الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

بخش یکصدو نزدهم

بحث سوم

تشکیل دولت دورانی یا سدوزایی ابدالی

 

119-3-1. سرزمین  خراسان با جغرافیای موجوده (افغانستان) قبل از سلطنت درانی ها

 

در هنگام یکه احمد  خان  میخواست سلطنتی را در قندهار ایجاد کند یعنی این سرزمین که بعد  ها بنام افغانستان نام گذاری شد در قرن هجدهم  چیز مهمی نبود . سرزمینی وحشی  همه جا تقریباً بحال خود رها شده ، و جایگاه قبایل سرگردانی بود که  با رمه  های بز و گوسفند و اشترانی که بار و بنه  آنها را از یکجا بجای دیگر انتقال میداد و امروز نیز عدۀ از آنهابنام  قبایل کوچی هنوز هم تا امروز وجود داشته و بهمین نام  یاد  میشوند.

در این سرزمین  که در بالا از آن نام بردیم  و ساکنین آن تاریخ خود  را به پنجهزار سال اتصال میدهند بجز سلسله کوههای برف گیرد  در شرق و مرکز و سلسله کوههای خشک در جنوب و جنوب غرب که بجز   چند تائی قلعه های کوچک  در نزدیک چینه ای بیش و کم مخروبه برپا بود که مردان رمه  های خود را در اطراف آن  اطراق میدادند و خیمه  هایی برپا مینودند که از نمد یا پشم سیاه بافته میشد و زنان برای ضرورت  پخت و پز ساده شان از این چشمه های آب  استفاده  میکردند و گاه  میشد که  فاصله های زیادی را بخاطر گرفتن چند کوزه آب طی میکردند.شاید حدود دوصد و پنجاه سال به اینطرف از زمان  ختم شکوه  تیموریان همینطور مخروبه باقی مانده بود(از همین سبب در مدت دوصد و پنجاه سال مورخین شاهد فرهنگ و تمدنی در این منطقه نبوده اند  زیرا رسم بر این بود که مورخین هرگز نمیخواستند  شاهد به  تصویر کشیدن  دهکده های بینوایی باشند که در آنجا وجود داشتندو این مردمان  روزگار سختی را  می  کشیدند.در این  قلمرو فراموش شده ؛چندین شهر یاد  آور  شکوه  پیشین خود بود ندکه باوجود نداشتن سلطنت  مستقل به زندگی تمدنی خود ادامه میدادند از جمله :بلخ ، هرات و غزنه ، کابل ، و باغسار ها و مزارع سبزی که در وادی پروان و کاپیسا که زمانی عظمت تاریخی آن خیره کننده بود  وجود داشتند. شهر  های دیگری –مانند مزار شریف که سلطان سنجر سلجوقی  بطور معجزه آسائی آرامگاه  حضرت  علی (رض)را در510هش./(م 1131)کشف کرد  ، سپس در حدود 859هش/(1480م)بعد از غایله  چنگیز  دوباره  حدود آن  زیر تپه ای از شن و خاک   در قریه خیران ،درزمان سلطان حسین بایقرا پیدا  و  تعمیر موجوده  آن بالای مقبره  اعمار گردید.در این زمان بویژه  شهر قندهار نیز هنوز اهمیت خود را از دست نداده و بعد از کشته شدن  گرگین  توسط خیزش  های اقوام  غلجایی  برهبری حاجی میر ویس خان  هنوز زنده وخود را داخل حدود سیاسی مستقل از ایران صفوی گردانید که نقطه عطفی در چرخش تاریخ در این منطقه میباشد.این شهر  حتی شکوه  خود را در زمان نادر شاه افشار با اعمار شهر جدید (نادر آباد)نیز حفظ نمود . درسرزمینی که ما از آن بحث میکنیم و بعداً احمد شاه ابدالی سلطنت گسترده ای را  ایجاد کرد ، مردمان  این سرزمین به  زبانهای پر شماری سخن  میگفتند، به زبان  مغولی  خزر  های هندوکش ، مردمانی  که  تا زمان1264هش./( 1885م)مستقل باقی مانده بود؛ بزبان ترکی ترکمن ها وازبک ها در شمال؛ به زبان  تاجکی  یا گویش فارسی  که  زبان باستانی است و بویژه در باختر  گسترده بود مردمان  کابل و ماورای آن تا غزنی و ارتفاعات دو طرف سلسله کوههای هندو کش وبلخ و جوزجان  وبدخشان به این زبان  صحبت  میکردند؛ به زبان  پشتو که  بمعنی محدود  کلمه افغانها بکار می برند، لهجه ایست هندی ایرانی که پارس ها  نمیفهمند  ولی این زبان  را در شمال غرب هندنیز بعضی از مردمان به این لهجه  حرف میزنندولی  این حکومت  ها به دو علت آنهم موجودیت  شاهان  مهاجری که در لودیانه ، پانی پت  و مناطق خیبر  پیش از استقرار مغولی های هند حکومت میکردند از قبیل لودویها ، سوریها و قبل از آن  ها  غوری  ها در اینجا حکومت  میکردند آخرین سلاله  افغانها در هند لودیها بودند که توسط بابر شاه  با کشته شدن سلطان ابراهیم  لودی سلطنت  شان از بین رفت.

در این رقبه  (خراسان)همۀ مذاهب در آنجا آموزش داده  میشدند حتّی سنی ها اکثریت داشتند؛ در آنجا شیعه  ها ، خزر ها، «بت پرستان» ساکنان کافرستان«سرزمین کافرها» معروف مستقر در شمال خاوری «پرستندگان بت  های بزرگ و با شکوه  چوبی که در 1267هش-1169هش/(1888-1890م)با زور به اسلام گرویده شده و سرزمین شان نورستان «سرزمین نور» نامیده شد؛ارمنی ها و یهودیان با شماری اندک و حتّی هندو ها . احمد  خان  افغانستان را بنا نهاده بود ! برای اینکه شکل یک دولت را بگیرد ، ملی بشود ، هنوز به زمان درازی نیاز دارد . میتوان از خود  پرسید  اگر روزی چنین بشود ، هرگز نخواهد شد .ولی عاقبت دیده شد که احمد خان ابدالی سرزمین و رقبه  پهناوری را زیر نام خراسان  تهداب گذاشت که سالیان درازی احفاد او در آن قلمرو  حکومت داشتند.

در دوره ای که  در خراسان  احمد خان ابدالی  دولت  جدیدی را  مستقر کرد  ایران با همان تاریخ 2000ساله اش با داشتن کهن ترن و درخشانترین تمدنها در حال فروپاشی است  که این  ویرانی خیلی غم انگیز میباشد .از آغاز سده  نزدهم تا نیمۀ سده های بیستم ، سرنوشت ایران دیگر بدست خودش نیست و آنرا بدست دیگران می سپارد .این در اصطلاح محدود آن  کشور پارس نامیده  میشود  وبا[افغانستان] که توسط احمد خان درانی بنیان گذاری شده بود هنوز دو دولت مستقل بحساب می آیند. تنها نقاط مشترک شان این است که از مستعمره شدن که بیش و کم به  کشور های افریقاو آسیا ضربه زد رهیدند.و افغانستان برای رهیدن  از یوغ استعمار قرن  نزدهمی  چندین بار جنگهای خونباری را براه انداخت که در تاریخ افغانستان مستور  است.[ [1]

 

تاریخ افغانستان که تحت  برنامه مکاتب رشدیه افغانستان توسط سردار حبیب الله خان معلم  مدرسه حبیبیه و به  تصویب  فیض محمد خان  وزیر معارف در سال 1306در مطبعه مفید عام در لاهور  چاپ شده است  مشعر است :  «میتوان گفت که  حالات اردو های مملکت  ما و کثرت و قلت  عسکر و شهامت رجال مشهوره افغان که در حالت  جنگ  های داخلی و خارجی از ایشان به ظهور رسیده  قبل از جلوس  اعلیحضرت احمد شاه  بر وجه اتم و اکمل  معلوم ما نیست .» [[2]]  و وی در مورد شروع  تاریخ افغانستان در کتاب  تاریخ خود آورده  است :«واضح است که اعلیحضرت نادر شاه  (افشار)بعد از فتح قندهار  احمد خان و ذوالفقار خان پسران  محمد زمان خان ابدالی را از حبس شاه  حسین غلجائی بر آورده  احمد خان را به سرکردگی سه  هزار سوار درانی  ملازم    .رکاب خود سر افراز  گردانید و از نجابت و مردانگی ای که داشت  قرب و رضای نادر(شاه افشار) را حاصل نمود که همواره  "ملازم با رکاب" می بود(محافظ دایمی در معیت پادشاه) تا بتاریخ یکشنبه 11جمادی الآخر سال 1160هق در موضع فتح آباد  مشهد  چند نفر از خوانین نمک بحرام بمعاونت کیشیکچیان  به خیمه نادر در آمده  مقتولش نمودند و متوجه غارت اموال و حرم شاهی شدند. چون حرم نادر به نمک حلالی  و غیرت احمد خان وثوق تمام داشت  وی را  خبر داده بمحافظت خود و خزانه شاهی دعوت نمود احمد خان از نجابت و مردانگی که داشت بلا تعطیل با سه هزار سوار درانی باطراف حرم و اموال نادری  در آمده بطریق محافظت  قیام نمود.

گروهی از افشار و جماعتی از اوباش  عسکر نادری  با وی در آویختند و او از غیرت و مردانگی ای که داشت – از تنهایی و غربت و قلت رجال خود و بسیاری اردوی دشمن  اندیشه نه نموده   به مقابلۀ همۀ اردوی نادری باستاد و بکار فرمودن  تیغ و تفنگ  شروع نمود – روباه بازان اردوی نادری  تاب مقاومت نیاورده  متفرق شدند و خزانه و حرم  که به حمایت افاغنه واگذاشتند- احمد خان خزانه و حرم را  تا مشهد رسانیده  خود  با سه هزار سوار درانی رهسپار قند هار گردید.»[[3]]

اما مورخین  غیر افغانی  ،سر پرسی سایکس   مولف تاریخ ایران و گلستانه  مولف مجمع التواریخ و دیگران  بشمول  دکتر عبدالحسین نوایی  چنین اذعان داشته اند که احمد خان که از قتل نادر شاه افشار واقف شد بدون فوت وقت  خزاین نادر شاه را که در سراپرده وی بود  تصاحب  کرده  با اشتران تگ دو وسواران خاص  بسوی قندهار حرکت داد که در بین جواهرات ذی قیمت  نادرشاه افشار الماس  مشهور کوه  نور نیز قرار داشت که این مطلب را  مارتیمور دیورند نیز در کتاب  نادر شاه افشار اذعان داشته است.(مولف)

دکتر لکهارت  مورخ انگلیسی از قول بازن  کشیش یهودی که  پزشک نادر شاه بود اذعان میدارد : « . . . شبی رئیس قشون  خاصۀ افغان و ازبک (احمد خان ابدالی) را احضار کرد  و برایش گفت: [من از نگهبانان خود راضی نیستم و از وفا و دلیری شما آگاهم.حکم میکنم فردا صبح  همۀ آنان را  توقیف و به زنجیر کنید  واگر کسی مقاومت  کند ابقا نکنید . حیات من در  خطر است و من برای  حفظ جان، فقط بشما اعتماد دارم. نوکری این  موضوع را به  سرداران هم تبار  نادرشاه رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده ، او را از میان بردارند. تا پاسی از شب رفت ، مواضعین به  خیمه  چوکی  دختر محمد  حسن خان قاجار ، که نادر در آن  شب در سراپرده او بود ، رو آوردند .(ولی  مار تیمور دیورند  بجای  چوکی دختر محمد  حسین خان بانوی دیگر نادرشاه افشار را که "ستاره" نام داشت ذکر کرده است و چنین  محتمل بنظر میرسد که  نادر شاید  در واپسین دم خواسته  است  از دختر محمد حسین خان که  از ایل قاجار بود و نادر به او  اعتماد نداشت  دوری گزیده و نظر به  تذکر سرپرسی سایکس محتمل بنظر می رسد که  ستاره را در سراپرده  دختر قاجار چوکی  قبلاً آورده و جا بجا کرده است . (مولف)). . . فقط محمد خان قاجار ، صالح خان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی یا (ستاره) نادر را بیدار کرد .نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید . پایش در ریسمان   چادر (خیمه)  گیر کرد  ودر افتاد .تا خواست برخیزد ، صالح خان ضربتی وارد  آورد  و یک دست او را قطع کرد .( محمد کاظم ، عالم آرای نادری ، به تصحیح  محمد ریاحی ، چاپ زوار 1364پیشگفتار  صفحه دو؛ مینورسکی «ایران و نادر شاه» ترجمه رشید یاسمی ،ص323 (بعضی  ها نظیر مار تیمور دیورند  چنین آورده است که قبل از این که صالح خان  حمله  کند ستاره  ،نادر شاه را بیدار کرد و  نادر بیک حمله  صالح  خان را زخم شمشیر زد و بعداً که پایش به ریسمان خیمه  خورد در افتاد و صالح خان دست او را قطع کرد . ستاره با دشنه ای که داشت  کار صالح خان را تمام  کرد . (مولف از قول مار تیمور دیورند))ولی (محمد شاه قاجار) سران قزلباش سر نادر را از تن جدا کرد . در آن  موقع  «چهار  هزارسرباز افغانی  در اردگاه بودند که نسبت به نادر وفا دار و در حق ایرانیها ، دشمنکام بودند.»(محمد کاظم خان  ، عالم آرای نادری)

احمد خان خبر قتل پادشاه را در سپیده دم  شنید  ولی باور نکرد. او مردی بود شمشیر زن و هم تیر انداز  (و در اکثر جنگ  ها  در رکاب  نادر بود .)او نسبت به  نادر ارادتی  صمیمی داشت .او از هژده سالگی  وارد خدمت نادر شاه شد و مورد  توجه  قرار  گرفت . مردی بود ساده و بدون تکلف و این امتیاز را داشت که در بین تمام سرداران و امرای کشور  وسیع نادری از بکار بردن  عنوان ضل الله خود داری میکرد و نادر را بعنوان  (تو) مورد خطاب قرار میداد. نادر او را آزاد  گذاشته بود .(خواجه تاجدار ،ژان گوره،67)    . . .

احمد خان پیش از آنکه خراسان را رها کند، اعیان را جمع  کرده  گفت: صلاح در این است  که ملکی که پیدایش نادر  ، در آن شده است ، از ایران جدا و به  نبیره او "شاهرخ" واگذارشود.امرا این را پسندیدند و عهد و پیمان کردند که سر از رای شاهرخ  نپیچند.(سرجان ملکم «ایران و نادرشاه» ص 233)

(احمد خان) به قشون زیر فرمان ، خطابه داد که «افشاریها از ما نفرت دارند.کشتگان نادرشاه میخواهند جای او را بگیرندو  هر چه در این اردوگاه هست به تصرف در آورند . ما در اینجا از افشاریها قویتریم  و میتوانیم انتقام نادر رااز افشاریها بگیریم ؛ اموال نادر بما میرسد و نسبت به او وفا دار بودیم نه به افشار ها  که به او خیانت کردند.» از غارت شبهنگام ظرف  های غذا خوری طلایی، شمشیر  های خاصه ، تفنگچه  های بی مثال  وابزار  های نفیس  در آسایشگاه شاه، هنوزبه درستی اطلاع نداشت.بیش از این فرصت  از کف ندادو در نخستین ساعاتی که  شکست در صف افشاریان افتاد، برخی از سامانه  های توپچی  در قرار گاه دوشینه شاه را  تصرف کرد و نفراتش ته مانده  های بارگاه  از شکوه افتاده را  که وسط آن دو پیکر شرحه شرحه نادر شاه  و همسرش- بچشم  میخورد ؛ به تاراج بردند و خیمه  های گرانبها  میان شمشیر ها تقسیم  گشت .

علی قلی میرزا (برادرزاده  نادر شاه) که از محلی ، اوضاع را نظاره  میکرد ، و از شنیدن  حمله واحد  های  جنگی احمد خان به  خیمه گاه شاه  مقتول ؛ با دست و پاچگی ، بیست تن از سواران خاصه را ماموریت داد  تا از خط السیر حرکت  نفرات افغانی  و اوزبک اطلاع یابند. علی قلی میرزا با یارانش افاده دادکه احمد خان خیال تصرف گنج پر آوازه «کلات نادری» را دارد.

او با قطعات سواره افغانی، برای حفظ حرم نادر شاه ، ترتیبات  نظانی را اتخاذ نمود ؛ و امنیت عارضی دوباره قایم شد. فردای آنروز ، به پاس حمایۀ مردانۀ احمد شاه ، از طرف ملکۀ نادر شاه ، بعضی هدایا برای او رسید ؛ و در جملۀ  این هدایا  یکی هم «الماس کوه نور»  بود.(کتاب تاریخ احمد شاه بابا، میر غلام محمد  غبار ، چاپ سنگی ،کابل،ص 86)[ [4]]کذا میر غلام محمد  غبار در کتاب مشهورش (افغانستان در مسیر تاریخ اذعان داشته است که  محمد خان افشار ، فوجه بیک اورومی ، صالح خان ابیوردی  و هفتاد نفر داوطلب  دیگر اینها  در شبی که نادر   در فتح آباد  خبوشان(قوچان) اتراق کرده بود  او را کشتند(1743) 1121هش)و بنۀ او را تاراج  کردند. ولی قشون اوزبکی و افغانی احمد خان  حرم او را  از دست برد شبانۀ افسران ایرانی  محافظه کردند، و حرم نادر شاه در برابر  این حمایت الماس کوه نور را به قوماندان قطعات نظامی ،احمد خان  ابدالی  اهدا نمودند.[[5]]

واقعیت امر  علی رغم واقعه نگاران  (دولت  نادری )، روایات مستقلی از [حمایۀ مردانه  احمد خان] از باز ماندگان  دودمان  نادر سر نخ  بدست نمیدهند (که بعضی  از این منابع را  تلویحاً در قسمت  گذشته  از قول مورخین  آن دوره ذکر کردم(مولف))  ولی آنچه که از قول  و روایات  ثاقب ، افغانستان در مسیر تاریخ از قول  میر غلام  محمد  غبار بجا مانده است  (که دلیل به رد و بطلان ویا قبول آن بجز منابع تاریخ افغانی  وجود ندارد،این را  نشان  میدهد  که رفیق و سردار برجسته  نادر شاه ، احمد خان  بر خلاف  نظر تاریخ نویسان  معتبر  کسی نبوده  است که  به خزاین و دارایی  های  نادرشاه افشار  چشم دوخته باشد بلکه با نهایت  شهامت و مردانگی نوامیس و  خانواده شاه را  از محلکه  نجات داده و به  مشهد آورد.(مولف))

 


 

[1]   ژان پل رو ،تاریخ ایران و ایرانیان، ترجمه باقر تقوی ،ص 320 تا 322با اصلاح و تغییرات در متن  تووسط مولف.

[2]   سردار حبیب الله خان معلم  مدرسه  حبیبیه کابل ، "تاریخ افغانستان" به  تصویب وزیر معارف فیض محمد خان ، چاپ  مطبعه مفید عام لاهور ، چاپ سنگی ، سال 1306، برای برنامه  سال چهارم رشدیه، ص 4.

[3]   تاریخ افغانستان برای دوره  چهارم رشدیه ، پیشین ، ص6

[4]   مامون ، عبدارازق، برسی فشرده ای از میراث  احمد شاه ابدالی سلطنت گرسنگی، زمستان 1392 ، دهلی ،ص4.

[5]  غبار میر غلام  محمد ، "افغانستان در مسیر تاریخ" جلد اول ، انتشارات محسن ، نسخه دیجیتالی، سور 1391(2012).

یاداشت:

قابل یاد آوری میدانم  که  نسخه دیجیتالی  مطابقت تام با نسخه چاپی که در نزد نگارنده هست ، دارد و من در پزوهشهایم  بجهت  آسانی و تغییر اندازه  خطوط  از آن  استفاده  میکنم .

 

 

 

 

119-2-6.بعضی از نامه  ها  وفرامین  نادر شاه افشار

فرمان  نادر(طهماسب قلیخان) به الله یارخان حکمران هرات

 

نادر به برادرش ابراهیم خان تأکید کرده بود که اگر احتمالاً افغانها به خراسان غربی حمله کنند، وی از جنگ رویاروی در صحرا خودداری کند وبه قلعه داری بپردازد .ولی وی بر خلاف همه سفارشها، هنگامیکه نادر  در  غرب ایران مصروف زد و خورد با ترکان بود  همینکه افغانهای ابدالی به سرکردگی ذوالفقار خان  حاکم فراه به  خراسان  غربی آمدند و مشهد را  در محاصره  گرفتند ، ابراهیم خان از مشهد بیرون آمد و بجنگ ایستاد.اما شکست خورد (13 محرم 1143)و به شهر گریخت و از ترس و شرمساری  در صحن  زیارت   حضرت رضا متحصن شد. این خبر را رضا قلی  میرزا به نادر رسانید. همینکه نادر در باز گشت بسوی خراسان به استرآباد رسید ، الله یارخان  افغان پای شفاهت در میان نهاد و عفو ابراهیم خان را خواستار شد .نادر تقاضای عفوه را پذیرفت و این نامه را که به انشای میرزا مهدی خان  است  ارسال داشت:

«آنکه عالی جاه الله یارخان بداندشرحیکه در خصوص [عفو تقصیرات ]  اخوی ابراهیم خان[قلمی] عرض و استدعا نموده بود، چون مشارالیه از بی طالعی خود شرمنده و از وقوع امر شکست که قضایای  آسمانی بود شکسته دل وسر افگنده است،من بعد به زبان و قلم  او را نیازاریم و به شرمساری و خجلت زدگی خودش  که ارباب غیرت را بدتر عذابی  نیست واگذاریم.بر آن عالی جاه مخفی ومستور نخواهدبود که طالبان نام و ننگ را در معارک جنگ کشش و کوشش بقدر امکان در کار است.امابعد از آنکه چهره شاهد فتح از پس پرده  غیب جلوۀ ظهور  موجب  ملالت  آن طایفه که با قبض و بسط عالم معنی کاری و از تقدیرات الهی  اختیاری ندارند نخواهد بود...زیرا  ابواب فتح و ظفرمنوط به تأییدات حضرت ایزد داور است  نه به زور و بازو ،و سعی بشر . با وصف این کسانیکه  فی الجمله از  غیرت  بهره ورندبه نیزه و سنان اعدا  سینه سپر میسازند، اما به طعنه پردازی  نیزۀ خطی کلک زبان امثال و اقران تن در نمیدهند و به تیغ  تیز دشمن سرکش گردن  تسلیم  می نهند اما به چوبکاری  عصای خانۀ پدر و برادر راضی نمیگردند و حرف تند راکشنده تر  از سیف وسنان قاتل و روی ترش را تلختر از زهر هلاهل میدانند.

                                            در دوزخم بیفگن و نام گنه مبر                            کانش به گرمی عرق انفعال نیست

از صدور چنین امر ی مادام الحیات  در شکنجه خجالت گرفتار قید ملامت بوده ، ممات را بر حیات راجیح میشمارند. چنان که اظهر من الشمس است  که سپه دار زرین  لوای مهر ، بعد از آنکه از معرکۀ سپهر  تیغ شیده  روی به  هزیمت  میگذارد از رنگ زردی به زمین فرو میرود  و هر وقت که رایات جهان کشای را  از مرکز نقطۀ نصف النهار  منحرف میسازد ، از فرط شرمساری آفتاب  عمر خود را  قرین زوال می بیند . هر چند بنا بر معانی مذکوره  ملامت بر مشارالیه وارد نمی آید  که چرا از دشمن شکست یافته و نمیتوان گفت  که  چرا شمع  آسا این همه سرزنش بر خود روا داشته و از تیغ  تیز عدو  رو تافته  ولیکن  سخن در این  است که با وصف این که مکرر از جانب ما  در باب جنگ  رو به رو ممنوع  و از اوج سمای خاطر  الهام مأثر خطاب [یا ابراهیم اعرض عن هذا ] (هود/79)او را مسموع شده بود ، باز بر خلاف معمول  مصدر  این  گونه جهل و فضول  گشته ، بایستی به رهنمونی  دلیل عقل طریق  مصلحت  پوید و یا رضای خاطر ما  را بر وفق اشاره جوید . در این صورت که سالک  طریق احد الامرین و تابع مدلول  آیۀ کریمۀ  [و اهدناالنجدین] (بلد/11)گشته طعن و توبیخ را  سزاوار و شایسته ی رنجش و آزار میباشد . حال چون آن  عالی  جاه در مقام شفاعت و التماس در آمده  حسب المأمول  والمسئول ، آن عالی جاه  این دفعه  زبان قلم را  از آزردن  او کوتاه و به همان  توبیخات سابقه او را انتباه ساختیم.[[1]]

 

 

119-2-7.فرمان  نادر شاه افشار به  محمد  حسین خان غلجایی

عالی جاه محمد حسین خان بالقابه بداند که شرحی که در باب مقدمۀ ابدالی و روانه ساختن کسان خود به نزد آن طایفه ی از خرد خالی برای اصلاح بعض مواد و رفع نزاع و فساد نگاشته ی خامۀ اظهار ساخته بودند، اگرچه قبل از ورود مومی الیهم به مفاد کریمۀ :«ادع سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتی حّی احسن(نمل/125)  »آن ظایفه را به راه اطاعت ارشاد و ترغیب به قبول متابعت و انقیاد نموده بودیم، لیکن  ایندفعه نیز فرستادگان آن عالیجاه را برای اتمام حجت روانۀ هرات ساختیم که ادای سفارشات وتبلیغ مضمون نگارشات آن عالی جاه نمایند.بعد از مراجعت معلوم شدکه بمفاد:«وماینفعکم نصحی ان اردت ان انصح لکم(نحل/ 125) برزبان :«قولاله قولاًلینا(هود/ 34)» بان طایفه سخن گفتن به سر انگشت نرم سنگ سفتن است.آن  جماعت نه به  طایفه در مقام اخلاص اند ونه به عالی جاه در سدۀ موافقت  واختصاص:«یحلفون لکم انهم منکم  وماهم منکم ولکنهم قومً یفرقون ویحلفون بالله انهم لمنکم وماهم منکم» (توبه /46) واز گل رعنای احوال آن گروه آثار دورنگی واضح و از آیینۀ حال ایشان صورت نفاق و عکس  وفاق ظاهر و لایح است،:«وما وجدنالاکثرهم من عهد ؛(اعراف/152) سواء علیهم اانذرتهم ام لم تذرهم لا یومنون»(یس/ 15) اگرچه آثار مکر و احتیال از ناحیۀ آن فرقه پیداست لیکن :«یمکرون الا بانفسهم انهم یکیدون کیداً و اکید و کیدا» (طارق/ 15-16) و همانا این طایفه دور از خرد را اجل نزدیک وبه مفاد:«اذاجاء تالحین صارت العین» دیدۀ بصیرت تیره و تاریک  گشته  که به  مضمون:«کمثل عنکبوت اتخذت بیتاً» (عنکبوت/41 وایة چنین است :کمثل عنکبوت اتخذت  بیتاً و ان اوهن البیوت العنکبوت) حصار قلعه را مأمن و سر کشی را دست مایه رفع  محن دانسته اند.«بلی اذااردا الله  یقوم سوء الامر دله» (رعد/ 11)از آنجا که بر اختصاص یافتگان بمفاد :«ترفع درجات من نشا»(انعام /83، یوسف /76)و به  محتوای:«کلکم راع و کلکم  مسئولون  عن رعیة ) لازم است  که در صیانت حال و پاسداری  احوال خلایق کوشیده  و از شیبۀ غوغاطلبان هنگامۀ  عناد و فتنه انگیزان طریق :« یهلکالحرث والنسل والله لا یحب الفساد» (بقره/205) طرفة العینی دیده  نپوشیده  از اطاعت کیشان به حکم :« و ان جنهواسلم فانجنح»(انفال/61) ،«لها رفع حیف و برفسده و مرده به مصداق فان لم یعتزلو کم ویلقوالیکم السلم  و یکفواایدیهم فخذوهم واقتلوهم  حیث  ثقفتموهم» (نساء/91) سل سیف نمایند.اینجانب را  از فذقه ابدالی:«الذین ینقذون عهد الله من بعد میثاقه ویقطعون  ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض» (بقره /28)بجز اطاعت  منظور دیگر و از  کشیدن سدسدید شمشیر تیز بر روی آن  جماعت  بغیر از تسدید راه یأجوج  فساد امری ملحوظ  نیست .لیکن ایشان میخواهند که به محض حرف رفع  این امر شگرف کرده  باز اعادۀ  عادت  قدیم نمایند:«یقولون بانفسهم ما لیس فی قلوبهم »(فتح/11). هر چند  معلوم است  که اطوار آن  گروه  غدار نا مرضی طبع آن صدیق صداقت شعار است :«ولقد  نعلم  انک یضیق صدرک بما یقولون» (حجر/97)اما بنا بر حکم  :«ولا تحزن  علیهم  ولا تک فی ضیق  صدرک بما یقولون »(حجر /97) اما بنا بر حکم :« ولا تحزن علیهم ولا نک  فی ضیق مما یمکرون» (نحل/70)از آن رهگذر خلجانی  به خاطر راه ندهید  که انشاالله تعالی  وخامت آن کار  عن قریب به روزگار  آن طایفه عاید  خواهد  گشت .

در این صورت  آن عالی جاه  اعانت و یاری ایشان را  هم منافی رضای باری  وهم مخالف شیوه حق گزینی  وصداقت شعاری خواهد دانست  که به حول قوۀ  الهی  قطع کار آن  طایفه  حواله بدم شمشیر  تیز و تطورارواح ایشان صید چنگال شهباز خونریز خواهدبود و سایر امور رجوع به تقریر فرستادگان مزبور است که در انجمن حضور مذکور  خواهند  ساخت.[[2]] [[3]]

 

119-2-8.رقم عتاب آمیز  نادر شاه به افغانهای  هرات

حکم جهان متاع شد

آنکه ریش سفیدان  وسرخیلان افاغنۀ  (افغانها در اصطلاح ایرانیان و معمولاً در اصططلاحات سدۀ نزدهم  بجای کلمۀ افغانان  ، لفظ  افاعنه در کتابها زیاد بمشاهده میرسد)سکنۀ  هرات  و اسفزار بدانند که در این چند وقت به سبب انقلابی  که در اوضاع بهم  رسید ، اکثر ایالات  پا  از جادۀ طاعت  بیرون گذاشته  سر به سر کشی در آوردند.یکی از آن  جمله  ایل  افغان بود که در مقام  بغی و طغیان بر آمدند.در این  اوقات بحمد الله  تعالی ممالک ایران صاحب به هم رسانیده  و همگی سر کشان  از حزب  غازیان  نصرت بنیان به دستور قدیم ، بلکه بهتر از اول ، طوق اطاعت به گردن  گرفتند ، سوای "افاغنه"  عهد شکن هرات که ایشان نیز  در سال قبل با وکلای  عالی  عهد اطاعت بستند.اما زود  مفاد :« اوفو بالعهدان  العهد کان  مسئول» (ااسری/32) را فراموش  و مصدقۀ :«ومن نکث  فانما ینکس علی نفسه» (فتح/10)را [آویزۀ گوش]  خاطر ضلالت نیوش نکردند .زود پیمانه  پیمان  به سنگ بد عهدی شکسته  با وصف این معنی  باز وکلای عالی از راه مروت به  مفاد :« ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنه» (نحل/125)آن  گروه را بر طاعت دعوت و به  مضمون «کفی الله  عما سلف» (مائده/95) از سوابق اعمال ایشان  اغماض و اتمام  محبت بر ایشان  کردیم . چون به فهوای اذا اردالله بقوم سوء  فلا مردله (مائده 95) و به  مضمون :«اذاحان العین  صارت العالمین » آن طایفه دور  خرد اجل نزدیک و در ورطۀ حیرت  دیدۀ بصیرت  تاریک  گشته  تمیز  خیر از شر و نفع از ضرر نمی نمایند  و به  مضمون :« و ظنوا انهم ما نعتهم حصونهم »(رعد/11)قلعه  نشین و تحصن  را باعث نجات خود  می شمارند. چون حالت افاغنه ی آن حدود  معلوم وکلای عالی نبود ، به همین جهت در این  چند وقت  جیوش بحر خروش  را مامور به مکث  در پنج فرسخی آن  نواحی  ساخته رخصت یورش  و قلعه  گیری ندادیم  که مبادا در عین تسلط افواج قاهره ، بنا بر اطاعت  : «امر وجادلهم   بالتی حی احسن »(نحل /125)و به مصداق :«فقولا له لینالعه یتذکراو یخشی»(طه /25)به اعلام این مراتب بپر دازیم  که  حرکات  خیانت  پیشگان  هرات را که بمفاد :«ان الله  لا یهدی  کید الخائنین » (سوسف/52) از سرمنزل هدایت دور اند  پروا نکرده  و حرف علی مردان یا دیگری  از بی عاقبتان را:« یوحی بعضهم  الی بعض زخرف القول غروراً» ( انعام /112) عبارت از آن است  به سمع قبول نشنیده  جممعی از رؤسا و سر کردگان به مدلول « ان الحسنات  یذهبن السیآت»(هود/114)به تداک مافات پرداخته  از راه یک جهتی  روانۀ خدمت عالی شوند. معلوم است  که بمفاد «لا تثریب علیکم »(یوسف/92) از کرده  های افاغنه هرات  بر ایشان ملامتی وارد نگشته و نفوس و عرض وجان ایشان در معرض صیانت  وامانت خواهد بود.چنانکه در آمدن خائف باشند از آن سرزمین کوچیده  با مال و حال روانۀ مسکن قدیم خود  شده ولایات را بدستور ازمنۀ سابقه به تصرف جنود  مسعود دهند و اگر اختیار  احد الامرین نکند:«انما بفیکم  »(یونس/23)علی انفسکم و اینما تکونو یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج المشیدة»(النسا/88) به عنایت بلا نهایت  الهی  سپاه منصور را به  تخریب بنیاد هستی ایشان  مامور وقلاع ایشان را محصور  همت ساخته  در اندک زمانی به آتش انگیزی  نوایر کهن ، دود از دودمان  ایشان خواهیم بر آوردو لباس وجود ایشان  را با خاک  یکسره  خواهیم کرد . اگر به ظلمت سرای هند رفته اند که برق شمشیر غازیان  چراغی در پیش راه شان خواهد افروخت و اگر به روم گریخته اند  که بارقۀ شمشیر مصری خانمان ایشان را خواهد سوخت . آنوقت بمفاد :«فلمیک ینفعهم ایمانهم لمارأ وابأسنا ندامت»(مومن /85)سودی ندارد . و احدی از ایشان را روی بهبودی نخواهد بود.«ان هذا  تذکرة لمن شاءاتخذالی سبیلا(مزمل/19).در عهده شناسند . تحریراً من شهر فلان [[4]


 

 

 


 

[1]  منشأت میرزا مهدی خان استرآبادی ، جهانکشای نادری ، تصحیح سید عبدالله انوار ،ص137-139.؛ نادر شاه و بازماندگانش ، پیشین ، صص191-192.

 محمد حسین خان

[2]   این نامه به  نثر  پر تکلف که در آن الفاظ عربی  زیاد استعمال شده  است  ممارست و لیاقت میرزا مهدی خان استرآبادی  منشی نادرشاه افشار را نشان  میدهد  که با کلام پر تکلف که به شیوه  منطبق با ایات قرآنی در ماحول قضایایی که به محمد  حسین خان  غلجایی نوشته با تصدیق و تأیید نصوص اسلام برابر ساخته و نیز این  نکته را   مراعات کرده  است که با خصم خود با چه شیوه شاه هانه برخورد  کرده  مراتب حقوق  سیاسی را  نیز در نظر داشته و همچنان  منشی نخواسته  است  میانه  این پادشاه با عظمت و عالی مقام را با برادر زنش نیز برهم بزند . این نامه صرفاً بخاطر این  نقل بالاصل آورده  شد  تا شیوه  نگارش و سواد ورزی  این پادشاه  که ایرانیان ادعا داشته اند که (او از فضل و هنر و دین چیزی نمی فهمد) را نفی می نماید . او با چنان آدابی  با حریف سیاسی  و نظامی اش بر خورد  میکند که  در سده بیست و یکم  حتی رهبران  پیشرفته  ترین کشور  های جهان آنرا مراعات کرده نمی توانند. (مولف)

[3]   نوایی دکتور غلام حسین ،نادر شاه و باز ماندگانش ، پیشین ،صص192-194.

[4]   نوایی داکتر عبدالحسین ،نادر  شاه و بازماندگانش، پیشین ، صص 195-197.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت