زمان هوتک

 

آیندهٔ افغانستان

در موجودیت بنیادگرایی و تروریسم

«جنگ» یا «صلح» ؟

 

۳۰ می ۲۰۱۵

قسمت ششم

صلح و چالش ها:

« تاریخ بشر چرخه‌ یی بدون توقف جنگ‌ و صلح‌ است . همواره با صدای مهيب شيپوری، جنگی آغاز شده و با به اهتزاز درآمدن تکه‌ پارچه‌ یی سفيد، صلحی به ارمغان آمده است و در ميان اين جنگها و صلحها انسانهای بسياری قتل‌ عام شده و حيوانات، درختان، گياهان، زمين، آب و موجودات بسياری از بين رفته‌ اند.

حاصل اين جنگها چيزی نبوده است جز افزايش، قحطی، دزدی، سؤ استفاده از زنان و كودكان ، آدم ربايی ، گرسنگی ، بيماری ، تنهايی و دردهای انسانی ...

دیروز و امروزه بسیاری از هنرمندان در اثار هنری خود جنگ را تقبیح کرده و میکنند. آنها چهرهٔ كريه جنگ را به شكلی تلخ، تند و زننده و به كمك تصاويری دهشتناك و خشونتبار از قتل‌عام انسانها و حيوانات، تخريب و ويرانی شهرها و روستاها و آوارگی انسانها و نظاير آن به نمايش ميگذارد. چنانچه کالوت، گویا، پیکاسو و دیگران نفرت از جنگ را در اثار هنری شان به تصویر کشیده اند.»(۱)

جنگ افغانستان هم ازاین قاعده مستثنی بوده نمیتواند. اما این جنگ که تقریباً چهار دهه به درازا کشیده شده است، معجونی از جنگهای تحمیلی، نیابتی، داخلی، اعلام ناشده، چریکی ـــ تروریستی، فرسایشی میباشد که مرگ و بیماری و ویرانی های بیشماری را بوجود آورده است. در همین مدت چیزی که در خور توجه است، نقش فکتورهای خارجی میباشد. یعنی علاوه بر پاکستان مداخلهٔ کشورهای ذینفع در گرم نگهداشتن تنور جنگ و جلوگیری از رسیدن به صلح است. البته این بدین معنی نمیباشد که فکتورهای داخلی در ادامهٔ جنگ تاثیر نداشته است. اما جالب اینکه لانه ها و مراکز تربیت و پرورش تروریستهای تمام جهان در پاکستان وجود دارند و از آنجا به گوشه و کنارجهان گسیل میگردند ولی امریکا، بریتانیا و تعدادی کشور دیگر به منظور مبارزه باگروه هایی که آنها تروریست قلمداد شده اند و دولتهای پشتیبان این گروه ها عملیات جنگی را آغاز کرده اند و رئیس جمهور پیشین امریکا جورج دبلیو بوش کوریای شمالی ، لیبیا ، افغانستان ، عراق ، ایران و کیوبا را در جملهٔ کشورهای تروریسم قلمداد کرد و مدعی شد که این کشورها تهدیدی برای امریکا، متحدینش و جهان میباشند. او اصطلاح جنگ علیه تروریسم را بیشتربرای تروریسم اسلامی و القاعده به کار برده که از سوی دولت اوباما به کار نمیرود و به جای آن عبارت عملیات احتیاطی بیرون مرزی را به کار میبرد، اما پاکستان که جایگاه اصلی بنیادگرایی دینی ـــ تروریستی و لانهٔ تروریستهای جهان است درجملهٔ کشور پشتیبان تروریسم حساب نمیگردد.

به همین خاطر امروزه زن و مرد، دختر و پسر، پیر و جوان افغانستان به یک صدا از دولت مردان و جهانیان خواهان «ختم جنگ» و «تأمین صلح سراسری» البته با در نظر داشت منافع ملی کشور، میباشند.

پس صلح چیست؟

«در ادبیات قدیم پارسی صُلح هم‌ معنای لغت آشتی و به معنای مقابل حرب و جنگ آمده است. در دوران معاصر مفهوم صلح گسترش یافته و با تفکرهای شرق آسیایی و بعدها تفکرات مسیحی که صلح درونی را معرفی کرده‌ اند ، آمیخته شده‌ است. در این مفهوم، صلح شرایطی آرام و خالی از تشویش، کشمکش و ستیز است. صلح یک آرمان جهانی تلقی میشود . صلح یک مفهوم مطلق نیست و میتواند بسته به دیدگاه دینی و فرهنگی تعریف متفاوتی داشته باشد. به همین ترتیب ازجنبه‌های مختلفی میتوان صلح را مطالعه کرد. این جنبه ها، شامل مسائل مربوط به جنگ، خلع سلاح و کنترل تسلیحات نظامی و سایر موضوعات میشود.

به گفته باروخ اسپینوزا ( ۱۶۳۲ تا ۱۶۷۷ ، فیلسوف مشهور هالندی ) صلح به معنی نبود جنگ نیست، بلکه فضیلتی است که از نیروی جان مایه میگیرد و همانطور که آزادی به چم زندانی نبودن نیست، صلح هم به چم نبود جنگ نیست.

اگر صلح را به معنای پایان دادن به مناقشه و قطع جنگ قبول نماییم، برای بازگشت به وضعیت جنگ «اعلان جنگ» از یکی از طرفین الزامی است . رسیدن به صلح در یک جنگ به طور کلی به دو روش میسر است:

روش اول: جنگیدن و وادار کردن طرف مغلوب به پذیرش صلح خود یکی از راههای رسیدن به صلح است، که به « صلح رومی » معروف است . در این وضعیت طرف «پیروز» و یا مجموعه‌ یی از قدرتهای بیطرف شرایطی را به عنوان شرایط صلح تنظیم میکنند که معمولاً به نفع سمت پیروز است.(۲) اما این روش در جنگهای متعارف عملی میباشد.

روش دوم: رسیدن به صلح با کمک مذاکرات سیاسی و یا فعالان صلح است. آرمان جهانی صلحدوستان، حفظ صلح در سطح جهان است. ولی در واقعیت همیشه جنگها و مناقشات وجود داشته‌اند و به وجود می‌آیند و آنچه صلحدوستان دنیا به دنبالش هستند، ترک مناقشات و برقراری صلح در این مناقشات است.(۳) که این روش هم تا کنون در جنگ افغانستان به دردبخور واقع نشده است.

ناتوانی انسان دربرابر برقراری صلح در مناقشات، متفکرانی همچون کریشنامورتی (جیدو کریشنامورتی، ۱۸۹۵ تا ۱۹۸۶، نویسنده و سخنران هندی در مورد موضوعات فلسفی و معنوی.) را به بیان مفاهیم بدیعی از صلح رهنمود کرده‌است.

کریشنامورتی، صلح را وضعیتی میداند که در آن تمام مناقشات و مسائل حل شده‌اند و هرنوع واکنش به جنگ را زمینه‌ یی برای مناقشات بعدی میداند. درتفکر کریشنامورتی ما بخشی از دنیا هستیم و برخورد با مسأله به عنوان مشکلی در بیرون از وجود ما اشتباه است.

« دنیا تو هستی و دنیا از تو جدا نیست. دنیا با تمام مشکلاتش از پاسخهای تو شکل یافته‌است، بنابر این راه حل در ایجاد مشکلات تازه نیست.»(۴)

برخی متفکران و صاحب نظران در رابطه به جنگ و صلح چنین اندیشیده اند:

« بیسمارک: « اگر به جای اسلحه با معلم به جنگ دنیا میرفتیم همه دشمنان نابود میشدند

رالف والدو امرسن: « اگرچه جنگ برای اصلاح حال ملت و افزایش آبادانی آغاز میگردد، لیکن حقیقت اینست که در طی جنگ در حیات اجتماعی و سیاسی بحرانی عظیم پدیدار میشود.»

هرودوت: « به‌ هنگام صلح، پسران، پدران خود را به خاک میسپارند؛ در زمان جنگ، پدران، پسران خودرا.»

« تمام جنگها راهزنی هستند.»ولتر:

لامارتین: «جنگ خونین متضمن هیچگونه سودی نیست جز اینکه به‌ تعداد گورهای سیاه‌ رنگ، می‌ افزاید.»

« حماقت هیچ‌ کس به اندازه‌ای نیست که جنگ را به صلح ترجیح دهد.»هرودوت:

« صلح نا حق بهتر از جنگ محق است. »میکل آنژ:

بایرون: « فقط در موقع صلح است که اهالی کشوری میتوانند بار سنگین جنگ را احساس کنند.»

ویکتور هوگو: « قحطی و بیماری در مقام مقایسه با جنگ چیزی نیست، زیرا خود این دو نیز زائیده عواقب وخیم و ناهنجار جنگ هستند. »

آلبرت اینشتین: « من نمیدانم انسانها با چه اسلحه‌ای در جنگ جهانی سوم با یکدیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود. »

فردریش شیلر: « هیچ جنگی غیرانسانی‌ تر و ننگ‌آورتر از جنگهای متعصبانهٔ مذهبی و تنفرآور حزبی، که در داخل یک کشور شعله‌ ور میشود، نیست.»

 هیچگاه یک جنگ ِ خوب و صلح بد وجود نداشته است. »»بنیامین فرانکلین:

اما نویل کانت فیلسوف نامدار آلمانی در سال ۱۷۹۵ میلادی کتابی با عنوان «صلح ماندگار» نوشت که در آن مبانی رسیدن به یک صلح پایدار به صورت شش اصل مشخص شده‌است:

«۱ـــ صلح مشروط و مؤقت که در نهان در تدارک جنگ دیگری باشد.

۲ـــ نابودی استقلال و حق حاکمیت دولت های دیگر.

۳ـــ رقابتهای نظامیگرانه و تسلیحاتی.

۴ـــ مقروض کردن دولتی، در خدمت ثروتمندترکردن دولت دیگر.

۵ـــ دخالت خشونت آمیز در امور سایر کشورها.

۶ـــ در صورت بروز جنگ، دست زدن به اقداماتی که صلح را دشوار و ناممکن سازد. مانند کشتار جمعی و ترور ، نقض قرار داد تسلیم ، تحریک به جاسوسی  در کشور دیگر...» (۵)

کانت در این کتاب برای اولین بار خواستار اتحاد جامعه بین‌المللی و تشکیل سازمانی برای برقراری صلح در جهان شده‌است.

صلح ماندگار یا صلح آرمانی، بر پایه آرای کانت محصول وضعیتی است که در آن دولتها با پذیرش نظام مردم سالار به اتحاد آشتی جویانه و قوانین جهانگستر دست مییابند.

او در این کتاب خود طرحی ماندگار برای اتحاد ملل جهت پاسداری از صلح در سطح جهانی و مالاً رفتن جامعهٔ جهانی به سوی تشکیل به تعبیر خود او «جمهوری جهانی» ارائیه میدهد.

کانت اصولاً جنگ را « بزرگترین شری که میتواند دامنگیر بشریت شود » میداند . لذا تلاش وی در این اثر، ناظر بر ارائیه یی طرحی است که این «بزرگترین شر» را برای بشریت ناممکن سازد.

به عقیدهٔ کانت چنانچه مطالبات آن پیگیری نشود، از منظر واقعیت تاریخی ـــ سیاسی ، راه نه به سوی «صلح ماندگار»، که به سوی «گورستان ماندگار» جهانی هموار شده است.»(۶)

بناءً در مجموع مردم افغانستان از جنگ به ستوه آمده اند و چهرهٔ کریه جنگ در ذهن هر افغان منفور شده است و هر روزه نفرت خویش را از « جنگ » با بانگ رسا به گوش دولت مردان افغانستان و جهانیان میرساند و خواهان هر چه عاجل « صلح » هستند. البته موضع کسانی که در ادامه جنگ ذینفع اند، از این قاعده مستثنی میباشند. اما در مقابل دست یابی به صلح نیز چالش ها و مشکلاتی زیاد وجود دارد و میباید در رابطه با تأمین صلح از دو بُعد به آن نگریست:

ـــ بُعد خارجی؛

ـــ بُعد داخلی.

در رابطه با بُعد خارجی، چون کشورهای ابرقدرت در رأس امریکا اهداف دراز مدت اقتصادی ـــ سیاسی در منطقه در نظر دارند، دولت کنونی با چالش های عمده ذیل مواجه میباشد:

۱ـــ جنگ افغانستان یک جنگ متعارف یا کلاسیک یعنی جنگی که میان دو و یا چند کشور صورت میگیرد و رویارویی شان باز میباشد، نیست؛ یا جنگ نامتقارن که میان دو و یا چند کشور که توانایی نظامی یکسانی نمیداشته باشند، هم نیست و یا حداقل یک جنگ اعلام شده از طرف کدام کشور هم نمیباشد. بلکه جنگی است که با مداخلهٔ آشکار کشورهای همسایه عمدتاً پاکستان در امور داخلی افغانستان از سال ۱۹۷۴ آغاز شده و با اعمال تروریسم دولتی از طرف پاکستان از سال ۱۹۷۹ تا به امروز ادامه دارد. یعنی یک جنگ تحمیلی نیابتی فرسایشی اعلام ناشده میباشد. آیا امریکا و متحدینش به آن اهداف خود رسیده اند که بخاطرش به افغانستان لشکرکشی کرده بودند، تا به پاکستان امریه توقف مداخله در امور داخلی افغانستان را صادر کنند؟

۲ـــ اگر افغانستان شامل « نگریهٔ هرج و مرج » ابرقدرت ،  که تیری میسان درمقالهٔ خود « نابینایی اتحادیهٔ اروپا در مقابل استراتیژی نظامی ایالات متحده » که در سایت انترنیتی پندارنو به نشر رسیده، باشد، آیا امریکا به آن اهداف استراتیژیک خود رسیده که به این هرج و مرج در افغانستان نقطهٔ پایان بگذارد؟

چون تیری میسان « نگریهٔ هرج و مرج » که از لئو اشتروس فیلسوف آلمانی ـــ آمریکایی به عاریت گرفته شده را نه « اتفاق » بلکه « هدف » دکترین استراتیژیک امریکا میداند. او اصول دکترین استراتیژیک « تیوری هرج و مرج » را به شکل زیر تعریف کرده است:

« ساده ترین شکل غارت منابع طبیعی یک کشور اشغال آن نیست بلکه تخریب دولت آن است. وقتی دولتی وجود نداشته باشد و ارتشی نیز در کار نباشد که واکنش نشان دهد، خطر شکست وجود نخواهد داشت. براین اساس، هدف استراتیژیک ارتش ایالات متحده و اتحادیه یی که رهبری آن به عهده ناتو است، مشخصاً تخریب دولتها میباشد. هر بلایی برسر مردم بومی کشورهای هدفگیری شده می آید، جزء مسائل و مشکلات واشنگتن نیست. »

تیری میسان در این نوشتهٔ خود یادآور میشود که امریکا و متحدینش عمداً هرج و مرج را در کشورهای نشانه گیر ایجاد میکنند.

پس آیا افغانستان هم برای امریکا از جملهٔ کشورهای نشانه گیر است؟

او در مورد جنگ افغانستان مینویسد:

« جنگ افغانستان که به بهای جان صدها هزار انسان انجامیده است، در شورای امنیت ملل متحد به عنوان پاسخ ضروری در متن «حق دفاع از خود» معرفی شده ولی امروز میدانیم که خیلی پیش از ۱۱ سپتامبر آغاز جنگ در افغانستان طرح ریزی شده بود. »

۳ـــ کشورهای تولید کنندهٔ سلاحها و مهمات که انواع حیله ها و نیرنگهای تبلیغاتی و دسیسه سازی را برای جنگ افروزی به راه می اندازند و شیوه های گوناگون را به کار میبندند تا تولیدات نظامی خود را به فروش برسانند، آیا حاضر خواهد شدند که به حال مردم رنج دیدهٔ افغانستان دل بسوزانند و به ختم جنگ توافق کنند؟

۴ـــ امروزه که در افغانستان حدود ۹۰ در صد مواد مخدر جهان تولید میگردد و توانسته راه خود را به بازارهای جهان باز کند، آیا مافیای جهانی به دولت مردان افغانستان اجازه خواهد داد که کشت خشخاش در افغانستان نابود گردد؟

۵ـــ به اساس اهمیت جیواکونومیک افغانستان در رابطه با منابع عظیم انرژی در منطقه بخصوص نفت و گاز که رایحهٔ آن اشتهای کمپنی های بزرگ نفتی را برانگیخته است، آیا این کمپنی ها از رقابت برسر کنترول این منابع به تفاهم خواهند رسید؟

در رابطه با بعُد داخلی نیز ده ها چالش وجود دارند که عمده ترین آنها عبارت اند از: تطبیق قانون بالای همه، مبارزه علیه فساد گسترده، محو کشت خشخاش، جمع آوری سلاحها از افراد غیر مسوؤل، کاریابی برای قشر جوان، تأمین آزادی های مدنی...

مردم افغانستان که شاهد فروریزی پیهم دولتها، از هم پاشی وحدت ملی، سرقت آثار تاریخی، نابودی زیربنای اقتصادی... بوده اند و در حدود چهار دهه در خون و آتش میسوزند و میسازند و شاهد به خون غلطیدن فرزندان خود در خاک و خون بوده اند،  امروز میخواهند بدانند که آیا امریکا و متحدینش واقعاً میخواهند در افغانستان صلح تأمین گردد؟

چون وقت آن فرا رسیده است که دست پاکستان را از مداخله در امور داخلی افغانستان کوتاه سازند.

با حرمت.

ختم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـــ ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

۲ـــ ویکی...

۳ـــ ویکی...

۴ـــ ویکی...

۵ـــ سایت انترنیتی زندگی، نوشتهٔ بهرام. م.

۶ـــ ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

 

++++++++++++++++++++

 

۱۲ مه ۲۰۱۵

قسمت پنجم

علل و انگیزه‌های آغاز جنگ:

مطالبی که درمورد جنگ ازآن یادآوری به عمل آمد، میرساند که جنگ تلفات و خسارات زیادی جانی و مالی به همراه دارد . جنگ نه تنها نیروهای انسانی را از بین میبرد و خسارات مادی به بار می آورد، بلکه آسیبهای روحی و روانی شدیدی بر تمامی مردم کشوری که درگیر جنگ میباشد، وارد میسازد. چنانچه بسیاری از بیماریهای لاعلاج و طولانی مدت همچون معلولیتها ، اضطراب ، نگرانی  و درد و رنج از بقایا و آثار تخریبی جنگ میباشند. جنگ از هر بیماری مهلک و کشنده تاثیرات منفی بیشتر بالای روان مردم یک کشور دارد.

از نظر تاریخی بخصوص در عصر حاضر و با در نظر داشت جنگهای امروزه که در گوشه و کنار جهان جریان دارند، تکیه بر چند علت و انگیزه به عنوان تنها عوامل بروز جنگ و نادیده گرفتن سایر علل و انگیزه ها تصویری که از آن به دست می آید، حتماً ناتکمیل میباشد.

قدر مسلم این است که علل و انگیزه های آغاز جنگها ، مربوط به شروع تاریخ زندگی بشری میباشد. تحلیل گران به این باور اند که جنگهای اولیه بین انسانها به علت کمبود مواد غذایی، دفع خطر ازخود، برای اثبات شجاعت و قدرت خود و مطیع کردن دیگران، ایستادگی در برابر تهاجم دیگران... صورت گرفته است. اما در جوامع متمدن جنگها را نتیجه قدرتمندی یک کشور میدانند. هر قدر یک کشور قدرتمند میشد، علاقمندی اش نیز در گسترش سلطه بیشتر میگردید. به طور مثال شرکت ایتالیا در جنگ جهانی دوم به رهبری موسولینی با داشتن یک ایدئولوژی فاشیستی، گسترش سلطه بیشتر بود.

احساس ضعف و تحقیر ملل از یکدیگر را نیز علت جنگ افروزی دانسته اند. در جنگ جهانی دوم آلمان علاوه به روحیه گسترش سلطه، بر تحقیری انگشت گذاشت که این ملت بعد از شکست جنگ جهانی اول  متحمل شده بود.

بعضاً جنگها علل و انگیزه های مذهبی و عقیدتی داشته اند. در زمینه میتوان جنگهای مذهبی در اروپا بین کشورهای انگلستان و فرانسه و جنگهای صلیبی بین مسلمانان و مسیحیان که مدت دو قرن به درازا کشید، مثال آورد.

برخی جنگها به علت منافع مادی ماهیت استعماری داشته اند. از قرن شانزدهم با شروع دریانوردی تهاجم به ملل دیگر به قصد چپاول و به یغما بردن سیم و زر آنها رونق یافت و دو قرن اخیر به اسارت گرفتن ملل و هویت برخی از کشورها اساس فعالیتهای سیاسی ـ اقتصادی جوامع اروپایی گردید.

از جانب هم کشورهای تولید کنندهٔ سلاحها و مهمات انواع حیله ها و نیرنگهای تبلیغاتی و دسیسه سازی را برای جنگ افروزی به راه می اندازند و شیوه های گوناگون را به کار میبندند تا تولیدات نظامی خودرا به فروش برسانند. بعضاً بعد ازجنگ افروزی همین کشورها در مجامع بین المللی در نشستهای سیاسی به طرفین درگیر در جنگ پیشنهاد آتش بس و توصیه به صبر و خویشتن‌ داری نموده، اشک تمساح برای مردم دو طرف جنگ میریزند و آرزوی صلح برای آنان میکنند!؟

اما این بدین معنی نیست که همه جنگها بد و ضد انسانی میباشند ، بلکه برعکس بسیاری از جنگها در مسیر تاریخ حق طلبانه، و برای نجات انسان صورت گرفته اند.

چنانچه برخی جنگهایی که در قرون بعدی به وقوع پیوسته، به دلیل نیاز به استقلال و رهایی از استعمار، ماهیت ضد استعماری داشته‌ اند. بیداری کشورهای توسعه نیافته و مستعمره و تلاش برای رهایی و استقلال از کشورهای استعمارگر آنان را درگیر جنگها و خشونتهای شدید نمودند، که با پیروزی ها همراه بود.

به هر صورت تاریخ جنگ را میتوان، تاریخ حیات بشر دانست. بدین معنی که پدیده جنگ از ابتدایی‌ ترین مراحل آفرینش زندگی همواره با انسانها بوده است، تا کنون بشر نتوانسته این بلای «انسان خور» را از زندگی خود دور نماید. تحلیل گران به شناسایی علل و انگیزه های آغاز جنگها همچنان مصروف اند و « اجماع آکادمیک واحدی بر سر این مسأله که چه انگیزه‌هایی باعث آغاز جنگ میشوند، وجود ندارد. انگیزه‌های افرادی که دستور آغاز جنگ را میدهند، میتواند با انگیزه‌های کسانی که به زیر بار آن میروند، متفاوت باشد.

برای مثال در جنگ « پونیک سوم »هدف رهبران روم از درگیری با « کارتاژ » شاید نابودی یک رقیب طغیانگر بود، اما هدف سربازان، به احتمال زیاد، به دست آوردن پول بوده است. از آنجا که جنگ افراد زیادی را درگیر خود میکند، زندگی خاص خود را نیز به وجود می‌آورد . زیرا افراد با انگیزه‌های مختلف برای پیشبرد آن در کنار هم  جمع میشوند.

یکی از تفاسیر باستانی یهودی در مورد دعوای «هابیل» و «قابیل» در کتاب مقدس بیان میدارد که به طور کلی چهار عامل باعث آغاز جنگها میشوند:

الف ـــ مادیات،

ب ـــ قدرت،

ج ـــ دین،

د ـــ وطن.

جان استو سینگر در کتاب «چرا ملتها جنگ میکنند» مینویسد که:

«طرفین جنگ همیشه مدعی آنند که جنگِ آنها را اخلاقیات توجیه میکند. او اینطور ادامه میدهد که دلایل آغاز یک جنگ بستگی به ارزیابی به ‌شدت خوشبینانه از نتایج خشونتها (تلفات و هزینه‌ها) و تلقیات اشتباه از نیات دشمن دارد.

از آنجا که جنبه‌های راهبردی و تاکتیکی جنگ در معرض تغییر دائم است، نظریات و دوکتورین‌ مربوط به آن، پیش و پس و در طول هر جنگ عمده بازنگری میشود.

کارل فون کلاوز ویتس در این مورد نوشته است:

«نوع جنگ در هر عصری متفاوت است و شرایط محدود کننده و پیش‌ فرضهای خاص خود را دارد.»

فاکتوری که تغییر نمیکند استفاده از خشونت سازمان یافته و در نتیجه نابودی اموال و یا جان افراد است.

انگیزهٔ روانشناسی روانکاوانه:

روانکاو هالندی به نام یوست میرلو بر این باور بود که:

«جنگ غالباً تخلیهٔ گستردهٔ خشم درونی انباشته‌ شده است که در طول آن ترس درونی بشریت در قالب نابودی گسترده نمود مییابد. بنابراین گاهی اوقات جنگ را وسیله‌ یی میدانند که انسان از آن برای ابراز ناکامی خود در اداره خویشتن استفاده میکند و بطور موقت با رها کردن خشم گسترده علیه دیگران نمود مییابد. دراین سناریوی ویرانگر دیگران نقش قربانی را درمقابل ترسها و ناکامی‌ های ناگفته و ناخودآگاه فرد برعهده دارند

روانکاوان دیگر نظیر ای‌. اف‌. ام دوربان و جان بولبی بر این باورند که:

« انسان ذاتاً خشن است . این خشونت با جابجایی و فرافکنی همراه شده و باعث میشود که شخص، نارضایتی خود را تبدیل به تعصب و کینه در مقابل نژادها، ادیان، ملل یا ایدئولوژی های دیگر کند.»

بر اساس این نظریه یک دولت ـــ ملت، نظم را در جامعه نگاه داشته و در همان حال مفری به نام جنگ برای خشونت خلق میکند. اگر بنابر اعتقاد بسیاری از روانشناسان جنگ را جزء لاینفک ذات انسانی بدانیم، پس امیدی به گریز ازآن وجود نخواهد داشت.

روانکاو ایتالیایی به نام فرانکو فورناری، که پیرو نظریات ملانی کلاین بود اعتقاد داشت که جنگ یک پارانویا یا بسط بارز سوگ است. فورناری بر این باور بود که جنگ و خشونت «نیاز به عشق» در ما را نشان میدهد:

«خواست ما برای محافظت و دفاع از چیزهای مقدسی که به آنها وابسته‌ایم، مثل مادر و تعلقی که به وی داریم، اما در بزرگسالان، ملتها هستند که نقش مقدسات را دارند و باعث بروز جنگها میشوند.»

فورناری بر «فداکاری» به عنوان ذات جنگ تأکید کرده و معتقد است که فداکاری میل شگفت‌آور بشر به مردن برای کشور خویش و تقدیم جسم خود به ملت است.

بر خلاف نظر فورناری که معتقد بود حس نوع دوستی انسان در فداکاری برای یک جنبش اصیل عامل اصلی جنگ است، تنها تعداد کمی از جنگها در طول تاریخ با عامل فداکاری ایجاد شده و ادامه یافته‌اند. در اغلب موارد حاکمان بوده‌اند که مردم را به زور به جنگ کشانده‌اند.

یکی از نظریه‌های روانشناسی که به بررسی رفتار رهبران جهان میپردازد توسط موریس والش بسط یافته است. او می‌گوید:

«تودهٔ مردم نسبت به جنگ بی‌ میل هستند و جنگها تنها زمانی در میگیرند که رهبران روانپریشی که ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند در رأس قدرت قرار میگیرند. جنگ توسط رهبرانی آغاز میشود که به دنبالش هستند، نظیر ناپلئون یا هیتلر. بیشتر اوقات این رهبران در زمانهای بحرانی که مردم نیاز به یک رهبر مصمم دارند به قدرت میرسند. مردم عادی به طور طبیعی خواستار جنگ نیستند ؛ نه در روسیه ، نه در انگلستان ، نه در آمریکا و نه در آلمان. این نکته قابل درک است. اما به هر حال رهبران جامعه هستند که سیاست آنرا تعریف میکنند و به سادگی میتوانند مردم را به دنبال خود بکشند. چه آن حکومت یک دموکراسی باشد یا یک دیکتاتوری فاشیست یا یک حکومت پارلمانی و یا یک دیکتاتوری کمونیستی. ... مردم را همیشه میتوان به مزایده رهبران آورد. این کار آسان است. تنها کاری که لازم است بکنید اینست که به آنها بگویید تحت حمله قرار دارند و صلح‌ طلبان را متهم به نداشتن حس وطنپرستی کنید و کشور را در معرض جنگ قرار دهید. این فرمول در تمام کشورها قابل اجرا است(۲۶)

انگیزهٔ تکامل:

فرضیه‌های متعددی هستند که به بررسی منشأ جنگ از دیدگاه تکامل(۲۷) میپردازند. در این زمینه دو مکتب وجود دارد:

یکی از آنها ظهور جنگاوری را مربوط به دورهٔ میان سنگی میداند که طی آن ساختار جوامع پیچیده به وجود آمد، تراکم جمعیت بالا رفت، ساختارهای سیاسی شکل گرفتند و رقابت بر سر « منابع » آغاز شد.

مکتب دیگر، جنگ را ادامهٔ رفتار حیوانی انسان که در میان نمونه‌های آن میتوان از قلمروگرایی و رقابت جنسی نام برد، میداند. این مکتب مدعی است از آنجا که الگوهای رفتاری ساختاریافتهٔ شبه‌ جنگ را میتوان درمیان دیگر نخستی سانان(۲۸) نظیر شمپانزه ها و همچنین در میان بسیاری از گونه‌های مورچه ها یافت. لذا میتوان نتیجه گرفت که درگیری میان گروه‌ها بخشی از رفتار اجتماعی همهٔ حیوانها است.

زیست شناسانی که به بررسی رفتار نخستی‌ سانان میپردازند فعالیتهای شبه‌ جنگی میان بسیاری از این گونه‌ها را مستند سازی کرده‌اند و معتقدند که شباهتهای زیادی بین آن رفتارها با رفتار انسانها وجود دارد.

دیگران بر این باورند که با وجود آنکه ممکن است جنگ مفهومی طبیعی به نظر برسد اما پیشرفت فناوری و ایجاد جوامع پیچیده، وسعت جنگ را در میان انسانهای مدرن به اندازه‌یی بسیار استثنایی رسانده است.

یکی از مدارک موجود درمورد اثبات وجود درگیری میان نیاکان انسان، دودیسی جنسی ( به تفاوت فنوتیپی ــ جنس نر یا ماده دریک گونهٔ زیستی. ) است . در گونه‌هایی  که رقابت بیشتری بین نرها برای تصاحب ماده ها وجود دارد، نرها بزرگتر و نیرومندتر از ماده‌ها هستند. انسانها از دودیسی جنسی قابل توجهی برخوردارند هر چند که این مسأله قابل مقایسه با نزدیکترین خویشاوندان نخستی‌ سان شان نیست. نیروی بالاتنه در آنها بیشتر از نیروی پایین‌تنه است . مردان به طور کلی بزرگتر ، سریعتر و تهاجمی‌ تر هستند. اسکلت آنها به خصوص در نواحی آسیب‌ پذیر قدامی، قویتر است. این واقعیت نشان میدهد که رقابت نرها عامل مهمی در تکامل انسان به حساب می‌آید.

استیون پینکر در کتاب خود به نام «لوح سفید» اینطور مینویسد:

«یورش یا جنگ میان گروه‌های انسانی در زمان نیاکان ما غالباً به نفع طرفهای پیروز بوده‌است. این حملات باعث به‌ چنگ آوردن منابع کمیاب و همچنین زنان گروه مغلوب یا مورد هجوم میشد. به احتمال زیاد شاخصه‌های جنگهای نوین نظیر اتحاد بین گروه‌ها و جنگهای پیش دستانه(۲۹) بخشی از درگیری‌های آنزمان را شامل میشده‌اند. اگر یک گروه میخواست از نیروی بازدارندگی قابل اطمینانی در مقابل دیگر گروه‌ها بهره ببرد لازم میبود که به انقام‌ جویی شهره باشد . این وضعیت باعث میشد که غریزه‌یی به نام انتقام در انسانها توسعه یابد و در عین حال آنها به فکر محافظت از شهرت (شرف) خود باشند. این حالت برای افراد به شکل انفرادی نیز صدق میکرد.»

پینکر اینطور ادامه میدهد:

«توسعهٔ کشورها و ایجاد پُلیس در جوامع بعدی تأثیر بسیار زیادی بر کاهش درجهٔ جنگ و خشونت نسبت به جوامع نخستین داشته است. هر گاه نیروی حکومتی سقوط میکند، که میتواند بصورت بسیار محلی نظیر مناطق فقیرنشین یک شهر باشد، انسانها دوباره در قالب گروه‌هایی گردهم می‌آیند تا برای محافظت و اعمال خشونت اقدام کنند. در این هنگام مفاهیمی نظیر انتقام وحشیانه و دفاع از شرف به شدت اهمیت مییابند.

اما اشلی مونتاگو به شدت مخالف مباحثی بود ، که جنگ را غریزی و جهان‌ شمول میدانستند. او بر این باور بود که عوامل اجتماعی و روند اجتماعی‌ شدن در دوران کودکی نقش مهمی در تعیین نوع و وجود جنگها دارند؛ بنابراین هر چند خشونت انسانی پدیده‌یی جهانی است اما جنگاوری از این قاعده مستثنی است. از دیدگاه وی جنگ، نوعی ابداع تاریخی بوده که انواع خاصی از جوامع انسانی درگیر آن بوده‌اند. پژوهشهای مردم نگاری(۳۰) که در میان جوامعی انجام شده‌اند که مفهومی به نام خشونت بین شان وجود ندارد (نظیر چه وونگ در شبه جزیره مالایا) از این استدلال حمایت میکنند. از سوی دیگر پژوهشگرانی نظیر کروفوت و رانگهام معتقدند که اگر جنگ را به معنای تعاملات گروهی شامل «ائتلاف‌هایی جهت تسلط خشونت‌آمیز یا قتل اعضای دیگر گروه‌ها» بدانیم بسیاری از جوامع انسانی را شامل میشود، جوامعی که در میان آنها «گرایش به تحت سیطرهٔ سیاسی قرار گرفتن توسط همسایگان» وجود نداشته است.

انگیزهٔ اقتصادی:

جنگ را میتوان به مثابهٔ  رشد رقابت اقتصادی در سطح  یک نظام رقابتی  بین‌المللی دانست. در این دیدگاه، جنگها زمانی شروع میشود که بازارها به دنبال منابع طبیعی و ثروت بیشتر میروند. در حالی که این نظریه در مورد بسیاری از جنگها مصداق دارد، چنین مفاهیم مخالفی توجیه کمتری پیدا می‌کنند:

تحرک بالا و روبه‌افزایش سرمایه و اطلاعات، توزیع ثروت در دنیا را تراز میکند یا اگر فرض کنیم که این مسأله نسبی است و مطلق نیست ، لذا تفاوتهای رفاهی است که آتش جنگها را بر می‌ انگیزد . در منتهی‌الیه راستِ سیاسی کسانی هستند  که مدافع  نظریهٔ اقتصادی جنگ هستند . برای مثال فاشیستها به یک ملت نیرومند حق میدهند که هر چیزی را که یک ملت ضعیف قادر به نگهداری از آن با استفاده از زور نیست به تملک در آورد. برخی از میانه‌ روها، کاپیتالیستها، رهبران جهان و برخی از رؤسای جمهور و جنرالهای ایالات متحده نیز گفته‌هایی دارند که نشان میدهد آنها از طرفداران نظریه ذات اقتصادی جنگ بوده‌اند.

آیا در اینجا هیچ مرد، زن یا کودکی هست که نداند ریشهٔ تمام جنگهای نوین رقابت اقتصادی و تجاری است؟ (توماس وودر و ویلسون، ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۹، در سنت لوییس.)

من ۳۳ سال و چهار ماه از عمر خود را در خدمت نظامی فعال بودم و در طول این زمان بیشتر وقت خود را در قالب یک کارگر با کلاس برای مؤسسات تجاری بزرگ ، وال استریت و بانکداران گذراندم. من اخاذ و گانگستر کاپیتالیسم بودم.

(سرلشکر اسمدلی باتلر دارای بالاترین درجه و پرافتخارترین تفنگدار دریایی ایالات متحده با داشتن دو مدال افتخار در یک زمان و نامزد اصلی جمهوری خواهان امریکا برای نمایندگی در مجلس سنای این کشور، سال ۱۹۳۵.)

برای مدیران شرکتهای عظیم، گزینهٔ نظامی مترادف با علاقه‌ شان به یک جریان سود ثابت و منطقی است؛ به آنها اجازه میدهد تا ریسک خود را با ثروت عمومی هر گاه که خواستند برای انجام پِژوهشهای پرخطری که در نهایت به سود آنها است استفاده کنند. بطور خلاصه، گزینهٔ نظامی صورتک کاپیتالیسم یارانه‌یی است که از طریق آن میتوانند کسب سود کنند و قدرتشان را استوار سازند.

(چارلز رایت ملز، علل جنگ جهانی سوم، ۱۹۶۰.)

در شوراهای دولت باید در مقابل استفاده از نفوذ بی‌توجیه به صورت پیش‌بینی‌شده یا نشده توسط مجتمعهای نظامی صنعتی بایستیم. پتانسیل رشد خطرناک قدرتِ نابجا وجود دارد و خواهد داشت.

(دوایت آیزنهاور، خطابهٔ پایان دوره ریاست جمهوری، ۱۹۶۱.)

تئوری مارکسیستها در مورد جنگ، شبه‌اقتصادی است. به این معنا که آنها میگویند تمام جنگهای نوین  به خاطر رقابت بر سر بازارها و منابع  بین  قدرتهای بزرگ (امپریالیستی) است. آنها مدعی هستند که جنگ محصول مستقیم بازارآزاد(۳۱) و نظام طبقه بندی اجتماعی است.

بخشی از این نظریه میگوید که جنگ تنها زمانی محو میشود که یک «انقلاب جهانی» بازارهای آزاد و طبقه‌ بندی اجتماعی را حذف کند.

روزا لوکزامبورگ ، فیلسوف مارکسیست نظریه‌ یی دارد که طبق آن امپریالیسم را محصول کشورهای کاپیتالیستی میدانست که به دنبال بازارهای جدید هستند. گسترش ابزارهای تولید زمانی ممکن است که در مقابل شاهد رشد در تقاضای مشتری باشیم. از آنجا که کارگران در اقتصاد کاپیتالستی نمیتوانند این تقاضا را تأمین کنند، تولیدکنندگان باید به جستجوی مصرف‌کننده برای کالاهای خود در بازارهای غیرکاپیتالیستی بروند و در عین حال امپریالیسم را به پیش خواهند برد.

عامل جمعیت (جمعیت‌ شناسی):

نظریه‌های جمعیت‌شناسی به دو گروه تقسیم میشوند:

۱ ـــ نظریه‌های مالتوسی.

۲ ـــ نظریه‌های برآمدگی جمعیت جوان.

نظریه‌های مالتوسی:

این نظریه‌ها، جمعیت رو به گسترش و منابع کمیاب را به عنوان یکی از دلایل آغاز درگیری‌های خشونت‌آمیز معرفی میکنند.

پاپ اوربان دوم، در سخنرانی خود در سال ۱۰۹۵ میلادی و در سرآغاز جنگ صلیبی اول این چنین گفت:

«از آنرو که این سرزمینی که در آن سکنیٰ گزیده‌اید، از همه سو با دریاها و قلل مرتفع احاطه شده، برای جمعیت زیاد شما بسیار محدود است؛ کشتزارهای این سرزمین به سختی یارای برداشت کشاورزان را دارد. از اینروست که یکدیگر را میکشید و میدرید، جنگها می‌افروزید و بسیاری در میان شما در کشاکشهای شهری هلاک میشوند. بگذارید نفرت از میان شما رخت بربندد؛ بگذارید دعواهایتان تمام شوند. قدم در جاده‌یی که به کلیسای مقبره مقدس میرود بگذارید؛ آن سرزمین را از نژاد پلید پاک سازید و آنرا به نام خود کنید.

این نمونه‌ یی از قدیمی‌ترین عباراتی است که میتوان به عنوان شاهد برای نظریهٔ مالتوسی جنگ بدان اشاره کرد.

توماس مالتوس (توماس رابرت مالتوس، ۱۷۶۶ تا ۱۸۳۶، استاد دانشگاه، انگلیسی، جمعیت شناس و اقتصاددان، پایه گذار نظریه رانت.) نوشت:

«جمعیتها همیشه رو به تزاید هستند تا زمانیکه توسط جنگ، بیماری و قحطی محدود شوند.»

مالتوسی‌ها بر این باورند که کم شدن جنگها در پنجاه سال اخیر به خصوص در دنیای توسعه‌یافته که پیشرفتهای کشاورزی باعث شده جمعیت بیشتری نسبت به قبل تغذیه شوند و همچنین سیاستهای کنترول جمعیت به‌ شدت بر موج افزایش جمعیت مهار زده‌ اند، دلیلی است برای اثبات این نظریه.

نظریه‌های برآمدگی جمعیت جوان:

این نظریه ها (نظریه های برآمدگی جمعیت جوان) به شدت با نظریهٔ مالتوسی متفاوت است. معتقدان به این نظریه ، زیاد شدن جمعیت مردان جوان ( که نمود آن در هرم جمعیتی به صورت افزایش خط مربوط به سنین جوانی است ) و نبود شغلهای منظم و مسالمت‌آمیز را دلایل اصلی برای افزایش امکان بروز خشونت میدانند.

تمرکز نظریه‌های مالتوسی روی ناهمخوانی افزایش جمعیت با منابع طبیعی استوار است اما نظریه برآمدگی جمعیت جوان بر روی جمعیت مردان جوان « اضافه » و کمبود موقعیتهای شغلی در یک نظام اجتماعی متمرکز است.

نظریه‌ پردازان نظریهٔ برآمدگی جمعیت جوان شامل این افراد هستند:

«گاستون بوتول، جامعه‌شناس فرانسوی؛ جک گلداستون، جامعه‌شناس آمریکایی؛ گری فولر، دانشمند آمریکایی در علوم سیاسی و گورنارهنسون، جامعه‌شناس آلمانی.»

ساموئل هانتینگتون نظریهٔ برخورد تمدنهای خود را بر اساس نظریهٔ برآمدگی جمعیت جوان بنا کرده است:

«من فکر نمیکنم که اسلام خشن تر از سایر ادیان باشد و شک دارم کسی بتواند آنرا ثابت کند. در طول سده‌های گذشته مسیحیان خیلی بیشتر از مسلمانان آدم کشته‌اند. اما مسئلهٔ مهم، فاکتور جمعیت‌شناسی است. به طور کلی معمولاً کسانی که از خانه بیرون میروند و آدمهای دیگر را میکشند مردان جوانی هستند که بین سنین ۱۶ تا ۳۰ سال قرار دارند. در طول دهه‌های ۶۰، ۷۰ و ۸۰ میلادی جمعیت کشورهای مسلمان شاهد رشد زیادی بود و همین مسأله باعث افزایش برآمدگی جمعیت جوان به طور فزاینده شد. اما این برآمدگی محو خواهد شد. میزان تولد مسلمانان رو به کاهش است. در واقع در برخی کشورهای اسلامی میزان تولد به شدت کاهش یافته است. هر چند اسلام به زور شمشیر گسترش یافت اما به شخصه فکر نمی‌کنم که در دین اسلام خشونت ذاتی وجود داشته باشد

نظریه‌های برآمدگی جمعیت جوان اخیراً توسعهٔ بیشتری یافته‌اند. اما به نظر میرسد که این نظریه‌ها تأثیر بیشتری بر سیاست خارجی و راهبرد نظامی ایالات متحده گذاشته است، زیرا هم گلداستون و هم فولر در مقام مشاورین دولت آمریکا مشغول بوده‌اند. بازرس کل سی.آی.ای به نام جان هلگرسون در گزارش سال ۲۰۰۲ به نام «اثرات تغییرات جمعیت‌شناسی بر امنیت ملی» به نظریهٔ برآمدگی جمعیت جوان اشاره کرد.

به باور هنسون که به طور جامع به گسترش این نظریه پرداخته است، برآمدگی جمعیت جوان زمانی رخ میدهد که ۳۰ تا ۴۰ درصد مردان یک ملت در «سن نزاع» یعنی بین ۱۵ تا ۲۹ سال قرار داشته باشند. این وضعیت پس از دوره‌یی رخ میدهد که میزان کلی باروری بیش از ۴ تا ۸ فرزند به ازای هر زن و با تأخیر ۱۵ تا ۲۹ سال باشد.

اگر میزان کلی باروری به اندازه ۲/۱ فرزند در طول حیات یک زن باشد به این معنا است که پسر جای پدر را میگیرد و دختر جای مادرش را که نشان‌دهندهٔ نسبت کم مرگ و میر به دلیل مرض و تصادف است؛ بنابراین میزان کلی باروری به اندازه ۲/۱ نشان‌ دهندهٔ سطح جانشینی است و هرمقداری کمتر ازآن نشاندهندهٔ میزان باروری کم جانشین است که به کاهش جمعیت منجر میشود.

میزان باروری بیشتر از ۲/۱ باعث رشد جمعیت و برآمدگی جمعیت جوان میشود. میزان باروری ۴ تا ۸ به ازای هر زن به معنای وجود ۲ تا ۴ پسر به ازای هر مادر است. در نتیجه هر پدر باید به جای ترک یک شغل، ۲ تا ۴ موقعیت اجتماعی (شغل) را ترک کند یا برای پسرانش به وجود آورد که معمولاً دور از ذهن است. از آنجا که رشد فرصتهای شغلی محترمانه  به اندازهٔ سرعت افزایش غذا ، کتابهای درسی و واکسن نیست، لذا بسیاری از «مردان جوان خشمگین» در موقعیتی قرار میگیرند که خشم بلوغ آنها رو به افزایش میرود. آنها:

۱ ـــ از لحاظ جمعیت‌ شناسی اضافه هستند،

۲ ـــ احتمالاً بیکار هستند یا در شغلهای پائین کار میکنند و

۳ ـــ غالباً دسترسی قانونی به زندگی جنسی ندارند زیرا توانایی مالی لازم برای اداره یک خانواده را ندارند.

بنابر نظر هنسون مجموع این فاکتورهای استرس زا باعث بروز یکی از این شش خروجی میشوند:

۱ـــ مهاجرت («اسکان بدون خشنونت»)،

۲ـــ ارتکاب جرمهای خشن،

۳ـــ شورش یا کودتا،

۴ـــ جنگ داخلی و یا انقلاب،

۵ـــ نسل‌کشی (برای به‌ دست آوردن موقعیتهای کسانی که کشته میشوند)،

۶ـــ اشغال (اسکان خشن که غالباً باعث کشتار خارج از کشور میشود).

از ادیان و ایدئولوژی‌ها به عنوان فاکتورهای ثانویه‌ یی که به منظور مشروع ساختن خشونت استفاده میشوند، یاد شده است. اما این عوامل تا زمانی که برآمدگی جمعیت جوان رخ نداده باشد خطری ایجاد نمیکنند. در نتیجه نظریه‌ پردازان برآمدگی جمعیت جوان، استعمار و امپریالیسم اروپای «مسیحی» در سده‌های گذشته و تروریسم و ناآرامی‌های اجتماعی در کشورهای اسلامی را نتیجهٔ نرخ رشد جمعیت بالا میدانند. در میان رخدادهای تاریخی مهمی که پیوند قوی با برآمدگی جمعیت جوان دارند میتوان به نقش جوانان در موج شورشها و انقلابهای اروپای نوین اشاره کرد.

انقلاب فرانسه درسال۱۷۸۹میلادی و تأثیر رکود اقتصادی که بر بزرگترین بدنهٔ جوانان آلمانی زده شد و منجر به گرایش به نام نازیسم در دهه۱۹۳۰ م گردید ، از نمونه‌های بارز تاریخی به شمار میروند . نسل کشی رواندا در سال۱۹۹۴میلادی نیز به عنوان یکی از پس‌آمدهای برآمدگی جمعیت جوان تلقی میشود.

با این که تأثیرات رشد جمعیت با تکمیل یادداشت مطالعهٔ امنیت ملی ۲۰۰ امریکا در سال ۱۹۷۴ میلادی بر همگان آشکار شد، اما بعد از آن هم ایالات متحده و سازمان جهانی بهداشت سیاستهای لازم برای کنترول رشد جمعیت به منظور جلوگیری از انجام حملات تروریستی را به کار نگرفته‌اند. جمعیت‌ شناس برجسته به نام استفان مامفورد دلیل آن را نفوذ «کلیسای کاتولیک» میداند.

نظریه جمعیت جوان توسط سازمانهای مختلف نظیر بانک جهانی، سازمان بین المللی عمل برای جمعیت و مؤسسهٔ جمعیت و توسعه برلین مورد مطالعه و تحلیل قرار گرفته است.

از نظریه‌های برآمدگی جمعیت جوان به این دلیل که منجر به «تبعیض» نژادی، جنسی و سنی میشوند، انتقاد شده است.

از نظرعلوم سیاسی:

اولین تحلیل آماری جنگ توسط «لوئیس فرای ریچاردسون» پس از جنگ جهانی اول انجام شد...

بخشهای زیر دلایل جنگ را در سه سطح سیستمی، اجتماعی و فردی تحلیل میکند. این تقسیم بندی نخستین بار توسط «کنت والتز» در کتاب «انسان، کشور و جنگ» در سال ۱۹۵۹میلادی صورت  گرفت و پس از آن نیز  دانشمندان علوم سیاسی  بارها از آن استفاده کرده‌ اند.

نظریه‌های سطح سیستم:

مکاتب زیاد و متنوعی در مورد «نظریه روابط بین الملل» وجود دارد. طرفداران «واقع گرایی در روابط بین الملل» بر این باورند که انگیزه دولت ـــ ملت‌ها تحقق امنیت است؛ بنابراین درگیری‌ها ممکن است در نتیجهٔ عدم تشخیص پدافند ( دفاع ، عملیاتی رزمی به منظور جلوگیری از موفقیت دشمن ) از آفند ( جنگ ، خصومت ، دشمنی ) که به آن « معمای امنیت»  گفته میشود، رخ دهد. در میان اردوگاه‌های واقع‌گرایان و غیرواقع‌گرایان دو نظریه وجود دارد:

۱ــ نظریهٔ موازنه قدرت: هدف کشورها بر این امر استوار است که از فرا دست (هژمون) شدن یک کشور جلوگیری کنند. جنگ زمانی رخ میدهد که کشور مورد اشاره از قدرت‌ گیری بیشتر دست بر ندارد . طبق این دیدگاه ، نظام بین‌المللی که توزیع قدرت در آن موازنهٔ بیشتری داشته باشد با ثبات‌ تر است و «حرکت به سوی تک‌ قطبی شدن باعث بی‌ثباتی میشود.» با این حال مدارک نشان میدهد که در واقع قطبیت قدرت ، فاکتور مهمی در بروز جنگ نیست.

۲ـــ نظریهٔ انتقال قدرت: کشورهای فرا دست شرایط حاکم بر جهان را کنترل میکنند و نظم با ثباتی را برجهان اعمال مینمایند. اما این قدرتها سرانجام روبه زوال میروند و در این هنگام جنگهایی رخ میدهد که یا برای مقابله با چالش قدرتهای نوظهور است یا به‌ منظور تفوق پیش‌دستانه بر آنهاست. بنابراین، این نظریه بر خلاف نظریهٔ موازنهٔ قدرت، احتمال بروز جنگ هنگامی که قدرت به شکل برابر توزیع شده باشد بیشتر است. مدارک تجربی‌ یی وجود دارند که از این فرضیهٔ «برتری قدرت» حمایت میکنند.

هر چند به نظر میرسد که این دو نظریه همدیگر را نقض میکنند، اما بنابر نوع سیستم ممکن است هر دو درست باشند. برای مثال «نظریهٔ موازنهٔ قدرت» توجیه بهتری برای تاریخ اروپا است، در حالی که «نظریهٔ انتقال قدرت» جهان برای نشان دادن جهان بهتر به نظر میرسد.

لبرالها در روابط بین‌الملل عوامل دیگری همچون تجارت را برای جنگ مطرح میکنند، لذا فرض براینست که اگر دو کشور رابطهٔ بازرگانی پرسودی با هم داشته باشند، بروز جنگ به زیان هر دو خواهد بود. واقع‌گرایان پاسخ میدهند که نیروی نظامی ممکن است گاهی اوقات به اندازه بازرگانی برای رسیدن به مقاصد اقتصادی مؤثر باشد، بخصوص از نقطه نظر تاریخی همچنین بازرگانی میتواند وابستگی و در ادامه اجبار و تحمیل ایجاد کند، که در نهایت ممکن است منجر به درگیری شود . بررسی داده‌های تجربی در مورد نسبت بین بازرگانی و وضعیت صلح نتیجهٔ واضحی در بر ندارد ، به خصوص آنکه برخی مدارک نشان میدهند که روابط تجاری کشورهایی که با هم در جنگ هستند الزاماً از روابط تجاری با دیگر کشورها کمتر نیست.

نظریه سطح اجتماعی:

نظریهٔ انحراف اذهان، که به آن « فرضیهٔ قربانی » نیز گفته میشود ، ممکن است سیاستمداران برای انحراف اذهان عمومی یا ایجاد حمایت مردمی، از جنگ استفاده کنند. معمولاً در ادبیات شاهد این نظریه هستیم ، به این شکل که خشونت خارج از یک گروه باعث افزایش پیوندهای درون آن گروه میشود. با این حال تا به حال مطالعاتی که نشان دهند استفاده از زور فزاینده برای افزایش حمایت مردمی موثر هستند ، نتایج قطعی نداشته‌اند .ولی نظرسنجی‌هایی که در هنگامهٔ جنگها برای تخمین محبوبیت چند تن از رؤسای جمهور آمریکا در دهه‌های اخیر انجام گرفته‌اند، نظریهٔ انحراف اذهان را اثبات میکنند. نظریهٔ صلح دموکراتیک(۳۲) میگوید که امکان تخاصم بین دول دموکرات کم است.

نظریه‌های سطح فردی:

این نظریه‌ها بیان میدارند که تفاوت در شخصیت، تصمیم‌گیری، احساسات، نظام باورها و تعصبات افراد در اتخاذ تصمیم برای شروع درگیری مهم هستند. برای مثال ادعا شده‌ است که درگیری با عقلانیت محدود و تعصبات شناختی متنوع اتفاق می‌افتد . عوامل دیگر میتوانند اخلاقی، تفاوتهای دینی یا اعلام استقلال یک گروه خاص باشند.(۳۳)

مطالبی که در رابطه به جنگ، انواع جنگ، تاثیرات جنگ (برسربازان، شهروندان، اقتصاد)، علل و انگیزه های آغاز جنگ (روانشناسی روانکاوانه، دیدگاه تکامل، اقتصادی، عامل جمعیت...) یادآوری به عمل آمد، جنگِ تقریباً چهار دههٔ افغانستان، جنگ چند بعدی (تحمیلی، نیابتی، داخلی، چریکی ـــ تروریستی، فرسایشی) که در وجود تروریسم دولتی از جانب پاکستان و حامیانش به راه انداخته شده است، میباشد. چنانچه در پی کودتای ۲۶سرطان۱۳۵۲ سردار محمد داود و سقوط دولت شاهی، دو همسایه یی افغانستان (پاکستان و ایران) که تصور میکردند سردار محمد داود به اتحاد جماهیر شوروی وقت خوش بینی دارد، برای براندازی اش دست به کار شدند . اولین علایم مداخلهٔ پاکستان پناه دادن به برخی رهبری نهضت جوانان مسلمان و سازماندهی عملیات تخریبی و هراس افکنی در برخی مناطق افغانستان (پنجشیر، لغمان، سرخرود ...) بوده است، مداخله یی که تا به امروز طول کشید و در نوع خود از طولانی ترین جنگ قرن بیستم و بیست و یکم محسوب میگردد. امروزه بر کسی پوشیده نیست که این جنگ با مداخله و سازماندهی اعمال تروریستی آغاز شد و ادامه دارد. در مورد آغاز این مداخله تحلیلگران عمدتاً روی اختلافات مرزی (خط دیورند) و تهدیداتی که کودتای ۲۶ سرطان و بعد قیام نظامی که در نتیجه آن قدرت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتقال یافت، متوجه پاکستان کرده بود مربوط دانسته اند و کمتر به سایر زمینه ها پرداخته اند.

ادامه دارد.

قسمت ششم

صلح و چالشها:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۲۶ـــ ویکی پدیا.

۲۷ـــ تکامل، عبارت است از دگرگونی در یک یا چند ویژگی فنوتیپی موروثی (رُخ نمود موروثی) که طی زمان در جمعیتهای افراد رُخ میدهد.

۲۸ـــ نخستی سانان، نخستی ها یکی از راسته های «طبقهٔ بالاتر از خانواده» پستانداران از فروردهٔ جفت داران است که شامل تمامی میمونها، انسان وارها و انسان میشود.

۲۹ـــ جنگهای پیش دستانه، حمله یا اقدام یک کنشگر به قصد از میان بردن امکان حملهٔ قریب الوقوع طرف دیگر را جنگ پیش دستانه میگویند.

۳۰ـــ پژوهشهای مردم نگاری، یکی از مهمترین روشهای پژوهشی در مطالعات مردم شناسی است.

۳۱ـــ بازارآزاد، بازاریست که در آن قیمت یک کالا یا خدمت، در تئوری ، از طریق عرضه و تقاضا تعین میشود تا از طریق سیاستگذاری دولتی.

۳۲ـــ نظریهٔ صلح دموکراتیک، نظریه یی که فرض میکند دموکراسی ها از درگیرشدن در منازعات مسلحانه با دیگر دموکراسی های شناخته شده خودداری میکنند. در مقابل نظریه هایی که توضیح دهنده جنگ هستند، نظریه صلح دموکراتیک یک «نظریه صلح» است که انگیزه های بازدارنده خشونت دولتی را ترسیم میکند.

۳۳ـــ ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

 

+++++++++++++++++

 

۸ مه ۲۰۱۵

« دهم ماه مه در کشور المان « روزمادر » است.

بناءً ، نخست از همه صمیمانه ترین تبریکات قلبی خود را به مناسبت این روز خجسته به همه مادران کشورعزیزم افغانستان بخصوص به مادرانِ که در شرایط جنگ که همه بدبختی ها از همین جنگ زاده میشوند، در داخل کشور بسر میبرند و به مادران افغان که در هر گوشهٔ جهان آواره هستند و تمام مادران جهان به امید روزی تقدیم میدارم که در کشور ما «صلح دایمی» جای «جنگ» را بگیرد.

بلی! این روز خجسته را به یگانه موجودی که حقیقت عشق پاک را میشناسد، به موجودی که اگر نمیبود، جسم انسان هم ساخته نمیشد ، به موجودی که بهشت زیر گامهایش است، به موجودی که تار و پود روحش از مهربانی و عطوفت بافته شده است، به موجودی که برای هر کس از زمین و آسمان هم پُرارج تر است، به موجودی که آهن ربای قلبها و ستارهٔ قطبی چشمها است، به موجودی که سازندهٔ جهان و تابلوی آفریدگار است، به موجودی که شهکار طبیعت است و به موجودی که به یاد بود و افتخارش از این روز در کشورهای مختلف و در روزهای مختلف گرامیداشت به عمل می آید، تبریک میگویم. »

 

قسمت چهارم

جنگ و صلح:

جنگ و صلح بخش مهمی از تاریخ زندگی بشر را تشکیل میدهد. تصاویر و داستانهای مربوط به جنگها، تجاوزات و فتوحات، معاهده ها و قراردادهای صلح در مذهب، ادبیات و هنر به صورت برجسته یی به چشم میخورد . این حقیقت این سوال را بر می انگیزد که آیا تکرار مکرر جنگ و صلح به دلایل وجود پایگاه های روانی ــ جسمانی در انسان بوده و آیا این دلایل به همراه فرایندهای اقتصادی حاکم برجوامع انسانی توضیحی برای این حقیقت فراهم می آورند؟

جنگ و صلح اغلب به دلایل عملی، به دلیل وجود وضعیت نامساعد یا قابلیت فرصت طلبی، اتفاق می افتند. هرچند جنگ و صلح ابعاد گسترده یی دارد، ولی تمرکز اصلی فلاسفه روی ملاحظات عملی موضوع بوده و این مبحث را به عنوان بخشی از فلسفه اخلاق یا فلسفه سیاسی طبقه بندی میکنند.

فلاسفه در پاسخ به سوالی که:

ـــ آیا امکان وجود صلح بین انسانها در سرتاسر عالم وجود دارد؟

همنظر نیستند.

آن دسته از فلاسفه که اعتقاد دارند که جنگ در جوامع انسانی به صورت طبیعی قابل منسوخ کردن نیست ، کمر همت را برای یافتن اصول صحیح جنگیدن میبندند:

ـــ آیا جنگیدن باید محدود به دفاع شخصی باشد یا اینکه تصمیم گیری در این مورد را باید به رهبران سیاسی و نظامی واگذار کرد؟

توافق نظری در جواب به این سوال و یا حتی در مورد قوانینی جنگی پس از شروع جنگ بین فلاسفه طرفداران این نظر نیز وجود ندارد.

برخی از فلاسفه میگویند که نیروی مهاجم تنها باید از آسیب غیرمتناسب امتناع بورزد، ولی دیگران هرگونه آسیب به بی گناهان را غیر اخلاقی  میدانند . اما زمانی که اوضاع به صورت فوق العاده یی خطرناک میشود، ممکن است اعمال این گونه محدودیتها لازم نباشد هر چند این موضوع جدال آمیزی بین اخلاقیون بوده است...

اما آن دسته از فلاسفه که اعتقاد دارند که جنگ در جوامعی انسانی قابل منسوخ کردن است و صلحی پایدار قابل دسترسی، در مورد محقق شدن آن به کاوش میپردازند.

به عقیدهٔ برخی این کار نیاز به این  دارد که به اشخاص نوعی از اخلاقیات صلح طلبانه  آموزش داده شود؛ فلاسفه دیگر بر نیاز به حکومت قانون تأکید میورزند. طرفداران این نظر استدلال میکنند، که یک جامعه اساساً بدون قانون به افراد آزادی تجاوز به املاک  یکدیگر را میدهد که باعث بروز جنگورزی دائمی بین آنها میشود.

«هابز» این وضعیت بی قانونی را به «وضع طبیعی» تشبیه کرده است. در حالی که معاهده ها میتواند برخی از جنگها را متوقف کند ولی برقراری امنیت و صلح نیاز به تشکیل ارگانهای اجتماعی دارد. (۱)

با در نظرداشت مطالب فوق برخی صاحب نظران « جنگ » را در جوامع انسانی به صورت طبیعی قابل منسوخ کردن نمیدانند ، برخی هم جنگ را در جوامع انسانی قابل منسوخ کردن میدانند و برخی دیگر برای محو جنگ بر نیاز به حکومت قانون تأکید میورزند.

پس جنگ چیست؟

یکی از بلاهایی که از روزگاران پیشین  جسم و جان بشر را نابود ساخته است ، جنگ و عواقب وخیم آن میباشد . البته چه بسا اقوام ابتدایی هستند که اصلاً معنای جنگ را نمیدانند اما بسیاری ازاقوام ابتدایی و همه جماعات متمدن همواره با آتش جنگ سوخته اند.(۲)

جنگ به درگیری سازمان‌ یافته ، مسلحانه و غالباً طولانی‌ مدتی گفته میشود ، که بین دولتها (۳) ، ملتها (۴) یا گروه‌های دیگر انجام شده و با خشونت شدید (۵) ، گسیختگی اجتماعی و تلفات جانی و مالی زیاد همراه است.

یک درگیری را زمانی میتوان جنگ نام نهاد که درجه یی از مقابلهٔ مسلحانه و استفاده از تکنالوژیها و تجهیزات نظامی توسط نیروهای مسلح به همراه بکارگیری تاکتیکهای نظامی و تحرک عملیاتی در قالب یک راهبرد نظامی که محدود به پشتیبانی های نظامی باشد، را شامل شود.

مطالعات جنگ توسط نظریه پردازان نظامی در طول تاریخ نظامی گری به دنبال شناخت فلسفه جنگ(۶) بوده و آنرا تا حد دانش نظامی تقلیل داده است.

از آنجا که جنگ یک درگیری مسلحانهٔ واقعی ، ارادی و گسترده بین جوامع سیاسی است میتوان آنرا نوعی خشونت سیاسی نیز تلقی کرد. (۷)

در سال ۲۰۰۳ میلادی ریچارد ارت اسملی (۱۹۴۳ ــ ۲۰۰۵ ، کیمیا دان امریکایی و برنده جایزه نوبل کیمیا)، جنگ را به عنوان ششمین معضل (از میان ده معضل) که جوامع انسانی را تا پنجاه سال آینده تهدید میکنند معرفی کرد.

در سال ۱۸۳۲ میلادی جنرال کارل فون کلاوزویتس، فرمانده و نظریه پرداز نظامی پروسی در رساله یی به نام «پیرامون جنگ» چنین تعریفی از جنگ ارائه داد:

«جنگ عملی مبتنی بر زور است تا دشمنان را مجبور به انجام خواسته‌ مان کنیم.»

برای بروز جنگ علل بیشماری را برشمرده اند که از جمله:

برخی آنرا امری غریزی پنداشته اند (این نظریه ثابت نشده است)، برخی علتهای جنگ را شرایط اقتصادی دانسته اند، برخی هم تراکم جمعیت در کشور را علت جنگ گفته اند، عده ای هم برافروختن آتش جنگ را به علت به دست آوردن زندگی بهتر از راه اراضی دیگران تصور کرده اند. (۸)

موریس دیوی در کتابش بنام « تحول جنگ » میگوید که:

ـــ در بین اقوام ابتدائی علتهای جنگ غالباً برشور و هیجان دوستی و میل بخودنمائی و به دست آوردن موفقیت متکی است . هم چنان جنگهای بین دارا و ندار نیز در طول تاریخ صورت گرفته است. (۹)

برخی از پژوهشگران ، جنگ را غیر قابل اجتناب و جزء جدایی‌ نا پذیر فرهنگ انسانی میدانند . اما دیگران بر این باور اند ، که جنگ تنها در شرایط اجتماعی ـــ فرهنگی یا زیست‌ محیطی خاص گریز ناپذیر است . برخی از پژوهشگران معتقدند که جنگ ربطی به نوع خاصی از نظام سیاسی یا اجتماعی ندارد ، بلکه همان طور که آقای جان کیگان درکتاب « تاریخ جنگاوری » آورده است:

ـــ جنگ مفهومی جهانی است که نوع و وسعتش توسط جامعه‌ یی که هزینه‌هایش را میپردازد تعیین میشود.

در مقابل کسانی هم هستند که میگویند از آنجا که جوامعی وجود دارند که در آنها جنگ وجود ندارد، میتوان روحیه انسان را به دور از جنگاوری دانست.

تکنالوژی ها و پتانسیلهای جنگ که با سرعت زیاد رشد میکنند را میتوان به شکل یک زنجیره تاریخی فرض کرد. در ابتدای این زنجیره جنگهای قبیله یی دوران پارینه سنگی (۱۰) قرار دارد. درآن جنگها سلاح غالب سنگ و چماق بود و درنتیجه تلفات جانی کمی به دنبال داشت . در سوی دیگر این زنجیره جنگ اتمی قرار دارد ؛ جنگی که میتواند انقراض نسل بشر را به همراه داشته باشد.

از آغاز پیدایش دولتها در حدود ۵۰۰۰ سال پیش، فعالیت‌های نظامی در بیشتر جهان بشری به وقوع پیوسته است . ورود باروت و سرعت گرفتن روند توسعهٔ تکنالوژی های نظامی باعث ایجاد جنگاوری نوین شد. (۱۱)

یکی از دانشمندان تاریخ۵۰۰۰سال اخیر زندگی آدمی را به دقت بررسی کرده، سرانجام به این نتیجه رسیده است که حدود ۴۷۴۰ سال انسان درجنگ بوده، فقط درحدود ۲۶۰ سال در صلح و آرامش نسبی بسر برده است. (۱۲)

کانوی هندرسون در کتاب خود می‌نویسد:

«یک منبع مدعی است که بین سالهای ۳۵۰۰ پیش از میلاد تا اواخر سده ۲۰ میلادی حدوداً ۱۴۵۰۰ جنگ رخ داده و ۳/۵ میلیارد نفر بر اثر آنها جان خود را از دست داده‌ اند و فقط ۳۰۰ سال از تاریخ بشر در صلح به سر رفته است.»

لارنس کیلی استاد دانشگاه ایلینوی در کتاب «جنگ پیش از تمدن» مینویسد:

« در حدود ۹۰ تا ۹۵ درصد جوامع شناخته شده در طول تاریخ درگیر جنگهای گاه و بیگاه بوده اند و بسیاری دیگر به صورت دائم. چنانچه در اروپای غربی از اواخر سده ۱۸ میلادی بیش از ۱۵۰ درگیری و حدود ۶۰۰ نبرد صورت گرفته است. »

پیشرفتهای گستردهٔ اخیر در فناوری‌های مربوط به جنگ و در نتیجه افزایش قدرت نابودگری آنها باعث گسترش نگرانی عمومی شده است. در نتیجه احتمال میرود وقوع جنگ جهانی سوم اتمی کم شود یا به طور کلی از بین برود. پس از فروکش کردن غبار هردو جنگ جهانی تلاشهای مردمی و هماهنگی شکل گرفت تا درک والاتری از عوامل پدیدآورندهٔ جنگ صورت بگیرد تا بتوان از وقوع آن جلوگیری کرد. این فعالیتها خود را در شکل گیری جامعهٔ ملل نشان داد که بعدها جای خود را به سازمان ملل متحد داد.

پس ازجنگ جهانی دوم بیشتر ملتها به نشانهٔ دفاع از چنین مرامی به سازمان ملل متحد پیوستند و بسیاری از دولتهای ملی با هدف بی اعتبار ساختن جنگ، نام وزارتخانه های جنگ خود را به وزارتخانهٔ دفاع تغیر دادند. (۱۳)

برخی ها در رابطه به تائید جنگ چنین ابراز نظر کرده اند:

«آماده شدن برای جنگ یعنی نگاهداری صلح.»جورج واشنگتن:

مائو تسه تونگ: «آنچه را که دشمن علیه آن میجنگد، باید مورد حمایت ما قرار گیرد؛ آنچه را که مورد حمایت دشمن است، باید علیه آن مبارزه کنیم.»

جورج دبلیو بوش: « من رئیس‌جمهور جنگی هستم، هرگاه تصمیمی اتخاذ میکنم همیشه به جنگ می‌ اندیشم. »

« میدان جنگ ما، تمام دنیا است »جورج دبلیو بوش:

آلبرت آینشتاین در سال ۱۹۴۷ میلادی با در نظر گرفتن قدرت‌گیری روزافزون تسلیحات نوین و با نگرانی از عواقب استفاده احتمالی از بمب اتم که به تازگی توسعه یافته بود، در بیانیه‌ یی معروفش اعلام کرد:

«من نمیدانم در جنگ جهانی سوم چه تسلیحاتی استفاده خواهد شد اما تسلیحات جنگ جهانی چهارم سنگ و چوب خواهد بود.»

خوشبختانه از آنجا که هزینه‌های پیش‌ بینی‌ شدهٔ جنگ جهانی سوم برای بسیاری از دولتها غیرقابل تحمل است در سطح جهانی انگیزهٔ کمی برای آغاز چنین جنگی دیده میشود.

با تمام آنچه که گفته شد، پس از پایان جنگ جهانی دوم درگیری‌های غیراتمی محدودی به وقوع پیوستند. جالب توجه است که برخی از افراد مشهور و سیاستمداران از وقوع یک جنگ جهانی دیگر دفاع کرده‌اند.

مائوتسه تونگ رهبر سابق چین، اردوگاه سوسیالیستها را ترغیب میکرد که از جنگ اتمی با ایالات متحده ترسی نداشته باشند، زیرا حتی اگر نیمی از بشریت بمیرند، نیم دیگر زنده خواهند ماند در حالی که امپریالیزم از روی زمین محو شده و تمام جهان سوسیالیست خواهد شد.

بزرگترین جنگی که تاکنون در تاریخ جهان به ثبت رسیده، مجموعه جنگهایی است که به جنگهای صدساله مشهور است. این جنگها بین انگلستان و فرانسه در میان سالهای ۱۳۳۷ و ۱۴۵۳ اتفاق افتاد.

این جنگها آنقدر طولانی بود که در مدت زمان جنگ، فرانسه پنج پادشاه و انگلستان هم پنج پادشاه مختلف داشت و هر کدام در برخی مناطق پیروز شده و یا شکست میخوردند که در نهایت پس از چندین سال، فرانسه پیروز این خصومت شد. (۱۴)

همچنان انواع جنگ وجود دارند که برخی از آنها عبارت اند از:

جنگ کلاسیک یا متعارف یا نبرد متقارن (۱۵) ، جنگ‌ نامتعارف(۱۶) ، جنگ اتمی(۱۷) ، جنگ داخلی(۱۸) ، جنگ نامتقارن(۱۹) ، جنگ شیمیایی(۲۰) ، جنگ نیابتی(۲۱) ، جنگ چریکی(۲۲) ، جنگ فرسایشی(۲۳) ، جنگ تحمیلی... و به صورت عموم برخی ها جنگ را به دو نوع « عادلانه » و « ناعادلانه » تقسیم بندی کرده اند.* اما در این تقسیم بندی نیز ابهامی وجود دارد که کدام جنگها عادلانه و کدام آنها غیرعادلانه میباشند.

(در رابطه به جنگ چریکی و تروریسم، مباحثات زیادی در مورد اشتراکات تاکتیکهای چریکی و تاکتیکهای تروریستی مطرح شده‌ است . تعریف مرز دقیقی برای تمایز میان این دو گروه ساده نیست. بیشتر مورخین معتقدند که از نظر تاکتیکهای جنگی نمیتوان تمایزی در نظر گرفت و به جای آن بایستی به ارتباط میان گروه‌های مخالف و اهداف انتخاب شده توجه کرد . هرچند استثناهای زیادی در این مورد وجود دارد اما به طور کلی:

ـــ تروریستها یک دیدگاه اقلیت یا افراطی را نمایندگی میکنند و به اهداف حکومتی، نظامی و غیرنظامی حمله میکنند.

ـــ نیروهای چریکی به طور کلی جنبش مردمی وسیعتری را نمایندگی کرده و نیروهای حکومتی یا ارتشهای اشغالگر را هدف قرار میدهند. یک عنصر کلیدی در تمایز گروه‌ های چریکی از دیگر نیروهایی که از شیوه‌های مشابه آنها استفاده میکنند، این است که گروه‌های چریکی اغلب مورد حمایت مردم محلی هستند . از نظر حقوق بین‌الملل گروه‌های چریکی بر خلاف گروه‌های تروریستی، در صورتی که از لباس متحدالشکل یا نماد مشخصی استفاده کنند ، بر اساس قواعد کنوانسیون ژنو به عنوان جنگجو طبقه‌ بندی خواهند شد . هرچند در بسیاری از موارد ملاحظات سیاسی یا جغرافیایی باعث میشود تا یک گروه خاص به عنوان سازمان تروریستی یا نیروی چریکی یا جنگجوی آزادی نامیده شود.)(۲۴)

تاثیرات جنگ:

ملل عالم بنابرعادت، هزینه های جنگ را با دالر، تولید ازدست رفته، یا تعداد سربازانی که کشته یا زخمی شده‌ اند میسنجند . بسیار کم  پیش می‌آید ، که یک تشکیلات نظامی تصمیم بگیرد هزینه‌های جنگ را بر اساس میزان رنج تک تک انسانها اندازه بگیرد. هنگامی که فاکتورهای انسانی در نظر گرفته میشوند، شکست روانی همچنان به عنوان یکی از پرهزینه‌ ترین مواردی به شمار میرود که به واسطه جنگ، تحمیل میشود.

۱ـــ تأثیرات جنگ بر سربازان:

سربازانی که از جنگ بر میگردند غالباً از صدمات روانی و فیزیکی مثل افسردگی، اختلال تنش‌ زای پس از رویداد، بیماری، جراحت و مرگ رنج میبرند.

در پژوهشی که توسط سرتیپ نیروی زمینی آمریکا به نام اس. ال. ای مارشال در طول جنگ جهانی دوم انجام شد ، مشخص شد که به طور میانگین تنها ۱۵ تا ۲۰ در صد سربازان پیاده تفنگدار در طول نبردها به دشمن شلیک کرده‌اند.

اف. ای. لرد در دانشنامه کلکسیون‌ داران جنگ داخلی آمریکا اشاره میکند که از میان ۲۷،۵۷۴ تفنگ فتیله‌ یی رها شده که در میدان نبرد گتیسبورگ پیدا شده است نزدیک به ۹۰٪ آنها پر بوده‌اند. ۱۲،۰۰۰ آنها بیش از یک بار پر شده بودند، ۶،۰۰۰ آنها بین ۳ تا ۱۰ بار پر شده بودند. این مطالعه اینطور بیان میدارد که بسیاری از سربازان از شلیک در جنگ خودداری میکنند زیرا (بنابر نظر بسیاری از دانشمندان) نوع بشر دارای مقاومت ذاتی نسبت به کشتن همنوع خویش است.

مطالعهٔ سوانک و مارچاند بر روی جنگ جهانی دوم نشان داد که پس از گذشت شصت روز از یک نبرد ، ۹۸٪ سربازان بازمانده دچار صدمات روانی میشوند . این سربازان صدمات روانی خود را به صورت اختلال تنش زای پس از رویداد یا فرسودگی ، گم گشتگی ، اختلال تبدیل ، اضطراب ، اختلال وسواسی جبری و اختلال شخصیت نشان میدهند. 

۲ـــ تأثیرات جنگ بر شهروندان:

بسیاری از جنگها همراه با خود تقلیل جمعیت چشمگیر و نابودی زیرساختها و منابع (که می‌تواند منجر به قحطی، بیماری و مرگ شهروندان شود) را به همراه داشته‌اند. شهروندانی که در مناطق جنگی زندگی میکنند در معرض بی‌ رحمی‌های جنگ همچون کشتار جمعی قرار میگیرند. بازماندگان آنها نیز به احتمال زیاد دچار آثار ثانویه روانی میشوند که به خاطر مشاهده نابودی‌های جنگ میباشد.

۳ـــ تأثیرات جنگ بر اقتصاد:

عموماً جنگ ارتباط مستقیمی با اقتصاد دارد. چنانچه در بسیاری جنگها اقتصاد یک کشور تا حدی نابود میشود، که با خطر سقوط مواجه میگردد.(۲۵)

ادامه دارد

قسمت پنجم

انگیزه های جنگ

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـــ ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

۲ـــ دایرة المعارف، عبدالحسین سعیدیان، چاپ هشتم، انتشارات شرق، ۱۳۶۳.

۳ـــ دولت، درعلم سیاست به معنی اجتماعی از مردم است که در یک سرزمین مشخص زندگی میکنند و از حکومتی برخوردارند که به وضع و اجرای قانون اقدام میکند و تحت سلطه حاکمیتی قرار دارند که استقلال و آزادی آنان را تضمین میکند.

۴ـــ ملت، را میتوان یک واحد بزرگ انسانی تعریف کرد که طی تکامل تاریخی به وجود آمده و بر شالوده اشتراک سرزمین و اقتصاد و تاریخ و فرهنگ ملی استوار است.

۵ـــ خشونت، در روانشناسی و دیگر علوم رفتاری و اجتماعی، به معنی رفتاری است که منجر به آزار و درد میشود.

۶ـــ فلسفهٔ جنگ، زمینه یی از کوشش فلسفی است که قصد پاسخ دادن به پرسشهایی مانند این را دارد که:

ـــ جنگ چیست و چگونه میتوان آنرا تعریف کرد؟

ـــ رابطه بین روان انسان و جنگ چیست؟

ـــ تا چه حدی مسؤولیت وقوع جنگ به عهده انسانها است؟‌

۷ـــ ویکی پدیا.

۸ـــ دایرة المعارف...

۹ـــ همان اثر.

۱۰ـــ دوران پارینه سنگی یا پالئولیتیک، قدیمی ترین دوران ماقبل تاریخ انسان و فرهنگ مادی انسانی و دورانی است که در آن انسان برای نخستین بار از ابزار سنگی دست ساز استفاده کرد. پارینه سنگی از حدود دونیم میلیون سال پیش تا زمان عقب نشینی یخچالها از نیمکرهٔ شمالی در فاصلهٔ سالهای ده هزار تا هشت هزار و پنج صد سال قبل میلاد ادامه داشت. به پارینه سنگی، عصر سنگ کهن و دیرینه سنگی هم گفته شده است.

۱۱ـــ ویکی پدیا.

۱۲ـــ دایرة المعارف...

۱۳ـــ ویکی پدیا.‌

۱۴ـــ ویکی پدیا.

۱۵ـــ جنگ کلاسیک، جنگی که در آن از جنگ افزارهای متعارف نظامی و تاکتیکهای تعریف‌ شده، مشخص و معین نظامی استفاده شده و میان دو یا چند کشور صورت میگیرد. رویارویی دو طرف در جنگ کلاسیک «باز» بوده و نیروهای دو طرف تعریف شده هستند. در یک جنگ متعارف کلاسیک استفاده از جنگ‌افزارهای نا متعارف مانند  شیمیایی، میکروبی و هسته یی معمول نیست. در جنگهای متعارف دو طرف به دنبال کاهش توان نظامی طرف مقابل در یک درگیری رو در رو هستند . در این نوع جنگها که با اعلان جنگ دو طرف به یکدیگر آغاز میشوند سلاحهای اتمی ، شیمیایی و بیولوژیک استفاده نمیشوند و یا در راستای حمایت از اهداف و مانورهای متعارف نظامی تنها برای تأثیر روانی به نمایش در می‌آیند.

۱۶ـــ جنگ نامتعارف، جنگی که دو طرف در آن به دنبال پیروزی نظامی از طریق رضایت اجباری، تسلیم و پشتیبانی مخفیانه از یک طرف درگیری هستند.

۱۷ـــ جنگ اتمی، جنگی که استفاده از سلاح‌های اتمی در آن در اولویت قرار دارد یا روش اصلی اجبار نیروی مقابل به تسلیم می‌باشد. این در حالی است که در درگیری‌های متعارف نقش سلاح‌های اتمی نقشی تاکتیکی یا راهبردی است.

۱۸ـــ  جنگ داخلی، جنگی که نیروهای متخاصم آن، افراد یک ملت یا نهاد سیاسی هستند و میکوشند کنترل آن ملت یا نهاد سیاسی را به دست آورند یا از آن استقلال یابند.

۱۹ـــ جنگ نامتعارف، به نوعی درگیری گفته میشود که طرفین آن از حیث توان نظامی در اندازه‌های به شدت متفاوتی قرار دارند. معمولاً در این جنگها طرفی که از لحاظ توان نظامی ضعیفتر است رو به استفاده از تاکتیکهای چریکی می‌آورد تا بتواند فاصلهٔ فاحش فناوری و حجم نیروهای خود را با طرف مقابل جبران کند.

۲۰ـــ جنگ شیمیایی، آلودگی عمدی هوا در درگیری‌ها یکی از مجموعه فنونی است که به طور کلی به آنها جنگ شیمیایی گفته میشود. گاز سمی به عنوان یک سلاح شیمیایی برای اولین بار در طول جنگ جهانی اول استفاده شد و موجب مرگ ۹۱،۱۹۸ نفر و آسیب به ۱،۲۰۵،۶۵۵ نفر شد. پس از آن معاهده‌های بسیاری به منظور منع استفاده از آن به امضای کشورهای مختلف رسید. سلاحهای شیمیایی غیرمهلک مانند گاز اشک‌آور و اسیری فلفل به طور وسیعی مورد استفاده قرار میگیرند و گاهی منجر به مرگ میشوند.

۲۱ـــ جنگ نیابتی، جنگ واسطه‌ای یا جنگ وکالتی وضعیتی است که در آن قدرتهای درگیر به جای اینکه مستقیماً وارد جنگ با یکدیگر شوند با حمایتهای مالی، تسلیحاتی و تبلیغاتی از کشورها یا گروه‌های مسلح دیگری که با قدرت مقابل یا متحدین آن در جنگند، سعی در تضعیف آن قدرت یا فشار بر آن مینمایند. در بسیاری از موارد به علت توان بالای نظامی قدرتهای اصلی، درگیری نظامی مستقیم آنها با یکدیگر میتواند هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و انسانی بالایی را برای هر دو طرف در پی داشته باشد و از این رو طرفین تلاش میکنند که بدون وارد شدن به جنگ تمام عیار از طریق حمایت از گروه‌ها و دولتهای ثالث به طرف مقابل ضربه بزنند. در موارد دیگری ممکن است دو قدرت اصلی به جنگ مستقیم با یکدیگر مشغول شده باشند، اما همزمان در مناطق دیگری با حمایت از گروه‌ها و کشورهای ثالث به جنگ نیابتی با قدرت مقابل نیز بپردازند. جنگ نیابتی خالص تقریباً وجود ندارد، زیرا گروه‌هایی که با یک کشور خاص در جنگ هستند معمولاً به دنبال منافع و هدفهای خاص خود هستند که ممکن است با منافع و هدفهای کشور حامی آنها یکی نباشد. معمولاً بیشترین کاربرد جنگهای واسطه‌ای در دورانهای جنگ سرد است، زیرا به این وسیله میتوان بدون درگیری مستقیم با قدرت مقابل و ورود در یک جنگ بزرگ و بسیار پرهزینه، به فشار بر قدرت مقابل ادامه داد. جنگهای نیابتی در طول جنگ سرد امری معمول بود، زیرا دوابرقدرت هسته‌ای (یعنی ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیرشوروی به علت ترس از بروز جنگ هسته‌ای تمایلی به درگیری مستقیم با یکدیگر نداشتند و به جای آن به منظور افزایش دامنه نفوذ خود به حمایت از واسطه‌های خود در جنگهایی نظیر افغانستان، آنگولا، کوریا، ویتنام و نیز در خاورمیانه و آمریکای لاتین میپرداختند.

۲۲ـــ جنگ چریکی، یکی از انواع جنگهای نامنظم است که در آن گروه کوچکی از افراد مسلح با استفاده از تاکتیکهایی چون کمین، شبیخون، خرابکاری، تاکتیکهای حمله و فرار، و جابجایی سریع به یک نیروی نظامی بزرگتر و کم‌ تحرکتر حمله‌ور شده و بلافاصله صحنه نبرد را ترک میکنند. در دوران مدرن از اصطلاح جنگ چریکی معمولا در اشاره به مقاومت مسلحانه گروه‌های شبه‌ نظامی در مقابل نیروهای اشغالگر استفاده میشود. این اصطلاح همچنین بیانگر تاکتیکهایی است که نیروهای کوچکتر در مقابل نیروهای بزرگتر و مسلح‌ تر و با تدارکات بیشتر اتخاذ میکنند. تاکتیکهای نبرد چریکی معمولا بر جداکردن واحدهای کوچکتر نیروی دشمن از بقیه و سپس حمله به آنها از طریق کمین اتکا دارند. نیروهای چریکی معمولاً از جاسوسی، خرابکاری‌های صنعتی و تبلیغات روانی استفاده میکنند و خود را یک جنبش سیاسی مردمی اما سرکوب‌ شده، معرفی میکنند. در بسیاری از نقاط دنیا گروه‌های محلی از شیوه جنگ چریکی علیه نیروهای حکومتی بهره میبرند. این تاکتیکها به ویژه در مناطق ناهموار طبیعی مثل جنگلها مؤثر هستند که مکانهای اختفای طبیعی را در اختیار چریکها میگذارند. جنگ چریکی سابقه‌ای طولانی در تاریخ دارد. آمریکایی‌ها درجنگ استقلال خود علیه نیروهای بریتانیایی شیوه‌های جنگ چریکی را به کار گرفتند و توانستند کشوری را که به اعتقاد بسیاری صاحب قویترین نیروی نظامی دنیا بود، وادار به پذیرش استقلال خود کنند. در قرن بیستم هم چریکهای کمونیست با موفقیت از این شیوه علیه نیروهای فرانسوی و آمریکایی مستقر در ویتنام بهره بردند. هرچند جنگهای چریکی معمولا در مناطق کوهستانی یا جنگلی انجام میشوند اما نیروهای عرب ملهم از لورنس عربستان به رهبری ملک فیصل از محیطهای بیابانی برای نبرد موفقیت‌آمیزی علیه نیروهای قویتر ترکیه در جنگ جهانی اول بهره بردند در جنگ جهانی دوم نیز گروه‌های چریکی در فرانسه و نقاط دیگر دنیا در مقابل نیروهای نازی آلمان مقاومت کردند. معروفترین جنگهای چریکی دوران مدرن نبردهایی هستند که به تغییر دائمی حکومتهای چین، ویتنام و کوبا منجر شدند. چریکهای کمونیست چینی به رهبری مائو پس از جنگ جهانی دوم بر مخالفان خود چیره شده و قدرت را در پر جمعیت‌ترین کشور دنیا به دست گرفتند. در ویتنام نیز کمونیستهای ویت‌مین به رهبری هوشی مینه و سپس چریکهای ویت‌کنگ موفق شدند تا نیروهای فرانسوی و سپس آمریکایی را وادار به خروج از ویتنام کنند. در کوبا نیز فیدل کاسترو و ارنستو چگوارا در یک جنگ چریکی سه ساله موفق به سرنگونی حکومت فولخنسیو باتیستا در سال ۱۹۵۹ شدند. نوشته‌های چگوارا تاثیر زیادی بر گروه‌های چریکی گذاشت. او معتقد بود که نیروهای مردمی میتوانند در جنگ با ارتش به پیروزی برسند و لازم نیست منتظر ماند تا همه شرایط برای وقوع انقلاب آماده شود، بلکه با قیام میتوان این شرایط را ایجاد کرد. مقاومت الجزایر (علیه فرانسه که از ۱۹۵۴ آغاز شد) و قبرس (ملی‌گرایان یونانی علیه بریتانیایی‌ها در اواخر دهه ۱۹۵۰) از دیگر جنبشهای ملی‌گرایی بودند که ریشه در جنبشهای مقاومت چریکی داشتند. گروه‌های چریکی هر چند خود را به عنوان یک جبهه مردمی به تصویر میکشند اما در بسیاری موارد پس از به قدرت رسیدن به پاکسازی‌های خونین دست زده و جمعیتهای محلی که در گذشته به حکومت سابق وفادار بودند را از بین میبرند. خمرهای سرخ به رهبری پول پوت در همین چارچوب دو میلیون کامبوجی را به قتل رساندند.

۲۳ـــ جنگ فرسایشی، یک راهبرد نظامی است که در آن یک طرف جنگ سعی دارد با وارد کردن مستمر خسارات جانی و تجهیزاتی طرف دیگر را از پای درآورد و پیروز شود. پیروز جنگ معمولاً طرفی است که مقدار بیشتری از منابع مذکور را دارد.

*ـــ جنگهای عادلانه و ناعادلانه، بحثی اخلاقی همراه با تبیینهای تاریخی، مایکل والزر، ( مایکل والزر در موسسه مطالعات پیشرفته، در دانشگاه پرینستون، واقع در نیوجرسی آمریکا استاد علوم اجتماعی است.) در کتاب «جنگهای عادلانه و غیرعادلانه» اش است. نتیجه تأملات او درباره جنگ ویتنام و تلاش او برای نوسازی سنت بسیار قدیمی اندیشه‌ ورزی درباره محدودیتهای اخلاقی توسل به زور میان دولتها بود که به نظریه جنگ عادلانه شهرت دارد.
نظریه جنگ عادلانه باعث محدودیتهای اخلاقی دلایل مشروع توسل دولتها به جنگ (عادلانه بودن جنگ) میشود و آنها را محدود میسازد و نیز محدودیتهای موجود برای رفتار دولتها پس از آغاز جنگ (عدالت در جنگ) را مشخص میکند. پس از پایان جنگ سرد، والزر برای کاربست این نظریه در مورد مسئله «مداخله بشردوستانه» در بستر جنگهای میان دولتها (یا جنگهای داخلی) تلاش کرده است. والزر در بین جنگهای صورت گرفته مانند جنگ آتن، جنگ بالکان و جنگ اول در عراق و غیره، موضوعات اخلاقی پیرامون تئوری‌های نظامی، جرائم جنگی و فساد جنگ را مد نظر قرار داده است.
در حقیقت او جنگهای متنوع صورت گرفته در طول تاریخ را بررسی کرده است و با تایید گرفتن  از افرادی که ارتباط مستقیمی با این درگیری‌ها داشتند ـــ یا خودشان مستقیم شرکت داشتند، یا جزء تصمیم‌ گیرندگان اصلی بودند یا بخشی از قربانیان ـــ اعتبار خاصی به کارش بخشیده است. او در مقدمه ، به صورت خاص، به موضوعات اخلاقی پیرامون اشغال عراق پرداخته است و برای بار دیگر به خوانندگان یادآوری میکند که استدلالهای پیرامون جنگ و عدالت هنوز ضرورت اخلاقی و سیاسی دارد.
به اعتقاد والزر، دولتهایی که جنگها را تحمیل میکنند معمولا دولتهای بزرگ و پهناور هستند که با فاصله زیاد از شهروندان عادی خود وبا نهادهای رسمی قدرتمند و اغلب متکبر اداره میشوند. این‌ نهادهای متکبر، یا حداقل نهادهای برجسته موجود در بین آنها، حداقل در ظاهر، از طریق انتخابات دموکراتیک تعیین میشوند ولی درموقع انتخاب، تعداد کمی از آنها در زمینه برنامه‌هایی که میخواهند انجام بدهند تبیینی دارند و برای اجتماع خود اغلب شناخته شده نیستند. بطور کلی، نظریه جنگهای عادلانه و ناعادلانه تلاشی برای ارتباط میان واقع‌گرایی و صلح‌باوری در ارزیابی شیوه انجام جنگ در دوران جدید است. والزر بحث خود را از این استدلال آغاز میکند که دولتمردان همواره برای مبادرت یا عدم مبادرت به جنگ و شیوه جنگیدن، از اختیار نسبی برخوردارند و سپس میگوید باید آموزه جنگ عادلانه قرون وسطی را احیاء کرد. آموزه مسیحیت قرون وسطی درصدد است، موانع اخلاقی جنگ را چنان تعیین کند که هر کس بتواند جنگهای "عادلانه" و "ناعادلانه" را از هم تشخیص دهد.(شبکهٔ اینترنتی ترجمان)

*ـــ نظریه جنگ مشروع یا نظریه جنگ عادلانه یک دکترین قرون وسطایی و متضمن جنبه‌های فلسفی ، اخلاقی و نظریات کلیسای کاتولیک رومی است . نظریهٔ جنگ مشروع ، که ریشه در آموزه‌های مسیح دارد توسط بسیاری از علمای دینی و فیلسوفان مغرب زمین مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در دیدگاه طرفداران نظریهٔ جنگ عادلانه، جنگ تحت شرایطی جایز و مشروع است و کشور زیان دیده که حق مشروعِ دفاع یا تعقیب را دارد میتواند به جنگ متوسل شود. همچنین طرفداران این نظریه معتقدند که میتوان خشونت و درگیری‌ها را از طریق معیارهای فلسفی، مذهبی و سیاسی تحت نظم و قاعده درآورد. برخلاف دوران باستان که جنگ یک امر طبیعی در روابط بین‌المللی تلقی میشد، این نظریه توانست تا حدودی کاربرد زور در روابط بین‌المللی را محدود و قواعد مربوط به آنرا تنظیم کند.(ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد)

۲۴ـــ ویکی پدیا.

۲۵ـــ ویکی پدیا.

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

(۳)

بنیادگرایی و تروریسم در افغانستان:

در رابطه به بنیادگرایی دینی میتوان گفت، که در افغانستان هم نظریات بنیادگرایانه به گذشته ها که در ذهن شخص ـــ گروه به وجود آمده، ارتباط میگیرد.

اما امروزه معلوم است ، که به اساس تعریفهای بنیادگرایی و تروریسم که در بالا از آن یادآوری به عمل آمد ، برخی گروه های بنیادگرای دینی ، که  در پاکستان و ایران ایجاد شده بودند، معجونی از گروه های بودند که با روحیه یی بنیادگرایی مذهبی و تروریستی تربیت و پرورش یافته بودند و معلوم است که همین گروه ها مورد استفادهٔ سوء دولتها عمدتاً پاکستان که تروریسم دولتی را برای اهداف مشخص خود در خاک افغانستان پیش میبردند ، قرار گرفته بودند و اکنون هم همان سناریوی آنها بسیار ماهرانه تا به امروز ادامه دارد.

به استناد تاریخ ، همین بنیاد گراهای دینی بودند ، که در مقابل برنامه های مترقی شاه امان الله به اشارهٔ انگلیس، مردم را به شورش تشویق کردند و پروگرامهای مترقی آن دوره را با شکست مواجه ساختند.

اصلاً در نیم قارهٔ هند، « سال ۱۹۱۹ میلادی جمعیت العلمای اسلامی به  وسیلهٔ گروهی از علمای دیوبند بنیان گذاری شد که در رهبری آن  مولانا مفتی محمود  قرار داشت. در سال ۱۹۴۵ میلادی مولانا شبیر احمد عثمانی  جمعیت العلمای هندوستان  را  به قصد تشکیل جمعیت العلمای اسلامی که از ظهور پاکستان اسلامی دفاع میکرد، ترک کرد. بخش عمده پیروان این جمعیت از قلمرو پشتونها سربرآورد . این جمعیت طی سالهای ۶۰ میلادی در دهات و قریه جات بسیار محافظه کار ایالت سرحد شمال شرق و مناطق پشتون بلوچستان رشد کرد.»(۱)

از جانب هم، سال ۱۹۴۷ میلادی که هند آزادی کامل خود را از بریتانیای کبیر به دست آورد، بریتانیا تقسیم هند را به دو کشور هند و پاکستان اعلان نمود و قدرت سیاسی در نیم قاره به  دو دولت جدید انتقال  گردید و عمداً  مناطق کشمیر بین  هند و پاکستان و سرحد آزاد بین افغانستان و پاکستان را لاینحل و جنجال برانگیز گذاشتند . در این سال ۱۳۷ مدرسه دینی در پاکستان وجود  داشت که اکنون تعداد آن به هزارها میرسد . اما بنیادگرایی در افغانستان در اصل از اخوان المسلمین مصر متأثر گردیده و در پاکستان و ایران گراف صعودی خود را پیموده است.

چنانچه:

«سال ۱۹۵۳ میلادی حضرت صبغت الله مجددی در مصر به وسیلهٔ هارون مجددی پسر کاکایش، که یکی از فعالین اخوان المسلمین بود ، به این حزب جذب شد.» (۲)

« سال ۱۹۵۸ میلادی  پوهاند غلام محمد نیازی با استفاده از یک بورس تحصیلی به مصر رفت. وی در آنجا تحت تأثیر افکار وعقاید سید قطب قرار گرفت و بعد از بازگشت به وطن در سال ۱۹۶۰ میلادی اولین هستهٔ حزبی اخوانی را در کابل اساس گذاشت.» (۳)

اما فضل غنی مجددی مدعی است که:

« نهضت جوانان مسلمان در۱۹۶۴میلادی تأسیس  شد و اشخاص ذیل در رهبری آن قرار داشتند: سلام نیازی، برهان الدین ربانی، محمدکبیر، موسی توانا، عبدالرب رسول سیاف ... این نهضت به زودی پس از  تأسیس ، با شبکهٔ اخوان المسلمین شرق میانه ارتباط پیدا کرد و در مجامع اخوانی بیرون کشور خود را رسمیت داد . مولانا مودودی که در دهه ۶۰ در بیروت اقامت  داشت با نهضت جوانان مسلمان تماس منظم  برقرار کرد. » (۴)

از جانب هم، «خصومت آشتی‌ ناپذیر میان بلوک سرمایه‌داری و جهان سوسیالیستی از ویژگی‌های بارز دوران جنگ سرد بود . در این خصومت روا دانسته  میشد ، که برای ضربه‌ زدن و به‌ زانو درآوردن حریف  از هر ابزار ممکن استفاده شود . در بخشی از جهان که از دو بلوک قدرت فاصله داشت و نسبت روشن و قابل قبولی با آن دو برقرار نکرده بود، گروه‌های متعددی فعالیت داشتند تا در رقم‌ زدن سرنوشتی دیگر، و تا حدی بهتر، برای جوامع خود سهمی داشته باشند.

این گروه‌ها دانسته یا ندانسته گرایش به‌ یکی از دو بلوک یا هم پیمانی با آنرا ، ولو در حد تاکتیک، روا میدانستند. برخی از گروه‌های مذهبی که سودای سیاست در سر داشتند و میخواستند نقشی در تحولات کشورهای‌شان داشته باشند، از جمله این گروه‌ها بودند. آنها هرچند در ایدئولوژی با کلیت تمدن جدید سرِ ناسازگاری داشتند، اما بنا به ضرورتِ ورود به سیاست، مانعی نمیدیدند که از حمایت غیر مستقیم بلوک سرمایه‌ داری بهره‌مند شوند.

جهان غرب و در رأس آن ایالات متحده نیز با درک این واقعیت و با اعتقاد به‌ ضرورت تضعیف اردوگاه مقابل، اشکالی نمیدید که از چنین گروه‌هایی پشتیبانی کند و در تقویت آنها سهمی داشته  باشد تا هزینه این مبارزه را یکتنه به‌ دوش نکشد ، به‌ ویژه هزینه انسانی‌ اش را که در آن دیار، برعکس جهان سوم، هزینه‌ یی سنگین و توانفرسا تلقی میشود.

اینگونه بود که نقطه تلاقی میان ایالات متحده و گروه‌های مذهبی بنیادگرا در افغانستان شکل گرفت. آغاز این ماجرا بر میگردد به دورانی که ذوالفقار علی بوتو رئیس جمهور سکولار مشرب پاکستان ،» (۵) (سال ۱۹۷۳ میلادی ، که  نصیرالله بابر  گورنر ایالت سرحد شمال غرب  پاکستان و سالی که  طی آن  برخی  از رهبران اخوانی  افغانستان (ربانی ، حکمتیار و مسعود) به دنبال تعقیب مقامات امنیتی حکومت  سردار محمد داود  به پاکستان فرار کردند. این  فراریان در شورشی اشتراک داشتند که به حمایت حکومت پاکستان در لغمان و پنجشیر سازمان یافته بود و هدف سرنگونی حکومت کابل را دنبال میکرد.) (۶) «همسو باسیاست هم پیمانی با ایالات متحده ، درصدد بسط نفوذ کشورش در افغانستان و تضعیف حکومت سردار محمد داود بر آمد.» (۷)

سردار محمد داود سال ۱۹۷۳ میلادی کودتای را به پیروزی رساند، نظام سلطنتی لغو اعلان و نظام جمهوری برقرار گردید . گرم جوشی رهبری شوروی با زمامداران رژیم جمهوریت نه تنها سبب گردید که ایران و پاکستان به او لقب شهزادهٔ سرخ بدهد ، بلکه مداخلهٔ صریح را  در امور افغانستان آغاز  کردند و عملاً در صدد بر اندازی رژیم دست بکار شدند. این روابط دوستانه باشوروی، که «مایهٔ نگرانی پاکستان شده بود، تضعیف یکی از هم پیمانان شوروی در منطقه با سیاست کلی ایالات متحده هم همخوانی داشت و بوتو  میدانست ، که  تعمیق ارتباط  با گروه‌های بنیادگرای مذهبی  در افغانستان  بستر مساعدی برای تحقق اهداف استراتژیک پاکستان درقبال این کشور فراهم میکند و مورد تأیید ایالات متحده خواهد بود. وی در این راستا از گروه‌های بنیادگرای مذهبی پاکستان و به‌ ویژه حزب جماعت اسلامی ، که ظاهراً از احزاب اپوزیسیون نظام اسلام‌ آباد  بود، برای برقراری این ارتباط سود برد.» (۸)

سرانجام  فشارهای  کشورهای  متذکره  و برخی  دشواری های داخلی رژیم  سبب بی موازنگی در سیاست سردار محمد داود گردید . دیدار نیمهٔ  اپریل او از اتحاد  جماهیر شوروی و برخورد وی با رهبر شوروی، سبب خشم و غضب رهبری شوروی گردید.

وحدت دوبارهٔ دو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( خلق و پرچم ) سال ۱۹۷۶ میلادی نیز  خشم سردار محمد داود را بر انگیخت . از جانبی هم  بعد از کودتای ۲۶ سرطان جریانهای سیاسی چپ و راست نیز به کار فعال سیاسی در صفوف اردو آغاز کردند.

ترور سیاسی  میر اکبر خیبر در ۱۷ اپریل ۱۹۷۸ میلادی ، نمایش قدرت  حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان در وجود مظاهره و اقدام  سردار محمد داود به  دستگیری رهبران حزب سبب گردید تا بتاریخ ۲۷ اپریل ۱۹۷۸ در اثر قیام نظامی قدرت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتقال یابد و  در آنزمان این قیام از پشتیبانی باالقوهٔ قاطبهٔ مردم افغانستان برخوردار گردید.

پیروزی این قیام در واقعیت مسکو را در «بازی بزرگ» که بین واشنگتن و مسکو در این منطقه در جریان  بود ، برنده حساب کرد . رویکار آمدن  حزب  دموکراتیک  خلق افغانستان توسط قیام نظامی ، « فرصتی طلایی برای پاکستان  بود تا هم  نفوذش را در میان نیروهای مخالف دولت کابل تقویت بخشد و هم اهمیتش را در دیدِ جهان غرب و به‌ ویژه ایالات متحده بالا ببرد و ازاین طریق کمکهای فراوانی را به‌ سوی این کشور جلب کند.» (۹)

از جانب هم سال ۱۹۷۸ میلادی انقلابِ در ایران صورت گرفت که رهبری آن در اختیار آخوندها و ملاها قرار گرفت . بدین معنی که یک رژیم بنیادگرا در ایران مستقر گردید و به نوبهٔ خود  در تربیه ، تجهیز و گسیل  بنیادگراها  دست به کار  شدند که محصول آن تنظیمهای هشتگانه بود، که بعداً ائتلاف هشتگانه زیر نام حزب وحدت اسلامی را بوجود آوردند.

برخی ها نقش ذوالفقارعلی‌ بوتو را در رشد بنیادگرایی در پاکستان به‌ سبب‌ گنجانیدن‌ فقراتی‌  در قانون‌ اساسی‌ ۱۹۷۳ میلادی  چون غیر مسلمان‌ اعلام‌ كردن‌  احمدی‌ها ، دعوت‌ امام‌ كعبه‌  به‌ ملا امامی‌  در شهرهای‌ بزرگ‌ ، جبری‌ ساختن‌ مضامین‌ دینی‌ در موسسات‌ آموزشی‌ . . . مهم دانسته و او را مسئوول‌ تعمیق‌ ریشه‌های‌ بنیادگرایی‌ در پاكستان‌ میدانند.

با پیاده شدن قوای نظامی شوری در افغانستان، « ایالات متحده با درک اینکه دام خوبی برای دولت شوروی پهن شده  است ، گرم کردن  تنور جنگ بر ضد آنرا  مورد ارزیابی قرار داد. اندکی بعد، توجه کشورهای هم پیمان غرب و از جمله کشورهای عربی به این قضیه  معطوف گردید و سیلی از کمکهای مالی به‌ طرف پاکستان سرازیر شد. بخشی از این کمکها  به دست مجاهدین  افغانستان  میرسید ، که در  مواردی  صرف آموزشهای ایدئولوژیکی و تعلیمات مذهبی به‌ سبک بنیادگرایانه میشد. در این دوران شمار مدارس دینی برای جوانان افغانستان به ‌شکل بی‌ سابقه‌ یی فزونی گرفت.» (۱۰)

رهبری شوروی هشت ماه قبل از پیاده شدنش، در ماه جون ۱۹۷۹ م مدعی گردیدند که امریکا به مخالفین رژیم کابل  کمک مالی و درمسایل  داخلی افغانستان مداخله مینمایند. در آنزمان این ادعای شوروی از جانب امریکا رد گردید اما بعداً ثابت شد که امریکا به چنین همکاری به اساس اعتراف «برژنسکی» مشاور امنیت ملی امریکا دربرابر سوال خبرنگار فرانسوی که  گفته بود:

ما روسها را وادار به حمله نکردیم، بلکه عملاً احتمال اینکه  دست به چنین کاری بزنند را افزایش  دادیم . این عملیات مخفی واقعاً  فکری بود درخشان ، پای روسها را به دام افغانستان کشید، روزی که روسها عملاً از مرز افغانستان گذشتند، من به رئیس جمهور کارتر نوشتم، اکنون فرصت آن رسیده تا شوروی را گرفتار جنگی چون ویتنام کنیم.

رابرت گیتس سابق رئیس سازمان «سیا» هم  در کتاب خاطرات خود « از ورای سایه ها» افشا میسازد که سازمان سیا شش ماه قبل از حملهٔ شوروی به افغانستان کمک به گروه های  مقاومت افغان  مخالف اتحادشوروی را آغاز  کرده  بود که باعث  حمله بر افغانستان شد و این حمله مسکو را مدت ده سال درگیر جنگ طاقت فرسا کرد.

سرانجام مشمولین « بازی بزرگ » افغانها را در دو جهت مخالف در یک جنگ تمام عیار بین  طرفداران رژیم و مخالفین آن قرار  دادند . بعد از پیاده شدن  قوای نظامی شوروی در خاک افغانستان، امریکا هم به آرزوی دیرینهٔ خود یعنی گرفتن انتقام ویتنام از روسها رسید و افغانستان برای امریکا به صحنهٔ انتقامجویی ویتنام مبدل گردید. جنگ افغانستان چنان خونین و وحشتناک گردید که در آن نیروهای مسلح دولت، قوای نظامی شوروی و مجاهدین به صورت مستقیم و تعداد زیادی از دولتها و محافل خارجی دیگر نیز به صورت مستقیم و غیرمستقیم دخیل گردیدند.

مسألهٔ افغانستان از سطح داخلی فراتر رفت و ابعاد منطقوی و جهانی کسب کرد. مرگ از هزار جناح آغاز گردیده بود . کابل باید مشتعل و تباه  میگردید و افغانستان را باید آهسته آهسته به آتش میکشانیدند. (۱۱)

خلاصه فاجعهٔ قرن بیست آغاز گردیده بود. در میدانهای جنگ سلاحهای گوناگون مورد تجربه و آزمایش قرار  میگرفت ، شعله های آتش  روز تا روز گرمتر  و  گسترده تر میگردید و مواد سوخت آن یعنی مردم افغانستان در آن میسوخت.

« مراکز آموزشی نیمه دینی ــ نظامی نیز در گوشه و کنار مناطق مهاجرنشین تاسیس گردیدند ، نشریاتی با محتویات بنیادگرایانه از طرف احزاب مختلف مجاهدین و نیز موسساتی که ظاهراً به کمک آنها آمده بودند، به تیراژ بالا و به‌ صورت رایگان منتشر و کتابها و رسایل ایدیولوژیکی نیز به‌ وفور چاپ و توزیع شد. تجارب گروه‌های بنیادگرای عربی و پاکستانی نیز به ‌شکل سیستماتیک به بخشی از جوانان افغانی انتقال مییافت، موسسات خیریه متعددی به‌ نام کمک به مهاجران ایجاد گردید که همزمان پوشش خوبی برای کارهای سیاسی ــ مذهبی به سبک بنیادگرایانه بود، مواد خام کافی برای سربازگیری تولید شد.» (۱۲)

با وجود اینکه به اساس مذاکرات ژنیو بتاریخ ۱۴ اپریل ۱۹۸۸ میلادی موافقتنامهٔ بین وزرای خارجهٔ افغانستان و پاکستان امضأ  گردید و دو ابر قدرت امریکا و شوروی به حیث تضمین کننده گان در پای آن صحه گذاشتند و قوای شوروی مکمل الی تاریخ ۱۵ فبروری ۱۹۸۹ میلادی به کشور خود عودت کردند ، اما جنگ در افغانستان به شدت ادامه داشت. دولت سیاست مصالحهٔ ملی را به عنوان معقولترین بدیل جنگ پیش میبرد و تلاش میورزید تا به بازی بزرگ خاتمه داده شود و صلح ملی جای جنگ را بگیرد.

اما برنامهٔ مصالحهٔ ملی دولت جمهوری افغانستان در اثر دسیسه های داخلی و عمدتاً خارجی ناکام ساخته  شد و در ۸ ثور ۱۳۷۱ حکومت داکتر نجیب الله سقوط  کرد و تنظیمهای بنیادگرای جهادی به قدرت رسیدند و هفتگانه و هشتگانه از پاکستان و ایران مثل مور و ملخ به شهر کابل  ریختند . در تمام دوران حاکمیت تنظیمها ( صبغت الله مجددی ـــ  برهان الدین ربانی ) در افغانستان جنگ داخلی به معنی واقعی کلمه بین تنظیمهای بنیادگرای مذهبی جریان  داشت تا که ای.اس.ای پاکستان به کمک مالی امریکا و متحدینش گروه طالبان را ایجاد و به قدرت رساندند . گروهِ که ابوذهاب در مجله اخبار افغانستان چنین به تحریر گرفته است:

«درآغاز نوامبر ۱۹۹۴ میلادی یک کاروان مشتمل بر ۳۰ کامیون مال التجاره پاکستان به هدایت نصیرالله بابر وزیر داخلهٔ پاکستان از راه کویته و چمن جانب قندهار و هرات حرکت کرد تا محموله های خود را به جمهوریتهای آسیای مرکزی برساند. وزیر داخلهٔ پاکستان برای توجیه این اقدام به موافقتنامه های ترانزیت ۱۹۶۵ میلادی بین افغانستان و پاکستان و همچنان موافقتنامه ۱۹۹۲ میلادی میان افغانستان و پاکستان و ترکمنستان استناد میکرد.

ای.اس.ای ( استخبارات نظامی پاکستان ) به دلیل شکست گذشته در معاملاتی از این قبیل در افغانستان، اقدام نصیرالله بابر را پیش از وقت میدانست و بدان موافق نبود...

این کاروان که به وسیلهٔ قریب چهل تن از نظامیان پاکستانی بدرقه میشد، توسط گروپی از مجاهدین توقیف گردید. ۲۵۰۰ تن از افغانان کاملاً مسلح که به نام « طالبان » یاد شدند، کاروان را از چنگ مهاجمین رها مینمایند. کاروان در حالیکه به وسیلهٔ هزاران تن ازطرفداران شاه سابق حمایت شد، راه خودرا به سوی جمهوریتهای آسیای مرکزی دنبال  میکند و در بازگشت در ماه  دسامبر پنبه خریداری شده  از ترکمنستان را حمل مینماید.» (۱۳)

حوادث ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ میلادی یعنی برخورد هواپیماهای انتحاری به برجهای مرکز تجارت جهانی و انهدام آنها که سبب کشته شدن چندین هزار انسان گردید ، امریکا به انتقام خون آنها یک جنگ را در افغانستان به راه انداخت. (با وجود اینکه این حوادث همچنان مرموز و اسرارآمیز باقی ماندند و آکنده از شگفتی، ابهام و تناقض بودند.)

امریکا به ادعای این که طرح ریزی عملیات ۱۱ سپتامبر  در افغانستان توسط گروه تروریستی القاعده تحت رهبری اسامه بن لادن صورت گرفته، از گروه طالبان سپردن اسامه را خواستگار شدند، اما گروه طالبان این خواست امریکایی ها را رد کردند.

در اثر حملهٔ نظامی امریکا گروه طالبان با شکست مواجه شد و در نشست بن اول دولت مؤقت به ریاست حامد کرزی تشکیل گردید.

در نتیجه « بازی بزرگ » در منطقه بار دیگر از سر گرفته  شد ، چون منطقهٔ آسیای مرکزی ذخایر نفت و گاز با ارزشی دارد و در کوه های این منطقه منرالهای نادر و قیمتی یافت میشود و از همه مهمتر اینکه در این منطقه خشخاش کشت میشود. چنانچه دیده شد که مدت کم و بیش ۱۳ سال کشت خشخاش در یک تجارت بین المللی موفقانه توانست راه خود را به بازارهای جهانی باز کند. (۱۴)

همچنان ، « در این نوبت نیز مبارزه ایالات متحده با تروریسم و بنیادگرایی مبارزه‌ یی تک بعدی و بیشتر متمرکز برگروه‌های مسلح داخل افغانستان و مناطق مرزی افغانستان و پاکستان ماند . کسانی که در چند دههٔ گذشته  در آنسوی مرزهای افغانستان پرورش دهندگان اصلی و قدرتمند بنیادگرایی در این منطقه  بودند  همچنان  از تیر رس به دور ماندند و بلکه  دوباره به آنان کمکهای چند ملیاردی شد . در داخل افغانستان هم توجه چندانی به خشکاندن ریشه‌های فکر بنیادگرایی نشان داده  نشد و برای توسعه فکری و فرهنگی جامعه و تزریق مفاهیم مدرن به بدنه فرهنگی کشور تلاشی صورت نگرفت، بلکه به اشکال مختلف به عناصر و گروه‌های بنیادگرا مجال فعالیت و مانور مجدد داده شد و گفتمان بنیادگرایی همچنان پابرجا ماند.

اینک که نیروهای آمریکایی و جامعه جهانی از افغانستان خارج میشوند، بدون اینکه معضل بنیادگرایی حل شده باشد، خون تازه‌ یی به پیکره این جریان تزریق میشود و باور شکست‌ ناپذیری را که از رهگذر پیچ و خم چندین دهه کسب کرده است، در آن قوت بیشتر خواهد بخشید ، و شعارهای دموکراسی خواهی جهان غرب را بیش از گذشته زیر سوال خواهد برد.» (۱۵)

اما تروریسم در افغانستان زیر چتر تروریسم دولتی از جانب دولتها، بطور مشخص پاکستان سازماندهی شده و میشود.

در بخش تروریسم یادآوری به عمل آمد ، که تروریسم دولتی عبارت است از:

دخالت دولت یا دولت ها در امور داخلی یا خارجی دولتی دیگری  به وسیلهٔ مشارکت در عملیات تروریستی یا حمایت ازهمچون عملیاتها برای تضعیف و براندازی دولت مذکور. نمونه های از تروریسم دولتی  عبارت اند از ، کمکهای مادی و معنوی به گروه های مخالف و مشارکت در عملیاتی چون بمب گذاری، مین گذاری، آدم ربایی، ترور مقامهای عالی مملکتی و غیره. همچنان دولتی یا دولتهایی که تروریسم دولتی را پیروی میکنند، چون میدانند که جنگهای متعارف محدودیتها و مصارف گزاف دارند ، بنابراین ترجیح میدهند از امکانات گروه های تروریستی که خود راساً آنها را ایجاد کرده اند و تغذیه مالی آنها را بر عهده میگیرند، برای تهدید و ایجاد بی ثباتی سیاسی و اقتصادی در آن کشور بهره گیرند. بدین معنی که این شکل از تروریسم از یک طرف کشوری را که دشمن خود میداند از پای می اندازد و از جانب دیگر میتواند از ارتباط خود با گروه های تروریستی را به طور کلی انکار کند.

علاوتاً دخالت دولت یا دولتها در اعمال تروریستی یا به صورت مستقیم  یا غیر مستقیم در امور داخلی و خارجی دولت دیگر صورت  میگیرد ، که در افغانستان از تقریباً چهل سال به این سو دولت پاکستان  بخصوص ای. اس. ای پاکستان و برخی دولتهای دیگر اعمال تروریستی  مستقیم و غیرمستقیم را  انجام داده  اند و میدهند .  البته  با  تغیر گروه ها زیر نامهای القاعده ، تحریک اسلامی طالبان و امروز زمزمه های از گروه داعش به گوش میرسد.

از اثر همین مداخلهٔ آشکار پاکستان و برخی کشورهای دیگر امروز افغانستان با بحران عمیق در تمامی عرصه ها مواجه شده است. نهادهای مدنی بین المللی چگونگی وضع فعلی افغانستان را بر بنیاد « بار منفی » در صدر جدول کشورها قرار داده اند. چنانچه ۸۰ در صد مواد مخدر جهان در افغانستان تولید میگردد و در رابطه با فساد در جملهٔ فاسدترین کشورهای جهان محسوب میگردد و خشونت هم به اوجش رسیده است.

پس در همچون وضع بحرانی افغانستان ادامهٔ « جنگ » به درد بخور مردم افغانستان میباشد یا « صلح » ؟ اگر قرار باشد که مصالحه صورت گیرد، آیا پاکستان بخصوص ای. اس. ای پاکستان به گروه های تروریستی تربیت شده شان اجازه خواهند داد و آیا امریکا بالای پاکستان چنین فشاری را خواهد آورد؟

ادامه دارد.

قسمت چهارم

جنگ و صلح:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـــ ساختارهای قدرت از نظر جامعه شناسی در افغانستان، داکتر م. عثمان روستار تره کی، ۱۳۷۷، پشاور، ص ــ ۵۹ و ۶۰.

۲ـــ حقایق و تحلیل سیاسی افغانستان، عبدالحمید مبارز، ۱۳۷۶، پشاور، ص ــ ۶۰.

۳ ـــ همان کتاب.

۴ـــ ساختارهای قدرت...

۵ـــ مقالهٔ محمد محق پژوهشگر اسلامی در مصر، (امریکا و بنیادگرایی مذهبی در افغانستان.)، سایت سکولاریسم نو.

۶ـــ ساختارهای قدرت...

۷ـــ مقالهٔ محمد محق...

۸ـــ همان مقاله.

۹ـــ همان مقاله.

۱۰ـــ همان مقاله.

۱۱ـــ تلک خرس، دگروال محمد یوسف.

۱۲ـــ مقالهٔ محمد محق...

۱۳ـــ ساختارهای قدرت...

۱۴ـــ متأثر از کتاب «فریب دهشتناک»، نوشتهٔ تیری میسان، ترجمهٔ دینا مملکت دوست، تهران، ۱۳۸۲، چاپ دوم.

۱۵ـــ مقالهٔ محمد محق...

 

 

++++++++++

 

زمان هوتک

۲۶ اپریل  ۲۰۱۵

(۱)

نزدیک به چهار دهه جنگ، افغانستان را به یکی از کشورهای فقیر و ویرانهٔ دنیا تبدیل کرده است . با وجود این که ، امروزه  افغانستان در ۱۹۶ کشور که ۱۹۲ آن عضویت سازمان ملل متحد را دارند ، با داشتن ۶۵۲۸۷۴ کیلو مترمربع مساحت چهل و یکمین کشور وسیع دنیا و با داشتن ۳۱ میلیون نفر جمعیت چهل و دومین کشور پُرجمعیت دنیا  میباشد ، اما متأسفانه درجملهٔ چند کشور محدود محسوب میگردد ، که بحران عمیق در تمام عرصه های آن حکم فرما است.

یکی از بلاهایی که از روزگاران پیشین جسم و جان بشر را نابود ساخته است، جنگ و عواقب وخیم آن میباشد.

برای بروز جنگ علل بیشمار برشمرده اند ، اما جنگِ نزدیک  به چهار دههٔ افغانستان یک جنگ تحمیلی ازجانب کشورهای است که با استفادهٔ سؤ از بنیادگرایی و سازماندهی تروریسم دولتی  به راه انداخته شده است و معلوم هم نیست که چه زمانی  به آن نقطهٔ پایانی گذاشته خواهد شد!

بنیادگرایی ( فوندامنتالیسم ) چیست؟

نخست از همه قابل یادآوری است، که نباید بنیاد گرایی را با تروریسم ، ترور ، وحشت، ... یکی دانست.

« بنیادگرایی ترجمهٔ واژهٔ لاتینی « فوندامنتوم » به معنای شالوده، پایه و اساس است، که معادل این واژه در زبان عربی « الاصولیه » است، که به معنای بازگشت به اصول و مبانی به کار میرود.

به عبارت دیگر:

بنیادگرایی تفکری است ، که اصولی را که  دارایی اعتبار تغیر ناپذیر و فوق العاده میباشند ، صرف نظر از محتوا و مضمون  آنها ، به عنوان  حقایق اساسی  به شمار می آورد. و یا هم گفته میشود که:

بنیادگرایی به معنای سرسختی در مذهب و جهان بینی یی است که هدف آن عقب گرایی در تفکر و اندیشه بر بنیاد ریشه های اولیهٔ دین و ایدئولوژی است. » (۱)

«بنیادگرایی به طور جوهری به معنای محور قرار دادن مفاهیم حد اکثری دین و یا یک ایدئولوژی در تمام شؤون اندیشه و سبک زندگی است . در مطالعه هم سنجشی ادیان ، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکر و عمل دینی است. از طریق تفسیر تحت الفظی متون دینی همانند انجیل یا قران و همینطور گاهی نهضتهای ضد مدرنیست در ادیان گوناگون میباشد.» (۲)

«بنیادگرایی یک پدیده تاریخی است، که صفت بارز آن مقاومت بر سر اصول در قلب فرهنگ است، حتی در  جایی که ممکن است فرهنگ به ظاهر تحت تاثیر دین پیروان آن فرهنگ باشد . این اصطلاح همچنین میتواند به طور خاص به این باور شخص اطلاق میشود که فهم او از متون دین، علی رغم هر امر دیگر و ادعاهای دانشمندان در مورد تناقضات احتمالی، بدون اشتباه و در طول تاریخ همواره درست بوده است . در اندیشه بنیادگرایی این خطر وجود دارد که فرد بخواهد اندیشه خود را (چه دینی و چه غیردینی) به دیگران تحمیل کند؛ اما ازمتن و جوهر بنیادگرایی به خودی خود چنین تحمیلی بیرون نمی آید و میتواند اجمالاً با احترام به دیگران همراه گردد.» (۳)

« برخی هر گونه فلسفه یی را که متعصب باشد، دیگران را تحمل نکند و ادعا کند که تنها سرچشمه حقیقت عینی است، بنیادگرایی میدانند. » (۴)

«از دید بنیادگرایان دینی ، کتاب مقدس کلام موثق و مستقیم خداوند تلقی میشود . باور های بنیادگرایانه بر این دو اصل که خدا اراده خود را دقیقاً برای پیامبرانش بیان کرده و این که پیروان نمونه ثبت شده قابل اعتماد و کاملی از آن وحی را در اختیار دارند ، استوار است.

از آنجایی که کتاب مقدس کلام خدا تلقی میشود ، بنیادگرایان بر این باور اند ، که هیچ انسانی حق تغییردادن یا مخالفت با آن را ندارد . با این حال در درون آن نیز، تفاوتهای زیادی بین بنیادگرایان مختلف وجود دارد . به عنوان مثال، بنیادگرایان مسیحی قلباً به آزادی اراده معتقدند ، یعنی هر انسانی آزاد است که تصمیمات دلخواهش را بگیرد، اما مسؤول عواقب آن نیز خواهد بود. جذابیت این دیدگاه در سادگی آن است:

هرکسی میتواند آنچه را که دوست دارد و تاجایی که توانایی دارد انجام دهد، اما خداوند آنهایی را که بدون ندامت (تصمیم بر دوری از گناه) نافرمانی میکنند به پای میز عدالت میکشد. این امر در فرمانهای مسیح در کتاب عهدجدید در مورد اشکال انتقام به روشنی توضیح شده (خداوند خود میگوید، انتقام از آن من است).

بنیادگرایان مسیحی دربرابر سایر مسیحیان خودرا مسیحی حقیقی میپندارند و مسیحیانی را که  با آنها  همنظر نیستند  خطر ناکتر از سیکولاریسم  میشمارند و از آنها  فاصله می گیرند.» (۵)

از تعریفهای بنیادگرایی برمی آید ، که نظریات بنیادگرایانه از زمانه های دور در ذهن شخص ـــ گروه همچون برتری خواهی عقیدتی ، نژادی ، زبانی ، دینی ... وجود داشته است. به طور مثال:

« سال ۵۲۹ میلادی آکادمی افلاطون در آتن تعطیل اعلام شد و در همان سال  دیرهای « بندیکتی » دایر  شدند . بندیکتیان نخستین نهاد مذهبی منسجم مسیحیت را به وجود آوردند. به این ترتیب سال ۵۲۹ میلادی را به صورت نمادین سال تفوق کلیسا بر فلسفهٔ یونانی میدانند؛ فلسفه یونانی به دست مسیحیت فتح شد و پرچم کلیسا به اهتزاز درآمد. از این تاریخ به بعد دیرها تنها مراکز آموزش، تعلیم و تربیت و تعمق و تفکر به شمار میرفتند.

در اواخر قرن چهارم میلادی، روم قدرت سیاسی خود را عملاً از دست داده بود؛ ولی چندی نگذشت که اسقف این شهر رهبری کلیسای رومی ــ کاتولیک را به دست آورد. به او لقب پاپ، یعنی پدر، داده شد. سرانجام او به عنوان نمایندهٔ عیسی بر روی زمین شناخته شد . به همین علت در تمامی دورهٔ قرون وسطی ، روم مرکز کلیسا و پایتخت مسیحیت به شمار رفت . از آنزمان به بعد دیگر کمتر کسی جرئت میکرد برخلاف نظر روم رفتار کند.

در دورهٔ قرون وسطی در مسیحیت نظر « زمین مرکزی » مطلقیت داشت، یعنی زمین را مرکز عالم میدانستند و برای شان زمین ساکن بود و تمامی کرات آسمانی به دورش میچرخیدند و هیچ کس جرئت نداشت که تردید کند.» (۶)

« زمانی که گالیلو گالیله آشکارا اعلام  داشت ، که فرضیه های کوپرنیک صحت دارد ، روحانیون عالی مقام کلیسای کاتولیک خشمگینانه به تاریخ ۲۲ جون ۱۶۳۳ میلادی او را برای محاکمه احضار کردند و گالیله وادار به این جملات شد:

در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم ، توبه  میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود مینمایم. » (۷)

« در طول انقلاب فرانسه المپ دوگوژه در سال ۱۷۹۱ میلادی اعلامیه یی در بارهٔ حقوق زنان منتشر کرد و خواستار تساوی حقوق میان زن و مرد شد ، اما او را در سال ۱۷۹۳ میلادی اعدام کردند و فعالیت سیاسی  برای زنان ممنوع اعلام شد.

زمانی که چارلز داروین «نظریه تکامل» خود را اعلام کرد، مردان کلیسا و بسیاری از دانشمندان براساس تعالیم انجیل و تورات معتقد بودند که انواع گیاهان و جانوران تغییر ناپذیرند و صدای فریاد کلیسا بلند شد و مخالفت خود را به شدیدترین لحنی اعلام کرد.

در آن ایام خانمی متشخصی گفته بود که: امیدوارم آنچه او میگوید واقعیت نداشته باشد و اگر واقعیت داشت کسی از آن باخبر نشود.

دانشمند معروفی هم گفته بود که : هرچه از این کشف  تحقیرآمیز کمتر صحبت  شود، بهتر است.» (۸)

اما، « بنیادگرایی، آنگونه که امروزه به کار برده میشود، صرفاً یک اصطلاح تازه به وجود آمده است که تا حد زیادی به بافتهای تاریخی و فرهنگی پروتستانیسم (به عنوان مثال جدال بین بنیادگرایان و نوگرایان در کلیسای پرسبای ترین) درسالهای دهه ۱۹۲۰ ایالات متحده مرتبط میشود. از آنزمان به بعد این اصطلاح به کشورهای دیگر صادر شده و در مورد ادیان مختلفی از جمله بودایسم، یهودیت و اسلام به کار برده شده است. » (۹)

و درج اصطلاحات سیاسی شد...

«این واژه برای بار نخست در جنبش اعتراضی برضد گرایشهای «عصری سازی» در درون شاخهٔ پروتستانیسم ایالات متحدهٔ امریکا در وسط سدهٔ ۱۹ به کار رفت.

واژهٔ بنیادگرایی به وسیلهٔ سلسله مقالاتی که در آغاز سدهٔ ۱۹ در امریکا زیر عنوان «بنیادهای حقیقت» نشر گردید، پدیدار گردید و بر ضد یزدان شناسی نوین بود.» (۱۰)

«اگر چه اصطلاح بنیادگرایی در کار برد عمومی شاید به صورت طعنه آمیز در مورد یک گروه ایدئولوژیک افراطی، یا جنبشهای نژادی افراط گرا که انگیزه های به ظاهر مذهبی دارند به کار برده میشود، اما این اصطلاح در واقع معنی دقیقتری دارد. واژهٔ «بنیادگرایی» به معنی بازگشت به اصولی است ، که معرف یا اساس یک ایدئولوژی است.» (۱۱)

«اصطلاح «بنیادگرایی» که در امریکا به ظهور رسید، اندیشه های خود را در کتاب ده جلدی ایکه زیرعنوان «دی  فوندامنتالس» (بنیادها) در بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ به وسیلهٔ دو برادر سرمایه دار نشر گردید، بازتاب یافت. در این کتابها متنهای گنجانیده شده که در آغاز سدهٔ بیست به وسیله یزدان شناسان محافظه کار کلیسای انجیلی نوشته شده بود.» (۱۲)

«در اسلام برای بنیادگراها، بنیادگرایی به معنای پایبندی بر اصول بنیادین اسلام است. پیشنهٔ بنیادگرایی اسلامی عمدتاً به جنبش اسلامی اخوان المسلمین مصر که به وسیله حسن البنا و سیدقطب و محمدقطب و دیگران بنیان نهاده شد، باز میگردد.» (۱۳)

«جمعیت انقلابی زنان افغانستان ( راوا ) بنیادگرایی اسلامی در افغانستان را چنین تعریف کرده است:

از نظر ما بنیادگرایی اسلامی صاف و ساده عبارتست از: وابستگی به قدرتهای خارجی + ارتجاع + تروریزم + جهالت + زن ستیزی + ضددموکراسی + هروئین سالاری. » (۱۴)

«بنیادگرایان دینی ادعا میکنند که همانند پیروان اولیه دین خود از آن پیروی میکنند و در پیروی از دین باید این گونه عمل شود. به عبارت دیگر، مسیحیان باید مانند همان افرادی که در زمان عیسی او را میشناختند و از او پیروی میکردند، به دین خود اعتقاد داشته باشند و بدان عمل کنند.» (۱۵) به همین گونه بنیاد گرایان ادیان دیگر.

«انتقادات زیادی در مورد موضع بنیادگرایان شده است. بعضی از عادی ترین انتقادات این است که ادعاهای دینی گروه های بنیادگرا قابل اثبات نیستند، غیرعقلانی هستند و یا آشکارا نادرست و مخالف شواهد علمی هستند.» (۱۶)

منتقدین میگویند که، « اظهارات این گروه ها ظاهری یکدست و ساده دارد، با این حال در درون هر اجتماع مذهبی، می توان در عمل متون متفاوتی از قوانین دینی را یافت که پذیرفته شده و هر متن تفسیرهای متفاوتی دارد و سرانجام اینکه ، هر باور بنیادگرایانه یی خود به گروه های بسیاری که ضد هم هستند ، تقسیم میشود . غالباً دشمنی آنها  با همدیگر به همان اندازه دشمنی آنها با دیگر ادیان است. اما بنیادگرایان استدلال میکنند که رهبران دینی آنها  توسط خداوند هدایت  میشوند و از اینرو از خصیصهٔ بی خطایی آسمانی برخوردارند.» (۱۷)

پس علل رشد بنیادگرایی مذهبی در جهان چه بوده میتواند؟

« یکی از مهمترین مشخصه های اوضاع کنونی ، جهیش هایی است که در جریان گلوبالیزاسیون انجام پذیرفته و با فرایند شتابنده انباشت سرمایه داری در دنیایی که نظام سرمایه داری امپریالستی برآن تسلط دارد ، همراه است . این حرکت به تغیرات مهم و غالباً تکان دهنده و ناگهانی در زندگی شمار عظیمی از مردم انجامیده و غالباً مناسبات و رسم و رسوم سنتی را تضعیف میکند. در اینجا توجه به تاثیرات این حرکت بر جهان سوم و نحوه کمکی است که به رشد فعلی بنیادگرایی مذهبی در این مناطق کرده است. منظور از جهان سوم، کشورهای افریقا، امریکای لاتین و آسیا و خاورمیانه است.

در سراسر جهان سوم، هرسال میلیونها انسان از کشتزارهای خود رانده شده اند. آنان در این کشتزارها زندگی میکردند و تحت شرایط به شدت ستمگرانه در تلاش معاش بودند.

ولی حالا دیگر، حتی این کار را هم نمیتوانند، بکنند. پس به مناطق شهری پرتاب میشوند، که بیشتر شان در زاغه های بی امکانات که حلقه به حلقه قلب شهرها را محاصره کرده، جای میگیرند. برای نخستین بار در طول تاریخ، اینک نیمی از جمعیت دنیا در مناطق شهری زندگی میکنند که این شامل زاغه های گسترده و در حال رشد نیز است.» (۱۸)

امریکا و غرب سابق با موجودیت اتحاد جماهیر شوروی و بلاک سوسیالستی مردمش را با شعار این که « می آیند! » از بنیادگرایی و بنیادگراها به حیث ناتو دوم غیررسمی استفاده میکردند ، اما بعد از فروپاشی بلاک سوسیالستی و یک قطبی شدن جهان، کمافی سابق در جهت شکست و بی اعتبار کردن نیروهای ترقی خواه و دموکراتیک، خلاصه حکومتهای که به درجاتی با منافع و اهداف شان مخالفت میورزند یا به لحاظ عینی مانعی در برابر این منافع و اهداف محسوب میشوند را هم اماج قرار میدهند.

«امریکا و غرب بخشهای از دنیا را که حائز اهمیت استراتیژیک است و آنها برخلاف منافع شان حرکت میکردند و یا میکنند مورد اماج قرار میدهند. امریکا بود که در دهه ۱۹۵۰ میلادی سازماندهی کودتا برای سرنگونی حکومت مشروطه و ناسیونالستی محمد مصدق در ایران را به عهده گرفت. زیرا سیاستهای داکترمصدق از دید امریکا و غرب تهدیدی برای کنترول نفت ایران و در سطح گسترده تر، برای سلطه امریکا بر منطقه به شمار می آمد. عواقب و تاثیرات این اقدام، چند دهه بعد از کودتا نیز ادامه یافته است. یکی از این تاثیرات، کمک به رشد بنیادگرایی اسلامی و به تبع آن برقراری جمهوری اسلامی در ایران بوده است.

این امریکا و متحدینش هستند که طی چند دهه اخیر در سایر بخشهای خاورمیانه، آگاهانه ترتیب شکست و قلع و قمع حتی اپوزسیون سکولار ناسیونالست را داده اند.

آنها در مقاطعی ، آگاهانه به رشد نیروهای بنیادگرای مذهبی یاری رسانده اند . در فلسطین نیروهای بنیادگرای اسلامی در واقع از کمک اسرائیل و امریکا که اسرائیل به مثابه پادگان مسلحش عمل میکند، بهره مند شدند. البته با هدف این که جریان سکولار یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین تضعیف شود.

در دهه ۱۹۵۰ میلادی، جمال عبدالناصر در مصر که یک رهبر محبوب ناسیونالست بود و « ناصریسم » را میبینیم که شکلی از ناسیونالیسم عرب محسوب میشد. چنانچه نفوذ ناصریسم به مرزهای مصر محدود نشد، بلکه بعد از به قدرت رسیدنش در مصر، گسترش فراوان یافت. در سال ۱۹۵۶ میلادی زمانی که ناصر برای اعمال کنترول بیشتر بر کانال سوئز دست به کار شد، و اسرائیل همراه با فرانسه و انگلستان علیه ناصر وارد عمل شدند، بحران در گرفت...

اما موضع ناصر در آنچه به « بحران کانال سوئز » تبدیل شد و نیز سایر حرکات ناسیونالستی اش به آنجا انجامید که شخص وی و « ناصریسم » خاصه در کشورهای عربی پیروان فراوانی پیدا کند. در چنان اوضاعی، امریکا در عین حال که علناً در پی سرنگونی ناصر نبود، برای تضعیف ناصریسم و به طور کلی نیروهای سکولارتر حرکت کرد...

همین حالا هم امریکا ، اسرائیل و متحدینش در خاورمیانه و نقاط  دیگر ، در صف نیروهای مخالف خود به تضعیف نیروهای سکولار مشغول هستند و اگر در بعضی جاها خود مسبب رشد نیروهای بنیادگرای اسلامی نبودند، حداقل به لحاظ عینی چنین نیروهایی را ترجیح میدادند.

یکی ازعواملی که باعث میشود تا امریکا و متحدینش بنیادگرایی مذهبی را بر نیروهای سکولار بیشتر ترجیح دهند، تشخیص ماهیت عمیقاً محافظه کار و بدون شک ارتجاعی بنیادگرایی مذهبی است. یعنی امریکایی ها و متحدینش میدانند که میتوانند به میزان مهمی از همین حربه استفاده کرد تا خود را در چشم مردم به عنوان نیروی روشنگر و دموکرات و مدافع پیشرفت و ترقی و حقوق بشر نمایانند.

یک نمونه دیگری، کشور اندونزیا است. امریکا، سال ۱۹۵۶ میلادی از طریق سازمان سیا، در همکاری با ارتش اندونزیا دست به کودتای خونین زدند و حمام خون را به راه انداختند. بعد از کودتا طی دهه ها در اندونزیا یکی از چشمگیرین تحولات، رشد عظیم بنیادگرایی اسلامی در آن کشور است...» (۱۹)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱، ۲، ۳، ۴ ،۵ ـــ ویکی پدیا ( دانشنامهٔ آزاد ).

۶ ـــ دنیای سوفی ، نوشتهٔ یوستاین گاردر ، ترجمهٔ کورش صفوی ، چاپ سوم ، سال ۱۳۷۵ ، تهران.

۷ ـــ ویکی پدیا.

۸ ـــ دنیای سوفی ، نوشتهٔ یوستاین گاردر ، ترجمهٔ کورش صفوی ، چاپ سوم ، سال ۱۳۷۵ ، تهران.

۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷ ـــ ویکی پدیا.

۱۸ و ۱۹ ـــ  برگرفته از نوشتهٔ باب آوا کیان ، منشی حزب کمونست انقلابی امریکا ، ترجمهٔ سیامک پرتوی.

 

(۲)

تروریسم چیست؟

« تروریسم که در فارسی از آن با عنوان دهشت‌افگنی یا هراس‌افگنی نام برده شده‌ است، به هرگونه عملکرد یا تهدید برای ترساندن و یا آسیب رساندن به شهروندان، حکومت و یا گروه‌ها و شخصیتهای سیاسی گفته میشود.» (۱)

«تروريسم يعنی انجام دادن يا تهديد به انجام اعمالی كه هدف آن نفوذ بر دولت يا عموم مردم برای دست يافتن به يك آرمان سياسی ، مذهبی يا ايدئولوژيكی است . اين گونه اعمال شامل خشونت جدی عليه مردم يا به خطر انداختن جان افراد ، به خطر افكندن سلامت و امنيت عموم، يا خسارت جدی به دارايی هاست.» (۲)

اما «بیش از نیم‌ قرن است که دو مقولهٔ تروریسم بین‌الملل و نهضتهای آزادیبخش از جنبه‌های سیاسی و عملیاتی در هم‌ آمیخته‌اند و مرز میان آنها مشخص نیست؛ زیرا جامعه جهانی معیارها و ضوابط دقیقی برای تعریف این دو پدیده ــ آنگونه که مورد قبول همگان (دولتها) باشد ــ‌ نیافته و ارائه نکرده است. از اینرو، کوششهای بین‌المللی برای رویارویی با تروریسم بی‌ ثمر مانده و به جایی نرسیده و شرایطی پدید آمده است که دولتها این دو مسأله را از دیدگاه‌های گوناگون و متضاد میبینند و تعبیر و تفسیرهای گوناگون و متفاوت از آن ارائه میدهند. به بیان دیگر، دست دولتها درشناسایی و حمایت از گروه‌های  مبارز باز است و در واقع ، شناسایی آنها  تابع منافع  و مصالح سیاسی کشورهاست. لذا برخی کشورها، مبارزه گروه‌های آزادیخواه و استقلال‌ طلب را اقداماتی تروریستی تلقی میکنند و برخی مبارزه این گروه‌ها را مشروع میدانند.

بنابراین ، جداسازی حرکتهای رهایی بخش، که مبارزه آنها برایند اراده مردمشان است، از گروه‌های تروریستی که در عرصه بین‌المللی مشروعیت ندارند ، ضروری است . در واقع، این مرزبندی در حقوق بین‌الملل بسیار اهمیت دارد. واقعیت اینست که کشورهای قدرتمند از وجود ابهام در این دو مقوله به سود خود بهره میگیرند و آن را به مثابه ابزاری برای ادامه سیاستهای استعماری به کار میبرند؛ بدین علت، جنبشهای آزادی‌ خواهی را که در برابر کشورهای سلطه‌ گر به مبارزه برخاسته‌اند، تروریست مینامند و تمایلی هم به پذیرش معیارهای تفکیک این دو مقوله در عرصه بین‌الملل ندارند.» (۳)

«تروریستها معمولاً برای تبلیغ ایدئولوژی خود و یا برای مقابله به مثل کردن با کشور دشمن خود دست به کشتار و ترور مردم غیر سیاسی میزنند تا با ایجاد ترس و وحشت در جامعه به خواسته‌های خود برسند.

ستمگرکشی و دیگر شکلهای ترور هرچند معمولاً در چارچوبی از وحشت‌ گرایی (تروریسم) انجام میشوند، اما میان تروریسم و ترور تفاوتهای ماهوی مهمی وجود دارد.

واژهٔ ترور (اعدام انقلابی) گاه برای مشروعیت بخشیدن به اقدامات تروریستها استفاده میشود. برخی پژوهشگران همچون دیوید راپوپورت و ایویانسکی نظریه امروزین ترور را برگرفته از نظریه ستمگرکشی میدانند. امروزه گرایشی برای گنجاندن قتل سیاسی در چارچوب تروریسم پدید آمده و ازسوی دیگر بسیاری ازگروه‌های وحشت نیز از تاکتیک قتل سیاسی استفاده میکنند. آشکارترین تمایز ترور و تروریسم این است که هدف یک قاتل سیاسی یک شخصیت معین است و اسلحه برای از میان بردن او استفاده میشود، اما هدف یک اقدام تروریستی جمعی است.

راپوپورت برای تمایز قتل سیاسی از عمل تروریستی روش بدیعی را ارائه میدهد که در آن به جای «نفس اقدام» به «معنای اقدام» توجه میشود. او تروریسم را یک فرایند و قتل سیاسی را یک رویداد میداند؛ «قاتل سیاسی انسانی را نابود میکند که -به عقیده او- یک نظام را به فساد کشانده‌ است، اما تروریست نظامی را نابود میکند که پیشتر هر کسی را که در خود جای میداده به فساد کشانده‌است. قتل سیاسی یک حادثه، یک کار گذرا و یک رویداد است ولی تروریسم یک فرایند و یک روش زندگی است».

در سیاست به کارهای خشونت آمیز و غیر قانونی حکومتها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنها ترور دولتی میگویند و نیز کردار گروه‌های مبارزی که برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود دست به کارهای خشونت آمیز و هراس انگیز میزنند، تروریزم نامیده میشود.

همچنان واژه تروریسم دولتی که یک واژه‌ یی جنجال برانگیز است، اصطلاحی است که برای دخالت دولت یا دولتهایی در امور داخلی یا خارجی دولتی دیگر که به وسیله اجرا یا مشارکت در عملیات تروریستی یا حمایت از عملیات نظامی برای زوال، تضعیف و براندازی دولت مذکور یا کل دستگاه حاکمه آن کشور انجام میشود.

کمکهای مادی و معنوی (مثل حمایت سیاسی) به گروههای مخالف و مشارکت در عملیاتی چون بمبگذاری، مینگذاری بنادر و سواحل، آدم ربایی، هواپیمادزدی و ترور مقامهای عالی مملکتی، نمونه‌هایی از تروریسم دولتی است.

برایان جنکینس که از خبرنگاران مشهور در معضل تروریسم است، از تروریسم دولتی به عنوان «جنگ از طریق قائم مقام» یاد میکند. وی میگوید:

«این کشورها (پیروان تروریسم دولتی) بر محدودیتهای جنگهای متعارف واقف اند. بنابراین ترجیح میدهند از امکانات سازمانهای تروریستی، که خود راساً آنها را ایجاد کرده اند یا تغذیه مالی آنها را بر عهده دارند، برای تهدید دشمن یا اخلال در ثبات سیاسی و اقتصادی آن کشور یا ایجاد بی ثباتی سیاسی و اقتصادی در آن مملکت بهره گیرند».

جنکینس معتقد است که این شکل از تروریسم به سرمایه گذاری بسیار کمتری نسبت به یک جنگ متعارف نیاز دارد، دشمن را ازپای می‌اندازد و میتوان ارتباط با تروریستها را بطور کلی منکر شد.

تفاوت عمده تروریسم دولتی و تروریسم غیردولتی در مجری آن است؛ بدین معنی که مجری و طراح اعمال تروریستی غیردولتی افراد، گروهها و احزاب اند، و مجری و طراحی اعمال تروریستی دولتی، یک دولت یا چند دولت خاص هستند. علاوه بر این دخالت دولت یا دولتها در اعمال تروریستی دو گونه‌است:

۱ـــ به صورت مستقیم؛ یعنی خود دولت اعمال تروریستی را علیه دولت دیگر انجام میدهد.

۲ـــ به صورت غیرمستقیم؛ یعنی به وسیله یی فرستادن کمکهای مادی مانند این که اسلحه، مهمات و وسایل پیشرفته نظامی در اختیار گروههای مخالف دولت مذکور قرار داده شود یا گستردن چتر حمایت معنوی ازگروههای مزبورمانند حمایت سیاسی یا اقتصادی یا تبلیغاتی.

به اعتقاد مولفان کتاب فرهنگ اصطلاحات سیاسی و استراتژیک، سه مقوله را باید از تروریسم دولتی استثنا نمود و غیر دولتی تلقی کرد:

۱ـــ گروههای آزادی بخش ملی،

۲ـــ گروههای انقلابی و

۳ـــ گروههای قومی یا مذهبی.» (۴)

از مطالبی که در مورد بنیادگرایی و تروریسم  در بالا از آن  تذکر به عمل آمد ، میتوان مدعی شد که بنیادگرایی و تروریسم در یک بستر گستردهٔ در پاکستان عمدتاً و در ایران قسماً رشد  کرده و روز تا روز  سیر صعودی خود را  پیموده  است و چگونگی وضع موجود افغانستان مستقیماً به تروریسم دولتی چند کشور ارتباط داشته و دارد.

اما بنیادگرایی و تروریسم در افغانستان!

ادامه دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـــ ویکی پدیا ( دانشنامهٔ آزاد ).

۲ـــ بار نبی میسون خبرنگار دیپلماتیک بی.بی.سی.

۳ـــ سید حیدر ترابی.

۴ـــ ویکی پدیا ( دانشنامهٔ آزاد ).

 

 


بالا
 
بازگشت