قومی غیر پشتون درافغانستان سرکوب میشوند. همین بود که آنها رسماً گرایش خود به دین یهودیت را اعلان ننموده ولی فعالیت های عمدۀ را در این بخش مخصوصاً در قسمت تقویۀ حس نشنلیستی پشتونها و داعیۀ برتری آنها از سایر اقلیت های قومی در افغانستان انجام داده اند.

همچنان چندی قبل سایت عربی زبان القدس العربی، چاپ لندن، در مصاحبۀ با داکتر جعفر هادی حسن، نویسندۀ برجستۀ جهان عرب و پژوهش گر مسایل یهود و یهودیت ( دارندۀ درجۀ دکترا از دانشگاه مانچستر بریتانیا در یهود شناسی و نویسندۀ کتابهای فرقة الدونمة بین الیهودیة و الاسلام، فرقة القرائین الیهود، الیهود الحسیدیم و پیدایش، تاریخ، عقاید، فرهنگ و عنعنات یهود ) به مسلمانان و عربها هشدار داده بود که متوجه باشند که اسرائیل به زودی افغانستان را توسط قبیلۀّ پتان تحت اشغال خود در خواهد آورد.

وی در مصاحبۀ خود می گوید: پروسۀ یهودی سازی قبیلۀ پشتون در افغانستان از چندین دهه بدینسو جریان دارد و ما شاهد روزی خواهیم بود که رسانه های خبری گزارش گرویدن ملیونها تن از پشتونهای افغانستان به آئین یهودیت را در اثر تلاشهای همه روزۀ اسرائیل به نشر خواهند رساند. تعداد زیادی از سازمانهای غیر حکومتی در اسرائیل همین اکنون مصروف جستجوی قبایل گمشدۀ خود اند. آنها میگویند که قبایل گمشدۀ یهود در قرن هشتم قبل از میلاد توسط آشوریها اسیر گردیده و بعد در سراسر جهان پراگنده شدند ولی هنوز آنها عادتهای یهودی خود را حفظ نموده اند. از جمله عادتهای یهودی: تندروی، تعصب، نژاد پرستی عدم احترام به حقوق زن، به فروش رسانیدن زنها، خشونت قبیلوی، به نکاح در آوردن خانم برادر بعد از مرگ وی، علاقمندی به قتل و کشتار، حفظ آداب و سنت های گذشتۀ خود از قبیل لباس، کلاه جالی، رقص عنعنوی مردان در مراسم خوشی  و برتری طلبی قومی می باشد که درمیان قبایل پشتونهای افغانستان هنوز حفظ گردیده است.

این پژوهشگر عرب می افزاید: سازمانهای یهودی از گذشته های دور سرگرم جستجوی قبایل گمشده اند، آنها قبایل گمشدۀ خود را در افغانستان، ایران، چین، هند و امریکائی جنوبی جستجو میکنند. تا کنون طبق آمار آنها قبایل پشتون در افغانستان و پاکستان شناسائی شده اند که اصلیت آنها یهود اند و بحث بالای کشورهای دیگر جریان دارد. اسرائیل با بهانۀ دریافت قبایل گمشدۀ خود میخواهد اسرائیل کبرا را از رود نیل در مصر الی دریای فرات در عراق که پلان ستراتیژِیک آن کشور است تشکیل دهد. یکی از حاخامهای ( رجال دین ) یهود بنام آبیحل در کتاب خویش تحت عنوان قبایل گمشده میگوید که تعداد آنها به 100 ملیون نفر خواهد رسید.

داکتر جعفر هادی حسن در ادامه می افزاید: اسرائیل نهایت تلاش دارد تا قبیلۀ پشتون در افغانستان را که نفوس آنها تقریبا 15 ملیون تن می باشد به دعوای اینکه اصل آنها یهود اند به آئین یهودیت برگرداند. تا کنون ده ها نهاد وسازمانهای یهودی تماسهای متعددی با سران قبایل و رهبران پشتون که در دو طرف مرز افغانستان و پاکستان قرار دارند انجام داده اند وهمچنان ده ها جلد کتاب یهودی را به زبان پشتو ترجمه گردیده و در آنها از اصالت یهودیت پشتونها و خصوصیت یهودی آنها توضیح داده شده است. همچنین در این کتابها توضیح داده شده است که پتانها نسب شان بر میگردد به ( افغان بن شاوول ) که در تورات از شاوول منحیث اولین پادشاه یهودی در سرزمین فلسطین نامبرده شده است. باید یاد آور شد که سازمانهای یهودی ( مانند سازمان عامی شاب بازگشت ملت ) توانسته اند عدۀ از افراد قبیلۀ پشتون را به دین یهودیت برگردانده و آنها را به اسرائیل مهاجرت نمایند که این افراد به مرور زمان اقارب و خویشاوندان خویش را نیز به یهودیت دعوت نموده و آنها را به اسرائیل مهاجرت خواهند داد. و همچنان عدۀ دیگر از تکنوکراتهای پشتون که مخفیانه به یهودیت گرویده اند هنوز در افغانستان فعالیت دارند.(بر گرفته  ازآریانا نت)

99-6-11. پژوهشگران افغان: پشتونها ریشه اسرائیلی ندارند

« گاردین نوشته که تحقیقات ژنتیکی نشان خواهد داد که میان پشتونها و اسرائیلی ارتباطی وجود دارد یا نه

شماری از پژوهشگران افغان در واکنش به آغاز تحقیقات دولت اسرائیل در باره ارتباط ژنتیکی قوم پشتون با اقوام اسرائیلی، گفته اند که پشتونها آریایی هستند.

اخیراً روزنامه بریتانیایی گاردین گزارش داد که اسرائیل بودجه ای را برای آغاز تحقیقاتی در باره ارتباط نژادی پشتونها با اسرائیلی ها اختصاص داده است.

گاردین از قول شماری از مردم شناسان اسرائیلی نوشته که در میان اقوامی که ادعا می شود با ۱۰ قبیله گم شده اسرائیلی ارتباط دارند، پشتونها موارد قناعت بخش تری در این مورد دارند.

گاردین نوشته که شباهت هایی در نامگذاری، سنتها، شیوه پوشیدن لباس و مواد خوراکی پشتونها و یهودی ها وجود دارد. به علاوه به نوشته این روزنامه، در روایات شفاهی پشتونها هم آمده که آنها ریشه اسرائیلی دارند.

در برخی از کتاب های قدیمی در باره افغانستان نیز ارتباط نژادی پشتونها با اسرائیلی ها سخن گفته شده است؛ از جمله در کتاب مخزن الافغانی (۱۶۶۲-۱۶۶۳ میلادی) نوشته نعمت الله هروی در باره ریشه اسرائیلی پشتونها مطالب نوشته شده است.

در این کتاب آمده که طالوت، یکی از پادشاهان اسرائیلی در زمان داوود پیامبر دو فرزند داشت به نام های آصف و افغانا. در کتاب همچنین آمده که بخت النصر، پادشاه مشهور بابلی او را همراه با فرزندانش به مناطقی از افغانستان کنونی کوچاند.

'مغرضانه و سیاسی'؟

اما پژوهشگران افغان این روایت ها را بی پایه می دانند و مطرح کردن ارتباط پشتونها با اسرائیلی ها را "مغرضانه" و "سیاسی" خوانده اند.

حبیب الله رفیع، نویسنده و پژوهشگر افغان می گوید پشتونها یکی از اقوام "صیل" آریایی هستند.

او گفت: "نظریه بنی اسرائیلی بودن پشتونها بر فولکلور و نظریه آریایی بودن پشتونها بر تحقیقات علمی استوار است که براساس بشرشناسی و مجسمه هایی که در آریانا به وجود آمده و زبانشناسی زبان پشتو که یک زبان آریایی است، نشان می دهد که پشتونها مرتبط با اقوام آریایی هستند."

امین مجاهد، عضو فرهنگستان علوم افغانستان نظریه ارتباط نژادی پشتونها با اسرائیلی ها را "غرض آلود" و ناشی از اهداف سیاسی می داند.

آقای مجاهد گفت: "این نظریات یا بر ساس عقده یا ملحوظات خاص سیاسی ارائه شده است و اساس علمی و تاریخی ندارد."

گاردین هم نوشته که شباهت هایی که میان پشتونها و اقوام اسرائیلی وجود دارد، تثبیت کننده ریشه نژادی آنها نیست، اما افزوده که تحقیقات ژنتیکی نشان خواهد داد که میان آنان ارتباط ۲۷۰۰ ساله ای که عنوان شده درست است یا نه.

برگرفته از سایت بی بی سی

¤ لينک |ساعت ٤:٥٦ ق.ظ علی عبدالله

بمنظور  اینکه نظرات  محققان افغانستان را پایه  گذاشته باشیم  به یک برسی تاریخی دیگر در مورد  اقوام  پشتون می پردازیم:

 

99-6-12. پشتونها یا افغانها:

پَشتون ، نام مجموعه ای از اقوام و قبایل مسلمانِ آریایی ساکن در افغانستان ، پاکستان و(شبه قاره هند)هستند، که دارای مشخصات نژادی و فرهنگی ویژه و مشترک اند و به زبانِ پشتو * سخن می گویند.

برخی پَکْتَ ، نام تیرة جنگجویی را که در ریگ ودا آمده است ، با واژة پشتون یکی می دانند (جعفری ، سخن ، دورة 16، ش 11، ص 1081). پَکت صورتی از واژة پُختة فارسی و از ریشة پچ اوستایی و سانسکریت به معنای پَز و پُختن است . در سانسکریت پَکت و پکتین به کسی می گفته اند که به خدایان فدیة پخته پیشکش کند و ظاهراً در روزگاران قدیم تیرة پکت در مراسم مذهبی با دیگران اندکی جدایی داشته است . اما از دیدگاه زبان شناسی و باتوجه به دگرگونیهایی که در زبان پشتو و دیگر زبانهای ایرانی (هندوآرین)رخ داده ، نمی توان پذیرفت که پکت به پشتون تبدیل شده باشد. بُن واژة پچ در زبانِ پشتو با پوخ ، پاخه ، پَخَوَل ، پخیدل و جز آن وابستگی دارد و از لحاظِ زبان شناسی با پشتون ، پشتانه (جمع )، پشتنه (مفرد مؤنث ) و پشتنی (جمع مؤنث ) نمی خواند. افزون بر این ، دور می نماید که از مردمی در آن روزگار مکّرر یاد شود و چون شمار و نیرویشان بالاگیرد، در نوشته های سانسکریت یکباره از یاد بروند و گمنام شوند. برخی از دانشمندان نامِ پاختوئیس را که هرودوت یاد کرده است ، با پشتون یکی می دانند، ولی زبان شناسی شکلِ باستانیِ واژة پشتو را برگرفته از نام تیرة پرسوئتای دانسته است . به نوشتة بطلمیوس ، آنان در کوهستانِ پاروپامیسوس در نزدیکی هرات زندگی می کردند (همانجا). زبان شناسی نشان می دهد که ش سنگین و ت پشتو، cht ، در اوستا و سانسکریت رس rs یا رست rst و یا رش rsh بوده است . «مورگنستیرنه» ، ایران شناسِ نُروژی ، نیز بر همین باور است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «افغان »). نیز دلایلی در دست است که ون un پشتو در اوستا آنه na ª a بوده است ، و می توان گفت که صورتِ باستانیِ پشتون ، پِرسو Persu با پسوند آنه یعنی پرسوانه بوده است . بنابر این اصل ، می توان گفت که مردم پرشو که از آنها در ریگ ودا به عنوان تیرة جنگجویی یاد شده و دانشمندان تردید دارند که با پارس یکی باشد، همان پشتون و پتان ، صورتِ هندی شدة آن ، است (جعفری ، سخن ، دورة 16، ش 11، ص 1083ـ1085).
مردمان غیر پشتوزبان ، پشتونها را افغان * می نامند. (البته به تعبیر عام ،حکومت  های نزدیک کوشیده اند در میان مردم  اینطور تداعی کنند که گویا) نام افغان بر همة اقوام و شهروندانِ افغانستان اطلاق میشود. منابعِ اسلامی از سدة چهارم به بعد، پشتونها را به نام افغان یا (افاغنه)یاد کرده اند ( رجوع کنید به حدودالعالم ، ص 71ـ72) و کلمة پشتون تا سدة یازدهم تنها در زبانِ گفتار و محاورة میان خودِ پشتونها متداول بوده است . دربارة وجه تسمیة افغان روایتهای متفاوتی هست و مهمترین آنها انتسابِ پشتونها به یک نیای قدیمی است به نامِ افغان یا افْغَنَه پسر اِرْمیا و معاصر سلیمان علیه السلام که مباشر بنای مسجداقصی بوده است . برخی نیز آنان را قبطیانی می دانند که به موسی علیه السلام نگرویدند و به سرزمینهای شرق ایران گریختند (درانی ، ص 15). اما پژوهشگران معتقدند که روایتِ اول برساختة تاریخنگارانِ دربار سلاطین افغان در هند است که برای وضع شجره نامه ای باستانی آنها را بنی اسرائیلی و از تبار اسحاق بن ابراهیم قلمداد کرده اند. نیز به روایتی ، مقارن ظهور اسلام که پشتونها (افغانان ) در غور ساکن بودند، یکی از بزرگان آنان به نام قیس به حجاز رفت و به خدمت پیامبر اسلام رسید و اسلام آورد و آن حضرت او را عبدالرّشید نامید (همان ، ص 19؛ نیز رجوع کنید به کاتب هزاره ، ص 50ـ51). او سپس در غزوات شرکت جست و به سبب دلاوریهایش پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم او را «پتان » لقب داد که به معنای بادبان کشتی است . او سرانجام به غور بازگشت و از فرزندانش دودمان بسیار پدید آمدند (درانی ، ص 20ـ21). اما دانشمندان این نظرات را به دلایل تاریخی و زبان شناختی رد کرده (و این روایت را عاری  از  حقیقت و یک  افسانه  محض ) میدانند، پشتونها را (چه خود شان بخواهند  چه  نخواهند )شعبه ای از شاخة هندواروپایی نژادِ آریایی می شمارند که در جریان تاریخ و در روند شکل گیری ملّتها برخی از عناصر هندی ، ترک ، تاجیک و عرب را نیز جذب کرده ، ملّتی با زبان و فرهنگ مشخص به وجود آورده اند (فرهنگ ، ج 1، قسمت 1، ص 36). بر پایة باور کسانی که قیس یا عبدالرّشید را نیای پشتونها می دانند، چهار پسر قیس : سربن ، بیتنی * ، غرغشت و کُرله نیاکانِ چهار شعبة پشتونها هستند که بتدریج در طولِ قرون گسترش یافته و به شاخه ها و شعبه های متعدّد تقسیم شده اند (الفنستون ، ص 163). کاتب هزاره در نژادنامه افغان (ص 52) آنان را به هفت گروه اصلی و الحاقی سربنی ، غرغشتی ، بیتنی ، متی ، سروانی ، گررانی و استرانی تقسیم کرده است . برخی از قبیله های معروف پشتون عبارت اند از: ابدالی (دُرّانی )، اَچَکزی ، احمدزی ، افریدی ، اتمان زی ، الیکوزی ، بارکزایی * ، بامیزی ، بَنگَش * ، تَرِین ، تُورِی ، جاجِی ، جَدْران ،خَطَک ، خُوگیانی ، دُرانی ، سوری ، غِلزی ، کاکَر، لودی ، مُهمَند (محمَند)، وَرْدَک ، وزیری ، هُوتَک و یوسفزی (الفنستون ، ص 301ـ 405؛ افغانستان ، ص 78ـ80).ولی در مورد داستان قیس عبدالرشید  کدام سندی موجود  نیست.

الفنستون (ص 236) پشتونها را مردانی تنومند، دارای اندامی کشیده و باریک و با عضلاتی قوی توصیف کرده که دارای بینی و صورتهایی کشیده و دراز، گونه هایی برجسته ، موهای سیاه و بندرت خُرمایی اند. پشتونهای شرق به هندیان و پشتونهای غرب به ایرانیان شباهت دارند. الفنستون (ص 242) به اجمال خصلتهای نکوهیدة پشتونها را آزمندی ، انتقام جویی ، حسد، تاراجگری ، و برتری جویی و خصلتهای پسندیده شان را عشق به آزادی ، وفاداری ، مهربانی با خویشاوندان ، مهمان نوازی ، دلیری ، سخت کوشی و احتیاط برمی شمارد.

 

99-6-13.نخستین زیستگاه  پشتونها (افاغنه)

بیشتر مورخان ، نخستین زیستگاه پشتونها را کوههای سلیمان و سرزمینهای مجاور آن در غربِ رودخانه سند دانسته اند (گریگوریان ، ص 29). به همین دلیل عربها پشتونها را سلیمانی می نامیدند. آنان بتدریج در قندهار، کابل ، هرات ، و حتی هند گسترش یافتند. در هند پشتونها که پتان نام گرفتند به روهیله یعنی کوهستانیان معروف شدند. در سدة ششم گروهی از پشتونها با سپاه سلطان محمد غوری به هند وارد شدند و بعضی در آنجا اقامت گزیدند و صاحب مال و منصب گردیدند. جلال الدین خلجی ، بنیانگذار سلاطین خلجی هند (669ـ 695)، از همین پشتونها بود. یک ونیم قرن بعد، قبیلة دیگر پشتون ، لُودی ، در هند به سلطنت رسید. همچنین در 921، پس از مرگ بابُر، قبیلة پشتونِ سوری مدتی بر هند سلطنت کرد (فرهنگ ، ج 1، قسمت 1، ص 36ـ39). مورگنستیرنه ( د. اسلام ، همانجا)، گسترش قلمرو قبایل پشتون را چنین بیان می کند: دُرّانیها از سبزوار (شین دندِ کنونی ) و زمین داور تا نواحی جنوب قندهار و چمن ؛ غلزاییها در نواحی میان کلاتِ غلزایی تا جلال آباد؛ اقوام افریدی ، هوتک ، مُهمَند، بنگَش ، توری ، وزیری ، و یوسفزی در شمال غرب پاکستان ؛ اقوام منگل ، جاجی و جدران در جنوب شرق افغانستان و قوم صافی در شمال شرقِ افغانستان . اما امروز این تقسیم را نمی توان قطعی دانست و قبایل پشتون را می توان تقریباً در تمام نقاط افغانستان و پاکستان یافت .

 

99-6-14. ساختار  های قبیله

ساختار قبیله ای پشتونها که آشکارا ایشان را از تاجیکان و اقوام دیگر(خراسانی) ممتاز می دارد. قانون عُرفی و اجتماعیِ پَشتونْوَلی (افغانیّت ) است که به آن افتخار می کنند. این قانون ، ضوابط و اصولِ اساسی رفتار افراد و ارزشهای ملّی را تعریف می کند و ستونهای اصلی آن ، «نَنَواتی » (حقّ پناهندگی )، «بَدَل » (انتقام شخصی ) و «میلَمْسْتِیا» (مهمان نوازی ) است . ادارة امور در بیشتر قبایل مردم سالارانه است ( د.اسلام ، همانجا). مسائل مُهم در جِرگَه (شورا) حلّ و فصل می شود. شورای سراسری را «لویَه جِرْگه » (شورای بزرگ ) می گویند که هر وقت لازم باشد، برای حلّ و فصل مسائل بسیار مهم و حیاتی کشور، با انتخاب نمایندگان اقوام و قبایل برپا می گردد (اسعدی ، ج 1، ص 78، 80، 85). 

99-6-15.  جامعه و طبقات

جامعة قدیمی پشتون مرکّب از چهار طبقه بود:
1) زمیندارانِ بزرگ یا ملاّ کان که خانان و رئیسان قبیله بودند و بخش عمده ای از زمینهای زراعی را در تملّک داشتند؛

2) روحانیان و سادات که نزد قبایل ، دارای مقامِ ممتازی بودند؛

 3) رعایا که دهقانان و شبانان عادی بودند؛

 4) همسایگان یا فقراکه از قبایل دیگر و یا از مردمان غیر پشتون به یک قبیله می آمدند و مورد حمایت قرار می گرفتند، و چون در بیشتر حالات حقّ مالکیت زمین نداشتند، «فقیر» هم نامیده می شدند (فرهنگ ، ج 1، قسمت 1، ص 44). 

99-6-16. جنبشهای معروف در میان پشتونها، (در زمانیکه ادبیات  کتبی  پیدا شد) دو  نهضت   ختک  و روشانی  در سده  های دهم و یازدهم  بخاطر بر افگندن سلسله بابری هند برای بدست آوردن  اقتدار واختیار  پشتونها   براه انداخته شد  که  هر دو  جنبش قبل از اینکه  کاری را بسازند از جانب دولت بابری هند   عقیم  گردید. که این  جنبش  ها  در  جایش تصریح  میگردد.

99-6-17. شروع حاکمیت  افغانان

اعلیحضرت احمد شاه درانی (1160ـ1186)  که پس از کشته شدن نادرشاه افشار (1160) در قندهار به سلطنت رسید و خودش را پاد شاه  خراسان خواند (تاریخ احمد) ؛(ولی  پسانتر  ها  در زمان شاه  شجاع  الملک نوه او  از  اثر فرمانهایی پیهم هند برتانوی دولتی را که  وی  در  خراسان  پایه گذاشته بود بنام قوم حاکم افغانستان نامیده شد که در محل آن این  موضوع روشن  میگردد(مولف)) الفونستین او را بنیان گذار افغانستان  جدید خواند .(الفنستون ، ص 481ـ482؛ افغانستان ، ص 253) دولت دیگر پشتون یا آخرین دولتِ پادشاهی افغانستان ، دولت محمدزائیِ (محمدزی ) بارکزایی است که امیردوست محمدخان (1235ـ1279) آن را تأسیس کرد و تا زمان  خلع قدرت شاه امان الله ادامه یافت که بعداً محمد  نادر  با تبانی  انگلیس  از طریق چهار آسیاب داخل کابل  گردیده و در کاخ  چهلستون  اقامت  گزید  که با شکستن  عهدی و غدری که با امیر  حبیب الله  کلکانی امیر افغانستان بست او را با دوستان و خانوواده  و  اعضای حکومتش بصورت  دسته جمعی بصورت فجیع بقتل آورد و بعداً خودش را شاه افغانستان خواند .او فرزند  محمد یوسف که از دیره دون و هندی الاصل میباشد بود  که در حکومت  امیر حبیب  الله  خان (امیر شهید ) درجه دار نظامی  بوده و به  خانواده  مصاحب معروف واین خانواده را بنام یحیی  خیل  نیز یادر میکنند که  سلسله او تا  برکناری محمدظاهرشاه در 1352 ش تداوم یافت . این پیشینة تاریخی توأم با غلبة جمعیتی پشتونها در افغانستان ، این قوم را به نیروی مسلّط بر افغانستان ، طی قرون اخیر تا به امروز، بدل ساخته است . خطّ دیورند که طبق سازش امیر عبدالرّحمان خان ، پادشاه افغانستان (حک : 1297ـ1319) با دولت بریتانیا در 1311/1893 مرز میان افغانستان و هندوستان تعیین گردید (اسعدی ، ج 1، ص 76)، قبایل پشتون را به دوبخش تقسیم کرد، اما پشتونها این مرز را نمی پذیرند و در عُرف هم از این مرز به نامِ «سرحدِّ آزاد» یاد می شود؛ چنانکه با تأسیس دولت پاکستان ، نهضت پشتونستان ، برای تشکیل دولت و سرزمین مستقلِّ پشتونها در شمال غرب پاکستان پدید آمد که در 1961/ 1340 ش افغانستان از آن حمایت می کرد و مدتی مدید موجب تنش میان افغانستان و پاکستان بود (همان ، ج 2، ص 259). اکنون نیز پشتونها در پاکستان می کوشند نام استان شمال غرب یا «صوبه سرحد» را به «پشتونْخُوا» تغییر دهند.


 


 

[1]  این ادعا بر اساس بازیافت بعضی از سنگ نبشته ها از گورهای قدیم غور صورت گرفته، که نشان میدهداجساد مرده گان این گورها یهودی بوده اند، اما مورخان دیگرنظر غوری بودن افغانها را قبول ندارند وخاستگاه این قوم را درمنطقه، در کوههای سلیمان میدانند.

52 شیر محمد خان ابراهیم زی، تواریخ خورشید جهان، چاپ پاکستان1311 ه.ق.

[3]   داکتر صاحب نظر مردای ؛ رک : دکتررسول رهین، آغاز حکمروایی افغانان درخراسان، تارنمای خاوران2010

54  همان اثر؛ رک: مونت استوارت الفنستون، افغانان(گزارش سلطنت کابل، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد1379،ص160 - احمد رشید، طالبان، مترجم اسدالله شفایی وصادق باقری، انتشارات دانش هستی1379

[5]   فیض محمد کاتب هزاره، نژاد نامه افغان، نشرموسیس ه مطبوعاتی اسماعلیان،قم،ص46

[6]   این روایت  نیز  از بیخ  نا درست  است . ازینکه درهجاوحروف زبان عربی حرف پ وجودندارد وبجای آن ازحرف ب استفاده صورت میگیرد، ازین لحاظ درواقعیت داشتن این روایت میتوان تردید نمود. همچنان در این روایت  دو مرتبه  اسم خالد رفته  است به  دو  نشانی  از هم  متفاوت که  نمیتواند در یک  مورد  هر دوی  آن   و یا یک  آن صحت داشته باشد لذا  این روایت بی  ریشه  از بیخ  رد  میگردد.

[7]   حسیب الله افضل، تارنمای خاوران2010

[8]  دکتر مررادی پیشین؛ رک: محمودشاکر، افغانستان، تاریخ، سرزمین، مردم،ص25به نقل ازبحران هویت درافغانستان تالیف دیدارعلی مشرقی،ص87

[9]   احمد رشید، طالبان، مترجم اسدالله شفایی وصادق باقری، انتشارات دانش هستی1379، صص31و32 همچنان برای معلومات بیشترمراجعه شود به تاریخ تحلیلی افغانستان، تالیف عبدالحمید محتاط.

[10]  مرادی  پیشین؛ رک : حدودالعالم، چاپ1372 بامقدمه منورسکی،ص211

[11]   مرادی  ؛ رک: حدودالعالم من المشرق الی المغرب ازمولف گمنام، ترجمه میرحسین شاه بامقدمه مینورسکی وتعلیقات مریم میراحمدی وغلامرضاورهرام،ص211وهمچنان ص317

[12]   مرادی ؛ رک: ابوریحان البیرونی، تحقیق ماللهند، ترجمه زاخاو1910،صص21، 109و208

[13]  همان کاخذ ؛  رک: محمد قاسم فرشته، تاریخ فرشته، چاپ لکنهو1323 هـ ق،ص17

[14]  مرادی ؛ رک: سلطان محمد بارکزایی، تاریخ سلطانی،چاپ بمبئی، به نقل ازافغانستان درپنج قرن اخیر،ج1،ص41

[15]   مرادی  پیشین ؛ رک: سیفی هروی، تاریخنامه هرات،ص250 (ملک شمس الحق والدین لشکربه افغانستان برد وازافغانستان درربیع الاول سنه مذکورعنان عزیمت بطرف بکرکشید وازآنجا به تگین آبادآمده وازراه خیساربه اسفزار به هرات بازگشت.

[16]  مرادی  پیشین ؛ رک : ایگورمیخائیلویچ ریستر، نظام فیودالی افغانها،ص116

[17]   مرادی ، پیشین ؛ رک : اخبار شمس النهار، به نقل ازمجله کابل، ش2،س2،،1311/1932

[18]   محتاط عبدالحمید، تاریخ  تحلیلی  افغانستان،چاپ روسیه ، سال 2004 به  همکاری جاوید  محتاط و دکتر عبدالخالق ،صص35-38.

[19]   همان  اثر ، ص38-39 به بعد.

[20]   تاریخ  تحلیلی ،  پیشین  ، ص50-51

[21] تاریخ  تحلیلی ،ص،50

[22]   مرادی؛: ایگورمیخائیلویچ ریسنر، مجله آمو،ش2،3،4، سال1380 رشد فیودالیسم وتشکیل دولت افغانها، تاریخ  تحلیلی افغانستان.

[23]   مرادی؛رک: راورتی، یادداشتها درباره افغانستان وبلوچستان، به نقل ازتاریخ تحلیلی

 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

بخش نود و هشتم

ادامه بحث اول

 

 

98-1-3. قبایل  پشتونها

پرو فیسور فلیچر در اثر خود  از تمامی  قبایل خورد و بزرگ  پشتونها  با مجموعه  نفوس هر قبیله  در کتاب خود  نام برده  است  که  اینطور برسی  گردیده :

آخرین  شماره (قاموس  فرهنگی جهان )  در باره قبایل  پشتون  چنین  نگاشته  است :

پشتونها  مردمان عشیروی  هستند  که  از شصت قبیله  تشکیل یافته اند  و  هر یکی  (از  این قبایل ) به طایفه ، خیل و خانواده  مجزا  میگردد . در این قبایل  خویشاوندی  از  طریق (پیوند) خونی مرد  ها بر قرار  میگردد ، شجره قبیلوی نه  تنها  حقوق  جانشین  و میراث را  تعیین  میدارد ، بلکه شجره  اضافی  را  نیز  تفویض میکند (the  dictionary of the  world culture page 556 ).

افضل خان  ختک   دو  نوع شجره  نسب را برای افغانها  قایل  است :

1.     نسب  اصلی   که شامل چهار بخش  از قبایل افغان : سربنی ، بیتنی ،غرغشتی ازاین جمله  هستند.

2.     نصب وصلی به  آن  عده  گروههایی  گفته  میشود  که  هویت  اصلی خود را  تحت شرایط  خاص  زمانی عوض نموده  و در  میان  عشایر افغانی استحاله شده  و  هویت  جدید ی را اختیار  نموده اند مانند : کرلاتی ، سرینو صلیان، ختک  ، شتک ، وزیر ، افریدی ، خوگیانی ، دلازاک ، اتمان  خیل وقبایل دیگر شامل  میباشند ؛  از جمله  چهار بخش قبایل افغان ، دو بخش  آنها  نسب  اصلی و دو بخش  دیگر  نسب  وصلی دارند  و در دو  دسته  وصلی  قبایل کرلاتی ها و  غلجایی  ها  شامل میباشند.

چنانچه  در تاریخ   تکاملی بشر گاه دیده شده  است  که  ملت  ها  مخصوصاً اقلیت  ها  بنا بر سلطه  نظامی، سیاسی و اقتصادی هویت  اصلی خود را  از دست  داده  و در ملت  ها  و اقوام  حاکم بزرگتر  و  نیرو  مند  تر به  تحلیل رفته اند ، (چنانچه در دوره  دوصد و  پنجاه  سال سلطه دولت افغانی  در  کشوری بنام افغانستان حد اکثر  کوشیده شد  تا اقوام و ملت  های  خراسانی   از قبیل تاجک  ها ، فارسی  ها  ، اوزبک  های  خراسانی ،  هزاره  ها و ایلات چهار ایماق را  در قوم  حاکم  پشتون  مستحیل سازند  و روی  این  منظور  برنامه  های گسترده و از پیش  تعین شده  یک  تعداد  از کوچی  ها  را  در  مناطق مرکزی و  شمال به  جغرافیای  افغانستان  کنونی  از بدخشان  تا  مرغاب، بادغیس  هرات و سایر مناطق خوش آب و  علف  مستقر ساختند  که اولاده  هایشان بعد از حدود یکصدسال در بین   این  اقوام  نتوانستند  هدف سیاسی دولت  مرکزی را  پیاده  نمایند بلکه  خود به  خاندانها یا قبایل  وصلی  تبدیل شده  و  از  آن بالاتر  با اقوام  بومی  اصلی منطقه  خویشاوندی نموده  مناسبات  محکم اجتماعی شهروندی را قایم  نمودند .و همچنان  است برنامه  های فرهنگی  پشتونیزه سازی  افغانستان  تحت کوششهای  موسسات  مخصوصی که برای  احیا  و  گسترش  پشتونیزم  میان قبایل دیگر حرکت  های  گسترده  ای را  در  زمان سلطنت امان افغان به کاردانی محمود بیگ طرزی ،محمد  نادر شاه و بعداً  در اوایل سلطنت  محمد  ظاهر شاه تحت زعامت  محمد  هاشم  صدر  اعظم کاکای  پادشاه و  شخصیت  ذی نفوذ  دیگر  محمد  گل مهمند  که در  چوکات  وزارت بحیث رئیس  تنظیمیه و لایات شمال به  محور هرم قدرت  دولتی تکیه وبه  همکاری  نائب الحکومه شیر خان بخاطر بسط  واحیا و توسعه  پشتونیزم  موظف گردیدند و یک سلسله حرکاتی نیز انجام شد  از قبیل  تغییر نام  اماکن و  محلها به  نامهای  پشتو ، رواج  و  توسعه اجباری کتب و  مواد  درسی مکاتب از زبان فارسی به  زبان  پشتو در  مکاتب ابتداییه [1] در مناطق  ازبک  نشین  وترکمان نشین و فارسی  زبانان شمال  از قطغن  و بدخشان  تا میمنه و بادغیس و هرات ادامه  داشت  که نه  تنها باعث تأثیرپذیری در روند انکشاف زبان  پشتو نشد  بلکه باعث کندی معارف و فرهنگ  در  کشور گردیده زمینه  تعصبات  خشک  و بی هوده را  بین  مردمان باهم برادر و  خویش آوند فراهم کرده  و  بر عکس ار اثر تعاطی   نژاد  های  مختلف و  خلط آنها ،اقوام و قبایل  پشتون در  اقمار زیست محیطی از حالات فیودالی و کوچیگری  خارج  گردیده و اکثراً  تمدن  شهری را  پذیرا  گردیده   و تا امروز روابط  حسنه بین این خاناده ها اهم از اقوام  بومی  کشور ادامه دارد که  در  جایش این  موضوعات با  اسناد  و شواهد روز و تاریخ ارائه  میگردد.(مولف)).

شاید این  سؤال  ایجاد  گردد  که چرا اقوام و قبایل  پشتون  نتوانستند با وجود  همبستگی  ایلی و  قبیله  وی  و داشتن توانایی  های سیاسی و اقتصادی، قبایل گونه  گون و  متشتت خراسانی  چون فارسیان ، تاجکیان ،  هزاره  ها  ترکها و ترکمانها را در خود  مستحیل سازند؟ جواب  این سوال  در  تاریخ پر بار  منطقه  خراسان و داشته  های فرهنگی پر قوت این  اقوام  میباشد که  قبلاً  نیز  در برابر یورشهای فرهنگی  نظامی خوارزمشاهیان ، ترکان  ،  تاتار ها به رهبری  چنگیز و اخلاف آن ، تیمورلنگ شیبانیان وصفویان وافشاریان و  غیره خانداهای سلطنتی را که  در  خراسان و مناطق  ایران  مستقر بودند   مانند  ترکان  آذری ، سلجوقی و شروانی را  نیز قبلاً  تجربه  کرده و در برابر هجوم بیگانگان متشتت و پراگنده  نشده  در حفظ  هویت ملی در حالیکه  هویت سیاسی خود را از دست داده بودند  از بوته  آزمایش  پیروز  بدر  آمدند.

بر  میگردیم  به   یاد داشتهایی  از خوشحال  ختک که  در مورد مورد  پشتون گفته  است:

                                   پشتون  پـــه  اصــــــل  سرینی دی          یـــا غـــور غشتی یـــــــا بتنی دی

                                   لودی  غلجی  دی  دبیتی له  لوره             په سرینی  پوری بیا  کرلانی  دی  [2]

افضل خان  یک  تن  از پیشگامان این طایفه در  جایی  از  اثر خود در مورد قبایل و یا ایل  های  پشتون  توضیحات  بیشتر میدهد :«سرینی ، بیتنی ، غرغشت ،  اصلیان ، او  کرلانی  چه په  کی  د  ختک ، شتک ، وزیر ، مسود، دور ، افریدی ، خوگیانی ، دلازاک ، اوتمان خیل  و  غیره قبیلی هم  شاملیژی.»[3]

ابن  خلدون  مورخ ،دانشمند  حقوق  شناس  تونسی  در سال(755هـ. خورشیدی/ 1377م) کتاب  بزرگ  «تاریخ الاعبر» را با  طریقه جدید علم  تاریخ  نوشت و در مقدمه این  اثر که به مقدمه ابن خلدون  شهرت دارد می نویسد :«مشخص است  که شخصی  از  یک  نسب  معین به  نسب دیگر ی  وصل  میشود ، دلایل  آن یا احساس  حقارت  است که بسبی به او صورت  گرفته ، یا موجودیت روابط  اتحاد دفاعی  است ، یا مناسبات انقیادی (باداری و سروری) در  میان  است  و یا  اینکه شخص  مذکور  مرتکب  جرمی شده و از مردم خود فرار نموده  است  آنانیکه  هم  از اصل نسب شخص اگاهی داشتند ، پدرود  حیات  نموده اند . بدین منوال شجره  خانوادگی از قبیله  ای به قبیله یی  تغییر میخورد .  چنین اتفاقاتی چه قبل  از  اسلام و چه بعد از اسلام  ، در میان  اعراب  هم  و هم در  میان  عجمیان  نیز  رخ داده  است .[4] 

بنا بر آن  با درک  عمیق  از  ارزیابی  ابن  خلدون ، به  تحلیل رفتن  کرلانی ها و غلجائی  ها  و سایر  اقلیت  های قبایل  بومی هندی از این قاعده  مستثنی  نیست . بنا بر آن  آقای عبدالحمید  محتاط  تأکید  دارد  تا  تاریخ  نویس  وظیفه خود بداند که فارغ  از  هر گونه  تنگ  نظری ، بیباکانه    (غیر ریاکارانه ) آنرا  کاوش کنند .( مع الاسف که  هنوز هم  عده ای  از  مؤرخین و  دانشمندان صنف تاریخ  که خود را یک  سرو قد  از دیگران  ممتاز تر و بلند  تر  میدانند  هنوز  هم باری  از  تعصب قوم گرایی را  در موارد  پژوهش  های تاریخی  بخردانه بدوش  میکشند  که  در  ذیل مثالی  از  این دست  خدمت خوانندگان  در یک  اثر  تحقیقی تاریخی نقد  گونه و  ستیز جویانه حتی پرخاشگرانه ازیک شخصیت  عالی صنف تاریخ ، آقای کاندیدا  اکادمیسین محمد اعظم سیستانی   تقدیم  میگردد):

 

98-1-4. افغانها یهودی اند یا آریایی؟

در این قسمت نوشته  جالب توجه  آقای سیستانی را  میخوانید که به رد  کتاب «تاریخ  تحلیلی افغانستان» نوشته عبدالحمید  محتاط و صحبتی که در این  خصوص با وی داشته  است   از  حیث احساساتی شدن یک دانشمند  تمام  عیار(صنف تاریخ) به عقیده آقای  سیستانی، با یک  نفر «منصبدار نظامی  عادی که  از  تاریخ سررشته ای ندارد» میخوانید و  می بینید  که بخاطر به  اصطلاح رد  نظریات و  نوشته  های  آقای محتاط او ادبیات  مارکسیستی را  که  در مورد  «تاریخ تحلیلی افغانستان» (از طرف  عبدالحمید محتاط در آن  کار  گرفته )تمام  محققین روسیه  را  بی هرزه  قلمداد کرده  وآثار شان را  عاری  از  حقیقت  دانسته  و کذا  اظهار داشته اند  که  این  ادبیات  که  مردود  است  نباید  در  کتاب مشارالیه استعمال   میشد. این  در حالیست  که  آقای  محمد  اعظم سیستانی خود به  این  درد  مبتلا بوده و  از همین  آدرس  تا حالا  در محافل و جاهایی که  سوابق علمی و تاریخی اش فراد و فرود دارد با اضافه  شدن اصطلاح «کاندیدا اکادمیسن» در  پیش وند نام شان  که  همان  نشان افتخاراتی  علمی زمان مارکسیستهای افغانستان (اکادمی  علوم افغانستان)  میباشد  وجه و چهره  دارند که نباید یک  اثر  علمی  را با چنین الفاظ و کلماتی که  از  ذهن و زبان یک دانشمند مبری می باشد  استعمال  می شود.

آرزوی ما  این  است  که  آقای اعظم سیستانی می بایست  بعوض  پرخاش و عصباتیت و تعصب در برابر نوشته  یک  محقق (کهاو را هرگز محقق نمیداند)حرف بحرف و مو بمو  نظریات و  نوشته  های  آقای محتاط را علماً با پردایش  مستندات  علمی که  در  نزد  خود شان  است  بدون پرخاش   با حوصله مندی و دور از تعصب، رد  میکردند و جواب  میگفتند تا به ما ثابت  میشد که  جناب شان صرفاً میخواسته اند حقایق را روشن  سازند وکلام تاریخ را  در جایش بنشانند،کدام  احساسات قهری ای در کار  نیست .

حال بر میگردیم به  اصل  نوشته  آقای محمد  اعظم سیستانی و بعد  از  دقت  به  آن  می بینیم  که  در  کتاب  «تاریخ  تحلیلی  افغانستان» چه  حقایق دو  سویه  وجود دارد که آقای سیستانی را اینقدر بر آشفته ساخته  است  و باز می رویم  به  آثار   تاریخ  نگاران  خودی و بیگانه  که  در مورد  این  عنوان  آنها چه  داشته  هایی را  ابراز داشته اند ؟

اکادمسین محمد  اعظم سیستانی در مقاله خویش  می نگارد:    

آقای عبدالحمید محتاط به نوشتن کتابی پرداخت زیرعنوان «تاریخ تحلیلی افغانستان» که آنرا دراوایل ٢٠٠۵ در کشور اُکراین  انتشار داده اند و نگاهی به فهرست  این کتاب این ذهنیت را به انسان القا (ء)میکند که آقای محتاط تمام همت خود را وقف  این امر کرده تا به اثبات برساند که: پشتونها بقایای ده خانوادۀ مهاجر قوم یهود در افغانستان اند، درحالی که درمتن کتاب هیچگونه شواهد  و اسنادی از شباهت وهمسویی زبان پشتو با زبان عبرانی را بدست نداده است. (کاندیدا اکادمیسن محمد اعظم سیستانی)

همو میگوید: «تلاش دیگر مولف کتاب این است تا پشتونها را مردمی بی فرهنگ وبا خصوصیات بسیار بدوی و زشت و تقریباً وحشی صفت و قابل هرگونه تحقیر و توهین معرفی کند. به همین منظور وی دشنام های رکیکی که انگلیسها پس از تباهی قشون متجاوز خود در ١٨٤٢ به آدرس افغانها داده اند، آن کلمات موهن را برگزیده بامتن انگلیسی و ترجمه دری آن درجلو چشم خوانندگان قرار میدهد تا نشان داده باشد که: این تنها پنجشیریها نیستند که از پشتونها نفرت دارند ،  بلکه انگلیسها هم ایشان را به نظر تنفر  می دیده اند.

     سیستانی می نگارد:« باری درسال ٢٠٠۵ با آقای محتاط  در شهر گوتنبرگ سویدن دیداری دست داد،او با پیشامدی دیپلوماتیک (؟) از من پذیرائی کرد. البته از موضع گیری من درمورد کتابش  انتظار داشت  تا از زبان من  چیزهایی بشنود. من هم بعد از اینکه کارهای فرهنگی  او رابه عنوان یک رجل نظامی  صاحب قلم ستودم،در مورد (تاریخ تحلیلی افغانستان) تالیف او یاد آورشدم که ،کتاب اخیر شما در بستر جهان بینی مارکسیزم_ لنینیزم پرورش یافته وتحلیل ها واستنتاجها هم از این دیدگاه  آب میخورد ، که امروز دیگر این دیدگاه خریدار چندانی ندارد و آیا بهتر نبود که این کتاب را درهمان آغاز دهۀ ٨٠ قرن بیستم  منتشرمیکردید  تا خواننده میداشت؟ با خنده جواب داد: اگر درآن موقع این کار را میکردم، تره کی و امین مرا میکشتند.گفتم اکنون تصور نمیکنید که با اینکار خود قوم بزرگی را با خود دشمن خواهی کرد؟ گفتند: چون من روی این اثرخود مدت بیست سال کار کرده بودم، اگرآنرا چاپ نمیکردم، تمام زحمات من به هدر میرفت.

     گفتم که روشنفکران پشتون میگویند: شما که کوشش کرده اید تا پشتونها را بقایای ده خانواده یهودی درافغانستان (غرب هند)به اثبات برسانید، آیا ممکن است بگوئید که چه شباهت هائی میان زبان پشتو وزبان عبری(یهودی) یافته اید؟ آقای محتاط با خنده گفتند که آنچه من دراین کتاب نوشته ام مبتنی برتحقیقات دانشمندان شوروی ودیگر محققان غربی است. دانشمندان ومحققان شوروی ٦٠ هزار مقاله وکتاب در مورد افغانستان و مردم آن نوشته اند. دراینجا من گفتم ، متاسفانه تمام آن ٦٠ هزار مقاله ونوشته ، بقدر ٦٠ سطر سخن بدرد بخور در خود ندارند و بر مبنای همین تحقیقات غلط و ناقص اتحاد شوروی بر کشورما تجاوز کرد و سرانجام دیدیم که نه تنها شوروی دراین کشور ناکام و با شکست مواجه شد، بلکه نظام شوروی هم از هم متلاشی گردید. و مثال زدم که یکی از این دانشمندان شرقشناس روسیه آقای داکتر کارگون( فعلاً ریئس انستیتوت شرق شناسی اکادمی علوم روسیه فدراتیف) باری در سمینار شیرشاه سوری درزمان حاکمیت داکتر نجیب درکابل شرکت کرده بود، اودر سخن رانی خود اظهار کرد: بلی شیرشاه سوری یکی از شعرای زبردست زبان پشتو بود !؟ اعضای سیمنار همگی به این گفته دکتور شوروی خندیدند مگر آهسته، و مرحوم کاندیدای اکادمیسین صدیق روهی دست بلند نمود وبجوابش گفت: جناب داکتر کارگون، شیرشاه سوری یکی ازسربازان دلیر افغان در سپاه همایون پسربابر درهند بود که سلطنت را از همایون گرفت و او را از هند به ایران فراری ساخت، او نه شاعر زبان پشتو بود، ونه هم سواد نوشتن داشت ، حاضرین کف زدند و داکترکارگون خجالت زده از عقب مکروفون بجایش رفت. البته محتاط صاحب هم  این مثال مرا ردنکرد وعلاوه نمود که او فقط نظریات دانشمندان خارجی  اعم از روسی وغیره را ارائه داده است نه  اینکه خود با آن نظریات موافق بوده باشد.

     معلومدار است که گروه های قومی ای که ازیکجا به جای دیگری مجبور به مهاجرت میشوند، از خود زبانی دارند که با آن زبان درمیان خودبه مفاهمه می پردازند واین زبان آنهاست که به آنها هویت میدهد. حال فرض کنیم مردمانی از قوم یهود مجبور به مهاجرت به ایران وافغانستان ومنطقه شده باشند، چگونه شدکه این یهودها وقتی به افغانستان (غرب هند) وآنهم در مناطق مرکزی جایگزین شدند، زبان خود را بیکباره فراموش کردند وزبان مردم محلی یعنی پشتو را آموختند. اگر این نظررا بپذیریم، این خود دلیلی است که قبل از مهاجرت یهودها درکوهستانات غور، مردمی بودند که زبان شان پشتو بوده واین تازه واردان پشتو را ازاهل محل یاد گرفته اند، بنابرین باز هم دیده میشود که قبل از جاگزینی خانواده های یهود درافغانستان، قوم پشتون دراین کشور حضورداشتند که زبان خود را به خانواده های مهاجر انتقال کرده اند.

نظریه یهودی بودن «افغانها » برای نخستین بار در تاریخ خانجهانی یا مخزن افغانی (از نعمت الله هروی بن خواجه حبیب الله ــ تالیف در۱۰۱۸هجری) به پیروی ازشجره نامه های عنعنوی اسطوره ای، درج شده است. برمبنای روایت این کتاب افغانها از اولاده بنی اسرائیل اند که از سوی بخت نصربه منطقه هزاره جات که درتورات بنام "ارزارت" یادشده است، تبعید گردیده بودند.

نویسندگان غربی ایکه تیوری بنی اسرائیل بودن افغانها راپذیرفته اند،میخواهند براساس ارایه فکتورهای چون: شجره نامه انسانی ونسبی افغانها، نام های مشترک درمیان افغانها وعبرانیها مثل، سلیمان، یوسف و داود، شباهت های فزیکی وجسمی میان افغانها ویهودیها،و موجودیت نام "کابل" درتورات عهد عتیق وغیره، ادعای خود راثابت کنند. تشابه نامها میان افغانها ویهودهاآنقدر دلیلی ضعیفی است که ایجاب یک کلمه جواب راهم نمیکند، چه اگراین دلیل قابل یادکردباشد، این نامها در میان اعراب (سامیها) وتاجیکها وکردها وسایر ملل بیشتر از افغانها مروج است که به پیروی از دیانت اسلام ورواج این نامها درمیان مسلمانان رسم شده است.

با رواج وگسترش دانش زبانشناسی اکنون به اثبات رسیده که «افغانها» (= پشتونها)از نژاد آریائی استند و با یهودیان هیچگونه نسبتی ندارند. سید جمال الدین افغانی نیز درکتاب «تتمة البیان فی التاریخ افغان» خود که درسال ۱۹۰۱ به چاپ رسانیده، با اثبات عدم مشابهت زبان پشتو با عبری، مردود  دانسته اند .

     نخستین مولف غربی که درباره اصل ونسب افغانها، روایات عنعنوی را رد کرد،مونت استوارت الفنستون است. الفنستون مولف جامع ترین کتاب در باره  مردم وفرهنگ وسرزمین افغانستان است. او کتابش را در١٨١٤میلادی نوشته و درآن بحثی دارد درباره شجرۀ افغانها. او این شجره نسب راکه افغان از نسل اسرائیل پنداشته شده ، با یک سوالیه بزرگ نشانی میکند و ازروایتی یادآورمیشود که: افغانها خود را از اولاده کسی بنام افغان پسرارمیا فرزندساول پادشاه اسرائیل میدانند. آنان میگویند که چندتن از فرزندان «افغان» پس از اسارت به کوه های غورکوچیدند وگروهی دیگر به حومه عربستان رفتند. الفنستون میگوید: این راویت که ملک ساول ٤۵ مین نسل بعد ازابراهیم پیعمبربوده است و قیس بعداز ٣٧ پشت به ساول میرسد. بادقت در تورات اولاً این روایت با متن تورات مطابقت ندارد  و دوم برای ٣٧ پشت، ١٦٠٠ سال زمان لازم است. و اگر به حقایق یادشده این راهم بیفزائیم که ساول پسری بنام ارمیا یا برکیا نداشته است،[در اینصورت ساول] صاحب نوه ای بنام «افغان» نبوده است.(٢)

    سپس الفنستون درپاورقی این بحث، به یاداشتی در مورد نسب نامه افغانها اشاره میکند که توسط ویلیام جونز William Jones تهیه و بوسیله «وانسیتارت» ترجمه شده است. الفنستون می افزاید:« این دانشمند برجسته میخواهد این نسب نامه فرضی را به پایۀ چهار دلیل تقویت کند:

نخستین دلیل او،وجود شباهت میان نام هزاره وارزارتArsarethاست.ارزارت،نام سرزمینی است که به قول اسدرازEsdras یهودیان به آنجا پناه برده بودند، اما این دلیل که در اصل هم قناعت دهنده نبود، با این واقعیت باطل میشود که ملت هزاره بعداً در آن بخش از افغانستان (= ایران)ماوا گرفته و نام خود را به آن منطقه داده است.

     دلیل دوم مبتنی برآثار مورخان فارسی زبان است که آنهم هرگز اعتباری ندارد.

     دلیل سوم مبتنی برشباهت نامهای یهودیان و افغانان است، اما آن نامها راهم ممکن است آنان مانند دیگرآخرین مسلمانان از عربی گرفته باشند. نامهای باستانی آنان هیچ شباهتی با نامهای یهودی ندارد.

آخرین دلیل مبتنی برشباهت بین زبانهای پشتو وکلده(عبرانی) است که خوانند خود میتواند دراین مورد داوری کند. شاید مشترکاتی در رسوم و رواج های یهودیا ن و افغانان باشد، اما چنین مشابهت ها درمیان بسیاری از ملل در یک دوره معین میتواند  وجود داشته باشد. اگر چنین مشابهت ها ملاک اثبات هویت باشد، پس میتوان گفت که تاتارها، عربها، آلمانها وروسها از یک نژاد اند.

    نویسندگان اروپائی_ بـیش از یک تن_ افغانان را یک قوم قفقازی و با ارمنیان خویشاوند  میدانند، اما تاجائی که به نام قفقاز ارتباط میگیرد، افغانان هنوز هم در دامنه های سلسله کوه معروف قفقاز(هندوکش) زیست دارند، اما هیچ دلیلی نیست که آنان روزگاری درغرب دریای خزر بوده باشند. درباره نسب ارمنی آنان هم هیچ اطلاعی در دست نیست. هرچند که ارمنیان پیوسته دراین مورد سخن میگویند. ارمنیان حکایت میکنند که افغانان برای گریز از روزه های فرض طولانی مسلمان شدند، اما تاریخ چنان مخالف این حکایت است که نیازی به بیان ندارد.

باید بیفزایم که من شماری از واژه های  زبان ارمنی را با  پشتو مقایسه کرده ام و هیچ مشابهتی میان این دو زبان ندیده ام. باری چندواژه پشتو رابرای یک دانشمند ارمنی _که اصرار بروجود پیوند ارمنیان قفقاز با افغانان داشت_ گفتم و او  سرانجام گفت که هیچ مشابهت یا  واژه مشترکی  نیافته است.

     در مورد دیگر زبانهای قفقاز چنین فرصتی نیافتم، اما در حدود دویست وپنجاه کلمه زبانهای گرجی را با کلمه های معادل پشتو مقایسه کردم وهیچ مشابهتی نیافتم که بتوانم افغانان را با اقوام غرب قفقاز پیوند دهم. تنها یک جهانگرد آلمانی که نامش رافراموش کرده ام، درسده گذشته(قرن١٧م) بسیاری از افغانان را درآنجا دیده است که با ارمنیان ارتباط داشته است.» (٣) این گفته جهانگرد آلمانی درست به نظر می آید، زیرابعد از شکست شاه اشرف افغان از دست نادرافشار، یک گروه چندهزار نفری ازسپاه افغانی بسرکردگی آزاد خان افغان بسوی آذربایجان عقب نشستند ودر آنجا مدتی آذربائیجان را درتصرف خود نگهداشتند ،شکی نیست که آنها از بیم نادرافشار، به طور کلی و یا گروپی  به ارمنستان رفته باشند تا از پیگرد نادرافشار درامان بمانند و سرانجام درآنجا به تحلیل رفته اند.

     پس از الفنستون، کسی که بطور علمی واساسی در مورد اصل ونسب افغانها تحقیقات کرده و تمام روایات عنعنی  واسطوره ای را رد نموده است، دانشمند علوم اجتماعی و مستشرق نامدار غربی موسوم به «دورن» است که بخش عمده از زندگی خود را وقف مطالعه شناخت زبان و تاریخ  پشتونها کرده است. این شخص در پهلوی دیگر کارهای تحقیقی خودکتاب نعمت الله هروی(تاریخ خانجهانی ومخزن افغانی) را به زبان انگلیسی ترجمه  و در لندن در سال ١٨٣٦ به چاپ رسانده است. این دانشمند در ارتباط به روایاتی که افغانها را ازنسل یهود میشمارد مینویسد:« اینکه مورخان فارسی زبان، پشتونها را از نسل یهود می پندارند، این ادعا بجز از یک گپ چیز دیگری را ثابت نمکند. نویسندگان این روایت بدون آنکه ماهیت  مسئله راکشف کنند،برمبنای رسوم وعنعنات خود روایات رابجای حقایق مسلم ثبت میکنند.» (٤)

«دورن» در مورد شباهت نامهای افغانها و یهودها مینویسد که دلیل این امراین است که افغانها مسلمان اند و بسیاری از نام های مسلمانان و یهودها منبع مشترک تاریخی و قومی دارند. و این که چهرۀ افغانها و یهودهای شبیه هم اند، اینهم دلیل محکمی نیست که بگوییم افغانها از نسل یهود اند.دورن برای رد این سخن  قول جان ملکم را شاهد میآورد که گفته است :«اگر شباهت چهره میان دوجامعه دلیل این باشد که آنها از عین نسل اند، درآنصورت کشمیریها هم از لحاظ چهره خود میتوانند یهودی شمرده شوند، چرا که یک تعداد از کشمیریان غربی، کُت ومُت مثل یهودیان اند.»(۵)

     دورن،این نظرکه افغانها ارمنی الاصل اند نیز ردمیکند و میگوید: اگرانسان سوابق تاریخی «اغوانان» ارمنی را درکتاب «سینت مارتن» تحت نام «خاطرات ارمنستان »مطالعه کند، بزودی درمی یابد که اغوانان ارمنی و افغانها یکی نه، بلکه دوقوم کاملاً جداگانه اند.دورن  نظر گرجی بودن افغانها را نیز رد کرده میگوید که افغانها (پشتونها) از خانواده بزرگ هندواروپائی اند وعلاوه میکند:« من این نظر را قبول دارم که افغانها عضوی از آن خانوده بزرگی است که جرمنها، هندیها، سلوانیها و یونانیان به آن پیوند دارند. مگراز آنجا که برای اثبات این امرسندی در دست نیست که نشان بدهد یونانیها و جرمنها از نسل هندیها اند، همینگونه بطور یقینی نمیتوان گفت که افغانها اولاده فارسیان قدیم  و یا فرزندان هندیان قدیم اند.»(٦)

     وارتان گریگوریان، محقق ونویسنده کتاب «ظهور افغانستان معاصر» مینویسد:« در این زمینه که افغانان براستی از نسل یهود باشند،چیز قانع کننده ای دردست نیست که برمبنای آن استناد شود.بطور یقینی میتوان گفت که میان زبان پشتووزبان عبری هیچگونه ارتباطی نیست، ونه هم بر آن شجره نامه های قبیلوی که تسلسل زمانی آنها بگونهً افسانوی بیان شده، نمیتوان باورکرد. در مورد منشاء نسل افغانها نظریهً روایتی که کم وزیاد توجیه پذیرمینماید، ازسوی نویسندگان معاصر کشف وتوسعه یافته است، چنانچه گفته میشود:افغانها شایدچنین میخواستند که درگام نخست درمیان خود ودرگام بعدی درمیان قبایل دیگر پیوند عمومی کلتوری ونژادی را حفظ کنند، پس برای آنکه افتخارات "مونوتیزم" (یکتاپرستی) قبل از اسلام راکمایی کرده باشند، باقبول کتب مقدسهً تورات و انجیل این راه را هموارکردند تا توانسته باشندمیان شجره قبیلوی خود با روایات موسوی و عیسوی واسلامی پیوندبرقرارکنند.

     دانشمندان عصرحاضرنژاد افغانان وایران را از یک منشاء میدانند که از هندواروپاپی یا آریایی جداشده و درآخرکم و بیش گروپ های دیگر اتنیکی چون: مغول و ترک و دیگران با آنها ترکیب شده است.» گریگوریان علاوه میکند که:«مارگنسترن» تقسیم بندی بسیار قابل اعتبار زبانشناسی را دنبال میکند که براساس آن مردم افغانستان به چهار گروپ عمده تقسیم و از هم تمیزمیشوند:گروپ ایرانی (= آریایی) ٨٦% ،گروپ ترکی١٣% ، وگروپ اردیک نیم درصد و بقیه نیم درصد را تشکیل میدهند. این شکل تقسمات، آن اعتراض افغانها رابه پایان می بردکه میگویند: نویسندگان خارجی تلاش میورزند تا افغانستان رایک جامعه کثیرالملیت قلمداد کنند.» (٧)مستشرق ودانشمند نورويژى"مورگنستيرن Morgenstiren" که تقريباً شصت سال از عمر خود را صرف شناسائى زبان پشتو و گويندگان آن زبان و مبدأ قوم پشتون نموده، قبل از مرگ خود در کابل در سيمنار بين المللیی که بمناسبت تأسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو تدوير يافته بود، ثمرۀ پژوهش و تحقيقات ٦٠ سالۀ خود را به دانشمندان داخل سيمنار اظهار نموده و قاطعانه گفت که: «زبان پشتو دنبالۀ زبان ساکى است و پشتونها در اصل بقاياى همان ساکها استند و ديدگاه ديگرى قابل پذيرش نيست.»

     پوهاند داکتر زيار که يکى از شاگردان مورگنستيرن استند، به استناد همين تيزس استاد کتابی در٤٠٠صفحه زیر عنوان «پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» در سال٢٠٠٠  میلادی نوشته و درآن در پرتو دانش زبان شناسى و اتنولينگويستيکى شواهد و اسنادى را بررسى و ارائه نموده که ثابت میکند پشتونها بقاياى نسل ساکها اند و زبانى را که به آن تکلم ميکنند، زبان ساکى است. پوهاند زيار در اين باره مينويسد: « من بصفت دانشجوى زبانشناسى و پيوست با آن ايرانشناسى و بگونۀ فرعى نژاد و بشرشناسى، سالها پيش اين را وظيفه و مسؤوليت خود شمرده بودم که به نگارش تاريخ زبان پشتو دست بيازم و در اين راستا از همه نخست سخنرانى روانشاد مورگنستيرن استاد خود را اساس کارم گردانم که درست سه سال پيش از مرگش در سيمنار بين المللى تاسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو در کابل ايراد نمود و درآن«ساکى بودن پشتو و پشتونها» را در نتيجۀ تحقيقات ٦٠ سالۀ خود در اين زمينه قاطعانه اعلام داشت... از همين سبب در پى آن شدم تا از لحاظ اتنولينگويستيکى، وابستگى زبان ساکى و پشتو و هم تبارى ساکها و پشتونها را مورد مطالعه و بررسى قرار دهم. نخست از همه کوشيدم بر تاريخ و راه و روش زندگى ساکها روشنى اندازم و به تعقيب آن وجوه مشترک آنان با پشتونها را زير مطالعه قرار دهم و افزون بر وابستگى زبانى، رشتۀ ارتباط اتنيکى بين اين دو قوم را نيز بررسى نمايم...»(٨)

     در این راستا دانشمند دیگرافغانی که تمام نظریات ونتایج تحقیقات محققان ومستشرقین غربی را در مورد اصل و نسب پشتونها و پیشینه تاریخی و سکونتگاه شان جمع آوری نموده  و برآن نظریات بطور همه جانبه بحث کرده است، پوهانددکتور حبیب الله تژی دانشمند زبانشناس واستاد پوهنتون کابل است که نتایج این مطالعات را درکتابی تحت عنوان «پشتانه» در١٩٩٩(=١٣٧٧ش) به نشرسپرده است . پشتانه، اثری است تحقیقی مبتنی براسناد وشواهد کتبی و نظریات و تحقیقات پژوهشگران داخلی و خارجی که مولف  از جمع بندی و مقایسه آن همه تحقیقات نتیجه گیریهای علمی بعمل آورده است.

      دراین کتاب مؤلف به این نتیجه دست یافته است که پشتونها از اعضای مهم خانواده هندواروپائی اند و با قوم اسرائیل هیچگونه پیوند خونی و نژادی  و زبانی و کلتوری ندارند، مگر درعین حال دارای برخی خصوصیات مختص بخود وممتاز نیز استند که از آن جمله «مهمان نوازی» و «ننواتی» و «پشتونولی»، شجاعت و جنگاوری وسادگی از صفات برجسته این قوم است.

      نویسنده ژرف نگر وتوانمندافغان، آقای روشنایی از قول ابن بطوطه سیاح معروف عربی در قرن هشتم میگویند:«ابن بطوطه، نیز درکتابش[رحله]،نه تنها در مورد این قوم(افغانان) ومحل زیست آنها معلومات داده، بلکه ضمن بیان تعلق نژادی آنها به شاخه هایی ازاقوام آریائی، زبان آنها را نیز شامل خانواده بزرگ هند واروپائی میداند.»(٩)

     اقتدارحسین صدیقی دانشمند ومحقق هندی، مینویسدکه:« افغانهااز اعقاب آریائی ها وسایر مهاجرانی هستند که درابتدای ورود درقسمتهای مختلف شمال غرب هنداز١۵٠٠ قبل از میلاد به این طرف ساکن شدند.»(١٠)

   با توجه به تحقیقات پوهاند زیار و مورگنستیرن و گرگوریان و پوهاند تژی و دیگر دانشمندان زبانشناسی به نظر میرسد که ٢٧ ساله زحمت آقای عبدالحمید محتاط، برای نگارش «تاریخ تحلیلی افغانستان» نقش برآب شده است. آقای محتاط با همه احتیاطش در مدت ٢٧ سال بالاخره با انتشار تاریخ تحلیلی افغانستان،برمبنای نوشته های مستشرقین شوروی که در تمام مدت هفتاد سال حکومت کمونیستی کلوخ در آب گذاشتند وگذشتند و چیزهای گمراه کننده ای نوشتند وبا این نوشته های خویش دولت خود راهم گمراه کردند تا برکشورما حمله کنند و چکمه درآبهای گرم بکشایند، مگر سرانجام معلوم شدکه همه آن نوشته ها غلط وگمراه کننده بوده اند و تمام ملل و اقمار شوروی، اینک امروزمصروف غلط گیری های تاریخ خود اند.

     آقای محتاط با نگارش «نفرت نامهً قوم پشتون» ( بخاطر عُقده ای که از کنار گذاشتن خود ار کرسی وزارت مخابرات از سوی پرزدنت داود بدل گرفته بود) در مدت خانه نیشنی دست به نگارش کتابی زده که واقعا قبل از هرکس دیگر درحق خود ظلم کرده است، وهیچ ظلمی بیشتر از این نخواهدبود که خود را به عنوان دشمن شماره یک پشتونها و یک شخص متعصب معرفی کرده است، درحالی که دانشمند نمی بایست تعصب داشته باشد. ایشان اگر نیت سوء در برابر تمام اقوام پشتون نمیداشتند، میتوانستند توانایی علمی خود را در ترجمه یکی دو اثر سودمند از زبانهای انگلیسی ویا روسی به فارسی دری بسرمی آوردند تا به حیث مآخذ مورد رجوع واستفاده دانشجویان ومحققان کشور قرار میگرفت ونام شان نیز همواره به نیکی برده میشد.

     در هرحال از کسی که سالها در کرسیهای دپلوماتیک به عنوان نماینده منافع افغانستان کارکرده، نگارش کتابی اینچنین بعید به نظر میآمد؟ شاید این کلام حافظ مصداق پیدا کند که گفته است: 

نه هرکه چهره برافــروخت دلبری داند          نه هــــرکه آئینه سازد سکندری داند

نه هرکه طرف کله کج نهاد وتند نشست         کـــلاه داری وآئــــیــن ســروری داند

با نظر گذرا برکتاب او میتوان متوجه شد که در موارد متعدد وی پشتونها را تخریب وتخریش وتوهین کرده است. چون کتاب او فعلاً نزد من نیست ، جواب توهین های کتاب آقای محتاط رابه فرصتی دیگرمیگذارم. ولی فقط به دو سه مورد از نوشته های آقای محتاط از روی نقل قولهای آقای  بشیرمومن بطور فشرده اشاره میکنم.

     آقای بشیرمومن از پاورقی صفحه٩٦تاریخ تحلیلی افغانستان چنین نقل قول میکند:« ... تحریک اسلامی طالبان مجسمه های کوه پیکر بودائی بامیان را تخریب میکنند. این حرکت دال به غربت فرهنگی محیط اجتماعیست که طالبان به مثابه ارمغان آن ظهور کرده اندورسالت دارند تا ریشه های فرهنگی باستان این سر زمین را که بخش ارزشمند فرهنگ جهانی است از بیخ بر کنند تا بفکر خام شان دلایل اثبات تاریخی هویت باشنده گان اصیل وبومی غیر اوغان این خطه را دچار ابهام واخلال کنند».

     در همینجا باید یادآوردو نکته شد:اول اینکه بخش عمدۀ ذخایرهنری وفرهنگی بدست آمده درافغانستان، از مناطقی کشف و به جهان علم باستانشناسی عرضه شده که در قلمرو زیست پشتونها قرار دارد، مانند آثار هنری بودیزم درهدۀ جلال آباد وکشف خزانۀ "میرزکه" در پکتیا که هزاران کیلو ظروف نقره ئی  وطلائی وزیورات وجواهرات ازآنجا تاکنون کشف شده است، اما از درۀ پنجشیر تاکنون یک اثرکاشی ویک تیکرکلالی که ساخته دست آدمی باشد از زیرخاک بدست نیامده است. وجود این همه آثار هنری مربوط به قبل از اسلام متعلق به پیروان آئینهای بودائی و برهمنی است، که پیشینهً دوهزارساله دارند، زیرا با آمدن اسلام دیگر روزنه های هنر مجسمه سازی وپیکره سازی برروی همه کسانی که به دین اسلام گردن نهاده بودند بسته گردید و آن هنر مردود پنداشته شد.

     دوم اینکه ،منظور ازباشندگان اصیل وبومی این کشورکیها استند؟ تاجیکها یا ازبکها ویا هزاره هایا کدام قوم دیگر؟ باری به تاریخ غبار نظر بینداز تا ببینید که آثار کشف شده در قره کمر سمنگان از وجود مردمی گواهی میدهد که ٢٠ هزارسال قبل در افغانستان زندگی داشته اند. اکنون شما بگوئید که اینها کی ها بودند؟ بدون تردید هرکه بوده باشند، آریائی نبوده اند، زیرا که حضور آریائی ها را درکشور تا ٢۵٠٠ قبل از میلاد میتوان پیش برد ونه قبل ازآن ، پس باشندگان اصیل و بومی این سرزمین هرکسی که بوده باشد،تاجیک یا پشتون یا ازبک ویا هزاره نبوده اند.اگراسنادی دارید بیاورید ونشان بدهید تا ماهم بدانیم.

     در مورد تخریب مجسمه های بودا توسط طالبان، روشنفکران پشتون تبار کمتر از روشنفکران سایر ملیتها متاثر نشده اند، گناه بی فرهنگی یک گروه متحجر بنیادگرای اسلامی  را چرا برگردن همه قوم شریف پشتون می اندازید؟ وحشت ودهشت وتجاوز به مال ومنال و ناموس مردم وبخصوص تجاوز به ناموس مردم افشار توسط شورای نظار، وجمعیت اسلامی وغارت آثارموزیم کابل و آرشیف ملی توسط تفنگداران شورای نظار،را مردم کابل از نزدیک شاهد بوده اند واخبار امید و اخباروفا وسایر رسانه های گروهی در همان زمان حاکمیت برهان الدین ربانی این حقایق رابه چاپ رسانده اند. آیا اینکارها را باید ، نتیجه بی فرهنگی قوم شریف تاجیک دانست؟ یا منوط به یک گروه خاص ازقوم تاجیک که برمسند قدرت تکیه زده بودند. این گونه  قضاوتهای شما قضاوت عالمانه و منصفانه نیست.

     جای دیگرگفته است:« بعد از نادر افشار در سراسر کشور بعدها باندهای غارتگری ودزدی بوجودآمد، این باندها به روستاها ودهات داخل شدند، مال دهقانان را به یغما بردند وآنها را اسیر وسپس به فروش رسانیدند. نماینده کلیسا در یادداشت های خویش مینگارد:مردان ،زنان ودختران مانند گوسفند وشتر به فروش میرسید.»( ص٣٨٧)

      درکجای افغانستان چنین باند بازی ومردم فروشی جریان داشت؟ چراسندنشان داده نمیشود؟ حقیقت اینست که بعد از مرگ نادرافشار، درجریان یک ماه، اولین ملتی که طبل آزادی نواخت افغانها بودند که درقندهار دست به تاسیس دولتی مستقل زدند و بعد ازآن حاکم برسرنوشت خود شدند. تا هنگامی که احمدشاه کابل را از تصرف حاکمیت بابریان هند خارج ساخت وتا پیشاور ولاهور پیش رفت وباز گشت ، هرگونه باند بازی وغارتی اگر صورت گرفته باشد، در قلمروهای بابری  و ازبکان شیبانی دربخش های شمال افغانستان صورت گرفته، نه درقلمرو احمدشاه درانی . این ایراد اصلا ًبه دولت احمدشاه مربوط نیست، زیرا که در سال اخیرحکومت نادر افشار سراسر قلمرو او درافغانستان وایران دوچار آشوب بود و مردم از دست ستم مالیاتی نادر و برپاساختن کله منارها در مزارشریف وفاریاب یا به کوه ها  فرار کرده بودند و یا به دور فیودالهای محلی جمع شده و برضد استبداد بیگانه به مبارزه برخاسته بودند. باری به تاریخ عهد نادرافشار (عالم ارای نادری) مراجعه  کنید تا حقیقت بشما معلوم شود.

     واقعیت اینست که جناب محتاط نه مؤرخ است تا از وی نوشتن یک تاریخ تحلیلی بی عیب یا کم عیب مثل افغانستان درمسیر تاریخ  را توقع داشته باشیم ونه هم مارکسیست است ،هرچند که تاریخ تحلیلی او با پودر و لبسرین ماتریالیزم تاریخی آرایش یافته است، اما اوبیشتر یک اتنوسکتریست است تا یک روشنفکرمارکسیست، که خواهان سکولاریسم و تساوی حقوق زن ومرداست.این برداشت نتیجه ملاقات من با اوست که متوجه شدم هیچ چیزی برای او به اندازه تاجیک بودن و«آمرصاحب» پرستدیدنی نیست. نمیدانم حکمت اینکاردر چیست که اکثر روشنفکران پنجشیری که تا دیروز ازپیروان سینه چاک مارکسیزم _لنینیزم بودند، و به همین علت در رژیم حزب دموکراتیک خلق تا سطح بیروی سیاسی ومعاون منشی عمومی حزب ومقامات بلند دولتی رسیده بودند، بعد از سقوط حاکمیت آن حزب، از اوج اندیشه های مارکسیستی خود به حضیض درۀ اخوانیت سقوط کردند و امروز سر در پای مقبرۀ مسعود اخوانی می سایند. دستگیر پنجشیری، نجم الدین کاویانی ، فریدمزدک وعبدالحمید محتاط،، نمونه هایی ازاین روشنفکران پنجشیری استند.

     اگر از انصاف نگذریم نمونه تیپیک تاریخ تحلیلی افغانستان، تاریخ مرحوم غباراست که هم تاریخ است وهم از هردوره تاریخی افغانستان، تحلیل های اجتماعی _اقتصادی بسیار رهنمود دهنده ارائه داده است.اما اگر کسی درسراسر کتاب آقای محتاط یک تحلیل اجتماعی _ اقتصادی  هم سطح تاریخ غبار دیده باشد، ارائه کند تا ماهم آگاه شویم وبدانباور پیدا کنیم. مگر اینکه هرچه هست ناسزاگوئی درباره قبایل پشتون است  که البته در فرجام نقل قول های  توهین آمیز در مورد پشتون ها چاشنی کتاب اوشده است.

     اقای محتاط برای آنکه حد اعلی تنفر خود رآ از قوم پشتون نشان داده باشد حتی بانی افغانستان معاصر ،احمدشاه بابا هم از نیش قلمش برکنار نمانده و او را مثل یک هندوی هندوستان غارت گر وچپاولگر خوانده است:« گر چه ر فتارش در مورد باشنده گان غیر افغان خیلیها بیرحمانه بود واز نظر باشنده گان غیر افغان او از اندازه بیشتر مستبد وبی رحم بود.» (ص ۵٢٦ تاریخ تحلیلی)

    آقای محتاط با این مثالهای خود میخواهد چه چیز را ثابت کند؟ اوبجای اینکه  خواننده را پشت نخود سیاه چند صد سال قبل بفرستد، باید باری به دوران شکوفای دولت اسلامی ربانی توجه میکرد که در مدت چهار سال حاکمیت خود چگونه سراسر کشور را دردست باندهای تنظیمی سپرده بود و این باندها تمام زیربناهای اقتصادی وعمرانی وخدماتی ونظامی را تباه ساختند و آنچه از غارت دارائی های عامه بدست شان رسیده بود همه را به پاکستان برده به نرخ کاه ماش فروختند. چپاول وغارت وتجاوز برمال وناموس مردم کابل، مثله زدنها و بریدن پستانهای زنان وکوبیدن میخ های شش انچه برفرق انسانها در مدت حکومت اسلامی ربانی _مسعود،بمراتب بیشتر از تمام دورۀ حاکمیت سدوزائی درافغانستان است.  و بشهادت صاحب نظران ،جنایات تنظیم های جهادی روی تمام جنایتکاران تاریخ را بشمول چنگیز وتیمور لنگ سفید کرده است. آقای سید مخدوم « رهین» یکی از آن شخصیت هایی است که سخت به حکومت مسعود واسماعیل خان دلباخته بود، ولی وقتی بعد از اشتراک درشورای بزرگ هرات ، کابل را از نزدیک دید، ازچشم دید خود در هفته نامه امید چنین نوشت:

«...آنچه امروز در پایتخت ماتمزدهً ما میگذرد در پنجهزار سال تاریخ کشور کهنسال ما سابقه ندارد. کابل حتی در حملهً چنگیز خان و هیچ بیگانهً دیگر اینهمه تباهی و بربادی ندید  و دریغا... فاجعهً کابل آنقدر جانسوزاست و مصیبت مردم کابل آنقدر جانگداز است که هیچ عبارتی برای  وصف آن گویا نیست.»(١١)

    قهارعاصی، شاعردلباختۀ «مجاهدین» که خود نیز قربانی راکت پرانی مجاهدین درکابل شد، در یک رباعی خود کابل را پس از تسلط مجاهدین، به شهر سوخته در آتش دوزخ تشبیه کرده میگوید:

خون از بر و دوش آسمان گُل بـدهد              فـريـاد زميـن قيـامــت کُـل بـدهد

دوزخ چـقــــــدر بلـند بـايـــــد ســوزد             تــا تشبــيـه کـوچکى زکابُل بـدهد

ومیرعبدالواحد سادات دریک مقاله مستند وتحلیلی خود که اخیراً در اکثر سایتهای افغانی از جمله در کابل ناتهه و آریائی و ژواک و پیام وطن انعکاس یافته، میگوید: آنهای که برای قوماندان مسعود پنبه میزنند، ومیخواهند خود را  در افتخارات او شریک سازند، براساس راه و رسم عیاری و جوانمردی افغانی، می باید در مسئولیتها  و جرایم جنگی «آمرصاحب » نیز خود را شریک بدانند. «  پهلوان« احمدجان» تاجک تبار وقهرمان ملی پهلوانی و رﺌیس تیم بز کشی پنجشیر و صد ها جوان دگر اندیش و آزاده اندیش پنجشیر، کاپیسا و پروان توسط مسعود در دوران "جهاد و مقاومت" وهمچنان در زمان حکمروایی اش به شهادت رسیدند.» (رک:موجودیت افغانستان درگرو وحدت ملی آن است)

از این گذشته سهم قوماندان مسعود در ویرانی شهر کابل و کشتار مردم آن کمتر از سهم گلبدین حکمتیار در خرابی و تباهی کابل و در بدری مردم آن نیست، مخصوصاً که پس از ویرانی کامل شهر ، هردو جنگسالار درقصر ریاست دولت اسلامی در یک دعوت مجلل برخوانی نشستند که از خون و گوشت و استخوان مردم کابل تهیه شده بود و آنگاه مردم دانستند که معنی شعار دفاع از مردم کابل از سوی مسعود چه معنی داشته است؟
 

چون در این ارتباط درآینده نیز سخن خواهم گفت، دراینجا به همین بسنده میکنم و در پایان به عنوان حسن ختام چند بند از غزل مرحوم شیون کابلی را که بمناست استقلال افغانستان سروده اینجا بازتاب میدهم: 

                            به خون خــویش نمــودیم حاصل آزادی

                                                             خوشی وعشرت وعیش وطرب بماست حلال

                          زدل کشیــم صـــداهای زنــده بـاد افغان

                                                                بــروی گــنبـد نیلی اسـت تاخــرام هــلال

                              بسرزمــین دلــیران چــه پــا دراز کــنی

                                                              کــه مــوش را نبـود در حریم شیر مجال

                             دماغ فـــاسد خود را حســود صاف نما

                                                              که محـو گشتن افغان فسانه ایست محال

                           زمشت جـنگی افغان بیـاد خواهی داشت

                                                              پـــی سلامـت دنــدان خـــویــش دار خیال

                          کسی که فکــر خیانت به ملـک ما دارد

                                                              زچــشم کــور و زپا شل شود زبانش لال

                        طرب بکارنماکین زمان"شیون" نیســت

                                                     پیاله گیربه شادی که نیک هست این فال (١٢)

 

رویکردها:
١ـ داکتر جاوید، اوستا، ص
۱۱۹
٢_ افغانان، بیان سلطنت کابل، ترجمه اصف فکرت، ص١٦٠_ ١٦٢عین این مطلب را موهن لال کشمیری نیز درکتاب زندگی امیر دوست محمدخان، ج١ ، ص ٦٤ تکرارکرده است.
٣_ همان اثر، ص١٦٢
   
٤_ پوهاند دکتور حبیب الله تژی ، پشتانه،دانش کتابخانه پیشاور١٩٩٩،
  ص٣١
۵_ پوهاندتژی،پشتانه، ص٣١
       
٦_پوهاند تژی،پشتانه، ص ٣٢
٧_ افغان رساله، جنوری
۲۰۰۵، ص۲۰
٨_ پوهاند داکتر زیار،
«پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» (مقدمۀ کتاب، ص و)
٩ _ رؤوف روشنائی، درنگی بر نوشتار های کهگدای،قسمت٤،افغان رساله،اپریل ٢٠٠۵
١٠_ افغانستان، جنگ وسیاست، ص٢٤٣،ح١۵ ،دایرةالمعارف اسلامی،ج ١، ص٢٢٤
١١_ میرعبدالواحدسادات،موجودیت افغانستان درگرو وحدت ملی ،سایت مهر
١٢ _ ولی احمد نوری، شیون کابلی، چاپ
۲۰۰۳ لیموژ فرانسه، ص۱۵۲

 

98-1-5. درنگی نقد  گونه بر مقاله بالا ازکاندیدا اکادمیسن محمد  اعظم سیستانی در مورد کتاب «تاریخ  تحلیلی افغانستان » تالیف و ترجمه  عبدالحمید محتاط

 

 پرسش کاندیدا اکادمیسن سیستانی در مورد اینکه  روشنفکران  پشتون در مورد  اثبات  اینکه  گفته اید :پشتونها  از بقایای ده خانواده  یهودی در افغانستان بوده به  ثبوت برسانید و   آیا ممکن است بگوئید که چه شباهت هائی میان زبان پشتو وزبان عبری(یهودی) یافته اید؟

 

تاریخ  تحلیلی افغانستان  مورد  بازماندگان  ده  خانواده  یهودی را  در ماورای مرز  دیورند به  حیث یک  تیوری ارائه داشته اند که  معمولاً  تیوری و  نظریه  پردازی  محتوای فکری یک شخص و یا  گروپ  میباشد که بسا امکان دارد باطل از آب در آید. محتاط در صفحه 38  ازفصل اول کتاب خود  در مورد شجره افغانها (پشتونها) این  تیوری را  ارائه داشته اند که  عبارت از  تیوری  اصالت  نژاد  سمتی (سامی)و یا عبرانیت  پشتونها (افغانها)  میباشد . مردم افغان خود  نیز به  این  عقیده اند  که: «از جمله  ده  خانواده  یهودی بوده و بر اساس  روایات سلاطین فارس به شرق  ایران  مهاجرت  کرده اند .(سنی ساروف، افغانستان، چاپ  1921، ص 98،  تاریخ  تحلیلی  افغانستان ، فصل اول  ، ص 38).

تاریخ ادبیات  قرن   شانزدهم نزدهم تذکرداده که : «افغانها  از اسرائیل  باستان منشاء  میگیرند، امروز هم  گروهی از یهودیان  در افغانستان بسر می برند.» (تاریخ   تحلیلی  افغانستان ،ص 38 ، رک:رومودین  سمسون، افغانستان ، جلد دوم ، ص 11).

راورتی آخرین دانشمند  انگلیسی  است  که از تیوری  منشای عبرانیت افغانها دفاع  میکند او  میگوید: « ... او  (کوروش) اشاره  میکند که از جمله  یهودیهای را که مردمان  خود سر  و لجوج بودند به ایالت  کم  نفوس  و دور دست  امپراطوری هخامنشیان  انتقال یابد  تا احتمال هر  گونه  مزاحمت  از  جانب  آنها  کاسته شود . راورتی  از خود  می  پرسد  آیا امری از امکان بعید  است؟از جمله یهودیانی که  توانستند فرار کنند ، به  نواحی خاور رفتند  تا زندگی آوارگی ولی آزاده  را در سرزمینهای  کوهستانی  نسبت به  اطاعت  از جانشینان  مستبد  کوروش  و  والیان  آنها ترجیح داده باشند؟

در این  مسأله  مسلماً  مشکل اساسی  ، تدوین  ارتباط  و ارائه  اسناد  موثق تر تائیدی  میباشد که تا حال در دسترس  تاریخ  نویسان و محققین  این فن قرار ندارد .ولی فرضیه را  بحیث  یک  مضمون قابل پژوهش باید  پذیرفت.

چرا که  در مسایل روایت  های  تاریخی  و ژیولوژیکی  افغانها ، که  از منابع سده  های شانزدهم و  هفدهم  ناشی  می شود . ایجاب میکند  تا روی افسانه  هویت  یهودی بودن افغانها  مکث  کرد »(تاریخ  تحلیلی افغانستان ، پیشین ، صص48-49؛ رک: رومودین ، افغانستان، جلد دوم ، ص 21)

اینگونه  افسانه  ها برای صد  ها سال  در میان  افغانها  عمر  کرده  و حتی امروز هم  بقوت  خود باقیست . پذیرش  افسانه  ها  بحیث واقعیت  تاریخی  در میان اکثری از مورخین  محققین  مستدله  مناقشه انگیز است .آیا میشود افسانه  ها را قرین به  حقایق  و واقعیت  پنداشت؟

بنااً  واضح  میگردد که  بر خلاف  عقیده  کاندیدا اکادمیسین  سیستانی  آقای  عبدالحمید  محتاط هرگز بصورت قطع  اظهار نداشته  است  که افغانها بازمانده  های  قبایل  یهودی هستند بلکه آنرا افسانه دانسته و قبول  آن را به  پژوهش  های مرتبت و دقیق در این  زمینه  میداند  و  اینطور اثبات  میگردد  که  آقای  اکادمیسن سیستانی یا به  کتاب  تاریخ  تحلیلی  افغانستان  دسترسی نداشته اند و یا اینکه  آنرا بصورت دقیق نخوانده اند ورنه  تیوری را با یک  واقعیت  تثبیت شده  تاریخی  اشتباه  نمیگرفتند.

1.     آقای اکادمیسن سیستانی  آنقدر قهر بوده اند که  کلیه  محققین  روسی را که به  تحقیقاتی  در زمینه  تاریخ  شرق انجام  داده اند حتی  شصت  هزار از این  مقالات  پژوهشی را به شصت  سطر اعتبار نداده اند  که البته  مشکل در  مقالات دانشمندان شوروی و روسی نبوده  بلکه  مشکل در ذهن و ضمیر خود  آقای سیستانی موجود  میباشد  چرا که  مسأله  تحقیقات  علمی  با سرازیر شدن قوای شوروی به افغانستان  قبل از  انکه به  محققین و دانشمندان  شوروی و یا روسی  ارتباط بیابد  به  دولت  مردان  مزدور افغانستان ارتباط  مستقیم و تنگاتنگ  دارد که  مردم افغانستان  هر گز  این فاجعه  های هولناک  را که  از  اثر یورش قوای شوروی در  کشور ما صورت  گرفت فراموش نکرده و  نسبت  آنرا به  حاکمان  نالایق  افغان و خائنین  حزب کمونست  شوروی در کاخ  کرملین  نسبت  انرا میدانند که دانشمندان و اهل تحقیق روسیه شوروی و یا فدراتیف روسیه  را  نمی شود به  این گل تهمت متهم کرد به آن  میماند که  شاعری  گفته است:

گنه کرد  در بلخ  آهنگری                                                   به شوشتر بریدند سر مسگری

2.     اینکه  شرقشناس روسیه آقای داکتر کارگون( فعلاً ریئس انستیتوت شرق شناسی اکادمی علوم روسیه فدراتیف) باری در سمیناری درزمان حاکمیت داکتر نجیب درکابل شرکت کرده وشیرشاه سوری  رایکی از شعرای زبردست زبان پشتو گفته است !؟ چه ارتباطی به  آقای محتاط نویسنده  تاریخ  تحلیلی افغانستان دارد . جناب شان  نیک  می فهمند که  این  یک  خبط و اشتباه  شخصی است  و  اشتباهات  شخصی به  شخص دوم و یا سوم  سرایت  نمیکند  اگر  اینطور  می بود   آقای سیستانی خود  نیز با پیشوند  نام شان پیشتر از محتاط در این قضیه در گیر می شدند چرا که موصوف از جانب اکادمی  علوم افغانستان که در آن زمان  سیستانی  نیز  عضویت  آنرا داشت و از جمله  موسسات علمی به ادرس (شوروی پیشین) ،دایربود.

3.     باید بعرض آقای سیستانی برسانم که بیشتر از آقای محتاط نویسندگان  ، تاریخ  نگاران به اصطلاح سرحد آزاد  شایق  این  نکته بوده اند  که   تبار یهودیت را در جامه افغانی بپذیرند که  نظیر آن را در آثار نوشته شده  در آنطرف سرحد  می یابیم دیده  میشود(.به بحث اول این نوشته نگاه کنید)

4.     الفنستون  کتابش  را در١٨١٤میلادی نوشته و درآن بحثی دارد درباره شجرۀ افغانها. او این شجره نسب راکه افغان از نسل اسرائیل پنداشته شده ، با یک سوالیه بزرگ نشانی میکند و ازروایتی یادآورمیشود که: افغانها خود را از اولاده کسی بنام افغان پسرارمیا فرزندساول پادشاه اسرائیل میدانند.  وقتی خود افغانها (پشتونها) خود  گل تهمت را بر روی خود بگذارند  گناه  از محتاط و  زین العابدین  شروانی نویسنده  کتاب  ریاض السیاحه  چه  خواهد بود  که  بنا بر روایات  که در آن  آمده  است : «که طائفه افغان  از نژاد   حضرت  اسحق  فرزند  حضرت ابراهیم  نبی  میباشد ، و افغانها  خود  مدعی  میباشند که  ایشان از باز ماندگان خالد بن  ولید  اند.» (تاریخ  تحلیلی  ، ص41؛ رک : زین  العابدین شروانی ، ریاض  السیاحه، ص 488)

5.     نظر به  تأئید آقای سیستانی که  از قول     « وارتان گریگوریان»، محقق ونویسنده کتاب «ظهور افغانستان معاصر» مینویسد:« در این زمینه که افغانان براستی از نسل یهود باشند،چیز قانع کننده ای دردست نیست که برمبنای آن استناد شود.بطور یقینی میتوان گفت که میان زبان پشتووزبان عبری هیچگونه ارتباطی نیست، ونه هم بر آن شجره نامه های قبیلوی که تسلسل زمانی آنها بگونهً افسانوی بیان شده، نمیتوان باورکرد. در مورد منشاء نسل افغانها نظریهً روایتی که کم وزیاد توجیه پذیرمینماید، ازسوی نویسندگان معاصر کشف وتوسعه یافته است، چنانچه گفته میشود:افغانها شایدچنین میخواستند که درگام نخست درمیان خود ودرگام بعدی درمیان قبایل دیگر پیوند عمومی کلتوری ونژادی را حفظ کنند، پس برای آنکه افتخارات "مونوتیزم" (یکتاپرستی) قبل از اسلام راکمایی کرده باشند، باقبول کتب مقدسهً تورات و انجیل این راه را هموارکردند تا توانسته باشندمیان شجره قبیلوی خود با روایات موسوی و عیسوی واسلامی پیوندبرقرارکنند . اذعان  میدارم  که  نظر فوق شاید  از جمله شصت  جمله مورد قبول آقای سیستانی از منابع روسی  باشد که از آن  نقل  قول نموده اند  ورنه  سیستانی هرگز بنا بر اذعان خود شان  در  نوشته  های محققین روسی که خود شان  جزء از آن برنامه  میباشند  اعتباری قایل نیستند و نمی باشند.ثانیاً چه لزومی دارد  که بر مبنای  یکتا پرستی قومی که  مسلمانان  اند خود را به یک  نژادیکه به  آن وابستگی خونی ندارند پیوست سازند .مگر در آیین  اسلام  گفته  نشده  است که  هر  مسلمان به  خدا ، پیامبران  کتاب هایی که به  آنها فرستاده شده و  به روز آخرت و زنده شدن بعد از مرگ  که  این را شاگردان صنف اول مکاتب ابتدائیه  ما نیز  میدانند لزوم  مسلمان بودن است. پس  چه لازم  بود که با پیوند بی محل ،خون  یهودیت  بر چهره  مالیده شود و گله من  هم  از  نویسندگان  آنطرف سرحدات افغانستان  میباشد.

7.     مورگنستيرن Morgenstiren  «زبان پشتو دنبالۀ زبان ساکى است و پشتونها در اصل بقاياى همان ساکها استند و ديدگاه ديگرى قابل پذيرش نيست.» ما هم  این را قبول داریم  البته  منحیث یک  نظریه  تثبیت  نشده و  این همانند  نظریه  ای  است که  عده ای اعتقاد دارند  که افغانها از  تبار هندیان  میباشد چه  قبل از اینکه بابر شاه به  کابلستان  مسلط شود اطراف آن  از قبیل لهوگر، کاپیسا ، نورستان  و لغمان  پیروی ادیان بودایی  هندی بوده اند که  حتی بابر شاه  هم  نتوانست و یا نخواست بر مبنای مذهب با آنها  در  گیر شود چرا که مشاورین بابر  برایش  گفتند  که اگر تو  از  آدرس  اسلام  داخل کارزار در مناطق لغمان و  کنریا به  اصطلاح (کافرستان )   شوی شاید  که  مسلمانان  همجوار به آنها همدست شوند و  ترا ناکام  گردانند (بابر نامه  و  توزک ت بابری).پس در این  جا بنظر قاصر من  نظریه  ساکسی بودن  پشتونها  نیز منتفی  میباشد.( به  جدول زبانهای  هندو  ایرانی در همین  مقاله  نگاه  کنید)

8.     عقیده  ما بر این  است  که بگذارید  هر  کس  نظریه  و یا سخن  دل خود را  ابراز بدارد  البته  وظیفه محققین و  پژوهشگران  این  خواهد بود که با کاوش  های  علمی شان  و داشتن  صحه  صدر  مسایل را  کاوش  کرده و  حقایق  را  از  پشت  پرده سیاه  تاریک  تاریخ  بدر آورند نه  اینکه مانند بعضی از   متعصبین  بعوض اینکه  کاه  از  ماش  جدا گردد  نباید  خرمن کوبیده را  حریق  کرد. سخن  من  این  است  که  ما  میخواهیم  موقعیت  اقوام و قبایل و  نژاد  هایی که  در  کشور ما  زندگی دارند  حقوق و جایگاه  خود را بیابند ویکی بالای دیگری برتری خود را  تبارز ندهند  که البته بر تری هر قومی مربوط به  داشته  های فرهنگی و  خزاین  علمی شان خواهد بود که  میتوانند در اوراق تاریخ  آنرا ثابت سازند و  این روش بروی هیچکس بسته  نخواهد بود

 

98-1-6.منشای زبانهای جهان

9.     برای  اینکه مناقشه آقای سیستانی و  عبدالحمید محتاط را در مورد حقانیت  هر دو  ذوات را ببندیم  به  منشای زبانهای  جهان  مراجعه  میکنیم که  در  آن  منشای زبانهای   هندو  آرین  که  پشتو  نیز  از  آن  جمله  است  نشان داده   شده  است :

10.                در مورد  هند و  اروپایی بودن  نژاد  آرین  و  گویشی  پارسی مسئله ای در تاریخ  وجود دارد . زبان وسیله صوتی  منظمی که انسان  برای ارتباط با همنوع  خود بکار می برد . این  وسیله  که  خاص  انسان  است ، در میان  نوع بشر عمومی  است . اساس و آغاز آن  دانسته  نیست . وقتی عده ی  از زبانها شباهت  منظم و قاعده ای با یکدیگر داشته باشند، مرتبط و خویشاوند خوانده  میشوند. خویشاوندی زبان  تا کنون بر  حسب شباهت  های  صوتی  انها  و کلماتی که  از اصوات زبان حاصل میشود قرار داشته  است . از لحاظ قواعد  اساسی دستوری ، که طرح  هر زبانی را معین  میکند، مقایسه زبانها چنانکه موجب یقین  در خویشاوندی  انها شود ، هنوز کامل  نیست . مجموع  کلیه ی  خویشاوندگروههای اساسی زبانها را تشکیل میدهند، مثل زبان  هند و  اروپایی، گروه سامی و  گروه  دراویدی ، و جزء  اینها .برای  گروه  های مختلف زبانها و تقسیمات  آنها در جدول زبانها  وضوح  می یاید

·        زبانهای ترکی:

(1) ترکی شرقی  شامل آباکان ، التائی اویرات ، آلتائی شمالی، اویغور ، بارابا،قزل

(2) ترکی غربی شامل ایرنیشی ، باشقری، قرقزی، قرقیزی ولگا ، و زبانهای وابسته به آن.

(3) ترکی مرکزی  یا تاتار ازبک ، تارانچی و سرنی(زبانهای  متروک)،کاشغری یارقندی ، زبانهای  وابسته.

(4) ترکی جنوبی ترکمنی ، ترکی آذربایجانی  و قفقازی ،  ترکی  عثمانی ،

(5) یاکوتی  چواشی ترکی کریمه یی.

·        زبانهای فینو اویغوری

1)    فینو پرمیائی  فینی شامل (استونیائی ، چرمیسی ، فنلاندی ، کارلیائی ، لاپ، لیوونیائی ، موردوینیائی )؛ پرمیائی(شامل اودوموتی  کوهی )

2)    اویغوری  استیاکی ، اویغوری اوبی ، ، مجارستانی ،

3)    سوئیدی وُگولی.

·        زبانهای مالیزیائی و پولینیزیائی:

1)    اندونیزیایی یا مالایائیایگوروتی ، ایلوکانو، بالیائی ، بیسپائی،تاگالوگ، جاوه ئی ، دیاک ، سوندائی ، کاوی ، مالاگاسی، ، مالایائی.

2)    مالانزیائی فیجیائی ، مارووُ، مالو ، مونو

3)    میکرونزیائی کارولینی ، گیلبرتی ، مارشالی ، ماریانائی ،

4)    پولینزیائی تاهیتیائی ، تونگان، راپانوئی ، راروتُنگائی،ساموآئی ، مائوری ، مارکیزی ، هاواهیائی.

·        زبانهای  مغولی

1)    مغولی شرقیمغولی ادبی ،  مغولی بمعنی اخص  یا هالها (شامل زبان  رسمی جدید اورگا)

2)    مغولی جنوبی اوردوس چاهار ، (مشتمل بر زبانهای هاراچین)

3)    مغولی  غربی  بوریات (مشتمل بر  سِلنگا) ،اویرات(مشتمل بر قلموقی)،مغولی افغانستان.

·        زبانهای  چین و  تبتی و هندو چینی:

1)    تبتی و برمه ئی آسامی شمالی ، تبتی استانده ، تبتی هیمالیائی.

2)    برمه ای  بودو،کاچین، ناگاه (آسامی) برمه ئی استانده ،، لهجه  های برمه ای زبان کارن ، و  غیره

3)    چینی  چینی کنونی ،  چینی شمالی ، چینی کهن(متروک)، چینی مکتوب استانده، چینی سواحل مرکزی ، لهجه  های کیانگسی ، مانتونی و هاکائی.

4)    تـــای تای جنوبشرقی (مشتمل بر لائوسی) سیامی  استانده

5)    تــای جنوب شرقی (مشتمل بر لاکیائی ،هاینان،

6)    تــای شمالی  مشتمل بر شان

·        زبانهای دراویدی:

1)    عمدة درج  هندی تامیل،مالایالم،کناره ای ، کوروخ، تلوگو ، تولو، گوندی ،براهونی

·       زبانهای سامی حامی و زبانهایی مربوط به  آنها:

1.اکدی کنعانی آسوری اکدی ، نوزی، بابلی (متروک)، اوگارتی  یونی و عبری کهن(متروک) عبری جدید (فنیقی کنعانی کهن موآبی ) متروک

2)    آرامی  (آرامی تورات  متروک) (سریانی کهن  متروک)، سریانی جدید ، (فلسطینی و ماندائی  متروک)

3)    عربی  عربی  کلاسیک (عربی قرآن  و اشعار فصیح  عربی ) عربی  حجاز- عربی سوریه عربی  عراق- عربی  مصر ؛  عربی  غربی شامل (عربی مالتی ).  عربی اندلسی متروک)؛  عربی  جنوبی ، مخصوصاً  حمیری (شامل سبائی)

4)    حبشی  امهری یا حبشی، تیگره یا تگرینیا، گنز یا جعز(حبشی کلاسیک)

5)    حامی مصری  بربری قبطی ، (مصری کهن متروک)

6)    بربری بربری جدید (شامل ریفی ، طوارقی ، قبایلی ، (لیبیایی  کهن  متروک )(مومیدیائی  متروک)

7)    کوشی  کوش ، سومالیایی، گالائی

زبانهای بری  قدیم (شامل زبانهای  هندو اروپایی)

·       ارمنی

1)     ارمنی کنونی  (ارمنی کهن  کلاسیک  متروک)

·       اسلاوی

2)    اسلاوی جنوبی اسلونیائی ، بلغاری ،سلاونیک کلیسائی کهن-(متروک) صرب و کروآتی، مقدونی ،

3)    اسلاوی شرقی اوکرائینی ، روسی ، روسیه سفید ،

4)    اسلاوی غربی چک ، سلواکیائی، لهستانی ، وِندی

·       البانیائی

1)    البانیائی

·       اناتولیائی

2)    اناتولیایی  حتی(حتیها) حتی ( هیروگلیفی  متروک) لومیائی  متروک ، لودیائی متروک، لوویائی  متروک

·        ایتالیک

1)    غیر رومیائی  اوسکان  - متروک،اومبریائی متروک، لاتینی متروک ، لاتینی عامه  متروک ، لاتینی قرون وسطی متروک ،  لاتینی کلاسیک  ، لاتینی  کهن  متروک

2)    رومیائی اسپانیائی (مشتمل بر  اسپانیائی امریکا و فیلیپین)، اسپانیائی کهن  متروک،  اسپانیائی یهودی ، اسپانیائی (لهجه  های ایتالیائی و توسکان  استانده) ایتالیائی کهن  متروک ، پرتغالی (مشتمل بر برزیلی)، پرتغالی کهن  متروک، پرونال  کهن  متروک، دالماسیائی متروک ، رتو رومیائی (مشتمل بر رومانش ، فریولیائی ، ولادین)، رومانیائی ساردنی ، فرانسوی (مشتمل برفرانسوی کانادائی و لوئزیانائی ) ، فرانسوی کهن متروک ،(کاتالانی  شمال اسپانیا)،گالیاسیائی(ل غ اسپانیا ) مولداوی

·       بالتی

1)    پروسی کهن لاتوئی ، لتوانیا

·        طخاری

1)    طخاری آ تورفانی؛

2)    طخاری با کوچی

·        ژرمنی

1       ) ژرمنی شرقیبورگونی  متروک ، گوتیک متروک، واندالی متروک

2       ) ژرمنی شمالی ایسلندی، دنمارکی ،دنمارکی کهن متروک، سوئدی، سوئیدی کهن  متروک ، نروژی شامل (لاندسمال)، نورس کهن  شامل  ایسلندی کهن متروک،

3       ) ژرمنی  علیا  آلزاسی،آلمانی سویس،آلمانی پنسلوانیائی ،سوابیائی؛ المانی علیای کهن، المانی  علیای میانه متروک، آلمانی  علیای  میانه، فرانکونیائی ، یدیش

4       ) ژرمنی  سفلی آلمانی سفلی کنونی ، ساکسون  کهن  متروک، آفریکانس، فرانکونیائی سفلی  کهن، فلاندری ، فلاندری ،  هلندی

5       ) ژرمنی  غربی آنگلو فریزی، اسکاتلندی میانه  متروک، انگلیسی کنونی (شامل اسکاتلندی ، انگلیسی استرلیا، انگلیسی افریقای جنوبی ، انگلیسی امریکائی ، انگلیسی بریتانیائی ، انگلیسی نیوزرلند)، انگلیسی  کهن  متروک،انگلیسی میانه متروک ، فریزی ، فریزی کهن متروک،

·       سلتی

1)   بریتونیک  برتانیی ، کورنوالی ،ولش  کنونی ، ولش  میانه  متروک

2)   یلتی بر اروپا ، گلس  یا گلوا  متروک،

3)   گوادلی ایرلندی کنونی،ایرلندی کهن  متروک،ایرلندی میانه، گیلی  اسکاتلندی ، مانکس

زبانهای هندو ایرانی

·       زبانهای  ایرانی : 

1)    غربی زبانهای کهن اوستائی (شامل دو لهجه  کاثی و اوستائی جدید تر )، فارسی باستان  متروک

2)    زبانهای  میانه فارسی میانه  متروک(پهلوی ، زردشتی ، پهلوی مانوی پهلوی)، پارتی متروک ، (پارتی  کتیبه  ها  پارتی مانوی)

3)    زبانهای  کنونی  دسته  جنوبی  بشگردی ،(انگهرانی و شاه بابکی )، فارسی (فارسی کلاسیک ، فارسی عادی کنونی ،  تاجیکی، فارسی افغانستانی، (لهجه  های پامیری ، شغنی ، فارسی تخاری ، قطغنی،  بلخابی ، لهجه  هزارگی )، کومزاری ، لاری ، لری و  غیره

4)    دسته  شمالی  : بلوچی  (شرقی و  غربی)، تالی  ، (تاتی  میان  تاکستانو اشتهارد ، تاتی خلخال،تاتی کرینگان،و جزء  اینها)، جوشقانی ، خونساری ،سده ای ،سمنانی ولهجه های  نزدیک به  آن، سوندی  ،  کردی ، کرمانجی، گورانی زازا)، گزی  لهجه اطراف دریای  خزر (مازندرانی ،  گیلگی ، طالشی، لهجه زردشتیان یزد و  کرمان ، لهجه  یهودیان همدان ، و کاشان و  اصفحان  و جزء اینها ، نطنزی ، وفسی ،هرزندی ، لهجه  های  مرکزی ایران

5)    دسته شرقی: دسته زبانهای فلات  پامیر و  ماورای هندوکش (افغانستان) زبانهای کنونی  آسی(ایرون و دیگورون)، پختو یا پشتو، لهجه های فلات پامیر(اروشری، اورموری،برتنگی،پراچی،روشنانی،سنگلیچی، شغنانی ،، مونجانی، وخی ،یدغه،بزغلامی)، یغنانی.

·       دَزدی (آسیای مرکزی)

1)    کافری ،کشمیری،کوهستانی

·       هندی یا هند و  آریائی

1)    پاهاری  :پالی متروک ،پراکریت متروک ،  ودائی  متروک،پاهاری شرقی، پاهاری غربی، پاهاری مرکزی

2)    سینهالی:

3)    هندی جنوبی: مراتی

4)    هندی شرقی:آسامی ، اوریه ای،بنگالی ، بِهاری

5)    هندی شمال  غربی : پنجابی ، سندی

6)    هندی  غربی: بهیلی ، خاندیشی، راجستانی(لهجه  های متعدد)، گجراتی

7)    هندی  کرکزی:اردو ، هندوستانی ، هندی ادبی

·       یونانی یا هلنی

1)    آتیک متروک ،آخیائی متروک ،آپولیائی متروک ، دوریایی  یا (دوریک)، قبرسی متروک، کوئینی  متروک،کورنتی متروک، یوانی  بیزانسی متروک،یونانی کلاسیک  متروک،یونانی کنونی ، یونانی (هومر) متروک . [5]

  

98-1-6. زبانشناسی:

نام  علمی  است  که  موضوع  آن  تحقیق  زبان  است. رایجترین  وظیفه  آن تحقیق توصیفی  هر زبان  است به صورتی که  در زمان  معینی  متداول است . تحقیق تاریخی  هر زبان  و رابطه  آن با سایر زبان  های  مشابه ، در سده  نزدهم  میلادی ، بخصوص در آلمان ، رواج  گرفت . (در دهه  دوم  میلادی با پیروزی انقلاب  پرولتاریا به رهبری  ولادی  الیچ  لینین  در قلمرو  های اتحاد  جماهیر شوری زبان روسی بصورت  جبری رواج گردید  و الفبای  عربی یا فارسی  و غیره را  که قبل از  این  در ادبیات نوشتاری فارسی تاجیکی و اوزبکی و ترکمانی و... مروج بود از بنیاد به  الفبای روسی  تبدیل کردندو درداکومنت  های  رسمی دولتی و شخصی  از  این  رسم  الخط  جدید  که تو ام با زبان روسی بود الفبای  فارسی  و ترکی فراموش گردید که  در نتیجه ملتهای به  اصطلاح  شورویها با هم برابر  از زبان و فرهنگ و حتی عادات و سنن دینی  خود دور مانده واز خود  بیگانه  گشتند، ولی باز در زمان  گلاسنوز که  جمهوریهایی شوروی با سقوط رژیم  مارکسیستی آزاد شدند بالای زبانهای محلی و  تاریخی خود  تأکید  کردند و  حالا  حرکتهایی وجود دارد  تا  الفبای روسی را از لوح فعالیتهای روز مره بزدایند . (مولف))

از  کسانیکه در رواج و توسعه زبان  عمومی  تأثیر داشتند،ذکر نام شان  در این  باب لازم  است:  ی.گریم ، ف. بوپ،آ. شلایثر، ر. س. راسک ، و د. د. ویتنی ، . آ. میه ،و ف.  دوسوسور است .تحقیق توصیفی زبانهای بخصوص در کشمر، تا حدی در نتیجه  مطالعه در زبانهای هندیشمردگان ، مورد توجه  واقع شده  است . از  پیشروان زبان  شناسی در امریکا  میتوان ف. بولز ، آ . اسپیر، ول.بلومفیلد را نام برد .زبانشناسی از علوم انسانی  است ، و گذشته  از  علوم  انسانی ، با بعضی  علوم  دیگر  نیز مانند فزیک (از جهت فونتیک یا علم الاصوات) رابطه دارد .[6]

1)    زبان  عمومی : زبانی برای  تسهیل ارتباط  میان  اقوامی که زبان  شان  یکسان  نیست  ابداع  شود . در قرن  نزدهم با توسعه افق ذهنی  بشر و خوشبینی که همراه  آن بود  چند زبان  عمومی ابداع  گردید . از این  جمله  تنها    اسپرانتو (Esperanto) تا حدی رواج یافت .( در اواخر سده  نزدهم  و اوایل سده  بیستم در زمان پادشاهی شاه  امان  الله  به توجه و دستیاری محمود بیک  طرزی(پدر مطبوعات افغانستان؟) وتبعیت از روش انقلابی لنین که  استقلال  سیاسی  افغانستان را برسمیت شناخته بود ؛(روسی سازی قلمرو گسترده  شوروی از المان شرق تا وستوک در سواحل بحر الکاهل) در دستور اجرا قرار گرفت. ودر کشور ما نیز خواستند تا با  پیروی  از روسیه شوروی ،زبان  عمومی  مردم  در قلمرو افغانستان «پشتو» باشد ولی  این قدمها  آنقدر  محسوس نبود و منحیث یک فرضیه باقی ماند؛ ولی بعداً در زمان سلطنت  محمد نادر شاه  به زعامت  برادرش محمد  هاشم  خان حرکتی در مورد   عمومی سازی زبان ،البته بر مبنای توسعه  پشتونوالی از یک طرف و عمومیت زبان واحد  از جانب دیگر صورت  گرفت  که تا  عصر محمد ظاهر شاه به جدیت ادامه داشت و  حد اکثر کوشش  از  جانب این  حکومات صورت  گرفت  تا زبان  پشتو  منحیث  زبان  عمومی به  مناسبت  نام« افغانستان» و پشتونوالی ،در برابر زبانهای فارسی ، اوزبکی ، بلوچی و سایر لهجه  ها  و  گویش  های محلی در افغانستان قرار  گیرد و  کوشش  هایی زیادی در  این  زمینه  صورت  گرفت و ریاست جمعیت پشتونها « پشتو  تولنه»  با سرمایه  گذاریهایی  هنگفت ایجاد و در چوکات مامورین  ملکی کورس پشتو احیا وبشکل جبری  ایجاد  گردید ، واولین  اثر از این  دست  توسط (پوهاند= پروفیسور) دکتر حبیب الله  تژی کتابی بنام «پشتانه» اولین سنگ بنای  علمی این  حرکت را گذاشت و بعداً محققین و  پشتو شناسان ستوده  از قبیل  پوهاند داکتر زیارکتاب دیگری بنام  ،«پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» همچنان،  بعضی  از  واژگان  پشتو را  در اصطلاحات  نظامی  مثلاًبریدمن ، تورن ، دگر من ، دگروال و هم چنان ارام سی ،  تیار سی ، سلام  کی  و  در  نظامهای اداره پولیس سارندوی، لملی سارن( lumlay saran)، سارنوال، و در قضاة قضاوت  پوه ، در بخش صحت  روغتیا ، روعتنو ، در ملتون ، ژیژنتون و  غیره را  ایجاد و  جزء اصطلاحات علمی  حتی در قانون  اساسی  نیز این اصطلاحات داخل و مسجل گردیدکه همه زحمات دانشمندان زبان  پشتومیباشد که یگان  تای آن  در بالا مثال زده شد. علی رغم  تلاش  های زیاد بلآخره  پشتوتولنه  در تاریخ  منحل  گردید  و کورس  های  جبری  پشتو برای مامورین  ملکی و  عسکری در زمان  جمهوری محمد داود لغو شد و  این  برنامه  پشتو سازی افغانستان بر  علاوه  اینکه به  نتیجه  مطلوب  نرسید  باعث رخنه  ها و شکست  در وحدت  ملکی و  کشوری  نیز  گردید  که اقوام را در برابر هم قرارداده و از هم دور و  متشتت و متنفر  ساخت  که  نمونه  آنرا  میتوان  در  مشاجرات  کتبی و لفظی، بین  دو  دانشمند  تاریخ  شناس  کشور آقای کاندیدا اکادمیسین  «اعظم  سیستانی»  از یک طرف و  «عبدالحمید  محتاط »نویسنده و  مولف کتاب  «تاریخ  تحلیلی  افغانستان»  از طرف دیگر   آن یکی بصورت  حضوری در مقاله  ای حاضر و  آن دیگر (عبدالحمید محتاط) در غیاب مورد   توهین قرار  گرفت  که به  هزاران  نمونه  آنرا  همه  روزه  در میدیا و شبکه  های اجتماعی، رادیو  ها  تلویزیونها (ژوندون)  میشود  ملاحظه  کرد  که باعث بربادی  ایده  یکجا  در صلح زیستن  گردیده  و حتی  نظام ووحدت ملی را خدشه  دار ساخته است  که با عامل  جنگ  ها و  خونریزیهایی دوره  اشغال روسها، دولت  دیموکراتیک خلق و بعداً  جنگ  های  خانگی ایکه اگر دوره طالبان را هم با حکومت مجاهدین  اضافه سازیم حدود بیست سال مردم ما را بصورت  کل  از وحدت ملی ، وحدت  منطقوی و وحدت زبانی دور ساخت تا  اینکه  امروز  حتی دانشمندان بلند  پایه  ما  نیز  علم بردار داعیه خود برتری و خورد بینی دگر  ها مانند آقای  سیستانی و محتاط  میباشند که اگر یک  مرد دانشمندی روشن روان وشمیر شناس نظیر مولوی جلال الدین بلخی  و سعدی و  ابن  عربی   ویا سید  جمال الدین  افغانی و اقبال در  کشور ما حیات می بود  همه زبانها و اقوام و ایل  ها  و قبایل را  در یک  آبشخور تحت نام  اسلام و انسان جمع  میکرد و ندا در میداد که [نه افغانیم و نه ترک و تاجک و تتاریم -  چمن زادیم و از یک  شاخساریم تمیز رنگ و بو بر ما  حرام  است  -  که  ما  پرورده ی یک  نو بهاریم    .(مولف))  

2)     زبان  اسپرانتو  اندیشه زبان  اسپرانتو توسط یکنفر روسی  بنام زامنگوف (Zamengof ) تا حدی رواج یافت . این زبان را یکنفر روسی  بنام (Zamengof)  ابداع  کرد و در 1887میلادی نام  مستعار داکتر اسپرانتو بر خود  نهاد . لینگوا فرانکوا  نفر دیگری بود  که میخواست زبانی را که بر حسب ضرورت  یا نظر به رواج  کافی پیدا کند را ابداع و رواج دهد تا وسیله  ارتباط  شود.

3)    زبانهای ساینسی:یک تعداد  لغات و اصطلاحاتی  است  که  در  هر فن  از آن بصورت  مخصوص کار  گرفته  می شود  و بعضاً  توسط  نشان دادن  اشکال و سمبولها  به  نمایش  گذاشته  میشود  : مثلاً  خط ،  نقطه  زاویه  ، دایره در هندسه و مثلثات کار گرفته شده بر  علاوه   سمبولهایی وجود دارد  که  حالات  اضلاع را با وتر و  غیره  نشان  میدهد  . همینطور است  در علم  کیمیا یک  تعداد  از  سمبولهایی مختلف که به  اشکال  حروف انگلیسی  نشان داده  میشود  معرف یک  عنصر خاص و یا با نشاندادن  چند  سمبول  یک  ریدیکال کیمیایی بنمایش  گذاشته  میشود . تمام رمز و رموز  کیمیا در جدول معروف بنامم  جدول مندلف جا بجا شده  است.  همچنان  است  در  علوم  پرتو  شناسی ، نجوم ، و  غیره  از سمبولهایی  خاصی  استفاده  میگردد. در  علم  تکسانومی نیز سلطه  های  حیوانات و نباتات  بصورت  طبقات مشخص  توسط  لغات و  کلماتی که شکل خاص دارد و در  پسوند  هر شی موجود  میباشد  انواع   حیوانات و گیاهان را می شناساندکه به دو  سلطنت  نباتی و  حیوانی  مشخص  میگردد. در علوم   اجتماعی ، سیاسی و حتی  علوم  کلامی و  فلسفی  نیز اصطلاحات  خاصی وجود دارد  که  مفاهیم خاصی را نشان  میدهد.(مولف)


 

[1]  تا آنزمان  کلیه  مکاتبی  که  در صفحات شمال وجود داشت ار مکتب  های ابتداییه بالا تر نبود.

[2]   تاریخ  تحلیلی  افغانستان ،  پیشین  ، صص61-62؛ رک : خوشحال خان  ختک ، تاریخ  مرصع، چاپ پشاور ، ص 915

[3]   همان ؛ رک: تاریخ  مرصع ،  پیشین ،ص 215

[4]   مقدمه  ابن  خلدون ،  نشر دانشگاهچرنستون:1991،ص101

[5]   دایرة المعارف فارسی ،به سر پرستی غلام  حسین  مصاحب،تهران: امیر  کبیر،با تطبیق با دایرة  المعارف وایکنگ دسک کولمبیا،  ویرستاری برید واتر1953 تا 1960چاپ  دانشگاه  کولمبیا، سازمانهای کتابهای جیبی ، موسسه انتشاراتی امیر کبیر ،  ردیف (ز)، صص1666-1668

[6]  مدخذ پیشین  ، ص 1167

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

بخش نود و هشتم

بحث اول

مقدمه :در  تاریخ  همواره  مسایلی رخ  میدهد  که صحنه  های  حیات  را  در روی زمین چنان تغییر داده است که  ما حتی در اثبات  این  تغییرات عاجز میمانیم؛  هر چند بشر  توانسته  است با بکار  گیری وسایل پیشرفته و هوشمند عمر و  عوامل و اسباب این دگر گونی  ها را در پروفایل  عمر زمین  تثبیت نماید که نمونه  هایی آنرا میتوانیم در عصور تشکل اولین  کوهها ، آبهاو  یخچالها ، عواملی که باعث  سردی و یا گرمی  بیش  اندازه و آنی شده  است  و  اینکه  چه رویداد   های تکاندهنده ای  باعث شده  است تا  اینهمه  حیوانات و  نباتات و  جنگلاتی که  نوعیت و  کلانی و خوردی وسعت  آن تا هنوز زیر سؤال  است  در دل  کوهها و دریا  ها  مدفون  گردیده  باشد  که  ما  شاید از پس ملیارد  ها سال و یا بیشتر  ازگذشت آن  وقایع هولناک  از یکصد سال به  اینطرف از بقایای فوسویلی آن  منجیث مواد  نفتی و ذغال سنگ با  استخراج  آن  از  دل  دشتها و  عمق  کوهها و اعماق دریا  ها  بدست  آورده و مستفید  می  شویم .   اینکه  در تکامل  تدریجی طبیعت که کتب سماوی بدان  اشاراتی  دارد و قرآن  مجید صراحتاً اذعان  میدارد که  در طول شش روز سماوی و یا شش دوره  که در هر دوره  مظهری از آن به ظهور  پیوسته  است را تائید  نموده  است.

در دوره  تاریخی و در  مسیر تاریخ  تمدنی به اقوامی بر میخوریم  که    موجودیت شان  در صفحه  تاریخ   تازه ظاهر گردیده   ودر پاره موارد  عده ای از اقوام و نژاد  ها     زیر فشار  پدیده  های   تغییرات زیست محیطی نا خوش آیند اتنیکی ،جیولوژیکی ، (اقلیمی ، سرمایش -  گرمایش  ،  رطوبت و  خشکی  قاره ها ،زلزله  ها ، سیلابها ، سینامی و طوفان  های بحری و  خشکی از جمله  عواملی  هستند  که زندگی آنها را  در بعضی بخش  های  کره  خاکی نا ممکنن  ساخته   و حتی  از بین برده  است، یکی از عوامی تاریخی ایکه  در قرآن  مجید به آن  اشاره شده  است طوفان  نوح  میباشد. ویل دورانت   تمدن  نویس  شهیر امریکایی  در  کتاب  مشهور خود (تاریخ مشرق زمین گهواره تمدن ) سر گذشت انسانها  را  که  گاه  گاه عواملی سبب  گردیده  است  تا  یک  منطقه  به صحرا  های  خشک و سوزان  و یا  به  جهیل  ها و باطلاقها   تبدیل  گردد که  نشانه  های   تمدن  را  حدف  و  در زیر  صدها  هزار خروار خاک مانند  شهر «موهنجودارو» و «مندیگک» را که با کاخهای آن در زیر لایه  های  از شن و خاک مدفون  و  گاه  میشود  که  علل  مهاجرتهای  تاریخی را بار  آورده پای اقوام و  نژاد  های نو را در سرزمین  های جدید باز میسازد مانند  مهاجرت  آریائی ویجه به سرزمین هند و تمام کشور های جهان.

از همان  زمانیکه انسانها ترفند  های دفاع  از خود را  آموخت، از همان روز تفوق و بر تری خود بالای حیوانات و  همنوع کمزور  تر از خودش را حفظ  کرد  و تا  جایی   این  قدرت  نمایی  ها را به  نمایش  گذاشت  که در جنگهای مدهش ودوامدار  ملیارد  ها  نفر از همنوعان  خود  را با شهر  ها و داشته  های تمدنی آن  تباه ساخت (جنگ  های دوامدار صلیبی ،حملات چنگیز خان ، ترکان ، و  جنگهای جهانی ) با یکصد  جنگ بزرگ  دیگر که  تاریخ  ثبت  کرده  است و امروز که  عصر  پیشرفت  تکنالوژی  از  هر  حیث  آن  است تأثیرات  سوء بشر  با  استفاده  نا درست  از  محیط و  عناصر زندگی بدون  جنگ ومنازعه  ،حیات را در  کره  زمین  با چالش  های جدی  رو برو ساخته   که  از آن  جمله صعود  گاز  های  گلخانه  ای تولید شده  در  مناطق صنعتی توسط کار خانه  های غول آسا و  استفاده بیش  از حد  سوخت  های فوسیلی  که در فوق  به آن  اشاره  کرده  ایم ،لایه اوزون را که   در  طول صد ها  ملیون سال محافظ  زمین بوده  ،  امروز در  معرض نابودی  جدی قرار داده اند  که شاید دوام  این  حالت  خود بخود  حیات را  در کره زمین  منقرض  گرداندکه تا بحال  بشر قادر به  این  نگردیده  تا صدمه ای را  که به لایه  باریک اوزون که اتمسفیر زمین را محافظه  مینماید جلو  بگیرد که  در  طوالی  قرنها  شاید  عاملی  دیگری باشد از انقراض  نسل  بشر. این  عوامل  بصورت  گسترده  توسط  دستگاههای  پیشرفته  فنی (جیولوژی) مورد  دقت بوده و  همچنان  وظیفه  باستان شناس  است  تا عواملی را که باعث برهم ودرهم شدن خط  حیات در روی زمین  شده وبا  تهدید خود  مدنیت  ها را در زمین  مدفون گردانیده ، معلوم  نماید که از اثر کاوش و همیاری  متخصصین  جیولوجی و زمین شناسی  این پدیده  های  خاموش را  شناسایی  میکنند  اما تاریخ  از  زمانی  آغاز  میشود که  هنوز  عوامل زایش و یا ویرانی تمدنها را در دوره  های  نزدیک  از اثر مطالعات  باستان شناسی ، جیوگرافی و انترپالوژی به همیاری  داشته  ها  و اسناد موثق میخوانند که یک روی  آن بطرف باستان  (خارج  از تاریخ) و روی دیگر آن بطرف  عصر حاضر ادامه  می یابد. و هدف ما  از این  مقدمه  این بود  که ما زندگی  اقوام ،  عشیره ها و  نژاد   هایی که در مناطق تمدنی آسیا ،پیرامون  خراسان بزرگ و یا آریانای کهن زندگی  میکنند  رابشناسیم که در اول  این  پژوهش ما توانسیم بیاری اسناد تاریخی این  خط  تمدنی را  از دوره  های  سنگ و نو سنگی و برونز شناسایی و بعداً داخل تاریخ  اساطیری که  آمیخته با  افسانه  ها  میباشد ادامه  داده و بعداً داخل دوره  تاریخی شده  و  از  آن  گذشته در  گیروداریکه  در حوزه  های تمدنی  شرق  که باعث بوجود  آمدن  ادیان  گردیده  تا دوره قبل از اسلام ، دوره  اسلامی ، خلفا، امپراطوریهای  که  در سرزمین های  خراسان  در  دو  کناره   رودخانه  جیحون بسط وادامه یافته  است   به  مطالعه  گرفته و  هر جایی که  پای  کشور  کشایان مناطقی را  در نوردیده اند  پا بپای شان  این سفر را ادامه  دهیم که در هر  مرحله ی  از  آن  به   مناطق  جدید ، جنگهای نوکه بر سر  تصاحب  مناطق صورت  میگیرد و در برد باخت  این  جنگها اقوام  جدید و مدنیت  های  نو ظهور بوقوع  می  پیوندد که در تعاطی با  خلط  نژاد  ها  در  تاریخ  بشر قایل تأمل  میباشد .

در این برهه ما برای بار دوم با یکی  از  کشور کشایان  وفاتحین که از  شهر خجند و سرزمین فرغانه ، سمرقند و بخارا و  تخاستان و  کابلستان و هرات و قندهار را در نوردیده و در  آخرین سفر یا فتوحاتش داخل  قاره  هند  گردیده  می شویم  که این شخص ظهیر الدین بابر نامدارد.

اگر سفر  های جنگی اسکندر مقدونی- سلوکوس وسپاهیان اسلام، ، سبکتگین  محمود  و  آل  محمود را با  غوریان ، شاهان  مملوک ، را با حملات بابر پادشاهی افغانان دهلی (لودیها)در نظر بگیریم  این  چندمین  سفر ما به  سرزمین هندوستان خواهد بود . ولی در این سفر  سر و کار ما با یک عشیره جوان که بنام افغانان یا پتانها (پشتونها) یا افاغنه   میباشد  .  این  اقوام   در تاریخ  هند و  خراسان که بعداً بنام  همین  قوم  کشوری را«افغانستان»  نامیده  اند، به ظهور می رسند که در  این بخش قبل از  اینکه احفاد بابر شاه را در سرزمین هند مطالعه نماییم به  این قوم  می  پردازیم:   

97-5-1. منشاء قبایل  پشتون(افغانها)

1.     تاریخ افغانها:

منشای افغانها، نظریۀ مونسیرروفین، یوگین بوری ودیگران، نظریۀ نویسندگان افغان، تذکرافغانها توسط تیمورلنگ، امکان منشای یهودی آنها، گرویدن آنها به اسلام، اهدای یک انجیل عبری توسط یوسفزی به نادرشاه، افغانهای دارای منشای هندی وخراسانی، جنگ و استقلال درزمان سبکتگین، بومیان افغانستان، شناخت افغانها بحیث پتانها وروهیله ها درهند، اولین تذکرافغانها درزمان سلطنت ابوسعید، تقسیمبندی قبایل افغان، پذیرش نویسندگان ازعبدالله خان، آزارافغانها درزمان چنگیزخان، مسکون شدن ابدالی ها درکوههای سلیمان، استقرار یوسفزیها درکشمیر، ابدالیها وغلجیها بحیث باشندگان افغانستان، لیست قبایل افغان و شاخه های آن، اختلاف دربین آنها دررابطه باین موضوع، ماکوهیها و خوگانیها، دلیل تجاوز، تقسیمات فرعی قبایل و شاخه های آن [1]

 

مجهول بودن منشای افغانها باعث ایجاد نظریات گوناگونی درمورد آنها گردیده و باین علت نمیتوان هیچیک ازاین نظریات را بطورخاص و یا برجسته قبول نمود. بعضیها میگویند که اینها اولادۀ سربازان الکساندر بزرگ (که پس ازاشغال این سرزمینها دراینجا ماندند) و یکتعداد ناقلین یونانی اند که درزمان شاهان بعدی آنها، باین سرزمین آمده اند ویا آورده شده اند. یکتعداد دیگرتاکید دارند که قبطی های مصری، کلدانی و حتی ارمنی نیاکان آنها اند؛ اما اکثریت نویسندگان شرقی، اینها را اولادۀ یکی ازده قبیلۀ اسرائیلی میدانند و نظر خود افغانها نیزچنین است(تاریخ  تحلیلی افغانستان تالیف و ترجمه  عبدالحمید  محتاط، فصل اول  نظرات پیرامون شجره افغانها ،ص21 و افغانها به  مثابه  باز ماندگان ده خانواده یهودی ،ص25). بالاخره تعدادی ازنویسندگان عقیده دارند که این قوم دارای منشای یهودی نبوده و کسانیکه دین اسلام را دربین آنها ترویج نمودند یهودان مسلمان شده بودند.[2]

بنا به تذکر مقاله  منتشره چهارم دلو 1388در خبر گزاری افغان که  گویا  این  مقاله ارسالی است و به  احترام  نویسندهای بنام(علی مالستانی) نشر گردیده مشعر است :« بنا بر اظهارات سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل، از لحاظ بیولوژی کارشناسان بیولوژیک اسرائیل تمام تلاش خودشان را به کار بسته اند تا ارتباط ژنتیکی میان پشتونها و یهودیان را به اثبات برسانند تا اینکه به این طریق مؤرخان اسرائیلی را یاری کنند که گویا پشتونها در اصل از ریشۀ یهودیان واسرائیلی ها اند.
در این باره کارشناسان بیولوژی اسرائیلی در مرکز تحقیقات ملی بمبی از لحاظ ژنتیکی میان اسرائیلی ها و افرادی از قبایل پشتون آزمایشاتی را انجام خواهند داد و با توجه به نتایج این آزمایشات که گویا پشتونها از لحاظ ژنتیکی نزدیکترین ملت به یهودیهای سفاردیم ( یهودیهای شرقی ) می باشند و به این طریق می خواهند ثابت کنند که پشتونها و یهودیان از یک نژاد هستند.»

ایم. روفین شرقشناس مشهوردراثرخویش بنام "افغان ها" میگوید که "منشای افغانها ازالبانیهای آسیا است که متعاقب اغتشاشات متعدد ایشان، ازیک محدودۀ پارس بمحدودۀ دیگرآن یعنی خراسان انتقال داده شدند؛ اینها یک مردم بسیارجنگجوبنام اغوان یا اوغان بوده و  درتاریخ پارس منشای البانی آنها ازنام آنها آشکاراست، چون  اگوان، واژه یونانی آن است".[3]

جهاندار شاه  خاوری  در مور  تاریخ  تحلیلی  افغانستان که  توسط  عبدالحمید  محتاط نوشته  شده  است عقیده دارد  که  محتاط اسناد معتبری بدست دارد که توانسته روح آنچه میخواسته در باره نژاد شریف افغان (افغانه) پتان و (پختانه) بداند وبه دیگران القاء کند، حاصل کرده است. گفتنی است که کتابهای زیادی در باره تاریخ نژاد افاغنه نوشته شده از جمله  نژادنامه افغان فیض محمد کاتب هزاره، تاریخ اسرائیل از بدو پیدایش تا امروز، دپشتو تاریخ از قاضی عطاء الله و بسیار دیگر که در باره منشأ و اصلیت افاغنه به رشته تحریر در آورده شده و ریشه و ماهیت اصلی افغانها را به طایفه ممتاز و پولدار یهودیت تقرب میدهد.(تاریخ تحلیلی افغانستان ، مولف  عبدالجمید  محتاط)

 

اخیراً فلم مستندی بنام "تکاپو برای آخرین قبایل گمشده" (Quest for the lost tribes) محصول تحقیقاتی، از طرف عده ای از دانشمندان و باستان شناسان  یهودی در سایتهای انترنتی و سینماهای ایالات متحده امریکا به نمایش گذاشته شد. فلم جریان تحقیقات گروه دانشمدان یهودی به سرپرستی دکتور سمچا جیکوویچی را نشان میدهد که بعد از تفحص و جستجوی بسیار دریافته است که از ده طایفه گمشده یهودان یکی همان پتان یا پتانه(پختون ها)  بوده اندکه در کوههای سلیمان آریانای کبیر (افغانستان امروزه) زیست میکرده اند.  بعداً طایفه پختون یا پتانها از آن ریشه گرفته تا وادیهای سرسبز و بیشه های شاداب آریانای کبیر  سرازیر گردیدند.»[4]

ریشه یابی اتنکی بقول سبزواری: قبلاً  گفته  آمدیم  که  ممکن  است افغانها اقوامی  ازالبانیها بوده باشد  چنانچه :«اغوانها یک مردم قدیمی و متمایزاند که باراول توسط پومپی درزمان تهاجم برقفقازبرملا گردیدند. یونانیها ولاتین ها با رونوشت یا استنساخ نادرست ازنام ایشان، آنها را البانیها نامیدند؛ آنها باشندگان کوههای بلند ووادیهای هم مرزبحیرۀ (خزر)کسپین بودند که حالا تشکیل کنندۀ ولایات داغستان و شیروان میباشند. ارمنیها هرگزتوانائی آنرا نداشتند تا این مردم شجاع را تحت انقیاد آورند، مردمی که بواسطۀ قوانین فئودالی اداره میشدند، مانند اروپا درجریان قرون وسطی؛ اینها قبل ازمسلمان گردیدن عیسوی بوده و قرارمعلوم آنها آزادی خود را تا زمان رسیدن بوزان، جنرال سلطان سلجوقی ملک شاه، حفظ نموده بودند. زبان این قوم بطور کامل از ارمنی ها متفاوت است. ... خلاصه، میتوانیم بگوئیم که مردم متذکره توسط نویسندگان یونانی وتحت قیمومیت البانیها با درنظرداشت زبان خاص آنها نمیتواند دارای منشای کلدانی درنظرگرفته شوند نظریه ایکه در تناقض مستقیم با نظریۀ مورخین آنهاست (موسیز گالگاندیراستی که درحدود سدۀ نهم عصرعیسوی زندگی داشته و موسیز کورینوس که میگوید اینها اولادۀ سیسَگ ازنژاد ارمنی اند). ما امیدواریم این نکته را پس از جمعآوری ازنواحی کوهستانی که این پسران وانمودی اغووانها زندگی میکردند و بقایای زبانی که آنها سخن میگفتند آشکار سازیم. این چندان مدلل نیست که بعضیها با درنظرداشت مشابهت واژه ها گمراه شده، اغووانها را با افغانها (قبایل فئودالی پراگنده درجنوب پارس (خراسان)که آنها بیشترازدیگران پارتیان قدیمی بنظرمیرسند) اشتباه گرفتند. زبان افغانها مشابه پارسی اولیه بوده و بنظرسُرویلیام جونز، اینها نه منشای یهودی دارند ونه کلدانی. فرضیۀ اینکه اینها با اغووانها مشخص شده اند، وقتی شکل گرفت، باین منتج گردید که اینها اولادۀ یهودان اند، چونکه ولایت کیر، که آشوریها اسیران قبایل یهودی را بآن انتقال دادند، برای مفسرین منطقۀ آبیاری شونده توسط کور، سایروس (کوروش) یونانی، درنظر گرفته شد».

بعضیها با دلایل تصدیق میکنند که تیمورلنگ بعلت غارت و تاراج مردمان باشندۀ مازندران درجنوب کسپین خشمگین گردیده و تمام آنها را به کوههای واقع دربین هند وپارس انتقال میدهد. اما آنها دراین فرض اشتباه میکنند که افغانهای امروزی ازاین مردم بوجود آمده اند. زیرا اولادۀ این مردمان بدبخت که ازاین کوهها توسط فاتحان تاتارانتقال داده شدند درزمان حاضریک قبیلۀ کوچک ایماق را بنام فیروزکوهی (پس از نام گذاری شهرایشان که درحدود 63 میلی تهران واقع است) تشکیل میدهند، جائیکه آنها شکست خورده و توسط تیمورلنگ اسیرشدند: این قبیله اکنون باشندۀ مناطق بین هرات و میمنه میباشند. بعلاوه، جنگجویان و قانون گذاران تاتاری درتذکرات خود ازافغانها بحیث قومی نام میبرند که درطول سالیان زیاد، باشندگان کوههای سلیمان بوده ومصروف تاراج ویغماگری بوده اند. » (ولی این اقوال  همه ناقص و مشتبه میباشند  چرا که  پختونها یا افغانها که در متون  ایرانی بنام افاعنه نامیده شده اند  مردمانی  هستند  که حتی  حین فتوحات سبکتگین و محمود  کبیر در کوههای سلیمان و وادی  صواد و  دیره  جات  می زیسته اند  حتی در قسمتی  از کابلستان در قبل از فتح بابر شاه  این اقوام  در دره  های کافرستان و لغمان    زیست داشتند که  هنوز به  اسلام  مشرف  نشده بودند.(مولف))

1.     نویسندگانی افغان که  تصدیق کنندگان منشای  یهودی به افغانها  هستند:

نویسندگان افغان که تصدیق کنندۀ منشای یهودی قوم خود میباشند، گزارش دهندۀ انتقال نیاکان خویش به آسیای مرکزی اند: بعضیها میگویند افغانه که نام خود را به افغانها داده است بطورمستقیم اولادۀ ابراهیم و هاجرازطریق اسماعیل اند؛ ولی تمام ایشان فکرمیکنند که بخت النصر(نیبوکد نضر) بایست یکتعداد اسیران یهودی را به کوهای غور فرستاده باشد. این اسیران بزودی بطورقابل ملاحظۀ افزایش مییابند، و باوجود دوری از مادروطن خویش، بدون شک آنها باید عقیدۀ خویش را حفظ میکردند، که با اخذ دوامدارنامه ازهموطنان شان زنده نگهداشته شده و به سرزمین مقدس برگشتند. مسئله بهمین منوال باقی میماند تا اینکه محمد (ص)خود را پیامبرخدا معرفی میکند. یک یهودی بنام خالد که جدیدا مسلمان شده است دراینزمان نامۀ به برادران خود درغور فرستاده، ازاین حادثۀ میمون خبر داده و ازآنها میخواهد که این دین جدید را بپذیرند؛ لیکن آنها قبل از قبولی اسلام، یکتعداد روسای خویش را بنزد پیامبر میفرستند. دربین آنها شخصی بنام قیس وجود دارد که ادعا میکند ازطریق 47 نسل به ساول و ازطریق 65 نسل به ابراهیم میرسد. محمد (ص)اورا با یارانش مورد پذیرائی قرارداده و بموصوف لقب ملِک عبدالرشید را میدهد، عنوانی که نشاندهندۀ اولادۀ شاهان یهودی است. این سفیران افغان که حالا مسلمان شده اند، محمد (ص)را درچندین جنگ همراهی نموده و با اعمال دلیرانه، خود را متمایز میسازند؛ بآنهم، با موافقت پیامبر و دعای خیر او، آنها با همراهی یکتعداد اعراب بخانه های خود برگشته وبکمک آنها درجریان 40 سال موفق میشوند تمام هموطنان خود را معتقد باسلام سازند. (ولی  این هم یک  داستان ساختگی ای  بیش  نیست و گل تهمت بر روی خود زدن  است اولاً خالدی را که اینها ادعا میکند یهودی است  یهودی نبوده  از قوم قریش و خواهر زاده   عمر خلیفه دوم  و از فاتحان بزرگ  اسلام  میباشد . دودیگر  اقوام یهودی   هر گز در اردوی  محمد (ص) وجود نداشت  زیرا بعد از واقعه بنی قریضه و بنی نجار وکشیده شدن  شان از مدینه و جنگی که با یهودیهای   خیبر واقع شد  مغایرگفته  های بالا میباشد  و در هیچ یک  از سیره  های معتبر و  احادیثی که  توسط بخاری  و  مسلم  جمع  آوری شده  است  اشاره  ای  از جانب  پیامبر اکرم  در مورد  این قوم  نشده  است .سه  دیگر  اینکه  مردمانیکه  در غور زندگی  میکردند  به  کفر خود باقی بودند که  توسط محمود  کبیردر دشت  اهنگران غوریهای سوری  شکست  خوردند و دین  اسلام را پذیرا شدند. چهارم  در  هیچ یک  از متون  تاریخ  طبری ، ابن  خلدون  و  الکامل چنین  ادعایی وجود ندارد و اشاره  ای  نشده  است که  کذب محض نویسندگان  این قوم را  نشان  میدهد که بار  ها  از  جانب  این قوم  مانند  پته  خزانه  و حتی  جنبش  روشانیان جعل کاری شده  است .  پنجم مولف بالشخصه  از تمام  مناطق غور بدفعات  دیدن  نموده  پایتخت  قدیمی  غور  تیوره  و  تولک و ساغر نشاندهنده  این  است  که قبل از اسلام  آوردن  این  مرمان بودایی بوده  اند  چرا که  آثار موجود در تیوره جاکی  از  علایم و نشانه های اعتقادی  این  سرزمین  میباشد که  حتی در سکه  های آن دوره  منقوش میباشد.(مولف) )

 

یکتعداد نویسندگان میگویند که افغانه پسرخالد بوده است، ولی دیگران اورا معاصرسلیمان دانسته وادعا میکنند که یکی ازافسران عمدۀ او بوده است.

 

این ادعاهای متفاوت را که هیچگونه بنیاد اثباتی ندارند بمشکل میتوان قبول کرد؛ اما خود افغانها میگویند که آنها سند اثبات منشای یهودیت خویش را دارند وآنرا اینطورارائه میدارند: زمانیکه نادر(افشار)بقصد فتح هند به پشاورمیرسد، روسای قبیلۀ یوسفزی یک انجیل نوشته شده به زبان عبری ویکتعداد موادی را به او تحفه میدهد که آنها بهنگام عبادات قدیمی خویش بکاربرده و حفظ نموده بودند؛ این مواد، زمانی توسط یهودانی که قرارگاه را تعقیب نموده بودند، شناخته شده بوده است. اگرفرض کنیم این موضوع واقعیت داشته و برای متقاعد ساختن یکتعداد کافی باشد، فقط میتواند در رابطه به یوسفزی صدق نماید. لذا نمیتواند دربرگیرندۀ این باشد که دیگر قبایل افغان، شاخه های ازاین ساقه اند. برعکس، نتیجه گیری آخری اینست: باوجودیکه تمام قبایل با یک زبان مشترک (پشتو) صحبت می کنند، دارای منشای واحدی نبوده و بواسطۀ خصوصیات معین اخلاقی و فزیکی فرق میشوند. افغان های کابل خود را افغانهای هندی میدانند، در حالیکه افغانهای هرات خود را افغان های خراسانی میگویند؛ یک قبیله منکرقبیلۀ دیگر بوده، منشای افغانی او را انکار نموده و حد اقل همدردی دربین ایشان وجود ندارد. ما میتوانیم باور کنیم، بعلت دشمنی دراعصار متوالی، اتحاد ایشان طوری بوده است که فقط چند درجه انکشاف نموده اند (یعنی رهائی ازبردگی و دفع دشمن مشترک). نامهای پتان، روهیله و افغان که درزمان حاضرنشاندهندۀ قوم افغان است درواقعیت دربرگیرندۀ تعداد زیاد نژادهای متفاوت میباشند که حالا یکجا ساخته شده اند. اگرما منشای یهودیت آنها را بپذیریم (طوریکه خود آنها قبول دارند)، ما باید فرض کنیم آنها درهمان مکانی که انتقال داده شدند تمام مشخصات یک مردم برده ساز، زبون و تبهکار را انکشاف داده باشند. اما واقعیت چنین نبوده وما افغانها را ازاولین زمان یعنی دوران سلطنت سبکتگین مییابیم که شجاع ومشتاق استقلال بوده اند همیشه جنگجو و با انرژی، عقب نشینی کننده به تندیهای کوههای ایشان جهت فرار ازمستبدین و باقی گذاشتن کمترین امیدواری جهت تسخیرسرزمینهائیکه فکرمیکنند مربوط خودشان است اینها یک نژاد بدوی بوده و بصورت بسیارقوی وابسته به زمین(وگله بانی) میباشند.( مسایل بالارا  هر چند  که  کسانی  در بین  افغانهای آنطرف سرحد قبول کرده باشد یک قبولی بناحق خواهد بود زیرا  از یکهزار سال به  اینطرف  این اقوام  بنام افغان  در کوههای سلیمان و وادی سند و اندس و کابل زندگی  میکرده اند و بسیار امکان دارد که به  قول ویل دورانت  در زمان  بودا قبایلی  که  خود شان  را آریانها  می  گفتند و به زمین  و  تشکیلات بین  خودی  سخت  پابند بودند وبا کشتی و  اشتر مال التجاره را تا منتهی الیه فارس میرساندندو همزمان با دراویدی  ها و ناگن  های مار پرست در یک  عصر ،با شکوه تر از آنها زنگی  میکردند که شاید اجداد  همین افغانها  بوده باشند (مشرق زمین  گهواره  تمدن شاخه مهاجرین  از آسیای مرکزی به هندوستان) که دارای سازمانهای تشکیلاتی  نیز بودند (مولف) .[5]

هیچکسی دربارۀ مردمان بومی این سرزمین فکرنکرده است، باوجودی که آنها نباید ازنظردورانداخته شوند. چون تعداد آرین ها، اراکوزی ها و دیگران نیزمطابق کوینتوس کورتیوس و آرین بسیارزیاد و دلاوربودند. فتوحات الکساندرباعث انقراض آنها نگردیده واین بسیارطبیعی است فرض شود که نژاد آنها تا زمان حاضرازطریق ازدواجها باقی مانده اند، چه ازطریق یونانیهای که دربین آنها ماندند وچه ازطریق فاتحان تاتارو پارسیانی که بعدا به اینجا هجوم آوردند. درهرصورت، قرابت کمی در بین اینها واین دوقوم وجود دارد؛ ولی نه با بلوچ ها، یعنی با آنهائیکه مشابهت زیادی از نگاه اخلاقی وفزیکی دارند. با درنظرداشت سلطۀ اجانب که برای چندین نسل بالای افغانها تحمیل گردیده است، آیا میتوان بآنها باورداشت که میگویند نژاد آنها هرگزبا دیگران مخلوط نشده است، چون درزمان حاضر آنها با هیچکس دیگری جزخودشان اتحاد نمیکنند؛ یک افغان که دخترخود را درازدواج به یک بیگانه میدهد خود را بی عزت و بی آبرو میسازد؛ بآنهم این احساس سختگیری فقط به قبایلی اطلاق میشود که باشندگان افغانستان اصلی(یا خراسان) میباشند، چون آنهائیکه درهند منتشرشده اند، بدون هیچگونه تمایزی خود را با تمام اقوام مسلمان وصل میسازند.[6]

 

بومیان هند درطول سده ها، افغان ها را بنام پتان و روهیله (کوهی) میشناسند، نامیکه هنوزهم بآنها اطلاق میشود؛ آنها را بدلیل زبانیکه صحبت میکنند بنام پشتون ها نیزمینامند؛ فقط اززمان سلطنت سلطان ابوسعید (ازنژاد چنگیزخان) است که یکتعداد نویسندگان شرقی ازآنها بنام افغان یاد میکنند که شکل جمع واژۀ عربی فغان است. آنها بعلتی باین نام یاد شدند که همیشه درحالت نفاق دربین خود بوده وبطوردوامدار شکایت خویش را به حاکمانی پیش میکردند که تابع آن بودند؛ بآنهم این نام تا زمان سلطنت شاه عباس بزرگ بندرت بکارمیرفت تا اینکه او با ضجه وزاری پیوسته آنها خسته شده و ازآن ببعد فرمان میدهد که فقط باین نام یاد شوند. بازهم فکر میکنم  در مورد  افغانها و وجه  تسمیه شان  اشتباهات  تاریخی رخ داده باشد  زیرا کلمه افغان یا افاعنه حتی  از زمان محمود کبیر و  سوریها کک  کهزاد که  نظر به شاه  عباس  کبیر پسر شاه  اسماعیل صفوی  در قدمت  چندین  صد ساله و در موردی  بیش  از هزار سال ،بازهم  بنام افغان و جمع  آن افاغنه یاد  میشده اند و هر  گز شاه  عباس  صفوی  سازنده  این  واژه  نمیباشد .(مولف)

2.     نظریه  عبدالله  خان  هرات  در مورد قبایل افغان:

« واژۀ افغان ازعربی مشتق شده که معادل اوغان درپارسی بوده وهردو واژه درزبان عبری کاربُرد دارد.

 ملِک تالوت (ساول) شاه یهودان دوپسر بنامهای افغان وجالوت داشت اولی پدرقوم افغان بوده ونام خود را بایشان داده است. پس ازسلطنت داود و سلیمان که جانشین ساول بود، هرج ومرج باعث تقسیم قبایل یهود گردیده و تا دورانی ادامه مییابد که بخت النصر(نیبوکد نضر) هیروشلیم را تسخیرنموده، 70 هزاریهود را قتل عام و پس ازتخریب آن شهر، باشندگان باقیمانده آنرا بحیث اسیربه بابل میفرستد. متعاقب این فاجعه، قبیلۀ افغان با ترس ازترور، به جده فرار نموده و درعربستان مستقر میشوند؛ آنها مدت قابل توجهی درآنجا باقی میمانند، اما بعلت کمیابی چراگاه وآب، مردم و گله آنها ازمحرومیت، رنج برده و بعضی قبایل تصمیم میگیرند تا به هندوستان مهاجرت کنند. شاخۀ ابدالی همچنان در عربستان مستقرمانده ودرزمان خلافت ابوبکر، روسای آنها با یک شیخ قدرتمند بنام خالد ابن ولید (ازقبیلۀ قریش) متحد میشود. موقعیت وشرایط ابدالیها بطورمحسوسی متعاقب معاونتی که آنها ازخالد بدست میآورند، بهترمیشود، اما زمانیکه عربها پارس را تسخیرمیکنند، ابدالیها عربستان را ترک گفته ودرمناطق مفتوحه، خود را درولایات فارس وکرمان مستقر ساخته وتا زمانی درآنجا میمانند که چنگیزخان این مناطق را مورد هجوم قرار میدهد. اقدامات ظالمانۀ این فاتح چنان اثرات فلاکتباری بالای مردم  میگذارد که ابدالیها پارس را ترک گفته وازطریق مکران، سند وملتان به هند میروند؛ اما نتایج این مهاجرت جدید نیزچندان قناعت بخش نمیباشد، چون زمانیکه اینها دراینجا مستقرمیشوند همسایگان برآنها هجوم آورده ومجبورمیشوند که جلگه ها را ترک گفته و درکوههای صعب العبور سلیمان مستقرشوند، جائیکه بحیث گهوارۀ قبیله پنداشته شده وتوسط آنها بنام کوه- خاصه (عدن وماحول آن درزمان حاضرتوسط یک قبیله عرب وهم قبیله عمده افغان مسکون میباشد که بنام ابدالی یاد میشوند. آیا چنین نتیجه میگیریم که آنها دارای یک منشای واحد اند، طوریکه مولف افغان میگوید؟ من فکرمیکنم نبایدچنین نتیجه گرفت: زیرا مشابهت نام واتحاد ابدالیهای افغان با قبیله عرب قریش، اثبات کافی برای تائید نمیباشند) یاد میگردد. تمام قوم افغان با رسیدن ابدالیها به کوههای سلیمان با هم جمع گردیده و24 قبیله را تشکیل میدهند. طوریکه گفته شد، افغان (پسرساول) سه پسربنامهای سربند، ارغوش و کیرلین دارد که هریک پدر 8 پسر بوده ونامهای خود را به 24 قبیله میدهند.

 

تقسیمبندی آنها قرارذیل است:

 

پسران سربند   نامهای قبایل             پسران ارغوش   نامهای قبایل

ابدال             ابدالیها                    غلج                 غلجیها

یوسف           یوسفزیها                 کاکر                 کاکرها

بابر              بابریها                    جوموریان          جومورینها

وزیر            وزیریها                   ستوریان            ستورینها

لوهان           لوهانیها                    پین                  پینیها

بریس           بریسها                     کاس                 کاسیها

خوگیان         خوگیانیها                  تکان                 تکانیها     چیران          چیرانیها                   ناصر                ناصریها

 

پسران کیرلین  نامهای قبایل             پسران کیرلین   نامهای قبایل

ختک            ختکها                      زاز               زازیها

سور             سوریها                    باب               بابیها

افرید            افریدیها                    بنگیش            بنگیشها

تور             توریها                      لینده پور         لینده پورها

 

تعداد زیاد این قبایل درهند پراگنده شده اند؛ اما درآنجا بعوض ازدیاد، آنقدرمنقرض شدند که بندرت میتوان اثری ازآنها دراین روزها پیدا کرد. یگانه استثنا دراینمورد، قبیلۀ یوسفزی است که درکشمیرمستقرمیگردد. نادرشاه که مشتاق تثبیت تعداد آنها بود فرمانی صادرمیکند مبنی براینکه هرخانواده مکلف است یک نیزه به قرارگاه او بیاورد وزمانیکه تعداد آنها شمارمیگردد، حدود 600 هزار بوده است که درزمان حاضر نیم آن هم وجود ندارد. این قبیله برای مدت بیش از30 سال زیرسلطۀ سیکها میباشد. باشندگان افغانستان اصلی تقریبا بطورکامل ابدالی ها وغلزی ها بوده و ازاینها بطورخاصی صحبت خواهیم کرد. ابدالی ها با وجود اینکه تقریبا باشندۀ تمام حصص افغانستان اند، بطورعمده درهرات وکندهار مسکون اند؛ غلزی ها درکندهاروکابل مستقراند؛ کاکرها در نزدیکی معبربولان؛ بابریها، ناصریها، لوهانیها و بابیها درکندهار و سند، جائیکه آنها بدنبال تجارت پرمنفعت اند؛ بریس ها درهمسایگی پشین قراردارند؛ چیرانیها و مهمندها درشمالشرق کابل؛ بنگشها (شیعه) دربین کابل و مناطق هزاره ها وشامل چهارشاخه اند: بیدی خیلی، چلوزانی، جاجی و بیرتیجی؛ بالاخره، چیرانی را میتوان درهمه جا یافت، باوجودیکه تعداد آنها کم است: قبایل باقیمانده یا درهند اند ویا منقرض شده اند.

چنانیکه در بالا  در مورد  افغانها و  مهاجرت شان به هندستان  از طریق فارس اسنادی در دست   نیست و چیزی که  واضح  است  جعل داستان  خالد بن  ولید و  ارتباط شان با  این قوم  میباشد  که  از اساس  این جعلیات  همان روی سیاه  تاریخ  است که در تاریکی قرار دارد.(مولف)) ولی تا  جاییکه   در مورد اقوام بنی  اسرائل  هم  متون  دینی و هم تاریخ  مشعر بر  این  است  که  این اقوام ( یهودیها) مال اندوز ، محتاط ، وپول دوست و  در شهر  ها زندگی  داشته اند و همواره با مسلمانان با  آشتی و  عجز زندگی کرده اند  . در افغانستان نیز  گروهی  یهودیانی  موجود بودند  که  در کابل و بلخ و  هرات  و دیگر شهر هامی زیستند و کار شان صرافی و تبدیل پول بوده  است  زمانیکه  اسرائیل در  فلسطین زنده شد تمامی  این  یهودی  ها را به   اسرائیل نقل دادند ولی  هر گز به  زعم  پژوهشگران  تاریخ و گل تهمتی که خود بالای  خود زده اند اینها  حرکتی بجانب  سرزمین  های  آبایی  خود  نشان  ندادند و نه هم صهیونست  ها  که  تشنه  همچنین مردمان  جان  گداز هستند به  اینها ظاهراً توجه ای نکرده اند.

چون  شناسایی  منشای افغانان موضوع بسیارجدی  میباشد  کوشش  میگردد  تا  اسناد بهتر و قابل قبول  تر  در  این  زمینه بیابیم  که موجب قبول خوانندگان  صنف تاریخ باشد.

اگرتنها افغانستان اصلی را درنظرگیریم، حالا میتوانیم معلومات موجزبه ارتباط ابدالی ها وغلزی ها ارائه نمائیم که قسمت عمدۀ نفوس این کشور را تشکیل میکند؛ با وجودیکه تعداد شاخه های آنها فراوان اند، بهتراست آنها را بشکل جدولی ارائه کرد که من کوشیده ام تا حد ممکن درست باشد.(سهیل سبزواری  پیشین)

قبیلۀ قدرتمند ابدالی درزمان حاضربنام درانی شناخته شده واین نام توسط احمدشاه سدوزی بهنگام تخت نشینی در1747 بآنها داده شده است. زمانی که نادرشاه فرمانی جهت دریافت احصاییۀ قبیلۀ ابدالی صادرمیکند، تعداد آنها درحدود 195 هزارخانواده بوده وازآنها 12هزارسوارعالی انتخاب میکند؛ اما تعداد ابدالی ها اززمان نادربسیارکم شده اند.  (سبزواری ، پیشین)

 

ابدال پسرسربند، موسیس این قبیله، فقط یک پسربنام تیرین داشته که او دارای دوپسربنامهای زیرک و پنجپا بودند: ازاولی سه قبیله وازدومی پنج قبیله بوجود آمده است.(سبزواری ،پیشین)

 

1. قوفلزی، که بصورت عام بنام پوپلزی شناخته شده و به پنج شاخه به نامهای حسینزالی{حسین علی؟}، بادوزی، قلندرزی، ایوبزی و سدوزی تقسیم میشوند. فرمانروایانی که دربالای افغانها درسده های 17 و 18 حکومت کردند مربوط شاخۀ سدوزی اند. تعداد قبیلۀ قوفلزی حدود 20 هزارخانواده میباشد.

 

2. بارکزی. این قبیله درزمانهای بسیارقدیم یکی ازمهمترین شاخه های ابدالی بوده است؛ این قبیله به شش شاخۀ محمدزی، خرزی {کرزی؟}، صیفریتزی، انگوزی، گورجیزی واچکزی تقسیم شده است. فرمانروایان کابل مربوط شاخۀ محمدزی اند. تعداد بارکزیها 40 هزارخانواده میباشند.

 

3. الکوزی که بسه شاخۀ جلوزی (که روسای قبیلۀ الکوزی مربوط آنهاست)، ملازی و سرکانی تقسیم شده است. تعداد الکوزیها 20 هزار خانواده اند.

 

قبایلی بوجود آمده ازپنجپا عبارتنداز:

 

1. اسحاقزی که تعداد آنها 10 هزارخانواده بوده و به چهارشاخۀ احمدزی، عوازی، مردانزی و بیروزی تقسیم شده اند.

 

2. علیزی که تعداد آنها 10 هزارخانواده بوده وبه سه شاخۀ حسنزلی (که روسای قبیلۀ علیزی مربوط آنست)، علیکزی {الکوزی؟} و گورازی تقسیم شده اند.

 

3. نورزی که تعداد آنها 30 هزارخانواده بوده و بسه شاخۀ چالاک زی، بهادرزی و درزکی تقسیم شده اند.

 

4. خوگانی که تعداد آنها 6 هزارخانواده بوده و به دوشاخۀ خوگانی کلان وخوگانی کوچک تقسیم گردیده اند.

 

5. ماکوهی که تعداد آنها 10 هزارخانواده بوده و به سه شاخۀ بدلزی، فیروزی و سبزعلی تقسیم شده اند.

 

قبیلۀ غلزی که ازآن میرویس، میرمحمود (پسرش) ومیراشرف (برادر زاده اش) بوجود آمده اند، غلج پسرارغوش را موسس خود میپندارند. غلج دو پسربنام های ابراهیم و توران داشت که ازآن شش قبیلۀ سلیمان خیلی، هوتکی، توخی (که ازآن شاخۀ لودها بوجود آمده وفرمانداران هند بودند)، خلیلی، تورکی و ایودری بوجود آمده اند. سه قبیلۀ اولی ازابراهیم و سه آخری ازتوران سرچشمه گرفته اند".

 

جدول قبایل ابدالیها

 

موسیس               خیل      قبیله           شاخه ها

ابدال وپسرش ترین     زیرک     پوپلزی       سدوزی، حسینزالی، بادوزی، قلندرزی وایوبزی

                                          بارکزی         محمد زی، خرزی، سیفریتزی، انگوزی، گرجیزی، اچکزی

                                         الکوزی          جلوزی، میلازی، سرکانی

                            پنجپا       اسحاقزی        عوازی، مردانزی، بیروزی،

                                        علیزی             حسنزالی، علیکزی، غیورزی

                                        نورزی            شلکزی، بهادرزی، دیرزکی،

                                        خوگانی           خوگانی کلان، خوگانی کوچک

                                        ماکوهی           بیدیلزی، فیروزی، سبزعلی

جدول غیلجیها

                                       ابراهیم             سلیمانخیل، هوتکی، توخی

                                       توران              خلیلی، تورکی، اندیری

 

قبیلۀ بدوی افغانها طایفه نامیده میشود، یک واژه ایکه مربوط آن قوم است: اولین تقیسمات این قبیلۀ بدوی بنام فرقه است؛ تقیسمات بعدی آن تیره ها یا شاخه ها است. لذا فامیلهای ایجادی ازاولین نسل سربند، ارغوش و کیرلین بحیث ابدالیها، غیلجیها و کاکرها طایفه را تشکیل دادند؛ آنهائیکه ازاینها ایجاد شدند مانند پوپلزی، بارکزی، ابراهیم، توران وغیره بنام فرقه یاد میشوند؛ و شاخه های اینها بنام تیره یاد میشوند.

 

ابدالیها وغیلجیها بعلت تعداد زیاد شان نسبت بدیگرقبایل وهم بدلیل داشتن قدرت در(حکومت های )افغانستان (معاصر)حتی تا امروزبه یکنوع ادعای بیجای برتریخواهی و تفوق بالای قبایل دیگرعادت نموده و خود را دارای منشای نجیب تراز دیگران تصورمیکنند: اینها حتی حق خود شان درداشتن عنوان افغان را رد میکنند. بخصوص ابدالیها دراینمورد زیاد پیشقدم بوده و چنین تظاهر مینمایند. اینها نه تنها عنوان افغان را رد میکنند وحتی به غیلجیها بلکه همچنان یک تفرقه دراینموضوع دربین خودشان وجود داشته و زیرکها اظهارمیکنند که آنها ازیک نسل بمراتب نجیب تر نسبت به پنج پاها هستند. این فرضیۀ اهانت آمیزودردناک غالبا باعث تصادمات خونیین بین ایشان گردیده و براین حقیقت استواراست که مادرابدال زن مشروع بوده، در حالیکه مادرغلج یک زن نامشروع (رفیقه) بوده وطوریکه آنها میگویند، میتواند توسط نام آنها یعنی غلزی اثبات شود که درپشتو بمعنی حرام زاده است. (سهیل سبزواری ،پیشین)

ازطرف دیگرقبایل ماکوهی و خوگانی باوجودیکه منشای افغانی دارند، درلیست اولی قبیلۀ ابدالی شامل نبوده، مگربعلت دوستی دوامداری که بین ایشان وجود داشته، ابدالیها آنها را پذیرفته، دربین پنجپاها تقسیمات نموده وازآن ببعد مربوط آن خانواده شده اند. پس ازمرگ نادرشاه، اتفاقاتی رخ داده که میتواند تصوری دربارۀ اهمیت افغانها بدست دهد که چرا خود را به نجیب ترین قبیله وصل میکنند.

 

احمدشاه زمانی سلطنت سدوزی را بنیاد نهاد که قریب بود باثرتوطیۀ که توسط سردارنورمحمد خان بمقابل اوبرانگیخته شده بود، سقوط نماید. او مجبورشد تا تدابیرشدیدی جهت سرکوب شریران اتخاذ نموده وفرمان میدهد که ازهرقبیله باید ده، ده نفر(ازبین مقصرترین) کشته شوند. این اولین بار بود که او خون رعیت خود را میریخت و این تجربه بدون خطر نبود، چون افغانها دربارۀ انتقام گیری وتلافی ازشاه وخانوادۀ او صحبت میکردند؛ اما صاحبان قدرت پیروزشدند وازاین لحظه قبایل پذیرفتند که شاه حق دارد خون دیگران را بریزد بدون اینکه کسی حق سوال وپرسان داشته باشد. ماکوهی ها و خوگانیها دراین عمل تشدد آمیز شامل نبودند بعلت اینکه ازنقطه نظرنسلی، ابدالی نبوده، تقصیرآنها درجۀ کمترداشته ولذا میتوانستند موردعفو قرارگیرند؛ اما این قبایل با این استثنا مورد توهین آشکارقرارگرفته وازقرارگاه شاه کنارمیروند. تفسیری بدنبال آمده واحمدشاه جهت ارضای آنها، فرمان میدهد که ده ماکوهی وده خوگانی نیزکشته میشوند، بمحض اینکه آنها بوظایف خویش برگردند، چون آنها خود را با این استثنای که بطرفداری آنها صورت گرفته بود، بدنام می پنداشتند.

 

قبایل وشاخه های را که ما ازابدالی ها وغلزی ها تقسیمبندی کردیم بازهم بتعداد زیاد تیره وخانواده تقسیم شده و دراین تقسیمات آنقدرسردرگمی وجود دارد که حتی یک افغان که بیشترین معلومات درموضوع را داشته باشد، نمیتواند لیست مکمل آنها را بدهد. حتی مبالغه نخواهد بود اگرتعداد آنها را بیش از300 بدانیم. اینها درجریان زمان وافزایش نفوس یک قبیله رخ داده که مجبورشده اند ازآن جدا شده ومناطق جدیدی را جستجونمایند ویا زمانیکه یکی ازاقارب با نفوذ رئیس سوء تفاهمی با او پیدا میکند، او را با مربوطین او از خود دورمیکند. زمان دیگری یک فاتح پیروزمند میتواند یک قبیله را شکستانده وآنرا کم قوت سازد، هریک ازین شاخه ها بعدا نام رئیسی را انتخاب میکند که بخت با او بوده، اما آنها همیشه خود را بحیث اعضای قبیلۀ اصلی درنظرمیگرفتند، با وجودیکه آنها غالبا در فواصل بعیدی ازهم قرار داشتند. این جدائیها را نیزمیتوان بعلت ترس از حاکمان بعضی قبایل درنظرگرفت. شاه عباس(صفوی)   آخرین کسی بود که این تدبیررا درمقیاس بزرگی اتخاذ میکند؛ اوجهت تامین آرامش وثبات دایمی مردمی که برای آنها یک ساحۀ جدید درنظرمیگرفت، تعداد زیاد گروگانها را باخود به اصفهان انتقال میداد.

 

ابدالیها درپهلوی داشتن نام درانی که ازاحمدشاه حاصل نمودند هنوزهم بنام سلیمانی (ازکوههای که آمده اند) یاد شده وناحیه ایکه بعدا آنها باشندۀ آن شدند بنام توبه- معروف نامیده میشود.(سهیل سبزواری ، پیشین)

تمهید:

بخاطریکه  سهیل سبزواری در ترجمه  تاریخی اش بنام  منسای افغانان نوشته : ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون جنرال ارتش پارسیان که در نوع  خود یک  پژوهش ارزشمند میباشد در 1855میلادی نوشته شده  و  در 2009 توسط آقای سهیل سبزواری که  مترجم  این  اثر است  در سایت  آریایی انتشار یافت . که البته به  ادامه  این  مبحث ازترجمه دو  کتاب  مفید دیگر شان  که در مورد «نژاد  های افغانستان» توسط میجر حراح  ایچ.دبلیو. بیلیو  در 1880 نگارش  یافته در این  اثر استفاده  وافر خواهیم داشت  .(مولف)

 

98-1-2. نگاه  مختصری  به دوران  بادیه  نشینی افغانها

افغانها بخشی  از مردمان  خاور میانه  هستند  که  نسبت به سایر مردمان منطقه  دیر تر  به  مناسبات فئودالی پا نهاده اند . روند  متلاشی  گشتن  نظام اشتراکیه های اولیه  افغانها و ظهور طبقات  متخاصم  فیودالی ، در سده  های  هجدهم  و نزدهم  آشکار  گشت . این  پروسه بنام  نا همگونی  خود  در میان قبایل مختلف  افغانی تفاونهای مشخصی را دارا بود .  نخستین شهزاده  نشین  فیودالی  که  از  میان قبایل افغان  عرض وجود  کرد   شهزاده  نشین  ختک  ها بود  که به قرن شانزدهم  تعلق می  گیرد .  شهزاده  نشین  مذکور  در اراضی محدود  و کوچکی  تبارز  کرد ، اما قادر نگشت تا بحیث  مرکز وحدت  تمامی  قبایل افغانی مبدل شود.

بعداً دولت  بزرگ  ماقبل  فیودالی  افغانها (دولت ابدالیها) دو قرن بعد تر  (از ختک ها) یعنی در اواسط قرن  هجدهم  ظهور کرد  و حاکمیت سیاسی  خودرا نه تنها  در قلمرو  های  پشتون  نشین ، بلکه در  سرزمینهای همجوار (در خراسان)  توسعه دادند.

رشد و تکامل نامتوازن فیودالیزم باعث  شد که اکثر قبایل افغان با حفظ نهاد  ها  و سنن نظام  اشتراکیه  اولیه  خویش  در چوکات اتحاد سیاسی  دولت درانی ها ادامه دادند  و  از اثر موجودیت  همین سنن نظام  اشتراکی  بود  که نظام فیودالی  چندان به رشد  لازمی خود  نرسیده بود  واین  موضوع  بخصوص در بخش  سیستم  مالکیت  اشتراکی  زمین  و تشکیلات قبیلوی عقب ماند.

پروسه  تکامل مناسبات فیودالی انحلال  مالکیت  اشتراکی  زمین  و جای  گزین شدن  مالکیت  خصوصی بعوض آن ،  سراسر سده  های نزدهم و حتی  بیستم  را در بر  گرفت .فلهذا  تحلیل ژرف  دوره  های تکامل  جامعه  افغانی پشتونها  بسی  مسایل و  چالش  های  عام  اصول تکوین  و پیدایش فیودالی را روشن  میسازد .

جناب  عبدالحمید  محتاط در این  اثر تحقیقی خود  در مورد  ازهم  پاشی نظام  اشتراکیه  های  اولیه قبیله  وی  و رشد نا همگون   مالکیت  خصوصی  در شرایط خاص  و مشخص  جامعه  افغانی  یکی از برجسته  ترین از هم پاشی های  نظام  کمونهای  اولیه  افغانها  و موجودیت روابط  متقابله و دوامدار (که در طول ازمنه  های دراز مانند  نظام  مادر شاهی درقبایل  پختون نشان دهنده این  کوله بار  است  که  در  طول هزاران سال با سایر سنن نظام  اشتراکی اولی  حفظ  کرده اند) محسوب  میشود .بعضاً در همان  محیط و  مهبطی که  هزاران سال قبل موجود بود  هنوز هم  پرورش  می یابند و زندگی را  آغاز و به فرجام  می رسانند. بعقیده  دانشمندان  و پژوهشگران ، همین  موجودیت  محیط  تکامل  یافته فیودالی ، اثرات بر جسته  خود را  در تکامل همزمانی  مناسبات بردگی  و بهره  کشی فیودالی ، در بدو  پیدایش  و استقرار جامعه طبقاتی  افغانی(پشتونوالی) بجای گذاشته  است . رویهمین  ملحوظ دوران صورتبندی  اقتصادی اجتماعی برگی  در تناسب با  ملت  های دیگر ، در میان قبایل   افغان ( پشتون)  خیلی  عمر کوتاه  داشته  و به  سرعت  به  مرحله  نوین  تکامل  فیودالی  افغانها  گام برداشته اند . موجودیت رسم و رواج  کهن  در اکثری  از قبایل افغان  در سده  های هجده و نزده ، امکانات  بیشتری را مساعد  میسازد  تا با منابع  متعدد و مختلف  تاریخی  در موضوع  مورد  نظر ، بیشتر روشنی انداخته شود. باید اذعان نمود  که در برسی و تحلیل  موضوعی و   ساختار  های متودولوژی علمی بکار برده  شده است.     [7]  

 


 

[1] سهیل سبزواری ، فصل اول – منشای افغانها ، ژوسف  فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان،       برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858، برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیلسبزواری.نشرشده در آریایی2009

[2]   همان  مأخذ

[3]  – منشای افغانها ، ژوسف  فیریر،پیشین.

[4]   خاوری جهاندارشاه دکتر ، افاغنه و یهود ، تاریخ  تحلیلی افغانستان ، پیشین .

[5]                            سهیل سبزواری ، فصل اول – منشای افغانها ، ژوسف  فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان،       برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858، برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیلسبزواری.نشرشده در آریایی2009

[6]   همان  ماخذ

[7] محتاط عبدالجمید ،«تاریخ  تحلیلی افغانستان ، ویرستاری یا صفحه آرایی  عبدالقدیر رسولی سال ناتشار 2004، صص20-21؛ رک  :

کتابشناسی :واقعه  نگاران  هندی ، افغانی ، اسیای میانه ، ایرانی ؛ تاریخ احمد شاهی ، محمود  الحسینی ، تاریخ  افغانها  نعمت الله ؛ بابر نامه  یا  توزک بابری ، تاریخ  میر  عبدالکریم  بخاری آغاز قرن  نزدهم ؛ تاریخ سلطانی ، نیمه دوم قرن  هجدهمو...

 

 

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت