هدايت حبيب

 

در بازی جدید، آقای حکمتیار، باز گليم چی کسی را جمع می کند؟

گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی(!) افغانستان، در سال ۲۰۱۳ با يورش ديوانه وار و تعرض ددمنشانه عليه قوم زحمتکش هزاره، به بهانه ی حمايت از کوچی ها درسايت خبری "بی بی سی تغيير جهت دادنش را از داعيه ی اسلام سياسی به شئونيزم قبيله سالاری به نمايش گذاشت. سپس در سال ۲۰۱۴ به بی بی سی گفته بود که از هوادارانش خواسته تا در انتخابات افغانستان شرکت کنند؛ اما مدت کوتاهی پس از آن اعلام کرد که تا زمانی که نیروهای خارجی در افغانستان حضور دارند، هیچ انتخاباتی آزاد نخواهد بود. هفته ی قبل وی اعضای حزبش را به حمايت از داعش در مقابله با طالبان، فراخواند.

بی گمان نزد خوانندگان راسانه های جمعی پرسشهای پيش می آيد، که اين رهبر يک تنظيم مطرح به اصطلاح جهادی که سال هاست بجز پيشه ی جنگ افروزی، کار ديگری ندارد، چرا و چگونه هر زمان از يک سمت در جهت ديگری تغيير موضع می دهد؟ آيا می تواند دراين بازی های سياسی جای سازمان افغان ملت و طالبان را احراز کند؟

برای پاسخ به اين پرسشها نياز است تا روی زندگی پرماجرای اين سينه چاک مدافع اسلام سياسی و حامی دلسوز(!) قوم برادر پشتون، بويژه کوچی ها مروری کوتاه نماييم:

گلبدين حکمتيار در سال ۱۳۲۶ خورشيدی در شهرستان امام صاحب ولايت کندز چشم به جهان گشود. وی درختم آموزش دوره ی ابتدايی شامل ليسه حربی گرديد؛ سپس نسبت عواملی که عفت قلم اجازه ی نشر آن را نمی دهد و برای همگان روشن است از آن ليسه اخراج گرديد و در ليسه شيرخان کندز شامل گرديد و با اسدالله امين برادرزاده ی حفيظ الله امين هم کلاس گرديده، برخلاف اظهارات دوران جهادش، دوست صميمی و رفيق شفيق همديگر بودند، که قتل علی احمد خرم وزير پلان حکومت سردار محمد داوود، بوسيله مرجان رفيق سومی آنان، گواه محکم اين رفاقت هاست!

(توضيحات بيشتر: مراجعه گردد به رخداد های خونبار دو سدۀ اخير در سايت وزین سپيده دم)

حکمتيار در سال ۱۳۴۸ در دانشکده انجنيری دانشگاه کابل شامل گرديد؛ اما يک سال بعد به علت دست يازیدن به اعمال ماجراجويانه و ضد دسپلين دانشگاهی و سپس توصل به ارتکاب قتل سيدال دانشجوی دانشگاه کابل از دانشگاه اخراج و محکوم به زندان گرديد.

وی در سال ۱۳۵۲ ازجانب مولانا شفيق، ترويج دهنده ی اسلام سياسی و حامی  سازمان "جوانان مسلمان" (اخوان المسلمين) از زندان رها گرديد؛ وليک با پيروزی کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ و مخالفت اين سازمان با رژيم محمد داوود، از جمع ۱۱ تن فعالان اخوان المسلمين، ۱۰ تن آنان (عبدالرحيم نيازی، انجنير حبيب الرحمان، معلم گل محمد، معلم غلام حبيب، عبدالقادر توانا، سيد عبدالرحمان، داکتر محمد عمر، مولوی حبيب الرحمان وخواجه محفوظ) بازداشت و درجريان محاکمه به مجازات مرگ محکوم می شوند؛ وليک تنها آقای حکمتيار فرد شماره چهارم آنان، درحالی سابقه ی جرمی قتل سيدال را هم دارا بود؛ بگونه ی معجزه آسا(!) از پيگرد پوليس و دستگيری نجات يافته، راهی پاکستان و غنودن در بستر "آی. اس. آی" می گردد.

«رهبران فراری نهضت اسلامی! در پاکستان مورد پذیرایی جماعت اسلامی آن کشور برهبری مودودی ودولت پاکستان قرارگرفتند. آنها نیروی خدا دادی برای اسلام آباد محسوب می شدند تا علیه سردار محمد داوود مورد استفاده قرار بگیرند. داوود خان برسرخط دیورند سیاست شدید وجدی را دربرابر پاکستان درپیش گرفته بود. حکومت پاکستان به صدارت ذوالفقارعلی بوتو درسال ۱۳۵۴ (۱۹۷۵) مهاجرین نهضت اسلامی را مسلح ساخت تا برای براندازی حکومت محمد داوود دست به اقدام نظامی بزنند. درحالیکه اقدام نظامی دربرابر حکومت داوود خان مورد تائید واتفاق تمام رهبران و اعضای مهاجر نهضت اسلامی نبود، گلبدین حکمتیار از طرفداران جدی شورش نظامی محسوب می شد که بیش ازهمه به مؤفقیت اقدام نظامی اطمینان داشت. او مسئولیت تنظیم افسران ارتش را درنهضت اسلامی که قبلاً بدوش انجنیر حبیب الرحمن بود، به عهده داشت. سرانجام اولین شورش مسلحانه نهضت اسلامی درتابستان ۱۳۵۴ که درلغمان و پنجشیر براه افتید به ناکامی انجامید. تعداد زیادی ازشرکت کنندگان شورش پنجشیر که عمدتاً دانشجویان دانشگاه کابل بودند به قتل رسیدند. هم چنان این شورش نافرجام ده ها نفر اعضای نهضت اسلامی را درمرکز و ولایات به زندانهای دولت کشاند وموجب تشدید اختلاف رهبران و اعضای مهاجرآن درپاکستان گردید. دو حزب جداگانه ی رقیب و مخالف برهبری برهان الدین ربانی وگلبدین حکمتیار شکل گرفت. (مقاله محمد اکرام انديشمند؛ منتشره نهضت اسلامی افغانستان).

آقای حکمتيار در پاکستان، به باور بخش بزرگی از آگاهان سياسی افتخار عضويت در سازمانهای استخباراتی امريکا و پاکستان (سی . آی . ای و آی . اس . آی) را حاصل نموده، بنابران، بخاطر انجام وظيفه مقدس(!) تفويض شده ويا هم رسيدن به قدرت، راه تأمين اتحاد با ماجراجوی بزرگ ديگری (حفيظ الله امين از طريق برادر زاده اش اسدالله امين) را درپيش گرفت؛ وليک با مقاومت شهادت طلبانه زنده ياد خرم وزير پلان حکومت داوود، اين برنامه هم به شکست مواجه  گرديد.

واما، همين که حکومت سردار محمد داوود بنابر پانهادن بالای تمامی هدفهای ترقيخواهانه (خطاب به مردم افغانستان)، آخرين نفسهای زندگی را می کشيد؛ آقای حکمتيار باری با استفاده از کارت و امکانهای دست داشته قومی و رفاقتهای پيشين، در اتحاد مثلث (عبدالقدير نورستانی ـ غلام حيدر رسولی و حفيظ الله امين) بحيث ضلع چهارم شرکت جست؛ اما نمی دانست که امين، آن دست پرورده جسور سازمان "سيا" که موفق به انشعاب ح. د. خ. ا و رويارويی ده ساله نهضت چپ و عدالتخواه افغانستان گرديد؛ هيچ گاهی مجال رسيدن به قدرت را به رقبای ماجراجويش نمی دهد. (مراجعه گردد به رخداد های خونباردو سده ی اخير، منتشرۀ سايت سپيده دم).

حکمتيار بار سوم با رهسپار نمودن دو شريک (قدير نورستانی و حيدر رسولی) به جانب پلگون پلچرخی، رابطه قومی و هم کلاسی را کما فی السابق با حفيظ الله امين و اسد الله امين حفظ و امين را در زمينه تطبيق برنامه ی کلان سازمان "سيا" (انجام کودتای اول عليه پرچمداران ح. د. خ. ا ـ کودتای دوم عليه جناح خلق و ترور نورمحمد تره کی و قتل عام حدود سه هزار  فعالان پرچم و يک صد تن خلقی ها ـ هزاران روشنفکر ودهها هزار متحدين حاکميت ح. د. خ. ا و سرانجام کشاندن پای نظاميان کشور شوراها بخاطر جلوگيری از قتل عام دو ثلث شهروند افغانستان) مطابق امر و هدايت سازمان "آی . اس. آی" تا آخرين نفسهای امين وخزيدن وی در زير بار جنايتهايش، کمک لازم نمود.

حکمتيار در دهه هشتاد ميلادی وظايف اشتعال جنگ و غارتگری را در افغانستان مطابق دستور باداران ذکر شده اش، به بهانه ورود ارتش اتحاد شوروی به افغانستان، آغاز کرد و به اصطلاح جهاد! (فی سبيل الدالر و الدرهم) راعليه دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، اعلان نمود و بدين وسيله ۷۰ در صد کمک های ايالات متحده امريکا و سايرکشورهای غربی ـ عربی بشمول کشور اسرائيل را دريافت می کرد.

وی در قتل روشنفکران چپ و راست و خبرنگاران آزاد انديش درافغانستان ـ پاکستان و ساير کشور ها نسبت به ساير تنظيم های ساخت پاکستان و ايران دست بالا داشت؛ از جمله می توان از ترور سيد بهاء الدين مجروح ـ عزيز الرحمان الفت ـ جنرال عبدالحکيم کتوازی ـ ميرويس جليل خبرنگار "بی بی سی" بگونه نمونه نام برد.

حکمتيار نظر به موقعيت ويژه اش در سازمان "سيا" نسبت به ساير تنظيم ها، خود را از ديگران به مراتب برتر و بالاتر می شمرد و در قتل و ترور مخالفين و مردم بی گناه دست ديگران را از پشت بسته بود. از اين رو غرب و پاکستان بالای وی بيشتر حساب می کردند. وی در مدت جنگ‌ های داخلی از طرف عربستان سعودی،  پاکستان  و ایالات متحده کمک بيشتر می‌شد. مبلغ این کمک‌ها به ۳،۳ میلیارد دالر می ‌رسید.

برمبنای همين اعتبار و امکانات بود که وی مطابق به هدايت سازمان "سيا" و "آی. اس. آی" پيوسته در تلاش آن بود تا نخست در درون احزاب و دولت ها نفوذ کند و سپس از درون آنان را منفجر و شخصيتهای آنها را ترور نمايد.

بنابرآن حکمتيار درگام اول در صدد تأمين ارتباط با اعضای ضعيف النفس ح. د. خ. ا گرديد. وليک ايشان در دوران زمامداری زنده ياد ببرک کارمل موفق به اين آرزوی پليدش نشد؛ اما بعد از پيروزی کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ و غصب قدرت توسط دکتر نجيب الله جاده بر رويش باز گرديد.

وی نخست دست دوستی را با شهنواز تنی، دوست ليسه حربی اش دراز نمود و به همين اعتماد  در سال ۱۳۶۷ به عزم رسيدن به کابل جنگ را با شرکت ارتش پاکستان در شهر جلال‌آباد علیه رژیم دکتر نجیب الله آغاز کرد که درنتيجه رشادت جنرال های وطنپرست؛ افسران رسالتمند و سربازان ميهن دوست که "سردادند ولی سنگرندادند" اين يورش پاکستانی ها و مزدوران " آی. اس. آی"  به شکست مفتضحانه انجامید.

سپس آقای حکمتيار در سال ۱۳۶۹ شهنواز تنی را به انجام کودتای نظامی تشويق و حمايت خودش و دولت پاکستان را از اين عمل ابراز داشت؛ ولیک همين که کودتا نا کام گردید، تنی نيز با شماری از جنرالان نزد رفيق شفيقش  بجانب "آی . اس. آی" و جنرال های جنايت پيشه ی پاکستان، يعنی دشمنان تاريخی مردم افغانستان شتافتند.  

اما حکمتيار از اين رنگ باختن هم درس عبرت نگرفته راه رسيدن به دربار دکتر نجيب الله را بوسيله ی جنرال محمد اسلم وطنجارـ جنرال محمد رفيع و منوکی منگل و جنرال راز محمد پاکتين ... درپيش گرفت؛ وليک اين بار هم  از قضای روزگار و از برکت دوستی حکمتيار، رژيم کودتايی دکتر نجيب الله هم مطابق برنامه و توافق قبلی  گورباچف ـ ريگن ـ جنرال ضياء الحق، سقوط نمود و با آمدن تنظيم های جهادی ساخت پاکستان و ايران به کابل و غصب قدرت و حاکميت دولتی، جنگهای خانمانسوز و زندگی برانداز در شهر کابل و ساير ولايات آغاز گرديد.

    حکمتيار در اشتعال اين جنگهای خونين که تنها درشهر کابل ۸۰ هزار شهروند شامل زن ومرد؛ پير و جوان بشمول کودکان جانهای شيرين خويش را از دست داند و جام شهادت نوشيدند؛ نقش مرکزی داشت وليک هيچ گاه به قدرت نرسيد. شايد برنامه "سيا" همينگونه بود؟!

در بازی جديد امريکا و غرب و فرستادن طالبان به کندهار نخست ربانی و حکمتيار از ورود آنها استقبال نموده، ايشان را سفيران صلح ناميدند.

وليک با رسيدن طالبان به احوال پرسی حکمتيار، وی منطقه چهار آسياب را ترک کرده بجانب ننگرهار و ولسوالی سروبی تغيير موقعيت داد؛ مگر از برکت پاهای خشک وی جبهه ننگرهار نيز سقوط کرد. آنگاه حکمتيار دست بدامن برهان الدين ربانی زد و حاضر شد تا تحت رياست وی پست صدارت را که درموجوديت ربانی ومسعود، هيچ صلاحيتی را حکمتيار نصيب نمی شد؛ قبول کند ونامش درتاريخ برای چند روزی ثبت گردد. مگر باز هم از نگون بختی جناب صدراعظم جديد حکومت ربانی هم بدست طالبان سقوط کرد و ریيس جمهور و صدراعظم هردو به دربار جنرال عبدالرشيد دوستم که هرکدام سالها با وی جنگ های خونين را راه اندازی کرده بودند و او را جنرال کمونيست ... موعظه می کردند؛ شرفياب شدند.   

از اين که آقای حکمتيار در افغانستان نسبت جنگ افروزی و شرارت پيشگی اش، ديگر جای پای نداشت، بنابران در سال ۱۹۹۶ به ایران فرار کرد، مدت پنج سال در ایران اقامت گزيد و مورد حمایت گسترده آخوندهای ایران قرار گرفت. دولت ایران در سال ۲۰۰۲ با  اشغال افغانستان توسط ارتش امريکا و ناتو و تشکيل دولت موقت، حکمتیار را گويا به خاطر مخالفت با دولت جدید التشکیل افغانستان(!) ويا هم انجام وظايف ديگری وادار نمود تا آن کشور را به قصد اقامت در مرز های پاکستان با افغانستان ترک کند.

وی چندين بار پيشنهاد نزديکی با طالبان و تقاضای کار مشترک را با آنها نموده وليک قرار اطلاعات، ملا عمر حاضر نگرديد تا با اين بازنده ی ميدانهای رزم و معامله گر بد نام کنار آيد و آزموده را باری بيازمايد.

اين است که آقای حکمتيار پيشنهاد جديد افتيدن به دامن داعش را پيشه کرده تا خريدار تازه ای برای فروش کالاهای ليلامی اش پيدا کند؛ مگر ديگر کسی او را تحويل نمی گيرد، بجز داعی اجل.

از آنچه که در اين مقال گفته شد اين نتيجه بدست می آيد که آقای حکمتيار از شمار آن نگون بخت هايی بوده است که با هر شخص، هر حزب، تنظيم و هر دولتی که رابطه ی دوستی را برقرار کرده، از قضای روزگار(!) گليم قدرت و زندگی آن يار و متحدش را برچيده است. بنابران جا دارد تا نام و تخلص درست و حقيقی وی را "گلبدين گليم جمع" گذاشت.

واما در صحنه سياست با اين که وی خود را در هر دروازه می رساند و می خواهد با هرکسی مثل سابق معامله کند؛ مگر در امر خدمت گذاری به اربابان قدرت، ديگر وظيفه او ختم شده و حزبش به چندين شاخ های پوسيده و گنديده متعفن پارچه شده است. اکنون هيچ سرمايه گذار خارجی بالای وی دربازار ارز به اندازه يک دالر هم معامله نمی کند. زيرا باداران ديروزی وی به مزدوران تازه نفس جديدی نياز دارند.

اين مقال را با سخنان منظوم و دلنشين زنده ياد رازق فانی، در وصف خدمات(!) حکمتيار صاحب که برای مردم ما ارزانی فرموده است،  پايان می بخشم:

      خاکيان دانند کاين موجود زشت       با چه رسوايی برون شد از بهشت

      درزمين تا پای شوم او رسيد         پا به هرجا ماند آفت شد پديد

     بين که صدها بار زين جنس دوپا     فتنه ها گرديد در عالم به پا

     با خود و با غير آدم دشمن است      بر شرار جهل عقلش روغن است

      نقش پای رفتگان او گم است        اين بلا شايد ز نسل گژدم است

     می گزد هم خويش و هم بيگانه را     دست بايد بست اين ديوانه را

                                           

۱۶ جولای ۲۰۱۵

 

 


بالا
 
بازگشت