نورمحمدخرمی

 

به جواب چرندیات رزاق احمدزی یا سرخورده ای  ازجنس آنانی که پابند به هیچ چیزی نیستند!!

 

آقای عبدالرزاق ؛ به گفتۀ سمنگانی ها « بچۀ مولوی احمد جان»  یکی از ناقلین سمنگان ؛  که دراین تازه گی ها احمدزی بودن خودراهم با درنظرداشت نرخ روزبه بازارعرضه کرده است ؛ لطفی به من نموده ومرا واداشته است که پس از دیر وقت ؛ یک نوشته ای را به آدرس سایت وزین ودوست داشتنی ام  «آریایی» ؛  ولودرسطح وحد یک جوابیه  به چرندیات یک انسانی که من کاری به کارش نداشته ام؛ گسیل بدارم.

اگرپرداختن به ادعاهایی دروغ ، جعلی وبی محتوای بخش اول نوشته اش را به اخیرمبحث خویش موکول نمایم ؛ تمام موأخذ قابل بحث از نظر وی در رابطه به من، برمیگردد به نوشته های فیسبوکی ، اظهار نظر و «کمنت » ها یی من درموارد معین درهمین رسانۀ اجتماعی یعنی فیسبوک . این آقا اگر نظری ونقدی در رابطه به آن نوشته ها و کمنت های  من در صفحات فیسبوک میداشت ؛ میتوانست ومی بایست در همانجا وبه موقع عکس العمل نشان میداد . ولی حالا چرا ؟ (جواب این چرا  را اگرممکن بوددر ختم این نوشته خواهم  نوشت) .  البته سه - چهارروز پیش  نیز شبیه همین چرندیاتش درفیسبوک هم به آدرس من چیز هایی نوشته بود که به جوابش نه تنها از طرف من بلکه ازطرف  تنی چند از سمنگانی های عزیزنیز پرداخته شده بود.  صاحب صفحه برای این که از تشنج بیشترجلوگیری کرده باشد ازروی صفحه اش آنرا پاک کرد.

 این که می گوید که وی به علت « تعرض » من (خرمی)  « به حریم خانواده» اش دست به این نوشته ای سراسر دور از عفت قلم ، بازاری وخالی از منطق زده است  ؛  دروغ محض است . من  اساساً در هیچ موردی پای خانوادۀ کسی را درمسایل این  چنینی در میان نه کشیده ونمی کشم . به خصوص که به  همسر این عالی جناب؟  به دیدۀ یک خواهرمی نگرم . چون نامبرده خواهر یک دوست  عزیز وشهید نا مرادی است که همه کسانیکه مارا می شناشسند به شمول مسوول گرانقدر سایت آریایی از دوستی ، صفا و صمیمیت میان من وآن شهید آگاهی دارند. آقای «احمدزی» باید بداند که  نمک خوردن ونمکدان را شکستاندن در قاموس ما نیست.

شاید منظور عبدالرزاق از « تعرض مستقیم »  من « به حریم خانواده » شان این باشد که من در مباحثات  فیسبوکی چند روز قبل ؛ یکی از عادت های همیشگی وی را به رخش کشیدم . و آن این بود که آقای عبدالرزاق به عوض اینکه خودش باشد وازخود بگوید ؛ ببیشتر مایل است در مباحثات شخصی و حتی در بعضی از نوشته ها از جناب سلیمان لایق به عنوان مامایش وازمرحوم استاد خیبرشهید و حضرت صبغت الله مجددی به عنوان شوهران خاله اش نقل قول کند ویادر دفاع ازآن ها چاقو کشی نماید. البته در مورد حضرت صبغت الله مجددی؛ بیشتر به شکل جوک و طنز از قول وی استاد ربانی شهید ،  شهید احمدشاه مسعود وبعضی های دیگر را به تمسخر میگیرد. خوانندگان عزیزخود قضاوت نمایند که این بازگویی حقیقت از جانب من  « تجاوزبه حریم خانوادگی » نامبرده است ؟ من به هیچ وجه اتهامات ، جعلیات ودروغهای شاخدار وی نسبت به برادران خودرا تجاوز به حریم خانوادگی خود به حساب نمی آورم  ولی البته که  به این همه چرندیات دور از واقعیت وی  بعداً ودر همین نوشته  می پردازم...

قبل از اینکه به این سوال که چرا عبدالرزاق  «نوخته وقیزۀ» ی خودرا کنده وبه جان من افتیده است ؛ جواب بدهم می خواهم در پیشگاه همه دوستان ورفقاییکه مرا از نزدیک می شناسند ؛ آنهاییکه در فضای مجازی با هم در اتباط هستیم و دوستانی که این نوشته مرا می خوانند؛ یک نکته را واضح سازم و آن این است که :  موضع و نظر من درمورد موضعگیری حزبی آنچنانی محترم سلیمان لایق دروقت وزمانش در حد نظریات آن رفقایی بوده است که  نسبت موضعگیری آقای لایق به نفع حفیظ الله امین انتقادهایی داشته اند. وامامن از روزی  که محترم لایق در دفتر کارش در وزارت اقوام و قبایل برایم به صراحت گفت که : «  حق یک رأی را داشتم، آنرا نظربه تشخیص خودم به کسی که می خواستم دادم .. شما پرچمی ها چرا حالا دنبال مرا ایلا نمی کنید ؟ ». من از همان روز به بعد همین جواب لایق صاحب را به منتقدینش با تأکید بازگو کرده ام. البته نقد وانتقاد از مواضع تبارگرایانه  و برتری طلبانۀ جناب لایق نه تنها ازنظر من بلکه از نظر طیف وسیعی ازآگاهان  و نخبه گان از تمام اقوام به شمول آگاهان و نخبه گان قوم شریف پشتون که دارای وسعت نظرلازم هستند ؛ دیگریک موضوع پوشیده نیست.  البته اینجا حرف برسر نقد از مواضع است نه اهانت به شخصیت و کرامت انسانی شاعر مطرح هردوزبان ملی کشور. وباز نقد از چنین مواضع جناب لایق را کسی از جمله من ؛ هرگزکار روزمرۀ خود نه ساخته است. اتفاقاً من به اشعار لایق صاحب بسیار غلاقه دارم و تعدادی از آن را ازحفظ دارم.

در مورد آقای غرزی لایق باید عرض کنم که من به ایشان ازروی نوشته های فیسبوکی شان شناخت پیدا کرده ام. من ایشان را انسان مهذب و صاحب قلم واندیشه می دانم. شاید ندرتاً درموادری با هم بحث هایی بسار کوتاه فیسبوکی داشته باشیم که بازگو کنندۀ تفاوت نظرهای مان بوده باشد.  ما با برخورد احترام آمیز شاید یکدیگر را نقد هم کرده باشیم.  ولی آنچه تحت عنوان  ( اندیشه های قبیلوی پدر و پسر) به من نسبت داده شده است ؛ مشکوک به نظر می رسد . من چنین نوشته ای را از خود به یادندارم ... شاید زیر این نوشته که از کسی دیگری باید بوده باشد من چیزی نوشته باشم . یا اینکه رزاق خان برجعلیات  خنده آورشان یک جعل دیگر افزوده اند. من به بسیاری از نوشته های غرزی لایق ودیگران کمنت های آنچنانی هرگز نمی نویسم. برعکس وقتی شعر« بهار دره زندان» را شریک ساخت من آنرا ستوده و اظهار داشتم که با شریک ساختن این شعر زیبا ؛ خاطراتی را برایم به یاد آوردید. زمانیکه من نوشتۀ مشترکم با یک دوست دیگردر بارۀ «جایگاه تاجیکان در سیاست افغانستان »را در صفحۀ فیسبوک گذاشتم ؛ آقای  غرزی لایق آنرا طی کمنتی مثبت ارزیابی کرد . من به مناسبت در گذشت مادرش به ایشان  تسلیت دادم که اظهار سپاس نمودند. خلاصه من تا این حد وسطح  با آقای غرزی لایق روابط در فضای مجازی دارم وانرا برخلاف نظررزاق مثبت ارزیابی  می نمایم. اگر نقدی و نظری در بارۀ نوشته ها ونظریات من از جمله همین نوشتۀ  (اندیشه های قبیلوی پدر وپسر) که نوشتۀ جدی ای  باید باشد واگر ازمن هم باشد تا کنون نباید از جانب غرزی لایق بی جواب مانده باشد . ایشان  کم گوی من  وکسی دیگری دراین گونه موارد نبوده ونیست.  به آقای عبدالرزاق بار دیگر می گویم ؛  کوشش کنید خودتان باشید نه فقط  پسر عمۀ غرزی لایق ، خواهرزادۀ لایق صاحب بزرگ، پسر عمۀ خانم ، پسر خواهر زن کی  وکی  و چی ای کی!!

  گرچه ادعای تان در مورد نوشتۀ ام خطاب به آقای غرزی لایق رادربالا مورد شک وتردید قرار داده ام ولی برآنچه شما (خارج ازمتن ) در مورد تاکید احتمالی من برتکیۀ جامعۀ قبیلوی بر روابط خونی و شجرۀ اجدادی ؛ انگشت انتقاد گذاشته وآنرا توهین به این گونه جوامع ارزیابی می کنید ؛ می خواهم مکثی نمایم  زیرا شما از این ادعای تان چنین نتیجه گیری می کنید که من  گویا « پدرونیاکان» خودر ا نمی شناسم . این صاف و ساده ناشی از نافهمی ، کودنی و جهالت تان است . مگرنقد یک سیستم  و فرماسیون اجتماعی به معنوی توهین به مردم آن جا معه ای است که درآن فرماسیون زندگی کرده و می کنند ؟ شما دچار تناقض گویی هم هستید از یک طرف  از مردم خرم ( خرم وسارباغ یکی از ولسوالی های بزرگ سمنگان است نه قریه ! )  و نقش وجایگاه این مردم در جامعۀ سمنگان متملقانه  به نیکویی یاد می کنید و از جانبی بریکی از باشندگان اصیل آن که اجدادش نه کمتر از هزارسال دراین خطه زیسته اند را میگویید که « پدرو اجداد تان را نمی شناسید » .  من این قضاوت را با خوانندگان عزیز می گذارم که آیا کسی که اجدادش دریک درۀ زیبا ( درآن به جزأ از مردم بومی هیچ ناقلی زندگی نه دارد) ؛ طی قرنها زندگی کرده وآثار باستانی هزاران ساله  وحتی درختانی  که عمرش کمتر ازچند صد سال نیست  درآنجا ( از جمله باغ پدری خودم ) بالفعل وجود دارند و قبرستان های شان در هر صد سالی به زمین زراعنی تبدیل می شود ؛ از گذشته اش  به شمول پدر و نیاکانش  بی خبراست و یا کسیکه تا هنوز قبرستان موروثی ندارد و نمیداند که قبر پدر کلانش در کجا است ؟  ؛ از اجداد خود بی خبراست ؟؟ 

قبل از اینکه به ادامۀ ادعاهای  وی با استناد به نوشته های فیسبوکی من از جمله حمایت من از عطامحمد نور ، استاد برهان الدین ربانی شهید ، نقدی ازشیوۀ لباس پوشی اشرف غنی احمدزی و موارد از این گونه بپردازم می خواهم آنچه این آدم سبکسرانه،  جاهلانه ودور ازعفت قلم به آدرس شخص من نگاشته است  پرداخته و قضاوت را به دوستان سمنگانی ، هم مسلکانم در رشتۀ انجنیری و همه خوانندگان واگذار کنم.

آقای رزاق ا حمدزی چنین نشخوار می کند:

«استعداد جناب نور محمد قبل از هفت ثور 57 زمانیکه در وزارت آبیاری ماموریت داشت توسط یکی از موسسه های انگلیسی فعال در کابل کشف شد. آنها او را چهره ای مناسبی برای " تحصیل " در انگلستان تشخیص و به آن کشور اعزام نمودند،»

واقعاً از نظر کسانیکه رشد و رسیدن به جایگاه ومقامی ویا حتی  معرفی شدن به یک  بورس تحصیلی را نیزصرفاً به وابسته بودن به سازمان های  استخباراتی  بیرونی میدانند ودرحافظۀ تاریخی شان این موضوع نظر به تجربۀ تاریخی نزدیکانشان حک شده است ؛ باید قضاوت و نتیجه گیری ای این چنینی داشته باشند. چون این ها خود زمانی صرفاً با قبول بردگی  برای انگلیسها ، زمانی برای روسها ، وزمانی هم برای امریکایی ها و حتی پاکستانی ها به جاه وجلال رسیده اند وبس.

« نورمحمد» از روی سرک وازمدرسۀ مسجد آقمزار و یا در سطح بلندش از اکوره ختک ویادیو بند به انگلستان بورس تحصیلی نه گرفته است . نمی خواهم بایک سیلی چند روی افگارشود ! ورنه حرف های که دیگران در مورد بعضی ها گفته ونوشته اند وهنوزهم می گویند و می نویسند ؛ بسیار است!

من یکی از فارغین ممتاز دانشکدۀ انجنیری دانشگاه کابل بوده ام  و قبل ازبورس انگلستان در پروژۀ بزرگ قندوز- خان آباد مطابق به مراحل کاری آن پروژه  در حالی که کمتر از بیست وچهار سال داشتم ابتدا به حیث مدیر سروی وتوپوگرافی بعداً مدیر طرح ودیزاین ودراخیر مدیر نظارت ساختمانی کار می کردم. زمان محمد داود بود و رئیس عمومی واحد آب برق مرحوم جمعه محمد محمدی پشتونی از قبیلۀ جاجی پکتیا بود. روحش شاد، انسان با پرنسیپی بود . در این گونه بورس ها کسانی را معرفی می کرد که مدت زمانی درپروژه ها دراطراف کارکرده می بود و ضمناً از نظر ایشان از این کس ( کاندید بورس) در آینده کاری خوبی در رشته اش متصورمی بود. مرا مرحوم محمدی چنین تشخیص داد وبه همین بورس که یگانه بورس هم بود معرفی کرد. دراین اینجا چنانی که  ادعای پوچ شده است  پای تشخیص کدام موسسۀ انگلیسی در میان نبود. باید گفت قبل ازمن و بعد از من نیز یک عده ازانجنیران وزارت آب وبرق از همین بورس در عین یونیورسیتی در انگلستان استفاده کرده اند. لازم است  برای تفهیم این شخص کودن ازآنهایی که به خاطردارم ذکری خیری بنمایم. مثلاً قبل از من جناب  انجنیراحمد فرید اسحق که بعدآ معین وزارت آب وبرق شدند؛ انجنیر عبدالحمید عزیزی که پیشتر از من مدیر عمومی پلان دربخش آب وزارت آب وبرق بودند و بعداً من جای ایشانرا گرفتم ؛ انجنیر گل بهرام حلیمی ، انجنیر ... ابراهیمی . بعد از من انجنیرعبدالحکیم ، انجنیر گل عزیز و انجنیریاسین بیدار؛ فعال سیاسی ، مترجم ونویسندۀ فرهیخته را به یاد دارم .... مگر این همه را همان موسسۀ انگلیسی (یار قدیم شماها)  تشخیص داده و بعد از استخدام به شبکه های آنکشوربه بورس انگلستان اعزام  کرده بود ؟ شرم باد برتو و سطح درک تو!

اوبه ادامه میگوید :

« روابط او با انگلیسها و گذشتهء مشکوکش با وصف سابقه اش مانع رشد او در تشکیلات حزبی بود. بعد از 6 جدی و در جریان جنگ نا مرعی قدرت که تب فریکسونی بر عده ای از حلقات حزبی حاکم شده بود بعضی از حلقات مشخص در مرکز که بعدا" توسط احمد شاه مسعود به عنوان جاسوسان شورای نظار در بیروی سیاسی و کمیته مرکزی حزب معرفی شدند برای تقویت مواضع شان در کابل وولایات در جهت سرباز گیری از افرادی با چنین سوابق برامدند. »

خوب است که از سابقۀ من انکار نه کرده  ونه گفته است که مستقیمآ از «شورای» نظاردر پنجشیر به «کمیتۀ ولایتی» در سمنگان پرتاب شده بودم.  واقعاً درست است که می گویند : «دروغگوحافظه ندارد» ! . قبل از6 جدی ؛  من مثل بعضی از اپرچونییست های  تسلیم طلب به درگاه  امین میر غضب ؛ «انتظار رشد در تشکیلات حزبی را »  نه داشتم بلکه مثل همه فرزندان صدیق وطن  در زندان  پل چرخی به سر می بردم. بعد از آزاد شدن اززندان در همان اوایل بنابر علاقه ای  که به رشته ومسلکم داشتم درپی مقام وچوکی نه بلکه در « موسسۀ خدمات  مشورتی انجنیری آب وبرق – واپیکا » که مقرآن در تعمیر هژده منزلۀ پامیربود ؛  شروع به کار نمودم.  من نه براساس توصیۀ  جاسوسان شورای نظار و احمدشاه مسعود دربوروی سیاسی حزب ونه هم  « براساس قرعه »به حیث منشی کمیتۀ ولایتی سنمگان تعین شدم.

در ذهن شما  وآنهاییکه مثل شما فکر می کنند ؛ این یک مسئله تلقین شده است که اگرغیراز خود  ویا کسی از تبار خودتان ؛  به آنچه شما «مقام » میدانید ؛ توظیف شود؛ آنرا « یک امر تصادفی» ، نتیجۀ « قرعه کشی» ویا« خیرات » بزرگان خود می دانید. گناه شما نیست ! با همین ذهنیت بزرگ شده اید. واما من براساس تقاضا وشکایت  یک عده از کادر های سمنگان برخلاف میل وارادۀ خودم   ؛ نه به حیث منشی  بلکه به حیث عضوکمیتۀ ولایتی به سمنگان فرستاده شدم. این کفتۀ مرا آن عده ای رفقایی که برای اشتراک در یک جلسه ویا سیمینار به کابل آمده بودند وروزی به دفتر من آمده قسم خورده گفته بودند که : « این طور نمی شود ! ما را حزبی ساختید و خودتان درسرک قیرچکرزده و در هژده منزله کار می کنید ؟ما به کمیتۀ مرکزی می رویم و شما را باخود به سمنگان می بریم ». خوب به یاد دارند .عده ای ازآن رفقا به فضل خداوند در قید حیات اند و اگر این نوشته مرا بخوانند  ؛ این موضوع را تأیید خواهند کرد. . همین طور هم کردند ومن به  حیث عضو کمیتۀ ولایتی به سمنگان فرستاده شدم .  .... مسوولین اموردرزون شمال و همجنان درمرکز بعداز مدتی با مشاهدۀ نفوذ من در میان مردم و ارایۀ پیشنهادات معقولم برای بهبود وضع و همچنان اتخاذ سیاست معقول کدری مبنی بر« بالا کشیدن کادر های مستعد محلی »  از جانب مرحوم ببرک کارمل ؛ من به حیث منشی کمیتۀ ولایتی سمنگان مقرر گردیدم. البته چنین یک سیاست  کادری برای یک تعداد کسانیکه پیرواندیشۀ اقتدارگرایانه قومی بودند قابل تحمل نبود.  مثلاً در همین سمنگان ، منشی کمیتۀ ولایتی ، والی ، مسوول خاد ، قومندان امنیه ؛ منشی سازمان جوانان ، رئیس اتحادیه های صنفی  ، شاروال شهر عمدتاً از کادرهای خارج ولایت وهمه بلا استثنا از برادران پشتون بودند.

برخلاف ادعایی که این آقا ازروابط بد من با والی های آن زمان جناب  استاد غلام محمد دانشجو و دگروال علی محمد می بافد ؛ هردوی ایشان دوستان صمیمی من در گذشته و حال بوده و هردو  بر اثر تقاضا و پیشنهاد من مقرر شده بودند. من با ایشان روابط کاری خوب و دوستانه داشتم  وهمین حالا نیزگاه گاهی از یکدیگر احوال می گیریم. درهرسیستم  دولتی تقرر وتبدل از یک جا به جایی؛  یک امر عادی است. در رابطه به مسایل کادری  می خواهم از یک خاطره ام  که برادعاهایی آقای عبدالرزاق مبنی بر تصفیۀ ولایت از وجود کادر های پشتون به وسیلۀ  من ارتباط می گیرد ؛ یاد آوری کنم .  یک زمان ؛  بعد از گذشت چند ماه ازتعین غلام محمد دانشجو به حیث والی ولایت  درمقر کمیتۀ مرکزی حزب  در کابل بودم. دریک ملاقات کاری با یکی از رهبران درجه اول و همه کاره در امور تشکیلاتی در بیروی سیاسی حزب  ؛ سر مشاورشوروی کمیتۀ مرکزی حزب  از من سوال کرد : « شما منشی  ولایت  تاجیک و معاون تان اوزبیک ؛ والی  ولایت تاجک  ومستوفی اوزبیک ؛ پشتونهای سمنگان چه می گویند ؟ » . من در جواب گفتم  : « وقتی والی و منشی به اضافۀ قومندان امنیه وآمر خاد   همه پشتون بود ند؛  کسی این سوال را می کرد که تاجیک ها و اوزبیک های سمنگان  چگونه فکر می کنند ؟» . سرمشاور سر خود را خاریده گفت «لـــد نه » ولی آن رهبرحزبی ما بایک خندۀ مصنوعی صحبت را به مسیر دیگر سوق داد. آقای رزاق احمدزی ! من در این گونه موارد نظریات خود را با چنین صراحت بیان می داشتم واین از کسی به شمول داکتر نجیب و سایر رهبران حزب و دولت نیز  پوشیده نبوده است . یکتعداد از رفقا ازاین مصاحبۀ من با سر مشاور شوروی؛ آگاه شده بودند و داستان آنرا با یکدیگر قصه می کردند .

در مورد کارنامه هایم در سمنگان ؛  اول از اتهام بیمورد، دروغ وخنده آورآقای احمدزی در مورد دوبرادرم می آغازم. درمورد تعین شدن برادرم حاجی فیض محمد که از طفولیت از یک چشم معیوب است وفعلاً در سن بیش از هشتاد سال قراردارد باید بگویم که آقای رزاق احمدزی معیوبیت چشم این برادرم را به « کوری» برادر دیگرم که فضل خدا سالم است  عوضی گرفته است.

من در اینجا از تمام دوستان سمنگانی آگاه به اوضاع آن وقت آن ولایت ، از جمله کارمندان سابق خاد ؛ اعضای جمعیت در سمنگان ، حزبی ها وسایر آگاهان سمنگان می پرسم ؛ آیا شما کسی به نام فیض محمد را به حیث قومندان جمعیت در خرم سمنگان می شناسید ؟ در باره اش شنیده اید ویا خوانده اید ؟ یا کدام برداردیگر انجنیر خرمی قوماندان جمعیت بوده است ؟؟ شرم هم خوب است ! بیحیا یی هم حدی دارد !

درمورد برادر دیگرم وی چنین مدعی است :

 « او پروژه های رهایشی شاروالی ایبک را منبع خوبی برای کسب درامد نا مشروع برای خودش ساخت و برادرش خیر محمد در نقش کمیشنکار غیر رسمی صد ها نمره زمین را که در واقع استحقاق کارمندان کم درامد دولت بود با استفاده از نفوذ او بازار سیاه نموده و از آن طریق کسب ثروت نمود.
گند رسوایی خرمی بالاخره بجایی رسید که دیگر مشاورین فاسد روسی و حلقات مرکزی مدافع او هم نتوانستند بیشتر از این او را در آن مقام نگهدارند.» 

من یک سوال را با تمام هموطنان  عزیکه این نوشته را می خوانند ؛ درمیان می گذارم  وآرزو درام  که  به آن به ندای وجدان پاسخ بدهند  :  ایا در زمان حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ودر هنگام حضور شوروی ها در کشور و در آوانیکه سازمان خاد تحت رهبری داکتر نجیب ؛ که تمام عرصه ها از جمله امور اقتصادی را درساحات تحت کنترول دولت  در تحت نظرداشت ؛ آیا می شد در سمنگانی که فامیل آقای رزاق با داشتن رابطۀ مستقیم با مرحوم داکترنجیب درآن زندگی ونفوذ داشتند؛  کسی بتواند پروژۀ دولتی مسکن را از طریق بازار سیاه به بازارعرضه کند ؟؟؟

من خود این جواب را نمی دهم . قضاوت را به شما می گذارم . ولی این را همه مردم مرکز ولایت سمنگان  ، همه اعضای آن وقت حزب  و همه مامورین دولتی آن وقت خوب به یاد دارند  که در زمان  مسوولیتم  من و همکاران صادقم در کمیتۀ ولایتی  و مقام ولایت در سمنگان ؛ براساس تلاش های زیاد پروژۀ رهایشی ایرا به نام «کارتۀ  صلح» که بعد ها اسم «کارتۀ خراسان» را به خود گرفت ؛ آغاز وطبق یک پروسۀ کاملاً شفاف ؛ نمرات رهایشی را به مستحقین واقعی آن  توزیع نمودیم. این در حالی بود که با وجودیکه از استملاک زمین سالها می گذشت ولی مالکین اراضی که از ناقلین مربوط به اقارب آقای عبدالرزاق احمدزی بودند با نفوذیکه در دولت به خصوص در وزارت فوائد عامه داشتند از توزیع نمرات جلوگیری می کردند. شاید انتظار آنرا داشتند که چنین روزی مثل حال فرا برسد  وبه اصطلاح توت به مراد دل شان پخته شود ولی این فرصت برایشان داده نشد .  ازاینکه  وزارت فوائد عامه از اعزام هیأت سروی ازمرکز  خود داری می کرد ؛ به اساس  پیشنهاد مقام ولایت؛  شورای محترم وزیران  وشخص جلالتمئاب  سلطانعلی کشتمند صدراعظم ؛ هیآت محلی  متشکل ازنمایندۀ ادارۀ فواعد عامۀ ، سروی کادستر واصلاحات ارضی را تحت نظر بنده نظر به صراحت شان  در احکام « نه به حیث منشی کمیتۀ ولایتی بلکه به حیث یک انجنیر سابقه دار» توظیف نمودند تا این پروژه را بلاک بندی نموده وآمادۀ توزیع نماییم .  وما چنین کردیم . اما این پروژه نه دربازار سیاه بلکه تحت نظر هیأت با صلاحیتی متشکل  از تمام اورگانها ؛  برای کسانیکه بی سرپناه بودند ؛ به این ترتیب  توزیع گردید :

 درقدم اول برای فامیل های شهدا ، دوم برای سربازان و افسران داخل خدمت؛  سوم برای مامورین پایین رتبه ؛ اعضای حرفوی حزب  وسازمانهای اجتماعی و به تعقیب آن برای کسبه کاران وغیره توزیع گردید . به همین خاطر ریشسفیدان و بزرگان شهر به  ما ازروی شوخی می گفتند  « شما هم مثل حکومت های قبلی پروژه را برای خود توزیع کردید » . اگر غیر ازاین است  ؛ مردم سمنگان به خصوص اعضای حزب ،  مامورین وهمه کسانیکه درهمین خانه ها زندگی می کنند  بفرمایند و بگویند که این خانه ها را از بازار سیاه ازنزد  برادر من حاجی خیر محمد خریده اند ویا از اثرتلاش من و همکارانم وهمت خودشان صاحب خانه شده اند ؟؟ بروید از باشندگان  «کارتۀ خراسان» سمنگان  بپرسید که چه می گویند ؟؟ آنها همه به یک صدا می گویند که « خانه ات آباد انجنیر خرمی که مارا در وقت صلاحیت خود صاحب خانه کردی ورنه  حالا همه خانه به دوش  می بودیم  !». مگر اینکه من به حیث یک سمنگانی و کارمند حرفوی حزب و برادرم به حیث  یک نفرسرباز داخل خدمت در آن وقت ؛ یک یک نمره زمین در میان دیگرمستحقین به دست آورده ایم ؛ گناه کبیره ای را مرتکب شده ایم  ؟؟

اتفاقاً درهمین  زمان شهردار شهرایبک مرحوم محمد حسن خان از اقارب نزدیک خود آقای عبدالرزاق بود. وی بعد ها خسربرادر آقای عبدالرزاق احمدزی نیزگردید . باز هم باید بگویم : کی باید خجالت بکشد ؟  من ویا شما ؟؟ آقای احمدزی !

در رابطه به لاطایلاتی چون همکاری من با مشاورین شوروی   و داشتن رابطه با جمعیت و غیره نمی خواهم وقت زیاد دوستان را بگیرم . همه میدانند که درآن زمان شوروی ها در کشوربودند و در هر اورگان منجمله کمیتۀ ولایتی مشاورین  شوروی حضور داشتند وما با آنها مشترکاً کار می کردیم . فردا من یک  قطعه عکس خودرا یکجا با مشاور شوروی موظف در کمیتۀ حزبی که مراسم  افتتاح تعمیر کمیتۀ ولایتی  را نشان می دهد در فیسبوک می گذارم. این تعمیرفعلاً مقر ولایت سمنگان  و نشان دست من است. باید بگویم ومردم سمنگان شاهد هستند که آنچه را من طی بیش از سه  سال دوران جنگ ، خون وآـش در سمنگان انجام داده ویا تهداب آنرا گذاشته ام ویا طرح آن را به مقامات بالایی پیشنهاد کرده ام وبعضی از آنهارا جناب مهرآیین گرامی خلف من ووالی همکار وی انجنیر شریف انجام داده اند ؛ در طول حدود چهارده سال گذشته ودر فضای مساعد وباسرازیر شدن ملیاردها دالر در کشور؛ در سمنگان انجام داده نه شده است. کافی است در این زمینه از تکمیل پروژه های مسکن ، همین تعمیر ولایت ، تعمیر های  ارزاق  واحتیاجات عامه ؛ موسسه عالی تربیۀ معلم که هستۀ دانشگاه فعلی را می سازد ، تعمیر مدرن لیسۀ اناث ملکه اجانی ؛ تعمیر جدید مخابرات ؛ دفتر حلال اجمر و کلینیک مربوطۀآن ؛ الحاقیه لیسۀ ایبک وابتداییه مرکز ؛ طرح ، دیزاین وآماده به ساختمان ساختن سربند آبگردان  لرغان ، سروی آبهای تحت الارضی حضرت سلطان ووو..   نام ببرم.

واما در مورد رابطۀ من با جمعیت ودر مجموع با مجاهدین ومخالفین حزب و دولت وقت که من مسوول  ونمایندۀ شماره یک حزب  در ولایت سمنگان بودم ؛ باید  کمی تفصیل بدهم.

سمنگان در آن زمان بنابراینکه در مسیر شاهرا ترانزیتی، تجارتی  واکمالاتی حیرتان – کابل قرار داشت ؛ از اهمیت استثنایی برخور دار بود. قبل از توظیف من در سمنگان بنابر عدم شناخت از روحیات مردم از جانب مسوولین امور و هم برداشت ناقص از پالیسی حزب در مراحل اول مبنی بر«سرکوب قطعی اشرار» ؛ وضع هم برای دولت وهم برای مردم غیر نظامی وبیدفاع به جهنم تبدیل شده بود. روزانه ده ها موتر باربری اموال دولت وتجار غارت شده ودرپی هر حادثه  قرا و خانه های بیدفاع به توپ بسته می شد.  کافی است یک رقم را خدمت دوستان ارایه کنم. ظرف سه ماه قبل از توظیف من محمولۀ هشتصد عراده موترغارت و خود عراده جات  به آتش کشیده شده بودند. من طی شش ماه  مسوولیتم این رقم را به صفر رساندم. هرشب به خاطر سوراخ کردن وسوختاندن پایپ لاین تیل قریه های مجاور به توپ بسته می شد. من به این وضعیت خاتمه بخشیدم . شوروی هارا وادرساختم تا تیل مورد نیازمردم قریه های مسیرپایپ لاین را تامین نمایند ودربدل آن مردم جلو سوراخ کردن وبه آتش کشیدن   پایپ لاین راگرفتند. ضمناً مردم از کمک های مواد غذایی ، البسه وغیره با وجودیکه مجاهدین در قریه های شان مسلط بودند ، مستفید می شدند. 

بعد ها وقتی رهنمود هایی براساس تزس های دهگانۀ مرحوم ببرک کارمل مبنی برتماس با جنگجویان ضد دولتی واصل گردید ؛ کار وسیع سیاسی ، تبلیغاتی واوپراتیفی با یک دید دور اندیشانه ، سازمان داده شده وعملی گردید. من شخصاً در این مورد به همکاری خدمات اطلاعات دولتی مستقیماً دست به کار شده  ونامه های حسن نیت به تمام مسئولین ولایتی تنظیم های جهادی به شمول مرحوم قاسم جان از حزب اسلامی نوشتم که به جزأ ازوی از دیگران جواب های بعضاً تند وتیز وبعضاً نرم وآشتی جویانه در یافت کردم. واما مرحوم قاسم جان  با وجودیکه چندان پایگاه  ونفوذ قوی ای در سمنگان نه داشت وخود تحت حمایت مولوی قدوس از حرکت انقلاب اسلامی محمدی جبهه اش را حفظ می کرد ؛ به عوض اینکه  به نامه ام جواب تحریری بدهد  با تکبربه ایلچی من گفته بود اگر بخواهد با دولت تماس  داشته باشد به بلند ترین مقام دسترسی دارد. البته روشن بود که او با مرحوم داکتر نجیب پدر آشنایی و پیوند رفاقت داشت . زیرا پدر داکتر صاحب با پدر قاسم جان با وزیر محمد گل مومند که سالهای سال در سمنگان زندگی داشت مناسبات نزدیک وکاری داشتند. وهم روشن بود که قاسم جان به وسیلۀ فامیل همین عبدالرزاق از مرکز اکمال می شد.  من بادرک مسوولیت تاریخی وبه عنوان یک فرزند اصیل وبرخواسته از میان مردم سمنگان ؛ درآن سالهای دشواربرای حفظ جان مردم و جلو گیری از تلفات بیهودۀ جوانان هموطنم دردو طرف جبهۀ جنگ ، به چنان کارستانی دست زدم که دشمنان سوگند خوردۀ مردمم تا هنوز از خشم وکین چون مار زخمی به خود می پیچند. من در اینجا خود را اخلاقاً موظف می دانم تا از کسی مخصوصاً ازقومندانان جهادی نام نبرم ولی اینقدر می گویم که من زمینۀ پروتوکول همکاری ،  آتش بس مشروط و قطع عملیات در مناطق معین را میان اکثر قو ماندانان  وامنیت دولتی به صورت تک تک  وجداگانه فراهم آوردم. در نتیجۀ  عملی شدن همین پروسه تقریباً در سراسر ولایت صلح نسبی سراسری برقرار گردیده بود. مکاتب در اکثر مناطق ولایت به شمول مناطق تحت کنترول  مجاهدین فعال ومردم از تخم های اصلاح شدۀ بذری ،  کود کیمیاوی وماشین وآلات زراعتی دولتی بهره مند بودند. اینکه اکثریت مردم سمنگان درمناطق تحت کنترول مجاهدین واز جمله اقارب من در زادگاه خودم طرفدار ومتحد جمعیت بودند یک  امر طبیعی ویک حقیقت محض بود. اما این به معنای آن نبود ونیست که من خود جمعیتی بوده وبه نفغ جمعیت عمل کرده باشم . من با رعایت کامل پالیسی رسمی و اعلام شدۀ حزب  از مجرای قانونی ای  دولتی  واز طریق اورگانی که در رأس آن داکتر نجیب قرار داشته است عمل کرده ام . در همان وقت نیز چنین حرف ها را یک عده ای آگاهانه ویا غیر آگاهانه زمزمه می کردند که  گویا «در سمنگان گرگ ومیش یک جا آب می خورند» ؛ وحتی یک پرپره ای را برضد من که محرک اصلی اش حزب اسلامی و همین عبدالرزاق خیل ها بود عنوانی کمیته مرکزی نوشته وسپردند.  تحقیقاتی مخفی و علنی ای انجام گرفت . در نتیجه محرکین  اصلی رسوا وسیاه روی شده  وازولایت فراخوانده شدند. این است حقیقت !! من  افتخار می کنم که  درک  درستی از اوضاع داشتم . من معتقد  بودم وهستم   که :  « رژیمها و دولتها رفتنی هستد  ولی  این مردم  هستند که ماندنی  هستند» ؛  به خود می بالم که ازتعقل کار گرفتم واز مردم ولایت خود در حد توان  درآن شرایط طوفانی حفاظت کردم. هرکودن وهردشمنی هر چه می گویدبگوید... جمعیتی می گوید ، اشرار می گوید ،  نوکر روس می گوید و حال با عنوان کردن  اتهام  بیمورد ی ؛  جاسوس انگلیس می گوید.... بگوید .. مردم سمنگان مرا می شناسند وخود  قضاوت خود را کرده اند.

 اما در مورد مجبور ساختن ناقلین پشتون در ولایت سمنگان به مهاجرت ، چه باید گفت ؟؟ این  را کی نمیداند که ملیون ها تن از هموطنان ما حتی قبل از ورود شوروی هابه کشورهای همسایه درهمان سال های اول انقلاب مهاجر  نشده باشند.  آن عده ای محدود از ناقلین پشتون در سمنگان که عمدتاً از آن طرف مرز دیورند در زمان حاکمیت محمد گل مومند بعضاً به جبرواکراه در سمنگان اسکان داده شده بودند  باشروع جنگ ها و در همان سالهای اول قبل از آمدن من به سمنگان ؛ در جاهای امن در پاکستان رحل اقامت گزیده بودند. آنهاییکه باقی مانده بودند در اثر تشویق برادر و سایر اعضای فامیل آقای عبدالرزاق؛ زمینۀ انتقال شان به پاکستان تدارک داده شده بود که کمیتۀ ولایتی به آنها نه دسترسی داشت و نه هم نقشی در انتقال شان. البته بعد ها ودر سال های اخیرهدف برادر آقای عبدالرزاق ازاین نقل و انتقال پشتونها ی ولسوالی حضرت سلطان برملا گردید . و آن این بود که اراضی  و مالچر های همین پشتونها ی که  بر سرنوشت شان  آقای عبدالرزاق اشک تمساح می ریزد توسط خود آقای عبدالرزاق و برادرش باشراکت قوماندانان برجستۀ جمعیت که ادعایی دوستی شان را با من ودشمی شان را با خود زوزه می کشند ؛ غصب گردید. این را می گویند پر رویی و نرادی !! پشتون خود را به خاطر غصب زمین های شان خود تشویق به مهاجرت می کنند ؛ گناه اش را می اندازند بالای خرمی.. شراکت در غصب اراضی دولتی ومردم را با قوماندانان جمعیت این ها دارند ؛ طعنه دوستی  جمعیتی ها را به خرمی میدهند .. از این نوده پیوند کنید که شفتالو بگیرد !!

این آقا در یک جای از چرندیاتش می گوید : « گند رسوایی خرمی بالاخره بجایی رسید که دیگر مشاورین فاسد روسی و حلقات مرکزی مدافع او هم نتوانستند بیشتر از این او را در آن مقام نگهدارند.»  عجب قضاوتی؟ مگریک فرد  برای ابد  باید در یک موقف و دریک جای باقی بماند ؟ من به خاطرکار های مثبت ودستاوردهای قابل لمسم ارتقااً به حیث سفیر کبیرو نمایندۀ فوق العاده کشور به ایتوپیا تعین گردیدم . به مناسبت ختم آبرومندانۀ وطیفه ام  درسمنگان ؛ عده ای ازبزرگان ولایت به شمول وکلای جرگه ها مرا تا شهرمزارشریف بدرقه نموده وبا مراجعه به دفترآمر زون شمال آقای سید نسیم میهن پرست ضمن ابراز رضائیت از کار کرد هایم واز وی تقاضا کردند که مراتب خوشنودی مردم سمنگان ازرویۀ نیک  وخدمت صادقانه ام به مردم را به اطلاع مقامات بلند حزبی ودولتی به مرکزبرساند. محترم سید نسیم میهن پرست ضمن نوشتن نامۀ به مقام کمیتۀ مرکزی این تقاضای مردم سمنگان را برآورده ساخت .  باور ندارید حقیقت را از آقای میهن پرست جویا شوید !  در دوران ماموریتم در خارج با تامین  نمودن مناسبات با یک عده از کشور های دیگر افریقایی به حیث سفیر غیر مقیم در گانا و تانزانیا نیزتوظیف شدم.  بعد ازگذشتاندن میعاد معین ماموریت در خارج مثل دیگران فرار را برقرار ترجیح نه داده وبه وطن برگشتم. تا اخیر وتا زمان سقوط رژیم  وبعد ازآن نیز  وقسمآ دردوران مقاومت ضد طالبانی در پوستهای با اعتبار وبلندی از وزارت خارجه چون مدیر کنفرانس های بین المللی، مدیر شعبۀ ملل متحد و مدیر اطلا عات ونشرات که در آن وقت صفت سخنگوی وزیر خارجه نیزداشت  ومعاون سفیر در اوزبیکستان  ؛  اجرای وظیفه کردم . دراین میان  چند بار دیگر به خارج از جمله دوبار در ترکیب هیآت دولتی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد درنیویارک ؛ یکبار درزمان حکومت داکتر نجیب وباری هم دردوران حکومت استاد ربانی شرکت ورزیده وهر بار پس ازسه ماه به وطن عودت کردم. اگر به جای من شما می بودید هیچگاهی از نیویارک به کابل زیر راکت برنمی گشتید مخصوصا که اگر چون من رابطۀ  شخصی ای  به  زعامت دولتی نمیداشتید . چنانی که شما قبل از سقوط نظام  حتی از اورپایی شرقی هم  به  وطن برنه گشته و از غارت پول خاص ریاست اول امنیت دولتی صاحب سرمایه وآرگاه وبارگاه شدید !!

 همه  کسانی که مرا می شناسند  این را نیز می دانند که من همانطوریکه یک انجنیر و مهندس موفق بوده ام ؛ یک منشی حزبی موفق ویک دپلومات ورزیده نیز بوده ام. در مهاجرت نیز نسبت به تمام هم قطاران در وضع خوبی قرارداشته و مدت هفت سال تا قبل ازرسیدن به سن قانونی تقاعد ( 65 سالگی)  دریک مرجع با اعتبار دولتی کارنمودم.  به کوری چشم  دشمنان از صحت کامل برخوردار بوده و در جهت منافع مردمم با استفاده از همه ذرایع فعالانه مبارزه می کنم.

درمورد تمجید من از استادربانی شهید و عطامحمد نور ؛ باید بگویم که شما  موارد تأیید من از استاد ربانی را خود  ذکر کرده اید که آنرا علناً در فیسبوک خود نوشته ام . آن نوشته تحلیل و ارزیابی  نه تنها من از یک عمل مشخص است بلکه بسیاری ها منجمله درتاجکستان  به آن ارج می گذارند.  من همچون شما ها نیستم که درخفا به نفع  طالب و حکمتیار عمل کنم  ودر ظاهر عربدۀ انقلابیگری  ای دروغین بزنم . نقش مثبت وارزندۀ  استاد ربانی در نزدیکی دولت تاجکستان و مخالفین مسلح آن کشور وعقد قراداد صلح میان دوجانب متخاصم در جنگ داخلی تاجکستان  از نظر هیجکسی پوشیده نیست. این موضوع چه ربطی مثلا به کمونست بودن ویا نبودن دارد ؟ این باز گویی یک واقعیت از یک  حادثۀ تاریخی است.   بسیار عصبانی شده اید که من یا پسرم استاد ربانی را « تابو شکن تاریخ »  ...... که بنیاد انحصارطلبی و تمامیتخواهی در عرصۀ دولتداری در افغانستان را واژگون کرده است خطاب کرده ایم ... صرفنظر از اخوانی گری ، جهادی گری شرارت .. ترقی پستدی کمونستی ، چپ نمایی و غیره مگر چنین نه بود است ؟  من به  عنوان یکی ازمبارزین سرسخت ضد انحصارقدرت  توسط هر قوم وتبار ، حزب و گروه ، تمامیت خواهی و برتری طلبی ؛ به این دستاورد تاریخی برهان الدین ربانی شهید ارج می گذارم. او برای اولین مرتبه یک سازمان سیاسی – نظامی را ولو هرچه خطابش کنید ؛ خارج از حیطۀ قدرت آنهاییکه همه گونه رهبری  از یک انجمن عادی فرهنگی گرفته تا یک حزب سیاسی و یک دولت درافغانستان را میراث ازلی وابدی تبار خود می دانند ؛ ایجاد،  رهبری و به پیروزی رسانید.  از نگاه من او یک « تابوشکن تاریخ » است . هر قدر چرند می گویی بگو !!

در مورد عطا محمد نورو تبریکی  ام به مناسبت پنجاهمین سالروز تولد وی وتمجید از کارکرد های وی ؛  من جایی برای جنون زدگی  شما نمی بینم . هرکس حق دارد به کسی به یک مناسبتی تبریک بگوید وازوی تمجید نموده جملات تعارفی دیگری را به آدرس وی اظهار کند  .. به توچه ؟؟  البته من از از هرکسی اگر حمایت  هم کنم آن یک حمایت مشروط است .. من ازعطا محمد نور برای آمادگی اش  برای مبارزه برضدطالبان و داعش حمایت کرده واز دیگران نیز خواسته ام از نیروها  وشخصیت های دارای انگیزۀ مبارزه برضد طالبان وداعش همچون عطامحمد نور حمایت کنند. شما عصبانی  هستید که چرا من برضد طالب و داعش موضعگیری کرده ام ؟ این عمل من ناشی ازقومگرایی  است ؟ ویا عصبانیت شما از این موضعگیری من  ؟

آقای عبدالرزاق بدان و آگاه باش که در شرایط فعلی که مبارزه برضد داعش و جلوگیری از بازگشت طالبان جنایتکار وظیفۀ مبرم ؛ عاجل و تاخیر نا پذیر ملی برای همه مردم افغانستان است  ؛ من از هرآن کسیکه درپیشاپیش این مبارزه قرار می گیرد دفاغ ، حمایت و تمجید می نمایم  ! عطا ، دوستم و محقق چه که حتی ابلیس هم اگر در این راه گام بگذارد از آن حمایت می کنم !

در مورد تبصرۀ با لباس اشرف غنی احمدزی باز هم عصبانی شده اید ؛ اول این نوشته از من نیست واز یک دوست فرهیختۀ من است و من آنرا شریک (شیر)کرده ام. باآنهم مگر دروغ است ؟ مقایسۀ شما از شیوۀ لباس پوشیدن استاد ربانی با شیوۀ  اشرف غنی احمدزی؛ یک مقایسۀ نا بجا و غیر منطقی است. ربانی یک  ملا با ریش ودستار از سالها ی سال بوده است واما اشرف غنی یک انسان مدرن برگشته از غرب با عبا وقبای دیگر بوده است.. شیوۀ لباس پوشیدن وی در بهترین حالت چیزی بالاتر از یک تظاهر ونمایش مضحک نیست ..  باز اختیار تان ما ندانسته بودیم که نقدی براشرف غنی که به حساب نرخ روز « احمدزی» را از ادامۀ نام خود پس کرده است به کسیکه به همین حساب این لقب را به نام خود افزوده است ؛ عصبانیت می آفریند !!

 دررابطه با مواردی که اگر مانده باشد ازجمله انگیزۀ اصلی نگارش این جفنگنانامه ات بعد از تحقیقات مزید خواهم نوشت  !!

باتشکر از سایت آزیایی //////// یاهو !!

 

 

 


بالا
 
بازگشت