سیدهمایون شاه عالمی

 

ادبیات دری

قسمت شانزدهم

Lexicon

ترکیب واژه گانی زبان از نگاه کاربرد

واژه های فعال و غیر فعال

Active and passive words

بر اساس تحول پذیری زبان در جریان تکامل آن واژه های نوی ظهور میکنند و عدۀ دیگری از واژه ها کهنه شده از استعمال می افتند و به تدریج متروک میگردند. یا یک تعداد از واژه ها معنای قبلی خود را از دست داده معنا های نو پیدا میکنند و یا در برابر معنای مستقل خود معنای علاوه گی می یابند.  

       البته این پروسه در یک مدت معین و محدود یک باره روی نمیدهد، بلکه آهسته آهسته در جریان زمان به عمل می آید؛ در نتیجه میتوان گفت که واژه ها از جهت استعمال و دایرهء کاربردی خویش خصوصیت زمانه وی دارند یعنی در یک مرحلۀ معین انکشاف زمان سیر استعمال میگردند و در قطار واژه های فعال قرار میگیرند و یا دایرۀ کاربرد آنها محدود شده به گروه واژه های غیر فعال داخل میشوند.

      باید گفت که واژه های نو با معنای نو به زودی و یکباره عمومیت یافته نمیتوانند بلکه در جریان کار و فعالیت روزانه با واژه های عمومیت یافته و هم فهم زبان یکجا مورد استعمال و استفاده قرار میگیرند، بالاخره در دایرۀ واژه های فعال میگذرند، همچنان واژه های کم استعمال و غیر فعال یکباره از بین نمیروند بلکه پروسۀ دور و درازی را طی میکنند و مدتها با واژه های سیراستعمال یکجا به کار برده میشوند.  

     واژه های فعال آنهای اند که در گفتگوی مردم همه روزه مورد استفاده قرار میگیرند، این گونه واژه ها در پهلوی ذخیرۀ اساسی واژه گانی می ایستند و به کار برده میشوند. واژه های عادی و همه فهم داخل این گروه واژه ها میباشند؛ مثلاً: آب، نان، لباس، چوب، رفت، آمد، خوب، بد، گل، میوه ....

    واژه های فعال با ارتباط به گروه های اجتماعی در یک جامعۀ لسانی خصوصیت نسبتی دارند، بدین معنی که یک عده واژه ها برای یک گروه، واژه های فعال بوده و گروه دیگر را واژه های فعال دیگر است؛ به حیث مثال: زبانشناسان دانشواژه های فونیم، سینونیم، انتو نیم ، فعل، صفت، قید، پسوند، پیشوند... و فلاسفه اصطلاحات زمان، مکان، هستی، شعور، مادّه، روح، جهان و غیره را به صورت فعال به کار میبرند. و اما واژه های غیر فعال آنهایی اند که گویندۀ یک زبان آنها را می فهمد اما مورد استعمال همیشه گی او نمیباشد. نیولوگیزم ها یا واژه های جدیداً ساخته شده که هنوز به قطار واژه های عموم استعمال داخل نشده اند خصوصیت غیر فعال دارند، اما آنگاه که دایرۀ وسیسع کاربردی پیدا مینماید به قطار واژه های فعال داخل میشوند. همچنان واژه های نسبتاً کم استعمال که هنوز از دایرۀ ذخیره فعال لغوی نبرآمده اند از گونۀ واژه های غیر فعال اند، اینگونه واژه ها بعضاً خصوصیت تاریخی داشته میباشند؛ مثلاً : اقطاع، حاجب، قوش بیگی، ده باشی، عسس و واژه های فعال در دوره های مختلف تکامل زبان به مردم یک نوع خدمت مینمایند، خصوصیت نوی و کهنه گی ندارند، این ها واژه های عموم استعمال اند و برای برآورده ساختن احتیاجات روزمرۀ مردم، مبادلۀ افکار همه گانی یاری میرسانند. یعنی که این گونه واژه ها نسبت به دیگر گروه واژه ها سیر وظیفه و سیرمعنا اند و نسبت به عناصر دیگر زبانی قوۀ زیاد بیانی – احساسی داشته میباشند؛ مثلاً: واژۀ (خانه) به معنای مسکن، اقامتگاه، لانه، جای با ده ها واژه، تابشهای زیاد معنایی پیدا میکند: خاندان، خانواده، خانوار، خانه دار، خانه خراب، خانه بدوش، خانه پرور، خانه ویران، بالا خانه، زیرخانه، گل خانه، رصدخانه، دوا خانه ....

 

اصطلاحات علمی (دانشواژه)

Terms

) لاتینی به معنی حد  Terminus مشتق از ریشۀ  (ترمینزم Temin و Terms واژۀ (تِرم) 

، حدود، سرحد، نقطهء آخری است و در ساحۀ علوم به آن اصطلاح (دانشواژه) گفته میشود.  نام دارد، یعنی: (Terminology دانشی که در این باره بحث میکند (ترمینالوژی)

اصطلاحات مربوط به علم، هنرو فرهنگ، تخنیک، یکجا ترمنالوژی یا اصطلاح شناسی گفته میشود.

     دانشواژه ها با مفاهیم علمی وابستگی داشته معنای آنها با در نظرداشت اینکه در کدام رشته یا ساحهء علم و تخنیک و هنر مورد استفاده قرار میگیرند روشن و معین میگردد. اصطلاح در داخل واژه گان یک زبان گروه ویژه یی را تشکیل میدهند و تعداد آنها طبعاً نسبت به واژه های عادی، مقرری و غیر اصطلاحی محدود تر میباشد.  

   اصطلاح از جهت پیدایش خود با ارتباط به ماهیت یک زبان از همان زبان گرفته میشود؛ مثلاً: در زبان پارسی دری دانشواژه های:

        Phonemic ،   واج

Morpheme تکواژ یا واژک ،  

  Consonant همخوان

Vowelواکه

     Phrase    عبارت

    Clause فقره یا بند          

  Utterance گفته     

وغیره ...

    همچنان در ساحات مختلف دانش و تخنیک استفاده از اصطلاحات زبانهای دیگر نیز ممکن است، چنانچه در زبان پارسی دری دانشواژه های زیادی از زبانهای لاتینی، یونانی، عربی، و ( کشور هایی )غربی مورد استعمال و استفاده قرار دارد؛ مانند: بیولوژی، کیمیا، فزیک، راکت، طب، فونتکس، اُتومات، گرام، کیلو ....

      اصطلاحات نیز مانند واژه های دیگر ساختمان صوتی (طـــرز افاده) و جهت مـــعنایی ( چگونه گی مضمون) ویژۀ خود را دارد؛ زیرا رابطه میان ساختمان صوتی و جهت معنایی در اصطلاحات نهایت عمده و ارگانیک است. اصطلاحات ممکن است از یک واژه یا ترکیب واژه ها ساخته شوند؛ مثلاً: عدد، عدد کسری، جریان کیمیاوی، و غیره.

    اصطلاحات (دانشواژه ها) به صورت همه گانی دارای ویژگیهای ذیل اند:

 اصطلاح تک معنی  میباشد، اگر واژه یی در زبان خصوصیت چند معنایی- Monosomy1 داشته باشد ، خصوصیت اصطلاحی خود را از دست میدهد، یا واژه های عمومی میتوانند بعضی خصوصیت ها و معنا های خود را از دست بدهند و به اصطلاح مبدل شوند و بعضاً خصوصیت غیر اصطلاحی خود را نیز داشته میباشند؛ مثلاً: تعجیل واژۀ عمومی (عجله کردن) و تعجیل اصطلاح فزیکی؛ یا مخرج واژۀ عمومی (جای خروج) و مخرج اصطلاح ریاضی؛ از همین قبیل است: اکتیف ، فکتور.

 

) سخن جهت معناContext (   - اصطلاحات مانند واژه های عادی زبان محتاج به بافت 

دهی، نمیباشند بلکه خود به جای بافت می نشینند یعنی ایجاب قرینه را در کلام نمیکنند، جداگانه بکار برده شده بدون قرینه قابل فهم اند. بعضاً هم یک اصطلاح در یک زبان درچند مفهوم اصطلاحی به کار میرود که آنگاه ندرتاً ترکیب و تعریف هدف اساسی را ارائه میکند؛ چون : سمبول در زبانشناسی و سمبول در کیمیا و غیره.

3 -  اصطلاحات با حادثه های احساسی و هیجانی علاقه مند نیست بلکه در ساحات مختلف علوم و تخنیک به موضوع خاص ارتباط میگیرند و با مفاهیم ویژهء علمی وابستگی دارند.

4 -  یک عده از اصطلاحات ویژه گی جهانی و بین المللی را دارند و نمیتوان آنها را به زبانهای مختلف ترجمه کرد، اینگونه اصطلاحات نسبتاً همه فهم بوده و ویژۀ متخصصان نمی باشند. اما عده یی از اصطلاحات برای دانشمندان همان رشتۀ خاص مفهوم و برای عموم شاید قابل فهم نباشد؛ مثلاً: فلسفه، دیموکراسی، کنفرانس، فتبال، کمونیزم، ترافیک ... که اکثر آن قابل فهم برای همه گان میباشد.

5 -  عده یی از واژه ها در زبانها وجود دارند که هم در معنای جداگانه ساحوی خود اصطلاح اند و هم دارای معنای غیر اصطلاحی میباشند؛ مثلاً در زبان دری پارسی: جانشین – ضمیر اصطلاح دستوری و جانشین – کفیل غیر اصطلاحی یا اصطلاح اداری؛ (مفهوم) اصطلاح در منطق و فلسفه و (مفهوم) به حیث واژۀ غیر اصطلاح به معنای فهمیده شده ، روشن، معنا، مضمون.

 

فریزیالوگیزم ها

Phraseologisms

در ترکیب واژه گانی زبان نه تنها واژه ها بلکه عبارتهای ریخته و استوار نیز شامل میشود. رشته یی از زبانشناسی که به تدقیق علمی در بارۀ فریزیالوگیزمها می پردازد فریزیالوژی     بمعنای دانش  Logos یعنی عبارت و  Phrases نامیده میشود و آن مشتق از ریشۀ یونانی 

گرفته شده است. فریزیالوژی نظر به سهم خود در بررسی ترکیب لغوی زبان بخشی از واژه شناسی میباشد.

    فریزیالوگیزم ها یعنی عبارتها و افاده های ترکیباً ریخته و استوار به نام های واحد های فریزیالوژی و تعبیرات فریزیالوژی نیز یاد میشوند که اصطلاح نخستین بیشتر معروف است. هر یک از واحد های فریزیالوژی ترکیباً از دو یا بیشتر از دو واژه تشکیل یافته ولی دارای ساخت استوار و معیاری واحد غیر قابل تجزیه میباشد؛ مثلاً: از یک گریبان سربرآوردن، از یک دست صدا برنیامدن، گره دست به دندان باز کردن....

    واحد های فریزیالوژیکی مانند عبارتهای آزاد و عادی که در سخن میآیند، نیستند بلکه آنها عبارتهای پخته و تیار زبانی اند که توسط مردم در روند زندگی اجتماعی به وجود آورده شده اند؛ منابع پیدایش واحد های فریزیالوژیکی عبارت است از:

   الف – فولکلور (ادبیات شفاهی) مثلاً دست و گریبان شدن، دست از چیزی شستن، چشم بر چیزی دوختن....

   ب – ادبیات بدیعی ؛ چون: گل سر سبد، مرغ از دام رسته، پیمانه ریختن ....

   ج -  اقتباس از سخنان بزرگان و شخصیتهای مقدس؛ چون: آنچه به خود نمی پسندی به دیگران مپسند، با توکل زانوی اشتر ببند - گفتار حضرت محمد (ص)

   واحد های فریزیالوژیکی که متشکل از دو یا چند واژۀ آزاد و بهم وابسته تشکیل شده معنای تام و واحدی را به دست میدهند، معنای به دست آمده از آن با معنای واژه های تشکیل دهندۀ آن موافقت ندارد از همینجاست که حیثیت یک واژه را به خود گرفته اند؛ مثلاً: (گل سر سبد) از سه واژه ( گل، سر، سبد) عبارت است در معنای شخص معتبر، عزیز.

   اجزای واحد های فریزیالوژی را نمیتوان عوض کرد؛ مثلاً: (گرگ باران دیده) یا (روباه باران دیده) درآورد. چه در این صورت از یک طرف معنای واحد فریزیالوژی و از جانب دیگر ترکیب آن از ارزش اساسی خود می افتد.

   عبارتهای فریزیالوژی را نمیتوان به جا عوض کنی اجزا مواجه ساخت چه در آن صورت به عبارتهای ویران شده و افاده های به زبان ارتباط نداشته درمی آیند؛ مثلاً: به جای ( دست و گریبان شدن) نمیتوان ( گریبان به دست شدن) گفت.

    واحد های فریزیالوژی که عبارتهای ریخته و استوار زبان بوده در زبانهای مختلف عرف و عادات گوینده گان همان زبانها را انعکاس میدهد نمیتوان آنها را از یک زبان به زبان دیگر کلمه به کلمه ترجمه کرد بلکه مفهوم معادل آن به زبان دیگر گزارش یافته میتواند.

     بخش از همه موجزء ریخته، استوار و پرآب و رنگ واحدی های فریزیالوژیکی را ایدیها تشکیل میدهند. واژۀ ایدیم

 از اصل یونانی به معنای افادۀ مخصوص گرفته شده است.Idiom a از اصل یونانی

 ایدیها عبارتهای ریختۀ فریزیالوژیکی زبان میباشند و در برابر آن، افاده های فریزیالوژیکی و عبارتهای تصویر فریزیالوژیکی قرار دارد:

 

اول  – عبارتهای ریختۀ فریزیالوژی:

   واحد های استوار و تغییر نیابندۀ زبان بوده و بخش ازهمه پرآب و رنگ واحد های فریزیالوژیکی پارسی دری را تشکیل میدهند. معنای اینگونه عبارتها با معنای اجزای تشکیل دهندۀ آن موافقت نمیکند. عبارتهای ریختۀ فیزیالوژی به نام عبارت های پیچیده و تام نیز معروف اند؛ زیرا اجزای ترکیبی آنها پوره به معنای مجازی به کار رفته اند. آنها به زبان دیگر ترجمه شده نمیتوانند؛ چون: دماغ سوختن یعنی قهر و عصبانی شدن، با پیمانه کردن، آهن سرد کوفتن به معنای کار بیهوده و بی نتیجه را انجام دادن.

 

دوم  – افادۀ  فریزیالوژی:

      این گونه واحد های فریزیالوژیکی زبان گرچه مانند ایدیها پر آب و رنگ بوده ترکیباً ریخته و استوار اند و راساً به زبان دیگر ترجمه شده نمیتوانند اما با یک ویژه گی از ایدیها فرق دارند و آن اینکه یکی از واژه های افاده های فریزیالوژی به معنای اصلی خود می آید؛ چون: مشت را گره کرد، گپ پخته، آدم پخته، آدم پُر، لب به دندان گزیدن....

 

سوم – عبارت های تصویری فریزیالوژی:

      دراینگونه واحد های فریزیالوژیکی زبان موضع علامت، حالت و عمل به صورت و به معنای یک واژه نی، بلکه در شکل تصویری و به صورت عبارتهای جداگانه افاده میگردد، همه اجزای ترکیبی عبارتهای تصویری به معنای اصلی خود به کار برده میشوند. البته ازینکه ترکیباً ریخته و استوار اند و همواره در همان شکل و قالب ظاهر میگردند واحد های فریزیالوژی به حساب می آیند؛ مثلاً: شورای وزیران، وزارت اطلاعات و فرهنگ، ریاست جیودوزی و کارتو گرافی، از حقوق محروم کردن....

 

گویش واژه ها

Dialethism’s

یک عده واژه ها که از یگان جهت مثلاً از جهت افادهء آوازی یا افادۀ معنایی و یا از جهت اتنوگــــــــــرافی (نژاد شناسی) از سایر واژه های عمومی زبان فرق میدارند گویش واژه ها ( دیالکتیزم ها) را تشکیل میدهند.   

 دیالکتیزم از اصل یونانی (دیالکتوز) به معنای نمود محلی زبان، شیوه و لهجه مشتق شده  است. دیالکتیزمها خاص یگان نمود محلی این یا آن زبان معین میباشد که در نطق مردمان همان محل استعمال میشوند. یعنی دیالکتیزمها در شکل واژه و عبارتهای که نموده ویژۀ آوازی یا صرفی و یا واژه گانی محلی زبان را دارا اند نمودار میگردند.

     بدینگونه دیالکتیزمها با چنان ویژه گیهای محلی در صورت ورود به زبان ادبی آن را به ویرانی میکشانند. گویش واژه ها از نگاه اینکه در برابر حادثه های واژه گانی- دستوری زبان عمومی چگونه ویژگیهای زبان محلی گویش را ارائه میکنند به انواع ذیل جدا میشوند:

 

نخست – گویش واژه های آوازی:

  که ویژه گی های آوازی شیوۀ معین را انعکاس میدهد از قبیل درازتر یا کوتاه تر تلفظ شدن واکه ها؛ چون: تاشدند، ته شدند، دوست ( با واو مجهول) – دوست ( با واو معروف)؛ یا تعویض آوازها ؛ مثلاً: چشم ( به فتح حرف اول) – چشم ( به کسر اول) ، رفتم ( به فتح ت) – رفتم ( به ضم ت) ، آمدین (آمدید)... یا همگون سازی و ناهمگون سازی آواز ها؛ چون: خودم ( به کسر دال) – خودم ( به فتح دال) – خودم ( به ضم دال) – خودم ( به کسر خ و Metatez دال)، بنده ( به فتح دال)- بنده ( به کسر دال) ، و یا مقلوب کردن آواز ها

مثلاً: مفتی- متفی، قفل، قلف و غیره.

دوم – گویش واژه های واژه گانی:

    این بخش از گویش واژه ها به دو گروه خاص یعنی گویش های اصلی واژه گانی و گویش های اتنوگرافی جدا میگردند:

الف- گویش واژه های اصلی واژه گانی: اینگونه دیالکتیزمها نام محلی اشیا یا حادثه هایی است که در زبان ادبی عمومی با واژه های دیگر افاده می شوند، البته بعضی از این گونه واژه ها در هردو ساحه ممکن است از یک ریشه باشند؛ مثلاً: مایندر (مـــــادر اندر)،  پیندر ( پدراندر)، بخچی ( برای چه)، مچم ( من چه میدانم)....   

    اکثر دیالکتیزمهای اصلی واژه گانی در زبان ادبی سینونیم دارند بنابرآن آنها نمیتوانند به زبان ادبی گذرند و یا در زبان ادبی به مقصد اسلوبی آورده نمیشوند؛ مثلاً: فراشترک- غچی، قانقورتک – حنجره، تورخوردن- رمیدن، توردادن- رماندن، سفال- تخم، ترشک- رومی – گوجه فرنگی... اما یک تعداد گویش واژه هایی وجود دارند که چون در زبان ادبی سینونیم ندارند امکان آن موجود است که به ترکیب واژه گانی زبان عمومی داخل شوند؛ چون: ینگه (زن برادر)، ننو( خواهر شوهر)، قُده (به ضم اول اقارب عروس و یا داماد)، بقه ( به ضم اول) گاوی که از آن نسل میگیرند، پرخچه ( پارچه های چوب)....

ب – دیالکتیزمهای اتنو گرافی: واژه های اند که نام اشیاء واسطه های کار، طرز زیست و فعالیت ساکنان محل معین را افاده میکنند.

     دیالکتیزمهای اتنوگرافی در زبان عمومی سینونیم خود را ندارند و آنها را با واژه های عمومی عوض کردن ممکن نیست، بنا برآن در وقت ضرورت این گونه واژه ها یا به شکل اصلی خود به کار میروند و یا با تفسیر و تفصیل ایضاح میشوند؛ مثلاً: پچل ( شخص کوچک اندام و زشت چهره)، مستاوه ( شوربای که از حبوبات مختلف آماده میشود)، پیتی ( شوربای که از ماش تیار میشود)، ترنگل ( جـــــوالی بافته از الیاف گیاه ها برای انتقال کاه)، گروچی ( دراز چوکی با پایه های مایل که بالای آن اغلباً رخت خواب گذاشته میشود)، چــــــــاشدان ( ظرف سفالین که در آن نان خشک را نگهمیدارند) خسپلک ( با دست و پا چارغوک کردن).

    در هر زبانی میان دیالکتیزمها و واژه های عمومی مناسبت های نا گسستنی وجود دارد، بدین معنی که بعضاً دیالکتیزمها ترکیب واژه گانی زبان را غنا می بخشد.

     باید علاوه کرد که در کنار دیالکتیزمها، گویش عباره ها نیز وجود دارد که دیالکتیزمهای فریزیالوژیکی گفته میشود و ویژۀ گویش ها میباشند؛ مثلاً: شام گاو گم، (شام تاریک)، کاسه از آش داغ بودن ( عجله داشتن شخصی دیگری نسبت به شخص اصلی در کار)....

 

واژه های گفتاری

Oral Words

واژه گان گفتگویی تنها واژه هایی را احتوا میکند که عادتاً در شکل های نطق شفاهی از آنها استفاده میشود نه در بیان ویژۀ خطی. البته اینگونه واژه ها بعضاً هم در ادبیات بدیعی مخصوصاً در نطق آزاد ادبی و رسمی مورد کاربرد قرار میگیرند، واژه های گفتار با درنظرگیری ارتباط آنها به زبان ادبی به سه دسته جدا میشوند: واژه های عادی گفتاری، واژه .  Jargon واژه های ویژۀ گروها   Vulgarism های دغل و بی ادبانه

 

نخست واژه های عادی گفتاری:

که واژه های معتدل معنی بوده قابل قبول همه گان میباشد؛ اینگونه واژه ها در زبان فراوان و به زبان ادبی نیز نزدیک اند؛ مثلاً: چت – سقف، کرته – پیراهن، غلطی – اشتباه؛ دهقان- بزرگر، دانسته – فهمیده، - دانا؛ ناخوان- بیسواد، گمان کردن- پنداشتن، ریشسفیدان- موسپیدان، روشناسان – بزرگان؛ پای لچ – پا برهنه؛ صاحب حق – حقدار- مستحق؛ آزاردادن- رنجاندن- اذیت کردن....

     واژه های عادی گفتاری غالباً در زبان گفتاری دارای سینونیم اند بازهم از آب و رنگ ویژۀ احساسی برخوردارند، زیرا نطق را به زبان مردم نزدیک کرده سخن را بیشتر موثریت می بخشند؛ مثلاً: زنده و طبیعی تصویر نمودن محتوا ها، بی پیرایه ارائه کردن واقعات فردی و اجتماعی و رعایت احترام به سطح فهم مردم.

     در بکار برد واژه های عادی گفتاری هر سخنران تمایلات ویژۀ اسلوبی خود را دارد به ویژه واژه های که در زبان ادبی سنونیم ندارند.

     واژه های عادی گفتاری اگر چه از یک جانب با واژه های ادبی و نگارشی و از جانب دیگر با واژه های عامیانه در ارتباط است اما بازهم از آن دو قابل تمایز و تفکیک اند.

 

Vulgarism دوم – دغل و بی ادبانه واژه ها   

واژه (ولگریزم) از زبان یونانی گرفته شده، معنایش دغل، قبیح و یا افادۀ درشت، زشت و نا مطلوب است، ولگریزم گروهی از واژه های گفتاری است که به جای واژه های عادی گفتاری به کار رفته معنای غیر ادبی را افاده مینمایند؛ مثلاً: استعمال قواره به جای چهره، زهرمار کردن با تلفظ  زارمارکردن – خوردن، مردارشدن- مردن، کور- نابینا، چوچلی یا اسکلیت – لاغر، برزنگی – چاق ، شلّه – اصرار کننده....

     با این طرز کاربرد ولگریزمها خود از واژه های معتدل معنا تفکیک میشوند. اساساً با ولگریزم گوینده کراهیت و نا رضایتی خود نسبت به چیزی را افاده میکند و بدینگونه این قبیل واژه ها آب و رنگ ویژۀ خود را دارند و از جهت افاده معنا دو گونه اند:

الف: ولگریزمهای که مفهومها را از حدود طبیعی بطور ناپسند کم یا زیاده نشان میدهد؛ مثلاً  شخص کوچک اندام را (چریسه) ، آدم چاق را (خمیرخان) یا (سپنده) و یا (دبنگ)، غذا های پسمانده را ( لش و لوش)، شخص بزرگ کله را (کله گاو)، خورد کله را (کله قاق) و لاغر را (قاق روده) گفتن ازینگونه ولگرم ها میباشند.

   درین گونه ولگریزمها غالباً موضوع سخن را به طریق مجازی و به اهداف مختلف افاده میکنند از قبیل: مذمت، سرزنش، گله گزاری، شوخی، تمسخر....

ب -  ولگریزمهای که مفاهیم قبیح، دشنام و تحقیر را افاده میکنند از قبیل: حرامخور، بی دم، احمق، خبیث، پلید، بی مغز... و نیز کاربرد نام حیوانات حرام برای آدمان؛ چون: خر، سگ، خوک، کورموش، چارپای....

   بعضی از ولگریزمها در سطح واژه های عمومی قرار دارند، گرچه کراهیت آور اند و اعتبار گوینده را پایین می آورند.

 

Jargonسوم – واژه های ژورگان  

ژورگان مشتق از زبان فرانسوی میباشد و آن اساساً زبانی است ساخته و تصنعی که افراد این یا آن گروه کوچک اختراع کرده بکار میبرند تا که از مقصود آنان کسی آگاه نشود. این اصطلاح بعضاً به یگان شیوه و لهجه که به شنونده نامفهوم میباشد نیز استعمال میشود.

     ژورگان محتوی ویژه واژه هایی است که برای دیگران قابل درک نمیباشند و غالباً در آن از واژه های معمول در معنای دیگر استفاده میشود یعنی که در اساس اینگونه زبان ساخت دستوری و ذخیرۀ اساسی واژه گانی ندارند بلکه یک عده واژه ها با مفهوم معین میان افراد محدود به مقصد مشخص مورد استفاده قرار میگیرد؛ مثلاً: ژورگانیزمهای طبقات خاص حکمرانان، ژورگانیزمهای اصناف زرگران، قصابان، دزدان، قماربازان، اوباشان و غیره.

  هم نزدیک است ولی افادۀ ژورگان تحقیر آمیز میباشد و ارگا  Urgo ژورگانیزم به معنای      

 به معنای زبان مخصوص و شیوۀ خاص میباشد و آن زبانUrgol مشتق از واژۀ فرانسوی

شرطی یک گروه جداگانه یا جمعیت خاص است.

    ارگا از زبان گفتگویی و ادبی تفاوت دارد. و اما ارگا از ژورگان به آن خصوصیتش فرق میکند که آن جهت تحقیر کنی ندارد؛ مثلاً: ارگای مکتبی، ارگای محصلان، ارگای ورزشکاران، ارگای هنرمندان، ارگای دزدان، ارگای قماربازان؛ به حیث مثال محصلان در ارگای خاص میان خود واژه های عادی زبان را به نحو نافهمها به دیگران به کار میبرند؛ چون: دوم ( به فتح اول و سکون دوم و سوم) به معنای قرضدار یا امتحان نسپاریده، تیر شدن (موفق شدن) ماندن - سپاریده نتوانستن امتحان (ناکام)، کرم کتاب – سخت مطالعه کننده، میخانیک کردن یعنی خط به خط درس را یاد کردن.

    سوداگران هم ارگای خود را دارند؛ آنها نیز واژه های معلوم را به معنای دیگر، موافق به مقصد خود به کار میبرند؛ مثلاً: مهمان- مشتری، قیلـــه – پول، مبلغ ، لقمۀ چرب – مفاد بزرگ ....

    در اثری از صدرالدین عینی به نام (سود خوار) قاری اشکمبه هم ارگای خود را داشته : سرمایۀ اصلی را (مادر) فایده اش را (بچه) و فایدۀ فایده را (نبیره) گفته است.

    ارگایزمها هم ترکیب واژه گانی ، ذخیرۀ واژه گانی و ساخت دستوری خاص ندارند. آنها تنها برای نهان افاده کردن مقصود مورد کاربرد قرار میگیرند.

    ژورگان و ارگا در زبان به حسن بیان خلل وارد میکنند بنا برآن در آثار بدیعی خیلی کم به کار برده میشوند.

 

واژه گان نگارشی

Writing Words

واژه هایی که ساحهء استعمال شان محدود بوده وابستۀ اسلوب خطی میباشند، واژه گان نگارشی گفته میشوند.

    به این گروه واژه ها آنگونه واژه گان معین زبان شامل اند که در آثار زبان خطی در دوره های مشخص، اصطلاحات علمی، اجتماعی، سیاسی و تخنیکی با آنها آفریده شده اند و آن واژه ها ممکن از آن خود زبان دری پارسی و یا وامی باشند.

    واژه های نگارشی سیستم معین کاربردی داشته تحت ضوابط و قواعد منظم زبان خطی، زبان ادبی، علمی، بدیعی و رسمی مورد استعمال قرار گرفته میباشند. واژه های ترکیب واژه گانی نگارشی را در ارتباط به وقایع تأریخی و نظام معین اجتماعی، در ارتباط به موضوعات علمی و تخنیکی همچون واژه ها و دانشواژه های کهنه و نو میتوان تشخیص کرد. این ممکن در یک اثر بدیعی کمتر و در دیگر بیشتر استعمال شود.

    واژهء نگارشی طرز کار برد دقیق اسلوبی دارد؛ اینست نمونه هایی از اینگونه واژه ها:

حیثیت- وقار، شکوه- دبدبه، رَوَند- جریان – طرز، { طرزالعمل کاری}، وقایع – حوادث ، بزرگر- بذرگر- دهقان، خرد مند- دانشمند- دانشور- دانشی، کیهان- جهان- گیتی، فرهنگ- کلتور- کلچر- مدنیت، پیروزی- موفقیت- کامیابی، انگاشتن- پنداشتن و نظایرآن.

    گروه واژه های نگارشی همه واژه های خارجی به ویژه ایکزاتیزمها ( ویژۀ واژه های اقتباسی) و رووریزمها ( ویژۀ واژه ها و عبارتهای ناگزارشی) را هم احتوا میکنند.

****

قسمت شانزدهم ادبیات دری نیز از کتاب (واژه شناسی در زبان پارسی دری) که از پوهاند دکتور محمد حسین (یمین) استاد ادبیات دری پوهنتون کابل است، اقتباس گردید. استاد در جلد کتاب نوشته است (واژه عنصر سحرآمیز بر اسرار زبان) من بیشترین استفاده ام را از این کتاب پرارزش نموده ام و شما دوستان نیز اگر علاقه مند ادبیات دری هستید؛ این مطالب را با دقت تمام بخوانید تا آگاهی شما در فهم و ترویج و تصحیح زبان دری پارسی بالا برود.

قسمت هفدهم نیز از همین کتاب تهیه میگردد و از قسمت هژدهم موضاعات تغییر می یابد.   و من الله توفیق.

 

 

سید همایون شاه عالمی

اول سپتمبر دوهزارو پانزدهم میلادی

کابل ، افغانستان

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´

 

قسمت پانزدهم

ترکیب واژه گانی زبان از نگاه منشأ     Lexicon

ترکیب واژه گانی زبان پارسی دری:                                                                             همه واژه های یک زبان ترکیب واژه گانی آنرا تشکیل میدهد و ترکیب واژه گانی یک زبان اساساً سیمای عمومی زبان را می نمایاند؛ بدین گونه هرقدر واژه های یک زبان بیشتر باشد دلالت بر قدرت و غنامندی آن میکند، چه زبان درین صورت در ساحات گوناگون دانش و تخنیک، فن و صنعت در ارایۀ موضوعات مختلف آنها مستعد و آماده میباشد.   گسترده گی ترکیب واژه گانی زبان به یک سلسله عوامل مرتبط است:   یکی ازین گونه عوامل انکشاف حیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مدنی جامعه میباشد، چه ترکیب واژه گانی زبان با انکشاف حیات اجتماعی راه تکامل می پیماید و همه گونه مظاهر تجدد در حیات جامعه را واژه گان زبان انعکاس میدهد. در زبان برای افادۀ مفهومهای نو با استفاده از نیلوگیزم واژه های نو ایجاد میگردد و در نیلوگیزم بیشتر از همه واژه های خود زبان استفاده میشود؛ چنانچه با انکشاف تکنالوژی جدید واژه های سفینه فضایی، اقمار مصنوی، کیهانورد، موشک و نظایر آن مورد کاربرد قرار گرفت و یا اختراعات نو خود واژه های تازه به زبانها میدهند؛ مثلاً: کمپیوتر، ستِلایت، دیش آنتن....    یکی دیگر از عوامل گسترش ترکیب واژه گانی به روابط باهمی جوامع و گروههای بشری که به زبانهای مختلف سخن میگویند ارتباط میگیرد؛ داد و ستد واژه ها برای هر زبانی راه طبیعی و عادی بوده و بازهم برای تکامل و گسترش واژه گانی زبان امکانیت فراهم میکند؛ چنانچه در زبان پارسی دری در خلال عصرها واژه های زیادی از زبانهای دیگر وارد شده است. البته قسمت بیشتر واژه های وامی تحت قواعد ویژۀ دستوری خود زبان پارسی عمل میکند؛ مثلاً: واژه های مکتب- مکتبی، مکتبها؛ فیلسوف- فیلسوفان – فیلسوفانه؛ پیاله – پیاله ها ؛ پتنوس، پتنوسها؛ قشلاق – قشلاقی – قشلاقها؛ این واژه ها از نظر ریشه به زبانهای عربی، یونانی ، روسی و ترکی منسوب اند.

       ازینکه پارسی زبانان از گذشته های دور با مردم مختلف دیگر روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، تجارتی و مدنی داشته اند، گذشتن واژه های دیگر به زبان پارسی دری در همه دوره ها دوام کرده است.

      عامل سومی گسترش ترکیب واژه گانی زبان عبارت است از توسعۀ واژه سازی (نیولوگیزم)، بکاربری و آموزش فولکلورو پژوهش گویشهای زبان ، که بدین وسیله واژه هایی از ساحات فوق به زبان ادبی و معیاری راه می یابد و زمینۀ استعمال گسترده پیدا میکند.

     باید گفت که گذشتن واژه ها از زبانهای دیگر در یک زبان هیچگونه زبانی به بار نمیآورد. زبان با وجود پذیرش واژه های وامی استقلال و خصوصیت طبیعی خود را پوره نگاهداشته و بازهم زاه تکامل را می پیماید. ترکیب واژه گانی زبان فارسی دری محتوی ذخیرۀ اساسی واژه گانی، واژه های اصلی و وامی میباشد. واژه های متعددی از لحاظ تاریخی به زبان پارسی دری گذشته اند و یا بعضاً واژه های از گروه دیگری زبانهای ایریانی در زبان دری پارسی راه یافته اند؛ مانند واژه های: آغاز، نغز، جغد، قند یا کند

{نوت: کند به استنباط مرحوم عبدالشکور رشاد به معنی شهر و یا قسمت اعظم یک ده است و ایشان سمرقند با نیز سومیر کند دانسته اند که به معنی (شهر سومیریان) و مثالهای کند: تاشکند، دایکندی، سره کند و....}

رود، ورز و بعضی دیگر از زبان سغدی در ترکیب واژه های زبان پارسی دری باقی مانده است.

    فرق کردن واژه های اصلی از وامی تا اندازه یی مشکل است، برای تمایز آنها باید آنگونه .اژه ها را در ارتباط به تاریخ مردمی که در زبان آنها استعمال میشوند آموخت. البته درین زمینه لازم می افتد که هم به ساختمان آوایی و هم به جنبۀ معنایی واژه ها نظر داشته باشیم؛ مثلاً: واژه های که واج های /ع/ح/ق را دارند غالباً واژه های اصلی پارسی دری نیستند. همچنان درین ساحه متوجه وریانتهای فونتیکی نیز باید بود؛ مثلاً: قیز (ابریشم) در اصل (کژ) و شکل ساختۀ قزاگند ( جامۀ ابریشم پرکرده و دوخته شده برای جنگ) در شکل کژاگند هم استعمال میشود.

     ویژگیهای مهم واژه های اصلی عبارت است از:

۱ – واژه های اصلی واژه گانی از جهت اشتقاق تأریخی خود اساساً به زبانهای نو گروه ایریانی ارتباط داشته میباشد و برای پارسی دری امروزه از واژه های اصلی ریشه گی به شمار میروند. بدین گونه در ساخت واژه های نو (نیولوگیزم) منبع اساسی به شمار میروند؛ مثلاً: آب، روی زن، سر، پای، یک، دو، خوب، گوی، خور، پست، بلند....

۲ – واژه های اصلی واژگان زبان خصوصیت سیرمعنایی و کثیرالاستعمال دارند و واژه های وامی عادتاً سیر معنا نمی باشند؛ البته برای اینکه قوت سیر معنایی پیدا کنند لازم است تا مدت زیادی در زبان استعمال شده و هم عام گردند.

۳ – از ویژگیهای دیگر واژه های اصلی زبان یکی هم اینست که بیشتر آنها معنای مشخص و ثابت دارند اما قسمت زیاد واژه های وامی؛ مثلاً بسیاری از واژه های عربی فارسی شده دارای معنای مجرد اند.

۴ – واژۀ اصلی واژه گان زبان اساساً یک هجایی و دو هجایی است؛ مثلاً: دست، خانه، دوخت، دریا، لب وغیره.

۵ – در آغاز واژه های اصلی پارسی دری امروز همخوان مرکب (کلستر) نمی آید یعنی این گونه واژه ها امروز ابتدا به ساکن نیستند؛ این حادثه را در واژه های وامی میتوان مشاهده کرد؛ مثلاً: پروژه، درامه، پرنسیب (انگلیسی)، ستر( پشتو به معنای بزرگ)، لمر (پشتو به معنای آفتاب)...

۶ – انکشاف معنای واژه گانی واژه های اصلی در لهجه های زبان نابرابری معنایی را نشان میدهد یعنی واژه های اصلی زبان پارسی دری در لهجه های آن از نگاه کاربرد معنایی یکسان نیستند؛ چنانچه واژۀ (سبزی) در فارسی معمول است اما این واژه در لهجۀ تاجیکی به معنای بیخ زردک میباشد. و یا واژۀ سبز شدن و سبزیجات مخصوص لهجۀ پارسی دری و اما سبزیدن و سبزه وات ویژۀ لهجۀ تاجیکی میباشد.  

واژه های وامی (Loan Words)

امروز در جهان زبان خالصی که از داد و ستد واژه ها با زبانهای دیگر برکنار بوده باشد وجود ندارد. هر زبان در تحت شرایط ویژه یی در اثر روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بنا بر تماس با زبانهای دیگر همچنان که واژه های را به زبانهای دیگر میدهد بالمقابل واژه هایی را از آن زبانها فرا میگیرد. بدین گونه در روند تاریخ واژه های وامی به تدریج و با کمیت های متفاوت وارد زبان میشود. واژه های وامی در تکامل ترکیب لغوی زبان و غنا بخشی آن سهم بزرگی دارد.

      واژه های وامی بنا بر ضرورت همچون وسیلۀ افاده کننده مفهوم های نو یا ملول های خویش، اقتباس شده بزودی در زبان جایگیر شده و مورد استفادۀ عموم قرار میگیرد.

    در پذیرش واژه های وامی در یک زبان بنا بر طبیعیت همان زبان موضوع همگونه شوی واژه های وامی اهمیت و ارزشی بزرگ دارد؛ بدین معنی که واژه های وامی در جریان معمول شدن در زبان مورد نظر معروض به تحولات آوایی، املایی، دستوری و معنایی میشوند. زبان پارسی دری از زبانهای عربی، ازبیکی ، ترکی ، هندی ، انگلیسی، فرانسوی، روسی، جرمنی، یونانی و غیره واژه های زیاد وامی دارد.

     در ترکیب واژه گانی پارسی دری اقتباس واژه های عربی عوامل معین تاریخی دارد. اعراب در ممالک مفتوحهء خود زبان، دین، عرف و عادات خود را تحمیل میکردند و این پروسه به گواه منابع تاریخی در خراسان و ماوراء النهر بازهم سنگین تر بوده است. پس از پذیرش دین مقدس اسلام خراسانیان به زبان عربی منحیث زبان دینی با علاقۀ زیاد رو آوردند و آن را فرا گرفتند و حتی که بعضی از دانشمندان آثار خود را به زبان عربی نوشتند. بدین گونه واژه های وامی عربی بیشتر و زودتر به طرز تلفظ و نورمهای دستوری زبان پارسی موافقت پیدا کرده همچون واژه های اصلی و مقرری خصوصیت سیر استعمال و گوناگون وظیفه یی را کسب کردند؛ مثلاً: فایده،بیفایده، مفاد، با مفاد، مفادی، فواید....، ادب- ادبیات، بی ادب، با ادب، بی ادبان، ادیب، ادب آموز، ادبگاه، ادب گرفتن ، ادب کردن ....همچنان واژه های وامی عربی بنا بر حادثه همگون شوی به تغییرات واجی مواجه میشوند؛ مثلاً: واج حلقی /ع/ در اول واژه از نگاه تلفظ ضعیف گشته با واکۀ ما بعد خود ادا می شود؛ چون: علم /اِلم/ ، عزیز (ازیز)، عادات (آدات) عرف (ارف) ... و نیز چندین واج ویژۀ عربی در زبان پارسی دری با ارتباط به واژه های وامی با یک واج افاده میشود: / ذ،ظ، ض/ ز مثلاً: ذکر، ظریف، ضرب، زحمت ... / ث، ص> س/ چون: ثابت، صبر، سر...

     و نیز واژه های وامی عربی بر اساس همگون شوی مورفولوژیکی- دستور زبان پارسی دری وند های این زبان را پذیرفته اند؛ چون: بیطرف، با ادب، همفکر، ناحق، ادبی، عقلمند، خدمتگار، محصلان... یا اینکه واژه های وامی عربی با عناصر اصلی پارسی واژه های آمیخته و یا سینونیمها را تشکیل داده اند؛ چون: کتابخانه، شفابخش، سرمحرر، نصیحت آمیز، خوشحال، ظلم و ستم، شکنجه و عذاب، شرم و حیا....

     به صورت کلی واژه های عربی در زبان پارسی دری بنا بر طبیعت این زبان معروض به تغییرات گرافیمی، آوایی و معنایی شده اند که ذیلاً نمونه هایی از آنها ارائه میگردد:

1-                    واژه های عربی صلوة، زکوة، مشکوة و غیره در پارسی دری به شکل صلوات، زکات، مشکلات در می آیند.

2-                   عده یی از واژه های خاص عربی مانند: هرون، اسمعیل، اسحق و امثال آن با املای هارون، اسماعیل، اسحاق در زبان پارسی دری نوشته میشوند.

3-                   برخی از مصدر های مزید فیه عربی چون: تماشی، تقاضی، تمنی، تولی و تبری در زبان پارسی دری با تغییر تلفظ و املا شکل تماشا، تقاضا، تمنا، تولا، تبرا را به خود گرفته اند.

4-                   بعضی از واژه های عربی با (یای) نسبت و (تای) مصدری در پارسی دری به کار رفته مصدر جعلی گفته میشوند و در لغت عرب بدین شکل وجود ندارد؛ چون: موقعیت، تابعیت، مظلومیت، محبوبیت؛ این واژه در عربی شکل موقع ، تابع، مظلوم و محبوب را دارد.

5-                   واژه هایی چون: قضاوت، خجالت، ضمانت بدین شکل در عربی نیامده و این صورت کاربردی دری پارسی است این واژه ها در کتب عربی به شکل قضاء،  خجل، ضمان آمده است.

6-                   برخی از واژه های وامی عربی در زبان پارسی دری با گوناگون شکل و گوناگون معنا مورد استعمال قرار گرفته است؛ مثلاً:    مال) – اعانت ( مطلق یاری)، رسانه ( روزنامه ، کتاب) – رسالت ( فرستادن کسی به مأموریتی)، مراجعه (رجوع کردن به کتاب یا چیز دیگر) – مراجعت ( بازگشتن از سفر) ، معرفه (اصطلاح دستوری) ، معرفت (شناسایی) ، نظاره ( نگاه کردن به قصد تماشا) – نظارت ( تفتیش)....

7-                   بعضی از واژه های وارد شده در زبان پارسی دری دارای معنایی است غیر از آنچه که در فرهنگ عربی آمده ؛ چون: تماشی (عربی- قدم زدن) – تماشا ( پارسی شده – نظاره کردن) ، سکونت (عربی – فقر و مسکنت) – سکونت ( پارسی شده – اقامت و ساکن شدن) ، فراغت ( عربی – اضطراب و نگرانی) – فراغت (پارسی شده – آسایش و بیکاری).

8-                   مصادر باب مفاعله در عربی مفتوح العین و در پارسی دری مکسورالعین است؛ از قبیل: مکالمه، محاسبه، مشاجره...

9-                   واژه های عربی ارتقاء ، انقضاء ، شفاء ، انشاء ، وقتی وارد زبان پارسی دری شده اند با حذف همزه ء آخر بکار رفته اند به شکل ارتقا، انقضا، شفا، انشا و غیره.

باید گفت که واژه های وامی عربی در اوایل زبان پارسی دری کمتر بمشاهده میرسد؛ مثلاً: فردوسی در همۀ شاهنامۀ خود ( ۹۰۰) واژۀ عربی را بکار برده است و اما بعد از سدۀ پنجم واژه های وامی عربی در پارسی دری رو به افزونی می نهد.

    بعد از واژه های عربی در زبان پارسی دری واژه های وامی ازبیکی – ترکی به تعداد زیاد دیده میشود؛ زیرا پارسی زبانان مدت های زیادی با ازبیکها و دیگر مردمان ترک نژاد در یک سرزمین و در همسایگی هم زیسته اند، حیات مشترک و روابط با همی مدنی ، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ادبی این جوامع در پروسۀ دور و دراز تاریخی به زبان بی تأثیر نبوده است. به همین ترتیب در ترکیب واژگانی زبان پارسی دری عدۀ زیادی از واژه های ازبیکی – ترکی به وام گرفته شده است؛ مثلاً: قاشق، چمچه، ایلک، قیچی، قشلاق، قاش، قشون، طوی، اپسقال، یراق، تغای، آپه، اوماچ، کوماچ، قروت، تلخان، قتلمه، قیماق، بوقچه، چلم، چاروق، چمچق، قچقار، قورباچه، قورباغه، قره قل، کوکنار، قیله، کیلن، بیگ، بای، سوغات....

     عدۀ زیاد واژه های وامی ازبیکی – ترکی که در بالا ذکر شده است در زبان گفتار پارسی دری مورد استعمال فراوان دارد و تعدادی هم متداول در زبان ادبی است.

    برخی از واژه های وامی ازبیکی – ترکی در یک برهۀ زمان در زبان پارسی دری سیر استعمال بوده ولی اکنون کمتر به کار میروند؛ چون: اپسقال < آفسقال بمعنی ریشسپید> ، قوش بیگی، ایلک باشی، یوز باشی، باسمچی....

   واژه های وامی ازبیکی – ترکی بنا بر موافقت دستوری زبان پارسی دری با واژه های این زبان عناصر ساخته و آمیخته را نیز ساخته اند؛ مثلاً: همقشلاق، قشلانی، قروتی، بی قبرغه، قیماقدار، قراول خانه، طوی خانه، و اثال آن.

     از طریق زبان ازبیکی – ترکی در ترکیب واژه گانی پارسی دری عدۀ واژه های مغولی نیز راه یافته است؛ چون: یرلیق، یساول، خان، (خاقان) یاغی، ایل و غیره.

    همچنان در جهان معاصر تعداد زیاد واژه های وامی بین المللی ( انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، یونانی، روسی وغیره) به زبان دری گذشته است. یک عده از این گونه واژه ها چون در پارسی دری سینونیم ندارد همچون عناصر لغوی غیر گزارشی به صورت اصلی به وام گرفته اند؛ چون: کیلوگرام، گرام، کانسرت، کمپنی، امپراتور، تایر، تلفون، رادیو، تلویزیون، کمیته، کمسیون، آپراسیون، چای، چینی، استرلاب (یونانی) استدیو (ایتالیایی)، اتو ، سماوار، پتنوس( روسی) قندیل، اسطبل (لاتینی) تابوت، گور، کنشت، شنبه، دهل، گنبد، کاسه، یلدا (آرامی) فلفل، ببر، کرباس، کافور، جنگل، چاپ، جوگی (هندی) ....

    برخی ازین گونه واژه های وامی بر اساس طبیعت زبان با تغییر تلفظ در پارسی دری ادا میشوند؛ مثلاً: بوفه (بوفت- فرانسوی) پانسمان ( پانسمنت – فرانسوی)، رستوران (رستورانت – فرانسوی) جاکت ( ژاکت – فرانسوی) سوژه ( سوژت – فرانسوی).

 

Calca واژه های راساً گزارش یافته یا (کلکه)

" کلکه" مشتق از ریشۀ فرانسوی:

Calgue    بمعنی نسخه برداری، کاپی و تقلید است و در اصطلاح واژه شناسی واژه یا عبارۀ است که جزء به جزء یا حرف به حرف از واژه یا عبارۀ زبان دیگر تقلید کنان؛ عیناً ترجمه شده باشد؛ مثلاً: Camakptuka سمه کرنیکه، در روسی، و (سلبس کرتیک) در آلمانی Sclbskritik   ، آتوکرتیک Autocritique در فرانسوی و در زبان دری پارسی (خود انتقاد کنی) کلکه است و یا واژۀ خود کفا... به عبارت دیگر کلکه ها، واژه ها یا عبارت هایی اند که از زبان دیگر شکلاً و مضموناً ترجمه شده اند، درین نمود وامی عینیت و پوره گی معنا رعایت میشود. در دوران معاصراز زبانهای مختلف کلکه های واژه گانی به زبان پارسی دری گذشته است.

     کلکه ها آنگاه به درستی امکانیت پیدا میکند که در زبان یا بیواسطه و یا با واسطه انکشاف معنای واژه های جداگانه و معنای اساسی پوره افاده گردد؛ مثلاً به واسطۀ واژه های جداگانه اکثر ترمینها ( اصطلاحات) به شکل کلکه اقتباس میشود؛ چون: هوا پیما، کیهان نورد، الفبا، خودکار....                                                                                                                                        و یا بعضاً کلکه های زبان دری پارسی از ترکیبها و عبارتها و به ویژه عبارتهای فریزیالوژی عبارت میباشند؛ مثلاً: اجزای نطق، جملۀ آمیخته، کشتی یخ شکن، کشتی فلک پیما، پلان پنجساله و غیره.

    کلکه های زبان دری پارسی به دو گروه: پوره و ناپوره جدا میشوند: کلکه های پوره آنهای اند که در آنها تنها معنا انعکاس یابد و یک واژه یا عبارت از یک زبان دیگر به صورت کامل ترجمه شده باشد؛ مانند: هوا سنج، باز سازی، خط استوا، خشکه شویی...

   و کلکه های ناپوره آنهای اند که قسماً ترجمه شده و قسماً راساً آورده شده است؛ مثلاً: ماشین سازی، دیموکراتیزه کردن، رادیوساز... البته واژه هایی که با یاری کلمه سازی مثلاً وند ها ساخته شده اند نیز به گروه کلکه های ناپوره شامل اند؛ مانند: پوسته چی، راکتی، کلاسیکی، همقشلاق....

    کلکه های واژه گانی با   Neologism نیولوگیزم ( لغت اختراعی) ارتباط نزدیک داشته و میتوان گفت که از جهت معنا در زبان، خود نیولو گیزم اند: راه آهن، خط آهن، خط هوایی...

    خصوصیت نیولوگیزمی چنین واژه ها تا آنگاه دوام میکند که به قاعده های زبان موافقت نمایند. کلکه ها چون باعث پیدا شوی واژه های نو می شوند بدینگونه موجب غنامندی ترکیب واژه گانی میگردند.        

ماخذ: کتاب واژه شناسی در زبان پارسی دری از پوهاند دکتور محمد حسین "یمین"  

سید همایون شاه عالمی

29 اگست 2015 م

کابل ، افغانستان

 

  

+++++++

 

قسمت چهاردهم

به سلسلۀ شرح معلومات در بارۀ ادبیات دری اینک قسمت چهاردهم که ماخذ آن از کتاب واژه شناسی در زبان پارسی دری نوشته استاد بزرگوار پوهاند دکتور محمد حسین یمین میباشد به شرح مطالبی جالبی زبانشناسی می پردازیم. درین بخش راجع به موضاعات؛ چون: اغراق، افیمیزم، تشخیص، سنونیمی، مقابل معناها، هم مانندی، هموفون، هموگراف، پرونیم، و شمول معنایی ها بحث صورت گرفته ونکاتی نیزافزوده شده است.

Hyperbole اغراق

اغراق نمود دیگری از کاربرد واژه ها و ترکیبها است از معنای حقیقی به معنای دیگر و مجازی. البته در این صورت کلام که اغراق آمیزشده است در ادای مفهوم مؤثریت پیدا میکند. این حادثه غالباً در آثار تخیلی و شعر دیده میشود نه در ساحهء علم و ساینس؛ چه در این ساحه ایجاب میکند که مفاهیم به طور دقیق ارائه شود.

      اغراق در افادۀ احساس و تخیلات نقش بزرگ دارد؛ در گفتار عادی آدمیان نیز این پدیده به فراوانی مشهود است. البته در استعمال اغراق غالباً طرز ادا و آهنگ نیز قابل توجه است. معروفترین نمونه های اغراق عبارت اند از: هزارو یک علت؛ یک عمراو را ندیده ام؛ سیلاب اشک یا سیلاب خون جاری شد؛ از موضوع دنیا را خبر کردن؛ یک عالم معذرت خواستن؛ همه شهر آنجا بود؛ یک جهان تشکر...

     در اثر کثرت استعمال بعضاً واژه های اغراق آمیز قوت خود را از دست میدهد و شکل عادی را بخود میگیرد؛ البته آنگاه کابرد آنها صرف به مقصد تأکید میباشد؛ مثل آنکه در نمونه های بالا دیده میشود. در حقیقت توجه و تمایل به اغراق عبارت از تشریح موضوع در یک سطح بسیار عالی است که علاوه از مبالغه و غلو متضمن استعاره هم میباشد.

Euphemism         افیمیزم

A euphemism is a generally innocuous word or expression used in place of one that may be found offensive or suggest something unpleasant.

افیمیزم

این واژه مشتق از زبان یونانی ( Cuo به معنای خوب و ( Phemi) به معنی سخن می گوئیم) است، افیمیزم متناقض با فاسد کردن و تنزل دادن بوده و آن کوششی است برای نهفتن زشتی در لباس واژه و سخن گوارا و نیکو. به عبارت دیگر افیمیزم عبارت است از کاربرد سخن خوب و نیک برای بیان موضوع ناگوار و ناپسند.

  به وسیلۀ افیمیزم ما به نحو شایسته و خوشایندی از اشخاص، اشیاء و اوضاعی که معمولاً زشت و ناخوشایند می نمایند سخن می گوئیم؛ مثلاً طرفداران (هانری) هشتم که وی ازجملۀ شش زن خود  در راه وارث پیدا کردن دوتای آنرا طلاق داده و دوتای آنرا سربُرید؛ میگفتند: تنهایی بیچاره با همه سرو کار داشتن با زنان.

افیمیزم در برابر (تَبو) Taboo به کار میرود و تبو از زبان پولنیزی عبارت از واژه یا عباره و یا افاده یی است که گفتن آن بر اساس خرافات یا از نگاه عرف و عادات و یا از نظر دین و غیره محدود و ممنوع بوده باشد؛ مثلاً از اینکه در ساحۀ خرافات ذکر نام مار باعث آن میشود که از گوینده و شنونده دیگران غیبت و بدگویی خواهند کرد بنا برآن به جای خود یعنی (مار) بکار رفته و افیمیزم گفته میشود. یا بنابر عرف به جای واژۀ (گژدم) استعمال (نام گم) و به عوض مردن ماربرد واژۀ (وفات) کردن، رخت از جهان بستن، چشم از جهان پوشیدن، رحلت کردن و غیره) افیمیزم میباشد در برابر آن واژه های اصلی یعنی گژدم و مردن ، تبو (واژۀ حرام) گفته میشود. به خوک می گویند (جانور و جانور بد) که این دو واژه افیمیزم بوده در معنای مجازی خود به کار رفته اند.

همچنان افیمیزم در زمینۀ ارجگزاری و احترام اشخاص، مورد استفاده قرار میگیرد؛ مثلاً: استعمال خطا کردن، سهو کردن، حق بجانب نبودن به جای دروغ گفتن دربرابر اشخاص و یا کاربرد (قاری) برای (کور)  و (گوش گِران) برای (کر) ازهمین قبیل است.

در ساحۀ برخی از پوشاکه ها هم بعضاً  افیمیزم هایی در زبان محاوره مورد استعمال است؛ چون استعمال (زیرجامه) به جای (تنبان) و (واسکت) به جای (سینه بند) و ازین قبیل. واژۀ ، پیشاب، جواب چای ، آلۀ تناسلی، مواد فاضله و امثال آن افیمیزم ها اند که به کاربرد اصل واژه از نگاه ادب و اخلاق مجاز نیست.

تشخیص   (Personifieation)

 تشخیص یا انسان پنداری که در اصطلاح زبانشناسی پرسونیفکیشن گفته میشود نمودی از مجاز است. یعنی در تشخیص واژۀ متعلق به بیجانان، پرندگان و جانوران بنا بر هدفی خاص در معنای انسان و شخص به کار میرود و آنهم برای تأکید مفهوم و برازنده ساختن موضوع و یا جهت. بیشتر جالب توجه ساختن سخن.

نخست - اشیای بیجان یا غیر انسانی با کاربرد فعل انسانی در معنای شخص به کار رفته بدینصورت گذشته ازآن فعل هم درمعنای غیر حقیقی و مجازی به کار میرود؛ مثلاً: روز آمد، شب رفت، صبح میخندد، ابر می گرید.... درین موارد با ارتباط به تشخیص فعلها هم به ترتیب به معنای پدیدارشد، طلوع میکند و میبارد میباشد. 

دوم – در صورت خطاب اشیای بیجان یا غیر انسانی خود در معنای غیر حقیقی و مجازی یعنی انسان مورد استعمال قرار میگیرند؛ چون:

ای آبشار نوحه گر از بهر چیســتی                        چین بر جبین فگنده دراندوه کیستی

درینجا آبشار شخص قرارداد شده مورد خطاب قرار گرفته است.

سوم – در صورت انطاق اشیای بیجان یا غیر انسانی در معنای غیر حقیقی (انسان) مورد کاربرد قرار میگیرند؛ مثال:

صبحـــــــدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت                 ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شگفت

البته منظره ها درغالب موارد شامل همین بخش میگردد؛ مثال دیگر مناظره ( نافه و کیمخت) از خاقانی:

نافه را کیمخت رنگین سرزنشها کرد و گفت               نیک بدرنگی، نداری صورت زیبای من 

  نافه گفتش یافه کم گو، کایت معنای مراست                    اینک اینک حجت گویا دمِ بویایِ من

چهارم – بعضاً بیجانها یا موجودات غیر انسانی با ارتباط یا انتساب یافتن به انسان معنای مجازی یعنی انسانی را پیدا میکنند؛ مثلاً:

شبی وقت گل بودم اندر چمن                              گل و شمع بودند شب یار من

یعنی گل و شمع همچو انسان مونس و همدم شاعر بودند.همچنان این گونه تشخیص گاهی با انتساب به اعضای بدن انسانی معنای انسان را به خود می گیرند؛ چون: دست بهار، دل دریا، چشم زمانه ....

پنجم – جاندار انگاری ANIMISM هم از یک نگاه شامل تشخیص میگردد و آن چنان است که اشیای بیجان در سخن، جاندار انگاشته میشود یعنی بیجانان درین جا ویژگی جانداران را کسب کرده و بدینگونه درمعنای غیر حقیقی مورد استعمال قرار میگیرند؛ چنانچه در مثالهای بخشهای بالا به وضاحت داده میشود که بعضاً بیجانها نخست خاصیت جاندار را پیدا کرده و بعد درمعنای انسانی به کار رفته اند.                                                                                                                         

      البته در بعضی موارد بدون انسان پنداری بیجانها تنها به معنای جاندار بکار میروند؛ مثلاً: در این شهر بهار کوه دماوند در معنای جانداری (دیو سپید) آمده:

ای دیو سپید پای دربند                                  ای گنبد گیتی ای دماوند

بعضاً هم بیجانها با انتساب به اعضای متعلق به جانداران در معنای غیر حقیقی بکار میروند؛ مثلاً: چنگال مرگ، کام مرگ که مرگ در معنای جاندار میباشد.

Synonymy

A synonym is a word or phrase that means exactly or nearly the same as another word or phrase in the same language. Words that are synonyms are said to be synonymous, and the state of being a synonym is called synonymy. The word comes from Ancient Greek syn (σύν) ("with") and onoma (ὄνομα) ("name"). An example of synonyms are the words begin, start, and commence. Words can be synonymous when meant in certain senses, even if they are not synonymous in all of their senses. For example, if we talk about a long time or an extended time, long and extended are synonymous within that context. Synonyms with exact interchangeability share a seme or denotational sememe, whereas those with inexactly similar meanings share a broader denotational or connotational sememe and thus overlap within a semantic field. Some academics call the former type cognitive synonyms to distinguish them from the latter type, which they call near-synonyms

Synonymy list in cuneiform on a clay tablet

نمونۀ از لست سینونیمی (هم معنایی)که در لوح گلی با خط میخی منقوش است

هم معنایی : سینونیمی یا هم معنایی در لغت مشتق از واژۀ یونانی Syn بمعنای همراه، و   Onyma به معنای نام است و در اصطلاح زبانشناسی عبارت از واژه هایی اند که از نگاه شکل مختلف وازنظر معنا باهم برابر و یا بهم بسیار نزدیک میباشند.

  در حقیقت نظام کلی زبان مشتمل است از رو نظامی که بر تقابل ها، تضاد ها، تشابهات و ارزشهای وصفی استوار میباشد. در بسا از ساختمانهای درون ارتباطی در سطوح مختلف، نقش هر عنصر زبانی منحصر است با روابط داخلی آن. دلچسپی اصلی در مطالعات لغوی بر تعیین ویژگیهای واژه ها و روابط گوناگون میان آنها در زبان نهفته است؛ یعنی بر روابط معنایی آنها. 

  بدینگونه پژوهشهای امروزی با افزایش دلچسپی با مسایل برقراری تعادل، واژه ها بنا بر عوامل معین به گروه های مختلف موضوعی طبقه بندی شده است. عاملی که سینونیم ها را به حیث اعضای یک گروه موضوعی درمیآوَرَد عبارت است از:

الف – به یک جزء سخن متعلق بودن.

  ب – به یک دیگر از نگاه معنا نزدیک بودن.

 موجودیت و تداوم کاربرد هم معناها در زبان، دریافت روابط معنایی میان واژه های هم معنا، ارائه خصوصیات سبکی و اصطلاحی آنها موضوع بسیار عمدۀ بررسی های زبانی میباشد. 

  مطالعۀ اشکال سینونیمی سخن مخصوصاً در یک زبان معین به تشخیص موجودیت سبکها و مطالعه پروسۀ انکشاف آنها یاری بزرگ میرساند. دگرگونی اشکال سینونیمی سخن با دگرگونی سبکی یک زبان ارتباط نزدیک دارد؛ همچنان گروههای متعدد هم معنا ها یکی از انواع مشخص قاموسها را به وجود آورده است. کثرت هم معنا ها اصلیت و خصوصیت طبیعی یک زبان را می نمایاند و بر قدامت آن گواهی میدهد؛ مثلاً در زبان پارسی دری این واژه ها سینونیم همدیگر اند:

کهن، باستانی، دیرینه، زیبا،قشنگ، روشن، درخشان، آفتاب، مهر، خور، خورشید، کلان، بزرگ، سترگ، روی، چهره، سیما.

  این هم معنا ها با درنظرگیری واژه های وامی گسترش می یابد؛ بدینگونه: زیبا، قشنگ، حسین؛ روشن، درخشان، منور؛ آفتاب، مهر، خور، خورشید، شمس؛ کلان، بزرگ، سترگ، عظیم. هم معناها با توجه به واژه های ساخته و آمیخته بازهم گسترده میگردند: زیبا،قشنگ، حسین، خوبصورت، خوشنما، دلکش؛ روشن، درخشان، منور، تابناک، با درخشش....

با فهرست کردن هم معناها و دقت در تمایز معنوی آنها گروههای ذیل هم معناها را میتوان مشاهده کرد:

1-                   یکی از هم معناها نسبت به دیگرش معمول تر و متداولتر میباشد؛ مثلاً: مختلف- گوناگون؛ کم – قلیل...

2-                   یکی از هم معناها نسبت به دیگرش ساحهء وسیع کاربردی داشته میباشد؛ چون: کار – شغل ؛ خوب – نغز....

3-                   یکی از هم معناها واژۀ مسلکی (دانشواژه) باشد؛ مثلاً: نگارش – نوشتن، مکتوب، نامه ....

4-                   یکی از هم معناها نسبت به دیگرش مهیج (هیجانی تر) باشد؛ چون: دست آورد – محصول؛ نیرومند- قوی ....

5-                   یکی از هم معناها جنبۀ مثبت و دیگرش جنبۀ منفی دارد؛ چون: وفات کرد – مُرد؛ چهره – قواره....

6-                   یکی از هم معناها جنبۀ ادبی اش بیشتر باشد؛ چون: عارض – رخسار – روی....

7-                   یکی از سینونیم ها نسبت به دیگر لهجوی باشد؛ چون: کرته – پیراهن....

واژه هایی که معنا های بسیار نزدیک بهم را افاده میکنند، سینونیمهای مفهومی یا ایدوگرافی نامیده شده اند؛ مثلاً: خوب، زیبا، خوشنما – مکر،حیله، فریب، نیرنگ – بسیار، زیاد، فراوان- بزرگ، کلان، کبیر و امثال آن. در سینونیم های ایدیوگرافی تنها مفهوم عمومی اشیا، حادثه ها و علامات آنها افاده میشود. همین واژه های با معنای نزدیک سلسلۀ سینونیمی را تشکیل میکنند. 

 در سلسلۀ سینونیمی یک واژه سر سلسله میباشد. البته واژه سرسلسله دایرۀ استعمال وسیع داشته میباشد؛ مثلاً در سلسلۀ سینونیمی خورشید، مهر، آفتاب، شمس، خور؛ واژۀ آفتاب سرسلسله است.

باید گفت که در زبان سینونیم های واقعی وجود ندارد و این ادعای زبانشناس امریکایی،

Leonard Bloomfield متولد یکم اپریل ۱۷۸۷م و متوفی ۱۸ اپریل ۱۹۴۹م میباشد.

نیدا زبانشناس انگلیسی در کتاب تشریح تحلیلی واژه ها می گوید که: تکواژها (موفیم ها) یا سلسلۀ واژه ها هیچگاه در معنی یکسان نیستند. این بدان معنی است که سینونیم حقیقی وجود ندارد و نیز (هیل) در کتاب ساختمانهای زبانشناسی انگلیسی در نیویارک بر آنست که سعی در ارائه سینونیم های کامل بی نتیجه است.

     برای روشن شدن موضوع مثلاً سینونیمهای قدیمی ، باستانی،کهن، کهنه، دیرینه را در نظر میگیریم این سینونیمها در موقعیت های ویژه صورت کاربردی خود شان را دارند یعنی که مطلقاً باهم هم معنا نیستند؛ به گونۀ مثال میتوان گفت: قلعۀ قدیمی، باستانی یا کهن به معنای تاریخی و در همین معنا نمیتوان گفت قلعۀ کهنه. و نیز میتوان گفت: دوست قدیمی و نمیتوان گفت دوست باستانی یا کهن و یا کهنه؛ یا میتوان گفت: لباس کهنه و نمیتوان گفت لباس باستانی و یا کهن....

        دربین واژه های جفت سینونیمی بعضاً آنها دارای اختلاف کمتر معنایی اند و در انگیزش هیجان یا ابراز احساسات به هم نزدیک میباشند، اینگونه سینونیمها را سینونیمهای اسلوبی میگویند؛ زیرا تابشهای اسلوبی دارند. در سلسلۀ هم معناهای اسلوبی درخشش معنای واژه ها نقش اساسی را بازی میکنند.

 سرچشمۀ سینونیمها و طریق پیداشدن آنها در زبان عبارت است از:

نخست – سینونیمها از طریق عناصر اصلی زبان، کلمه سازی، واژگان شیوه ها، حادثۀ دلگریزم و کاربرد ایوفیمیزم به وجود می آیند:

الف – عناصر اصلی: بد – زشت، قشنگ – زیبا

ب – کلمه سازی: دانا – خردمند – دانشور؛ دلاور- دلیر.

ج – شیوه ها: پیراهن- کرته، زیرجامه – تنبان.

د – ولگریزم: بلعیدن- زارمار کردن، تنبل – لنده غر

هـ - ایوفیمیزم: کور – قاری، مردن – رحلت کردن.

دوم – پیدایش هم معناها از طریق واژه های وامی از زبانهای گوناگون:

الف – فارسی – عربی: خرد – عقل، دشمن – خصم، معلم – آموزگار.

ب – عربی – عربی : عالم – عارف، فتح – ظفر، مکر – حیله.

ج – فارسی – ازبیکی ، ترکی : ابرو- قاش، دهه – قشلاق

د – عربی – ازبیکی ، ترکی: مقراض – قیچی، عسکر- قشون.

هـ - فارسی – زبانهای غربی: تکواژ- مورفیم، صدا و سیما – رادیوتلویزیون.

سوم – پیدایش سینونیمها از طریق مجاز:

الف – مجازهای ادبی- بدیعی: چشم- نرگس، قد – سرو، زلف – سنبل ، لب – لعل مثلاً درین بیت:

لؤلؤ از نرگس فرو بارید و گل را آب داد

 وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد

یعنی اشک از چشم فرو بارید و رخسار را آب داد و با دندان روح پرور لب را مالش داد.

ب – مجاز های ترکیبی پرآب و رنگ: زغال- طلای سیاه، نفت – خون سیاه، پخته – طلای سفید.

  باید گفت که در زبانها سینونیمهای نحوی نیز وجود دارد که محتوی واحدی های نحوی هم معنا میباشد؛ مثلاً عبارتهای سینونیمی:

  اظهار درد دل// درد دل اظهار کردن

جمله های سینونیمی:

به هرکس باور کردن نشاید // به هرکه باور کرده نمیشود // به هر که باور کردن ممکن نیست. 

 هم معناها برای بیان همه جانبۀ موضوع، برای جلب دقت و فهم بهتر شنونده یا خواننده و برای ارائه تابشهای اسلوبی ارزش خاصی دارد.

مقابل معناها   Antonyms

واژۀ انتونیم از ریشۀ یونانی ( (Anti – ضد ، مقابل و  - Onym یعنی نام ) گرفته شده است. مقابل معنایی واژه ها یک انکشاف ظریفانۀ همه گانی زبانی بشمار میرود. انتونیمها واژه های مختلف الصوتی اند که در تقابل معنایی مشخص قرار دارند.

 در زبانها همه واژه ها برای خود مقابل معنا ندارد. بیشتر آن واژه ها دارای انتونیم اند که مفهومهای صفتی و قیدی دارند؛ مثلاً:

پست – بلند، خورد – بزرگ، کوتاه – دراز، گرم- سرد، روشن – تاریک، دور – نزدیک، بالا – پائین... اسم ها و فعل ها کمتر مقابل معنا دارند: شب – روز، حیات – ممات، مردن – زیستن، داد – گرفت، رفت – آمد....

مقابل معناها یا ساده اند؛ چون: گرم – سرد، شب – روز، پیر – جوان.

یا ساخته اند؛ مثلاً: دانا – نادان، بینا – نابینا، بادانش- بیدانش.

ویا آمیخته اند: خوش زبان – بد زبان ، پرکار- کم کار...

واژه های انتومی در ترکیب عباره ها و ضرب المثل ها نیز به وظایف گوناگون اسلوبی میآیند؛ چون: دشمن دانا به از نادان دوست؛ آزموده به از ناآزموده؛ سیر از دل گرسنه نآید و سوار از دل پیاده.                                                                                     انتونیمهای لغوی بیرون از متن هم خصوصیت مقابل معنایی خود را نگاه میدارند؛ چون: تلخ – شیرین، ارزان – قیمت، سیر – گرسنه. بعضاً انتونیمهای لغوی خصوصیت جفت استعمال دارند؛ چون: غم و شادی، نیک و بد، خورد و کلان، رفت و آمد، خرید و فروش... گاهی هم در آثار نویسندگان واژه های غیر انتونیمی با هم مقابل معنی میشوند که آنها را انتو نیمهای اسلوبی – فردی گویند؛ چون: زرد- سرخ { چون که زرد علامت بیماری و سرخ علامت صحتمندی است.}

واژه های چند معنا بعضاً سلسلۀ انتونیمها را ارائه میدارند؛ مثلاً : صبح – شام، صبح شادی – شام فراق، صبح عدالت – شام ظلمت...

راست- کج، راست - دروغ – راست – دغل... 

سفید - سیاه ، سفید – سرخ...

در زبان گذشته از واژه های مقابل معنا بعضاً یک واژه خودش در مقابل معنا میباشد که به نام واژه های متضاد معنا گفته میشوند؛ چون: مولی به معنای غلام – بادار؛ بی بها یعنی قیمت – بی ارزش ، باختر: غرب – شرق، خاور: غرب – شرق...

بی بها به معنای متضاد:

خسرو به بنده گیت غلامی است بی بها

 خاصـــــه کنون که بندۀ آن بی بها شدم   

  (امیرخسرو)

  برخی از واژه ها بنا بر سیر تأریخی خود متضاد معنی اند:

مزخرف: زیبا- زشت؛ رعنا: زشت – زیبا.

 بعضاً خصوصیت انتونیمی معنا های یک واژه به چند معنایی آن وابسته است؛ مثلاً واژه های (آبدار) و (سرحد) هرکدام حالا معنا های انتونیمی را افاده میکنند که این حادثه به چند معنایی (آب) و (سر) متعلق است؛ مثلاً: خنجر آبدار و شعر آبدار(معنای مثبت)، اما شِیرآبدار (معنای منفی)؛ سرحد به معنای حد اول و حد آخر.

مقابل معناها به گونه های ذیل جدا میشوند:

1-                   آنهایی که حادثه های طبیعی را افاده کنند: روشن- تاریک، گرم- سرد.

2-                   آنهایی که حالت و فعالیت انسان را نشان دهند: جوانی- پیری، تندرست - بیمار.

3-                   آنهایی که مفهومهای زمانی را افاده کنند: صبح- شام، زمستان- تابستان.

4-                   آنهایی که مفهومهای مکانی را افاده کنند: دور- نزدیک، بالا- پائین.

5-                   آنهایی که خصوصیت ظاهری و حجمی شی را بنمایند: سفید – سیاه، خورد – بزرگ.

6-                   آنهایی که مفهوم کیفی و حسیّات را ارائه کنند: دوستی – دشمنی، ارزان – قیمت.

Homonyms        هم مانندی

واژۀ همونیم از ریشۀ یونانی (Omos به معنای یک نوع، یک سان و   Onyma به معنای نام ) گرفته شده استو مسألۀ همونیم ظاهراً به معنای مشابه است و آن واژه یی است که از جهت شکل به واژۀ دیگر مانند بوده و از جهت معنی از آن واژه تماماً فرق داشته باشد؛ یا دو واژه یی که در تلفظ و حروف یکی بوده در معنی و گروه مختلف باشند همونیم گفته میشوند.

{ اشتراک و مشابهت لفظی در زبان شناسی به لفظ های مشترکی اشاره دارد که دارای دو یا چند معنا هستند. این پدیده در زبانهای پیشرفته امروزی دیده میشود و در زبانهای اولیه وجود نداشته است. برای نمونه میتوان به لفظ " شیر" در پارسی که ممکن است به یک ابزار ساختمانی، یک نوشیدنی یا یک حیوان اشاره داشته باشد. معنای لفظ مشترک ممکن است ضد هم یا نزدیک به هم باشند، با این وجود همواره باهم متفاوت اند. دلایل اصلی بوجود آمدن مشابهت هایی تلفظی در زبان عبارتند از: نخست: دگرگونی مفاهیم جدید از آنها که در نتیجۀ پویایی زبان رخ میدهد. دوم : تداخل لهجه ها و سوم استعاره میباشد. "ماخذ ویکپیدیا" }

دوباره از کتاب واژه شناسی دری پارسی از استاد بزرگواریمین:

واژه های هم مانند را غالباً واژه های یک هجا و کم هجا تشکیل میکند؛ مثلاً در قاموس اکسفورداز جمله ۲۵۴۰ واژه هم مانند انگلیسی ۸۹٪ آن را واژه های یک هجایی و تنها ۱/۹ در صد آنرا واژه هایی دو هجایی تشکیل میدهد.

برای تمایز واژه های هم مانند و چند معنا؛ به معنای واژه های هم مانند می نگریم هرگاه با همدیگر سنونیم یعنی هم معنی بودند واژۀ چند معنا گفته میشوند و درغیرآن واژه های هم مانند میباشند؛ مثلاً: ۱- بار به معنای مرتبه ۲ – بار به معنای ثمر(چون بار اولی و دومی هم مانند میباشند از همین جاست که معنای آنها ( مرتبه و ثمر) باهم سنونیم نیستند؛ یعنی که واژه های (بار) هم مانند اند نه چند معنا. باید گفت که در فرهنگها واژه های هم مانند را به ترتیب ویژه یی می آورند؛ مثلاً واژۀ (بار) اولی و دومی چنین آورده میشوند:

       بار  I

بار    II

 

{نوت : همچنان بار به معنی آماده ساختن اجناس و یا مسافرین بالای راکب جهت انتقال؛ مثلاً میگویند: یک بار شتر ، موتر را بار زدی؟، مواد را در کشتی بار کردند و یا لاری باربری...}

واژه های هم مانند در زبان با راه های زیرین پیدا میشوند:

۱ – تصادفاً هم مانند واقع شدن واژه های اصلی؛ زیرا در هر زبانی چون تعداد آوازه ها کمتر و محدود و تعداد واژه ها خیلی زیاد است این تصادف الزاماً به وقوع می پیوندد؛ این گونه هم مانند ها را هم مانند های لغوی گویند؛ چون: کام (داخل دهن) – کام (مقصد) ، تار( نخ) – تار (تاریک) ، تاب (پیچ و تاب) – تاب (توان)...

ویا: شست (عدد)- شست (دام، کمان):

چو در شصت (شست) افتادش زندگانی

                 خدنگ افـــــــــــــتادش از شست جوانی         (نظامی)

شانه (آله تنظیم موی) ، شانه (کتف)  

 

تار مویت را جدا مشاطه گر از شانه کرد

دست آن مشاطه میباید جدا از شانه کرد

 

سیر(ضد گرسنه) ، سیر (اندازۀ معیین وزن):

خیز از میِ  قدیم مرا سیرکن به رطل

بگذرازاین حدیث که یک سیر و یک من است     (انوری ابیوردی)

 

زنگ (زنگ آهنگ) ، زنگ (زنگوله):

آری بخورد زنگ همی آهن را

هرچند که زنگ هم ز آهن خیزد                    (ابوالفرج)

 

۲ – واژه های اصلی با واژه های وامی هم مانند می شود؛ چون:

در پارسی دری بر (میوه، ثمر، عرض مثلاً عرض خانه) در عربی بر (خشکه). 

بار در پارسی دری (دفعه ، ثمر، پذیرش .. ) بار در انگلیسی ( قهوه خانه، نوشابه خانه و .. )

 

۳ -    دومعنای واژۀ هم معنا از هم دور میشوند و هردو واژه های هم مانند می گردند؛ مثلاً: نی (رستنی) – نی ( آله موسیقی ؛ دار ( درخت- دار (اسباب قتل)؛ ماه (مهتاب) – ماه (برج ، دوازده ماه سال)  

 

گرنبودی نالۀ نی را ثمر

نی جهان را پر نکردی از شکر                  (مولانا جلال الدین بلخی)

 

کوژ گردد بر سپهر از عشق او هر ماه ماه

خون دل هردم کند زین چشم من بیراه راه         (قطران)

 

۴ – تصادفاً به عین یک ترکیب آوازی واقع شدن واژه های گوناگون معنا، که غالباً یکی از آنها از زبان محاوره یا گویشی به ترکیب لغوی زبان داخل شده باشد؛ مثلاً:

دول (دول چاه) – دول ( صورت محاوره وی دهل)؛ شیر (حیوان درنده) – شیر شکل محاوره وی شعر) شوله (از خوارکها)- شوله (شعله) .

 

۵ – بعضاً هم مانند هااز تحولات شکل دستوری واژه به میان می آیند؛ مثلاً واژۀ دیده (چشم)- دیده (صفت مفعولی از اصل دید)

نگه کن به دیده ام ***  که از تو من چه دیده ام   (شکوهی)

غالباً این گونه حادثه ها در پارسی دری فعل امر با اسما به میان می آورد: جوی (بجوی) – جوی (جوی آب)، گوی (بگوی) – گوی (توپ)، گرد (بگرد) – گرد (غبار)، بر (ببر)- بر (ثمر، عرض).

     بعضاً چنین پنداشته میشود که هم مانندی در زبان یک حادثه منفی است به دلیل اینکه در افادۀ درست فکر خلل وارد میکند زیرا شکلاً یک چیز است؛ اما چنین نیست، زیرا ازینکه بافت جمله مفهوم را به درستی ارائه میکند در افهام و تفهیم مشکلی ایجاد نمیکند.

       خط انکشاف همونیم ها به دو خط موازی ارائه میگردد که هیچگاه به هم تماس نمیکنند؛ چون: بار// بار، شانه// شانه، سیر// سیر....

       سه موضوع دیگر در زبان به همونیم (هم مانند) نزدیکی دارد که عبارت اند از: هموفون، هموگراف و پرونیم میباشند.

Homophone     هموفون

هموفون یا هم آواز دو یا زیاده واژه هایی را گویند که از نگاه شکل نوشتاری ناهمگون و از نظر آواز همگون باشند: پول (نقدینه، پیسه) – پل (کپروک)؛

منبعی نه کو به کف پول آورَد             منبعی جستی کزین پل بگذرد    (مولوی)

خوان (دسترخوان) – خان، خواست، خاست.

با این گونه حادثه از واژۀ پارسی دری و واژۀ وامی پدید آید؛

چون ارز (ارزش) – عرض (پهنایی) – ارض (زمین)

زن ( مقابل مرد) – ظن (گمان)

هموگراف Homograph

هموگراف یا هم حرف حادثه ی است که در زبان دو واژه از نگاه شکل نوشتاری همگون و از نظر طرز ادا ناهمگون میباشند؛ مثلاً در بعضی واژه ها تغییر محل فشار ناهمگونی واژه ها را مینماید؛ چون: بهشت ( فشار ثقیل بر هجای دوم به معنای جنت) – بهشت ( فشار ثقیل برهجای اول به معنی گذاشت):

قیامـــت کســـــی بینـــی اندر بهشت                     که معنا طلب کرد و صورت بهشت

یا واژۀ چرا (فشار ثقیل بر هجای اول تکواژ پرسش)- چرا ( فشار ثقیل بر هجای دوم به معنای چریدن):

چرا ناید آهوی سیمتن من             که بر چشم کردمش جای چرا        (غضایری)

  همچنان است واژۀ ماهی ( فشار بر هجای دوم حیوان آبی)- ماهی (فشار بر هجای اول یعنی ماه هستی).

(تو چون ماهی و من چون ماهی میسوزم به تابه بر)      از رابعه بلخی

Paronym     پرونیم

واژۀ پرونیم از ریشۀ یونانی ( Para  به معنای کنار، پهلو و Onyma به معنای نام) گرفته شده است. در اصطلاح پرونیم واژه های همشکل و مختلف المعنی را گویند. و یا به واژه هایی پرونیم گویند که از نظر تلفظ به هم نزدیک و از نگاه معنی گوناگون باشند؛ مثلاً: نکته (سخن سودمند) – نقطه (نشانهء نوشتاری، جای به هم پیوستن دو خط راست)؛ نفوذ (تأثیر) – نفوس (مردم) {جمع نفس}؛ فراخ (وسیع)- فراغ (آرامی) گذارد (نهاد)- گزارد (انجام داد) نبض (شریان) {ضربان قلب} – نظم (کلام موزون).

    سبب پیدایش پرونیم ها در زبان نفهمیدن و نداشتن مهنای واژه ها است، بنا برآن آموختن واژه های پرونیم و از خود کردن آنها با عث درست فهمیدن ترکیب لغوی زبان و درست بکار بردن واژه ها میشود.

 گذشته از موارد فوق پرونیم ها از دو طریق دیگر نیز به میان آیند:

نخست – از طریق واژه های همریشه با پیشوند های واژه ساز ناهمگون؛ مثال: برخورد (جنگ) – واخورد (مواجه شد، مقابل شد)؛ فرو گذاشت (واگذاشت)- واداشت (مجبورکرد) – برداشت (بالا کرد....)

دوم – از طریق واژه های همریشه با پسوند های واژه ساز و ناهمگون؛ مثال: روان- روش ، بنده وار – بنده گان.... 

شمول معنایی                            Hyponymy

شمول معنایی نوعی همآیی واژه ها در یک طبقه است در این حادثه ما با واژه هایی سر و کار داریم که به طبقه بندیها ارتباط میگیرند؛ و واژه ها شامل طبقۀ ویژه یی میشوند؛ مثلاً واژۀ (گل) معنای واژه های لاله، سنبل، بنفشه، مرسل، چمبیلی... را دربردارد؛ یا واژۀ پستاندار و هم حیوان واژه های شیر، فیل، اسپ، انسان را شامل میشود؛ و یا قرمز واژۀ گلابی را احتوا میکند.

          واژۀ که معنای چند واژۀ دیگر را در بر میگیرد (فراگیرنده) و واژه های زیر بخش (فراگیرشده) Hyponym گفته میشود.

طبعاً تعداد واژه های فراگیرنده در زبان بسیار کم میباشد.

درشمول معنایی با درنظر گرفتن سلسلۀ مراتب واژه های فراگیرنده و فراگیر شده بعضاً چندین جایگاه را میتوانند اشغال کنند؛ مثلاً در این نمودار واژۀ (حیوان):

 

Oval:                           گیاهان                                              
Flowchart: Process: موجودات زنده
Oval: حیوانات
Flowchart: Magnetic Disk: حشرات
Flowchart: Magnetic Disk: ماهی ها
Flowchart: Magnetic Disk: پستانداران
Flowchart: Magnetic Disk: پرندگان
Flowchart: Preparation: حیوانات 
چارپایان
Flowchart: Preparation: انسان ها
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

واژه هایی که در برگیرندۀ جنس و سن اند نیز فراگیرنده اند؛ مثلاً اسپ (فراگیرنده) و (مادیان، نریان، کره اسپ) فراگیرشده؛ یا گوسفند (فراگیرنده) و (قوچ ،میش، بره) فراگیرشده؛ و یا گاو( فراگیرنده) و (ماده گاو، قلبه گاو، گوساله) فراگیر شده و به همین گونه مرغ (فراگیرنده) و (ماکیان، خروس، چوچه مرغ) فراگیرشده است.

     با درنظر گیری شمول معنایی صحت یک جمله ، صحت یک جملۀ دیگر را ایجاب میکند؛ مثلاً:

(این لاله است) مستلزم جملۀ (این گل است) میباشد. یا این گلابی است مستلزم وجود جملۀ (این قرمز است)

در این مثالها دیده میشود که جملۀ شامل یک واژۀ فراگیرشده مستلزم وجود جملۀ است که واژۀ فراگیرنده را دربر دارد.

   اما باید توضیح کرد که در صورت استفاده از واژۀ (تمام) بعضاً عکس این مطلب درست نمی آید؛ مثلاً: (تمام گلها زیباست)؛ طبعاً میتوان گفت (تمام لاله ها زیباست)؛ اما اگر گفته شود (تمام اطفال بازی گوش اند) البته نتوان گفت (تمام اطفال بازی گوش اند).

 

سید همایون شاه "عالمی"

  نهم جون دوهزارو پانزدهم میلادی 

 کابل – افغانستان

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت