دکتر حمیدالله مفید

 

نوشته: داکتر حمیدالله مفید

گیتای سرکش

 

باران به شدت می بارید، آسمان چنان خشمگین بود ، که گویی از سنگ وچوب آب می بارد . هنوز هفته نخست ماه جوزا یا دوپیکر سپری نشده بود،چنان می نمود ، که  گویا آسمان دل غمگین وسنگینش را بالای زمین خالی می کرد.

ابرهای سیاه بی آغاز وبی فرجام همه جاه را پوشانیده بودند.

طوفان توفنده  وغرشنده چنان غُر می زد، که دل هر زنده جان را به لرزه می انداخت. پرنده گان ، ومرغان دریایی سراسیمه از میان  برکه یا  دند آبی که در منطقه «اویندورف » شهر هامبورگ در ساحه شش در سه کیلومتری از هزار ها سال هستی داشت ، به جایگاه های امن فرار می کردند.

در دل این  برکه یا دند آب  یک آبخوست یا جزیره گکی کوچکی  به اندازه  بیست متر مربع به گونه ای دایره که در آن فقط یک درخت ، چند سنگ بزرگ وسبزه  ها وسغل ها رویده بودند  هستی داشت و جایگاه امنی بود برای پرنده گان که در آن تخم گذاری کنند وچوچه های آنها از شر روباه ها وشغالانی که شبانگاه به جستجوی خوراک در جنگل ها پرسه می زدند . محفوظ بمانند.

مرغابی گک پر فولادی  بالای لانه گکش که آن را از شاخچه ها  وبرگ  های خشک درختان ساخته بود ودر آن چهار چوچه گک قد ونیم قد، دوهفته یی ، یک هفته یی ، سه روزه ویک شبه اش  زار ، زار چونگ ، چونگ می کردند ، نشسته بود و از لانه وکاشانه اش پاسداری می کرد.  از شدت  طوفان وباران هراسان به دیده می آمد ، از اینرو چوچه گک هایش را زیر بال هایش گرفته بود ، تا بادو طوفان آنها  را نه رباید، واگر می ربود، مادر نمی توانست ، تا به خاطر  یکی دیگران را رها کند . یعنی فرار یک چوچه ، مرگ او را حتمی می ساخت. از اینرو مادر احتیاط لازم را به خرچ می داد، تا چوچه گک هایش از زیر بال هایش بیرون نشوند.

مگر طوفان وباد  به دل خودش تصمیم گرفته بود ، که هرچه ضعیف وناتوان را که توان مبارزه با او را ندارد ، نابود  کند واینبار تصمیم گرفته بود ، تا آشیانه مرغابی گک پر فولادی  را نیز نابود سازد.

باران به شدت وبدون ایستایی از آغاز شام تا دمیدن روشنایی پگاه  بارید، آب برکه یا دند  آهسته ، آهسته بالا می آمد ، نیمه های شب آشیانه مرغابی گک با پر های فولادی  از زمین کنده شد وبالای آب در حالت شنا قرار گرفت.مرغابی گک پر  فولادی  با نا امیدی و،ترس اینسو وانسو می نگریست  ، با چشمانش می دید، که آشیانه اش با چهار چوچه قد ونیم قدش در روی آب شنا می کند. وتوفان غرنده او را می چرخاند  وبه سوی آبشاری که در بخش نهایی  برکه به سمت غرب سرازیر می شد،می برد.

سقوط ‌آشایانه از آبشار مرگ چوچه ها را حتمی می ساخت ، شاید مادر شان می توانست ، در آخرین لحظه از آشیانه بجهد وفرار کند ، آنگاه می توانست زنده بماند. مگر مرگ چوچه ها که مانند پر کاه  سر آب بودند  وهنوز شنا کردن را نیز چندان بلد نبودند حتمی به دیده می آمد.

آب به شدت به سوی سراشیبی روان بود وآشیانه گک را نیز با خود به سوی آبشار می کشانید.آشیانه در روی آب مانند پر کاه دورک کنان روان بود ومرغابی گک  با پر های فولادی  مانند اینکه در کدام کشتی بی باد بان نشسته باشد ‪, ، هراسان اینسو وآنسو می نکریست و می دید که بود ونه بودش به سوی نیستی می رود  واز دستش هیچ کاری ساخته نیست. آشیانه دورک کنان به سوی آبشار روان بود ، اگر چه فاصله میان آبخوست یا جزیره گک وآبشار نزدیک به یک کیلومتر بود ، مگر با آنهم ، طوفان وباد دست را با هم یکی کرده بودند ومی خواستند ، تا امروز گواه نابودی یک آشیانه با چهار چوچه گک قد ونیم قد  باشند.

تاریکی شب وغرش باد وتوفان هراس انگیز تر می شدند. گیتا یا طبعیت سرکش  آشیانه گک را تن به تقدیر هر لحظه به سوی آبشار نزدیکتر می ساخت وضربات قلب کوچک مرغابی گک سریع تر وتند تر می زد. نمی خواست تا به چوچه هایش بفهماند ، که چه سرنوشتی به دنبال آنها افتاده است. می خواست تا بدون ترس وسر وصدا بمیرند .

مرگ بی سر وصدا ودر حال خاموشی ، وبدون درد از نظر مرغابی بهتر از مرگ با دردوسر وصدا بود. می خواست آرامش چوچه گک هایش را حفظ کند. با آنکه با تمام اندوه ودرد گواه نابودی  همه هست وبودش بود ، با آنهم طوری نشان می داد ، که آثار آن در زیر بالهایش کمتر محسوس باشند.

باد شاخهای درختان را بی مهابا تکان وشور می داد. با بلند آمدن سطح آب ، شاخه ها درختان مجنون بید ، داخل آب برکه شده بودند ، در برخی موارد ، آب حتا تا سطح زمین رسیده بود.وتنه برخی درختان نیز زیر آب شده بودند.

باد توفنده وطوفان آشیانه را با مرغابی وچوچه گک هایش  به پیش می کشانید .

تصادف  هم گاهی کار های می کند، که آدم از دید آن انگشت حیرت به دندان می گیرد ، چون شاخ های درخت مجنون بید ، در آب فرو رفته بودند ، از روی تصادف ، آشیانه گک میان شاخه ها گیر کرد .

مرغ آبی گک پر فولادی ، باور نمی کرد ، که به این ساده گی  آشیانه گکش از سقوط نجات یابد.مگر در همان دم از گیر سقوط در  آبشار رهایی یافت.

مانند اینکه نوش داروی برای بیمار در هنگام  مرگ برسد، بند ماندن آشیانه در میان شاخه های مجنون بید برای مرغابی گک مانند نوش دارو موثر  شگفت انگیز وشادمان کننده بود .

شب ماتمزایی طوفانی جایش را به پگاه آفتابی وروشن بهاری داد ، هوا چنان آرام شده بود ، که گویا شب هیچ رویدادی روی نداده است.

مرغابی گک همین که نور پر درخشش آفتاب بهاری به چشمانش زد، بیدار شد . دید آشیانه وچوچه هایش در زیر بال هایش فرو خوابیده اند ،  آرامش پس از مرگ بایستی  را در تار وپود وجودش احساس می کرد.

پس از درنگی ، همین که احساس کرد ، خطری چوچه هایش را تهدید نمی کند . از اشیانه اش جست ودر میان آب شفاف وزلال گشتی زد.نگریست ، که طوفان دیشب ، آشیانه وچوچه های او را در نزدیک راه رو همگانی آورده است واز راه گذشت وگذار مردم دو متر دوری دارد.یکبار دیگر احساس ترس برایش دست داد، با آنهم گویا به امید ها وشادی ها پناه برد .

سوی کناره های برکه برای جستجوی خوراکه سری زد، همین که نولش را نزدیک کناره های برکه کرد ، توته های خوراکه های گیر مانده در تنه درخت مجنون بید رویکرد او را به خودش کشانید. اله تش زده یکی را پی دیگری فروبرد ، دید که خوراکه ها اینجا آنقدر زیاد اند که برای خودش وچوچه هایش بسنده چی که فزونی خواهند کردند. شور خوردنی شکم خودش سیر شد، چوچه هایش انکه خوردن را می دانست ، می خورد وانکه خوردن را نمی دانست از نول مادرش سیر شکم گردیدند.

برای مرغابی گک جشنی برپا شده بود .

همینکه آفتاب دو نیزه بلند شد، مردمانی که ورزش می کردند ، از راه می گذشتند ، از دیدن مرغابی گک با چوچه هایش شگفت زده می شدند وآنها را با پوچ ، پوچ گفتن ها پذیرایی می کردند. گاه گاهی سگ های آنها به سوی مرغابی گک پرسه می زد ، مگر کدخدایان سگ ها نمی گذاشتند ، تا آرامش مرغابی گک بر هم بخورد ، وسگ ها را دوباره با خشم بر می خواستند .

شام شد ، وروز آرامش بخش به پایان رسید.

با گسترش بالهای سیاه شب آرامش مرغابی کگ نیز پرید. چه با فرارسیدن شب ، شغال های گوشتخوار وروباه های مکار برای جستجوی خوراکه سر می رسیدند وآنگاه آشیانه مرغابی کگ بسیار به ساده گی بدسترس وبرای خوراکه فراهم بود.

نیمه های شب بود ، مهتاب شب چهارده از میان آسمان پاک وبی ابر دلفروزی می کرد ، آب برکه  یا دند آب نیز آهسته ، آهسته فروکش کرد ، مگر  آشیانه هنوز هم در فروافتاده ترین شاخه ای درخت مجنون بید گیر مانده بود.

مرغابی گک در خواب ناز فرو رفته بود وچوچهایش نیز آهسته ،شمرده وبا ناز نفس می کشیدند . آرامش در برکه پاسداری می کرد. که آواز قوله شغالی در برکه پیچید وموجب شد، تا مرغابی کگ نیز با احساس خطر از خواب بپرد وبیدار شود ، به اینسووآنسو نگریست ، دیدکه روباهی در خشکه اینسو وآنسو رفت وآمد میکند ، گاهی پوزش را داخل آب می کند ، گود آب را می سنجد فاصله اش را با لانه مرغابی گک می شمارد ومی اندیشد ، که چگونه با یک جست خود را به مرغابی گک ، که در لانه اش به خواب رفته استه ، برساند واو را طعمه وخورش خودش بسازد وبا خوردن آن از فشار گرسنه گی دوروزه اش  بکاهد.

پویش وسنجشش پایان پذیرفت ، روباه آهسته ، آهسته داخل آب شد،دید که گود وعمق آب در این بخش برکه زیاد است. دوباره بر گشت  واز آب بیرون شد.

مرغابی کگ گردنش را بلند کرد وبا ترس ووحشت روباه مکار را زیر دیده گرفت.

روباه یکبار دیگر داخل آب شد  وآهسته ، آهسته شنا کنان به سوی لانه مرغابی کگ ره سپرد.

روشنایی از کرانه های خاور تازه می دمید ونور مهتاب نیز چهره روباه مکار را در میان آب به نمایش کذاشته بود.

با شناکردن روباه به سوی آشیانه، ترس ووحشت گسسته یی در سراپای مرغابی کگ مستولی گشت . سرش را بلند کرد وهمه وجودش را چشم ساخت وبه سوی روباه مکار توجیهه کرد، روباه شنا کنان به سوی لانه نزدیک ونزدیکتر می شد وترس در سرا پای مرغابی  می دمید.

روباه سنجیده وآگاهانه به سوی لانه مرغابی شنا می کرد ومرغابی کگ نیز با هوشیاری وزیرکی روش ومنش او را زیر دیده داشت.

مرغابی گک پنداشت ، که هدف روباه خود او است و بیهچروی از آنچه که در زیر بالا های او پنهان اند اگهی ندارد ، از اینرو تصمیم گرفت تا با نزدیک شدن روباه از لانه اش در آب غلتی بزندورویکرد روباه را به خود برگرداند واو را در پی خویش لالهان وسرگردان سازد.

روباه به لانه نزدیک ونزدیکتر می شد . مرغابی همینکه نفس های تند وبویناک روباه را به نزدیکی اش احساس کرد جستی زد وخود را در آب انداخت وبه سوی روباه شنا کرد ، روباه خود را به یک گامی مرغابی یافت ، تلاش کرد تا او را بگیرد ، مرغابی خودش را آهسته آهسته به سوی دیگری کشانید وطوری نشان داد که گویا زخمی است وشنا کرده نمی تواند ،با دیدن او در این حالت ، روباه مطمیین شد ، که با شکار زخمی یی سرو کار دارد ، به شناکردنش افزود ، مرغابی نیز او را از آشیانه اش دور ساخته رفت  وآهسته آهسته خود را به سوی دیگر کشانید. روبه نیز مسیر آشیانه را رها کرد ودنبال مرغابی شتافت ، مرغابی بدون اینکه خود را ببازد ، همانگونه روباه را به سوی گود می کشانید ، روباه نیز تلاش می کرد ، تا خود را به مرغابی برساند ، یکباره به پشت سر نگریست ، دید که از ساحل آب چندین متر فاصله گرفته است . دانست ، که مرغابی او را فریب داد واز لانه اش دور ساخت . پنداشت ، که حتمی در لانه چوچه های او هستند ، که توان فرار وشنا را ندارند وغذایی خوبی از دستش رفت ، از اینرو تصمیم گرفت تا دنبال مرغابی را رها کند ودوباره سوی لانه ای مرغابی بشتابد، سرش را بلند کرد وفاصله اش را با لانه سنجید ، نگریست ، که نزدیک به ده متر ویا شاید زیادتر از لانه دور شده است ، دوباربرگشت زد وسوی لانه شتافت ، مرغابی همینکه دید روباه از تعقیب  او دست کشید ، پنداشت شاید روباه از شنا کردن مانده شده ودوباره به سوی ساحل برگردد، اما همینکه دید ، که روباه بجای ساحل به سوی لانه برگشته است وحشت سراپای او را فرا گرفت. پیش از آنکه روبا به آشیانه برسد ، خود را به آشیانه اش  برساند وکاری کند ، تا چوچه هایش را از گیر روباه نجات بدهد.

زیر غوطه یی زد وبا یک پرش خود را به لانه رسانید. با نولش آشیانه را تیله داد ، که شاید از میان شاخه ها رها گردد واو را به سوی گود یا عمق آب تیله بدهد .مگر گویا آشیانه  با شاخه ها سرش وگره خورده بودند.

روباه شنا کنان تمام حرکات مرغابی را می دید، همینکه مرغابی نتوانست تا لانه را به پیش بکشاند . شادمان شد ودهنش پر آب شد. با خود گفت ، غذایی با مزه چوچه های مرغابی انتظارش را می کشند. حیینیکه شنا می کرد ، تعداد چوچه را پیش خود می شمرد ، می اندیشید، که یکی دو تای آن را خودش همین ایدون می خورد ودیگرانش را برای چوچه هایش می برد.

مرغابی اینسو وآنسوی آشیانه اش شنا می کرد وبا شتاب با نولش اشیانه را اینسو وآنسو تیله می داد. مگر آشیانه از جایش شور نمی خورد . زیر غوطه یی زد واز سوی دیگر آشیانه بر آمد دوباره با نولش آشیانه را تیله داد ، که شاید از آنسوی تیله شود ، مگر باز هم نشد.

روباه نیز با انکه مانده شده بود ، به سرعتش افزود.  لقمه های پُر پَر چوچه های مرغابی را در گلویش احساس می کرد . آب دهنش جاری شد ومیل غذا او را چنان سرزنده ساخته بود ، که اگر آشیانه مرغابی صد ها کیلو متر دور تر از او می بود ، به سویش می شتافت .

میل زنده ماندن و بقای نسل  مرغابی را نیز چنان به تپش وپویش انداخته بود ، که اگر هزار ها روباه به سوی آشیانه ای او می شتافتند ، او حاظر نبود تا از مبارزه برای رهایی چوچه هایش  دست بکشد .

از یکسو میل به زنده گی برای بقا واز سوی دیگر میل به زنده ماندن به خاطر خوراکه هردو را چنان هیجان زده ساخته بود،که هیچکدام حاظر نبود تا به خاطر دیگری از نبرد دست بکشد.

 در فکر مرغابی کگ رسید ، که بیا ببین وبنگر ، که اشیانه در کجا گیر کرده است ، کدام شاخه مانع رهایی آشیانه در آب شده است ،

روباه نیز یکبار دیگر با خونسردی سوی فاصله اش با اشیانه نگریست واندیشید ، چه کند ، تا مستقیم وبا سرعت پیش از آنکه مرغابی کدام کاری کند ، خودش را به آشیانه برساند. دست وپایش را با تندی در میان آب شور داد وبه سرعت شنایش افزود.

مرغابی در حالیکه در پیله ای  ترس گیر کرده بود ، با آنهم تصمیم گرفته بود ، تا با خونسردی وبدون ترس موقعیتش را ، شاخه های درخت را که موجب بندش آشیانه اش شده اند ،  دوباره بررسی وبسنجد ، دید که یگ شاخک کوچک داخل آشیانه شده است وآشیانه در آن گیر کرده است . با نولش شاخچه را به سوی بالا کشید ، دید که آشیانه در روی آب آزاد شد. ،موج رسیدن روباه او را کمک کرد  تا آشیانه از میان شاخه ها آزاد شود. روباه در دو گامی آشیانه رسده وتلاش هایش نزدیک بود که به فرایند برسند. که مرغابی با تمام نیرو وتوانش آشیانه اش را به سوی گود ویا عمق آب تیله داد ، فشار حرکت آب وتلاش مرغابی وامواج شنای روباه کمک کردند ، تا آشیانه به سوی گود وعمق آب کشانیده شود، روباه تلاش می کرد تا به آشیانه برسد ومرغابی تلاش می کرد ، تا آشیانه وچوچه هایش را از گیر روباه رهایی بخشد ونجات دهد.

 دو تلاش در دو سو جریان داشت ، در یکسو روباه با شکم گرسنه برای بدست آوردن لقمه نانی  ودر سوی دیگر مرغابی با بالهای فولادی با چوچه هایش به امید زنده ماندن وبقای نسل.

در میان این گیر ودار وتلاش در فرجام مرغابی توانست تا لانه اش را با سرعت وتندی نجات بدهد ، اما متوجه نبود ، که از بی احتیاطی آشیانه اش را به سوی آبشاری که از بالا می افتد وپایان برگه یا دند آب است ، تیله می دهد.

روباه که دید از آشیانه دور شده است ومرغابی توانست ، تا آشیانه اش را نجات بدهد. واز نفس نیز مانده بود ، تصمیم گرفت ، تا پیش از آنکه خودش طعمه آب شود ، برگشت بزند ونزدیک آبشار برود واز آنجا چوچه های مرغابی را به ساده گی بدست بیاورد.

بازگشت زد واز آب برآمد، با یک تکان آبهای را که در پشم وپوست او جا گرفته بودند ، از بدنش دور پراند ودویده دویده نزدیک بند آب شد ودر آنجا منتظر آشیانه مرغابی که سرگردان به سوی آبشار نزدیک می شد، نشست.

اینجا مرغابی متوجه شد ، که به به ! چه اشتباه بزرگی کرده است. خودش بدست خودش آشیانه اش را به سوی نابودی کشانیده است. رویکرد کرد ودید ، که روباه در بالای آبشار منتظر آشیانه ای او است .

آفتاب بهاری آهسته آهسته از افق شرق سر بلندک می کرد ونور زرینش را بدون سُگتی وبخیلی به همه یکسان پخش می نمود.

مگر در برکه مرغابی کگ با پر های فولادی در تلاش برای نجات آشیانه اش بدون دلبستگی وتوجه به نور پُر درخشش‌افتاب با مرگ وزنده گی دست وپنجه نرم می کرد.

مرغابی زیر غوطه یی زد واز سوی دیگر آشیانه اش برآمد وبا همان نول تخم مانندش آشیانه اش را به سوی عمق برکه وبه سوی رهایی تیله داد ، شدت وتندی آب از یکسو ومرغابی با نولش از سوی دیگر در نبرد بودند ، اینبار نبرد میان مرغابی وشدت آب جریان داشت ، مرغابی آشیانه اش را به سوی عمق وگود برکه تیله می داد وشدت آب بر خلاف میل او آشیانه اش را به سوی آبشار تیله می کرد .

 مرغابی موفق شد تا با تمام نیرویش آشیانه اش را از فرو ریختن در آبشار نجات بدهد  وآشیانه اش را به سوی آرامش وعمق برکه بکشاند ، آز انجا با هزار آمیدواری ومانده گی  آشیانه اش را دوباره به نزدیک آبخوست ویا همان جزیره گک برساند

در نبرد میان مرگ وزنده گی بالاخره مرغابی گک با پر های فولادی موفق شد ، تا خود وچوچه هایش را ز مرگ نجات ورهایی دهد.

هر تلاش فرایند دلپذیری دارد. پایان

 

 

  


بالا
 
بازگشت