الحاج عبدالواحد سیدی

 

بخش یکصدو هفدهم

 بحث ششم

آسیب شناسی اجتماعی

آسیب شناسی  دوره  محمدنادر شاه و شروع صدارت سردار محمد  هاشم خان برادر نادر شاه در ابتدای سلطنت  محمد ظاهر شاه

5.آسیب های فرهنگی حکومت نادرشاه

در زمان نادر شاه یک دوره تکفیر و تعزیر روشنفکران در  کشور شروع شد ه و جریده رسمی اصلاح که بعوض روزنامه پر تیراژ و پرطرفدار انیس جا باز کرده بود  در یکی از شماره  های خود نوشت :«یک حکومت صحیح  میتواند طبایع مردم را  تغییر دهد...» در چنین محیط اداری طییعتاً حکومت افغانستان تمام مدارس و انجمن و جریده زنان را معدوم نمود ، و محصلات افغانی را از ترکیه به افغانستان احضار کرد.(چنانچه در زمان شاه  امان الله  طبق قانون اساسی ۱۹۲۸م تحصیل دختران نیز مانند پسران تا درجه ابتدایی اجباری شد. با وجود محدود بودن تعداد مکاتب چند صد دانش آموز جهت تحصیل به کشورهای روسیه، آلمان، فرانسه، ایتالیا، ترکیه اعزام شدند، و تعداد از دختران نیز جهت تحصیل به کشور ترکیه فرستاده شدند. اولین گروه دخترانی که برای ادامه تحصیل در رشته پرستاری به خارج کشور اعزام شدند آنها پانزده نفر بودند که به استانبول سفر کردند. وزارت معارف  عصرامانی ،برنامهای برای ایجاد و گسترش مدارس دختران و تغییرات در سیستم و اصول آموزش قدیم با یک حرکت جدید در کشور همآهنگ نمود. جریده هفتگی به نام ارشادالنسوان درسال ۱۳۰۰ هـ ش ۱۹۲۱م به نشرات هفتگیاش آغاز نمود.[[1]] نادر شاه ، امر نمود که آینده در مطبوعات افغانی  عکس  هیچ افغانی ای سربرهنه چاپ  نشود. حتی عکس  های سر برهنه قبلی به همکاری عبدالغفور برشنا (رسام دولتی )آن عکس  ها با کلاه مرسومه  پوشانیده شود» و هاکذا تمام مراسم ارتجاعی و خرافاتی زنده گردیده و  تشویق شد .

6.ترور  شخصیت  های سیاسی توسط نادر شاه

در تاریخ 16 عقرب 1311(1933) نادر شاه  غلام  نبی خان چرخی یکی از شخصیت  های ذینفوذ ملی را در ارگ شاهی به فجیع  ترین وجه  کشت یعنی که چنواری کرد (توسط قنداق تفنگ و سربازان متعدد آنقدر به سر و دست و پایش کوبیدند تا جان داد).یک روز بعد  این فاجعه  را جریده رسمی  اصلاح در شماره 82 تاریخی 17 عقرب به اطلاع مردم افغانستان رساند:«این مرد قاتل و عیاش و فاسد و قاچاق بر و دزد بود.» یک روز بعد تر در شماره 83مورخ 18عقرب اصلاح باز نوشت :«اعلیحضرت بعد از  کشتن غلام نبی، مجلس در صدارت  از وزرا ، معین ها ، مجلس شوراو اعیان و جمعیت العلما تشکیل و سبب کشتن غلام نبی چرخی را طرح فرمود . مجلس تصدیق و عریضه تقدیم کردو نوشت که از اوراق ملحوظۀ  مجلس خیانتهای سابقه و لاحقه اش به ثبوت  پیوست . مجازاتیکه اعلیحضرت به او داده اند  موجبات مزید تشکرات  عموم اهالی  را فراهم ساخته، ما هم  (از)صمیمانه ترین جامعه خواهی اعلیحضرت  تشکر میکنیم.» یعنی که کابینه افغانستان تمام فجایعی را که  نادر خان انجام میداد بعد از اجرای عمل تصویب مینمودو مسؤلیت  تاریخی را به عهده  میگرفت.[[2]]

در رابطه به قتل  غلام نبی خان چرخی از قول دگر وال سراج الدین خان  غوربندی  که در آن زمان  در ارگ  از جمله  درجه دار  های امنیتی بوده  که خود ناظر بر کشته شدن  غلام نبی خان بوده است  نقل میکند که  غلام نبی خان چرخی را نادر خان طلب کرد و در صحن ارگ رو بروی حیاط کاخ دلکشا هر دو  خیلی باهم  به زبان خارجی صحبت کردند بعد نادر خان با بر افروختگی به فارسی خطاب به غلام نبی خان گفت خائن! غلام نبی خان  بستۀ از اسناد را از  جیب لباس عسکری اش کشید و بر روی نادر خان زد و گفت :خائن تو هستی یا من به این اسناد نگاه کن بعد معلوم خواهد شد  که کدام ما خائن هستیم! بعد نادر شاه به  فرمانده  امنیتی  ارگ امر کرد که بزنیدش تا بمیردو دفعتاً او را با قنداق و برچه زیر حملات  و ضربات  کشنده گرفتند تا جان داد.

در 22 سنبله 1312(1923) در ذیل یک  کشتار دسته جمعی  حکومت یک نفر میرزا مهدیخان نام  نیز  کشته شد . خویشاوند نزدیک مقتول محمد ایوب خان وزیر مالیه وقت بود که از ترس هاشم خان صدر اعظم کشته شدن او را  در مجلس  وزرا امضا نمود ، ولی همین که وزیر در مراسم فاتحه خوانی این خویشاوند خود اشتراک نمود  مورد عتاب صدر اعظم قرار گرفته و از خدمات دولتی طرد شد  تا بمرد.در حقیقت  مظهر قدرت کابینه  صدر اعظم هاشم خان و دو برادرش شاه محمود خان و شاه ولی خان بود که روشنفکران آن  عصر آنها را بکنایه اقانیم ثلاثه میخواندند.بنا بر معروف سید شریف خان سر یاور نادر شاه و از افسران تحصیل کرده  مکتب حربی کابل بود  که از مادر چترالی زایده شده بود و کاکای مادرش الله نواز خان مولتانی بود .سید شریف خان از دشمنان  جدی رژیم امانیه  و جوانان افغانستان بوده  و در  دربار نادر خان ، وظیفه جلادی را  نیز پیش می برد  و همان روز غلام  نبی خان  چرخی  توسط همین شخص و یارانش در زیر قنداغ تفنگ  جان داد و همین  سید شریف خان  کسی بود که به اشاره نادر خان ریسمان دار را در گلوی  محمد ولی خان انداخت و در شکنجه  عبدالخالق خان یکی از رجال معروف سهم گرفت .نادر خان  در 23 سنبلۀ 1312 سال  ( 1933)به  این مرد امر کرد تا  محمد ولی خان  را با چند نفر دیگر (غلام جیلانی خان چرخی ، جنرال شیر محمد خان چرخی ، فقیر محمد خان  و میرزا محمد مهدی خان )را در کنار دهمزنگ بدار اویختند. محمد ولی خان در حینیکه  حلقه دار را  محمد شریف سابق الذکر به گردنش انداخت گفت که :«به نادر خان بگوئید که اگر تو هزار آدم مثل مرا بکشی ، باز هم روزی رسیدنی است  که ملت افغانستان ماهیت اصلی ترا  خواهد شناخت ، و حساب خود را  خواهد گرفت.» بعداً فقیر احمد خان رئیس جنگلات را که جوان تحصیل کرده و جزء حلقه سیاسی  میر سید قاسم خان بود .سایر اعضای خانواده مقتولین را در زندانهای کوتوالی و ارگ افگندند که اکثر شان در آن جا جان دادند.[[3]]

شادروان  غبار میگوید : «من بچشم خویش در محابس کابل جوانانی را دیدم که در خانواده  های اشراف خدمت کرده بودند وبه گناه اینکه خانم بر ایشان متغیر گردیده   و به قوماندانی کوتوالی آنان را متهم معرفی کرده که سالها و بدون محاکمه و تحقیق  در حبس بودند .یکی از این دژخیمان  طره باز خان  قوماندان امنیه کابل و عبدال وزیر آبادی ، مامور امنیه کابل ، سراج الدین  گردیزی زندان بان ارگ سلطنتی ، عبدالقادر لهوگری کوتوال قندهار ، یوسف هراتی کوتوال فراه ، نثار احمد لوگری زندان بان سرای موتی ، عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ و امثال ایشان در سرتاسر افغانستان، در برابر محبوسین  سیاسی و جزائی ، گنهکار و بیگناه مرتکب اعمالی شدند که  هیتلر یها در برابر یهودیها انجام نداده بودند.

نادر شاه در همان  ورود بکابل  در خزان( 1929 )جنرال پیشین  ،بیک خان ، میرزا محمد اکبر خان ، امرالدین خان ،عبدالطیف خان کوهاتی ، عیسی خان قلعه سفیدی ، تازه گلخان لوگری ، سلطان محمد خان مرادخانی ،محمد حکیم خان چهاردهی ،و الله احمد خان کندک مشر احتیاط ، دوست محمد خان غند مشر پغمانی و سید محمد خان کندک مشر قندهاری را بدون محاکمه  گلوله باران کرد.در شماره 8 مورخ 23 قوس 1308 جریده اصلاح این خبر  ها را  دو ماه بعد از جلوس  نادر شاه    به نشر سپارید.[[4]]

7.آسیب پذیری مردم پروان از حکومت نادرشاه

نادر شاه اراده داشت  تا هیچ قومی را  در افغانستان اعم از سلحشوران و روشنفکران  مجال ضدیدت  با ارادۀ مطلق العنان خودش و با مخالفت با سیاست استعماری انگلیس ندهد. او برای بر آورده شدن  منظورش  از ایجاد نفاق بین الاقوامی افغانستان  و تولید  دشمنی با مردم  کشور قرار داد (چیزی که در سده بیست و یکم  دولت  های افغانستان  در سی و اند سال اخیر در بین مردم  این  نقاق را جامع و گسترده ساخته است به حدی  که یکی خون دیگری را   حاضر شدند در راه  این نقاق و یا برتری  های قومی بریزاند.)نادر شاه این سیاست را مورد عمل قرار داد، چنانکه در حمله بکابل یک تعداد از خوانین پکتیائی را به اغتنام و تاراج  داخلی کابل وا داشت و از صعوبت زندگی این مردم سوء  استفاده  سیاسی نمود. این ها  نیز بعد از استیلا بکابل، خزاین ارگ سلطنتی را به یغما بردندو در حالیکه  (امیر حبیب الله کلکانی )تنها یکنفر سپاهی او  به دوکانی دستبرد نمود، ولی سید حسین یکی  از فرماندهان  او  گوش اورا بدیوار دکان میخکوب نمود.از آن  پس دارئی هیچکس به تاراج نرفت  مگر آنکه  رسماً مصادره میشد.

شاه با دادن  مراتب نظامی به عدۀ از خوانین  پکتیا و هم مستثنی شمردن  مردم پکتیا از قرعۀ عسکری  و خدمت زیر پرچم سیاست تفرقه افگنی و تبعیض خود را آغاز کرد .چون تا آن زمان اردویی افراز نشده بود شاه مجبور بود به ملیشه های قومی پکتیا میدان دهدو یا اینکه طبیعتاً چنین  چیزی را میخواست  و از همین سبب امتیازات زیادی را به این قوم  دریغ نکرد.

وقتیکه نادر شاه به تکیه قوتهای ملیشه  اقوام پکتیا کابل را اشغال کرد  حبیب الله  کلکانی فرار کردبعضی رفقای مشکوک معیت او ، امیر حبیب الله  را به  تسلیم  واداشتند و امیر جبیب الله  کلکانی در اثر یک  غدر فاحش در کابل از جانب نادرشاه  اعدام شد که از آن تاریخ به بعد بنام نادر غدارمسمّی   شد. حکومت ظاهراً عفو عمومی اعلان کرد و با مردم  کاپیساو پروان راه مدارا پیش گرفت اما همینکه نادر شاه خود را  استقرار بخشید یک نقشه خطرناکی جهت سرکوبی مردم کاپیسا وپروان طرح کرد تا به آن بهانه حکومت بتواند سر کوب خود را آغاز نماید . هنوز سال 1308تمام نشده بود  که یک نقشۀ خطرناک برای عملی ساختن سرکوبی مردم  کوهدامن طرح شد .دولت نادر هیئتی را به  ریاست  میرزا محمد یعقوب خان والی کابل و قوماندانی  عبدالوکیل خان  نائب سالار  نورستانی به کوهدامن  فرستاد.این شخص فشار سختی بالای مردم کوهدامن وارد و به جمع کردن اسلحه و پول شروع کردند و به مردم پروان فهماند که عفو  عمومی که از جانب نادر شاه اعلان شده بود بازی کودکانه ای بیش  نبوده  است . درهمین وقت  حکومت از طرف 125 نفر بشمول ارکان حکومت بچه سقاوی (امیر حبیب الله کلکانی که متأسفانه  تاریخ نویس شهیر  نیز با استعمال کلمه بچه سقاو خواسته است شأن او را با  نشان دادن کنیتش یعنی (پسر سقاو) پیشه سقاوی را پست  نشان میدهدکه از شأن یک تاریخ نویس روشنفکر بعید است  ، غافل از اینکه سقاوی یک پیشه شریف بوده و خانواده عبدالمطلب  یا بنی هاشم که پیامبر بزرگ اسلام جزء همین  خانواده  است ،وظیفه داشتند تا حجاج را در حین مراسم تشریق و مناسک حج ،از آب ،چاه زمزم سیر آب نمایند (مولف))از قبیل عطا محمد خان  کوهستانی والی سقوی بلخ ، میربابا صاحب چارکاری والی سقوی قطغن و بدخشان ،خواجه میر علم خان برادر   وزیر داخله  سقوی  و امثالهم را به دسیسه عریضه ای گرفت  که گویا محمد ولی خان وکیل شاه امان الله در اغتشاش سقوی دست داشته  است ، حکومت  ناد شاهی ،او را محبوس و محاکمه و بالاخره اعدام نمود .

در تابستان 1309هـ(1930)مردم کلکان در برابر فشار حکومت نظامی قیام  و تقریباً 600 نفر مسلح بالای  عسکر  محافظ و حکومت محلی کوهدامن  حمله کردند.. از کابل سید عبدالله شاجی و عبدالوکیل خان  نائب سالار با یکدسته عسکر سوق گردید و در جنگی که واقع شد ، نائب سالار کشته و شاجی فراری گردید.به امر نادر شاه  منارۀ یادگاری بنام عبدالوکیل خان  در دهمزنگ ساخته شد .و آنطور نشان داده شد ،گویا اینکه در یک جهاد با خارجیان  شهید شده باشد. متعاقباً جنرال محمد  غوث خان با قوای تازه  رسید . در عرض راه  ها قلعه  های مردم را آتش زد و اسرا را  از برجهای بلند به زمین پرتاب کرد.تا این وقت محمد گلخان مهمند وزیر داخله به عنوان رئیس  نتظیمیه  شمالی رسیده بود اسد 1309.او به سنّت امیر  عبدالرحمان خانی لشکر  های  عشری (چور)مخصوصاً از ولایت  پکتیا که از طرف شاه جی تنظیم و بطرف شمال سوق گردید  طوریکه  جریده اصلاح در شماره  های اسد 1309 خویش نوشت :تعداد لشکر  های حشری از اقوام احمد زایی، کروخیل،جاجی ، منگل ، طوطی خیل  وزیری ، وردک ، میدان و تگاو  که بر بیست و پنج هزار تفنگدار بالغ  میشد واین غیر از قوای منظم دولتی بود .

در اینجا  مورخ شهیر شاد روان  غبار می پرسد :آیا وظیفه محمد گل خان مهمند واین قوای بزرگ نظامی و حشری در ولایت کاپیساو پروان چه بود؟و آیا الله نواز خان هندوستانی یاور شاه و فیض محمد خان زکریا وزیر امور خارجه که شخصاً از کابل به قلعه مراد بیک  مرکز محمد گل خان مهمند رفته و بر میگشتتند چه هدایات سرّی و شفاهی به محمد گل خان میدادند؟ جواب این سوال را محمد گل خان مهمند درین ولایت بوضوح میدهد و آن اینکه : 

قیام کلکانی  هاو داود زائیهای کوهدامن در سرطان 1309 (1931)بعمل آمد، محمد گل خان در 2  اسدسال مذکور  بریاست  آن ولایت گماشتته شد او به اتکا به قوای بیست هزار نفری حشری و یک فرقۀ منظم عسکری و توپخانه  دولتی در پروان و کاپیسا دست به عملیاتی زد که دریک  کشور فتح شدۀ خارجی هم مجاز نیست ؟ محمد گلخان دراین ولایت قیافت یک مارشال فاتحی بخود  گرفته  در کمال تکبرو بیگانگی بمردم با پیش آمد  و روش دشمنانه  و وحشیانه نمود .او قوای حشری و نظامی را در تاراج  خانه  ها ، انهدام دیوار باغها ، احراق قلعه  هابگماشته  و خود  از شکنجه و لت و کوب  واهانت مردم (امم از قیام کنندگان و مطیع دولت)فرو گذار نکرد.او از قیام کننده جان و از مطیع مال ، انکار کننده را  چوب میزد و دشنام میداد و حتی تهدید به احضار زنش  در مجلس عام مینمود . در خانه  های که تلاشی میشد و اسلحه و پول بدست نمی آمد زنان خانواده  تهدید به فرو بردن سوزن در پستان شان میشد .با این روش تا زمستان 1309 (1931) (طبق اطلاع شماره 51 مورخ  دلو روزنامه دولتی اصلاح)محمد گلخان مهمند از مردم کاپیساو پروان 337 تفنگ 170 تفنگچه و 39380دانه طلا و 149201سکه نقره بیرون کشیدو بکابل تقدیم کرد ، البته آنچه را که قوای حشر و نظامی برای خود  گرفته بودند  داخل این حساب نیست . این تنها  نبود.محمدگلخان (طبق  خبرشماره سابق الذکر  اصلاح) پانزده نفر را  در هر ولایت بحکم شخص خود اعدام نمود و 617 نفر را زنجیر پیچ  بکابل فرستاد 3600 نفر رامحکوم به اعمال شاقه  نموده سرکهای  ولایت  حتی راه پنجشیر را تا کوتل خاواک   بالای ایشان ساخت و هفت کندک  عسکر از ایشان استخدام و در خارج  از محل اعزام نمود... طبق خبر همین شماره اصلاح قسمتی از شهر چهاریکار که مرکز تجارتی و اداری آن ولایت بود به آتش کشید و همچنین او سرای خواجه  مرکز کوهدامن را  تماماً محرق و ویران ساخت  این در حالی بوقوع  پیوسته بود که قبلاً ششصد گروگان از این مردم  گرفته و بکابل فرستاده بود . او در هر قسمتی از ولایت  پروان  و کاپیسا چند چند خانواده  پکتیائی را  بالای خانه و زمین  های مردمان محلی جبراً اسکان دادند  (تا مناطق رفته رفته افغانیزه شود)در این جا بجائی جدید بهترین اراضی مردم  را بایشان عطا نمود ، تا آشتی را بین این دو  ولایت ممتنع سازد.

روش  ها ایکه در بالا ذکر شد  مخصوص حالت صلح ،محمد گلخان ،بود  واما در حالت  جنگ طوریکه شماره  های دولتی جریده  دولتی اصلاح   مورخ سال 1309 (1931)منتشر میساخت ، محمد گلخان  نه تنها خانه  های  قیام کنندگان و مغلوب شدگان فراری را آتش میزد، بلکه دهات معمور را نیز محترق میساخت  چنانکه چهار قریه کلکان را آتش زد و قلعه  ها را بگلوله توپ بست.جراید  اخیر هندی (مثلاً جریده همت)با رضایت خاطر از آتش زدن قریه  های چهار گانه  کلکان   تذکر میدادند.جریده اصلاح نوشت یکنفر باغی بنام عمراخان در مقاتله کوه خواجه سیاران چهاریکار کشته شد ه ملک سلطان محمد خان "درنامه"  مردۀ مقتول را در خاک دفن نمود . سلطان محمد مذکور به جرم اینکه مرده یکنفر  باغی حکومت را دفن کرده بود ، تعقیب و خانۀ او آتش زده شده و مردۀ عمراخان را نیز از قبر کشیدند و بحضور رئیس تنظیمیه (محمد گلخان) آوردند محمد گل خان امر نمود  که سر  های کشته شدگان را  از تن جدا وبدر بار کابل بفرستند.[[5]]

محمد گلخان با این  اعمال  دور از کرامت انسانی و حقوق هموطنی در حالیکه ادعای وحدت ملی را نیز در کله  می پرورانید به عنف کارهایی را کرد که   دشمنان خراسان  در سال 600 هجری توسط چنگیز دربلاد بلخ و بامیان و مرو و سایر نقاط خراسان بزرگ  تحت استیلای سلطان محمد  خوارزمشاه آنجام شد . از بیانات فوق که کار کرد  های دولت  نادر غدار و بیرحم  را با تبانی مزدوران سرشپرده اش محمد گلخان مهمند و سایر ایادیهای او  به  این  نتیجه میرسیم که اگر  هر ورق از تاریخ  آغشته بخون این  سرزممن  گردانده  شود جنایات این  تشنه به خون  های مردم شریف ما که  توسط اقوام  پکتیایی در آن  وقت صورت  گرفته بود و تا هنوز که  یکصد سال از همان تاریخ  گذشته  است باوجود انقلابات  و پیشرفت  های جامعه افغانستان ، شور بختانه  هنوز  هم  بی رحمی و قساوت  این اقوام بیرحم  در شمال  کشور از نشانی همان اقوام اما با کسوت پاکستانی و طالبانی و داعشی، در ولایات شمال ، بدخشان ، قندز ، بغلان ، سمنگان ، سرپل و میمنه همان کار  هایی را  می کنند که سلف شان محمد گل خان مهمند در یکصد سال قبل در برابر  این ملت  غیور انجام داده بود.

غبار در جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ  علاوه میکند:رویهمرفته روش محمد گلخان در کوهدامن و کوهستان  همان نتایجی را (که نادر شاه میخواست) داد.یعنی اول مردم دلیر پروان و کوهستان را که در  تاریخ قرن  نزدهم  (به رهبری میر  مسجدی خان و سایر مجاهدان  سر بکف  در راه دفاع  از استقلال کشور بمقابل امپراطوری بریتانیا کانون  بزرگ و با افتخاری محسوب بود سر کوب گردید . دوم نفاق و خصومت بین مردم افغانستان را که هدف یگانه دشمن بود  در این حادثه  عملاً بمیان آمد. یعنی مردمان کاپیسا و پروان تمام تعدی نسبت بخود را از حشریهای مردم  پکتیا دانستند ، و نسبت به آنان  کینه سختی در دل گرفتند (که ما حصل کنش  های وزیر محمد گلخان ،که ارادۀ  فاشیستی شاه نادر، را که از طریق پکتیا و مردمان پکتیایی زمام کشور را به ناحق و به عنف بدست آورده بود   ، مانند آتش پنبه در سراسر کشور به زبانه در آورد که در آن ملت غیور و مردم افغانستان تر و خشک یکجا در این آتش سوختند.(مولف)) خصوصاً که محمد گل خان  خودش را (بحق) و یا ناحق نماینده (افغانان)= پشتو زبانان کشور  جلوه میداد؛ سوم :دولت نو ایجاد نادر شاه با دشمنی عمدی  از مردم  کشور  مبتلا و در مقابل سیاست استعماری  تنها و لهذا مجبور به سازش بیشتر با استعمار گرید . غبار اذعان  میدارد که باید قبول نمود که دول بزرگ  استعماری در ممالک  کوچک مستقل و مد نظر خود ابداً خواستار موجودیت یک دولت صادق و قوی  و دانشمند ملی نیستندزیرا چنین دولتی بنفع کشور خودش کار میکند نه به نفع دولت خارجی . در حالیکه از وجود یک دولت  ضعیف و جاهل و یا خاین (نظیر دولت نادر خان و حکومت سردار محمد  هاشم خان و پسران محمد یوسف مصاحب دیردونی الاصل(مولف))، به  نحو سهل تر  میتوانند سوء استفاده نمایند. به قول  غبار یک دولت  استعماری (از قبیل انگلیس و سایر کشور  های استعماری )چگونه  میتواند بیک  «دولت دوست»اعتماد ابدی نماید مگر آنکه او را  همیشه ناتوان و مشغول در داخل خودش نگهدارد  و از ضعف و ترس او بنفع خویش استفاده بیشتری نماید . بهمین سبب  است که استعمار قدیم و جدید  در کشور  های شرق قوتهای ملی را می کوبند مگر در موقع استثنائی وآنهم در مقابل رقیب استعماری دیگری  آنها را تقویه  مینمایند.

در مورد توانایی  ها و  شخصیت  محمد گل خان  مهمند  شادروان  غبار اینطور اذعان میدارد که : «در هر حال آیا محمد گلخان مهمند در این نقشی که(برای تباهی ابنای وطن در اکثر قسمت  های وطن بازی کرد ) و ولایاتی را بر انداخت ، مستشعر بود که مورد استعمال دیگری  قرار گرفته است؟ و یا اینکه اصلاً خودش شریک طراحان نقشه بشمار میرفت ؟در هر دو صورت جواب قاطع در دست  نیست  جز اینکه  میدانیم محمد گلخان شخص تحصیل کرده و ناطق و نویسنده و در عین حال یک مرد  متعصب  قبیله وی بود که تعصب نژادی و زبانی را بکمال داشت . در سیاست داخلی نیز آدم ارتجاعی بودو با تحولات انقلابی ضدیت داشت .محمد گل خان در شجاعت حتی تهور  تظاهر مینمود .اما ترحم واغماض را که مردان شجاع  میداشته باشند هرگز نداشت چرا که  نسل شجاعان در برابر اقویای متجاوز دفاع و مقاومت  مینمایند، و در مقابل ضعفا  بخشندگی و کرامت داشتند .و همچنان در برابر ضعفا وزیر دستان از ظلم وقساوت اجتناب میکردند.زمانیکه (این مرد شیاد تبهکاریها و قتل و کشتار و ویرانگری خود را در وادی پروان و کاپیسا خاتمه یافته  دانست  در نزد محمد نادر شاه به کابل عودت کرد که  جریده رسمی اصلاح آن را چنین روایت وانتشار داده است ):جریده دولتی اصلاح عرض شفاهی محمدگلخان را به شاه چنین نقل میکند«... به عموم نقاط شمالی اعم از مناطق اغتشاشی کوهدامن ، امن و سکوت کامل رو داده است ...اهالی سمت شمالی از این عملیات مسالمت کارانۀ حکومت و مخصوصاً مراحم اعلیحضرت  یقین و قناعت کلی حاصل نمودند  که اعلیحضرت نه تنها پادشاه  و حکمدار عادل افغانستان هستند ، بلکه سمت یک پدر بزرگوار و مهربان را بر قاطبۀ ملت  عزیز خود دارند ...» این بیانیه در زمانی ایراد شد ه که  صد ها  نفر یرغمل و محبوس  کوهدامن و کوهستان در کابل (در حبس) نفس می شمردند و ده نفر از این مردم یکی پی دیگر ی به امر شاه  اعدام  میشدند .که جریده  اصلاح از تعداد اعدام شدگان وقتاً فوقتاً گزارش  های را به  نشر میرسانید (در شماره حوت 1308پنجاه و یک  نفراز مردم شمالی در یک روز در کابل اعدام شدند ؛در سرطان 1309هفده نفر از مردم شمالی در چمن کابل اعدام شدند الی خبر اعدامهای مکرر).

دولت  نادر شاهی ارمغانهای منفوری را با خود آورد که از آنجمله کلمه «رعایا و برایای شاهانه »است در جای کلمه مردم و ملت.[[6]]

 

8.حکومت نادر شاه و مردم  ولایات شمال

حکومت نادر شاه  در صدد ایجاد تفرقه و خصومت بین  مردم ولایات کشوربود، به زودی بهانه ای بدست آورد تاولایات شمالی و جنوبی مملکت را بگردن هم اندازند. این بهانه را ماجراجویی یکنفر مهاجر بدست داد. وآن اینکه  ابراهیم بیک لقی که  از مهاجرین ترکمن  های ماورای آمو دریا ، از همکاران  پادشاه بخارا و جزء مخالفین شوروی بعد از زوال امارت بخارا به افغانستان هجرت نمود . درهنگام جلوس نادر شاه در سال 1920، نامبرده  بنام  استحصال بیعت مردمان ترکمان  در ولایت قطغن فرستاده شد . ابراهیم در قطغن به شکل مرموزی داخل فعالیت شد ٰ و باز به ولایت میمنه رفت و با (( خلیفه قزل ایاق)) پیشوای روحانی ترکمانان مشغول مفاهمه گردید ٰ تفاهم ایندو نفر در سرحدات شمالی کشور مخصوصاً چپاول های ابراهیم که یک (( باسمه چی)) معرو ف بود از جون 1930 ببعد شوروی را متغییر ساخت تا جاییکه به علاوه پروتست ها ٰ عساکر شوروی به عبور جیحون به مقابله با ابراهیم بیک پیشامدند این وقت تیرگی مناسبات دولتین باوج خود رسید در همین سال بود که میرهاشمخان جنرال قونسل افغانی در تاشکند ٰ هنگامیکه از مشهد بتاشکند برمیگشت 20 میل از سرحد شوروی گذشته بود که توسط راننده روسی خود با چکش آهنین کشته شد (شب 14 نوامبر).

ابراهیم تقریباًهفتصد سواره مسلح با تفنگ های پنج تیر و یازده تیر داشت خودش یک مرد قوی پیکر میانه قامت گندم گون خوش سیما بود ٰ و تازه تار های نقرئین در ریش سیاه و غلوی او افتاده بود این آدم کم سخن در راهی که اختیار کرده بود ثبات و عناد داشت وقتیکه حکومت افغانستان ظاهراًبرای جلوگیری از سوء‌ تفاهم با شوروی در صدد خاموش کردن ماجرا جوئی ابراهیم بیک برآمد حکومت افغانستان نیز بیرق مخالفت بلند نمود او تقریباً بیست نفر از مامورین حبیب الله کلکانی را که بعداز جلوس نادر شاه در میمنه محبوس شده بودند با قوت از محبس رها کرد از قبیل محمد عمر خان ٰ محمد سرور خان ٰ پاینده محمد خان قوماندان و غیره ٰ حاکم محلی میمنه محمد عمر خان چرخی با محمد محسن خان و چند نفر دیگر مقاومت نتوانسته به شهر مزارشریف، فرار کردند.

رئیس تنظیمیه ولایت بلخ ( میرزا محمد یعقوبخان والی کابل ) به عجله توسط میرزا محمد قاسم خان مزاری راه مذاکره و مفاهمه با خلیفه قزل ایاق که از مخالفین جدی رژیم امانیه بود باز کرده و موفق شد که ابراهیم بیک حاضر شدن بشهر مزارشریف را به غرض مذاکره با رئیس تنظیمه قبول نماید ٰ‌ اینست که نامبرده با هفت صد سوار مسلح خود در شب اول حمل وارد بلخ گردید ٰ حکومت در موضع تخته پل ازو حفاظت مینمود افسران حکومت در عقب او اسب میراندند و ششصد و پنجاه سوار دیگر عقب و جناحین ابراهیم بیک را از فاصله دوری نگهبانی میکردند قوماندان عمومی اتم بیک بود ابراهیم بیک در این ملاقات و حرکت یک کلمه بر زبان نراند جز آنکه از آب و هوا مختصر صحبتی بمیان آمد در نزدیکی شهر مزارشریف،  بیک بدون آنکه داخل شهر شود از جبهه شمال روی شرق شهر نهاد زیرا باغ وسیع عطا محمد خان فرقه مشر واقع دروازه تاشقرغان برای بود و باش معین شده بود این باغ مشجر بزرگ در وسط خود صفه فراخی داشت که از پنجه چنار های کهنسالی محاط شده بود روی صفه سایه بان وسیعی برای مجلس و در گوشه صفه خیمه خوابی برای ابراهیم ببگ تهیه شده بود و سایر خیمه ها در اطراف صفه فرار داشت این باغ را پر نمودند وقتیکه نماز جماعت شروع شد ٰ اتم بیگ بدون ادای نماز از ابراهیم بیک تمام جهات اربعه باغ  را از پاسبانان پر نمودند و از او پاسداری میشد و ابراهیم بیگ شخصاًوظیفه امامت  را در نمازبه عهده گرفته بود .

این وقت فرقه مشر محمد کاظم خان از جانب رئیس تنظیمه پیام خوشامدی آورد ٰ، و عده ملاقات را به فردا داد ابراهیم بیگ تشکر کرد و گفت (( بین دوستان و برادران هم بعضاً نزاع و اشتباهی رخ میدهد اما در نتیجه دوستی را محکمتر مینماید .)) متعاقباً طعام مکلفی چیده و چراغهای گیسی گذاشته شد هنوز اینها تازه به خوردن آغازکرده بودند که ناگهان آواز آتشبازی شدیدی مثل میدان جنگ برخاست و مقابلاًصدای غریو سواران ترکمنی فضای باغ را استیلا  نمود که مجلسیان ظنین شدند و بین ابراهیم بیگ و اتم بیک نگاه معنیداری مبادله گردید عطا محمد خان فرقه مشر بایستاد و گفت (( امشب نو روز مراسم افراشتن بیرق روضه شریف با فیر های آتشبازی به عمل میاید و صدای آن تا اینجا میرسد کاشکی خسته نبودیم و درین جشن اشتراک میکردیم )) ابراهیم گفت (( این شمار نزد ما نبود خیر فردا ما و شما این جشن را تماشا خواهیم نمود انگاه افسران حکومت را مرخص کرد و دروازه باغ بسته شد در حالیکه ابراهیم بیک اعتماد خودش را بر حکومت از دست داده بود .

سحرگاهان که هنوز مردم و سپاه شهر مزار سر از خواب دوشین  برنداشته بودند دهاره سواره ابراهیم بیگ که برسم دیرینه سلجوقیان هزار سال پیش همه مجرد و مسلح و عاری از باروینه بودند ٰ دفعتاً نه تنها از دروازه منحصربه فرد باغ بلکه از پستی های دیوار باغ هم با جهاندن اسپان گذشته و مثل باد راه فرار در پیش گرفتند ٰ رئیس تنظیمه مزار غفلتاً صدای زنگ تیلفون شنید و برداشت ظاهراً این صدا از تیلفون خانه سیاه گرد و گوینده آن ابراهیم بیک بود ٰ ابراهیم بیک مختصراًتذکر داد که (( من نمیتوانم به شما اعتماد و ملاقات و مذاکره نمایم لهذا خدا حافظ میرزا محمد یعقوب خان سخت متاسف شد که چنین صیدی را برایگان از نزدیک دام رمانده است در هر حال ازین بعد بود که ساحه وسیعی از میمنه تا قطغن برای گشت و گزار ابراهیم وسوارانش گسترده ماند ابراهیم مکرراً از میمنه به قطغن و از قطغن به میمنه کشید ولی مرکز ثقلش همان ولایت قطغن بود ٰ ابراهیم بیگ از 1929 تا سال 1930 به زندگی متمردانه دوام داد و مثل مرغی بین دام و قفس محصور ماند معهذا او به هیچکدام تسلیم نشد گرچه از جنگ مستقیم با دولت عاجز بود ابراهیم با سوران سبکتاز خویش ناگهانی در قرا و قصبات ولایت قطغن میریخت و از آبادی های غیرمسلح آذوقه و علوفه میگرفت و باز بجای دیگری میکشید و اگر قشلاقی مقاومت مینمود سرکوب میشد همچنین اگر با قوای دولتی و تعاقب کننده بر میخورد دلیرانه میجنگید و بدر میرفت البته قوای منظم دولتی ازدولت از پایتخت ،شاه محمود خان  وزیر حربیه را با یک هیئت  عریض وطویلی بغرض خاتمه دادن   به این ماجرا  سوق ( قوس 1309 شمسی ) البته قوائی که در معیت وزیر حرب حرکت میکرد طبق اصول قبول شده خاندان حکمران مرکبی بود از دسته جات حشری و آنهم مخصوصاً‌از مردم ولایت پکتیا از قبیل وزیری ٰ مسعودی ٰ جدرانی و غیره در پهلوی اینها عسکر منظم حرکت میکرد ( تا این وقت توانسته بود که یک اردوی مجهز چهل هزار نفری با یک قوه کوچک اما موثر هوائی تشکیل نماید ٰ البته بعد ها این تعداد افزونتر و قویتر شد ) شاه محمود خان شهر خان آباد را مرکز گرفت و یکدستگاه شدید نظامی و مطلق العنان بر پا ساخت این دستگاه تمام ولایت بزرگ قطغن را به حیث دشمن تلقی کرد و عملاً‌وحشت بیسابقه ئی ایجاد نمود در حالیکه متمرد ابراهیم بیگ و قوه کوچک هفت صد نفری او بود و بس .

در هر حال شاه محمود خان که از قوس 1309 تا اسد 1310 مدت هشت ماه درین ولایت اقامت داشت به حیث برادر شاه و سپه سالار اردوی مسلح ( در حالیکه خودش مثل برادر دیگرش مارشال شاه ولی خان حتی یک کورس فنون نظامی را هم عبور نکرده بود) چنان دستگاهی برپا کرد که با سلطنت مرکزی افغانستان فرقی نداشت این دستگاه بدون محاکمه و محکمه ئی زندان های جدید الاحداث خان آباد را از صد ها نفر مردم با گناه و بی گناه ولایت به شمول زنان و مردان مالامال نمود شکنجه خانه پر از چوب و تازیانه و قین و فانه دایر گردیده کشتار ها و اعدام های دسته جمعی به عمل آمد تمام مصارف حشری و سپاه و دربار بالای مردم حواله گردید ٰ در عرایض استغاثه کنندگان عنوان (( فدایت شوم ...)) معمول شده زنان محبوس در سرای جمشید خان مورد تعرض و هتک عصمت محافظین قرار گرفت ! زنجیر و زولانه که در عصر امانیه قانوناً از بین برده شده بود ( تنها قاتل آنهم از یک پای زولانه میشد و بس ) مجدداً در گردن و پای محبوس انداخته شد . طرف این همه زجر و شکنجه مردم قطغن یعنی اتباع دولت بود که بگناه ابراهیم بیگ عاصی گرفته شده بودند نه بگناهی که خود کرده باشند زیرا ابراهیم بیگ مثل صاعقه در دل شب به قشلاقی فرو می افتاد و با زور آذوقه و علوفه حاصل میکردد و بعداز مختصر استراحتی بجای دیگر میکشید مردم یک ده قادر نبودند که از چنین دستبردی با دست خالی جلوگیری کنند و اینخود در نزد شاه محمود خان گناه قابل بخشایش بود . در حالیکه در ابتدا حتی سپاه حشری و فوج منظم شاه محمود خان خود نیز از جلوگیری چنین حملات چریکی عاجز و ناتوان بودند برای آنکه قوای حشری در جنگ های پیاده کوه و دره شب خونها و آنهم با دشمن ثابت و پا برجا سرآمد و ممتاز بودند نه در جنگ های ساده چریکی و آنهم در دشت های فراخ با دشمن متحرک همچنین پیاده نظام و سواره نظام دولت در چنین جنگی به گرد سواران سریع الحرکت کوه و دشت پیمان متمردین نمیرسیدند پس شاه محمود خان این عجز قوای خویش را در بستن و کشتن و شکنجه و تعذیب مردم غیر مسلح و بیگناه تلافی مینمود.

ابراهیم بیگ در طی ماها حمله و گریز عملاً درک کرد که در جنگ مستقیم قادر به مقاومت نیست و از جنگ های چریکی نتیجه دلخوا نمیتوان بدست آورد خصوصآ که از تعداد سواران او روز بروز کاسته میشود ٰ پس مجبور بود که از محلی به محلی عقب نشینی کند بالاخره ساحه قطغن برو تنگی کرد و به امید تجدید قوا تا میمنه فرار نمود البته پیش بینی دولت و مردم میمنه را دامی تبدیل کرد بود که ابراهیم بیگ و باقی سواران او را میتوانست در قفس اندازد ابراهیم به ناچار در آغاز تابستان 1930 به سرحدات قطغن برگشت و عاقبت در 1931 به عبور جیحون داخل قلمرو جماهیر شوروی گردید در حالیکه شوروی از قبل او را مراقبت و تعقیب میکرد متعاقبا آژانس خبر رسانی تاس خبر داد که دسته ابراهیم بیگ در 22 جون امحا و معاونینش اسیر و خودش در 23 جون محبوساً به تاشکند فرستاده شد باینصورت اغتشاش ابراهیم بیگ که از جون1930 آغاز شده بود در جولائی 1931 بعد از چهارده ماه خاتمه یافت و شاه محمود خان در خان آباد جشنی بنام  فتوحات برپا کرد.

اما قضیه باین ساده گی ختم نشد و تمرد ابراهیم بیک  سبب سرکوبی مردمان ولایات شمالی و تولید کینه و نفرت بین ولایات شمالی و جنوب هندوکش گردید شاه محمود خان تمام فعالیت های تخریبی خودش را درین ولایات بدست قوای حشری پشتو زبانان ولایت پکتیا و بنام ( افغان و غیر افغان) انجام داد و این خطر ناکترین هسته نفاق و تجزیه ملت بود که در صفحات شمالی کشور بدست او کاشته و بعد ها بدست محمد گل خان مهمند آبیاری شد .

شاه محمود خان متهمین به حمایت از ابراهیم بیگ را در زیر قین و فانه قرار میداد تا مجبور باعتراف گردند زنان مستور را در بندیخانه سرای جمشید خان «خان آباد » تحت نظر محافظین بیگانه نگهمیداشت و از تجاوز بناموس آنان جلوگیری نمیکرد اسرا را بمجرد رسیدن به نزدش گلوله باران مینمود حتی روزیکه در فضای آزاد روی سجاده برای اداری نماز نشسته بود و سی و یک نفر اسیر را آوردند با انگشت اشاره کرد که اسرا را به برند(در مقتل ) و آنها را ببردند(و آن محلی تپه  خاکی ای بود  در شرق شهر خان آباد که اکثر  اسرا را در آنجا به توپی که تا سالهای اخیر دوره  محمد ظاهر شان  نیز در آنجا بنام توپ چاشت  تعبیه شده بود به توپ  می بستند و محلی هندو سوزان نیز بود (مولف))بود   و علی الفور گلوله باران نمودند میرزا محمد یوسف خان مدیر قلم مخصوص شاه محمود خان که در معیت او بود گفت که تعداد اعدام شوندگان در خان آباد از هفت صد نفر متجاوز بود .

شاه محمود خان یک هزار خانوار ترکمنی زبان را به شمول زنان و طفلان و پیران محبوس و پیاده در زیر جلو یک قطعه سواران محافظ و قوه حشری جدرانی از خان آباد به کابل گسیل نمود و امر کرد که هر روز دو منزل طی نمایند چون هوا گرم و فاصله منزلگاه تا ده میل بود محبوسین پیر و علیل در روز اول سفر فقط توانستند که یک منزل به پیمایند افسر محافظ از منزل نخستین (شوراب شبانه توسط سواری به شاه محمود خان راپور داد که محبوسین نمیتوانند پای پیاده روزی از یک منزل بیشتر بروند شاه محمود خان امر فرستاد که طی کردن دو منزل در روز حتمیست و گر محبوسی از پای بماند کشته شود روز دیگر افسر محافظ این امر را به عموم محبوسین گوشزد نمود و امر حرکت داد هنوز در منزل دو آق چشمه نرسیده بودند که سه نفر محبوس پیرو علیل از رفتار بماندند و سواران محافظ قضیه را به افسر محافظ گزارش دادند افسر بناچار امر شاه محمود خان را تکرار کرد و سواران هر سه نفررا با به گلوله تفنگ از زحمت زندگی نجات بخشیدند البته شاه محمود خان در اصدار چنین امری آدم منحصر بفرد تاریخ نیست قرنها بیشتر چنگیز خان که به سمرقند مارش مینمود چنین امر به قشون خویش صادر و گفته بود که حشریهای بومی بغرض کشتن هموطنان سمرقندی خویش پیاده در جلو سپاه مغول حرکت کنند و گر به پای سواره مغل نرسند کشته شوند تفاوتی اگر بین این دو امر است اینست که چنگیز خان در قرن سیزده (ششم)چنین امری صادر کرده بود و آنهم در مورد یک ملت مفتوحه و بیگانه در حالیکه شاه محمود خان در قرن بیست سنت مرده چنگیز خان را احیا نمود اما در مورد مردمی که خودش را هموطن آنان وانمود میکرد.

در هر حال این گروه بد بخت با چنین وضعی از خان آباد به کابل کشیده شده و در ناحیه بت خاک اسکان شدند از آن بعد ایشان در کار های زراعتی اراضی ملاکین بزرگ به شمول املاک شاه محمود خان تحت برده گی و استثمار گرفته شدند تا نام و نشان شان بر افتاد در برابر تمام این وقایع محزن ٰ جریده دولتی اصلاح در شماره 72 ثور 1310 خویش آن قدر نوشت که در خان آباد به کابل برگشتند نادر شاه شخصاً آنها را در قصر سلطنتی دلگشا پذیرفت و برای آنکه حشریها در آینده بانجام چنین عملیاتی تشویق شده باشند به هر یک از مجروحین جنگ انعام نقدی و امر تداوی بخشید برای عایله کشته شده گان حشری معاش مستمر مقرر نمود و برای دیگران پول سفر خرچ و سوقاتی عطا کرد ٰ همچنان بعداز عودت شاه محمود خان در اسد 1310به کابل در سمبله سال مذکور به تمام عساکر معیتی او یک ماهه معاش بخشش داده شده و به علاوه مدالهای «سرکوبی اشرار قطغن » و بافراد سپاه و افسران نظامی اعطا گردید ٰ تمام این هیاهو فقط به بهانه تمرد یک دسته هفت صد نفری ابراهیم بیگ براه انداخته شده بود .

و اما مقدرات ولایات شمال مملکت در همین جا متوقف نماند و بزودی محمد گل خان مهمند در اوایل سال1311 شمسی به حیث رئیس تنظیمه ولایات شمال معین و اعزام شد این شخص که در ولایات ننگرهار ٰ کاپیسا ٰ پروان و قندهار علناً‌و رسماً‌ تبعیض و ترجیع را از نظر زبان و نژاد بین مردم بمنصه عمل گذاشته بود ٰ اینک در تمام ولایات قطغن و بدخشان و مزار(بلخ) و میمنه در تطبیق این مشی شوم جد و جهد ورزید و تخم کینه و خصومت و تبعیض را در اذهان کاشت و کشور را معنا به پرتگاه تجزیه و تقسیم و انفلاق و انفجار کشاند ٰ در اثر این سیاست تبعیضی قضیه اقلیت و اکثریت و تفرقه های زبانی نژادی و مذهبی در کشور پدیدار و تشدید گردید و زمینه رضائیت و استفاده سیاست استعمار اجانب را فراهم کرد البته دولت نادری چون منفور مردم بود شمار تفرقه انداز و حکومت کن را سرمشق قرار داده و وسیله دوام خود میپنداشت .

در هر حال این یک واقعیت است که این فجایع تجزیه کننده در کشور قرن بیستم هرگز از طبع مردم نشات نکرده بود و این مردم اعم از پشتو زبان و دری زبان و ترکی زبان و غیره عملا در مقدرات کشور و غم و شادی شریک همدیگر بودند که نمونه بارز آنرا در تایخ دفاع کشور از تجاوز اجانب میتوان دید ٰ به علاوه مردم کشور مساویانه زیر بار دولت مستبد از فقر و مرض و جهل میخمیدند توده های مردم پشتو زبان در ولایت پکتیا و ننگرهار و قندهار از توده های مردم دری زبان و ترکی زبان کشور کمتر رنج نمیکشیدند .

مردم پکتیا آرد جواری را تلخ کرده میخوردند تا صرفه به عمل آید مردم ننگرهار حتی زنان آنها پای برهنه کوه و دشت ها را می پیمائید تا لقمه نانی بدست آرند در دهکده های فراه (نگارنده دو سه سالی در میان آنان بودمنه اینکه زن و مرد و طفل پیزار نداشتند ٰ چراغ و قند را نیز نمی شناختند در دهات قندهار مردم جز از کلبه گلین و کوسی مالک هیچ چیزی نبودند و روی خاک می نشستند این چهره واقعی زندگانی ملیون ها نفوس کشور بود که در زیر پای خدمه و زور طبقات حاکمه کوفته میشوند دولت از آنها مالیات تاجر پول دلالی میخواهد دفاع از استقلال کشور کار برای عمران مملکت و بیگار برای ملاک هم ذمت اوست معهذا طفلش وسایل تحصیل بیمارش تداوی بیکارش وسایل تحصیل کار ندارد در عوض طبقه حاکمه در شهر ها و کافه ها تنعم میکنند و سیاست مداران شان در مجامع بین المللی جام خود را بافتخار و بنام این ملت بلند مینمایند بورکراسی فاسد دولت حتی این توده عظیم ملت را هنوز برسمیت نمیشناسند و ایشان به جز خدام طبقه حاکمه چیز دیگری نمیدانند در حالیکه فی المثل اگر این اشخاص را که خود را بادارملت میشمارند از سرحد کشور ببرون پرتاب و دارائی ملت را ایشان مسترد نمایند اغلب ایشان در تمام کره زمین جز آنکه در طعام خانه ئی بشقاب شوئی کنند قادر به تحصیل قوت لایموت و نان شبانه روز خود نیستند

پس امر طبیعی است که طبقات حاکمه طفیلی و مفتخوار برای حفظ خود در سر اینخوان یغما بدون آنکه قرار دادی امضا کرده باشند با همدیگر متحد بوده و برای استثمار توده های عظیم و بیگناه ملت در خطوط متوازی آزادانه و شانه بشانه حرکت میکنند اشراف زمامدار که نسبت خود را به ارباب انواع میرسانند نقاب تزویر و عوام فریبی بر روی میزنند دیگر این ها مسیح رعیتند و جامع العقول و المنقول در مجامع نماز میخوانند و افتخار مینمایند اما چون به خلوت میروند صد کار دیگر میکنند این ها هم ملاک هستند و هم تاجر و قاچاقبر سود خوار ایشان با ملاک برادرند و با تجار دلال غمخوار و ملا نما ها را هم به منزلت پدر تعمیدی خویش میشناسند ملاکین بزرگ که در استثمار مردم شریک بلافصل قوه حاکمه اند ترقی اجتماعی مردم را مرادف زوال خود میدانند چنانکه عده ملا نماهای مرتجع نیز بیداری مردم را باعث کساد بازار خویش میشمارد پس همه اینان به شکل دسته جمعی خواهان جهالت و نادانی و دشمن وحدت وقوت توده ها هستند.[ [7] ]

 


[1]    حبیب اسد الله ،کانديدای اکادميسين ، دوره امانی،١٣٦٨ ، کابل ص مقدمه؛ همان ، دوره امانی، ص١٠.

 

[2]   غبار میر غلام محمد  ، افغانستان در مسیر تاریخ  ، جلد: دوم ، تاریخ تحریر 1352(1973)شهر:کابل، تاریخ طبع:جون ( 1999)،1378 هج ویرجینیا، ایالات متحده امریکا ، ناشر حشمت خلیل غبار، ص 63.

[3]   غبار ، همان اثر پیشین ، صص68 و60.

[4]  غبار ، ماخذ پیشین ، ص61.

[5]  غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ، ج: دوم ، پیشین ،صص 62 به بعد.

[6]   غبار ، ماخذ پیشین ، ص73.

[7]  غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ، پیشین ،ج: دوم ، استنساخ  از صفحه74 تا 81

 

 


بالا
 
بازگشت