محمد عالم افتخار

 

 

«گناه اولیه» آدمی؛ با استوپیدیای بشر چه رابطه دارد؟

 ــ بخش دوم و پایانی ــ

                   (در پیوند به پیام بی بی گوهر شاد ترکمنی)

تماس ایمیلی مهمی از اسم بانو گوهرشاد ترکمنی داشتم؛ با اینکه نمیدانم نام شان حقیقی است و یا مستعار؛ معهذا برایم خاطرات جریده وزین «پیام وجدان» را زنده کرد که در دوران "دهه دموکراسی" توسط شخصیتی متخلص به «ترکنمی» انتشار می یافت.

بخشی از همین پیغام ایشان در پای مقاله سوم «میخ های و بیخ های طوق لعنت گردن ما» در انترنیت نیز انتشار یافته است.

به غرض جلوگیری از درازی نوشتار؛ متن کامل را در فارمت نشر شده؛ می آورم:

«اکتبر 21, 2016 در 9:07 ب.ظ

محترم افتخار

میخواهم لطف کرده درین باره که گناه و گناه اولیه که مذاهب ابراهیمی ایقدر زیاد در باره آن بالیده اند با این نظریه انیشتین بزرگ چه ارتباط پیدا می‌کند و خود این مذاهب استوپیدیای بشر حساب میشوند یا نی ـ و چطور میتوانیم به اینها معرفت پیدا کنیم؛ یک اندازه روشنی اندازید.

با احترام  گوهرشاد ترکمنی »

 

اینک دوام عرایض خدمت ایشان و سایر عزیزان:

 

آدم چگونه ساخته شد؟

در ادامه می خوانیم:

 «خداوند به فرشتگان فرمان داد که یک مقدار خاک از روئ زمین جمع کنند. و ایشان چند قسم خاک  را گرد آورده و با آب های مختلف آنرا خمیر کردند. اندام آدم از این خمیر ساخته  شد ...آدم ... مدت چهل سال به صورت خمیر و بعداً مدت چهل سال به شکل گِل پخته بود و سپس تجسم یافت. درین حالت هم مدت چهل سال بر او گذشت. بعداً خداوند در او روح دمید و زنده گردید ... حینی که خداوند اندام آدم  را پیدا کرد؛ طول قامتش 60 گز بود و در بدنش 360 رگ و 240 پئ و در سرش از گردن به بالا 7 سوراخ وجود داشت.»

قصهء پیدایش آدم در تورات نیزهست ولی نه با اینهمه حشو و زواید. قسمت اخیر باب اول و باب های دوم و سوم و چهارم سِفر پیدایش به همین قصه اختصاص دارد. ولی در تورات از عزم قبلی ی خدا در آفریدن آدم به حیث خلیفه در زمین سخن نمی رود و نیز فرشتگان به چنان امتحان حیرت آور مأمور نمی شوند و لذا عدم سجود و طرد ابلیس نیز از این رهگذر وجود ندارد.

  اما حوا در بهشت توسط مار که زیرک ترین خزنده گان است؛ فریفته می شود و از میوهء درخت  ممنوع  که تورات آنرا «درخت معرفت نیک و بد» می خواند؛ می چشد و چون لذت آنرا اعلا می یابد؛ به جفت خود آدم هم می خوراند! آنان چون از میوهء این درخت می خورند «عارف نیک و بد» می شوند و به اولین بدی در وجود خود که عریان بودن شرمگاه هایشان است؛ واقف می گردند.

در اینکه آدم و حوا از برگ های درخت انجیر مخصوصاً برای ستر عورت خود مدد می جویند؛ سخن تورات و قرآن یکیست. ولی تورات مانند برخی از مفسران قرآن نمی گوید که درین هنگام درختان  بهشت از آنان می گریختند و آدم (و حوا) را ـ که به کمال دانش ها و به معلمی ی فرشتگان رسانیده شده  بود ـ چنان  نادان و خِپِل نشان نمی دهد که کم شعور تر از درخت انجیر باشد و درخت انجیر(یا درخت حنا) با ترحم و رقت احساس؛ برگ های خود را جهت پوشانیدن عورت آدم و حوا بر شرمگاه های آنان بنشاند.

در تورات دلیل اینکه آدم و حوا از بهشت اخراج و به زمین محکوم به گذران پر مشقتی می شوند؛ خلافت خدایی نه، بلکه این است (آیات 22، 23 و 24 باب سوم سِفر پیدایش):

«و خداوندِ خدا گفت: همانا آدم مثل یکی از ما (خدایان) شده که عارف نیک و بد گردیده؛ اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند * پس خداوندِ خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود؛ بکند* پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی ی باغ عدن؛ کروبیان (فرشته گان) را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند*»

البته تحلیل و تعلیل و چون و چرای تفاوت های قرآن و تورات (و کتب مقدس ادیان غیر ابراهیمی)  در این مورد و سایر زمینه ها طئ سیر و سلوکی که ما در جستجوی مبداء معرفت می باشیم و از مقصد  به جانب مبداء در حرکت افتاده ایم؛ جا ندارد!

لذا با آنچه گفته آمدیم متأسفانه بابای 60 گزهء هزار سالهء هزار اولادهء ما که خلیفهء خدا در زمین  هم بوده وعلم های فراوان مورد ضرورت این خلافت عظیم را نیز داشته است؛ آن مبداء معرفتی که ما  می جوئیم بوده نمی تواند؛ چرا که پیش از وئ؛ زمین موجودیت داشته و او از خمیر خاک و آب زمین  ساخته شده است!

اکنون پرسش اینست که آیا آن زمین همین زمینی بوده است که ما هم اکنون در آن زیست می کنیم؟ آیا در آن حیات یعنی جانوران دیگر وجود داشته است یا چطور؟

گرچه مشکل است در قرآن به این پرسش پاسخی صریح دریافت کرد اما «کاسه های داغتر از آش» یعنی مفسران شمشیر به دست قرآن؛ به این پرسش ها پاسخ  داده اند: در همان «قصص القرآن» می خوانیم:

«در تاریخ عربی بدایع الزهور آمده است که جبرئیل ...آدم... را به روز جمعه وقت طلوع آفتاب در هندوستان بر فراز کوه راهون فرود آورد. در تفسیر صاوی آمده است که آدم ... در هند در منطقه ای که به نام سراندیپ است؛ فرود آمد و ... حوا... در سرزمین جده ـ  در ساحل دریای شور ـ پایان شد .... در تاریخ عربی آمده است که مدت هجران و جدایی آدم و حوا 500 سال بود.»

آری! 500 سال مردی تنها در زمینی خشک و بی بشر و بی حیات؛ اینجا و زنی تنها تحت عین  شرایط در آنجا!؟

فقط یک صفحه را ورق می زنیم:

«حینی که... خداوند اراده کرد تا آدم و حوا ملاقات کنند؛ پس به آدم الهام یا وحئ نمود که به طرف  مکهِ معظمه رهسپار شود و به زیارت بیت الله شریف و طواف آن نایل گردد. وقتی که آدم... به جوار کعبهِ مکرمه رسید؛ خداوند برایش وحئ کرد که هفت مرتبه به دور کعبه سر لچ و به عجز و انکسار گردش کند....

در بدایع الزهور آمده است که بعد از طواف؛ خداوند به آدم فرمان داد که جانب عرفات برود. آدم... که به عرفات رسید چشمش به حوا... افتاد که به طرف او می آید و درعرفات هر دو وصل و تعارف نمودند. از همان فرصت خداوند وقوف عرفات را به حجاج ضرور دانست؛ آنجا را بدان عرفات نامیدند که آدم و حوا در آن تعارف نموده اند... در کتب فقهیه این سخن نیز درج است که مزدلفه همان مقام است که...آدم و حوا...در آن جمع شده بودند... بعداً آدم به غرس اشجار، حفر چاه ها و آبادی اقدام نمود.»

ما این قطعات را برای آن نقل نکردیم که به سؤالاتی پاسخ بیابیم مانند اینکه:

قبل از آدم و آدمیت؛ مکهء معظمه برای چه و برای کی موجود بود؟

بیت الله شریف که نخستین آدم ـ ابو البشر ـ  به طواف آن مأمور گردید؛ از چه زمان و چگونه اعمار شده بود؟....

 آدم که مؤظف شد «سرلچ» به طواف بپردازد؛ در سر و تنش چه چیز وجود داشت تا آنرا بردارد؟

 اگر عرفات به دلیل تعارف آدم و حوا در آن مکان؛ موضوعیت یافت و مزدلفه و امثال آن نیز؛ پس حجاج پیش از آدم 60 گزهء ساخته شده از خمیر خاک ـ  یا خلیفهء خدا بر زمین ـ  چه مخلوقاتی بودند و چگونه به  طواف بیت الله شریف می پرداختند و حج آنان بدون مراسم عرفات و دنباله های آن چه سان انجام می گرفت؟ و... و....

 ما فقط و فقط می خواهیم زمینی را بشناسیم که آدم طرد شده از جنت عدن؛ بر آن فرود آمد.

 چنانکه صراحت کافی دارد؛ آن زمین؛ همین است که ما هم اکنون در آن به سر می بریم. زمینی حاوی جغرافیا های «هندوستان»،  «جده» و عربستان، مکهء معظمه و بیت الله شریف...یعنی فی المثل؛ پای عطارد و زهره و زحل و مریخ و نیپتون و پلوتو .... در میان نیست.

 ولی به نظر می رسد وقتی هندوستان وجود دارد؛ شاید هندو ها هم وجود دارند. اگر چنین نمی بود  و نام سرزمینی قبل از باشنده گان آن یعنی اولادهء پسین آدم موجود می بود؛ باید به عوض هندوستانِ «ناپاک» و «نجس»؛  پاکستان ـ  باشگاه مقدسان ـ گفته می شد. خاصه که کتاب مورد بحث ما و صد ها هزار عنوان کتب اسلامی و قرآنی در پاکستان تألیف و چاپ شده و می شود و پاکستان بیش از تمام بلاد زمین؛ مدرسهِ جهاد و مرکز اسلامی و قرآنی دارد.

به همین ترتیب؛ وقتی پیش از فرود آمدن حوا از بهشت و از آسمان؛ جده و عربستان همراه  با مکهِ معظمه و بیت الله شریف وجود داشته است؛ پس احتمالاً باشنده گان عرب این سرزمین و متولیان عرب این بقاع مقدسه هم موجود بوده اند. بدینگونه پیش از آدم و حوا و هابیل و قابیل و سلسلهء شان تا ابراهیم و دیگران؛ لا اقل هندو ها و عرب ها در روی زمین موجود بوده اند!؟

همین کتاب  قصص القرآن به این وسواس و اندیشهء ما پاسخ میدهد:

«... خداوند که به مقتضای حکمت و مصلحت خود؛ زمین و آسمان را پیدا نمود؛ گروهِ جن را در  زمین سکونت پذیر ساخت که مدت مدید بالای آن تصرف و بود و باش داشتند.  بالاخر بین ایشان بغض  و عداوت پیدا و به کشتن و بستن همدیگر اقدام نمودند. ابلیس از زمرهء فرشته گان به شمار میرفت. و خداوند به فرشته گان فرمان داد که با این مخلوق (جن) به جنگ بپردازید. فرشته گان به طبقهء جن حمله بردند؛ برخی را کشتند و برخی را به کوه ها و جنگل ها راندند و زمین به تصرف فرشته گان در آمد. ایشان به تسبیح، تهلیل، عبادت و فرمانبرداریی باری تعالی مشغول شدند....»

بدینگونه احتمالاً باشنده گان سرزمین هندوستان ـ هندو ها ـ  از همان طایفهء جن بوده اند؛ ولی باشنده گان سرزمین جده و عربستان و متولیان مکهِ معظمه و بیت الله شریف؛ از فرشته گان.

چرا که موقعیت جغرافیایی صحرایی عربستان؛ مؤید این موضوع است که طبعاً فرشته گان)ناتوان از رفتن به کوه و جنگل!) خیلی  زود آنرا از تصرف جن ها بیرون کرده اند؛ چون برخی از جن ها در کوه ها و جنگل ها پناه برده بودند؛ لهذا هندوستان که خطهء کوهستانی و جنگلزار می باشد؛ جای مناسبی برای ایشان بوده است!

کتاب قصص قرآن به ادامه حتی به این پرسش احتمالی ی دیگر هم پاسخ می دهد که تحت شرایطی که فرشته گان بر زمین مسلط و در زمین به تسبیح، تهلیل، عبادت و فرمانبرداری ی باری تعالی مشغول بودند؛ چرا خداوند؛ آدم را پیدا کرد؛ شاید خداوندِ خدا را؛ عبادت آدمیان بیشتر و بهتر اقناع و ارضا و اشباع می ساخت!؟:

«قبل از پیدایش آدم...مر ابلیس را در آسمان ها و زمین قدرت و اختیارات کاملی بود و به لباس فرشتگان به طاعت و عبادت الله تعالی می پرداخت. خداوند... اراده کرد که به آدم ... و فرزندان او  احسان و انعام نماید و اگر چه حضرت الهی به موجودیت آدمی کدام نیازی نداشت اما برای اینکه بین  ظالم و مظلوم، عاصی و مطیع،  حاکم و محکوم، عدل خویش را اظهار نماید؛ به پیدایش او اراده نمود.»

لهذا تا ابد الزامی است که «ظالم و مظلوم، عاصی و مطیع، حاکم و محکوم» موجودیت داشته باشند تا حضرت الهی بتواند «عدل خویش را اظهار نماید!»

اما چنانکه دیدیم خداوند ـ ظاهراً تحت تأثیر عصبانیت ناشی از نافرمانی ی ابلیس ـ فراموش کرد که آدم را برای خلافت خود در زمین آفریده بود؛ و لهذا به جای اینکه او را به مأموریتش در زمین اعزام دارد؛ به بهشت مسکن داد و زینهار باشی هم عنایت فرمود. بدین جهت این مورد را: که ابلیس با  وسوسه کردن حوا و آدم به خوردن میوهء ممنوع؛ در حقیقت کمک کرد تا ارادهء اولینِ خداوند جامهء عمل پوشد و آدم راهی ی زمین شود؛ عجالتاً به بررسی نمی گیریم ولی این حقیقت که زمینِ زمان هبوط آدم همین زمین کنونی است؛ در قصهء هابیل و قابیل تأئید نیرومند تر پیدا کرده است: 

هابیل و قابیل )در تورات: قائین) نخستین پسران آدم ـ خلیفهِ یهوه سبایوت یا خداوندِ خدا بر روی زمین ـ بودند. قابیل طئ درامه ای به خاطر حسادتش در مورد «زن» تصمیم گرفت؛ برادرش هابیل را به قتل رساند؛ اما (درجهء تکاملی ی نوع بشر به اندازه ای پائین بود که) نمی دانست (و نمی توانست بداند که) این عمل (کشتن) را چگونه انجام دهد؟

 «درینجا شیطان به صورت انسانی (منظور بشر یا آدمی است!) آمد؛ یک سنگ را از زمین برداشت و بر سنگ دیگر محکم زد که سنگ دوم شکست. قابیل حرکت او را مشاهده کرده به دل تصمیم گرفت که برادرم را به این طور از بین می برم. قابیل حینی که هابیل را بالای کوهی به خواب دید؛ سنگ بزرگی را برداشت و بر سر هابیل کوفت...قابیل بعد از کشتن هابیل (به همان دلایل فوق) حیران ماند که نعش او را چه کند؛ نعش را در پوستی؟ پیچاند و مدت یک سال (به همان دلایل فوق) آن را به شانهء خود می گشتاند.»

چنانکه در مرتبهء اول برای انجام عمل قتل؛ شیطان به دادِ قابیل رسیده بود؛ اینک «خداوند اراده کرد تا طریقهء دفن را به قابیل بیاموزد. (لهذا) دو زاغ را فرستاد که یکی از ایشان مُرده بود. زاغ زنده زمین را با چنگال و منقار خود حفر نمود و زاغ مُرده را در آن گذاشت و خاک بالایش کشید. قابیل که آنرا مشاهده کرد نعش هابیل را؛ او نیز بدان طریق به خاک سپرد»!

اما زمین آنوقت مانند زاغِ آنزمان با احساس تر و باشعور تر از قابیل بود. زیرا «روزی که قابیل به قتل هابیل دست زد هفت مرتبه زمین لرزید و تا هر روزِ هفته؛ هفت مرتبه زلزله(؟) رخ داد و هم در روز قتل هابیل کسوف واقع شد و پیش از آن کسوف واقع نشده بود.»

 خلاصه نشانه های سنگ، زلزله، زاغ و کسوف براهین دیگری دال بر این حقیقت می باشد که زمین آنوقت؛ همین زمین کنونی ی ماست! 

اما ـ جز موجوداتی که به درد سلاخی ها به هدف قصابی می خورند و شمارِ شان لااقل تا زمان ما  بیش از بشر است ـ همه می دانند که زمین کنونی؛ یک سیارهء کره وی است که پنج براعظم (خشکهء بزرگ) و پنج  بحراعظم (اقیانوس بزرگ) را با تعداد بسیار از جزایر (خشکی های کوچکتر) و جهیل ها و آبنا ها و دریا ها...شامل می شود....

  از این گونه روایات؛ به نظر می رسد که این شکل و هیأت زمین در زمان فرود آمدن آدم و حوا بر آن وجود نداشته است!!!

مانند سایر موارد که در دست اسطوره ها مانند موم اشکال گوناگون می پذیرند؛ زمینِ آن گاه نیز  تودهء مومی بیش نبوده است و اقوام مختلف می توانسته اند آنرا به هر گونه که بخواهند شکل دهند! (یعنی شکل آنرا توهم و تخیل و باور نمایند!)

اما بازهم پرسیدنی است که کدام اقوام و کدام اقوام مختلف؟

مگر پیش از آدم ـ ابوالبشر ـ و حوا ـ  مام البشر ـ  تصور قوم و حتی فردی را می توان کرد؟

متأسفانه؛ بلی!

چونکه پیش از آن ها ـ فی المثل زاغ وجود داشته است؛ ناگزیر حیات به مفهوم مادی و زمینی و نه فرشته ای و آسمانیی آن؛ موجود بوده است. و چون حیات وجود داشته است بنابر آن موجودات بری و بحری اکثراً یا غالباً وجود داشته اند. چنانکه طبق قرآن؛ قابیل مزرعه داری و هابیل؛ گله داری میکرده اند و از محصولات خود؛ قربانی ها به خدا؛ تقدیم کرده بودند!...

 در این زمره موجودات شبیه آدم ـ البته نه به طول 60 گز بلکه کوتاهتر و کمینه تر از آن ـ موجود بوده اند. این موجودات چه بسا تمدن ها به وجود آورده و اختراعات و اکتشافات بسیاری هم؛ در پهنهء هستی و در دایرهء راز ها و مکنونات و نعمات موجود در آن به عمل آورده بودند.

از تجزیه و تحلیل اساطیر و افسانه های «ملت ابراهیم» بر می آید که نشو و نما و تکثر آنها ـ تا حدیکه حسب وعدهء یهوه بیشتر از ریگ های بیابان ها و رود خانه ها و ستاره گان آسمان ـ گردیدند و یا می گردیدند ـ طبق نُص «کتاب مقدس» با خروج  یا هجرت ابراهیم از «اور کلدانیان» آغاز میشود.  بدینگونه زادگاه پدری ی ابراهیم «اور» یکی از شهر های سومر قدیم بوده است.

اکنون به برکت اکتشافات بزرگ ولی متأخر باستانشناسی و تاریخی؛ اساطیر و داستان های مکتوب  و مستند نوشته شده بر سفال و خشت و با خط میخی به دست آمده است که طبق سالیابی های علمی؛ خیلی ها پیشتر از زمان احتمالی ی نگارش کتاب مقدسِ «ملت ابراهیم» یعنی تورات است و با اشاراتی  توسط همین کتاب هم تصدیق می گردد.

چون ما نمی دانیم زمین در زمان هبوط آدم چگونه بوده و چه شعاع و قطر و طول و عرض وغیره داشته است؛ ناگزیریم با میتود های زمین شناسی و باستانشناسی به گشایش راز این مسأله بپردازیم. بدین منظور اساطیر و افسانه های سومری که حماسهء بزرگ گیلگمش یکی از آنهاست؛ اهمیت سترگی کسب می نماید.

  این اساطیر؛ صورتی از «زمین» روزگاران مدنیت سومر را روشن کرده است و آن بیشتر در باور های سومریان پیرامون آفرینش جهان بازتاب دارد:

این زمین؛ صفحه ای مسطح است که  کوه ها و صحرا هایی پیرامونش را گرفته اند. این  صفحه  همان سومر یا بین النهرین بوده بر روی کوه ها و انتهای صحرا های دور دست آن گنبد آسمان واقع می باشد، ماده ای موسوم به «لِیل» (به معنای باد، هوا یا دم حیات) فضای میان این زمین و آسمان را پُر می کرده، در تهِ زمین «جهان زیرین» قرار داشته که به سکونت مرده گان مختص بوده است. در طول روز؛ خورشید مسیری کمانه ای را در دل گنبد آسمان می پیموده و شب هنگام در مسیرش به سوی نقطهِ آغاز روز دیگر؛ جهان زیرین ـ مسکن مُردگان ـ  را روشن می کرده است!....

برای ما عجالتاً دریافت همین حقیقت که در زمان سومریان زمین مسطح  بوده است؛ کفایت می کند. چون سومر و مخصوصاً یکی از دولتشهر های معروف آن به اسم «اور» مسکن تارح یا آزر (یا تاریح بن آزر و شاید هم برعکس!) یکی از اولادهء پشت دهم یا نهم «نوح» است؛ پیغمبری که توسط دعای بد خود و به خشم آوردن یهوه ـ خدا؛ جز خودش و سه پسر خود و مشتی پرنده و درنده و گزنده و چرنده؛ مابقی تمامی اولاده و نسل آدم و سایر زنده گان را به وسیلهء طوفان از عالم محو کرد!!!

به یاد داشتنی است که نوح ـ پیامبرِ این چنین عزیز و نازدانه که یهوه محض خواستهء او؛ اولادهء  پنج یا شش نسلهء آدم خلیفهء خود و تمامی جانوران و آبادی های جهان را نابود ساخت ـ طبق تفسیر صاوی و جلالین از «قرآن» آخرین کتاب مقدس ابراهیمی ـ از دو یا سه پُشت نوهء ادریس پیامبر بود و  ادریس (اخنوع) بن یرِد بن مهلایل بن قیتان بن انوش بن شیث بود که یهوه؛ پس از مرگ هابیل به دست  قابیل؛ او (شیث) را به آدم؛ منحیث بدلهِ هابیل و چون تحفه ای ویژه اعطا فرمود. به نظر می رسد که  یکی از دلایل طوفان نوح هم پاک نمودن جهان از تخمهِ قابیل جنایتکار باشد. زیرا قابیل زاده گان طئ طوفان کاملاً ـ و از شومی ی آنها شیث زاده گان اکثراً ـ یعنی جز نوح و سه پسرش ـ همه تباه شدند!

البته تورات؛ در علل این نابود گری قساتکارانه و هول انگیز؛ امر پشیمان شدن یهوه ـ خدا؛ از آفرینش آدم و سایر جانوران را اولیت بخشیده برجسته میگرداند:

"وقتی خدا فساد و شرارت بشر را مشاهده کرد، به نوح فرمود: «تصميم گرفته ام تمام اين مردم را هلاک کنم، زيرا زمين را از شرارت پُر ساخته اند. من آنها را همراه زمين از بين می برم « اما تو، ای نوح، با چوب درخت سرو؛ يک کشتی بساز و در آن اتاق هايی درست کن. درزها و شكاف های آن را با قير بپوشان. آن را طوری بساز که طولش 300 ذراع، عرضش 50 ذراع و ارتفاع آن 30 ذراع * باشد؛ يک ذراع پايينتر از سقف، پنجره ای برای روشنايی کشتی بساز. در داخل آن سه طبقه بنا کن و در ورودی کشتی را در پهلوی آن بگذار، بزودی من سراسر زمين را با آب خواهم پوشانيد تا هر موجود زنده ای که در آن هست، هلاک گردد.»

اسطورهء طوفان نوح ـ صرف نظر از جنبه های دیگرش ـ گویا صبغهء عملی ی ثبوت مسطح بودن زمین حسب اساطیر سومری است و بر علاوه نشان می دهد که دنیای سومر و نوح پیامبر و ملتِ ابراهیم درست به اندازه و مساحتی که  قوهء دید بلاواسطهء بشر می تواند دریابد و احاطه  نماید؛ حدود و پهنا دارد.

 چنانکه ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی تا زمانی که محمد بزرگ با اختتام رسالت خویش؛ پایان سلسلهء دین و ختم زنجیرهء رسالت و نبوت را به بشریت اعلام داشت؛ نتوانستند و نمی توانستند؛ زمین  غیر مسطح و کُروی و گردنده بر محور خورشید داشته باشند.

  از جمله همین چهار قرن و نیم  پیش گالیله ـ  یکی از نوابغ بشریت (1546 -1642) ـ را که علی الرغم اساطیر و باور های مقدس؛ بزرگی ی بیش از توان تصور ادیان و کروی بودن زمین را کشف کرد و اعلام داشت؛ توسط کلیسا به محاکمهء مرگبار کشانیدند و سرانجام به توبه و استغفار و بخشایش طلبی به درگاه یهوه؛ مجبور و مقهور ساختند!

اما مثل اینکه گالیلهء کافر با وصف توبه و استغفار؛ کار خود را کرد و زمین مسطح سومریان و نوح و ابراهیم و «ملت» او و بسی «ملت» های دیگر را زغاله کرده؛ کُره وی ساخت!؛ چنانکه پس از آن دیگر همچنان کُره وی باقی ماند!

آیا واقعیت زمین را همین گونه بپذیریم؛ یعنی اینکه کُره وی شدن آن از دست گالیله (و همفکران کافر پیشین و پسین او) است؟!

 یا اینکه زمین اصلاً و اساساً و پیش از بشر و آدم؛ کُره وی بوده ولی بشر ـ از عصر سومریان تا زمان گالیله ـ قادر به درک و دریافت واقعیت آن نمی شده و لهذا فقط حدسیات و گمان های ناصواب در باره قایم کرده بوده است و هکذا نسل های بعدی بنا بر تعصب و تحجر؛ این حدسیات و گمانه زنی های ناگزیر هزاران سال پیش آبا و اجداد را مانند کوریکه عصایش را محکم می گیرد؛ با سر سختی و سماجت قایم گرفته بودند؟!

****

کسی گفته که «شبنم در خانهء مورچه طوفان است!»؛ آیا آسمان بر زمین خواهد خورد؛ اگر این  ضرب المثل را در قیاسی نسبت به «طوفان نوح» مد نظر گیریم. آیا رواست از ترس «افتادن آسمان بر زمین!» جستجوی حقیقت را ترک نمائیم؟

وقتی واقعیت اصلی ی زمین؛ کُره وی بودن آن است و نه مسطح بودن آن و آسمان چون خیمه و غژدی و الاچیغی نیست که بر فراز کوه های دَور و بَر یا بر پایانه های دشت ها و صحرا های اطراف ما تکیه داده باشد؛ آنسوی کوه ها و صحرا هایی که آبا و اجداد ما می توانستند با چشمان غیرمسلح خود ببینند و با پای پیاده و یا به مدد مرکوب های خود ـ چون اسپ و شتر ـ  قادر می شدند پهنا های آنرا گز و پل نمایند؛ دره ها ها و وادی ها و دشت ها و صحرا ها و جنگل ها و دریا ها و اقیانوس ها و بالاخره  جانداران و از جمله بشر ها و بشر نما ها کم یا بیش وجود داشته اند و این سلسله مراتب و شکل و شمایل در تمام خط دایرهء دوران شباروزی ی آفتاب موجودیت داشته است؛ آیا می تواند ممکن باشد که «طوفان نوح» سرتاسر کرهء زمین را بپوشاند؟

 آیا امکان اینکه چنین طوفان فقط در واحهء کوچک و محدود اسلاف همان سومریان ـ یعنی فقط در وادی های اطراف دریا های دجله و فرات رخ داده باشد؛ و در اساس خود یکی از طغیان های سالیانه ـ  منتها در حد بیسابقه؛ پر دامنه بوده باشد ـ  بیشتر روشن و خرد پذیر نیست؟!

باستان شناسان طئ حفاری ها در مناطقی که بشر قدیم بود و باش می کرده اند و تمدن های مستقل یا مرتبط به هم ایجاد کرده بودند؛ آثار و شواهد نامحدودی از حقایق عالم پیشین به دست آورده اند و می آورند. این  کشفیات خطوط  طبیعی و قانونمند روایات و اساطیر بشری منجمله اساطیر تورات و سایر کتب مقدس ادیان ابراهیمی و غیر آن را روشن می سازند و حقایق مورد اشارهء آن ها را آفتابی می کنند.

 اتفاقاً یکی از درخشانترین این کشفیات؛ دریافت حقیقت و چگونگیی طوفان بزرگ در بین النهرین قدیم می باشد که بعداً به اسطورهء «طوفان نوح» مبدل گردیده است:

باستانشناسی به نام لئونارد وولی (Woolle) در همان «اور» زادگاه و باشگاه اجدادی ی ابراهیم؛ پس از کار بر روی لایه های متوالی؛ به یک لایهء 35/3 متری ی ماسهء شسته رسید که هیچ نوع بقایایی در آن دیده نمی شد.  وی در زیر این ماسهء شسته سه لایهء دیگر یافت که (در روزگاران پیشین) مسکونی بوده اند و دست آخر هم به یک کمربند گِلی رسید که نشانگر بستر بین النهرین بود. 

وی در نتیجهء  تحقیقات خود اظهار داشت که لایهء ماسهء شسته را سیلابی بزرگ بر روی لایهء گلی آورده است. طبق محاسبهء وئ؛ آبی که این مقدار ماسه را حمل کرده؛ بائیستی 50/7 متر ارتفاع داشته  باشد.

وولی میگوید:

«ثابت کرده ام که طوفان نوح وجود داشته است...طوفان بزرگ و گسترده ای...که تمام سرزمین های مسکونی میان کوهستان و صحرا را غرق در آب کرده بود؛ در نظر مردمانی که در آنجا می زیستند این ناحیه تمام دنیا بود. انبوهی از مردم بایستی از میان رفته باشند؛ جز شماری اندک و مغموم که دست آخر از فراز دیوار های شهر فروکش کردن آب را تماشا می کردند. شگفت نیست که آنان در این فاجعه؛ کیفر ایزدان برای نسلی گنهکار را می دیدند.»

آیا نتیجهء دیگر این واقعیت ها جز این است که اصلاً ـ زمینی که یهوه (و در قرآن ـ الله) بر آن آدم را خلیفه آفرید و خلیفه ساخت ـ مسطح و ثابت و مرکز ثقل جهان بود، به نیروی وهم «تمام جهان» پنداشته می شد، کوه ها ستون های آن بودند و آسمان گنبد سقف آن، ستاره گان و آفتاب و مهتاب هم قندیل ها و «نیر» های آن؟!

ولی آنسوتر؛ درعقب کوه های غیر قابل دسترس و صحرا ها و دریا های های «طئ نشدنی!»؛  سرزمین ها و جانداران و مردمان و مدنیت های دیگری وجود داشتند که پادشاهان و روحانیان و در  نهایت خدایان دیگری از خود و برای خود را دارا بودند.

مؤرخان محقق و باستانشناسان کاوشگر با شواهد و اسناد و قراین وافر ثابت کرده اند که «در روز گاران باستان [کما بیش پس از «عصر حجر»؛ زمان آغاز کشاورزی و اهلی کردن جانوران؛ در هشت هزار سال قبل] در بخش جنوبی ی عراق امروز؛ گروهی از مردم در دل صحرا بوستانی ساختند. قرن ها بعد این ناحیهء کوچک کشاورزی؛ سومر نام گرفت و همچنان که فرهنگ این مردم گسترش می یافت؛ نواحی بزرگتر هم نام های دیگری به خود گرفتند.

  امروزه پژوهشگران؛ این ناحیهء میان دجله و فرات را «بین النهرین» می نامند. این فرهنگ (مادی و عینی شده) یکی از چهار تمدن بزرگ روز گار باستان بوده است؛ سه تمدن دیگر هم در کنار رودخانه ها پدید آمده اند: مصر در کنار دریای نیل، هند در کنار رود های سند و گنگا، چین در کنار رود های وی و هُوانگهو .

 این چهار (اَبَر) فرهنگ؛ ویژه گی های مشترک بسیاری داشته ولی مستقل از یگدیگر پدید آمده اند.

 تا سدهء بیستم میلادی باستانشناسان کشف کردند که بین النهرین؛ نخستین این تمدن ها و آن بوستان (که ذکرش را کردیم) «گاهوارهء تمدن» بود و این نامی مناسب است برای جایی که نخستین تمدن «نوزاد» در آن بالیدن گرفت ....

(ولی حتی) تا 150 سال پیش باستانشناسان و پژوهشگران (آری! باستانشناسان و پژوهشگران و نه عامهء مردم جستجو گر ـ  چه رسد به متحجران و متعبدانِ قفل بر چشم و مُهر بر دل!) در بارهء سومریان چیزی نمی دانستند ولی در جستجوی نشانه های فرهنگ آشور و بابل بودند و می کوشیدند شواهدی برای تاریخ مذکور در عهد عتیق ـ کتاب مقدس یهودیان ـ بیابند (که طئ همین کافت و کاو؛ به  بقایای تمدن سومر در زیر تل ها و تپه ها و شن ها برخورد نمودند!) .

 از آنجا که در بارهء نخستین مراحل زنده گی در سومر تاریخ مکتوبی وجود نداشته است؛ آگاهی ی ما در بارهء اولین تمدن؛ به کار باستانشناسان وابسته است که تپه های خاکی این بیابان را کاوش می کنند.

خوشبختانه این کاوش ها را گروه هایی از کشور های مختلف در طئ بیش از یک قرن به انجام رسانیده اند و کمابیش مبداء معرفت نسبت به آن و دنباله های آنرا به دست داده اند.»

بدینگونه ما رویهمرفته؛ در فهم اینکه خود آدم؛ موضوع مجاز و استعاره و رمز است یا واقعیتی مادی در سلسله دیگر پدیده ها و آثار جهان ماده؛ گرفتار اِشکال اساسی استیم تا چه رسد به گناه اولیه یا اولین نافرمانی او از خالقش؛ که بیشتر از همه در مسیحیت؛ زبر و درشت میگردد تا جاییکه «گناه اولیه»؛ چنان طوق لعنتی بر گردن آدمی است که با هیچگونه توبه و تضرح و قربانی فردی و دسته جمعی توسط اولاده آدم نمیتواند؛ بخشوده شود. بدین منظور گویا خداوند؛ فرزند خود را در وجود حضرت عیسی مسیح؛ به میان آدمیان فرستاده است تا منحیث یک قربانی خارق العاده بار این گناه عظیم را بر دوش خود گیرد و به صلیب کشیده شود؛ تا به برکت این قربانی لاهوتی؛ آدمیان از ملعنت؛ «گناه اولیه» نجات یابند. اما با وصف قربان شدن و به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح هم در دوهزار سال پیش؛ ازاینکه محقق باشد؛ آدمی از لعنت گناه اولیه رهیده است؛ ثبوتی در دست نیست.

ولی اینکه اسطوره «گناه اولیه» و اصولاً مذاهب مرتبط به آن؛ یا همه مذاهب را شامل تعریف استوپیدیای بشر(Human stupidity)؛ بگیریم یا خیر؛ـ اقلاً برای این کمترین؛ در ارتباط به گذشتگان دور و معذور و مجبور و متعلق به دوره های زمانی ی «کودکی ی بشر»؛ پاسخ «بلی» ندارد و حتی آفرینش و پردازش این اساطیر؛ برای آنان؛ مظهر تکامل و تعالی عقلانی و معنوی هم هست و اما در مورد «کودک ماندگان» اعصار پسین و بخصوص اعصار روشنی؛ و متعصبان و متشددان بر مبنای این «کودک ماندگی ها»؛ به ناگزیر یکی از اشکال متعدد «استوپیدیتیا ی بشر Human stupidity)ـ است که به خاطر روانی ی بیشتر در فونتیک زبان فارسی دری ـ «استوپیدیای بشر» میخوانیم!

 

لینک کوتاه برای دریافت مجموع مقالات مربوط:

http://ariaye.com/eftekhar.html

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

     ــ بخش نخست ــ

پرسش این بی بی که «چطور میتوانیم به چیزی معرفت پیدا کنیم؟» پرسش بسی مهم و کلیدی است. هر حکم و ادعا در مورد پدیده ها و جریانات جهانِ نا ایستای ما؛ تنها زمانی میتواند صایب باشد و یا سهمی از صائب بودن و حقیقت را بازتاب دهد که بر سیر حرکتی «از مبدا به مقصد» ابتنا داشته باشد. دریافت «مبداء معرفتی»ی درست و طرز تحقیق و تتبع مبرا از پیشداوری ها و جزمیات در فاصله از این مبداء تا مقصد؛ احتمال دریافت بهترین نتایج معرفتی را بسیار بالا می برد.

واژه «مبداء معرفتی» در زمینه های اجتماعی ـ انسانی؛ مسلماً بارِ زمانی و تاریخی دارد و به ویژه  در گستره های دینی و معنوی؛ این بار؛ حالت تشدیدی را نیز داراست. لذا آیا میتوان مبداء های تاریخی یا تاریخی خوانده شده مربوط را به مثابه مبادی معرفتی گرفت؟

 چنانکه معلوم است مسلمانان جهان ـ که ما از آن جماعتیم ـ مبداء «تاریخ یا تقویم» خود را از هجرت پیامبر اسلام گرفته اند که تا کنون 1400 و اندی سال را احتوا نموده است. آیا همین مبداء می تواند ((مبداء معرفتی)) مورد نظر ما باشد؟

 البته که می تواند؛ مشروط بر اینکه واقعاً هجرت پیامبر و خود ذات او؛ اولِ اولین بوده و قبل برآن؛ دنیا و بشری موجودیت نداشته باشد. ولی می دانیم که چنین نیست.  پیامبر اسلام؛ آخرین پیامبر از سلسلهء پیامبران ادیان ابراهیمی است. قبل بر وئ پیامبر بزرگی (و به سخن باورمندانش: پسر خدایی) چون عیسی مسیح  موجود بوده و میلاد او مبداء «تقویم» پیروان دین بزرگ دیگری موسوم به مسیحیت (یا نصرانیت) قرار گرفته که همین اکنون هم از لحاظ تعداد پیرو؛ دارای نفوس یک و نیم برابر مسلمانان عالم می باشند. از میلاد مسیح تا امروز 2016 سال سپری  می شود.

ولی میلاد مسیح نیز به همان علتی که در مورد هجرت و خود پیامبر اسلام موجود است؛ ((مبداء معرفتی)) مورد بحث ما بوده نمی تواند.

  سر سلسلهء ادیان ابراهیمی؛ دین یهود (یا بنی اسرائیل) است (گرچه نظریات قوی دال بر نخستین بودن مسیحیت هم روز افزون میباشد). در تکوین و انکشاف و انبساط  این دین کهن؛ پیامبران و رسولان زیادی نقش ایفا کرده اند که عمده ترین آنان؛ موسی و قبل بر او؛ ابراهیم است.

این سؤال فوق العاده مهمی است که چرا روز تولد یا روز یکی از هجرت ها یا مخصوصاً روز  قربانی کردن فرزند ابراهیم (چه اسحق، چه اسماعیل!) که به ویژه برای ما مسلمان ها؛ معروفیت و  قدسیت فوق العاده ای دارد و هکذا روز اساس گذاری خانهء کعبه یا روز اکمال آن؛ مانند دو مورد بالا  (هجرت محمد و میلاد عیسی) مبداء تاریخ مشخصی قرار نگرفته است و بدین جهت با روشنی و دقتِ دو گاهنامهء اسلامی وعیسوی؛ از این زمان ها و اصولاً از زمان زنده گانی ی ابراهیم ـ که گویا خیلی  طولانی و پر ماجرا و پر نتایج بوده است ـ عددی مانند 1400 سال یا 2016 سال در دست نیست و به سخن دیگر؛ از روز و ماه و سال تولد ابراهیم که به مثابهء کاشف «وحدانیت و توحید» اساسگذار 3  دین بزرگ عالم  پنداشته می شود؛ خبر و اثر یقینی وجود ندارد؟

معهذا بازهم پاسخ هرگونه سؤال در رابطه میسر نمیشود مگر به مدد همان میتود ((حرکت معرفتی از مبداء به مقصد)). پس آیا مبداء همین جای ناپیدا تاریخ است؟

آری! می تواند همین جا هم باشد؛ مشروط  بر اینکه ابراهیم؛ اول اولین بوده و قبل بر آن؛ دنیا و بشری موجودیت نداشته باشد. ولی ما می دانیم که چنین نیست. فقط کافیست در نظر گیریم که ابراهیم (به روایت قرآن)  فرزند کسی به نام «آزر» بوده است و کودکان 7 ساله هم اغلب می دانند که پدر ابراهیم در زمانی پیش از ابراهیم موجود بوده و نه پس از ابراهیم!

در همین حال؛ پدر ابراهیم تنها بشر آن روزگار نبوده است؛ بنابراین نیاز حتمی داریم که دریابیم: همنسلان پدر ابراهیم کی ها بوده و در کجا ها و چگونه به سر می برده اند؟

برای دریافت کلید های گشایندهء این دنیای «نامعلوم!؟» قبل از علم و ساینس و تحقیق و تجربه و اجتهاد و اکتشاف؛ بائیستی متون کتاب های مقدس ادیان ابراهیمی را جستجو کنیم. گرچه گنجینهء اصلی در تورات و به ویژه در تورات است؛ اما به دلایلی از کتاب مقدس قرآن ـ آوردهء  محمد عربی خاتم النبین ـ آغاز می کنیم:

درین استقامت آیهء 42 سورهء مریم؛ در بارهء مناظرهء ابراهیم جوان با پدرش که از درباریان  نمرود سلطان زمان(؟) می باشد؛ گویای مطالب مهمی است ولی عمده تر از آن؛ آیهء 258 سوره بقره است که اِشعار میدارد: «... نمی بینی آن کسی را که چون خداوند به او پادشاهی داد با ابراهیم در بارهء خدایش به ستیزه جویی برآمد و آن هنگامی بود که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی (؟) است که زنده  می کند و می میراند. و آن پادشاه نیز گفت: من هم زنده می کنم و می میرانم.

 ابراهیم  گفت:

 خداوند آفتاب را از خاور بر می آورد و تو آن را از باختر بر آور!؟

درینجا آنکه خداوند را نشناخته بود فرو ماند و دم در نیاورد.»

با اینهم روایات دیگر قرآن بیان می دارد که قضیه پایان نگرفت بلکه آن پادشاه قصد از میان بردن  ابراهیم کرد و بدینمنظور؛ آتش عظیم افروخت و ابراهیم را؛ بسته در منجنیقی میان آن آتش افگند. ولی آتش طئ معجزه ای به گلستان مبدل شد و ابراهیم آسیبی ندید!

نمرود که از این رویداد حیران شده بود؛ خواست خدای ابراهیم را در آسمان ببیند. بدیمنظور به  قومش دستور داد تا برجی عظیم بنا کردند و نمرود از آن بالا رفت ولی در نهایتِ بالای برج نیز آسمان  را چنان دید که از زمین دیده بود. اما روزانی بعد این برج سرنگون شد و آوازی چنان مهیب برخاست  که مردم بیهوش شدند و چون به هوش باز آمدند؛ زبان خود را فراموش کرده بودند و شروع نمودند به  زبان های مختلف سخن گفتن.

 چون تبَلبُلِ السنه (اضطراب در زبان ها) پیدا شد آن سرزمین را بابل خواندند!

بدینگونه بر وفق روایات بعضاً متضاد کتب مقدس؛ پدر ابراهیم نه فقط یکتا و اولین بشر نبوده بلکه به قوم و حکمروانی ای عظیم (؟) تعلق داشته وعلاوتاً از خادمان نزدیک دربار پادشاه قدر قدرت مدعی ی خدایی یعنی «نمرود» هم بوده است. 

بنابراین ابراهیم نیز نمی تواند مبداء معرفتی ی ما حتی از همین کانال دینی و مذهبی باشد.

چون حسب غالب تخمینات؛ ظهور ابراهیم و دوران پیامبری ی او1996 سال پیش از میلاد مسیح  محاسبه شده است؛ لهذا ما در جستجوی مبداء؛ اینک به 4000 سال و پیشتر از آن رسیده ایم؛ ولی هنوز از گمشدهء ما و گمشدهء همه گان(مبدای معرفتی) خبری نیست!

با اینکه ما از مبداء مورد بحث خود؛ به طرز قیاس ناپذیری دوریم؛ معهذا ابراهیم  نقطهء عطف  بسیار مهمی در راستای وصول به مبداء معرفت (و نه خودِ معرفت!) است؛ چرا که علاوه بر:

1 ـ مندرجات متعدد قرآن در بارهء ابراهیم و آل ابراهیم؛

2 ـ  این فرضیه که ساختمان خانهء کعبه یا قبلهء مسلمانان؛ به دست ابراهیم انجام شده است؛

اهمیت مقام ابراهیم را واقعیت های دیگر عملی و ملموس و مشهود برای خواص و عوامِ ما به صورت دوامدار؛ نشان می دهد و آن ها عبارت می باشند از اینکه:

 مسلمانان جهان در شبانه روز های عادی کم از کم  19 بار، در جمعه ها و اعیاد 21 بار، در روز های عادی ماه رمضان 31 بار و در جمعه های رمضان 33  بار عین درودی را که به پیامبر خود:  محمد و آل محمد می فرستند؛ به ابراهیم و آل ابراهیم نیز نثار می نمایند. و همان برکات (اعلا و اعظم و استثنایی و معجزه ای و محیرالعقول!) را برای پیامبر خود: محمد و آل محمد؛ استدعا می کنند که در زمانش ابراهیم و آل ابراهیم ـ  به درجهء اول قوم  یهود ـ  از آن برخوردار شده اند.

برعلاوه دومین رکن عبادی ی دین اسلام یعنی  نماز ـ از لحاظ  استقامت گرفتن بلا استثنای  مسلمانان به جهت خانهء کعبهء ابراهیمی ـ و پنجمین رکن عبادی ی این دین بزرگ یعنی حج کعبه،  مراسم  قربانی و عید اضحی در سراسر مسلمان نشین های عالم با نام ابراهیم و سنت ابراهیم  پیوند قطعی دارد!

محققان ذیصلاح معاصر «دوران های باستان» به ثبوت رسانیده اند که ابراهیم شخصیت تاریخی  داشته است. در همین حال زمان زنده گانی و عملکرد های ابراهیم مصادف به برهه ای از گاهنامهء عمومی ی بشر می باشد که «تاریخ» و «اسطوره» با هم شدیداً مخلوط اند.

در برههء مذکور (و در خیلی از استقامت ها تا همین امروز!) بر قاعده های اجتماعات هنوز «اسطوره» حاکم و قایم بلا منازع است؛ ولی در رؤس مخروط اجتماعات؛ تازه تازه «تاریخ» به  پیدایش و نمو و رسش آغاز کرده است.  لهذا نه  فقط پیرامون شخصیت تاریخی ی ابراهیم هاله های حجیم و ضخیمی از اسطوره تنیده شده است بلکه خود ابراهیم به ناگزیر ذهن و فرهنگ اسطوره ای  دارد و در حوزهء فرهنگ اسطوره ای عمل می کند و ناگزیر هم هست که عمل کند. 

با اینهم ابراهیم نقطهِ عطف بزرگی در تطور و تکامل هر دو بخش فرهنگ اسطوره ای و فرهنگ تاریخی ی بشر شرق میانه و به اعتباری؛ بشر در مقیاس جهان می باشد.

از این گذشته «نمرود» نیز به گونهء نام دیگر کالح باستانی در جغرافیای تاریخی موجود است.  در نتیجهء کاوش ها و تحقیقات باستانشناسی از زیر تپهء موسوم و معروف به «نمرود» آثاری برجسته از نخستین تمدن بشری پیدا شده است. تمدنی که به دنبال «عصر حجر» در بین النهرین ـ وادی ی میان دریا های دجله و فرات؛ موجودیت و بالنده گی یافت.

از آنجا که اسطوره ها و از جمله کتب مقدس ادیان ابراهیمی؛ موضوعات و روایات را قاعدتاً در ابر و غبار وهم و خیال مطرح می سازند و به دقایق هندسی، حدود اربعه و مساحت قلمرو، اندازهء جمعیت تحت حاکمیت و چگونه گیی بافت های اتنیکی و اقتصادی و فرهنگی و تاریخی ی طبقات حاکم و  محکوم، مسایل مربوط به عصر و زمان وغیرهء زمامداران قدیمِ مورد اشارهء خود؛ سر و کاری ندارند  و بنا بر علل و دلایل فراوان اصلاً نمی توانند سر و کار هم داشته باشند؛ ناگزیر برداشت از روایات نسبتاً مشخص آن ها نیز جنبه های عام و کلی و انتزاعی پیدا کرده است و پیدا می کند.

درین سلسله مورد «نمرود» حیثیت نمونهء اعلی را کسب کرده است.

 نمرودی که «اساطیر الاولین» در کتب مقدس ادیان ابراهیمی به ما ارائه می دارند؛ یگانه سلطان جهان در زمان ابراهیم است که از بس خود را بی رقیب و بی همتا می یابد؛ مدعی ی خدایی می شود.

 در حالیکه اصلاً این خدای آسمانی ـ خدای ابراهیم ـ است که قدرت و پادشاهی را به نمرود داده؛  با اینکه نفس قدرت پادشاهی از آن خودِ خداست و به مجرد اینکه اراده کند آنرا از نمرود و هرکسی گرفته و به کس دیگر و کس بهتر سپرده می تواند؛ معهذا چنین کار بلا واسطه را اراده نمی فرماید و ذرایع و امکانات عمل و عکس العمل میان ابنای بشر را فراهم ساخته؛ نقشهء ملکوتی را به صحنهء روزگار می آورد و مطابق همین «حکمت بالغه» در برابر نمرود که پادشاهی را به او داده است، به  ابراهیم؛ پیامبری را می دهد و ابراهیم را به نبرد علیه نمرود و به قیام برانگیختن ابنای بشر علیه حاکمیت سر کشانه و کافرانهء نمرود مأمور می سازد ....

ولی واقعیت اینست که حماسهء اسطوره ای ی ابراهیم در برابر نمرود و نمرودیان اساساً در قرآن آمده و به نظر می آید؛ طئ قریب 2500 سالی که  میان تألیف تورات و قرآن فاصله وجود دارد؛ این اسطوره در تخیل اهالی ی عمدتاً بیابانگرد و شبان پیشهء خاور میانه به ویژه در صحرای بزرگ عربستان شکل و سامان ویژه گرفته است!

تورات در باب دهم سِفر پیدایش نِمرود را یکی از پسران کوش بن حام بن نوح معرفی می کند که  همراه با دو پسر دیگر نوح (سام و یافث) از «توفان ...» نجات یافته و به زاد و ولد پرداختند.

اما آنچه خمیر مایهء اسطورهء رویارویی های ابراهیم با نمرود و نمرودیان در سالها و قرون پسین می شود؛ نیز در تورات موجود است و آن آیه های 9 تا 13 همین باب تورات می باشد؛ بدین شرح:

«و کوش؛ نمرود را آورد و او به جبار شدن در جهان شروع کرد * وئ در حضور خداوند صیادی جبار بود از این جهت میگویند مثل نمرود صیاد جبار در حضور خداوند * و ابتدای مملکت وئ بابل بود و اَرَک و اَکَد و کَلَنه در زمین شنعار * از آن زمین اَشور بیرون رفت و نینوی و رَحوبوت عِبر و کالح را بنا نهاد * و رِیسَن را در میان نینوی و کالح؛ و آن شهری بزرگ بود*»

با اینکه همین آیات نیز اُسطوره است و با محاسبهء توانایی های بشری ـ آنهم  در اوایل تاریخ و  پیدایش ـ  در حالیکه طبق روایات کتب مقدس؛ تمام عالم و بشر سابق هم؛ در توفان نوح نابود گردیده ـ  امکان ندارد که نوادهء نوح (نمرود) پادشاه قلمروی دارای هزاران نفوس ـ و چه خاصه یگانه سلطان جبار جهان گردد و آنهمه شهر های بزرگ بسازد... فقط به غلو و با جولان دادن لجام گسیختهء وهم و خیال است که می توان چنین  پنداره ای درست کرد.

  در واقعیت اولادهء انگشت شمار هر سه پسر نوح که اتفاقاً بیشترین شان یکه یکه در همان باب دهم و یازدهم تورات نام برده می شود؛ ـ تا این زمان ـ جماعتی جز یک قبیلهء نسبتاً بزرگ! ـ را نمی توانند تشکیل دهند.

با اینهم  مورد ابراهیم  ـ که  گویا همزمان با پادشاهی ی نمرود (که 2 پُشت از نوح فاصله دارد) پیدا شده و با وئ عجب در آویخته است؛ به مراتب شگفت انگیزتر می باشد. طبق محاسبهء شجره نامهء سام که در باب یازدهم تورات مذکور است؛ ابراهیم پس از 9 پُشت به نوح میرسد: یعنی ابراهیم پسر تارح «آزر» پسر ناحور پسر سروج پسر رعو پسر فالج پسر عابر پسر شالح پسر ارفکشاد پسر سام پسر نوح  می شود!!!

ناگفته نماند که اگر عُمر سام و ارفکشاد در حدود 600 سال و 500 سال و متعاقب ان به ترتیب تا 200 سال بوده است؛ طبعاً عُمر فرزندان و نواده گان دیگر نوح نیز در همین حدود ادامه می یافته. بدین دلیل می توان گفت که همزمان بودن ابراهیم و نمرود واقعاً افسانه ـ  و چیزی هم فراتر از افسانه ـ است!!!

و اما چرا اسطوره ای با چنین ناعاقبت اندیشی و محاسبهء حداقل که در افسانه ها هم جبراً رعایت می شود؛ پیرامون ابراهیم به ویژه میان اعراب تنیده شده است؟

به نظر میرسد که اینجا نقش یک عقدهء حقارت بلند مدت؛ کار ساز بوده است!

البته فراموش نکنیم که بحث از اسطوره و در اسطوره است! حسب اساطیر؛ ابراهیم  پیامبر را از بابت ساره نام خواهراندر و همسر زیبایش؛ درد سر ها و در عین حال ثروت های زیادی حاصل می شود ولی تا پیری و قطع عادات ماهوار؛ فرزندی ـ که وارث؟ نبوت باشد ـ به دنیا نمی آید.

 ساره مجبوراً کنیز مصری ی خویش هاجر را (که فرعون به دنبال دست درازی ی نافرجام خود بر این زن زیبا و دلربا؛ توابانه به وئ بخشیده بود!) به ابراهیم پیشکش میکند تا به قول تورات «در او  درآید» که مگر وارثی برای پیامبری پیدا شود.

 از هماغوشیی ابراهیم و هاجرِ کنیز؛ فرزندی نصیب ابراهیم می شود که اسماعیل نام می گیرد. ولی ساره زن ابراهیم؛ دیگر توان دیدن اسماعیل و هاجر را در این مقام  پُر امتیاز  ندارد و آخر الامر ابراهیم را مجبور می سازد که آنان را از خیمه و خِرگاه و یورت خود؛ دور بیافگند و از همه چیز  محروم  کند.

 یهوه خدای ابراهیم نیز وارد این معرکهء بحرانی می شود و جانب ساره را می گیرد و ابراهیم را مکلف می کند که خواست ساره را برآورده سازد. همان است که ابراهیم؛ اسماعیل و هاجر نو زاد را بر می دارد؛ می برد و به وادی ی خشک و سوزان مکه درعربستان تک و تنها و بی یار و بیکس رها می کند. گرچه ابراهیم بعداً باری در سال؛ به اسماعیل و هاجر سر می زند؛ اما حتی از ساره و لابد از یهوه  اجازهء آنرا ندارد مثلاً برای شستن پاهایش به نشیمنگاه اسماعیل از مرکوب خود پیاده شود!

 خوانندهء معرفت جو و حقیقت طلب؛ نباید حتی برای یک لحظه فراموش کند که متون اساطیری و عرفانی دارای خواص سُکرآور و توهم زا می باشند و مانند شراب به هر پیمانه ای که کهنه و دیر مانده  شوند؛ اثر یا نشئهء  بیشتر و نیرومند تر پیدا می کنند؛ چرا که در مادهء بافتی ی آنها  تمام مرکبات (و به اصطلاح شیمیی امروزین؛ تمام  فورمول های) سحر و شعر به کار گرفته شده و به کار گرفته می شود.

مثلاً دراینجا زیر تأثیر این خاصیت سُکرآوری و توهم زایی؛ خوانندهء ساده دچار این اوهام می شود که گویا ابراهیم بزرگ؛ مانند زمامداران و سلاطین و لااقل خوانین گردن کلفت دوران ما؛ شخصی  خواهد بود که در ارگ ها و قصر های خیره کنندهِ چندین منزله خواهد زیست؛ هر صبح  و شام؛ حمام «سونا» خواهد گرفت و در هر بر آمدن از کاخ پیامبری؛ گارد احترام را معاینه خواهد کرد و در هر چند گامی برای سفر و حرکت؛ از جمبوجت های ویژه و حداقل ـ به سطح رهبران مجاهدان افغانستان! ـ  از «کروزین» های ضد گلولهء چندین میلیون دلاری بهره خواهد گرفت، با لشکر زرین کمرِ سوارهء باد پا مشایعت و حفاظت خواهد شد و ثروت و مکنت او هم به سطح راکفیلر ها و ملیاردر های دیگر امریکایی و اروپایی و عربی؛ بانک های جهان را انباشته خواهد بود ...

در حالیکه ابراهیم با همهء آن بزرگی و جلالِ متناسب به زمان و ماحولش؛ در بهترین حالت چیزی؛ بیش از یک شیخ قبیلهء چوپانان نیست و خود نیزعلی الرغم مقام و امتیاز و ثروت و مکنت افسانه شده درون خیمه و غژدی می زید؛ تا واپسین ایام عمر دوشادوش غلام یا غلامانش عملاً چوپانی می کند و حتی بر خلاف برادر زاده اش «لوط» که صاحب خانه و چهار دیواری ایست؛ او فراتر از خیمه و صحرا و دوره گردی چیزی ندارد!

 حتی وضع ابراهیم در جوامع اطرافش چنان است که از رهگذر زن زیبای خود ـ ساره ـ  مداوماً در هراس مرگ می باشد و بدینجهت زنش را همه جا خواهر خود معرفی می دارد و تا حالاتی که:  نخست فرعون مصر و بعد مَلِک منطقهء «جرار»؛ ساره را به عقد خویشتن در می آورند؛ یارای دم در کشیدن ندارد!

به هر حال:

 اسماعیل بدینگونه؛ در بی مهری ی کامل و حتی ظلم وحشتناک ساره و ابراهیم و یهوه ـ خدا؛ بزرگ میشود و با قبیله عربی موسوم به جُرهُم معاشرت و مرافقت و مزاوجت می کند؛ زبان و فرهنگ عربی فرا می گیرد و به جَد و نیای حقیقی و حکمی ی قبایل عرب مبدل می گردد.

آنسو نزدیک به  پانزده ساله گیی اسماعیل؛ یهوه ـ خدا؛ حکمت بالغه را به کار می اندازد و (طبق تورات ـ باب هجدهم) با دو تن از فرشته گان مقربش به خیمهء شبانی ی ابراهیم  پیامبر خویش نزول  اجلال می فرماید و مژده می دهد که از صلب سارهء نود ساله به وئ پسر و وارثی ارزانی خواهد کرد که  نامش اسحق  خواهد بود و از اسحق هم پسری به دنیا خواهد آمد که نامش یعقوب(بعد ها متخلص به  اسرائیل) خواهد شد و اولادهء یعقوب؛ اسباط دوازه گانهء اسرائیل ـ قوم برگزیدهء یهوه سبایوت ـ را به  دنیا خواهند آورد؛ چیزی که به قول تورات بدواً مورد زهرخند ساره؛ به دلیلی قرار می گیرد که او و ابراهیم هر دو نهایت پیر شده اند.

 اما چه پیرانی؛ که اولی نزدیک به همان ایام ـ  چنانکه قبلاً فرعون مصر را اغوا کرده بود؛ اینک عقل و دل از «ابی مِلک» پیشوای (جرار) ـ منطقهء تازه ای که به آن کوچ می کنند ـ می رباید تا جایی که ابی مِلک؛ او را برای خود عقد می نماید اما پیش از نزدیکی؛ واقف می شود که وئ زن پیغمبر خداست. لهذا (طبق باب بیستم) از سر ترس و ندامت؛ گوسفندان و گاوان و غلامان و کنیزان و هزار مثقال نقره به ابراهیم بخشیده و زوجه اش را مسترد می کند!!!

و دومی یعنی ابراهیم ده ها سال دیگر نیز با ساره زیست می نماید و پس از مرگ ساره؛ زن دیگری از کنعانیان گرفته و از این زن هم؛ شش  فرزند می آورد!!!

  گفتنی است که (طبق باب نزدهم) دو فرشتهء همراه  یهوه ـ که قبلاً به نزول اجلال ایشان اشاره شد؛ همانگاه ـ به هدایت و حکمت بالغهء اوـ در خانهء لوط می روند و طئ درامهء مجازاتی ـ از اثر استدعا و دعای بد لوط پیامبر ـ  شهر ها (دهکده ها)ی «سدوم» و «عموره» مسکن اُمت فرمان ناپذیر او را به آتش می کشند و خاکستر می کنند!

پس از این ماجرا ها حکمت یهوه ـ خدا؛ در مورد ساره جامهء عمل می پوشد، ابراهیم  را از وئ  فرزندی به دنیا می آید که اسحاق نام می گیرد، اسحاق جَد اسباط (قبایل) 12 گانهء اسرائیل می شود و در حقیقت همهء ارث ابراهیم به بنی اسرائیل تعلق میگیرد.

می بینیم  که:

درین میان اسماعیل فرزند رشید ابراهیم (که رفته رفته نزد قبایل عرب مقام و معنویتِ جد اعلا را یافته بود) در واقع با «هیچ» برابر گردید. اینجا بود که او و فرزندان و مُحبان و مخلصان عربِ او عقدهء حقارت و مغبونیت عظیمی پیدا نمودند و این عقده؛ انرژی ی پیمایش ناپذیری را برای مقابله با حریف و احقاق حق و کسب تساوی یا برتری ی بالاستحقاق؛ در آنان ذخیره نمود.

در حدود 25  قرن بعد؛ محمد پیامبر در واقع همین نیروی نسبتاً خفته و پراگنده را چون آتشفشان عظیم  بیدار کرد، تمرکز بخشید و به فوران درآورد؛ یک خود شناسی و خویشتن یابی و اعتماد به نفس  و اتکا بر اراده و تصمیم اجتماعی و همه گانی ی به مورد و از حیث زمان کاملاً مناسب را در میان قبایل گوناگون و متضاد عرب که گرفتار خود پرستی ها و فرد پرستی ها و بت پرستی ها و «جاهلیت»  بودند؛ خلق نمود.

البته نه خردمندانه بود و نه میسر که آنان با ابراهیم  و ساره و یهوه مصاف دهند و یا به نفی و رد مقام و سنت ابراهیم و ربانیت یهوه بپردازند.  لذا این مأمول به طریقی جامهء عمل پوشید که در شکل و ماهیت اصلی (و نه تحریف شده و جزمی شده)ء دین اسلام می بینیم.

  البته ناگزیر برای تصاحب هرچه بیشتر میراث معنوی ی ابراهیم به غلو و اغراق صد چندان بیشتر در مورد او و شخصیت او پرداخته شد. ساره  نیز بی یاد و تذکار نماند ولی نام  یهوه از لوح  سینه ها و صحیفه های ذریتِ اسماعیل محو گردید و به جای آن اسم «الله» گذاشته شد.

«الله» با اینکه ماهیتاً همان یهوهء خدای ابراهیم، خدای یهود، خدای بنی اسرائیل، خدای عبرانیان و خدای قوم مشخص است؛ اما در نام جدید؛ دیگر آن صفات و مختصات ناشیگرانه و دمدمی مزاج را  ندارد و خیلی هم خویشتن  را از تماس بلا واسطه با بنده گان دور می گیرد و از کرده های خود (چونانیکه در تورات آمده است) زود به زود پشیمان نمی شود و اگر هم  پشیمان شود؛ بر روی نمی آورد و هوسِ با توفان درو کردن و مانند «سدوم» و «عموره» به آتش کشیدن و خاکستر ساختن جانداران و بشر را نمی کند!

اینست که  دین اسلام چندین مرتبه بیشتر از ادیان یهود و نصارا؛ آئین ابراهیمی شده است!

  البته قوانین تکامل که طئ زمان؛ عملکرد آنها نیرومند تر می شود؛ درین استقامت ها به حدی  اثرگذار بوده که نه تنها دین و آئین کاملتری ـ در وجود تعالیم محمدی ـ پا به عرصهء وجود گذاشته است بلکه حتی یهوه ـ خدا و ملکوت او نیز تکامل و تعالی پذیرفته است!!

معهذا و علی الوصف تمام این باور های اساطیری؛ مبداء؛ که ما در جستجوی آنیم فراتر از ابراهیم  و آل ابراهیم و حسنات و برکات منسوب به آنان است. اگر بخواهیم سخن کوتاهتر کنیم؛ پیش از ابراهیم  رده های نسلی ایکه غالباً سردستهء هرکدام  پیامبر هم بوده اند؛ نسبتاً زیاد اند ولی بالاخره به نظر میرسد که مبداء مورد نظر و هدف ما ابوالبشر یعنی آدم باشد. باری ببینیم قضیه از چه قرار است؟

بازهم از قرآن و منابع منبعث از قرآن آغاز می کنیم:

به حیث یک حاشیهء هم ارز با متن؛ یاد آور می شویم که در اقتباس ها و استناد های آتی و الی نهایه حمد و درود و صلوات و تحیاتی که در مآخذ به وفور وجود دارد؛ حذف و صرف نظر می شود. چنین مواردی در فضای تحقیقی و اکادمیک جا ندارد، به حساب دین و مذهب هم؛ امری شخصی است؛  اجتماعی و جهانی و همه بشری و همه زمانی و همه مکانی نیست!

به هر حال؛ کتاب «قصص القرآن» اثر روح الله ماهزاره به ترجمهء محمد حنیف «حنیف» بلخی را مورد تمسک قرار می دهیم که صاحب اثر و مترجم اثر هر دو اشخاص همروزگار ما اند. مترجم  اثر که در 30 برج عقرب 1356 کار ترجمهء آنرا تکمیل کرده است؛ طئ مقدمهء خود گفتنی هایی دارد که شنیدنی و مؤید اقدام ما در انتخاب این اثر به صفت ماخذ است:

«مترجم در مورد «قصص القرآن» بسا کتب و رسایل را که در اینجا و آنجا به زبان های تازی و  دری تألیف، ترجمه و به طبع رسیده است مطالعه کرده ام. بعضی از نگاه طبع، قطع و صحافت زیبا و  دلپذیر اما از نظر محتوا آنچنانکه لازم است نگارش ژرفانه نداشت و برخی هم از نگاه موضوع و مضمون مفصل و حاویی مطالب عدیده دیده میشد؛ مگر از لحاظ مدارک، منابع، استدلال و استناد ضعیف و ناتوان به چشم می خورد، حتی به عده ای از کتب قصص قرآنی برخوردم که به اثر احتوای  موضوعات ضعیفه و اسرائیلیات ارج و قیمت اصلی خود را از دست داده اکثراً شکل افسانه های نا باور را به خود گرفته بود که بخصوص این روش اخیر الذکر به نظر پژوهشگران عمیق نگر سست و بی مایه جلوه کرده لکه ای می باشد به دامان پاک شریعت.»

در سر آغاز اثر ترجمه شده توسط مترجم چنین «ژرف نگر» و «پژوهشگر» اعداد تقویمی ای از  پیدایش آدم تا بعثت محمد به پیامبری قرار زیر آمده است:

«وهب ابن منبه آورده که آدم هزار سال زنده بود. و ثعلبی گفته که از فرود آمدن آدم به زمین تا  هجرت رسول اکرم (6130) سال سپری شده است. وهب ابن منبه گفته که از وفات آدم تا طوفان نوح  (2240) سال، بین ابراهیم و موسی (600 ) سال، بین موسی و داؤد (500) سال، بین داؤد و سلیمان  و بعثت عیسی (1100) سال و بین رفتن عیسی به آسمان و مبعوث شدن محمد مصطفی (600) سال  فاصله می باشد.»

قصهء آدم در هفت سورهء قرآن که عبارت از سوره های بقره، اعراف، حجر، اسری، کهف، طه و ص می باشد؛ به تکرار و تأکید و تفصیل آمده است. در اثر مورد نظر؛ عمدهء آیات مذکور از متن و زبان قرآن در یکسو اقتباس گردیده و ترجمهء تحت اللفظی در مقابل آن قرار داده شده است. فشردهء  قصه چنین است:

((خداوند به فرشته گان گفت: من در زمین خلیفه ای می آفرینم. فرشتگان گفتند: آیا کسی  را که  فساد می کند و خون ها می ریزاند بر زمین می گماری؟

خدا فرمود: من می دانم آنچه را که شما نمی دانید. و آدم را آفرید بر وی علم ها یاد داد و نام های اشیا را آموخت. آنگاه  فرشته گان را گفت: برای من نام های اشیا را بگوئید. فرشته گان گفتند: 

خداوندا! جز آنچه تو به ما آموخته ای ما چیزی نمی دانیم! پس عین حکم را بر آدم کرد و آدم از اینکه نام ها را از خدا یاد گرفته بود؛ همه را باز گفت.

خدا به فرشته گان عتاب کرد: نگفته بودم که آنچه را من میدانم شما نمی دانید (یعنی اینکه آدم دانا تر و برتر از شماست!) پس سجده کنید او را. همه سجده کردند؛ مگر ابلیس که داناترینِ فرشته گان و معلم ملکوت بود؛ و لهذا کافر شد و مغضوب خداوند قرار گرفت!

چون خدا اراده داشت ابلیس را مجازات کند؛ او دریافت و التماس نمود که مرا تا پایان جهان و پایان کار آدم مهلت بده؛ و خدا او را مهلت داد.

 ابلیس؛ وقتی از مهلت مطمین شد؛ به خدا گفت: من از آتش بودم و آدم از خاک؛ لهذا از حکم تو در سجده کردن به او سرباز زدم و تو مرا خوار کردی؛ اینک آدم و اولادهء او را از چپ و راست و پیش و پس چنان سازم که دایماً اکثر ایشان را نسبت به خود شکر گذار نیابی.

خدا گفت: بیرون شو؛ ای مردود! قسم است از آنانی که ترا پیروی کنند یکجا با تو؛ دوزخ را پُر می سازم.

خدا به آدم گفت: ساکن شوید تو و زوجه ات در بهشت؛ و از همه نعمت های بهشتی به فراوانی بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید که بر خود ظلم خواهید کرد و ابلیس دشمن شماست؛ فریفتهء او نشوید!

ولی ابلیس آدم و زنش حوا را فریفت؛ آنان از درخت ممنوع  خوردند. خدا به جرم این نافرمانی ایشان را از بهشت بیرون و بر زمین پرت کرد.»

طبق حکمت بالغه با چنین تشریفاتی خلیفهء خدا بر زمین تشریف فرما گردید!

ولی آدم چگونه ساخته  شد؟                     (برای پاسخ لطفاً تا هفته آینده صبر کنید!)

 

لینک کوتاه برای دریافت مجموع مقالات مربوط:

http://ariaye.com/eftekhar.html

 

 


بالا
 
بازگشت