مهرالدین مشید

 

آشوب آفرینان دشمنان این ملت اند

بادبان پیر قدرت در دست توفان

به همگام آشکار است که کشور در شرایط خاصی به سر می برد و افغانستان تنها در جبهۀ مقدم مبارزه با ترویزم برخوردار از پشتیبانی پاکستان و سای کشور ها و حلقه های مریی نامریی قرار ندارد و در این راه قربانی های فراوانی را متحمل نشده است؛ بلکه حضور قدرتمند مافیا های اقتصادی، سیاسی، نظامی و مواد مخدر در کنار مافیای خطرناک فساد اداری و ضعف مدیریتی هرچه بیشتر اوضاع امنیتی، سیاسی و اقتصادی را سخت به چالش کشانده است. پس در چنین حالی هر نوع بحران آفرینی و به آشوب کشاندن کشور، ولو که زیر نام های خیلی مقدس و ناموسی هم مطرح شوند، به صلح صلاح کشور مناسب نبوده و بصورت قطع این گونه آشوب آفرینی ها در هر جای کشور که بوجود آید، معنای آب ریختن در آسیاب دشمن را دارد و معلوم است که عاملان این گونه حادثه آفرینی ها دشمنان مردم افغانستان بوده و مزدوران بیگانه اند و جز هدفی رسیدن به اهداف شخصی آرزوی دیگری ندارند؛ زیرا افغانستان برای مقابله با تروریزم نیاز به وحدت قطعی میان نیرو های مخالف تروریزم و حامیان خارجی آنان دارد تا در نخست جبهۀ نیرومند را برضد تروریزم و لشکر کشی های مریی و نامریی پاکستان و سایر کشور ها تشکیل بدهند که کشور را به میدان جنگ نیابتی و عرصۀ رقابت های کشور های شرق غرب و شمال و جنوب گردانیده است. جنگ با تروریزم تنها به آنچه به آن اشاره شده است، نیست؛ بلکه کشور ها و نیرو های خارجی در تبانی با عمال مزدور شان در داخل و بیرون از نظام، همه دست به دست هم داده و می خواهند با حادثه آفرینی های گوناگون و حتا با ناموسی کردن رخداد ها افغانستان را به پرتگاۀ تروریزم تا سرحد نابودی کامل بیافگنند؛ اما این آ قایان باید بدانند که در آن صورت نه ثروت ها و نه کاخ ها و ویلا های شان در امان خواهد بود. به قولی این قربانی ها معنای معنای قربانی نقد در پای نسیه را خواهد داشت. این در حالی است که مردم افغانستان آشوب آفرینان را می شناسند و از گذشتۀ آنان و کارکرد های غارتگرانۀ آنان آگاهی کامل دارند. هرچند آنان بخواهند با به نمایش نهادن سناریو های شگفت انگیز و با خاک افگندن در چشم مردم خود را غسل تمهید نمایند؛ اما مردم افغانستان آنان را خوب شناخته اند و هرگز فریب مکر های صیادی آنان را نخواهند خورد.

مردم افغانستان از چهار دهه بدین سو بدترین آزمون های تاریخی را به تجربه گرفته اند و در ابن مدت بسیار مردانی را آزمودند که با تاسف با همه بلند پروازی ها از محک مردی ها بیرون نشدند و در با بریدن از کاروان مرد ها به قافلۀ نامردان پیوستند و در حالی که اسپ های تک تیر انداز بودند، خلاف انتظار یک باره نه این که جامه عوض کنند، به قاطر تبدیل شدند؛ اما ای کاش اگر این اسپ ها قاطر نمی شدند و اکنون می توانستند با "یک و نیم خانه خیز" بر حوادث غلبه می کردند و با حفظ وزیر "شاه را از دور فیل " نجات می دادند؛ اما آنچه شگفت آور است، این که این قاطر ها به دزدان و غداران نامداری بدل شدند که کار سر و سامان دادن ملک از دست شان رفت و بادبان پیر قدرت در دست توفان امواج افتاد و از رفتن به سوی ساحل آرام خبری نیست که نیست و کار بجایی رسیده است که به قول بیدل بزرگ : زندگی بر گردنم افتاده بیدل چاره چیست  -----   چار باید زیستن ناچار باید زیستن و ناگزیر باید گفت"صلاح مصلحت خویش خسروان داند"

دراین تردیدی نیست که کشور هایی که امروز به شگوفایی های بزرگ اقتصادی دست یافته اند. سال های زیادی درگیر کشمکش های داخلی و خارجی بوده اند، از خم و پیچ های زیادی عبور کرده و کوه و کتل های صعب العبور را پیموده اند؛ اما آنگاه که از این خم و پیچ ها عبور کرده اند، باز راۀ خویش را یافته اند و زود به منزل مقصود تمکین کرده اند. گاهی هم شده است که یک حرف خیلی ساده، چنان تحرک شگفت انگیز بوجود آورده است که نه تنها سرنوشت یک ملت؛ بلکه سرنوشت قاره ها را دگرگون کرده است. به گونۀ مثال بی رابطه نخواهد بود که سخن جرج برنارد شاو نمایش‌نامه ‌نویس سبک کُمیک، منتقد ادبی و مبلّغ سوسیالیست ایرلندی‌تبار و گیاه خوار را که از او به‌عنوان توانمندترین نمایش‌نامه نویس بریتانیایی پس از شکسپیر و نافذترین رساله‌نویس پس از جاناتان سوییفت، هجونویس ایرلندی، یاد می‌کنند، یادآور شوم که می گوید، در مقابل فریاد براند که " خدای شما پیر است و خدای من جوان" علایق سنتی و احساسات قرار دادی کلیسا رنگ می بازد یا ضعف و خود خواهی به نظر می آید. اروپا با شنیدن این فریاد ناگهان متوجه می شود که تا امروز خدا را فراموش کرده بود و بجای او شمایلی از پیر مرد محترم را می پرستید که ریشش را خوب اصلاح می کند و پیشانی بلند او در مردم ایجاد احترام می کند. براند در عین بی زاری از این حماقت ها که بت پرستی از آن می بارد، خود را مدافع چیز هایی که باید باشند، اعلام و نه آن چنان که هستند. این سخنان براند در واقع این سخن موجز اروپا را تکان داد و از خواب سنگین بیدار کرد؛ اما افسوس در کشور ما که سرشار از فرهنگ غنی شرقی و اسلامی است،  در حرف ارجگذاری به فرهنگ بیشتر از افزون است و اما در عمل نه تنها ارزش های اصیل فرهنگی خود را پشت پای می ز نیم و به آن عمل نمی کنیم که به سخنان بزرگان خود هم بی اعتنا هستیم. این سبب شده که امروز با دشواری های متعددی درکشور رو به رو هستیم که بیشتر ریشه در ساختار های قومی دارد. ساختار های قومی در افغانستان عقب مانده و جنگ زده چنان نامتوازن و ناهنجار و در ضمن نیرومند و هنجار شکن تقویت یافته اند که هر از گاهی می توانند، ساختار های دموکراتیک و مردم سالار را مورد حمله قرار بدهند. به هر اندازه یی که ساختار های مردم سالار در کشور ضعیف می شوند، ساختار های منحط با همان شتاب جای شان را پر می کند و ناهنجاری ها به سرعت هنجارها را به شدت بیرون می زنند که منجر به از هم گسیختگی های خطرناک قومی در کشور شده است. البته هدف از این یادآوری آن ساختار های معکوس و یا شبۀ دموکراسی در افغانستان نیست که طی شانزده سال گذشته به جای ارزش های واقعی نظام مردم سالاری برعکس خشم و نفرت های خطرناک قومی را به بار آورده است؛ زیرا د رافغانستان بجای رشد ساختار های  مردم سالاری برعکس، سنگ بنا هایی هم که نهاده شد، چنان تخریب شده است که حتا در کشور بحران آفرین شده اند و بیشتر ناشی از کم تجربه گی ها و دشواری بستر های مناسب و دخالت های خارجی ها  است. عامل یشترین ناهنجاری ها در کشور هم مداخله ها و بهره کشی های خارجی ها است.  از این رو هدف از کاربرد ساختار های دمو کراسی همان ساختار های مردم سالار اند که با اسلام در تضاد نیستند؛ زیرا موصوع اصل حکومت و نحوۀ آن حکومت در اسلام یک امر بیرون دینی است و این رسالت مسلمانان است که بر بنیاد های اسلامی در هر عصری حکومت تشکیل بدهند. با تاسف که ما هنوز الگوی نظام دینی ندارم و الگو های موجود تلفیق هایی اند که هنوز به بلوغ نرسیده اند. چنانکه پس از سقوط داکتر نجیب دیدیم که چگونه گروه های جهادی در پای قومیت سقوط کردند و ارزش های چهارده سالۀ جهاد را که به محور وحدت مردم ما بدل شده بود، یک باره به تاراج برد و بدترین جنگ قومی را زیر نام درگیری های تنظیمی د کشور دامن زد که تا کنون هم ادامه دارد. استخبارات منطقه و جهان بویژه پاکستان توانست تا با استفاده از ضعف و سرخورده گی های رهبران جهادی، برای رسیدن به اهداف پلیدش افغانستان را به میدان خونین جنگ های وحشتناک مبدل کرد. دخالت جنرالان پاکستان نه تنهاجهاد مردم افغانستان را به ناکامی حتمی مواجه کرد؛ بلکه تمامی ارزش های اسلامی و ملی و فرهنگی و ناریخی ما را نیز برد و ما را به بدترین بحران هویتی دچار کرده است. امروز در واقع کشور ما باز هم در رسوبات تباه کن آن دوران می سوزد. ظهور طالبان به کمک مالی سعودی و طرح امریکا بوسیلۀ پاکستان به اجرا درآمد که امروز شورش طالبان به یک آشوب بزرگ در حال تبدیل شدن است که برخاسته از همان هنجار شکنی ها است. شورشگری زیر چتر افراطیت نه تنها تخم نفاق در میان مسلمانان کاشت؛ بلکه افراطیت افغانستان که به گونۀ سعودی متاثر از افکار قبیله یی است. بیشتر بنیاد های قومی را هدف قرار داده است و این سبب شده که افزاطیت درکنار تشدید اختلافات مذهبی اختلافات قومی را هم در افغانستان افزایش بدهد. این عوامل دست به دست هم داده و نزدیک است که این شورشگری در موجی از اختلاف های قومی وگروی و سایر  ناهنجاری ها به آشوب بزرگ مبدل شود. هرگاه به آن توجه نشود، خطر غیر قابل پیشگیری از آن میتواند متصور باشد. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت