نجیب نجوا

 

پـــــارلمان خانۀ ملت

    کاکایم که یک شخص سیاست مدار و وکیل مردم بود، همیشه مرا تشویق میکرد تا در آینده یک آدم سیاسی شوم. او مرا هفتۀ دوبار نزد اشخاص سیاسی و زمام داران امور می برد تا از گفتار وکردار آنها بهره برم. روز شنبه که مصادف به بیست و هشت سنبله بود مرا با خود به داخل ساختمانی برد که میزها و چوکی ها به شکل زینۀ پایه مدور آراسته شده بودند و عده یی از خانم ها و آقایان براین چوکی ها نشسته بودند. یک نفر که ظاهراً رئیس یا منشی جلسه معلوم میشد. رسماً با بیانیه هایش پیرامون معاشات،خرید موتر،حویلی و... جلسه را آغاز نمود. هر کس می توانست پیرامون آجندای مذکور نظریات خود را بدهد.

        یکتن از خانم ها که لب سیرین در دست داشت، با صدای نیمه جر خطاب به اعضای جلسه کرده گفت:" ای یک لک دولک را که معاش گفته میگیریم به خدا پول لب سیرین، قیتک موی، سیخک موی و... نمی شه" .                                                                     

       مردی که در چوکی عقب خانم قرار داشت گفته های او را رد نموده گفت:" برادران و خواهران! ما و شما نمایندۀ مردم هستیم باید مشکلات آنها را دراین جا حل کنیم نه اینکه درفکرخود و تخیلات خود باشیم."                                                                                     

         اعضای جلسه به دو گروه تقسیم شده بودند. گروهی از ایشان از گفته های خانم و گروهی دیگر از گفته های آن مرد پشتیبانی می کردند. بحث پیرامون معاشات و دیگر ضروریات اعضا جدی شده می رفت و رفته رفته دریک چشم به هم زدن جلسه به دوجناح مخالف مردان و زنان تقسیم گردید و کار به جایی رسید که جنگ فزیکی میان آنها در گرفت.                                                           

        زنان اول از سلاح های خفیفه مانند لب سیرین، قیتک موی، سیت آرایش و... کار گرفتند و به جناح مخالف انداخت نمودند.

        جناح مردان نیز از سلاح های خفیفه مانند قوطی نسوار، قوطی سگرت، تفدانی و... کار گرفته به جناح مخالف انداخت نمودند. زد و خورد شدید تر می شد تا آنجایکه هر دو جناح از سلاح های ثقیله نیز مانند چوکی، مایکرافون ،چاینک، گیلاس، بوتل آب معدنی، کار گرفتند. بعد از یک ساعت جنگ سلاح های خفیفه و ثقیله ختم شد و جنگ تن به تن زیر عنوان( موی کنک) در گرفت که زنان ریش مردان و مردان موی زنان را می کندند. زد و خورد ادامه داشت.  

     ناگهان نالش کاکایم به گوش رسید که آهسته،آهسته می گفت:" نکتایی یمه ییلاکو"

      متوجه شدم که یک خانم قوی هیکل ضمن ریش کنک از نیکتایی او گرفته گرداگرد سالُن کش میکند. به یک مشکل کاکایم را از شر او رها ساخته به شفاخانه انتقال دادم. بعد از یک ساعت به هوش آمد پرسیدم: کاکاجان! آن جا کجا بود که مرا بردی؟        

گفت: سالُن برگزاری جلسات پارلمان  .

 

 


بالا
 
بازگشت