دستگیر نایل

 

سخنرانی در بزرگداشت از حکیم سنایی غزنوی

    جز سنایی، دگر نگفت کسی      این چنین گوهری، نسفُت کسی 

 هست معنیش اندرون حجاب    چون عروسی زمُشک بسته نقاب

      «سنایی غزنوی»

 (انجمن« تریبیون آزاد» که دوستان وفرهنگیان ایرانی مقیم لندن مسوولیت انرا دارند و سالانه ضمن تدویر کنفرانس ها وبرنامه های فرهنگی خود،از سخنوران وشاعران افغانستان هم بزرگداشت بعمل می آورند.در هفتهء گذشته،آثار وافکار عرفانی حکیم سنایی غزنوی مورد بحث قرار داده شد.که شاعران و نویسنده گان پیرامون آثار وافکارحکیم سنایی سخنان مبسوطی گفتند. این چند سخن کوتاه هم درهمان مجلس خوانده شد.)

حضرت حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی،(464_526 )هجری از قافله سالاران شعر وعرفان خراسان است.سنایی درآغاز، از مداحان سلاطین سلالهء غزنوی و بزرگان ان عصر بود و قصاید بلند و غرایی در مدح آنان، سروده است. سنایی پس از یک تحول شگرف روحانی که دراو پدید آمد،به جرگهءعشق و عرفان پیوست وازهمینجا بود که آثار گرانسنگی در زمینه های عرفان، حکمت وفلسفه راخلق کرد.که بسیاری عارفانی پس از او، این راه را دنبال کردند. یکی ازآن بزرگان مکتب عشق، مولانا جلال الدین محمد بلخی بود.هموست که در مدح سنایی گوید: عطار روح بود وسنایی، دو چشم او// ما از پی سنایی و عطار، آمدیم

 سنایی پس از پیوستن به مکتب عرفان وفلسفهء وحدت الوجودی،کتاب های سیرالعباد الی المیعاد، طریقت_ التحقیق،حدیق الحقیقه،کارنامهءبلخ،عشقنامهءالهی نامه، دیوان قصاید وغزلیات و آثار گرانقدر دیگری را آفرید. مکاتب عرفانی را میتوان به دو بخش جدا کرد: مکتب نخست،مکتب عراقی بودکه عارفانی چون: ابایزید بسطامی، جنید بغدادی، منصور حلاج، محی الدین ابن عربی،رابعهء بصری و خواجه عبد الله انصاری هروی که در سده های دوم وسوم هجری ظهور کردند.

مکتب دوم،مکتب خراسانی بود.که بیشتر خراسانیان شامل این مکتب می شدند ازانجمله عطار نیشاپوری، سنایی غزنوی،حجت الاسلام غزالی،جلال الدین محمد بلخی،ابوسعید ابوالخیر،حافظ،، هاتف اصفهانی،شیخ محمود شبستری مولانا عبد الرحمان جامی و میرزا عبدالقادر بیدل.است. اکثر این عارفان، فلسفهء وحدت الوجودی را از ( ابوطالب مکی) گرفته اند.چون او نخستین کسی بود که این افکار پراگنده ونقل و قول ها را گرد اوری کرد وکتابی نوشت زیر عنوان(قوت القلوب یا سیروسلوک) واین اندیشه هارا مکتبی ساخت.نا گفته نباید گذاشت که عرفان وحدت الوجودی، ریشه در باورهای عرفانی هندی و«هراکلیتوسی» هم دارد.نخستین بار محی الدین ابن عربی و امام غزالی بودند که اندیشه های ابوطالب مکی را بسط و گسترش دادند.پسانها بیشترین سهم دراین عرصه را عطار وسنایی گرفتند.         در سده های اول تا دوم هجری،فقه و حدیث،تمام قلمرو جوامع اسلامی را زیر نفوذ خود در اورده بود.حکام و شاهان و خلفای وقت هم بخاطر استمرار و حفظ قدرت و استفاده ابزاری کردن از دین،با این گروه ها پیوسته و در حمایت از انها برخاستند..و چه بسا از خلفا و سلاطین، خود را بجای قاضی شرع قرار میدادند ومجری احکام دین و حدیث میدانستند.حتا خلیفه ناصر عباسی،کتابی درحدیث نوشت(راوی حدیث شد) وازعلما خواست ازکتاب او در تبلیغ های دینی روایت کنند.بدین ترتیب، تحجر، تعصب و خشک مغزی اهل فقه و حدیث، علوم عقلی و فلسفه را ازحوزه های علمی بیرون راند امام غزالی، درآغاز ازجملهء همین علمایی بود که کتاب هایی در رد فلسفه ( تهافت الفلسفه ) را نوشت.اینجا بود که دانشمندان بزرگی چون اما فخرالدین رازی، ابوعلی سینای بلخی وفارابی وابن الرشد و بسیار دیگر ازطرف همین اهل فقه وحدیث، به ارتداد و کفر گویی و زندیق، ملزم شدند.منصور حلاج، عین القضاتِ همدانی وشهاب الدین سهروردی که از طلایه داران این جنبش بودند،به فتوای همان فقیهان متحجر و به امر خلفا وسلاطین بظاهر متدین زمان، بگناه «حقیقت» گویی های شان ،به شهادت رسانیده شدند.

عارفان که آمدند، راهِ شریعت را از علوم عقلی ونقلی جدا کردند و گفتند که در کنار شریعت وفقه وحدیث،علوم دیگری هم هست که بُعد دیگری ازسیمای اسلام را روشن میکنند و آن(طریقت) است.ان ها معتقد بودند که در قران، آیاتی هست که در چهار چوب شریعت نمی گنجد و باید انرا از راه تاویل و روایات دیگر، حل کرد. احیاء العلوم ابن عربی،یکی ازهمین کتاب هایی هست که راه شریعت را جدا کرد.عرفا در واقع روشنگران و روشن اندیشان دینی ای بودند که حقایق تلخ زمان خود و استبداد دینی ای را که متلولیان دینی ومذهبی انرا وسیله ای برای سرکوب مخالفان و معاندان فکری خود استفاده میکردند،نیز با صراحت ویا با کنایات واستعاره ها و سخنان رمز آلود از بیم دکانداران دینی وحاکمان سختگیر ومتعصب روزگار بیان میکردند.داستان های عرفانی، حکمی، فلسفی وپند آمیزمثنوی معنوی جلال الدین محمد بلخی و حکایات نصیحتگرانه وپند های اخلاقی گلستان و بوستان سعدی به شاهان و سلاطین روز گار،از نمونه های بارز انها است.

عارفان، دنیا گریزان، گوشه نشینان و شکم پرستانی نبودند که دم غنیمت شمرند و با نیک وبد روزگار ومردم زمانهء شان کاری نداشته باشند.بلکه برخورد ظالمانهء حاکمان روزگار وستمباره گانِ مردم آزار در برابر توده های  مردم را به نقد می گرفتند.بسیاری ها،صوفیان یا تصوف را باعرفان خلط مبحث می کنند.ومی گویند که صوفیگری، یعنی دنیا گریزی،مفت خواری،انزوا طلبی و استفاده جویی از باورهای ابتدایی مردم وتحمیق این اقشار جامعه است.  البته این ادعا تا حدی هم بجاست وما در تاریخ اسلام چنین صوفیانی را داشتیم و داریم که مردم را احمق کرده اند. خانواده های «گیلانی» و« مجددی» ها در افغانستان، نمونهء بارز انهاست.اما صوفیگری ، تقوای ظاهری است و عرفان، تذکیه ء درونی.

عارفان، فلسفهء شان خود شناسی آدمی بود تا انسان در نخست خود را نشناسد، خدا را هم شناخته نمیتواند. بر بنیاد حدیث( من عرفه نفسه، فقد عرفه ربی) واین خود شناسی، دید گاه آدمی را فراخ و دور از تحجر و رها شدن از قید ها و زندان های تعلق و نفس اماره میسازد.برای یک عارف مهم نیست دین حق از کجا برخاسته و بکدام ملت و قوم و زبان تعلق دارد.برای او، راه نجات از تعلق و زندان ها و دست یافتن به حقیقت مطلق است.سنایی گوید:

سخن کز بهرِ حق گویی، چه عبرانی، چه سریانی

  مکان کز بهرِ دین جویی، چه جابلسا، چه جابلقا »

  در اصطلاح عُرفا،«شریعت»، پرستیدنِ حق است و« طریقت»،دیدنِ حق.سنایی،از پوینده گان و جوینده گان راه حقیقت بود. او دنبال یافتن راهی بود که آدمی،چشم وگوش و دل حقیقت بین و خدا بین پیدا کند.لذا عرفان، یگانه راهی بود که میشد باآن مرز بندی ها میان انسان هارا بشکناند وهمه را باهم وصل نماید.انگونه که مولانا می گفت: « ما برای وصل کردن، آمدیم »انها برای وصل کردن امده بودند ونه فصل کردن. از نظر سنایی«انسان کامل»انسانِ فارغ شده ازبند زندان ها و قیود و زنجیز های اسارت است .اسارت فکری، زندان مذهبی، قومی تباری، و نژادی و بسیار تعلقاتی که ادمی را به تباهی و گمراهی میبرد.سنایی در بارهء اموزش علوم می گوید ان علم را بیاموز که ترا از بند برهاند، ترا انسان بسازد ورنه جهل از ان علم، بهتر است:

علم کز تو ترا نه بستاند //  جهل از ان علم، به بود بسیار

 مولانا هم گوید:

علم های اهل،حمال شان // علم های اهل تن،احمال شان

علم چون بر دل زند، یاری شود // علم چون بر تن زند، باری شود 

 حکیم سنایی بما توصیه میکند که راه عاشقی، یعنی راه دوست داشتن انسان که مظهر تجلی حق وآیینه دار جلوه های ذاتِ حق است را، پیشه کنید.عشق،کارِ دل است،کار دیوان ودفتر نیست: 

بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی // که علم عشق، در دفتر نباشد(حافظ)

چند بیت از مثنوی طریق التحقیق انرا به شما سروران میخوانم:

  گر حیات ابد همی خواهی // خیز و با عشق جوی همراهی

 رَو دم از عشق زن که کار اینست // رهروان را بهین شعار اینست

  به زبان، سرِ عشق نتوان گفت // انچنان دُر بگفت،نتوان ُسفت

هرچه گویی،گر انچنان باشد // صفت عشق، غیرِ آن باشد

 عشق را عین وشین قاف مدان // بلکه سریست در سه حرف نهان

 سخن سرِ عشق، کار دل است // عشق، پیرایه ای شعار دل است 

 عاشقی، قصه و حکایت نیست // عشقبازی، در این ولایت نیست

  عالمِ عشق، عالمِ دیگر است // پایهء عشق، ازان بلند تر است  

به زبان، قال و قیل عشق مجوی // خیز و دل را به آبِ صدق بشوی

  دل زخبث هوا، نمازی کن //  چون شدی پاک، عشقبازی کن 

 دیوان غزلیات و قصاید سنایی که سلسله جنبان غزل های عاشقانه وعارفانه در زبان فارسی دری است،سرشار ازمفاهیم عمیق عرفانی، فلسفی وزیبایی های لفظی و معنوی است.غواصی درکار است تا ازآن دریای بیکران اندیشه گوهران ناب معنی را فراچنگ آورد. مقام و جایگاه سنایی تا بدانجا رسید که سلطان بهرامشاه غزنوی از او خواست با خواهرش تزویج نماید.سنایی در پاسخ به سلطان نوشت:

من نه مردِ زن و زرو جاهم// بخدا گر کنم وگر خواهم

 گر تو تاجی دهی به احسانم // بسر تو که تاج، نستانم                                                                             

 

 


بالا
 
بازگشت