الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

بخش یکصدو  نزدهم

بحث دوم

آخرین شب نادر شاه افشار فرمانروای مقتدر ایران ، هند ، خراسان و فرا دریا [[1]]

 

 

 

119-2-3. نادر شاه افشار

نادر که از تیره قرقلو (افشار) بود که بقول رشید الدین فضل الله مربوط به  مغولان وطایفه صحرا نشین  بوده  ودر زمان استیلای مغولان به  ایران آمده  و جای گزین شده اند که مرکز اصلی شان آذربایجان غربی بوده است .این قبیله را شاه اسماعیل صفوی به خراسان شمالی در حدود ابیورد کوچ داد ، تا در برابر ازبکان سد ی استوار باشند.زبان این طایفه ترکی بود .

نادر در محرم سال 1100هـ 11 نومبر (1688)در دستگرد تولد شد. وی در ایام جوانی  با زد و خورد  های محلی با ترکان  و کردان  چشم گز ک و خبوشان (قوچان) ازبکان و تاتار هابه  شجاعت شهرت یافت . و قلعه کلات مرکز شرارت  های نظامی وی بود .

در سال 1135، دولت صفوی در برابر افغانهای غلجایی برهبری  شاه  محمود هوتکی  به زانو در آمد که  پایتخت صفویان شهر اصفهان به تصرف  آنها در آمد .برای معلومات بیشتر  ( جلد  نهم باز شناسی افغانستان صفحه 10 به بعد ،تالیف نگارنده را نگاه کنید).از آنجاییکه گزارشات  زندگی این  فرمانده بزرگ خراسانی در جلد نهم از باز شناسی افغانستان تالیف نگارنده درج است از تذکر دوباره آن  صرف نظر و صرفاً گزارشاتی را که مربوط به طرز برخورد نادر با  ایرانیان بود بصورت ایجاز می آورم:

نادر از خاندان فقیری بود ، وقتی هم به سلطنت رسید ، هنوز تلخی و بد بختی فقر  روزگار گذشته را از یاد نبرده بود.او که در برابر مردم  وبزرگان زمان  خودش را کودکی   فقیر و حقیر  وسر افگنده و بینوا دیده  بود تنها به زور مندی خویش راضی نبود و میخواست بزرگان ایران را ، حقیر وفقیر ودر زیر پای خود عاجز  و مخذول  و منکوب ببیند .شیخ محمد علی حزین در مورد نادر میگوید :

 

به دست خلق عالم کاسه ی دریوزه می بینم

   گدا چون پاد شاه گردد گداسـازد  جهانی را

 

کشیش بازن طبیب مخصوص نادر که یاداشت هایش آمیخته با تعصب در برابر نادر است   می نویسد :

در پائیز 1160نادر به اصفهان آمد و چهل و پنج روز  در آنجا بماند و در آن مدت آنچه ظلم وتعدی  که بتوان تصور نمود بمردم  رسید ...که آنهمه بفرمان او بود .سپاهیان که در شهر پراگنده بودند آسیب فراوان می رسانیدند... در هر جا جز فریاد  های دلخراش و رقت بار که  نشان وحشت و نومیدی بود، شنیده میشد. اگر کسی از ترس و بیم از خانه خود میگریخت ، خانه همسایه او را تاراج  می دادند ... در این مدت  چهل و پنج روز توقف، شاه ، در بار آخر در اصفهان  ، مردم  رنج و تعب فراوان  دیدند . هر گز نشد که من  (بازان)از قصر بیرون آیم   و نعش بیست و پنج تا سی تا از مردم را نبینم که برخی به امر نادر خفه شده بودند وبعضی بدست سربازان نادر ، بهلاکت  رسبده  بودند.(مجله یغما ، سال1326،ص 38).

جوناس هانوی   می نویسد :

محصلین و چاپار(نامه بر وقاصد)های نادری ، در نظر مردم ایران ، مانند مامورین عذاب بودند و در هر ده و قریه که مردم از آمدن شان خبر میشدند ، برای جلو گیری از ورود شان  هر طرف را محصور و مستحکم می  کردند.فی الواقع مثل این بود که تمامی ایران  بدست دشمن فاتح ویران شده و نفوس آن نا پدید شده اند ... مامورین و محصلین دیوانی هم ، با تمام ترسی که  از لاوصول ماندن آنها بر جان خود داشتند نمی توانستند تمام آنها را دریافت نمایند. نا چار قسمت زیاد ی از حواله ها بی وصول بر میگشت .اگر مامور و محصلی بچنین واقعه ای رو برو میشد از طرف  نادر سرش بریده  و بینایی چشمان خود را از دست میداد  .(البته این یاداشت ها مربوط به روز های پسین نادرشاه افشار که آمیزه ای از فتنه انگیزی  امرای متعصب شیعه دولت وی  میباشدکه  خشونت نادر  هم از روی بی اعتمادی به سرداران دور و پیشش بود که بزودی توسط آنها سر بریده  شد. مولف)

 

119-2-4 .آخرین روز  های نادر شاه افشار:

صفویان که از مدت چندین قرن به اینطرف  اختیار دار ایران بودند  از زمان شاه اسماعیل صفوی که با  خون و شمشیر برای اولین بار در مسجد  جامع شروان  داعیه وسعت بخشیدن  قدرت خود را  از آدرس مذهب شیعه که هنوز خودش هم نمیدانست  این  چه مذهبی هست  و چه فراز و فرودی  در بین  مسلمانان ایران دارد با تیزی  شمشیر بنیان نهاد و مذهب شیعه را که از کوهای لبنان در نزدیکی ترابلس  هدایت  میشد  جبراً بالای ملت ایران قبولانده و گسترش داد .بعداً پادشاهانی زیادی  از این سلسله آمدند و رفتند و آخرین  پادشاه این سلسله  که در تاریخ ایران  با زور و قدرت  درباریان نالایقش احاطه داشت  کم کم تسلط این سلسله را زیر سوال میبرد .وی شاه سلطان  حسین بود که بدست   محمود  غلجایی از  سلطنت کنار زده شد و در زمان  اشرف هوتکی  بدست وی  با سایر سرداران و شهزادگان و بزرگان  صفوی  در اصفهان بقتل رسید که وقایع آنرا قبلاً بطور اجمال آوردیم . با گذشت  و کشته شدن اشرف افغان ، از بین بردن محمود سیستانی و مستهیل ساختن شاه طهماسب ثانی  ، و شکستاندن خانواده پر قدرت خانهای ابدالی در هرات و فراه، و فتح قندهار و شکستن شاه حسین  هوتکی ،نادر در تمام ایران ، خراسان شرقی ، (فتح هندوستان  تا دهلی )،ماورای آمو دریا ، بشمول  خیوه  ، هرات و مرو شاجان وسرخس و تمامی قلمرو ایران ،قدرت را بدست گرفت و تا آنجا نیکو درخشید که لقب بزرگترین فرمانروای ایران ولقب شجاع ترین  وموفق ترین  فاتح را در  مناطق آسیایی از آن خود  کرد و همچنان  میتوان او را بانی مذهب جعفری  که بنیاد آن را در دشت مغان گذاشت و توانست  که فقه جعفری را در بین مردم  ایران  رواج  ، و آنها را به این مذهب جدید رهنون  سازد.قابل یاد آوری است که فقه جعفری با چهار مذهب اهل تسنن همخوانی نزدیک داشته است، .

 

 

119-2-5.فرمان نادر در مورد اجرای فقه جعفری در ایران:

این فرمان بمنظورایجاد وحدت بکلمه بین شیعه و سنی صادر گردید:

«عالی جاهان صدر  عالی قدر  و حکام و مجتهدین و علمای دارالسلطنه ی اصفهان به الطاف ملوکانه مباهی بوده  بدانند که اوقاتی  که رایت ظفر آیت  در صحرای مغان  برپا بود ، در مجالس متعدده قرار براین شد که چون طریقۀ حنفی  و جعفری ، موافق آنچه از اسلاف بما رسیده  است متحد بوده است  خلفای راشدین رضی الله عنهم  را خلیفه سید المرسلین (ص) میدانسته اند ، من بعد الایام ، اسامی هر یک  از خلفای  اربعه که ذکر کرده شود  با تعظیم تمام ذکر کنند .به علاوه در بعضی از اوضاع  مملکت ما ، بر خلاف  اهل سنت ، در آزان و اقامه لفظ [علی ولی الله] را بر طریقۀ شیعه ذکر میکنندو این فقره  مخالف اهل سنت است  و منافی قراری که معمول اسلاف بوده . گذشته از این به تمام  اهل عالم  هویداست  که  امیر المومنین  اسدالله الغالب(رض) بر گزیده  و ممدوح و محبوب خداوند متعال است  و بواسطه شهادت مخلوق  بر جایگاه و رتبت او  در درگاه احدیت  نخواهد افزود و به حذف این الفاظ هم چیزی از فروغ  بدو ،قدر او نخواهد کاست . ذکر این عبارت موجب اختلاف و بغض  و عداوت مابین  اهل تشیع و سنت است  که هر دو  در متابعت شریعت  مطهرۀ  سید المرسلین (ص) شریک  اند و خلاف رضای  پیغامبر (ص) و امیر المومنین (رض) به عمل خواهد آمد.

لذا بمجرد اطلاع از مدلول این فرمان عالی ،بتمام مسلمین از اعالی و ادانی  بزرگ و کوچک  و مؤزنین شهر  ها و توابع و اطراف و اکناف باید  اعلام شود که از امروز به بعد این عبارت  که خلاف طریقۀ اهل سنت است ذکر نشود و نیز در میان حکام معمول است که  در مجالس بعد از فاتحه  و تکبیر ، دعای دوام  عمر پادشاه و ولی نعمت را  مینمایند، از آنجا که این  نحوه تعظیم  بیهوده و بی معنی  است ، خصوصاً امر و مقر می فرمائیم  که خوانین صاحب طبل و علم ، در این مواقع  حمد نعمای پادشاه  حقیقی را بزبان بیاورند . عموم رعایا اطاعت این احکام  واوامر را  بر عهده شناسند . هر کس  از  آن تخلف ورزد ، مورد غضب شهنشاهی  خواهد گردید .بتاریخ صفر  1149.[[2]]

با رواج مذهب جعفری  ، از این بابت کسانی که از داعیه  مذهب شیعه سرسختانه  دفاع و پیروی میکردند(متعصبین  شیعه) ناراضی و سر گشته گردیده و هر آن منتظر فرصتی می  گشتند  تا نادر را  از قدرت خلع وبعوض او کسی را  از خانواده صفوی  نصب نمایند و این در حالی بود که خانواده صفوی دو مراتبه  از طرف شاهان افغانی  محمود و اشرف غلجایی قتل عام  گردیدندو آخرین  شاه نام نهاد صفوی  شاه طهماسب ثانی نیز توسط نادر از بین برده شده و این آرزوی متعصبین شیعه  جامه عمل نمی  پوشید که صفویان دوباره در تاریخ  تکرار شوند.  با اینهم   در سالهای اخیر فرمانروایی او  ایرانیان  خشمگین وپیرو ،و خوشدار  صفویها  کوشیدند تا بهر ترتیبی  که امکان داشته باشد قدرت  این مرد را بشکنند . که زمینه بد گمانی  های زیادی را در مخیله  این پادشاه با پیش آمد  ها و پی آمد  های ناگوار که یکی از آنها  کور کردن فرزندش در یک توطئه بود ، در ذهن او  کاشتند به قسمیکه شاه  حتی به فرزندان و نزدیکان خود نیز بد گمان شده بود. در چنین حال و هوایی وضع روحی نادر قطعاً مناسب به  دوام سلطنت گسترده  ایران  نبود.ولی چنان واقع شد که سرداران صفوی بکلی  از صحنه  حیات بر چیده شده بودند که اگر  نادر از بین  میرفت باز اورنگ سلطنت در ایران  بخانواده دیگری تعلق میگرفت از این سبب  توطئه  های که بر علیه  نادر شاه افشار از سوی حلقات خوشدار به صفویان  براه انداخته میشد فقط ایران  را دستخوش اغتشاشات گسترده  میساخت. پیش آمد قزلباشان ایرانی باعث این شد که سرداران و سربازان  ایرانی شیعی مذهب  بکلی بد گمان گردیدیده و نادر را  واداشت  تا  در صدد بر آمد که به کمک افغانان  و تاتار ها و ازبکان  سنی مذهب  اردوی خویش ، یکباره سرداران  شیعه را از میان بردارد.زیرا او میپنداشت که اگر او به حیات این سرداران  شیعی مذهب و علاقمند به صفویه  پایان ندهد ، آنان به حیات پادشاه  سنی مذهب خویش  خاتمه خواهند داد . » [[3]]

 

119-2-5. نادر از کرمان به  مشهد:  (نادر توسط محافظین سلطنتی به قتل میرسد)

 

نادر در سال 1160در بیست و سوم ماه صفر  از کرمان به  مشهد رسید . مقارن همین ایام مردم سیستان سر به شورش برداشتند.نادر برادرزاده خود علی قلی خان  و سردار وفا دار خویش  طهماسب قلی خان  جلایر امیر کابل را  به سرکوبی شورشیان فرستاد. هنوز علی قلی خان و طهماسب قلی خان  به سیستان نرسیده بودند  که با عدۀ از  سیستانیان ساخته  سر به شورش برداشت  و چون سردار جلایر را با خود همدست و همدستان نمی دید ، وی را مسموم کرد   ومخالفت خود را با عموی تاجدار خود آشکار ساخت . در هممین ناحیه کردان  ناحیۀ خبوشان (قوچان) نیز شورش کردند  ونادر به سر کوبی آنان شتافت .شورش سیستان ونا فرمانی کردان خبوشان و سر کشی قوم قاجار در استرآباد و تشنجات سایر نقاط ، مثل تجمع مردم  تبریز در زیر لوای  سام میرزای دروغین و شورش شروان وقتل  حاکم آن منطقه ، نادر را  سخت به خشم آورد و او را واداشت که تصمیم نهایی خود را در مورد قلع و قم سرداران و بزرگان قزلباشیه  زود تر عملی سازد . برای این منظور نخست فرزندان خود  نصر الله میرزا  وامام قلی میرزا را به کلات فرستاد و عده ای از عمال ولایات را  که در  حضور او بودند دستور داد تا بعضی را نابینا کردند و برخی دیگر را محصلین شدید همراه داده به اوطان آنها رخصت کردند. سپس با سرداران ازبک وافغان قراربر قتل سرداران قزلباش در فردای آنروز نهاد. اما یکی از حاضران در جلسه شوم مزبور ، مراتب را به محمد قلی خان  کشیچی باشی(نگهبانان سرداران و شاهزادگان)  گفت و او نیز بچند  نفری از امرای قزلباش اطلاع داد و این عده که مرگ او را  محقق دانسته بودند ، در قتل نادر بیک دیگر همدستان شدند .»[[4]] جهت معلومات  به آخرین روز  های زندگی  نادر شاه افشار به این عناوین در جلد نهم باز شناسی افغانستان مراجعه  شود: داکتر لکهارت ،لحظات پایانی نادر شاه افشار ، ص 307؛ آخرین شام نادر  شاه افشار ،سرپرسی سایکس ، تاریخ ایران ، ص 895؛ دیورند مار تیمور ، کتاب نادر شاه افشارهمه در جلد  نهم باز شناسی افغانستان  تالیف نگارنده از ص275 تا 322)

گلستانه در مجمع التواریخ در مورد  توطئه قتل نادر شاه افشار توسط سرداران و کسانیکه برای حمایت  از جان و ناموس او سالها معاش و مواجب و امتیازات اخذ میکردند و محراق قوای شهنشاهی او را  تشکیل میداد و  مسئول امنیت او بودند ، ریخته شد که داستان این شب خونین  را  گلستانه مورخ مشهور  و معاصر او  برای معلومات مزید  خوانندگان  این بخش می آورم که البته  با مقایسه با نقل قول مارتیمور دیورند و سر پرسی سایگس در «تاریخ ایران» حقانیت موضوع بیشتر در نزد تاریخ نویس و کسانیکه آنرا میخواند، آشکارا میگردد عندلیب آشفته ترمی گوید این افسانه را[لقب نویسنده]:« شب یکشنبه یازدهم جمادی الثانی 1160،در منزل فتح آباد،دوفرسخی قوچان، محمد خان قاجار ایروانی و موسی بیک افشار  خلخالی وقوچه بیک گوندوزلوی افشار رومی  ومحمد صالح  خان قرقلوی  ابیوردی با هفتاد نفر جوان داوطلب  نیمه شب  به سمت سراپرده  نادر روانه شدند وتا رسیدن به پرده زنبوری  که اول باب سراپرده بود، از هیبت و سطوت نادری ، پای دلاوران از حرکت باز مانده ، سه نفر خود را به پرده زنبوری رسانیده  داخل سراپرده شدند. خواجه سرای که قاپوچی ( دربان) حرم بود ایشان را دیده خواست فریاد کند که یکی از شورشیان ،خود را باو رسانیده حلق او را چسپانیده  و گفت اگر حرفی خواهی زد کشته میشوی . بگو شاه در کدام خیمه است . خواجۀ مذکور محل  خوابگاه شاه را  اشاره نموده  همان وقت حلق او را فشرده جان  سپرد.»

آنشب نادر نزد یکی از زنانش که  دختر محمد  حسین خان  بود.او به خانم خود توصیه کرده بود که خواب بالای من  غلبه  میکند و اگر خوابم سخت برد مرا بیدار ساز و سپس بخواب رفت ودر آن وقت محمد صالح خان  محافظ مخصوص نادر که با توطئه چی ها شریک بود  نزدیک رسید .دختر محمد  حسین خان را که سر مارتیمور دیورند، و ژان کوره  آنرا "ستاره"  میخواند  سیاهی او را دیده  مرتعش شد  و دستی بپای شاه رسانید .شاه سراسیمه از جای  جست و چشم او به محمد صالح خان افتاده زبان به دشنام کشود، شمشیر را از غلاف بیرون کشید و از جای برخاسته به سوی اجل دوید  که پای او به تناب خیمه بند شده  بروی افتاد.محمد صالح خان شمشیر به کتف او انداخت  که یک دست او از بدن جدا شد.صالح خان را بعد از زدن ضرب از سطوت نادری ، دست از کار و پای از رفتار باز مانده  زمین دوز بود  که محمد بیک قاجار رسیده  نادر را  بخون  غلطان و صالح  خان را بحال خود گرفتار دیده  به جلدی پیش آمد و سر نادر را بریده از سراپرده بیرون آمد.

سرداران قزلباش خواستند  این مطلب را پوشیده نگهدارند تا هم اردو ، دستخوش غارت و چپاول نشود و هم آنان بتوانند بحساب ازبک و افغان برسند.ولی تقدیر با تدبیر سازگار نیامد .سران ازبک و افغان  خبر دار شدند ، از نظر احتیاط شباشب سنگین بار را ریخته  اسباب خوب و اسرای مرغوب را حمل شتران و بار برداران کرده به  سمت قندهار روانه کردند و خود با جمعیت خود که در حدود سی هزار نفر بودند منتظر  ماندند  و صبح  که خبر قتل  بهمه  کس و همه جا رسیده بود ، اردوی نادری بغارت رفت و در مدت کمتر از چهار ساعت  از آن همه شکوه و  عظمت  نادری  و از سراپرده و اردو و خیمه  و خرگاه اثری  باقی نماند و بقول  گلستانه مورخ  مجمع التواریخ:

 

                                            سر شب سر قتل و تاراج داشت    سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

                                            بیک گردش چرخ   نـــــیلوفری     نـه  نادر   بجا    مانـد و نـه نادری

 

سپس صاحب مجمع التواریخ اضافه  میکند :این مرد که به  نیروی دلیری  و توانایی اراده  کشور ما را  در دشوار ترین لحظات حتمی از سقوط نجات داد، پس از آنکه از سرزمین پهناوری از داغستان تا هند و از خوارزم تا بحرین  تسلط یافت .» [[5]]ولی سر انجام از اثر دسایس شوم  قزلباشان و خاندان  قاجاریه و سرداران مورد اعتماد خودش که هر کدام وظیفه امنیت شاه را به عهده داشتند بزرگترین شهنشاه  ایران و خراسان و ماوراءالنهر و هند را  در یک لحظه از بین بردند.

ناپلیون در مورد نادر در نامه ای به فتح علی شاه قاجار  می نویسد:«نادرشاه جنگجوی بزرگی بودکه موفق شد قدرت بزرگی  تحصیل کند .وی در مقابل مفسده جویان  سهمگین  و در برابر همسایگان  مهیب بود . بر دشمنان خود غالب آمد  و با افتخار سلطنت  کرد . ولی این فرزانگی را نداشت که هم بفکر حال و هم بفکر آینده باشد.      [[6]]

محمد  مهدی خان استرابادی  از وقایع نگاران  عهد نادری بوده و در مورد نادر گفته است:« نادر مثل همه زور گویان و فرمانروایان  بی منطق و مغرور ، نه اهل شور و مشورت بود و نه  کسی را شایسته شور و مشورت  میدانست» براستی هم که نادر مردمان زمان خودش  را که  هر روز مصروف دسیسه ساختن و درد سر بود  مستحق رایزنی و شور و مشورت نمیدانست . مخصوصاً کسانیکه در دور او  جمع شده بودند آنقدر  اعتماد نفس در آنها سراغ  نمیشد که نادر بالای آنها اعتماد کند از همین سبب  خدمتگاران صادق وی را  افواج  اوزبک ، ترک و افغان  تشکیل میداد. اگر  کسانیکه  در ارکان  این شاه جهان کشا دارای صداقت و هوشیاری ذاتی می بود چرا بمجرد کشته شدن نادر

،شاه   ایران در صبح اول بدون نادر شاه خبر قتل نادر بتمام جا ها رسیده بود ، در همان صبح زود اردوی نادری به غارت رفت  و در مدتی کمتر از چهار ساعت  از همۀ آن شکوه و  عظمت نادری و از سراپرده و اردو و خیمه  و خرگاه و خزانه  چیزی باقی نماند.بزودی ایران مستهیل و تکه تکه و پارچه شد و مورخ نامدار  دوره او  میر زا  مهدی خان استرآبادی در مورد بی ثباتی  خطه ایران بعد از نادر چنین  می نویسد :«با قتل نادر بدست محافظانش  ،در موجودیت امرای خائن و نالایق ایران به آن می مانست که « گلدانی چینی ظریف و قیمتی بدست کودکی افتاده باشد که از دستش افتاده و قطعه قطعه گردد.»[[7]]

 


 

[1]   فرا دریا  (آنطرف آمو دریا)

[2]   دکتر عبدالحسین ،نادر شاه و باز ماندگانش پیشین ، صص228-229 ؛ رک.قدوسی محمد یاسین ، نادر نامه،(انجمن آثار ملی ،1339)صص 542-544.

[3]  نوایی داکتر، پیشین ، ص 156

[4]   نوایی دکتر عبدالحسین ، نادر شاه و باز مانگانش ،مأخذ پیشین ،صص 163-  165.

[5]   نوایی دکتر محمد حسین ، نادر و بازماندگانش ، همان مأخذ ، ص176 تا 179.

[6]   همانجا ،ص180.

[7]   همانجا ،ص  169

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت