محمد عالم افتخار

 

ما و مسایل و احساسات ما ـ امریکا و «دار المجانین ارگ»!

 

گرچه مسایل و کشیده گی های ناشی از باصطلاح پذیرش استعفای مشروط عطا محمد نور والی بلخ و تعویض تفتین آمیز این مقتدر ترین  والی در سطح کشور با یک آدم بیمار و ناتوان؛ که با مقاومت خطیر مواجه گردیده افغانستان و حکومت آن و وضعیت سیاسی و حیثیتی پشتیبانان آن امریکا و ناتو را شدیداً به چالش مواجه کرده است؛ با اینهم حلقه سردمداران ارگ (ریاست حکومت نامنهاد وحدت ملی) به سوء قصد های ولنتاریستی  تکتازانه  و آشکارا شوویستی صد درصد مخالف توافق نامه سیاسی حکومت وحدت ملی؛ و هکذا مخالف قانون اساسی و مصالح عممومی مردم افغانستان ادامه داده از جمله والی سمنگان را که چهره برگزیده قوم محترم ترکمن این ولایت بوده و از نظر موقعیت در برخ شریک قدرت با ارگ نشین ها؛ مقامی همسان عطامحمد نور را دارد؛ بدون هیچ نیاز و حساب و کتاب اداری و دولتی و مردمی اعلام عزل نموده اند.

موردی که واقعاً به هدف شر افرینی رویدست گرفته شده  و شر نیز آفریده است؛ اقدام غیر منتظره و نابهنگام و حتی مخفی کارانه به توزیع شناسنامه های برقی است که از لحاظ حقوقی و قانونی؛ هنوز مسئاله حل نشده کشوری میباشد و حتی خود این مسئاله هم توسط اقدامات وعزائیم و تفتین های ارگ نشینان کنونی و قبلی خلق و تولید گردیده و این پروژه واقعاً ملی را به یک کابوس ملی مبدل گردانیده است.

مختصراً یاد آور میشوم که قانون ثبت احوال نفوس جدید کشور که راه توزیع تذکره های برقی را هموار میکرد؛ پس از تأخیر ها و تذبذب های متعدد و طولانی بالاخره به تصویب هردو اتاق پارلمان رسید و توسط همین اعلیحضرت «مغز متفکر دوم جهان» المتوکل علی الامریکا محمد اشرف غنی احمدزی «رئیس جمهور» توشیح و نافذ گردید. ولی مدتی پس به تحریک و وسوسه فاشیستی ترین حلقه شناخته پشتونیستی؛ قانون مصوب و مکمل و نافذ با یک فرمان تقنینی بی اساس و بی معنای رئیس جمهور تعدیل و موارد حساسیت زا و فتنه انگیز در آن اضافه گشت که با مخالفت هردو اتاق شورای ملی روبرو گردید ولی طی توطئه آشکاری گویا توسط هیأت مختلط هردو مجلس «تصویب» شد؛ هیأت مجلسین که عاری از نصاب و بالنتیجه عاری از صلاحیت بود!

اتفاقاً بلندگویان حلقه فاشیستی معلوم الحال انگیزنده این تفتین کشوری؛ حینی که شورای ملی طرح توطئه گرانه شان مندرج در باصطلاح فرمان تفنینی فرا قانونی «رئیس جمهور» را رد نمود با بر آشفتگی تام در تلویزیون ژوندون محتویات درون خویش را بیرون داده وثیقه بس مهم سیاسی ـ تاریخی به ثبت رسانیدند.

با سپاس از مزیت های عصر بی برگشت دیچیتال و انترنیت؛ این وثیقه بزرگ اکنون در دسترس همه گان است و بنده وریانتی را که در چار بخش ویدیو شده و روی یوتیوب وجود دارد؛ به عزیزان معرفی میدارم و آرزومندم به هر وسعتی که ممکن است؛ آنرا دانلود و تکثیر و آرشیف بفرمائید:

https://www.youtube.com/watch?v=2jN1S9Q37tM

https://www.youtube.com/watch?v=aLf86pEpbDU&t=129s

https://www.youtube.com/watch?v=SYVQS85Jfn4

https://www.youtube.com/watch?v=L1vciRKn9dg&t=5s

 

این وثیقه چیزی بالاتر و رساتر از کتاب «نبرد من» آدلف هیتلر یا اساسی ترین مانیفیست فاشیست های آلمان نازی میباشد و مانفیست مندرج در کتاب سمسور افغان به نام «دویمه سقوی = سقاوی دوم» را صراحت و غنای بسی پر دامنه وعامیانه می بخشد.

اما عرض بنده این است که جامعه مان هنوز در مرحله قشریت و عصبیت و احساسات قرار دارد. خطر در همینجاست که احساسات و عصبانیت نه اینکه معضلات را حل نمیکند؛ بلکه بر آنها می افزاید، ساده ها را؛ پیچیده  و پیچیده ها را کلافه میکند؛ گره هایی را که میشود با دست باز کرد؛ به دندان میکشاند و مشکلتر نیز میسازذ.

چنانکه همین حلقه فاشیستی متذکره و حلقات مشابه بیرون و درون ارگ همانند «مخکشی ها» در قیاس با مردمان عزیز و غیور و با شرف و شهامت پشتون افغانستان در حکم هیچ اند ولی در فضای پرعصبیت و احساساتی جامعه برای خویش سروصدا و توجه و تأمل بر می انگیزند.

ما تا زمانی به ژرفا و پهنای این حقایق رسیده نمیتوانیم که با مغز سرد و حوصله فراخ و انرژی بالا تحقیق و مطالعه علمی و عقلانی و آفاقی و جهانی نکنیم و به کتب و آثار روشنگر و حلال و فیلتر کننده ملی و دنیایی با دقت و وسعت بایسته نپردازیم و تجارب مردمان و ملل پیشرفته را در حل و فصل این مسایل نیاندوزیم.

اینکه امروزه فضای مجازی در برگیرنده ده ها ده ها هزار هموطن جوان و میانسال و رسانه ها و تلویزیون ها و رادیو ها و ویبسایت ها و گردهم آیی های متعدد بیشتر پر از گفتمان ها و نوشته ها و آثار احساساتی و سطحی و متأسفانه پُر داو و دشنام میباشند؛ گرچه از خمود و جمود و رکود بهتر اند؛ ولی به حل و فصل مسایل و رفع و رجوع مصایب زیاد کارا نیستند و ناگزیر حاوی مضرات کم و بیشی نیز هستند!

وانگهی در تمامی عالم بشری کنونی و قدیمه هیچگاه موضوعات و مسایل سیاه و سفید و صد در صد خوب یا صد در صد خراب نبوده اند و نمی باشند.

به نظرم بنده درین استقامت به ارتباط آنچه در لحظات زمانی معین مطرح بوده و برجسته گی داشته عرایض قابل ملاحظه داشته ام که روی انترنیت قابل دسترس میباشد ولی برای اینکه شما را سرگردان نساخته باشم؛ سعی خواهم کرد تا مقداری از آنها را با ویرایش و فشرده سازی در آتی جسته جسته خدمت تقدیم بدارم. ازین جمله قابل توجه است که در جریان انتخابات جنجالی اخیر ریاست جمهوری به عنوان «کس اجازه نمیدهد داکتر عبدالله رئیس جمهور شود!»؛ ذوجوانب و پیچیده بودن موضوع اینگونه تصریح گردیده است:

 

**********

 

چونی و چرایی انتخابات و انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان :

 

 نخست باید قاطعانه خاطر همه را جمع کنم که هم در مورد داکتر عبدالله و هم در مورد تمامی 8 و بدواً 11 کاندیدای این دور ریاست جمهوری افغانستان؛ همان مثل مردمی صادق است که «زور کاکاست که انگور در تاک هاست!»

اینان؛ همه به برکت حضور یافتن و موجودیت 13 ساله «جامعه جهانی» و ایالات متحده امریکا در افغانستان به نان و نام و نوا و توانایی های مانور سیاسی رسیده اند و در مورد خیلی ها؛ سرمایه گذاری ها و حاتم بخشی های دوران «جهاد» ضد شوروی قوت های غربی و عربی و ایرانی و پاکستانی سازنده بوده و در مورد برخی ها (مانند تکنوکرات های گنگ بیروت ـ 3) حتی مقدمه کاری های خیلی خیلی پیشترِ سی آی آی (CIA) و هنری کسینجر ـ عضو ارشد کمیته 300 ـ نقش تعیین کننده ایفا کرده است.

خلاصه همه این بازیگران سیاسی متعلق به طبقات و محافل حاکمه ای اند که ماهیتاً در بدلِ به کشتارگاه های «جنگ سرد» فرستادن میلیونها مردم و جوانان افغانستان در 4 دهه اخیر؛ در بدل همدستی و همسویی با قدرت های برنده این جنگ شوم لعنتی یعنی بلوک کاپیتالیستی و متحدان ارتجاعی و استبدادی آنها و نیز در نتیجه چور و غارت منابع رو زمینی و زیر زمینی افغانستان و دارایی های ملی و حتی شخصی مردمان بیدفاع؛ سمارق وار درین سرزمین سبز شده و سر بالا نموده اند.

مگر سایر طبقات حاکمه در تاریخ بشریت؛ چطور و چگونه موجودیت یافته اند و می یابند؟!

آیا طبقات حاکم و محکوم در لوح المحفوظ و ملکوت خدا درست شده و به پائین می افتند؟!

به هرحال؛ چندی قبل در افغانستان؛ نظام پادشاهی توتالیتر بود و قدرت سیاسی یا از پدر به پسر منتقل میگردید و یا اینکه در نتیجه کُشت و کُشتار درون خاندانی و تغلب یکی بر سایرین؛ انتقال می یافت.

اینک؛ جای یک خاندان حاکم قدر قدرت را مجموعه ای از خاندان های حاکمه گرفته است که همه آنان را امتیازات و مقامات و مدارج سیاسی و اقتصادی و قوت های مسلح وغیره باهم بافت میدهد و علی الوصف تضاد ها و تفاوت ها ناگزیر از بودن در قلاع طبقه میگرداند.

لذا دیگر نظم و ترتیب سلطنتی؛ برای بقا، ادامه و انتقال مقامات سیاسی و اداری به صرفه و کار ساز نیست و منجمله ساز و کار دموکراسی لیبرال؛ این خلا را پُر و این نیاز را برآورده مینماید.

 بر خلاف توهمات جاهلانه؛ دموکراسی و انتخابات ریاست جمهوری و مقامات حکومتی، به صورت یک مطلق؛ چیز «صادراتی» و تحمیلی و فلان و بهمان نیست؛ امر و ضرورتی است که از واقعیت تغییرات ژرف حادث شده در ساختار های قدرت و ثروت ناشی میگردد. این میتود حکمرانی و مدیریت؛ علاوه بر اینکه نیاز طبقه حاکمه را بر آورده میسازد؛ گستره وسیعی را برای عوامفریبی و سوق و اداره طبقات و اقشار محکوم و محروم نیز فراهم میگرداند و حتی مناظر فریبنده ای اغلب سراب؛ فرا روی محرومترین اقشار جامعه میگستراند و تا حدود بالایی از وقوع انقلابات و انفجار ها و شورش های طبقات و اقشار ملیونی توده های زحمتکش و بهره ده و بار بر و خار خوار؛ پیشگیری مینماید.

لهذا به طرز اساسی؛ داوطلب ها یا کاندیدا های ریاست جمهوری و مقامات بلند سیاسی؛ فیگور ها و شخصیت های خود طبقات صاحب زور و زر و غلبه؛ استند؛ سایران که نمیتوانند تن لچ و دست خالی به میدان شمشیر بازی در آیند؛ مگر اینکه مقاصد حاشیه ای پروپاگند و آژیتاسیون سیاسی و سازمانی داشته باشند و یا استنثاءً آنقدر توانا گردند که بالاخره دست شان به جاهایی بند شود.

این هم هست که بعضاً حتی به خاطر اعتبار یافتن و ار ضاکننده شدن دموکراسی های لیبرال؛ برای افراد محدود حقیقی یا استخدام شده خارج از طبقات حاکمه؛ در مقامات و مناصبی راه باز گذاشته میشود و به هرحال صدا هایی برای انتقاد و مخالفت و دیگر سان خوانی باید وجود داشته باشد تا اصلاً مقوله دموکراسی؛ معنا یابد.

فراتر از این؛ تئوریسن های مدافع دموکراسی لیبرال؛ مدعی اند که وجود اپوزیسیون ها و مخالف سرایان و انتقاد گران؛ دموکراسی را شگوفا و متحرک و عندالموقع اصلاح و از افتادن به ورطه دیکتاتوری و استبداد مصئون میگرداند.

متأسفانه اینجا مجال کاوش و سبک و سنگین کردن تئوری ها و تجربه های نظامات دموکراسی لیبرال در کشور های دارای سطوح مختلف رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را نداریم. ولی حقیقت غالب این است که حتی فقیر ترین دموکراسی ها هم دارای قواعد و ضوابطی میباشند که جبر رعایت یا حداقل وانمود کردن متعهد بودن به آنها وجود دارد و چندان ممکن نیست که کس یا کسان قدر قدرت؛ همه چیز را مطابق منویات فردی و تمایلات معدی ـ معایی خود بچرخانند الا اینکه مشروعیت و مقبولیت عامه پروسه ها را مخدوش و معدوم نمایند.

ولی در دموکراسی نوپای افغانستان؛ هم وجود چنین میلان و هوس در افرادی مانند آقای حامد کرزی و حلقه های مافیایی اطراف او؛ متصور است و هم از اینکه اساساً فرهنگ عام در مورد قدرت سیاسی و دولت؛ توتالیتری و استبداد باورانه (حکومت محورانه) است؛ خیلی ها می انگارند که همه چیز به مهندسی های انتخاباتی و نقشه و پلان قدر قدرت های داخلی و خارجی رابطه دارد تا جاییکه حتی رأی دادن؛ کار بیهوده و احمقانه خواهد بود.

ولی نه این فکتور و نه اینکه کاندیدا های ریاست جمهوری و مقامات انتخابی دیگر؛ عمدتاً فیگور های طبقات حاکمه اند؛ نباید به این معنی تلقی گردد که شرکت مردم از طبقات و اقشار دیگر جامعه در کار زار های انتخاباتی بیهوده و بی ارزش و بی ثمر میباشد.

نه تنها در انتخابات دموکراتیک؛ بلکه حتی در سهمگیری مؤثرانه و آگاهانه مردم برای گزینش خلفا و شاهان و دیگر حکام؛ تبعات مهمی برای منافع و جایگاه اجتماعی و اقتصادی مردمان محسوس بوده است و کماکان متصور و میسر و ممکن میباشد.

انسانها در هرحال دارای شخصیت و فردیت متفاوت از هم میباشند. مثلاً امان الله خان با اینکه نواسه مستبد بزرگ امیر عبدالرحمن و پسر فرزند زنباره و عیاش و بیداد گر او؛ امیر حبیب الله بود؛ شخصیت خیلی متفاوت مفید و ملی و مترقی و مردمی متبارز گردید، ظاهرشاه؛ عین پدرش «نادر غدار» نبود؛ هاشم خان تقریباً هیچ شباهتی با برادر تنی اش شاه محمود خان نداشت و سردار داود خان «شاهزاده سرخ» از آب در آمد و مؤسس نظام دولتی جمهوریت در افغانستان گردید.(4)

البته بایستی در تبارز خصوصیات مثبت و منفی شخصیت و فردیت ویژه افراد و اثرات آن به حال مردمان، واقعیت های زمانی و مکانی و مقتضیات و جبر های عصر و سطح آگاهی و جراری سیاسی و اجتماعی توده ها و پیشاهنگان آنها را هم باید محاسبه کرد.

 

**********

 

معلوم است که در مورد شخصیت هایی مانند داکتر عبدالله؛ سوال های متعدد دیگری هم وجود دارد که بر واقعیت ها و متغییر های دشوار فهمی مبتنی میباشد؛ منجمله تعلق به تنظیم جنگی مانند جمعیت اسلامی و گروه «شورای نظار» که در گیر منازعات دوران «جهاد و مقاومت» بود و در ایام به اصطلاح «پیروزی مجاهدین» و «حکومت اسلامی» ساخت پیشاور؛ طرفی از «جنگ های کابل» واقع گردید.

بر علاوه؛ از آنجا که در این برهه ها به لحاظ تاریخی و جنگی؛ عمدتاً عناصر لومپن جامعه بودند که بیشترینه فرصت عمل و مانور پیدا میکردند؛ به انگیزه خصایص اجتماعی و روانی خود؛ فاجعه ها هم می آفریدند و ارزش های محترم و محبوب مردمی را به تیر و تباهی می بستند. امروزه انبوه بی پایان خاطرات درد انگیز و عقده ها از این آدرس ها نزد مردمان وجود دارد و چه بسا هنوز تولید و باز تولید میگردد.

اینجانب شخصاً تجارب عملی و یاد واره های اسف انگیز فراموش نشدنی از ناحیه عناصر جاهل و حقیقتاً لومپن همین صف و رده دارم. برخی از اینها تصادفاً طی چهار سال اخیر به نشر نیز سپرده شده و هم اکنون در انترنیت قابل دسترس میباشد و همه حرف و حدیث هم مربوط به کس و ناکس کوچه بازاری نبوده به آدرس جنرال ها و مراتب و مقامات بلند از جنرال قسیم جنگلباغ گرفته تا سطح جناب یونس قانونی مربوط است که گویا امروزه مقام سیاسی و دولتی دوم مملکت میباشد.(5)

معهذا در یک تجزیه و تحلیل و ارزیابی و مقایسه کلان ملی و منطقوی؛ در می یابیم که همین صف و سنگر؛ جایگاه و پایگاه تاریخی و ستراتیژیک دفاع میهنی در برابر تجاوزات تباهکن خارجی داشته است که به انگیزه «عمق ستراتیژیک» پاکستان و «عمق ایدیالوژیک» ارتجاع منطقوی و فرامنطقوی علیه افغانستان و مردم آن؛ همانند سیل و توفان بنیانکن جاری بود و هم اکنون نیز ادامه دارد.

منجمله همین ایستادگی و مقاومت؛ سهم بلند تاریخی در عقیم و خنثی کردن ماستر پلان های شوم «کنفدراسیون افغانستان ـ پاکستان» ، صوبه پنجم پاکستان شدن افغانستان و خیلی دسایس راهبردی دیگر علیه وطن و مردم ما ایفا نموده است و مبارزان لایق و صادق فراوانی درین راستا سر داده و جام شهادت نوشیده اند که هرگز نمیتوان در صدر آنها قربان شدن های لرزاننده احمدشاه مسعود و استاد برهان الدین ربانی را نادیده گرفت.

چه بخواهیم و چه نه؛ تبارز برجسته داکتر عبدالله؛ هم در انتخابات ریاست جمهوری 2008 و هم در انتخابات کنونی و بخصوص در انتخابات کنونی؛ به این جایگاه و پایگاه صف و سنگر مربوطه اش؛ نیز قویاً ربط دارد و اگر تلاش ها درین جهت واقعیت داشته باشد که «کس اجازه نمیدهد داکتر عبدالله رئیس جمهور شود!»؛ این «کس» دقیقاً سمبول آن دشمنی تاریخی با افغانستان و مردم آن به علاوه ملاحظات و انگیزه های روشن شده در ابتدای این مقال میباشد.

زمان آن است که از بیماری های سیاسی کودکی بدر آئیم و با هوش و گوش باز بر اساسی ترین و تاریخی ترین و افغانستان شمول ترین خطوط و استقامت های سیاست ترکیز نموده هوس ها، عقده ها و احیاناً ایدئولوژی و تعصب خود را محور عالم و مرکز زمین قرار ندهیم.

اینجا و اکنون؛ نسبیت هاست که میسر و ممکن و مهم و حتی سازنده و تعیین کننده میباشند. مطلق ها و کمالات عجالتاً فقط در خیالات و شاید در آسمانها وجود دارد!

 **********

تحمیل انتخابات دور دوم و ناکامی و جبر «حکومت وحدت ملی»:

 

به یاد داشتنی است که دور دوم انتخابات هم به پا شد و البته طبق شهادتی که دکتور سپنتا مشاور امنیت ملی رئیس جمهور کرزی؛ در کتاب خاطراتش افشا نمود؛ و نیز شواهد و قراین فراوان دیگر؛ تیم اصلاحات و همگرایی به کاندیداتوری دکتور عبدالله؛ با اخذ بالاتر از 52 درصد آرا در همان دور اول انتخابات را برده بود ولی سفیر انگلیس و نمایندگان جامعه جهانی که پیشاپیش نمیخواستند؛ جز اشرف غنی احمد زی کسی رئیس جمهور شود؛ نپذیرفتند و با فشار و زور دور دوم انتخاباتی را سازمان دهی کردند.

دور دوم جنجالی ترین و رسواترین از آب در آمد تا انکه گپ به پا در میانی جان کیری وزیر خارجه رئیس جمهور امریکا اوباما کشید و جان کیری با اعلام اینکه هیچکدام از دو تیم رقیب؛ برنده انتخابات نیست؛ قدرت سیاسی را بین رقبا 50 ـ 50 تقسیم کرد و طی یک موافقتنامه سیاسی مفصل؛ دولت وحدت ملی دوساله را اعلام داشت که درین مدت باید مندرجات موافقتنامه عملی و راه برای تشکیل دولت حسب قانون اساسی باز بینی شده در لویه جرگه معین؛ هموار میگردید.

همه دیدند که رؤسای حکومت وحدت ملی دوسال را در پرخاش ها و کشمکش ها و خاموشی های پرسش بر انگیز هدر دادند. آنگاه که زمان معینه ختم و دولت محکوم به عدم مشروعیت و سقوط گشت؛ باز جان کیری سر رسید و به حکومت نامنهاد وحدت ملی مُرده؛ سه سال عمر دیگر بخشید؛ حتی بدون اینکه تحقق موافقتنامه را درین برهه حتمی قرار دهد.

بدینگونه موافقتنامه حکومت وحدت ملی به جای تحقق یابی؛ دستخوش تخطی های کلان گردید تا عواقبی چون معضل بلخ و اینک سمنگان و مماثل ها را به بار اورد.

متأسفانه عملکرد امریکا و ملل متحد و جامعه جهانی به مثابه شاهدان و ضامن های تحقق موافقتنامه حکومت وحدت ملی افغانستان نیز دچار ضعف و بیچاره گی شد و حتی مقاماتی از دولت امریکا؛ له یکطرف و برله طرف دیگر مواضع علنی و مطبوعاتی گرفتند و افاده هایی از اینکه اراده گرایی ها و ماجراجویی های اغلیحضرت سلطان اشرف غنی احمدزی رئیس جمهور توافقی را با نیروی مادی و نظامی جامعه جهانی تطبیق میکنند؛ احساس شد و احساس میشود.

در تازه ترین اظهارات معین وزارت حارجه امریکا در امور آسیای جنوبی به تلویزیون طلوع گفت که امریکا و جامعه جهانی تنها از یک حکومت وحدت ملی نیروند و همه شمول حمایت میکند و با اینکه صلاحیت رئیس جمهور را در برکناری به جا و عادی والی ها می پذیرد؛ اما اساسات و اصل های حکومت وحدت ملی نیرومند و همه شمول ملاک است.

البته انتظار اینکه همه احاد دولت ها و نظامیان و کارکنان بین المللی همه چیز را به دقت کامل در همه موارد اداره و حکومت و قضا و قانون و سنن و عنعنات و روانیات افغانستان و افغانستانی ها بدانند و مرغی دارند؛ صحیح نیست.

وانگهی برای کشوری چون امریکا و دیگر احاد جانعه جهانی در هرحال موجودیت یک دولت و شبه دولت سرِ پا در افغانستان اولیت دارد و خیلی سخت است که آنان هر ماه و سالی به تغییر و تبدیل و بهبود و بهشد دولت در کابل بیاندیشند.

حتی در چوکات این مجبوریت عام؛ از احتمال بعید نیست که شخصیت ها و حلقاتی را در دولت؛ از نظر خود بهتر و مطلوبتر یافته آنها را مساعدت های کمتر مرئی و رسمی نمایند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

اینجا بود که بنده پس از تشکیل و اعلام دولت وحدت ملی؛ طی گفتار « ...آیا افغانستان نجات یافت؟» عرایضی بدینگونه نیز داشتم:

***********

 

... آیا (با حکومت وحدت ملی) افغانستان؛ نجات یافت؟!

 

پیشاپیش به مناسبت گشایش هرچند ظاهری ی بُن بست سخت تاریک و بسیار وخیم انتخاباتی که اخیراً وطن و هموطنان ما را در منگنه قرار داده و مانند بختک و کابوس؛ گلوگاه ها و شاهرگ های مان را درهم می فشرد؛ خدمت کلیه عزیزان هموطن اعم از مقیم و مهاجر؛ عرض شادباش دارم.

همه میدانیم که این بُن بست دهشتناک؛ ظاهراً توسط کارگزاران و مسئولان ملی!؛ ایجاد و تشدید گردید و نهایتاً با وساطت و پادرمیانی «خارجی ها» یعنی جان کیری وزیر امور خارجه ایالات متحده امریکا و مسئولان «یونما» و «آیساف» گره گشایی شد.

این؛ یعنی اینکه طبقه حاکمه افغانستان گرفتار بیچارگی و «بیماری کودکی» در سیاست و زعامت است و به ولایت و غمخواری و مراقبت و مواظبت «بزرگان خارجی» احتیاج محتومی دارد!

به دقت؛ میتوان گفت که بدینگونه افغانستان علی العجاله؛ از درغلتیدن به یک باتلاق هولناک نابود کننده سلامت و تمامیتش؛ نجات یافت و حتی درست تر؛ نجات داده شد.

اینجا پرداختن به تفصیلات ژورنالیستیک موضوع؛ مقدور نیست؛ وانگهی غالب عزیزان اطلاعات کافی دارند و در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر؛ راحت میتوانند به رسانه های دم دست خویش سری بزنند و یا در گوگل و دیگر موتور های جستجوی انترنیتی؛ مثلاً "گشایش بُن بست انتخاباتی افغانستان" را سرچ نموده اطلاعات وافری به دست آورند.

سوال این گفتار؛ چنانکه در سرنامه آمد؛ این است: آیا افغانستان از مصیبت بالقوه عظیم و خطیر که در آن گرفتار آمده بود؛ به واقع و قسم خلل ناپذیر و بازگشت ناپذیر نجات یافت؟!

این سؤال و کنکاش نه به خاطر «خالی نماندن عریضه» است و نه به خاطر ایجاد شک و نگرانی بی لزوم یا مغرضانه در کلیت باور امیدوارانه و احیا کننده قوای روانی مردم و جامعه.

حسب علوم ساینتفیک؛ این؛ ویژه گی ی سیستم عصبی و دماغی نوع بشر میباشد که به مجرد بیرون آمدن از کانون بالفعل یا بالقوه خطر و سانحه و خطا و اشتباه... به علت یابی «رویداد» می پردازد و پس از نفسی تازه کردن؛ میخواهد مطمین شود که آیا به واقع؛ ریسک و مخاطرهِ فلاکت؛ پایان یافته است؟!

این مورد؛ برای افغانستانی ها که کم از کم چهل سال است؛ از گودالی به گودالی دیگر و از فلاکتی به فلاکتی مکرر مواجه و گرفتار شده اند و گرفتار میشوند و همه روزه هم انفجار ها و انتحار های زنجیره ای و متواتر را با گوشت و پوست و جان و تن خویش؛ تجربه مینمایند و عالمی از قول و قرار هایشان همچون معاهدات و توافقات عدیده با پاکستان؛ پا درهوا مانده و یا عملاً برعکس نتیجه داده است و برعکس نتیجه میدهد؛ می بایستی به مراتب جدی تر و وسواس بر انگیز تر باشد.

(پس از آوردن قصه تمثالی) خیلی خیلی متأسف و شرمنده استم که عملکرد عقلا! و فضلا! و رؤسای عالیمقام افغانستان در پیوند با روند انتخابات دور دوم؛ با این حکایت که دیگر جزء فولکلور مان شده است؛ شباهت طابق النعل بالنعل پیدا نموده و موجبات هل دادن کشور به سوی باتلاق فاجعه را فراهم آورد و اسباب شرم و رسوایی جهانی را برای خود ایشان و قسماً برای کشور و مردم؛ متصاعد و متراکم گردانید!

اینها که به دلیل جانفشانی های فرزندان ساده افغانستان در قوای رزمی و امنیتی کشور در مبارزه علیه شر انگیزی های وحشیانهِ طالبان و رجوع خروشان و بیهراس و قهرمانانه مردم در پای صندوق های رأی طی دور اول انتخابات؛ به حد کافی؛ نیکنامی سیاسی و مدیریتی  حاصل کرده «قهرمان نیاگارا(1)» شده بودند؛ قدر این ثروت تاریخی و عالمگیر را ندانستند ـ به وضوح شعور و فرهنگ و معنویتش را نداشتند! ـ لهذا توطئه گرانه و انتقامجویانه علیه مردم که به دموکراسی و انتخابات «آری!» و به توتالیتاریزم امارتی و سلطنتی و قبیلوی و طالبانی «نه!» گفته بودند؛ حماسه انتخاباتی کمنظیر مردم افغانستان را مصادره کرده و هیاهوی برگزاری انتخابات دور دوم را سر دادند.

البته؛ معنای این مدعا آن نیست که زمامداران کهن و قدرت طلبان "جدید"؛ صدفیصد طوریکه خود دعوی داشتند؛ "افغانی" و "افغانیزه شده" بودند؛ آنان؛ چنانکه حدوداً در نوشتار «عمیق ترین راز های پشت پرده انتخابات و بحران انتخاباتی افغانستان»(2) آمده است؛ بدون شک ترغیب گران و تحریک گران و تمویل کننده گان خارجی دور و نزدیک خود را داشتند و همه اینها؛ به جرئت و جسارت شان در مهندسی ناشیانه و افتضاح آور انتخابات دور دوم تا به حد «نوکر احمق»(3) افزود و پس از به بار آمدن رسوایی عالمگیر نیز سماجت و وقاحت عجیب و غریب ایشان را نیرو و پایداری بخشید.

منجمله افشای مکالمات تلیفونی ضاءالحق امر خیل رئیس دارالانشای کمیسون مستقل انتخابات دایر بر سازماندهی و رهبری تقلبات را «مغشوش و جعلی و غیر مجاز و ضد قانونی» جار زده و خود او را به مثابه «وطنپرست قهرمان» به تکریم و تجلیل گرفتند و از پائین شدن و پاره شدن عکس رئیس جمهور کرزی به دست معترضان خشمگین؛ گناه کبیره حضرت آدم؛ درست کردند و خود جناب حاکم تاریخ گذشته را؛ ظل الله و سایه خدا خوانده؛ دارندگان نظر مخالف را فاقد صلاحیت نمایندگی در «جامعه اسلامی ما» جا زدند!

شاید غافل از اینکه تمامی اینها؛ فقط واقعیت «مثلث ارگ و کمسیون انتخابات و تیم تحول و تداوم» در امر توطئه و تقلب و بحران آفرینی را افشا و تسجیل مینماید و لاغیر!

البته؛ نه در این نوبت انتخابات ریاست جمهوری و نه در نوبت های گذشته؛ انتخاب شوندگانی از خود مردم وجود نداشت و اهالی کشور ناگزیر بودند میان فیگور های متعلق به طبقات و محافل حاکمه نو به دوران رسیده و غالباً مافیایی؛ یکی را برگزینند. بدینگونه مردم عمده ترین شاخصی را که میتوانستند در کاندیدان و تیم های مطرح انتخاباتی جستجو نمایند؛ نزدیکی و دوری (واحیاناً ضدیت) شان با دشمن وحشی و شقی افغانستان یعنی لشکر اجیر پاکستان و شیوخ بربریت عرب (طالبان) بود و طبق همین شاخصه؛ دسته انتخاباتی «اصلاحات و همگرایی» اقبال واضحاً بیشتری به دست آورد.(4)

لهذا توطئه مصادره حماسه انتخاباتی مردم و کشانیدن آن به دور دوم؛ آشکارا جهت گیری به سوی «برادران ناراضی» مالک الرقاب ارگ و همطرازان او را داشت و همه حساب ها بر تقلبات گسترده سازماندهی شده؛ باز گردیده بود؛ تا جاییکه حتی بیشرمانه ادعا گردید که عامل افزایش ملیون میلیونی "آرا"ی تیم انتخاباتی «تداوم وتحول»؛ تشویق مردم برای رأی دادن به این تیم از سوی طالبان؟؟؟؟ در مناطق ناامن شرق و جنوب کشور؛ بود!؟

چنانکه دیدیم؛ شاید هم بر خلاف انتظارات کوتاه اندیشانه و چه بسا کودنانه توطئه گران و تقلب کاران؛ تیم رقیب؛ به وسعت و سرعت از توطئه و تقلب؛ پرده برداشت و با قوت و قاطعیتی در برابر آن ایستاد که مراجع ذینفع و ذیعلاقه در جهان را نیز تکان داده به چاره جویی واداشت. چرا که هنوز  افغانستان؛ مهمتر از آن است که «جامعه جهانی» بتواند؛ آنرا به طور نامحدود در دستان «ملی گرایان» ناعاقبت اندیش و کله گنجشکی رها بگذارد. وانگهی؛ امواج مقدماتی بحران چنان زبانه کشید که پیش قراول های تقلب کاران؛ آشکارا سراسیمه شدند و خود؛ بر خلاف غرش های شیرانه! قدیم و ندیم خویش؛ دست به دامان «خارجی ها» گردیدند.

توأمان این اوضاع و احوال بود که به تعقیب شماری از دولتمردان دیگر امریکایی...؛ کارکشته ترین نماینده قصر سفید و رئیس جمهور اوباما یعنی آقای جان کیری را نیمه شبان به کابل کشانید و کار و ابتکار فشرده و پیهم 48 ساعته مشکل گشایی و بحران زدایی را موجب گردیده به شکست بن بست انتخاباتی و لاپوشانی رسوایی ایجاد کرده ملاخانزاده های روزگار در گنبد شیشه ای افغانستان منتج گردید.

گرچه تدابیر اتخاذ شده خیلی ها هوشمندانه و بر علاوه متضمن قاعده «بُرد ـ بُرد» بوده و طمانیت های حد اکثر بین المللی را نیز با خود دارد؛ معهذا از آنجا که ناگزیر؛ رد و نفی مقاصد و آمال مضمر در توطئه و تقلب سرسام آور سازماندهی شده را هدفگیری می نماید؛ پذیرفتن لامآل و عملی و نهایی آن توسط سازماندهندگان زورگوی توطئه و تقلب؛ چندان مطمین به نظر نمی آید؛ الا اینکه بیداری و هوشیاری مردم و نیرو های مربوط و حضور متداوم آنان در صحنه های مقاومت و مبارزه را مهیا داشته باشیم.

مهمتر و ستراتیژیک تر این است که کلیه تجارب پروسه های آمادگی و راه اندازی دور اول و دوم انتخابات؛ مانند درس های سترگ سیاسی ـ معرفتی و تاریخی به دقت آموخته و به جوانان و مردم آموختانده شود و نهایتاً این مورد؛ نجات واقعی و نهایی کشور را از در غلتیدن های آسان و مفت و ارزان به باتلاق بحران ها و تهلکه ها تأمین و تضمین خواهد کرد.

 

البته تحلیل های دانشمندانه و بیرون داد ها و پیشنهادات خردمندانه ذواتی پیش کسوت مانند جناب عزیز آریانفر که به دلایل از امریکا می طلبد تا به «کنترل داشتن دارالمجانینی به نام ارگ )کابل) دل خوش» نکند؛ صلاحیت و صلابت میخواهد:

 

امریکا باید هر چه زودتر راهبرد خود را در قبال افغانستان و منطقه ویرایش نماید.

 

اگر گزافه گویی نشود، این کمترین نخستین کسی بودم که سخن از شکست امریکا در افغانستان هنوز پیش از آن که به افغانستان لشکرکشی کند، به زبان آورده بودم . در این پیوند من با شاد روان استاد داکتر جاوید و شادروان عزیز نعیم کنفرانس مشترکی در اواخر ۲۰۰۱ لندن داشتیم. گزارش کامل این کنفرانس در کتاب افغانستان به کجا می رود؟ (سال ۲۰۰۳، بنگاه انتشارات میوند، کابل) آمده است. سپس به سال ۲۰۰۹ در سخنرانی اختصاصی یی که در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه ایران برای گردانندگان و کارشناسان ارشد وزارت خارجه ایران داشتم سخن از بن بست رسیدن راهبرد امریکا در قبال افغانستان بر زبان آوردم.
بی گفتگو آن چه که امریکا امروز در افغانستان با آن رو به رو است، بن بست استراتیژیک است.
من اکنون نوشته تحلیلی، جامع و همه جانبه یی در پیوند با استراتیژی های متفاوت امریکا و چین و تا حدودی هم روسیه در گستره افپاک و ترانس کاسپین (قفقاز و آسیای مرکزی) روی دست دارم که در آن می کوشم دلایل عینی باخت استراتیژیک امریکا و برد استراتیژیک چین را در هر دو گستره بررسی و ارزیابی کنم.
برای کسانی که بردباری خواندن نوشته های تحلیلی دراز و خسته کن را ندارند، بسیار فشرده می نویسم که اصلی ترین دلیل باخت امریکا داشتن نگاه ابزاری محض ویرانگر و بیهوده جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک و سطحی گرایانه با مسایل منطقه و دلیل اصلی برد چین در داشتن نگاه دور اندیشانه جیواکونومیک در منطقه است.
چینی ها در برنامه دارند تا سال ۲۰۳۰ نزدیک به ۵۰ میلیارد دالر پاکستان، شاید به همین پیمانه در ایران، در حدود ۲۰۰ میلیارد دالر در کشورهای آسیای مرکزی در بخش های زیرساختی سرمایه مایه گذاری کنند.
برعکس امریکایی ها در عراق و افغانستان نزدیک به دو تریلیون دالر را بیهوده برباد هوا دادند. دستاورد شان هم در عراق و سوریه بربادی و تباهی این دو کشور و به خاک و خون کشیدن مردم این دو کشور است.
ان چه در افغانستان به دست آوردند، بیشتر به یک مضحکه همانند است: دولت های فاسد، بیمار، ناتوان و مسخره حامد کرزی و غنی احمد زی! و آینده نامعلوم بازی با کارت طالب و داعش و ناسیونالیسم بیمار.
بسنده است برای یک لحظه تصور کنیم که هرگاه امریکا تنها ۱ درصد این دو تریلیون دالر را به جای برباد دادن در بازی کوبایی بوش پسر در اقتصاد افغانستان و پاکستان سرمایه گذاری می کرد و از کوشکا (تورغندی) تا چمن راه آهن می کشید و سپس آن را تا کراچی ادامه می داد. در پهلوی آن پروژه تاپی را هم عملی می کرد.
با ۸۰ میلیارد دالر دیگر در افغانستان و پاکستان دموکراسی واقعی را پیاده می ساخت و دولت های مردمسالار را روی کار می آرود.
با بقیه ۱۹۰۰ میلیارد دالر دیگر می توانست بخش بزرگی از گنجینه های کانی آسیای مرکزی را بخرد و به بازارهای جهانی بفروشد. سود آن چند برابر هزینه می شد. یعنی هم خرما می شد و هم ثواب. اما آوخ! امریکا به بیراهه رفت و فریب چند ناسیونالیست بیمار هم میهن ما را خورد که تنها به خورجین خود و منافع آزمندانه شخصی خود می اندیشیدند. این گونه هم کشور خود و هم امریکا را تباه و برباد کردند.
روزی یک کارشناس روس به شوخی گفت: شاید زمانی برسد که ما تندیس های خلیلزاد، کرزی و غنی را در مرکز مسکو برپا داریم. زیرا زیان جبران ناپذیری را که این ها به امریکا رساندند، در تصور ما هم نمی گنجید.
اکنون چین با دست بالا روز تا روز در سراسر منطقه نفوذ خود را گسترش می دهد و امریکا به داشتن چند پایگاه در افغانستان و در کنترل داشتن دارالمجانینی به نام ارگ دل خوش کرده است. غافل از این که همپیمان راهبردی مهمی چون پاکستان را عملا از دست داده است. اگر از دست رفتن همپیمانان دیگر امریکا در منطقه یعنی ایران و ترکیه را در پهلوی پاکستان بگذاریم، منظره بسیار ترسناکی برای کاخ سفید پرداز می گردد.
آری! امریکا باید هر چه زودتر راهبرد خود را در قبال افغانستان و منطقه ویرایش نماید.

 

 

  


بالا
 
بازگشت