موالانا کبیر فرخاری

 

             ارباب ستمگستر

"بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم"

هرآنچه بی ادب گوید دو گوش خود کر اندازیم

الا صوفی بنوش اینجا ز آب تلخ میخانه

"که از پای خمت یک دم به حوض کوثر اندازیم"

تبارز میدهم نفرت ز ارباب ستمگستر

خس و خاشاک گیتی را به کام اخگر اندازیم

اگر دلبر ز نیش تیر طالب خفته در خاک است

نمی شاید ازین حالت به زودی دل بر اندازیم

کمر بستم به آهنگ سفر در عرصه ی پیکار

به پا و سینه ی داعش تناب و خنجر اندازیم

به زیر سنگ طفلان همچو مجنون بی دم و دودم

ازین طفلان نباید خویش را در بستر اندازیم

به فکرت هموطن روزی جهان کهنه نو گردد

به تن در عرصه ی میدان لباس و مغفر اندازیم

محیطم خانه ی رنج و حوادث سخت طوفانیست

بیا ای ناخدا اینجا به ساحل لنگر اندازیم

ز نادانی کمر بستن به کار بی سرانجامی

نه انصاف ار گناه خود به چرخ چنبر اندازیم

تو همرزمم بیا زنگ دویی از سینه برداریم

شود آیینه تا روشن سرش خاکستر اندازیم

حقیقت میشود عریان اگر فکرت دهد یاری

دو چشم روشنابین بر جهان شش در اندازیم

به فرق مهر و مه رفتن به بال مرغ دانایی

که تا صیقل شود فکرت نظر بر دفتر اندازیم

ندارد جلوه فرخاری که سر سایم به گوساله

به کوه طور سینا جلوه ی افسونگر اندازیم

مولانا عبدالکبیر فرخاری

ونکوور - کانادا

 

 


بالا
 
بازگشت