م. نبی . هیکل

 

ما و زبان ما

در این شکی نیست که زبان وسیله افهام و تفهیم است اما چیز بیشتر از هر ابزار دیگر مانند موتر و منزل و مقام. در این یادداشت کوتاه بر حقایق انکار ناپذیر در مورد زبان مکث میکنیم حقایقی که برای ما افغانها دانستن آن ضروری پنداشته میشود.زیرا زبان به گونه های متفاوت مورد منازعه در دیسکورهای افغانی وجود دارد.مهمتزین موضوعات مورد منازعه در این دیسکورسها مالکیت زبان و زبانگرایی و غنایمندی زبان اند.

تعریف زبان از ضروریات بحث است. زبان چیست و چه وظایفی دارد؟ انواع زبان و منشآ زبان مالکیت بر زبان و در نهایت اصطلاح (حوزه فرهنگی ) بر اساس زبان واحد موضوعاتی اند که در این مکقاله بصورت مختصر برآنها مکث میشوند.

زبان را بحیث سیستمی از علایم صوتی عنعنوی تعریف کرده اند که انسانها بدان وسیله باهم افهام و تفهیم میکنند( 2005:2. (Johan Algeo

زبان مهارت ادراکی است که ریشه های آن در تکامل مغز قرار دارند. سوسن دوستر( 2009:3 (Sausan Doster مینویسد که مادقیقآ نمیدانیم اجداد ما چه وقت به سخن گفتن آغاز کرده اند(تخمین زده میشود که ۳۰ تا یکصد هزار سال قبل از امروز) و چه چیزی آنها را برای سخن گفتن واداشته است اما وقتی آنها به سخن گفتن آغاز کردند توقفی در پی نداشت.از چنین یک آغاز نیکو ۵ تا ۶ هزار زبان که فکر میشود امروز وجود داشته باشند بوجود آمده اند ( 3-4. (ibid. p...

تحقیقات علمی در مورد مشکل زبانی ناشی از آسیب مغزی (language aphasia)توانسته نشان دهد که دو ساحه در مغز مختص به پراسیس زبان - تولید و درک زبان است. این دو ساحه ساحه بروکا (Broca) و ساحه ویرنیک(Wernicke) نام گذاری شده اند. این دو نام به دو فیزیکدانی تعلق دارند که این ساحات را بار نخست در قرن ۱۹ کشف کردند( (Sauan Doster 2009:4 .

چارلیس داروین در مورد منشآ زبان فکر میکرد که انسانهای اولیه توانایی موسیقی را قبل از زبان انکشاف دادند و از آن برای ( خرسندی همدیگر) استفاده میکردند(P.1 ). . .

گمان میبریم که نوعی از زبان گفتاری میان یکصد هزار سال تا ۵۰ هزار سال قبل - قبل از زبان نوشتاری ( حدود ۵ هزار سال قبل) انکشاف یافته است. بایبل (کتاب مقدس مسیحیان-م) منشآ آن را به آدم (ع) ارتباط میدهد و بر اساس عنعنه هندوان زبان از (سراسواتی) ( Sarasvati) زن براهما (Brahma) خالق کاینات ناشی شده است. . .

هیرودوتس(Herodotus) داستان یک فرعون مصری را به نام (Psamtik) گزارش میدهد که ۲ هزارو ۵۰۰ سال قبل تلاش ورزید با دو کودک نوزاد تجربه ایدر مورد زبان انجام دهد. . .جیمز چهارم (James the Fourth) شاه اسکاتلند تجربه مشابه را ۱۵۰۰ سال قبل تکرار کرد و کودکان به قرار گزارش بصورت طبیعی به زبان (Hebrew) آغاز به صحبت کردند- که تایید کننده باور شاه بود که عبری را زبان باغ عدن (Garden of Eden) ـ(جایی که حضرت آدم و حوا میزیستند-م) میدانست . . .

در مورد زبان تیوری هایی وجود داشتند که به نام های  تیوری بو- وو (Bow-wow)و  تیوری پوه -پوه(Pooh-Pooh) نامیده میشدند ( Yale George. the study of Language, fifth edition, chap. one. www.cambridge. org).

هردو تیوری اعتبار خود را از دست داده اند.

زبان که انواع مختلف دارد وظایف ویژه دارد. با انواع مختلف زبان مانند زبانهای ملی و محلی یا رسمی و غیر رسمی و یا خارجی و مسلکی همه آشنایی داریم. سوال این است که ما به کمک زبان از هرنوعی که هست چه را بیان میکنیم؟ ما افکار (خواست و ارزوها و نیاز های) خود را بوسیله زبان بیان مینماییم. بدین ترتیب زبان ترجمان/ یا بیانگر افکار انسان است. با چنین حالت ما دونوع اساسی زبان داریم:

۱. زبان فکری (مینتالیس): زبان فکر ما.

۲. زبان طبیعی: زبانی که با آن افکار خود را برای دیگران قابل خوانش وقابل فهم میسازی.

قسمتی از دشواریهای بیان از این برگردانی ناشی میگردند. وقتی ما یک چیز میگوییم و یا مینویسیم و بعد مجبور میشویم بگویم منظورم چنین است نه چنان از زمره با این مشکل روبرو هستیم.

آنچه ماکس ویبر به نام (فرشتیهن) مینامد به معنای دانستن است اما تماس دست شما به روی فرزند تان تنها بوسیله فرزند شما بهتر درک میشود. در اینجا انتقال و درک معنا اهمیت دارد. وقتی یک سیاستمدار از ( مخالفان مسلح) سخن میگوید ما میگوییم چرا دشمن نمیگوید در حالیکه مخالف مسلح دشمن است و به همین سبب سلاح برداشته است. فکر ما بوسیله کلمه دشمن ترجمه میشود نه بوسیله (مخالف مسلح).

زبان برای تعدادی از جوانان نقش یک استخوان مورد منازعه را دریافته است.در این رابطه لازم است به حقایق انکار ناپذیر آتی توجه شود:

۱.در این شکی نیست که زبان وسیله افهام و تفهیم است اما چیز بیشتر از هر ابزار دیگر مانند موتر و منزل و مقام شما نه وسیله منازعه. منظور مناظره و مشاجره لفظی نیست بلکه منازعه در مورد زبان است به جای کاربرد زبان برای حل منازعه و تفاهم.

۲. حقیقت دیگر که باید به یادداشت این است که داشتن زبان مشترک به معنای تفاهم و درک مشترک نمیباشد زیرا تعداد آنهایی که دارای زبان مشترکاند اما همدیگر را نمیتوانند درک نمایند اندک نیست. به عبارت دیگر همزبانی به معنای همفکری و همدلی نیست. پشتونها و تاجیکا و ... با وصف داشتن زبان واحد بر اساس منافع منقسم شده و سازمان یافته اند. این را بحیث یک حقیقت انکار ناپذیر باید پذیرفت. در همه ی دنیا این حقیقت را با صراحت میبینیم.

۳. سومین حقیقت انکارناپذیر در مورد زبان این است که زبان تنها مال آنهایی نیست که با آن سخن میگویند و مینویسند بلکه محصول روابط اجتماعی است که یک ملت میان خود و سایرین در جریان روابط اجتماعی- تاریخی داشته است. پهنای سرزمین و گوناگونی ها همچنان روابط اقتصادی و سیاست و فتوحات و مهاجرتها در رشد زبان نقش داشته اند.

این هر سه حقیقت در مورد زبانهای ملی ما صدق میکنند. هرگاه ما این حقایق را قبول نماییم و در ارزیابی خویش در نظرگیریم ادعای مالکیت ما بر زبان ویژه ازنظر ماهوی (درحالیکه زبان ما نامیده میشود) حقیقت کامل ندارد. نقش ترک و پارسی گویان و عرب و پشتوگویان در گذشته های تاریخی در رشد زبان دری به مراتب نیرومند تر از نقش روشنفکر کنونی میباشد. ما تا کنون هرچه شاهکار ادبی داریم به نسلهای قبلی تعلق دارند نه به نسل کنونی.

ازآنجاییکه زبان وسیله افهام و تفهیم است کیفیت آن به کیفیت و توانایی آن در افهام و تفهیم نهفته است . یعنی زبان و گوینده زبان را باید بصورت جداگانه مورد ارزیابی قرارداد زیرا هر گوینده شاعر و مولوی نیست و فردوسی نیز نیست. بنابر آن این توانایی را نمیتوان بر اساس توانایی گوینده زبان اندازهگیری کرد.

بیان مولانا و فردوسی بیدل و سعدی هم توانایی زبان را و هم توانایی گوینده آن را بیان میکند درحالیکه همین زبان نیرومند برای نویسندگان و شعرای امروز و برای زبان علمی جهان معاصر دو کاستی مهم را تبارز میدهد:

۱.تا آنجایی که به توانایی گویندگی ارتباط دارد نسل جدید افغان از توانایی زبان خویش بهمراتب عقبماندهاند. اندازه ذخیره لغات یک بیسواد یا اندازه ذخیره لغات یک فرد تحصیکرده فرق فاحش دارد. ما روزانه زندگی عادی را با حد اقل ۲ هزار کلمه میتوانیم دنبال نماییم. زبان پسر و دختر شما که با شما قصه میکند تاچه حد توانمند است؟

۲. تا آنجایی که به رشد علوم و تکنالوژی ارتباط دارد زبانهای دری و پشتو از این کاروان عقبماندهاند. این واقعیتی است که از آن نمیتوان انکار کرد.

با در نظر داشت چنین یک وضعیت افتخار بر زبان معین دو مشکل دارد: اول افتخار زبان را نباید افتخار خود بدانیم زیرا آن افتخار در حقیقت بیشتر به دیگران تعلق دارد که در رشد و انکشاف زبان خدمت کردهاند و با ما که نه آن را بهدرستی صحبت میتوانیم و نه بهدرستی مینویسیم و نه شاهکاری در آن ایجاد کردهایم- تنها تعلق اتنیکی دارد. دوم افتخار ما عبارت ازآنچه است که محصول تفکر و عمل خود ما است. سوم عقبماندگی علمی زبان به حیث وسیله افهام و تفهیم علمی یک کاستی مهم است که باید برطرف گردد.

بنابرآن با درنظرداشت دلایل فوق هیچ دلیلی برای بزرگ اندیشی و تفوق طلبی زبانی برای هیچ طرفی باقی نمیماند.

اما آنانی که چیزی برای بزرگنمایی ندارند باید از طریقی بزرگنمایی کنند. مسلمانی که در حقیقت مسلمانی را نمیداند اما بر مسلمان بودنش افتخار میکند و حتی حق سربریدن را به خود اختصاص میدهد بر چیزی افتخار میکند که به او تعلق ندارد.

اما بیانهایی مانند: زبان من و زبان ما و زبان مادری زاویه دیگری نیز دارد:

زبان بحیث ملکیت عامه یک ملکیت معنوی است و بیانهای فوق (چاره ناچار) اند. زیرا زبان مادری من زبان تنها مادر من نیست بلکه همزمان زبان ملیونها مادر است. خصوصی نیست زیرا نه آن را میتوانیم بفروشیم و نه به اجاره دهیم. و نه کاربرد آن توسط من و ما مانند یک امتعه خصوصی سایرین را از کاربرد آن بازمیدارد. نقش گویندگان زبان و نویسندگان مانند نقش افراد در ساختن تاریخ سرزمین آنها است. آنها در ساختن تاریخ خود تنها عامل نیستند.

مثال یک کتاب را درنظر میگیریم: کتاب ملکیت معنوی است اما درحالیکه کتاب ملکیت شخصی مولف است یا آنکه آن ر ا خریداری نموده است زبان کتاب ملکیت عامه است و افکار شامل در آن کتاب نیز بیشتر به دیگران تعلق دارند. افکاری که در آن کتاب بیان شده اند عمدتآ از سه منبع بدست آمده اند: از فرهنگ- از دانش علمی و از تجارب و برداشتهای شخص مولف. در این جا نیز نفش دیگران چیرگی دارد. اما نقش مولف به دلیل تالیف و نتیجه گیری دارای اهمیت کلیدی است.

هم از زاویه عامه و هم از زاویه خصوصی ادعای زبان من و ما بیشتر برای هویت دهی خدمت میکنند. زبان انگلیسی برتانوی و یا انگلیسی امریکایی یا پارسی دری یا تاجیکی و ایرانی مثالهای این مورد اند.

زبان را نباید تنها بحیث یک سیستم علایم پنداشت زیرا کاربرد علایم و شیوه های مفاهمه نیز در این سیستم نقش ایفا میکنند. زبان اشاری زبان طبیعی را در بیان معنا و در صراحت کمک میکند.یک زهر خند میتواند معنای یک جمله را وآژگون سازد. به همینگونه نقش زمان و مکان در بیان سخن معیین تاثیر مهمی برجا میگذارد. یا به سوال ریتوریک توجه کنید که میپرسد اما هدف آن دریافت پاسخ نیست.

بسیاری ها با استناد بر زبان بحیث سیستمی از علایم از یک حوزه فرهنگی سخن میگویند در حالیکه زبان یکی از عناصر  مهم فرهنگ را میسازد  فرهنگ را نباید به زبتان خلاصه کرد.

اصطلاح مورد بحث ترکیبی است از (حوزه) و صفت (فرهنگی). حوزه میتواند معنوی باشد یا مادی. اما اغلب در توامیت بسر میبرند. حوزه ذهنی یک حوزه غیر مادی است. حوزه علمی ترکیبی از ماده و معنا است زیرا حوزه علمی قاقد عالم و دانش و محصل یک حوزه ذهنی است.

چه چیزی یک حوزه را علمی یا فرهنگی میسازد؟ آنچه حوزه علمی را صفت علمی میبخشد علم است. آنچه یک حوزه را فرهنگی میسازد فرهنگ است. بدین ترتیب حوزه پولیس و نظامی و امثال آن را میتوان در نظر گرفت.

منظور از حوزه فرهنگی حوزه ای است که در آن زبان و شاهکارهای ادبی و ادبیات مشترک رشد کرده است و هنوز بالندگی دارد. یعنی در آن حوزه از یکسو میراث مشترک ادبی وجود دارد و از سوی دیگر زبان مشترک وجود دارد. تعریف فرهنگ مقداری به صراحت موضوع کمک میکند.

فرهنگ عبارت از باورمندیها ارزشها رفتار و پدیده های مادی بازتاب دهنده شیوه زندگی مردم است (Macionis J. J and Ken Palmer 1997:691).

این تعریف برای افاده حوزه فرهنگی مشکلات جدی بار میآورد زیرا باورها و ارزشها افکار (معنا)اند و پدیده های بازتاب دهنده این ارزشها و باورها تمشیل مادی آن معنا اند. زبان طبیعی تنها یک وسیله بیان است در حالیکه انواع مختلف دارد: بیان مصور بیان شفاهی نیست و زبان اشارات و اداها زبان طبیعی نیست.

تعریف فوق را میتوان خلاصه کرد و فرهنگ را بحیث نحوه اندیشه و عمل تعریف کرد.

بدین ترتیب ما با حوزه ها در یک حوزه واحد سروکار پیدا میکنیم. نه تنهت باورها همه اسلامی نیستند بلکه همه ی ارزشها نیز اسلامی نیستند . فرهنگ نیز نه تنها از حوزه ذهنی آریانا و خراسان در گذشته تاکنون تغییر کرده است. بنابران تقلیل گوناگونی باورها و ارزشها و مظاهر مادی فرهنگی به یک زبان عاقلانه نیست.

تاثیرات نیرومند جهانی شدن فرهنگ را نباید نادیده گرفت. ارزشهای دموکراتیک یا تفکرات مکاتب فکری مارکسیستی و لیبرال یا مکدونالدایزیشن یا ترویج عنعنه غذای آماده و ده ها شیوه فکر و زیستن میان حوزه های مختلف تمدنی شریک اند. زندگی ما میتواند مثالی از آن مورد باشد که نمونه های بارز فرهنگی جهانی را دارا میباشد.

با درنظرداشت  تاثیرات عمیق  انتشار فرهنگی از یکسو  و رشد عناصر مشترک فرهنگ انسانی و ایزومورفیزم  از سوی دیگر و انکشافات تکنالوژیک از جانب دیگر- حوزه فرهنگی ما فراتر از حوزه زبان و اتنیستی  گسترش میابد و  پایه های استدلال حوزه فرهنگی میلغزند.

این سوال هنوز باقیمیماند که برای انسانهای متمدن چه معیارهایی  دارای اهمیت مقدماتی اند وقتی همزبانی نتواند بصورت حتمی همدلی و همکاری را موجب گردد وقتی انسانیت و  (عدل و احسان) نتوانند معیار   قضاوت و روابط قرار  گیرند زبان واحد و فرهنگ واحد  کار آیی خود را از دست میدهند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت