عابد

 

 

شرارت

بلا و درد، دو جنس درموج و توفان
شکوه ای مهر شکست، در لفظ انسان
تبسم جان سپرد، در حسرت لب
خون خنده چکد، از لای دندان
سقوط عصر انسانی، دلیل اش
ز پرخاش و تخاصم، گشته واژان
عقول و معرفت، در بستر مرگ
زحجم بد صفت، اشکال دوران
درین انبوه کده، تعقُل حراج نیست
جهول پاشد، شرافت مفت و ارزان
روال روز، زاوضاع رنگ گرفته
به پا استاده منطق میدهد جان
جدار عقل به سیماب جیوه کردند
نفوذ آدمیٌت غیری امکان
شنو (عابد) ! صدای زجر و تعدی
تُقلایش بُلند، تا مرز کیهان

واژان – معکوس
عقول – جمع عقل
حراج – لیلام
جیوه – روپوش کردن
تُقلا – داد و فریاد
ج (عابد)
۱۳ جون سال ۲۰۱۵ – هالند

 

شرار حسن

 

شبنمی عطری گلابی، میچکی از برگِ گل

ساغری لبریزی آبی، درعطش باید حصول

ملکِ دل احتوا نموده، عشقِ آتشزای تو

درکویری دل سحابی، قطره از مهرت نکول

نازنین! نازی سراپا، با چه تشبه ات کنم؟

در مدارِ دل شهابی، یا که از جنت نُزول؟

عکسِ تصویری حقیقت، میکنی زنده به دل

نه، چرا گویم سُرابی؟مذهبی عشق را رسول

وصفی شور انگیزی حسن ات، با قلم آید محال

سینه در آتش کبابی، عاری ام ساخت ازعقول

آتشِ طغیانگرِ دل، معنی ای عشق است همین

قاعدی یاکه جنابی؟ میشوی از جا زُول

در رسالت آفرینی، چون هدف منظورِ محض

گرچه دارد او عذابی، ناگزیر باید قبول

طالبِ حسنِ حقیقی (عابدی) نازک طبع است

شاید از بالا خطابی، کردی بر روح ام حلول

سحاب : ابر

نکول : کم کم ریختن

شهاب : پاره ای از آتش

نُزول : پائین شدن

زُول : دُور گردیدن از جای

حلول : داخل شدن

ج (عابد) ۱۳ جنوری سال ۲۰۱۶ – هالند

 

یعنی تو

 

با تبسم و لبخند، میشوی تماشایی

بوستانِ آرزو، میشود شــــــگوفایی

حوری ای بهشت حسرت، میخورد بدین قامت

در دو عالم بی مانند، واقعاً که یکتایی

آبی ای دو چشم تو، چون زلال ابحار اند

بی تملق دارم عرض، موجی، بحری، آشایی

از کدام نژاد هستی؟ می پرستی ذات حق؟

بر وفا مسلمانی، بر ادا چو ترسایی

دیده دید مدارا کرد، دل به فکرِ تدبیر است

او هنوز نمی داند، مفهومی شکیبایی

حال بیرون زعُرف دهر، تا به مرزِ ناممکن

کار من زدستِ تو، می کشد به رسوایی

جان دهم جهان بخشم، برصداقت و راستی

گنج (عابد) پاکی است، نیست فلوسی دنیایی*

 

فلوس – درختی است به اندازه ۱۰-۱۵ متر بلندی درارد که در جای گرم می روید، ولی در شمال افغانستان این لغات به شکل ترکیبی (فلوسی دنیایی) مروج است که منظور آن پول می باشد.

ج (عابد) ۲۵ جنوری سال ۲۰۱۶ – هالند

 

زیستن

زنده گی یعنی تکاپو تا هدف

انتهای این سفر تا رفتن است

مردِ پویا، مردِ منزل، مردِ ره

درصفت چون صخره برجا بودن است

همچو خونین سفره درطباخ روز

گفتنی نیست، بلکه آن را دیدن است

راحتی معنی نگردید، زنده گی

در دلِ امواج و توفان زیستن است

زنده گی در بنده گی یا در هوس

میشود تیر، بهترین اش ساختن است

زشت و زیبا، زین تجمع عاری نیست

منظور ما، زشتی زیبا کردن است

میشود اسطوره عزم ات، (عابدا)

پا برهنه طول راه پیمودن است

 

ج (عابد) ۵ سپتمبر سال ۲۰۱۶- هالند

 

 

دل

دل می شکند، او بی صدا می شکند

از غایتِ درد و از جفا می شکند

بیگانه اگرشکسته، عیب اش نکنید

دشمن، دشمن است، هم آشنا می شکند

صندوقچه ای راز نمی سزد تیغِ جفا

از بسکه ظریف، زآه ای ما می شکند

مانند شیشه ست، غبارگیرد، تیره شود

از غصه و غم، جدا جدا می شکند

گویند که گل است، ولیکن آگنده زمهر

خالی زوفا، چو بوریا می شکند

نادان نکند تفاوتی سنگ و خزف

بیهوده به هیچ، این کهربا می شکند

بر نزد عشاق، وفا و مهر گوهرِناب

گرفهم نکنند، نرخ و بها می شکند

(عابد) حذرا، رواق دل بین دو دل

نازک خیلی ها، زیک خطا می شکند 

خزف – اشیای سفالین

کهربا – سنگی زرد ریگی است که در جواهرات سازی استفاده میشود 

ج (عابد) ۱۵ سپتمبر سال ۲۰۱۶- هالند

 

شک

حمله برخانهِ دل، خورد و خرابم کرده

کزهجوم لشکرِ او، مات و مجابم کرده

پایِ احساسِ مرا، کرده ز دورش محصور

برده در بندِ خودش، بندی خطابم کرده

از نزاکت نه فزون، کم به پیمانه ای عقل

این تزاید گزینی، روزنِ بابم کرده

شوری این شطِ زلال، شعف فگند بر دلِ من

اشکی احساس شب است، بدونِ تابم کرده

موجی این بحری صفا، بُرد به ساحلِ امید

این تتبع ز توان، ترکی نقابم کرده

یکی از رویِ عناد، تهمتی تکفیرم زد

ننگِ این وصله ای پوچ، قطرهِ آبم کرده

(عابد) در بحر شکر دادی شنا الفاظ را؟

نه نخیر! کورهِ درد، خوشبو کبابم کرده

 

ج (عابد) ۷ اگست سال ۲۰۱۷ – هالند

 

انتباه وضع

ریختن آبرو، برای نفعِ خویش

در گمانم در دیگرهیچ قاره نیست

جز در آن ویران کده افغان ستان

غیرتِ بسیار بی جا، فاره نیست

شرم باید، زین روشِ نابکار

سنگینی دارد، ولیکن خاره نیست

افترأ نیست، آنچه آنچه آمد درسخن

چون عنادِ بدسگال، در چاره نیست

صبح فردا زان سبب مانند شب

رنگ آن بی رنگ شده، لیک تاره نیست

بوده ناقص درسِ بی آزمونِ مان

چونکه آنجا، زشتی را کفاره نیست

.....................................

سعادتِ نور، در قفای تاریکیست

ظلمت شب درشب است، همواره نیست

(عابدا) چون پای سعی ات استوار!

دستی قاطع در عمل بیچاره نیست

 

ج (عابد) ۹ اکتوبر سال ۲۰۱۷ – هالند

 

آئینه شهر

درشهریکه، آشوب کند رشد و تکامل

سارق گیرد سرمه، زچشمان به تطاول

چهار فصل که مساعد، درین بذرِ شقاوت

از زشتی ای جرم، کس ندهد اندکی محصول

آماس کند حسن طلب، بر دلِ غاصیب

از تیغ بد است، بر سرِ ما دستی چپاول

نظم لنگ، قوانین همه در سینهِ اوراق

در رشوه حرام نیست، گیرند مُرچ و قرنفُل

چون فقرِ حیا داریم و هم تیره گی وجدان

جزغصه چه باشد دیگر، بهر تناول؟

تفکیر و تسامح، به ما چاره نسازد

ضایع نکنید وقت، بخیزید به تقابُل

من زین عرقِ شرم، سراپا شده ام تر

(عابد) نسزد یاد کزان، یا که تناقُل

 

ج (عابد) ۲۱ اکتوبر سال ۲۰۱۷ - هالند

 

 

 


بالا
 
بازگشت