فاروق فردا

 

افغانستان و روسیه، در سیاست جدید

 بعد از خروج قوای ناتو از کشور

قسمت نهم

روسیه ارچند دیر، اما بالاخره جنبید

فدراتیف روسیه مثل همیشه،در باره داعش و اهداف بعدی آن، ظاهرا خاموش است،اما دور از امکان نیست  این کشور بدون تحقیقات و پژوهش هایی در این باره  نمانده است، این که اقدامی هنوز نکرده، بدان معنی نیست که  هنوز نمی داند داعش به چی منظور ایجادگردیده است؟. روسیه شاید می خواست مسئله رادر حیطه دپلوماتیکش تا وقتی نگه دارد که  زمان نیاز به وارد کردن ضربه نرسیده باشد. تجارب گرجستان و اوکراین نیز نشانداده است که به اصطلاح صد تک آهنگر، یک تک زرگر.  شاید روسیه می خواست در اخرین تحلیل  موضوع را یک طرفه سازد، اما این ایده همیشه در پراتیک ویا تجربه نتایج مثبت نمی داشته باشد.

انتظار روسیه به خاطر گره گشایی های بعدی در مورد داعش نیز ممکن  به گونه ای از آب می برامد که ،برخلاف تجارب قبلی، شاید این کشور را تا گلو ددامن گیر می کرد.

در این باره تحلیل ها و تبصره های فراوانی صورت پذیرفت و از آمد آمد داعش به سوی آسیای میانه به مثابه هدف غایی تذکراتی رفته است. مگر روسیه زمانی موضوع را جدی انگاشت که آقای محمد حنیف اتمر مشاور امنیت ملی افغانستان به مجلس سنا حضور یافته ، در پاسخ پرسش های سناتوران افغان ،به داعش  و اهداف بعدی اش صریحا اشاراتی نموده گفت که داعش از افغانستان قصد نفوذ به آسیای میانه را دارد و می خواهد که کنترول بازار مواد مخدر افغانستان را در دست گیرد .این گروه تروریستی می خواهد پایگاهی را بدین منظور در افغانستان برپا داشته و به جهت تامین مالی فعالیت های خود از مواد مخدر افغانستان استفاده کند.

آقای اتمر ،در این مورد مسوولانه گفت که  گروه تروریستی داعش تنها بر افغانستان بسنده نکرده می خواهد که در سایر کشور های آسیای میانه گسترش یابد.

روسیه فدراتیف، هفته گذشته هیاتی را تحت ریاست وزیر امور داخله اش به افغانستان اعزام کرد تا در این باره با مقامات کشور صحبت نماید.

آقای اشرف غنی  رییس جمهور و نورالحق علومی وزیر امور داخله با وی صحبت هایی داشتند.

رسانه های افغانستان در مجموع، سفر وزیر امور داخله روسیه را با ملاحظه ای اشاعه داده نوشتند که (محمد اشرف غنی  ولادیمیر کولوکولتسیف، تروریزم را تهدیدی بزرگ برای منطقه و جهان خوانده و در راستای مبارزه با این پدیده تاکید کردند.) که در این پیام حرف جدیدی به نظر نمی رسد.چه یا  رسانه ها نخواسته اند حرف های اساسی میان دوکشور را برجسته سازند و یا از اطلاعات دور مانده اند.

در ملاقات وزیر امورداخله افغانستان با وزیر امورداخله روسیه،نکات برجسته ای که در رابطه به داعش و برنامه های بعدی و یا مسایل جلوگیری از آن مطرح شده باشد،نیز چیزی به نظر نرسید.

چه سفر کولوکولتسیف درحالی به افغانستان صورت می گیرد که هر دو کشور یکی به خاطر آسیای میانه و دیگرش از طریق آسیای میانه در معرض  تهدید بزرگی واقع شده ویا می شوند که امروز بیشتر از هر کشور دیگر ، اتحاد واتفاق آنان در مبارزه مشترک یک امر ضروری پنداشته می شود، اما رسانه های افغانستان با سفر وزیر امور داخله روسیه به کشور، از زاویه ای دیگر بر خورد کردند . شاید آنان برحق باشند که هنوز ذمام امر و نهی در دست کشور هاییست که با حضور روسیه در افغانستان ارچند منافع ملی افغانستان نیز حکم برآن داشته باشد، به صورت قطع توافق کرده نمی توانند.در حالی که رییس جمهور افغانستان  در صحبتش صریحا به همکاری روسیه در این زمینه ابراز علاقمندی نمود.چه این اظهارات ،از ورای دپلوماتیک باشد و چه بر مبنی ضرورت، از درکی ناشی می گردد که ،همکاری های مشترک روسیه و افغانستان در این عرصه به نفع هردو کشور چی که به نفع  کل آسیای میانه هم تمام می شوند. این تعریف را سالها قبل مرحوم علامه اقبال لاهوری داده است.

آسيا یک پيکـر آب و گـل است

کشور افغان در آن پيکردل است

از فـساد او فـساد آســياســـــت

 از کـشــــاد او کـشاد آسياســـت

مسکو در سفر آقای محمد حنیف اتمر مشاور امنیت ملی افغانستان ،به  روسیه، هم از طریق وزارت امور خارجه و هم از طریق وزارت دفاع ملی این کشوز،تعهدات همکاری های این کشور را در مبارزه علیه تروریزم به ویژه گروه تروریستی داعش اعلام کردند وچیزی که در صحبت های آقای لاروف وزیر امور خارجه فدراتیف روسیه قابل دقت می نمود این بود که ،گفته شد روسیه حاضر است در این راستا با افغانستان  و «کشور های حامی آن » همکاری و گفتگو نماید. این مسئله به وضاحت تصریح کرد که ،تصمیم گیرنده در این قضیه بیشترینه کشور های حامی است، نه خود افغانستان. ارچند لاروف ازایالات متحده نام نبرد  اما ،هدفش رقیب روسیه ، یعنی امریکا در منطقه بود.که می بایست در سفر وزیر امور داخله روسیه به آن کشور،روی این قضایا توافقنامه ها ،تعهدنامه ها و تفاهمنامه های رسمی به امضا می رسید و همکاری دو کشور به خاطر نجات،  از قوت به فعل مبدل می گشت.اگر  چنین می شد و یا در آینده  چنین صورت گیرد،که من احتمال آن را کمتر می بینم،داعش نمی تواند در افغانستان به فعالیت های خود ادامه بدهد.

احتمال این کار به خاطر قوی است که ،اگر روسیه را در این قضیه برای پا پیش گذاشتن زمینه بدهند،این بازی فیلم هندی به اتمام می رسد و تمام اهداف استراتیژیک اگر نقش بر آب نگردند، لا اقل به تعویق می افتند. باز به برنامه های دیگری نیاز  می افتد و سرمایه گذاری های بیشتر ازآنچه تاکنون به هدر رفته انجام یابد.

 داعش با برنامه های تصرف آسیای میانه و بعد از تسخیر این سرزمین ها، رجوع به طرف فدراتیف روسیه می کند .اط این جهت ، به اصطلاح خیال پلو های فراوانی را برای حامیانش رقم زده است، این سازمان ، در افغانستان  به طور عادی مستقر نخواهد شد. از برنامه  استحکام  داعش در کشور ، خطر بزرگی  متصور است و قربانی های زیادی  به خاطر آن داده  خواهد شد.

پیش از همه حتی پیش از آسیای میانه و روسیه ، این خطر متوجه  خود حکومت وحدت ملی افغانستان است. من می خواستم این مسئله را با  آقای محمد حنیف اتمر مشاور امنیت ملی افغانستان طی سفر شان در مسکو مطرح کنم، که حزب التحریر ،که کیف وکان آن در بخش های قبلی این نبشار توضیح گردیده است، در داخل، بر برخی از اعضای برجسته حکومت وحدت ملی  نفوذ دارد. البته این نفوذ از امروز و دیروز نه بلکه به سالیان گذشته بر می گردد. با کوچکترین دگر گونه شدن اوضاع، داعش، و سایر گروه های تروریستی  به دور آنها جمع خواهند شد و ضربه محکمی بر پیکر حکومت وحدت ملی وارد خواهند آورد. این افراد که به مثابه مار آستین در حکومت وحدت ملی حضور پر رنگ دارند. هرگاه ضرورت شود، از افشای نام ها و موقف های کنونی شان هیچ باکی وجود ندارد. این هشداریست که نباید از کنار آن با بی تفاوتی گذر کرد. بناء

اگر قرار بر این باشد که داعش به مثابه برنامه پنج ساله در افغانستان عمل کند،موسسین داعش، حکومت وحدت ملی را مانند حکومت طالبان در سه کنجی سیاست و خرابی اوضاع کشور  چنان قرار خواهند داد که دوره بعدی کار به خودی خود درنتیجه عملکرد های این حکومت ،به همان افراد تحریری سپرده خواهد شد که امروز دارند به گونه هایی فریاد می زنند ومانند کسان که درمیهمانی از شوربا بد برده و گوشت را جفت جفت لقمه بزنند.کشور هایی  که توسط داعش به اجرای برنامه های استراتیژیک شان چشم امید دوخته اند، از همین اکنون  به صحنه ساز یهایی دست می زنند  که  در نهایت مردم افغانستان به آمد آمد داعش سینه باز کنند، و حکومتی ها به نوعی  به سلفی خونکار شان یعنی داعش جای خالی نمایند.ملت افغانستان در ان صورت خواهد دید که بخش رهبری کننده داعش از کسانی تشکیل خواهد گردید،ک ه امروز ، هم با حکومت وحدت ملی هستندو هم ادعای غیر از آن را دارا می باشند.

اگر قرار بر این شود، که  آمدن داعش در مدت زود هنگام به وقوع پیوند وضعیت نظامی کشور را بد تر از این  خواهند  کرد که هست.تروریزم قوت خواهد گرفت، شمار معتادان چند برابر نشان داده خواهد شد، فساد با  جمله ارکانش ملت  را تا گلو درخود فرو خواهد برد، فقرو بیکاری بیداد خواهد کرد ،هر طرف مظاهره ها خواهد بود وخلاصه هیچ کسی در کشور پیدا نخواخد شد که از حکومت شان دلخوش نشان بدهد. این همه بی سامانه گی ها در پای حکومت وحدت ملی خاتمه  می یابد، مظاهر بی سامانه گی ها در کشور یگانه راه حل این مشکل را در استعفای حکومت وحدت ملی و به میان امدن حکومت  موقت خواهد بود.

چه  برای ایجاد حکومت  موقت هم اکنون نیز شدیدا کار جریان دارد.حامد کرزی  فعال ترین شخصی است که هم خودش وهم برخی از افرادی که در طول حکومت چندین ساله از نعمات آن بدون استحقاق بهره برده اند،به جهت ایجاد و اعلام حکومت موقت در داخل و خارج فعال شده اند.

شهریان کابل شاهد اند که امروز برخی از وزیران حکومت کرزی،که در کابینه حضور ندارند،خانه های شان به محلات ملاقات ها و دید وبازدید هایی مبدل شده اند،که جز کار به خاطر آینده حکومت دیگر هیچ برنامه ای داشته نمی توانند. شخص حامد کرزی درهمین اوضاع و احوال نوعی حکومت  موازی در افغانستان را رهبری می کند و با آن که حکومت سیزده ساله اش بانی  و اشاعه گر فساد شمرده می شود، به مثابه شخصیت سوم مملکت،در سیاست کشور ذیدخل می باشد.

حکومت وحدت ملی افغانستان،تا کنون برای خود جز چند تا وزیر،دیگر هیچ کادری برنگزیده است،جز این که والی های حکومت شر وفساد را به وزارت ارتقا داد و وزرای آن را به ولایت برگزیده است.این بدان معنی است که تنها حامد کرزی از لحاظ فیزیکی از قدرت کنار رفته است،دیگر دم و دستگاهش به گونه سابق حکمفرما می باشد و آنان می دانند که کرزی  مربی شان است، نه داکتر محمد اشرف غنی و نه داکتر عبدالله.

وضعیت افغانستان هم به گونه ایست که ،روشنفکران به انحاء مختلف عقب زده می شوند،رهبران مجاهدین در طول این همه سالهای قدرت نتوانستند درایتی از خود نشان دهند،به شخصیتهای مستقل و کاردان عرصه آنقدر تنگ وتاریک بود که نتوانستند در جامعه به مثابه شخصیت های برازنده چیره شوند،بناء حکومت  موقت باز به دست حامد کرزی خواهد رسید ویکی از بدنه های حکومت وحدت ملی بنا بر دلایل وابسته گی با حزب التحریر  شریک وی خواهد بود. این زمانیست که  جامعه  بار دیگر به قهقرا رو خواهد آورد.داعش با شدت فعالیت خواهد کرد و آن گونه تشکیلات نهادهای  تروریستی که قبلا ذکرشان رفته است ،در سراسر کشور گسترش خواهند یافت.

دست پاکستان بیشر از این  در افغانستان دراز خواهد بود .این کشور تمام امر ونهی حامیان جنگ و تروریزم در افغانستان را  برحکومت جدید تعمیل خواهد نمود و حتی در مناسبات بین المللی افغانستان، هند را به عقب خواهد زد.

اما نکته قابل ذکر این است که،فدراتیف روسیه، به خاطر حفاظت خود و کشور های حوزه امنیتی اش یعنی آسیای میانه آرام نخواهد نشست. سیاست ها از مرز های دپلوماتیک گذرکرده ، منطقه به یک آشوبگاه خونی مبدل می گردد. روسیه مکلف خواهد بود که قیمت گزاف بی تفاوتی های امروز خود در برابر حوادث پیش روز را بپردازد وخود همسایگان و حتی افغانستان را حفظ نماید.

نتیجه گیری  آشوبگری های آن وقت چنین خواهد شد که ،ایالات متحده برخی از متحدینش را از دست داده خواهد بود وخود هم به خاطر حفظ بینی خمیری راه گریز  جستجو خواهد کرد.

در نهایت اگر فرض کنیم که پیروزی از آن کشور های مخالف داعش است از جمله فدراتیف روسیه،این پیروزی برای روسیه،متاع ارزانی نخواهد بود.

پایان    

 

+++++++++++

 

قسمت هشتم

قدرت های حامی جنگ در افغانستان ،در ابتدا  برنامه ریزی کرده بودند که از احساسات مجاهدین و طالب وسیعا استفاده خواهند کرده وبا تطمیعات توسط دالر و توزیع اسحله میتوانند آنان را به طرف آسیای مانه مارش کنند. جنگ های سال های 90 تاجیکستان و سرازیر شدن مخالفین به مثابه مهاجرین در کمپ هایی ، در حومه شهر مزار شریف،همان تجربه تلخی بود که به حواله دگروال یوسف ، نویسنده کتاب (تلک خرس) و (خاموش مجاهد)، ضیاءالحق در تبانی با جنرال اخترعبدالرحمن، رییس آی.اس آی وقت،  در اوایل سال 1978 میلادی، علیه دولت نوبنیاد افغانستان به کار گرفته بود. ان برنامه از یک طرف به خاطر نو بودن تجربه  تطمیعات بیشتر نقش بازی کرد. از طرف دیگر چنرال ضیاءالحق  که خود را برای سالیان دیگر توسط آن ابقا نمود، بیشترین بار آن روند را بردوش کشید.

اما تجربه تکراری مهاجرت  از تاجیگستان، زمانی بود که قوای شوروی از افغانستان برون شده وماهیت جهاد در وجود تنظیم های حامل بحران  در افغانستان  بر اثر جنگ های داخلی ومنازعات بر سر قدرت و کشتن وخونریزی  های قومی،رنگ باخته بود .بناء، کوچکشی های تاجیکستانی ها به شهر  مزارشریف ، دیگر  تجربه حساب شده ای نبود که  می توانست حد اقل در کشور های آسیای میانه قابل تطبق ودر خور گسترش باشد. تا بشود که صاحبان استراتیژی ها به خاطر از بین بردن دولت  تاجیکستان و به تعقیب آن دولت های آسیای میانه  و کم از کم یا نفوذ کردن به منظور زمینه سازی به اهداف دور نمایی شان استفاده  کنند. چه غیر از این، دو نکته ی دیگر نیز در شکست گروه های تند رو در تاجیکستان هم موثریت فراوان داشتند. یکی نفوذ ایران در منطقه که به خوبی میدانست و میداند که هر نوع حکومت اسلامی که به حمایت امریکا و انگلیس در کنار این کشور به وجود بیاید،درمخالفت با ایران خواهد بود، بناءبا رویدست گرفتن راهکار های ظاهرا معتدل و نیمه فرهنگی  توانست در برخی از کشور های آسیای میانه از جمله تاجیکستان که در آن وقت  توسط خیزش های تند روانه مخالفین دولت، زیاد مورد توجه بودند  پیشروی نماید .مسلما هر قدم از پیشرفت ایران در سیاست منطقه یی عقب رفتن امریکا محسوب می گردد. از طرف دیگر تقویت استحکامات  روسیه در مرز های   تاجیکستان با افغانستان و کمک های مالی به دولت تاجیکستان،برنامه های جنگی بر خلاف میل حامیان  آشوب در آن کشور  به صلح انجامید. در آن  حال ، اسلامگرایان تند رو، ارچند به کلی نابود نشدند، اما  با حاضر شدن به یک توافق با دولت وقت ، تا مرز نابودی فروکش کردند وهنوز مدت درازی نگذشته بود که عبدالله نوری رهبری اسلامگرای تاجیکستان وفات کرد و حرکت های جنبش وی نیز همراه با  خودش  ره به سوی نابودی کشیدند.

این در حالیست که امروز بچشم سر می بینیم که با تغییر سریع جهان از حاظ تخنیک و اطلاعات و سیستم های جدید رسانه یی  باز هم ،برنامه های گذشته صرف شکست خورده  ولی کاملا از بین نرفته اند.حال دارند به جهت تطبیق آن  ها، راهکار های جدیدی را جستجو می کنند.

در این معرکه باز هم،  افغانستان است که نظر به وضع الجیش خود، نقش مرکزی  را در آن ها ایفا می کند وباید پیش از همه به جهت تمام پیشروی ها در آسیای میانه، کلید حل مسایل در افغانستان ساخته شود.

اما فراموش نکنیم که درک  نا درست حامیان و تامین کننده های  بحران  در افغانستان ا زویژه گی های اشتراکی مردم افغانستان در ادوار تاریخ، از یک طرف و روحیه برجسته ای  از خود فروشی های تنظیم های جنگی ورهبران  آن ها از طرف دیگر که متاسفانه تا کنون مورد تو جه اند، بر مبنی این اصل ریاضی  که منفی ضرب منفی  معادل مثبت می شود(+= -x-) جریان دارد. این حالت حامیان  بحران را در  براورده شدن اهداف شان به ویژه دوام  بحران ،ظاهراء موفق جلوه می دهد.

زیرا به خاطر برنامه های «بی» و «سی » صاحبان اهداف استرایژیک در منطقه، این هم در یک بعدی از راهکار ها غایه محسوب می گردد، اما امروز امریکا بدون شک با محاسبات بر نیرو هایی از قبل برگزیده شده، ناکامی خود را پذیرفته است ولی به جهت تطبیق برنامه «بی» از دوام آن دست نمی کشد.

در بعد داخلی مسئله، مجاهد و طالب ، که فکر کرده بودند «علی آباد شهر است» با رسیدن به قدرت، دیدند که تنها به جهت  نگه داشت خود براین اریکه توان و لیاقت ندارند ،چی مانده که خیال تسخیر کشور های آسیای میانه را در سر بپرورانند واز ان طریق در وعده هایی که به جهت مشکل سازی برای روسیه داده بودند فایق آیند!؟؟.

بی اتفاقی های ذات البینی و کشت وخون هایی که مجاهدین بعد از به قدرت رسیدن کردند،  برعلاوه ان که،آن بینی خمیری را که ،در زمان  به اصطلاح  جنگ با شوروی کسب کرده بودند درنزد مردم افغانستان از دست دادند، اعتماد و باور حامیان کشور های کمک کننده شان را  هم یک سره باخته و به نوعی ،در زیر پرده،  سخت محتاج کمک های فدراتیف روسیه هم شدند. روسیه نیز با درک از وضعیت جاری و بی اتفاقی های تنظیمی، به منظور ستر سرحدات کشور های تحت نفوذش در آسیای میانه ، بی خبر از داعش و دیگر سازمان های تندرو در حال ایجاد ،در آن زمان یکی دو جبهه یی  از ان ها  را در محراق تفقد کمک های مالی قرار داد. این تاکتیک روسیه  امر دفع الوقتی بیش نبود. در آن وقت از یک طرف طالب خطر بزرگی محسوب می گشت واز طرف دیگر  مجاهدین چنان به جان هم افتاده بودند که اگر کمک های روسیه به یک طرف درگیر نمی بود هم ممکن جوانب مقابل توان گذر از دریای آمو را پیدا کرده نمی توانستند. نه مجاهدین مورال آن را داشتند ونه هم امکانات فزیکی  شان   اجازه  می داد که بدین تفکر برسند. اما اشتباهی که  روسیه تا امروز دارد می کند این است که ،این کشور همیشه به خاطر حل قضایای بسیار بزرگ ،بر مهره های کم تاثیر تکیه کرده و هیچ اقدام استراتیژیک قابل درک در قبال قضایای افغانستان را رویدست نگرفته است. فقط بر سیاست کج دار ومریز  اتکا کرده که چون بسا موارد دیگر در افغانستان برایش  بسیار قیمت تمام خواهد شد.

با ناکام شدن برنامه های «ای»  در افغانستان ومایوس  شدن حامیان این برنامه  از حالات جاری،بدین معنی نیست که حامد کرزی و دار  ودسته اش نمی خواست تا  پیشوایانش را در منطقه به اهدافش برسانند بلکه  تصور بر آن بود امریکا نیز مانند روسیه ، ،مهره های بسیار ناکاره ای را رویکار آورد که فکر می شد نمیتوانند توسط این ها به هدف برسد. اما این کشور با تمام جنگ های زرگری با حامد کرزی ازو ناامید نشده است.کرزی  وظایفش را به جهت براورده شدن مقاصد امریکا به خوبی  ادامه داد اما به انجام نرسانده است.برای این مامول به تفریح سیاسی نیاز دارد تا بار دیگر در میدانی به جهت خیزش جدید  انرژی بگیرد و با بال های جدید پرواز را  بر کشتزار های سوخته اش تجربه کند.

اینک روند رویکار شده است و کرزی در آن بیشتر فعال می باشد .حتی بیشتر از زمان قدرتش.آوردن دوباره طالب  وشریک ساختن آن در دولت  ،سناریویی است که در برنامه «بی» شامل است. اما به خاطر ورود ببشتر بر این موضوع به چند مضحکه خنده آور هم توجه می کنیم:

(1-           نیرویی به نام جهاد که با دست خالی و بالاخره با تفنگ های دهن پر، با زور وتوان بازو توانستند اتحاد شووری را شکست بدهند!!! و یک دولتی را که دهها فروند طیاره  جنگی داشت،بیش از دو هزار و پنجصد چاین تانک و  توپ دیگر عراده جات محاربوی ومعادل چندین میلیارد دالر اسلحه و مهمات داشت،شکست داده  و قدرت را گرفته وانهمه امکانات راتصاحب شود ،در برابر «دره» و «خردم» طالب ،تاب آورده نتوانست ، دریک شب کابل را پشت سر گذاشت وگریخت.(خنده آور نیست؟)

(2-        طالب که با دست خالی صاحب آنهمه مال ومنال نظامی  ازمجاهدین گردید،با چند پرواز بی 52 امریکایی که بر نقاط غیراستراتیژیک  بمبارد کرده و یک نفر طالب نه از صفوف ونه از رهبری اش در آن، خون بینی هم نشده است،در برابر یک بخشی از آن مخالفین در حقیقت به تحلیل رفته شان،تاب مقاومت آورده نتوانست،همه چیز را بر جای گذاشته و یک سر ودوگوش سوار بر داتسون های از پیش آماده شده ی شان فرار را بر قرار ترجیح دادند!!!(خنده آور نیست؟)

(3-        این همه طالب و به اصطلاح انتحاری و تروریست که در یک شب توسط  بی 52 و غیره به باد فنا رفته واز سراسر کشور نیست ونابود شدند،باز چی شد که باوجود آنهمه بی 52 و غیره 13 سال است که از ولسوالی« زیری» قندهار گم نمی شوند؟؟؟(خنده آور نیست؟؟).

(4-      طالب ورهبر آن ملا محمد عمر به مثابه تروریست،کهنه فکر،عقب گرا و دهها دلیل وبرهان دیگر فجیعانه از قدرت کنار زده شدند،برخی ازهبران شان هم در پاکستان ،برخی از وابسته گان شان در گوانتانامو وباگرام زندانی گشتند،مگر تاامروز یکی از زندانی ها هم نه در گوانتانامو و نه در زندان های افغانستان به اتهامی  جرمی،جنایتی،انتحاری و یا عمل تروریستی محاکمه نشدند و قیدی بر آن ها صادر نگردید.(خنده آور نیست؟). برعلاوه ایجاد شورای صلح وتمام مصروفیت های یک سال اخیر دولت حامد کرزی به خاطر رهایی رهبران طالبان از زندان های پاکستان  به خاطر قانونیبت بخشیدن  آنان نبود؟(خنده آورنیست)

(5-       طالب به خاطر دهها دلیل از قدرت کنار زده شد وامروز به خاطر برگشتاندن آن به قدرت دههادلیل دیگر آورده نمی شود؟ اگر طالب منفور بودو خراب،چرا به قدرت برگشتانده می شود واگر خوب بود  ومناسب حال افغانستان ،چرا از قدرت برانداخته شدند؟«خنده آور نیست؟؟»).

 

به هر حال،ایجاد طالب بر اثر  بی اعتمادی حامیان بحران افغانستان بر مجاهدین، هدف نبود،بلکه این امر وسیله ای بود به جهت آوردن چنین روز و حالی در منطقه که امروز در برنامه «بی» آنان شامل است، جریان دارد.

برنامه ایجاد داعش و سایر گروه های دیگر اسلامی،سال ها قبل چیده شده بود. مسئله آسیای میانه و محاسبه با فدراتیف روسیه،حوادث چند سال اخیر جهان عرب، سمارق هایی نبودند که با یک ابر وباران رویده باشند،این ها همه از راهکار های جنگ سرد اند که یکی پی دیگر  باید زمینه بیابند.

چه  سرنوشت رقم خورده مجاهدین  با آوردن طالب در صحنه سیاست و نحوه آوردن آن ها،  از هیچ دید پنهان نیست ،اما باز هم دیده شد که از لحاظ روانی با داشتن یکی دونقطه غیر استراتیژیکی که در دست شان مانده بود که به مثابه الترناتیف حفظ گردیدند.

بحران سیاسی بعد از یازدهم سپتامبر که یک باره دو سه قطب مخالف را در افغانستان  رویهم  گذاشت ، در بعد خارجی خود به نفع حامیان جادثه است و در بعدداخلی ، فصلی را کاشتند که فکر می کنم  هر قدر بدروند مثل گندنا  برای شان حاصل خواهد داد.

آوردن  بار دیگر طالب به صحنه سیاسی دشمنان خونین را  زیر یک سقف جمع کردن است که نتایجی جز ادامه بحران  سودی ندارد. طالبی که به قدرت برمی گردد، طالبی  که قدرت برگردانده می شود،همانی است که  تروریستش خوانده یودند  وبا القائده پیوند تروریستی داشت، ترافیک مواد مخدر را رهبری  می کرد  ومجاهد ازاو متضرر گشته و اتوریته باخته است.شعار و دثار این قضیه با آیینه مصاف این دو نیرو به خوبی هویدا است.این چیزیست که حامیان ومدیران بحران در افغانستان می خواهند ،نه ملت زجر دیده این کشور.

مهم ترین دلیل که افغانستان همیشه آبستن بحران در بحران و پیامد های ناگوار آن  خواهد بود،نگه داشتن جامعه درآشفتگی روانی است،که کشور های حامی افغانستان،در وجود مهره های از قبل مشخص شده  یکی پی دیگر عملی می کنند واینک ،آبستن شرایط تسلط  داعش می شود،زیرا این پرسش پاسخ می طلبد که  چرا هیچ کشور دنیا در طول سی یا 35 سال از جهاد و از طالبان افغانستان کسب تجربه نکرد؟.فکر نمی کنیم اگر این ها هدف می بودند،می توانستند سازمان های سراسری گردند.چه القائده هم در آن زمان دو وظیفه را  موافق به میل حامیانش بازی کرد،یکی  جمع آوری و رسانیدن کمک ها به خیزش های خراب کن در اکثرکشور ها از جاده افغانستان و از طرف دیگر نیروی سرکوبگر علیه خود این قوت ها. از سوی دیگر با وجود آن که ،القاوده در دوام بحران چچنیا وسیعا دست داشت و  با گذشتن از آسیای میانه،کمک های عربستان سعودی را،توسط  خطاب عرب که بعد ها در چچنیا کشته شد می رساند،اما خود آسیای میانه ، با تمام این رویداد ها،پا برجاماند. این پا برجایی تاکنون، خود سبق بزرگی است برای قدرت هایی که  خیال تسخیر آن را در سر می پرورانند.

از حوادث کنونی  چنان بر می آید که تسخیر اسیای میانه وظایف طالب و مجاهد نه بلکه از  مسوولیت های  داعش شمرده شده بود که در آن وقت بر ایجاد و نحوه تشکیلات و فعالیت آن کار میشد. پس از به میان آمدن داعش،که در ممالک عربی پیریزی شد و وحشت را  هم از همان کشور ها آغازکرده است. خود بی خیال به کارش ادامه می دهد اما شمال ترس و هراسش  توسط کی ها ،با سرعت بلند فی ثانیه، به ممالک دیگر رسانیده می شود؟ ،این گفته را قوت می بخشد.

این که چی بر نامه هایی در افغانستان و چی برنامه هایی بعدی در آسیای میانه و فدراتیف روسیه توسط حامیان داعش و نهاد های سیاسی اسلامی رویدست است،در شماره بعدی می خوانیم.

ادامه دارد

 

---------------------------

قسمت هفتم

کشورهایی که افغانستان را به جهت تامین اهداف استراتیژی شان در منطقه وروسیه، در چنگال سلطه نظامی گرفته اند،از هیبت نگرانی ها ودرگیری ها با خود شان، نا آرامی در کشور را بیشتر ترجیح می دهند. زیرا آمدن امریکا و متحدانش در افغانستان بر اثرخواست مردم صورت نبسته است.تاریخ زنده نیز به امریکا ثابت کرد، اگر در این کشور صلح حاکم باشد، مواضع امریکا به خودی خود با خطر روبرو می گردد و دلیلی را که نیاز حضورش در افغانسان را بر آن استوار ساخته از بین می رود. ارچند حضور مستقیم امریکا در عراق و غیر مستقیم در برخی دیگر از کشور های عربی و مصر با حضور در افغانستان متفاوت است، اما بازهم اگر این کشور، در عراق پیروز وپس از فرو پاشی نظام صدام و به میان آمدن حکومت جدید آن کشور ، سیلی محکمی بر گونه هایش نمی خورد، اگر بر ایران تسلط می یافت و انرا به سرنوشت عراق مواجه ساخته و یا قسمتش را با کشورهای لیبیا، مصر وسوریه گره زده می توانست، اگر در سال 2008 با مانع قوی در گرجستان مواجه نمیشد که حتی یک بخش قوی آن کشور را نیز ازدستش فرار داد، اگر بینی اش در اوکرایین خون و خلو وبه خاک مالیده نمید،مسلما حوادث جاری به گونه ی دیگر بود.

امریکا حضورش را به هر حالت در افغانستان  می نمایاند . هدفی که از سالیان دراز به خاطر آن سرمایه گذاری کرده بود.اما در آن صورت ممکن پیش از آن که با چنین وضعیت و به زور طیارات بی 52 وارد شود، از طریق همین پیمان نظامی که پسان ها امضا شد، وارد کشور می شد. در ان صورت مجبور بود که شرایط افغانستان را می پذیرفت نه این که شرایط خودرا بر کشور جنگ زده افغانستان تعمیل می کرد.

امریکا، با گذشت  نزدیک به 15 سال در افغانستان، نه ایران را زیر اورده توانیست  تا یک قدم پیشروی اش را نشان بدهد و نه هم در آسیای میانه راه یافت. از طرف دیگر مردم افغانستان را نیز به ستوه آورد.میلیارد ها دالر را از یک دروازه وارد کشور کرد واز دروازه دیگر پس کشید و در راه عمران این کشور نیز خشی بر خشتی نگذاشته نشد.این کشور در ابتدا فکر نمی کرد که در افغانستان این قدر وقت تلف می کند ،بانهم اهداف استراتیژیکش با قوت  خود  همان گونه که بود هست وخواهد بود. از طرف دیگر به هر اندازه که سرمایه گذاری به خاطر این اهداف صورت می بندد ، تلفات مالی و جانی  نیز بیشتر گردیده و این امر به عوض آن که امریکا را از راه برگزیده بر حذر دارد،اشتیاق و عطش رسیدنش را بیشتر می  سازد. ار چند شمتی از این اهداف هم در این بنشتار و هم در نوشته های دیگر گره گشایی شده اند اما باز هم اجمالا به عرض می رسانم.

بزرگترین  پیرزوی ای را که ایالات متحده در پیامد چند ساله جنگ سرد بدست آورد، فروپاشی مفتضحانه اتحاد شوروی بود  که بر اثر آن  یک کشور واحد به  16 کشور دیگر پارچه شد . نیروی منسجم نظامی هم برهم خورد  و بر علاوه ان که  چندین کشور متحد و طرفدارشوروی  نیز بی پشتوانه ماندند وناگزیر به دامان کشورهای عضو ناتو پناه بردند و برخی از آنها حتی در مواضع خصمانه  بر علیه فدراتیف روسیه نیز اخذ موقع  و آنهمه نمک خوری های سالیان تمادی را یک سره فراموش کردند ونمک دان شکستند. تشنج  ارام درکشور های شوروی سابق که در برخی مناطق  دود بالا می کند و در برخی از آن، آتش زبانه می کشد، نشانه های ناکامی اند، که آیالات متحده را در خیال پردازی های پیروزی های بعدی در خواب میایند. باز اگر ایلتسین به  قدرتش ادامه داده می توانست و یا میخائیل سرگیوویچ گرباچف را زمینه دوباره به قدرت رسیدن مساعد بود، دور از امکان نمی نمود که  رقم خوری رویداد ها به گونه ای با خواست امریکا مطابقت می یافتند،اما حال، که آنهمه ایدال ها نقش بر آب شده اند، برای جبران مصارف هنگفت  صورت یافته ، راه های دیگری را جستجود می کنند که عبارتند از تسلط بر آسیای میانه و از آن طریق تلاش برای منزوی ساختن فدراتیف روسیه  و رسیدن به آن اهدافی که قبلا تذکار یافته اند. این همه فقط به خاطر یک قطبی ساختن جهان و از آن طریق بلعیدن  داشته های مادی و ثروت های این کشور ها ست تا امریکا بتواند جهان را به خواست خود مدیریت کند.

امریکا در حالی  در صدد برامدن به این اهداف است که  فدراتیف روسیه امروز با وجود دشواری ها و مشکلات فراوان اقتصادی، از ریشه با اتحاد شوروی هم در محاسبات  واستدرد های نظامی تفاوت دارد و هم از لحاظ روش سیاسی . با آن که امریکا بر این مسئله باور هم یافته است، اما مانند قمار باز پرهوسی که می خواهد به منظور به دست آوردن سرمایه باخته گی اش، میدان را رها نکرده و از هر نوع   به اصطلاح ( قطعه تیر کردن) ابا نورزد،به این بازی ادامه می دهد.

مسئله بر سر افغانستان است. کشوری که همیشه قربانی موقعیت خود بوده، برای امریکا  انتخابی موجه است که از گزینش آن برای پیشرفت در منطقه گزیری ندارد. دو کشوری که می توانند به عوض افغانستان برای امریکا مفید باشند، ایران و ترکیه است. اما واریانت سومی تا رفتن به آن که عبارت از کشور های آسیای میانه  می باشد، امریست که دشواری هایش را مشاهده می کنیم.

این کار که از طریق فشار ها برایران بدست نیامد، ترکیه نیز نمی تواند در چنین موقف  واقع گردد. پاکستان همان کاری را دارد انجام می دهد که انجام داده می تواند، نه بیش و نه کم .پس یگانه نقطه مناسب، افغانستان است  که باید کفاره گناه های تاریخی  رهبران بی خرد خود را بپردازد.

بر علاوه موقعیت جیو پولیتیک افغانستان که نیاز به توضیح ندارد، امکان دیگری که امریکا در افغانستان بر ان محاسبه کرده است و باور شان را روز تاروز بر آن ثقت می بخشد این است که ، امریکا با این تناسب که درمیان قدرتمندان ، مهره های خاین و وطنفروشی که در افغانستان یافته می تواند،نتوانسته بود در عراق،ایران و حتی پاکستان که هنوز هویت ملی هم ندارد،پیدا کند. این نکته برای امریکا بیشتر از همه قابل درک وحایز اهمیت است. زیرا خاینین در طول تاریخ بر سرعت عملیات تاثیر داشته اند و سهولت هایی را فراهم نموده اند که نه تنها تاریخ آن را به اثبات رسانده بلکه  در سیر حوادث و رخداد های بیش از سی سال پسین، ما همه آن را به چشم سر مشاهده کردیم. جالب تر این که خاینان و وطنفروشان دیگر کشور ها، به اقسام مختلف سعی بر آن  متمرکز می سازند که جاسوس بودن ، خیانت  و وطنفروشی شان را به گونه های  پنهان می کنند  ولی خاینین کشور ما ، بر آن افتخار و مباهات هم می ورزند. امریکا و متحدینش بیشتر از هر موقعیت دیگر از این نکته  به حد اعظمی استفاده می برند .این امریست که  مردم افغانستان را بیشتر از هر چیز دیگر میازارد.

چند وقت پیش یکی از شخصیت ها ی کلیدی افغانستان به مسکو سفری داشت،ضمن ملاقاتی با عده ای از هموطنانش با صراحت گفت که افغانستان در گروه آمال پنجاه نفر هستند وعامل اساسی این همه بد بختی ها همین تعداد افراد هست.او در پاسخ این پرسش که چرا با ایشان مسئله را یک سره نمی سازید تلویحا با تبسم گفت که من هم از آن جمله هستم.بر اثر خواهش وی ازنشر جزئیات این ملاقات میگذرم،اما نمی توانم اذاعان نکنم که او واقعیتی را بیان داشت که ممکن بسیاری افراد دیگر بدان توسل جسته نتوانند.ارچند  لیست پنجاه نفری  بزودی افشا نخواهد شد،اما به ملت افغانستان زمینه تفکر بر ان مساعد گردید تا آن را آغاز و تکمیل نماید. 

در چنین اوضاع واحوال سیاسی که  دار وندار کشور در دست هوس های پنجاه نفر باشد، به جهت رسیدن به اهدافی بیگانه ها ، هر راهکار و راهبرد مورد روشن تطبیقی یافته می تواند. چنانچه ما شاهد این موارد هستیم که یکی پی دیگر رخ می نمایند و افغانستان را روز تاروز به ورطه نابودی می کشانند.این بدان معنی است که  رهایی از قید وشرط های امریکایی در افغانستان می طلبد که کشور از بند این پینجاه مهره خاین و وطنفروش رهایی یابد.این رخ دیگر بحران محاسبه میگردد و نیاز به راهکار دیگری به میان می آید که بدون کمک کشور دیگر و یا هم قیام های عمومی ومردمی در افغانستان میسر شده نمی تواند.اما در زمینه دلایل بین المللی بحران در افغانستان که این کشور قربانی آن شده است، تنظیم هایی به نام جهاد ،طالب،داعش،القائده(یا القاعده)،خراسان ،جمعیت اسلامی پاکستان،مدارس دینی در حوزه های غربی پاکستان و غیره وسایل و ابزاری اند که از اقشارمختلف اجتماع  گردهم آورده شده  و به مثابت  چوب سوختی به آتشی اند که از خاکستر آن  سازمان و یا حزب دیگری  که در پشت پرده این همه حوادث اخذ موقع کرده  قلعه بنا خواهد کرد. حال که افراد واشخاص در تنبانی با کشور های خارجی  قرار دارند وملت افغانستان زجر تعاملات آنان را می کشد ، زمانی را پیش رو داریم که  دین و ایمان و اسلام نیز  در خدمت کفر  واقع گردند و یک سره به امر همان حزبی که حال نامش را ذکر می کنم باور ملت ها را با اسلام امریکایی عجین خواهد کرد.این حزب تشکیلات منسجم اسلامی سیاسی، «التحریر» است که قرعه آخر به نامش براورده می شود.

ایالات متحده  در برنامه A که سرنگونی  قدرت ها به ویژه درکشور های اسلامی  به زور نیزه و ایجاد خیزش ها  تصنعی را کنجانده بود ،در نهایت به این نتیجه رسید که این حرکت ها نه با منافع خودش مطابقت کرد ونه درکشور های موردی،  موثر افتاد. حتی در کشور هایی که قسما پیش رفت کرد مثل مصر ، تونس، لیبیا ، عراق وجنگ های خونین  سوریه وغیره نتایج مطلوب به دست آورده نتوانست. از انقلاب نارنجی اول اوکراین جز عقب زدن یانوکوویچ د ردور اول انتخابات و نشاندن  مهره های ناکاره خودش یک گام پیشروی کرده نتوانست.در برهم زنی اوضاع  آن کشور در حوادث بار دوم،جز پارچه سازی آن کشور و جدا شدن کریم از آن چه سودی به دست آورد؟ که حال راه گریزهم ازش گم است. با استفاده از این تجارب ناگوار که هم به ملت امریکا مضر واقع گردید و هم ملت های دیگر به جنگ کشانیده شد، می خواهد برنامه ‌‌‌B  را به اجرا گذارد.  برنامه «بی» به خاطری خطر ناک از اول است که امریکا تصمیم بر آن دارد تا  از یک طرف به صورت اساسی بر کشور ها چیره گردد و از طرف دیگر خسارت هایی را که در برنامه ناکام  A  کرده جبران نماید.

برخی ها ،به ویژه رهبران مجاهدین هنوز دندان خایی دارند، اما  طوری که در قسمتهای پیشین خواندیم، روندی به نام جهاد و یا شعاری که به منظور اهدافی مشخص می گردد، دیگر رنگ ورخ ندارد . امریکا وهیچ کشور دیگر از آن استفاده نمی کند.این مسئله زمانی روشن شد که کشور های حامی مجاهدین در افغانستان نیروی نامنسجمی به نام طالب را به وجود آوردند وادامه بازی  را تاامروز با آنان به پیش می برد.

 قهرمان آرام معرکه در پیامد بحران کنونی افغانستان و سایر کشور های جهان اسلامی، حزب التحریر است نه  مجاهد، نه داعش ، نه خراسان و نه طالب و غیره. این حزب یک سازمان منظم سیاسی است و مرز جغرافیایی ندارد. در هر کشور می تواند ایجاد گردد و شهروند هر کشور که واجد شرایط برنامه یی و اساسنامه یی آن باشد می تواند به عضویتش دراید. شرط اول عضویت حزب التحریر درجه تحصیل و سطح آگاهی وموقف های دولتی و سیاسی افراد است. این حزب درحال حاضر در بسیاری از کشور های اسلامی  از جمله افغانستان ،حتی در کشور هایی که دین وسیاست را نیز از هم جدا نگه می دارند هسته ها و اعضا دارد . در افغانستان نیز در سطوح بسیار بلند دولتی و حکومتی اعضایی دارد که شخصیت ها ومقامات کلیدی نظام محسوب می گردند. وظایف اعضای این حزب در نظام های موجود این است که به مسند ها راه می یابند و با اندک چپه گرمگ  های سیاسی و نظامی بتوانند با پشتیبانی حزب و سازمان های لشکری آن ، زمام امور را  دردست گیرند.

در این برنامه ،استراتیژی امر چنین است که حکومت های کشور ها به صورت رادیکال باید از بین بروند و جامعه اسلامی در تحت رهبری یک سازمان نیرومند سیاسی  که عبارت از این حزب است درایند وهمه متفقا تحت یک سردمداری مطیع و منیع باشند. البته با در نظر داشت این نکته که  مجاهد، طالب، داعش، القائده، سلفی ها، خرسان ، سازمان های جهنمی اسلامی پاکستان وغیره  به مثابه سربازان ولشکریان  آن در قدمه های مختلف برای  نظام های حزب التحریر  کار خواهند کرد.

حال بر می گردیم به چگونه گی کار این لشکریان:

بی توجه به  ایرادهای سخن گویان هسته های جهادی در افغانستان ،پاکستان و حتی کشور های عربی، سیستم های جهادی واستفاده از آن ، به دید ایالات متحده ، آخرین رمق های حیات خود را جرعه جرعه سر می کشند. رهبران  جهاد نه در افغانستان ونه در دیگر کشور ها سخنی برای گفتن ندارند.تا چی حد آیات و حدیث تحریف شود و به خورد مردم داده شود. دیگر نمی شود نسل های آگاه جوامع را در ورطه فریب قرار داد.سخنان تکراری  هر قدر خوب هم باشند آخرالامر به متاعی تبدیل می شود که دیگر در جوامع اسلامی خریداری نخواهند داشت. مجاهدین نقش ضربتی ای اجرا کردند و دیگر با پاشنه های سائیده شده توان حرکت به پیش را ندارند،فقط زبان شان  است که نماد حضور شان شده  و الی غیر برای اینده کشور ها بازیگران فیلمنامه های سینمای هندی اند که باید صحنه را با تلاش به خاطر چپه کردن کوه ها و یا جنگ با ده نفر در یک وقت ادامه بدهند ، ورنه فیلم به پایان رسیده و این ها بیکار می مانند.

برای القائده به دلیل ساده ای  که از نسل  جوان فاصله یافته نقشی باقی نمانده است.این سازمان از چند سال بدینسو نتوانست در میان جوانان سرباز گیری کند.نسل اولش به کهولت رسیده و قدمه های بعدی اش از زندگی کردن های مخفی به ستوه آمده اند .در حال حاضر بسیاری های این  سازمان با داعش و خراسان پیوسته اند وباقیمانده های شان هم به سوی داعش  وخراسان رفته و یا برده می شوند.

طالب هیچگاه جنبش اساسی واستراتیژیک نبوده وبدین منظور ایجاد نگردیده بود که در سیاست های بعدی نقشی داشته باشد،اما این که با سلفش در بسیاری موارد همسانی پیدا کرد، توانست خود را مطرح کند.  به هر حال طالبان به نوعی مستقیم و غیر مستقیم در سالیان پسین ،حضورخود را نگهداشتند و برای شان موقعیتی تعیین  و نامی کمایی نمودند.که امروز از یکطرف خود شان  حاکمیت را مجبور به  مذاکره میکنند و از طرف دیگر از هیبت شان به خاطر ایجاد رعب در کشور هم، وسیعا ساتفاده صورت میگیرد.

 جنبشی  که  بعد از سقوط طالبان در سال 2001 به نام  طالب  شناخته شد و تا امروز در موازات مختلف سیاست از آن نام برده می شود ،به دو گروه مشهود تقسیم می گردد. گروه اول آن را سیاسیون تشکیل می دهند که متشکل از رهبران  معتدل خط اول و دوم  امارت طالبان است.این گروه با تمام دشواری های و بی سامانه گی هایی که د رانسجام با خود دارند ،صاحب برنامه ای است و مطابق یه یک مرام کار می کند . گروه دیگرش  جنگنده هایی اند که  در افغانستان و پاکستان مهره های نا آرامی  شمرده می شوند.

گروه سیاسی آنها که همانا برنامه داران محسوب می گردند،فقط یک نام و یک نشان دارند که عبارت است از «طالبان» .ما تاحل در این گروه  پاکستانی و افغانی اش را نشنیده ایم.رهبر شان ظاهرا ملا محمد عمر بوده و چندین داوطلب به این مقام در حلقات شورای کویته و برخی مناطق دیگر افغانستان دارند.

با آن که درمیان طالبان سیاسی چندین گروه و چندین شورا ایجاد شده و مبارزه سختی بر سر جانشینی ملا عمر  از شورای کویته گرفته تا قطر درز ها و رخنه ها به میان آمده است،اما یک چیز واضح است ،بدون آن که من بر جزئیات مسایل متمرکز گردم ، اذعان می دارم که ،طالب سیاسی هیچ برنامه بین المللی و فرامرزی از جغرافیای افغانستان ندارد. این که خطری  برای کشو رهای اسیای میانه و فدراتیف روسیه ایجاد کنند ، محال به نظر می رسد.امریکا نمی خواهد این گروه را تمام عیار در افغانستان به قدرت برساند، زیرا خود امریکا  از به قدرت رساندن بار اول ان نتایج مثبت به سود خود گرفته نتوانست،درحال حاضر که می خواهد آنان را به قدرت برگرداند،به منظور این است که این گروه همیشه وسیله فشار بر دولت باشد نه آن که حامی اصلی آن محسوب گردند.

به نظر طالبان سیاسی، برای آنان حل مسایل افغانستان مهم است تا دیگر کشور ها. طالبان، گروه های مجاهدین را یک سره نمی پذیرند وآنان را مخالف منافع اسلام می دانند.این گروه سخت در تلاش  است تا به هر صورتی که باشد به گونه مستقل به قدرت برسد.اما این کار محال به نظر می رسد.آنها خود را نیرو محسوب می کنند ولی  منابعی که تمویل شان می کنند، به نقش آنان در جامعه افغانی ،به ویژه در حل مسایل بین المللی به گونه دیگر می بینند.

 گروهی که  جنگ می کند، به ویژه در افغانستان، نام و افتخاراتش از گروه سیاسی طالب است در حالی که در بسیاری موارد با گروه سیاسی هیچ پیوندی بهم نرسانده  اما نتایج پشت پرده از حرکت های شان،  به امریکا و متحدینش تعلق می گیرد. گروه جنگنده طالب  به دوبخش یعنی طالبان افغانستان و طالبان پاکستانی تقسیم شده است.این مسئله بیشترینه بر اغواوفریب متکی است.رهبر شان گاهی محسود وگاهی کس دیگر معرفی می گردد اما ساحه فعالیت شان از حوزه وزیر ستان شمالی به برون نمی رسد.صرف نامش پاکستانی است ،اما هیچگاه نه سازمان سراسری بوده و نه با دیگر نقاط پاکستان کاری دارند.وظیفه اساسی شان تربیت تروریست ها و تند روان اسلامی برای جنگ به افغانستان است.

حامیان این گروه ها ، در حال حاضر کشور های آسیای میانه و روسیه را از جهش های طالبی  نگران می  سازند.این نگرانی ها نوعی جنگ روانی است که دامن زده می شود تا زمینه ها برای ورود داعش و دیگران در این کشور ها آماده گردد.

به هر حال وظایف طالب هم به سان القائده رو به اتمام است. مصالحه با دولت افغانستان آخرین نماد حضور آن  ها را تشکیل می دهد. سیاسیون بلند پایه طالبان در نهایت با حزب التحریر می پیوندند و لشکر بیسواد و آدمکش ، زیر نام  گروه طالب که تربیت شده های پاکستان بامصارف انگلیس و امریکا اند ، به خودی خود معاش بگیر های داعش و خراسان  تبدیل می گردند.

احزاب اسلامی پاکستان در مجموع به دو گره تقسیم می شوند.گروه اولش نظام وسیاست پاکستان را به گونه ای که هست،رهبری می کنند واین شاخه همان شاخه حزب التحریر خواهد بود که نواز شریف و  قاضی حسین احمد رهبری آن ران در دست خواهند داشت.سیاست داخلی را به همین منوال که یکی  در صحنه و  دیگرش در پشت پرده  «امریکاء الاکبر»صداخواهند کرد وبدین گونه مردم گوسفندی کشور شان را به اطاعت ومطاوعت وا خواهند داشت. گروه های دیگر به ویژه سازمان های تند رو در بلوچستان و وزیرستان شمالی به صوف داعش وخراسان می پیوندند، با این امتیاز که مدرسه های شان که یگانه منابع تمویل مادی آنان اند در اختیار شان خواهند ماند.اما امریکا و عربستان سعودی علی رغم پذیرش این شرایط ، زمینه های گسترش مدارس دینی  را در افغانستان مدنظر گرفته اند و می خواهند به صورت غیر مرئی امکانات انهدام مدارس در وزیرستان را مهیا کنند.این زمانی خواهد بود که پاکستانی نیز در جغرافیای جهانی خلع وظیفه شده باشد.اما در حال حاضر  این توافق نوعی به همین گونه رقم یافته است.

بدین گونه در  نهایت امر، حزب سیاسی – اسلامی همان حزب التحریر خواهد بود وداعش وخراسان به حیث سربازان و لشکر اجیر این حزب فعالیت خواهند کرد. حزب التحریر سخت علاقه دارد که در گام نخست ازطریق انتخابات و رای مردمی به مسند  قدرت تکیه نماید یا بر اثر ایجاد جنجال های سیاسی  در روند های  انتخابات برایش جایی مناسب به منظور فعالیت های بعدی پیدا کند.الی غیر، وظایف  داعش و خراسان  این است که اوضاع را در کشور ها مختل  و زمینه های استعفا و یا فرار قدرتمندان دولت ها را مساعد نماید، در قدم اول افغانستان وکشورهای بی بنیاد آسیای میانه چون تاجیکستان،ازبکستان،قرغزستان،قزاقستان،ترکمنستان  و هم چنان آذربائیجان. در این حرکت ،فراترازین مناطق نخستین کشوری که سنگین ترین ضربه را متحمل می شود ایران اسلامی است که زور امریکا به گونه دیگر بر ان نرسید. در چنین حالات  حزب التحریر که درکمین قبلی نشسته است وارد صحنه  گشته وبا گرفتن زمام امور،به کمک مشاورینش  به ساختن نظامهای نوین دست می زند. پس از آن داعش و خراسان  در اندک مدت از بین تغییر چهره داده ، به گونه ای که سازمان شان منحل و به صورت انفرادی  در نظام های لشکری حکومات جدید التاسیس  احذ موقع می کنند. در این صورت نظام های جدید بدون درد سر های اضافی  در اختیار امریکا  قرار می گیرد.

در هر کشوری که حزب التحریر به قدرت  برسد، زمام امور امنیتی به کسانی واگذار می گردد که در مدارس پاکستانی در وزیر ستان شمالی  تجارب جنگی کسب کرده اند.این افراد به مثابه شخصیت های سیاسی و تبعید شده ها دعوت خواهند شد وتامدتی که نظام ها قوام می یابند، روان جامعه را نیز از حرکت ها وخیزش های «محالف کش» د رکنترول خواهند داشت.

از این جهت است که امروز بسیار فعالیت های خشن و غیرانسانی که بر اثر برنامه های قبلا تعیین شده از جمله،حادثه سر بریدن  نزدیک به سی تن از جوانان وطن در بدخشان، حمله بر سارنوالی  در شهر مزار شریف و کشته وزخمی شدن بیش از 75 تن در این حادثه، گروگان گیری  31 تن  از هزاره ها و چندین حادثه دیگر خورد ریزه بر وابسته گان این قوم درنقاط دیگر کشور، حادثه خوست ، رویداد خونین شهر جلال آباد، به نوعی با داعش وابسته نشان داده می شود، درحالی که این گروه هنوز در افغانستان به حدی قوت وتوان نیافته است که بتواند به چنین کار ها دست یازد، اما جنگ روانی ای که از پیش جامعه رامطیع آن می سازند آغاز یافته است. بدون شک تاثیرات این  جنگ  از مرز های کشور  نیز فرا رفته ومردم آسیای میانه  وفدراتیف روسیه را  نگران می سازد.

تا قسمت بعدی

 

++++++

قسمت ششم

      نواز شریف  همزمان با آن که  در روز اول  اشغال چوکی ریاست جمهوری توسط مجددیُ در هیاهوی غارت و دزدی  اساسیه ارگ توسط  یک عده دزدان، از دفتر مجددی به اسلام آباد تلفون کرد و «مبارک هو» گفت. این را هم به یاد داریم که شعار اصلی نواز شریف در یکی از کمپاین های  انتخاباتش در مقابل  بی نظیر بوتو  بر سر چوکی صدارت پاکستان این بود که: :شما بنگله دیش را از دست دادید ، ما افغانستان را گرفتیم.این همان نواز شریف یکی از رهبران حزب جنرال ضیاءالحق است که گفته بود ،کابل باید بسوزد.این همان نواز شریف است که کرزی او را برادر خواندو  تا کنون به سوی به عنوان برادر نگاه می شود.

نزدیک شدن پاکستان ویا دخیل بودن آن در مسایل افغانستان،به هیچ وجه نه نصادفی است و نه هم عادی که بشود از آن سر سری گذر کرد.

با توجه به قسمت های گذشته ،واضح گردید،که جهاد ساخت  وبافت جنرال ضیاءالحق و مشاورین استخباراتی نظام مارشلایی او بود که  با تیر خالی اش در یک وقت  بر دو شکار فایق آمد. زمینه دادن میدان گستری به کتله های گرسنه و بیکار افغانستان در خاک پاکستان وبه ثقت رساندن ابقای خودش بود که براثر ختم وظایفش در آن مقطع ، دیگر برای انگلیس و امریکا شخص مطلوب شمرده نمیشد.دو دیگر جامعه جهانی راکه از خطر شوروی نگران ساخته بود ،به مثابه سدی در برابر شوروی، توجه جامعه ضد  کمونیسم را به خود تا حد بسیار بالا جلب کرد.

ایالات متحده که اصل سناریو را قبلاخوانده بود  وبه امید سرامدن این پرده در نمایشنامه روز شماری می کرد،ضیاء الحق به فنا نزدیک شده را بهترین گزینه به جهت انجام اهداف  وتطبیق  آن تشخیص داد.

 او، زمانی که حمایت امریکا وانگلیس را از آن خود ساخته و مطمئن شد که دیگر خطر مرگ و کودتا  تهدیدش نمی کند، با دریافت سناریوی انگلیسی و نقش امریکایی به تعرض بر انقلاب ثور  وخطر زایی به نظام جدید کمر ،محکم بست و حول و حوش  اقدامات  به سوی افغانستان  متمرکز نمود،گویی می خواهد کشور از دست رفته اش را دوباره بگیرد.

از طرف دیگر فضای مختنق در مدت زمان اندی کم دوسال  اول انقلاب ثور ،که بر اثر حرکت های تند روانه و بیخردانه حکومت جدیدا به قدرت رسیده افغانستان، زیر نام دموکراتیک ، در ناآگاهی از روان وتاریخ جامعه صورت گرفت از جمله کشت وخون های مردم، به اسارت کشیدن  ده ها هزار شهروند در داخل کشور، اکت ها و حرکت هایی در ضدیت با اسلام وصدور فرامین خلاف خواست و شرایط اوضاع، بی احترامی به اعتقادات و  رسوم ناموسی مردم، اختناق سیاسی، نامضئون سازی محیط های اکادمیک و اداری ، کشتن های صحرایی توسط عمال اکسا و  دهها عامل دیگر  برای تطبیق اهداف و برنامه های شوم جنرالان پاکستانی وسیله  واقع گردیدند. این اعمال به اصطلاح روشنفکران به قدرت رسیده ،ضیاءالحق را  به حدی در تطبیق برنامه هایش کمک کرد که اقدامات خودش بدان حد موثر نیفتیده  بود.این ،هدفی بود که ایالات متحده امریکا به خاطر آن سالیان متمادی  انتظار می کشید.اگر  تند روی های بی حد و حصر آن وقت نبود، شاید امریکا در رسیدن به این هدف سالیان دیگری بکار داشت و مصارف هنگفت دیگری می کرد، تا می توانست مردم را به خاطر رفتن به پاکستان اغوا کند. در ان صورت ممکن ، حکم جبارانه ی امروز تاریخ در حق ملت افغانستان به گونه ی دیگر رقم  خورده  وضیاءالحق  هم چندین سال پیش از آن،  که کشته شده بود، کشته می شد.

پس دگروال یوسف به خاطر برجسته  ساختن نقش پاکستان در جهاد افغانستان مبادرت به اظهار حقایق کرده تا زمام داران حکومت اسلامی  افغانستان را  به نمک حلال کردن به جهت  پذیرش اوامر پاکستان ترغیب نموده باشد، مگر حقایقی را که از پشه هایی فیل ساخته اند و حال مدعیان دعوا نمی توانند ادعای  مستحیلانه شان را ،مستقلانه  جلوه بدهند،نوعی آگاهییست که پاکستانی ها به مردم جهان ارائه می کنند.

 وقتی یوسف خان ،   جنرال  اختر عبدالرحمن رییس آی.اس.آی وقت پاکستان را (خاموش مجاهد) لقب می دهد و تمام رهبران افغان را سربازان و جیره خوران او تلقی می کند دیگر سوالی باقی نمی ماند تا ملت افغانستان نداند  که جهادی به نام افغانستان چگونه نضج یابی می گردد.چه هیچ یک از افرادی به نام رهبران جهادی،در داخل افغانستان رهبر نبود وجایگهی نداشت که می توانست مردم را به عقب خود بکشاند،مگر زور وقوت «راشن ها» و کمک های خارجی بود که خیل گرسنه ها را  در عقبگاه خود پیدا کرده، از مجبوریت آنان به قیمت جان شان استفاده کردند.این تنها استخبارات پاکستان نه،بلکه  از امریکا،عربستان سعودی و دیگر کشور ها نیز  تا گلوی رهبران مجاهدین در جهاد افغانستان دخیل بودند.

اعترافات صریح حامد کرزی  مشعر بر روابط تنگاتنگ با استخبارات چندین کشور کفری در دفاع از اسلام و جهاد به خوبی می رساند،که ،جهادیون به طور گسترده در حلقه های استخبارات جهانی از جمله پاکستان ، امریکا و عربستان  دست و پا بند بودند.  طبعا بدون امر ونهی آنان آب از گلو فرو برده نمی توانستند.(مراجعه شود به مصاحبه تلویزیونی کرزی.این مصاحبه در فیسبوک هم قابل دسترس است).

پس از خروج قوای شوروی از افغانستان دلیلی برای ادامه جنگ باقی نماند وطوری که دیده می شود  شکل آن هم تغییر کرد. ممکن سر رشته داران نظامی موافقت کنند که تا برامدن قوای شوری در افغانستان در سراسر کشور صرف  سه یا جهار جبهه  منظم جنگی وجود داشته که عبارت بودند از جبهه مارمول در ولایت بلخ،جبهه انار دره در ولایت فراه، جبهه توره بوره در ولایت ننگرهار ویکی دو جبهه دیگر که همه اش از شمارانگشتان یک دست فرا نمی رفتند، دیگر همه اش جنگ های پارتیزانی و چریکی بودند که به خاطر منافع شخصی از جانب  رهبران ایجاد شده  که پاتک سالاریی بیش نبودند.این پاتک ها مکلف بودند که از عواید چور و غارت شان با رهبران تنظیمی در ختم ماموریت، حقداری هم بکنند.

بیانیه تاریخی داکتر نجیب الله فقید در چوک آریانا برای دهها هزار تن از شهریان،منسوبین حزبی ،نظامی و سازمان های اجتماعی ،که بلاشک به شهادت رساندنش در همان محل مناسبت به آن بیانیه می رساند،لرزه بر دل  بی نظیر بوتو و تمام حامیان بین المللی اش نیانداخته بود؟

جهان ، پس از  خروج قوای شوروی از افغانستان،بر مقاومت و ایستایی کشور تحسین گفت ومعتقد شد که برنامه های امریکا در آن کشور رو به ناکامی است. امریکا از ترس  به هدر رفتن آنهمه سرمایه گذاری ها از یک طرف و از ترس نرسیدن به موقعیت امروزی، شکل  زایش و مدیریت بحران در افغانستان را تغییر داد. نیرو های جهادی را به همراه قوت های پاکستانی متمرکز نمود . جنگ  جلال آباد و شکست مفتضحانه اردوی پاکستانی ، درس  فراموش ناشدنی وعبرتناکی برای بی نظیر بوتو صدراعظم وقت پاکستان بود که ،  مریضی «!»بی وقتش  حاصل آمد و سرخی پاچه هایش را انگلیس و امریکا هم مشاهده کردند.

بی نظیر بوتو زمانی  با رهبران مجاهدین جلسه کرد و با قهر وغصه صحبت نمود که داکتر نجیب الله پیش از رفتن به ملل متحد،  در اوج جنگ ننگرهار به جلال آباد رفت و در میان مردم  آن شهر صحبت کرد و با کسب حمایت  شهروان ننگرهار  وتحمل وحوصله آنان به سوی مقر ملل متحد پرواز نمود.

اردوی پاکستان در همان روز برشکست خود اعتراف و اذعان نمود که هرنوع قربانی دادن به خاطر نیرویی که  صلابت وشایسته قدرت نیست، جایز نمی باشد. اما ایالات متحده امریکا وانگلیس که در پشت قضیه برنامه B را تیار کرده بودند، ،مجاهدین شان را به گونه دیگر توسط پاکستان اکمال و بر ولایت خوست  آمادۀ حمله ساختند.با  این حرکت ، به  زعم خود شان انتقام ننگرهار را از خوست گرفتند. ارچند در خوست موفقیت کمایی کردند اما تلافی جنگ جلال آباد شده نتوانست.درسی که ازخوست به دست آمد این بود که اختلافات ذات البینی درسطح مقامات بلند دستگاه های حزبی و دولتی به رده های پائین هم رخنه کرد.این حالت برا ی دشمن نیز واضح گردید و از آن سخت استفاده کرد.به همین خاطر امروز شاخه های مختلف و قطب های گونه گون مجاهدین ادعا می کنند که  در قدمه های بلند حزبی و دولتی  مهره ها و یا اجنت های شان را استخدام و یا از خود آنان سرباز گیری کرده بودند.

جنگ خوست نه برنامه مجاهدین بود ونه در قوت های مخالفین توان این جنگ وجود داشت. اگر نیرو ، حمایت و اشتراک مستقیم  پاکستانی ها به امر غرب در ان نبود و چندین مرتبه بیشتر از جنگ جلال آباد نبود،سرنوشت بهتر از جلال آباد عاید حال شان نمی شد.

 حال بر می گردیم روی قضایاو افراطی گری های گروه های ایجاد شده.

نیک می دانید که حزب ساختن و سازمان ایجاد کردن، اگر برویت آرمانی صورت نبدد،نتایجش به گونه ای است که ما همه داریم می بینیم.در این بخش،  بیشترینه جنبش هایی که به خاطر دین ایجاد شده اند می رسانند که این کار ها اگر به منظور گسترش دینداری می بودند در داخل کشور های اسلامی به چی معنی بودند؟در حالی که بیشترینه مردم این کشور ها هم مسلمان و قوانین  کشورها  اکثرا مطابق به شریعت و عرف های اسلامی تدوین کردیده اند.اما واضح است که از کشتن  جمال عبدالناصر،ابر مرد  تاریخ ، این خطه،با القاح مصنوعی امریکایی ها آبستن حرکت های اسلامی شدند که در نتیجه هیچ کدام تا آخر با امریکا نرفتند و در نیمه های راه  بر علیه  آن قد علم کردند .حرکتهای اخوان المسلمین که به دستورو حمایت امریکایی ایجاد شده بود،خود  ایالات متحده را بالاخره در  بازی سطرنج سیاسی  با کشت خودش مات دادند، حتی ایران اسلامی و قد علم کردن این کشور بعد از انقلاب  اسلامی به رهبری خمینی بر علیه امریکا،یکی از نمونه های دیگریست که این گفته را ثقت می بخشد. اما قضیه در افغانستان ،مقداری به گونه دیگر است و مهمترین  تفاوتی که جنش ها یا حرکت هایی که  با دیگران، حتی با حرکت های عقیدتی کشور هایی چون سودان واندنیزیا دارد عبارت از تفاوت های «آگاهیمندانه» است که در افغانستان متاسفانه فاقد آن بودند و هستند.

امروز، داعش، سلفی ها، خراسان و دیگر گروه های ساخت ایالات متحده کنش هایی را سازمان می دهند،که به هیچ صورت برای مردم افغانستان  نه تازه گی دارد ونه هم  ناآشنا می باشند. عملکرد های این گروه ها نه از لحاظ شکل با طالب و القائده  و مجاهد تفادت دارد و نه از لحاظ محتوا با اهداف آنان در تضادمی باشند.

اکنون همه با یک صدا متفق شده ایم که  داعش و خراسان،سلفی ها  وغیره بر علاوه مختل ساختن جهان عرب، به منظور پیشروی ها به سوی فدراتیف روسیه با زیر آوردن آسیای میانه به وجود آمده اند.فکر می کنیم به وجود آوردن  مجاهدین، بعدش طالب و دعوت القائده به افغانستان اهدافی غیر از این داشت؟

آیا مجاهدین  تاامروز فکر نمی کنند که روسیه را این ها شکست داده اند و دیوار برلین هم به زور کلند های آنان از بین رفته است. اگر دروغ شان را برخ شان نکشیم افتخارات دیوار چین را هم برعهده خواهند گرفت،اتفاق دو ویتنام را ازکار های خود خواهند و دو کوریای یک جاناشده را هم یک جا شده و بر اثر جهاد !خود خواهند خواند.

امروز ازوحشت و دهشت های  گروه افراطی خراسان،گروه افراطی داعش از سر بریدن ها گرفته تا آخرین شکنجه دهی ها می نالیم،آیا عین کار ها را مجاهدین و طالب به همراه القائده شان در افغانستان نکرده اند.آیا معلمین  به جرم تدریس  وبرخی ها هم به خاطر صد افغانی تیر باران نشده اند؟آیاهزاران سرباز وطن به جرم خدمت زیر بیرق   یا تیر باران و یا سر بریده نشده اند؟؟آیا هزاران داکتر طب وانجینیر  وژورنالیست وشخصیت های اجتماعی و سیاسی و به جرم هیچ توسط مجاهدین و طالب سر بریده نشده اند؟؟؟؟.این همه مکتب ومدرسه ومسجد و بیمارستان و پل و پلچک را در افغانستان کی ویران کرد؟آیا هزارن تن به جرم دانشجو و دانش آموز بودن، معلم بودن و طبیب بودن با فجیعانه ترین شکل توسط همین کسانی که امروز ترس داعش را در دل های مان راه میاندازند صورت نگرفته است؟ تفاوت این ها با داعش چی است؟، در حالی که سنگ بنای جنایتی را که این ها گذاشته اند و آنها ادامه می دهند. با این تفاوت که تا هنوز نشنیده ایم که داعش یا خراسان، فلان اداره و فلان وزارت خانه و فلان نهاد را تاراج و دزدی کردند؟اما عکس ها وفیلم های دزدان  پشتاره بر پشت  هنوز از بازار فیلم های  مستند افغانستان گم نشده امد.آیا ماوشما کشتن جوانان و سر بریدن آنان را با چاقوهای کند توسط مجاهدو طالب  وسر های جوانان را که بر تنه های شان گذاشته اند مشاهده نکرده ایم؟امروز داعش و خراسان عین کار هایی را می کنند که اسلاف شان کرده اند.

توجه دوستان را به یک نکته قابل دقت جلب می کنم، ببینیم که امروز تبلیغات برای داعش به مراتب بیشتر از کنش های آن در داخل و خارج از افغانستان است.اگر مجاهد،طالب،سلفی ها،خراسان،جمعیت اسلامی پاکستان  و در راس همه  حزب التحریر را در یک دسترخوان جمع کنیم، یک رنگ و یک چهره اند که در شکل تبلیغات برای انان از روز اول تا کنون هیچ تغییری نیامده است.  ترساندن و هیبت ایجاد کردن به خاطر مغشوش ساختن ذهنیت هاست که خود اینها در عقب آنها سنگر گرفته اند و از ان به حیث وسیله فشار بر دیگران استفاده می کنند.

ببینیم  مناسبت های بعدی  را در شماره بعدی بقیه دارد

 

 

+++++++++++

قسمت پنجم

خلاصه حکومت و حدت ملی در عرصه بین المللی نیز با مشکلاتی دست و گریبان بوده که ، میراثی از حکومت 13 ساله برایش باقی ماند ه  است.

پاکستان در طول سیزده سال حاکمیت کرزی تلاش کرد که وی را به امضای موافقت نامه دیورند معتقد گرداند.پاکستان از طرق و وسایل دیگر نیز در این عرصه مضایقه نکرده است.اخیرا اسفند یار ولی رهبر حزب نشنل عوامی پاکستان،فرزند عبدالولی خان و نواسه خان عبدالغفار خان،در یک ویدیو اظهار داشت که جنرال مشرف ازش خواهش کرده بود که کرزی را به امضای به رسمیت شناختن خط دیورند معتقد گرداند.به گفته های خود ولی اسفندیار، که به مشرف گفته بود،  هرگاه شما  سرحد کشمیر را به رسمیت شناختید،من این مسئله را با کرزی شریک می سازم.مشرف گفته بود که اگر من  بخواهم امضا کنم،ملت من نمی خواهد.من چگونه برخلاف میل ملت خود عمل کنم.اسفندیار به مشرف گفته بود که ،ملت  افغانستان هم نمی خواهد که این کار صورت بکیرد. در باره صحت وسقم سخنان آقای اسفندیار ولی چیزی گفته نمی توانم،اما نکته حقیقت که انکارش مجاز نیست ،سعی وتلاش پاکستان به خاطر در یافت ودیعه ای مبنی بر ،به رسمیت شناختن این خط توسط افغانستان به مثابه سرحد میان دو کشور است. پاکستان این تلاش ها در زمان ظاهرشاه،در زمان داوود وبعد از انقلاب ثور هم انجام داده است.

همین اسفندیار خان ،قصه کردکه جنرال نصیر الله بابر برای  وی گفته است که ،روزی در قندهار ،هنگام صرف غذا به ملا محمد عمر رهبر طالبان گفته بود که ،ملا صاحب،حال که پاکستان از شماحمایت می  کند،آیا بهتر نیست که خط دیورند را به رسمیت بشناسید و این غایله را تمام کنید؟

به قول اسفندیار از زبان  نصیر الله بابر ، ،ملا عمر برخلاف عرف افغانیت در برابر میهمان،او را با کلمات رکیک مخاطب ساخته،دستش  را از غذا گرفته وگفته است: برو گم شو خاین.

یکی از نزدیکان نور محمد تره کی،برایم گفت که ،زمانی که در سال 1357 جنرال ضیاء الحق ،رییس جمهور به دوزخ پیوستۀ پاکستان، در دیدار کوتاهی که  در یک سفر ترانزیتی به افغانستان داشت، با تره کی ملاقات کرد و از وی خواهش کرد که اگر،خط دیورند را به حیث سرحد میان دوکشور به رسمیت بشناسد ،پاکستان حاضر است از انقلاب ثور حمایت کند.راویت کننده که از ذکر نامش خود داری کرد،به نویسنده این سطور گفت که تره کی به  ضیاءالحق این طور پاسخ داده بود: (من قدرت را به زور گرفته ام.از طریق انتخابات به دست نیاورده ام ،که بتوانم از مردم نماینده گی بکنم.هر گاه در افغانستان حکومت انتخابی به میان آمد،آن گاه در این باره  صحبت شده می تواند.).

دگروال یوسف ، نویسنده کتاب های «  مجاهد خاموش» و« تلک خرس» می نویسد،که ضیا الحق، با برگشت از افغانستان جنرال اختر رییس آی .اس .آی را فراخواند و برایش وظیفه سپرد که به جهت ناکامی نظام جدید در افغانستان ،پیشنهاداتش را تهیه و به وی تقدیم کند.

دگروال یوسف می افزاید که ،جنرال اختر،وی (دگروال یوسف) را احضار می کند و یک جا با او،برنامه های ناکامی نظام جدید افغانستان را طرح و به جهت منظوری به ضیاءالحق می سپارند.

دگروال یوسف ،جنرال اختر را در حالی ،پدر معنوی مجاهدین می نامد  که کتاب هایش به زبان های فارسی و پشتو چندین بار تجدید چاپ یافته اند و هیچ مجاهد باسوادی نخواهد بود که آن رانخوانده باشد و در هیچ جایی هم برای رد این کلام جمله ای ننوشته اند.،می گوید که ،اختر  با استفاده از موقعیت افغانستان در رابطه به خط دیورند ،پیشنهاد کرد که سرحدات  به روی مردم باز گذاشته شود و گروپ های تبلیغی از مردمی که شبیه افغانها باشند به داخل افغانستان فرستاده شود تا از یک طرف تبلیغات بر علیه نظام بکنندو از طرف دیگر به آگاهی شان رسانیده شود که پاکستان آنان را با جبین گشاده میهمان نوازی می کند.

همزمان با تطبیق این طرح، کمپ هایی بر پا گردند.ضیائالحق را این نظر خوش آمد وامر به تجهیزات  پرسونل و تعیین مناطق و اکمال کمپ ها داد.

با تائید سخنان  دگروال یوسف، ذکر این چشمدید هم خالی از واقعیت نیست :آقای اسحق گیلانی که حالا وکیل برحال در پارلمان افغانستان است  در سال 1997 به مسکو آمده بود،روزی به ابتکار عده ای از دوستان به مرکز تجارتی افغانها واقع در سیواستوپول آمد و در اتاق کاری مرحوم جنرال  خلیل،  وزیراسبق ترانسپورت افغانستان،با یک عده از افغانهای مقیم روسیه ملاقات کرد.اسحق گیلانی  پاکستان را برادر خود خواند و صریحا اظهار داشت که در اوایل سفرش به پاکستان میهمان آی اس  آی  بود و در یکی از هوتل های شهر پشاور زنده گی می کرد.سه یا چهار روز بعد از اقامتش در پشاور،دو تن اعضای سازمان استبخاراتی پاکستان نزدش آمده و برایش گفتند که امروز شما را با رهبر اینده افغانستان معرفی می کنیم.شما نیز با وی همراه شوید.

گیلانی گفت،که من از این مسئله خوش شده با ایشان به یکی از بازار های شهر پشاور رفتم.شخصی را برایم نشان دادند که ریشش را حنا زده  بود .  پتویش را در کنار سرکی هموار کرده وچند تا (ایزار بند) را جهت فروش بر آن گذاشته  بود.گیلامی می افزاید ،.من که به سوی این رهبر! نگاه کردم،به بچه های آی اس آی گفتم ،اگر این شخص همین حالا هم رییس جمهور افغانستان شود از وی اطاعت نمی کنم.ایشان اصرار نکردند ،اما گفتند که پشیمان خواهی شد.

در جلسه مذکور که ،آقای صدیق وفا،شریف فولاد،محمد عمر ننگیار،انجینیر محمد حسن،محمد امان اشکریز،محمد موسی اکرمی،جنرال واسع،  نویسنده این سطور  و چند تن دیگر حضور داشتند،این را هم گفتنی می دانم که یکی از اعضای برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان که زمانی در پاکستان سفیر یا دپلومات برجسته هم بود،چنان توبه نامه های شرم آوری  به گیلانی تقدیم کرد که اگر صحبت های تعرضی من،صدیق وفا و اشکریز نمی بود، بینی بریده گی عجیبی را نصیب همه کرده بود.

به هر حالت از این قصه ها دو واقعیت استنتاج می گردد،یکی حاکمیت آی .اس.آی بر روند تشکل های تنظیمی  افغانستان که مفسرین شان  ظاهرا با دیده درایی کتمان می کنند ،جدا توجه شان را به کتاب های دگروال یوسف معطوف می دارم.دو دیگر مداخلت و تلاش پاکستان به خاطر بی ثباتی اوضاع کشور،در سایر مقاطع بحران افغانستان. بهترین سندی مبنی بر دست داشتن این کشور  در امور افغانستان می باشد.

پس از یازدهم سپتامبر و لشکر کشی امریکا به افغانستان،باز هم بیشترین منافع را از وضعیت کشور ما،پاکستان به دست آورد.ارچند توضیحات پرویز مشرف در کتاب خاطراتش ،توجیهات غیر سیاسی بیش مبنی بر حمایت پاکستان نیست که می گوید،وزیر امور خارجه امریکا از جلسه ای خواسته  که براید و برایش اعلام کرده که یا باید از اقدام امریکا حمایت کنید ویا پاکستان محو خواهد شد. سخنان پرویز مشرف،آنقدر غیر دپلوماتیک است که  برعلاوه دلایل فوق،  از  غیر عقلانی بودن خود مشرف هم قرائتی ارائه می کند. مشرف در حالی به این دروغ پراکنی توسل  می جوید که پاکستان در پشت پرده،با امریکا قرار داد چند ماده ای را امضا کرده است که این کشو ردر صورتی از اقدام امریکا مبنی بر حضورش در افغانستان زیر نام مبارزه علیه تروریزم حمایت می کند که ،افغانستان باید صاحب اردویی نشود که  پاکستان از آن احساس خطر نماید، جلو آب هایی که از افغانستان به پاکستان رایگان سرازیر می گردند،به بهانه های ساخت بند برق و غیره گرفته نشود.حضور هند به اندازه ای پر رنگ نشود که مانع نقش پاکستان در امور داخلی افغانستان گردد و چند مسئلۀ دیگر،از جمله حل موضوع دیورند به نفع پاکستان.

حامد کرزی که  قبلا به کدام کوهی اعزام شده بود تا گویا بر علیه طالب مصروف مبارزه است و از جریان گزینه اش بر مسند ریاست جمهوری اظهار بی اطلاعی کند،واقعا از این مسایل آگاهی نداشت که امریکا پیش از آمدن وی با پاکستان قرار دادی را عقد کرده  است.    

 از این جهت ،وی بعضا به طور عمدی و بعضا بر اثر ناتوانی سیاسی و بعضا بر بنیاد سیاست نا متوازن  چند پهلویی، نه تنها این که قادر نشد،  حد اقل معیار های اسلافش را در این رابطه نگه دارد بل عمدا، نه خواست  سیاست افغانستان در قبال پاکستان  را حل کند ویا مناسباتی را ایجاد کند که بر  تامین منافع دو کشور استوار باشد.

رییس جمهور موقت،انتقالی و انتخابی افغانستان ، در طول زمام امور  در این مورد به زعم خود با مدارا مواجهه کرده وسعی  ورزیده تا  بنمایاند که نسبت به اسلافش در این مقام، درایت به خرج می دهد،مگر سیاست کج دار ومریزش، در طول  حاکمیت چندین ساله وی،جز زیانی به افغانستان نداشته است.اودر طول حکومت هایش  تنها سه بار از  پاکستان به حیث عامل اصلی تروریزم  یاداور شد. بار اول بلا فاصله در فردای ان روز به تلویزیون رفت و از گپ خود رسما معذرت خواست. اگر مردم بر اثر به ستوه آمدن از مجاهدو طالب تاآندم وی را به مثابه  یک راه حل از بن بست پذیرفته بودند،بعد از  پوزش طلبی  اش از پاکستان ،دیگر شخصیت به تاریخ سپرده اش تلقی کرده بدین باور رسیدند که او مهره خطرناک بازی های بین المللی به  خاطر  برآشفته گی اوضاع در افغانستان ومنطقه است. ارچند در ممالکی برای او القاب زیادی دادند اما نمبر مثبت سیاسی اش در جامعه جهانی  به زودی به صفر تقرب کرد.او هیچگاه نتوانست  معیار پائین سیاسی بودنش را  دیگر بالا ببرد.سطح اعتبارش در داخل کشور به حد قابل ملاحظه فروکش کرد.چه او  دوبار دیگر نیز تروریزم را  مستقیما به  پاکستان مرتبط خواند اما حرفش بسیاربی تاثیر بود و نتوانست موضع گیری قبلی اش را ترمیم نماید.

پاکستان نیز از موضع ضعیف کرزی به خاطر پیشروی هایش در امور داخلی افغانستان وسیعا استفاده کرد و در مقاطع مختلف تضییقات متعددی را بر مردم افغانستان هم در عرصه تجارت و هم در عرصه سیاست عملی کرد.وقتی کرزی در جرگه صلح دوسه بار در رابطه به موضع پاکستان دو گپه شد پرویز مشرف با صراحت ، وی را فیل مرغ خطاب کرد.اما کرزی بدان بی ادبی  پرویز مشرف پاسخ سیاسی ای هم ارائه کرده نتوانست.

حکومت قبلی افغانستان  نه این که ناتوان در رابطه به مشخص ساختن شاخصه های سیاسیش در رابطه به پاکستان و یا دیگر کشور های همسایه بود،بل این خواست آن کشور ها نیز بود که دولت افغانستان را به انحاء  گونه گون  تحت تاثیر  وتطمیعات قرار داده و نگذارند که افغانستان اسقلالیت تفکرش را در این باره  بنمایند.

حامد کرزی بادریافت ماهانه  چند میلیون دالر به طور مستقیم و بدون حساب از ایران،جز آن که وی را مامور جمهوری اسلامی ایران بخوانیم،چی هویت دیگری  گرفته می تواند.چه اعتراف صریحش بر این خیانت ملی  نیز ثبت تاریخ شد.واضح است که یک اداره،یک ارگان و یک کشور،معاش بگیر خود را نمیگذارد از حیطه سیاست و برنامه قبلا تعیین شده آن کشور  پا فراتر بگذارد و لو که معاش خورش حال وهوای آن را هم داشته باشد.

کرزی همچنان اعتراف کرد که در دوران جهاد با سازمان های جاسوسی و استخباراتی کشور های بیگانه از جمله ای.اس.آی و سی.آی.ای. مستقیما رابطه داشت وگفت که( این سازمان های کفری)  از جهاد  آنها حمایت می کردند.وقتی هر سازمان استخباراتی بر قدرت می رسد،حاکمان اداراتش را چی کسانی تشکیل  می دهند؟مسلما افرادی با ایده و نظر حاکم اصلی. اگر چنین نباشد پس باید گفت که امریکا و پاکستان احمق هستند؟که این همه مصارف را می دهند و سودی به دست نمی آورند.

ازاین جهت است که سردمداران دولتی در این مورد، حق نمک ادا می کردند .نمکی که در همه اوقات چند ساله جنگ ها،از پاکستان و حامیان کفری شان نوش جان کرده بودند و آن همین بود که باید به منافع پاکستان بیشتر ازمنافع افغانستان احترام قایل می شدند و به ان حق اولیت  می دادند.الی غیر،باری داکتر سپنتا،به حیث وزیر امور خارجه افغانستان به مسکو آمده بود و در ملاقاتی که یک عده افغانها با وی در سفارت داشتند،من با صراحت برای شان گفتم که  تا زمانی که شما سیاست استراتیژیک دولت را با پاکستان اعلام نفرمایید،پاکستان یک لحظه برادر ما خواهد بود و یک لحظه دشمن ما.... تروریزم هم تحفه دسترخوان  برادر که نه از ان اجابت دوستی متصور است و نه قاطعیت دشمنی بر ما همچنان تحمیل خواهد شد.

آقای سپنتا در سفر بعدیش اظهار کرد که ما عنقریب  شاخصه های سیاست  افغانستان  در رابطه به پاکستان را اعلام می کنیم.اما الی اخیر زمام وزارتش توفیق بر این وفاق یافته نتوانست.

ححامد کرزی 13 سال در زیر چپن و قره قل افغانی با روح پاکستانی در افغانستان حکومت کرد وکی می توانست در برابر وی ایستاده گی کند؟.پارلمان بی صلابت  که بیشتر از 80 در صد آن از حد اقل سواد سیاسی  برخوردار نبود،برای بیشترینه اعضایش منافع شخصی  بیشتر از منافع کشور اهمیت داشت.قضا هم دست نشانده خود کرزی بود.پس از کی میشد برای بهبودوضعیت توقع برد؟ پاسخ روشن است :همان گردن کلفتی که کرزی از آن به مثابت حامی خود یاد می کرد یعنی ایالات متحده امریکا. امریکا نه به خاطر افغانستان و نه به خاطر رفع تروریزم در این کشور لنگر انداخته بلکه به خاطر براورده شدن اهداف استراتیژیک خود که سالهای سال به جهت آن سرمایه گزاری کرده ،برنامه ریخته وانتظار کشیده  افغانستان را بهترین موقعیت تشخیص کرده و بر گزیده است.شمتی از این اهداف عبارتند از:

تسخیر اقتصادی بر آسیای مرکزی و برون ساختن انها به شمول  دیگر کشور های شوروی سابق از حوزه مقناطیسی فدراتیف روسیه.  گاز آسیای میانه رابطه مستقیم با فرا گذاشتن اروپا از نیازمندی (گازی)  که امروز به روسیه دارند،رابطه دارد.این وابسته گی اروپا به روسیه،مسئله ایست که از دیر زمان امریکا را آزار می دهد و مانند کیک در نیفه تنبان،مزاحمش شده است.

پارچه ساختن خود روسیه به چند کشور دیگر.یکی از اهداف دوره جنگ سرد دو ابر قدرت است که تا هنوز امریکا بر آن معتقد   می باشد و با وجود  خوردن سیلی های محکم از جانب روسیه از این رویکرد  رو بر نتافته است.چه زمان یلتسن،امریکارابدین هدف نزدیک ساخته بود و حال با توطئه های کونه گون علیه پوتین و تیم کاریش دارد،شیوه ها ویا تخنیک  های سیاست را برای این مامول  به گونه دیگر  پیاده می سازد تا بار دیگر قفاق محکم سیاسی از جانب روسیه  نخورد ،همچنان ادامه خواهد داد.

امریکا و پاکستان پیش از ختم دوره کرزی و به میان آمدن حکومت جدید،برگه دیگر سیاست شان را رویدست گرفته  و راهکار های شان را به خاطر دردست داشتن حکومت جدید روی سن پیاده کرده وپیاده می کنند.

کوتاه نظری بر روند چندین ساله مداخلات ، جهاد،طالب،القاعده،داعش،خراسان و دیگران،  نهاد هایی اند ، که مادر همه  شان سازمان های منافق پاکستانی می باشند. این ها مسایلی اند که به  بحث های بعدی موکول می گردد.

بقیه دارد.

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت چهارم

در بخش های پیشین،روی مساله مواد مخدر  به مثابه  روند سیاست های مضحک دولت قبلی و پیوند آن با  حضور کشور های برونی در افغانستان ، حرف و سخنی ذکر شد.اما در این نبشتار می خواهم ،روی مساله مواد  مخدر به تجربه تلخ حکومت 13 سال گذشته که به حکومت وحدت ملی به میراث مانده  است،  مکث کوتاهی داشته باشم.

خواننده گان عزیز نیک می دانند که  تا کنون هیچ راهکاری به جهت مبارزه علیه این پدیده  رویدست  گرفته نشده است،دلایل آن هم معلوم است.

وزارت مبارزه با مواد مخدر،در سطح وزارت  امور زنان ،وزارت امور عودت کننده گان،وزارت حج و اوقاف ، وزارت امور سرحدات  و وزارت  کار، امور اجتماعی و شهدا و معلولین جز انگشت ششم نطام چیز دیگری محسوب شده نمی تواند. تاثیر گذاری این وزارت خانه ها که سیستم نظام 13 ساله هیچ موثریت نداشتند ،اگر در حکومت  فعلی  نیز بر همین منوال  ادامه یابند، جز اژدهایی بر سر خزانه بیش نخواهند بود ، که با مصرف های بی مورد شان ، خزانه خالی خواهد شد و این  اژدها قویتر چی ،که چوچه و بچه ای هم خواهند زاییدند،یعنی که دفاتر مشاوریت ها و کمیته های مصرفی دیگر نیز خواهند پیدا کردند .

در حال حاضر،  بیکاره گی های  این وزارت خانه ها از سطح مدیریت های عمومی در جنب های برخی از وزارت خانه های دیگر، بالاتر ارزیابی شده نخواهند توانست.

تا پیش از آن که  حکومت دست نشانده پاکستان در افغانستان، حاکم شود و نواز شریف  که د رآن زمان نیز تصدی صدرات پاکستان را عهده دار بود، از  ارگ افغانستان از ویرانی و غارت زیربناهای افغانستان را  به ریاست جمهوری پاکستان تلفونی (مبارک هو) بگوید ، در دولت وقت  کشور، تحت ریاست یکی از معاونین رییس جمهور دکتور نجیب الله ، کبیسیون عالی مبارزه بامواد مخدر وجود داشت.  شمار اعضای کمیسیون فوق، سی نفر، کارمندان ارشد دولتی و نهاد های اجتماعی بود . نویسنده این سطور  نیز در آن کمیسیون عضویت داشته و تحت ریاست معصومه عصمتی مرحوم و مغفور وزیر  تعلیم و تربیه وقت، در کمیتۀ امور تبلیغ وترویج آن ، تعهد بر مسوولیتی داشتم، که تاکنون مایه افتخارم هست.

در آن زمان کمیسیون عالی ، مطابق به نقشه های دست داشته ،واقف بود که کدام نقاط افغانستان به صورت عنعنوی کوکنار کشت می کنند و کدام نقاط دیگر، دارند جدیدا در حال تجربه کردن این کار اند؟، کمیسیون شکل مبارزه با آن را بدون داشتن کدام وزارت و معینیت و غیره  به مثابه یک جنبش ملی سازماندهی کرده بود.

در آن زمان ،در بیمارستان روانی شهر کابل نزدیک به سی تن، معتاد به مواد مخدر بستری بودند . این درحالی بود که رقم معتادان به مواد مخدر در مرکز و ولایات کشور  به هیچ صورت از چهل نفر  بالا نمی رفت. زیرا  شکل مبارزه با مواد مخدر مسوولانه و متعهدانه تنظیم شده و آگاهی از مضرات آن بدون چشم دوزی به مفاد شخصی دست اندرکاران  این عرصه به آگاهی عامه می رسیدند ومردم نیز به نوعی در این مبارزه خود را شریک می دانستند .کمیسیون عالی، در کارش تا بالاتر از 97 در صد موفقیت داشت که از هیچ چشم بینا پنهان نبود. علت این موفقیت،  پاک دستی رهبری و  اعضای کمیسیون  وپشت کار آنان  همراه با تعهد بر مسوولیتی بود که در برابر مردم و ملت بدون معاش و غیره حقوق بر خود متقبل شده بودند. اعضای کمیسیون  به هیچ صورت در فکر اندوختن پول از این مدرک نبودند. کمیسیون همه اش، صرف دوتن کارمند حرفه یی داشت وبس.

من، امروز با گردن افراشته از نام تمام اعضای آن کمیسیون اعلام می کنم ،که کمیسیون وقت مبارزه با مواد مخدر بدون کوچکترین چشم دوختی به منافع شخصی خود کار می کرد، در حالی که تجار پاکستانی  مواد مخدر، همراه با بکس های دستی پر از پول سبز ، هماره دروازه های خانه های اعضای کمیسیون  را دق الباب  و آن را یا به خاطر رهایی افراد دستگیر شده شان و یا هم به خاطر کنار آمدن با ایشان به جهت  دادن سهولت به  تجارت شان، پیشکش می کردند،اما نا امید بر می گشتند.

مگر در حکومت 13 ساله برعکس، حلقه انحصاری  تجارت مواد مخدر در دست کسانی افتید که در تلویزیون ها داد از خدمت به مردم می زدند و ریشه تا بیشه های،مقامات تصمیم گیرنده بر سرنوشت ملت می رساندند ، که متاسفانه در حال حاضر هم این عده   برنقاط کلیدی مبارزه بر علیه مواد مخدر لم داده و در برابر برنامه های احتمالی حکومت وحدت ملی ، چون سد سکندری ایستاد هستند. زیرا این ها سیستمی  را در 13 سال پایه گذاری کردند که  اگر هیروئین  افغانستان کم هم شود و حکومت فعلی  دروازه های بازار جهانی را هم بروی  ایشان ببندد و در دنیا هیچ خریداری به مواد مخدر افغانستان پیدا نشود که کاریست ناممکن، اما باز هم حلقات زنجیره های مواد مخدر، بهترین و گسترده ترین بازار برای مصرف این مواد در داخل افغانستان دارند وشکی هم نیست که یک روز بتوانند مصرف مواد مخدر را تا روزانه یک الی دو گرام قانونی هم بسازند، که خدا نکناد.

خلاصه افغانستان بدون صدور هیروئین به خارج ،خود  درحال حاضر بزرگترین بازار مصرفی مواد مخدر است و مافیای ریشه یافته این تجارت نامشروع در حقیقت نیازی ندارد که به منظور رسانیدن آن به بازار های جهانی تلاش کند.چراغ شان را درخانه خود می سوزانند.

نظر به ارقام غیر رسمی از یک الی یک ونیم میلیون معتاد مخدرات در افغانستان وجود دارند. اگر آن را نه یک و نه یک ونیم میلیون بلکه به خاطر اعتدال  یک میلیون و  دوصد هزار نفر بگیریم و انگار هر نفر  روزانه حد اقل یک ونیم گرام هیروئین مصرف می کند مجموع  مصرف روزانه هیروئین در افغانستان به  مقدار یک میلیون و هشتصد هزار گرام است.این رقم روزانه یک اعشاریه هشت تن می شود.مصرف ماهانه آن 54 تن ومصرف سالانه آن به  648 تن می رسد. مصرف شش صدو چهل و هشت تن  هیروئین در داخل افغانستان ،در حالی که هیچ خطری هم ندارد و مونوپولیزمش هم در دست مافیای ساخت نظام 13 ساله است و در همه جا ریشه دارد، مقدار قابل ملاحظه می باشد که باید روی آن مکث کرد.

حال اگر در بدل هر گرام هیروئین  به خاطر مصرف در افغانستان،که یک میلیون هشتصد هزا رگرام می شود، مبلغ دو افغانی  که از قرار فی دالر پنجاه افغانی، چهار سنت می شود محاسبه کنیم در هر کیلو گرام آن چهل دالر و در هرتن یعنی هر  هزار کیلو گرام  مبلغ 4000 دالر می شود،از مدرک مصرف 648 تن،مبلغ  بیست و پنج میلیون نه صد و بیست هزار دالر امریکایی در یک سال  به جیب مافیای این تجارت واریز می گردد.

مسلما، تا وقتی که این یک ونیم گرام به مصرف کننده می رسد،دهها نفر در این روند  مصروفیت ناسالم دارند که هر کدام  در زنجیره ی مافیای مواد مخدر شامل و در برابراصلاحات حکومت  وحدت ملی در این عرصه ، هر آن می توانند مانعی ایجاد کنند.

این در حالی است که اینک بیش از شش ماه از ایجاد حکومت وحدت ملی می گذرد،اما از پیاده شدن اصلاحات در جامعه خبری نیست،چی می توان گفت، جز این که مافیای ریشه دار در تمام عرصه ها  مانع آن است  و دولت حکومت ملی جز اعتراف بر ریشه های عمیقا فرو رفته تاگلویش که از حکومت غیر وحدت ملی باقی مانده چاره دیگر ندارد و باید حسابش را با سردمداران حکومت قبلی یک طرفه نماید،الی غیر مسوولین جکومت وحدت ملی، در فرجام سرنوشتی بهتر از (حکومت غیر وحدت ملی13 ساله قبلی ) در برابر ملت نخواهند داشت.

بقیه دارد

 

+++++++++++

 

قسمت سوم

حامد کرزی در گزینش افراد وکادر ها در سطوح مختلف دولت درایت لازم به خرج داده نتوانست.از اقدامات و عدم ثبات فکری در نظام  او به خوبی هویدا بود که یا او تمام این کار ها را وظیفتا انجام می دهد و یا این که نمی تواند برای حل مشکلات و دشواری ها قاطعانه  تصمیم اتخاذ نماید.

نسل ما تا کنون اصطلاح «خاین ملی » را در کتاب ها خوانده بودیم،اما عملا  در حکومت  کرزی خاینین ملی را برچشم سر دیدیم.نه یکی دو تا بلکه چندین تای آن را.ظهور خاینان ملی  در یک نظام اگر به جزای اعمال  شان نرسند،نماد هویت همان نظام شمرده شده می تواند.

در سیزده سال حکومت گذشته  چند نکته  دیگر نیز به مثابه مشکلات و دشواری های اساسی مد نظر است که بعد از خروج قوای ناتو از افغانستان دشواری های جدیدی را در برابر حکومت ملی قرار داده می تواند.

طوری که گفته آمد ،حکومت قصدا مخالفت های قومی در افغانستان را تا حد خط سرخ برجسته ساخت. ارچند یک عده ،حکومت قبلی را  بیشترینه  بر قوم پرستی متهم می سازند اما در حقیقت، مسئله واقعیت دیگر گونه دارد  که بدان باید توجه کرد و آن عبارت از درونماسه قضایای اهدافی آن حکومت را تشکیل می دهند که از ابتدا تا آخر از عشیره پرستی بالا نرفت.

ببینید13 سال حاکمیت یک قبیله وموقعیت پشتون ها در آن چی بافت عجیبی دارد.اگر یک توجه جدی صورت گیرد، دو نکته بیشتر در حکومت کرزی برجسته می گردد که یکی عبارت از سمت پرستی  بر حساب (لوی کندهار) است و دیگر توجه به طوابف ساکن آن سمت، در قدم اول قندهار.

کرزی به تمام قوت که گویا حکومت افغانستان مالکیت شخصی ولایت قندهار و مناطق همجوار آن که از لحاظ روابط عشیره یی، مناسبت به هم می رسانندبوده و تقسیمات  قدرت حق اجدادی ایشان است.

او با تو جه به این که گویا از زمان احمدشاه ابدالی تا کنون حکومت افغانستان حق عشیره های احمدزی و نورزی و محمدزی واچکزی و دیگر زی ها بوده که تلف شده است،باید با درنظرداشت کمیت آنان از وزارت خانه ها و اپارات ریاست جمهوری گرفته،تا حکومت های محلی به پشتون های قندهاری حق اولیت داده شده وبعد به عشیره های ولایات همجوار آن. در حالی که پشتون ها در افغانستان تنها به ولایات جنوب وجنوب غرب و یا (لوی قندهار) تمام نمی شوند.شما به مثابه خواننده ببینید و مقایسه نمایید که از شینوار،مومند،اپریدی،ساپی،خوگیانی،شیرزاد،وزیر،جاجی،منگل،گربز، تنی،وغیره در مقایسه به خیل های قندهاری چند نفر در حکومت ومربوطات آن حضور داشتند؟.از طرف دیگر سواد،دانش،کاردانی و مدیریت نیز اصلا مدنظر نبوده است.این مسئله حتی در گزینش شاعر  شعر سرود ملی کشور نیز زیاد برجسته گردید.در آن وقت  تلاش های زیر پرده چنان صورت گرفت که شاعر شعر سرود ملی باید حتما قندهاری باشد و چنان هم شد. این که باری جهانی شاعر برجسته است ،حرفی نیست اما مثل باری جهانی  فراوان کسان دیگر در داخل کشور هستند که می توانستند سرود به مراتب  بهتری بسرایند و یا هم سروده بودند و تسلیم کرده بودند، اما با  درد  و الم  که به علت غیر قندهاری بودن زمینه  پذیرش نیافتند. با پذیرش شعر جهانی به حیث سرود ملی ،در حالی که ما استادان بسیار عالی در کمپوز موسیقی پون استاد خیال،استاد مددی،استاد مسحور جمال(در آن وقت حیات داشتند)استاد ظاهر هویدا(در آن وقت حیات داشتند)،استاد فرهاد دریا،استاد الطاف حسین،استاد شریف غزل،استاد امیر جان صبوری،استاد الفت آهنگ،استاد گلزمان ودیگران را داشتیم،آیا افتخار کمپوز سرود ملی در موجودیت این همه حق داران، حق کسی باید می بود که سالها وطن را ترک کرده وبه هیچ نوع  از نام های یاد شده بهتری ویژه یی ندارد؟.دلیل جز قندهاری بودن «آقای واسا» چیز دیگری  نمی تواند باشد.الی غیر،گزینه بهتری از آهنگ زیبای  «دا زموژ زیبا وطن» از استاد اولمیر که شعرش از مرحوم ملنگجان است،برای سرود ملی کشور در حال حاضر وجود نداشت،زیرا این آهنگ که به صورت طبیعی بدون هیچ مداخله کسی ،در قلب هر هموطن ما جاگرفته است.

وضعیت فرهنگی ونظام آموزشی در سراسر کشور قهقرایی بیش نیست.سطح نازل سواد ،وسطح پایین  معارف در مکاتب افغانستان مسوولین دولتی  را درد نداد.همگان به تعدد مکاتب و دانشگاه ها تاکید کردند زیرا از درک چگونه گی نصاب تعلیمی مکاتب و وضعیت درسی پوهنتون ها عاجزند.

بر علاوه زبان های دری و پشتو چندین زبان محلی و قومی  دیگر نیز در مناطق خود شان رسمیت پیدا کردند.ظاهرا اعلام کردند که حقوق اقوام و اقلیت ها اعاده گردیده است،اما این اعاده در حد برنامه های نیم ساعته در تلویزیون ملی،چیزی بیش نشد.در سیزده سال حکومت با وجود به رسمیت شناسی زبان های محلی،هیچ مکتبی با آن زبان ها تاسیس نگردیدو به جهت انکشاف هیچ زبانی کاری صورت نگرفت.پس آوردن نام آن اقوام در سرود ملی و به رسمیت شناختن زبان های شان جز اغوا و فریب آن اقوام دیگر چی می تواند باشد؟

حکومت  حامد کرزی در تمام موارد،بیشترینه  سمتی برخورد می کرد تا قومی. اعمال  غیر صادقانه و بی عدالتی آشکار نظام در آن بود  که  بسیاری ناکسان، خود را کسانی محسوب می کنند که برا ی حکومت فعلی تصفیه حساب ابیشان شاید دشوار  باشد.

این در حالیست که سمت های مورد توجه رییس جمهور قبلی که عبارت از قندهار و هلمند  بعضا ارزگان بود،بیشتر از هر نقطه دیگر کشور ناآرام و بی ثبات هستند.برعلاوه نقاط دیگر به ویژه ولایاتی که کمک کم در یافت کرده اند،نیز ناآرام بی ثبات هستند که عامل اصلی آن همانا پایمال شدن حقوق شان است.

تقسیمات نعمات مادی و کمک ها به ولایات نیز بر همین مبنی صورت گرفته است.یک ولایت مثلا قندهار و هلمند دهها برابر نسبت به یک ولایت دیگر کمک دریافت کرده اند ،مثلا این دو ولایت که با وجود این که ،در حالی که ولایات بامیان و دای کندی و یا لوگر و کاپیسا و یا کنر و نورستان که وضعیت امنیتی بهتری نسبت به قندهار و هلمند دارند.مردم افغانستان نه کور هستند و نه کرکی فکر کرده است که این مردم این گپ ها را نمی دانند و کسی هم نیست که با مسوولین این حرکت های غیر عادلانه محاسبه نمایند؟این ها اگر دیگران را هر گونه فکر کرده اند در حقیقت خود شان چنان بوده اند.

اقتصاد کشور در طول سیزده سال حاکمیت به معامله گذاشته شد.یک عده از حلقه اول خاندان ریاست جمهوری تا حد غلو سرمایه اندوزی کردند و امامردم فقیر فقیر ترشدند.اقتصاد خانواده گی به صفر تقرب کرد و اقتصاد دولتی هم کمر شکن شد.کمک های کشور های خارجی حیف و میل شد.در ادارات دولتی قصدا افراد خاین به وطن و اختلاس گر مقرر می شدند و برنامه ریزی شده در تاراج دارایی های عامه قاتلانه عمل میکردند.

منابع زیر زمینی کشور به خراج گذاشته شد.زمین های دولتی توسط حلقات اول خاندان ریاست جمهوری غصب و به قیمت های گزاف به فروش رسانیده شد.

فقر و بیکاری دوعامل دیگری از فساد در کشور شدند که هردو از بطن  حکومت مفسد وقت نشات کرده و کوچه به کوچه و خانه به خانه سرایت کرده است.خیل بی سواد جوانان بیکارلشکر عظیمی را تشکیل می دهند،که دولت موفق به آفرینش فرصت های شغلی به ایشان نیست.انتحاری و رو آوردن به مواد مخدر از همین جان آغاز و انجام می یابد که مقصر اصلی در برابرجامعه خود دولت شمرده می شود.

دولت به خاطر برگشت مهاجرین کوچکترین اقدامی را عملی کرده نتوانست.در این راستا و به خاطری  خوش بود که هر قدر این کتله های کمکی از  وطن دورباشند همانقدر به نفع دولت درمانده و پوشالی وقت بودند که ستون های اساسی اش را فساد و بی مبالاتی  تشکیل می دهد.

خلاصه  این که افغانستان در طول تاریخ ازایجاد تاامروز،چنین یک حکومت بی ثبات،بی خاصیت وبی مسوولیت راتجربه نکرده بود.

مضحکه انتخابات ،ایجاد حکومت ملی با چنین حالت و وضعیت جاری نیز هم بر پایه  برنامه های از قبل ریخته شده توسط عاملین حکومت کرزی است.که تا کنون برای آن در کمین نشسته است .

بقیه دارد.

 

+++++

حزب لبرال دموکراتیک روسیه، یکی از اپوزیسیون های با مواضع ویژه  در این کشور است.این حزب از چند سال بدینسو،  افغانستان و حوادث آن را در محراق  توجه سیاست های بین المللی اش قرار داده و  پیوسته در رابطه به مسایل افغانستان، دست به تدویر سیمینار ها،کنفرانس ها و میز های مدور می زند. این نشست ها، بعضا در یکی از تالار های پارلمان فدراتیف روسیه و بعضا در دفتر مرکزی خود این نهاد سیاسی دایر می گردند.

در هفته گذشته به نواوری بخش روابط بین المللی شورای مرکزی حزب  مذکور، میز مدوری زیر عنوان (افغانستان و روسیه در سیاست جدید بعد از خروج قوای ناتو از کشور) تدویر گردید که در کار آن ،یک عده از دانشمندان و استادان دانشگاه های شهر مسکو، نماینده وزارت امور خارجه فدراتیف روسیه، وکلای پارلمان، نماینده های سازمان های سیاسی و اجتمای در شهرمسکو و هیاتی از مرکز کاری جامعه سراسری افغانها و کانگرس بین المللی مهاجرین مقیم روسیه شرکت و رزیده بودند.

بنده در این نشست که از جانب پروفیسور گینادی پتروویچ افدییف معاون بخش روابط بین المللی  آن حزب و استاد انستیوت شرق شناسی  گردا ننده گی می  شد، یکی از سخنرانان اصلی بودم و روی مساله «دشواری های حکومت وحدت ملی ،بعد از خروج قوای ناتو در افغانستان » جمعبندی ای از نظریاتم را ائه کردم. می  خواهم شمتی از آن صحبت شفاهی را با دوستان سایت وزین آریایی نیز شریک سازم.

پس از تعارفات.

می خواهم روی چند مسئله مشخص صحبت کنم:

یکی این که هنوز معلوم نیست که قوای ناتو افغانستان را به کلی ترک می کنند و یا این که  تکرار سناریو ،اما به گونه ی دیگر دارد،با مهره های جدید برای بازی در صحنه روی کار می آید؟

امریکا چند سال را در افغانستان  به خاطر قانونی ساختن حضورش تلاش کرد و بالاخره موفق شد که بدین مامول دست یازد و سند آن را به دست آرد. حال چطور امکان دارد که به یکبارگی  بدین باور پیدا کنیم، که ایالات متحده از افغانستان برون می شود و آنهم بی قید وشرط وملت افغانستان را تنها میگذارد. اگر امریکا این کار را بکند،پرسش های زیادی دست می دهند ،از جمله،امریکا با آمدنش در افغانستان چی مشکلی را حل کرد که با حل آن دارد از افغانستان خارج می شود؟ این کشور که در راس قوای ناتو حضورش را در افغانستان برجسته ساخت، ظاهرا دو هدفی بیش نداشت که  به خاطر آن خود را به مرگ نزدیک کرد و ملت افغان را به درد بحران و آشفتگی های سیاسی.

 امریکا،پرده سوم نمایشنامه انگلیس را، روی دو اصل عمده در تماشاه خانه ی افغانستان  پیاده کرد.منظورش از این کار، در ظاهر امر از بین بردن تروریزم و لانه های آن در افغانستان  و جلو گیری از کشت و زرع کوکنار یا خشخاش بود. اما اصل دوم که عمده  هست و آن عبارت بود از جبران ناکامی هایش در عراق با تصفیه پدرکشی های چندین ساله اش با ایران،تسلط یافتن بر منابع زیر زمینی  نفتی و غیر نفتی آسیای میانه،خارج ساختن آن از حوزه مقناطیسی روسیه، در آوردن این کشور ها را در سایه  قدرت خودش ،از این طریق ایستاد شدن در برابر گسترش هویت اقتصادی و سیاسی چین ، ارسال گاز ترکمنستان به اروپا و این کشور ها را از انرژی روسیه بی نیاز ساختن ،خلع نمودن روسیه از تسلط های اقتصادی بر منطقه وجهان  و در نهایت پارچه ساختن روسیه به پانزده جمهوریت ویا حد اقل جداساختن بدنه های اسلامی این کشور  که  شمارش به هفت می رسد و نفوس مجموعی مسلمانان آن، بیشتر از نفوس  افغانستان می باشد.

تروریزم ومواد مخدر که دیگر به سیاست مسخره مبدل گشت،نه تنها از بین نرفتند بل به مراتب بیشتر از آن  شدند که بودند. چرا ؟ به خاطر آن که ،عاملان اصلی تروریزم که  القائده و عمال آن محسوب می گردند، روز تاروز بر شمار خود در افغانستان افزودند ونقاط کلیدی کشور را که از هرنوع خطر مصئون بودند در دست گرفتند . قوای امریکا  وناتو که در از بین بردن آن عاجز نبودند، نخواستند آنها را قلع قمع نمایند. چه عاملان اصلی تروریزم را اگر در و جود القائده مطالعه کنیم، نماینده گان این گروه پیشتر اززمان  سیطره طالبان در افغانستان حضور داشتند.

خود اسامه بن لادن رهبر این گروه ،دو سال پیش از آمدن طالبان به کابل، بین افغانستان و پاکستان آزاد رفت وآمد داشت و گروه هاو رهبران تنظیم های مجاهدین را که حال از ارتباط با وی قطعا انکار می کنند،تطمیع مادی و اکمال پولی می کرد.او در هردو کشور محلات ویژه اقامت اختیار کرده ،پاسپورت افغانی داشت وبرایش تابعیت افغانستان داده شده بود. (برای معلومات بیشتر به کتاب احوال نفوس همان وقت مراجعه و دیده شود که وی با چی نام و چی فرمانی این سند را دریافت کرده بود). این همان بن لادنی است که دولت اسلامی ایران او را قهرمان جهان اسلام می خواند و تا بسیار وقت شخصیت خبر ساز صفحه اول  روزنامه های معتبر آن کشور بود.این همان بن لادنی بود که سران افغانستان،با وی همکاسه بوده و چیزی از او پنهان نداشتند.این همان بن لادنی بود که پاکستان به خاطر سرازیر کردن عرب ها به افغانستان تشویقش می کرد وراه های سرحدی را به حضورش باز نگه می داشت.این همان بن لادنی بود که ،نماینده های دولت شاهی عربستان سعودی در هر نماز جمعه در مساجد بزرگ به نام کمک به جهاد افغانستان میان نمازگزاران،چادرمی گشتاندند ،هنگفتی پول، جمع آوری و توسط همین بن لادن به لانه های تروریزم ارسال می کرد.از پول های پشتوانه تروریستی ،نه تنها به افغانستان بلکه در همان وقت به  جنگجویان چچنیا به وسیله شخصی به نام «خطاب» نیز ارسال می شد. خطاب، تمام سازمان های جدایی طلب حوزه قفقاز شمالی و جنوبی را تحت پوشش حمایت مالی قرار داده بود .خطرناکترین شخصی از افراد القائده محسوب می گردید که دامنه فعالیتش را از تاشکنت تا گروزنی تشکیل می داد.آیا کسی هست که مسوولانه پاسخ بدهد که در سالهای پیش از آمدن طالب به افغانستان،کدام شبکه در افغانستان  مسوول انتقال پول به « خطاب» از طریق کشور ما بود که عین کار در زمان طالبان هم صورت می پذیرفت.اگر خطاب،در چچنیا کشته نمی شد،شاید یکی از جانیشنان  قوی بن لادن با تجارب  پختۀ کار، در  کشور های مورد  توجه ایالات متحده بود.

به هر حال طالب با همه قوایش که در ظرف یک هفته به کمک طیاره های  بی 52 به صورت کل از کشور نابود شد،اما چند ماه بعد دوباره چنان در مناطق مشخصی از افغانستان حضور گرمی  پیدا کرد،که تا امروزه روز، هیچکس در از بین بردنش توفیقی نیافت.آیا این گونه سوال ها ذهن های مارا احاطه نمی کنند که تروریزم که از بین نرفت که نرفت،اینک پدیده جدیدش به نام انتحاری نیز آفریده شد.

نیک می دانیم که پدیده تروریزم،نه اختراع افغانستان است و نه عنعنه مردم این کشور.من این پدیده را به حواله «افغانستان در مسیر تاریخ» ،نبشته زنده یاد میر غلام محمد غبار،برای اولین بار در وقت قدرت شاه زمان،یگانه پادشاه آزادی خواه افغانستان، که قطعا مخالف مداخلت های انگلیس در خاکش بود از زبان  توطئه گران انگلیس در تبانی با ایرانی ها خوانده ام که هردو به خاطر از بین بردن وی در هند به توافق رسیدند .:انگلیس طرح کرده بود که ، ایران از غرب بر هرات حمله ورشود و انگلیس از شرق گروهی را به افغانستان اعزام می کند تا شاه زمان را در کابل «ترور» نماید.اما امروز ، داغ این پدیده شوم بر جبین مردم افغانستان نقش زده می شود.در حالی که پدید آورنده آن ،کسانی یا کشور هایی اند که با مدیریت این پدیده  خود را حامیان مبارزه بر ضد آن می دانند. حضور اجیران افغانی در این پدیده به معنی آن نیست که مردم افغانستان تروریست هستند و یا انتحاری. بلکه این پدیده هم به مثابت ،گوشه ای از بحران چندین ساله افغانستان،بر مردم این کشور تحمیل گردیده است.

آنچه را که رسانه های غربی در درازای حکومت 13 ساله حامد کرزی ،با استفاده از ذهنیت  موجود جامعه از این حرکت ،به نام طالب رقم زدند، سؤ استفاده از خوشباوری ها ی مردم کشورمان است،که باید به خاطر  سیه نشان دادن هر چه بیشتر طالب از ابزار تبلیغاتی غرب استفاده کند.ورنه نمی دانم که کارشناسان و مفسرین افغانی چطور از اظهار این باور طفره  می روند که طالب کنونی در افغانستان  دو دسته است.اولیش همان طالبانی اند که ایالات متحده آنان را از قدرت خلع کرد و به فرار از کشور مجبور شان ساخت.دهها و صدها تن شان را  به شمول ملا ضعیف ،سفیر در پاکستان،چی  در پلچرخی ،چی در باگرام و چی  در گوانتانامو    به مدت های متخلف در پشت میله های زندان انداخت.این چیزیست که نقطه اختلاف طالب و امریکا را تشکیل می دهد.از این جهت طالبانی که در ترازوی سیاسی، خود را با دولتمداران  افغانستان به مقایسه گرفته اند، بلا ریب نیرو نظامی هم دارند و کارهایی را  در تخریب کشور انجام می دهند. اما گروپ تند رو دیگری هم به نام طالب فعالیت می کند که درمدارس وزیرستان شمالی و کراچی پاکستان  آموزش های ویژه ای دیده اند. این گروه هم  زیر نام یگانه ی طالبان، به خاطر ادامه بحران در افغانستان  فعال نگه داشته می شود. در سال 2009 یک منبع معتبری در کابل برایم گفت که این نوع  طالبان ملاعمر ،القائده و بن لادن را نمی شناسند.اینها در حدود بیست وهشت هزارنفر هستند،اجیران معاش بگیر می باشند که بر بنیاد سناریوی انگلیس  ،در ابتدا صرف به هدف  گسترش یافتن در مناطق پشتون نشین افغانستان پراکنده شده بودند،اما حال که وضع تغییر یافته از این گروه در مناطق دیگر وبه خاطرایجاد بحران های دیگر، نیز استفاده صورت می بندد. انگلیس از این گروه می خواهد انتقام  شکست سه جنگ با مردم را  از قوم پشتون بگیرد و سعی کند که با اعما ل ناشایست خود در وجود این گروه  آدمکش، قوم پشتون را بر علاوه بی فرهنگ و تروریست نشان دادن  این قوم، می خواهد موقف اجتماعی اش در جامعه را نیزمتضرر سازد.اگر این کار به اتمام برسد انگلیس به هدف رسیده است واگر هیچ، امریکا در ادامه بحران که غایت اصلی حضورش در افغانستان را تشکیل می دهد،از این گروه خوب استفاده می کند.

به همین گونه موادمخدر، از کشت وزرع آن گرفته تا پروسس و تجارت آن در افغانستان،گسترش روز افزون یافت،هیچیک از بزرگترین تجار این پدیده شوم، خارج از حلقه حکومت حامد کرزی برون نبود. ایا الات متحده با داشتن هزارها  نیروی مسلح و هزار ها مشاور با صلاحیت های امر ونهی از آن آگاهی نداشت؟که داشت. پاسخ به این سوال،سخنان ملا عمر ،رهبر طالبان را به یاد می آورد که در سال 1997 در برابر این پرسش که چرا فتوای منع کشت و زرع خشخاش را صادر کردید؟،گفته بود:«می خواهم بر امریکا ضربه وارد کنم».شاید هدفش اقتصاد امریکا بود.ارچند من از درک این گپ در آن زمان عاجز بودم،اما امروز آشکارا دیده می  شود که کشور های حضور یافته در افغانستان به نحوی با مواد مخدر  کشور مان پیوند دارند وهر یک نظر به  تاثیر گزاری اش ، سهمدار این درآمد به حساب می رود.

افغانستان از لحاظ کشت و زرع کوکنار که مواد مخدر از آن ساخته می شود به دوره های مختلف تاریخی و جغرافی تقسیم می شود.اما اوج و گسترش این ساحه ها  از زمان قدرت مجاهدین ،بعدا طالب به استثنای سال 1997، آغاز شده و حکومت حامد کرزی بدان چنان زمینه میداد که نه تنها برای از بین بردن  آن سعی صورت نگرفت، که بیشترین فیصدی مواد مخدر جهان نیز در این کشور تولید می گردید.پس ناتو و آیالات متحده امریکا،آیا به یک سفر بی هدف و یا تور استراحتی گرفته که  به افغانستان آمده بودند که حالا بی قید وشرط میدان را رها کرده می روند؟ویا این که به منظور انجام مسوولیتی؟

بقیه دارد



 

 


بالا
 
بازگشت