در ایران اسلامی، جای شاعر واقعی، زندان است!

 



فرهاد فاریابی 

دادگاه انقلاب تهران، مهدی موسوی و فاطمه اختصاری، دو شاعر غزل پرداز ایرانی  را به اتهام  اهانت به مقدسات و تبلیغ علیه رژیم، به شلاق و حبس دراز مدت محکوم کرد.
بر اساس حکم دادگاه، فاطمه اختصاری به
۱۱ سال و مهدی موسوی به ۹ سال زندان محکوم شدند. این شاعران ، به ا تهام « دست دادن و روبوسی با نامحرم » هریک به تحمل ۹۰ ضربه شلاق نیز حکم دریافت کردند!
در ایران اسلامی، اینک عرصهء جولان برای شاعران و نویسندگان غیر سیاسی ، نیز تنگ شده است.  محکومیت دو شاعر غزلسرای ایران به شکنجه و شلاق و زندان دراز مدت این نکته را میرساند که رژیم ولایت فقیه ، دگر اندیشان را « بیگانه» و «دشمن»، تلقی میکند؛ دهن هر آزاده ای را می بندد، و فقط  برای دلالان سیاسی،مدیح گویان دولت، تملق گران دیده درا و نان به نرخ روز خوران،اجازهء تنفس، مرحمت میکند. این رژیم می انگارد که دوره سلطان محمود و طغرل و سنجر سلجوقی است، دورهء انوری ابیوردی و عنصری بلخی است؛ یا باید درصف تنخواه خوران ولی فقیه درآمد، یا قلم را شکست!موسوی گرما رودی ها، کاظم کاظمی ها، وعلیرضا قزوه ها  ، که سری به آخور « رهبری» دارند؛ مجال نمی دهند، حتا طرفداران هنر ناب و غزلسرایان غیر سیاسی ، متاع خویشتن در یک گوشهء این مکاره بازار،عرضه بدارند و شب سر راحت به بالش گذارند!
محکومیت دو شاعر سرشناس پست مدرن که  نان از آبلهء دست خویش خورند،نشان میدهد که رژیم اسلامی ، واژگان زبان فارسی را نیز به « خودی » و « بیگانه» منقسم ساخته است. بخشی از واژگان زبان که از سوی شاعران پست مدرن به کار گرفته میشود، در صف کلمات « تحریم شده» اند. شاید واژگان زیرین در قطار کلمات و ترکیبات ممنوعه باشند:
زباله، سطل زباله، کار، کودک کار،کارتن خواب، چارشنبه سوری، سبز، خرداد ماه،استرس، ترقه، خرافه، پلنگ و..
و چه بسا، ترکیبات و کلمات آتی در زمرهء واژگان محبوب و خوشایند رژیم اند:
مولا، ولی، روضه، کربلا ، سوره،ذوالفقار، سجده، جن، صیغه،کعبه، حرم، روحانی ، رمضان، عزا،غدیر ، عاشورا، امت ، امام، دوزخ، برزخ، بهشت زهرا،کوثر، عبد ، تسبیح و.و
غزلسریان محکوم شده از سوی رژیم اسلامی از آن رو مورد بی مهری و شکنجه، قرار گرفته اند که از واژگان « ممنوعه» استفاده کرده اند!
درینجا شرح حال مختصر و نمونهءسخن این دو شاعر دلیر آورده میشود:
 
سید مهدی موسوی، زاده‌ی سال
۱۳۵۵ در تهران، شاعر  و پژوهشگر ادبیات است که بسیاری از او با عنوان “پدر غزل پست مدرن” یاد می‌کنند. او علاوه بر شاعری، در زمینه‌های نقد، داستان‌نویسی و سینما هم به فعالیت مشغول بوده است ؛ آثار و مقاله‌هایش در تعدادی از نشریات و رسانه‌های داخل و خارج از ایران انتشار یافته است. از دیگر فعالیت‌های او می‌توان به ایجاد کارگاه‌های شعر و داستان‌نویسی در شهرهای مختلف ایران نظیر کرج، تهران، شاهرود، مشهد و… در طی سال‌های ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۸۸ اشاره کرد. کارگاه‌های او پس از دستگیری‌اش در سال ۱۳۸۹، تعطیل شد.  موسوی در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ سردبیری نشریهٔ «همین فردا بود» (نشریه‌ی تخصصی غزل پست مدرن) را به عهده داشت که پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در ایران، لغو مجوز شد.
آثار  مهدی موسوی که دکتر دارو ساز است، به شرح زیر است:

“پر از ستاره‌ام اما…” (۱۳۷۶)؛ “فرشته‌ها خودکشی کردند” (۱۳۸۱)؛ “این‌ها را فقط به خاطر شما چاپ می‌کنم” (۱۳۸۴)؛ “پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود نه کوچولو “-(۱۳۸۹)؛ “آموزش مقدماتی وزن به زبان ساده” (۱۳۹۰- چاپ الکترونیک)؛ “حتی پلاک خانه را” (۱۳۹۱- شعر جنگ)؛ “مردی که نرفته‌است بر می‌گردد” (رباعی‌های سید مهدی موسوی به روایت عکس‌های محمد صادق یارحمیدی- ۱۳۹۱)؛ “غذاش بادمجان است” (نشر ناکجا پاریس)؛ “غرق شدن در آکواریوم” (۱۳۹۲).

۱
آخرین چارشنبه سوری ما
روزنامه میان آتش بود!
با صدای ترقه ها پا شد:
شهر تهران میان اینهمه دود؛
خسته از روزنامه های سیاه
خسته از چرخ، دُور میدان ها
کاشکی واقعا بهاری بود
پشت ِ طولانی ِ زمستان ها…
۲
 
 
جیغ یک گربه ام و زندگی ام در گونی ست
بغض را می کنم و گریه ی من قانونی ست !
شب شده می روم از خواب به رؤیایی که…
خواب، خونی و شبم خونی و رؤیا خونی ست!
آنچه گفتم شدی و آنچه نگفتم بودی
گربه ی مرده شدم، گریه ی جفتم بودی
نه لبی مانده به بوسه، نه لبی روی لبی
منم و استرس و خاطره هایی عصبی !
مثل یک بغض گلوگیر، پُر از لخته ی خون
تف شدم از شب غمگین تو با بی ادبی
خسته از قبل، ولی خسته تر از آینده
تف شدم بر سر سیگاری ِ تو با خنده
دشمنانم وسط ِ کوچه معطّل بودند
و رفیقان که همه بر سر ِ منقل بودند!
آسمان، دود… خدا دود… رفیقانم دود…
اوّل قصّه یکی بود و یکی باز نبود
وسط ِ سطل زباله، وسط ساعت هشت
گربه ای بود که دنبال غذایی می گشت !
قرص را می خوری و پُر شده از سردردی
در زمان عوضی رفته و برمی گردی
آخرین وقت نمازی و اتاقی غصبی!
خسته از اینهمه تردید به من می چسبی
مثل یک گربه که رؤیاش ، پلنگی بوده
مثل خوابی که تهش صبح قشنگی بوده!
در سرم وحشت فردا و پُر از دیروزم
بغلم می کنی و در بغلت می سوزم
قرص ماه منی و حل شده ای در آبم
بغلم می کنی و در بغلت می خوابم!
دهنم بسته شده از لب تو، از سُرب ِ …
شب ولگرد در آغوش هزاران گربه!
 
***
«پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود نه کوچولو»:
۱
شب ها كه می زنی به سرم بچّه می شوم
مانند چشم های پسر كه نداشتی
چشمی كه قرص خسته ی اعصاب ، می خورد
 با قهوه ی بدون شكر كه نداشتی
دستی دراز شد كه بگوید هنوز هم...
در باز شد به پهنه ی خوشبخت آسمان!!
یك عمر میله های قفس را شمردی و...
 پرواز را نكردی، پر كه نداشتی!
امّید چیست؟
 اسم قشنگی برای مرگ،
یك مشت داستان خیالی كه نیستم
دنیا چه بود؟
 
 فاصله ای بین هیچ و هیچ ؛
 
 با خاطرات چند نفر كه نداشتی
تبلیغ روزنامه شدی شاد و بی دلیل،
 
پیروزی جدید و تماشاچیان گیج :
 
مشتی شعار تند سیاسی و چند مشت،
 
 هر چند می رسد به نظر - كه نداشتی-
كه هیچ چیز، چیز، مهم نیست، هیچ چیز!...
حتّی بیت های قبلی كه خط می زنی
حتّی بیت های بعدی كه نمی گویی
پدر غار نشینم
با گرز سنگی اش راه می افتد:
تا «فورپان؟» شكار كند
[برای پدر غارنشینم
مهم نیست
كه نمی دانی فورپان؟ چیست]
اینجا
از كادرها كه بیرون بزنی
همیشه كسی هست كه كوتاهت كند،
كه قرصهایت را
با لیوان آب به دستت بدهد؛
كه لنز آبی توی چشم هایت بگذارد
كه پرهایت را
[كه مایه ی آبروریزی ست]
با تیغ ژیلت ناپدید كند!
و جلوی همه ی فورپانها؟
با خودكار قرمز،
علامت سؤال بگذارد.
 
اینجا همیشه كسی هست .
۲
 
کشیدم از تو: دو تا کوه، بعد، چند کلاغ
غروب کردم تا هر غروب گریه کنی
برای من که تمامی قصّه بد بودم
کجاست آغوشی تا که خوب گریه کنی؟!
میان بندری ضبط، بغض کردم تا
کنار ترمینال جنوب گریه کنی
نشستم و خود را توی چای حل کردم
لباس زیرت را در شبم بغل کردم !
به لب گرفتن تو، زیر دوش گریه شدم
سفر نبود و کسی دست در کتابم برد
به سقف زل زدم از درد... تا که خوابم برد!
صدای هق هق من پشت کوه قایم شد
برای بیداری، قرص خواب لازم شد
مرا ببخش که جغدم! همیشه بیدارم
مرا ببخش اگر گریه هام تکراری ست !
به لب گرفتن تو، زیر دوش گریه شدم
صدای خون، از حمّام خانه ام جاری ست
مرا ببخش که پاشیده ام به دیوارت
نمی توانم دیگر... که زخم ها کاری ست !
کجا فرار کند، این کلاغ بی آخر!
که پشت هر در بسته ، دوباره ، دیواری ست
مرا بغل کن یک لحظه توی خواب فقط!
که حل شود در لیوان دو چشم قهوه ای ات !
****
خانم فاطمه اختصاری:

 فاطمه اختصاری زادهء کاشمر است و دانش آموختهء رشتهء پرستاری که گویا تحصیلات خودش را پایان نداده و از دانشگاه، اخراج شده است. سبک او، غزل پست مدرن است. ازنوشته های خانم اختصاری است:
«روزی که زن شدم»،و «ترفندهای زبانی در غزل پست مدرن ».  فاطمه ، باری  سردبیری نشریهء اختصاصی « همین فردا بود» را بر دوش داشته که درواقع جولانگاه هنر پست مدرن است.
 غزلی از خانم  فاطمه اختصاری:

 

از من بگير حالت ِ ديوانگيِم را
با هرچه هست -غير تو- بيگانگيم را
اين چشم هاي زل زده ي خانگيم را
يک شب ببند در چمدانت برو سفر
از من بگير حالت مردي عقيم را
هر روز طعنه هاي جديد و قديم را
در من بپيچ جاده ي نامستقيم را
تا طي کنيم باز مسيري درازتر
از من بگير حالت افسردگيم را
سر را به باد دادن و سرخوردگيم را
دنياي بين زندگي و مردگيم را
از يک خداي برزخي خشمگين بخر
از من بگير حالت فرماندگيم را
در جمع بچّگانه، پدرخواندگيم را
از جاي پات حس عقب ماندگيم را
با من کمي کنار بيا، با دو چشم ِ تر

از من بگير حالت مردي حسود را
از کفش هام حسّ پريدن به رود را
حسّ کسي که از پل ات افتاده بود را
که ايستاده ام وسط ِ نقطه ي خطر
از من بگير حالت وابستگيم را
مثل ِ شب ِ کش آمده پيوستگيم را
بيرون کن از تمام تنم خستگيم را
دست مرا بگير به خواب خودت ببر
از من بگير حالت يکدندگيم را
هم شعر، هم شعور نويسندگيم را
تنها اميد ِ مانده ي در زندگيم را
از من بگير، از من ِ تنهاي در به در...

 

 

 


بالا
 
بازگشت