الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

بازشناسی افغانستان

جلد  هشتم-بخش یکصدو ششم

سرزمین آریانا یا آریائی ها

 

بحث 1-3

106-1-3.سرزمین آریانا یا آریائی ها

در مختصات جغرافیایی 25 تا 45 درجه عرض شمالی و 55 تا 75 درجه طول شرقی قرار دارد. حدود آریانای قدیم از طرف شرق از منطقه گیلگت ( پاکستان ) شروع می شود و در طرف غرب به گوشه شرقی دریای خزر و(سواحل مدیترانه) می رسد، از طرف شمال از سیر دریا ( رودخانه سیحون ) و آسیای مرکزی آغاز و در سمت جنوب به اقیانوس هند و آبهای گرم می رسد.

106-1-4.آریانا در منابع یونانی

اراتستن (276 - 196ق. م.)، اولین نویسنده یونانی است که اسم «آریانا» را برای سراسر سرزمینهای میان بیابان مرکزی ایران تا رود سند بهاستثنای «باختر» ( بلخ) و سرزمینهای شمالی اطلاق کرده است.

اما، «استرابون» (63 -64ق.م ـ 21م)، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان، که اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر میزیست و از(سرزمینی که با جغرافیای موجوده (افغانستان امروزی) تطبیق میشود آنرا با نام (آریانا) یاد کرده، «باختر» ( بلخ) و«سغدیانا» سغد را هم جزئی از آریانا بهشمار آوردهاست.

«کلاودیوس بطلمیوس» )83-61 م.)، ریاضیدان، جغرافیدان و ستارهشناس که در اسکندریه مصر زندگی میکرد، نیز از سرزمین هاییکه در ماورای هندوکش بین کویر نمک ایران کنونی در غرب و رود سند در شرق وسیحون و ابسکون در شمال واقع بوده، بهنام آریانا یاد کردهاست.

شادروان احمد  علی  کهزاد  مؤرخ وباستان شناس معروف  کشور در مورد  کلمه «آریانا» چنین  نگاشته اند: این  نام مدتهای مدید نام عمومی  کشور ما بود. حتی موافق به بعضی نظریه  ها  میتوان  گفت  که «آریا ها) حینیکه  در  این قطعه  متمرکز شدند اراضی دو طرفه  هندوکش را «آریان» یعنی «مسکن  نجبا»  مسمّی ساختند زیرا  از  نقطه  نظر تشریح صرفی کلمه  خیلی  آسان است زیرا «آریا» صورت واحد  کلمه  و «نجیب»  معنی داشت که  جمع  آن  نجبا یا «آریانا»  میشد و در بعضی جا  ها «آریان» یا «اریان» نیز  استعمال  کرده اند. اما «آریا نا» با  کثرت  استعمال و سهولت  تلفظ  مرجح است .بهر حال  در  این  هیچ شبه  نیست که  مفهوم  (مسکن آریا) و نسبت  آن به  خاکهای مستعد دو طرف  هندوکش  از یادگار  هایی استقرار «آریائی»  است که پیش  از انتشار و عمومیت  آنها در همه  جا  در قطعات محدود به شکل «آریاورته » «آریاورشه» یا« آریا ویجه» «ایریان ویجه» ظهور کرده  و بالآخره قلمرو  وسیع  تری را  که از جریان رودخانه های پامیر و هندو کش  آب  میخورد   تا بحر بنام «آریان» یا «آریانا»  مسمّی ساخته اند.[[1]] پادشاهانیکه سرود «ویدی» به  اشاره و «اوستا» به تفصیل  از شکوه و جلال  آنها  حکایت میکند همه پادشاهان  «آریانا» بودند و شانزده قطعه زمین زیبائی که «وندیداد» متذکر  میشود ولایات «آریانا» بشمار میرفتندو  بلخ(بخدی با بیرق  های بلند) پایتخت امپراطوری «آریانا» بود. این  اسم  در  عصر پیشدادیان و «کوانی» ها علم بود و نام  کشور آباد آنها بشمار میرفت . با دوره درخشش سومین دودمان شاهی  «آریانا» یعنی خاندان  «اسپه » که سومین دوره  رزمی قدیم  سرزمین بلخ  است و سوار کاری و سلحشوری نماینده روح  کشور  کشائی   این پادشاهان بزرگ  است  قوانین مدنی اوستا با لشکر  کشی  ها  و مبلغین  آریائی بطرف  غرب به  خاک  های مدیا و فارس انتشار یافت و  ازین  تاریخ به بعد  آئین باختری کم و بیش در میان  ماد  ها و پارسی  ها  انتشار پیدا کرد .

بعضی  از مورخین و( تذکره  نگاران  ادبیات فارسی  از قبیل  دکتر پرویز ناتل خانلری و دکتر ذبیخ  الله صفا و جلال الدین همائی معتقد اند  که محل پیدایش و خروج  زرتشت شهر بلخ بوده  است و  ناحیتی را  در سغدیانا که  در آن زمان با بلخ  روابط  نزدیک وتوامیت محکمی داشت را  نیز رد  نمیکنند(تذکره  های زبان فارسی (مولف)) هخامنشی  های پارس را معتقد آئین «زرتشتر» نمیدانند و این  مسأله  حقیقت  دارد  زیرا ادیان قدیم  آشوری و بابل و آئین  ماژ  ها در آنجا  ها  هنوز  بکلّی  از بین  نرفته بود .

بعد از «سپنتوداتا» یعنی اسفندیار  عظمت دودمان «اسپه» آهسته  آهسته کم شده  است یک  نوع  ملوک  الطوایفی پیش  آمد  و یک سلسله شاهان  در نقاط مختلف قد بلند  کردند چنانچه شاهنامه ها در قطار سلاله  های باستانی «پیشدادی» و «کوانی» و«اسپه» بلخ  از  آنها هم  کنده  کنده اسم  میگیرند از  آن  جمله  است سلاله  کورنگ شاه زابلی که  از  کابل تا نیمروز سلطنت داشتند و بنامهای « شیدسپ» ، «تور» ، «نورگ» ، «شم» ، «اطراط»، «گرشاسپ»و  غیره  معروف بودند .احتمال دارد که در این وقت در شمال هندوکش «توریا»  تسلط یافته و در بعضی نقاط کوهستانات  جنوبی  و مرکزی و حواشی شمال غربی شاهان دیگری  سلطنت  نموده باشند ... این  خاندانهای ملوک الطوایف بالآخره  منتج به سلطه  هخامنشی  ها  و فتوحات اسکندر یونانی  میشود .(ولی باوجود  این شادروان احمد  علی  کهزاد تاریک  های زمان  ملوک الطوایف را که در تاریکی قرار دارد) دلیل این شده  نمیتواند که شیرازه سلطنت در (بلخ مرکز آریانا) گسسته شده باشد .اگر تشخیص نامها قدری مشکل  است در  وجود  آنهاوسلطنت  های شان شبهه ای  نیست .طبیعی سلطنت واحد مبدل بیک  نوع  ملوک الطوایفی شده و ضعف  آنها  از همین درک  است . زمانیکه  عشیره  هخامنشی فارس در اثر فشار بدون وقفه آشوری ، سرنگونی ، ماد بیدار شده  و بالآخره به سلطنت  میرسند و به  کشورما (آریانا)دست درازی  میکنند  هر کدام  آنها  از سیروس  گرفته تا داریوش به  مشکلات فوق العاده  مواجه  میشوند ، تا اینکه  خود سیروس در اینجاسر گذاشت) و این خود دلیلی  است بزرگ که باوجود پراگندگی و زندگانی ملوک  الطوایفی باز هم  نیروی سیروس و داریوش به  اینجا به  آسانی  رخنه  نتوانست و باز اگر رخنه  کرد امور اداری بدست خود امرای  کشور بود . چنانچه  عکس العمل  آنها در زمان ظهور اسکندر در مقابل داریوش  سوم  هخامنشی و یونانی ها به دو رنگ خاصی  جلوه  کرد یعنی همان امرا دست بدست  هم داده شاه  هخامنشی را  کشتند ، بیکنفرامیر خود بسوس  بیعت  کرده او را بیاد  عظمت قدیم خود در بلخ  پادشاه ساختند و با اسکندر یونانی بمقابله  جدی قیام  نمودند. همان امرائی که بیش  از  6سال با سیروس و داریوش مقابله  کردند 4 سال با پسر فیلیپ در آویختند .این ارقام با زبان فصیح نشان  میدهد که روح سلحشوری ، روح  نجابت ، روح  سوار کاری و (پهلوانی)، روح  حاکمیت ، روح  حکمفرمائی ، روح  آمریت اولادان  «یما» و  «کیقباد» و «لهراسپ»از بین  نرفته  وافکاری که  ریشی  های دانا در دماغ  پدران  آنها پرورانیده بود تحت اثر  هیچ پیش  آمدی نیامده بود .فقط  اینقدر بود  که بی اتفاقی ، پراگندگی ، ملوک الطوایفی ، بنیاد وحدت  آنها را متزلزل ساخته و کوشش  های  آنها  عقیم  ماند .[[2] ]     

106-1-5.آریانا در آثار نویسندگان کلاسیک

ظهور هخامنشی  ها  ماد ها و فارسیها در  تاریخ «آریانا»  میتواند  در جستجو های پژوهشگرانه  نقطه  عطفی باشد چرا که عروج هخامنشی  ها در پایان یک دوره  خاموش آریائی  ها که در بحث قبلی دلایل آن روشن  گردید با ظهور کشور  کشائی  اسکندر مقدونی راه را برای یکعده  نویسندگان و مؤرخین و جغرافی نگاران  یونانی (که در رکاب  او بودند)باز کرده با دلچسپی که به خاک و ممیزات شرقی  ها داشتند  هر کدام درزمینه آثاری از خودگذاشته اند که مجموع  این  نوشته  ها روشنی  های زیادی  به  مسائل  تاریخی،  جغرافیائی ، عرف ، عادات، زبان قبایل و  غیره  می اندازد  و از  آن  جمله یک  نام باستانی  کشور ما «آریانا»  است که یک دفعه با حدود و سرحدات معین ، با قبایل و اقوام  مسکونه ی آن  در نگارشهای  جمعی  از نویسندگان  یونانی ظهور  میکندو از بیانات  آنها چنین  حس  می شود  که  گوئی جمعی قصداً  این  نام و مفهوم  جغرافیائی ، نژادی سیاسی و تاریخی آنرا مخفی نگهداشته  است.(و در  مسائل  تاریخی و  جغرافیائی واثبات قضایایی که به  آن بر میخوریم  برای وضاحت  مجبوریم   تاریخ را کراراً  از ابتداو یا  از  نصف شروع  کنیم  تا  جلو  اشتباهات مغرضانه ای که  در  مسیر پژوهشتهای علمی بر آن بر می  خوریم  گرفته  شود واز  آنجمله موضوعی که  در بحث موجود  ما شامل  است   جا دارد  که  از قول  مورخ و باستان شناس  شهیر کشور شادروان   احمد  علی  کهزاد این  اثر را پر بها  تر بسازیم(مؤلف):

 

شیادان  تاریخ  با  دست  های  غرض  آلود خود  خواسته اند تا صفحات تاریخی  کشور  آریانا را که از عظمت سلاطین و نفوذ سیاسی  آنها مطلع بودند مخصوصاً هخامنشی  های فارس کوشش کردند که این  نام بلند و  مفهوم آن را  در  تاریکی های فراموشی بسپارند و برای اینکه  خاک  آریانا را بصورت  ایالت مجزی و پراگنده  نشان داده باشند در کیتبه  های خود در جمله  اراضی مفتوحه  هر گوشه ای را  علحیده  نام بردند و از «آریانا » بصورت مجموعی ذکری بمیان  نیاوردند. حال  آنکه  این  نام به شهادت نویسندگان  کلاسیک یونان  چه در  عصر هخامنشی و چه در زمان فتوحات اسکندر وجود داشت و یاد  خاطره  های  عظمت  آن  از حافظه باشندگان  آن  محو  نشده بود .

اولین  آدمی که به شهادت خود  نویسندگان در پایان یک  دوره  خاموشی  اسم  آریانا «Aryana»را از باشندگان  آن شنیده  و قید  کرده  است مؤرخ یونانی « اراتوس تنس» Eratosthenes  است که در نیمه اول قرن  سوم قبل  از  میلاد  می زیست .[[3]] اصل نگارش  خود «اراتوس تنس» در دست  نیست بلکه  «استرابو» Strabo جغرافی نگار و مورخ  یونانی (60 ق.م-19 بعد از میلاد)از زبان  او  کلمه  «آریانا » را  تذکار داده  وبه  حواله ی اوحدود  آنرا  چنین  می  نویسد :

«سرحد شرقی  «آریانا » رود اندوس (سند)  حد جنوبی آن اوقیانوس بزرگ (بحر هند) . خط شمالی آن  کوه پاروپامیزوس و یک سلسله کوهستاناتیکه تا در بند  خزر میرود . قسمت  غرب  آنرا  خطی  معین  میکند  که پارتیا را  از «مدیا» و «کرمان» را  از« فارس» و «پارتاکنه» (  Paraetakene)جدا  میسازد   . . . پایان  تر  می  گوید :نام آریانا انبساط یافته بعضی حصص فارس ، مدیا ، باکتریا  و سغدیانا را احاطه  کرده  است  زیرا  این اقوام «تقریباً به یک زبان  متکلم اند » [[4]] سرحد شمالی یعنی «پاروپامیز» را کوهی  هم  تعبیر نموده اند که دامنه ی آن سرحد شمالی  هند را  معین  میکند.[[5]]

«اپولو دوروس ارتمیس» Apollodorus of Artemisبملاحظه میرساند که این  نام بعضی  حصص فارس و مدیا و شمال باختر وسغدیان را  در بر  میگیرد ومخصوصاً  تذکار یافته  که بکتریانا قسمت عمده آریانا به  شمار  میرود.[[6]] و به زبان زیبا تر  بیان  میدارد که بکتریانا«مروارید  آریانا»  است . با  استفاده  از  نظریات  نویسندگان کلاسیک یونان بما رسیده  میتوان  گفت  که سرحدات  «آریانا» خیلی مشخص  است این  تفصیل که سرحدات شرقی و جنوبی  آن طبیعی معین شده و شرق  آن را  از  گلگیت  تا اوقیانوس  هند  رود اندوس «سند»  معین  میکند . و سمت  جنوبی  آنرا«اوقیانوس بزرگ»  یا بحیره  هند  محدود ساخته . چون بکتریانا قسمت  عمده «آریانا» و  مروارید این  کشور زیبا  خوانده شده  نه  تنها  جزء لایتجزای  آن ،بلکه  بهترین ولایت  و مرکز  آن بود  وسغدیانانا  نیز  همیشه  در ادوار باستانی  ضمیمه و  جزء باختر  محسوب  میشد ، پس  سرحد شمالی آن رود سیحون یا «سردریا» بود.

این سه طرف با خطوط  طبیعی معین  است  میماند قسمت غرب  آن و  آن را  خطی  معین  میکند که  کرمانم و «پارتیا » و «مکران » را به  «آریانا » مربوط  میسازد و «فارس» و «مدیا» را بطرف  غرب  (خارج از حدود  «آریانا ) میگذارد.به  این  ترتیب ملاحظه  میفرمائید که حدود  آریانا از نقطه  نظر «اوستا»  و مورخین  کلاسیک  یونان  طوری بود  که شرح یافت.[[7]]

ویل دورانت باستان  نگار معاصر خاستگاه  آریائیان را که  از استیپ  های آسیای مرکز ی شروع  میگردد یعنی دلایل مهاجرت اولیه آریاویجه یا آریاورته را فصل سوالهای بی جواب خوانده  و آن را با ارائه سوال دیگری  اینطور کامل کرده است ، وآن  اینکه تمدن  از کجا  آغازشده  است ؟ این  نیز سوالی است که به نوبه  خود بی جواب خواهد ماند.او سپس علاوه  میکند : اگر گفته  علمای زمین شناسی را   که نظریات ایشان ، در باره امور ماقبل التاریخ ،پوشیده از ابر های ابهامی  است  که دست کمی  از تاریکی  های فلسفی ندارد باور کنیم ، باید بگوییم که مناطق  آسیای میانه ، که اینک  خشک  وبی آب و علف است در گذشته پر آب و معتدل بوده  وخشک شدن دریاچه  های بزرگ  این  منطقه را دچار  خشکی ساخته که در نتیجه کار بجایی رسیده که بعلت کمی بارندگی در آن  نواحی ، ایجاد مدنیتها و کشور ها  غیر ممکن شده است ؛ بهمین جهت ، ساکنان  آن  اراضی  مجبور به  مهاجرت به خاور و باختر و شمال و جنوب گردیده اند. (به صفحه 138، نقشهٔ مهاجرتهای هندواروپائیان در حدود شش تا سه هزار سال پیش از دیدگاه مُدل کورگان (Kurgan) نگاه  کنید) به این ترتیب شهر ها یکی پس از دیگری خالی  از سکنه شده  است . هم اکنون خرابه  های شهر های چون بلخ  تا نیمه  در شن فرو رفته ، ولابد  چنین شهری که محیط آن 35 کیلو متر است  روزی پر از جمعیت بوده ، چنانجه  ترکستان  غربی که دور تا  دور شهر شان را ریگ روان فراگرفته بودباوجود  شهری با نفوس 18000، نفری  در سال 1868م. از آن  ناحیه مهاجرت  کنند.[[8]] (دفینه  ها و آثار باستانی ایکه در مناطق بلخ و ماورای آمو در یا کشف شده است با ساختمانهای که از باستان باقی مانده  در زیر خروار  های خاک قرار دارشته و پنهان مانده اند. هنوز اکتشافات  باستان شناختی در این  مناطق صورت  نگرفته و اگر روزی  بخواهند  تاریخچه این شهر را بدست بیاورند  از زیرهزاران  تن  خاک و شن بدست  خواهد آمد).

باوجودیکه  پمپلی در1907میلادی «انائو»(ترکستان  جنوبی) را با یافتن آثاری از جنس سفال و جزآن  تاریخ آنرا به 9،000 سال پیش از میلاد  تخمین کرده  است . ولی  ویل دورانت آغاز تمدن  آن مردمان را بیشتر از آن دانسته است که پمپلی  تخمین زده  است  بخاطری که در 9،000 سال پیش ، مردم  آن  ناحیه  گندم و جو و زرت را می دانسته و در افزار  های خود  مس بکار میبرده و حیوانات اهلی را در اختیار داشته اند ؛  نقش  هایی که بر روی ظروف سفالی آنها دیده  میشود، نماینده آن  است که تمدن  ایشان پیشتر به سابقه  چندین قرن می باشد . از ظاهر امر چنین بر می آید که فرهنک 5،000 سال پیش  از میلاد  ترکستان، در  آن هنگام خود  تمدن سابقه دار و کهنی بوده  است . . . از آنجاییکه اندازه صحیح  علم و معرفت در اختیار نداریم  که این سرزمین را به  نیکی بشناسیم ، با خیال میتوانیم  تصور کنیم ، که در نتیجه قهر آسمان و خشکی فراوان زمین ، ساکنان این نواحی مجبور شده اند از سه طرف به مهاجرت بپردازند ، و در این  مهاجرت فرهنگ و هنر و تمدن خود را    نیز همراه برده اند .اگر نژادآن مردم به نواحی دور دست  نرسیده باشد، هنر شان از طرف خاور به  چین ، منچوری و امریکای شمالی ، واز طرف باختر  به عیلام  و مصر و حتی ایتالیا و هسپانیا رسیده است.در خرابه  های شوش ،که در عیلام قدیم(ایران کنونی)قرار دارد   ، آثاری بدست  آمده  است که شباهت فراوان به  آثار «انائو» دارد ، وبا کمی استفاده  از  نیروی خیال میتوان گذشته را در نظر آورد و دریافت که، در بامداد مدنیت ، میان دو شهر شوش  و انائو روابط فرهنگی برقرار بوده است حوالی (4،000) سال پیش  از میلاد. از آنجائیکه  همه تمدنها افراد خانواده واحدی بوده است  فهم  اینکه  کدام قدیمی تر اند  چندان اهمیت  ندارد .

. . . به این  ترتیب ویل دورانت قدامت مناطق باستانی را چنین  ثبت  کرد است:

 

106-1-6. پیش از میلاد  آسیای باختری:

فرهنگ عصر دیرینه سنگی در فلسطین 40،000 سال

فرهنگ  عصر مفرغ در ترکستان (فرارود فاصله بین سیحون و جیحون)9،000سال

تمدن در شوش و کیش 4،500 سال [[9]]

 

106-1-7.ولایات آریانا

قرار شرح بیلیو از قول بطلیموس آریانا را به  هفت  ولایت  تقسیم نموده بود.

1.مرگیانا یا (حوزه مرغاب)

2.بکتریانا  (بلخ)و (بدخشان)

3.آریا (هرات)

4.پارو پامیزوس(هزاره جات  وکابل ،تا سواحل اندوس  معه نورستان و کنر و لغمان و دارستان )

5.درنجیانا یا درنگیانا(سیستان وقندهار، هلمند)

6.اراکوزیا (غزنی وسلسله کوه سلیمان  تا اندوس)

7.جدورزیا (کچ و مکران یا بلوچستان)

تقسیمات بطلیموس  اساسی و خیلی خوب بود. پسانتر ها  از نگارشات  اعراب  هم یک نوع  تقسیمات استنباط  میشودکه مجموع  آن همین خاک  آریانای قدیم  یا خراسان  آن زمان را در بر میگرفت. اگرچه  تقسیمات مذکور اساسی نمیباشد ولی تذکار آن  در اینجا  خارج  از موضوع  نیست.

بعضی  ها  حصه شمالی را کابلستان، جنوبی را زابلستان، شمال شرقی را باختر ، شمال غربی را  غور ، جنوب شرقی را روه ، و جنوب غربی را نیمروز  خوانده اند .

در تقسیمات  کابلستان شامل :«مارجیانا،آریا،پاروپامیزوس ،، باکتریانا، ». زابلستان شامل:«درنگیانا (درنجیانا)اراکوزیا،گدروزیا،» بود.باختر فوق الذکر «بکتریاناو مناطق شرقی پاراپامیزوس » را در بر میگرفت . غور شامل :« مناصفه غربی پاروپامیزوس آریا و مارجیانا» بود. در  «روه» تمام «اراکوزیا و مناصفه شرقی درنجیاناو گدروزیا یا قندهار و کچ» داخل بود .و بالآخره نیمروز شامل :«مناصفه  غربی درانجیاناو گدروزیایا سیستان و مکران» را در بر میگرفت.

این  تقسمات را اعراب از خود  نساخته اند بلکه  تقسیماتیست که  در دوره  های اسلامی بین شهر های  اینجا وجود داشت . بعضی نامها و صورت  تقسیمات فرق کرده ولی واضح دیده  میشود که خراسان شامل همان خاکی بود که آریانا«در زمانه  های »قدیم بدان  نسبت  میشد.

 

106-1-8. باشندگان  آریانا

«استرابو». دیگر نویسندگان کلاسیک یونانی ولاتین ،مثل بطلیموس و پلنی تنها به تعیین سرحدات خارجی آریانا اکتفا نکرده اند  ،بلکه  علاوه بر تعداد ولایات از باشندگان و اقوام  مسکونه در  آن  نیز  حکایت میکند. قرار نگار شهای استرابو  ، اقوام  مسکونه  آریانا قرار ذیل اند :

1.     پاروپامیزادی . 2. اری ئی Arii  3.درانجی، 4. اراکوتی ، 5. جدروزی .

پلنی خصوصی تر از اقوام  ذیل صحبت  میکند :

1.     اری ئی  Arii

2.      دوروسی  Dorisei

3.     درانجی

4.     اورجیتی Evergetae

5.     زرانجی

6.     جدروزی

7.     متوری سی Methoriei

8.     اوگوتوری Augutturi

9.     یوربیUrbi

10.                   اهالی داری تیسDoritis

11.                   پازیرPasires

12.                   اکتیوفاجیIchthyophog

پوشیده نماند  که همه اقوام ساکن در «آریانا» عبارت از همین  هایی نمیباشند که  اسم  گرفته شد..اقوام  دیگری هم  است که بطلیموس از آنها تذکر داده . اول تا جائیکه  امکان پذیر است معلومات   مختصری  در اطراف  این اقوام فوق الذکرداده وبعد  ها  حتی المقدور به ذکر برخی اقوام دیگر «آریانا»می پردازیم. نا گفنه  نماند که با ذکر هر قوم ، مربوط به  حوزه ولایات  مسکونه آنها اسمای شهر  های آنها قرار تذکار مورخین یونانی و لاتین، بالخصوص جغرافیدان  معروف  کلاسیک بطلیموس ، بصورت فهرت داده  میشود. و همچنان  از شهر  های آریانا نیز ذکری خواهیم داشت .

اری ئی (Arii) که بنامهای اری ، هریو و آریانا نیز یاد شده  است باشندگان  کل  آریانا را بالعموم و  بالخصوص  مقصود از آن ولایت هرات  امروزه  میباشد (مستر ولسن به تذکر هرودوتس) و مثال  میدهد : مثلاً «وقتی که اسکندربیکی از شهر های «اری ئی ها» رسید و . . .و مردم را به قصرارتاگانا Artakaana یا قصر شهزادگان  آریانا که در آنجا بود  جمع  کرد »(تجسس در باب نژاد  های افغانستان نگارش «بیلیو» ) (جهت  معلومات  مزید به  بحث  هرات  نگاه  کنید)

 

106-1-9. شهر  هایی را که بطلیموس نام برده  است:

 

دبستا Dista  -                نباریس                          Nabaris- توا                 Taua         -ایوگارا-Augara بیتاکسا         Bitaxa       سرماگانا-        Sarmaganaسیفاره-      Siphare     روکارا -Rhaugara         زموخانا        Zamoukhana              -امبروداکس   Ambrodaxبوگادیا-         Bogadia ورپنه-Varpana                 گودنه-         Gadana     فوروا-         Phoraua    خترسخه-Khariskhe       خورینا-                 Khaurina   اورتیانا-Orthiana           توگیانا-        Taukiana   استودا-         Astauda    ارت کودنا-Artikaudna        

اسکندریه  آریانا

بابرسانا-Babarsana               جپوتانا-Kapoutana        آریا-Areia                     کسکه-         Kaske                 سوتیرا-        Soteira      اورتی کانه-Oteikana      نی سی بی-Nisibi            پاراکاناگه-Parakanake                سریکا-         Sariga       درکاما-        Darkana    کوتکه-         Kotake      تری بازنیا-Tribazina            استاسانا-Astasana          زیمیرا-        Zimyra

 

106-1-9-1 . پاروپامیزادی

 که در دامنه  های جنوب هندو کش  بود وباش داشتند.    و  عبارت اند  از             «بولیتها» (Boleites ) در کهستانات  شمالی؛ «ارستوفیل ها» (  Arstophyles)بطرف غرب  دریای هریرود؛ « پارسی ها» ( Parsis) بطرف  جنوب  غرب در حوالی فراه رود؛ «پارسوئتها » ( Parsuetes)  در حواشی سرحدات اراکوزی و پاروپامیزاد و بالآخره « اموبونس ها» ( Ambautes).

بر علاوه بطلیموس  از لحاظ آبادانی و شهر نشینی شانزده قصبه را در ولایات مرکزی آریانا  نام  می برد  که اگر یاداشتهای«استرابو »، «پلنی»  و «استفانوس» بیزانتی به  آن  علاوه شود  تا اندازه زیاد بر روی شهر  ها ی پرجمعیت  روشنی  می افتد.)صفحه 311«هند قدیم»، بطلیموس نگارش: (کرندل)Ancient India Ptolemy Edited by S. N. Najumdar.)

 

نام  قصبات  و محل  هایی که  در ولایت  پاراپامیزاد  از طرف بطلیموس  نشانی شده  است :

1.پارسیانا                                                                                                                               Parsiana

2. بارزورا                                                                                                                             Barzaura

3. ارتوارتا                                                                                                                              Artourta                                 

4.بابورانا                                                                                                                               Baborana

5.کاتیسا                                                                                                                                                  Katisa    

6. نی فاندا                                                                                                                              Niphand 

7.دراستوکا                                                                                                                             Drastoka 

8.گازاکا                                                                                                                                Gazaka   

9نوبی لیس                                                                                                                             Naubilis  

10.پارسیا                                                                                                                               Parsia     

11.لوکونا(لوگر)                                                                                                                             Lokharana

12. دارو کانا                                                                                                                          Daroakana

13.کارورا یا (اورتسپانا) کابل                                                                                                      Karouraia

14. تربکانا                                                                                                                            Torbakana

15.بگردا (وردک)                                                                                                                    Bagarda   

16.ارگودا (ارغنده)                                                                                                                   Argounda  [10]

در مورد شهر  ها  وقصبات  آریانا تا اندازه  ای که  این بحث  ملال انگیز نشود بهمین  اکتفا نموده قسمت  دیگری  از  این سرزمین را یاد آور می شویم:

 


 

[1]   کهزاد احمد  علی ،آریانا (برنده  جایزه 1320 هجری خورشیدی)، نشریه  مدیدیت  عمومی تاریخ ، کابل : چاپ  مطبع  عمومی ، 1321؛ شماره  98، 27 حوت 1320 مجله کابل،صص60 تا 63.

[2]  کهزاد  احمد  علی ، آریانا ، مأخذ پیشین، صص 63 تا 67.

[3]  فرهنگ پتی لاروس  تولد او را در 276 ق.م.در Cyrene می نویسد ، بعضی  ها  حیات او را به حوالی 240 ق.م. نسبت  میدهند.

[4]   صفحه «3» An inquiry  in to the Ethnography of Afghanistan تالیف بیلیو.

[5]   آریانا انتیکوا ، تالیف اچ.اچ. ولسن ، ص 120 – Aryana Antiqua, H.H. Wilson , page 120  

[6]   اریانا انتیکوا ، پیشین، ص121.

[7]  کهزاد احمد  علی ، آریانا پیشین ، صص  68تا 73.

[8]   ویل دورانت  مشرق زمین  گهواره تمدن ، ص102

[9]   ویل دورانت  مشرق زمین  گهواره تمدن ، کتاب اول ، پیشین ، ص 110

[10]   کهزاد احمد  علی ، آریانا، مأخذ پیشین ،صص، 74 تا 91.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

آریانا- آریائی  ها

تکمله  ای بر جلد اول  (آریائی ها  اقوام ماورای  هندوکش)صفحه 40 تا123

106-1-1. زیستگاه تمدنی اقوام آریاناویجه

 

«دوست دارم بدانم  که انسان در خط سیر خود، از حالت  توحش به مدنیت ، چه  گامهایی برداشته  است است»  

                                                                                                                                                          «ولتر»

شایان یاد آوری  میدانم که در  این  اثرهر جا که  با نام «ایران» و «ایرانی»بر میخوریم، منظور  از  ایران بزرگ یعنی همان گسترده ایران باستان و باشندگان  آن  است که در بر گیرنده  ایران  خاوری «افغانستان»«تاجکستان» و کشور های مجاور آن نیز  میگردد. همینگونه  هر  جا که  واژه زبان  های ایرانی  آمده  است ، منظور از همه زبانهای  خانواده  ایرانی  مانند «پارسی دری،پشتو ، بلوچی،  کردی و. . .»است.

(قبل از اینکه  این بحث را  ملاحظه می فرمایید به « بخش سوم آریایی هاو اقوام ماورای هندوکش» جلد: اول  کتاب باز شناسی افغانستان  صفحه 40 را نگاه  کنید)

زیستگاه های اولیه  اقوام  «آریانا ویجه»  که بقول ویل دورانت  در «کتاب مشرق زمین  گهواره تمدن» در  فلات ماورای شمالی« آمو دریا» بوده  است  که از اثر بوجود  آمدن یک  حالت فوق العاده که درنیمهٔ اول هزارهٔ سوم پیش از میلاد بوجود آمده بود سکنا ناممکن  گشته و از  اثر مهاجرت  و کوچ کشی های دسته  جمعی ، دیگر دارای سکنه نبودند.و این هم معلوم شده  نتوانسته که در طی چه  مدتی  این مهاجرتها بوقوع پیوسته است و دلایل دقیق برای این «فروپاشی مدنی» همچنان یکی از راز  های تاریکی  است که در دل  تاریخ باستانی مستور مانده  است . با اینحال در اواخر هزارهٔ سوم پیش از میلاد، در شمال «پاروپامیز» به (جغرافیای فعلی افغانستان) و «شمال جیحون» به  (جغرافیای فعلی کشور  های  تاجکستان – اوزبکستان ، ترکمنستان )و شمال شرق به  (جغرافیای فعلی ایران ) و «شمال  هند»با جا بجایی های این اقوام ،  منجر به ظهور شهرها و زیستگاههایی عمده  در تمدن  عصر «فلزات»گردید که شاید اولین شهر نشینی در «باختر یا بلخ »به ظهور پیوسته باشد ، چنانیکه کوروش زمانیکه به تسخیر وادی بلخ اقدام نمود بلخ دارای سکنه دایمی و معموره بود که به قول  تاریخ  نگاران  و داستانهای اساطیری این مدنیت در کنار دو  رود خانه بلخ و آمو تأسیس گردیده بود که بقول  «ویل دورانت»  کوروش  از طریق دره بلخ به هندوستان  کشید .

در نقشه زیر  خطوط  انتقال تمدنی را که ذریعه  این اقوام صورت بسته است، نشان  میدهیم و بعداً موضوع  آریانا را  در یک بحث  گسترده  به دنبال این بحث وضاحت می بخشیم و موضوعات جدیدی که در  مورد «آریانا»  جمع  آوری شده  است باخوانندگان  شریک  میسازیم:

 

 

نقشهٔ مهاجرت‌های هندواروپائیان در حدود شش تا سه هزار سال پیش از دیدگاه مُدل کورگان (Kurgan)

ما همیشه احتیاج داریم  تا بر حسب ضرورت و روشن شدن زوایای تیره و تاریکی که در دهلیز  های  تمدنی نسل بشر که  از هزار ها سال  پیش از امروز موجود بوده صفحات  تاریخ باستان را دو باره  ریگ شویی نماییم تا باشد  که  از مرده ریگ  آنها  چیز  های نوی  از زندگی نیاکان ما بدست بیآید

106-1-2. تأثیر گزاری اولین مهاجرتها به باز کردن نقش پای تمدنها:

ملتهای هند و اریائی:

شرق نزدیک  در برابر چشم تیز بین تاریخ شناسان  همچون اوقیانوسی بنظر میرسد که در آن گروه های آدمی  مانند گردابی پیوسته بهمدگر مخلوط و سپس از هم پراگنده میشدند ؛  اسیر میگردیدند و یا به اسیری در می آمدند،  می خوردند و یا خورده میشدند ، می کشتند و یا بقتل میرسیدند. واین کار  ها حتی تا به پشت دیوار های امپراطوریهای بزرگ مصر و بابل و نینوا کشیده میشد . بعباره  دیگر  این مهاجرتها و کوچکشی  ها در هر سه حوزه شرق جنوب و غرب به آسانی رو نما نگریده است بلکه با گذشتن از هرج و مرج  های که در بالا ذکر شد استقبال شده است .به این ترتیب بود که مخلوطی از تبار و تیره ها و نژاد های نا شناخته در مدنیت آنروزه  خلط و حاصل آن قبایل نیم بیابان گرد و نیم  پابند زمین نشو و نمو کردند که ویل دورانت آنها را در کتاب «تاریخ تمدن مشرق زمین» چنین درج کرده است :

کیمیریان،کاپادوکیاییان، اشکانیان،،فلسطینیان، عموریان ، کنعانیان، آریائییان ،ادومیان و صدها قوم دیگر که هر یک خود را مرکز جغرافیا و تاریخ جهان می پنداشتند و از نادانی و جانب داری مورخانی که در باره آنها  بیش از چند سطری در کتابهای خود نمی آوردند دچار شگفتی میشدند. وجود این قبایل بیابانگرد  در تمام طول تاریخ حتی  در زمان معاصر برای کشور های که حالت تمرکز و استقرار بیشتری داشتند و این اقوام از هر طرف مرز های کشور ها را در میان میگرفتند و اکثراً باعث غارت و چپاول  و صحنه های خونین نیز میشدند . خشک سالی های ممتد  هر چند سال یکبار این قبایل یاغی را وامیداشت که بر سرزمین های ثروتمند همسایه حمله کنند؛ که به نا چار آن کشور ها همواره مجبور بودند یا بآنها درحال جنگ باشند یا برای جنگ و دفع حمله خود را آماده نگاه دارند . این قبایل بیابانگرد پس از آنکه  دستگاههای سلطنتی بر چیده میشد ، بر جای می ماند که خود  جانشین آنها میشدند.. به این ترتیب نژاد ها همیشه از راه عدم هم آهنگی و اغتشاش و جنگ بهم مختلط شده و زمینه تشکل نژاد ها و اقوام  تازه تری را میکرده اند که این  پروسه تا هنوز در جهان ادامه دارد .این مردامان  منحیث ناقلین میراث اقوام سهم خود را چه کوچک و چه برزگ در انکشاف و چندرنگی شدن نژادها بصورت موثر ادا کرده اند و از گریبان فردا با حمیت دیگر و رسم و رواج دیگر ظاهر گردیده اند.مثلاً میتانیها از آن جهت در تاریخ مورد توجه نیستند  که دشمنان قدیمی مصر در خاور نزدیک بوده اند ، بلکه از آن جهت اهمیت دارند  که از نخستین اقوام هند و آریایی شناخته شده  در آسیا هستند  که خدایانی بنام میترا ، ایندرا   ورونه  را پرستش کرده اند ، انتقال این خدایان به پارس و  هند راه را برای ما هموار میسازد  تا خط سیر تکامل و تطور نژادی را، که با شایستگی تمام  به نام نژاد "آریایی"  نامیده میشود رسم کنیم.[[1]]

در تاریخ از دو قوم از آریائیها و هند و اروپایی بنامهای  حتیها و سکاها یاد گردیده که هر دو قوم دارای  تمدن و فرهنگ غنی بوده اولی  حتیها از راه بسفورس خود را به قفقاز رساندند که منحیث طبقه جنگ آور خود را به بومیان آن سر مین که کار شان کشاورزی بود  مسلط ساختند که این قوم در حوالی 1،800 پیش از میلاد تا حوالی دجله  و فرات بسط پیدا کردند که رسم الخط مخصوص و موزون  داشته حتی قشون خود را بر سوریه گسترانیدند که مایه تشویش امپراطوری مصر نیز شدند که رامسس دوم نا چار شد با حیتی ها پیمان صلح امضاء نمایدو در برابری شاه حتیها با خود اعتراف کند . آنها در کار استخراج آهن و پیکر تراشی و هنر های زیبا نیز دست بلندی داشتند و پایتخت شان شهر « بوغاز کوی» نام دارد زبان شان با زبانهای هند و اروپایی مشابهتهای بهم میرساند . این قوم که بشکل اسرار آمیزی داخل تاریخ شدند به همان ترتیب از صفحه تاریخ حذف شدند و مدنیت های شان یکی پی دیگر فرو کش کرد و رو به خاموشی و انحطاط گذاشت . زیرا استخراج معادن را که باعث قوت آنها بود رقبای شان نیز آموختند و در نتیجه  رقبای شان  با استفاده از آلات جنگی فلزی خود را تفوق بخشیدند و آنها را منهزم ساختند. آخرین پایتخت حتی،در 717پیش از میلاد که «کرکمش »نام داشت به تصرف دولت آشور در آمد.

دومین قوم بیابانگرد« آریایی اروپایی »که در کناره های بحیره سیاه قفقاز و ارمنها زندگی میکردند اقوام دلاوری بنام "سکاها"  بودند آنها قبایل نیمه وحشی نیمه مغل و نیمه اروپایی دارای اندامهای درشت در نهایت نیرو مندی زندگی میکردند و زنان خود را سخت در پرده نگاه میداشتند  ، خون دشمنان خود را می آشامیدند و از پوست سر دشمنان خود دستمال درست میکردند .

از آن  زمان که تاریخ نوشته در دست است 6،000سال میگذرد

«مادها» یکی دیگر از اقوام آریایی هستند  که در گلوگاه تاریخ دولتی بودند که باعث انقراض دولت آشور گردیدند و« دیا کو »اولین پادشاه مقتدر این اقوام بود که در« اکباتان »که محل زیبا و پر آب و علف بود پایتخت خود را ساخت این شهر دارای دو کیلو متر وسعت بود که قصر شاهی که از مرمر های زیبا ساخته شده بود مانند قبه ای در آن  میدرخشید.[ [2] ]

ماد ها از  سومین اقوام  مقتدرآریائی در تاریخ باستان است که مورد باز شناسی ما قرار میگیرد:

«ویل دورانت» تاریخ نویس شهیرمعاصر همیشه در آثارش به این نقطه توجه دارد و میگوید:«تاریخ کتابیست که آدمی آنرا همیشه از وسط آغاز  میکند »واقعاً هم همینطور است من که در این نوشتار میخواستم اقوام اریایی ساکن در (خراسان= افغانستان) را زیر پوشش تحقیق قرار دهم نا گزیر شدم بخاطر شناخت   وقوع رویداد های که باعث  فراز و فرود تمدنها شده اند  از کتابی به کتابی و از منطقه ای به منطقه ای تحقیقات خود را  دوام بدهم تا باشد که در خلال اینهمه پراگندگی ها  حقایقی تو در توی را که در جستجویش هستم بیابم و بشناسم  و از همین سبب است که به دفعات به صفحات  گذشته در این  کتاب مراجعه نموده و  آنرا الزاماً باز خوانی نموده ام ، اگر  اینطور نمیشد  تسلسل و شناخت  تاریخ  برای خوانندگان  نیز مشکلات بار می  آورد.

از سر گذشت ابتدایی (ماد ها) خبر نداریم  ،حدس زده میشود که این قوم از نژاد هندو آریایی ها بودند که گمان برده میشود که یکهزار سال پیش از تولد مسیح از کناره های خزر به آرسیای باختری آمده باشند؛ در زند اوستا کتاب مقدس پارسیان یادی از این زادگاه قدیمی شده است و آنرا مانند بهشتی توصیف کرده است : «سرزمینی که آدمی جوانی خود را در آن گذرانده مانند خود جوانی زیباست »؛ این قوم در حین کوچ کردن از سمر قند و بخارا گذشته ، رفته رفته بطرف جنوب  سرازیر و پس از رسیدن به پارس ، در آن حکومت اختیار کرده بودند .

ویل دورانت میگوید:« این دولت مستعجل، فرصت آنرا نیافت که بتواند در بنای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد ولی راه را برای تمدن پارس  باز و هموار ساخت بقسمیکه پارسیان در کناره های مدنیت ماد ها مدنیت خود را پایه گذاشتند . پارسیها الفبای سی وشش حرفی خود را از ماد ها گرفتند و پارسیان بعوض الواح  گلی کاغذ را ساختند و قلم را برای نوشتن بکار بردند .»

انقراض دولت ماد بسیار سریع صورت گرفت و "اژدهاک" یا"ایشتوویگو" که بجای پدر خود "هووخشتره" به تخت سلطنت نشست ، یک بار دیگر این حقیقت را اثبات کرد که حکومت سلطنتی همچون بازی قماری است ، و در وراثت سلطنت ، هوشمندی  مفرط و جنون، متحد نزدیک بیکدیگر  بشمار میروند . در زمان این پاد  شاه بود که مردم از  ثروتهای  با د آورده به زندگی تجملی پرداختند . [[3]]مردمانیکه در طبقه بالایی زندگی میکردند  ، بنده مُد و تجمل پسندی شده بودند .حتی زین و برگ اسپان را با طلا زینت میدادند . در حالیکه این قوم  در زندگی گذشته خود مردمانی ساده ای  بودند که زندگی شبانی داشتند.. و از تنه درختان ارابه های  را میساختند که توسط حیوانات کش میشد و بسیار نا زیبا و ناراحت کننده بود . اما آن زندگی را فراموش کردند و آنقدر در  لذت و خوشگذرانی غرق شدند که گذشته شبانی خود را و آن ارابه های خشن و معذب را فراموش کردند و ارابه های از فلزات ساختند که در نوع خود بسیار مجلل وسریع و راحت بود . آنها به آن ارابه های گرانبها که توسط مرکب های گرانبها کش میشد سوار شده و از این مجلس جشن به آن مجلس جشن میرفتند و لذت میبردند.این اقوام زنان شان را با غازه و جواهر گرانبها می آراستند . این شاه که از مردانگی پدرش صرف زن صفتی را داشت  با بی عدالتی مردم را از خود دور ساخت تا سر انجام کوروش جوان ، فرماندار ولایت انشان(ولایت خوزستان و بختیاری)، که در فرمان مادیان  بود  علیه این شاه زن صفت  اکباتان قیام کرد و در این قیام ماد ها با او همدست شدند و به این ترتیب در نتیجه این قیام دولت فرمانروای ماد و حاکم بر پارس  تحت قیادت یکنفر پارسی بنام (کوروش) در آمد که رفته رفته این دولت نو بنیاد پارس توانست در وقت کمی تمام مناطق خاور نزدیک را تحت فرمان خود در آورد..[[4]]

و کوروش  موسس سلسله  مقتدر هخامنشیان است.  یونانیان این فرمانروای بزرگ را بزرگترین  پهلوان جهان پیش از اسکندر خوانده اند . ویل دورانت میگوید: که از نوشته های هرودوت و گزنفون  که اکثراً با اساطیر و افسانه ها آمیخته است هر گز نمیتواند تصویری ازحقیقت  تاریخ و کذا اززندگی  کوروش بدست آورد چراکه  تذکر هر دوی اینها اغلباً اشتباه  آمیز و  غیر قابل اعتماد است.چنانچه گزنفون چندین مراتبه  کوروش را به سقراط اشتباه گرفته است . کورش زیبا و خوش اندام بوده  و سر سلسله شاهان هخامنشی بوده که دوره سلطنت وی از نامدار ترین دوره تاریخ پارس است .(برای  معلومات بیشتر به جلد اول بازشناسی افغانستان به بحث هخامنشیان ازصفحه  29 به  بعد را  نگاه  کنید.)[[5]]

1.     راه های مواصلات و اطلاع رسانی بین اقوام تمدنی  (سازمانهای برید):

دولت پارسیان  دارای بیست ایالت که شامل مصر، فلسطین، سوریه، فنیقیه،لیدیا،فریگیا، یونیا،کاپادوکیا،کلیکیا،ارمنیه ، آشور،قفقاز بابل ، ماد ، پارس خراسان= ( افغانستان،  بلوچستان،سند، سغدیانا ، باکتریا،ماسا گتهاو قبایل دیگری از آسیای میانه)جزو این امپراطوری بود که در تاریخ تا امروز چنین دولتی که توسط یکنفر اداره شود دیده نشده بود.

پارسی ای که در آن زمان به چهل ملیون سا کنان آن نواحی حکومت کرد همان ایرانی نیست که امروز میشناسیم ، بلکه این ایران موجوده  ناحیه کوچکی در مجاورت خلیج فارس بود که در آن زمان بنام «پارس»  خوانده میشد و اکنون نیز آنرا پارس مینامند که آن سرزمین (پارس) متشکل از بیابانهای بی حاصل و کوهای فراوان بود و رود خانه فراوان نداشت و در معرض گرمای سوزان و سرمای کشنده بود. این مردمان ماد ها از نژاد هند و اروپایی ها بودند که حدس زده میشود از جنوب روسیه به اینجا آمده باشند از زبان و دین قدیم این مردمان بر می آید که  با آن دسته از نژاد آرین که از  (خراسان = افغانستان) گذشته و طبقه حاکمه  در سرزمین هند تشکیل داده بودند  نسبت نزدیکی داشته اند داریوش اول در نقش رستم خود را چنین معرفی کرده «پارسی پسر پارسی، آریایی از نژاد آریایی زردشتیان وطن نخستین خود را بنام «ایران وئجه» یعنی وطن آریایی ها مینامند(حال از مطالعه این قسمت از تاریخ به این  بر میخوریم که همان اقوام پارسی که اکنون هم در آن سرزمین پارس  در کنار خلیج فارس حکومت دارند نام این منطقه را با نام  سرزمین  خراسان هر دو را بر خلاف واقعیت های تاریخی بخود اختصاص داده است زیرا سر زمینی که در شهنامه بنام ایران و توران مشخص شده است مربوط به اینطرف و آنطرف رود آمو میشود که قسمت  های  شمالی آن هنوز هم به نام توران یاد میشود که این خبط از اثر بی  کفایتی و نفهمی شاهان گذشته ای که در منطقه کنونی افغانستان  حکومت میرانده اند  میباشد و شاید هم بخاطر منافع  شخصی و زود گذر خانوادگی این کار را یعنی این خبط بزرگ تاریخی را کرده باشندکه خراسان را به افغانستان تعویض نام دادند و این سرزمین را زیستگاه افغانها که در تاریخ بنام پختون یاد میگردد و بار اول  در نزدیکی کوههای سلیمان زیست میکردند، گردانیدند)[[6]] که «استرابون»  تاریخ نویس و شرق شناس معروف کلمه «آریانا» را  برای سرزمینی استعمال کرده است  که تقریباً با آنچه امروز «ایران » می نامیم  تفاوتی ندارد  .[[7]]

زندگی در  پارس به سیاست و جنگ بستگی داشت  تا صناعات از این رهگذر فارسیان  ضروریات شان را از مناطق دور و پیش شان که  جزو قلمرو شان محسوب میشد انتقال میدادند و از همین سبب که در صناعات و فلاحت بخود اتکا نداشت در هر برحه ای از زمان متکی بر قدرت بودند که آنهم عنصر دایمی نمیتوانست حساب شود .و در چنین دولتی  حق  و قانون منحصر به اراده شاه و قدرت قشون بود که هیچ حقی در برابر این حق محترم شمرده نمیشد و قوانین شاه را تغییر نا پذیر میدانستند و تصمیمات شاه را همچون وحی اللهی  تلقی میکردندکه از جانب اهورا مزدا به شخص شاه نازل میشود . لذا صناعات در فارس رونقی نداشت ؛ پارسیان به آن خوشنود بودند که اقوام خاور نزدیک  به صناعات دستی بپردازند و ساخته های دست خود را همراه با باج و خراج  برای ایشان بفرستند ، لذا در کار حمل و نقل  ابتکار ی فراوان تر از کار های صنعتی داشتند ؛از این سبب بود که مهندسان پارسی به فرمان داریوش اول شاه هخامنشی شاهراههای را ساختند که پایتخت را بیکدیگر مربوط میکرد، درازی یکی از این شاهراهها که از شوش تا ساردیس امتداد داشت ،دو هزار و چهارصد کیلو متر بود ، طول راه ها را با فرسخ اندازه میگرفتند ، و بگفته هرودوت «در پایان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهی و مهمانخانه مجلل وجود داشت ، و راه ها همیشه از جا های آباد میگذشت .» در هر منزل  اسپهایی تازه نفس اماده بود تا برید (چاپار) بدون معطلی براه خود ادامه دهد ؛ بهمین جهت بود که برید شاهی فاصله  شوش تا ساردیس را در همان زمانی می پیمود که اکنون اتوموبیلها  طی میکنند ،یعنی در مدتی کمتر از یک هفته ، در صورتی که مسافران عادی آن فاصله را در ظرف نود روز میپیمودند مهندسین پارسی آن توانایی را داشتند تا در مواقع لازم پلهای مستحکمی را بالای فرات و یا ،تنگه دردانیل  در مدت کمی تعمیر نمایند که صد ها فیل ترسناک در یک وقت میتوانستند از بالای آن عبور نمایند .در آنزمان راه دیگری نیز وجود داشت که از کوههای افغانستان=خراسان میگذشت و شرق و شمال و غرب را بهم اتصال میداد که بنام  جاده ابریشم در بین ملل شهرت دارد . از اثر این راه پارس را به هندوستان و چین وصل میکرد . همه این راهها باعث آنشده بود تا شهر شوش  مرکز فارسیان انبار میان راه ثروتهای خاور زمین باشد این ثروت در آن زمان دور نیز آنقدر فراوان بود که عقل بسختی آنرا باور میکرد . اساس ساختمان این راه  ها آن بود که برای اهداف جنگی و دولتی بکار رود   و تسلط حکومت مرکزی و جریان اداری کار ها را تسهیل کند ، ولی در عین حال سبب آن شد که کار بازرگانی و حمل نقل کالا ها نیز آسان شود و عادات و افکار نیز از ناحیه یی به ناحیه یی  دیگر انتقال یابد ؛ در ضمن خرافات متداول میان مردم  که گزیری از آنها در زنگی روزانه نیست ،  از همین راه ها بین اقوام مختلف روزانه رد و بدل میشد . کار های  بازرگانی بیشتر بدست یهودیان، فنیقیان و بابلیان بود زیرا در نزد پارسیها کار بازرگانی از جمله حرفت های پست محسوب میشد .پول و مسکوکات نقره ای و طلا در عهد داریوش  رواج پیدا کرد و میزان ارزش طلا در برابر نقره یک به تنایب سه ونیم بود .[[8]] مایحتاج  این امپراطوری بزرگ از طریق همین شاهراه های گسترده  از شرق و غرب تامین میشد واز جا های دور تامین میگردید  و همچنان  توسط یک شبکه بسیار گسترده این راه ها حفاظت میگردید که کوچکترین بی امنیتی ای در مسیر دهها  هزار کیلو متر رخ نمیداد.

حالا که ما در مورد  منشاء نژاد یا اقوام  آریائی و گسترش آن  معلومات  خاصل نمودیم  بهتر خواهد بود که در مورد زیستگاه  این  اقوام  که بنام (آریانا) شناخته شده است در محدوده (خراسان= افغانستان) که  توسط تاریخ نگار برجسته  کشور علامه احمد  علی کهراد پژوهش و  تدوین  گردیده توجه نماییم:

 

 


 

[1] - مشرق زمین گهواره تمدن ، تالیف ویل دورانت ، مهاجرتهای اولی اقوام شرق.، ص,345

[2] -تاریخ تمدن ویل دورانت ، ص، 397

[3]   همانند پولهای باد آورده ای که  در ظرف چهارده سال امریکا و غرب به افغانستان نثار نمودند که از این پولها قبل از اینکه در باز سازی و عمران افغانستان فردا، مصرف و توجه شود  از سوی عده ای قلیل و سود جو از طریق فساد  گسترده ای که در کشور مخصوصاً در اداره  های دولتی موجود بود  ، از این پولها  در بلند بردن  منابع شخصی و زندگی  خصوصی  استفاده کردند

[4] -تاریخ تمدن ،ویل دورانت  کتاب نخست ، فصل سیزدهم ، کتاب پارس، ص،6

[5]   همان  ممأخذ ، صص، 7تا 14.

[6]- ناسخ التواریخ، محمد تقی لسان الملک، جلد سوم از کتاب دوم ، اقالیم سبعه ، نشر کتابخانه انترنیتی فارسی ، بر چیده شده از کتابخانه دیجیتل هندوستان.

[7] -تاریخ ملل شرق و یونان ، جلد پنجم ، صص،393-401 البرت ماله و ژول ایزاک

[8] - همان ، کتاب اول ، فصل سیزده ، امپراطوری پارس ، ص،403

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

شهر های خراسان

 

 

بخش یکصدوششم

بحث هفتم-

ایالات  خراسان شمالی

شهر  های  تاریخی خراسان بقول جغرافی نویسان  قرن  سوم و چهارم هجری

 

 

106-7-1.

 

1.طالقان

در سه منزلی مرو رود  از سمت بلخ شهر تالقان  است که اسمی از آن  در  نقشه باقی نمانده ولی تپه  ها  و آثار آجر  هائی که در  حوالی «چاچکتو» (چچکتوکه فعلاً یکی  از واحد  های  اداری  یا شهرستانی در ولایت فاریاب میباشد) محل آن شهر را  نشان  میدهد . طالقان در قرن سوم  هجری شهر بسیار مهمی بود .یعقوبی  گوید :در آن شهر نمد  های طالقانی میسازند. این شهر میان دو  کوه بزرگ واقع بود و مسجد  جامع  داشت . یک قرن بعد  اسطخری گوید  : تالقان شهریست به اندازه  مرو رود ، ساختمانهایش  همه  از  خشت  است  و هوای بسیار سالم دارد . نزدیک طالقان  دهکده  «جندویه» واقع بود که بقول یاقوت در قرن دوم  هجری نخستین  جنگی که میان ابو مسلم خراسانی  طرفدار (عباسیان)و هوا داران بنی امیه  پیوست ، و شهرت بسیار یافت ، در آن  محل صورت  گرفت . چنانچه یاقوت ذکر میکند  در سال 617 چنگیز پس  از  هفت  ماه  محاصره  طالقان را تسخیر کرد و تمام اهل آن را کشت و شهر را بخاک یکسان کرد.

 

106-7-2.جرزوان (گدزوان)

در میان  کوهستان واقع بود و از این  جهت به  مکه شباهت داشت ، وامیر جوزجان فصل تابستان را در  آنجا بسر می برد . جرزوان  اسم  عربی  این شهر است  و ایرانیان  آنرا «گرزوان» میگویند  و بصورتهای  «جرزبان» و »گرزبان » هم نوشته  میشود  و میان  طالقان  و  مرورود  در مرز  غور واقع  است .یاقوت  گوید : شهری آباد  است و مردم  آنجا همه ثروتمند اند .امروز در نقشه  ها  اسمی از این شهر نیست ولی به احتمال قوی خرابه  های آن  معروف  به «قلعه والی»  محل آن شهر را  نشان  میدهد . این  خرابه   ها در بیست و هفت  مایلی بالا مرغاب قراردارد .[ [1]] و در آن  حوالی  خرابه  دیگری  نیز بنام  «تخت خاتون»  نیز مشاهده  میشود که حمایه  از سابقه  آبادی و بزرگی آن  است . وعلی یزدی  یکی  از  این  خرابه  ها را «گرزوان»  میداند  که ضرابخانه سلاطین خوارزمی  بوده  است .

 

106-7-3..مــــــیمنــــــه

شهر میمنه  که سر راه بلخ  در دو منزلی طالقان  است  هنوز شهر معمور  است و در قرون وسطی  یهودیان  آنرا «یهودیه» میگفتند و این شهر غالباً مرکز جوزجان  شمرده  میشد .

ابن حوقل  گوید : مسجد  جامع  آن دو  مناره  دارد .یاقوت  که آنرا یهودیان بزرگ  نامیده  است ، گوید چون در زمان بخت  نصر  یهودیان از بیت المقدس رانده شدنداولین محلی که در آن  مسکن  گزیدند این شهر بود و بعد ها چون مسلمانان از کلمه یودان خوشش شان نمی آمد  اسم شهر را به  «میمنه»  تبدیل کردندتا با مبارکی و میمنت  همراه باشد  و این  اسم  تا کنون باقیست. در یک  منزلی  میمنه «کندرم» واقع بود  و بطوریکه یعقوبی گوید :کندرم  مقر امیر جوزجان است .اصطخری گوید: کندرم شهریست  در کوهستان دارای درختان تاک و بادام بسیار و آب فراوان.[[2]]

 

106-7-4..فـــــاریاب

از شهر  های مهم  جوزجان  در قرون  وسطی  «فاریاب» است که امروز  از  آن  اسمی  در  نقشه  وجود ندارد (ولی در تقسمات سیاسی   افغانستان  فاریاب یکی از  ولایات  شمال مغربی افغانستان  است که پایتخت یا کرسی  آن  همان  شهر« میمنه» یا «یهودیه» سابق الذکر میباشد.(مولف))و از اوصاف  آن  که  در کتب  مسالک ذکر شده  چنین بر می  آید که خرابه  های  آن  در  محلی  است که امروز  آن را  «خیر آباد» میگویند.و قلعه  کهنه ای در آنجا دیده  میشود که تپه  های اجری اطراف آن را  گرفته است.فاریاب چنانکه ابن  حوقل گوید  در قرن  چهارم  از طالقان  کوچکتر ولی باغها و آبش  بیشتر و هوایش سالمتر بود . صنعت و  تجارت آن رونق داشت و مسجد  جامع آن فاقد  مناره بود.(اصطخری ،ص279) یاقوت  اسم  این شهر را بصورت «فیریاب»ضبط  کرده ومحل آنرا نسبت به «طالقان» و «شبورقان» معین  نموده است.در سال 617 هـ یعنی اندکی پس  از اقامت یاقوت در این شهر مغولها فاریاب را یکسر خراب کردند .حمد الله  مستوفی فاریاب را مستقلاً نام  نبرده  است.میان  یهودیه  وفاریاب بقول  ابن  حوقل شهر «مرسان» واقع بود که در قرن  چهارم  تقریباً به اندازه یهودیه (میمنه) وسعت داشت  و دور نیست  با قریه «نریان)که یاقوت آنرا نام برده یکی باشد. همچنین  در این  ناحیه  کوهستانی شهر چه ای بود  موسوم به «سان» که ابن حوقل در باره  آن  گوید :دارای باغستانها ست و انگور فراوان و گردوی بسیار دارد .[[3]]

106-7-5. جوزجان

«جوزجان» (بهفتج یا ضم«ج»)یا «جوزجانان» ناحیه باختری بلخ بوده و(بر) سر راه  مرو رود  وبلخ  قرار داشته است .این  ناحیه  در قرون  وسطی آباد ترین   وپر جمعیت  ترین  نواحی بلخ و  از کرسی  های پر آوازه  خراسان شمالی بود و شهر  های بسیاری مربوط به  آن  میشد  که اکنون  جز سه شهر که بنامهای قدیم خوانده  میشوند دیگری  از  آنها باقی نمانده  است . محل  شهر  های دیگر را  جغرافی نویسان  عرب ذکر  کرده اند  وبا استناد به  کتب مسالیک  میتوان محل  آنها را  معین  کرد ویا اینکه اسامی قدیم  تغییر پیدا  کرده  باز از  خرابه  های موجود محل قدیم  آنرا  میتوان یافت.بهر حال  این  ناحیه بسیار خرم و حاصلخیز بودوعمده صادراتش پوست دباغی شده بود که به سایر نقاط  خراسان می بردند.[ ]

 

 

106-7-6. .شهر شبرغان مرکز جوزجان

شهرشبرغان برخط 36درجه 35دقیقه طول البلد و65 درجه 45دقیقه عرض البلد قرار دارد، ارتفاع آن از سطح بحر 318 متر و مساحت آن 3797 کیلومتر میباشد فاصله آن تا ولسوالی آقچه 53 کیلومتر ، الی اندخوی 52 کیلومتر الی مزار شریف 131کیلومتر الی شهر میمنه 200 کیلومتر و تا کابل 555 کیلومتر میباشد .

مورخین چون مولفان حدودالعالم، اشکال العالم ،ابو اسحاق اصطخری ، ابن حوقل ، شبرغان را یکی از شهر های بزرگ جوزجان یا جوزجانان  نام برده است : «شبرقان» یا«اشبورقان» و «شبورغان»و «سیورغان»در قرن سوم  هجری یکبار مرکز و  کرسی  ولایت  جوزجان واقع  گردید  وپس  از آن  مر کز  وکرسی  این ولایت به یهودیه  یعنی  میمنه  که در آن زمان به انداز ه شبرغان بود  انتقال یافت . کشتزار  هایش  در نهایت  حاصلخیزی بود و میوجات فراوات از آنجا به  نواحی  دیگر صادر می گردید .یاقوت  که آنرا به  نامهای«شبرقان»و «شفرقان» و شبورقان» ضبط  کرده  گوید :در سال 617هـ در زمان فتنه  مغول  شهر بسیار پر جمعیت و بازار  هایش بسیار پر متاع بود .یک قرن بعد  حمد الله  مستوفی که شبرقان وفاریاب را باهم  ذکر کرده کوید :«شهر کوچک  است و گرمسیر و غله فراوان  ونعمت ارزان بود. 

  بناً شبرغان یا (شابره قان ،اشپورقان،  اسپور قان ) بحیث یک شهر بزرگ وپایتخت و مرکز جوزجان یا جوزجانان در طول ادوار تاریخ پیش از اسلام وبعداز اسلام  بوده (چنانچه  کشف  اثار طلا تپه  ویمشی تپه در شمال شرق شبرغان که در بحث «گنجینه باختر» از آن  صحبت شد و با تصاویری از نمونه  های باز یافتی آن  گنج در طلاتپه  تذکرات شایان  توجه به  خوانندگان ارائه  گردید.) که بعداز بررسی آثار بدست آمده تثبیت گردید  که طلا تپه به کوشانیان اول و یمشی تپه به کوشانیان دوم مربوط بوده است  وبعد آن  برای ستاد حکومت داری بالاحصار یا( سپید دژ)  تعین گردیده که فریغونیان دراینجا الی انتقال مرکزیت به یهودیه حکمرانی داشتند .

 

 

 

موقعیت ولایت  جوزجان در نقشه سیاسی  افغانستان

شبرغان دارای یک ارگ یا بالاحصار بوده  در تاریخ غالبا  ازهمین ارگ سخن رانده شده بنا بقول شرف الدین علی یزدی  این ارگ همان قلعه سپید دژ است که در شاهنامه فردوسی ذکر شده وبقرار وعقیده توماسک شبرغان شهرباکتری سوروگانا که در تالیفات جغرافیا نویسان کلاسیک دیده می شود(صدقی عثمان شهر آریانا صفحه259)به عقیده  مولف تاریخ حدود العالم سال373  هجری  اشبورقان بر شاهراه  واقع بوده با نعمت های فراوان  اندر صحرا و آب ها روان است. 

نظر به نوشته شماره253  سال1362  جریده یولدوز به نقل از منابع  شوروی شبرغان را یکی ازجمله92 قبایل اوزبیک شمرده است. 

صاحب بحرالاسرارمی نویسد شبرغان از شهر های حدود غربی بلخ است واز اقلیم چهارم هوایش گرمسیر از بلخ بوده  آبش از منتهای رود جوزجان که از کوههای  سانچارک بر می خیزد ابیاری و75  قرا وقصبات  از توابع انست  و قلعه اش به نهایت  محکم ومستحکم  بوده ارتفاعش قریب بیست گز ودورا دورش هشت هزار قدم می باشد در میانش عمارت عالیه  می باشد  ودر شرق ان مسجد جامعیست که در بسیاری اعصار عظیم مسجدی بدان بزرگی  نشان کمتر است  از گچ و اجر ساخته شده است

ابن حوقل می نویسد اشبور قان ،یهودیه ،اندخود، انبار،سان وجتلار شهر های جوزجان است.

یعقوبی مورخ قرن سوم هجری شبورقان را از شهرهای جوزجان دانسته علاوه میکند که در قدیم پایتخت کشور بوده است .

تاریخ بخارا در صفحه307 به قول یاقوت حموی می نویسد (فاریاب یعنی(دولت آباد)  تا شبرغان سه مرحله راه وازفاریاب تا بلخ شش مرحله می باشد ومقدسی مسافه شبرغان تا بلخ وفاریاب یعنی (دولت اباد)  رایک اندازه دانسته است.

 

106-7- 7. انبـــــار

به فاصله یک روزه راه در جنوب شیرغان و بهمین فاصله در خاور یهودیه  شهر «انبار» که  آنرا «انبیر» هم  نوشته اند . و ابن  حوقل  گوید  از  مرو رود بزرگتر  است واقع بود و در فصل زمستان حاکم آن ناحیه  در آنجا سکنی می  گزید . اکنون شهری به  این  نام  موجود  نیست . انبار در  محل «ساری پل » (سرپل) کنونی در قسمت علیای رودخانه شبرغان بوده است .«ساری پل»  هنوز  نقطه ای بالنسبه مهم است.انبار در میان  تاکستانها  جای داشت، خانه  های  آن  از  خشت ساخته شده بود و غالباً شهر عمده  جوزجان  محسوب  میشد . احتمال دارد انبار همان شهری باشد که ناصر خسرو  علوی در مسافرتش به «شبورغان» از آنجا  عبور نموده  وانرا  کرسی  جوزجان شمرده  است .وی از مسجد  جامع بزرگ  آنجا  سخن رانده و به  میخوارگی اهالی  آنجا  اشاره  نموده  است . ناصر خسرو فاریاب «جرزجان» را«ده باب»  نامیده  و هنگام رفتن  از «شابرقان» به «طالقان» از آنجا  عبور نموده  است..«جهانما» آنرا بنام «باراب»ضبط  کرده (ص323)ولازم  است یاد  آور  شویم با«فاراب» که  آنرا «باراب» هم  گفته اند  اشتباه  نشود .فاراب همان اترار  است که در  کنار رود سیحون  واقع  گردیده است.[[4]]

 

106-7-8.انـــــدخوی

در شمال باختری شبورقان شهر «اندخوی» در بیابان  واقع  است . این  اسم  را  جغرافی نویسان قدیم  بصورتهای مختلف «اندخد)  و «ادخد» ذکر  کرده اند . ابن حوقل  در  وصف  آن  گوید : شهری  کوچک  است در میان بیابان ،  هفت  قریه  اطراف  آن  است که اکراد  دامپرور در آن سکونت دارند.یاقوت  نیز  تفصیلی  جز  آنچه   گفته شد  در باره  آن  ذکر  نکرده  ولی  در اخبار جنگهای امیر  تیمور  نام  آن  مکرر  ذکر شده  است .[[5]]

 

106-7-9. تخارستان

در خاور بلخ  واقع  و به  موازات ساحل جنوبی  رود  جیحون  تا حدود بدخشان امتداد دارد و از طرف  جنوب به رشته  جبال شمال بامیان و پنجهیر محدود  میگردد. تخارستان شامل دو قسمت  است : یکی  تخارستان بالا در خاور بلخ  در امتداد رود  جیحون و دیگری  تخارستان پائین در جنوب خاوری  آن  در  مرز بدخشان . جغرافی  نویسان قرون  وسطی  چندین شهر تخارستان را  اسم برده اند  ولی شرحی در باره  آنها ذکر نکرده اند و به  استثنای شهر  هائیکه ذکر  آنها در کتب  مسالک  آمده  و هنوز پا بر جا  هستند . پیدا کردن  محل  های بیشتر تخارستان میسر  نیست .

 

107-7-10.خلم    

بفاصله دو روز راه در خاور بلخ  شهر «خلم» واقع  است  که مقدسی  آنرا شهرکی شمرده  با دهکده  وروستا  ها  و کشتزار  های بسیار و هوای سالم . (تاشقرعان یا خلم  هنوز هم به  هیئتی  است  که  مقدسی  تعریف کرده  است  .شهر روستائی با  صدها بلکه  هزاران باغ و باغچه با زمین  های  کشاورزی  سالم  و  حاصلخیز با مردمان صحتمند و دارای نژاد پاک که  در آن  تاجیک ، اوربک  وتعدادی از  خانواده  های (ناقل) پشتون و عرب، نیز زیست  مینمایند . بازار آزاد و حاوی هر گونه  کالا  های محلی و امتعه ای که  از  شهر مزار شریف می آورند وجود دارد . بازار سر پوشیده  خلم از عجایب تاریخ  این سرمین بود  که  در  نزهت و زیبائی  همسری با بازار  های چار چته  کابل و  لاهور و اصفهان  میکرد  که  بد بختانه در دهه پنجاه  از  اثر یک  آتش سوزی بخاک یکسان شد . مرکز  این شهر بنام  چهار دریا که محل  عابدات  تاریخی خلم  است  مشهور میباشد.(مولف)) یاقوت  گوید : خلم  در میان دره  ها واقع  است و جمعی  از  اعراب بنی تمیم به  آنجا مهاجرت  کرده اند. حمد  الله  مستوفی گوید: «شهری کوچک  است بر طرف شرقی سه محله  است  متفرق و  قلعه  محکم دارد و آب فراوان و باغستان بسیار دارد و از  میوه انگور و انجیر و شفتالو و فستق (معرب پسته) بغایت فراوان و  خوب باشد ». [[6]]

 

106-7-11.ایبک

حمد الله  مستوفی  آنرا  سمنجان  نوشته ولی شرف الدین  علی یزدی  در ضمن  گزارش  عزیمت  امیر تیمور  از خلم به  حدود  هند  آنرا بنام  سمنگان ضبط  کرده  است . (ایبک کرسی سمنگان )بفاصله دو روز راه  از  خلم  شهر  های سمنگان  و«رب» متصل بیکدیگر  واقع اندو شاید  شهر «  هیبک» کنونی  در  جنوب شهر  خلم  واقع  در  ساحل  علیای رود  خلم در محل  آن دو شهر قدیم واقع باشد . مقدسی  گوید سمنگان  از  خلم بزرگتر  است ، مسجد  جامع و  میوه بسیار دارد .رود  خلم  که در قسمت  های  علیا  از شهر ایبک  میگذرد  با  چشمه سار  هایی  در جنوب خلم(صیاد)  داخل  منطقه  خلم  گردیده و  آن  منطقه را  مشروب میسازد .این رود به  جیحون  نمی ریزد و آبهای  آن  در باتلاقهای شمال خرابه  های شهر قدیم خلم  تمام  میشود . در نزدیکترین ساحل رود  جیحون به  خلم  در قرن  چهارم رباطی  بسیار مستحکم با  دیوار  های بلند  واقع بودکه  آنرا «رباط  میله»  میگفتند. در اینجا راه بلخ  از رود  جیحون  عبور میکرد وپس  از طی سه  منزل  به  ماواءالنهر و بلاد ختل می رسید . در دو  منزلی  مشرق  خلم نهر «وروالیز» یا وروالیج» واقع بود(این  شهر که بنام «رستاق» یاد میگردد بین  رود خانه  های  کوکچه و جیحون بطرف شرق دشت قلعه واقع بوده  از واحد  های شهرستان ولایت  تخار میباشد و شهر بزرگ  نیز که  ابن  حوقل از  آن یاد  کرده  است  در نزدیکی آن واقع   است و هنوز آثاری از گذشته ها در شهر بزرگ  دیده  میشود که بعد از  خرابی شهر بزرگ ،رستاق آباد شده باشد(مولف)). ابن  حوقل و جغرافی نویسان دیگر  گویند:در قرن  چهارم شهر بزرگ بوده  است ، ولی امروز محلی به  این  اسم  وجود  ندارد ، اما با توجه به  مطالبی که در  کتب  مسالک  ذکر شده دور نیست به  محل «قندوز» بسیار نزدیک  بوده  است . یاقوت  که  اشتباهاً آنرا بنام «وزولین» ضبط نموده شرحی در باره  آن ذکر نکرده  است بر  علاوه  نه او  و نه جغرافی نویسان قدیم  دیگر از «قندوز»که بیشک مختصر قهندوزو در زبان فارسی بمعنی قلعه  است  اسمی  نبرده  اند. 

 

106-7-12. قندوز

(قندز شهری در لجن بوده کاملاً باتلاقی که در آن شیر و  انواع  حیوانات وحشی وجود داشت که  «مارکوپولو سیاح  اروپائی از آن  با  اشمهزاز یاد  کرده و  منطقه  قندوز را با داشتن انواع پشه و حیوانات درنده برای  کاروانیان  که  از شاهراه آن  میگذشتند خیلی خطرناک وطف کرده است» (سفر نامه  مارکوپولو) .

قندز  تا سالهای 1315  هنوز هم با باتلاقها ی دارای لجن و نیزار  ها احاطه شده بود که از اثر  مساعی نائب الحکومه  «شیرخان ناشر» ناقلینی از قبیل زاخیل ها، خروتی ها و سائر اقوام پشتون از قبیل وردکی ها ، ناصریها ابراهیم خیل ها ، قندهاری های کوچی ،که توسط محمد  گل   مهمندوزیر در کابینه  سردار محمد  هاشم  خان در زمان پادشاهی محمد  نادرخان که برایشان زمین  های در مناطق چهاردره ، زرخرید ، جنگل باشی، وپایانه  های دشت قندهاری و گور تیپه و اطراف شهر موجوده قندز توزیع گردید و اسکان داده شد و هم مهاجرینی که بعد از انقلاب بلشویکی روسیه  از  مناطق کاسانی ،سمرقند ، بخارا و فرغانه در این  محل سکونت  گزیدند به  همیاری  مردمان بومی قندز، نیزار  ها را خشک گردانیده و به زمین  های زر خیز زراعتی تبدیل نموده و به احداث صدها باغ و اشجار میوه دار و تأسیس جنگلات  مصنوعی و فالیز و کذا به  کشت  پخته همت  گماریدند که  این  شهر که  من  از سال1327به  اینطرف با آن آشنائی داشته و تا سال 1351 در آن زیست  مینودم ،ناظر پیشرفت  های چشم گیر آن بودم که در ظرف دهه  های 1320 تا 1350 دارای  هزاران  هکتار مزارع  پنبه و شهر قندز دارای بزرگترین  کار خانه  های پروسس پنبه  محلوج ، روغن  نباتی ، کاشی سازی و چینی سازی ،صابون سازی و برق  دیزلی و همچنان برق آبی به سرمایه  همین کارخانه  در کهنه قلعه خان  آباد اعمارگردید ،  به  علاوه  ضرورت برق کار خانه  ها ی «سپین زرقندوز» مازاد  آن به اهالی قندز  توزیع  گردید. جای تأسف  است که  این  کار خانه  های معظم در دوران  جنگهای سی ساله بکلی منهدم زمین  ها  و پارکهای  تفریحی آن  غصب و صنعت  کشت  پنبه  نیز  از  این  منطقه رخت بر بست. که در جایش به  تفصیل  از  آن صحبت خواهیم داشت.

این شهر در منطقه  «حاجی شهید»  کنار جوی «گاوکش» در  مسیر راه  قندز شیرخان بندر  متصل به قسمت   شمالی شهر دارای بالا حصاری  میباشد  که  اطراف حصار آنرا  خندقی احاطه  کرده بوده  است .  درست  چیزی که  در  این قلعه که حدوداً دو هزار متر مربع  و یا هم بیشترمساحت دارد  همانند  بالا  حصار یا قلعه بلخ و قلعه ای منصوب به فریدون در مرکز فراه  دارای دروازه  ها  و  حصار  هایی مشابه  ای میباشد که شاید  یکی  از اسکندریه  های باشد  که یونانیها اعمار کرده اند . آبادی  ها بکلی  منهدم  شده و  توته پرچه  های آجر  نشان  میدهد که در این  محل  ساختمانهای مرفع و باشکوهی موجود بوده  است و شاید  هم این آثار باز مانده از دوره  های تمدن  تخاری بوده باشد که  جغرافی نویسان در این قسمت روشنی  نینداخته و سکوت  کرده اند (مولف))

 

106-7-13..بغلان

آنطرف سمنگان و  در  جنوب خاوری  آن دو ناحیه بغلان بالا و پائین واقع  است . ظاهران بغلان ، یا بقول شرف الدین  علی یزدی ، بغلان سر راه اندرابه یعنی «اندراب» قرار داشته  است . مقدسی در باره  آن  گوید : دره  های پر درخت و بازار  های گرم  دارد . این دره  ها  در دامنه های شمالی  جبال پنجهیربودند و بگفته ابن حوقل در آنجا معادن  نقره  وجود داشته  است . هم او  گوید :رود خانه اندراب و کاسان  از این  ناحیه فرود  می  آید . یاقوت بر آنچه  گفته شد  چیزی نیفزوده و انرا بنام اندراب یا اندرابه ضبط کرده  است .[[7]]

 

106-7-14.وروالیز تالقان  وتخارستان

بمسافت دو روز راه در خاور «ولواریز»  شهر «تالقان» یا  تخارستان  است که  هنوز پا بر  جاست   (و نباید  آنرا با طالقان  جوزجان اشتباه نمود)

تالقان  در قرن جهارم  هجری از شهر  های بسیار  آباد آن  ناحیه بشمار  میرفت .  مقدسی  آنرا  «الطالقان» نوشته  ولی صورت بهتر آن  «التالقان» است . این شهر بازار بزرگ  داشت و در جلگه ای واقع بود بنام (خواجه  خضر)و به اندازه یک  تیر پرتاب  تا کوه فاصله  داشت  و در قرن  چهارم به اندازه سوم بلخ بود . کشت زار  هایش را یکی  از شاخه  های رود  جیحون  که  انرا «ختلاب» میگفتند(و گاهی خیلاب می نامیدند)و همجنین رودخان  «وتراب» (تراب)مشروب  میساخت . ظاهراً  نهر وتراب یکی  از شاخه  های ختلاب (رودخانه بنگی) بوده و بالای قندوز بان  ملحق  میگردیده  است .این سرزمین  نهایت  حاصلخیز و صفا داشت و حمد الله  مستوفی گوید :«اکثر مردم  آنجا  جولا باشند و در او  غله و میوه بسیار  است و ولایت  معمور و  آبادان  است ».

 

106-7-15.بدخشان

شرف  الدین  علی یزدی در شرح  اخبار جنگهای امیر تیمور  چند بار  از  تالقان اسم برده  است . بمسافت  هفت روز راه از سمت  خاور آن بطوریکه جغرافی نویسان  قدیم  گفته اند  ولایت بدخشان  واقع بود بمسافت  هفت روز راه از سمت  خاور  آن بطوریکه  جغرافی نویسان  قدیم  گفته اند:ولایت بدخشان  واقع بود(به بحث بدخشان  در بخش امیر تیمور در جلد ششم  نگاه  کنید)

 


 

[1]   لسترنج ، سرزمینهای خلافت شرقی، پیشین ،صص،449 و450

[2]   لسترنج ، پیشین ، ص 451.

[3]   هما ن مأخذ ،ص451؛ ر.ک:یعقوبی 287؛اصطخری  270-271؛ابن  حوقل 321-322؛یاقوت :جلد  دوم ،168،جلد چهارم719،1045، مستوفی،185؛ North Afghanistan Or  Letters From the Afghan Bounddary Commision by Major C. E. Yate, C.S.I., C.MG. 200 7, pp,  در کتاب افغانستان 339

[4]   گی لسترنج ، پیشین ، 452؛ر.ک:یعقوبی 287؛اصطخری 270،271؛ابن حوقل 321،322؛ سیاحت نامه  ناصر خسرو ،2؛یاقوت ، جلداول:367،372،جلد سوم :254،256،305،840؛مستوفی ،188،189؛ شرف الدین  علی  یزدی :جلد اول 805،جلد: دوم 593؛yateدر کتاب صفات شمال افغانستان ،ص 349.

[5]   لسترنج ،  پیشین  ، ص453 رک  : یعقوبی 287؛اصطخری ،270 ، 271؛ ابن حوقل ، 321 ؛یاقوت  ،جلد اول: 267،372؛ شرف  الدین  علی  یزدی ، جلد اول: ص805.Yate  در  کتاب  افغانستان، 346.

[6]  لسترنج ، سرزمینهای خلافت شرقی ، پیشین ، جلد دوم : صص453تا456.

[7]  همان ص، 453

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش یکصدوششم

بحث سوم

بلخ

 

 

106-6-1.بــــــلـــــــخ

 

بلخ ملقب  به «ام  البلاد »چهارمین ربع  خراسان  است .بلادی در  این ربع که از حدود  کرسی  آن  خارج  است بدو قسمت  میشود :

1.قسمت باختری  جوزجان

2.قسمت  خاوری  تخارستان

هم جوز جان و هم  تخارستان  هر دو  مناطق وسیع و پهناور اند .

در قرن  سوم  یعقوبی در باره بلخ گوید :شهر بزرگ  خراسان  است و در ازمنه سابق  سه بارو  وسیزده  دروازه  داشته  است . مقدسی  گوید :«در کتابهای ایرانی  آنرا «بلخ با شکوه»  نامیده اند .ربض نوبهار در  خارج شهر  است و مساحت  خود شهر سه  میل  در سه  میل میشود.» بلخ به  گفته یعقوبی چهل و  چند  مسجد داشت .» اسطخری  گوید : «شهر بلخ  در  جلگه ای واقع  است و تا  کوههای موسوم به  «جبل کوه»چهار فرسخ فاصله دارد . ابنیه و باروی آن شهر از خشت  است و پیرامون بارو را  خندق  عمیقی فرا  گرفته، مسجد  جامع  در  میان شهر و بازار ها در حوالی مسجد است .  نهری دارد  موسوم به «دهاس» که به قول  ابن  حوقل در زبان فارسی به  معنی «ده آسیاب»  است . این  نهر پس از آنکه  ده  آسیاب را  میگرداند از دروازه نوبهار میگذرد و از آن پس روستا های شهر را تا سیاه گرد ، سر راه  «ترمد» (ترمز)، مشروب  میسازد . پیرامون  شهر باغهائی است پر از   نارنج و نیلوفر و انگور که محصول  آنها را بخارج بلخ میفرستند. بازار  های بلخ  معمور و پر  از سوداگران است.

شهر بلخ هفت دروازه  دارد : دروازه  «نوبهار»،  دروازه «میدان» ، دروازه « آهن»، دروازه  «هندوان» ، دروازه  «یهود»، دروازه «شت بند» و دروازه «یحیی»میباشد.»

مقدسی  حسن موقعیت بلخ  و قشنگی و تمول و ارزانی و فراوانی خواروبار و وسعت راه  ها  و کثرت  نهر  های  آن شهر راستوده ، از بارو  و مسجد  جامع و کاخهای آن سخن رانده است.زیبائی و شکوه شهر بلخ  تانیمه  قرن ششم هجری بیشتر نپائید و در سال 550هجری که ترکان  غز  بر آن سر زمین  استیلا یافتند خرابی بسیار بر آن  وارد  آمد ولی پس  از رفتن  آنها  مردم شهر بوطن خود باز گشته  شهر را  در محل  دیگری  مجاور محل سابق  ساختند و طولی  نکشید  که  جزئی از  آن آبادی و جلال سابق به شهر  جدیدباز گشت چنانکه یاقوت  در اوائل قرن  هفتم یعنی کمی (بعد تر) از  حمله  مغول  به آنجا  از آبادی مجدد آن  ناحیه  گفتگو  کرده  است .

 

106-6-2.معبد نو بهار ودیواربلخ

نوبهار، ربض  پهناوربلخ در زمان ساسانیان، چنانکه  مسعودی  ذکر  نموده آتشکده ای داشت  از بزرگترین  آتش کده  گبران (آذرستایان).یا قوت داستان درازی به نقل از عمر بن  ارزق کرمانی در باره آن  آتش  کده  ذکر  کرده و قزوینی  هم شرحی شبیه داستان یاقوت آورده  است . خلاصه  آنکه رئیس موبدان  آنجا را برمک  میگفتند، و برامکه  از نسل او بودند، و این  مقام را  از زمانهای باستان به ارث داشتند. آتشکده  نوبهار برای رقابت  با خانه  کعبه ساخته شده بود. دیوار  هایش را با جواهر گرانبها  آراسته و پرده  های زربفت برروی آنها  کشیده بودند.بیشتر اوقات خاصه در موسم بهار  گلهای بسیار به  آن  می نهادند و به  همین  جهت بنام  «نوبهار »  خوانده  میشد و در همین  موسم بود  که از هر سو زائرین به زیارت  آنجا می شتافتند. بر فراز  آتشکده  گنبدی بزرگ افراشته بود موسوم با «استن» به ارتفاع  بیش  از صد زراع و رواقهائی به  گرد  آن و سه صدو شصت  مقصوره به  گرد رواقها  برای سه صدو شصت تن  خدام آتشکده بود  که هر  کدام یک روز  بخدمت  اشتغال داشتندو بقیه سال را  آسوده بودند. بالای  گنبد پرچم  هائی  از پارچه  های ابریشمی  افراشته بود  که هنگام  وزش باد پرده پرچم به  مسافتی که باور کردنی  نیست  از این سو به  آن سو به اهتزار می  آمد. چندین بت و  از  آن  جمله بت  اعظم در  آنجا وجود داشت  و از  کابل و هند و  چین  مردم بسیار به زیارت آن شتافته پس  از آنکه در برابر بت  سجده  میکردند دست برمک، نگهبان بزرگ را میبوسیدند.زمین  های  اطراف  نو بهار بمسافت  هفت فرسخ وقف بر  این  آتشکده بودو مخارج  هنگفت  آتشکده از درآمد  آن زمین  ها  تأمین  میشد . در زمان  حضرت  «عثمان بن  عفان» که «احنف بن قیس » خراسان را فتح  کرد آتش کده بزرگ  نوبهار خراب گردید و اهالی  آن  مرز و بوم بدین  اسلام  در  آمدند. [[1]]

 

106-6-3.نظریات مختلف در مورد  نوبهار بلخ

در مورد  معبد  نوبهار بلخ  نظریات متناقضی وجودارد: عده ای این معبد را متعلق به آیین آتش پرستی نداشته وآنرا یکی از معروفترین معابد بودا ئی در بلخ میدانند.

«این معبد که اصلاً از شهکار های بزرگ عصر کوشانی و عهد حکمروائی کنشکای کبیر است هیچگاه به آیین زردشتی ارتباطی نداشته است زیرا این معبد در اثر امر وارده کنشکای کوشانی تعمیر و بنا یافته و از بزرگترین معابد بودایی در نوع خود میباشد و بواسطه یک ظرف مسی که از پر شاپورا ) پشاور ) بدست آمده ، آنرا به کنشکای کبیر نسبت داده اند.

چنانکه زایران چین از قبیل فاهیان و هیوان تیسنگ که در اوقات مختلف از این معبد دیدن کرده اند، این معبد را بنام اصلی «ناو اویها را» بلخ ( معبد بودایی بلخ ) خواند اند. مخصوصاً هیوان تیسنگ آنرا منحیث بزرگترین دانشگاه آیین بودایی در آریانا یاد کرده است. دلیل دیگر اینکه این معبد به آیین زردشتی یا به کدام آیین دیگر ارتباط نداشته و محض یک معبد بودایی میباشد، آنست که در این معبد مجسمه بزرگ بودا و دندان بودا و جاروب بودا به قسم یادگار به ودیعه گذاشته شده بود.

از آن سبب این معبد علاقمندان وزایران زیاد آیین بودایی را بخود جلب نموده است. البته هزاران زاهد و عابد برای پرستش بودا در معبد بزرگ بودایی از بهار بلخ گرد آمده و به نیایش پرداخته و از حلقه علمی آن تنویر میگردیدند و از این دانشگاه مذهبی علمی بهره برده اند.

همچنان این معبد از نظر علمای معاصر و کاوش گران امروز بدور نمانده و آنها این معبد را یک معبد بودایی مطلق دانسته اند. در این نظر موسیو فوشه مورخ و باستان شناس فرانسوی را متذکر میشویم که وی متولیان حقیقی معبد نوبهار بلخ را به دودمان ( نوا کرمیکا ) و ( کرمیکا ها ) که بعدتر به ( برمکی ها ) تحول کرده نسبت میدهد.

در مورد این دودمان ( بر مکها ) که از قدرت معنوی و نفوذ علمی برخوردار بودند و شهرت زیادی در بلخ باستان داشتند اظهار میدارد که مقام خاندان برمک آنقدر ها زیاد و بلند بود که انتخاب ایشان و انتخاب پادشاه یکی صورت میگرفت.

لذا خاندان برمک در آنوقت یگانه نظارت کننده معبد نوبهار بلخ و اداره کننده این دانشگاه علمی بودند، چنانچه برمکی ها قبل از اسلام هم در احیای علم و دانش و در « تاریخ فرهنگ خراسان قدیم » و همچنان در « تاریخ فرهنگ خراسان دوره اسلامی » رول ارزنده داشتند.

در دوره حکومت های اسلامی معابد دینی زردشتیان و بودایان و غیره از فعالیت بازمانده و یا هم تبدیل به مسجد مسلمانان گردید و عده زیادی هم تاراج و تخریب گردید که تا هنوز در زیر تپه های خاک مدفون است. نوبهار بلخ یکی از این معبد هاست که در وقت فضل برمکی دوباره به حیث مسجد جامع در آمد و بعداً نام مسجد نه گنبد را کسب نمود و یعقوب لیث صفاری نیز در این کار سهم گرفته و حتی بقایای آثار نوبهار بلخ را ( که دارائی این سرزمین بود ) به خلیفه عباسی تحفه فرستاد و عاقبت الامر توسط چنگیز تمام آبادی های بلخ هم به شمول این بنای تاریخی نوبهار که در این وقت مسجد جامعی بود ویران و برای همیش از بین رفت. و اما فعلاً به جز یکی از دروازه های شش گانه جنوبی شهر که بنام دروازه نوبهار معروف است اثر دیگر از آن باقی نمانده است.[[2]]

(اما فراموش  نگردد که آتشکده   نو بهار بلخ در اکثر مراجع و مواخذ  بنام  «آتشکده نوبهار» مورد  تأیید بوده  است که پسانتر  ها شاید  مورد  استفاده  بودائیان قرار گرفته باشد . چنانچه  در معبد بزرگ «مهادژ» بغلان  واقع در سرخ  کوتل بغلان که  نظر به  پیدایش کتیبه مشهور سرخ کوتل که در  عصر کوشانیها نقر شده  است و بخط  تخاری  درج میباشد یک  معبد  بودائی بوده  که در جوار معبد نشانه  هایی  از  خاکستر معبد  زردشتی  نیز  مشاهده  میگردد (حبیبی عبدالحی تاریخ افغانستان قبل از اسلام)که  این  میرساند که  مردم آریانا به  پلورالزم  مذهبی  عقیده  مند بوده و بسا امکان دارد که  در یک  معبد  در طیف زمانی معین هر دو مذهب بودائی و زرتشتی مورد استفاده بوده باشد و یا اینکه در ادوار مختلف مورد استفاده ادیان  مختلف قرار گرفته باشد .چنانچه  مسجد معروف به  «حج پیاده» ویا «نه گنبد» بلخ در قدیم بتخانه و آتشکده بوده و بعداً در عصر شگوفائی  اسلام  آنجا  تبدیل به  مسجد  گردیده باشد .چیزی که قابل اعتماد  است  این موضوع  میباشد که در آثار باز یافته  از حوزه  آمودریا نشانه  های  اشکاری  از رواج  دیانت بودائی  نیز به  وفور دیده شده  است (مولف))

 

106-6-4. معتقدات زردشتیان

یاقوت  میگوید:و از ایشان اند زردشتیه که به پیغامبری زردشت و سه پیغمبر از پس وی قراردادند و کتاب  اورا که «ابسطا» (اوستا) نام دارد  می خوانند و آتش را برای نزدیکی بخدا بزرگداشت  میکنندچرا که آتش بزرگترین  استطقسهاست؛ و بعضی معتقد اندکه آتش فروغ  خداوند  است و بعضی معتقد اند  که  آتش بعضی از وجود خداوند است . و سه  نماز  میخوانند که با خورشید  در گردش  است :یکی بهنگام طلوع و دومی در نصف النهار هر کدام به طول و  عرض و کسی را  که آن  نماز را اعلام  کند بزرگ  می شمارندو معتقد اند که ایشان هرگاه اراده شادی کنند بر اندوه و جنگ ابلیس  افزوده  می شود.ایشان خوردن و آشامیدن  در ظرفهای چوبی و سفالی را حرام  میدانند، چرا که  اینها  نجاست پذیر اند. انگاه  که بعد  از طعام  دستهای شان را می شویند آب بدهان شان نمی کنند، چرا که  اینکار خوار شمردن آب  است (زیرا در نزد  زرتشتیان آب گرامی و عزیز است) و لب ها شان را شستشو  میدهند .ازدواج با خواهران و دختران را حلال میدانند. . .از حیوانات  آنچه را که مسلمانان  میخورندآنها  نیز میخورند. ایشان  نوروز و مهرگان و ایام فروردگان را بزرگ  می شمارندو معتقد هستند که در این  ایام  ارواح  مردگان به  منازل شان باز  میگردند و در هنگام  نماز  خانه ها راپاگیزه میکنند وفرشها را  می  گسترند  وطعامهایی می سازند و بر آن اند که ارواح  مردگان را از بوی و همچنین  از روشنائی  آن بهره ای  است. آنها مرده را  مس نمیکنند و معتقداند که مرده با رفتن روانش نجس می شود.

دریک شبانه روز طهارت بر ایشان واجب  است و آن  عبارت است  از شستن دست  وروی و ایشان را  غسل جنابت  نیست . ختنه و ذکات بر ایشان یک سوم  مال  است که به  تهی دستان و ناتوانان آیین خود و  غیرآنها می دهند یا بمصرف پلها راه  ها  ولای روبی رودخانه ها ،(کانال های آبیاری)و آبادی زمین بکار می برند واینان با هر تعداد زنان که بخواهند ازدواج  میکنندو طلاق در نزد  ایشان   جز به سه  علت  واقع  نمیشود : زنا ، جادو گری و رها کردن آیین. مستی وزنا و دزدی در نزد( زرتشتیان) حرام  است  وشکنجه شخص زنا کار  این  است  که سه صد چوب  زده  شود ویا سه صد   استار(معادل چهار مثقال) نقره  از وی بگیرند . هر که  دزدی کند  گوش و بینی اش را نشانه  میکنند مشروط بر اینکه بر دزدی اش سه  کس گواه باشد و هم شیء دزدیده واپس به صاحبش مسترد  میگردد.در  هر مرتبه  تکرار دزدی  از یک شخص  یک  بریدگی تازه  در گوش وبینی او  ایجاد و یک شاهد نیز منتفی  میگردد.و در بار چهارم  اگر شخص دزدی کرد بدون گواه هرچه صاحب مال مطالبه  کنند از نزد دزد  می  گیرند و شاهدی در کار نمیباشد.

هر کس رهزنی کند چهار برابر آنچه  گرفته  از وی ستانند و رهزن  نیز کشته  می شود . هر والی ای اگر به مقابل پادشاه شورش کند  هر دو  دست  او را  از مچ  می برند .اگر این  کار سه  مرتبه  تکرار شود  دستان  او را  از شانه جدا میکنند  واگر بار چهارم  تکرار شود گردنش را  می زنند.

احکام زردشتیان  در  ارث شگفتی آور توصیف شده  است : اگر مردی بمیرد و زنی و دو پسرو یک دختر بجای گذارد، زن اگر خواست  مهرش را بر میدارد و بر ورثه شوهر است که او را نگهداری کندو هزینه  زندگانی او را تا زمانی که زنده  است بپردازد  و اگر  این زن از آن مرد فرزندی نداشته باشد  هم مال و هم زن  هر دو نگهداری می شود تا زن ازدواج کند و انگاه که ازدواج  کرد ، دیگر نفقه او پرداخته  نمیشود.

همچنین است  هنگامیکه شخص مرده دو خواهر داشته باشد ، مال به خواهر بزرگتر داده  میشود  تا ازدواج  کند و فرزندی بیاورد و نام شخص متوفی را بر آن  گذارندو مال بدان فرزند  داده  میشود . اگر خواهر بزرگتر شوهر داشته باشد ، مال بخواهر کوچک پرداخته  میشود ، بهمین شرط اگر  هر دو  شوهر داشته باشد مال بکسی داده  میشود که تضمین کند فرزندی بوجود آوردو نام شخص در گذشته را بر آن  نهد  و مال  از  آن زن  خواهد بود ، تا بفرزندش داده شود . برروی هم باید  گفت  که شخص در گذشته فرزندی  داشت آن مال از آن فرزند اوست واگر نه از آن  کسی است که این شرط را بپذیرد.[[3]]

 

104-6-5. شهر بلخ  در صاعقه  چنگیز 

در سال 617 هجری شهر بلخ  پایمال  لشکریان مغول گردید .ابن بطوطه  مسجد  بلخ را  که  در فراخی  همسان با مسجد رباط بوده  است را دیده  که یک سوم  آن  توسط  چنگیز که  میخواست  از زیر آن  گنجی را که پنهان گردیده بود برای مرمت و آبادنی مسجد، ولی آنرا نیافت ، ویران  گردید . هنگامیکه  ابن  بطوطه ، در نیمه اول قرن  هشتم هجری بلخ را دیده ، شهر مذکور ویرانه ای بوده و  از مدارس و مساجد آن بقیتی وجود داشته  که اهل ریاضت و عبادت به  آنجا آمد ورفت  میکرده اند.

نام بلخ در شرح  جنگهای امیر تیمور  مذکور شد ه و این  نشان  میدهد که این شهر در پایان قرن  هشتم اندکی از آبادی سابق خود را  باز یافته بوده  است . بفرمان  امیر تیمور قلعه  هندوان را که  توسط او  در جنگ  امیر  حسین  پادشاه بلخ از اثر آتش سوزی ویران  گردیده بود از نو اعمار کردند . این قلعه  خارج  از باروی شهربود تعمیر کرده  وآنرا مرکز حکمرانی  عامل خود قرار داد، سپس قسمت  اعظم  شهر را  نیز  عمارت  کرد .[[4]]

 

106-6-6. شهر مزار شریف در جوارخاوری بلخ 

امروز ولایت بلخ  از ولایات بزرگ افغانستان  است و بنا بر روایات تاریخی قبر  حضرت  علی بن  ابی طالب   خلیفه  چهارم  اسلام در زمان   ابومسلم  خراسانی و به فتوا و کمک حضرت امام جعفر صادق از  عراق به خراسان  مرو و از آنجا به  حومه (بلخ) که در آن  زمان  بنام قریه خیران مشهور بود  انتقال داده  شد که سنجر سلطان سلجوقی مختصر آبادی ای بالای آن  گذاشت که در زمان حمله  مغول  آنرا در زیر خروار  های  خام  مدفون ساختند تا  از دستبرد  هجومگران  مغول به قبر آسیب نرسد . این بقعه  در زمان سلطان حسین  میرزای تیموری دو باره آشکار و اعمار گردید و خاکهایی بالای بقعه را بطرف شرق زیارت که بنام بالا حصار معروف بود  انتقال دادند  که  این  تپه خاکی  تا دهه 1380 نیز بر جای بود  که بعداً  خاک برداری شد و در جای آن دکانها و بلند  منزلها اعمار گردید  این  محل متصل به بانک پشتنی در امتداد  جاده  مسعود  می باشد که شاهد بزرگ تاریخی برای این  خاک برداری  از روی بقعه میباشد. برای معلومات بیشتر در مورد انتقال  جسد  مبارک  حضرت  علی(رض) به  مقاله قبلی  نگارنده مراجعه  فرمأییدیا به  کتاب («تاریخ  مزار شریف» ، تألیف حافظ نور محمد کوهگدای، چاپ مطبعه دولتی کابل ،سنبله  1325 نگاه  کنید) . میر خوند  گوید :« در شهور سنه خمس و ثمانین و ثمانمائه که  معین  السلطنه و الخلافه  میرزا بایقرا  در قبة الاسلام بلخ لوای ایالت  مرتفع گردانیده بود شمس الدین  محمد نام که نسلش به بایزید  بسطام  اتصال می یافت به بلخ شتافت و   کتاب تاریخی ظاهر ساخت  که زمان سلطان سنجر  تصنیف کرده بود ند و مکتوب بود  که  مرقد شاه اولیاء علی بن ابی طالب در قریه  خواجه  خیران در فلان موضع  است ، میرزا بایقرا سادات  واعیان و قضاة را جمع آورده  به قریه  مذکوره که تا بلخ سه فرسخ  است تشریف بردند در آن  موضع  گنبدی دید که قبری در میان  او موجود بود  فرمود تا آنرا حفر نمایند لوحه سنگ سفید  پیدا شد بر آن  منقوش  بود که هذا قبر اسدالله اخ رسول  الله علی ولی الله  لاجرم  همگان روی نیاز بر خاک پاک بردند. میرزا بایقرا قاصدی به دارالسلطنه  هرات فرستاد  خاقان منصور بدان  جانب  نهضت فرمود ه قبه ای در کمال ارتفاع بنیاد  نهاده در اطراف آن  دیوانها و بیوتات طرح انداخت و قریه ی خواجه  خیران از  کثرت  عمارت و زراعت صفت  مصر  گرفته  به  اندک زمانی آن  مقدار جمعیت دست داد که شرح  آن به  گفتن و نوشتن راست  نیاید .[[5]]

 

 


 

[1]   لسترانج گی ،سرزمین  های خلافت شرقی ، جلد: دوم ، صص،446 تا448؛ ر.ک:یعقوبی  287،288؛ اسطخری :275،278؛ابن حوقل : 325،326،329؛مقدسی:301،302 ؛ مسعودی : جلد  چهارم ،48 ؛ یاقوت: جلد اول 713، جلد  چهارم 717،718، قروینی ، ج چهارم ، 231.

[2]   برگرفته  از سایت کابل ناتهه، مه ارجاع به کتاب مراکز بزرگ  آیین بودائی در افغانستان و همچنان به  کتاب افغانستان در پرتو  تاریخ ، تالیف احمد  علی کهزاد ارجاع داده است .

[3]  مقدسی مطهر بن طاهر ، مجلد  چهارم تا ششم ، تعلیقات از دکتر محمد شفیع  کدکنی ، تهران :1374چاپ نیل، فصل دوازدهم ص،573تا575.

[4]   لسترنج ، مأخذ پیشین ،جلد :دوم ، ص448.

[5]   ابن بطوطه ، ترجمه  محمد  علی مؤحد ، موسسه انتشارات  آگاه چاپ پنجم تهران 1370،: جلد سوم ،ص8،59 ؛ گی. لسترنج،سرزمینهای خلافت شرقی ،پیشین، جلد: دوم، ص448،449؛ ظفرمانه  علی یزدی،چاپ میشن پرس ،کلکته:جلد اول ،ص 176؛ حبیب السیر خوند  میر، چاپ  کلکته ، هندوستان ، جزو سوم ، ص 123.North Afghanistan Or  Letters From the Afghan Bounddary Commision by Major C. E. Yate, C.S.I., C.MG. 200 7, pp,  در کتاب افغانستان «256-280».

 

 

=============================================

 

 

از بخش یکصدو ششم

گنجینه باختر

 

106-5-1. گنجینه باختر:

طلای حکومت باختری مدنیت باختریا (بلخ)  پس از دو هزار سال معما بودن، با سعی و تلاش باستان شناسان کشف شد. قدامت این آثار تاریخی، به دو هزار سال قبل یعنی به دوره  استیلای  یونانیان به فرماندهی اسکندر مقدونی در باختر(شمال افغانستان به جغرافیای موجوده) برمیگردد که   در سال 327پیش از میلاد توسط مقدونیان فتح شد. کشف این آثار باستانی با خودش معما های زیادی را حل کرد و برای باستان شناسان نشان داد که  باختریا (با جغرافیای افغانستان موجوده) با داشتن قدامت و پیشینه تاریخی و فرهنگی بسیار غنی، می تواند یکی از مراکز شناسایی باستانی در تاریخ مشرق زمین  قرار گرفته و می تواند نگاه جهانیان را به این  کشور(افغانستان) در مورد  شناخت باستانی  آن عوض نماید .

 

در نخستین روزهای سال 1978میلادی ویکتورسریانیدی، باستان شناس نامدار شوروی بالای  تپه ای در  حومه  شهر شبرغان به کاوش  های باستان شناسانه اش مشغول بود. از اثر دانش باستان شناسی او فهمید که باید بزرگ ترین گنجینه جهان در همین  مناطق  موجود باشد  با کاوش  های بیشتر ظن او به یقین  تبدیل شد .از سالها بدین طرف باستان شناسان  در جستوی این  آثار  عظیم و پر شکوه که در دل خاک نهفته مانده بود کاوش  میکردند تا بتوانند آثار بجا مانده  از  امپراطوری  یونانیان باختر را بدست بیاورند. ولی توفیق نمی یافتند و بعضی  ها  موجودیت  چنین  دفینه ای را  افسانه  می پنداشتند ولی«ویکتور سریانیدی» باستان شناس و کاوش گر روسی به این نتیجه رسید که در کنار معبد 3000 ساله ای که در کنار «تپه طلا» قرار دارد باید گور های شاهان و شاهزادگان قرار داشته باشد.
او در اوایل زمستان سال 1978 یک روز قبل از آنکه ارتش سرخ شوروی وارد افغانستان شود،  توانست با یافتن یک پارچه طلا، به یافتن یکی از دو بزرگ ترین و با ارزش ترین گنجینه های طلای جهان  که بعداً بنام
«گنجینه باختر» شناسایی و معروف گردید دست یابد.
در آن روز سریانیدی با دیدن این پارچه طلای ناب نخستین گور را پیدا کرد. در این گور که یک تابوت سرباز که با پوست حیوانات پوشیده شده بود قرار داشت و برفراز آن یک بام موقتی ساخته شده بود.
در داخل تابوت یک شه بانوی پوشانی که سر تا پا با طلا مزین شده بود آرام گرفته بود. گروه مشترک افغانستان- شوروی به رهبری سریانیدی که ده سال را به دنبال تپه های «آی خانوم» به دنبال بقایای تمدن پوشانی به کاوش مشغول بود باور نمی کرد که به گنجینه باختر دست یافته است.
گور ها یکی پس از دیگری پیدا می شدند. گروه سریانیدی هفت گور را پیدا کرد که در آنها شش شه بانوی 15 تا
45 ساله و یک شاهزاده پوشانی دفن بودند. گمان می رفت که همه شاهزادگان در یک زمان مرده باشند. آنان موقع رفتن به گورهایشان تحفه های شگفت انگیز طلایی با خود داشتند. نه یکی ونه دو تا بلکه 20هزار و 618 پارچه طلای ناب را با خود به گور های شان برده بودند.
این آثار در شکلهای کوپیت ها یا خدایان عشق ماهیان و جانوران افسانه ای به گونه ای هنرمندانه طراحی و با سنگ های قیمتی گوهر نشانی شده بودند. اجساد زنان داخل این گورها طوری به نظر می آمدند، که هنگام مرگ خیلی تزیین شده بودند. در این قبرها صدها صفحه مختلف الشکل طلایی که بر روی لباسهای زنان مذکور به طور محکم دوخته شده بودند به دست آمدند.


اما این همه آثار هنری بی همتا از طلای ناب چگونه پدید آمده بود؟


بر بنیاد یافته های تاریخ، تمدن یونان باختری پس از فتح باختر توسط اسکندر مقدونی در 327 پیش از میلاد بنا نهاده شد و رفته رفته این منطقه به یکی از مناطق تمدن خیز آن زمان مبدل شد. پس از آن صحرا نشینان جلگه های آسیای میانه به طرف جنوب به حرکت در آمدند. آنان در قلمرو یونان باختری قدرت را به چنگ آوردند و شاهنشاهی بزرگ کوشانیان را بنیاد نهادند.


با گذشت زمان این صحرا نشینان آسوده حال شدند و با تاجرانی که از سوریه به چین سفر می کردند، مالیات بستند و با بازرگانانی که از
جاده مشهور ابریشم می گذشتند به تجارت پرداختند. آنان از این راه طلای زیادی اندوختند و هنر زرگری و کنده کاری طلا را رواج دادند. به این ترتیب بود که آوازه گنجهای فراوان باختر به سراسر جهان رسید.


اما این گنج یعنی «
گنجینه باختر» در بدترین زمان ممکن کشف شد. ویکتور سریانیدی در یک وضعیت بحرانی قرار داشت. اوضاع امنیتی هر روز بدتر می شد و آنان باید با سرعت کار می کردند. باستان شناسان هر روز به ثبت و عکس برداری آثار می پرداختند و در پایان کار آثار را در یک اتاقک لاک و مهر شده که در مراقبت جدی قرار داشت، می گذاشتند.


اما هیولای جنگ باستان شناسان را نگذاشت که کار شان را تمام کنند آنان در حالی که تازه گور هفتم را یافته بودند، مجبور شدند کاوشهایشان را نیمه کاره رها کنند و آثار بدست آمده را برداشته به کابل بروند. اما هیچ کس ندانست که در گور هفتم چه بود!


پس از ترک باستان شناسان این گور با سرعت تاراج شد و کاوشهای غیر فنی دیگر این منطقه را به کلی ویران کرد و به این ترتیب باستان شناسان موفق نشدند که با کاوش و جستجوی بیشتر در گور های پیدا شده در مورد زندگی و باور های سلسله کوشانیان تحقیق کنند.


گنجینه طلای باختر به موزه کابل منتقل شد و ثبت گردید. اگرچه سریانیدی اصرار داشت تا پایان جنگ این گنجینه به یونسکو سپرده شود و در یک کشور بیطرف نگهداری شود اما این تقاضا پذیرفته نشد و سریانیدی به اتحاد شوروی بازگشت.


در سال 1989میلادی ده سال از کشف با ارزش ترین گنجینه جهان می گذشت، اما اوضاع افغانستان بدتر از هر زمان دیگر بود. قشون سرخ افغانستان را ترک کرده بود و حکومت افغانستان در یک حالت متزلزل قرار داشت و هر آن ممکن بود که سقوط کند.


پس گنجینه طلای باختر را باز هم خطر بزرگی تهدید می کرد. داکتر نجیب الله رییس جمهور وقت بود.
داکتر نجیب الله در یک عملیات فوق سری گنجینه طلای باختر را از موزیم کابل به خزانه بانک مرکزی انتقال داد که این  محل  دروازه ای به ارگ ریاست جمهوری دارد که امن ترین  منطقه بحساب می امد.


او هر پارچه از طلا را در میان پنبه پیچید و میان صندوقهایی کهنه گذاشت و در گاو صندوق بانک مرکزی افغانستان و در یک زیر زمین سه طبقه ای که یک شاهکار معماری است قرار داد. این زیر زمین با پیچیده ترین تدابیر امنیتی توسط یک شرکت آلمانی در زمان محمد نادر خان یکی از شاهان افغانستان ساخته شده بود و گاو صندوقی دارد که توسط هفت قفل محافظت می شد. و برای باز کردن این گاو صندوق باید تمامی هفت کلید موجود باشد تا قفل ها به ترتیب باز شوند. اگر کلیدی بدون ترتیب به داخل قفلها انداخته شود، کلید داخل قفل گیر می کند و امکان باز شدن گاو صندوق از بین می رود.
داکتر نجیب شخصاً صندوقها را مهر و لاک کرد و هفت کلید گاو صندوق را به هفت تن از معتمدان بانک ملی سپرد و از آنها تعهد گرفت که درب گاو صندوق را جز برای رییس جمهور یا یک رهبر قانونی افغانستان به روی هیچ کس دیگری نگشایند.


پس از آن کم کم شایعه گم شدن گنجینه باختر بالا گرفت، شماری می گفتند که روسها این گنجینه را با خود برده اند و شماری هم می گفتند که داکتر نجیب آنها را به روسها فروخته است. و این آوازه ها زمانی اوج گرفتند که حکومت داکتر نجیب سقوط کرد اما او درباره گنجینه باختر خاموشی اختیار کرد.
با شدت گرفتن جنگ های تنظیمی در کابل هیچ کس نمی دانست که برسر گنجینه باختر چه آمده است. حتی آواز هایی از فروش این آثار در بازار های جهانی پخش شدند و شماری می گفتند که این طلا ها آب شده و برای خرید سلاح مصرف شده است.


این آوازه ها جهان را و بیشتر ویکتور سریانیدی را ناراحت می کرد . با پیروزی طالبان اوضاع از این هم بدتر شد. در نخستین روز های حاکمیت طالبان داکتر نجیب که نگهبان با ارزش ترین گنجینه جهان بود با برادرش به دست طالبان کشته شد و در چهار راه آریانا به دار آویخته شد.
گروه طالبان تمامی عکسها و مجسمه های باستانی را نمادی از بت پرستی دانسته و تمامی تابلوها و مجسمه های هنری را که به دستشان افتاد نابود کردند.


با فرو پاشیدن تندیسهای بودا در بامیان دیگر امیدی برای مخفی ماندن گنجینه باختر وجود نداشت اما طالبان چندین بار به سراغ زیر زمین بانک مرکزی رفتند و کارمندان را تهدید کردند که در گاو صندوق را باز کنند اما از هفت نفری که کلید را داشتند فقط یک نفر در بانک مانده بود و همه هفت نفر به مناطق دیگر جهان گریخته بودند.


تنها کلیدی که دست این کارمند بود چون کلید اول نبود کلید بند ماند و کارمند بانک مرکزی به جرم همکاری نکردن با طالبان بیش از سه ماه را در زندان طالبان ماند. طالبان چندین بار کوشش کردند که درب گاو صندوق را باز کنند و حتی خواستند که درب را منفجر سازند اما تمام کوشش های طالبان برای انفجار درب این گاو صندوق بی نتیجه ماند.


سرانجام در دوم می سال 2003 میلادی، حامد کرزی رییس جمهور افغانستان و اشرف غنی احمد زی، وزیر مالیه وقت به خزانه بانک مرکزی رفتند. آنها تصور می کردند که پشت این درها به ارزش نود میلیون دالر شمش های طلا خواهد بود و از اینکه به جز یک تن از هفت تنی که کلیدها را داشتند در افغانستان نبودند متخصصی از شرکت سازنده گاو صندوق از آلمان خواسته شده بود. وی هر هفت قفل را باز کرد در این میان یک تن بیشتر از همه قلبش می تپید ویکتور سریانیدی با مو های سفید و با گذشت بیست و شش سال بسیار مضطرب بود و نمی دانست که چه چیزی خواهد دید.
اما در کنار 90 میلیون دالر شمش طلا(ذخیره استراتیژیک ارز افغانستان)، صندوقهای فولادی که با مهر داکتر نجیب الله وجود داشتند.وقتی این صندوقها گشوده می شوند، سریانیدی با حیرت می بیند که گنجینه باختر میان آنها محافظت شده است.


در حالی که داکتر نجیب نگهبان اصلی این گنج دیگر زنده نیست و به دست طالبان کشته شده است. گنجی که با «
گنج توتانخ آمون» از فراعنه مصر مقایسه می شود و نه کمتر از آن جلوه تاریخی دارد. این گنج اکنون به سراسر جهان می گردد تا پیشینه غنی فرهنگ افغانستان را به جهانیان بشناساند و نگاه جهانیان را نسبت به افغانستان دگرگون سازد.


در آخر به شما خوانندگان و تمام هموطنان عزیز توصیه میکنم که حتماً مستندی که در این باره تهیه و
تدوین شده است را ببینید. به این آدرس مراجعه نمایید:[[1]]

:
(
http://www.youtube.com/watch?v=8lt3UhKbwAk)

: www.kabulpen.com و www.bonyadesaba.com

در وبلاگ بولوت نیز نشر شد (http://bayanifoundation.blogfa.com/post-247.aspx)

 

 

106-5- 2.تصاویری از گنجینه باختر

 

از آنجاییکه پدیده کشف گنجینه ای به  این بزرگی صفحه تاریخ  سرزمین  ما را روشن میسازد .شور بختانه از این گنجینه  عظیم  صرفاً استفاده  ابزاری و بازرگانی صورت گرفت و چون  این  گنجینه  مدت بیست  سال در گاو صندوقهای بانک  مرکزی در ارگ (پادشاهی) افغانستان که حالا بنام ارگ ریاست جمهوری دولت اسلامی افغانستان  یاد میگردد در صندوق های فولادی زمان محمد نادر شاه  محبوس مانده بود در دوره انتقالی  حامد  کرزی  در آن باز شد و  این گنجینه را هم بخاطر شناخت و هم صراً بخاطر بدست  آوردن  منافع (150) ملیون دالری به تمام دنیا   گردش دادند ولی چه  میشد  که باستان شناسان از داخل  کشور ویا  از مرجع ایکه  آن را  اکتشاف و کاوش  کرده بود  در زمینه  های  هر کدام  از این  آثار گرانبها و بی همتا پژوهش صورت  میگرفت  خیلی خوب  میشد اما چون مرجع ایکه  این  کاوش را صورت داد  اهل شوروی سابق بود موضوع پژوهش  تاریخی  این  اثر در بین  هاله ای  از ترفند  های سیاسی  غرب نا خوانده باقی ماند. نگارنده  در جستجوی آن  است که اگر بتواند  معلومات  مفید  در  مورد پیشینه  تاریخی  این  آثار بدست بیاورد با خوانندگان  عزیز شریک  ساخته خواهد شد (مولف).

نکته دیگری را  که  میخواهم  روشن سازم  این  است که  تا هنوز  از رهگذر فن باستان شناسی پژوهشی گسترده  که ارجاع به اسناد  و شواهد داشته  باشد بجز نمونه  های مکشوفه ای از گنجینه  که فعلاً در موزیم  ملی ثبت شده و کذا نظر به افوات  تعداد زیادی  از  این  آثار که  در جوار منابع  اصلی مورد  دستبرد  قرار گرفته راه را برای پژوهندگان  تنگ  میسازد . ضرورت  است  تا هیئتی  از  سازمان  جهانی (یونسکو) به  تمام  کشور  ها  گردش  نموده آثار موجود را از روی مشابهت  ها آنها را شناسایی و جزء  تاریخ  گنجینه باختر نمایند . جای  تأسف  است  که  گنجینه به  این بزرگی تا بحال  از رهگذر باستان شناسی در  تاریک  قرار دارد و بجز تذکر بدون استناد  چیزی ما  از  آن  نمی فهمیم و  چیزی را  که  می فهمیم  آن  است  که  این  گنجینه با  «گنجینه اوکسوس» یا امودریا که در ماورای  جیحون در محل «تخت قباد» در سده  هجدهم کشف شده و فعلاً در موزه بریتانیا نگهداری می شود قرابت و  هم خویشی نزدیک  وجود دارد . (به  گنجینه «اوکسوس» یا جیحون  در  مقاله قبلی  نگاه  کنید)

 

تصاویری از گنجینه باختر


+++++++++++++++++++++++

[1]   نوشته شده توسط محمد جواد صالحی در دهم ماه اسد ۱۳۹۱، گرفته شده از سایت انجمن علمی دانشجویان افغانستان

 

106-5-3. تمدن آمودریا یا مجموعۀ باستان‌شناسی باختر- مرو

 این بحث در روشن ساختن موقعیت «گنجینه باختر » کمک  میکند

در سال256 پیش از میلاد، دودوت ،آنتوخوس دوم امپراتور سلوکی را کنار گذاشته وپس از شنیدن اعلام استقلال متحد خود، آدورگواس  در سرزمین پارت خود را پادشاه خواند. اما بزودی آندورگوراس از آرشک رهبر قوم پارت سرنگون شده وآرشک  امپراتور ی اشکانیان رادر ایران بنیان گذاری کرد که بدینصورت کنترول باختری  هارابر تجارت زمینی در امتدادجاده ابریشم تضعف  می کرد وعملا ارتباط یونانیان در باختر رابادنیای هلنی در مدترانه قطع می کرد.

دیودوت دوم جانشین پدرش شد، و اوهم بدست اوتیدموس(Euthydemus) فرمانروایی:(230- 195/200 ق م ) برافتاد. طبق منابع تاریخی، اوتیدموس پس از دست یافتن به تاج و تخت دولت یونانی باختری، سپاهی متشکل از 100000 سوار کار را گرد آورده و با سپاه نیرومند سلوکی در شمال غرب (افغانستان با جغرافیای موجوده) درگیر شد. اوتیدموس با عقب نشینی به دژ باختر، از محاصره سه ساله (205- 208 ق م) توسط انتیوخوس سوم جان سالم بدر برد. این دشمنی سرانجام با امضای معاهده صلح که استقلال دولت یونانی باختر را به رسمیت می شناخت، خاتمه یافت. اواخر فرمانروایی اوتیدموس در حدود (200-195 ق م) تقریبا با حمله باختر به هند، در دوره پادشاهی فرزند و جانشینش، دمتریوس یکم (Demetrius 1) مصادف است. هند که پس از مرگ آشوکای بزرگ (سالهای فرمانروایی: 272-232 ق م ) در هرج و مرج بسر می برد، جایزه پر قیمتی برای یونانیانِ باختر بود. دمتریوس نخستین پادشاه یونانی باختر است که به هندوکش، که مدتها همانند یک دیوار باختری ها در شمال و فرمانروایان مائوریای هند را در جنوب جدا می کرد، رخنه کرد. وی در حدود 185 پیش از میلاد از هندوکش عبور کرده از راه کابل وقندهار رهسپار جنوب شد، ودر پاکستان امروزی (جاییکه وی پایتختی در تاکسلا تاسیس کرده بود که در آنجا سکه های فراوانی ازوی یافت شده اند) بامائوریاهای جنگید وسوی هند تاخت. طبق سنگ نوشته ها «تیگومفا » که گفته می شود در حدود 157 پیش از میلاد کنده کاری شده پادشاهی یاوانائی (یونان)بنام دمتریوس سپاهیانش راعازم شرق هند، واحتمالاً تا شهر راجاگریها کرد،پیش ازآنکه به سوی غرب عقب نشینی کند. «دمتریوس» که در نبرد شکست نخورده بود پس از مرگش عنوان «انیکنوس» شکست ناپذیر  رابر روی سکه های ضرب شده توسط «آگانوکولس» یکی از بازماندگان هند و یونانی خویش کسب کرد. دولت هندویونانی را در خاورترین کرانه های دنیای هلنی تاسیس کرد که درآن یونانیان برای دوصد سال آینده فرمانروایی کردند. (حضور هندویونانیان در شمال غرب هند وشرق (افغانستان به  جغرافیای موجوده) تاسقوط آخرین امیرنشینان کوچک توسط کوچ نشینان سکائی در حدود 20 پیش از میلاد دوام کرد. «دمتریوس »که قادر نبود بر تمامی سرزمین هایی که تصرف کرده بود فرمانروایی کند متصرفاتش رادر دره «کابل» و منطقه «قندهار» (شامل شهرهایی چون «دمتریاپولس» و «آلکساندروپولس» که احتمالا قندهار امروزی باشد)به برادرش «آنتما خوس» یکم داد. «انتماخوس» در حدود171 پیش از میلاد در طی یک کودتا بدست فرمانروایی ستمگر بنام «اوکراتید»  تاج وتخت خود را بر روی سکه هایش «مگاس »بزرگ خواند. وسکه های «اوکراتید» یکم از بزرگترین سکه های ضرب شده در عصر باستان هستند. «اوکراتید» که به باختر کفایت نمی کرد، به سوی خاور وبه هند لشکر کشید وبرای کسب قدرتی در قلمرودولت یونانی هند بین  فرمانروایان این دولت در گیرشد: «آپولودوتوس» یکم «آنتما خوس» دوم و«مناندر» یکم پیشروی های «اوکراتید» در هند بر روی سکه های فراوان دوزبانه حک شده به یونانی وپالی دیده می شود. بگفته «ژوستین» وقایع نگار رومی در سده سوم میلادی «اوکراتید» بدست فرزندش  اوکراتید دوم یا «هلیوکلس» یکم بقتل رسید، که به نقل از ژوستین با ارابه از روی خون پدرش گذشت.(که  این  جریان  که  چرخ  های ارابه  اش را بخون پدرش رنگین ساخت  در بخش قبلی با تفصل از قول همین  منبع  ذکر شده  است  این قتل جنگهای داخلی رادامن زد، که به تضعیف فرمانروایی یونانیان در باختر منحر شد. بازماندگان «اوکراتید» «اوکراتید دوم» و «لیوکلس» یکم 145 130 ق.م. آخرین پادشاهان یونانی باختر بودند که نتوانستند از پیشرفت قبا یل یوئه ژی از سوی شمال جلوگیری کنند.[[1]]

 


 

[1]   پیرنیا حسن ،ایران باستان، پیشین ، ژستین کتاب (اول ، فصل 4 بند 6)

قبلی

 


بالا
 
بازگشت