الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

 

 

1192-6.واکنش احمد خان ابدالی در برابرخبر قتل نادر شاه افشار توسط محافظین نزدیک اواز قول ژان کوره مولف کتاب  خواجه تاجدار و گلستانه صاحب مجمع التواریخ:

«احمد خان ابدالی که  فرماندار سواران افغانی  بود  خبر قتل نادر شاه را درطلوع سپیده دم  صبح روز  دوشنبه  16 جمادی الاخر1160هق. شنید و باور نکرد . زیرا بطوری که  گفته آمد کشته شدن نادرشاه ، بقدری  غیر عادی مینمود  که حتی برای نسقچی باشی(رئیس دژخیمان»، عجب بود  تا چه رسد به  دیگران .احمد خان ابدالی که در هنگام  قتل نادر مردی بود سی و پنج ساله و درشت استخوان  وبلند قامت  و دارای ریش بلند.هنگامیکه میخواست وارد میدان  جنگ شودزره  می پوشید و تلوار افغانی  از کمر می آویخت و سپر بر دوش می انداخت  اما تفنگ و تفنگچه را نیز فراموش نمی نمود .او مردی بود شمشیر زن  و هم تیر انداز و نسبت به نادر شاه ارادتی صمیمی داشت.او از سن  هجده سالگی وارد خدمت نادر شاه شد . و از سال اول خدمت  مورد  توجه نادر شاه قرار  گرفت و بطور مرتب ترقی کرد.

احمد خان ابدالی مردی بود ساده و بی پیرایه و این امتیاز را داشت  که در بین سرداران و امرای  کشور وسیع  نادری  از بکار بردن ضل الله  به نادر خود داری  میکرد و نادر را  به عنوان "تو" خطاب قرار میداد.نادر که میدانست احمد خان  خیلی ساده است او را آزاد  گذاشته  بود که وی را بعنوان (تو) طرف خطاب قرار دهد  واطرافیان نادر میدانستند که فقط احمد خان ابدالی است  که اجازه دارد  بنادر بگوید(تو)واگر دیگری آن جسارت را بکند  سرش برباد  می رود  واموالش ضبط می شود و به فرزندانش نخواهد رسید و در دوره  نادر شاه هرکس محکوم  به  کشته شدن  میگردید  اموالش نیز  ضبط  میشد .

شرح  جنگهای احمد شاه ابدالی در قشون نادرشاه ، و چگونگی ترقیات او با نظر مساعد نادرشاه  از حوصلۀ این سر گذشت بیرون است  و ما را از بیان  سرگذشت (خواجه تاجدار) باز میدارد .

ژان کوره  در کتابش (خواجه تاجدار) آورده است :مورخی  هم که  میخواهد  سرگذشتی را بیان  کند  ناگزیر است  که فقط به ذکر بعضی از  اسامی  اکتفا نماید . و از ذکر شرح حال آنها  منصرف شود  چون هرگاه بخواهد  شرح حال هرکس را  که نامش در سر گذشت  برده  میشود بیان کند، تاریخ او به اتمام  نمی رسد .

احمد خان ابدالی هم در سرگذشت ما  یکی از آن قلل کوه  میباشد و ما نامی از او  می بریم  و میگذریم  تا این که رشته مطلب اصلی را از دست  ندهیم .

احمد خان ابدالی بعد از اینکه خبر قتل نادر را شنید ، نتوانست  بپذیرد  مردی چون نادر را  کشته باشند، آنهم کسانیکه از طائفه او و خویشاوندانش هستند. ولی چند تن از افغانها به احمد شاه ابدالی گفتند سر بریده  نادر ، در قرارگاه او بر سر نیزه است . احمد خان ابدالی گفت  تا من با دو  چشم  خود   سر برریده او را نبینم باور نمیکنم  که نادر کشته شده باشد . زیرا هنگام شب قرارگاه نادری  طوری مورد  حفاظت  قرار میگیرد  که محال است کسی بتواند به پادشاه سوء قصد نماید .

افغانها گفتند  کسی که  نادر را با همدستی چند نفر دیگر بقتل رسانیده دیشب  فرمانده  قراولان  خاصه  در قرارگاه نادر بوده  و چون تمام قراولان  خاصه از فرمان  وی  اطاعت میکردند، کسانیکه میخواستند نادر را بقتل برسانند بدون اشکال وارد  خیمه اش گردیده  سرش را بریده اند  وزن نادر هم  که  دیشب در خیمه اش بود کشته شده  است .احمد خان ابدالی  پرسید  دیشب در قرارگاه نادر ، فرمانده قراولان خاص که بود ؟افغانیها گفتندقوچه بیک افشار ارموی . امیر افغانی با نفرت بانگ زد آیا مردی که  باید مستحفظ نادر باشدو او را از خطر حفظ کند، پادشاه را  کشته است ؟ افغانها گفتند بلی و تو میتوانی ببینی . احمد خان ابدالی تلوار را در  کمربست و (بق) خود را  روی دوش انداخت و براه افتاد . (بق پارچه طویل و عریض است که افغانیها روی دوش خود می اندازند وبه عبارت  دیگر شال سر شانه )

وقتی احمد خان ابدالی به قرار گاه نادر رسید  چشمش به سر بریده آن مرد بزرگ افتاد  جارچیان  همچنان به دو زبان ترکی  وفارسی میگفتند  که نادر کشته شد و علی قلی میرزا برادر زاده نادر ، پادشاه ایران است .

احمد خان ابدالی از  کسانیکه در اطرافش بودندراجع به چگونگی قتل نادر  تحقیق کرد  وآنها  گفتند که سه تن از امرای افشار  که یکی از آنها دیشب افسر نگهبان قرارگاه نادری بوده به اتفاق یکی از امرای قاجار ایروانی ، نادر را بقتل رسانیدند . احمد خان ابدالی آهسته گفت: ای بی غیرتها ... ای نمک بحرام ها . . . شما مردان گمنام وبی بضاعت بودید  که بطفیل نادر دارای ثروت و مقام شدید و اگر توجه نادر نبود تا آخر عمر می باید  با فقر و گمنانی بسر میبردید . احمد خان ابدالی مراجعت کرد و وارد خیمه خود شد و گفت که صاحب منصبان افغانی و ازبک در خیمه وی  جمع شوند چون نادر شاه ، فرماندهی سواران اوزبک را هم به احمد خان ابدالی  واگذار کرده بود .

بعد از اینکه صاحب منصبان جمع شدند احمد خان ابدالی  گفت :شما میدانید که رابطه ما با افشار ها خوب  نیست و اگر وفا داری ما نسبت به نادر شاه نبود و هرگاه قدرت نادری از ما حمایت نمی کرد ، افشار ها، در هر موقع فرصتی بدست می آوردند و ما را نابود  میکردند. شما میدانید که من قسم  خوردم که به نادرشاه وفا دار باشم  و تا امروز بعهد خود باقی بودم . ولی امروز  که او  کشته شده  دیگر تعهدی ندارم.

لابد شنیده اید  کسانیکه نادر را  کشتند میگویند که علی قلی میرزا  بعد از او پادشاه ایران  است  و علی قلی میرزا هم یک افشاری میباشد  و از ما نفرت دارد .صاحبمنصبان  ازبک و افغانی  که در خیمه احمد خان ابدالی بودند، گفتۀ او را  تصدیق کردند. احمد خان ابدالی  گفت  کسانیکه نادر را  کشته اند  میخواهند جای او را بگیرندو هر چه در اردگاه   هست بتصرف  در آورند. خوشبختانه  ما در این اردگاه  از  وی قوی تر هستیم  و میخواهیم انتقام نادر را  از افشاریها بگیریم و هر چه در اردوگاه   هست به تصرف در آوریم  زیرا اموال نادر  در این اردگاه بما میرسد  که نسبت به او  وفا دار بودیم  نه با افشار  ها  که به نادر خیانت  کردندو با اینکه خویشاوند پادشاه ایران بودند او را  کشتند. من عقیده دارم که باید  فوری اسپها را زین  کرد و برای ضبط اموالی که در این اردگاه   و بخصوص در قرارگاه  نادر هست آماده شد.

صاحب منصبان افغانی  با هیجان  گفته  احمد خان ابدالی را پذیرفتنداما صاحب منصبان ازبک  از آن  گفته استقبال نکردند واحمد خان ابدالی به آنها گفت  هر چه  نصیب ما شد  به تناسب شماره افراد  بین خودمان  تقسیم  میکنیم  و شما هم به اندازه ما سهم خواهید برد.  وقتی حاحب منصبان ازبک  شنیدند که سهم آنها از  اردگاه  نادر به اندازه  سهم صاحب منصبان افغانی است  موافقت کردند که در جنگ و یغما شرکت نمایند و همه برخاستند بروند و به افراد خود بگویند که اسپ  ها را زین کنندو برای جنگ و تاراج  بحرکت در آیند.

نادرشاه دارای دو گنج بود  یکی گنج ثابت در قلعۀ طبیعی (کلات) که بعد از این  که محل گنج نادر شد  موسوم به کلات نادری گردید .دیگری گنج متحرک که پادشاه ایران در سفر و یا حضر با خود داشت و گاهی از آن  گنج بخشش میکرد و انعام  میداد . گنج متحرک نادر  عبارت بود از  چندین صندوق زر و جواهر  و خیمه  های سلطنتی و جواهری که خود نادر بر کلاه  و پیکر نصب میکرد و ظروف زرین آشپزخانه  و وسایل زرین آبدار خانه ، از میوه خوری و آجیل خوری و شربت خوری گرفته  تا قهوه خوری  و قلیان  های مرصع و زین ها و یراق (اصلحه و ساز وبرگ نظامی)های زرین و مرصع.

در قرارگاه نادر  در فتح آباد، علاوه بر گنجینۀ فوق ، مقدار زیادی اشیای گرانبها موجود بود که به رجال دربار نادری  تعلق داشت . ما نمیدانیم ارزش گنجی که در قرارگاه  نادر وجود داشته چقدر بودولی از روی نوشته پزشک نادرشاه  که اروپائی بود  میتوان  تخمین زد که  حتی گنج متحرک  نادر شاه ثروت فوق العاده ای بوده است  چون او مینویسد  خیمه ی بزرگ نادر شاه  که هنگام سفر ، در آن بار عام  میدهد  یک ملیون و نیم  لیره فرانسوی  ارزش دارد  و واضح است که  بهای گزاف آن خیمه  از تزئینات آن بود  نه خود چادر .

گنج  متحرک نادر شاه چون در قرارگاه نادری بود ، در آن روز ، امرای افشاری  بر آن نظارت داشتندو احمد خان ابدالی میخواست آن را از امرای افشاری بگیرد.

سواران افغانی و ازبک به قرارگاه نادر حمله  کردند.امرای  افشاری که در آنجا بودند در قبال حملۀ  مزبور غافل گیر نشدند . چون حدث می زدند که ممکن است از طرف وفاداران نادرشاه ،به آنها حمله شود و بهمین جهت تمام سواران  افشاری را اطراف خود جمع کردند که اگر مورد حمله قرار بگیرند، دفاع نمایند.اما شمار سواران افغانی و ازبک     بیش از شمار سواران افشاری  بود و امرای افشاری  میدانستند که نمیتوانند  مقاومت نمایند.قوچه بیگ افشار  ارموی سوار بر اسب شدو خود را بمرز قرارگاه نادری رسانید  و فریاد زد  ای احمد خان ابدالی  تو چه میخواهی و برای چه بما حمله  میکنی؟ احمد خان ابدالی گفت باید من  انتقام خون  نادر را بگیرم .قوچه بیگ بانگ زد به تو چه مربوط است که انتقام خون نادر را بگیری ؟تو مردی هستی افغانی ، و نادر یک افشاری بود و اگر یک افشاری بگوید که میخواهد  انتقام خون نادر را بگیرد  گفته اش  قابل پذیرفتن است ولی حرف تو قابل پذیرش نیست .احمد خان ابدالی با لهجه مخصوص  خود گفت : نادر شاه ، پادشاه و فرمانده من  بود و شما او را  کشتید و من باید به تقاص خون او ( تقاص ازیکدیگرقصاص‌گرفتن, تاوان‌گرفتن, معامله( مصدر ) قصاص گرفتن از هم . 2 - تاوان گرفتن . 3 - معامله بمثل کردن .)  شما را تلواری کنم(یعنی با تلوار شما را قطعه قطعه نمایم).قوچه بیگ فریاد زد امروز پادشاه ایران علی قلی میرزا است و ما همه مطیع و فرمانبردار او  هستیم و جنگ تو با ما ، خصومت با علی قلی میرزا میباشد و کوچکترین ضررش برای تو این است که منصب خود را  از دست خواهی داد و ضرر بزرگش این میباشد  که سرت برباد خواهد رفت و خانواده و طائفه ات  نابود خواهد  گردید.احمد خان ابدالی  گفت  سر من ، از سر نادر گرانبها تر نیست . قوچه بیگ افشار ارموی گفت  من میدانم که تو از روی تعصب ، مبادرت بجنگ  نمی کنی  و خونخواهی تو  که یک افغانی هستی ،در مورد قتل نادر شاه، دور از  عقل و منطق  است و تو میخواهی که  غنیمت بدست بیاوری .لذا بهتر این  است  که دست  از جنگ برداری و من با علی قلی میرزا پادشاه جدید  ایران میگویم  مقداری از غنایم اینجا را بتو بدهد و ترا بخدمت خود بپذیرد . احمد خان ابدالی گفت آب  علی قلی میرزا و من بیک  جو ،نمی رودو من نمیخواهم در خدمت او در آیم .قوچه بیک افشار ارموی  از مذاکره  کردن با احمد خان ابدالی دو منظور داشت .یکی اینکه او را از جنگ منصرف سازد و دیگر اینکه دفع الوقت کند تاعلی قلی میرزا  وارد قرار گاه نادری گردد.احمد خان ابدالی باوجود سادگی  حدس زد که منظور قوچه بیگ  دفع الوقت  میباشد  وشاید امیدوار به وصول  کمک میباشد  و مذاکره را قطع نمود و حمله  کرد . حمله سواران افغانی و ازبک با تیر اندازی تفنگ شروع شد و به زودی افغانها و ازبک  ها  دست به تلوار و شمشیر بردند. امرایی که قاتل نادر شاه بودند فرماندهی جنگ را بر عهده  محمد بیک قاجار ایروانی   که فرمانده سواران افشاری بود  گذاشتند  و فرماندهی محمد بیگ قاجار نشان میدهد  که نادر خیلی به امرای افشاری  که خویشاوند او بودند اعتماد  نداشته وگرنه فرماندهی سواران را بیک امیر قاجار  محول نمیکرد .

محمد بیک  قاجار ایروانی  سواران افشاری را دو دسته کرد و دستۀ از آنها را   مامور نمود  که با افغانها و ازبک ها بجنگند و قسمت دیگر مامور شدند  که از دور  به سوی افغانها و ازبکها تیر اندازی  نمایند واگر دیدند که به اثر اختلاط فریقین ، نمیتوان  تیر اندازی کرد ، و بجای دشمن ممکن است  دوست بقتل برسد  بطور منظم  عقب نشینی نمایندو از قرارگاه نادری خارج شوندو هنگام عقب نشینی هر چیز را که ارزرش دارد و قابل حمل است  با خود ببرند و تا آنجا که امکان دارد  نگذارند اموالی که در قرارگاه  هست بدست افغانها  و ازبک  ها بیفتد.

افغانها و ازبکها که زیر فرمانده احمد خان بودند  با قدرت می جنگیدندو خود احمد خان با تلوار پیکار میکرد و ضربه های مهلک بر اسبان و سواران افشاری  وارد می آورد . افشاریها هم  مردان دلیر بودنداما به مناسبت کمی افراد، نمیتوانستند جای کسانی را که بقتل میرسند پر کنند  و بعضی از مورخین نوشته اند  که شمارۀ افغانها و ازبکها در آن روز سه برابر  سواران افشاری بوده است .

بزودی قرارگاه نادر مستور از نعش سواران ولاشه  اسبان گردید  و خون زمین را ارغوانی کرد  و سواران افغانی و ازبک  ها به  خیمه ها رسیدندو آن دسته از مردان افشاری که مامور بودند بطور منظم  عقب نشینی نمایند، به اتفاق امرای افشاری ، هر چه را که دارای ارزش و قابل حمل بود  از قرارگاه خارج  کردند. لیکن خیمه  های  گران بها  و بعضی از اشیای سنگین وزن وقیمتی  که به سهولت قابل حمل نبود  بجای ماند ، امرای افشاری هنگام عقب نشینی  صالح بیک افشار را که مجروح بود  با خود بردند و سر بریده نادر را  نیز فراموش نکردند و از قرارگاه خارج نمودند . اما جسد بی جان  نادر و نعش ستاره زن مسیحی او   در قرارگاه بجای ماند .. .   بعد از اینکه سواران افشاری  از قرارگاه نادر پا به فرار گذاشتند، احمد خان ابدالی  به اردگاه  مستوگی گردید وهرچه در قرار گاه نادر  وسایر قسمت های اردوگاه بود به تصرف در آورد  . خیمه  های گرانبها ی نادری  با تلوار و شمشیر  قطعه قطعه شد  و بتاراج رفت  و فرش های قیمتی  را که در خیمه ها  گسترده بود، بردند.

پس از آنکه قرارگاه نادر و اردگاه از هرچه قابل بردن بود تهی شد ، سوران افغانی و ازبک ، راه باز گشت  به اوطان شان را پیش گرفتند افغانی ها به افغانستان و ازبکها  هم بسوی ازبکستان روانه  گردیدند.(در این جا مولف  به اشتباه جغرافیایی برخورده  است  در حالیکه در زمان قتل نادر شاه افشار نه افغانستانی وجود داشت و نه هم ازبکستانی البته منظور مولف  سرزمینهایی میباشد که در مدت  حدود یک قرن بعد بنام افغانستان مسمی گردید و همچنان ازبکها  به احتمال قوی که بطرف مرو  خیوه  جایی که  در رقبه نادرشاه افشار داخل  بود رفته باشند(مولف)). .  . از آن  پس علی قلی میرزا برادرزاده  نادر افشار که والی  سیستان بود و برنامه قتل نادر شاه افشار را ریخته بود  خودش را بنام  علیشاه  پادشاه ایران  خواند . او  در ضمن راه با امرای افشاری و  محمد بیک قاجار ایروانی و سپاهیان شکست خورده  اش  که بسوی او می آمدند بزودی دریافت که از اثر  حمله افغانها و ازبکها  از قرارگاه فراری شده و آنجا را تخلیه نموده اند.او علی قلی میرزا فرماندهی سواران را به عهده گرفت و بیست تن از سواران را جهت اکتشاف فرستاد که بفهمند افغانها  و ازبکها در کجا هستند و چه میکنند؟سواران اکتشاف مراجعت نمودند و گفتند اردگاه خالی است  و آثار در هم ریختگی در همه جا نمایان است و کرگس  ها  مشغول خوردن اجساد مقتولین هستند.علی قلی میرزابه عجله خود را به اردگاه رسانید که بداند سواران  افغانی و ازبک کجا رفته اند.کسانیکه برای  تحقیق رفته بودند  بر گشتند  و گفتند  سواران  افغانی و ازبک راه   مشهد درپیش گرفته اند.علی قلی میرزا  که در فکر تصاحب  گنج نادری در قلات بود نمیتوانست باور کند  که افغانها و ازبک ها  بعد از تحصیل موفقیت  در اردگاه ، بفکر تصرف گنج نادری نیفتند. علی قلی میرزا در اردگاه نادر تنها کاری که کرد این بود که اخطار نمود از آن ساعت به بعد وی پادشاه ایران است و باید او را علیشاه بخوانند..علیقلی میرزا  در صددبر نیامد که جنازۀ بی سر عموی خود را دفن کند  ولاشه بی سر او و ستاره و اجساد کسانی را که در جنگ  کشته شده بودند ، بوضع خود گذاشت و با امرای قاتل نادر شاه از  جمله صالح بیک  افشار که مجروح بود بسوی کلات نادری براه افتاد علی قلی میرزا که در آن  روزموسوم به  علیشاه شد فکر میکرد که رفتن احمد خان ابدالی  بسوی مشهد  خدعه ایست و او تصمیم گرفته  رد خود را گم  کند و بطور حتم از راه دیگر  خود را به کلات نادری  خواهد رسانید .

احمد خان ابدالی و سواران ازبک  بطرف جنوب که راه  مشهد بود رفته بودند ، در حالیکه  راه بطرف کلات نادری می بایست  از طرف شمال پیش گرفته  میشد  که  علی قلی میرزا به همان مسیر شمال  در حرکت بود  .او که در رسیدن به  کلات نادری  عجله داشت به سواران  توصیه نمود که در فکر مرگ  اسپ  های خود نباشند  و عمده این است که آنها بتوانند خود را  هرچه زود تر به کلات برسانندو کسی بر آنها سبقت  نگیرد .

حقیقت امر این  است که احمد خان ابدالی بفکر تصاحب گنج  نادری در کلات نیفتاد  چون بعد از اینکه اموال قرارگاه نادری  و اردگاه را بدست آورد  تصور کرد  غنی شده است و به  چیز دیگر احتیاج  ندارد . یا اینکه  نخواست فرصت را برای بدست  آوردن  سلطنت در (قندهار ) از دست بدهد و عزم کرد که خود را (به زود ترین فرست از طریق هرات  و فراه  که کوتاه  ترین راه بود به قندهار برساند.)و تاج سلطنت را بر سر بگذارد و اگر اوقات خود را  صرف  تصرف گنج نادری در کلات  میکرد از تصرف و سلطنت قندهار باز خواهد ماند .»[[1]]

 

در شب قتل  نادر شاه افشار که در سراپرده اش توسط خاص ترین افراد  معتمدش  بقتل رسید  از قول مورخ  گلستانه  آخرین ساعات و صحنه قتل او را باز گو  میکنیم: « شب یکشنبه یازدهم جمادی الثانی 1160،در منزل فتح آباد،دوفرسخی قوچان، محمد خان قاجار ایروانی و موسی بیک افشار  خلخالی وقوچه بیک گوندوزلوی افشار رومی  ومحمد صالح  خان قرقلوی  ابیوردی با هفتاد نفر جوان داوطلب  نیمه شب  به سمت سراپرده  نادر روانه شدند سه نفر خود را به پرده زنبوری رسانیده  داخل سراپرده شدند. خواجه سرای که قاپوچی ( دربان) حرم بود ایشان را دیده خواست فریاد کند که یکی از شورشیان ،خود را باو رسانیده حلق او را چسپانیده  و گفت اگر حرفی خواهی زد کشته میشوی . بگو شاه در کدام خیمه است . خواجۀ مذکور محل  خوابگاه شاه را  اشاره نموده  همان وقت حلق او را فشرده جان  سپرد. ودر آن وقت محمد صالح خان  محافظ مخصوص نادر که با توطئه چی ها شریک بود  نزدیک رسید . شاه سراسیمه از جای  جست و چشم او به محمد صالح خان افتاده زبان به دشنام کشود، شمشیر را از غلاف بیرون کشید و از جای برخاسته به سوی اجل دوید  که پای او به تناب خیمه بند شده  بروی افتاد.محمد صالح خان شمشیر به کتف او انداخت  که یک دست او از بدن جدا شد.صالح خان را بعد از زدن ضرب از سطوت نادری ، دست از کار و پای از رفتار باز مانده  زمین دوز بود  که محمد بیک قاجار رسیده  نادر را  بخون  غلطان و صالح  خان را بحال خود گرفتار دیده  به جلدی پیش آمد و سر نادر را بریده از سراپرده بیرون آمد.(صفحه 30در همین اثر) ضمناً یاد آور میشوم  که  این رویداد غم انگیز و شوم را داکتر عبدالحسین نوایی در کتاب  "نادرشاه و بازماندگانش" ،صص163-165؛سرمار تیموردیورند ،"کتاب نادر شاه"؛ "تاریخ ایران" ، سرپرسی سایکس،ص895؛"بازشناسی افغانستان" ، ج: نهم ،تالیف نگارنده ،صص275-322 بیان گردیده است.

کذا «سه پاسدار ترک در باری  در همین شب 11جمادی الثانی 1160 که از جمع  خاصان  نادر شاه بودند ، در ناحیه فتح آباد قوچان  خراسان  غربی ، گسترۀ کهن زیستاری بهم  پیوسته را در این گوشه آسیا، حد اقل از نظر مرز  های سیاسی  ، با سرنوشت  نا پیوست  گره بست.

شبی که نادر افشار با شمشیر ها  قطعه قطعه  میشد، سراپرده اش  در محضر هزاران  جنگاور قزلباش به شمول واحد  های  شانزده هزار نفری  سواره  به سالاری نور محمد خان غلزایی (غلجایی) و معاونت احمد خان ابدالی  در همین ناحیه بر پا  ایستاده بود.

علی قلی میرزا برادر زادۀ  شاه ، با آگاهی از نیت  عمومی جنون زده ، در کشتن همه  سران دربار ، چنان وارفته بود  که عزم  کشتن عمو جزم  کرده بود . او شبی در گوش سه مقرب درگاه چنین  تلقین کرد :سر نادر را بدون ملاحظه ی زنش از تن جدا کنید  که او هفت جان دارد . چهار نگهبان در چهار گوشه ی خیمه  کشیک میدهند  و هر چهار شان را بکشید .«نادر در مواقع  فوق العاده نعره می زند.» سلاخی نادر همانا سر آغاز دوران سلاخی انوشه  (بی مرگ بی زوال ، جاودان  جاوید) ایام مرز های     شرقی فارس  در منطقه بود .

قوچه بیک افشار ارموی ، محمد بیک قاجار ایروانی ، صالح محمد افشار و موسی بیک افشار ، شب هنگام به  خیمه  گاه «خسرو  گیتی ستان»ریختند و با شمشیر  های آخته ، به زندگی او  و همسر مسیحی اش –ستاره- پایان دادند .(سرمارتیمور دیورند  نیز  خانمی را که در شب قتل  نادرشاه افشار به خیمه گاه حاضر بود ستاره گفته اما از  قتل وی سخنی بمیان  نیاورده و ذکر کرده است که صالح خان  توسط ضربت دشنه همین ستاره بانوی شاه، در جریان  قتل نادر شاه از زندگی ساقط گردیده ولی سرپرسی سایکس و دکتر عبدالحسین  نوایی این خانم را دختر محمد  حسین خان  خوانده  است) و سر پادشاه را در بارگاه شاهی به نیزه کشیدند.»[[2]]

 

 


 

[1]   ژان گوره ، خواجه تاجدار، ترجمه ذبیح الله  منصوری ، انتشارات امیر کبیر ، تهران: 1361، جلد اول ،صص41تا 67.

[2]  مامون ، عبدارازق، برسی فشرده ای از میراث  احمد شاه ابدالی سلطنت گرسنگی، زمستان 1392 ، دهلی ،ص3 رک. محمد کاظم ، "عالم آرای نادری "با تصحیح  محمد امین ریاحی ؛ ایران و نادر شاه افشار  نقل از مینورسکی ، ترجمه رشید یاسمی . (صفحه را ذکر نکرده)

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت