الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

بازشناسی افغانستان

 

بخش یکصدو یازدهم

بحث پنجم

آخر کار حملات  تهاجمی نادر افشار از لاهور به کرنال

 

111-5-1. مقدمه

سسله بابریان  در هند  مانند سلسله  صفویان  ایران که در عهد شاه سلطان  حسین  صفوی آخرین امپراتور این خانواده  توسط شاه  محمود  غلجائی خلع و در موقعیتی قرار گرفت  که نا گزیراًتاج سلطنتی  صفوی را که  از شاه  اسماعیل اول به ارث به او رسیده بود به سر شاه محمود  غلجائی گذاشت و بعداً هم  ناظر قتل عام خانواده خودش و اراکین  دولتش نیز بود. شاه  حسین غلجائی او را تا  اخیر زنده نگهداشت  تا ناظر آخرین بدبختی  هایش باشد ؛ باز که شاه حسین غلجائی توسط اشرف پسر کاکایش بقتل رسید و تاج صفوی را بر سر گذاشت در آخرین روز  های  سلطنت خود  که  در همه  جبه ها در مقابل نادر شاه افشار که ملقب به  طهماسبقلی خان بود، حینیکه  کاخ سلطنتی اصفهان را ترک میگفت شاه مخلوع  نگون بخت را نیزکشت.

در این وقت  خاندان سلطنتی هندوستان  مانند سلسله  پادشاهان صفوی  رو به فرو افتادن بود چنانکه محمد شاه نسبت به بابر ، اکبر تقریباً همان حال شاه سلطان  حسین را نسبت به شاه  اسماعیل و شاه  عباس اول داشت  انقراض یا نابودی امپراتوری مغول در اواخر سلطنت طولانی اورنگزیب 1069تا1119 هجری  ق.(1658-1707)آغاز گردیدو ده دوازده سال بعد جنگهائی که بر جانشینی وی در گرفت  انحلال سلسله مغول را تسریع کرد.گذشته از آن رویکار آمدن بهادر شاه 1119-1124هق (1707-1712) و تورانیان و حکومت  های ایرانی و هندی ضعف سلسله مغول را تشدید کرد. در سال 1132هق(1719) روشن اختر  پسر ارشد بهادر شاه به عنوان محمد شاه بر مسند  شهریاری  هندوستان تکیه زدو در مدت بیست و پنج سال سلطنت خود 1157هق(1744)بچشم  تجزیه  کشور هندوستان را مشاهده  میکرد و دسایس دربار را میدید و برای جلو  گیری  از آن  از  هر  چاره ای عاجز بود.

هنگامیکه نادر شاه نقشه حمله بر آن را در ذهن می ریخت، پادشاه ناتوانی مانندمحمد شاه بر دولت مغولی هند  حکومت  میکرد، این در حالی بود  که  اراکین دولت وی نیز دچار اختلافات شدید بین البینی خود بودند.

محمد شاه  و اراکین دولتش  درخواست  های نادر شاه افشار را مبنی بر درخواست وی برای جلو  گیری  از فرار افغانان مرز  های خود را ببندد وامپراطور در این مورد  وعده مساعد داد. ولی  هیچ اقدامی عملی ای در زمینه  صورت  نداد. باز نادر چند  مرتبه  علی مردان خان و دیگر  ها را به  نزد  محمد شاه فرستاد ولی محمد شاه، بر علاوه اینکه  جواب مساعد نداد سفرای  نادر را بدون عذر موجه خلاف  عرف بین الدول  بقتل آورد ویا در حبس نگه داشت .نادر هرگز نممیخواست  در چنان اوضاع و احوال که در ایران  قحطی  غلات موجود بود واوضاع مالی ، دولت  نادر شاه را در حالت بدی قرار داده بودبه حملات  گسترده خود در خارج از ایران اقدام ورزد ، ولی نادر که بنا بر درخواست علی مردان خان که در هند نزد شاه هند به گروگان مانده بود، منتظر جواب محمد شاه ماند. ولی باز هم نادر جوابی از دهلی دریافت نکرد(گزارش رد و بدل سفرا و ایلچی های نادر را در بحث های قبلی ملاحظه نمأیید.)نادر بدون اینکه  دگر منتظر جواب و پاسخ محمد شاه باشد در بهار 1151هق ،21 می(1728) از نادر آباد قندهار به طرف غزنین و کابل و پشاور بعزم فتح  هندوستان لشکر کشیدولی ظاهراً چنین وانمود ساخت که منظور او  از تجاوز  از مرز  چیزی دیگری  جز گوشمالی دادن  فراریان افغان  نیست وحال آنکه مسلّم بود نادر  از مدتی پیش مقدمات حمله به هندوستان را علی رغم وضع بد اقتصادی حاکم به ایران فراهم کرده بود.در حقیقت  نادر میخواست بهر  ترتیبی  که امکان داشته باشد به گشایش هندوستان دست یابدو بدیهی است که برای  جبران  ناتوانی  های مالی ایکه  از اثر جنگهای داخلی ایران با ترکهای عثمانی و روس و همچنان شکستن حکومت  افغانی قندهار که از طرف شاه حسین پسر میروایس غلجائی و مردم قندهار به سختی از شهر  وقلعه  آن  دفاع  میشد ؛ بنا بر این  آغاز این سفر و بدست آوردن  هدف نهائی نادر شاه افشار که فتح سرزمین هند بود نقطه  عطفی در بدست آوردن  آرزو های دیرین  او بود.زیرا نادر با خراج  هندوستان میتوانست به سهولت ارتش نیرومندی از افغانان و ازبکان و سایر اقوام خراسانی بوجودآورد و جنگ با عثمانی را تجدید نمایدو گذشته از تسخیر پنجاب ، نقشه  اسکندر  کبیر و سلطان محمود  غزنوی و تیمور و بابر را تجدید نموده و عنوان «جهان کشای حقیقی» را بچنگ آورد.

بعضی از تاریخ  نگارا ن  هندی و اروپائی مشعر بر آن  است که  نادر بنا بر دعوت  نظام الملک نائب السلطنه دکن «سعادت خان» به  هندوستان دعوت شد، اما هانوی  تصورنمیکند که نادر باوجود اطلاع کاملی که از اوضاع  هندوستان داشت  برای عملی ساختن نسخه تسخیر آن  کشور به خیانتکاران داخلی هندوستان  متوصل شده باشد.[[1]]

 

111-5-2. عوامل پیروزی نادرشاه و شکست سپاه هند در جنگ  کرنال

نتایجی که ازچگونگی نبرد  کرنال  گرفته  می شود به درجه  اول علل شکست محمد شاه دربرابر  نادر شاه  اختلافات فاحش میان سران سپاه  هند و افسران و استعداد و لیاقت فرماندهی شخص نادر شاه  میباشد. نادر چه از لحاظ تاکتیک و چه  ازحیث فن لشکر کشی  بمراتب از سران  نظامی هندوستان برتر بود. گذشته از آن  چنانکه قبلاً گفته شدسران ارتش هندوستان  نتوانستند در مقابل  خطر مشترک ، اختلافات و منازعات  و حسادتهای خود را فراموش کنند وچنانکه باید  تشریک  مساعی کنند. گذشته از این هندیان  نتوانستند از تمام قوای خود  استفاده کنند چنانچه  چندین لشکر هندی  بفرماندهی خان دوران و سعادتخان بموقع برای مبادرت حمله به  پیشروی نکردند و بر جناح  چپ نیز  بر اثر خوداری  نظام الملک از  دخالت در جنگ قوای ایران تقریباً بدون مواجهه به  مانع پیش رفتند.

برخی  از مؤرخین از جمله  میرزا مهدی  خان استر آبادی  (تاریخ جهانکشای نادری،نشرقائمه اصفهان،ص 313)،(جمیل قوز ایلسو،تاریخ جنگ ایران و هند ، فتح کرنال،ص44 به بعد)تلفات نیروی هند را در این  نبردبه 30،000تن تخمین میزنندولی به گمان اغلب در این نبرد  بیش  از (10،000)تن از جانب  هندیان کشته  نشده باشد زیرا مجموع قوای هندیان که در نبرد کرنال  اشتراک  نموده بودند  از(30،000)تن  تجاوز نمیکرد.تلفات  لشکر ایران  کشته ها به(2،500)نفر و تعداد زخمی را ها به (5،000)تن تخمین زده اند و طبق یک نامه ای  رسمی اردوی نادر شاه تعداد کشته شدگان و زخمی  ها از (3،000)کشته و زخمی تجاوز نکرده است (دررّه نادری، سفر نامه  حزین ، محمدی ملایری).

111-5-3.چاره جوئی برای دخول  قوای نادر شاه برای تسخیر  دهلی

در همان شب نخستین متارکه نبرد  کرنال و دیدار محمد شاه  پادشاه  هند ازنادر شاه، سعادت خان به  اردوی نادر آورده شد و پس از  آنکه به  تدبیر و زبر دستی خاصی به پرسش های نادر  راجع به نیرو  و ثروت محمد شاه جواب داد به نادر توصیه  کرد  که  نظام الملک را به بارگاه  احضار کند و شرایط متارکه  جنگ را با  وی  در میان  نهد. نادر این  نظریه را بکار بسته  و نظام  الملک را به  بارگاه خود فرا خواند . بین طرفین سازش حاصل شد که  پیش  از  آنکه  نادر به  هندوستان صدمه بزند و به ایران بر گرددو در عوض محمد شاه، 5،000،000 (50لک)روپیه  بقسم  غرامت  جنگی به طرف  ایران  بپردازد. نادر پس  از مذاکره  از نظام الملک  درخواست نمود  از محمد شاه  دعوت نماید تا فردا چاشت را با او صرف کند . او را رخصت  کرد.

امپراتور هندوستان در تاریخ  هفدهم  ذیالحجه (1151هق)از خود  خلع سلطنت نمود  و افسر سروری  از سر بر گرفت و تقدیم شاه  ایران  کرد (میرزا مهدی خان ، تاریخ  جهان  آرای نادری،ص 313) . نور الله لاروی در کتاب «نادرپسر شمشیر» درموضوع شروط نادر شاه  و تعمیل آن به بحث  مفصل  تر پرداخته است: «بامدادان روز دیگر نظام الملک و عظیم الله خان به اردوی ایران  آمدندو پیام  محمد شاه را رسانیدند. ولی نادرشاه به  پاسخ  آنها فرمود : چنانچه مایل به صلح باشیدباید شرایط  پیشنهادی ما را بدون هیچگونه گفتگو بپذیرید. سه ساعت از شب رفته نمایندگان به اردوی هند بر گشته پاسخ نادر شاه را ابلاغ  نمودند.محمد شاه فردای آن شب سه ساعت پیش  از  ظهر دوباره به اردگاه  ایران  آمد  و همۀ پیشنهادات را  پذیرفته  به اردگاه خود بر  گشت.ارتش ایران  توپخانه  محمد شاه و دارایی او  ، افسران و سردارانش را تحویل گرفت. همگی  پیل  های  جنگی با (200)عراده  توپ دیگر تسلیم ارتش  ایران  گردید.ستاد ارتش هند  منحل و جزو ارتش ایران شد.

غنایم  جنگی و خزینه ی ارتش را بکابل  گسیل داشتند. و به همه سپاهیان ایران به اندازه سه ماه حقوق انعام داده شد. »[[2]] ؛ چنین محتمل  بنظر میرسد  که  در همین شرایط محمد شاه  تاج سلطنتی خود را به نادر شاه  واگذارده باشد.

یک روز بعد از نبرد کرنال  خان دوران سپسالار  هند که بزرگترین دشمن نادر بحساب می آمد و در جنگ  کرنال زخم برداشته بود در گذشت. مقام  وی را به سعادت خان  تفویض کردند .سعادتخان برای بی اثر ساختن اقدامات  نظام الملک، برای  مغلوب ساختن  حریف خود،به نادر  متوصل شدو خود را به اردگاه شاه رسانیدو او را متقاعد کرد که به  غرامت ناچیزی که با نظام الملک به  توافق رسیده  است  اکتفا نکند و عهد نامه ای را  که با نظام  الملک بسته بود  کافی نداند و اطمینان داد که هرگاه نادر به دهلی لشکرکشد خواهد توانست  مقدار  معتنابهی طلا و جواهرات و گنجینه  های امپراتوری را بدست  آورد و مخصوصاً چنین  تأکید  کرد: «اکنون در دربار  هندوستان هیچ سر جنبانی جز آصف جاه وجود ندارد و او مرد  فیلسوف و محیل  است و هرگاه این روباه  مزور بدام افتد کار  ها  همه بروفق مرام  اعلیحضرت پیش  خواهد رفت. »

نادر از  اظهارات  سعادتخان  خشنود شد و  تصمیم حمله بر دهلی را گرفت.[[3]]

نادر از طریق نظام  الملک امپراتور هند را وادار ساخت  تا بار دیگر بملاقات وی بیاید .محمد شاه  با 2،000نفر از سواران خود بتاریخ 26 ذیحجه به ملاقات  نادر شاه در حالی رفت  که  رایزنان امپراتوری ، او رابه توصل مجدد اسلحه  تشویق و التزام  میکردند.نادر شاه  علی رغم اینکه   محمد شاه  را با احترام پذیرفت و به عبدالباقی خان فرمانده گاردش دستور داد مراسم  مهمان نوازی را  کاملاًدر حق وی بجا آورد با  اینهمه  محمد شاه و ملتزمین رکابش در حقیقت زندانی نادر شاه بودند.پس از  ورود محمد شاه به اردگاه نادر عده ای از قوای  قزلباش به اردگاه وی رفتند و توپها  و اسلحه وی راضبط کردندو باقیمانده سران دربار وی را دستگیر ساختندو سپس به سپاهیان هند اخطارگردیدیا در کرنال باقی بمانند یا بخانه های شان بر گردند.[[4]]

111-5-4. حرکت بجانب دهلی

رو ز اول  محرم سال 1152هق شاه و امپراتور هندوستان از کرنال بطرف دهلی روان شدندو محمد شاه  تقریباً حدود دو میل  عقب تر از نادر حرکت  میکرد . قبل از حرکت به دهلی  سعادتخان را به معه وکیل مصدق  و طهماسب خان جلایر را با 4000تن سوار به دهلی گسیل داشت  و از محمد شاه فرمانی  خطاب به سعادت خان  گرفت که شهر را   به  نظامیان  ایران  تسلیم نماید .

ولی در این  حین شهر دهلی  توسط  حاجی فولاد خان  کوتوال دهلی  که مردی کاردان و مدبر بود، برای جلو  گیری  از نا امنی  تشدید اقدامات مؤثر نموده شهر را اماده  دفاع  کرد. چون طماسب خان  جلایر و  سعادتخان به دهلی رسیدند دروازه  های پایتخت هندوستان را مسدودیافتند، بنا بر این فرمان  محد شاه ونامه نادر شاه را برای لطف الله  خان فرستادند و  نیز فرمان شاه را بکاربست و دروازه  هارا  مفتوح ساخت و کلید  خزانه و دژها و مخازن سلطنتی  به طهماسب خان سپرده شد.آنگاه تدارکات  لازم برای پذیرایی نادر شاه و محمد شاه فراهم گردید.

این دو پادشاه به سفر بجانب دهلی  به روز  هفتم ماه به  باغ  شعله ماه واقع  در حومه دهلی  رسیدند و در آن روز با اعزار و تکریم بی نظیری وارد دهلی  گردید.به احترام شاه ایران  توپها به  شلیک  پرداختند. میرزا مهدی خان  استر آبادی  در  این  خصوص می گوید : «محمد شاه سفره افتادگی در بزم ضیافت  گسترده بود.» نادر بعوض به دلجوئی پادشاه  هندوستانپ رداخت و تأیید  کرد که بر طبق  عهد نامه کرنال ، سلطنت هندوستان، همچنان  به  محمد شاه  تعلق خواهد داشت و محمد شاه  در  عوض این جوانمردی شاه ایران  تمامی جواهر و خزاین و اثاثیه پادشاهی و ذخیره سلاطین گذشته را  که موجود بود تقدیم نادر کرد. شهنشاه ایران در اول  از قبول هدایا خوداری کرد لیکن بر اثر ابرام و اصرارمحمد شاه  آنرا  پذیرفت.و بامداد روز بعد  خطبه بنام  نادر شاه  در دهلی خوانده شد . در این  عین شایعاتی مبنی بر  کشته شدن شاه ایران و یا زندانی شدن وی بدست محمد شاه پخش گردید  که اوباشان و اراذل  به شورش پرداختندو به سربازان قزلباش که در شهر اقامت داشتند حمله بردندو جمعی از ایرانیان را به  هلاکت رسانیدند. این شایعه سربازان ایرانی را سست کرده بود که قادر به  هیچ  گونه  مقاومت در مقابل سربازان  هندی نبودند.در این شورش ده  هزار نفر به قتل رسیدند.

وقتی گزارش  آشوب به نادر رسیدباور نکرد واندکی بر آشفت و سربازان خود را  متهم بدان  کردکه عمداً  این اخبار را جعل کرده اندتا زمینه را برای تاراج و چپاول شهر فراهم کرده باشندو سپس یکی از یساولان خود را مامور تحقیق در این خصوص  کرد .اما آن مرد بمجردیکه از دژ خارج شدبهلاکت رسید و یساول دومی نیز بهمان سرنوشت دوچار شدو در آن  وقت بود که نادر  حقیقت را دریافت و هزار تن از سپاهیان خود را  مامور سرکوبی آشوبگران  کرد  لیکن  آنان به  اثر قلت عده وتاریکی شب نتوانستند چنانکه باید ارامش را در شهر بر قرار سازندو آنگاه شاه دستور دادکه تمام قوا تا بامداد حاضر بجنگ باشندو هرگاه مورد حمله قرار گرفتند به دفاع  پردازند، لیکن غیر از آن به اقدام دیگری مبادرت نورزند.سپس نادر به بام مسجد جامع بالا شد و ندا درداد که در هر کوی و کوچه ای که یک  نفر از قزلباشان  کشته شده باشد احدی را زنده نگذارند. مقارن ساعت نه بامداد که سپاهیان ایران شروع به اجرای فرمان نادر کردند و محشری برپا  ساختند.پس از آنکه سلحشوران ایران  طاغیان را  از بین بردند به خانه ها و دکانها حمله بردند وساکنین آن را از دم  تیغ  گذرانیدند.و آنچه قیمتی بود به  تاراج بردند و بازار صرافان  و جواهریان  ورسته  بازار آن را کاملاً چپاول کردندو ساختمانهای بیشماری ویران وبه آتش کشیده شد و همه جا را بخون آغشته گردانیدند.

این خونریزی چندین ساعت ادامه داشت و نادر شمشیر بدست  از بام  مسجد آن صحنه  ها را نظاره  میکرد و فرمان  میداد.قتل عام در ساعت سه بعد از ظهربعد از شش ساعت  پایان  پذیرفت و نادر به سپاهیان  دستور داد که اسیران را به خانواده  های شان باز گردانند. عده مردمی که  تلف شده اند  مورخین تعداد آن را به 8،000نفر تخمین  می زنندو عده  دیگری  نظر به  تراکم  نفوس  شهر دهلی و ازدحام  جنگ وشورش در محلات پر نفوذ  تعداد کشته شدگان را 20،000نفر میدانندو عده زیادی از زنان  نیز در این  حوادث خود  کشی کردند.

پس  نادر عده از قوای خود رابفرماندهی  عظیم الله خان و فولاد خان برای دستگیری سید  نیاز خان و شاه نواز خان و پیروان آنان که در اسطبل پیلان  در خارج شهر موضع  گرفته بودند که هر دو دستگیر و عصر همان رووز به  هلاکت رسیدند.

بعد از ارامش دوباره در دهلی حاجی فولاد خان بحیث کوتوالی شهر دهلی تعیین گردید. چون لاشه  ها واجساد  در فضای گرم رو به فساد  میرفت  آتش  عظیمی بر افروختند و تمام اجساد را  از هر دین  وفرقه ای که بود برای جلو گیری از امراض ساری سوزاندند.

پیشوای پاحی رائوکه قبلاً موقع  نزدیک شدن ایرانیان از کمک به محمد شاه سر باز زده بود هنگامیکه  از سر انجام نبرد کرنال و اشغال و چپاول دهلی آگاه شد سخت  مضطرب گردید و با کلیه دشمنان خود در هندوستان مرکزی متارکه نمودو بفرماندهان  نیروی خود چنین گفت: اکنون ما در هندوستان بیشتر  از یک دشمن نداریم  بنا بر این «شیمناجی اپآ»(Chimnaji Appa) اکنون در منطقه  گنکابه فرماندهی قوای مراتی  مشغول حملات سختی با پرتگالیهابود دستور داد حمله را بیدرنگ  بس کنندو برای پایداری در مقابل سپاهیان ایران بوی بپیوندند.لیکن «شیماجی آپا» از بکار بستن این دستور  خود داری نمودو تا اینکه  کلیه  استحکامات پرتگالیها را به  تصرف نیاورد نبرد را خاتمه نداد و در این اثنا نادر دهلی را ترک  گفت .و به سوی ایران باز گشت.[[5]]

روز 26 ماه  محرم  محمد شاه  پس از امضای پیمان شالیمار در دهلی به اجازه نادر شاه ، دختر یزدانبخش یکی از نوادگان  اورنگزیب  شهزاده هندی را برای شهزاده  نصر الله پسر نادر شاه نامزد نمود  . رسم خانواده شاهی مغول این بود  که  داماد میبایست  هفت  پشت نسب خود را  به  معرفی بگیرد  تا شایسته پذیرش خانواده عروس گردد . از این بابت  پسر نادر متوحش بود ولی نادر این  تکلیف را  از پسرش به زودی رفع  کرد و برایش  گفت که  تو پسر نادر پسر شمشیر ، پسر شمشیر ، پسر شمشیر،پسر شمشیر، پسرشمشیر،پسر شمشیر هستی و عروسی انجام شد.[[6]]

در این  عروسی نادر شاه  نیز شرکت نمود محمد شاه به اندازه 375،000 پول و جواهر  وسنگهای گرانبها با یک خفتان مروارید، یک زره مرصع، چند دانه الماس، سه زنجیر فیل با تخت  های زرین ،و پنج اسپ گرانبها با زین  ویراق مرصع به داماد پیش کش نمود. گذشته از این  پیش کش  های هنگفت برابر350،000،000 ریال به افسران وسپاهیان ارتش شهنشاهی ایران انعام داده شد. این  عروسی در زمانی بر گزار گردید که  مردم هند (پایتخت دهلی) غرق در عزای عزیزان از دست رفته شان در جنگهای خیابانی دهلی بودند.[[7]]

111-5-5. ارمغان جنگی هند

پیش کشی محمد شاه

1.     جواهر سنگ  های  گرانبهای پادشاه هندو دیگر شهزادگان                                         937،500،000 ریال

2.     تخت طاؤس و9 تخت دیگر  و افزار ساخته از طلا و نقره                                               437،500،000 "

3.     موجودی زر وسیم خزانه پادشاهی  هند  تقدیمی خود محمد شاه                                          353،750،000"

4.     پارچه های زربفت  گرانبها                                                                                                     75،000،000  "

5.     ظروف طلایی و نقره ای که به سکه  ضرب زدند                                                                          187،500،000 "

6.     پیشکشی مهاراجه ها و سرداران بزرگ  لشکری و کشوری                                             750،000،000"

7.     کانون افسران ارتش هند                                                                                                         150،000،000 "

8.     پیشکشی مظفر خان                                                                                                              150،000،000 "

9.     پیشکش نظام الملک وقمر الدین خان                                                                                          110،000،000 "

10.               چیشکش  باز ماندگان خان دوران خان سپه سالار هند                                         37،5000،000 "

11.               دارائی سعادتخان برهان الملک                                                                                                            11،250،000 "

 

111-5-6. تأثیرات ناگوار حمله نادر افشار به آینده امپراتوری مغولی هند

نادرشاه قبل از بازگشت از دهلی (که هفته اول ماه مه آن سال صورت گرفت) محمدشاه را در سلطنت هندوستان ابقاء و به مناطق غرب رود سند و انتقال تخت طاووس و کوه نور به ايران بسنده کرد.

 

زیان عمومي حمله نظامی نادر به هندوستان این بود که امپراتور این کشور بیش از پیش تضعیف و راه بر تصرف تدریجی شبه قاره بر انگلیسی ها که قبلا تحت نام کمپانی هند شرقی و تجارت قدم به بنگال گذارده بودند هموار شد و ....

 

مورخان مشرق زمين و روس ابراز نظر کرده اند که اگر نادر بخشي از نيروي نظامي خودرا در هند باقي گذارده و يا از ابقاء محمدشاه خودداري کرده بود؛ انگليسي ها قادر به تصرف هندوستان و از آنجا دست اندازي به خراسان خاوري= (افغانستان) و اعمال نفوذ در ايران نمي شدند و تاريخ مشرق زمين مسير ديگري را مي پيمود.


 

[1]  داکتر  لکهارت، «نادرشاه» برگردان به فارسی ، مشفق همدانی ،تهران: چاپخانه شرق 1331، صص157-170

[2]   نادر پسر شمشیر ، پیشین،ص159.

[3]   داکتر لکهارت ، همان مأخذ ،صص171-186.

[4]   داکتر لکهارت ،پیشین ،ص177.

[5]   همان  اثر ، صص 194-95.

[6]   دیورند سرمارتیمر، بر گردان سید محمد علی  ایرانی ، چاپ  مطبعه شمس المطابع حیدر اباد دکن، 1332 هجری(1914)،ص232

[7]  لارودی ، نادر  پسر شمشیر، پیشین ، ص165

 

+++++++++++++++++++

 

بخش یکصدو یازده

بحث سوم

تهاجم نادر به شبه قاره هند

مقاله –18

 

111-3-1.  گذشتن  ارتش  نادر  از رودخانه سند  

در شمال  غربی  این  کشور و از  مرز  های خراسان  شرقی (کابل لغمان – جلال آباد-پشاور) تا پایتخت هند  پنج شاخه از رود خانه  هایی  که به سند میرزیزند جاده ای را بریده  و رو بجنوب سرازیر  میشوند.برای گذشتن  از  پشاور به   سرزمین و پایتخت  هند ضرورتاً بایست  از  این رودخانه ها  گذشت و چون  در هنگام لشکر  کشی نادر  پلی بالای  این رودخانه  ها وجود نداشت از این  رو  گذراندن  ارتش 120،000نفری نادربا تجهزات نظامی و بارکش ها کار آسانی نبود.

رشتۀ بزرگی  از رودخانه  های هند  در بیشتر جا  ها 120 تا 150  متر پهنا داشت و در برخی جا  ها  این  پهنا به 1،000متر نیز می رسید. با تسلیم شدن  فرمانده  نظامی  قلعه اتک به نادر شاه که خود کار آسانی نبود، زیرا قلعه اتک  بالای سخره بلند  مشرف به رود خانه واقع شده وبا انواع تجهیزات   نظامی  مسلح بود که با سقوط قلعه    کار گذشتن  از آب  آسانتر شد. نادر تنگ  ترین  معبر را  برای  گذشتن انتخاب نمود و دستور داد  گرجی  ها و قایق  هایی که  در حوالی رود خانه سند  شناور بودند همه یکجا جمع ساخته شوند وبا ریسمان بهم  پیوست  گردیده  مانند پلی در آورده شود که زمینه  عبور سپاهیان  نادر شاه فراهم  گردد ولی بقدر کافی ریسمان در منطقه یافت  نمیشد . نادر دستور داد تا یال  ودم  اسپان را بریده و از آن ریسمان  تیارکنند آنگاه با ریسمان  های  تیار شده  و با چوب  های بانکس که در منطقه به وفور پیدا میشد قایق  ها را بهم  بستندو استحکام بخشیدند که به  این  ترتیب پلی به  درازی 450 متر تیار شد . بدین  گونه  نیرو های نادر شاه که به سه  ستون   در آورده شده بودبه  تعقیب سواره  نظام مسیر 252 کیلومتری  اتک  تا جیلم را پموده و در 18 رمضان در کنار  جیلم رسیدند.

 

 

111-3-2. گذشتن  اردوی نادر  از رود  جیلم (جیهلوم)

ذکریا خان  فرمانده و استاندار لاهور  با 10،000سرباز  به سوی رودخانه  جیلم برای جلو  گیری  ازپیشروی  ارتش نادرشاه  آمد . همینکه  نادر شاه به  کناره  های رودخانه  جیلم  قریب شد  ذکریا خان به دربار دهلی  پیغام فرستاد که: «نادر شاه افشار  با سپاه بزرگ  خود به  این جا رسیده  در کار  گذشتن  از رودخانه  پنجاب (جهلومJhelum)می باشد. همه زمین دار  های راه به او  پیوسته اند. من با  نیروی کمی که دارم آماده  جنگ  هستم.شما باید  در فرستادن  نیروی بسیار کمک  کنید وگرنه  چاره  از دست  میرود.

روز 18 رمضان  ارتش  ایران  در کنارۀ راست  نهرجیلهم  برای نبرد  آماده شد.ستونی به درازی 6کیلومتر مرکب  از سوار و  پیاده در کنار رودخانه جای گرفت و توپخانه به سوی قلعه  نظامی جیهلم نشانه  گرفته آماده  تیر اندازی بود.گدار  های رود خانه  همه در دست  نیرو  های ذکریا خان بود که  توسط  دستجات  عساکر هندی بشدت  محافظت  میشد.نادر که ظاهراً به  توپخانه دستور داده بود تا  آنجا را مورد حمله  توپخانه قرار دهد  خود در 12  کیلومتری  «کاخه سر»، گداری یافته با همه سواران به  آب زده پس  از  گذشتن  از رودخانه با شتاب به سوی دژ یورش برد.پس از یکساعت  تیر  اندازی  وزد و خورد  دژ جیهلوم  را  گرفت . پس  از  چند زد و خورد راهی چناب شدند که 60کیلو متر با جیهلوم فاصله دارد . در کنار رود خانه  مذکور، توپخانه هندیها  خودشان را آماده دفاع کرده بودند.در  این  نبرد  نادرشاه سردارامیرخان افغانی را برای نبرد با قلندرخان که 2،000نفر داشت فرستاد.این سردار افغانی  با گروهی  از دسته  های خود و سه  هنگ از سواران  ایرانی شبانه به یمین آباد یورش بردند.حمله سردار امیر جان  چنان با چالاکی انجام  گرفت که قلندر خان  مجال گریز نیافته در گیر ودار  جنگ  کشته شد.و سپاهیان او بسوی وزیر آباد  گریختند. با کشته شدن  قلندر خان گدار  های دریای چیناب  آزاد شد و نظامیان  نادر شاه در کمال امنیت از آن عبور کردند.

سر تیپ  حاجی خان  بیک  که برای  کشف گدار  های رود خانه راوی که  در نزدیکی  لاهور قرارداردبه آنجا تقرب  جسته بود گزارشی به نادر شاه فرستادکه بدین  گونه بود :«ذکریا خان با 2،000سرباز گدار  های رودخانه را  گرفته.نزدیک گدار  ها پناهگاهای کوچکی برای توپخانه ساخته و توپ  ها را در آن  جای داده است . اردگاه  ذکریا خان  در میان   رودخانه و شهر   است.» نادر بدون اینکه  توقف  کند با  اردویش براه افتاد و پس از پیمودن 100 کیلومتر راه  یمین  آباد تا رودخانه راوی   نادرشاه با همه سپاهیانش به کنار رودخانه رسیدند . و مانند رود  خانه جیهلوم و چناب  این بار  از رودخانه راوی   از پلی که در شب ساخته بودندبا سربازانش  گذشتند.در این کار زار سربازان  نادر دو عراده  توپ و 200نفر اسیر گرفتند.

دو هنگ  از  پیاده  نظام لاهور که  میخواستندبه کمک سپاهیان  کنار رود خانه برسندبه سوی شهر رانده شدندو پیادگان لاهور پس  از دو ساعت زد و خورد  تسلیم شدند.

روز 16 ماه شوال 1151هق 1116هش(1738)به سوی شهر لاهور پیش روی  نموده و سربازان ایرانی باغهای شمالی شهر را  اشغال  کردند.

نادر شاه  در شهر لاهور، در باغ  سالیمار«شعله ماه» (که از بنا های تاریخی عصرتیموری میباشد و هنوز هم با همان زیبائی درخشندگی دارد که  هندیها و پاکستانی  ها آنرا بنام شالیمار یاد  میکنند) [[1]] جای گزین شد  و دستور داد سپاهیان از  پیشروی به شهر خودداری کنند.ولی به سواره  نظام دستور داد که قسمت  های جنوب  غربی و جنوب شرقی شهر را با جاده  های  آن  در اشغال خود در آورند.

در همین روز تمام   جاده  هایی که به پایتخت شاهان مغولی هند منتهی میشد به  تصرف سربازان ارتش نادر در آمد.نادر که یک  سردار نظامی بود با ملاحظه نقشه لاهور به فرماندهان خود دستورداد تا  توچخانه را به  تپه بلندی که نزدیک دیوار  شمالی شهر بود جا بجا کنند.

بفرمان شاه ایران  توپها جا به  جا و به شلیک شروع  کردند که شهر را زیر  آتش گرفت. روز دیگر  نادر به  شهریان لاهور دستور داد چنانچه  در ظرف 24 ساعت آینده اگر شهر تسلیم  نشود بخاک یکسان خواهد  گردید.اما باوجودیکه مردم لاهور از عاقبتی که بر شهر  های سر راه که توسط  نادر  اشغال گردیده بود باخبر بودند با آنهم  قوای هندی مستقر درلاهور آن ها را امیدوار به رسیدن سپاهیان کمکی و به نجات شهر امیدوار میساختند.

بزودی دروازه  های شهر بر روی ارتش ایران باز شدو ذکریا خان همراه گروهی از بزرگان شهر در باغ شعله ماه به پیشگاه نادر شاه  آمدندو کلید شهر را تقدیمش کردند.متعاقب آن 15 هنگ از نیرو های ارتش ایران از دروازه های شمال  غربی و 5 هنگ سوار از دروازه های جنوب شرقی  به شهر آمدند و نیروی پادگان شهر همه  تسلیم گردیدند.تا شامگاه  آن روز سرتاسر شهر به دست نیروی ایران افتاد.

روز دیگر (25) شوال شاهنشاه ایران با همه بزرگان شهر و ذکریا خان و شاهزادگان و ستاد ارتش خود به شهر در آمد. مردم شهربه پیشواز شتافته خوش آمد  گفتندو 5،000،000ر یال بنام پیشکش با 56 زنجیر فیل تقدیم نمودند.

سردارفخرالدین خان استاندار کشمیر را که پس از شورش مردم  آنجا به  لاهور آمده بودبه پیشگاه نادر شاه  آمده بندگی نمود.شهنشاه ایران دوباره او را به فرمانفرمایی  کشمیر گماشته وبه مردم آنجا پیغام داد که اگر از فرمان وی سرپیچی نمایندبه سخت  ترین پاداش خواهند رسید. و سپاه  چپاولگری به سرکوبی آنان فرستاده خواهد شد.

ناصر خان  فرماندار کابل و پشاور را برای نگهداری راه پشت ارتش ایران با گروهی از سپاهیان به اتک فرستاد. ذکریا خان  نیز دوباره به فرمانفرمایی استان لاهور  گماشته شد ویک  اسپ سواری خوب با زین و برگ زرین نشان به وی بخشید.  [[2]]

 

111-3-3. تسلیمی لاهور

قبل از اینکه  به تسلیمی  لاهور از جانب  نادر شاه و  ارتش  بزرگ  تهاجمی آن وارد بحث بیشتر  شویم  در مورد  موقعیت و جایگاه  این شهر تاریخی می پردازیم:

(لاهور یکی  از بهترین شهر  های شبه قاره  هندوستان است که در  تقسمات  سیاسی    سال 1947  متعلق به  کشور  تازه  تأسیس پاکستان گردید در 16 کیلومتری شمال غرب هند با ایالت راجستان هند  هم سرحد بوده بعد از کراچی   بزرگترین شهر  پاکستان   ومرکز سقافت و فرهنگ اسلامی بحساب میرود  که یادگار  های بر جسته ای  از عهد  غزنویان در آن تا هنوز بمشاهده   میرسد ؛ تاریخ  جهان کشای سبکتگین مشعر بر این است  که لاهور  از سال 492 تا 508یا509هـ ق  در زمان سلطان مسعود  غزنوی پایتخت سلسله  غزنوی شد،ولی در 582هق شهاب الدین  غوری (معز الدین محمد سام) آن را  گرفت .چنگیز  خان و امیر تیموراین شهر را  تاراج  کردند. در دوره سلطنت  مغول  در هند ، آگره و دهلی ولاهور سه شهر مهم امپراتوی مغول بودند، و در دوره  آنان لاهور به اوج شکوه وجلال رسید، ومدتی نیز پایتخت بود.سلاطینی که  به تأسیس ابنیه در آنجا همت  گماشتند اکبر، جهان  گیر ، شاه  جهان،و اورنگزیب را  میتوان نام برد. مقبره  جهان  گیر و همسر مشهورش  نور جهان در آنجاست. پس از سقوط امپراتوری مغول مهاجمین  مختلف (از جمله  نادر شاه افشار و احمد شاه درانی)بدآنجا تاختند. همچنان لاهورمدتی  صحنه تاخت و تاز بین  مسلمانان وسیکها گردید که  درآن زمان به  ویرانه  مبدل شد.رنجیت سنگهه آنجا را پایتخت خود قرارداده و پس از دومین  جنگ  سیک در 1849 لاهور جزء هند بریتانوی و کرسی ایالت  پنجاب شد که در تقسیم شبه قاره هند درآمد و1947کرسی ایالت  پنجاب و مربوط به پاکستان  گردید. لاهور از قرون 16 و17 یک  کاخ  پر شکوه از  عهد مغول داردکه این کاخ و قلعه آن دارای دروازه بزرگ و معروف به دروازه فیل است،که بالای آن دو بیت فارسی مرقوم است .از ابنیه  جالب دیگر آن مسجد وزیر خان(143-44هق)مقبره رنجیت سنگهه ومسجد مروارید.یکی از جالب ترین باغهای آن باغ شالیمار (شعله ماه) که در اواسط قرن11هق بنا یافته است  . در لاهور  مقبره  های اکثر مشاهر عرفان مربوط به عهد  غزنوی از قبیل  علی هجویری  غزنوی ، مسعود سعد سلمان و صد ها عارف و شاعر نامی موجود است،همچنان  قبر  علامه اقبال لاهوری شاعر و متفکر سده بیستم   بنیان گذار دولت جمهوری اسلامی پاکستان ،نیز در همین شهر میباشد. این شهر،دارای دانشگاهها ، خطوط آهن، فابریکات صنایع میخانیکی ، نساجی و طباعتی و  هزاران  کار گاه  های  خورد  وبزرگ  دیگر بوده که در  این شهر فعالیت داشته ستون صنایع  فلزی کشور پاکستان را میسازد .علاوه بر آن دارای اماکن  مقدس ، مساجد ، پارکهای تفریحی و تفرجگاه های بی نظیرو باغهای زیبا وسیع و مرفع میباشد

نمایی از شهر لاهور

 

 

تصویری از دانشگاه پنجاب :

 

 دختران دانشجوی هندی در لباس  و زیورات سنتی در جشنواره تیج

 

 

 

 شهر لاهور در فاصله 430 کیلومتری  غرب دهلی نو قرار دارد. از لحاظ کشاورزی غنی بوده  و مهم ترین  مرکز فرهنگی پاکستان است؛ دانشگاه  پنجاب در لاهور قرار دارد که در سال(1884) تأسیس و  کتابخانه  آن حاوی 200 هزار  جلد کتاب  میباشد که از بزرگترین  کتابخانه های ملی  آسیا است.(مولف)

«لاهور یکی از بهترین شهر  های تاریخی هندوستان ،که هم اکنون در محدوده جغرافیایی پاکستان تعلق دارد، آب و هوای آن خوب و در  پیرامون شهر  باغهاو سبزه زار  ها و مرغزار  های بسیاری است رود خانه راوی  از  پنج کیلو متری  غرب شهر میگذرد . هنگام لشکر  کشی نادر شاه  دور این شهر دیوار آجری به درازی  10 کیلو متر کشیده شده و در هر چند  متری دیوار  بارویی ساخته شده بود که درهنگام یورش دشمن سربازان تفنگدار در آن به  پاسداری  از شهر می  پرداختند. بخشی  غربی  شهر دیوار همۀ  گدار  های رود خانه را دیدبانی میکرد.دشت  های بیرون شهر با داشتن مرغزار  های پهناور  چراگاه  گوسفندان بسیاری بود و مردم شهر بیشتر به نگهداری دامهای خانگی می  پرداختند .

گرچه شاهنشاه ایران  میخواست در  پیرامون شهر  چند روزی  اردو را آسایش دهدولی پیش  از  گرفتن شهر  این  کار را روا ندانست. از یک سو  نیز  گرفتن شهر تا اندازه ای  دشوار بودزیرا شهر لاهور با داشتن دیوار بزرگ و مستحکم خود و بارو  های بیشمار  میتوانست مدتها  استادگی کند.

شاهنشاه ایران در اندیشه  چاره  دیگری بود تا شاید بتواند بدون جنگ و خونریزی  شهر را بدست  آورد .

ذکریا خان  که  کار محاصره شهر را سخت دید  نماینده ای به  پیشگاه  نادر شاه فرستاده و درخواست مهلت کرد.ولی نادر شاه بدون اینکه به نماینده او  پاسخی بدهداو را به شهر باز گردانید.

پس از رفتن نماینده  ذکریا خان خود نادر شاه در کنار شهر به برسی پرداخت و چند جایگاه مناسب برای توپخانه یافته  دستور دادتوپها را به  تپه بلندی  که نزدیک  دیوار شمالی شهر بودببرند.

توپخانه ایران به فرمان شاه  در محل معین شده  جا به  جا و به شلیک  آتش  آغاز نمودو گلوله  های سنگی  توپخانه شهر را زیر باران  آتش  گرفت .

فردای  آن روز  نادر شاه به  مردم شهر پیغام داد  چنانچه در مدت 24 ساعت دیگر شهر  تسلیم  نشودبا خاک  یکسان خواهد شد .مردم شهر که  از قوه  اردوی نادرشاه  در طول مسیر لاهور از قبل آگاهی یافته بودند میدانستند شهر  های دیگر  میان راه چسان  گرفته شده از این  پیام سخت بیمناک  گردیدند ، ولی گروهی  از افسران ارتش هند  آنها را امیدوار کرده و بدین  گونه  میخواستند مردم را به  پایداری در برابر نیرو  های  ایران  انگیزه بخشند.

بعد از گذشتن  آن روز مردم  و بزرگان لاهور به  معیت  ذکریا خان  در باغ شعله ما به  حضور نادر آمده ورسماً شهر را به وی  تسلیم کردند.

10 هنگ از  نیروی ارتش پیاده ایران  از دروازه شمال غربی و پنج  هنگ سوار از دروازه  های جنوب  شرقی به شهر داخل شدند ونیرو  های پادگان شهر  که رهبری  آن را ذکریا خان داشت با خود ذکریا خان  تسلیم گردیدند.چنانچه تا شامگاه  آنروز تمام  نیرو های نادر  در سراسر شهر لاهور استقرار یافتند.

نیرو  های ایران  بسته ماه رمضان را  در آن شهر به  آسایش پرداخت و نادر شاه به  کمک جاسوسانش توانست در این مدت اطلاعات خوبی  از  دشمن بدست  آورد.

او بخود  معلوم  کرد  که شمار سپاهیان ارتش  هند تا 250،000نفر میرسد و محمد شاه  توپخانه  قوی  خود را با  پیل  های جنگی  آماده  نبرد  نموده است.این  گفتگو  که  کم کم  در میان سپاهیان ایران  پیچید آنها را هراسناک ساخت.  نادر  بزودی متوجه  این اندیشه  اردو شد همگی سران سپاه و افسران  نیروی نظامی خود را در میدان بزرگ  ارگ لاهور فرا خواندو به  جنگجویان خود گفت:

 «سپاهیان من! تا کنون در همه  جنگهاپیروز بوده ایم، به یاری خداوندتوانادر این میدان بزرگ نیز که از همه ی جنگها  مهیب تر  و خونین  تر  خواخواهد بود  باید کامیاب  شویم و زور بازوی مردانه خود را  به  جهانیان  نشان  دهیم .» [[3] ] (سپاهیان  نادر  بمنظور تجدید قوا بیشتر از یکماه را  در لاهور به استراحت  پرداختند  )

 

111-3-4.بین کرنال و دهلی

پس از چهار روز راه  پیمائی  ارتش نادر شاه به آبادی سرهند  کناررود خانه ستلج رسید.در این  محل زد و خورد  مختصری  با سپاهیان  هندوستان رخ داد که  حاجی خان بیگ آنه را مصروف جنگ  نگهداشت تا هفت  هنگ  از  پیاده نظام  نادر  از آبگذشتند.در روز  نهم ذیقعده همگی سپاهیان ایران  از  آب گذشتند .

در ظهر روز دهم ذیقعده به عظیم  آباد رسیدند.آنها در  عظیم  آباد با دو هنگ  از نیرو های  هند  مقابله نمودند.که بعد از دو ساعت نیرو های مذکور  پادگان نظامی شان را با ساز وبرگ رها ساخته لخانه  های بزرگران منطقه  چناه بردند.روز بعد  در منطقه  شاهفیروز ارتش نادر با قوای کمکی هندی ها که  تازه بمحل آمده بوند  مصاف داد که بعد از دو ساعت زد و خورد  آنها  نیز به  هزیمت رفتندو محمد شاه  پادشاه هندکه  از شکست  های پی هم سپاهش دربرابر اردوی  نادردر حالت قلق و  اضطراب بسر می برد با افسرانخود به رای زنی و کنکاش پرداخت.نظام الملک کفیل فرماندهی ارتش هند  پیشنهاد نمود که  نیروی هند  پیشدستی حمله در جنگ را بدشمن واگذار نماید. گرچه پاد شاه این  پیشنهاد را پذیرفت  ولی ولی سران  لشکر به او سخت  مخالفت نموده  محمد شاه را وادار نمودندکه در جنگ پیش دستی نموده از کرنال به سوی شاه فیروز جایی که نادر سپاهیانش را بحالت  آماده باش جنگی (وضع الجیش) در اورده بود. شاه هند  دراین پیشناهد  همه  افسران نظامی هند را مصمم دید نا چار فرمان  پیشروی به شاه فیروز را داد و شامگاهان در نزدیکی شاه فیروز اطراق نموده و منتظرچهل هزار نیروی کمکی که  از دهلی قرار بود با آن  ها پیوست شوند منتظر ماندند.نیرو  های نادر که روی یم  تصادف جنگ را آغاز کرده بودبا نیرو های سعادتخان نظام الملک برخورده پس از یک ربعزد و خورد  انها را پس زده  و بسیاری از بار و بنه سعادتخان را  بچنگ آورده پس نشستند و نتوانستند پیشروی کنند ولا جرم پس نشستند.نادر شاه  که  خیال محاصره  نیروی دشمن را داشت دفعتاً برنامه  جنگی خود را  تغییر داده  با همۀ سپاهیان خود بسوی  میدان جنگ و نیروی بزرگ هند رو آورد.نیروی  ایران در کناره رود خانه  شب توقف نمودند.

شبانگاه در میان  سپاهیان ارتش نادر  هیاهویی پیچیده بود که گویا  ارتش هند  به خرطوم  پیل  های جنگی خود شمشیر  هایی بسته است وبا  این  آرایش  هولناک حمله خواهد نمود.

ولی برای سردار بی مانندی  همچون نادرشاه افشار این نیروی وهشتناک دشمن نیز مانند تنگه  خیبر – آب سند – وفتح لاهور نا جیز بود.نادر شاه شبانگاه افسران  راپیش خوانده و به  آنهافرمود:

برای نابود  کردن ستون  فیل  های جنگی محمد شاه چاره  خوبی اندیشیده ام، به  همه سپاهیان  گوشزد نمائید هیچ بیمی بدل راه ندهندبه زودی درپایخت هند خواهیم بود.

همان شب  پیغام نادرنادر شاه  در میدان اردو  پخش شد ولی هیچ کس نمیدانست نادر شاه  چگونه با این  نیروی وحشت آور دست به گریبان خواهد شد.

111-3-5.رویا رویی نیروی جنگی دو ارتش (هند و ایران)

قوتها و تجهیزات  ارتش هند

نیروی سواره و پیاده  و توپخانه                                                 200000سرباز

توپهای سنگین وسبک                                                            500عراده

ستون  های  پیل  های جنگی                                                    2000زنجیر

قوتهای ارتش  تهاجمی ایران

نیروی سواره و پیاده و توپخانه                                                                   90000

توپهای سنگین وسبک                                                            150عراده

ستون اشتر  های اتشبار در برابر پیل  های جنگی

آرایش چهار شتونهای جنگی هند

ستون اول 2000فیل جنگی که در خرطومهایشانشمشیر  های برنه بسته شده بود به فرماندهی نظر محمد خان افسر هندی.

ستون دوم 30000 نیروی سواره و پیاده و توپخانه سنگین به فرماندهی خان دوران  سپهسالار  ارتش  هند. در پهلوی راست  این ستون مظفر خان ،  علی احمد خان، میر قلی خان، شهداد خان ، خان زمان خان و در  پهلوی چپ فخر الدین خان ، عظیم الله خان، جانی خان وسیدنیاز خان که  هر یک  از افسران نامی هند بودند جای داشتند. که بر علاوه  هنگ  مبیر پارام و دسته جات سند که بهترین جنگجویان هند بودنددر این ستون جای داشتند.

ستون سوم 40000نیروی سوارهو پیاده بفرماندهی  سعادتخان برهان المملک، فرمانفرمای اوده و لکنهور سردار بزرگ هند.

ستون چهارم ستون بزرگ  نیروی ذخیره ارتش هند که بارگاه محمد شاه پادشاه گورکانی و چادر  های  نظام الملک کفیل فرماندهی  ارتش  هند و سعد الله خان وزیر در این ستون بود.

این  نیرو  ها  خود شان  را در بیش از 50هکتار زمین برابر به 250 جریب زمین  در دشت کرنال  جا بجا شده بودند.

نیرو  های  ارتش  ایران

آرایش  جنگی ارتش  ایران  در چهار ستون بدین  گونه بود:

ستون اول – سواران سنگین اسلحه با توپخانه سنگین. در  پهلوی  آنها زنبور کچی ها.پرچم ارتش ایراندر مرکز این ستون جای داشت.

ستون دوم –ستون شتر  های  آتشبار(این ستوندر پشت سواره نظام ستون یک  پنهان  گردیده بود.)

ستون سوم- پیاده سنگین اسلحه در دو پهلوی آنها سواران  گرجی و بختیاری.

ستون چهارم -  سواران گارد شاهی و کوهستانی های قلات و کُردها.

این  جنگ بزرگ بروز14 ذیقعده سال 1151هق آغاز گردید. برای پیشدستی بجنگگ نادر شاه  هیچگونه دستوری نداد و فرمود:

تا  از اندیشه  دشمن  اگاه  نشویم  هیچ گونه اقدامی نخواهیم نمود. بدین  ترتیب  پیش دستی و شروع  چنگ به ارتش هند واگذار شد.

بعد از ظهر همان روز سواره نظام ار تش هندجنگ را آغاز کردو در مرتبه اوول دیده بانان ارتش ایران را زیر شلیک گلوله های توپچی قراردادند وو متعاقب آن  آتش  توچخانه  به لشکر گاه ایران  نیز رسید .که از جانب ارتش ایران بی جوواب نماند .

با به  جنبش  امدن  ارتش  هند جنگ سختی در گرفت . نادر شاه برای درهم شکستن سواره  نظام دشمن شیوه دیگری بکار برد، بدین گونه که در  چند جای میداندسته های سواره  نظام رادر کمین  گذاشت .سپس 500تن از پیادگاهتفنگدار را به سوی  نیروی خان دوران و 500 تن  را به سوی ستون سعادت خان گسیل داشت و بدین گونه دشمن  ناگزیر شد بجنگ پردازد .این  پیادگان ایرانی با  مانور  های  خسته کنندهبه آزار  دشمن پرداختند و دسته  های سواره نظام دشمن را پیش  کشیدند.

سواره نظام  هند به به پیادگان ناچیز  ایران  هجوم آوردندو هنگامیکه  نزدیک رسیدند  نا گهان دسته های سواره  نظام  ایران که در کمین بودند بر سر سواران هندریختند و انها را مانند  گندم  درو میکردند.

نادرشاه خود نیز با 1000سوار افشاربه هر سو میتاختو فرمان  میداد. سواران ایران شمشیرکش و باشیپور فریاد کناناز  هر سو به سوارانهندی تاخت  آوردند. هر دسته  که  خسته  میشدند بدون درنگ دسته ی تازه  نفسی جای ایشان رامی گرفت و آنان  نیز  به  پشت  گرمی فرماندار بزرگ و توانای خود یورشهای سخت بدشمنبردهبا شمشیر  های آخته سوارا گورکانی را  مانند برگ  درتان بر زمین  می ریختند.با تردستی و شیپور زنی و چابکی  ایکه سواران نادر  بخرچ دادندسود مند واقع گردیده واز چنین چشم زخمی نیروی هند روحیه خود را از دست داد.

ساعت 2 بعد از چاشت هندی ها با دادن  کشته فراوانپشت ببمیدان  جنگ  کرده پا به فرار نهادند که از طرف سواران ایرانی  دست از انها بر نداشته دنبال شان کردندو هنگام گریز  نیز  چندین هزار از آنانرابخاک و خون انداختند.

از افسران بزرگ  هند شیرجنگ خانو چندین تن از خویش اوندان او دستگیر شدند. مراد خان  افسر دیگر هندی زخم  کاری برداشت. مظفر خان افسر ناممی و خان دوران خان و فرمانده هنگ یکم  با گروهی از افسران زیر دستش کشته شدند. چندین تن از افسران دیگر هندی زخمدار شده به اردگاه خود گریختندو انهایی که نتوانستند فرار کنند  نیمه جان در میدان جنگ افتادند.

با تاریک شدن هوا  نادرشاه فرمان باز گشت به نیرو  های خود داد.این در حالی بود  که  پهلویراست  ستون های دشمن بخودی خود از هم پاشیده میشد. ستون یکم قوای هندمانند نیم دایره  ای که  گودی آن بسوی خودشان بود از هم باز شد.

گروهی از سربازان هندی با استفاده از تاریکی شب  پا به فرار گذاشتند و آشوبی در میدان سپاه هند افتاد.محمد شاه خود بخاطر جلو  گیری  از شورش وجبیره شکست روز قبل  به سختی به ارایش نظام پرداخت  .او ستون یکم  را دوباره  آرایش داد تا از پراگندگی سپاهیان جلو گیری شود.

دومین حمله بزرگ ارتش  هند

روز 15 ذیقعده بزرگترین حمله سپاه هند آغاز شد. تا نزدیکی ظهر سواران دو سپاهدر دو پهلو و توپخانه در مرکز بجنگ پرداختند. ولی ناگهان ستون   پیل های جنگی ارتش  هند  داخل میدان جنگ  شده به آرامی پیش آمد. دردنبال ستون پیل  های جنگی پیاده نظام با تفنگ  های کوتاه وخنجر به فرماندهی  خان دورانو پس از آنها  نیز سووارانسعادت خان به جنبش در آمدند.

محمد شاه پادشاه هند  نیز میان سنگر ها برای دفاع  اماده بود.

توپخانه ایران به سوی پیلها و پیادگاه هندی تیر اندازی میکردولی چون از تیر اندازی توپخانه نتیجه ای حاصل نمیشدبه دستور نادر شاه خاشاک  تنور  هایی را  که در پشت  شتر های آتش بار جای داده بودند یکباره  آتش زدندو انها را در پیشاپیش ستون یکم به سوی پیل  ها راندند. اتش که  پشت شتر  ها را  گرم  کرده و می سوزانید، همگی یکجای کندهفریاد کنان به جست و خیز در امدندو شتر بانان  آنها را بسوی فیل  هاراراندند. در این  وقت  توپخانه ایران نیز ستون  پیل  ها را زیر ظربات  توپخانه گرفت. فیل  ها که  از دیدن  منظره  شتر  های آتشفشان بی اندازه  ترسیده  همگگی بدور هم گرد  امدندو در همین هنگام بود  که توپخانه ایران مرکز فیلها را به باد شلیک  گرفته بود.فیلهای سراسیمه بر گشته به سوی سپاه هندپا به فرار نهادو خود را به ستون خان دوران زدند.

در همین هنگام شیپورهجوم همگانی ارتش ایران  نواخته شد و ایرانیان به بحبوحه  این پریشانی و پراگندگی بدشمن سخت یورش بردند. پیادگان از مرکز و سواران از دو پهلوبه سپاهیان هند تاخت  آوردند.  کشتار هولناکی در گرفت . س.اره نظام ایران بیداد  میکرد.

جنگ یکساعت به همین سختی دوام داشتو درهمه جا جنگ  تن به تن بود.

در این هنگام  محمد شاه  خدیو هند پیاده  نظام سنگین اسلحه را  از میدان  نبرد پس  کشید  و ستون تازه نفسی بجای آنها فرستاد. جنگ تا شامگاهان دنباله داشت ودر سراسر جبه  پیروزی و پیشروی با آیرانیان بود.

در کشکش جنگیکی از پسران خان دورانو مظفر خانبرادرش کشته شدندو پسر دیگرش بنام عاشوور خانزنده دستگیر شدو خود خان دوران  نیز زخم بزرگی داشت. پس از زخمی شدن خان دووان خان ستون او از میدان  کنگ بیرون شد ولی محمد شاه دووباره  پیاده نظام سنگگین اسلحه را بجای ستون خان دورانفرستادو فرماندهی این ستوون را نیز به سعادت خان برهان المملک سپرد.. دوباره  جنگ با همان شدت آغاز گردید.

پس از انکه  نیروی تازه نفس به  کمک هندی ها  آمدبر تری جنگ با هندیها شدو سواران ایران که  چهار ساعت پی در پی می جنگیدند خسته و کوفته شده بودند، چندان که بدون رساندن کمک کار شان سخت بود. در این هنگام  نادر شاهفرمان داد تا ستون نصر الله میرزابکمک بیاید  ولی همینکه این ستون پیش آمدبه نیروی هند  نیز کمک دیگری رسید و نصر الله میرزا با ستوون سعادت خان رو برو شد.

نادر شاه چون چنین دید ناگزیر شد آخرین ستون ذخیره سواران گارد شاهی راپیش بخواهد. همینکه شواران گارد شاهی به میدان نبرد رسیدند همه جا برتری با ارتش ایرانشدو ارتش هند تا سنگر هایشان پس نشستند. درین هنگان ارتش ایران بزرگترین ضربت کاری خود را به نیرو  های هند وارد  آورد و کار هندیان را یکسره  کرد.

سعادت خان فرمانده  نیرو های پیاده  و سواره  هند در این حمله با نثار محمد خانبرادر زاده اش دستگیر شد.وی که بر یالای فیل ارتش را  نظاره و رهبری میکرد ، در گیرودار جنگ فیل سواری او از ناحیه شکم زخمی شدو یکی از چابک سواران گارد شاهی نادر شاه به چابکی فیل بان سعادت خان را با نوک  نیزه  از پشت گردن پیلبه زیر اانداخته و خود بر روی فیل بلند شده و بگردن  آن جستو در یک چشم بهم زدن فیل را بسوی نیروی ایران راند.

همه  این پیش امد  ها  چنان به  چالاکی انجام گرفتکه تا سپاهیان دشمن آگاه شدندسردار شان دستگیر شده بودو سعادت خان که در هودج ففیل بودبدین گونه اسیر شد.

پس از گرفتاری سعادت خان سپاهیان هند از جنگ رو گردان شده به دفاع پرداختند و چون شبدر رسیدبود ارتش این  از جنگ دست برداشت .بخش اعظمی از توپخانه  هند در میدان  چنگ ماندو به چنگ سپاهیان ایران افتاد.

در این  جنگ دو روزه 20،000نفر از ارتش  هند کشته و چندین هزار نفر زخمی و اسیر شدند. ازافسران نامی هندواصل خان فرمانده  گارد شاهی محمد شاهو شهدادخان افغانی، یادگارخان، میر حسین خان گوکه، اشرف خان ، اعتبار خان، عاقل بیگ خانو علی احمد خانبا 100 تن از سران لشگر  کشته شدند.و شمار کشته شدگان ایران  بیش از 2،000نفر نبود که نادر شاه افشار چنین گوید:

                 چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار                            چنین نماید، شمشیرخسروان آثار

از سر شب تا نیمه  های شب افسران بلند پایه ارتش محمد شاه در سراپرده او جهت رای زنی گرد آمدندو نیمه  های شب بدون اینکه به نتیجه درستی برسند به چادر های خود رفتند.

روز 16 ذیقعده چون بسیاری از سپاهیان هند  گریخته بودندستون  های ارتش هند خالیو درهمین هنگام ارتش ایران  آماد  حمله بودند.

سرداران هندسپاهیان خود را در اطراف سراپرده  محمد شاه  گرد آوردند تا ظهر آن روز ارتش  هند  خود را آماده  دفاع نمودندولی از ارتش  ایران  هیچگونه اقدامینشد.

در این میانگزارش رسید که خاندوران خان با همان زخمی گپکه در جنگ  برداشته  بوددر گذشت .پساز آنکه  خبر مرگ سپه سالار ارتش  هند در اردوی ایران پیچیدفرماندهان ارتش از نادر شاه خواست تااجازه خمله به سنگر  های محمد شاه را بدهند ولی شهنشاه ایرانمپذیرففته به  آنها فرمود:

بزرودی خود محمد شاه   سر تسلیم پیش خواهد آورد.

ارتش ایران  تا ظهر روز سوم  جنگبرای اینکه از تصمیم محمد شه  آگاه شودبه  آرایش جنگی پرداخت. محمد شاه که به خوبی میدانست  این بار شکست ننگینی خواهد یافت از این رو  چند تن از افسرانرا با پرچم  های سفیدبه اردوی ایران فرستادو خواستار متارکه  جنگ شد .

نادر شاه  نمایندگان  محمد شاه را پذیرفته  پیشنهاد او را قبول کرد.

111-3-6. پیمان  متارکه جنگ

روز 17 ذیقعدهنظام الملک و  عظیم الدوله  وزیران هند به دستور محمد شاهبرای بستن پیمان متارکه جنگ به اردوی ایران  آمدندو شش ساعت در  آنجا بودندولی نتوانستند  نتیجه بگیرند.زیراپیشنهادات نادر شاه بسیار سنگین بود.

روز 18ذیقعده به اجازه محمد شاه نمایندگان   همۀ پیشنهاد  های نادرشاه راپذیرفتندو پیمان متارکه بسته شد :

1.پادشاه هند بایدبه اردگاه ایران  آمده پیمان نامه متارکه ی جنگ را شخصاً امضاء نماید.

2.پس از امضای  پیمان نامه.سربازان هند خلع سلاح شوند.و پی کار خود بروند.

3.توپخانه و مهمات جنگی  ارتش هند به ارتش ایران  تسلیم شود.

4.چون ارتش ایران در راه پیمایی  ها خسته شدهباید به  پایتخت هند رفته چندی آسایش نمایند.

5.گفتگوی صلحپس از امضای پیمان نامه در شهر دهلی پایتخت هندآغاز و انجام داده شود.

بیشترین چیزی که ارتش ایران را در جنگ  های کرنال به پیروزی قطعی رسانید همانا بی باکی خود نادر شاه بودزیرا  شهنشاه  ایران پیشاپیش سپاه پهلو بپهلوی سربازانو سواران خود مانند یک سرباز می جنگید.

 

111-3-7.محمد شاه در اردوی نادر شاه

محمد شاه پادشاه  گورکانی هند پس از شکست قطعی در جنگ سه روزه کرنال و پذیرفتن متارکه  پنج ماده ای  نادر شاه  خواست  تا شخصاً به اردوی نادر شاه برود. همینکه  محمد شاه به سراپرده اردوی نادرشاه رسیدنادر شاه پیش رفته چند گامی آمد. دو پادشاه یکدیگر را دوستانه در آغوش گرفتندو نادر شاه مهمان  گرامی خود راروی مسندی کنار خود نشاند. کاری که نه درتاریخ فتوحات  اسلامی و نه بعد از  آن هیچ پادشاهی تا این اندازه فروگذاشت و تساهل نکرده است .نادر شاه به تعارفات معموله  چنین فرمود :

«شگفت است  که شما این همه در کار خود بی قید و بی اعتنا باشید. بار  ها به شما نامه نوشتم، نماینده فرستادم،اظهار دوستی کردم ، وزیران شما روا ندانستندپاسخ کافیبرای من بفرستید؛ بواسطه عدم انتظامات، یکی از نمایندگان من، بر خلاف همۀ قوانین در کشور شما کشته شد.سهل است،هنگامیکه داخل کشور شما شدم. گویا اعتنایی بکار خود نداشتید اقلاًبفرستید  بپرسید من  کیستم و مرادم چیست؟ هنگامیکه به اهور رسیدم، یک تن از جانب شما پیامیو سلامی نیاوردو گذشته از این پاسخ  پیام و سلام مرا ندادید.پس از اینکه گماشتگان شما از خواب غفلت  و نادانی بیدارشدندو همۀ راه  های چاره  واصلاح مسدود شد.با کمال بی نظمی پیش آمدند که جلو ارتش مرا بگیرند وهمه خود را نزدیک دام  آوردند. اینقدر  عقل و احتیاط نداشتندکه اقلاً برخی را بر جای بگذارند، تا اگر پیش آمدی رخ نماید، بتوانند کاری بکنندو امور را  اصبح  نمایند.گذشته از این که به  کمال بی  عقلی در میان سنگر  های خود  گرد  امدید، تصور نمیکنید که اگر دشمن از شما نیرو مندتر باشد ، شما نمیتوانید بدون آب وخوار وباردر انجا بسر بریدواگر ناتوان تر از شما باشدف غیر لازم بلکه نا شایسته بود، که خود را محصور نمایید؛ اگر به دشمن اعتنایی نداشتیدو او ا بی ملاحظه می پنداشتید نمی باید خود را به  خطر اندازید.یک سردار کار آزمودهو کاردان را می فرستادید که در مدت کمی او را بیچاره و نابود  نماید.ولی اگر از تجربه و رفتار به قاعده نیز می ترسیدید، به طریق اولی نمی بایستی پس از این که او را بدین گونهبه جنگ واداشتید، همه  چیز خود را یکباره به مهلکه بیندازید؛ وانگی  پس از اینکه خود ا بدین گونه  گرفتار کردیدو تکیف صلح  کردم ، شما به تصورات کودکانهو عزم جاهلانهچنان مغرور بودیدکه گوش به  هیچ گونه مذاکره ندادیدو صاح کار خودرا ندانستید، تا اینکه سر اانجام به یاری خداوند هر دو جهان و به  زور شمشیر جنگجویان  پیروز  اردوی ایران دیدید چه رویداد! نیاکان شماکشور را خراب نگهداری میکردند، ولی در دوره شما خراب شدو ما را وادار نمودیدکه متحمل زیانهای جنگ و اردو  کشی بشویم .اما، چون تا کنون از دودمان تیمور نسبت به  کشور شهنشاهی ایرانآزار و زیانی نرسیده من پادشاهی هندوستان را  از شما نخواهمگرفت ولی چون بی قیدی و خود خواهی شما مرا وادار کرده که  راه درازی را پیموده هزینه گزاف بنمایمو ارتش ما هم بواسطه راه  پیماییبسیار خسته و از خوار وبارو ملزوماتدست نمگ هستند، باید به  پایتخت هند بیاییمو در انجا چندروزی بمانیم، تا ارتش نیز خستگی بگیردو خسارات جنگ که با نظام الملک قرارداده شده  تسلیم شود.پس از ان شما را بحالخودخواهم گذاشت تابکار خویش یپردازید..»[[4]]

 

 

 


 

[1]   باغ شاليمار ، باغي در حدود هفت كيلومتري مركز شهر لاهور، كنار جادهاي كه از لاهور بزرگ به مشرق ميرود. وجود مقبرههاي نيمه مخروبه و دروازههاي مرتفع در طول جاده گواه آن است كه اين منطقه در قديم چشم انداز ديگري داشته است.

باغ شاليمار از جمله معدود باغهاي دورة مغول است كه در طول تاريخ، طرح اصلي ساختمان خود را حفظ كرده است. ، از تاريخ بناي باغ شاليمار اطلاع كافي در دست است. شاليمارِ لاهور را، عليمردانخان، حاكم قندهار از اعيان ايراني، احداث كرد. وي پس از تسليم آن شهر به سپاه مغول در 1048 به لاهور آمد. شاهجهان او را بگرمي پذيرا شد و به حكومت كشمير و همچنين در 1049 به حكومت پنجاب گماشت. چون در حفر قنات و ترعه سازي مهندس مشهوري بود، اندكي پس از ورود، به فرمان شاه مأمور حفر ترعه اي شد تا از رودخانة راوي به باغهاي شاهي آب برساند. اما پيش از اتمام كار به كابل منتقل گشت و ترعه يك سال بعد تكميل شد. ساختمان اين باغ كه به صورت پلكاني و در سه طبقه بود، با همة گردشگاهها و بناها و متعلقاتش، در 1052 پايان يافت و در آن وقت شاه از آن بازديد كرد.

معماران از شيب باغ براي بناي پلكاني سه طبقهاي از جنوب به شمال بهره برداري كرده اند. بازديدكنندگان امروزي از قسمت جنوبي وارد باغ ميشوند، و حال آنكه معماران مدخل آن را از دو دروازة مجلل در پايينترين قسمتها در نظر گرفته بودند و اين امر براي عرضة مناظر برانگيزنده و غيرمنتظره، به وجود آوردن چشماندازهاي دلفريب به هنگام صعود از طبقهاي به طبقة ديگر، روياروشدن ناگهاني با منظرة باغ، آبراهها و گلكاريهاي گوناگون، صورت گرفته بود.

بعلاوه، اعجاب بيننده از ديدن آبنماها و آبشارها نيز موردتوجه بوده است كه اختلاف ارتفاعبين سه طبقه را تحت الشعاع قرار ميداد، و ديداركننده هنگام بالا رفتن از طبقه ها تمام آن مناظر را پيش چشم داشت. ورود به باغ از پايينترين طبقه تنها براي عرضة زيباييها نبوده، بلكه با مراسم ويژة دربار نيز تناسب داشته است. از ويژگيهاي باغ شاليمار بهره مندي آن از طبيعتي نيمه اختصاصي (ويژة شاه و درباريان) و نيمه عمومي براي پذيرايي از ميهمانان و بارعام بود. شاليمار علاوه بر اينكه از بيرون ديده نميشد،با ديوارهاي آجري نيز محصور شده بود. مرتفعترين و اندرونيترين و، نيز به سبب ارتفاعش، خوش آب و هواترين و خنكترين طبقة آن فقط براي درباريان پيشبيني شده بود، و ساختمانهاي محكم و متعدد آن به اقامت آنها اختصاص داشت.

به گزارش نويسندهاي كه در آن عصر ميزيسته، بر خلاف رسم متداول به هنگام اقامت شاه و اهل حرمسراي او حتي احتياجي به بر پا كردن يك خيمه هم نبود. بنا به منابع تاريخي اين دوران، طبقه ها نامهاي خاصي داشتند؛ طبقة اول «فرحبخش» و طبقات دوم و سوم «فيض بخش» خوانده ميشد. اگر چه نميتوان بصراحت اين نامگذاريها را ناشي از رستنيهاي طبقه ها دانست، ولي احتمالاً وجه تسمية آنها نخست به سبب وجود درختان ميوه از قبيل هلو، گيلاس، انبه، سيب و پرتقال در دو طبقة پايين و باغچه هاي گل در طبقة بالا بوده است.

ساختار داخلي باغ از طبقه هاي پايين و بالا با ابعاد يكسان و بخش باريكتر مياني تشكيل شده كه مجهزتر و آراسته تر است. طبقه هاي باغ مستطيل شكل و به شيوة سنتي چهارباغ  ساخته شده است. در قسمت مياني استخر بزرگي آب چهار آبراه متقاطع را تأمين ميكرد. در آبراههاي عريض و نيز در استخر مركزي، بيش از صد فواره به شكل غنچة نيلوفر آبي وجود داشت؛ هر يك از بخشهاي مربع شكل منشعب از آبراههاي متقاطع نيز به شكل چهار باغ طراحي شده بودند. گذرگاه متقاطعي نيز مجدداً اين بخشها را به باغچه هاي منفرد تقسيم ميكرد.

فرحبخش داراي هشت عمارت بود كه چهار باب آن در نقطة منتهااليه آبراههاي متقاطع بود وبه حصار باغ تكيه داشت و چهار باب ديگر به صورت برج در چهار كنج قرار گرفته بود. بناي وسطي «آرامگاه»، يعني محل استراحت شاه جهان بود كه سه اتاق آن با گچبري تزيين شده بود. فوارهاي نيز هواي آنجا را خنك، و دسترسي به آب را تأمين ميكرد.

عمارت وسيعتري به نام ايوان خصوصي و عمومي قصر نيز با پيشرفتگي به سمت خارج در جانب مشرق وجود داشت كه به مصداق نام خود، محل بارعام بود. در اين مراسم، شاه نبايد محل اقامت خود را ترك ميكرد يا به افراد پذيرفته شده، اجازة دخول ميداد، بلكه با جلوس بر تخت، از بالاي ايوان و بر فراز سر ديداركنندگان و هيئتهاي اعزامي به اين كار مبادرت ميورزيد. روبروي ايوان اطاق خواب بيپيراية بيگم صاحب قرار داشت كه مخصوص شاهزاده خانم ارشد دربار بود. در انتهاي شمالي طبقة سوم، تالار بزرگي با ستونهاي مرمري سفيد قرار داشت. تا زمان قبل از بازسازي آن در اوايل قرن سيزدهم، ستونها و سقفها گچبريهايي به شيوة معماري عهد مغول، با نقش گلها، درختان ميوه، پياله هاي پر از انگور و صراحيهاي شراب داشتند.

بيننده اي كه از پايينترين طبقة باغ به سمت ديوار طبقة مياني ميرفت به فضايي روباز ميرسيد كه در آن ضلع تعبيه شده بود. روي ديوار، طاقچه هايي ساخته بودند كه بر رويشان در طول روز، ظروف چيني پر از مواد معطر و شبها چراغ بادي مينهادند. فوارههاي روبروي ديوار و ذرات آب افشان آنها از چند سو نور را ميشكست. ظرفهايي كه از اين طريق در معرض نمايش قرار ميگرفت، «چينيخانه» را، بويژه شبها، به گنجينة كوچك تمام عمارتها تبديل ميكرد.

از دو طرفِ چينيخانه پله ها و پاگردهايي به طبقة مياني و به دو قبه مرمري، در شمال استخر چهار گوش، منتهي ميشد. كناره هاي استخر با شكوفه هاي نيلوفر آبي طراحي و تزيين شده بود. در حال حاضر، پل باريكي طول استخر را به دو بخش تقسيم ميكند و در وسط همچون جزيرة مرمري مصنوعي وسعت ميگيرد و در آنجا حفاظي دارد كه بر روي آن با ظرافت كار شده است. اين پل از دو سو به دو قبه منتهي ميشود كه با سنگِ ماسه اي ساخته شده است. در زير قبه طبقة فوقاني باغ، آب از شيب مرمريني به استخر جريان مييابد. درست در محل تلاقي اين آبشار مصنوعي با سطح استخر، اورنگي از مرمر با مليله كاري ظريف قرار دارد كه شاه جهان در مناسبتهاي رسمي بر آن جلوس ميكرد.

در دو جانب استخر باغهايي هم وسعت و كم ارتفاع قرار دارند. طراحي هندسي راهها، كه زمين را به باغچه هاي جداگانه تقسيم ميكند، هنوز باقي است. اين راهها كه از سطح پيراموني خود كمي بلندتر و آجر فرش اند، در گذشته زير ساية دو رديف سرو قرار داشته اند

مرجع: History of the Punjab , Lahore I89I, 360, 364; idem, Lahore: its history, architectural remains and antiquities , Lahore 1892, 140-144, 246-250b;

[2]  نادر پسر شمشیر (تاریخ امپراتوری  نادر شاه افشار ، پیشین ، 116 تا140؛  جیمز قوز ایلسو،جنگ ایران و هند(تاریخ  نظامی) در سال1151 هـ ، تهران: 1309،صص17تا 45؛ سایکس پرسی ، تاریخ ایران ، حمله به سند1151-52هـ (1739)،پیشین ، (تاریخ ایران ،متن ج:2،ص385، نسخه دیجیتالی 886؛ سر مارتیمر دیوراند، ترجمه سید محمد علی تهرانی ،کتاب نادر شاه افشار،چاپ قلمی مطبعه شمس المطابع  حیدر آباد دکن ،1332 هجری،صص32 تا 44؛ لکهارت ،«نادرشاه»، ترجمه  مشفق همدانی،چاپخانه مشرق، تهران  1331، ص ،176 جنگ کرنال.

[3]   نادر پسر شمشیر ،  پیشین ، صص،141تا146 ؛ تاریخ جنگ ایران  و هند ، پیشین  ، صص24تا 40 ؛ ژان پل رو ،تاریخ  ایران  از آغاز تا امروز  ،پیشین  ، ص 336 ؛  مولزورث سایکس پرسی ،تاریخ ایران ، پیشین ، (لشکر کشی نادر به  هند ،صمتن887 ؛ تاریخ  جهان کشای نادر ی( در مورد شهر کرنال و پانی پت)،ص708.

[4]   نادر پسر شمشیر  پیشین ، صص ،147تا 159 ؛رک.تاریخ  نظامی جنگ  ایران و هند درسال 1151 هق از جنگ  های نادر شاه در هند ، تألیف ، جمیل فوزایلون معلم مدرسه نظامی تهران ،چاپ تهران: 1309،صص41تا 64.

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

بخش یکصدویازدهم

نادر شاه  افشار در فارس و خراسان  و هند

بحث اول

 

 

111-1-1.نادر شاه افشار  حمله به مضافات فارس، خراسان و هند

 

                                   هست سلطان بر سلاطین جهان               شاه شاهان  نادر صاحب قران

نادر افشار را  آصف  آهنگ  در کتاب رستم  التواریخ چنین   توصیف  کرده  است :بردانش  مندان با فضل و بینش  پوشیده  مباد  که این  سلطان بالا همت، غیور سفاک،   بیباکِ کشور گیر باج ستان، تاجبخش، و ممالک  آرا ،روشن رای ، یعنی «نادر پادشاه»  والا جا  به ضرب شمشیر آبدار ، به  همت  والای مردانگی که بر اعدا غالب  گردید که اینهمه را بقوت بازو  و لموم خرد مندی و رسوم فرزانگی  بر سر «طوفان  پادشاه »  و دیگری « یکن پادشاه» که لشکر هر کدام  از صد هزار نفر بیشتر  و مجهز به آتش خانه بیشمار  از توپ و خمپاره وزنبورک  و صف شکن که بر فارس غلبه نموده بودند و همچنان بر «محمد  خان بلوچ» طاغی یاغی با سپاه  بیحد و در مرو سرکشان بیحد را مقهور نموده و متمردان بیشمار راکه در هر قریه  عظیمه  از قرای ایران بانحای مختلفه  ادعای پادشاهی داشتند و تسخیر قندهار و هرات و کابل و بلخ و توابع  آنها و خراب نمودن قلعه قندهار و در بدلش ساختن قلعه نادر آباد را  وبه پهلوانی و ضرب وزور  ومردانگی و فرزانگی مسّخر نمودن  کشور هندوستان و تاج بخشیدن  به  پادشاه  والا جاه  هندوستان یعنی  «محمد شاه » والا جاه  غازی تیموری گورکانی و مسّخر نمودن  ترکستان وافسر  عطا نمودن به پادشاه  رفیع جایگاه  ترکستان یعنی «ابوالفیض پادشا» چنگیز خانی و تسخیر بعضی بلاد روم و امان  وزنهار خواستن سلطان روم  از آن  شهنشاه ایران پناه و از روی  عجز و نیاز باوی  که به  او مصالحه نمود.

خدیو  غیور متعصب  با حمیت سفاک بیباک  دادگستر از روی مصلحت و کار دانی  ومال اندیشی و جهانی کدخدائی و از فرط  خردمندی و فطنت و کیاست به  نیت  ملک  آرائی و ممالک پیرائی این مصالحه را  از سلطان سکندر شان  روم و صنا دید  آن مرز و بوم قبول آن  مصالحه  نمودند که در بین دولتین ایران بنای صلح  موید و اخوت و مدد  نهادن و تنبه نمودن  میرزا« تقی خان شیرازی » نامدار طاغی  چاکر رشید  و بی  نظیرش که در حالت  اضطرار ، بی اختیار طغیانگیری کرد، مقهور و مستأصل ساختن وی و جمله سر کشان داغستان که هر یک  در  رتبت  و شوکت مانند افراسیاب بودند . [ [1]]

 

111-1-2.حاکمیت  هفت ساله افغانها در ایران

حاکمیت  هفت ساله  افغانها در ایران  که  ما قبلاً دربخش یکصدو  هشتم  بحث سوم  قندهار بعد از میرویس به آن  مفصلاً پرداختیم  ؛ این  حاکمیت افغانها در ایران  با قتال خونین  و چپاولگری  مردم  همراه بود ،(اما  تاریخ  ایران  این قید  و قتال را مقید به زمان ساخته است که  ما  آنرا در روشنی  تاریخ باز گو  میکنیم: محمودغلجائی که دومین  لشکر  کشی خود را  در 1335هـ(1722)از قندهار به نرماشیر و کرمان شروع  و پس از  تصرف آنجا از راه یزد به سوی اصفهان  حرکت  نمود  و تا  گلناآباد  در یازده  میلی اصفهان پیشرفت نمود که جریان  مفصل آن  تا فتح  کلّی اصفهان پایتخت سلاطین صفوی    قبلاًدر مباحث گذشته  توضیح گردید؛درآن  جنگ، ایرانی ها  با دادن  ده  هزار نفر  تلفات و از دست دادن توپخانه قوی خود با  فضاحت و رسوایی فرار نمودند ، ملت  ایران  در این  وقت  مردی  خود را  از  دست  داده بود  والبته   وقتی یک  ملت  جبون و نامرد شد به فتوای تاریخ  محکوم به  زوال  بوده و حقا باید سقوط  کند .(تاریخ  ایران  متن  جلد دوم ، ص325)

باوجود اینکه رئیس  قبیله  غلجائی  ها(محمود)  هر چند یک امپراتوری را که در دنیا دارای  عظمت و مقام بلندی بود بر انداخت ، با  وصف آن  یک فاتح بزرگ  محسوب نمیشد ، زیرا او پس  از این  پیروزی و خاتمه  جنگ به  اردگاه و سنگر  های قبلی  خود  عقب  نشست  ودر آخر  نیز بحال سکون باقی ماند ، و حتا به  ایرانیان اجازه داد به  میدان  جنگ رفته   توپهای از دست رفته شان را دو باره جمع آوری  نمایند. در اصفهان   مردم  همه  مستولی به  وحشت  از  نایره  جنگ با افغانان بودند و جاسوسان  این خبر را به  محمود  رسانیدند . محمود که  تصمیم به  عقب  نشینی گرفته بود و( میخواست به قندهار بر گردد) از موقعیت  حقیقی خود با  خبر شده  جرئت و  جسارت  خود را دوباره بدست  آورد ه بسوی اصفهان  تاخت آورد.و  سه  میلی اصفهان   فرخ  آباد راکه ایرانیان ، از  ترس  پادگان  شان را رها  و فرار نموده بودند  تصرف نمود .پس از آن  جلفا را که به سمت راست زاینده رود  موقعیت دارد  تصرف کرد .افغانها  در  خطوط دفاعی آنها رخنه  نموده  و ارامنه آنجا را  مجبور به  تسلیم  نمودند.در نتیجه این پیروزی به  ارامنه  فرمان  داده شد  که معادل یکصد  چهل هزارلیره پول و پنجاه تن از دوشیزگان  زیبای باکره به افغانها  تسلیم  کنند و ارامنه  هم به  هر دو شرط  تن در دادند.محمود که  در زاینده رود اردو زده بود  همه  مناطق و باغها و کاخهای زیبای  آنجا را  تصرف کرده بود .(تاریخ  ایران – جلد دوم ، ص 327))[[2]] در این حین  دهقانان و شهر نشینان فقیر  و بد اقبال ، بر  علیه  اشغالگران افغان  و ترک  مقاومت  سر سخت  از خود  نشان دادند  و در دوران  جنگ  های خون آشام ، لحظه ای هم  از  مقاومت  فعال دست بر نداشتند ؛ در سال (1729 )نیرو  های  نظامی افغان  در اصفهان شکست خورد  و قطعات شکست  خورده افغانی  بطور کلی  از  طرف کشاورزان محلی بکلی نابود  گردیدند . شیخ  حزین  یکی  از معاصرین  می  نویسد : « حتی کوچکترین  قصبه  ای که  متشکل از ده  منزل بود ، باشندگان  آن  اسلحه بدست  گرفتند  و به دشمن شکست خورده (نیرو های افغانی) حمله  کردند .» [[3] ]  .بعد از نشاندن  این  غایله و آشوب ،محمود در  مدت پانزده روز  مسلسل به قتل  عام  مردم  اصفهان  دست یازید و شهر سلطنتی  اصفهان را  از  وجود جمعیت  خالی ساخت و با اتباع و بازرگانان انگلیسی ،هلندی   با  خشونت رفتار  کرد و آنها را مجبور به پرداخت  مالیات اجباری گردانید بازرگانان ارامنه و  جلفا را نیز به پرداخت  مالیه  مجبور ساخته و بازرگانان  هندی را  غارت  نمودند . پس  از  آن  محمود عده ای  از  کرد  های وحشی را داخل ارتش  کرده  وآنها  چون سنی بودند  حاضر به  ورود به  اردوی محمود شدند که به  کمک آنها شهر های خونسارو  کاشان را که پس از هائله قزوین شورش کرده بودند  مجدداً بتصرف در  آورده  و نیرویی را بجانب فارس و شیراز  فرستاد. محمود ،باوجودیکه  مذاکره  در مورد صلح  با شیرازیان  در حال انجام بود ، به آن اهمیتی  قایل نشده  و شیراز را  تصرف نمود که مردم  آن  از  قحطی  به جوع کلبی گرفتار  بودند  که علت  اساسی سقوط  شهر شیراز  میباشد . چون وقایع فتوحات  محمود قبلاً  توضیح شده  است صرفاً همان قسمت  های را  که به  تحلیل اوضاع سیاسی  دولت صفوی و  محمود  ارتباط داشت باز گو  کردیم .

 

111-1-3. تاجگذاری  اشرف افغان

قبل از اینکه به فصل نهایی تسلط افغانان به ایران  که بدستان پر قدرت  نادر  افشار خراسانی صورت  گرفت بپردازیم  لازم  میدانم  کمی  از زندگی سیاسی  اشرف افغان بحثی داشته باشیم:

اشرف از لحاظ استعداد  دماغی با محمود فرق  داشته و از بسیاری جهات با عمش  میرویس  شباهت داشته  است . او در میان  هم قبیله  هایش اعتبار زیادی  داشت و وقتی به  تخت  نشست  تغییر کرد .اولین کار او قتل امان الله  خان  و عهده  دیگری  از رؤسای قبایل بودو بعد اموال و دارائی  آنها را نیز ضبط کرد.  اشرف برای اینکه  ایرانیان را با  خود داشته  و از  آنها  استمالت  کرده باشد  خود را یک سلطان  کریمی  که مایل  است  کفاره  خلاف و بد  کاری هایی   سلطنت  خود را بدهد  وانمود  کرد و در  تعقیب این سیاست  او مادر محمود را  مجبور ساخت  که یک شب را  در  میدان شاهی  در جوار  اجساد شهزادگان صفوی بسر برد و بعد  آن اجساد را با تمام  جلال و  شکوه  در مزار مقدس قم مدفون ساخت.(لازم  به  تذکر میدانم  که  این قسمت  از گزارش تاریخی در مورد مادر محمود و گذشتاندن  شب را  در میان  مردگانی که  توسط محمود  قتل عام شده بود در این  برحه زمانیکه  تاریخ  ایران  آن  را اذعان میدارد  حقیقت زمانی ندارد چرا  که  محمود  در ابتدای تاج  گذاری خود  در اصفهان و پیش  از  اینکه بمرض سرع گرفتار شود  ، شاهزادگان  و اراکین و بلند پایگان دولت صفوی را یکجایی قتل عام نموده و در گودالی  همه آنها را بدون  کفن دفن  کرد و بعدش  هم  یک  ملیون  نفر  از  اشراف ، روحانیون شیعه و مردمان  اصفهان را قتل عام نمود که در  آن  وقت  اشرف صرفاً فرمانده سپاه بود (مولف) برای  تکمیل  این نقشه خود اشرف  از شاه سلطان  حسین  تقاضا نمود  که  تاج شاهی را از او  مسترد  دارد و  اخر الامر بعد  از  چندین بار  تقاضا سلطان مخلوع  صفوی  تاج را  گرفته بر سر  گذاشت ، در طی سلطنت  محمود ،اشرف بطور خدعه و تزویر با طهماسب به  مذاکره پرداخته و کوشید که او را بدام  خود بیاورد و تا اندازه  ای  در اجرای  نقشه  خود  موفقیت  حاصل نمود ، اما  طهماسب مخفیانه  از  خیال شوم او با  خبر شده  و فرار نمود و  جان  خود را  نجات  دادو  اشرف  این را بهانه  نموده  و نجبای ایرانی  که از قتل  عام  های سابق  فرار  کرده  و جان سالم بدربرده بودند قتل عام کرد و پس  از  آن به  تحکیم  موقعیت و قدرت خود پرداخته و یک قلعه  مستحکمی  در  اصفهان ساخت که  هم  پناه  گاه  و هم نقطه اجتماع افغانها و فامیل  های آنان بود. به  علاوه  آنجا را  خزانه  خود کرد.در  این اوضاع و احوال  اشرف ، اصفهان ، شیراز و  جنوب  شرقی ایران  را  بصورت  کل  در  تصرف داشت  ولی نمیتوان ادعا نمود  که  او  این کشور را  اداره  کرده بود .در  این  حین شاه طهماسب فراری  در آذربایجان  ناظر وقایع بود .فتح  علی خان  و سایر یاران  تازه  ای فراهم  نمود.  در این  حین  دولت  روسیه  تحت  حکومت  کاترین  تصمیم به  حفظ موقعیت  خود  در ایران   گرفت .و  عثمانی  ها سیاست    جلو رفتن  تجاوزکارانه  خود  را  در  مناطق  غربی  ایران  تعقیب  مینمود.اشرف  در سیاست  خارجی اش  بمنظور جلو  گیری  از  تجاوزات  ترکیه  هیئتی را به  آن  کشور  اعزام  کرد  که در قسطنتنیه  احساسات  موافقی بر  اله افغانها ابراز شد . ولی سفرای اشرف که با لحنی خارج  از نزاکت صحبت  داشته بودند  بیرون  کرده و با  ایران  اعلام  جنگ  داده شد.یک  ارتش  ترک  پس از  تصرف مراغه و قزوین راه  اصفهان را پیش  گرفت .( تاریخ  ایران  ، متن ج2،ص:344، نسخه دیجیتالی ، ص866) اشرف که دارای صفات  نظامی قابل ملاحظه ای بود یک  نیروی اعزامی دوهزار نفری  ترک را محاصره نمودو همه را  نابود ساخت و این  موفقیت  در روحیه  ترکان  تأثیر بسزا  گذاشت  و بعلاوه احمد پاشا سردار  ترک  را  مجبور ساخت که  متوقف شده سنگر بندی کند. اشرف بعداً برای اینکه  بین  دشمن  تفرقه  ایجاد  کند  چهار  نفر  از ملایان  محترم را  نزد احمد پاشا روانه  داشت  که  از  وی سوال کنند چرا با مسلمانانی  که احکام و تعالیم  حقه  همان  دیانت را  در بر انداختن دولت شیعه رافضی پیروی میکنندبه جنگ برخاسته  است . در جواب  این سوال خام و نا هنجار احمد پاشا  گفت:که وی  اطاعت از امر خلیفه  مینماید که با او یعنی با  خلیفه باید  اشرف زیر رنج احساس  تفوق و بر تری او  تسلیم شده و قبول  اطاعت  نماید .

احمد پاشا با شصت  هزار مرد  جنگی و  هفتاد  توپ تصمیم  گرفت  تا  وارد یک نبرد قطعی شود.افغانها  که  از  حیث  عده ثلث  آنها بودند و فقط با چهل  توپ زنبورک  مردانه  جنگیده و با  کشتن  دو  هزار نفر  از  مردان  جنگی دشمن  در  این  نبرد نیز فاتح   آمدند. اشرف با یک سیاست  عاقلانه و پخته اجازه  تعقیب دشمن را  نداد و حتی اسرای  آنها را  آزاد ساخته و اموال شخصی مقتولین را پس  داد. این  اعتدال و میانه روی  ماهرانه باعث  تولید احساسات شدیدی به  نفع او شد و در نتیجه  معاهده ای در سال 1140  هجری(1727) به امضاء رسیدکه بموجب  آن  اشرف  مقام خلافت سلطان را اعتراف نموده و در  عوض  سلطان  هم  او را به پادشاهی ایران شناخت. ایالاتی  را که  عثمانیها گرفته بودند واپس به سلطان  عثمانی واگذارشده و به  عباره  دیگر  یک  قسمتی  از  ایران  تجزیه  گردید.

 

111-1-4.شاه  اشرف خطر نادر قلی خراسانی را حس میکند

پادشاه افغانی همینکه  خیالش از ناحیه  ترکها راحت شد با یک  خطر جدی تری  مواجه  گردید ، یکی  از منابع ضعف  فوق العاده  او  شکستش  در بدست  آوردن شهر قندهار بود .این امر سیل سربازان جدید افغان را  اگر  جلو  گیری نکرده باشد  لا اقل  آنرا ضعیف و  کم  کرده  است .(زیرا اشرف به  اثر استخوان شکنی قبلی اش که قتل شاه  محمود بدست  وی  میباشد در نزد  شاه  حسین  حکمران قندهار که برادر تنی  شاه  حسین  میباشد و بالای قبیله  غلجائیها  نفوذ  کلی  داشت  مانع  از پیشرفت  اشرف  در  ایران و فرستادن  عساکر  تازه  نفس  افغانی به  وی  میشد  که  اشرف آنرا  حس کرده بود.) در یک  چنین  موقعی  نادر افشار  خراسانی  که خیلی مقتدر شده بود  ضرورت ابدی خود را در اینکه  آخرین فاتح بزرگ آسیائی باشدبدست بیاورد به طهماسب که  دربار خود را در این  موقع  در فرح  آباد مازندران تشکیل داده بودپیوست. نادر که با فتح   مشهد و  هرات  و شکست ابدالیان  هرات پایتخت  خراسان و  قتل فتعلی خان  ، پدر بزرگ  موسس سلسله قاجار خودش را بیشتر از پیش  به  اریکه قدرت  نزدیک  میدید  . معهذا  از روی مصلحت سیاسی خودش را  مورد تأیید شاه طهماسب قرارداد که با  تشرفات  خاصی  لقب طهماسب قلی خان  به  نادر عطا  گردید .

 

111-1-5.رویارویی بالقوه  اشرف افغان با نادر افشار

نادر، شاه طهماسب را ترغیب نمود  که  نیروی افغانان را مجبور کندکه از اصفهان  خارج شوند. اشرف که  می دید روز بروز  نفرات  ایرانی  در  اردوی او  اضافه  میشود بدین  جهت  تصمیم  گرفت  قبل  از  آنکه  این  نیرو  ها قوی تر شود  بسوی خراسان  حرکت  نماید ، دامغان نزدیک  هکاتوم  پیلوس پایتخت پارتیها (اشکانیان) صحنه  اولین پیروزی بود  که  نیرو  های  ایران پس  از یک  کسوف  و تاریکی  موهنی  بر  دشمن  خارجی دست یافتند. افغانها با  نعره  های  وحشیانه ای  بحمله پرداختند ولی  این  حمله  ها و  نعره  ها  در جنگجویانی که  نادر  تربیت  کرده بود  تأثیری  نبخشید ، تفنگداران  و  آتش  توپخانه  نادر  تلفات زیادی بر  آنها وارد  آورد. اشرف فوراً دو ستون را مامور کرد  که  از طرف راست و چپ دور دشمن  خلقه بزنندو در همان هنگام خود شخصاً در قلب به  حمله پرداخت  اما تجارب سرداری  مثل نادر بیش  از  آن بود که بگذارد  چنین  مانوری  در مورد او اجرا گردد.او  این  حمله را به  آسانی دفع و فرمان  جلو رفتن  دسته  جمعی را  داد و به  اثر آن افغانها که از  مرگ پرچم دار فرمانده  خود  دلسرد و مایوس شده بودند  شکست خورده و با حالت  وحشت زده ای اردو و چادر  های خود را  ترک  نموده و در حالیکه  از شماره  آنها  خیلی تقلیل یافته بود  در امتداد  جاده  تهران فرار نمودند. مورخین اذعان  میدارند  که  مسافت دویست  مایل را در ظرف دو روز طی  کردند.این  نبرد که سرنوشت  ایران را از نو رقم میزد، در تاریخ بنام  «نبرد  مهمان دوست»  مشهور  است  و مهماندوست نام  رودخانه ای بود  که دو  ارتش را  از هم جدا میکرد.

  جنگ بعدی که  «مورچه  خوار» نام دارد ، در سال 1141 هـ(1729)بوقوع پیوست .  اشرف تمام فامیل  های افغان و اموال  آنها را در قلعه  جمع  کرده و پس  از  آن یک  موضع  مستحکم  و محفوظی را  در  مورچه خوار سی و شش  مایلی شمال شهر انتخاب  نمودو مهیای یک  نبرد قطعی برای حفظ سلطنت  خود  گردید .نادر  طهماسب را وادار کرد  که  در دامغان بماند  و خود راه  جنوب  تهران را پیش  گرفت ، هزاران  نفر که  مایل بودند  در  مرگ و نابودی مهاجمین شرکت داشته باشنداو را  استقبال  نموده  و بوی پیوستند.افغانها را  در یک  موضع  مستحکمی یافت  ولی  عده  آنها را  کم  دید ، به  علاوه  مردمان قبایل فاتح نادر از نبرد  هیچ امتناعی نمی نمودند. افغانها  دلیرانه  جنگیدندولی بعد از دادن چهار  هزار نفر تلفات  از هم پاشیده شده به اصفهان فرار کردند. (تاریخ  ایران  ، متن ج2، ص:346 نسخه دیجیتالی ،ص868) از  آنجا خود را برای فرار  آماده ساخته  و قبل  از طلوع آفتاب یک کاروان  عظیمی  حامل  عائله   ها و ثروتهای آنان بسوی شیراز حرکت  نموده اشرف قبل  از  حرکت، شاه سلطان  حسین  صفوی را که بیچاره و بی کمک را بقتل رسانید .

نادر به  علل نامعلومی دشمن  مغلوب را به  اصفهان  تعقیب ننمود ، اما وقتی که فرار افغانها را شنید یک عده از نیرو  های خود رابرای تصرف کاخ سلطنتی بدان شهر فرستاد و ورود  خود را به پایتخت تا سه روز دیگر به   تاخیر انداخت . ورود او  علامت انهدام  مقبره  عالی و با شکوهی بود  که برای محمود  غلجائی بنا  کرده بودند . بنا ب روایات  ماخذ  موجود و  تاریخ  عالم  آرای نادری و سایر کتب دیگر نادر امر فرمود  تا  جسدشاه محمود  غلجائی را با  سایر سرداران  و سروران افغانی که در جنگهای اصفهان شهید شده بودند  از  خاک بیرون انداختند و نادر امر  کرد  تا مقبره شاه  محمود  غلجائی را به  مستراح  مبدل سازند  و  استخوانها  واجساد سایر قبور را  سوزاندند.او  هر  گز به  این  نمی اندیشید  که روزی  نظیر همین رفتار  را در باره  آرامگاه    او  معمول خواهند  داشت .بعداً طهماسب آخرین فرد  خاندان  صفوی به  اصفهان  وارد شد و وقتی او  کاخهای شکل بر  گشته صفویه را  دید  به  گریه افتاد.شاه  جوان  در یک انبار  ناگهان  موفق به  ملاقات  مادر خود گردید. وی خود را به شکل کنیز در آورده بود  و مدت  هفت سال بدون اینکه  کسی به  هویت او  پی برده باشد نقش  خویش را بازی  میکرده . اما  این  موضوع را  سایر منابع  تاریخی تأیید  نکرده  است  چرا  که  هر دو شاهان غلجائی  هم  محمود و  هم  اشرف در مورد شاه سلطان  حسین  پدر طهماسب تا اخرین روزیکه  بدست  اشرف کشته شد  مورد  مهر و محبت  شاه محمود و شاه  اشرف  لطف و مهربانی مبذول داشته بودند . چطور امکان دارد که  بانوی شاه سلطان  حسین  در  جنین  موقعیتی شاز و فوق العاده  مانند  کنیز در انبار  ها بسر برده باشد  از  این سبب روایت فوق بدون اساس و  غیر موجه  میباشد(مولف).

 

111-1-6.ریشه کن کردن قطعی  افغانها  1442هجری (1720)

بعد از  انکه  نیرو  های  مقاومت  ایران  آنقدر  توان یافتند که در برابر   کشور خود بدفاع پردازند ، افغانها را  از سرزمین خود  بیرون ساختند.. در سال(1730 )نادر  جنگ را  علیه  نیرو  های اشغالگر ترک  آغاز کرد .پس از پیروزیهای متواتر ، همدان ، کرمان  و بعضی  از شهر های دیگرآذربایجان را تصرف کرد.

نادر افشار در راس  مبارزات رهایی بخش  ایران  از  استیلاگری افغانان قرار گرفت . نادر در سالهای بیست قرن  هجدهم  سرکردگی یک  گروه رهزنان  خراسان را به  عهده داشت و  عملاً در خدمت نظامی فیودالان قرار داشت که  از اثر تیز هوشی و  قسی القلبی و دستبرد به املاک  دیگران  و راه زنی بیک  زمین دار بزرگ  در خراسان  تبدیل شد . (تاریخ جهان  کشای نادری  در مورد  نسب او  میگوید:

ز سهم  خدنگش قضا تیز پــر- ز  تیغ  کجش راست پشت ظـفر

اگر نــادر افـزوداز قــهر چهــر-چو خورشید  آتش زند  در سپهر

اگر مـهـر از عـارضش دم زند – دم صبـــح  آتــش بــعـــالم زنــــــد

در آتش گریزد سمنـــدر زبــیم –نـهــد سر بــه  کوه و بیابان  نسیم 

 در ذکر انساب او بر سیر اجمال  نگاشته لوح بیان  میگردد که آن  حضرت  از ایل قرقلو اویماقی از نوع افشار ، و افشار از جنس ترکمان  میباشد. مسکن قدیم ایل مذکور ترکستان بود، در ایامی که  مغولیه به ترکستان استیلا یافتند، از ترکستان کوچ  کرده ، در آذربایجان توطن اختیار و بعد از ظهور خاقان  گیتی ستان  ، شاه اسماعیل صفوی  به تقریبات  کوچ  کرده در سر چشمه  میان کوپان من محال ابیورد خراسان، که در سمت شمالی مشهد مقدس طوس که در بیست فرسخی واقع  و در قرب جوار مرو شاجهان است  توطن اختیار ، ودر تابستان  در آنجا ییلامشی و در زمستان  در دستجرد دره جز قشلامیشی میکردند. تولد او در یوم شنبه بیست و هشتم  محرم سال 1100 هجری در قلعه دستجرد  دره جز ، اتفاق افتاده و باسم جد  خود ندرقلی بیگ  موسوم گردید . و در پانزده سالگی  بر معارج رشد  گذاشت . چون در میان  تاجیک و ترک وخرد و بزرگ  مظهر کار  های سترگ  گشته ، در مبادی حال  آثار دولت و فر واقبال در ناصیه  احوالش  ظاهر و امور عظیمه از دست  مؤیدش صادر میشد، و در عالم خود  نادر افاق بود، بین انام به  نادر قلی بیک  مشهور شد.[ [4]] )

اشرف افغان با چنین پیشینه ای  در برابر  این  مرد سفاک و جنگ  جو و سردار دلاور ولایق قرار گرفت که نتیجتاً باعث شکست قطعی و آبرو ریزی  سلاله  افغانی در ایران  گردید.این سردار دلیر  برای اینکه  وجه و قدرت  خود را  در  ایران ازدیاد بخشد  از شاه طهماسب خواست  تابه او  وضع اختیارات  مالیاتی داده شود آنوقت او  قوای خود را برای شکست قطعی اشرف  از اصفهان خارج  خواهد کرد.طهماسب  که  می دید با بدست  آوردن  این  امتیاز  نادر  دارای قدرت  و اختیارات  پادشاهی میگردد  از  دادن  این امتیاز به  نادر    خود داری و  اشکال  تراشی  مینمود، اما بالاخره به  این  خواست نادر تسلیم شدو نادر برای یک  مرتبه  دیگر برای  جنگ با افغانها که در زرقان  دربیست  میلی  شمال  شیراز آخرین  مقاومت  و استادگی را مینمود حرکت  کرد .غلجائیان به  حمله پرداختند، اما آتش شدید  تفنگداران نادر  حمله  آنها را دفع  نمود و وقتی که  نادر به  حمله پرداخت از هم  متفرق  شده  پس  از چند ساعت به شیراز رسیدند.اشرف مایل بود که با تشریفات جنگی عقب نشینی کند  امانادر جواب داد که تمام افغانها بقتل خواهد رسید مگر انکه فرمانده  خود را تسلیم  کند.(تاریخ  ایران ، متن، ج2،ص347؛خرابه یک قصر در سلطانیه، متن، ج2،ص348). خانهای  خلجائی  با  این  پشنهاد نادر موافقت  نمودند اما اشرف با دوصد  نفر  از پیروانش  گریخت و این  علامت  تجزیه و پراگنده  شدن ارتش افغان به  دستجات  کوچک  بود که  هر  کدام  از  این  دسته جات با رؤسای افغانی شان از راهی به سوی قندهار  حرکت  نمودند. تعقیب ایرانیان با موفقیت انجام گرفت، چه  آنچه  از روی لاشه  شترانکه از پا افتاده و مرده بودندو حتی لاشه پیر مردان  و اطفال پس  از  انکه  خسته شده بودند آنها را  کشته بودند تا  از انتقام سواران ایرانی  نجات یابند افغانها را  تعقیب نمودند.

هر  چند  بدام افتادن اشرف  در سیستان قبلاً با تفصیل  ایضاح  شده  است اما با آنهم برای  ختم  ورق  اقبال اشرف  در  ایران  اشارتاً  از قول  تاریخ  ایران  مطالبی را آشکار میسازیم  که  آخرین روز  های اشرف را که به  مرگ او منتهی  میشود نشان  میدهد :

111-1-7. مرگ اشرف در 1142هـ (1720)

او که  حتی در لار و کرمان  نیز موقعیت  از دست رفته خود را  نتوانست  حفظ کند کوشید  تا  از راه سیستان خودش را به سرزمین  آبائی اش قندهار برساند، اما بلوچهای  ایکه یک زمانی با او  متحد بودند در این  موقع  حاضر شدندافغانهای مغلوب و مرعوب را غارت  و چپاول کنند. یکی  از افغانهای بلوچ اشرف را با دو  نفر از همراهان در حال سرگردانی  در بیابان لوت  دیدو فوراً او را بقتل رسانید. سر او  و  همچنین الماس بزرگی که در  نزد او یافت نزد شاه طهماسب فرستاد.

اشرف  نقش  خود را در صحنه  خوب بازی  کرده بود و بدبختیهای او به  اثر ختا های او  نبود، بلکه بیشتر در نتیجه اوضاع و احوالی بود که بر  آنها نظارت و  حکومت  نداشت . او  خوشبخت بود  که بزودی کشته شد،  اما  لشکریانش  چه  از راه  لر و کرمان و چه آنانیکه کوشیدند از راه  دریا فرار کنند ولی وقتیکه در بحرین پیاده شدند جملگی به قتل رسیدند جز معدودی که  در مسقط سالها با حال بیچارگی زندگی میکردند .[[5]]


 

 

فتوحات نادر

فتح خراسان = افغانستان

بحث  دوم

 

 

111-2-1.فتوحات نادر

در سال 1144هـ (1731)شاه طهماسب  که  از  اثر پیروزیهای  نادر  تهیج شده بود اداره  عملیات  در جنگ بر ضد  ترکهارا شخصاً به  عهده  گرفت که در نتیجه آنچه را که  نادر  بدست  آورده بود ، در ظرف یکماه نابود ساخت که در نتیجه طهماسب شهر  های گنجه، تفلیس، ایروان،نخجوان، شماخی و داغستان را  از  دست  داد. 

این  وضع باعث  آن شد  تا طهماسب برای نادر  بهانه ای را درست  کند  که در سال 1145هـ (1732) بر ضد  معاهده ای که با ترکها بسته بود اعلامیه ای انتشار داده  اعتراض نمود.جهان  کشای نادری در  مورد  آن  چنین  میگوید : «چون مواد  مصالحه مغایر . . .لذا مقرون به امضاء  نفرمودیم . . .»[ [6]] گذشته  از  آن  نادر به  تمام  حکام  ایران  نامه  نوشت و در ضمن  آن  معاهده  جدید را باطل قلمداد نمود.. .نادر پس از اینکه ساکنین  ایران را بر ضد شاه طهماسب   تحریک  کرد ، بسوی اصفهان حرکت  کرد.طهماسب را مورد سرزنش قرارداده  بعد او را  دستگیر و در خراسان زندانی ساخت، چون اوضاع و احوال  را برای اعلان سلطنت  خودش  مناسب  ندید فرزند طهماسب را بحیث سلطان پوشالی  تعین و خودش را نائب  السلطنه اعلام  نمود.

دومین  لشکر  کشی نادر  در سال 1346هـ (1733)با محاصره بغداد شروع  کرد ... این  نبرد  از شدید  ترین  جنگها بین   عثمانی ها و نادر بود در نتیجه  عربها  که قبلاً همکاری خود را با  نادر  اعلام  داشته بودند بیکی از جناحهای ارتش نادر حمله نمودند که به  ترتیب  جنگ بر ضد  ایرانیان پیش رفته  اسپ نادر دو مراتبه  تیر خورد و پرچم دار ایران که  خیال  کرد نادر  کشته شده فرار کرد (تاریخ ایران ، متن، ج2،ص:362 صفحه دیجیتالی 877) که در نتیجه پس  از  هشت ساعت  ارتش  ایران  در مقابل ارتش ترک به فرماندهی احمد پاشا قلع و قمع گردید.

نادر بجای اینکه در  این  وضعیت بحرانی و خطرناک سربازانش را سرنش کندبا تدارک  و جبران  تلفات و خسارات و دیگر وسایل ممکنه  آنها را  تشویق  و تشجیع مینمود. شخصیت و شهرت نادر  آنقدرفوق العاده بود  که از تمام اطراف و نواحی  ایران نفرات جدید و سربازان  تازه  نفس هجوم  آورده  و در مدت  کمتراز سه  ماه  بعد از  آن شکست  تباه  کننده توانست بار دیگر در همان سال  یک  ارتش  قوی  اماده سازد .  هیچ افسر و فرماندهی در جهان سراغ  نمیگردد که  مانند  نادر  نیرو ی خود را  در ظرف  سه ماه  باز هم  در  مقابل  دشمن  نیرو مند و پیروز حاضر به  نبرد  گرداند. نادر  در نتیجه  این  جنگ  که  در ساحل دجله بوقوع  پیوست  که باعث شکست و رسوائی پیاده  نظام ترکان  گردید. توپال  عثمان فرمانده قشون  ترک که در یک  هودج  حمل میشد  بقتل رسید و ارتش ترک  تار و مار شد .او که  در فتح بغداد  مصمم بود ناگاه اطلاع  حاصل نمود  که در فارس شورش شده  است ، لذا با احمد پاشاه صلح نمود.او در یک  حمله سریع  میرزامحمد تقی خان  بلوچ را که طغیان  کرده بود  در نزدیکی کرکوک غافلگیر کرده و مغلوب ساخت و بعداً او را  گرفته به شیراز  محبوس ساخت که نامبرده  درآنجا  انتحار نمود. (تاریخ  ایران ، متن جلد 2،ص362، متن دیجیتالی ،ص878)

در سال 1148هـ (1725)معاهده بغداد را فاقد  اعتبار دانسته و یک ارتش  جدید را به فرماندهی عبدالله پاشاکپرولو بدانصوب فرستاد.نادر فوراً  پیشوای ترک را بیک  جنگ  کامل عیار مجبور ساخته و شهر  های تفلیس ، ایروان و گنجه را محاصره نمود . . .قوای  ایران باوجودیکه  در عدد کم بودفتح کاملی بدست  آوردند، ترکان پس  از دادن  تلفات سختی فرار  کردند. سردار عثمانی جزو  کشته شدگان  جنگ بود ه است .دولت  عثمانی از این  شکست  تلخ  تجربه  گرفته به عهد نامه  معاهده بغداد  موافقت  نمود.

همچنان نادر آخرین  ولایاتی را که  در زمان پطر کبیر بدست روسها  اشغال شده بود با حیله سیاسی واپس به  ایران  ملحق  گردانید .

 

111-2-2. نادر تاج سلطنتی ایران را به سر می نهد

در سال 1148هـ (1726   )با داشتن  نیروی کافی نظامی به اوج  خود رسیده بود  ، مرگ فرزند  کوچک شاه را  غنیمت شمرده  به بهانه  عید  نوروز سران  ایران را در دشت  موقان دعوت  کرد .نادر توسط یکی  از معتمدان  خود اعلام  نمود  که سرداران  ایرانی  میتوانند با مرگ شاهزاده یکی  از اعضای خاندان سلطنتی   را که لیاقت  وبرازندگی داشته باشد به سلطنت بردارند. همگی جماعت به اتفاق آراء از او  درخواست کردند که ایران را  تحت  حمایت و فعالیت خود  گرفته و بر  تخت  عالی سلطنت صعود نماید.او که در مدت یکماه  از قبولی این  تقاضا ابا و امتناع  مینمود  ، سر انجام ،چون مبالغه از حد  گذشت و مردم را پا بر جا دید تاج و تخت را (بشروطی) پذیرفت و به  این  ترتیب به  این  نمایش  مضحک خاتمه داده شد .(تاریخ  ایران ، متن ج2، ص:365، متن دیجیتالی ،ص879)

 

111-2-3. نادر شاه  و الغای  عقاید شیعه در ایران

یکی  از شرایط قبول سلطنت  آن بود  که  ملت  ایران  طریقه رافضی را که بوسیله  شاه اسماعیل  موسس سلسله صفوی در ایران رواج یافته بود  ترک  گفته و به  مذهب قدیم (ایران) برگردد. نادر  در فرمان خود  چنین  نوشت :« چون از  وقتی که  این  طریقه شیعه یعنی طریقه رافضی وسب  رواج یافته  این مملکت متصل مرکز فساد و آشوب گردیده و امنیت  و آرامش  بکلی  از این سرزمین رخت بر بسته  است و لهذا بهتر آنست  که همگی سنی شده و این قضایا خاتمه یابد ، اما چون  مذهب  ملی باید پیشوائی داشته باشد بگذارید امام  جعفر (رض)که  از خاندان پیغامبر بوده و ما همگی  نسبت  به او  احترام داریم  رئیس  ما باشد .»

مطابق  گفته  هانوی  ، رئیس  مجتهدین به  مخالفت برخاسته و نادر را نصیحت  نمودکه خود را به  سلطنت دنیوی محدود سازد. اما مرگ ناگهانی  این شخص عالی مقام اخطاری به  هم قطاران  او بود که خود را  از  مخالفت باز دارند. این  تغییر رسماً در یک  جلسه بزرگی  مورد تصویب قرار  گرفت . هر چند  که اکثریت  ایرانیان از این  تغییر قلباً نفرت  داشتند ، نادر برای  اینکه  از نامطبوعی و نا پسندی  این مذهب جدید بکاهد  تصمیم  خود را برای افزودن یک فرقه  جدید  بچهار فرقه سنی  بنام فرقه  جعفری اعلام داشت .

 بوسیله  این  تغییر اساسی  که برای آن رضایت  رسمی  نیز بدست  آمده بود  نادر بدون شک امیدوار بود که ایرانیان  خاندان  درخشان صفویه  را فراموش  کنند، شاید  هم رویای حکومت بیک امپراتوری متحده  اسلامی را که قلمرو  عثمانی  جزو آن بودمیدید.اما هر  چند  که  یک روز همه  خیال  میکردند که نادر به  تنهایی برای  سلطنت ایران موزون و مناسب  است  معذالک  هیچوقت  کسی نسبت بفامیل او  اظهار علاقه  نمینمودو در زمان  مرگش کسانیکه برای تأییدو پشتیبانی  این  نظریه  جمع شده بودند بسیار معدود و انگشت شمار بودند .(تاریخ  ایران ،متن ج2،ص366 متن دیجیتالی ،ص 879)

 

111-2-4. تاجگذاری نادر شاه   

در یک سالون با شکوهی که  بهمین  منظور  در نظر  گرفته شده بودو در یک ساعت  میمون و خجسته ای که  توسط ستاره شناسان زبر دست  تعیین شده بود  تاج  ایران  بر سر، سرباز بزرگ  کذارده شد. نادر شاه  که  از  این ببعد بهمین  نام  خوانده  می شود اظهار عبودیت  اتباع  خود را پذیرفته و بر تختی مکلل  با  در و گوهر های  گرانبهای جلوس نمود و بخاطری که  این لحظه  ها بیادگار باقی بماند  دستور دادسکه  هائی ضرب کنندکه روی آن  (تمثال) وی منقوش باشد و این  جمله را بر آن   نقر کردند:

                                   سکه بر زر کردنــام سلطنت را  در جـــهـــان               نادر ایران زمین و  خسرو گیتی ستان

بدین  ترتیب چوپان افشار  یا (نادر پسرشمشیر)  در کمال شکوه و جلال بر اثر نبوغ  نظامی  خود  ایران را  از دست افغانها ،  ترکها ،  روسها  وسایر مهاجمین آزاد ساخته بود وبه  شهرت  خیره  کننده  ای  که آنرا طلب مینمود رسیده بود. . .(تاریخ  ایران متن،ج2 ،ص367، متن  دیجیتالی ،ص880) [[7]]

نادر شاه به سالهای 1151-1150هـ (1736-1737)با شاه  حسین  حکمران قندهار که خود رادر قندهار قلعه بند کرده بود به  مبارزه  ادامه داد (که جریان  وقایع قندهار  در  ذیل  کشته شدن   اشرف و  حمله  نادر شاه  به قندهار مفصلاً شرح  شده  است . از ذکر دوباره اجتناب شد.)

 

111-2-5. وضعیت  هند  مقارن  حملات  نادر شاه به قندهار

آخرین  امپراتور بزرگ  مغولی هنداورنگ زیب بود  که در هنگام  مرگ او یعنی در سال( 1707 ) امپراتوری وی از کابل تا خلیج  بنگال وسعت داشت ... لیکن  پس  از  مرگ او امپراتوری مغول رو به  تجزیه رفت . مراتا Maratha (نام طایفه ایست  از هنود  که بر مغول چیره شده و بالاخره امپراتوری  این سلسله را بر باد  داد )فریبنده و محیل که تمام  کوشش  های خود را برای عقیم  کردن  حکومت  اورنگزیب بکار برده بود  در این  موقع بطور ثابت  ومحکمی شروع به  ازدیاد قدرت و توسعه اختیار خود  نموده بودند .تا آنجا که امپراتور مجبور شد به  آنها باج بدهد .

محمد شاه  حریف یا رقیب نادر شاه  در سال 1331 هـ (1719)به تخت  نشست . او یکی  از  اعقاب بی  ارج و بی مصرف  مغولهای بزرگ  وسست و تنبل  و شهوت پرست و  عیاش  وبالاخره  با ساده و باده قرین بوده است . به  علاوه  این سلطان دنی و قابل  نکوهش و ابداً قابل مقایسه با نادر جوانمرد  نبود و نیرو  های  جنگ  ندیده او بهیچوجه برای مقابله با جنگ  جویان ایرانی  مناسب نبودند. گذشته از اینها  خدعه و  خیانت نیز در کار بودو بعضی  از نجبای  هند  با نادر شاه  مراوده و مکاتبه داشته و عملیات فرماندهان قلاع را ضعیف و خنثی میساختند.

نادر شاه  در بار دهلی را از لشکر کشی باقندهار و مضافات  آن آگاهی داده و درخواست  نمود که به  هیچیک  از فراریان  اجازه  ندهد  که به انطرف  مرز پناه برند.

«چونکه نادر شاه  میدانست کشور پهناور هند برای غارتگران افغانی  بهترین پناگاه بوداز این رو بسیاری از  آنان بخاک  هند رفته و با اندیشه دور شدن از نادر شاه بسر می بردندتا دوباره  دست و پایی نموده  به  غارت  و چپاول  آبادیها پرداخته  آرامش  آن سرزمین را برهم بزند.»[[8]]

به مأمور سیاسی نادر شاه  «علی مردان شاملو» اطلاع دادند که با افسران  مربوط به  این باب  دستور  های لازم  داده شده  است . دومین   نماینده سیاسی نادر شاه نیز همین پاسخ رادریافت نمود، اما با  این  وصف فراریان  آزادانه و بدون  هیچ رادع و مانعی به شهر  های  غزنه و کابل  فرار  میکردندو معلوم شد برای ممانعت  از فراریان هیچگونه دستور مؤکدی صادر نشده  است . نادر برای تذکر دادن  این  موضوع سفیری  دیگری بنام علی محمد خان قوللرآقاسی رابه دهلی روانه ساخت اما او را  در  آنجا نگاه داشتند. نماینده  سومی  سردار محمد  خان ترکمن را  با  دستور  هائی برای اخذ  جواب صریح  وقاطع  بآنسوی روانه  ساخت و یاد  آوری کرد  که تا یک  همکاری دوستانه در میان  نباشد این  کشمکش  های مرزی  هیچگاه به پایان  نرسیده و همواره بخش  های مرزی دو کشوردستخوش تاخت و تاز  غارتگران افغانی  خواهد بود. این بار نیز مانند  دفعات پیش باز بی نتیجه  ماند  و از دربار دهلی جواب مقنعی نرسیدولذا  نامه ای  با  تغییرو  خشم بامپراتور نوشت ولی قاصد او بدست  ولد  میر  عباس حاکم جلال آباد بقتل رسید.بنظر میرسد  که  مشاورین امپراتور از  اهمیت  موقع بی خبر بوده  اند.بعلاوه  آنان امید وار بودند  که  حصار قندهار  غیر قابل تسخیر باشد وحتی وقتی هم  که آن شهر بدست  ارتش  ایران افتاد  یقین داشتند که ایرانیان بکشور خود مراجعت  مینمایند .شاه  ایران  که  از  گستاخی  شهنشاه  هند بخشم  آمده بود یاداشت زیر را برای پادشاه  هند فرستاد:

«بواسطه  عدم انتظامات  یکی  از سفرای من بر خلاف قوانین و نظامات دنیاو به  ویژه قوانین مقدسۀ اسلام در پایتخت  کشور شما  کشته شد . از این رو برای جبران لطمه ی بزرگی  که به  حیثیت  ما  وارد  آمده  است و رفع   مسائل دیگر  باید قسمت شرقی (به  جغرافیای موجوده افغانستان )را به طور گروگان با  پنج  ملیون تومان به عنوان  خسارت  جمع  آوری و تمرکز ارتش در شرق  ایران و خونبهای نمایندۀ ما بدون هیچگونه  گفت و گو به نماینده  کشور شهنشاهی ایران تسلیم دارید » چون به  این یاداشت نیز پاسخی داده  نشد نادر شاه  در بهار سال1151هق به پادشاه  هند اعلان  جنگ داد.»[[9]]

 

111-2-6. هجوم به  هندوستان و خراسان = افغانستان

نادر  از قندهار  متوجه  کابل  گردید و درراه شهر  غزنه که از  نادر آباد (قلعه  جنگی ایکه  نادر به  موازات  قلعه  جنگی شهر قندهار  در حومه  آن اعمار نموده و پادگان  نظامی او  محسوب  میشد )تا  غزنی 380  کیلو متر راه  در پیش داشت . چون از اینجا  ارتش  ایران بخانه بیگانه پای می نهاد از این  رو نادر شاه پیش  بینی  کرد که بایستی خوار وبار فراوانی همراه اردو نمایندتا چنانچه  در خاک  دشمن  خوار وبار به اندازه یافت  نشودپیشروی سپاه به  تأخیر نیفتد .

ارتش  ایران  در سه ستون بزرگ براه افتاد و همراه  هر ستونی خوار و علیق فراوانی بار  کردند.

در ستون یکم سواره  نظام با چهار توپ سبک –ستون دوم پیاده  نظام و ستون سوم  خود نادر شاه با ستاد ارتش  و همراهان خود بود .

برای پوشش  اردو و اکتشافات راه  پیمایی و جلو  گیری   از هر پیش  آمد  ناگهانی در جلو ستون پیاده 6000سواران سردار افشار با دو  عراده  توپ سبک از هیرمند  آباد پیش روی کرده و این ستون دستور داشت که از راه  غزنی به  گردنه شیر دهان برسد .

سرتیپ  حاجی خان بیگ با  4000سواران خود می بایست  از  جنوب نادر آباد  در کنار رودخانه تارنا ه پیشروی  کرده  در دوازده  کیلو متری گردنه شیر دهان به  نیروی سردار افشار بپیوندد.

بدین  گونه بدون  هیچ  پیش  آمدی پیش تازان  اردوی ایران به  نزدیکی شهر  غزنی رسیدند . از گزارش فرمانده  پیش  تازان  چنین بر می آید که دسته  های  کوچکی  از  دشمن ،در  نزدیکی  شهر دیده شده اند . پس  از  رسیدن  این  گزارش  نادر شاه  دسته  های سواره  نظام را که  همراه  خود داشت بکمک سردار افشار فرستادتا اگر دشمن  ناگهان  پیدا شود سوار به اندازه  در دسترس داشته باشد .

تا قره باغ  که  در دوازده  کیلو  متری  غزنی  است  هیچ پیش آمدی روی نداد و نادر شاه با افغانی  های  میان راه  بخوشی و مهربانی رفتار میکرد.

 

 

 

111-2-7. تسلیم شهر  غزنی

روز 22 ماه سفر 1151هق 1117هش(1739)،[[10]] هنگ  های سوار  از  جنوب و غرب  به شهر  غزنی یورش بردهند.از این یورش  ناگهانی مردم شهر سخت  ترسیده و با  این شهر که دارای دژ  های نظامی  و استحکامات  خوبی بود  موسی خان فرماندار شهر از آنجا  گریخت و دفاع شهر را به  مردم  واگذار  کرد .

600تن  از سواران پیاده افغانی که در بیرون شهر بودندبا سواران  ایران شروع به  جنگیدن  کردند ولی پیشروی تند  سواره  نظام  ارتش  نادر شاه  آنها را  پس  نشانده و کوچکترین  کاری  از پیش  نبردند. سربازان  ایرانی تا پای دیوار  های شهر رسیدندو در  این  هنگام  مردم شهر که چاره ای  جز  تسلیم  نداشتند  با پرچم  های کوچک دسته  دسته  از دروازه بیرون  آمدند و تسلیم شدند.

نزدیک ظهر سواران  ایران به شهر در آمدندو تفنگداران افغانی را که به شهر پناهنده شده بودند  دستگیر و خلع  سلاح  کردند .پنج  عراده  توپ سنگین که در شهر بود بدست سپاهیان ایران افتاد.شامگاهان  همان روز نادر شاه با ستاد ارتش و همراهان  در شهر در آمدند.

روز دیگر بهمه  مردم شهر آگهی داده شد که اگر با سپاهیان  ایران  همکاری کنندبه  هیچ یک  از  آنان گزندی نخواهد رسیدولی چنانچه  کوچکترین سر پیچی و نا فرمانی  دیده شود شهر بخاک یکسان  خواهد شد.[[11]]

 

111-2-   8.پیشروی نادر به سوی کابل

کابل   در 125 کیلو متری  شرق غزنی واقع  است [[12]] کلید  تنگه خیبر و یگانه  معبر و دروازه کشور پهناور  هندوستان  است با  آنکه  مقاومت سختی نمود  آخر الامر  به  تصرف  ایرانیان  در  آمد.[[13]]

شرح  مفصل  این راه  پیمایی  نظامی نادر را به  قصد  تسخیر کابل  از  کتاب  تاریخی نادر پسر  شمشیر  میخوانیم : «پس  از  تدبیر کار و گذاشتن پادگانی از سوی نادرشاه در غرنین پیش  تازان    نیروی ایران به سوی  غز بند براه افتادندو چون همگی  اردو  براه افتاد ، نادر شاه  نیز در جنب این اردوی بزرگ به سوی کابل رهسپار  گردید . ستون پیش تاز  در دهنۀ شرقی  غزبند وآلوهک نزدیک  گردنه شیر دهان به  دسته  های  کوچکی  از افغانی  ها بر خوردندو پس  از اندک زد و خورد دشمن بسوی گردنه  پس  نشست . دشمن  همه  راه  های  گردنه را با دسته  های  چند از تفنگدار ان پیاده  خود بند  آورده بودو چون از دو  پهلوی  گردنه راهی برای پیشروی  سواره نظام نبود از این رو  نیروی سوار  در 6کیلو  متری  گردنه گرد  آمده و بکمک  ورهنمایی چند تن از مردمان  آن سامان 1000 سرباز پیاده  با چهار  عراده  توپ  پبک برای اکتشاف راه  های دیگر فرستاده شد و هنگ  های سوار بدنبال آنان به سوی گردنه پیشروی کردند.

همین  که ستون  پیاده  ایران به  گردنه رسید  دشمن شروع به  تیر اندازی  کرد .سنگر  های دشمن  از دور بخوبی دیده  میشد ، پناه گاههای  آنها بسیار خوب و تیر اندازی شان  می توانست آسیب بسیاری به  نیروی ایران برساند، آتش  چهار  عراده  توپهای سبک ایران چندان سودی نداشت.

در این  گیر و دار  چند  دست  از  تفنگداران پیادۀ ایران  تپه  های  نزدیک  گردنه را دور زده با افغانی ها و  هندیان رو برو شدند و دشمن به سوی  آنها  تیر اندازی  میکرد . این  دسته به رهنمایی افغانی ها ی آن سامان از بیراهه بسوی دشمن  پیش رفتند و ناگهان  از  پهلوی آنان سر در آورده بودند . هنگام ظهر دشمن  گردنه و تپه  های  نزدیک  آنرا خالی  کرده به سوی کابل  پس  نشست و بدین  گونه  گردنه  شیر دهان  آزاد شد .[[14]]

ستون  های ارتش یکی پس از دیگری از گردنه  گذشت و دیگر مانعی برای پیشروی نبود. دستۀ  از سربازانیکه  از شیر دهان رانده شده بودندبه سوی کابل گریخته و به ناصر خان فرمانده  نیروی کابل پشاور پیشروی سپاه  ایران را گزارش دادند. از دربار هند به ناصر خان  دستور داده شد که از هر راهی که شده از پیش روی سپاه مهاجم  جلو  گیری کنند تا نیروی کمکی فرستاده شود ولی ناصر خان  چون نادرشاه را نزدیک دیدو کمکی هم  نرسیده بود سپاهیان پادگان  کابل را به  پسرش شرزه خان سپرده  خود به سوی  پشاور رهسپار شد .

شرزه  خان به  کمک رحیم  خان افغانی با گروهی از علما و توانگرانشهر مردم را بجنگ با نادرشاه بر انگیختند  و دو روز 2000 سرباز داوطلب گرد  آوردند.

نیروی ایران  همچنان  پیش  میرفت  تا به دوازده  کیلو متری  شهر رسید. دو  هزار تن سپاهی که در بیرون شهر به  جلو  گیری ارتش  ایران  آمده بودند شکست  یافته به سوی شهر رانده شدندو ایرانیان باز هم شش  کیلو متر  پیشروی  کرده اردگاه  خود را در شش  کیلو  متری شهر بر پا  داشتند.همینکه اردو برپا شد گفتگو  از  تسلیم شهر بمیان  آمدو  گروهی  از افغانی ها  می گفتند  که  مردم شهربا پرچم  های سفید به زودی بیرون  آمده شهر را  تسیم  خواهند  کرد.ولی چون یک روز  گذشت و کسی پیدا نشد   پیشتازان  ایران به شهر رو  آوردند و پس  از  اینکه  نزدیک دیوار شهر رسیدند نیروی پادگان شهر به سوی  آنها تیر اندازی کرد.

 

111-2-9  . گشایش کابل

شهر کابل را  از سه  پهلوکوه های خشک  دربر گرفته و تنها راهی که به  اردو  کشی دارد  همان  گذرگاه رود خانه است . رود خانه کابل رود از این راه  داخل شهر شده سپس به سوی شرق می رودو از گوشه  جنوب شرقی تا جنوب غربی شهر دیواری با بارو  های چندی  ساخته شده بود  که  از  کوههای شرقی  به رود خانه پیوسته سپس از کنارۀ دیگر  به  کوههای  غربی  می  پیوست .در حمله  ارتش  ایران  شهر کابل روی همرفته  دژ  نظامی  و بارو  های درستی  نداشت ، دیوار شهر  چند  جا فرو ریخته و می بایست  نوسازی و دست  کاری  میشد .

شرزه  خان  همینکه رسیدن  اردوی نادرشاه را  نزدیک  دیدبا شتاب بسیار  بارو  ها و دیوار  های شهر را از نو ساخته  برخی از جا  های دیوار را  که فرو ریختگی داشت  درست  کرد  و چون دیوار شهر چندان  دراز  نبود این کار به زودی  به پایان رسید .

شب سوم  گروهای پیاده بسوی شهر یورش برده  و آبادی اولنگ را که  در دهانه  دالان  کابل رود بود  گرگرفتندو  توپخانه نیز دیوار شهر را به سختی  زیر باران  گلوله  گرفت . فردای  آن روز  نزدیک  ظهر   گروهی  از تفنگداران دشمن از سنگر  ها و تپه های شهر بیرونشده به  جنگ  پرداختند ولی کاری  از   پیش  نبردندو دوباره به  جای  خویش رانده شدند.

شامگاهان به فرمان  نادر شاه هنگ  های  پیاده  کرد های هرسین و لر  های بروجردبه سوی دژ  عقابین  که بزرگترین ومحکمترین  دژ های نظامی شهر بود پیشروی کردندو به سربازان  دشمن  چنان فشار سختی آوردند که سنگر  ها و پناگاه  های  شان را  گذاشته  به سوی دژ عقابین  که بزرگترین و محکمترین دژ شهر بود پیشروی کردند وبه سربازان  دشمن  چنان  فشار سختی آوردند که سنگر  ها و پناه گاه  های شان را گذاشته  به سوی دژ پس  نشستندو سربازان  مهاجم به بارو  های غربی دست یافتند.شب به  آرامی  گذشت وبامداد آنروز دیگر  جنگ  خونینی در نزدیکی دژ  عقابین در گرفت  و ایرانیان  که  توپهای قلعه  کوب خود را شب هنگام به  نزدیکی دژ  آورده  و آماده  کرده بودند در صبح زود  توپخانه دژ و قلعه را به باد شلیک گرفت و به  این  ترتیب راه پیشروی  پیاده  نظام بجانب شهر باز میگردید. سربازان شمشیر به کف دیری نگذشت  که  دژ را از گروه  نگهبانان آنجا پاک  کردندو با رسیدن شب  جنگ  توقف یافت . در صبح روز بعد در نزدیکی  تپه  های  جنوبی و شرقی شهر نیز  جنگ بین  مدافعان و  یورش گران مهاجم  آغاز شد و تا آخر روز نبرد بین  کابلیان و  سربازان  ایرانی ادامه یافت و شب را  هر دو سپاه بحالت  آماده باش  جنگی بسر بردندو در برخی  از  جاها نیز زدو خورد  های کوچکی  شده بود. فردای  آن  توپخانه  بیشتر و خانه ها و ارگ را زیر رگبار توپخانه قرارداد.

در روز  هشتم به فرمان  نادر شاه یورش بزرگ ایرانیان آغاز شدو  این یورش  چنان سخت بودکه فرماندار کابل  شرزه  خان استادگی کرده  نتوانسته با  گروهی  از سوارانش از درواز شمالی شهر بیرون شتافت.

در روز  دوازدهم  چون مردم کابل  کار راسخت  دیدند گروهی  از سران  وبزرگان شهر را به پیشگاه نادر فرستادندو زینهار خواستند. نیروی  ایران  به شهر در آمد و خزانه شهر را با چهل توپ و مهمات  جنگی  که در ارگ شهر بود با 100زنجیر فیل  های بارکش و جنگی و خوار وبار بسیار به  چنگ  آورد .[[15]]

شهر وشهریان  کابل در مدت  دو  هفته  از  وجب وجب  شهر دفاع  نمودند اما  چون  تفوق  نظامی سربازان  ایرانی و ساز وبرگ و نیروی توپخانه  آنها عالی بود و  از طرف  دیگر ارتش  ایران  دارای فرمان روای دلیر و کار آزموده و شجاع بود  کامیابی  آنها  حتمی بود  ولی با  آنهم  تا زمانیکه شرزه خان فراری نشده و شهر را  ترک نگفته بود  کابل  همچنان  از خود دفاع   نمود.

 

111-2-10. تسلیم  جلال  آباد   

 

 عساکر نادر شاه  مسیر  115 کیلومتری  کابل جلال آباد را  پیمودند. اما قبل  از  اینکه به جلال آباد برسند ، نادر شاه پس ازآرامش دادن بکابلیان یاداشت سخت  دیگری به پادشاه  هند نوشته به همراه دو تن از سربازان افغانی  کابل و پانزده سوار بنام  ایلچی به دربار هند فرستاد. ولی  این فرستادگان چون به  جلال آباد رسیدند فرماندار شهر  آنها را  از رفتن به پایتخت  هندباز داشت وبرای ترساندن  فرستادگان افغانی به  آنها یاد  آوری نمود که رسیدن این یاداشت به  پایتخت  هند محمد شاه را  خشمگین خواهد ساخت که  گروهی  از افغانان در این  آتش  خواهند سوخت.

نمایندگان افغانی برای اینکه بدست  نادرشاه  نیافتندبه پشاور رفتندولی سوارانی که  همراه نمایندگان بودند از دستور فرماندار سرپیچی کردندو گوش بفرمان او ندادندتا اینکه  میر عباس افغانی  که یکی  از  خیره سران و هنگامه  جویان  جلال آباد بودبه همدستی افغانان سواران را دستگیر و آنها را ریز ریز  کردند.چون گزارش  این  خبر به  اردوی ایران رسید نادر شاه بی اندازه  خشمناک شده و گروهی افسران  از شاه درخواست  کردند که اجازه داده شود  مردم  جلال آباد را  از خورد و بزرگ از شمشیر گذرانده شهر را با خاک  یکسان کنندو آنها چندان پا فشاری  کردند  که  نادرشاه 9000سوار و 2000پیاده برای سر کوبی  مردم  جلال  آبادو دستگیر کردن  میر  عباس فرستاد.

همینکه  نیروی اعزامی به  نزدیکی جلال آباد رسید میر عباس با همدستان خودو گروهی از توانگران شهر  گریخت و به  کوه های بیرون  جلال آباد پناه برد.

نیروی  ایران شهر را  اشغال کردندو یک دسته  از سواران میر عباس را  دنبال  کرده او را با چند تن  از همراهانش  کشته و خانواده اش را  اسیر  کردند.

در  این  میان  نمایندگانی  از هند  آمده بنام پادشاه  هندوستان علت اردو  کشی بخاک  هند را از نادر شاه  پرسیدند.نادر شاه با لبخند  تلخی به نمایندگان  محمد شاه فرمود:

«پاسخ  محمد شاه راخود در پایتخت هند به او خواهم داد»و آنها را به دهلی باز گردانید که  چگونگی واقعه را به  محمد شاه اطلاع  دهند.

 

111-2-11. به سوی تنگه  خیبر

از جلال آباد  تا خیبر 64 کیلو متر

نادر شاه فرمان پیشروی درۀ  خیبر را داد. سر تیپ  حاجی خان بیگ افشار با 2000سواران  پیشتاز برای اکتشاف به سوی باریک آب از پیش روان شد.ستون دوم سواره  نظام در سه  کیلو متری دنبال پیش تازان براه افتادو یک روز پس از رفتن این ستون ستاد ارتش و ستون پیاده  نیز  براه  افتاد . روز 16 شعبان ستون سواره  نظام آبادی دکا را بدون  جنگ  گرفت و فردای  آنروز همه اردوبه آنجا رسید .در این  محل سربازان را دو روز جهت  آسایش  توقف دادند ولی سرتیپ  حاجی خان بیگ بسوی تنگه  خیبر رهسپار و روز 19 ماه به نادر شاه  گزارش دادکه دشمن  همه راه  های  تنگه  خیبر را بند  آورده  و سربازان بسیاری تنگه  خیبر را نگهبانی میکنند.

ناصر خان فرمانده اردوی هندبا نیروی بزرگش  در جمرود راه  های  جنوبی را پاسداری میکردو بدین  گونه راه  پیشروی ارتش  ایران از هر سو بسته شده بود.

نادر شاه باز جوئی  های  خود را در مورد راه «سه چوبه» که سنگلاخی و از میان  کوهستانهای امتداد کوهای سلیمان وسفید  کوه  می  گذشت که در آنجا نیز  دولت هند پاسدارانی را  جا بجا کرده بود و همچنان راه  تنگه  خیبر که یک  معبر تنگ  و کوهستانی بوده و به شدت از طرف سپاه  هند پاسبانی میشد ، دوام داد  و در نتیجه  مصمم شد  تا  از تنگه  خیبر  عبور کند.

پس  از  این باز جویی  ها بسوی تنگه خیبر پیش رفته و همینکه به  تنگه نزدیک شد  نادر شاه به سربازان خود دستوردادتا راه را پاک  کرده برای یورش  آماده  کنندو چنین وانمود  کرد  که  از  همین راه به تنگه  خیبر یورش خواهد برد.فرمانده نیروی پادگان   تنگ  خیبر  نیز چون چنین دید بر شماره سربازان پادگان  آنجا  افزوده آماده جنگ شد.

 

111-2-12. شاهکار  جنگی نادر شاه-محاصره دشمن- آزاد شدن  تنگه  خیبر

شامگاه روز 21 شعبان1151هق 1116هش(1738)نادر شاه ده  هنگ  از بهترین سواران خود رابر گزیده  مهمترین  اسپهای کوه پیمای ارتش را به  آنها دادو خود نیز سوار شده به راهنمایی چند تن  از افغانی  های آن سامان از راه  دشوار گذار سه  چوبه وبالای تنگه  خیبر با شتاب روانه شد. خود شاه  در  پیشاپیش  لشکر و چابک سواران شبه او دنبال  او  در تاریکی  شب راه های سنگلاخ سه  چوبه را می  پیمودند . همۀ شب راه رفتندبی آنکه بیاسایندیا از اسپ پیاده شوند. دلاوران  اردوی نادر کوههای بلند و دژ  های سخت را پشت سر گذاشته  همچنان  می تاختند .سپیده دم پس  از اندکی درنگ تا همین اندازه  که  خستگی سواران رفع شود ،دوباره با شتاب بیشتری پیشروی آغاز شد. نزدیک  ظهر نادر شاه با سوارانش در جاده پشاور سر در آوردو 84 کیلو متر راه را با هزاران رنج و سختی وبی خوابی پیمودند. بدین  گونه  که تنگه  خیبر در  پشت سر مانده و دشمن  محاصره  میشد.

در این  هنگام نادر شاه نیز بی درنگ گروهی از سواران خود را از جاده  کوهستانی به سوی تنگه خیبر فرستادو بدین گونه راه   گریز بر مدافعین  تنگه  خیبر بسته شد.بدین  ترتیب مدافعین  دره  خیبر در بین  سربازان سرتیپ  حاجی خان بیگ ومیان ستون سوار نادر شاه قرار گرفت .این در حالی  بود  که قبلاً ناصر خان  که  موظف به  نگهداری جمرود بود از این شاهکار نادر شاه  آگاه شده و خود با سپاهیانی که در جمرود بودند با شتاب بسیار به سوی جنوب و سند رانده خوار وبار وساز وبرگ  نظامی  خود را بر جای گذاشت.سپاهیانی که  موظف به  نگهداری تنگه  خیبر بودند  ،در میان سپاه حاجی خان بیک و نادر شاه  همگی نابود شدند.سپاهیان  نادر شاه  تمام خوار وبار و تجهیزات  نظامی و چارپایان بارکش را که  از دشمن بدست  آورده بودند میان سپاهیان  ایران قسمت نمودند.

نیروی نادر شاه  که  از تنگه خیبر گذشته بود در نماز گاه  اردو زد.در این  حین  دسته  هایی  از  سربازان افغانی که  از ترس  نادر شاه بکوه های اطراف  پناه  گرفته بودند  بنا به در خواست  نادر که  آنها را مورد  استمالت قرارداده بود  از قبیل سعد الله  خان و ملا محمدخان به  ارتش  ایران  پیوستند.. چون  حقوق ماهانه  آنها  چندی  پس  افتاده  بود نادر شاه  دستور داد  تا به  آنها  پول و ساز وبرگ  نو بدهند.. تیره  های دیگر افغانی  چون  چنین دیدندتسلیم شده و به  اردوی نادر پیوستند.

روز 27 شعبان نادر شاه به  همراهی دستۀ بزرگی از سپاهیان سواره  نظام خود با شتاب بسوی پشاور تاخت و دو روز دیگر به سه  کیلومتری شهر رسید.در این ره  پیمایی دوروزه بسیاری  از سواران  توپخانه  نتوانستندبا شاه  همراهی نمایندو در راه  ماندند. نیروی سواره  نظام در 12 ستون از  بالا و  پایین  جاده به شهر رو  آورد و خود نادر  شاه  نیز  از  جاده  پیشروی نمود. اگرچه  نیروی ناصر خان  درنخستین  یورش اندکی پیشروی نمود ولی در یورش دوم سنگر  های  خود را رها کرده بسوی شهر گریختند.. ناصر خان با  گروهی  از افسرانش دستگیر شدو نادر شاه به شهر هجوم برد. همین که  نزدیک  شهر رسید گروهی  از بزرگان  پیشاور به  پیشوازش  شتافتندو دروازه  های شهر  بر روی نیروی  نادر پادشاه  ایران باز شد، نادر شاه  پیشواز کنندگان را با مهربانی پذیرفت وچون  پیش  از  تسلیم شهر به  مردم آنجا پیغام داده بود به  هیچ یک  از  آنان و دارایی  شان  آسیبی نخواهد رسید از این رو بر سر پیمان شاهانه خود مانده  به شهر و شهریان  گزندی نرسانید.

ناصر خان  چند روزی زندانی بود  ولی شاه ایران او را بخشیده  در شمار درباریان و همراهان  خود  در آورد و نواخت.

 


 

[1]  رستم  التواریخ  ، محمد  آصف  آهنگ ( این  کتاب دارای فروعات و تمثیلاتی است که در آن  عصر در بین  مورخین زیاد رواج داشت و به ادبیات پر تلکف نوشته شده.

[2]سایکس پرسی مولزورث،  تاریخ  ایران ، چاپ افسون ،  ناشر دیجیتالی   مرکز  تحقیقاتی  قائمه  اصفهان ،  جلد  دوم  ، 857

[3]محتاط عبدالحمید ،تاریخ  تحلیلی افغانستان، پیشین ، ص378.

[4]میرزا مهدی خان  استرآبادی ،تاریخ جهان  کشای نادری ، ناشر دنیای کتاب، نشردیجیتالی  مرکز تحقیقات رایانه ای قائمه  اصفهان، ص 184(جهان کشای نادری  متن  اصلی ، ص 28)

[5]   پرسی مولورث سایکس، تاریخ ایران ، ج : ا-2 پیشین ،ص869

[6]   استرآبادی میرزا محسن خان ،  تاریح  جهان کشای نادری ، ناشر : دنیای کتاب ، نشر دیجیتالی ، مرکز تحقیقاتی  قائمه  اصفهان،ص 236

[7]    استرآبادی میرزا مهدی خان ، تاریخ  عالم  آرای نادری ،چاپ  دنیای کتاب تهران ، ناشر دیجیتالی ،مرکز تحقیقات  رایانه ای قائمه  اصفهان،صص، 257تا 259؛ لاروی نور الله ، نادر پسر شمشیر،تهران: نشر شرکت  مطالعات کتاب پارسیه ،«تاج  گذاری نادرشاه ،صص103 تا 119؛  استر آبادی میرزا مهدی خان ، تاریخ  جهان  آرای نادری ، تهران: نشردنیای کتاب، ناشر دیجیتالی   مرکز تحقیقاتی رایانه قائمه اصفهان «تاج  گذاری  نادر شاه»  ،ص127.

[8]   لاروی  نور الله ،  نادر پسر شمشیر،پیشین ، «اعلان  جنگ» ،ص  115

[9]   لاروی  نور الله ،  اعلان  جنگ با هند ، نادر پسر شمشیر ، پیشین ، ص 116، تاریخ  ایران ، پیشین ، متن ج2،ص373متن دیجیتالی ،ص 883.

[10]  تبدیل سالهای  هجری قمری به  هجری شمسی و  میلادی البته  با تقریب یکسال سنجش  شده  است  چرا که شروع سالهای شمسی و قمری باهم  چندین ماه ،در تفاوت میباشد.

[11]  لاروی  نور  الله، نادر پسر شمشیر ، «فتح  غزنه» ، پیشین ،ص   122؛  تاریخ  ایران ، متن ج2،ص:373نشر دیجیتالی ، ص883.

[12]   لاری نور الله ، نادر پسر شکشیر ، پیشین ، همان صفحه

[13]  تاریخ  ایران ،  نشر دیجیتالی ، پیشین  ، ص 883

[14]   این  گردنه در 65 کیلومتری  شمال  غزنی و هفتاد و پنج  کیلو متری  جنوب کابل در دهستان  لوگر  میان راه  کابل  است .

[15]   نادر پسر  شمشیر،پیشین،صص 122تا 125

 

 

+++++++++++++

 

بخش یکصدو دهم

بحث دوم

قبیله ختک

 

 

110-2-1.نقش ختکها  در نهضت  روشانیها

«نقش خوانین و اعیان قبیله  ختک در سرکوبی  نهضت روشانیها  خیلی ارتجاعی  و طبقاتی بود . قبایل  ختک  بمنظور  حفظ  منافع  طبقاتی شان با بیگانگان  پیمان بستند و به پاداش  این  نقش  خائنانه شان  پول و القاب  دریافت  نمودند . زیرا  این  گونه  پیمانها  همیشه بر ضد منافع  مردم ، عواقب و نقش  ناگواری را  در  صفحه زنگانی  آن سامان  ترسیم  نموده  است .در  تاریخ  حوادث  چند سده  اخیر  در این سرزمین ،مردم شاهد  اینگونه  پیمانها  از طرف  خوانین و روحانیان قبایل افغان  با سیاه  ترین  نیرو  های  اجانب  میباشد .

خوشحال خان  ختک  در نیمه  دوم قرن  هفدهم  که خودش در رأس شاهزاده  نشین  ختک قرار داشت ، در مبارزات  خود برای  دفاع از استقلال  و آزادی علیه  مغولهای هند  به پشتونها  اینطور خطاب میکند:

                                  لیـــونی شــو  پـــشتــانـــــه  په  منسبونو                     خــدایــه  مـــا ژغوری  له  غضبونو

                                   پشتانه لره  لوی  عیب دی که گوری                          چــه نــازیژی  د  مـغـول پــــه  لقبونو

                                   د مـــغول  سره لـــیده  پــــه  طمع  مکره                    که  کیدی  چیری په نورو  نسیبونو[[1]]

خوشحال خان  ختک  در  جای  دیگری  از اثر خود  میگوید :

                                   پشتانه په  عقل  پوه  چه ناکس دی                             کوته سپی دقصابانو د جرسی  دی

پادشاهی دمغول  پــه اور بــایــلـه                                             د مغول  په  منصب په  هوسی دی[[2]]

عامل دیگری که سبب  شکست روشانیها  گردید ، تمایلات بخشی  از افراد  مستقل قبیله  در حفظ حالت  استبدادی  ستمگران قبایل  بالای همسایگان بود . اینگونه  موضعگیری  از شدت  مبارزه بر  علیه  روحانیون ، خوانین ، و متنفذین  میکاهید.و صنوف  نهضت  روشانی را  تضعیف  مینمود.نمونه  این    موضع  گیری های سازشکارانه  رامیتوان در  قبیله یوسف زائی  مشاهده  کرد . آنچه را که میتوان  نادیده  گرفت ، عبارت از مشی چپاولگری ای بود  که در  جریان  مبارزه  هر از گاهی  بمشاهده  میرسید و  تبارز  این پدیده ، ناشی  از پائین بودن  سطح  اگاهی  های اجتماعی  و طبقاتی ، فقدان  اشخاص کاردان و مجرب و ورزیده و پیش اهنگ سیاسی در   این  مبارزات بود.البته  این  خصلت  عمده قیامهای طبقاتی  در قرون  وسطی شمرده  میشد.

عامل دیگر  ضعف و ناتوانی  عظیم ، صفت اساسی  نهضت روشانیها بود که در استانه  پیدائی  فیودالیزم  در جامعه افغانی که خیلی برجسته  وقوی بود ، صفت اساسی  جنبش روشانیها را  معین  میساخت . که در آستانه این جنبش  میشود برجسته  ترین آثار  مبارزات طبقاتی  اکثریت طبقات استعمار شونده را علیه یک اقلیت  استثمار گر که هم داری پشتیبانی دولتی بود و هم در نفس خود از رهگذر مناسبات  تولیدی در سطح  عالی تری قرارداشت ملاحظه  نمود که  در حیات  بعدی سیاسی  منطقه  البته  تأثیرات شگرفی  بجا می گذاشت . ولی درهم  پیچیدگیهای  نظام قبیله اینها را مانند  کرم ابریشم  در توری که خودشان  بافته بودند  محصور نگاه  میداشت که از همین سبب در جامعه قبایلی افغانی  این  مبارزات  نتوانست  نقش  صحیح و اساسی را  در  تغییر حالات  جامعه  پدید بیاورد.(ریستر ،301) [[3]]

  

  

110-2-2.ویژگیهای تباری و مذهبی افغانان

مطالعات  تاریخی  در شروع سده  هفدهم  نشان  میدهد  که افغانان  مطلقاً سنّی بوده و ویژگیهای  نظامی خود را نگه داشته و آن را  در مرورایام و سالها   از دست  نداده و از سده  های پیشین  برای نشان دادن  آن بار ها به  هندوستان لشکر  کشیده بودند. در شروع سده  هفدهم  سنّیان ابدالی در هرات و غلجائیان  قندهار و زمیداور و قلات ،در قندهار بر ضد «شیعه» [[4]] صفوی شوریدند و تلافی  آنچه  که  بر ایشان  تحمیل شده بود کردند. افغانها بسیار  چیز  ها را بهم زده ، خراب کرده و  خیلی   ها را  کشتند، تاریخ  نگاران  ایرانی  میگویند  تقریباً یک ملیون  نفر توسط (افغانها)  از بین برده شد . خیزش افغانهاباعث بیداری سایر اقوام در سرزمینهای  ایران صفوی شد حتی پشتیبانان باوفای  صفویان و از میان  آنان  ارمنیان و همراه با آنان دشمنان قبیله  ای و ایالات  شوریدند . عثمانی  هادر  در( 1723م/1101هش) تبریز را  اشغال کردندو کرمانشاه و همدان را  در( 1724م/1101هش) همدان را و در( 1725م/11-4هش) تبریز را   اشغال نمودند.روسها نیز  از این  فرصت  استفاده  کرده  در( 1723م/1101هش) همه ایالات  جنوبی  دریای مازندران و گرگان  را به  تصرف خود  در آوردند ، این در حالی بود  که  میر محمود  و شاه اشرف غلجائی  یکی بعد دیگری در اصفهان به  اریکه شاهی تکیه داشتند.

پا گذاری  اقوام و عشیره  های افغانی  در فارس یا  ایران صفوی  و بدست  گرفتن  تخت پادشاهی و به سر نهادن تاج خسروانی ،باعث شد  تا  افغانها، از  حالت رکود خانوادگی و زندگی بدوراز خصوصیات  قبایلی خویش، پا فراتر گذاشته و دور تراز سرزمین آبائی قدرت گسترانده وهمچنان  با اقوام جدید   و عادات  واطوار آنها ممزوج  (آمیخته) گردند مخصوصاً که  خانواده شاه محمود و شاه  اشرف در دوران  حکمروائی کوتاه شان  از  خاندان صفوی زن  گرفتند و خود شان را به  عادات شاهانه صفویها از عادتهای قبیله  وی  و زندگی ساده  کوچیانه  و از پوسته و غلاف تحجرقبیله پا فراتر گذاریدندو به  جهانبانی و تجملات آن پرداختند ، چنانچه شاه  حسین  هوتکی برادر شاه محمود حکمران قندهار مانند درباریان شاهان پیشین  خراسانی(غزنویان و سامانیان و سلجوقیان  که در بار شان  پر از شاعران ، ادیبان و نویسندگان بود ، اونیز ،  شاعران و  هنر مندانی را  که به زبان افغانی شعر می سرودند ،در نزد خود  جمع  نموده و برای اولین  مرتبه کوشیدند تا ادب  افغانی را که تا آندم شفاهی بود، به  ادبیات نوشتاری ارتقا دهندو مهارتهای را  در عرصه ادب  افغانی از نو  ایجاد کرده و یا رویکار آورند که به  گفته شادروان حبیبی «پته  خزانه» را که  منسوب به دوره    همین پادشاه بود ودر سده بیستم توسط  عبدالحی حبیبی،  از بین خاکسترهای تمدن  سده  هفدهم در قندهار سالم وتازه و بی عیب بدر آورده شدکه  شور بختانه   اصالت آن « پته خزانه» را نوی کاغذطریقه  نگارش آ ن به اسلوب  جدید زیر شعاع قرار داد به قسمی که  بعد از طبع و انتشار به شدت از سوی دانشمندان و صاحب نظران بی طرف   که  متون  تاریخی را  شناخته و پژوهش مینمودند مورد شک و تردید واقع شد.دردایره  چنین  جوی افغانها پا بطرف گسترش قوای خود در سرزمین های ایران  تا شیراز گردیدند  ولی از  آنجائیکه  تجربه  دولت داری را  نداشتندو از جانب دیگر  مخاصمات  خانوادگی و  هم  چشمی های قبیلوی  را  که  همواره با بد گمانی و شک  و استخوان شکنی توام بود با خود  از خود دور نساخته  و حتی  به ایران  آنرا با خود  بردند و دیری نگذشت که شاه محمود  در عشرت خانه های قصر شاه سلطان  حسین  که توسط شاه عباس اعمار شده بود (از فرط  عیاشی و بدگمانی به اطرافیان) به  ناراحتی  عصبی  گرفتار گردیده  و متعاقباًً بدست پسر کاکایش  میر اشرف که سپهسالار دولت شاه محمود بود  کشته شد . این استخوان شکنی   باعث آن شد  تا قدرت دولتی افغانها در ایران رو به زوال  برود  تا  اینکه  این سلسله با کشته شدن  میر  اشرف که از دست  نادر شاه افشار با شکست  های پیهم روبرو شده قوای نظامی پر قدرت خود را  از دست داده و در برابر نادر شاه  افشار شکست خورده، فراری شده  و در مربوطات  قندهار  در حالت  تواری و گریزبود که در آنجا توسط عاملین شاه حسین  هوتکی و به امر او  کشته شد و دامن  این  امپراتوری افغانی در ایران ،توسط نادر شاه افشار برچیده شده که  در بحث  های  گذشته به  تفصل وضاحت داده شد .

 

110-2-3.نقش  ختک  ها  در  نهضت  روشانیها

قسمیکه  در  گذشته  نیز بار  ها  تکرار  کرده  ایم  قبایل ختک  در سرکوبی جنبش روشانی  نقش  تخریبگرانه  داشته است .زیرا اشراف  ختک ظاهراً زیر  نفوذ و همیاری  دولت مغولی هند قدرت شان  را  ازدیاد  می بخشیدند و حمایت  ختک  ها  در جانب داری  از دولت  مغولی هند  این قبیله را  در گرو  ستراتیژیهای سیاست مداران  مغولی قرار داده و   بر  علیه  روشانیها که  کمتر از ارزشهای قبیلوی نفع  می بردند قدرت سرکوبگرانه  می بخشید .

سیر حوادث  طوفانزای  سده  های شانزدهم  و هفدهم  بیشتر در استحکام  و استقرار شهزاده  نشین  بعدی ختک  ها  موثر واقع گشت . این  حوادث  زمینه  بیشتر را  اماده  ساخت  تا  اشراف و خوانین قبیله  ختک  قدرت خویش را  تقویت بخشد.

 

110-2-4.حیات سیاسی قبیله  ختک:

نظر به  اقتصاد  ختکها که توسط (محمد  حیات  خان) مسجل شده که معلوماتیست  در  حد  نهایت  محدود و ناقص که بر  گردان  آن به  لسان افغانی که  توسط فرهاد ظریفی و عبدالطیف طالبی ترجمه و  توسطاکادمیسن عبدالشکور رشادتنقح و  تحشیده و تعلیق گردیده توسط  وزارت امور  اقوام و قبایل در سال 1370در مطبعه آریانا  در کابل به  چاپ رسید که  حاوی 330 صفحه بوده و مربوط به  جلد دوم  این  اثر میباشد. ولی در این  ترجمه آخرین  قبیله  ای که  ذکر آن رفته قبیله  گنداپور که به سید  محمد  گیسودراز که  جد  اعلی شان  میباشد منتهی میگردد.از این  ترجمه و  از  کتاب اردوی که به قلم  حیات خان  نوشته شده  است ، نمیتوان  از آن  تصویری  از  حیات سیاسی  قبیله ختک را درست فهمید . هنوز معلومات  دقیقی وجود ندارد  که آیا قبیله  ختک  همسایه  های  هم داشتند یا خیر ! آیا کدام    مشخصات اقتصادی  ای را دارا بوده اند؟و کمون  های روستائی ختک  دارای چه شکلی بوده  است ؟ با در نظر داشت  این  پرسش  ها سعی می شود  با  اطلاعات  دست داشته ناقص  پیرامون قبیله  ختک  و ایجاد شهزاده  نشین در  سده  هفتم  اجمالاً پرده برداریم :

در اثر فشار  های نیرومند مناسبات  قبیلوی  ختک  ها که از همه  نیرو مند تر و  از شرایط بهتر مناسبات قبیله وی برخوردار بودند  قلمرو  هایی را  اشغال کردند  که  تا امروز به وطن  اصلی  ختکها  مبدل شده  است .این قلمرو  ها شامل پشاور ، قسمت  های شرقی کوهات  و شمال بنو  میباشد ... و زمانی هم  ختک  های ، اراضی جناح  چپ  رود سند   را  در تصاحب خویش داشتند ، لیکن بعد  ها  همه را  از دست دادند.(راورتی ، گلچین  اشعار افغانی 206)

ختک  های بطور کلّی  یک قبیله  متجانس و همرنگ و خالص  نیستند . از نظر شجره  نسب ، چهار واحد  آن  مانند  مغول ، سینی ،  اوریاخیل ، و خونوزائی  اصالت  ختک را ندارند ، اما واحد  های مذکور  از طرف قبیله  ختک به فرزندی  پذیرفته شده اند .(رجوی ،96).همچنان شجره  نامه  های قبایل  غلجائی و کرلاتی را  در بحث  های قبلی   به  تفصیل شرح  کردیم . ختک  ها مانند سایر قبایل  افغان ، در روزگاران پیشین  مردمان  بادیه  نشین  و دامپرور  بودند  که  همیشه  نظر به  تغییراقلیم و آب و هوا  در حال  کوچ بودند . این قبایل بعد از  این  که  موجودیت شان را  حضور بهم رسانیدند  دست درازی و تصرف  زمین  های  راکه به دیگران  تعلق داشت  آغاز کردند، و از این به  بعد  به حیات ثابت   در روستا  ها  خود را  جمع و جور کردند.

در اواخر قرن  نزدهم بخش  کوچکی از ختک  ها  بحیات بادیه  نشینی  ادامه  میدادند  که  چراگاههای شان  در کوهستانات  کوهات بود .به اساس  اسناد بدست  آمده  از سده  نزدهم ، در میان قبایل  ختک  بذر زمینهای للمی و کشاورزی بطور زراعت  به طریقه  آبیاری  مروج بود و چاه  ها  وقنات  عمده  ترین  وسیله  آبیاری بشمار میرفت .(محمد  حیات  خان ، صص 319-320)

سرزمینهایی که  ختک  ها  در ان زندگی دارند  دارای معادن سرشار  است که  از معادن   در قرون  وسطی  استفاده  وسیع صورت  می  گرفت .. بخصوص معدن نمک  که در منطقه  قلعلگی وجود داشت  استخراج صورت  میگرفت و به کشور  های همجوار صادر میگردید . استخراج وصادرات  نمک  عمده  ترین  وسیله زندگی  اکثریت  ختک  ها را  تشکبل میداد .مناطقی که  ختکها  در آن زندگانی داشتند  بین دریای کابل  و کوهات  مهم ترین  خط استراتیژیک را بین  خراسان و هندوستان  تشکیل میدادکه پنجاب را به خراسان=افغانستان وصل میکرد.جا بجائی ختک  ها قسمیکه قبلاً  نیز اشاره  نمودیم  معجونی از همزیستی  تبار های مختلف  افغان  محسوب میشد  که  از حیت  متوطن شدن  در این  مناطق  که اکثراً کوهستانی بود این اختلاط صورت  گرفت  که  مبنای  تقسیمات  جدید  منطقوی را  بمیان آورد . پدیده  جنگ در بین  ختک  ها ودر حیات  اجتماعی آنها  حایز اهمیت بود یعنی که  همیشه  سلاح به کف و در حالت  اماده باش  جنگی بسر می بردند .محمد  حیات  خان  در یاداشت  هایش  می  نویسد: « ملک  های ختک راهزنی  و غارتگری  شاهراه  های بزرگ  را  از طریق  واحد  های بزرگ  قبیلوی  خویش قیادت  میکردند.» (محمد  حیات  خان ،  حیات افغانی ، ص321)

هدف مولف حیات افغانی  در این  متن  بدون  تردید  شهراه  اتصالی  کابل لاهور میباشد که  اموال  تجارتی  هر ازگاهی  مورد  تاراج و غارت  این قبیله  قرار میگرفت و  اموال  غارت شده را  ملک  منطقه  ملک شاهین  خیل ختک  برای خود  تخصیص میداد . این  ملک  قلعه  مستحکمی  را  در  مسیر  راه پشاور و لاهور  یعنی  شاهراه بزرگ هند  در منطقه  نو شهره  از مضافات پشاور نرسیده به اتک  اعمار کرده بود که ( چهار صد سال بعد  از ملک شاهین ، ملک ایوب خان افریدی  قلعه  مستحکمی  دیگری در دهانه  گذرگاه  خیبر  اعمار نمود که بقول لندن  تایمز  چاپ 1994 از قصر ملکه انگلستان بزرگتر میباشد  و در برجهای آن راکت  های مدافعه  هوائی  تعبیه شده  است  و ارتش قبیله افریدیها از آن  حمایت  میکند .هر چند  در شرایط امروزی  اهمیت  این قلعه  در تاراج  اموال تجاری نمیباشد بلکه  مقصد  اصلی وجود  آن  کنترول  ترافیک  مواد  مخدره میباشد   که رقم  آن به  ملیارد دالر امریکائی میرسد . این قلعه از طریق  مناسبات  قبیلوی  و ثروت سرشار  در سیاست  پاکستان  عمیقاً  اثر گذار بوده  و ایوب خان  عضو  پارلمان  پاکستان در زمان  حیات خود که  به  مرحله ریاست  جمهوری نیز  ارتقاع یافت ادامه  همان بازی قبلی را  خارج  از محدوده دولت پاکستان  پیش برده و  هنوز هم  این بازی  ادامه دارد که در جایش  از «کارخانو» که در دهانه  دره  گذرگاه  خیبر قراردارد و با پشاور متصل است، مرکز بزرگترین بازار امتعه قاچاقی درپاکستان و منطقه  میباشد که دولت  پاکستان  تا هنوز  نیز در آن  استیلا و نفوذ  نیافته است ).

 جهان  گردان  مخصوصاً  کسانیکه  داخل منطقه  به  اصطلاح  سرحد  آزاد  میگردیدند  ناگیز بودند  که برای ملک شاهین باج بپردازند.(ریستر،303). از  آنجائیکه  خوانین  و اشراف افغان از رهگذر ترکیبات  نظامی خیلی قوی بودند  دولت  بابری هندوستان  به همکاری سران  اشراف  و خوانین افغان  نیاز جدی  داشت.و یکی  از همکاری  های جدید  و تنگاتنگ قبیله  ختک با  دولت  مغولی بالخاصه  همکاری و حمایت  و پشتیبانی  قبیله  ختک  در سرکوبی   نهضت  روشانی ها  خیلی ها موثر  واقع  گشت و راه بازرگانی  پشاور  اتک را  از خطرات  احتمالی راهزنی و قطاع الطریقی  مصئون  گردانید . زمامداران  دولت  مغولی  با جلب همکاری  قبیله  ختک  در  عین  حال دو  هدف را  دنبال  میکردند . نخست  مسأله  تامین امنیت  شاهراه بازرگانی پشاور لاهور و همکاری  قبایل ختک با دولت  مغولی  در سرکوب  قبیله یوسف زائی .در مقابل  همین  حمیت   اکبرپادشاه  مغولی هند  سرزمین  های  وسیع بخش  شمال  نواحی  ختک راغرض  نظارت و  کنترول  شاهراه پشاور  برای اکور خان پسر ملک  جنیجو در  مقابل وی به پاداش داد.(رهنمای  نواحی پشاور،ص 139)این  خان  تازه  بنوا رسیده  مانند  دولت  های وقت  از  سران و اعضای قبایل ختک  مالیه اخذ  میکرد و روز بروز به قدرت خود  می افزود و در دراز مدت  این باعث شد  تا ختک  ها به شبه دولت  تبدیل شوند  که  مورد  حمایت  شاهان  مغولی نیز قرار گرفت  .که بدون شبه  ختک  ها را به شهزاده  نشینی تبدیل نمود .

مقام رهبری  ویا قدرت زمامداری ختک  ها  از نسلی به  نسلی  بشکل موروثی  انتقال  میافت . پیروان شان القاب  و عناوین   "رئیس" و یا "سترخان" را از دولت  مغولی هند  دریافت  میکردند.(محمد  حیات  خان،ص333)

مالیه  نمک  معدن  مالگنه، به علت  پائین بودن  کیفیت  کمتر بود .(همان ،322،324) حکمرانان  ختک  از ردیف نوکران  خویش  گاردی  داشتند . مولف  حیات  خان  افغانی ، بین  نیرو  های  محافظین  (گارد) و فوج  قبیله امتیازی قایل  است ،  که اصطلاح اولی  را  (سپاه  نوکر )و دومی را  (قومی فوج)  یاد  میکردند.(همان  اثر ، 323)

در میان قبایل  ختک  خانواده  خان  خیل  با دو خانواده  دیگر  از موقف ممتازی برخوردار بوده و مانند خانواده  های شاهی   مصئونیت کامل داشتند  و از محدوده پرداخت انعام  معاف بوده  و کدام ممانعت ویا  مزاحمتی از جانب عامه به آنها ایجاد  نمیگردید . زمانیکه  درک  میکردند  که شخصی از میان  اقارب  شان کاندید  مقام رهبری  است بی درنگ بدون احساس دلسوزی ، به قتل وی مبادرت  می ورزیدند . بطور مثال  نواسه خوشحال خان  ختک ، افضل خان  ختک  عم  خود را  با دها برادر و برادرزاده  گان از تیغ کشیدو همه را در گوستان  در قبر واحدی دفن  کرد (چنانچه همینگونه انتقام جویی   و استخوان شکنی  ها بالای  مقام، زن ، زیورو زمین هنوز هم  در بین افغانها معمول است ). (رجوی ،223)

اخلاف ملک اکور  در دربار  شاهان  مغول ، به خدمت  گذاری ادامه دادند  و شاهزاده پشاور را  حفاظت  مینمودند . در دوره سلطنت شاه  جهان ،خوشحال خان  ختک  به  حیث  حکمران  ختک  تعین  گشت.  درراه پیمائی شهزاده  مراد  پسر شاه جهان  با نیروی نظامی مغولی سهم  گرفت ... در اشغال  قلعه (تاریگادا) خدمت  نمود . به پاداش  این خدمات  چهارصد  هزار روپیه  و همچنان زمین  دریافت  کرد . علاوتاً سالانه یکصدو پنجاه  هزار  روپیه  از طرف دولت  مغولی هند  برایش پرداخته  میشد . خوشحال خان  در بدل این  مبلغ  مذکور ناگزیر بود  که از 500 تا 1000 نیرو  های پیاده  نظامی را  در  شاه  مغول بگمارد .(محمد  حیات  خان،ص222).

 

110-2-5 ترتیب نقشه  های اراضی کشاورزی  به  دستور خوشحال خان

خوشحال خان  نقشه  های منظم  اراضی  را در منطقه  ختک  ترتیب کرد  و دستور داد که تا همه  اراضی  مزروعی را  نقشه برداری کنند . او حدود  هر زمین را مشخص  ساخت  و همه  را  در  چوکات  نقشه  شامل نمود . نظر به  کمیت  هر فامیل ، اراضی متناسب  قابل زرع برایشان  تخصیص داد.(راورتی ، ص 148)

امامتعاقب  آن  حدود بندی  اراضی  مزروعی  ختک  ادامه  نیافت . هدف نقشه کشی ، تنظیم  استفاده  مالیاتی  از مولدین  مستقیم (زمین) بود  و این  نقشه برداری  که  خوشحال  خان  در معرض اجراء قرار داد ، هرگز تأمین مساوات  بین  اعضای قبیله  نبود . در نتیجه  ترتیب  نقشه  زمین  های زراعتی ، فرمانروایان  و خوانین و مَلکِ  های قبیله  ختک  به استملاک زمین  های خود  شکل قانونی دادند . طبق معلومات  موثق  قرن  نزدهم  مَلِکِ  های  قبیله  ختک ، یا  از زمین  های مزروعی  که  تحت شرایط مالیاتی نباشد  استفاده  میکردند  و یا  از سهم زمین  که قلبه نامیده  میشد ، بهره  می  گرفتند .( راورتی ،ص 148)

اما متعاقب  آن  حدود بندی  اراضی مزروعی  ختک ادامه نیافت . هدف نقشه  کشی ، تنظیم  استفاده مالیاتی  از موّلدین  مستقیم بود و این  نقشه برداری (کادسترفن  نقشه برداری با وسایل و تجهیزات مدرن) که  خوشحال خان  در  معرض اجرا قرارداد ، هرگز به  منظور تأمین  عدالت و مساوات بین قبیله  نبود. در نتیجه  ترتیب زمین  های مزروعی ، فرمانروایان و خوانین  و َملِکِ  های قبیله  ختک به استملاک زمین  های مزروعی خود شکل قانونی دادند . طبق معلومات  موثق  قرن  نزدهم  مَلِکِ  های قبیله  ختک، یا از زمین  های مزروعی  که  تحت شرائط  مالیاتی  نباشد  استفاده  میکردند و یا  از سهم زمین که قلبه  نامیده  میشد ، بهره  میگرفتند.(راهنمای ناحیه پشاور،ص148)

زمانیکه دولت  مغولی  هند  مسیر  انحطاطی خود را می پیمود ، خوشحال خان   خود را بقدر کافی توانمند یافت  و تصمیم  گرفت  تا استقلال و آزادی  (سرزمین خود)را بدست آورده و خود  بحیث  فرمانروای ختک  قرار گیرد . به این  منظور خوشحال خان  ختک با  رهبران افریدی ، احمد خان  و دریا خان  پیوند توامیتی راعقد کرد  و درفش قیام ضد  مغول را  برداشت  وسایر قبایل افغانی  نیز به  آنها پیوستندو برای مدت پنج سال (1667-1672) جنگ  های خونینی در  گرفت  که نیرو  های  عظیم  مغولی را بخود  معطوف ساخت .

اورنگ زیب ، پادشاه  مغول شخصاً  در  جنگ  های سرحدات شمال  غربی  هند  سهم  گرفت . خوشحال  خان  تا سال 1672 مبارزات خود را ادامه داد . در خلال  جنگ  ها ، مبارزین  تلفات  سنگینی  به قشون  نظامی  مغول وارد  نمودند . خوشحال خان  نه  تنها یک قوماندان  نظامی ، بلکه شاعری بود  عالیمقام  که در طی  اشعار خویش  تمام افغانها را  در تحت قلمرو  مغول  به  مبارزه  علیه زمامداران  مغولی  دعوت  نمود. اما در  این  اشعار خود  تأثرات  و تأسف  عمیق  خود   را نسبت عدم احساس  میهن پرستی (افغانهایا پشتانه)ابراز داشت . او  در  رباعیات  خویش  منافع  کلیه افغانها را  انعکاس داد  و به  آنانیکه  وطن  خود را  در برابر پاداش  مادی و معنوی  به دشمنان فروخته بودند ، بی رحمانه  حمله  میکرد (و  این  در حالی بود  که  قبل بر  این  خوشحال خان  خود یکی  از خدمتگذاران  ارشد  مغولی بود  که سالیانه لکها روپیه  تنخواه  از دربار مغولان  دریافت  مینمودو همین  مغولان بودند  که او را به شهریاری اقوام و قبایل ختک  ارتقاء بخشید.((مولف)با  اینهم  این  اولین باری  است  که در ادبیات  کلاسیک افغانان=پشتانه  ،شعور سیاسی  بخوبی  باز تاب  گردیده بود  و همه افغانها را علی رغم  همه  تقسیم بندی  های  تجردی  قبیلوی ، مردم واحدی قلمداد  میکند  که دارای منافع  مشترک  و میهن  مشترک  میباشند.(راورتی گلچین  اشعار خوشحال خان  ختک ، صص152،153)

 خوشحال خان  ختک  در اشعار خود  از بی ننگی افغانها شکایت  میکند:

                                   دبــی نــنــگو پـــشتنــو لــــه غــــمـــه مـــــــــــــــا         لــوئــــی پـــریشــــوه ونیــولــه  کــمــه مــا

                                   چه دننگ  گوهرمی مات  شوه دواره سترگی                پـــــه زره  نکــــــری  یـــو دم  بــه نـه مــــا

                                   هــغـــه مـــلام  چـــه پـــه  هــور  سره لــــــوی  غروو    پــــه نـــــاکام  کــــره مــغـول تـــه حمله ما

خوشحال خان بار  ها  به قلمرو یوسف  زائی  ها  و سایر قبایل افغان  سفر کرد ، تا  آنها را در راه  مبارزه  علیه  مغولها بیدار سازد ، لیکن  جدال  های داخلی ، مانع  تحقق یابی  ارمانهای خوشحال خان  گشت . زیرا بین  قبیله  ختک و یوسف زائی  ها  از سابق مخاصمات و  استخوان شکنی وجود داشت که فراموش قبیله  یوسف زائی  ها  نمیشد .یوسف زائی  ها  پیشنهاد توامیت و پشتیبانی ختک  ها برای مبارزه  دسته  جمعی با مغولها را رد نمودندکه  خوشحال  در شعر زیر انزجار خود را  راجع به بی  غیرتی افغانان  آشکار میسازد:

                 په دا  هسی  وخت  چه وخت  دنام و ننگ دی               دا بی ننگه  پشتانه کا  حـه رفتـــار

                 افریدی ، مهمند، شنواری گوره  حـــــــه کا د مغولو لشکر  پروت  په ننگرهـار

                 زه  تنـــها  پــــه  کی  غـــم  د نــام و نــنــگ یـــــــم                        یوسف زائی فراغت  په کشت و کار[[5]]

اورنگ زیب  از اوضاع  ایجاد شده  در میان قبایل  به نفع  خود  استفاده  نمود . یک  قبیله را  علیه  قبیله  دیگری بر انگیخت . خوانین را  از طریق  پرداخت  پول  ، طلا،زمین و القاب  به سوی خود  جلب نمود.

خوشحال خان پس از چند سال سلطنت اورنگزیب  از طرف  حکمران پشاور دستگیر شد . در اوایل سال (1664) او را به  دهلی انتقال دادند . سپس در عقب پنجره  زندان  کامپور  قرار گرفت . دو سال را  در زندان سپری کرد  و چند سال دیگر را  تحت  نظارت  در یک خانه  در دهلی  گذشتاند  و در سال (1668) که 55سال  از عمرش  میگذشت او را دو باره به  وطنش عودت دادندکه خود  گوید :

                 را معلوم شو د اورنگ  عدل او انصاف                      دده شه  مسلمانی شه اعتکاف

                 ســـکه دومــره  وار پـــه وار وژلــــــــی                     پلار په بند کی  اچولی په مصاف

که د  خوشحـــال لاس  پـــه  مــظالـــم شو                           د قیامت په ورز  ئی خدای مکره  معاف

خوشحال خان بالآخره  از رهبری ختک  ها  بنفع  پسرش  دست برداشت . و مدت  مدیدی  را در انزوا  بسر برد  تا اینکه  در سال  (1691) به  عمر 78 سالگی  از جهان  چشم پوشید .او در پایان  سالهای زندگی  اش  شاهد منازعات  و جدال فرزندانش بود که با  استخوان شکنی  های خونین  وقتل  های دسته  جمعی توام بود . بهرام که یکی  از مکار  ترین فرزندان او بود  در خدمت زمامداران  مغول قرار گرفت  و به برادر خود  اشرف خان  خیانت ورزید  و او را  تسلیم اورنگ زیب  نمود . اورنگ زیب بپاس خدماتش  بهرام را در رأس  فرمانروائی (شهزاده  نشینی ) فیودالی ختک بر  گزید و به این  ترتیب  وابستگی خود را  با پادشاه  مغولی هند  ادامه داد.

خوشحال خان خود در مورد فرزند  خود  میگوید  :

                 پــه بهرام  بــانــدی  چــــه وار  راغی اوس                                   چه ئی حه رنگه  بدنام  کره  دا نامدار[[6]]      

اگر چه  آخرین قیام  ضد  مغولی  خوشحال خان  با شکست  رو برو شد ، لیکن  در بیداری ملی  افغانها  نقش  برجسته ای  را  از خود بجا  گذاشت  و آهنگ رو به زوال دولت  مغولی را سرعت بخشید . و موجب  ظهور  نظام فیودالی  ختک  ها در قرن  شانزدهم  گردید .این  اوضاع و  عوامل   در  همپاشی  سیستم کمونی ختک  ها  بی تأثیر نبود:

مبادله  کالا  های تجارتی  در رشد اقتصادی  واجتماعی ختک  ها  موثر بود که شاهراه بازرگانی کابل لاهور را در اداره  خود داشتند.

تقسیم  و انتقال زمین  به  اعضای قبیله ختک (ویش) آنها را  در بالای زمین  مستقر ساخت  که از درآمد  کشاورزی زندگانی این قبیله  به وجه احسن  تقویه  گردید .همچنان  توظیف  در مشاغل حکومتی و بدست  آوردن پولهای هنگفتی که در بالا  به  آن  اشاره شد به شمول  معاش سالیانه ای که  خوشحال  خان  از  مغولها  بدست  می  آورد باعث قدرت و رونق  ختک  ها  به رهبری  خوشحال خان  گردید .ولی   از اثر جمود سیستم  های قبیله سالاری  باوجودیکه  ختک  ها  زمین  های بزرگی را  بدست آوردند و  از بابت اقتصادی نیز  زیاد  تقویه  گردیدند شهزاده نشین  ختک  نتوانست  هسته یک دولت  نیرو  مند قوی را  در منطقه بگذارد و در سراسر  سرزمین  های افغان  نشین  در ماورای سند و خراسان  نفوذ خود را  تعمیم بخشد . از همین سبب بود  که  شهزاده  نشین  ختک  در چهار چوکات  منطقه  خود  منحصر و نا پایدار  و ضعیف  باقیماند که مانند  کرم  ابریشم  که خود  را در پیله می پیچد و از  هر طرف زمینه  های آزادی خود را  مسدود  میگردانند  ختک  ها  نیز  با خونریزی بین خانوادگی باعث تشتت و پراگندگی قبایل ختک  گردیده و سد  های محکمی را  در راه  ایجاد یک دولت  مقتدر  ملی در برابر خود بایجاد نمودند  که باعث دوام اقتدار مغولها  نیز  گردید .(رسنر ، فیودالیزم و تشکیل دولت  افغانها ، ص 307).

بنا بر ملحوظات قبیله وی و تحجر در اندیشه  های باز سیاسی  نه شاهزاده  نشین  های ختک و  نه  هم غلجائیان قندهاری که قدرت را  تا به  اصفهان  بدست داشتند و بر اریکه شاهان  صفوی  تکیه  نموده و  شاه محمود هوتکی تاج امپراطوری  صفوی را  در اصفهان برسر گذاشت  نتوانست پوست زخیم  تحجر قبایل ختک و  غلجایی را  از بدنه  خود  جدا سازند  زیرا ختک  ها  اعضای خانواده  خود را با ریختن  خونهای مکرر نابود ساخت و شاه  اشرف هوتکی سپه سالار  شاه  محمود به رسم  دیرینه  افغانی شاه  محمود را که قبلاً میر  عبدالعزیز پدر  اشرف را بقتل رسانده بود مقتول گردانید و زمینه  های بر چیدن  دولت افغانی را در اصفهان  مهیا ساخت.

بنااًبنیاد یک دولت بزرگ فیودالی که میتوانست  اساس وحدت  سیاسی افغانها قرار گیرد ، نه  در اقبال  قبیله  ختک  بود  و نه  هم  نصیب  قبیله  غلجائی گردید .محض درانی  ها  چنین یک دولتی را  در نیمه  قرن  هجدهم  تهداب گذاری نمودند .

رویداد  های که بین قبایل فوق الذکر که یک  چند صباحی مانند  میر نوروزی  بر  سمند قدرت  سوار شدند با نا همگونی  های  قشری قبیله باعث تازیانه  خوردن  رشد فیودالیزم  گردید و از جانب  دیگر اوضاع سیاسی  خارجی  تغییر  کلی نموده بود  و دولتی که بر قلمرو  های شرقی  خراسان  حاکمیت داشت  سقوط کرد  و دولت صفوی  ها  که در  غرب قلمرو  خراسان= افغانستان  پا برجا بود  نتوانست زمام  خویشتن  را در مناطق شرق  کشور  وخراسان  حاکمیت  چندین صد ساله  خود را ادامه دهد.

روند  تکاملی قبایل  خراسان  غربی  که برای تاسیس یک دولت فیودالی  مساعد  گردیده بود از اثر  استخوان شکنی  ها  و زد  وبند های رقابتی بین  این  خانواده بالاخص و قبایل دیگر بالعموم باعث و کذا حرکت  های قهر آمیز و  آمیخته با  جنون رهبران  قبایل غلجائی  افغان  در برایر صفوی  ها که منجر به  کشته شدن بیش  از یک  ملیون  نفر بدست  شاه  حسین  هوتکی در اصفهان  گردید  آخرین  تکانه ای بود  که پروسه  تاسیس  دولت فیودالی  راسرعت بخشید .(ارستوف، قفقاز و هند بریتانوی ، ص42)

بعضی  از  مورخین  چنین  نتیجه  می  گیردند  که  تاسیس دولت فیودالی  افغانها  یک پدیده  تصادفی نبود . خاور شناس برجسته روس «مسمون»  چنین  تبصره  میکند : «در حقیقت  تشکیل دولت  افغانی در  خراسان ، حادثه اتفاقی  نیست ، بلکه  معلول ضروری و  طبیعی  موجودیت و رشد  نیرو  های پر توان و کامل  افغان  ها  می باشد .»   اما خاور شناس  اروپائی معتقد  میباشد که :«(منطقه ایکه فعلاً مسمی به افغانستان میباشد)خارج  از  محدوده  تاریخ است» و دار مستر  در زمینه اینطور  مینگارد :

«افغانستان  دارای  تاریخ  نیست . زیرا انارشی  از خود  تاریخ  ندارد .» (دار مستر ، مقدمه ،ص11)

موجودیت دو  عامل ، باعث قیام افغانهای قندهار  گردید :   

عامل اول مسدود بودن سرحدات  هند  و فارس  در زمان اورنگزیب  و در سال 1661 قیام پیگیر سکها ی پنجاب  و سقوط دولت  مغولها ، زمینه قطع کامل زمینه  قطع کامل راه ترانزیتی را  از طریق قندهار موجب شد .  چنین وضعی ، موجب محروم ساختن  خوانین افغانی از عواید  هنگفت سرشار گردید . بدین  ترتیب وسیله  زندگانی اکثریت  اعضای آزاد  قبایل  از بین رفت .

عامل دوم ، اوضاعی که  در  نتیجه انحطاط  دولت صفوی بوجود  آمد ، حکمروایان اجانب را وا داشت  تا به شدید  ترین  وسیله شکنجه  و ستم  مبادرت ورزند  تا  از این طریق بتوانند  از اهالی مالیات  گرد  آوری کنند .(ریسنر ،ص308) عبدالکریم  بخاری در اثر  خویش  نیز از انحطاط  دولت  مغولی  در هند  و صفوی  ها  چنین  یاد آوری  میکند:

«تأسیس دولت احمد شاه  درانی  به دوره ای  تصادف کرد  که  نزاع و نفاق  بین  فیودالهای  ایران  و آسیای میانه  به اوج  کمال خود رسیده بود. در هندوستان  هم سقوط دولت  مغولها آغاز  گردیده بود .» (عبدالکریم  بخاری ، روابط بخارا  و افغانستان  از ظهور دولت درانی  ها  تا سقوط  امارت  بخارا ، ص 17).[[7]]  


[1]    خوشحال  ختک، کلیات  ، چاپ 1952، پشاور،ص248.

[2]    خوشحال خان  ختک ،ارمغان،ص91.

[3]   محتاط عبدالحمید ،تاریخ  تحلیلی افغانستان، پیشین ،ص364-365.

[4]  شیعه بر گرفته از فرهنگ  واژگان فارسی در مورد  تعریف اصطلاح شیعه

(بطور اطلاق) کلیه فرق مسلمان که بخدمت بلافصل علی 4 بن ابی طالب معتقدند و مهمترین آنها ازین قرارند: الف - زیدیه ( ه.م .) ب - اسماعیلیه یا سبعیه . ج - غلات ( ه.م .) د - شیعه امامیه یا اثناعشریه . مسلمانان که بخلافت بلافصل علی  بن ابی طالب و یازده تن از فرزندان او ( یکی بعد از دیگری ) معتقدند . توضیح بعد از رحلت رسول ص جمعی از صحابه ابوبکر صدیق را از باب انتساب بقبیله قریش و نسبت با رسول و تقدم در اسلام بخلافت انتخاب کردند . گروهی با این امر از در مخالفت در آمدند از جمله این معترضان علی  بود و جماعتی از صحابه مانند عمار بن یاسر اباذر غفاری سلمان فارسی جابربن عبدالله عباس- ابن عبادالمطلب ابی بن کعب حذیفه و جز آنان با علی موافقت کردند و بدین طریق درست در اوان رحلت رسول ص دسته ای کوچک در امر جانشینی از مسلمانان دیگر جدا شدند و همان هسته ایجاد فرقه ای بزرگ بنام شیعه گردید.ظهور این فرقه با این اعتراض شروع شد ولی بتدریج تعلیمات آنان توسعه یافت و مسئله بزرگتری مطرح شد و آن اینکه امر امامت در صلاحیت عامه نیست یعنی مردم حق تعیین امام و جانشین ندارند بلکه این امر مانند نبوت امری الهی و رکن دین و قا- عده اسلام است و بهمین سبب پیغمبر نسبت بان غفلت نمی ورزد و چون تعیین امام از باب حفظ مصالح است براو واجب بود که جانشین خود را تعیین کند. کسی که پیغمبر میبایست بجانشینی خود برگزیند لازم است که معصوم از صغایر و کبایر و از خاندان رسالت باشد و چنین کس علی  بن ابی طالب است که پیامبر او را در غدیر خم علی روس الشهاد بامامت نصب کرد. علی وصی پیامبر و امام بتعیین و نص است و این امر یعنی تعیین ونص شرط اصلی امامت است چنانکه ایمه دیگر نیز هر یک جانشین خود راتعیین کردند . جانشینان علی  یعنی امامان دیگر نیز معصوم از معاصی هستند .هر کس با امام مخالفت کند دشمن خدا و مانند کفار و منافقان دوزخی است مگر آنکه توبه کند . در موضوع اطلاع امام از مغیبات شیعه گویند که امام از [ ما کان و ما سیکون الی یوم الدین ] مطلع است. اساس نظر شیعه بر تعیین امام بوسیله پیامبر و تسلسل امامت در میان فرزندان و جانشینان او استوار است .توضیح اصل کلمه شیعه در عربی بمعنی پیروان و یاران بوده . پیروان خلفای عباسی را در آغاز آل عباس میگفتند و پیروان علی ابن ابی طالب و معتقدان بامامت آن حضرت و فرزندانش را شیعه آل علی مینامیدند .بعدها کلمه شیعه برای پیروان آل علی علم شد .اصول عقاید شیعه امامیه عبارت است از : 1 - توحید 2 - عدل 3- نبوت 4 - امامت 5 - معاد . بدین ترتیب شیعه علاوه بر سه اصل که مورد اتفاق همه فرق اسلامی و شرط اصلی اسلام است دو اصل [ عدل ] و [ امامت ] را نیز افزوده است ( فقط شیخیه [ عدل ] و [ معاد ] را اصلی مستقل نمیدانند ) چنانکه بر فروع نیز دو فرع افزوده اند و فروع دین در نزد شیعه امامیه از این قرار است : 1 -نماز 2 - روزه 3 - حج 4 - جهاد 5 - خمس 6 - زکات 7 - امر بمعروف 8 - نهی ازمنکر 9 - تولی 10 - تبری . ( معنی تولی یعنی اظهار دوستی نسبت بایمه و اهل بیت پیغمبر و تبری یعنی بیزاری نمودن از دشمنان آنان است ). یا شیعه مقتصد . شیعیانی که در اعتقادات خود راه اعتدال روند یا شیعه غالی .

فرقه, گروه, گروهی‌ازمسلمانان‌معتقدبخلافت‌بلافا, صله‌علی‌بن‌ابیطالب‌واولاد آن‌حضرت‌میباشند

( اسم ) 1 - دوستان یاران پیروان کسی جمع : شیع اشیاع : اکثر شیعه شرک در شرک فنا افتادند . 2 - گروهی از مسلمانان که معتقد به امامت بلا فضل علی ابن ابی طالب و فرزندان او هستند . توضیح شیعه چنان که گمان می کنند جمع یا اسم جمع نیست . بلکه شیعه بر واحد و تثنیه و جمع و مذکر و مونث بیک لفظ و یک معنی اطلاق میشوند اصل شیعه گروهی از مردم است که انسان را یاری می کند و در گروه او در آید شیعه وی است ( صفت ) منسوب به شیعه یک تن از فرقه شیعه جمع : شیعیان .

درختی که گل آن را زنبور عسل می خورد و شهد آن بهترین شهد هاست و نیز جامه ها را با این گل خوشبوی کنند یا دفعه .(بر گرفته  از فرهنگ لغات فارسی به فارسی.

 جهت معلومات گسترده  تر به کتاب  ملل و نحل عبدالکریم  شهرستانی را نگاه  کنید.

[5]  ارمغان  ختک ، چاپ پشاور، ص323

[6]   ارمعان  ختک  ، پیشین  ، ص 41

[7]   محتاط عبدالحمید ،تاریخ  تحلیلی افغانیتان ، پیشین ، صص 365 تا374 با  تعلیق ، تنقیح و تحشیه و اضافات و  تلخیصات .

 

 

 

++++++++++++++++++++++

 

110-1-6.مبانی اقتصادی عصر بایزید روشان

 

همزمان با شروع  جنبش روشانی در قسمت  های شمال مغربی هندکه اعضای مستقل قبایل یعنی کسانی که  زمین  های زیادی را  هم  از طریق مناسبات قبایلی و  هم  از طریق هدیه  و سوغات و یا رشوه  از طریق  شاهان بابری بدست  آورده بودند تقریباً تمامی مناسبات  تولیدی ، تجارت و قاچاق برده  ها (قاچاق انسان)حق الگذر  کاروانهای تجارتی ایکه از تنگه  خیبر  و دیره جات  می گذشتند همه بدست  خوانین و  غاصبین بزرگ زمین  که  قطعه  های بزرگی  از زمین  های تیولی را  نیز در اختیار داشتند زندگانی مالکانه داشته و  هر آن بالای دهقانان بی زمین و  خانوده  های آنها به شکل بیرحمانه  تعدی  جریان  داشت .قیام بایزید  هر  چند  زیاد تر  جنبه  مذهبی داشت  اما باوجود آن اصول داعیه او بر علیه  اشغال  غاصبانه زمین  و  گروه بهره  کشان بود ."اسلانوف" با شیوه  خیلی ها برجسته ، پیام اصول  ملکیت  اشتراکی  بایزید انصاری را  با حفظ اصول «ویش» ارتباط میدهد ، اما مسأله عمده  مضمون آن  است  نه شکل ، از همین  جاست  که سوالی  ایجاد میشود  که ایا شکل عنعنوی  توزیع  و حدود بندی  زمین  از همان  اشکال  کهن توزیع  دوره روشانی  ها  بطور موروثی  و میکانیکی  مشتق شده است "اسلانوف"  عقیده  دارد  که  چنین  تقسیم بندی ای وجود نداشته  و نمیتوانست  هم  وجود داشته باشد . از این رو  ویش (تقسیمات عنعنوی)  به  هر دو شکل  آن  یعنی توزیع و حدود  بندی زمین  در درون اتحاد  قبیلوی بود  که در میان  اعضای قبایل تحقق  می پذیرفت . اما روشانی  ها  این  تقسیمات را در بین  اعضا یا پیروان  فرقه  مذهبی خود شان  عملی  کردند.

سوال  این  است  که آیا  در هنگام  توزیع زمین ، پیروان  نهضت  روشانی ها  زمین را  نخست  از تصاحب  مالکیت روحانیون و خوانین بیرون  میساختند ؟ آیا  آنهائی را که زمین  از تصرف شان  خارج  ساخته  میشد  مستحق سهمی  جدیدی از زمین میشمردند؟

از این  که  حقایق و مواد  مستند  در دست  نیست  نمیتوانیم  بطور درست و دقیق  به این سوال پاسخ  دهیم و هم  آن طور یکه زمین  در  جمهوری  های  روسیه سوسیالیستی  بعد از انقلاب اکتبرتقسیم و مورد اصلاحات  اساسی قرار گرفت  همچو  چیزی  در این  مقطع  کوچک   متصور نبوده صرفاً در جریان  حرکت  های روشانیان  آن تعداد زمین  هاییکه  در یک  برحه زمانی  در قدرت  نفوذی شان قرار گرفته بود موقتاً  از دست  مالکین  آن  خارج ولی بعداً که  این  جنبش فروکش کرد و اعضای روشانیها  تارومار شدند زمین ها پس بحالت اولیه  خود قرار  گرفت  که  تاهنوز هم  در  دو طرف خط نام نهاد  دیورند  به شکل  عنعنوی  آن  زمین بدست  خوانین و  نفوذگران  محلی ای اند  که  از  آن  نفع  می برند.همه گونه  تغییراتی که بوده  در یک  مقطع زمانی کوتاه رخ داده است  که  خوشحال خان  ختک شاعر پشتو  نیز  از آن اینطور یاد  میکند:«  اکنون جاروب کش  ها پلو  وبرنج  میخورند ، ناپاکی برای پیروان   محمد  حلال گردیده و مسکین  ترین برده ها بر ثروت  خصوصی دست  یافته اند » (خوشحال خان  ختک، ارمغان،چاپ  پشاور ، ص 440) [جاروب کش  ها  توده ای  از  مردمانی اند  که  وظیفه صفا کاری (روی زمین  وفرش وحام ها) را  در سراسر  هند و پاکستان به  عهده دارند که تا خیلی وقت  دارای دین و آئینی بخصوص نبودند  که پسانها  آنها را به  نصرانیت  دعوت  کردند  که اکنون  این  گروه  از مردمان  که نهایت بی نوا هستند و از  هر گونه  حقوق شهروندی نیز بی  نصیب مانده اندبنام  «نجس  ها» یاد  میگردند م]

محتاط در  تاریخ  تحلیلی افغانستان  از قول اسلانوف مینگارد : باوجودیکه  معلومات  دقیق  تا کنون پیرامون  توزیع زمین  برای وابستگان  و همسایگان  قبایل در دست  نیست ، باز هم  به  نتیجه  گیری زیر  می پردازیم:

مبانی  عمومی اقتصادی  وابستگان  و افراد  مستقل  قبیله  که در تحت پرچم فرقه روشانی ها گرد آمده بودند ، در هر صورت  گروپهایی تحت سیطره  روشانیها خود به سلطه  گران  جدیدی  تبدیل شده بودند  که  میزان  نفوذ  هر دسته  ای با دسته  دیگر  به  توازن  نیروهای بالقوه  گروپ  ها فرق میکرد . ولی شکل بهره  کشی شان با همدگر یکسان بود.در اینجا  دیده  میشود  که  میزان  مشارکت برده  ها و  همسایگان و نفوذ  آنها بالای زمین داران  اصلی  در یک  موقعیت  محدود و بر  عکس آن  میتواند بوده باشد اما چیزی که   واقعیت دارد  این است  که  عده ای  از زمین داران  کوچک به  همسایگان  تبدیل شده و عده ای از همسایگان و برده  ها  زمین دار شده اند .[اصطلاح  همسایه  ها  در بین  عشایر پشتون و افغانان به  خانواده  هایی گفته  میشود  که  از خود زمین و مواشی نداشته بلکه  بالای زمین  دگر ها کار میکنند و مواشی  آنها را می چرانند  که  این همسایگان  در ولایات  میدان ، وردک ، ننگر هار ، لغمان و سایر جا  ها  در داخل افغانستان  نیز تا هنوز وجود دارند و بعضاً چنین شده  است  که  از  اثر جنگ  ها  و دست بدست  گشتن قدرت  سیاسی به  گروه های با هم در جنگ زمین داران  مناطق  خود را  در روستا  ها رها کرده  به  همسایگان سپاریده و خود به شهر  های بزرگ  کوچ  کرده اند  که بسیاری  از این  خانواده  ها  دگر هرگز به زمین  های خود بر نگشتند  که زمین  های شان  توسط  همسایه  ها مورد استفاده  کشاورزی قرار گرفته  و  سال یکی دو  مراتبه  سهم یا  حصه  مالیکین  برایشان  فرستاده  می شود.م] گرچند محتاط  از قول "رومودین" می نگارد  که نجات  برده  ها  از زنجیر های اسارت  بار بردگی  در مناطق تحت قیام ، معلول مبارزات  خلق بود . علاوتاً موقف اجتماعی و خاست  مادی همسایگان  بیک پیمانه  گسترده بهبود یافت  و در نتیجه  تصرف زمین  های خوانین  و روحانیون  و  توزیع زمین  های مذکور  بطور مساویانه  میان  اعضای فرقه روشانیه ، در واقع ضربه  نیرو مندی  بود  که بر پیکر کمون  های خانوادگی  وارد شد  و در راه زوال  و نابودی سازمان  قبیلوی  و تبدیل نمودن  کمون  های  مذکور  به  کمون  های مجاورت  گام نوی  به پیش  حساب میشد. وی  علاوه  میکند  که اگر موضع طبقاتی  نهضت روشانیها  نتوانست مستقیماً توزیع  عادلانه زمین  را  در میان  مستحقین  و اعضای مستقل و آزاد ه قبایل پشتون   وابستگان و همسایگان  عملی کند ، بدون  چون و  چرا  موقف طبقاتی هرسه  طبقه موصوف  را  پیش  از پیش  نزدیک ساخت. [قابل یاد  آوری میدانم  که  تحلیل  های آقای محتاط  نهایت  خوشبینانه  مطرح  گردیده  و آنطوری که  اذعان  میدارند فکر  میگردد  مناطق  تحت  نفوذ روشانیان  همان  مدینه فاضله ای باشد  که  در فلسفه مارکسیزم لینینیزم  انعکاس یافته  است  ولی  حقیقت  اینطور  نیست . نظر به تذکر  خوشخال خان  ختک  ،  آخند  درویزه  در«تذکرة الابرار و الاشرار» واضح  میگردد  که  جنبش روشانیه  برای در هم شکستن  دشمنان بالقوه سیاسی  خود از  هیچ  نوع  عملی مخالف آداب و سنن اجتماعی که  در قبیله تا امروز نیز رواج دارد ، ابا  نورزیده  و  هرچه  توانسته اند بالای  دشمنان خود  تعمیل کرده اند  که شمه  آن را  در نفوذ  گروپهای روشانی در بالا  اشاره  نمودیم . فقط آنها بخاطر درهم شکستاندن اراده  مردم  از هیچ  نوع  عملی دریغ  نورزیدند و  گاه شده  است  که بردگان و همسایگان را بالای مال و ارض  زمین داران و ملاکان مختار  گردانیده اند  که این  وضع را  خوشحال  خان  در اثر خود بنام «جهان زیر و زبر» و هم در اثر خود بنام  «ارمغان» شرح داده  که حالات بد روزگار مردم را به دست اوباشان  تجسم  و ترسیم  مینماید که  هیچ  گونه سابقه ای شباهتی با انقلابات  کار گری و دهقانی ندارد بلکه  حرکت  هایی بوده  است  که  توسط  اشخاص لا ابالی و  بی قیدو بند و بی باک  که در شمار  هیچ طبقه ای نمی روند ، براه انداخته شده  است . اگر  چنین نمی بود  شاید  ما امروز  تغییرات  ژرفی را در روند زندگانی قبیله وی در  دو طرف سرحد شاهد  می بودیم. م]      

بایزید روشان  مانند اکثر فاتحان به  جنگاوران خود  دستور میداد که منابع  مالی اعم از ثروت آنها و زنان  ایشان  از لحاظ  حقوقی  مال شماست .او در ضمن  جنگ  هایش که از جانب خوانین  و روحانیون  متحمل خسارات  هنگفت  میگشت ، ولی  هر گز از قتل و  کشتار دست بر نمیداشت ،"لیدن" تذکار میدهد  که بایزید  دریک برحه زمانی کوتاه و در یک  محل محدود سه صد  نفر را  که تقریباً کل نفوس منطقه را  در بر می گرفت  اعدام کرد .( لیدن ، 390).                       " اسلانوف"  نهضت روشانی را نظیری  همچون  نهضت دهقانی  میداند.(اسلانوف صص12-13). بر عکس  اینکه روشانیها در صورت  پیروزی همه  چیز مغلوب شدگان  در  جنگ را به  گروههای  جنگجویان  خودش اختصاص میداد که شامل عرض و ناموس شکست خوردگان نیز میگردیدکه این  عمل را پیر روشان  منحیث پیام  عدالت  اجتماعی میدانست .«از همین سبب است  که بعضی ها مدعی شده اند  که بایزید  مذهب اباحی  داشته و اکثر  اعمالی را  که  دین اسلام  حرام  قرار داده بود  وی نیز به  مریدانش مباح  کرده بود . همچنان او را  دارای  مسلک  اشتراکی همانند  مذهب مزدک  شمرده اند  که مشترک بودن زن و مال  را برای جلو  گیری  نزاع در بین مردم  پیشنهاد  میکرد . . .» [[1]] فرهنگ به ادامه  می آورد: «او مدعی بود  که از جانب خداوند متعال  به او  خطاب میرسیده  است که دارای این  عبارات است:«یا بایزید بنویس  در آغاز کتاب به بزرگی  . به  درستی  حروف ها بسم الله  تمام.من گم  نمیکنم  مزد  آن  کسانیکه  می نویسند و باز خراب میکنند  یک  حرف یا نقطه باز  می نویسند برای درست شدن بیان»(خیر البیان ، ص اول  متن)به ادعای بایزید ، این  خطابی  است از جانب  خداوند  تبارک و تعالی  به او  که  مکلف بود آنرا به  همه افراد برساند و طبعاً در بین  این ادعا  و رسالت  پیغمبران  شباهت کافی وجود  دارد .» [[2]]  آنها  از یکطرف   نهضت شان  را شکلی از عرفان و تصوف میدانستند  و معتقد بودند  که اساسات  عرفانی را در خود  نهفته دارند ولی از لحاظ ماهیت  یک  نهضت گروهی برای بدست آوردن  امتیازات  به گروه  خودش بود. ولی کسانیکه  از  عملیاتها و حرکات پیر روشان  حمایت  میکردند اورا یک  مبارزه  خستگی نا پذیر بر علیه  قدرت های استبدادی  طبقه  حاکمه  میدانستند.(یاد بود بایزید روشان ،19). ولی  این  نهضت رویهمرفته تضاد  های   آشتی نا پذیر را  در بین طبقات  استعمار گر (زمینداران بزرگ)  و استثمار شونده (گروه روشانیان و هواخواهان) مشتعل و فروزان  گردانید ولی  این  جنگها  در یک  دایره  محدودی  از اقلیت  قبایل افغانان را احتوا مینمود .

این  تضاد  های طبقاتی   به عقیده  "ریسنر"در سده  های شانزدهم و هفدهم  به  اندازه  معینی  از رشد خود  رسیده بود  و همچنان شرایط حاکم  حیات بادیه  نشینی تأثیر شگرفی بالای  قبایل و زیری  ها که اکثراً کوچی و مالدار بودند  گذاشت .

همچنان در قبایل ختک  ، پروسه روابط فیودالی  که قبل از این  گامهایی وسیعی  را برداشته بودبسیج  توده  های  از طرف روشانی  ها  برای یک قیام  عمومی  بعید بنظر میرسید  زیرا این  گروههای قیام  کننده به سهولت و سادگی  میتوانست  توسط  هیئت  حاکمه  استثمار  گر و همچنان  طبقات بالائی  قبیله مورد سرکوب قرار بگیرد .همچنان در مناطق یوسف زائی  ها  پیکار  های خونین و دوامداری بوقوع پیوست زیرا  روشانیها  حلقات  نهضت خود را  در آنجا  تشکیل داده بودند .در اخیرتوده  های  عظیمی از یوسف زائی  ها مانند قبایل ختک مخالفت و نا پایداری خود را  نشان دادند.(ریسنر ، رشد فیودالیزم  و تشکیل دولت افغانها،ص296)  یوسف زائی  ها  گاه  از  جنبش روشانی  ها و زمانی  هم از خوانین و  و روحانیون  اسلامی خود  حمایت میکردند . گاه  میشد  که  تضاد  ژرفی  که بین اکثریت  توده  های  عظیم  یوسف زائی  ها  و هیئت  حاکمه  استبداد گر  وجود میداشت . که این  تضاد  ها  به  مرحله  خیلی  حاد خود  رسیده بود .وهمچنان اکثریت   عظیم  افراد قبیله  یوسف زائی ها دلچسپی خاصی به  حفظ خاست  های  همسایگاه  داشتند لهذا  از  تغییرات  در موقف  همسایگان خود  سخت  در هراس بودند ، چرا  که  همسایگان امور کشاورزی خود را  در دشت  های هموار یوسف زائیان  پیش میبردند  که  ممکن بود  چراگاه های آنها را  تهدید  میکرد .یوسف زائی  ها به  منزله  قشری در میان دو طبقه قرار داشتند . مع هذا برای  یوسف زائی  ها زمینه رشد  کشاورزی و ازدیاد محصولات  حیوانی آنها  را از  نقطه  نظر اقتصاد  در هیئت  قوی تری قرار میداد  که باعث تکامل  این قبیله گردید و بطور  آشتی  نا پذیری در برابر  همدگر قرار میگرفت . بهر اندازه  ای  که رشد  مناسبات قیودالی  قوی تر  میشد  بهمان اندازه  افراد  آزاد قبیله  به خانه  خرابی  میگرائیدند  و در صفوف  همسایه  هاقرار میگرفتند .

دامنه  نهضت روشانی  ها  در بین قبایل  خلیل ، مهمند ، محمد زائی  وگاگیانی  به سهولت بسط  و توسعه پیدا کرد . این همان زمانی بود  که مناسبات  خاص فیودالی  در میان قبایل مذکور  ظهور نموده بود که  این  تغییرات  قابل  توقع بود :

قبایل بالا در سده  های  هفدهم و هژدهم  در مسأله  تصاحب زمین  های زراعتی و به بردگی  کشانیدن توده  ها ی آنها  نسبت به یوسف زائی  ها گام فراتری گذاشته بودند  که این امر مبین  حاد شدن  مبارزه طبقاتی بود .

قبایل  خلیل  و محمد زائی  زمین  های حاصل خیز  بخش جنوب دریای  کابل  و سوات  را در تصرف  خویش داشتند . آنها در تحت ستم دوگانه بسر می بردند .یکی از طرف خوانین  و روحانیون  خودی  و دیگری  هم ستم دولت  موغلی هندوستان.

این دو عامل سبب شد که  آنها در نهضت روشانی  ها  کشیده شده و مبارزات   طولانی  و سر سختی را  در پیش  گیرند.در همین  جاست  که  خوانین و فیودالها پایگاه  وسیعی را در دولت  مغولی هند  تشکیل دادند  و با دولت  مغولی در اتحاد  و همکاری  و هم اهنگی  بسر میبردند . دشت  های هموار و حاصلخیز این  منطقه ، شرایط خیلی مساعد ی را برای ادامه  و پیشبرد نیرو  های مغولی  آماده ساخته بود . زیرا مغولها در مناطق  کوهستانی  استعداد و قدرت پیکار را نداشتند.این مناطق که  مربوط به  قبایل  خلیل ، محمد زائی ومهمندمیشد در مناطق همجوار پشاور،  موقعیت داشت . جاییکه  مستحکمترین  استحکامات نظامی مغولان  قرارداشت و محل سوق و اداره  مغول ها  در  آن  جا  تعبیه شده بود . این  استحکامات ستراتیژیکی باعث آن  میشد  تا فیودالهای محلی  و زمامداران  مغولی ، تسهیلات بیشتری را  جهت سر کوبی  نهضت روشانیها  آماده ساخته باشند.

"الفونستون"، در آغاز سده  نزدهم  در مورد  این قبایل  می  نویسد :

«به  نسبت  اینکه  این قبایل  در دشت  های هموار  متوطن  گشته اند ، همواره ایجاب میکند  که در انقیاد و وابستگی  کامل شاه قرار داشته باشند . نسبت بهمه قبایل افغان  ایشان  مطیع تر  و فرمانبردار تر اند . از همین روست  که  در معرض شکنجه قرار  می  گیرند.«الفونستون،359» [همزیستی و  همردیفی  این اقوام بالاخص قبایل محمد زائی که در جریانهای  فعلی و فکری دولت  های حاکم در  هندوستان  نیز بی تأثیر نبودند و در اکثر جنگها بر ضد  جنبش های محلی که  حکومت  ها را مورد  تهدید  قرار میداد اشتراک نموده ، این اقوام از قبیله محمد زائی،  تجارب  بهتری  در امور  مملکت داری و مداراو شاخصه  های سیاسی ایکه  در حیات اجتماعی جامعه  مدنی آن زمان  نسبت به  قبایلی که در پوست یا قشر  های متحجرو پوسیده   با تعصب قشری گرایانه بود ندمبری بوند که دولت  بریتانیای کبیررا در این فکر وا داشت تا منحیث یک  حربه  معقول  در آینده سیاسی این سرزمین از این اقوام  جهت  تغییرات سیاسی  منطقه استفاده نموده و آنها را مورد  توجه  در امر حکومتداری دانسته در طول سده  های  نزدهم و بیستم  که بریتانیا نقطه  عطف نفود  در منطقه خراسان در برابر امپراتوری قدرتمند  قیصر  های روس حفظ مینمود ،  این قبایل را بر سر اقتدار آورده و شاه  شجاع الملک فرزند  اعلحضرت  تیمور شاه درانی (از خاندان ابدالی سدوزائی ) را  علی رغم  معامله  گری و انتقیاد پذیری اش مردود گردانیدند و بخاطریکه وجهه سیاسی  این قبایلی که تازه به سیاست راه یافته اند  را بلند برده باشند(که در تاریخ  این دوره انتقالی را بنام دوره قیام و انقسام  کشور در بین  برادران  محمد زائی که  هر  چند عواقب دردناکی  از قبیل  از دست دادن  مناطق بزرگی از خراسان  از قبیل از دست  رفتن  ملتان ، کشمیر و دریرجات و بعداً پشاور نیز گردید .)[[3]] ،  نام خراسان را به  لطایف و حیل به افغانستان  که  نام «سرزمین  قبیله حاکم» را تداعی میکند  تبدیل نمودند  که در  جایش روی  این  موضوعات  مباحث  گسترده ای خواهیم  داشت .م]   

 

110-1-7.شکست و زوال  نهضت روشانی

نهضت روشانی  ها  بعد از  هفتاد سال  مبارزات  سرسخت  و پیگیر  یعنی در آغاز سده  هفدهم  از طرف  نیرو  های  متحدین دولت  مغولی  هند  و حلقات  استثمار گر  محلی کوبیده  و از هم  متلاشی  گردید . سه امپراتور دولت  مغولی از قبیل :  جلال الدین اکبر(1556-1605)، جهانگیر (1605-1627)و شاه  جهان (1627-1658) که یکی بعد  دیگری به قدرت رسیدند ، در سرکوبی  نهضت روشانی ها  توجه خاصی داشتند.در سر کوبی  نهضت روشانیها ، قشون  منظم و  غیر منظم ،  هر دو سهیم بودند . روشانیها در مبارزه ضد  استعماری  دولت  مغولی ،  از خود فعالیت  های بزرگی  نشان  دادند .  که بیانگر  طبیعت  طبقاتی  نهضت  مذکور میباشد .

مناطقی را  که  نهضت روشانیها  احتوا  نموده بود ، برای دولت  مغولی،  مناطق  ستراتیژیکی  شمرده  میشد .  مغولها دایم در این  مناطق  حضور  نظامی بزرگی داشتند  تا منافع  آنها را  که ازطریق صدور کالا های هندی  به بازار  های خراسان ، آسیای وسطی ، فارس  و حوزه  مدیترانه  و بحیره سیاه  صورت  میگرفت ، تامین  کند. جای شک  نیست  که  مداخلت  نظامی  دولت موغلی هند  ، قسماً  مبارزات روشانیها  را بدشواری  رو به رو ساخته  و یکی از عوامل  شکست  شان بحساب میرفت .[[4]]       

 

110-1-8.نقطه  توجه در تالیفات پشتو در این عصر

بعضی از دانشمندان افغانی در  نیمه اخیر سده بیستم  از جمله  آقای  عبدالحی  حبیبی  بوجود  کتابهایی در زبان  پشتو  اشاره  کرده اند  که  ما یکی از  آنها را  که مسمی به پته خزانه  است  وتاریخ کتابت   آن را در دوره  حکومت شاه  حسین  هوتکی در قلم  آورده  است ،  شرح  گسترده ای در مورد آن   بیان داشتیم (بخش هوتکیان در همین اثر ملاحظه  گردد) که  آن  از سوی کتاب شناسان  مورد شک  و تردید قرار گرفت که  همین  موضوع را  مرحوم فرهنگ در کتاب  تاریخ افغانستان در پنج قرن  اخیر چنین آورده اند :« اتفاقان  آقای  حبیبی  به  اثر دیگری  اشاره  کرده اند  که تاریخ  کتابت  آن  چندین قرن بر تاریخ  تالیف  خیر البیان  مقدم  می باشد(پته خزانه) . اما تا کنون  هیچ  نسخه  ای  از  هیچ یک  از  کتب مذکور بدست  نیامده  و مأخذی که بدان  اشاره  شده  از نظر قدامت  نسخه  مورد  نظر  مورد برسی  علمی قرار نگرفته ، پشتو شناسان و یک  تعداد از دانشمندان  پشتو زبان  از جمله  دانشمندان پاکستانی  در آن باره  اظهار  شک  و شبهه کرده اند (  لاکهارت 178) بنا بر آن  تا زمانیکه  این شبهات رفع  نشده باشد ، کتاب  خیر البیان  باید به  تأیید از  ادعای  کاشف  آن  اولین  اثر  مکتوب در زبان پشتو  شناخته شود .» [[5]]

خیر البیان  اثر  بایزید انصاری  به  نسبت  اینکه مطالب آن  مناقشه انگیز بود ، علمای دینی  عصر او (آخند درویزه و دیگران)را وادار ساخت  تا علیه  آن قد  علم  کنند   و این  مناقشه بجای خود  در روشن ساختن  تاریخ  آن  عصر و انکشاف زبان پشتو  سودمند افتاد. در مرحله نخست  آخند درویزه که  مقتدای روحانی آن  عصر بود  کتابی بنام  مخزن الاسلام  در رد  گفته  های بایزید  تالیف نمود . آخند  درویزه  می  نویسد  که  چون بایزید  برای اغوای عوام افغانان نوشتن به زبان  افغانی رو  آورد  وی هم لازم دید  تا به زبان مذکور  بدفع  مدعیات او  اقدام  کند .(هوتکی ها 180). ناشر مخزن الاسلام  سید  تقویم  الحق  کاکا خیل  در تأیید  این ادعا  می نویسد  که پیش  از  خیر البیان  اگر در زبان پشتو   کتاب دینی موجود نبود  کتاب بی دینی  هم وجود  نداشت  و این  خطر احساس  نمیشد که افغانان  از طریق نوشت  و خوان  گمراه ساخته شوند . لهذا کتاب  خیر البیان  که به  پشتو (افغانی) نگاشته شده بود  در بین افغانان  تأثیر   زیادی بجا  گذاشت . همان بود  که پس  از تالیف  خیر البیان  از جانب بایزید  حریف او  آخند درویزه  هم به  تالیف  کتاب دینی  به پشتو  آغاز نمود.

گذشته  از این  هم آخند درویزه و هم بایزید  هر یک  مخترع  علایمی  برای نوشتن  آواز  های  بخصوص پشتو  میباشند .(تاریخ ایران، تالیف سرجان  مالکم خان ، چاپ  لندن ،1815،جلد:دوم،ص18) و این  هم  میرساند  که پیش  از ایشان  نگارش و تالیف در زبان  پشتو  یا اصلاً موجود  نبود  و یا چنان  محدود بود  که ضرورت   ایجاد  علایم  ویژه برای آواز  های آن  محسوس نمیشد . اندکی پس از آن  یک  عده  از دعات  مذهب  روشانی به پیروی  از پیر روشان  به نوشتن  کتاب و سرودن  شعر به  پشتو اقدام  کردند  که اینهم بجای خود  در پیشرفت و تعالی  زبان  مذکور مؤثر افتاد . معروفترین  اینان  شخصی است بنام  "ارزانی" که به پشتو  شعر  گفته  و دیوان او  به صفت  نخستین  دیوان شعر  پشتو شناخته شده  است.» (پشتونها در روشنی  تاریخ ، ص838) .[[6]]

 

 

 


 

[1]   فرهنگ  میر محمد صدیق افغانستان در پنج  قرن  اخیر ، پیشین ،جلد: اول، ص63.

[2]  فرهنگ میر محمد  صدیق ،ماخذ  پیشین به ادامه صفجه 63.

[3]  فرهنگ  میر محمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، پیشین ، ص220.

[4]   محتاط عبدالحمید ، تاریخ  تحلیلی افغانستان ،پیشین ، صص 353-363؛ [با  اضافات ،  تعلیقات و تخلیص مطالب .م]

[5]   فرهنگ  میر محمد صدیق ، افغانستان  در پنج قرن  اخیر ، ص65.

[6]   فرهنگ  میر محمد صدیق، افغانستان در پنج قرن  اخیر ، ماخذ پیشین ،64-65

 

 

-----------

بخش یکصد و دهم

بحث اول

نظری به  تحولات سیاسی در سده  های  هفدهم و هجدهم

 

110-1.خراسان =افغانستان در سده هفدهم

سده  های هفده و نزدهم نقطه  عطفی در  تغییر قبایل پشتون  می باشد . گذشته این قوم آمیزه ای  از افسانه ها و روایات شفاهی ای  است  که برخاسته  از مبدأ نخستین  این  قبایل از کوه سلیمان در  حاشیه  جنوب  غربی (افغانستان) میباشد .امین آقا امین  استاد پیشین دانشکده اقتصاد دانشگاه دولتی کابل که کتاب رشد فئودالیزم و تشکیل دولت افغانان اثر «ایگور ميخالوويچ ريسنيير» به فارسی برگردان نموده در باره  این  قبایل چنین آورده  است :

مولف در باره تبارشناسی  افغانان بنا به  اشاره  مترجم  اذعان  داشته  است که از منابع اروپائی و امریکائی و  عربی    درباره ای قبایل افغان ودیگر مردمان خراسان بزرگ به ويژه تاجیکان درکل استفاده کرده و اینطور نظرات خود ر ا در مورد پیدایش و تغییر نهوه  مناسبت  های زندگی شان  اینطور اذعان  میدارد:

1.سبب سرازيرشدن افغانان را درپوسيد گی نظام اشتراکی اولیه درآنان دانسته و [گسترش آنان را] درفرآیند گزار به سکونت گزینی شان  میداند.

2. -   رواج تقسیم زمین (ویش) درنزد قبیله های افغان، فروپاشی واضمحلال کمونهای اشتراکی- طایفه ای افغانان وتشکل همسایه[ها در مجاورت هم].

3. بمیان آمدن مالکیت فیودالی برزمین، فرایند رشد فیوداليزم درافغانان وويژه گیهای آن در قبیله های جداگانه

4. جنبش مردمی روشانيان و تشکل دولت فیودالی افغانان.

5. اقتداردرانیان درزمان احمد شاه و تسلط افغانان درهند.

 ماده اول را اینطور به نقدمیگیریم :  (در این  مورد  نظر ضد و نقیض وجود دارد اول اینکه  افغانها بنا بر عقیده  مولف سابقاً در کوههای سلیمان می زیستند یعنی متوطن بوده اند، یعنی قبلاً از حالت  کوچی گری  بر آمده و به اینجا متوطن شده اند و بعد تغییراتیکه  در زندگی اجتماعی شان وارد شده  است  آنرا در فرآیند  گزار و سکونت  گزینی  شان دانسته است  در حالیکه  این افغانان قبلاً بنا بر قول مولف، در کوههای سلیمان می زیسته اند ، یعنی  در آنجا متوطن بوده اند .پس نظریه سرازیری آنها که لابد  همان  کوههای سلیمان   است و نظریه اینکه  اینها  کوچی و بی وطن بوده اند را منتفی میسازد یعنی اینکه آنها قبلاً در همانجا  اوطان داشته اند.  

در مورد ماده  دوم :

قابل یاد  آوری میدانم  که سالها قبل از جنبش روشانی یعنی در سده  های دوم و سوم هجری زمانیکه پای فاتحان  عرب و  خراسانی و  مغول در طول چندین صد سال  این  مناطق را با تغییرات شگرف و بنیادی مبدل ساخت  زندگی ، دین  و عادات مردمان این  نواحی نیز تغییر زیادی بخود  دید ، ادیان  تبدیل شد و جای خود را به  دین جدید و فرا گیر داد و در قرن سوم  هجری بنا بر قول لسترونج روابط ارباب رعیتی که  همان فیودالیزم باشد  در خراسان ، هند و ایران رواج بارز یافت و مردم  از همان  آغاز دارای تمدن  شهر نشینی بودند چنانچه سرزمین  ماورای  سند  که  در مجاورت  کوههای سلیمان  واقع  است برای اولین  مرتبه بنا بر قول  طبری ، ابن  اثیر ، ابن  خلدون  در زمان  خلافت  حضرت  عثمان خلیفه سوم  فتح و دین  اسلام رواج یافت.  سوال ایجاد  میشود  که  چطور کوههای سلیمان  در ظرف  دوازده صد سال مانند سد  آهنین از تغییراتی که در منطقه  وارد شد  مصئون مانده  است . چنین حتم  می شود  که داستان  جا گزینی افغانها منحیث یک منشأ تاریخی در ادوار نزدیک  حرفی  غیر قابل باور و ساخته  تاریخ  سازان  درباری ایکه در ظرف یکصد سال اخیر تاریخ  این  منطقه را مسخ  کرده اند میباشد ؛چرا اگر زندگی آمیخته با امیر کرول و شنسبیان  غور را که  آنهم  آمیخته با روایات افسانوی میباشد در نظر بگیریم  حدوداً یکهزار سال و یا بیشتر  از آن  بایست  این اقوام  کوههای سلیمان را  ترک  کرده باشند . دور نمی رویم  و اقوامی  را که  در (خیبرپشتونخواه زندگی میکنند آنهایی هستند  که  در زمان فتوحات  سلطان محمود  کبیر  در  آنجا موطن بوده اند و هنوز هم همان  اقوام وقبایل با حفظ ارزش های سنتی شان  در آنجا زندگی دارند. 

ماده سوم:

[با داشتن پیشوند و یا پسوند نام قبیله وی که تا  هنوز در بین  عشایر افغانان رواج داشته است.م] این  مالکیت  ارباب رعیتی  فکر کنم  از هر  نقطه  ای در دنیا بالعموم و در خراسان و مضافات  آن  مخصوصاً در جوار کوههای سلیمان و  خیبر پشتونخواه بالاخص دراز ترین  عصر را  در  تاریخ  زندگی  اجتماعی بشر میسازد .یعنی اگر خواسته باشیند یک پروفایلی از  بشر شناسی کمون اولیه  داشته باشید  بهترین  مقطع  آن  مجاورت  کوههای سلیمان و ایالت پشتونخواه  میباشد که یکی  از  مثالهای  آن  زن سالاری  در دو طرف این سلسله  کوهها  میباشد که  در  میان قبایل پشتون یا افغانان تا هنوز موجود است .

ماده چهارم:

جنبش روشانی را که قبلاً در بخش یکصدو نهم  همین اثر شرح  آن  گذشت  یک  جنبش  ضد فئودالیزم ناکام بود  که  توسط بابری های هند  و حاکم  کابلستان سرکوب گردید و تمام خانواده بایزید روشان در این راه  جانهایی خود را  از دست  دادند که میتوان  آن را دراز ترین  جنبش ضدفئودالی در سده  های  شانزده و هفده دانست ولی بر خلاص  تأکید مولف این  جنبش  هرگز  به  این نتوانست  کامیاب شود  که دولت فیودالی افغانان را تشکیل دهند . اگر مقصد  مولف کتاب، جنبش  میرویس خان در قندهار باشد  آن خیزش کوچکترین  ارتباطی با جنبش روشانی هند  نداشته  است و یک  جنبش  خود  جوش محلی بود  که  از اثر عوامل منطقوی بمیان  آمد  که  در بخش یکصدو هفتم و هشتم  مفصلاً ایضاح  گردیده  است.

ماده  پنجم:

امپراتوری احمد شاه  درانی ، ذیل  امپراتوری نادر افشار و بعد از  کشته شدن او  در خراسان  ایجاد  گردید که قبل از آن حکومت  های مقتدر هوتکیان در(اصفهان)  ایران  توسط شاه  محمود و شاه  اشرف هوتکی و در قندهار توسط شاه  حسین  هوتکی و در هرات  توسط  خانواده  های ابدالی به رهبری  عبدالله  خان  و پسرش  اسد الله  خان  ابدالی  که از ملتان به  هرات  آمدند و حکومت  مقتدری را  در برابر صفویان ایجاد نمودند  که توسط نادر شاه  افشار سقوط کرد. معهذا اقتدار  درانیان در جنبش ضد فئودالی افغانان هیچ قابل بحث نمیباشد .

قابل یاد  آوری میدانم  که موجودیت اولین افغانان و آمدن شان در کوههای سلیمان و متوطن شدن شان و اینکه شاید شماری از افغانان خود شان را بازیافته ای از یکی  از قبایل   گمشده بنی اسرائیل میدانند که در کوههای سلیمان  کشف شده اند همه  اگنده  از روایات و افسانه  های  بی باور میباشد  که  در طول سالها  در فلکتلور افغانان جا بجا شده و افکار شان را  مشحون ساخته است.

شکیب یا نا شکیب تاریخ  خراسان شرقی یا خراسان  کبیر با ایران  دوره صفوی تاب خورده  است و بهم  پیوستگی  های  انکار نا پذیری دارند.علی رغم بهفشردگی زندگانی قبایلی که  عشیره  های افغان دارند آنها نا شکیب پوسته های قشری  قبایلی  خود را  از خود دور ساختند و  محیط و ماهول خود را  از رؤس قبیله سالاری جدا و هم گنان خود را برای ساختن یک  نظام پادشاهی آماده ساختند . سر سلسله  این جنبش و تغییرو دگر گونی  عامل سرکوبی سنیان باعث بر انگیختن و شورش افغانان  غلجائی به رهبری میرویس خان در سال( 1707م1085هش)استقلال خود را با  کشته شدن  حکمران صفوی قندهار "گرگینخان"اعلام داشت  این  در  حالی بوقوع پیوست  که  سلسله صفوی با نشستن شاه سلطان  حسین  این امپراتوری را رمق پایانی بخشید .[[1]]

 

110-1-2.تحولات سده  های  هفدهم و هژدهم

نیرو  های مولده ، افزایش  تقسیمات اجتماعی کار،پروسه  طبقات  آشتی پذیر  موجب از هم پاشی  نظام های  اشتراکیه اولیه  افغانها  گردید .تمام اشکال کهن  مربوط مالکیت  اشتراکی  زمین  با کلیه  اشکال نظام  اجتماعی آن در معرض  نابودی قرار گرفت . از طرف دیگر نهاد  هایی  که از دوران  های کهن  این  نظام  یعنی کمون اولیه  به  میراث مانده بود به یک پیمانه  خواست  استعمار  گران را  در نظر داشته  و شکل و  وظایف شان را  تغییر داد.

از همین سبب  است  که  در  ساختمانهای  نظام قبیله وی  تغییرات منشأ ، به  مردم ، خانواده ، طایفه،وقبیله  جدا  میگردد. که بعداً در این  نظام قبایل بضد یکدیگر می شوند . این  قبایل جهت پیشبرد امور خصوصی خود به سازمانهایی  تحول می یابند که  از تطاول و ستم بالای  همگنان و همسایگان خود  دریغ  نمی ورزند و  این رسم البته سالهای سال دشمنی داخلی را   حتی در بین  خانوده های واحد  ایجاد  نمود که بعضاً  غیر قابل پیشگیری و اداره  نیز گردیده اند.در این صورت قبیله  از حکم و اراده  جمعی بیرون  شده  و به  گروهها و یا اندامهای اجتماعی  مستقل حاکمه  و مستبد تبدیل شده  و بر علیه  هم  قرار می  گیرند.[در حال  حاضر نیز،ما نظایر آنرا  در جنگ های  چریکی و  دهشت افگنی  در کشور بر علیه  اقوام  خودی و حتی بر خلاف مردمانی که  در یک  روستاو  یا  شهر که دارای تبار معین  هستند  از طرف تبار خود شان  نیز مورد هراس افگنی قرار  گرفته اند.م] .[[2]]    

خراسان زمین  انتشار یافته است  مشعر بر این است که :

باین تشکیل کشوری بنام "افغانستان" با یک نوع حاکمیت ستیزه گرانه جنگ سالار قبیلوی وانارشیسم ناشی ازمجموعه تضاد های قبیلوی ودودمانی سلاطین وسرداران( سدوزایی ها، بارکزایی ها ومحمد زایی ها)پا به صحنه قدرت وتاریخ گذاشته است. نه برپایه تکامل تاریخی ودست آوردهاو کارکردفرهنگی که غالباً دودمان های دیگردولت سازرا به صحنه تاریخ آورده است.

نویسنده مقاله بالا پا از این فراتر نهاده  اذعان میدارد که : پروفیسورمورگنسترن درموردمنشای قبایل افغان نوشته است: "پکتوکی"( اولین بارتوسط هرودوت بکاررفته) یکی ازیازده قبیله آریایی بود که ازجنوب دشت های آسیای میانه حرکت کرده، سلسله هندوکش راعبور ودردامنه های کوه های سلیمان جایگزین شدند. طبق اسناد تاریخی که خود مورخین افغان(پشتون) ارائه کرده اند، افغان ها ابتداء در نواحی غورکنونی وغرب آن ساکن شده وبعداً به نواحی جنوب رفته اند، زیرا : "چون این طایفه از صدمه قتل وغارت بخت النصر بابلی کلدانی از ممالک شام وبیت المقدس جلای وطن گردیده وبه جبال غور رسیده ودر جوارمردم غور که از نسل ضحاک تازی بوده اند، سکونت اختیار کرده اند...به مرور ایام فرقه غوری حلیفی وبرادری افاغنه اختیار نموده نیکی وبدی ترویج ازدواج وغیره با افاغنه گشته معروف به افاغنه شدند..."[[3]]

ولی تا جائیکه اسناد  و شواهد موثق تاریخی نشان داده  است نوشته  های تاریخ  هرودوت  همواره با  اشتباهات توام بوده و  مورخین  نسبت  صحت وسقم  گفتار او  از تاریخ  مشرق زمین به  او  باورمند  نیستندو  یاداشتهای او را بدیده شک  می نگرند  چرا که  هریدوت  هرگز به   آسیا سفر نکرده است .[[4]]

 

110-1-2.حرکت اسلامی افغانی روشانیها  در محدوده قبیله

بایزید روشان ظاهراً در پرتوی همین  منش  از محدوده  تنگ قبیلوی  گام فراتر گذاشت که افکار او سراسر منطقه را  فرا گرفت . در این وقت بایزید اثر معروف (خیر البیان) را به زبان پشتو با ضمائم فارسی ، عربی  و هندی نوشت . او در این اثرمیخواست  نفوذ  مذهنی خود را  منحیث  مرشد در علوم الهیات  در میان  در بین پیروانش که عموماً مردمان هندی ، تاجک و  افغان بود گسترش دهد.

ادبیات دوره روشانیها  بالعموم به زبان  های عربی ، دری ، پشتو و هندی بود ، چرا که پشتو زبان اکثریت افغانها و فارسی زبان  سراسری خراسان و (هندوستان )است که  نسبت به کلیه زبانها ی آسیائی پیشینه ادبی گسترده داشته ورواج  آن  در یک ساحه فراخی از هند  تا  خلافت  عثمانی الی سواحل مدیترانه  بوده است .

همچنان زبان  عربی به  نسبت اینکه در حقیقت زبان قرآن و حدیث  و در کل زبان  مذهبی ، علمی  و ادبی جهان اسلام  است.چون  افغانها در مجاورت  هند  قرار داشتند ، بنا بر آن زبان هندی  هم  مورد  استعمال پیر روشان و پیروانش محسوب  میشد .(یادبود بایزید روشان،104)

جهان بینی  دینی روشانیان از اسلام  یکی از نقطه  نظر هایی  فکری سده هفدهم در مجاورت  خراسان  محسوب میشود و آن به ترتیبی بود  که بایزید روشان به  بزرگان ائمه خود  توصیه  میکرد تا  تعالیم او را بالاتر  از سید  های قریشی  نسب بپذیرند. بایزید  میگفت:  «جنت و بهشت برای فرمان برداران  است  ولو که  غلام  حبشی  هم باشد . دوزخ برای آنانی  تعیین شده  که اطاعت ندارند  ولو که  از خاندان قریش  هم باشند» (دبستان  مذاهب ، چاپ  کانپور ،1904،ص305) . دیده  میشود  که  پیام بایزید روشان  در باره  مساوات انسانها  نزد خداوند ، جز تجویز  و استدلال  این  مساوات  در روی زمین  چیزی بیش  نیست . و یا به  عباره  دیگر ، پیام او باربری و مساوات را میان طبقات جامعه اعم از رعیت و دهقان  های بی زمین  یا کم زمین ، غلامان   و برده داران  و همسایه  ها باز تاب میداد.

سخنوری های جذاب و آتشین بایزید انصاری ، استعداد خارق العاد او را که با قابلیت  های سیاسی و نظامی توام بود  و سازماندهی وی  در نهضتی که  شروع  کرده بود  موجب گشت  تا وی تمام زندگی خویش را  در راه ارمانش  که  از بین بردن  طبقات  در جامعه افغانی بود  وقف کند .

در تار و پود  بایزید روشان  تفکر وحدت الوجودی ریشه دوانده بود و او به  این  عقیده بود که  خداوند  در هر جا موجود  است . پندار  های  اساسات دینی او از طرز تفکر هندوئیزم سر چشمه  گرفته بود  (همانند جلال الدین اکبر یا موغل اعظم  معتقد  به  بوجود  آوردن وحدت ادیان از ترکیبات  ادیان را) به سر می پرورانید او فرمولبندیهای خاص  خودش را  در مورد  منشاء و مبداء ذات  واجب الوجود  در شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه افغانی و در مبارزات  سیاسی  اش  به  ترتیبی که  فلسفه  دینی و سیاسی را با هم اختلاط داده  ومشخص بودن  سر آغاز خداوندی یعنی که  خداوند به او  از هر چه نزدیکتر است و اعتقاد داشت که بیک پیمانه  ای او را  از  آسمانها ، به زمین فرود  می  آورد  و تعالیم بایزید را بیشتر  در مورد رستگاری انسانها امکان پذیر میسازد . او  میخواست با این فورمول بندی اش  هندوان را  بیشتر متیقن  گرداند  تا به  آئین جدی (شاید روش و  مذهب  جدید خودش) روی آورد.

ریسنر معتقد است که بایزید  در  این  تعالیم خود  میخواست  ارتباط بنده را با خدا از طریقه بسیار آسان  یعنی اینکه  خداوند  در هر کجا  است  و از این سلاح بایزید به  آن  متوصل میگردد.تا بتواند  مردمان  را  از پرستش  تابو  های انحراف دهنده از دین  جلو  گیری نماید [ولی دیدیم که  عاقبت خود  ویارانش به  تابو  تبدیل گردید].(ریتسنر ، رشد فیودالیزم و تشکیل دولت افغانها،287) همچنان بایزید  بر علیه امتیازات  مربوط به  اشراف  قبیله و یا روحانیون بود وبا مطالعات خاصی که  در تصوف  اسلامی داشت  و با  تجاربی که  از این  میراث خود اندوخته بود ، نهاد یک  مکتب خاص را  گذاشت .(یادبود بایزید روشان ، 46) او در معیار  های خود ساخته  حقوقی  فیودالهای که به  مذهب توصل می  جستند  با استشاره    احادیث و شریعت  توجیه  و تلقی شده بود ،مردود قرارداد.(لیدن ، 377).با یزید  پیروان خود را  از پرداخت ذکات  که یکی  از فریضه های پنج  اصل اساسی اسلام  است معاف ساخت.نتیجه این  شد  که  حکومت  مغلی هند  نتوانست  از  مناطق   زیر سیطره  روشانیان مالیات  گرد  آوری نمایند.مغولان صرف  از مناطقیکه در آن  جا پادگانهای نظامی شان موجود بود  میتوانستند مالیه  و خراج  جمع نمایند . این امر حتی بالای فیودالهای محلی نیز سخت  آمد و  از همین سبب  افضل خان  ختک ، که نماینده  خوانین و خیل قبیله  ختک بود  در( تاریخ مرصع)  خود مخالفت  جنون آمیز ش را نسبت به  نهضت روشانی ها و عواقب آن  اینطور بیان  میکند:

آنجائیکه  علما احترام  نمیشوند ، آن قلمرو را   عصیان احتوا میکند .

آنجائیکه درویشان مورد احترام قرار نمیگیرند ، آن سرزمین در  غرور جاهلانه  غرق می شود.

اگر آن  کشور  از  تسلط حکما بیرون است ، طغیان  و شورش  آن منطقه را در بر می  گیرد

اگر بر خانواده  های  خوانین  زیان وارد  میسازند ، اگر ثروت پادشاهی هم باشد از بین  میرود . . .(افضل خان  ختک ، ترجمه  از پشتو  توسط اسلانوف، ص 25)

از قطعه شیر افضل خان  که نقل قولی است  از  تاریخ  مرصع  چنین واضح  میشود  که  نهضت روشانی ها  جلو امتیازات  خوانین  و روحانیون را  می  گرفت  و دست  آنها را  از امتیازات  مادی  و معنوی کوتاه  میساخت . و اراضی  کشاورزی را  از دست خوانین  و روحانیون بیرون  میساخت.[[5]] ولی جای تأسف در اینجاست که بایزید روشان  این  جنبش انقلابی خود را  در یک  مقطه  زمانی نا  مساعد و در یک  جغرافیای نا مساعد براه انداخته بود .  همین باعث خفه شدن  جنبش وی یعنی  قتل وی و  خانواده اش  گردید بدون اینکه در دراز مدت  دست  آوردی داشته باشد  حرکت او سبب شد  در ظرف تقریباً یکصد  سال چندین  نسل  از  خانواده او به شمول خودش قربانی  این  خیزش بی دست آورد گردند. چنانچه در جغرافیایی که  بایزید  جنبش  خود را شروع  کرده بود    در آنجا قبیله سالاری به شکل عقب مانده و مضحک آن تا هنوز وجود دارد  که  همواره باعث درد سر  هایی در طول صد  ها سال به   همسایه  شمال شرقی اش(افغانستان) نیز گردیده است.

 

110-1-3.طرز تفکر دگران در مورد روشانی ها

عده ای از مولفین  سده شانزدهم  مانند  آخوند  درویزه ، خوشحال خان  ختک ، افضل خان  ختک و مولفین  معاصر  معتقد اند  که روشانی  ها  بطور قطع  از شریعت  اسلامی پا بیرون  گذاشته بودند و از چوکات  تمامی اشکال  گوناگون  و متنوع و  مراسم  مذهبی  اسلامی سر  کشی  کرده اند . (ریسنر ، 285) به بحث ( 109-1-6.آخوند درویزه و خصومت او  علیه  بایزید روشان در همین  اثر نگاه  کنید)

عبدالحمید  محتاط  مولف«  تاریخ  تحلیلی افغانستان»  مینگارد:

متأسفانه  که نه آخوند  درویزه (1533-1638)و نه  هم  خوشحال خان  ختک(1616-1691) در باره  جهات دیگر  مبارزه  روشانیان  صحبت  میکنند ، که علیه  خوانین  و روحانیون  توجه شده بود . خوشحال ختک  ، یکی از چیره دست  ترین  شاعران زبان پشتو  در قرن  هفدهم  ، در چکامه  های حماسی  خود پیرامون  فساد اخلاقی  و سقوط کلی قدرت  و از بین رفتن ارزشهای اسلامی  در تیرا که  مرکز  قدرت  روشانیها  را  تشکیل میداد ، نوحه سرائی  میکند :

                                  نشتـــــه بــانــــگ د مـــــوزن  پـــه  تـــیرا مگر واوری  بانگ دچرگ په سحرگاه

                                   که ورکزی  سراسر  واره  گمراه وی        افریـــدی  دی تــر گمراه والا  گمـــراه

                                   د اسلام ارکان  احکام  حلال  حرام شه       افریــــدی  ورکزی نـــــدی پـــــــری آگاه  

                                   نــــه نــمونـــح د جنـــــازه نه یی امام شته  نـــه زکات  نــــه سرمــایـــه  نه دزره آگاه

خوشحال خان  در  جای دیگر ی در باره  قبیله  بنگش سخن  میگوید  که روشانی ها ملحد شده اند  و از احکام دین پیروی  نمیکنند:

                                   دبـــــــنگش شجره  دپـــــالی د چـــوکی ده  اوز وتی بـــاسی  تــوره  پــــــه  خیــــام

                                   که بنگش حخه حه  وی پـــری بــه  مه کره                  ما د  ده   درکـــــه بـــاغه  لــــو بـــــادام

                                   د بنگشو شــامست خیـــــل  سزای دا  ده    چـــه پـــــه غشو  می  مریــزی   د دوام

                                   په  مذهب رافضی دیر دی په بنگش کشی  چــه خبر نــــدی  شرع  د پـــه احکام

                                   بنگش کله  پشتانه  دی  گوره  حوک دی    نه ئی انسام  نه دی مذهب نه ای امام [[6]]

هم از آثار  آخوند درویزه و  هم  از  اشعار خوشحال خان ختک  چنین استنباط  میشود  که  روشانیان وبالعموم و قبایل  تیراو  ورکزی و بنگش  در الحاد  متهم بوده اند .باید ذکر نمود  که  یکنفر پژوهشگر روسی در تحت  نظام شوروی با داشتن ایدیولوژی پرولتاریای کار گری  میباشد ، مبارزات پیر روشان را جنبه  مبارزه فیودالی ضد کار گری  داده  است  در حالیکه  این  مسأله  از نگاه  تاریخی  فرق میکند  چه در 1912 انقلاب  کار  گری مارکیسم لنینیزم  در روسیه شکل گرفت و بعضی از  احزاب  چپ دیموکرات  در فرانسه و سوسیال دیموکرات  ها  در المان  در شروع  سده بیستم  در اروپا از خود  آثاری بجا گذاشتند که  بحث آن  از حوصله  این پژوهش بیرون  است و صرفاً همینقدر گفته  می توانیم  که پیر روشان بخاطر رسیدن بمدینه فاضله  خود که مذهب مخصوص سوا  از   اساسات  اسلامی را  بنا بر فلسفه وحدت ادیان  که در هند زمان  جهان  گیر (مغول اعظم) مد  شده بود میخواست  طرفدارانی  از   بی زمین  ها و برده   ها و طبقات عامه  مردم را با خود فراهم  نمایدو  به  این بهانه  که تیولداران و ملاکین بزرگ را از جای و سامانه  های شان بیرون و زمینهای شان را به  مستمندان بی زمین بدهد ایدیایی که در شروع قرن بیستم  عرض وجود  کرد ولی بایزید  با پیش کشیدن  مذهب مخصوص خود به اتکا  از تیره  های افغانانی ایکه در  نزدیکی محل زیست  وی بودند  از قبیل قبایل  ورکزی و  تیرا و بنگش که از وی پذیرایی کردند سایرقبایل افغانان  که سخت  مذهبی بودند به آن نه تنها پشت گرداندند بلکه مانع پیشرفت  وی  نیز شدند .قابل ذکر میدانم  که  در خاندان شاهی مغولی شاهزاده  دارا شکوه  نیز چنین خیالاتی  از اتصال مذاهب و رنگ  گرفته  افکار وحدت الوجودی  از آیین  هندو  هارا در سر می پرورانید  که عاقبت به سر نوشت پیر روشان  مواجه شد و  کشته گردید.

اخوند درویزه  ننگرهاری رقیب سرسخت  بایزید روشان، که شخصیت  محبوب در طریقت  و تصوف در سده شانزدهم بود، در اثر معروف خود (تذکرة الابرار و الاشرار ) در مورد فعالیت  روشانی ها منبع ای خوبی  در شناخت پیر روشان برای پژوهش بدست  میدهد ، چرا که  آخوند درویزه  نماینده برجسته  روحانیون  اسلامی  در آن سده  در دیار سند وشرق خراسان به شمار میرفت .آخوند درویزه  نسبت به همه در مسایل مذهب  و سرنوشت  روحانیون اسلام  موضع  گیری تعصب و جزم اندیشی  داشت و از زیان  جبران  ناپذیر  یکه بایزید  انصاری به  منافع اسلام و علمای دین داشت ، سخنرانی  میکرد (لیدن،401) ؛ آخوند  درویزه در تذکرة الابرار  و الاشرار پیوسته  اذعان  میداشت که  افغانهای مقیم سفید کوه (سپین غر)که به  نهضت روشانی ها پیوسته اند ، آنها نماز نمیخوانند و روزه  نمیگیرند ، ذکات نمیدهند ، قرآن و حدیث را آتش می زنند(آخوند درویزه  ننگرهاری ، تذکرة الابرار  و الاشرار ، چاپ  پشاور ، ص88-89).او  وظیفه دولت  اسلامی میدانست تا شر  این نهضت   غیر مذهبی که توسط پیر روشن  براه افتاده بود را حنثی و نابود سازد .

تقاضای آخوند  درویزه  که خود  نیز در این  جهاد اشتراک داشت باری دولت  مغولی بر سر اقتدار هند  کمک بزرگی پنداشته  میشد .(لیدن،385)

خوشحال خان  ختک از موقف آخوند درویزه  اینطور حمایت  میکند:

درویــزه لـه یــوه لوریــه  پیـــــــدا شــــه    په سر علم  په داملک کی لوی ملا شه  

چـــه ئی حال  ددی عالم  مشاهده کر       خپــــل کتـــاب  ئی  په ماغذ  موده  کر

                                   د روشن  خیر البیــان  می ولیـــــدلی        هغه هم  مجهول بیـــان  وه  ناپسنــدلی

(خوشحال  ختک  ، دیوان ،ص1229)

آخوند درویزه  ننگرهاری  احکام  مذهبی را  در زیر پشتیبانی و تقویه یک دولت  اسلامی برای پیشبرد ارمانهای دینی لازمی میدانست ، زیرا یگانه راهی که  میتوانست  نیروهای مفتن  ملحدین را نابود سازد  یک دولت آرمانی اسلامی خواهد بود .اگر چنین اتفاقی به  حقیقت پیوندد در آن صورت  است  که افغانهای شریفی که  دین را  از من  می پذیرفتند در حال افغان دیگری نیز در جمع موحدین می پیوست.(لیدن،385)

در امتداد  مطلب  مولف  تاریخ  تحلیلی افغانستان آقای محتاط  از موضع  آخوند درویزه  ننگرهاری خارج شده  و داخل  یک مبحث سیاسی از مقاله  لینین در مورد« دولت  و انقلاب» که در پیکن چاپ شده  است پرداخته که  نه با موضوع  پیر روشان و نه هم به موضع اخوند درویزه  ارتباطی پیدا نمیکند زیر ا لنین  دولت را  از نگاه مارکسیستی آن  تشریح  کرده  که در  آن  مقطع زمانی  حتی  سیستم  های برده  داری و  تیولداری برجامعه  افغانی حاکم بود که اگر به  زعم  مولف (عبدالحمید  محتاط )وقت آن  هم می رسید  آن قدرت  وظرفیت زمانی در وجود بایزید روشان موجود نبود تا بتواند  جامعه  منجمد افغانی تیرا و  وزیرستان و رکزی را که بعد از حدود سه صد سال تا هنوز بهمان  حالت  جمودگی ایستائی و بی حرکتی داشته  است  او،  با یک انقلاب سوسیالستی تمام  عیار نسخه لنینی، تغییر دهد  که  از  جمله  نا ممکن  ها بحساب می آید . باز که افکار بایزید را که  در طی  چند  مقاله  مطالعه کردیم  با روشی ناشی  از یک  حرکت  غیر اسلامی آمیخته با عرفان  هندی می باشد که  میخواست  در این  مسلک  پیشوای قومش گردد و باب  جدیدی برای  تقویت  ایده  خود باز کند که  از اثر کوشش  های آخوند  درویزه به سعی دولت بابری هند بی اثر گردید . و   مردم  مسلمان  آن سر زمین خود نیز نمیخواستند  راهی کجی را که دور از اساسات اسلام  است  در جامعه  مسلمان و مطرح  هند بپذیرند  که ما  چند  نمونه آن را در  اشعار خوشحال خان  ختک  و هم از قول صاحب تاریخ مرصع  آوردیم  که  مثالهای زیادی در این  مورد  وجود دارد  که  از حوصله  این پژوهش بیرون  است.

 

110-1-4.آثار بایزید روشان

بایزید  انصاری  آثار متعددی که  انعکاس دهنده  جهان بین او  از را و روش واندیشه سیاسی و مذهبی   میباشد  از خود بجا  گذاشته است .که  عبارت اند  از (صراط التوحید)که نتیجه پنج سال چله  نشینی و ریاضت  پیر روشان  میباشد که در پایان  این مدت  آنرا نوشت . این اثر که به زبان  عربی و دری  میباشد حاوی 115 صفحه بوده  و در سال( 1352هش) در پشاور  به  نشر رسید .او این  کتاب را به  جلال الدین اکبر که وی نیز متأثر از اندیشه  توحید  و تلفیق هندویزم ومذهب برهمنی و مجوسی با اسلام  بود  به تاریخ( 978هق)فرستاد .

اثر دیگر وی بنام  «مقصود المومنین » یاد میشود که به زبان عربی میباشد. این  اثر که دارای 95 صفحه و بیست و یک فصل است  که به خواهش فرزندش شیخ عمر نوشت که دو نسخه  آن  یکی در خانه  محمد شفیع لاهوری و دومی آن در کتابخانه  حیدر  آباد  دکن  موجود  میباشد.

«فخر الطالبین» ، رساله دیگر بایزید  روشان است  که  آنرا برای میرزا سلیمان بدخشانی (که از پیروان با قدرت  اسماعیلیان در بدخشان میباشد   )فرستاده و این  کتاب  حاوی ای پیام ،برای پادشاهان  هند بابری میباشد .ولی از این  رساله  نسخه ای  صحیحی موجود نمیباشد .

«حالنامه» ،به زبان فارسی نوشته شده  و متضمن شرح زندگی بایزید میباشد . این  کتاب  بوسیله ابوبکر  قندهاری  که  از پیروان و خلفای بایزید  بود ، تصحیح  و شرح و بسط داده شده است .در این  کتاب بایزید انصاری نقاط  عطف جنبش سیاسی و  اصلاح دینی خود را با شیوه  های برابری قرون شانزدهم و هفدهم  که میان  مردمان افغان وجود داشت درنگ نموده  و جهات  دیگر مذهبی را یکجا با نظرات سیاسی و اجتماعی خود   مورد  عطف قرار داده  است .

او  معتقد است  که :«من به انسانها  نسبت  به دوش  (شانه یا رگ  گردن)آنها  نزدیک تر هستم (که ماخوذ از قرآن است ). بین من و انسان  فاصله ای  در میان  نیست . من با انسانها  تنها  استم .لیکن انسانها  این را نمی دانند . تنها در نتیجه  مطالعات زیاد  میتوانند  مرا بشناسند.انسان در برابر من راه  میرود . فقط  زمانی مرا میشناسد  که وصایای مرا بخاطر  بیاورد .» (انتونوف  رساله دکترا،ص332) [[7]]

اما جغرافیای نواحی  پشاور  اینطور انشاء داشته است: «او (بایزید روشان) منکر  قرآن  گشت . ولی آموخت  که  هیچ  چیزی به جز خداوند  وجود ندارد  که به یک پیمانه  یی به  کیش  نیازمندی نداشته باشد  بجز اطاعت  کورکورانه او  به  حیث پیغمبر.» (رهنمای جغرافیای پشاور ، ص 59).

نهضت روشانی ها ، از لحاظ  شکل مذهبی  و محتوا دارای  ماهیت و گوهر  طبقاتی بود و تشابه  های بیشتری با  نهضت  دهقانی  آلمان  در قرن پانزدهم و شانزدهم  داشت  که از طرف مونتسر رهبری میشد .در سال 946 هجری  محسن خان  حکمران کابل  بایزید روشان را گرفتار  و در محکمه  قاضی خانی کابل  محول کرد  با او چنین  گفت و شنود صورت  گرفت :

«شنیده  میشود  که  میگویی بر من  وحی  می آید ؟ خطا میگویند . من  میگویم  که بر من الهام  میشود  و ندای  غیب را  می شنوم .

مردمان  می  گویند که میفرمائی برمن از روی وحی  کتاب نازل شده و آن  چهل پاره است ؟

آنچه مدعیان می گویند خلاف است ، زیرا که من  گفتم  حق تعالی  برمن  کتاب  الهام  فرموده  است که نام  آن  «خیر البیان » است. چهل بیان در آن  مذکور  است . چنانچه  غوثیه  بر غوث اعظم  از روی الهام  نزول  شده  اماعوام الناس  فرق بین الهام  و وحّی را  نمیتوانند کرد،لاجرم نام  وحّی را  حاسدان از روی حسد  سخن باز میگردانند.».

فرقه روشانی  ها  مانند سایر  مکاتب تصوف و اسماعیلیه  مراحل مختلف  معرفت  و تقرب به  خداوند را  میشناخت . مطابق به  اصول  آن ، مشایخ  نیز به درجات جدا گانه خلوت  تقسیم  می شدند . این  مشایخ یکی  از دیگری  طبق  سلسله  مراتب  اطاعت  میکردند.(انتونوف رساله دکترا ،ص531). تأیید  و پذیرش بلامانع و بلا انقطاع سلسله مراتب مشایخ روشانی باعث  این شد  تا  این  مبارزه چندین  نسل  در بین پیروان  روشانی  ها   باقی بماند که با  از بین رفتن  آخرین  عضو  این  سلسله  این  جنبش  نیز فروکش کرد.

 

110-1-5.ایدیولوژی و تشکیلات مذهبی روشانیها

روشانیها در تشکیلات شان   نشان میدهند که چگونه  جهت حرکت اساسی نهضت شان توجه اساسی به  تشکیل دولت خودی داشتندو  متمع  نظر پیر روشان البته مقام شاهی برای خودش در این دولت بود و سایر پیروان و مشایخانش بحیث  استانداران  وی بحیث  حکرانان و سکانداران سیاست وی  گماسته  میشدند.بنا برآن  این  نهضت جذبه بدست  آوردن قدرت  در یک محدوده معین برای قشر معین بود  مانند  حکومت  های حزبی ایکه در سده بیستم قدرت را بدست داشته اندو در آنجا همیشه افکار و ارمانهای حزبی آز مند نظر شان  میباشد  ،از همین سبب بود  که  پیر روشان هم  در ارمان خود  کامیاب نشد و هم  حکومت  هایی که صبغه  حزبی دارند با یکک  منش استکبار گرایانه  اداره  میشود  که  مردم بصورت  کل در آن  اراده ای را  نمیتوانند  تعمیل کنند مانند  حکومت سوسیالیت  هایا کمونست  ها در شوروی (انقلاب اکتوبر)که  در طی  کمتر از یکصد سال    منهزم و ناکام در آمدو یا انقلاب (ثور) در افغانستان. اگر پیر روشان  هم  میتوانست اکثریت  مردم را  درارمان خود  جذب و شریک  میساخت   شاید  جنبشش فرا منطقه وی رشد  میکرد و از بین نمی رفت. . .در مجموع قسمیکه  دیده  میشود  جنبش روشانی که بر ضد  خوانین و روحانیون  که  خودش  نیز  از جمله  آن  محسوب میشود ، مبارزه قهرآمیز خود را شروع  کرد . میخواست اراضی و اموالی را  که بدست  می آورند  از قبیل (ضیاع و عقار)بین اعضای فرقه خود (فرقه روشانیه)تقسیم  میگردید .درست  چیزی که  در اتحاد  جماهیر شوروی سابق همه امکانات و وسایل راحتی زندگانی بین  اعضای کمیته  مرکزی حزب و روسای  حزبی  منطقوی و سازمانهای ساحه وی تقسیم شده بود  که  دهقان و کار گر معناً از آن بهره ای بجز نام  نداشت و از گاو  غدود هم به  آنها نمی رسید که در نتیجه  دیدیم که  از مردمان بسیار بی قدرتی که هیچ  چیز نداشتند شالوده  دولت  کبیر شان (توسط مجاهدان افغانستان) از بین رفت  و آن بخاطر این بود  که  این مجاهدان از پشتیبانی قاطبه  مردم  خود با یک  ایمان بلند به  جهاد ،برخوردار بودند . مثال پیر روشان  هم  مثال  حزب شوروی  هاست که  همه  چیز را به حزب و فرقه  خود  میخواستند.

تاریخ  مرصع  اذعان میدارد : ـ  از حکایت افضل خان  چنین بر می  آید  که روشانیها  اراضی مزروعی  گروه  حاکمه قبایل  را  غضب مینمودند ، وسپس در میان خود  توزیع  میکردند .. . خوشحال خان  ختک  در یکی از اشعار  خود (که جهان زیر وزبر شده) به  نقش روشانی  ها  چنین اشاره  میکند : «جاروب کش  ها شکم خود را از پلو  وشیرینی  پر میکنند ، نا چیز ترین  غلام  به ارباب خود  حاکمیت  میکند .» اینگونه  اعتراف  مخالفین  نهضت روشانی  ها  خیلی زیاد بمشاهد  میرسید» (دکتر حسین خدیوجم ، بایزید روشان ، 361)

روشانی  ها  اجرای  مراسم  اسلامی  را ممنوع  قراردادند . قرآن و حدیث را  آتش افروختند ، از مناطقیکه در آشوب  شورش و اعتشاشات  میسوخت  عناصر متخاصم  و معاند   پیروان فرقه  مذهبی  و نمایندگان روحانی  اسلامی را بیرون راندند .

این طرز برخورد و  تقسیم امکاناتی از  غارت  های قبیله وی توسط پیروان  پیر روشان و فرقه او به اصطلاح  معروف  غنایم و تقسیمات  ضیاع و عقار  خوانین و مردمان  محلی بین  پیروان این فرقه  مشابهت به تقسمات اراضی در دولت  حزب دیموکراتیک  خلق افغانستان توسط شورای انقلابی به  ترتیبی بود  که زمین  ملاکین  از نزدشان به زور گرفته شد و به  مردمان بی زمین  توزیع  گردید که بعضاً چنان شده  است  که ضیاع و  عقار  یک  خان یا ملک  به  یک یا چند تن  از دهقانان خودش،  توزیع  گردیده و زمیندارها، منحیث نوکر در نزد  نو زمین  ها  خدمت  میکرده  که باعث خشم و نفرت  مردم شده و بر خلاف  این دولت بپا خواستند و دیری نپائید که  این دولت را با پشتیبانان  آن سر نگون ساختند .مثل دولت انقلابی  بایزید روشان  نیز  مشابهت  هایی  با  دولت  حربی افغانستان داشته و تفاوتی که در بین  وجود داشت  دولت خلق افغانستان ضیاع و عقار باز مانده  از ملاکین را به  ترتیبی که  عقار را به  خزانه  دولت می سپردند و زمین را به  دهاقین بی زمین  توزیع  میکردند  در حالیکه روشانی ها  هم زمین  و  عقار  وزر و زن  همه را بین خود و فرقه خود  توزیع  کردند که تاریخ  نشان  میدهد اکثر جنبش  های انقلابی  از اثر همین  عوارض ناکام شده اند.


 

[1]   پل رو ژان (Jean Paul ROUX) ، تاریخ ایران  و ایرانیان از آغاز تا امروز،برگردان بفارسی باقرتقوی،ص335.

[2]    محتاط عبدالحمید ،تاریخ  تحلیلی افغانستان، پیشین ، ص 339؛ رک. مارکس  و انگلس ، منتخبات ،جلد:دوم چاپ 1948، ص 297.

[3]   شیر محمد خان ابراهیم زی، تواریخ خورشید جهان، چاپ پاکستان1311 ه.ق.

[4]   برای اینکه  این بحث تاریخی دوباره  تکرار  نشود  لطفاً اصل مقاله نویسنده (عبدالواحد سیدی را از این ادرس ملاحظه نمائید:

http://www.ariaye.com/dari11/tarikh/saeedi2.html

[5]   محتاط عبدالحمید ، تاریخ تحلیلی افغانستان ، پیشین ، صص343 تا 347.

[6]   خوشحال خان  ختک ، کلیان  چاپ پشاور، 1952،ص 316

[7]  محتاط عبدالحمید ، تاریخ  تحلیلی افغانستان ، پیشین ، صص339 تا 351 با تلخیص ، تزهیب و تعلیق.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت