دستگیر نایل

 

رحمت و گناه

زسازِ معبد رحمت همین نواست بلند

 که ای عدم صفتان، کاشکی گناه کنید 

 ابوالمعانی بیدل 

گناه و رحمت( بخشش)،دو مفهوم متلازم اند.رحمت، از صفات خداوند است و گناه، کار بنده گان خدا. پاداش گناه،هم در قوانین الهی وهم در قوانین مدنی وکشوری.مجازات و کیفر است. آدمی را گزیری از گناه نیست. چون خشت اول عمارت زنده گی را پدر ما آدمیان( حضرت آدم) بر بنیاد «گناه» نهاده است.هبوط (آدم) از بهشت به دلیل خوردن میوهء ممنوعه (گندم) اتفاق افتاد.

پدرم روضه ء رضوان به دو گندم بفروخت 

 نا خلف باشم اگر من ، به جوی نفروشم ( حافظ)

 عُرفا میگویند که گناه گاهی.سبب نجات آدمی از گمراهی هم می گردد. مولانا  در مثنوی داستان ها وتمثیل های فراوانی در این رابطه دارد. مولانا،معصیتِ مقدس را بِه از هر طاعتِ ریایی می داند:

معصیت کردی، بِه از هر طاعتی

اسمان پیموده ای هر ساعتی 

آدمی،همیشه گرفتار آرزو  پروری ها است.این آرزو های تمام ناشدنی اند که آدمی گولِ دشمن،یعنی شیطان را می خورد.اما در واقع این خودِ ما هستیم که موجب بدبختیها و گرفتاری های خود میشویم وبعد، گناه خود را بگردن دیگران واز جمله (شیطان) می اندازیم.:

بر هر که به دیده ء بَد، می نگری

  در چنبرهء دیده ء خود می نگری (مولانا )

گناهی که عارفان خود را به ان ملزم می دانند و انرا مقدس هم می انگارند، در هر آیین و مذهبی که باشد،عشق است. خداوند از بنده گانش هیچ چیزی نمی خواهد.به جز از نیاز. زیرا در درگاه او همه چیز هست.جز نیاز: 

 بغیر عشق نداریم هیچ آیینی 

 گزیده ایم چو پروانه، سوختن مذهب.(بیدل)

بیت های دیگر از بیدل: .        

_زفرق امتیاز کعبه و دیرم چه می پرسی 

 اسیر عشق بودم هرچه پیش امد،پرستیدم 

 _ هیچکس در بارگاهِ آگهی مردود نیست 

 صافی آیینه با گبر و مسلمان، آشناست

 ایینه ئ دل که صیقل یافت یعنی به حق واصل شد،گبر و مسلمان خود را یکسان می بیند.در درگاه او همه یکسان است.او با همه اشنا است.هیچکس از بارگاه او مردود نیست؛ اوست که همه دل ها را صیقل می زند.

چون سگ کهفی که از مردار، رَست 

 بر سرِ خوانِ شهنشاهان نشست 

 تا قیامت می خورَد او پیش غار 

آبِ رحمت ، عارفانه  بی تِغار (مولانا ) 

 _ محیط رحمتِ حق، دامنِ آلوده می خواهد

 گناه نا کرده رفتن در حریم او، گنهکاری ست (؟) 

_ جهان محاسب خویش است زاهدان، معذور

 گناه ما ز صوابِ شما، که می پرسد ؟ (بیدل) 

 حافظ، غزل زیبایی دارد که آوردن چند بیت آن بی مناسبت نیست:

 عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

  که گناهِ دیگران بر تو، نخواهند نوشت 

  من اگر نیکم اگر بد،تو برو خود را باش 

هرکسی ان درَوَد عاقبت کار، که کِشت

نا امیدم مکن از سابقهء لطف ازل

تو پسِ پرده چه دانی که کی خوبست و که زشت

 نه من از پرده ء تقوا بدر افتادم و بس  

پدرم نیز بهشتِ ابد از دست، بهشت                                                                                        :

حافظ از رندان خراباتی است که از داشتن گناه عشق،هیچ باکی ندارد. وجای خود را در بهشت وصال خدا می بیند و به خدا شناسان ریایی و شیخ و شحنه و محتسب،نهیب می زند :

نصیب ماست بهشت ای خدا شناس برو

  که مستحق ِ کرامت، گناه کارانند 

 خواننده عزیز، این گناه را به اشتباه نگیرند که حساب رندان ِعشق با گناهِ جنایتکاران جنگی و ترور های انتحاری و قتل عام بنده گان بیگناه جدا است.

 حکیم سنایی، این درد جانسوز عشق را این گناه مقدس را، این نیاز رسیدن به وصال را چه زیبا بیان کرده است و میگوید که ما، به طاعات وعبادات، مردِ این راه نیستیم.عاجزیم، سرِ نیاز به درگاهت داریم. تنها کرَم و رحمت تو است که ما را به آن درگاهِ آزاده گی و استغنا هدایت میکند:

ملکا! گرچه ما نه مردِ تو ایم //  دست پروردِ سوز و دردِ تو ایم 

 عاجزی چند بی سرو سامان //  باد در دست و خاک، بر دامان 

 می کنیم از سرِ گنه کاری // ناله و آه و گریه و زاری

 رحمت ات، کار سازِ رنجوران //  کَرم ات، دلنوازِ مهجوران 

بر درت، ذره ای زعجز و نیاز //  بهتر از صد هزار حج و نماز                                                              

جون 2016 _ لندن  

 

 


بالا
 
بازگشت