داکتر غلام محمد دستگیر

 

پنجاه سال قبل

یکشنبۀ خونین درایالت الباما , امریکا

دوشنبۀ خونین سوم عقرب در افغانستان

 

روز شنبه هفتم مارچ 2015 پنجاهمین سالگرد روز "یکشنبۀ خونین"  در ایالت البامای امریکا بود. درین روز امریکائیهای افریقائی الاصل برای "گرفتن حق رای" به مظاهره پرداخته جمع غفیری از پل سلما تا مونتگمری در الباما  راه پیمائی کردند. پولیس برآنها  فیر کرد؛ یک نفر کشته شد و یکتعداد دیگرشان هم زخمی بجا ماند. رئیس جمهور"لندین جانسن" این عمل را تقبیح کرد. قربانی مظاهره کنندگان باریختن خون جوانهای همگام  شان موفق شد وحق رای دادن درانتخابات را بدست آوردند. "جان لویس "که در آنروز لت خورد و پامال گردید درکانگرس امریکا راه یافت که تا امروز درآن کرسی ازالباما  نمایندگی دارد وبحیث قهرمان آنروز با دیگر شرکت کنندگان احترام میشود. رئیس جمهور اوباما, که خود یک مرد سیاه جرده است جان لویس را هیروی خود خطاب کرد و گفت: در اثر مبارزات همینگونه اشخاص بود که امروزاورئیس جمهور امریکاست. اوباما, درین سالگرد برای چهل و پنج دقیقه خطابۀ غرای ایراد کرد که مورد پسند همه حاضرین و رسانه ها قرارگرفت و بعد با خانم و دخترانش بقدمهای ,راه پیمایان,  پنجاه سال قبل قدم گذاشتند وهمان راه را باز با افتخار و مباهات پیمودند.

این صحنه و گزارشات مرا بفکر دوشنبه روز سوم عقرب سال 1344 مطابق 25 اکتوبرسال 1965 طیران داد و آن صحنه از لابلای سلول حافظۀ دماغ مقابل پردۀ چشمان ظهور کرد. قسمت آنچه مینویسم چشم دید خود من است که با چه آرزو در آنروز شرکت کردم, در روز دوهم عقرب چه گذشت ,  در لیسۀ حبیبیه چه تخریبات بمیان آمد,چه چنجالها در داخل و خارج شورا رخداد, راه پیمائی مسالمت آمیز چگونه به شهدا و زخمیان انجامید, مسؤول خونریزی جوانان ما که بود؟, چه نتیجه حاصل شد؟ آیا ما بهدف مقدسیکه پا گذاشتیم موفق شدیم؟ مشلیکه امریکائیهای افریقائی الاصل بهدف رسیدند! ودر روز چهارم عقرب در شورا چه گذشت؟.....

آرزو:

آرزویم این بود, قانون اساسی که درهژدهم سنبلۀ 1343 از طرف لویه جرگه تصویب و در روز نهم میزان 1343با امضای شاه رسید و بعد از نشر درجریدۀ رسمی بحیث سند قانونی مملکت  نافذ شد15 به ما اجازه میدهد که پرکتس دیموکراسی را از نوشته به عمل تجربه کنیم. این سند که نوید آزادی بیان, و تفکر و اصلاحات اجتماعی را با خود داشت. اکنون مورد آزمایش عملی درمقابل وطنداران و جهانیان قرارگرفته یک روز تاریخی  را بنا نهاده هست؛  من باید جزء آن باشم.

در پل چرخی شامل کورس احتیاط بودم که رفقا گفتند ازرادیو دراخبار شام خبری پخش گردید و اعلان شد: فردا سوم عقرب پارلمان جلسۀ سری را برای رای اعتماد به کابینۀ داکتر محمد یوسف برای حکومت دومینش شروع میکند و برای یکتعداد محدود اجازۀ دخول درداخل پارلمان داده شده و جریان جلسه برای حاضرین خارج عمارت پارلمان ازطریق لودسپیکرها هم پخش مینمایند. بلا درنگ باو وجود قیودات نظامی و امکانیت سزاها, ره گریز در پیش گرفتم و شب را بخانه گذشتانده صبح وقت حوالی 6:30 صبح از سرک اول کارتۀ چهار که منزل ما بود بمقابل تعمیر پارلمان با بایسکل خود رسیدم. ما فقط سه نفر بودیم در 15-20 دقیقه این تعداد درحدود بیست نفر رسید و تعداد پولس هم به تدریج زیاد شده رفت. چند لحظه بعد از ما, طاهربدخشی که از صنف نهم تا فراغت همضنف من بود بمن نزدیک شده گفت: روز تاریخی وخطرناک است “ ! و خود با گروهی که درقسمت دیگر دورهم جمع بودند پیوست.

آغاز تجربه.....

یکی از پولیسها شروع به نثارلگد هایش بربایسکل من کرد. من ازآن فرد پولیس که اینکار راکرد پرسیدم: بایسکل من چه کرده که لگد مالش میکنید؟ چیزی نگفت  و یکی دو قدم پس رفت. رویۀ خشن پولیس بر دیگر جمعیت, که اکنون تعداد درحدود سی الی چهل نفررسیده بود سبب رانده شدن شان بطرف شمال درسرک دارالامان گردید. درینوقت من درمقابل دروازۀ لیسۀ حبیبیه رسیده بودم و دیدم که محترم عبدالرحمن عبادی مدیر لیسۀ به آنطرف دروازۀ بسته, در داخل صحن مکتب ایستاده است, چون استاد پی سی بی من بود مرا شناخت و بلادرنگ پرسید: داکتر چه گپ است؟ قصۀ اعلان رادیو و روش خشن پولیس را برایش قصه کردم در جریان این گفت وشنود بودیم که تعداد غفیری بر دروازه فشار بردند و بعضی هم از بالای کتاره ها جست زده داخل صحن مکتب شدند.  متوجه شدم, که شاگردان از کلکین ها سر بیرون آورده اند . چون وضیعت را وخیم دیدم و ازعسکری گریخته بودم و چون گفتۀ بدخشی: "که روز خطرناک است",درگوشم طنین اندازبود؛ به تلاش زیاد از صحنه دورشده به آنطرف سرک رفتم تا از کوچه گگ پهلوی حجاری و نجاری بصوب خانه بحرکت بیافتم . درین هنگام چشمم با یک افسر پولیس که خود هم درکنار حجاری و نجاری تیز تیز درحرکت بود افتاد و پرسید تو اینجا چه میکنی؟  او از همدورۀ مکتب ما بود واز صنف دوازدهم جیم فارغ شده به اکادمی پولیس پیوست. اسم او ایوب و معروف به لغمانی بود وماموریت پولیس کارتۀ سه را به عهده داشت. بالآخره حوالی ساعت دۀ ونیم صبح بود که بخانه رسیدم.

نزدیک یک بجۀ بعد از ظهر, درب منزل ما کوبیده شد وافسرپولیس؛ دوست و کوچگی سه دوکان عاشقان و عارفان(ع) ما, عظیم مصطفی دیده شد. بمن اطلاع داد که افسر پولیس ایوب راپورداده که توهم درجملۀ هنگامه طلبان بودی چون گیر و گرفت زیاد است وتودر کورس احتیاط هستی زود خود را به کورس برسان! و من همینطور بلادرنگ خود را به  کاغوش رسانیدم. چون امتحان کدرجراحی را برای پوهنزی طب ننگرهار درجریان کورس احتیاط گذشتانده بودم وهم الرژی روغن نباتی من, قوماندان عثمان خان را بسیار نا راحت ساخته بود برمن آنقدر سخت گیری نظامی نداشت  وهم کسی از من چیزی دیگری نپرسید. این بود تجربۀ شخصی ام درآن روز سیه و غم افزا.

در لیسۀ عالی حبیبیه....

در بارۀ سوم عقرب سال 1344 بسیارنوشته ها پدید آمده که هرکس به اساس پرنسیپ و مفکورۀ خود آنرا تشریح نموده است. معلم انگلیسی لیسۀ حبیبیه بنام1 Allen H. Merriam چنین نگاشته است:

ساعت 9:35 صبح با بایسکل خود از منزل ما در کارتۀ چهار بصوب مکتب حبیبیه جاهیکه من لسان انگلیسی تدریس میکنم به حرکت افتادم.  زمانیکه به سرک دارالامان رسیدم عساکر را در سرک دیدم اما در بارۀ موجودیت شان چندان فکر نکردم زیراکه در گذشته هم به این تجربه روبرو شده بودم.  راسأ به دیپارتمنت انگلیسی  رفتم حاضری خود را امضا کرده دیدم که "کریگ" و "یاسر" با آمر شعبه "فورد" هم امده اند. آنها در بارۀ تغییرات در وظیفۀ "رضا کاران پیسکور"  در کابل بحث داشتند. بساعت 9:50 صبح من بصوب صنف 9-C خود بحرکت افتادم.  متوجه شدم که شاکردان همه متهیج اند زیراکه امروز کابینۀ جدید از طرف پارلمان تعین میشد. در حدود دوصد نفر از محصلین یونیورسیتی در مقابل دروازۀ دخولی حبیبیه جمع شده بودند.بخاطر دارم که به شاگردان خود گفتم که این روز یکروز مهم در امریکا نیز می باشد زیراکه پرواز فضائی Gemini 6 صورت میگیرد ( متأسفانه که پرواز نظر به مشکلات تخنیکی درآنروزبوقوع نه پیوست . پروازدفعۀ دوم بروز 12 دسمبرهم توقف داده شد بلآخره زیر نام  Gemini 6-A در روز 15 دسمبر این پروازموفقانه شروع و هم روزدیگرموفقانه برگشت5). اما شاگردان بمن گوش نداده از کلکین ها بطرف بیرون نگران بودند. چنین معلوم میشد که محصلین یونیورسیتی یک نوع پیام را به شاگردان حبیبیه پخش میکنند. در حوالی 10:10 آقای عبادی مدیر لیسۀ حبیبیه بطرف بیرون رفت تا با محصلین یونیورسیتی بتماس آید. شاگردان صنف من نمیخواستند بدرس گوش دهند فقط میخواستند که از کلکین بطرف بیرون نظاره داشته باشند. من برایشان بفارسی گفتم :

" پروا نیست" اما شاگردان جدی بوده گفتند " این مهم" است. من نمیدانستم که دلیل این تهیجات و جدیت چیست ؟ یکی از شاگردان بمن گفت : "هژده نفر محصلین را حکومت محبوس ساخته و مظاهره کنندگان میخواهند شاگردان حبیبیه بکومک شان برسند". شاگرد دیگری اظهار داشت : "ما این کابینۀ جدید را نه پسندیده, میخواهیم بضد آن پروتست کنیم زیراکه فکر میکنیم انتخابات با رشوت ستانی انجام یافته است". شاگرد دیگر گفت: "ما از خاطری متهیج هستیم که ریفورم دیموکراسی درمملکت دارد که پیاده شود". دونفر از شاگردان من که "بای سکوت" بودند اجازۀ بیرون رفتن از صنف کردند که من به ایشان اجازه دادم. بعد ازشش دقیقه مکالمه با محصلین ( که یکی آن نویسندۀ این سطور بود) مدیر مکتب مقاومت نتوانسته محصلین در صحن مکتب داخل شده بصدای بلند از شاگردانیکه از کلکین ها نظاره داشتند صدا میزدند. درینوقت دروازه های مکتب همه مسدود شده بودند تا شاگردان بیرون نروند ولی شکست و رخت  شیشۀ درازۀ شیشه درآمد به هال نشان داد که آن مسدود شدن دروازه ها بیفایده بود. در حوالی 10:20 بود که "یاسر" به درب صنف من آمده گفت: تفریح ساعت 10:30معطل گردیده شاگردان باید تا آمدن معلم ساعت دیگر, در صنف نگه شوند. صالون کلان درآمد, از محصلین و شیشه های شکسته پر شده بود و من صدای شیشه را که بر آن قدم میگذاشتند خوب می شنیدم.

در حوال ساعت 10:28 دهلیزها ازشاگردانیکه از صنفهای خود بشمول صنف "تام گوتییر" که در مقابل صنف من قرار داشت, بیرون شده بودند, پر شده بود. "تام" در حالیکه از مقابل صنف من میگذشت, گفت: " در بیرون شورش برپاست بمان شاگردان بیرون روند" که من همین کار را کردم.  اکنون صالون درآمد از مظاهره کنندگان مشبوع شده بود. عبادی با چهرۀ پریده دربلندترین زینه پایه ایستاد شد و اعلان کرد : "درسها برای تمام روزتکمیل شده همه باید هرچه زودتر تعمیر مکتب را تخلیه کنند!" وقتیکه شاگردان میخواستند از صحن مکتب خارج شده بطرف عمارت پارلمان بحرکت بیافتند که با سنگ اندازی پولیس روبرو شده به اینصورت چنین پیدا بود که پولیس میخواست آنهارا در صحن مکتب نگه دارند. درینوقت شاگردان بجواب پولیس هم به سنگ اندازی بطرف پولیس شروع کردند؛ متوجه شدم که عبادی در مفابل درب دخول حبیبیه درحالیلکه سنگ ها از هر طرف در طیران بود با شور دادن دستهای بلند خود به پولیس میگفت که از سنگ اندازی خود داری کنند. من فکر کردم که این یک عمل بسیار "پریمیتیف" است که پولیس به شاگردان مکتب سنگ اندازی کند. برای لحظۀ سنگ اندازی پولیس توقف کرد. من در حدود بیست فت از دروازه برای خروج دوربودم که پولیس دوباره رش آورد و شاگردان را مجبور به پَس پَس رفتن ساختند, شاگردانیکه به عقب میدویدند نزدیک بود مرا هم بزمین بغلطانند؛ درهمینوقت است که: فکر کردم من باید یک راه برای برآمدن پیدا کنم. ناگفته نباید بگزریم که رحمت الله همدرد7 بعدها داکتر رحمت الله همدرد و رئیس خدمات اردو در زمان حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان (ح.د.خ.ا) که از جملۀ مظاهره چیان بود "زنگ مکتب را بصدا در آورد" و شاگردان از صنفها بیرون شدند. مسجدی خان معلم هنگامیکه از زینه پائین میشد, "شرکت شاگردان را در مظاهرات و اجتماعات مظهر دیموکراسی دانسته" تشویق میکرد.

"الن" در بارۀ گریز خود در قسمت شمال مکتب از فراز یک دیوار بلند هشت فت با بایسکلش به کومک شاگردان و بعد از باقی کارهای او درشهر و پوسته خانه در حوالی 12:25 بخانه برمیگردد و از "تام گوتییر" و خانمش "مری لو" قصۀ ذیل را میشنود: پولیس به تعمیرحمله برد مدیرمکتب, بعضی معلمین و چند نفر ازدربانان و مستخدمین مکتب را لت و کوب کردند. چهار شاگرد خونریزی شدید داشتند که "تام"  آنها را در صنف 9-C برد و روی هایشان را پاک کرد. اگر یک صاحب منصب عسکری نمی رسید بر دیپارتمنت زبان انگلیسی هم حمله میبردند. حوالی ساعت یک "علی" بیرون رفت و لحظۀ بعد برگشت و گفت حبیبیه "تباه" شده, عساکر در چهار طرف گزمه دارند و آوازه بود که پانزده شاگرد به اثر فیر پولیس بقتل رسیده است. درحوالی ساعت 2:20 "شارون" معلمۀ مکتب رحمان بابا بیرون رفت تا ببیند که به مکتب چه صدمه رسیده است. او عساکر برچه دار را که در سرک دارالامان بودند مشاهده کرد اما ترافیک بصورت نورمل در حرکت بود و ,شیشه های شکسته, روی سرک را فرش کرده بود. حوالی ساعت چهار بعد از ظهر, من به نوشتن مکاتیب خود شروع کردم.  در حوالی ساعت پنج عصر, صدای فیر های نرم تفنگ بگوش رسید. "شارون" گفت که مانند صدای آتشبازی بود. بزودی شارون دید که  تقریبأ نیم بلاک دور یک گروهی دورهم جمع شده اند. صدای فیر نزدیک و نزدیکتر میشد! من (شارون) دودیکه از دهن یک تفنگ بیرون میشد مشاهده کردم و بلادرنک بداخل منزل شدم. بعد تر "تام" بما گفت که دونفر در همان نزدیکی به قتل رسیده اند و انعکاسی که شعاع آفتاب از یک مایع مینمود از خونی بود که روی سرک را مفروش ساخته بود.

بعضی ها چون داکتر محمد اکرم عثمان2 نوشته است:.... این جوانها زمام اختیار شان را بدست کسانی سپرده بودند که به کوتاه کردن را تاریخ عقیده داشتند و میکوشیدند با جست بلندی, از  چاله های دوره های زمینداری وسوداگری ببرند و به جامعۀ ارمانی برسند.....متأسفانه با تحلیل این دانشمند بزرگوار و نویسندۀ متبحر هم عقیده نبوده ما جوانها با "یک جست بلند" در حیطۀ شورا پا نگذاشتیم. ما فقط می خواستیم ,با اعتماد به اعلان دولتی از طریق رادیو, از یک جریان دیمو کراتیک نوین با قبولی سزا های عسکری و غیره با آرزوی تجربۀ یک پروسۀ دیموکراسی خود نایل آئیم. بنگرید که سلطانعلی کشتمند13 چه مینویسد: برغم توجیهات گوناگون صاحب نظران و تلقیات متناقض در بر رسی های متعدد, مظاهرۀ سوم عقرب هنگامه جوئی نه, بلکه یک اجتماع مسالمت آمیز بود که بودن سازماندهی قبلی در صبح سوم عقرب 25 اکتوبر 1965, بطور خود بخودی بوجود آمد. این حقیقتیست که من شاهد و خود یکتن از شرکت کنندگان اولی بودم. من با این گفتار همنظر هستم.

جنجالها و پرخاشها......

در روز دوم عقرب 1344 , قرار نوشتۀ داکتر لطیف طبیبی: حمید الله خان فرزند علی محمد خان وزیر دربارسلطنتی که استاد فاکولتۀ حقوق بود به شورا پیشنهاد کرد تا یکتعداد محصلین دیپارتمنت علوم سیاسی فاکولتۀ حقوق برای اندوختن تجربه در زمینۀ مبارزات در پارلمان از طریق شنیدن سخن رانیها اعضای پارلمان به آنجا بروند که از طرف شورا (داکتر عمر وردک2)  پذیرفته شد. روی همین موافقت بود که چند چوکی اضافی برای محصلین فاکولتۀ حقوق در صحن شورا گذاشته شد2.

در همین روز9, دونفر از شاگردان صنف دهم اکادمی تربیۀ معلمین بنامهای "ظفر همکار" و اکرام الدین غرض استماع جلسۀ رای اعتماد به داخل شورا رفته بودند و آنچه دیده بودند به دیگر همصنفان قصه کردند و گفتند جلسه نظر به ازدحام محصلین بفردا به تعویق افتتد7. دوپری14 مینویسد: در روز 24 اکتوبر (دوم عقرب) ببرک محصلین را را تشویق کرد که در مجلس رای اعتماد جکومت دوم داکتر یوسف صدر اعظم حاضر شوند ( بگمان اغلب, امکان دارد بعد از حرکت استاد حمیدالله که فکر میشد بطرفداری داکتر یوسف قدم بر میداشت , ببرک پیروان خود را تحریک کرده باشد. دستگیر). آنها آمدند و تالار را تقریبآ به تصرف در آورده جای مشاهدین و حتی چوکیهای معاونین را اشغال کرده بودند. شعار های ذیل را با صداهای قهر آلود صدا میزدند:

آزادی میخواهیم,  ماحقوق قانون اساسی خود را پیاده میکنیم,  فساد کاران از اداره ها خارج شوند, تا حق

 ما داده نشود ازینجا خارج نمیشویم. ....بناء, داکترظاهر رئیس شورا جلسۀ روز را ختم اعلان کرد. و خبر آن خلاصتأ در کابل تایمز17 نشر شد.

 

                       

                                   کابل تایمز خبر داد که: ولسی جرگه فیصله کرد تا جلسۀ سری برگزار کند

 

در خارج شورا, قرار نوشتۀ میر عنایت الله سادات2 "آوازه هائی پخش بود که سید قاسم رشتیا بار دیگر پر قدرت تر از گذشته منحیث معاون صدارت و وزیرمالیه در نظر گرفته شده است. در رابطه با اجراآت اداری رشتیا از زمانی که مامور پست و پارسل وزارت مخابرات بود تا انتصابش به حیث وزیر مالیه حرفها و سخنها زیادی وجود داشت. این موضوع بوسیلۀ شبنامه ها و جر و بحث ها آنقدر بالا گرفت که داکتر یوسف مجبور شد اورا از فهرست ترکیب کابینه پیشنهادی خود خارج سازد. در حالیکه تعداد زیاد از وکلا و سامعین در صحن ولسی جرگه حاضر بودند مردی در احاطۀ شورا بلند شده و خطاب به وکلا صدا زد: حکومت مؤظف قابل انتخاب نیست, زیرا که انسانهای نا مطلوبی مانند سید قاسم رشتیا در آن وجود خواهد داشت. سپس با نشان دادن اوراق و اسناد, کلمات و حرفهای در مورد سوانح و اجراآت گذشتۀ او بیان داشت. هنوز بیانیۀ این شخص پایان نیافته بود که پولیس مداخله کرده موصوف را دستگیر نمود" .  

دوموضوع, درین چند سطر از یک مقالۀ مطول سادات قابل تبصره است: یکی اینکه رشتیا16 مینویسد:

"... بهر حال فکر میکنم اکنون موضوع شخص و احساسات شخصی باید کنار گذاشته شود و راهی انتخاب گردد تا خدا بخواهد همۀ ما و نظام جدید که برای رویکارآوردن آن اینقدر مجادله و صرف مساعی کرده ایم از شر مخالفین و دسیسه کاران نجات یابد. برای اینکار کنار رفتن من ضروری است. کُردَکی بگویم: شما مرا از روی لطف و حسن نظر بازوی راست خود خواندید, اما برای نجات سر از بازو باید صرف نظر کرد. از این گفتۀ من داکتر محمد یوسف دست خود را رویی شانه ام گذاشته گفت: میترسم بازو را از دست بدهم و سرهم نجات داده شده نتواند...." پس به اینصورت رشتیا بخواهش خودش نظر به درک حساسیت موضوع از ترکیب کابینه خارج شده است. دوم اینکه , قرار نوشتۀ محترم احسان واصل6, حمید مبارز, از زبان غلام سخی حسابی که یکی از کاندید های رقیب میر محمد صدیق فرهنگ در انتخابات بود و عقیده داشت که رشتیا درانتخابات بطرفداری برادرش مداخله کرده, برایش گفته بود: که وی برای آن شخص پنجهزار افغانی داده بود تا در آن روز ودر آنجا آن اتهامات را به رشتیا وارد کند تا دوکتور محمد یوسف نتواند رشتیا را وارد کابینه سازد. چگونه یک عمل زشت, غیر مدنی, غیر اخلاقی و مفسد بکار رفته بود تا یک خادم نسبتأ صادق مملکت را, فقط برای رفع عطش جاه طلبی, حسادت و انتقام جوئی با دروغ کلان خود بد نام سازد.

"این شخص یک مرد موسپید و پولدار بود که بنام کاکا حکیم15 شهرت داشت. سواد نداشت اما در معاملات ترانسپورتی و مالیه دادن وغیره خوب وارد بود. قرارمعلوماتیکه از برادرزاده اش26 بدست آورده ام؛ او این عمل را نظر به مشکلاتی که رشتیا درقسمت معاملات ترانسپورتی برایش خلق کرده بود و از او نفرت داشت , بدون تحریک کس و گرفتن پول از کسی فقط از زمینه استفاده کرد و به قرار عقیدۀ خودش "چلوصاف" رشتیا را از آب کشید و عقدۀ دل رفع کرد. برای چند روز محبوس شد و چند روزی را در بغلان سپری نمود و بعد بکارهای ترانسپورتی خود دوام داد. شخص دیگری که سبب آزار کاکا حکیم ( و یکتعداد زیاد دیگرتاجران و اهل کسبه)  شده بود عبد الملک عبد الرحیم زی بود".

از لابلای اوراق "خاطرات سیاسی" رشتیا  بر میآید که او یک مرد زیرک, دانا, وقت شناس, دراک, و سخت کاری بود که به شاه, وطن و مردم خود در ضمن اینکه ارزوهای مزید برای پیشرفت شخصی خود داشت, علاقۀ عمیق در قلب میپرورانید. رشتیا میخواست همه امورمحوله بطور سیستماتیک و بدون کم و کاست در کرسی عمل تکیه داده شود. بدیعیست که این طرز روش, آتش حسادت هنگامه طلبان همکار و دیگران را شعله ور ساخته منتج به خلق انواع مختلف موانع در راه پیشرفت ها و پلانها ی, شخصی و دولتی میشود. درچنین حالات,  تنها مرد فکور, با حربۀ حوصله مندی و درایت میتواند چنین موانع را برطرف نموده خنثی سازد و یک قدم بیشتر جست زند. دیده میشود که رشتیا ,مشکلات با مردم, سردارها, استخبارات صدارت, شاه محمود خان, خلیلی و حزب زرنگار(؟؟؟حزب شاه) و حتی خود شاه در مواقع مختلف برخورد نموده و با دلایل مقنع وباوجود بد بینیهای نهفته در بین مردم,  آن راپور های منفی را به مثبت تبدیل و به نفع خود و فامیلش چرخ داده است. 

در داخل پارلمان (شورا),  در روز سوم عقرب که جلسۀ  دورۀ دوازدهم در جریان بود,  وهم این روز از طرف یکعده "سرآغاز جنبش روشنفکران" دردهۀ چهل خورشیدی پنداشته میشد؛ ببرک کارمل, اناهیتا, و حفیظ الله امین به نفع سلطنت موضع گیری داشتند و ظاهر شاه را "مترقی ترین شاه آسیا" خوانده بودند. تز (تیزیس) های " پارلمانتریزم, گذار مسالمت آمیز به سوسیالیزم – تقویۀ سکتور دولتی" را که درحقیقت بازتاب تزهای کنگرۀ بیستم "حزب کمونست شوروی" بود, به مثابۀ موضع رسمی و خط مشی حزب شان بر ملا ساختند. "رنگ سرخ بیرق شاهی" را رنگ جریدۀ " خلق" خود انتخاب کردند. نورمحمد تره کی در فرودگاه کابل دست ظاهر شاه را پس از برگشت از ماسکو بوسید. و افغان فلم دستبوسی ظاهر شاه را توسط تره کی درسرفلمی فلمهای سینمای آریانا و پارک به نمایش گذاشت. چندی بعد تره کی در برابر یک پرسش که چرا دستبوس شاه شد, جواب داده بود: " دستهای اعلیحضرت محمد ظاهرشاه را بخاطری بوسیدم که اززیارت و مقبرۀ لینن از ماسکو برگشته بود". حزب دیموکراتیک خلق در سال 1965 تاسیس شد8. در 27 اپریل 1978 کودتاه کردند که تا 27 اپریل 1992 دوام یافت18.

در روزسوم عقرب بدون کدام بحث جدی, کابینه و خط مشی حکومت به اکثریت 173 رای بتصویب رسید. چون تمام جادۀ دارالامان و اطراف عمارت شورا مملو از مظاهره چیان و سیر بینها بود که به آنها پیوسته بودند, صدراعظم و وزرا مجبور شدند از عقب عمارت خارج شده از راه های فرعی جانب شهر بروند9.

در روز سوم عقرب, در خارج تالارشورا علاوه بر تخریبات و شکست وریخت و لت وکوب معلمین  لیسۀ حبیبه که حتی معلم دوست محمد پنجشیری بکوما رفت19 , گزارشات ذیل هم صورت گرفت: مظاهره چیان با پولیس و صاجب منصبان شان  مشغول گفتگو و جنجال بودند که موتر جیب روسی میر علی گوهر (مرحوم) وکیل غوربند رسید. محترم احسان واصل6 با نواسۀ  "گوهر صاحب" سید شریف آقا که همصنف واصل بود به او نزدیک شده برایش گفتند که: دیروز فیصله شده بود که میکروفون (لودسپیکر) را در بیرون فعال میسازند و ما را اجازه میدهند که داخل بروم؛ اکنون پولیس ممانعت دارد. وکیل صاحب, وعده داد: "من حالا که به شورا رفتم موضوع را به اطلاع میرسانم6".

چند لحظه بعد از جانب سرای غزنی , موتر سیاه حامل دکتور محمد یوسف صدراعظم (شاد روان) هم در محل رسید و درست در همین سه راهی که باید داخل سرک دارالامان شود, توقف کرد. در حدود سی الی چهل نفر متعلمین و محصلین در دور موترش جمع شدند. دکتور یوسف شیشۀ موتر را پائین کرد و یکی از محصلین موضوع را مختصرأ برایش بیان کرد. او هم گفت: "میروم ببینم چه گپ است". هنوز سخنان صدر اعظم تکمیل نشده بود که پولیس هجوم اورد و مظاهره چیان را از دور و پیش موترش به دور رانده موتر او بسرعت از صحنه خارج شد. این مداخلۀ پولیس,  خشم تجمع کنندگان موتر صدر اعظم را ببار آورد و در دو نقطۀ سرک با پولیس برخورد ضورت گرفت. "محمد شاه" بوکسر مشهور, که بعدها هنگام یک مسابقه در دانشگاه کابل جان بحق سپرد یکی از کسانی بود که با پولیس گفتگو داشت6.  قرار چشم دید آقای معراج امیری2: همزمان , یک افسر پولیس سوار به یک موتر یایکل سرخ کجاوه دار با سرعت  زیاد از جانب دهمزنگ  کوشش میکرد صف مظاهره چیان را تخریب کند. با وجودیکه وسط سرک برای او خالی شد اما او درکنار راست سرک با کجاوۀ موتر سایکل دو سه نفر زخمی کرد ( هم گفته شده که به بایسکل های مظاهرهچیان هم ضرر رساند).  این حرکت او باعث شد  که یک تعداد سنگها را بطرف او پرتاب کنند, که در اثر آن پولیس در ناحیۀ سر زخمی شده در حالیکه کلاهش  افتاده و خون از سرش جاری بود, با همان سرعت از مقابل ما (معراج امیری) گذشته و شاید صد متر دورتر موتر سایکلش چپه شد و خودش زیر لت و کوب یک تعداد مظاهره چیان قرارگرفت. درینوقت, "اسد رهیاب " باچشم گریان صدا بلندکرده میگفت: " نزنید....نزنید...." صاحب منصب را کومک کرد و در درخت پیاده رو تکیه داد و نکتائی اورا سست کرد. بعدأ پولیبس مجروح  بکومک چند نفر سوی شفاخانه انتقال یافت6,2,7.در عین حال یک پولیس جوان که ممکن ار ماموریت کارتۀ چهار بوده باشد نیز مورد حمله قرار گرفت , کلاهش از سرش پرانده شد و سنگی هم به طالاقش نزول کرد. او در حالیکه گریه میکرد  ادعا داشت که تفنگچه اش از کمربندش دزدیده شده و عذر میکرد که آنرا مستر دنمایند ورنه سزای سنگین نصیبش خواهد شد6,2. در محلیکه بعدأ "خانۀ علم و فرهنگ شوروی" شد چوبهای چار تراش فروخته میشد.  درینجا در بالای همین چار تراشها طاهر بدخشی و شهر الله شهیر

 ( در جائی دیگر آمده که کشتمند هم حضور داشت) سخنرانی های داشتند7. و از طرف مظاهره چیان فیصله شد که بطرف دانشگاه (پوهنتون) راه پیمائی صورت گیرد.

راه پیمائی ها.......

ازسرک دارالامان بطرف کارتۀ سه و کارتۀ چهار حرکت بصوب پوهنتون آغاز گردید. مظاهره چیان در سرک کوتۀ سنگی  که لیسۀ تخنیک ثانوی, بعدأ مقر وزارت تحصیلات عالی گردید,  در مقابل شان بود داخل شدند.

 

    

  پوستر راه پیمائی سوم عقرب 1344 (دستگیر)

 

از نوشتۀ محترم روح الله بارکزی20 (داکتر, خاله زادۀ استاد مرحوم ما کرام الدین کاکر) خلاصۀ ذیل تقدیم میگردد: در روز سوم عقرب سال 1344, درمقابل خانۀ داکتر اناهیتا که درمقابل دواخانۀ کارتۀ چهار قرار داشت اجتماعی صورت گرفت. درآن اجتماع کوچک ببرک کارمل حاضرین را مخاطب قرار داده توصیه کرد؛ که بطرف مکتب غازی رفته متعلمین را تشویق کنند تا با ایشان همراه شوند. برادران ببرک اجتماع را بطرف مکتب غازی رهنمائی کردند.  زمانیکه به دروازۀ مکتب رسیدند آنرا باز نموده با شعارهای: ما طرفدار دیموکراسی هستیم, حقوق طبقۀ نسوان را در اجتماع میخواهیم , داخل مکتب شدند. دیری نگذشت که اجتماع بزرگتر گردید و بطرف  پوهنتون به راه پیمائی آغاز کردند ودر قسمت  لیسۀ تخنیک ثانوی با دیگرمظاهره کنندگان پیوستند. درین جا جنرال عثمان (جنرال صدیق, مرحوم) از موتر پایان میشود و مظاهره کنندگان را با "آرامش و متانت دعوت نموده از آنها خواست که محرکین و مخربین را در میان خود جاه ندهند7".

در راه پوهنتون, انجنیر محمد عثمان عصیان استاد فاکولتۀ ساینس که جامۀ کرباسین به تن داشت وبر دوش محصلین برداشته شده بود, در بالای قبر سید جمال الدین افغانی به سخنرانی هیجان انگیز و احساساتی خود شروع و به محصلین خطاب کرده گفت: " در برابر هیچ قدرتی سر خم نکرده ام, اما امروز در برابر جوانان غیور و انقلابی احترام تقدیم میدارم و همبستگی خودرا با مظاهره کنندگان اعلان میدارم".

 حرکت بجوار تعمیر سابقۀ فاکولتۀ طب که در محوطۀ پوهنتون است رسید. درینجا "شفیع روانی" محصل صنف چهارم فاکولتۀ تعلیم و تربیه, محترم بصیر رنجبر, محمد بریالی و یکعدۀ دیگر سخنرانی های آغاز کردند. سلطانعلی کشتمند هم درمیان مظاهره چیان حاضرگردید. درین اجتماع تصمیم گرفته شد که "تا از کارتۀ سخی و گردنۀ کوه بچه آن, به استقامت شهر آرا و از آنجا جانب شهر کابل راه پیمائی (حرکت) صورت گیرد7".

با وجود هوای گرم و عطش فراوان راه پیمائی از پیشروی شفاخانۀ قوای مرکز, وزارت داخله, چهار راهی صدارت, سرک پوستین فروشی مقابل و لایت و توقیفخانۀ آن, با جمع غفیری, در حدود ده هزار نفر, جانب میدان پشتونستان حرکت نموده رسیدند. راه پیمایان از آنجا بطرف سپاهی گمنام در حرکت افتادند. در سپاهی گمنام, سلطان علی کشتمند و داکتر هادی محمودی6,7 و چند نفر دیگر صحبت گردند. قرار یاد داشت داکتر لطیف طبیبی, در سینمای پامیر,داکتر هادی گفتار خود را از بالای یک کانتینرآهنی که مجلات و غیره چیزها را میفروخت و رنگ سبز داشت, ایراد کرد2.  اکنون که حوالی سه بعد از ظهر شده بود مظاهره چیان از طریق قسمت اول جادۀ میوند از شهر بصوب عمارت پارلمان براه پیمائی آغاز کردند. پولیس مسیر شفاخانۀ ابن سینا, پل آرتل, را مسدود کرده بودند.  راه پیمایان, خواستند از طریق پل شاه دوشمشیره براه پیمائی خود دوام دهند : که باز هم پولیس مانع عبور آنها شدند. مردم, بطرف جادۀ که به حبیبیۀ سابق میانجامید,  رخ آوردند تا از طریق پل باغ عمومی که مسدود نبود به آن طرف به استفاده از سرک اندرابی  به شاه دوشمشیره, مطبعۀ فرانکلن (معارف) و سره میاشت,   بعد از طی الطریق طویل, با سیل عظیم مردم دوباره به پل آرتل بروند. متأسفانه باز به ممانعت نیروهای امنیتی مواجه شدند و برای اولین بار " گاز اشک آور" استعمال شد7. یک سراسیمگی در بین راه پیمایان رخداد و با استعمال دستمالهای مرطوب میکوشیدند تا از گزند "گازاشک آور"  خود را مصئون نگه دارند. معهذا, از راه باریک پیاده روی که در کنار دریای کابل از پل آرتل به سرک دارالامان در حوالی دهمزنگ میانجامید و هنوز باغ وحش در آن محل موجود نبود, خود را به سرک دارالامان رسانیدند. در سه راهۀ , در نزدیک لیسۀ  حبیبیه که رسیدند متوجه شدند که سرک دارالامان سمت حبیبیه هنوز هم توسط قوای امنیتی  مانع العبور ساخته شده بود.

درین هنگام شایعۀ پخش شد که, پولیس یکتعداد زیاد راه پیمایان را در آمریت پولیس کارتۀ سه (آمر آن افسر پولیس ایوب خان لغمانی) انتقال داده است. روز رو به پایان رسیدن بود. قرارنوشتۀ اکادمیسین دستگیر پنجشیری15, درعصر روز درمقابل پل باغ عمومی ختم "مظاهره مسالمت آمیز6" از طرف طاهربدخشی اعلان  گردید. و شورا هم کار رای اعتماد را تکمیل نموده بود وبه داکتر یوسف بدون گپ و گفت رای اعتماد هم داده بودند. تعداد راه پیمایان که در پل باغ عمومی در حدود ده هزار نفربود اکنون درینجا درحدود دوهزار نفر دیده میشدند.

تانک وسلاح ثقیلۀ نظامی سرک عمومی کارتۀ سه ( و چهار6)را مسدود ساخته بودند. بآنهم, راه پیمایان پافشاری داشتند که میخواهند به ماموریت کارتۀ سه بروند تا بدانند گناه آنها چیست که محبوس شده اند؟ پولیسها و نیروی نظامی با جواب بسیار خشن6, اخطار شدید و جدی7 مانع رفتن شان میشدند. در همین کش و گیر فیر اسلحه شنیده شد که منحیث فیر هوائی تلقی گردید. درسمت دیگر لینهای برق جلب توجه میکرد که در اثر این فیر ها  یک لین برق گسسته و به زمین افتاد6. در عین گفتگوی نظامیان و راه پیمایان بود که صدای فبرها دوباره شنیده شد. با این فیر, ساسیمگی و گریز گریز شروع ودر صفوف راه پیمایان که اکنون در ساحۀ کارتۀ چهار اند صدای ضجه و ناله بلند گردید. محترم وطندوست7, داکتر عبدالله محمودی6 و شارون1 هرکدام از زخمیان و افراد خون آلود چشم دید خودرا به لسانهای دری و انگلیسی نوشته اند.

شهدا وزخمیان.....

چون ثابت شد که نظامیان شروع به فیر و کشتار کرده اند, هرکس تلاش داشت تا در کوچه های فرعی جنوب کارتۀ چهار آنطرف نهر درسن داخل شوند.  در اکثریت منازل خانمها و مادران دروازه های خانۀ شان را برای مصئونیت مظاهره چیان باز و آنها را در صحن حویلی خود جا دادند. با آب سرد از پناه گزینان استقبال میکردند و بر حکومتیان و نظامیان که فیر کردند نفرین و لعنت نثار میکردند. "وطندوست" با بیست نفر دیگر در یکی ازین منازل پناه گزین بود7. بعد از نیم ساعت که صدای فیر خاموش شد گروپهای سه نفری و چهار نفری از صحن آن منزل خارج و هرکس سوی منزل, دوست و یا مکتب خود روان شدند.

داکتر عبدالله محمودی6 جوانان خون آلود را ار نزدیک مشاهده کرد و یک نفر را که در زمین غلطیده بود و روی پر خون داشت با دو نفر و یک شخص دیگر خواستند کومک نمایند. داکتر محمودی نبض این جوان راکه  خون غلطان در چهره اش ازمرمی ناجوانمردانۀ ظالمان خون آشام روزمشهود بود, و رویش صدمۀ وخیم برداشته بود,در بند دست و گردنش معاینه میکند. در جستجوی تکسی یا موتر بودند تا این هموطن زخمی را بشفاخانه برسانند که "داکتر عزیز الله سیدالی" به سروقت میرسد و مجروح را به شفاخانۀ علی آباد انتقال میدهند. درشفاخانه داکترعبدالله محمودی در حالت رقتبار با اسم مستعاردر استجواب مریض کومک میکند که داکتر صاحب مو لانا رحیمی (روحش شاد باد) پیدا میشود و برایش میگوید: "عبدالله برو ازینجا که پولیسها آمده اند"......بعدتر,داکتر محمودی خبر میشود که آن مریض  جام شهادت نوشیده فوت کرده است. قرار نوشتۀ حمید مبارز6, پوهاند کرام الدین خان (روحش شاد) هم در تداوی زخمیان شرکت ورزیده بود.

تعداد موثق قربانیان سوم عقرب بدسترس قرار ندارد.  اما از اسمای ذیل تذکر بعمل آمده است:

فرید, حکیم, حسن8- گلاب شاه و احمد شاه از جلال آباد , حسن20- محترم احمد ساغری2 از قتل یک متعلم دارالمعلمین که از غزنی بود و جسدش به غزنی فرستاده شد تذکری داده اند. و هم ازاسم شکرالله دانش آموز لیسۀ زراعت نیز یاد شده است.

ازجمله معلومات بیشتر دربارۀ شهید محمد حسن خیاط از طرف فامیلش ارائه گردیده است. پدرش یک مرد زحمتکش و موقری بود که دوکان شیر فروشی داشت. اما درآمد آن احتیاجات فامیل را تکافو نمی کرد. بناء, حسن از صنوف ثانوی ( صنف هفتم) از مکتب خارج میشود و به شاگردی یک خیاط جهت یاد گرفتن حرفۀ خیاطی و کومک بفامیل خود شروع بکارمیکند. معلومات دربارۀ جنبش دورۀ هفتم شورا و رهبران چون داکترعبدالرحمن محمودی, سرور جویا و براتعلی تاج و غیره بر او مؤثر میافتد؛ و این جوان در میدان مبارزه علیه نظام حاکم و درد و رنج اجتماعی قدم گذاشته, درانتخابات دورۀ دوازدهم درمبارزۀ انتخاباتی محترم محمد آصف فرهنگ حصه میگیرد8,20. حمید مبارز گفته است که او یک پرچمی بود6.

ازجملۀ زخمیان روز سوم عقرب که تعداد شان در حدود "ده ها ویا صد7" نفر ذکر شده, اسامی ذیل را از لابلای نوشته های راه پیمایان و دیگران دریافتم: روح الله بارکزی,  حفیظ شاگرد مسعود سعد, پولیسهای زخم برداشته و زخمیان کجاوۀ پولیس که در بالا تذکر یافت.

داکترروح الله بارکزی20 که پسرمرحوم عبد الرحیم خان مشهوربه ترجمان است ودرکارتۀ چهار سکونت داشت6.مینویسد: ....درین موقع قوای نظامی چند فیز هوائی کردند. ما بطرف سرکها و جاده ها عقب نشینی کردیم. پولیس و عساکر مارا تعقیب کردند و بعد فیر هوائی شان به فیر زمینی تغییر یافت. در نتیجه من و یکتعداد مظاهره کنندگان در مقابل خانۀ صادق فطرت (ناشناس) زخمی شدیم. ناشناس که مامور وزارت خارجه بود, از کار برگشته و از گراج خانۀ خود جریان را ملاحظه میکرد.

مرمی در پای چپ من داخل گردید و من به جویچۀ مقابل خانۀ آقای فطرت افتادم. آقای فطرت که بر قوای نظامی و پولیس دشنام میداد, به عجله بطرف من آمده و گفت: "آقا شما مرمی خورده اید!"   و مرا بطرف گراج خانۀ خویش کشانید. بر موتر خود نشاند و بطرف شفاخانۀ علی آباد حرکت کرد چون جاده ها بطرف شفاخانۀ علی آباد مسدود گردیده بود, بطرف شفاخانۀ گندنا که بعدأ بشفاخانۀ ابن سینا نام گزاری گردید, حرکت کرد. اکبرجان رفیق روح الله بارکزی گفته است که:  چند روز بعد از بستری شدن بارکزی در شفاخانۀ ابن سینا (گندنا) که یک روز جمعه بود به عیادت رفتند. میگویند: بمجرد داخل شدن به دهلیز شفاخانه, "دیدیم که تمام دهلیز از زخمی ها پر بود"6.  روح الله بارکزی برای مدت سه ماه در شفاخانه بستر ماند20.

آقای نصیرمهرین چنین یاد آوری کرده اند: "حفیظ همصنفی ام در مکتب مسعود سعد ....در شفاخانۀ علی آباد دیدم که یک پایش در اثر آتش مرمی در روز رویداد سوم عقرب شکسته بود".

هر سال که از روز سوم عقرب یاد میشد, باز هم قوای ضربۀ نظامی بحرکت میافتاد و باز جوانان و محصلان مارا زخمی میساختند. درعقرب 1346 مطابق اکتوبر 1967,خواهرم "ظاهره دستگیرایجاد21" (سارنپوه متقاعد) که صنف اول یا دوم دانشکدۀ شرعیات بود در سرک پوهنتون مورد حملۀ سوارکار پولیس یا نظامی قرار گرفت و پای راستش به کسرمعروض شد. در شفاخانۀ علی آباد از طرف داکتر سید حسن معنوی ( ارواح شاد) با "پلستر وزمین " تداوی گردید و سه ماه از دوام تحصیل بازماند.

این بود چند مثالی بسیار محدود از زخمیان و شهدای روز سوم عقرب در پنجاه سال قبل. امید آنهائیکه در دوران این راه پیمائی مسالمت آمیز که از طرف سلطنت جبار و ظالم وقت بخون غلطیدند و فامیلهای شان سو گوار و متضرر شدند, اگر باز درماتمسرای پل چرخی و قتلگاه کمونستان بد کار درد و ضجه نکشیده در قید حیات اند؛ متمنی ام از جراحات و شهدای خود مثلیکه فامیل حسن شهید نوشته اند, بنویسند و بر دامن آن خون تشنگان که خود درقعر زمین و امید در اسفل السافلین اند, لکه ها, پی در پی درج نمایند.

علاوتآ, درین جریان راه پیمائی و سخنرانیها, طاهر بدخشی (شهید ارواح شاد), آنجنیرعثمان عصیان,

داکتر هادی محمودی و سلطانعلی کشتمند, و ده ها تن دیگر روانۀ محبس گردیدند.

مسؤول این همه خوریزیها کی بود؟

اکنون بر ملاست که جنایت کار روز سوم عقرب پنجاه سال قبل شخصی بنام عبدالولی مشهور به سردار و داماد شاه بود. بیاید که در بارۀ یک قسمت ازعملیات عسکری آن روز و شرکت یکعده قوماندانان عسکری مصروف عملیات از قلم جنرال محمد نبی نایب خیل معلومات حاصل کنیم6: سردار عبدالولی که در ابتدا برتبۀ دگرمنی (غند مشری) در پست جنرال ایفای وظیفه مینمود. نه تنها در قطعات قوای مرکز, بلکه در تمام قطعات جزء وتام های نظامی و در بعضی مواقع در تشکیلات وزارت دفاع ملی دارای صلاحیت فوق العاده بود. او با آن صلاحیت ها, خودسرانه  تصمیم میگرفت و تصمیم خود را پیاده میکرد.

"من (نایب خیل) در آنوقت (سوم عقرب 1344) در فرقۀ 7 ریشخور مربوط قوماندانی قول اردوی مرکز به صفت ضابط امر جنرال صدیق خان (مرحوم)  قوماندان فرق, 7 ریشخور ایفای وظیفه مینمودم ...... قوماندان قول اردوی مرکز, جنرال محمد عیسی خان  نورستانی بود که با آمدن سردار ولی فاقد هر نوع صلاحیت گردید. اضافه وقت خود را در باغ تپۀ تاج بیگ و حوض آببازی سپری میکرد و بعضی وقتها به شکل سمبولیک از قطعات داخل تشکیل دیدن بعمل میآورد6".

سردار ولی قبل ازینکه به صفت رئیس ارکان قوماندانی قول اردوی مرکزی ایفای وظیفه کند, قوماندان کندک 2 غند 72 مهتاب قلعه جنگی, مربوط فرقۀ 8 قرغه بود......زمانیکه بحیث رئیس ارکان قول اردوی مرکز ی تعیین گردید, دیری نگذشت که بدون مشوره های قوماندانان فرقه و حتی قوماندان قول اردوی مرکزی, به تغییرات و تعینات  روئسای  ارکان فرقه ها, غند های داخل تشکیل, بعضی قوماندانان کندک ها حتی تولیها مبادرت ورزید و بخصوص  در تعین مدیران استخبارات فرقه و قول اردوی مرکز, شخصأ تصمیم میگرفت.

 

داخل تشکیل مشتمل بود بر: فرقۀ 7 ریشخور, فرقۀ 8  قرغه, فرقۀ 11 ننگرهار, غند کوهی اسمار ولایت کنر, قطعۀ انضباط شهری, قطعۀ ضربه و بعد ترقطعۀ 444 کوماندو, قطعۀ پاراشوت در شیرپور و بعضی قطعات خاص دیگر که همه با سلاح های مدرن و زرهپوش مختلف مجهز بودند, در تشکیل اضافه شدند.

به ارتباط قضایای سوم عقرب 1344 عرض شود که, 5 و یا 6 روز بیشتر, به تمام قطعات مرکزی امر احضارات داده شده بود. وبه قطعات و جز و تامهای که  وظایف شان پیش از پیش به روی پلان تعین و ترتیب گردیده بود, احضارات درجه یک داده شد. از فرقۀ 7 ریشخور که خودم (محمد نبی نائب خیل) در آنجا اجرای وظیفه مینمودم چنین اطلاع داشتم که این قطعات (ذیل) موظف شده بودند:

                 1-  غند 38 که قوماندان آن عمرا خان مشهور به "دیوانه" بود.

                 2-  قطعۀ کشف که در آن وقت یکصد (100) راس اسپ در تشکیل داشت, با جز و تامهای

                                   مخابرۀ قطعۀ کشف قوماندان عبد الکریم "بروت" .

بروز دوم عقرب, پلان جابجا شد. فردای آنروز, که سوم عقرب بود بساعت 8 صبح زمانی که به فرقه رفتم, واقف شدم که قطعات مورد نظر صبح وقت همان روز فرقه را ترک و بطرف وظیفه رفته اند.

ساعت یازدۀ روزسوم عقرب قوماندان فرقه جنرال صدیق خان با ضابط امرنائب خیل ومدیراوپراسیون , با پلان قطعات, بطرف شهر بحرکت میافتند.  وقتیکه از ریشخور به سرک دارالامان میرسند, موتر پسته رنگ لندرورعبد الولی را در جوارموزیم کابل با خود جنرال و دیگر افسران معتمدش در دور و پیش او مشاهده میکند. در ده متری موتر عبد الولی, جنرال صدیق موترش را توقف داده از موتر پایان میشود و نزد  سردارولی میرود. همراهان جنرال صدیق هم ازموتر پایان میشوند ومنتظر برگشت جنرال میباشند . بعد از 15 یا 16 دقیقه, جنرال صدیق بطرف موترش بر میگردد و و به مدیر اوپراسیون هدایت میدهد که میخواهد از قطعات موظف فرقه دیدن کند.

چون به سه صد متری شورا رسیدند, معلوم شد که سرک از مظاهره چیان  پر شده بود. از راه کارتۀ 3, پل سرخ, به جوار پوهنتون حرکت کردند. ابتدا در جوار کارتۀ سخی, افشار, پیش روی سیلو, ده بری, و پل سرخ و بعضی نقاط دیگر غند 38 جابجا شده بودند که از آنها دیدن بعمل آوردند. بعد, از قطعۀ مخابره و قطعۀ کشف که در نزدیک موزیم کابل اخذ موقع نموده بودند هم دیدن کردند. قوماندان فرقه هدایات مختصر به آمرین آنها صادر نموده, دوباره به فرقۀ 7 برگشتند.

قرار نظریۀ محترم نایب خیل, چون سردار ولی شخصأ عملیات روز سوم عقرب را اداره میکرد و کسی دیگر نبود که از چنین صلاحیتی برخوردار باشد؛ بطور یقین اظهار میدارند که: امر فیر بالای مظاهره چیان (راه پیمایان)  از طرف شخص او صادر گردیده بود. از جانب دیگرداکتر محمد موسی نورستانی22 (ارواح شاد) که پدرش قوماندان جنرال محمد عیسی خان نورستانی (شهید, ارواح شاد) در بین یک تانک ناظر اوضاع بود بمن گفته است: سردار ولی امر فیررا بدون مشورۀ با مافوقش صادر کرده بود. ایند و شاهد و نوشتۀ دیگران2, سردار ولی را جانی و قاتل روز سوم عقرب 1344 به اثبات رسانیده اند. ناگفته نباید گذشت: انهائیکه کوشیده اند این جنایت سرادر ولی را با دلایل بیمعنی و مغرض خود کتمان کنند آنها هم شریک این جانی شمرده شده میتوانند.

روزهای بعدی......

میر محمد صدیق فرهنگ12 مینویسد:  فردای آن (روز چهارم عقرب), جنگ تبلیغاتی دوباره به شورا راه یافت و مخالفان حکومت کابینۀ جدید را مسؤول حادثه قلمداد نموده تعیین هیأت تحقیق را تقاضا کردند. بزودی معلوم شد که این شایعات در ذهن شاه هم تاثیر نموده و اورا گرفتار واهمه ساخته است. آیا وی (شاه) بعلت بی تجربگی در دموکراسی.....یااینکه در نتیجۀ تلقینات اطرافیانش؟, قبلأ از دوکتور یوسف دلسرد شده بود و میخواست به "بهانۀ مناسب" به حکومت او پایان بخشد. همچنین روز بعد در پوهنتون, با اعتصاب و اعتراض خواهان محکمۀ عاملین قتل سوم عقرب شدند و انگشتها بطرف سردار ولی داماد شاه نشانه گرفته شد7.

قرار اظهارات داکتر محمد موسی آتش نورستانی (ارواح شاد), یکروزیکه داکتر یوسف در دفتر خود مشغول مصاحبه با یکی از سفرای دول متحابه در تیلفون بود, سردار ولی بدون اجازه بدفترش داخل شده بر میز کارش کُنده میزند. صدراعظم اورا از دفترخود خارج نموده میگوید: جنرال صاحب اکنون قسمیکه مشاهده میفرمائید مصروف بوده, بار دیگر  وقت ملاقات گرفته تشریف بیاورید. بعدأ, صدر اعظم راسأ نزد شاه رفته از روش و بی اعتنائی سردار به او حکایت نموده عرض میدارد که در تحت چنین رویۀ اعضای فامیل سلطنتی پیشرفت امور حکومت مشکل بوده, نمیتواند در آن نوع محیط مسؤولیتی راکه شاه به او برای خدمت بمردم و وطن داده موفقانه انجام دهد. شاه به صدر اعظم وعدۀ تکلم با سردار داده خاطر نشان میسازد که آن رویه تکرار نمیشود و صدر اعظم را تا درب دفتر خود همراهی میکند. میگویند شاه خوش نداشت که شکایت بشنود و آنهم دربارۀ دامادش. این برخورد نه از ذهن شاه دورشده بود و نه از دماغ سردار ولی.

لوی دوپری14 مینویسد: دکتور یوسف بدون اجازۀ شاه بصورت ناگهانی در شورا ظاهر شد, که سبب نا رضائیتی بعضی از اعضای کابینه و پیروانش را بار آورد.

بهر دلیلی که بود, داکتریوسف سه روز بعد استعفا داد و میوندوال با اخذ رای از شورا صدراعظم شد7.

در بارۀ انتخاب میوند وال از خلال نوشتۀ رشتیا3 برمیآید که در انتخاب میوندوال امکان دارد سفیر امریکا John (Milton) Steeves (1962-1966) رول مهم بازی کرده باشد. قصۀ کوتاه ازین قرار است: دریک دعوت دیپلوماتیک, سفیر امریکا از رشتیا تقاصا میدارد تا زمینۀ مصاحبت حضور شاه برایش مهیا شود. رشتیا موضوع را با علی محمد خان وزیر درباربمیان میگزارد. چند روز بعد وزیر دربار از سفیر امریکا تقاضای  ملاقات با شاه را درعین روز (عاجل)  تقاضا میکند. و شاه امر میفرماید که باید هشت بجۀ همان شب به ملاقات شرکت کند. سفیر به ارگ میآید, از طرف علی محمد خان استقبال میشود ووقتیکه از موضوع ترجمان یاد میشود, سفیر  میگوید من به لسان فرانسوی بلدیت دارم و میتوانم بدون ترجمان راسأ با شاه مکالمه داشته باشم و هم خواست که ملاقات دوبه دو با شاه صورت گیرد و شاه هم میپذیرد. ملاقات شان بیست دقیقه دوام میکند. بعد از مرخصی سفیر امریکا, علی محمد خان از طرف شاه احضار میشود و برایش هدایت داده میشود که : "  میوند وال پیدا شود و بصورت فوری حضور اعلحضرت حاضر شود". علی محمد خان در خانۀ میوندوال تیلفون میکشد. او به ارگ و به حضور شاه مشرف میگردد وعلی محمد خان از اطاق برآمده,  در مجلس شهزاده شرکت میکند.

شام روز بعد (متأسفانه تاریخ وقوع حوادث نوشته نشده است), رشتیا به افتخار جهانگیر تفضلی وزیر اطلاعات سابق ایران در باغ بالا دعوتی ترتیب میدهد که میوندوال هم از جملۀ مدعوین میباشد. در اثر کنجکاوی رشتیا میوندوال اقرار میکند که شاه به او هدایت داده است : "در صورتیکه کابینۀ جدید داکتر یوسف در شورا دچار مشکلات گردد, امادگی داشته باشم". میوند وال به شاه معذرت عرض میدارد که بعهده گرفتن چنین یک وظیفۀ سنگین آمادگی قبلی و فرصت کافی لازم است. اعلیحضرت فرمودند "از همین سبب شمارا پیش بین ساختم". بدینصورت چون از یکهفته قبل پیش بین بود, بدون معطلی میوند وال کابینۀ جدید را تشکیل داده به شورامعرفی و فی المجلس رای اعتماد حاصل کرد23.

خوب, میوند وال بروز هفتم عقرب, صدر اعظم میشود و بلا درنگ به پوهنتون غرض دلجوئی محصلین اقدام کرده درعزای شهدای سوم عقرب "با لباس و مفلر سیاه2" در پوهنتون شرکت مینماید. از طرف محصلین استقبال نیک شد و بردوشها برداشته شد و مثل یک لیدرملی با او برخورد گردید. شاه ازینکه محصلین  آرام شدند مسرور گردید اما ازمحبویت  میوند وال دربین جوانها هراس داشت. قرار وعده به محصلین , صدر اعظم محمد هاشم میوندوال بلادرنگ محبوسین را از حبس رها کرد. میوند وال بنیان گزار "جنبش جمعیت مترقی" بود.  مرامنامۀ این حزب در ماه اگست 1966 از طریق رادیو افغانستان پخش گردید.  ودر اکتوبر 1967 از عهدۀ صدارت استعفا داد و جهت درمان یخارج رفت. جریدۀ رسمی این حزب "مساوات"  نام داشت. در سال 1969 در انتخابا ت دورۀ سیزدهم شورا از مُقُر (مسقط الراسش) کاندید شد , اما موفق نگردید24. درروز بیست و دوهم دسمبر سال 1973 به اتهام کودتا محبوس ودر زندان محبس انتحار گردید25.

 

 

  میوندوال بر دوش محصلین                         داکتر یوسف صدر اعظم در شورا

 

در نتیجه.......

یکشنبه هفتم مارچ 1965,  در تاریخ افریقائیهای امریکا یک روز خونین درج شده است. ولی نتیجۀ راه پیمائی  و قربانیهای راه پیمایان از پل سلما تا مونتگمری در ایالت الباما نتیجۀ مثبت داد و به آنچه آرزو داشتند که در روز انتخابات های آینده رای دهند, موفق شدند. آز آن تاریخ پنجاه سال میگزرد  واز حادثۀ خونین دوشنبه سه عقرب 1344 مطابق 25 اکتوبر 1965 هم پنجاه سال میگزرد. از میان آنها کسیکه اجدادش روزی نوکر و چاکر امریکائی های سفید بود امروز رئیس جمهور امریکا و قوماندان اعلای قدرت قوای نظامی جهانیست. ولی ما تا هنوز در ظرف پنجاه سال نتوانستیم یک سیستم دولتی پر

قدرت داشته باشیم تا درمقابل تجاوزات دشمنان خاک ما  به هر نام و نشانی که باشند, پاکستانی, ایرانی, روسی, اجنتهای اینها , قومپرستان و زورمندان مفسد و دغل کار, به استفاده از قانون بایستیم و مقابله کنیم.

افریقائی های امریکا ازطریق فرمانبرداری قانون, حوصله و تحصیلات عالی خود را درحیات امریکائی خود موفق ساخته اند و انهائیکه درمقابل شان از بی قانونی کارمیگیرند به اتحاد و همبستگی مقابله میکنند. با وجود خونریزی و کشتار هفتم مارچ 1965, برای بار دوم  به تاریخ نهم مارچ به مارش شروع کرده اینبار پولیس ولایتی, پولیسهای محلی و مارش کنندگان باهم روبرو شده جروبحثهای درنهایت پل داشتند. بمجردیکه پولیس ولایتی به ایشان اجازۀ عبور داد, مارتین لوترکینگ همۀ راه پیمایان را با خود به چرچ برد. این بار مارتین لوتر کینگ به اوامردولتی اطاعت کرد ازمحاکم دولتی تقاضای حمایت نمود و پولیس هم به ایشان اجازۀ عبوردادند. رئیس جمهور لیندین چانسن  در یک جلسۀ مشترک کانگرس بروز 15 مارچ  1965 در تلویزیون ظاهر شد و و از کانگرس تقاضا کرد تاچنین قانون را طرح نموده  پس از رای دادن و پذیرفتن برای امضایش بسپارند. وقتیکه برای بارسوم بروز 21 مارچ میخواستند ,جهت حمایت از پیشنهاد رئیس جمهور راه پیمائی نمایند, والی ولایت  الباما "گورنر والاس" از حمایت شان خود داری کرد اما رئیس جمهور لیندین جانسن تعهد کرد که ازمظاهره کنندگان راه پیما, حمایت میکند. بناء, در روز 21 مارچ راه پیمایان با دوهزارعساکر اردوی امریکا, 1900 نفر گارد ملی الباما تحت قوماندانی فیدرال, ایجنتهای اف بی ای و مارشال های امریکا ( پولیس های قوۀ عدلی) حمایت شده به راه پیمائی مسالمت آمیز خود برای ده مایل یا شانزده کیلومتر در شاهراه 80 ( یا شاهراه جیفرسن دیفیس) , دوام دادند.  آنها به مونتگومری بروز 24 مارچ و به پایتخت ولایت الباما بتعداد 25,000 نفر جهت حمایت  از "حق رای دادن" مواصلت کردند.  درین راه پیمائی ها ومظاهرات راه پیمایان به تقاضای خود که مشتمل بود بر: مصئونیت مجازات راه پیمایان پل سلما, قانون جدید فیدرال که حق راجستر کردن و رای دادن "بدون اذیت" را برای افریقائیان امریکائی میسر سازد, موفق گردیدند.

واما برای افغانستان سوم عقرب سال 1344 در پنجاه سال آینده بجزغم و اندوه و بقدرت رسیدن خلق و بعد پرچم که بنیاد تباهی و بر بادی افغانستان را نهاده همان محصلینی را که روزی بکومک شان احتیاج داشتند و بقوت آنها مقتدر شدند بدار کشیدند, شکنجه دادند و زنده بگور ساختند, چیز دیگر میسر نساخت.

علاوتأ, مسیراین راه پیمائی  بنام "مسیرحق رای از سلما تا مونتگومری" برسم "یادگار آنروز" یاد شده جزء "مسیر ملی وتاریخی امریکا" شناخته شده است27.

قرار معلوماتیکه از فاضل دانشمند ژورنالیست متبحر حمید مبارز از طریق مصاحبۀ تیلفونی32 دریافت شده  است؛ یکی دوسال بعد از واقعۀ دلخراش سوم عقزب 1344 سرکیکه از منار عبالوکیل خان در دهمزنگ شروع و به کوتۀ سنگی ختم میگردد  بنام "سرک سوم عقرب" یاد میشد و هم دبده شده که تا چندی قبل "لوحۀ آن" در چوک ده بوری موجود بود.

چقدر خوب خواهد شد که آن جاده دوباره ودر روز سوم عقرب 1394 که باز مصادف 25 اکتوبر 2015  یعنی پنجاه سال بعد می باشد طی محفل با شکوه و محضر عام با یک "آبدۀ یاد و بود شهداء و زخمیان" آنروز نام گزاری شده, افتتاح گردد.

بنگرید که چگونه مظاهره کنندگان راه پیما در البامای امریکا برتقاضاهایی خود مصر بودند, متحد بودند و حاضر به قربانی بودند. وهم باوجود مخالفت والی ولایت, رئیس جمهوربطرفداری از اعطای حق دیموکراتیک مردم به گانگرس رفت و طرح قانون  طلبید. مظاهره چیان راه پیما, نه تنها بهدف رسیدند بلکه آنروز خونچکان را بیک روز تاریخی که تا ابد جاوید میماند, نصیب شدند. این بود یک حرکت دیموکراتیک برای یک هدف دیموکراتیک که رئیس جمهورمعتقد به دیمو کراسی انرا درک کرد وبه ملت خود کومک نمود و با نام نیک  یک میراث نیک از خود بجا گذاشت.

در روز سوم عقرب 1344, در افغانستان قانون موجود بود و ما به اساس همان قانون فقط برای حصه گرفتن در یک پروسۀ دیموکراسی ,که ما شنیده بودیم, میخواستیم بچشم سر نظاره کنیم, شرکت کردیم.  به قانون توشیح شدۀ آنزمان نیک نظر اندازید2, 28:

فصل چهارم, شورا:

مادۀ چهل ویکم (41): شورای افغانستان مظهر ارادۀ مردم است.  و از قاطبۀ ملت نمایندگی میکند. مردم افغانستان به توسط شورا در حیات سیاسی سهم میگیرند. هر عضو شورا باید در حالیکه در یک حوزۀ معین انتخاب شده درموقع اظهار رای مصالح عمومی افغانستان را مدار قضاوت خود قرار میدهد.

مادۀ پنجاه و هفتم (57):مباحثات جلسات در هردو جرگه علنی میباشد. مگر اینکه رئیس حکومت, رئیس جرگه یا اقلأ ده نفر از اعضا سری بودن آنرا درخواست نماید و جرگه این درخواست را بپذیرد. جرگه میتواند با اکثریت دوثلث اعضا مباحثه ای راکه سری صورت گرفته دوباره علنی بسازد. جریان مباحثات هردو جرگه ثبت میگردد.

هیچکس نمیتواند عنفا ( با کراهت29) به مقر شورا داخل شود, متخلفین مطابق به احکام قانون مجازات میشوند.

مادۀ هشتاد و نهم (89): حکومت توسط شخصیکه از طرف پادشاه به حیث صدراعظم موظف شده تشکیل میگردد. اعضا و خط مشی حکومت توسط صدراعظم به ولسی جرگه معرفی میشود و جرگه پس از مباحثه راجع به اعتماد برحکومت تصمیم میگیرد.  وقتیکه رای اعتماد داده شد, پادشاه فرمان صادر نموده اعضا و رئیس حکومت راتعین میکند.  بعد صدراعظم, لوی جرگه را از خط مشی حکومت آگاه میسازد ( چون نوشتۀ فارسی2 این ماده قابل درک نبود ازمتن انگلیسی آن ترجمه شد).

بناء به اساس قانون مملکت, شورا مظهر ارادۀ مردم و علنی بودن جرگه ها و اعلان رادیوئی دولت که جلسه علنی است, من از کورس احتیاط  گریز نموده بصوب شورا حرکت کردم. و اما قسمیکه رشتیا30 نوشته است: " از طرف دیگر,مسؤولیت  واقعات سه عقرب اساسأ بدوش محصلین بود که با حرکات خلاف قانون خود قوای امنیتی  را تحریک (Provoque) نمودند". این گفتار رشتیا غلط محض است و اگر تمام نوشته های او درخاطرات سیاسی اش ازچنین دروغگوئیها مملو باشد بر آن کتاب خط بطلان باید کشید.  وهم نشان میدهد که با این اقرارخود ازسردار ولی حمایت میکرده,  که درنتیجه اورا درقتل محصلین معصوم شریک ساخته معاون قاتل میسازد. من  و دیگران پولیس را تحریک نکردیم. پولیس بود که بر بایسکل من لگد وارد کرد. پولیس بود که بر شاگردان حبیبیه سنگ اندازی کرد تا حدیکه معلم انگلیسی1 نوشت: "...من فکر کردم که این یک عمل بسیار" پریمیتیف" است که پولیس به شاگردان مکتب سنگ اندازی کند". و هم قسمیکه ذکر شد, همه اعمال ما قانونی شروع گردید و بالا ثرمداخله و "تحریک  محصلین توسط پولیس"  یک حرکت قانونی و "راه پیمائیهای مسالمت آمیز" با امر فیر بر راه پیمایان معصوم  توسط سردار ولی ,دوزخ مکان, بیک "روزخونین" تبدیل گردید.

در الباما, با مرگ یکنفر بنام " ریب27 Reeb"  رئیس جمهور لیندین جانسن مداخله کرد وبر ای حمایت راه پیمایان هزاران پولیس و عسکر و اف بی آی فرستاد. و قانونی طرح کرد تا در آینده به آنها در وقت راه پیمائی ها و رای دادن کدام ضرر نرسد. در افغانستان, سه نفر و یا بیشتر شهید شد اما پادشاه در غندی خیر نشست, مشاهده کرد و ازجنایت قاتل و حامیانش  چشم پوشی نموده صدراعظم وقت محمد هاشم میوند وال هم نتوانست در اثرفشارشاه به تحقیق و دریافت جانیان این ماجرای خونین, موفق شود. که ممکن یکی از دلایل استعفای میوند وال مداخلۀ شاه و عبد الولی بوده باشد که از کنایات استعفا نامه اش31 در جراید و قت در ک شده میتواند که نوشته بود :

                                  لکه ونه پخپل مکان مستقیم یم                                  که خزان راباندی راشی که بهار

و امضایش در پای استعفا نامه: خدمتگار اعلیحضرت....

در سالگرد های ما بعد شعرا و نویسندگان از روز سوم عقرب یادهانی کرده اشعار و نوشته های خودرا ثبت تاریخ و رسانه ها کرده اند. از جمله پارچه شعر ذیل که درچهارمین سالگرد یاد وبود روز سوم عقرب 1344 توسط شاعر شیوا بیان محترم رزاق روئین زیر عنوان "سوم عقرب" سروده اند از دفترشعر" شگفتن در سَتَروَن (بیحاصل, نازا, عقیم10) خاک" گرفته شده است, تقدیم میگردد:

 رزاق روئین

عقرب 1349

سوم عقرب

آفتاب از پشت کوه آسمائی شاد میخندید

روز چون گل در نگاه رهروان شاداب و زیبا بود

در برون درب کاخ مجلس شورا

لحظه ها در جنگ و غوغاها

موج مردم در تقلا بود

نو جوانی در تلاشی سخت

بیقرار از شوق دیدنهای شورا بود

 

افسری زان سو صدا داد!

ناظر کار وکیلان جز حکومت نیست

باز گردید......باز گردید....

لیک موج منتظر در کار

همچنان در شور و غوغا بود

 

ناگهان !

درشرارتیرگرمی سوخت

سینۀ, قلبی, سری, پایی

بعد از آن پرواز صدها تیر!

نالۀ برخاست !

چیست؟ آخرجرم ما زین کار!

دولت آخر از چه می آغازد این کشتار؟

در خروش گنگ غوغا ها

غرش مردی طنین افگند

مردمان !

حرف قانون و عدالت نیست

جز به کام این سیه کاران

چشم را از برق تیر این ستمگرها کنون دیدی....

دیگر باید

لالۀ این بد سرشتان را به نیروئی که در بازوست

بعد ازین زیر و زبر باید

خون قرمز رنگ ما امروز

موجه ای از موج طوفان است

راه ما راه شهیدانست....

 

آسمان پرگرد

کشته بر دوش

چهره ها پر درد

خونشان در جوش

 

آفتاب این زورق خاموش

بر فراز جادۀ غمناک

دیده بر صدها نشان لاله رنگ خون

روبه سوی نیلگون دریای شب

آهسته میراند.

 

دراخیرتذکر باید داد که, این نوشته یک تحقیق کوهورت است که از مجموعۀ آثار نویسندگان, دانشمندان,

و نخبگان متبحر وطن در بارۀ روز سوم عقرب 1344 نوشته شده, تهیه گردیده است. از وطنداران عزیز رجامندم تا یاد و بود روز سوم عقرب را در سرتاسرجهان, هر جاهیکه, افغانها سکونت دارند با محافل سخنرانی, شعر سرائی و هرعنعنۀ که میخواهند بصورت خاص تجلیل نمایند. و هم تا میتوانند از تجارب آنروز خود به تفصیل به تحریر در آورند و نشر کنند تا نزد نسل آینده کدام سوالی باقی نماند.

 

مآخذ:

1-  ,Vol3;60-621992 Allen H. Merriam, A Day to Remember: October 25,1965, The Afghanistan Studies J.

                                                                                                              

2-  http://www.ariaye.com/dari9/siasi2/mehrin6.html

3- خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا به اهتمام محمد قوی کوشان,  , چاپ اول, صفحه 273-277 سال 1376- 1997

4- اصحاب الدین سیدی, مداخلات خارجی در امور افغانستان, چاپ اول, حرم پرنترز, صفحه 110, 1383

5- http://en.wikipedia.org/wiki/.Gemini_6A

6- http://khosha-weblog.blogpost.com/2013/blog-post_8679.html

7- http://www.ariaye.cim/dari9/sisi2/watandodt9.html

8- http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=858

9-  رشتیا, خاطرات سیاسی, مهتمم قوی کوشان, طبع امریکن سپیدی, چاپ اول, صفحه 284- 287 سال 1376- 1997

10- فرهنگ فارسی, داکتر محمد معین , صفحه  1833, جلد دوم, چاپخانۀ سپهر , تهران 1375

11- داکتر ش,ن, حق شناس,دسایس و جنایات روس در افغانستان, صفحه ا62-163 , چاپ اول, 1363

12- میر محمد صدیق فرهنگ, افغانستان در پنج قرن اخیر, جلد اول قسمت دوم, صفحه742-744, چاپ اول سال 1371

13- سلطان علی کشتمند, یاد داشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی, صفحه 112-120, جلد اول ودوم, چاپ اول 2002

14- Louis Dupree, Afghanistan, Page 592- 597, 2nd print 1978

15- http://www.ariaye.com/dari4/siasi.panjsheri13.html

16- رشتیا, خاطرات سیاسی, مهتمم قوی کوشان طبع امریکن سپیدی, چاپ اول, صفحه  281 سال 1376- 1997

17- Kabul Times (photo), Monday October 25, 1965

18- داکتر علی محمد زکریا, کرونولوژی رویدادهای افغانستان, انتشارات بامیان چاپ اول, صفحه 42- 107 سال 2002

19- بگفتۀ داوود دستگیر, که در آن روز متعلم صنف هفتم بود.

20 http://www.kabulnath.de/Sal-e-Nohum/Shoumare_191/nasir%20mehrin-3aqraab-6.html

21- ظاهره دستگیر ایجاد, سارنپوه متقاعد لوی سارنوالی

22- بگفتۀ داکتر محمد موسی نورستانی (ارواح شاد) پسر قوماندان قوای مرکر چنرال محمد عیس نورستانی (شهید) 1344

23- رشتیا, خاطرات سیاسی, صفحه 288

24-http://database-aryana-encyclopedia.blogspot.com/2009/08/blog-post_6945.html

25- http://esalat.org/.../suicide_or_murder_abdul_samad_a...

26- مصاحبۀ تیلفونی با برادر زادۀ کاکا حکیم در امریکا.

27- http://en.wikipedia.org/wiki/Selma_to_Montgmery_marches

28- قانون اساسی 1243 مطابق 1963 افغانستان

29- دکتر معین, فرهنگ فارسی, جلد دوم , صفحه 2359

30- زشتیا, خاطرات سیاسی, صفحه 291

31- یاد داشتهای شخصی  خود من

32- مصاحبۀ تیلفونی داوود دستگیر با ژورنالیست و نویسندۀ وطن محترم حمید مبارز

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت