عبدالواحد سیدی

 

بخش یکصدو هفدهم

 بحث ششم

آسیب شناسی اجتماعی

(به قربانیانیکه عمر ها در محرومیت و حلقه  های  دایمی فقر،بیماری و بی سوادی نگهداری شده اند)

غلام حضرت کوشان

117-6-1. آسیب شناسی افغانستان

جامعه افغانستان با گذشتاندن  35 سال شورش جنگ و نا امنی  از رهگذر آسیب  های اجتماعی ایکه  به افراد لطمه  های جانسوز و طاقت فرسایی وارد نموده است جا دارد تا این آسیب ها شناسایی و دسته بندی شود.تا ما قادر گردیم باشناخت ریشه های اصلی این آسیب ها را ههای بیرون رفت  از آن  جستجو گردد.

در این بحث میکوشیم  با نگاهی جامعه‌ شناختی، چهار دسته از آسیب‌های اجتماعی ریشه‌ ای جامعه‌ی افغانستان راکه ریشه  در ساختار  های کشور های همسو مانند ایران ، آذربایجان ، ازبکستان، تاجکستان و سایر همسایه های آن  نیز دارد  مورد تحلیل قرار دهیم. که عبارتند از:

آشفتگی های فرهنگی- آسیب‌های مربوط به خانواده و روابط جنسی،-افسردگی اجتماعی و خشونت های ساختاری اجتماعی. کوشش میشود  تا آسیب  های جدی و عمده  در   وضعیت موجودشناسایی و نقاط ضعف،  قوت، تهدیدهاشناسایی گردیده  و از فرصت‌های که پیش روی جامعه افغانستان، برای کنترل و مقابله با آسیب‌های اجتماعی و همچنان ارزیابی عملکرد نهادهای  کشوری جامعه  که مسئولیت آسیب زدایی اجتماعی را دارند استفاده بموقع البته  با در نظر داشت  عقاید و اعتقادات  و فرهنگ مستولی در جامعه در این زمینه کار  هایی صورت بگیرد تا باعث آسیب زدایی گردد .

لازم  است تا پیش  از  ورد به بحث اصلی چهارچوب مفهومی برای بیان و تحلیل آسیب‌های اجتماعی در جامعۀ افغانستان ارایه ‌گردد.چهار چوب وشاخصه  هایی که  هم زمان دارای جاذبه  های ایستایی و پویایی در جامعه ارائه میگرددبه دو  عنصر اصلی ایکه حیات  ساختار  های اجتماعی را به چالش  های جدی مواجه ساخته است  که اولی بی سوادی وکم سوادی و نا آشنایی مردم  از پیکره  ها و ساختمانهای نظام های  قانونی  ایکه در کشوربخاطر رفاه آنها  استیلا دارد؛ و دوم عنصر جنگ است که باعث بی امنی جامعه و بی ثباتی کارو بار روز مره  مردم میگردد.

117-6-2. جاذبه  های آسیب شناختی افغانستان در سدۀ گذشته

افغانستان کشوری است که از فرهنگ مردم بالا تر اعتقادات مذهبی در آن نقش  اساسی و تعیین کننده   داشته  است . روی همین اعتقادات بود که مردم  در دهه پنجاه (1357)تمام دار و ندار  شان  را رها نموده آماده جهاد در راه خدا شدند، چرا که  قشون سرخ روسیه شوروی به این کشور مسلمان هجوم آورده بود و می بایست  هر فرد مسلمان مطابق به دستورات و آموزه های دین مبین اسلام  از دین ، خاک و ناموس این کشور دفاع نمایند. این مردمان که برنده جهاد در برابر اشغالگران شوروی بودند شور بختانه خود در دام اداره  جاسوسی پاکستان  آی اس آی  که از طرف سازمان سیاه امریکا ( CIA) تقویت میشد گرفتار آمد که از  این طریق آسیب  ها  و درد  های فراوان دید که بصورت  موجز در زیر به آن اشاره  میکنیم:

1.حکومت ظاهر شاه و وضعیت مردم افغانستان :پیش از گیرو دار در بازیهای سیاسی منطقوی که منجر به کودتا  های خونین در افغانستان گردید، مردم زندگی آرام و بصورت  نسبی دور از آسیب  هایی که   حیات روز مره را تهدید نماید  به زندگی ساده شان بصورت عادی ادامه  میدادند.یگانه  چیزی که  در آن زمان ،جامعه را رنج  میداد بی سوادی مردم ونبود مکاتب اساسی  کافی در کشور بود و این در  حالی بود که مردم  از این فقر اساسی  یعنی فقر دانش  خبر  نداشتند ، احیاناً اگر در محیطی مکتبی ایجاد  میشد مردم  می کوشیدند به لطایف الحیل و پرداخت رشوه پسران خود را  از مکتب بکشند زیرا آنها به  این  عقیده بودند که  همین مکاتب سر انجام فرزندان شان را  از دین دور و گمراه و بیراه خواهد ساخت؛ زندگی مردم بر مبنای رسم و رواجهای روستایی در یک  جامعه بسته  کشاورزی  میعان داشت . رابطه مردم با حکومت  همان رابطه سلطان رعیتی بود.یعنی که مردم این طور تلقین شده بودند  که شاه سایه خدا در روی زمین است و از همین حیث میکوشیدند  تا به فرامین شاهی که گاه گاه  در اعیاد  از طرف حکمرانان محلی بمردم ابلاغ  میشد احترام گذاریده و مطابق به آن عمل نمایند. مردم  میانه خوبی با حکومت  د اشتندزیرا از حکومت ترس و هراس داشتند، در سابق زمین  هایشان را  تصاحب و  به اقوام دیگری که از سایر جا ها کوچانده شده بودند  داده بود ، از همین ترس که با مامورین حکومتی طرف نشوند،مالیه  و عواید مالیاتی خویش را از نقدینه و محصولات  پیش از آنکه شکم خود وفرزندان شان را سیر نمایند ، بدولت می پرداختندو همه ساله  تعدادی از جوانانیکه سن شان بین بیست وبیست و دو میبود بطور داوطلبانه و یا  از طریق جلب حکومتی برای دوسال بخدمت  نظام  عسکری و پولیس شامل می ساختند  و فرار از وظیفه  عسکری که هم در نزد مردم  و هم در نزد حکومت ناگوار و عملی ناجوانمردانه تلقی میشد که جزای سنگینی داشت چرا که  دوسال خدمت زیر بیرق در نظام از آرمانهای هر خانواده و نزد هر کس محبوب و مقدس بود. رویهمرفته  در زمان  پادشاهی محمد ظاهر شاه کدام سانحه ای که منجر به جنگ شودبه وقوع نپیوست از این سبب  خدمت زیر نظام  عسکری را مردم در حقیقت یک موهبت  خداوندی میدانستند که فرزندان شان در خلال دو سال  اجرای خدمت  عسکری به شهر  های مختلف و پایتخت در پادگانهای نظامی و پولیس خدمت میکردند و اسلوب و طریقه  های زندگی شهری را آموخته به زندگی شهری بلد میشدند بقسمیکه وقتی  ترخیص میشدند و بخانه و کاشانه بر میگشتند دیگر مردی  بودند حسابی که هم خانواده و هم اطرافیانش به او ارج  واحترام قایل میشدند و در دم او راخاندار میساختند و پدر خانواده او را در هستی و امور زندگی و زمینداری و یا دوکانداری  و هر کسب و پیشه ای که داشت جانشین خود میساخت. در آن سالها ،فرق بین دارا و نادار کمتر محسوس میشد و مردم  از عواید  از طریق محصولات  کشاورزی زندگی شان را پیش میبردند و یارانه  هایی که  از طریق دولت  وشرکت  های سهامی تازه ایجاد شده ،بمردم به منظوررشد زراعت تخصیص می یافت  به همه یکسان  البته با در نظر داست اندازه زمینداری و برداشت حاصل شان ،تقسیم میگردید و فساد و رشوه ستانی  اصلاً موجود نبود و اگر هم  می بود  از پول یک چای پولی تجاوز نمیکرد.

در بعضی جا  ها (مناطقیکه  از مراکز واحد  های اداری دور تر قرار داشتند) خانواده  ها  توسط  اربابان و بزرگان قوم  اداره  میشد و تصمیمات  توسط همان اربابان گرفته  میشد که اگر کدام مَلکِ و یا  اربابی و یا خان قریه ای بحق مردم ستم  میکرد و یادختر او را به زورمیخواست شوهر دهد و یا به زمین و مال و یا خانه  و حق آبۀکسی  تجاوزی صورت  میگرفت  حکومت  توسط نفری  های  مخصوص که  ظاهراًمعاش و امتیازی نداشتند و داوطلبانه بدون اینکه شناخته شوند فعل و انفعالات  غیر اصولی را به حکومت خبر میدادندو حکومت نیز بموقع از اعمال خلاف قانون در اسرع وقت با خبر میشد و این مردمان مخفی در یک شبکه نامرئی منظم که بنام ضبط احوالات که مرکز آن در صدارت افغانستان در کابل موقعیت داشت  تنظیم  میگردیدندو همه روزه  توسط شعبات مخصوص در شهرستانها و مراکز ولایات این نوع گزارشات جمع آوری و همه روزه  از طریق تلفون با استعمال حروف رمز دار به ریاست ضبط احوالات  این گزارشات  جمع و توحید و آناً مورد اجراء قرار میگرفت که معمولاً حکومت به این نوع گزارشها بیشتر توجه  میکرد. از آنجائیکه این شبکه خیلی سّری ومخوف بود از  این سبب کمتر واقع  میشد که کسی مورد تعدی ، قتل و کشتار قرار بگیرد.کسانیکه از طریق شعبه مخصوص شناسایی میشد جرم آن توسط محکمه تثبیت و توسط شعبه  جزا مورد تطبیق قرار میگرفت.البته  این شعباتی که از آن نام بردیم  در مورد جرم  های مشهود سیاسی هیچ نوع فروگذاشتی را نمی پذیرفتند و عاملین جرم  های سیاسی دفعتاً کشف و شناسائی و به زندانهای دارالحکومگی ها ویا کابل، انتقال میگردیدند از همین سبب محابس در آن زمان  همیشه  مملو بود و گاه میشد که   محبوسین سیاسی از حد  محبوسین جرمی تعداد شان زیاد تر می بود که آنها اغلباً بدون حکم محکمه سالها  در سلول  های علیحیده نگهداری میشدند . اگر جرایم سیاسی و جنایی محبوسین زیاد میبود و محکمه مجازاتهای  بلند مدتی را برایشان  تثبیت کرده بود در آن صورت  این بندیان به محابس عمومی  استانها و بالاتر از آنها در محابس کابل که بنام محبس دهمزنگ و موتی یاد میشد و گاه بعضی از بندی  های خطر ناک سیاسی  در سیاه چالهای ارگ شاهی زیر نظر زندان بانان بی رحم و خطر ناک  نگهداری میشدند که البته  تعداد این نوع زندانی  ها به موازات سایر زندانیان کمتر بود و صرف  اشخاص نامدار و با نفوذ سیاسی و قومی که برای نظام پادشاهی خطر ناک بود در آنجا محبوس میشدند که این محبوسین ،اکثراً در زندانها  ها  می  پوسیدند که این نوع زندان بانی از رهگذر آسیب شناسی خیلی خطر ناک و کشنده بود. بعضاً در محابس شعباتی نیز وجود داشت که در آن افراد  غیر خطر ناک و عادی نگهداری می شدند وضعیت در این شعبه از زندانها روی همرفته خوب بود . مردم  در شعبات صناعتی  این محابس داخل کار و حرفه  میگردیدند و  وقتی محبوسان بعد از سپری کردن موعد حبس ،از زندان رهایی می یافتند در یکی  ازاین مشاغل استاد و ماهر میگردیدند،  از قبیل زر گری ، آهنگری ، بوت دوری ، خیاطی ، نجاری و امثالهم .این رژیمی ظاهراً آرام  ولی در درون  نظام  اینطور به  مردم  ضرب شصت  نشان میداند تا اولاد اولاد آنها،در خیال  بازی  های سیاسی ای از قبیل آزادی افکار و دیموکراسی نیفتند. آنها بندی  های سیاسی را که خطر ناک قلمداد می شد  در حبس انفرادی که کوته قلفی گفته  میشد نگهمیداشتند ، گاه  میشد که  محبوس را  از روشنی آفتاب برای سالیان محروم میداشتند ، زیر پای محبوسین آب می پاشیدند، و در پا  هایشان بند و زولانه و در گلویشان قلاده  های آهنین  که زنجیر آن به وزنه فولادی کروی  شکل که یک نفر آنرا به آسانی برداشته نمیتوانست  وصل می ساختند . در این حالت بندی نه مجال نفس کشیدن را داشت ونه هم  فکر فرار. این  وضعیت بندیانی بود که در در  درون ارگ  و محبس موتی و سایر محابس مخصوص سیاسیون نگهداری میگردید  وضع  سایرمحبوسین سیاسی چه در  شهر ستانها و چه در ولایات و مرکز کابل بسیار بد بودبه قسمیکه وقتی بعد از سالها اگر اقبال وبخت با  این بندیها یار می بود و زنده از زندان می بر آمدند به مرض  های لاعلاج و فلج اعضا ویا ناراحتی  های لاعلاج روحی و کوری دائمی مبتلا میشدند .پس محابس افغانستان در آن وقت  نقطۀ عطفی در  دایره آسیب  ها قرار داشت  که بخشی از آسیب شناسی اجتماعی دوره سلطنت آرام محمد ظاهر شاه را تمثیل میکند.

بعضی آسیب  های اجتماعی دیگر نیز در بین  انبوه مردم رواج داشت  ،  گاه  میشد که خانواده ای  فئودال  سالهای سال مردمانی را با سیری شکم  ودر بدل لباس عادی  در کار  های اجباری نگاه میداشت و آنقدر  اطراف او را با دیوار  های نامرئی احاطه میکردند که تا عمرداشت از آنجا به بیرون فکر فرار در سرش راه نمی یافت. گاه میشد که زمین داران بزرگ  زمینی را به اجاره دهقان  میداد اما در هنگام رفع حاصل از گاو غدود هم به دهقان و خانواده اش که در زمین کار کرده بود وبا مالک زمین پیمان کار بود به او نمی رسید.یکی دیگر از مسایلی که  میشود  در طیف  آسیب شناسی اجتماعی تحت مطالعه قرارداد و آن   ساختمانهای نا منظم و غیر عادی خانواده  های ملاکین بزرگ یا زمینداران ذینفوذ ، اربابان زور و سرمایداران بازاری ،گاه  میشد که تعداد زیادی از دختران را یا به زور ویا به پول در حبالۀ نکاح خود می در آوردند .این زنها بمجردیکه  هفته ای از زفاف شان سپری میشد فراموش میشدند و توسط مادر شوهر و یا خانم ارشد خان همۀ آنها به کار  های شاقه از قبیل گاوداری ، پاک کاری اسطبل ها و طویله ها ، بافتن گلیم و جوال و قالین نان پختن برای دهاقینیکه در زمینهای خان مصروف کار بودند که منفعتی برای این زنان نداشت  وبا نان پزی یکنواخت روزانه  کمر شان خم  میشد و به امراض عفونتی از قبیل توبر کلوز و ، دفتری تایفایت ، روماتیزم ، فلج  های آنی (ناگهانی)و غیره مبتلا  میشدند که این زنها از حقوق خانواده بکلی محروم و گاه بیگاه توسط شوهران و سایر اعضای خانواده ، لت و کوب و شکنجه  نیز میشدند و یا  این که  در مشاجرات  خانوادگی و جنگ  های مغلوبه ای که در قلعه که در آن چندین خانواده یکجا زیست میکردند جانهای خود را از دست میدادند. دختران این خانواده  های  فئودال زمانیکه به سن بلوغ میرسیدندبخاطریکه از خانواده میراث نبرند به شوهر داده نمیشد و گاه  میشد که این دختران در خانواده پدر بدون گرفتن شوهر پیر میشدند بعضاً چنین  میشد که این دختران با زنانی که در بالا ذکر آن رفت ،اکثراً چنین  میشد که  این زنان متعدد که بی مهری ممتد و مستمر را  از شوهر میدیدند بخاطر ارضای خواست های جنسی ، با نوکران خانواده که در بالا از آن یاد کردیم و مردمان بی مزد نیز بودند سر وسّری یعنی روابط نا مشروع پیدا میکردند که در صورت  کشف ارتباطات نا مشروع آنها  هم زنان و هم مزدوران، بقسم نا معلومی کشته میشدند و جنازه  های شان  نیز از نظر پنهاد دفن میشد . اعضای خانواده بخاطر آبروی شان چون مسأله ناموسی میشد  تا اخیر این موضوعات را کتمان میکردند.

معمولاً در مورد  غصب زمین  از سوی زور مندان و استعمال چندین مراتبه  بیشتر آب از حق آبه معیین باعث جنگ  های مغلوبه  میان زمینداران میشد که گاه باعث زخمی شدن و کشته شدن هر دو طرف در گیر قضیه  میشد  و آنهایی که از بلیه جان به سلامت میبردند در گیرمدعی العموم (سارنوال) ، پولیس ومامورین حکومتی گرفتار و راهی محبس میگردیدند که همۀ  این تشدد ها از اثر عوامل  و جذبه  های آسیب پذیری اجتماعی میباشد که اگر همۀ آنرا برشماریم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.[[1]]این نشان دهنده حالات  ورفتاری هنجاری مردم و حکومت در در قسمت  های شمالی  کشور بود .

2.آسیب شناسی مناطق شرقی و جنوبی

اما درجنوب وشرق  کشور مردم زندگی بهتری ای نداشتند  در آن جا خوانین و بزرگان  عشایر افغانی (پشتون)ده و یا قریه را بصورت ملت  رعیتی اداره  میکردند و این در حالی بود که مناطق شان کوچک و زمین زراعتی در آن کمتر بود.در این مناطق حکومت ظاهراً نفوذ چندانی نداشتند و مردم بصورت خود سر زندگی داشتند مامورینی که در آنجا از سوی حکومت تعیین میشد مردمان اقوام و قبیله بودند که به رتبه  های اعزازی تعیین میشدند. کلان  های قوام و بزرگان  عشایر حق داشتند  دختر کسی را در بدل  بدبه ازدواج خانواده  دشمن که با هم دعوی داشته اند بدهد و یا کسی را  از  حق زندگی در بین  عشیره محروم بسازنددر چنین حالاتی   تصمیم  ملک و خان  و فیصله جرگه قومی معتبر بود .در این جوامع   عشیره  ای حیف و میل و غصب داریی  های مردم امر حتمی بود و گاه  میشد که فردی در محکمه قریه  که آنرا دیره یا حجره نیز میگفتند محکوم به جلاوطنی میشد و او را با خانواده اش کوچ اجباری میدادند و گاه میشد که حکومت مرکزی  ازفعل وانفعالات آنها به ستوه آمده  عده را از جای و منطقه اش فرار مرز  ها میداند که ما نمونه  های آنرا میتوانیم از ناقلین و بیجا شدگان فراری ارزگانی ها که از خلچ و ارزگان به بلخ فراری داده بودندکه اینها کوچهای اجباری ای بودند که از اثر تصمیمات امیر عبدالرحمن خان صورت گرفته بود. و عده ای هم  از قندهار و جلال آباد ، وردک  پکتیا و غزنی به قندز ، خان آباد  تالقان ،دشت ارچی ، بالا مرغاب و میمنه و سایر جا ها کوچ اجباری  و یا بخاطر تقویه بنیه اقتصادی شان  از اقوام  افغان (پشتون)داده شده بودند که این را میشود یک  نوع آسیبی بحساب آورد که  از طرف دستگاههای شاهی بالای مردم تعمیل میگردیدو همچنان افراط گرایی  های قبیله بر تری مقابل  اقوام زیر ستم افغانستان.چنانچه  در مدت چهل سال  از دوره پادشاهی محمد ظاهر شاه  مردمان ولایات شرقی و جنوبی افغانستان از خدمت زیر بیرق افغانستان  معاف بودند و فرزندان این قبایل  از  تیراو مهمند وزیرستان و خوست و غیره مناطق همجوار در لیسه  های شبانه رحمان بابا و خوشحال خان تعلیم ،جامه . لباس دریافت کرده  و اعاشه  شده و وقتی از این لیسه  ها فارغ  میشدند برای تحصیلات  عالی به دانشگاه کابل و از طریق بورسیه  های دولتی بطور فوق العاده به روسیه و کشور  های سوسیالستی اعزام  میشدند  .(مولف)

3.آسیب شناسی افغانستان در مسیر سده بیستم

(به قربانیانیکه عمر ها در محرومیت و حلقه  های متداوم فقر،بیماری و بی سوادی نگهداری شده اند)

غلام حضرت کوشان

آنچه که  در زیر آورده  میشود  خلصی از مجموعۀ کتابیست که  بنام سرگذشت ملت مظلوم توسط شادروان  غلام  حضرت کوشان تالیف شده  است.

اقوام  کثیر ملت ما مکلفیت  های ملی  خود را  مثل پُشک (خدمت عسکری زیر بیرق) مالیه  و عوارض کشت وزراعت ، محصول  مال التجارة و محصول  مواشی و نیز خدمات  تحمیلی اجباری را صابرانه بدون اینکه  در ظرف یکصد سال آسیب شناسی شده باشند ، بدوش  کشیده اند.در پروش گوسفندان قره قل ، کشت  پنبه ، لبلبو ، حبوبات از قبیل گندم جو ، جوار ، برنج ، زغر کنجد و بافتن الیاف و مفروشات از قبیل قالین گلیم ، شال و سایر تولیدات  با مشقت به دشت و صحراه بسر بردهه اند. ولی حاصل رنج و زحمت و محنت  شان را یک  خانوادهۀ مسلط   و عمداً یک قوم مسلح حاضر باش آن  خانواده و اربابان قدرت  مفت و رایگان برده و خورده اندوزمین زراعتی پدری و ما یملک زرخریدآبا و اجداد شان بدیگران داده شده و خود شان را دهقان زمین خودشان و سرایبان  سرا و خانۀ خود شان ساخته اند. در  چنین  عهدی اطفال اقوام کثیر در ولایات دور دست  کشور  روی مکتب و معلم را ندیده و پنسل وبرس دندان را نمی شناختند.پدران و مادران شان  در روشنایی دود آلوده  چراغ چوب  با حیوانات شان در یک  مغاره بسر می بردندو در تمام  عمر جز دو یا سه لباس کرباس خود بافت و چپن کهنه میراث پدر پوشیدنی دیگری میسر شان  نبود.این خانوار  ها  در صحراه  ها از آب  های استاده باران و برف که آلوده به انواع مکروب  های واگیر و همه جا گیر بود با حیوانات شان استفاده  میکردند.  

اما در تمام مملکت یک خانواده  کثیر الاعضابر همه نفوس کشور چنان  مسلط بودکه قسمت اعظم خوراک ،پوشاک و بوت  و کلاه و نیکتایی و کفو کالر و دریشی و عطرشان توسط سفارتخانه  های  وطن در خارج  خریداری و به طیاره بکابل می آمد.گذشته از آن اقوام  جنوبی که  محمد نادر شاه را  در استقرار سلطنت و بر انداختن امیر حبیب الله خان کلکانی البته به رهبری  دولت انگلیس   یاری رسانده بودند ، این اقوام  از تمام  عوارضاتیکه بالای سایر ملت  از قبیل  پشک  عسکری و خدمت زیر بیرق ، خدمات اجباری (بیگاری)پرداخت مالیه زمین و  عواید  تجاری معاف بوده و به آن تمکین  نمیکردند این  اقوام که خود شان را همیشه فخر افغان خوانده  اند حتی ، تذکره تابعیت ،نمیگرفتند و مالکان اصلی زمین  ها و خانه  هایی را  که  غصب کرده بودند به حکم خود می  کشتند.

باوجود این  آسیب  های کشنده  وبی عدالتی  های مستمر سایر مردمان کشور هر گز شرف و عزت ملی خود را به معامله  وفروش قرار ندادند .باوجود  داشتن  محاکم  متعبر و وزارت  های عدلیه  و قوهِ قضائیه و مدعی العموم(سارنوالی)، مگر آنچه برای  عامهۀ مردم  میسر نمیشدعدالت بود. ولی این ملت  غیور وصبور که همۀ این آسیب  ها را با شکیبایی ژرفی تحمل میکردند  هر گز به  کشور و مردم شان  غذر و  خیانت نکردند.

یکی از بلاهایی اساسی ایکه  مردم عام به  آن رو برو بود ، علاوه از بلای بیسوادی که ارباب قدرت چنان  میخواستند انحصار طبع و نشر به دولت بود.مطابع  همه به دولت تعلق داشت.و از این سبب حقایق که مثل کارد کند بر گلوی خلق میگذشت  ثبت و اظهار شده نمیتوانست.به عنوان مثال  فقط یک ورق کتابجه یادداشت مرحوم  «عبدالرحمن لودین  کبریت »،سبب شدکه وی کشته شود. و کتاب افغانستان در مسیر تاریخ  تالیف مرحوم  میر غلام محمد  غبار  تا آخر سلطنت و جمهوریت  محبوس ماند.اولی در زمان  شاه محمد نادر صورت  گرفت و دومی تا آخر سلطنت شاه محمد ظاهر و جمهوریت سردار محمد داود .نتیجه  و آخر  کار هر دو دستگاه یکسان بود. در زوال سلطنت وسرنگونی جمهوریت قلابی خانوادۀ بر سر اقتدار هر دو به سرنوشت  محتوم خود مبتلا گردید. نتیجه و آخر کار هر دو دستگاه یکسان بود.در زوال سلطنت و سر نگونی جمهوریت  حتی یک فرد  ملت و حتی  قوم و قبیلۀ خود شان به طرفداری بر نخاست. هر دو مقام بدست کسانی واژگون گردیدکه پرورده دامان خود سلطان و رئیس جمهور بودند-شاگردان مکتب رحمن بابا و خوشحال خان ختک ومنصب داران  تحصیل کرده  (این  دو مکتب) در اتحاد شوروی . همه دوستان سلطنت و جمهوریت  سوگند وفا داری به  تولواک  و رهبر یاد کرده بودند. خواب  غفلت و عشرت چنان بر خانواده  سلطنتی طاری بود که فقط در یک شب همه اعضابدام سقوط غلطیدند و به  چنگال اهریمن بی خدایان  اسیر شدند.[[2]]

 


 

[1]  چشم دید مولف

[2]   کوشان غلام  حضرت، «افغانستان در مسیر سدۀ بیست یا سرگذشت  ملت مظلوم»،(مقالات مولف و گفتار  های شادروان دکتور عبدالمجید وزیر سابق و نوشته  های  از یک تعداد از نویسندگان برجسته کشور،چاپ امریکن ایسوسویشن، سال 1999،پیشگفتار مولف از ص 1تا 9.

 

 

 


بالا
 
بازگشت