الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

 

جلد یازدهم

بخش یکصدو بیستم

بحث ششم

تاجیــــکان پـــار دریـــا

پروفیسور رهین استاد دانشگاه کابل

 

مقدمه:


«در دوره سامانیان (۲۶۲–۳۸۹ هـ ق) ، پایتخت شان، بخارا، کانون احیای فرهنگ عجمی غیر عربی شد. در عهد بیشتر پادشاهان سامانی، زبان رسمی،  فارسی بود. سامانیان به تشویق شاعران و دانشمندان خراسانی پرداختند، و قرن دهم و یازدهم میلادی شاهد تولد ادبیات جدید فارسی دری بود، که به الفبای عربی نوشته می‌شد و با وجود تأثیر ژرف دین و سنت اسلامی، اساساً و مشخصاً منشأ ایرانی داشته بود.» [[1]]

 

تاریخ محتصر اولین  امپراتوری عجمی غیر عربی که در انکشاف وباز توانی  گویش فارسی  نقش ارزنده داشته و باعث بمیان آمدن   شاعرانی نظیر رودکی سمر قندی و شهید بلخی و امثال آن گردیده و بعد از خلافت  عربی بغداد اولین امپراتوری از نسل آل سامان بزرگ  که اکنون در خرابه  های تمدنی آن نسل جوانی از بازماندگان تاجیک برای باز توانی فرهنگی و هویت  تاریخی خود از زیر چکمه  های بلشویکیزم و ترکیزم  آسیای میانه برخاسته قفل های دست و پای خودرا در راه احیای سربلندی و موجودیت این قوم بزرگ و زبان و لهجه های شیرین از میان ترفند  ها و دغدغه های یخ زده تاریخی ، یخ ها را می شکنند و  قد فرا می افرازند تا خود شان را در بین ملل وامم جهان باز شناسانند. می خواهم بدایت  و پیشینگی اقوام تاجیک را در کسوت  "سامان خدات" یا "امپراتوری سامانی" که در مثلثی از بلخ- بخارا و سمرقند استیلا داشتند از زبان  تاریخ نویس شهیر این قوم [ابوبکر محمد  بن جعفر النرشخی 0226-286] مطالبی را به رووایت  این تاریخ  عرضه دارم:

 

120-6-1. امپراتوری سامانی در فرا رود یا پاردریا یا ماورای  جیحون (آمودریا)

«بدایت آل سامان که بعداً باعث ایجاد اولین امپراتوری عجمی غیر عربی در فرا دریا گردید از اینجا  آغاز گردیده  است :

سامان خدات  را پسری بود  اسد نام کرد ،و اسد را چهار پسر بود بنام  های :نوح و احمدو یحیی والیاس، در زمانیکه رافع بن لیث بر هارون الرشید خروج  کرد، و سمر قند را بگرفت .هارون الرشید  هرثمه بن عین را در (189)به حرب وی فرستاد، ورافع سمرقند  را  حصار کرد ، و هرثمه در کار وی عاجر شد.مامون در سال (190)با هارون به خراسان آمده بود، که از اثر همین حادثه، دل هارون بعایت  مشغول بود بدین کار ، مأمون نامه ای کرد به فرزندان اسد و بفرمود تا هرثمه را در حرب رافع یاری دهند. و فرزندان اسد رافع را بدان داشتند  تا با هرثمه صلح کرد و دل هارون  از آن کار  فارغ  گشت ، زیرا خطر آن میرفت که رافع  همۀ خراسان رابگیرد.و این کار به نزدیک مامون نیک در موقع افتاد. و...چون خلافت به مامون رسید ، غسان بن عباد در (191) [[i]] امیر خراسان شد.مامون اورا فرمود  تا فرزندان اسد بن سامان خدات را ولایت دهد، از شهر  های خراسان. هر یکی را شهری معتبر داد،و غسان بن عباد نوح بن اسد را به سمرقند امیرکرد و احمد بن اسد را  به مرو امیر کردو این در سال(202)بود.

. چون غسان از خراسان معزول شد، طاهر بن الحسین در (192) امیر خراسان شد ، و این ولایت  ها برایشان مقرر  داشت ، و نوح بن اسد را که بزرگتر بود  خلعت داد، و وی به سمر قند  می بود  تا از دنیا برفت .برادر خویش  احمد بن  اسد را  خلیفه کرد.

و این احمد بن اسد مردی بودعالم و  پارسا و به سمر قند  می بود، تا از دنیا برفت ، پسر خویش را خلیفه کرد ، نصرر بن احمد بن اسد را . و چون بجای پدر  نشست  از خلیفه واثق بالله، منشور اعمال ماورائ النهر برسید به نام وی ، به تاریخ روز شنبه غرۀ ماه مبارک رمضان سال  دویست و پنجاه ویک بود.»[[2]]

به این ترتیب  اولین  هسته  های فرمانروایی غیر عرب  توسط خانواده آل سامان  در فرارود گذاریده شد .«ونصر بن احمد  بن اسد، اولین پادشاه که سزاوار این استحقاق بوده که مردی عاقل عادل مشفق صاحب رأی و تدبیر ، و پیوسته با خلفا اظهار اطاعت  کردی ، و متابعت ایشان واجب ولازم دانستی. او  کسی بود  که به روز شنبه منتصف 5 ربیع الاخر سنه(194)عمرو لیث را به بلخ اسیر کرد و بر مملکت  مستولی  گشت  و مدت  هشت سال پادشاهی کرد و در سال (234) به رحمت حق  پیوست ....

پس از آن فتنه ها در بخارا افتاد و...اهل علم و صلاح از بخارا به نزدیک ابو عبدالله الفقیه پسر خواجه ابو حفص کبیر رحمتة الله علیه  جمع شدند، و وی مبارز بود، با وی تدبیر کردند، در کار بخارا ، و به خراسان امیری نبود و یعقوب بن لیث خراسان را به غلبه گرفته بودو به بخارا رافع بن هرثمه (191) با وی حرب میکرد ، و به خراسان  نیز فتنه بود، و بخارا خراب می شد از این فتنه ها. پس ابو عبدالله  پسر خواجه ابو حفص نامه ای کرد به سوی  سمر قند ، به نصر بن احمد  بن اسد السامانی، واو امیر سمرقند و فرغانه بود.از او به بخارا امیر خواستند، او برادر خود اسماعیل بن احمد را به بخارا فرستاد.

چون امیر اسماعیل به کرمینه رسید، چند روز آن جا مقام  کرد (و بخواست بخارا به عنف  کشوده شود و مردم در فتنه افتند) ورسول فرستاد به بخارا  به نزد یک حسین بن محمد الخوارجی که امیر بخارا بود . چند بار سول او  میرفت و می آمد، تا قرار بدان افتاد که امیر اسماعیل امیر  بخارا باشد ، و حسن بن محمد الخوارجی  خلیفه او شود. ولشکر او در این معنی اطاعت نمودند، امیر اسماعیل منشور خلافت  خویش به نزد خوارجی فرستادبا علم و خلعت . و خوارجی را با این علم و خلعت  در شهر بخارا بر گردانیدند، واهل شهر شادی نمودند و خطبه جمعه در این شهر بنام نصر بن احمد سامانی خواندند و ، و نام لیث از خطبه  بیفگندند، پش از اندر آمدن امیر اسماعیل به بخارا ، وآن روز آدینه نخستین بود از ماه  مبارک رمضان سال (260).

با آمدن امیر اسماعیل به بخارا ،حسین الخوارزمی را که در فکر افگندن نفاق و پریشانی مردم بود بگرفت وبه زندان فرستاد، و آن غوغا  های پراگنده  خاتمه  پذیرفت.» [[3]]

بعد از وفات امیر اسماعیل  ، فرزندش امیر شهید احمد بن اسماعیل پادشاه شد .او به سیرت پدر خویش  می رفت ، و عدل میکرد و انصاف رعیت به تمامی داد و رعایا در  آسایش و راحت بودند.و به خراسان برفت  وسیستان را بکشاد.چونکه در زمان امیر ماضی سیستان بنام او بود . او بعد از گشودن سیستان به بخارا بر گشت ...روزی در کرانه های آمو دریا به شکار مشغول بود که قاصدی بیامد و به وی پیغام آورد :«از ابوالعباس امیر طبرستان و نامه بر خواند ، نوشته بود  که حسین بن علا خروج  کرد ، و بیشتر ولایت  گرگان و طبرستان بگرفت.امیر دلتنگ شد و بغایت غمناک  شد.دعا کرد . گفت خدایا اگر این ملک از من خواهد رفتن مرا مرگ ده ، و به سراپرده در آمد.

رسم آن بود که یکی شیرداشتی، هر شبی بر آن خانه  که وی خفتی  به زنجیر بر بستندی  تا هر که خواستی بر این  خانه در آید  آن شیر وی را هلاک  کردی . ان شب چون دلتنگ بود، خاصگان همه  مشغول بودند.فراموش کردند آوردن شیر را ، او بخفت و جماعتی از غلامان امیر  در آمدند وسرش ببریدند. وآن شب پنجشنبه سال سه صد ویک (301) از هجرت بود 11 جمادی الاخر .نعش او را به بخارا به خاک سپاریدند و وی را امیر شهید لقب کردند .و مدت  امارت او شش سال و چهار ماه بود.»[[4]]

بعد ، ابوالحسن نصربن احمد بن اسماعیل سامانی به امارت  رسید.سمرقندیان باوی بیرون آمدند و کار دشمنان امیر سعید  نصر بن احمد را ساختند و او بغایت قوی گردید وهمه خراسان و ماواء النهر به امیر سعید  صافی شد . و در فارس و گرگان وطبرستان و عراق خطبه بنام او گفتند.امیر سعید را سی ویک سال پادشاهی بود و پادشاه عادل بود، واو از پدر خویش عادل تر بود ، وشمایل او بسیار بوده است ، وچون از دنیا برفت ، پسر او نوح بن  نصر به ملک  نشست.

بعد از اوامیر حمید ابو محمد بن نوح بن نصر بن اسماعیل سامانی به سال ( 331) به ملک بنشست .او مخالفان را پراگنده  و ولایت  ها را صافی کرد.

 امیر رشید ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بن نصر بن احمد بن  اسماعیل سامانی بیعت کردند و وی ده ساله بود که به ملک  نشست و چون خبر مرگ  امیر حمید به ولایتها رسید ، هر کسی به ولایتی طمع کردند. اشهث بن محمد بن محمد  را به خراسان فرستاده بود، و او را به  هری واصفهان حربهایی افتاده بود ، و ولایت  ها صافی کرد . و هنوز در آن  کار  می بود ، و حرب  میکرد که امیر رشید از اسپ بیافتاد، و هم در آن شب وفات یافت .و آن شب چهارشنبه هشت روز از ماه شوال  گذشته به سال (350) بود.

بعد از او امیر سدید ملک مظفر ابوصالح  منصور بن نصربن احمد بن اسماعیل سامانی به ملک بنشست ،و لشکر باوی بیعت کرد ند. و اتفاق پدیدآمد. و روز آدینه بود نزدهم  ماه شوال سال (353). و سپه سالار الپ  تگین در نیشاپور بود . چون خبر وفات رشید به  وی رسید تا امیر سدید را بگیردو امیر سدید لشکر فرستاد، و چون به  جیحون رسید  خواست که بگذرد  نتوانست  گذشتن از آنکه لشکر بسیار آمده بود . خواست که بر گردد به  نیشاپور  رود به ولایت  خود ، امیر سدیدنامه کرد به عبدالرزاق به نیشابور تا او را نگذارد  که به نیشابور در آید .الپتگین خبر یافت  دانست که به  نیشابورنتواند رفتن، همچنان از آب  جیحون  گذشت و به بلخ رفت  وبلخ را بگرفت ، و خلاف ظاهر کرد.

ملک سدید الپ  تگین را  از بلخ بیرون کرد . الپتگین به  غزنه رفت  ، اشعث بن محمدبر اثر وی به  غزنه رفت ، وآنجا نیز  حربها  کردند ، و دیگر بار الپتگین از پیش او به  هزیمت شد ، وباز به بلخ گریخت. و باز امیر سدید او را امان داد، بعد از خلاف و حرب بسیار به خدمت آمد. ملک سدید ولایت  دیلمان بگرفت وبا دیلمان صلح کرد ، بدانک در هر سال صدو پنجاه  هزار  درم  نیشابوری بدهند.

بعد از وی  پسر او امیر رضی ابوالقاسم بن  نوح بن منصور بن احمد بن اسماعیل سامانی به ملک بنشست و  مردم با وی بیعت  کردندو ابو عبدالله محمد بن احمد جیهانی وزی او شد و کار ملک به رونق رفت. [[5]]

 

120-6-2. در مورد زبان فارسی

از جمله زبانهای پشتو، دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی، نورستانی، پامیری و سایر زبانهای رایج در کشور، پشتو و دری زبانهای رسمی دولت می‌باشند. [[6]]

زبان فارسی شیرین است، این زبان ماندنی است در اساسِ آن خللی وارد نخواهد شد، کاخی است که از باد و باران گزند نخواهد یافت زیرا این بذر سخن در جای جای سرزمین ما به بار نشسته است و با پارسی زبانان آن سوی مرزهای ایران هم مستحکم تر خواهد شد و گلهای تازهای خواهد داد و با میو ه‌هایی شیرین به بار خواهد نشست. [[7]]

زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است. [[8]]

از قدیم باین زبان، زبان دَری گفته‌اند البته درست‌ترین اصطلاح دربارهٔ آن همان زبانِ دَری است و باید گفت زبانِ دَری را نخست از آغاز قرن سوم میلادی بخطِ آرامی نوشته‌اند. [[9]]

تخریبِ زبانِ فارسی به وسیله یِ گویندگان و گزارشگرانِ ورزشیِ صدا و سیما و ضرورتِ آموزش دادن به ایشان و تصحیح کردنِ روندهایِ نادرست، از دغدغه هایِ اصلی و اساسی من شده است. احساس می‌کنم عده یی افتاده‌اند به جانِ این زبان و این زبان دارد آرام آرام، شاید هم خیلی سریع، سر و صورتی پیدا می‌کند که اگر ۴۰–۳۰ سال دیگر کسی بخواهد نوشته‌های درست استادان زبان فارسی را بخواند، نتواند. گویی موریانه به جان این زبان افتاده باشد. [[10]]

ازآنجائیکه جوشش پیوندهای جهان فرهنگی زبان فارسی، گاه گاهی نا راحتی‌های حلقات معین زبان ستیزان کشورهای مختلف حوزه فرهنگی آسیای میانه را تبارز می‌دهد، زمزمه هائی برپا کرده،های های فریاد براه می اندارند که زبان فارسی دری، فارسی ایرانی و فارسی تاجیکی سه زبان جداگانه بوده از ریشه بهم فرق دارند. این گروهکها مدعی می‌شوند که گویا زبان فارسی تاجیکی متعلق به تاجیکستان، دری مربوط افغانستان وفارسی هم مال ایران می‌باشد. ایشان واویلاها می‌کنند و نظریه‌های مندرآوردی بیشماری می‌آورند که گویا این سه زبان ازهم متفاوت بوده ریشه و تاریخچهً مشترکی باهم ندارند. این نظریه پردازیها که اصلاً پایهً علمی وتحقیقی نداشته و ندارد، عمدتاً یا ازتنگ نظریهای ناسالم ذهنی تیکه داران اقوام مختلف وقبیله سالاران منشاً می‌گیرد ویاهم ازطرف اربابان ماجرا جو، حسود و کورذهن که ظاهراً باسیاستهای تنش افزایی، بازیهای ویرانگر روز ویا هم اوامر باداران بیگانه خود، همآهنگی دارند، سرمیزند و می‌خواهند این ذهنیت کاذب را بکرسی نشانند که این سه گویش دارای یک ریشه نیستند. [[11]]

دلایل مستند و آفتابی وصحه گذاریهای زیاد تاریخی ونیز پژوهشهای همه‌جانبه محققان و زبان شناسان جهان در زمینه وجود داردکه ثابت می‌سازد دری و فارسی وزبان تاجیکی یک زبان واحد است ودرطول هزاره‌های تاریخی باهم ریشهً مشترک داشته‌اند، اگردر جایی تغییراتی درلهجه‌ها ویا ترادف واژه‌ها ویا در ورودکلمات بیگانه دربین واژه‌های این زبان گشن بیخ بمیان آمده باشد که مسلماً درخصلت هرزبانی نهفته است، معنی آنرا ندارد که این زبان واحد را به شاخه‌های دری، تاجیکی و فارسی جدا سازد. [[12]]

در دوره سامانیان (۲۶۲–۳۸۹ هـ ق)، پایتخت شان، بخارا، کانون احیای فرهنگ و زبان فارسی بود. در عهد بیشتر پادشاهان سامانی، نیز ،زبان رسمی،  فارسی بود. سامانیان به تشویق شاعران و دانشمندان خراسانی پرداختند، و قرن دهم و یازدهم میلادی شاهد تولد ادبیات جدید فارسی بود، که به الفبای عربی نوشته می‌شد و با وجود تأثیر ژرف دین و سنت اسلامی، اساساً و مشخصاً خراسانی بود[[13]]

زبان شیرین فارسی عامل مهم وحدت ملی ایرانیان و میراث مشترک همه فارسی زبانان است، از این رو حفظ، تقویت و گسترش این زبان تمدن آفرین وظیفه‌ای ضروری و ارزشمند برای پاسداری از استقلال و کیان سرزمین و ملت ما است. هویت فردی و اجتماعی هر یک از ما در گرو زبان ما است و زبان فارسی مانند منشوری است که هویت فرهنگی تمامی ما ایرانیان را شکل می‌دهد. پاسداشت و پیشبرد زبان فارسی باید به دور از هر گونه تنگ‌نظری و نگاه باستان گرایانه، سره گرایانه، قومی و نژادی دنبال شود. [[14]]

ابو ریحان بیرونی در تعریف زبان عربی و نکوهش زبان فارسی ، حتی خوارزمی که زبان مادری اش است چنین پرداخته:

«علوم از همه سویِ جهان به زبانِ عربی فراآورده شده و دل‌ها بدان آراسته گشته و زیور یافته و نیکویی‌هایِ این زبان در رگ و پی‌ها روان شده‌است. اما هر قومی زبانی را که بدان خوگر است خوشگوار می‌پندارد و آن را با همه درشتی‌ها و نارسایی‌هایش برای نیازهایِ خود به کار می‌برد؛ و این نکته را با خویشتنِ خویش می‌سنجم که خوگر با زبانی است (زبان خوارزمی) که هرگاه چیزی از علم در آن بنشانند چنان شگفت می‌نماید که دیدنِ شتر بر بام و زرّافه در زیر پالان. سپس به تازی و فارسی پرداخته‌ام که در هر یک دستی دارم و در آن‌ها کار کرده‌ام. مرا نکوهش به تازی خوشتر است تا ستایش به فارسی؛ و معنای این گفته آن کس داند که در کتابی علمی که به فارسی در آورده‌اند در نگرد تا ببیند که چگونه آب و رنگِ آن می‌رود و چهرش تیرگی می‌پذیرد و بی هوده می‌شود، چرا که این زبان جز به کارِ بازگفتنِ داستان هایِ خسروان و قصه‌های شبانه نیاید.»[[15]]

من آنم که در پای خُوکان نریزم              مراین قیمیتی دُر، لفظ دری را.[16]

120-6-3. شاعر فارسی گوی تاجیک

1.     مؤمن قناعت

مومن قناعت در سال ۱۹۳۲ (۱۳۱۴ خورشیدی) در ناحیه درواز به دنیا آمد. در سال ۱۹۵۶ در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی تاجیکی از دانشگاه ملی تاجیکستان فارغ‌التحصیل شد و در همان سال به عضویت اتحادیه نویسندگان درآمد. پس از اتمام تحصیلات در مجلهٔ «صدای شرق» مشغول به کار و پس از مدتی سردبیر این نشریه شد. نخستین دفتر شعر او با نام «شراره» در سال ۱۹۶۰ به چاپ رسید. مؤمن قناعت در یک گروه پارلمانی شوروی به یکی از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس رفته بوده که بنا به خواست یکی از رهبران عرب که خلیج را عربی می‌دانست برای شعرخوانی، شعری با این مطلع می‌گوید:

 

از خلیج فارس می‌آید نسیم فارسی

ابر در شیراز می‌بارد چو سیم فارسی

دُر از این دریا نمی جویم که دور افتاده است

از ته دریا دُر اشک یتیم فارسی

شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت

رفت با عطر کفن عطر و شمیم فارسی

این شجاعت شاعر فارسی گوی شوروی سابق، خاطر امرای عرب را تلخ کرد و تا آخر مجلس در سکوت رفتند.[17]

2.     لایق شیر علی

لایق شیرعلی در در روستای «مزار شریف» در کنار رودخانهٔ زرافشان در ناحیهٔ پنجکنت در شمال تاجیکستان زاده شد. او دوران کودکی‌اش را در این روستا به سر برد.[۹] لایق شیرعلی دانشکدهٔ آموزگاری شهر دوشنبه را در سال ۱۹۶۱۱ به پایان برد و از آن سال در پایتخت تاجیکستان اقامت گزید و پس از آن، نخست نویسندهٔ بخش ادبی رادیو تاجیکستان و سپس کارمند ادبی روزنامهٔ کامسامال تاجیکستان شد. او همچنین سردبیر مجلهٔ ادبی معتبر صدای شرق، مشاور اتفاق نویسندگان تاجیکستان و عضو اتفاق نویسندگان اتحادیهٔ شوروی از سال ۱۹۹۵۵ میلادی بود.

زبان گم کرده

هر که دارد در جهان گم کرده ای

در زمین و در زمان گم کرده ای

این نشان گم کرده ای و دیگری

خویشتن را بی نشان گم کرده ای

این یکی بخت جوان گم کرده است

دیگری گنج روان گم کرده است

این یکی گر نیم نان گم کرده است

دیگری نیم جهان گم کرده است

این یکی جان و جگر گم کرده است

آن یکی شور و شرر گم کرده است

این یکی گم کرده گر مال پدر

دیگری پند پدر گم کرده است

گر یکی بام و دری گم کرده است

دیگر نام و فری گم کرده است

آن زبان همدلی گم کرده است

این زبان مادری گم کرده است

از تمام این و آن گم کردگان

زشت روتر نیست در روی جهان

زآن که گم کرده زبان مادری

حرف گوید با تو با چندین زبان

باک نه،گر داوری گم کرده است

یا امید سروری گم کرده است

زهر بادا شیر مادر بر کسی

کو زبان مادری گم کرده است

آن یکی قدر سخن گم کرده ای

دیگری باغ و چمن گم کرده ای

از زبان مادری گم کرده لیک

می رسد روزی وطن گم کرده ای 

3.     بازار صابر

 بازارصابر (زاده ۲۰ نوامبر ۱۹۳۸) یکی از شاعران فارسی‌زبان تاجیکستان و برنده جایزه دولتی تاجیکستان به نام ابوعبدالله رودکی است.

زبان مادری

هرچه او از مال دنیا داشت، داد

خطه بلخ و بخارا داشت، داد

سنّت والا و دیوان داشت، داد

تخت سامان داشت، داد.

دشمن دانشگدایش دانش سینا گرفت،

دشمن بی سنتش دیوان مولانا گرفت،

دشمن صنعت‌فروشش صنعت بهزاد برد،

دشمن بی‌خانه‌اش در خانه او جا گرفت.

داد او از دست گرز رستم و سهراب را،

بربران ناتوانی را توانا کرد او.

نام خود را همچو گور رودکی از یاد برد،

قاتلان خویش را مشهور دنیا کرد او.

قامت کوتاه منغیت

از منار کلّه اهل خراسان شد بلند.

پستی صحرای قپچاق

از بلندی بدخشان شد بلند.

خلق تاجیک،

خلق آرمان

آب در چشم

چون یتیمان،

در لبش خشم

چون اسیران.

از وطن تا بر کفن هر بود و نابودی، که بود

بر کفن طلب و وطن طلبندگان بخشید و داد.

دشمن درویش خود را

شاه و دارا کرد و خود درویش شد.

لیک لفظ مادری‌اش، همچو نام مادرش،

در دهان و در زبانش ماند، ماند.

هر سخن با شیر مادر،

سخت شد در استخوانش ماند، ماند.

خود به خود در گوشه خاک دیار،

از جدایی، از غریبی

او گریست و گریه‌ها بر آبشاران یاد داد،

لفظ کوهستانی ای بر باد و باران یاد داد.

رودها را رودکی دان کرد او،

بادها را انوری خوان کرد او.

روز ناآبادی‌اش تاجیک زبان ‌‌آباد کرد،

در زبانش دولت بی‌دولتی بنیاد کرد.

دولتی از حرف وزنین*،

دولتی از شعر رنگین،

از چنان شعری که هر یک مصره‌اش،

جویه ای از خاک سربازان اوست،

تاره‌ای نوری ز زرتشتان اوست.

گوئیا چون صید مجروح

او جراحت های خود را

گشته و برگشته لیسید،

با زبان خود دوا کرد.

در سرایش تاجیک از بخت نگون،

گرچه با گبر و مسلمان، هم سرا بود.

همرسول و همخدا بود،

در زبان امّا جدا بود.

از سر صد منبر افتادند ناظرهای او،

تا نه‌افتند از زبان خویشتن.

در سر صد دار جان دادند شاعرهای او

تا نه‌افتد بر زمین قدر سخن!

در حد و سرحد‌شناسی جهان،

سرحد تاجیک زبان تاجیک است.

تا زبان دارد وطندار است او،

تا زباندار است بسیار است او.

 

120-6-4. تاجیــــکان پـــار دریـــا

 

محمد رحیم بی منغیت در سال 1753م حكومت منغيتيان را در بخارای شریف تشکیل داد. محمدرحيم بي و پس از او دانيال بي با جبر و اکراه بالای مردم بخارا حکومت راندند. آنان انواع ماليات‌ را رايج و جنگ‌هاي داخلي را شدت بخشيدند. شهرهاي مهم فرا رود یکی بعد دیگری به نابودي كشيده شدند. پس از دانيال بي پسرش اميرشاه مراد بر اریکه قدرت نشست. اگرچه دوره او (1785-1800) در تاريخ سلالۀ منغيتيه دورۀ بهتری نسبت به دوره های امارت این خاندان محسوب میشود، ولی او نیز رياكارانه، باعث رواج تعصب ديني در بخارا گشت. او تحت لواي «جهاد مقدس بر ضد شيعه‌ها» چندين مرتبه به قسمتهای جنوب و غرب لشكر كشيد و بسياري از اهالي خراسان را اسير و به بخارا برد. مفکوره منحط برده فروشي و غلام‌داري اوتا اواسط دورۀ امير مظفر در بخارا دوام داشت. اما او برخي از انواع ماليات را حذف و براي سربازان معاش ماهيانه و براي هر شهر و ده قاضي تعيين كرد و توانست با شعار دينداری در دل مردم نفوذ کند و با راه اندازی کار اجباری و بيگار گیری، مساجد زيادي در سمرقند و بخارا و ديگر شهرهای فرارود اعمار نماید.

صدرالدین عيني، نویسنده مشهورتاجیک (1954ـ 1878م.) در «یادداشتهای خود» ، دربارۀكارهاي امیر شاه مراد مي‌نويسد: «وقتي كه از سلاله منغيتيان امير شاه مراد (معصوم بي) رویکار آمد، او با تعصب سخت ديني هم باشد در مملكت بخارا و سمرقند بعضي اصلاحات را به عمل آورد، از اين جمله زمين‌هاي که قابلیت كشاورزی داشت  را نسبتاً آباد و بازارها را جاري نموده و وقوف باطل شده رفته را هم از سر نو برقرار كرد... او دربارۀ تعميرحجره هاي مدرسه... يك فرمان اعلان كرد كه در مدت دو سال مدرسه‌هاي بخارا و سمرقند آباد شدند."

پس از امیر شاه مراد پسرش اميرحيدر(1800-1826م.) به تخت نشست. او شيوه‌یي به موازات شيوۀ پدر، اما در لباس عالم و علم‌ پروري درپيش گرفت و در مدرسۀ ارگ كه به امر او ساخته شده بود به تدريس پرداخت. او علاقۀ زيادي به زنان داشت وبه عمل نا مبارک دختربازی تا پايان حكومت خود ادامه داد. او اخذ انواع ماليات‌ را از مردم شدت بخشيد. پس از او پسرش نصرالله (1826-1865) فرمانروا شد، روش او آدم‌كشي بود و دو برادر خود را كه وارثان طبیعي سلطنت محسوب میشدند كشت. بخارائيان به او لقب امير قصاب را داده بودند. او قشون نظامي را سامان داد، لباس مخصوص نظامي معمول ساخت و كل سربازان را مسلح گردانید. پس از او امير مظفر(1865-1885) به سلطنت رسيد. دورۀ او به جنگ وجدال با دولت خانخاني خوقند و دولت تزار روسي گذشت. در نهایت این جنگها، آسياي ميانه از جانب قشون تزار روسی سرکوب گرديد و برخي از نظامات فئودالي دورة اميران قبلي تعديل يا حذف و برخي تشديد شد و روسيه تزاری در بخارا داراي كنسولگري گشت. پس از او اميرعبدالاحدخان (1885-1910) امير بخارا شد. صدرالدین عيني در یاد داشتهای خود دربارۀ وقايع دوران اين امير در جامعۀ بخارا و اطراف آن نیزمعلومات مفصل ارائه کرده است. پس از امير عبدالاحد، اميرسیدعالم‌خان(1910-1920)[16] آخرین امیر منغیتی حاكم بخارا گردید. دردوران این امیر، سلالۀ منغيتيان از بخارا برچيده شد و در بخارا جمهوري خلقي شوروي حاکم گردید.

درکل باید گفت که منغيتيان مخالف هرگونه نوآوري در قلمرو خود بودند و مردم تحت فرمان خود را در جهل و خرافه و تعصبات شديد مذهبي نگه مي‌داشتند، البته دولت روسيه تزاري نيز از اين امر استفاده‌هاي خود را مي‌برد. منطقۀ تحت نفوذ تزارها به چند پارچه تقسيم شده بود و هر پارچه تحت فرمانروایی مختلفی با گرايشات مختلف قرار داشت. در این میان تزارها امارت بخارا را دولت مستقل گذاشته بودند. اين اقدام حكومت روسيه تزاری با ملاحظات سياسي همراه بود. زیرا اميربخارا داراي اعتبار ديني و سياسي و رهبر اسلامي ماوراءالنهر محسوب مي‌شد. در سال 1873، بخش ديگری از حوزه تمدنی خراسان، از جمله سمرقند، خجند نيز تحت‌الحمايۀ روسيه گردید. بعد ازین پیشآمد بازارها و را ههای‌ دريايي و خشكه براي ورود كالاهاي روسي بجانب فرا رود باز شد، ولی امارات بخارا تا 1924 جزء خاک روسيه محسوب نمی شد، هرچند عملاً تابع روسیه بود. ده تن ازخانان این سلسله در طي168 سال برمنطقه حكمراني كردند که انقلاب اكتوبر 1917و انقلاب بخارا در 1924و جنبش‌هاي محلي قيام باسماچيان و نهضت جديدي‌ها و پان تركيست‌ها در دوران پاياني اميران این سلسله جان گرفتند.(17)

قابل یاد آوری میدانیم که انديشه ورود روسها به ماوراءالنهر یا فرارود در دوران حكومت پطر كبير(1689-1725م.) ايجاد شد. زماني كه پطر تصميم گرفت از طريق اين منطقه به سوي هندوستان راه باز كند. از طرف ديگر حمله‌هاي كوچ‌نشينان به روسيه و ربودن روسها و فروششان به عنوان غلام در خيوه، عزم روسيه را در 1839 بر تسلط بر منطقه جزم كرد. چنانچه روسها در دوران حكومت خاندان منغيت به خيوه لشكر كشيدند ولی شكست خورد ند. در سال‌هاي 1853- 1856 در جنگ كريمه از متحدين(انگلستان، فرانسه و عثماني) شكست خوردند و به دنبال آن براي جبران اعتبار از دست رفته خود و برای بدست آوردن اقتدار سياسي و اقتصادي، نفوذ خود را در تمام خانات ماوراءالنهر جهت تأثير گذاری بر سياست عمومي انگلستان گسترش دادند و به اين ترتيب بود كه پايگاه استيلاي روسيه در ماوراءالنهر قایم گردید.

درابتدا اين استيلا به صورت تحت‌الحمايگي بود و خانات به صورت مستقل اداره مي‌شدند و نخبگان محلي داراي استقلال بودند و عدم وجود شورش نسبتاً جدي در قلمرو تركستان روسيه تا 1917 و قبل از عهد كمونيسم دقيقاً تائيد همين مسأله است. در کتاب "اسلام و نهضت های اسلامی" آمده است: «درواقع آسياي مركزي قرن 19 و20 از جانب چهارقدرت اداره مي‌شد كه سه تاي آنها دولت‌هاي محلي و چهارمي روسيۀ تزاري بود. از جمله دولت‌هاي محلي كه رسماً كشوري مستقل، ولي دراصل وابسته بر روسيه بودند خان‌نشين‌هاي خيوه و خوقند و امير بخارا بود و هم زمان قسمتي از سرزمين‌هاي آسياي مركزي تحت عنوان استان تركستان مستقيماً از سوي دولت مركزي روسيه اداره مي‌شد

پس از تسلط کامل روس‌ها بر فرارود، حيثيت ديني و ملي مردم مسلمان ماوراء النهرزیر پا گردید. فاجعۀ ديگري كه سلطۀ شوروي بر مردم ماوراءالنهر وارد كرد، ويران كردن مدارس و مساجد، سوختاندن كتاب‌هاي قديمي و به ورطۀ بي‌مذهبي و بي‌سنتي‌كشيدن جامعه بود. شمار زيادي از دانشمندان و مدرسان و علماي ديني در كنج زندان‌هاي استالين و تبعيدگاه های سخت سيبري و روستاهاي دوردست تحت فشار نودولتان سرخ نابود شدند. تا اينكه در آغاز عصر20 يعني در سال 1924 تقسيم‌بندي مرزها به دست بلشويك‌ها صورت گرفت وتا حدودی حكومت 70 ساله كمونيست‌ها در منطقه تغيير يافت و حوزه بندی جغرافیایی منطقه به خواست روس ها شکل گرفت.در این میان تاجیک ها بیشترین ضربه را از نفوذ آنها در منطقه متحمّل شدند. از ميان برداشتن الفباي فارسي در 1921 و تبديل آن به لاتين و بعد در 1949 به كريليك(سریلیک) و جدايي آنها از سرزمين‌هاي تاريخيشان چون سمرقند و بخارا و فرغانه از جمله این ضربات بود.[18]

باین معنی که در اكتوبر 1917 انقلاب سوسياليستي روسیه پایان سلطنت مطلقۀ خاندان رومانف و تغییر حکومت از فردگرایی به سوسیالیثتی و سقوط نظام پادشاهی در روسیه بود که زمان دگرگوني‌هاي بزرگي در روزگار مردم ماوراءالنهر به حساب می آید. مردم ماورا النهر كه از یک سو توسط ثروتمندان و حاكمان و ملاهاي محلي وازسوی دیگر از جانب استثمارگران مستملكه دار و حكومت داران پادشاهي روسيه ظلم مي‌ديدند، همه قيام نموده، طالب آزادي شدند، اما امیربخارا که اصلاحات را منافی قدرت خود می دانست به سرکوب ترقی پروران و جدیدیان پرداخت وبر دستگيري، تبعید و كشتار روشنفکران افزود، اما این اعمال انسان دشمنانه اوشان زمینه را برای رشد و توسعه انقلاب اكتوبر 1917، انقلاب بخاراییان در 1924و جنبش‌هاي محلي قيام باسماچيان و نهضت جديدي‌ها و پان تركيست‌ها فراهم آورد.[17]

پان تركيست‌ها:

يكي از عمده‌ترين تحوّلات سياسي و فكري خاورميانه در آغاز قرن بيستم ظهور جريان ناسيوناليسم در سراسر منطقه بود. در اين میان سه جریان ناسيوناليستي عربی، تركی و تاجیکی، بيش از همه بر سير تحوّلات منطقه تأثير گذاشت. ويژه گي قومي جريان ناسيوناليسم عربي و تركي و تلاش آنها براي ايجاد يك دولت يكدست قومي، بحران هويت شديدي را تا پايان قرن نوزدهم درجامعۀ عثماني بوجود آورد، این باعث شد كه هر دو ناسيوناليسم قومي عربی و تركی، به تدريج جنبۀ رمانتيک به خود گیرند و تا مرزهاي افراطي ايدئولوژيکی «پان» قدم بگذارد. بدين خاطر بود كه اين دو جريان از اوايل قرن بيستم به بعد گونه‌هاي افراطي ناسيوناليسم پان عربي و پان تركي را به خود گرفت و براي يكپارچه شدن سرزمين‌هاي پراگنده‌ که به گمان آنها نشان از رگه‌هاي قومي آنها داشت تلاش شد. ظهور پان تركيسم از نيمۀ دوم قرن 19 تا پايان قرن 20 ادامه داشت.

این مسأله در ماوراءالنهر علیه تاجیکان بشدت به کار میرفت ودر تاشكند و سمرقند و بخاراگروهي از سياستمداران و نويسنده گان شوونست در سالهای 1917و1918 به سركوب انديشه و انگيزه‌هاي استقلال‌طلبان تاجيك پرداختند. اين دسته ازپان‌تركيست ها دست‌پروردگان مكاتب عثماني محسوب می شدند که با انتشار مقالاتي در نشريات گوناگون مي‌كوشيدند تا اثبات كنند كه در سراسر آسياي مرکزی به غير از بدخشان و وادي بالاآب زرافشان مردمي به نام تاجيك وجود ندارد و اگر هم عده‌ فارسي زبان در سمرقند و بخارا پيدا میشوند در اصل از ترك‌هايي هستند كه زير نفوذ تمدن خراسانی، زبان و مليت خود را گم كرده‌ اند و بايد به اصل و نسب تركي خود بازگردند. اين حركت از روندهاي اثرگذار فرهنگي و سياسي آغاز قرن 20 آسياي مركزي بود و تأثير آن بر روشنفكران و جديدیان اصلاح طلب تا بدان جا پیش رفت كه بسياري از كساني راكه دارای هویت تاجيكی و زبان فارسي بودند تحت تأثير قرار داد و آنان نیزدرکوتاه مدت پايگاه و جايگاه زبان و فرهنگ ملي خود را انكار كردند. از جملۀ این روشنفکران می توان به عبدالرؤف فطرت، فيض‌ اف... خواجه یف وعبدالقادر محي‌الدين اف اشاره کرد. صدرالدین عيني درکتاب «مختصر ترجمه حال خودم» وقتي از واقعه بخاراي 1917 حكايت مي‌كند مي‌نویسد: «بعد از ريوالوتسيه فوريه در سر حركت اصلاحات طلبي مثل فطرت و عثمان خواجه جديدیاني گذشتند كه آنها در تركيه خوانده آمده، تشويقات پان تركيستي مي‌كردند. آنها نه تنها در بين خود، بلكه به مردم شهر بخارا هم كه بيشترین آنها زبان اوزبكي را نمي‌دانستند، با زبان تورکی عثمانی گپ مي‌زدند.» او براي پاسخ‌گويي به اين گروه كتاب «نمونه ادبيات تاجيك» و در 1924 در روزنامة آواز تاجيك رمان «آدينه» و در ديگر مجلات مقالاتي با عنوان قوم تاجيك و روزنامه، دربارۀ مكتب و معارف تاجيك، تاجيكان كوهستان، قابليت تشكيلاتي در تاجيكان، كارتاجيكستان گل كردني است و... را به چاپ رساند. با چاپ كتاب نمونه ادبيات تاجيك، اين گروه با راه اندازی غوغايي ساختگی برپا کردند و در1930 كتاب را ضد انقلاب معرفي و مانع توزیع آن شده و آنرا آتش زدند. اثرات این حرکتهای فرهنگ و زبان ستیزانه پان ترکیستها بالای تاجیکان تاکیها باقی ماند، اما دیری نپائید و از بین رفت.[(19)

قيام باسماچيان:

باسماچي(ازمصدرBasmach) واژۀ تركي به معناي مهاجم و راهزن و چپاولگراست و در اصطلاح فارسي عيار خوانده مي‌شود. باسماچيان گروه مسلحي به نماينده گي ازمردم تركمنستان، باشقيرستان و شبه جزيرۀكريمه بودند که بر ضد حكومت روسيه تزاري برخاستند. این گروه در1918با چهره ملي ـ مذهبي ظاهر شدند و بسمه چی لقبي بود كه از طرف حاکمان روسیه تزاری به مخالفان نظام جديد داده شد. اين اصطلاح از طرف روس‌ها به منظور تحقير و سركوب مجموعه نيروهايي كه در مقابل پيشروي بلشويك‌ها درآسياي مركزي مقاومت مي‌كردند به كار برده میشد و بعدها بر بسياري از حركت‌هاي مسلحانۀ سياسي ديگر نيز اطلاق شد. ازآنجا كه در ميان باسماچيان عده‌ راهزن نيز با مردم پيوسته بودند و بعضاً دست به چپاول اموال مردم می زدند، لذا كل قيام‌گران مورد تحقير قرار گرفتند. چنانچه بعضی ها جنگ‌هاي نيروهاي شوروي با باسماچيان را نزاع كمونيسم با ضدكمونيسم و برخي مبارزه روس‌ها با مسلمانان مي‌دانند. باسماچي‌ها مجموعه‌ يك دست و هماهنگ نبودند و طيف وسيعي از نيروهاي مختلفي را كه با انگيزه‌هاي متفاوت در مقابل بلشويك‌ها ايستادگي مي‌كردند شامل مي‌شد. تأثيرات تاريخي اين جنبش در فرهنگ و روحيۀ اجتماعي امروز برخی از مردم ماوراءالنهر و دردوران جنگ های داخلي بارز ودرواقع نوعي الگوبرداري ازجنبش آنان نزد مردم میهن دوست فرارود بحساب می آید.[20]

انقلاب بخارا:

پس از انقلاب اکتبر 1917 ورود علنی و رسمی بلشويك‌ها به فرا رود آغاز گشت. این ورود توسط عناصر داخلي همراهي شد. بلشویکها در 1918 به بخارا حمله كردند و درسرحد افغانستان به دست بخارائيان شکست خوردند. روس ها پس از این شکست در 1920 دوباره وارد بخارا شدند. این بار موفق شدند و آن را تصرف كردند. امير سيد عالم خان بخارا را ترک کرد و به افغانستان گريخت، ارتش سرخ از فرصت استفاده كرده به قتل و غارت مردم بخارا پرداخت. مردم بخارا که از ظلم وستم بلشویکها به ستوه آمده بودند قيام كردند و انقلاب درگرفت و به دنبال آن حكومت موقت جمهوری بخارا تشكيل شد و در نتیجه بخارا به اوزبكستان پيوست و خاندان امير تبعيد شدند. درسال1924م بخارا رسماً از طرف روسها جزء قلمرو اوزبکستان شوروی ساخته شد و پان‌تركيست‌ها بر سر قدرت آمدند. در این مرحله زبان تدریس درمكتب‌ها نخست به تركي عثماني، سپس به اوزبكي گردانده شد. زبان اوزبكي جاي زبان فارسی تاجيكي را گرفت و تاجيكان از نشريات و چاپ كتب درسي فارسی تاجیکی محروم و حتي از نظر شناسنامه نيز ناديده گرفته شدند. بدین ترتیب انقلابات ماوراءالنهر در کل به ضررتاجیکان که وارثان واقعی این سرزمین اند تمام شد.[21]

پس از استقرار حكومت كمونيستي در منطقه و با توجه به ايدئولوژي خاص آنان كه اساساً با مذهب مخالف و به بي‌خدايي در نظام عالم معتقد بودند، هزاران مسجد و مدرسه مذهبي بسته و بعضاً به انبار تبديل و حتي تخريب شد. اگرچه در بحبوحۀ انقلاب اكتوبر، لنين جهت حمايت‌هاي قومي و مذهبي در 15 نوامبر 1917 فرماني صادر كردكه در آن آزادي مذهب تضمين شده بود، ولي به تدريج اين تضمين ناديده گرفته شد و مبارزه با دين آغاز شد. هراس روس‌ها از آن بود كه با پيروزي اسلام در منطقه، جنبش اسلامي ضمن سرايت به ديگر كشورهاي آسياي مركزي، حتي در برابر مرزهاي فدراسيون روسيه توقف نكند. سركوب بي‌رحمانه مسلمانان، به ويژه در زمان استالين در دهه1930 و پيش از آن در دهه1920 و انهدام بخش‌هايي از برج امير بخارا در نزديكي شهر دوشنبه و تخريب كامل شهر بزرگ خجند به دست ارتش سرخ از جمله دلايل، هراس اتحاد شوروي از نفوذ اسلام در اين منطقه بود.

حوزه بندی نهایی جغرافیای منطقۀ فرا رود از سال 1936ـ1924 همسو با خواست سیاست جدید استعمار شوروی شکل گرفت و آغاز تأسیس هر کدام از پنج جمهوری اوزبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان در سال 1924 با نام جمهوری به صورت مستقل مانند اوزبکستان و ترکمنستان و یا به صورت خودمختاردر محدودۀ اوزبکستان شوروی مانند تاجیکستان(در ترکیب اوزبکستان) و قزاقستان و قرقیزستان(در ترکیب شوروی) اتفاق افتاد. هر کدام از سه جمهوری های خودمختار در حدود 10 سال بعد نقشۀ نهایی خود را تثبیت کرده و از جمهوری خودمختار به سطح جمهوری متحد شوروی ارتقاء یافتند.(22)

پس ازمرگ استالین و سقوط استبداد استاليني و مرگ استالين در 1953 ملت‌هاي شوروي به احياي سنت‌هاي والاي خويش اهتمام ورزيدند. در 1956 خروشچف بر مسند حكومت نشست. او با انتقاد از استالين پرده از اسرار ديكتاتوري نظام برداشت و به اهل قلم آزادي نسبي اعطاء کرد. گورباچف آخرين رهبر حزب كمونيست از 1985 روند آزادي بيان و بازسازي را با نيت ترميم جامعه گسترش داد. وي بحران شديد جامعۀ سوسياليستي را كه به علت تك حزبي بودن بيش از پيش رشد كرده بود دريافت. اهل قلم در پي آن به بيان نقايص جامعه پرداختند و به دنبال آن فروپاشی شوروی اتفاق افتاد.جمهوری ها در سازمان ملل به رسمیت شناخته شدند و نهایتاً تمامی آنها در سال 1991 به صورت کشورهای مستقل اعلام استقلال گردیدند.[23]

تاجیکان پس از استقلال:

فروپاشي شوروي سرآغاز تغييرات وسيعي در نظام بين‌الملل شد. گسترۀ اين اتفاق شامل تغييرات جغرافيايي و سياسي وظهور بحران‌هاي جديد بود. يكي از نمونه‌هاي آثار اين فروپاشي شروع جنگ داخلي پس از استقلال 1991 در کشوری مثل تاجیکستان بود. اين جنگ از جمله جنگ‌هاي خونين داخلي در اواخر قرن 20 و آستانۀ قرن 21 بودكه دامنۀ وسيع خشونت و تخريب گستردۀ آن تاكنون مشهود است. درگيري‌هاي داخلي به دليل اختلافات سياسي كمونيست‌ها و اتحاد مخالفان (مركب از اسلام‌گرايان و دموكرات‌ها) و رقابت‌هاي قومي و محل‌گرايي شروع شد و با دخالت عوامل خارجي گسترش يافت. پنج سال جنگ داخلي از 97-1992 19 ادامه یافت و موجب كشته‌شدن بيش از 50 هزار و آوارگي بيش از يك ميليون نفر از مردم این منطقه گرديدکه نهایتاً با دخالت کشورهای منطقه به صلح انجامید. استفاده از زبان و ادبیات فارسی دریک قرن اخیر فقط در دو جمهوری تاجیکستان واوزبکستان و بسیار محدود در جنوب قزاقستان(اسپیجاب) رواج داشت. دریغا که مرکز و خاستگاه اصلی زبان و ادب فارسی دراوزبکستان رونق خود را از دست داده رفت.

چنانکه گفته آمدیم، با گسترش انقلاب بلشویکی 1917 روسیه بر فرارود، سقوط امارت بخارا و فرار سید عالم خان امیر بخارا و روی کار آمدن جمهوری سوسیالستی بخارا، پان ترکیزم موقعیت مناسبی یافت تا اداره امور جمهوری بخارا را در دست گیرد و ایده های خودرا با استفاده ماهرانه از بلشویکها در عمل پیاده کند. نخستین حرکت حکومت بخارا بستن مکتبهای زبان فارسی بود. گویا نخستین فشارترکان نفی موجودیت تاجیکان در فرارود و به حاشیه راندن زبان فارسی بود که منجــــــــر به واکنش روشنفکران تاجیک گردید. تاجیکان مبارزه پیگیر وسخت را برای تثبیت هویت ملی خود به پیش گرفتند. سر انجام جمهــــــــــــوری تاجیکستان در پی مبارزات پیگـــــیرو سرسخت مردم تاجیک در1929 درقلمرو بخارای شـــــرقی در چهارچوب اتحاد شـــوروی بدون داشتن شهر بزرگی تشکیل شد. تشکیل تاجیکستان از یکــــسو گامی به پیش بود، اما از سوی دیگر از دست دادن سر زمین های تاریخی سمر قند و بخارا که در آن تاجیکان قرنها بود وباش داشتند و اکثریت ساکنان آنرا تشکیل میدادند، حرکتی بود که نه تنها احساسات ملی تاجیکها را جریحه دار ساخت بلکه تأثیر منفی بر روند شکل گیری دولت – ملت در تاجیکستان گذاشت.

گفتنی است، آنچه امروز بنام تاجیکستان می شناسیم در آن روزگاران تحت نام "بخارای شرقی" یکی از اجزای لایتجزای امارت بخارا محسوب میشد و توسط سالاران عشیره منغیت تحت الحمایه امپراتوری روسیه تزاری، اداره میگردید. در آن زمان امرای برجسته امارت را تزاران روس از میان سران مختلف عشایر ترک تعیین میکردند و امور اداری از قبیل خدمت نظام، اخذ مالیات و اجر و زجر رعایا تحت نظارت آنها انجام میگرفت. (24)

قابل یاد آوری است که زندگی در بخارای امیری بسیار دشوار و گاه جانکاه بود. بغییر از خویشاوندان امیر و علمای دین که امیر در پیشبرد برنامه های خود به آنها احتیاج داشت، برای دیگران سخت و تحمل ناپذیر بود. مردم بخارا حتی برمال و جان خود حاکم نبودند و اموال و املاک و حتی اطفال شان دائم تحت بررسی دقیق قوشبیگی قرار میگرفتند. پسران خوشروی و دخترکان زیبای رعایا اجباراً پیکش امیر میگشتند و پس از مدت زمانی از دستگاه رؤسای قوم ویا از خانه های پیشخدمتان نزدیک امیر سر در می آوردند. علاوه بر این در بخارای امیران از علوم و فنون و هنر بمعنی واقعی خبری نبود و کسانی مثل احمد دانش که بنا به حس کنجکاوی ذاتی به چنین جرگه ها وارد میشدند، مورد توبیخ سخت قرار میگرفتند و در طی مدت کوتاهی اخراج ویا نابود میگردیدند.

امیران و علمای بخارا در آغاز قرن بیستم از این میترسیدند که تعلیم و تربیت جدیدی که تاتارها و روسها به بخارا وارد میکردند بر پایه اسلام استوار نبود و میتوانست شالوده حکومت آنها را از بیخ متزلزل سازد. امیر از خود می پرسید که آیا معلمان و نو آموزان مکتبهای نو به حکومتی که برمبنای "شاه سایه خداست" و "رعایا باید بی پرسش فرامین امیر را اجراء کنند" وقعی خواهند گذاشت؟ اگر وقعی نگذارند، هم امیر و هم علمای بخارا می دانستند که دست دودمان منغیت برای ابد از تاج و تخت بخـــــارا کوتاه میگردد. ازاین رو امیر نسبت به تمام کسانی که با علوم جدید و بافرهنگ روسیه سر وکار داشتند سؤ ظن شدید پیدا میکرد و در فرصت مناسب آنهارا نابود می ساخت.(25)

جنبش ملی در بخارای شرقی در اوایل قرن بیستم بوسیله تاتارها که از چندی پیش به تعلیم و تربیت مردم خود پرداخته بودند آغاز گردید. چندی نگذشت که تاتارها جهت توسعه دامنه فعالیتهای فرهنگی خود تاجیکان را نیز در جرگه های افکار و اعمال خود وارد ساختند و در بوجود آوردن مدارس نو به آنها یاری رسانیدند. تاجیکان پس از فراگرفتن اصول ابتدایی تعلیم و تربیت نوین، شاگردان زبده خودرا به خارج فرستادند و امور فرهنگی و اجتماعی خودرا بقدر کافی وسعت دادند. جدال بین امیر و پیشروان تعلیم و تربیت بخارا وقتی شروع شد که خواسته های اجتماعی و سیاسی جوانان تحصیلکرده که از خارج برمیگشتند با امکاناتی که امیر، علما و اکثریت مردم بخارا، در اختیار آنها قرار میدادند، سازگاری نکرد. ازآن گذشته این جوانان هنوز برامیال خود مسلط نبودند. یک عده خواهان تغییرات در معارف بودند و خودرا "جدیدی" می نامیدند و عده دیگر خواهان تغییر رژیم و سرنگون کردن سلطنت دودمان منغیت بودند و خودرا "جوان بخاراییان" می نامیدند. ورود "جدیدیها" و "جوان بخاراییان" در عرصه تعلیم و تربیت و سیاست بخارا اوضاع آرام امارت را پیچیده و خود بخارا را به میدان تبادل افکار و نفوذ فرهنگ و سیاست بیگانه مبدل گردانیده بود. این اعمال و افکار نا آشنا عرصه را بر امیر و علمای بخارا تنگتر ساخت و مجبور گردید تا راه حلی جستجو نماید.

امیر در ابتدا نجات خودرا در یکی وبعد دردیگری از این حرکتهامیدید. ولی عاقبت باین نتیجه رسید که تنها راه نجات وی در یک برخورد قاطعانه بین علمای بخارا و اصلاح طلبان میباشد. لهذا در سالهای اخیرامارت به علمای بخارا یاری رسانید تا آنها "جدیدیها" و "جوان بخاراییان" را از میان بردارند. ولی این عمل میسر نشد و علما نتوانستند از عهده قلع و قمع نوآوران برآیند. برعکس جور وستم امیر و علما بر جوانان راه را برای دخول لشکر بلشویک به بخارای شریف باز کرد. لشکر بلشویک پس از ورود به بخارا جوانانی را که هنوز قربانی اعمال زشت امیر و علما نشده بودند نجـــــات داد و چندی نگذشت، همین جوانان فرمانبردار، دربطن سرزمین تاجیکان، کشوری بنام اوزبکستان تأسیس کردند.

اهالی مسلمان آسیای میانه از سالهای آخر جنگ جهانی اول با تزار بر سر اجحافات دولت روس، مخصوصاً در خصوص فرستادن جوانان در پشت جبهه، درگیریهایی داشتند. این درگیریها در سال 1916 دامنه پیدا کرد وباعث خونریزی بسیاری گردید. بلشویکها بعد از دردست گرفتن امور بخارا همان رویه تزار را ادامه دادند وبا مسلمانان از درجنگ مسلحانه پیش آمدند. این جنگ و جدال که دنباله جنگ و جدال مسلمانان آسیای میانه با تزار روس بود کم کم بنام جنگ باسماچی گری مشهور گردید و تا سالهای 1922 – 1923 ادامه پیدا کرد. باسمچیها مسلمانانی بودند که میخواستند طنطنه های ملی و رسوم نیاکان خودرا حفظ و خارجیان را از تصاحب اموال و دارایی خودها باز دارند. دولت شوروی که نفع خودرا در تصاحب ذخایر گوناگون منطقه می دید، مانند تزار، تاجیکان را توسط حامیان قابل اعتماد خود، یعنی اوزبکها، سرکوب می ساخت و زمام امور بخارا را بدست پر قدرت ژنرالها و حاکمان پرقدرت خود سپرد.

پس از پایان جنگ باسمچی گری بسیاری از قوای شوروی از منطقه خارج شد ولی خروج آنها از خاک بخارا شرقی نه تنها در زندگی تاجیکان هیچگونه بهبودی بوجود نیاورد، بلکه آنها را با مسأله دشوارتری روبرو ساخت. سردمداران شوروی که از مقاومت و مخالفت تاجیکان در بحبوحه جنگهای باسمچی گری واقف بودند اقوام اوزبک را در غضب مال و جان تاجیکان آزاد گذاشتند. اوزبکان با رویای تأسیس ترکستان بزرگ، تاجیکان را تحت شکنجه های جسمی و روحی رقتباری قراردادند. بطوری که تاجیکان برای حصول فراغت و زندگی آسوده یکی از دو راه را باید انتخاب میکردند. یا که در مدارک شان خودرا "اوزبک" می نوشتند. اینکار، راه را برای ورود خودشان و خانواده های شان به مشاغل و مدارس در اوزبکستان هموار میساخت. ویا از سمرقند وبخارا کوچ کرده به ده کوچک دوشنبه، متوطن شده، مرکز فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خودرا می ساختند. درد مرهم ناپذیرتاجیکان تا امروز همین تحمل اجباری هویت اوزبک از یکطرف وکوچ اجباری به نواحی دهکده کوهستانی دوشنبه از جانب دیگر میباشد.

وقتی لینن و استالین از جدال با باسماچیان فارغ شدند وبا کمک ترکهای نواحی آنجا ایشانرا مطیع دولت شوروی ساختند، بمطالعه قدرت روز افزون ترکها و حل مسأله پان ترکیزم پرداختند. نتیجه مطالعات آنها نشان داد که پان ترکیزم در دامن دولت سوسیالیتی رشد صعودی دارد و تدریجاً میتواند به یک اتحاد بزرگ و نیرومند تبدیل گردد. ازآن گذشته آنها به این نتیجه رسیدند که پان ترکیزم بزودی خواهد توانست در مقابل سوسیالیزم قد علم کند و از پیشرفت جهانی سوسیالیزم بکاهد ویا از پیشرفت آن جلوگیری نماید. بنابرآن در طی سالهای 1923 و 1924 قانون تقسیمات مرزی را در امور سیاسی نواحی وارد وبه کمک کمیسیون های متعدد و ارعاب اهالی، ملت یک پارچه مسلمان و اکثراً ترکهای ترکستان را به چند جمهوری نسبتاً کوچک تقسیم و آنهارا جهت اداره امور به فرماندهان شناخته شده سوسیالستی و روئسای سر سپرده قبیلوی تحویل دادند. این فرماندهان درمقابل مردمانیکه در جنگهای باسماچی گری به شورویها برخوردهای بی رحمانه کرده بودند، با بی تفاوتی و کارشکنی رفتار کردند. بطورمثال ترکمنان آن روزگار بدون هیچگونه دردسری صاحب دولت و قدرت شدند و حال آنکه به تاجیکان حتی اجازه داده نمیشد تا در جلسات مرزبندی مربوط به خودشان شرکت کنند.

بیدادگری و بی تفاوتیهای شوروی ها نسبت به اهالی آسیای میانه بطور اخص با تاجیکان باین معنی نبود که روسها تاجیکان را به دست فراموشی سپرده بودند. برعکس در دهه اول سلطه شوروی تاجیکستان مانند سایر مناطق حاصلخیز و معدن خیز آسیای میانه، از هرنگاه مورد مطالعه دقیق دانشمندان شوروی قرار گرفت. در حقیقت مطالعات آنها از خود تاجیکان شروع شد. آنها پس از شناسایی کلیه مردم تاجیک به کسانی که حاضر به تغییر هویت تاجیکی خود می شدند اجازه می دادند تا در شهرهای سمرقند و بخارا که اکنون جزء جمهوری اوزبکستان بحساب می آمدند بمانند و بکارهای مهم دولتی مشغول گردند. کسانی که حاضر به تغییر هویت تاجیکی خود نمی شدند ولی حاضر به قبول سوسیالیزم وآشنایی بازبان وفرهنگ روس بودند به دهکده دوشنبه، مرکز تا جیکستان کنونی فرستاده می شدند تا در تحت نظارت شوروی های اکثراً اروپایی در مزارع و کارخانه ها بکار مشغول گردند. و اما کسانی که حاضر به ترک اســــلام، قبول سوسیالیزم ویادگیری زبان و فرهنگ روس نمی شدند، املاک و دارایی آنها گرفته میشد و خودشان نیز از مقر زندگی شان کشیده میشدند. این اشخاص اکثراً در وخش و قرقان تپه و درواز سکنی میگزیدند و زندگی شان با زندگی تاجیکان طرفدار روسها فرق کلی پیدا میکرد. (26)

به هرحال تقسیم بندی مرزها در آسیای میانه از هرجهت به ضرر تاجیکان انجام یافت وازهمان سالهای1923و1924 تاسالهای1960و1970 نفوس تاجیکان توسط اوزبکهاو تاجیکان بلی گوی و بی احساس، کم نشان داده میشد و تعداد کثیرتاجیکان ملیت خود را به اجبار در شناسانامه های شان اوزبک می نوشتند. سیاست تغییر ملیت و پیروی از روند بلشویکی باعث میشد که تعداد مجموعی نفوس تاجیکان در سرشماری ملیتی و زبانی روسان در سطح نازل تعداد قرار گیرد و معیارهای تأسیس جمهوریت را که یک ملیون سکنه در یک جغرافیای معین تعیین گردیده بود، تکمیل نکند. معیارهای تأسیس جمهوریت ها یکی حدود جغرافیایی بیشتر از یک ملیون انسان بود، دیگری باید نام جمهوریت از نام مردمی برگزیده میشد که درآن حدود جغرافیایی اکثریت داشتند. ونیزدراین حدود جغرافیایی یک مرکز سیاسی و صنعتی و فرهنگی بزرگ وجود میداشت وبا یکی از دولتهای خارجی همسایه میبود. (27)

درجلسه چهارم جون 1924 وقتیکه گفتگوها درباره ضرورت تأسیس جمهوریتهای اوزبکستان، ترکمنستان و قزاقستان بآخر رسید، در ختم جلسه عثمان خان ایشان خواجه یوف از رئیس کمیسیون پرسید که چرا در کار کمیسیون تاجیکها اشتراک ندارند؟ چرا کمیسیون فرعی تاجیک تشکیل نشده است؟ سخنگوی جلسه رحیم بایوف که تاجیک تبار بود و در روند بلشویکی در آمده بود جواب داد که " ما در اولین جلسه خود سه کمیسیون فرعی تأسیس کرده بودیم. بعداً رئیس جلسه عبدالله رحیم بایوف که اوهم تاجیک تبار بود، میگوید موضوع روشن است بهتر است به موضوع دیگر بپردازیم. سلیم ایوبزاد در کتاب تاجیکان در قرن بیستم می آورد که: اگر عبدالله رحیم بایوف و فیض الله خواجه یوف که هردو از تاجیکان روند بلشویکی بودند میخواستند مسأله تاجیکان را جدی تر گیرند، میتوانستد بر نتایج تصمیم گیری کمیسیون تأسیس جمهوریت ها تأثــیر گذار باشند. اما ایشان نه تنها سکوت کردند بلکه به آنهائیکه مسأله تاجیکانرا مطرح میکردند حمله ور میشدند.

به رویت یک سند دیگر باری بأثر تلاش و پیگیری خسته گی ناپذیر رهبران ملی تاجیکان، در کمیسیون تقسیم بندی ملی مرزها در آسیای میانه تشکیل ولایت خودمختار تاجیکان بررسی گردید و شهرهای قدیمی تاجیک نشین ملکیت جمهوری های آسیای میانه از جمله تاجیکستان قلمداد شد. ولی وقتی موضوع منصوبیت بخارا و سمرقند بحیث سرزمینهای تاجیک نشین مطرح میشد، اوزبکان از قدرت و صلاحیت کار میگرفتند و در کار کمیسیونهای فرعی مانع ایجاد میکردند و جلو بحث در باره سمر قند وبخارا را میگرفتند. اکادمیسین رحیم ماسوف میگوید: " اوزبکها در رابطه با مسأله بخارا و سمرقند بهانه میگرفتند و میگفتند که در اطراف این شهرها قبیله های ترکاتبار زندگی دارند. ایشان با استفاده از تز لینن که شهرها باید با تکیه گاه اقتصادی خود در روستاها رابطه نزدیک داشته باشند، این شهرها را به تاجیکها ندادند. در پی این تصمیم، نامه اعتراضی نصرالله مخثوم و شیرین شاه شاه تیمور عنوانی استالین و کمیته مرکزی حزب کمونست روسیه، موضوع تقسیم مرزی جنب و جوش جدیدی بخود گرفت و در کمیسیون مرزبندی ملی نه تنها تاجیکان بلکه طرفداران ایشان از آسیای میانه نیز به حرکت آمدند و در جستجوی راههای معقول وعادلانه برای حل مشکل مرزبندی کشورهای آسیای میانه گردیدند.

عبدالله غفوراوف مؤرخ تاجیک میگوید: " درششم سپتامبر 1924 لایحه تقسیم بندی ملی مرزی آماده شد ودرآن جمهوری تاجیکستان عمدتاً قسمتهای کوهستانی بخارای شرقی گنجانده شده بود. با ملاحظه محتوای لایحه نصرالله مخثوم اعتراض خود راعلیه لایحه بلند کرد و تأکید کرد که لایحه مخالف منافع ملی تاجیکان میباشد. او نامه شکوه آمیزی به استالین فرستاد و اورا از محتوای لایحه آگاهی داد. در پی این نامه کمیسیون فرعی تاجیکان تأسیس گردید و پی آمدهای منفی لایحه مرزبندی ملی را جمعبندی کرد. با این حرکت ملی رهبران تاجیکان مبارزه برحق تاجیکان برای منافع ملی شانرا وارد مرحله جدیدی کردند و عبدالرحیم حاجی بایوف و چـــنار اماموف دراین عرصه نقش فعالی داشتند." (28)

بالاخره موضوع تقسیمات رسمی مرزهای آسیای میانه در 27 اکتوبر 1924 بپایان رسید و تاجیکان مالک جمهوری خودمختار خود به بهای از دست دادن شهرهای قدیمی خود چون بخارا، سمرقند، مرو، ترمز، قرشی، قوقند، اندیجان، و وادی های سرخان دریا، فرغانه، شهر سبز و غیره، گردیدند. تاجیکان در طول تاریخ صدها شهر اعمار کردند، ولی اکنون یک شهر هم نداشتند تا به عنوان پایتخت خود اعلان کنند." اما بعد از فروپاشی اتحادشوروی در سال 1991 جمهوری مستقل تاجیکستان پای گرفت و آغاز تحولات چشمگیری در تاجیکستان با طرح مسایل ملی و فرهنگی آغاز گردید. روشنفکران تاجیک با اعلان فضای باز سیاسی در پایان سال 1988 مسأله جایگزینی زبان فارسی را بجای زبان روسی مطرح کردند و بر هویت ملی تاجیکی تأکید ورزیدند.

فرهنگ وزبان تاجیکان

فــرارود یاپـاردریــا:

در بعد فرهنگی، هرچند بعد از متلاشی شدن امپراتوری بزرگ سامانیان، تا زمان انقلاب بلشویکیها، دربخـــارا بارها سلاله های ترک و مغول و اوزبیک حکمرانی کردند، اما زبان دولتی فارسی بود. با غلبه بلشویکها درجمهوری بخارا، اشخاصی روی کار آمدند که تحت تأثیر عقیده پان ترکیزم وبعد بزرگ منشی اوزبکیزم، زبان دولت را اول ترکی وبعد اوزبکی گردانیدند. این عمل بر وضعیت مکتب و معارف تاجیک تأثیر ناگواری بجای گذاشت. (29)

هفته نامه « بخارای شریف» کهنسال ترین پیک پارسی زبان در فرارود و آسیای میانه بود.این هفته نامه که در 20 حوت سال 1290 برابر با 10 مارس 1912 آغاز به کار کرده بود. پیرامون سال 1924 که شوروی، به گونه ظالمانه بزرگترین و سرافرازترین شهرهای پارسی زبان فرارود را به ترکان اوزبک سپرد، نوشت: " این عمل شورویها، از ترس و هراس شان از فرهنگ غنی و پربار تاجیکان پرده بر داشت و بیش از پیش همه گان را به گران فرهنگی این مرزها باورمند کرد." (30)

پس از این مرزبندی ها چه ستم هایی که بر تاجیکان در مرزهای اوزبکستان نرفت، ستم هایی که دل هر میهن دوستی را می خراشد و زخمی ژرف و درمان ناپذیر در آن به جای می گذارد.

زبان نامه « بخارای شریف» چند ماه پس از زاد روز نود و پنج سالگی اش (19 حوت 1385) دیگرزیرچاپ نرفت و اوزبکی به جای پارسی نشست. اوزبکان از دید رسانه یی و آموزش بی رحمانه برتاجیکان سخت گرفتند. بی انصافی اوزبکان به جایی رسیده بودکه اگرتاجیکی درادارات اوزبکستان وشهرهای سمرقند و بخارا در زادگاه زبان پارسی به پارسی سخن میگفت جریمه می شد.

بر پایه آگاهیهای(1996) کانون مطالعات خاورمیانه، دانشگاه هاروارد، آمارهایی ازکشور اوزبکستان نشان داده و در آن می آورد که 5% از مردم اوزبکستان تاجیک اند ولی خود تاجیکان بر این باورند که 25% تا 30% مردم اوزبکستان تاجیک اند. ازین آمار در می یابیم که اوزبکان با کم جلوه دادن شمار تاجیکان می خواستند در راه همانند سازی کشورشان، با دشواری های کمتری روبرو شوند.

نمونه دوم از بی انصافی اوزبکان اینکه، در کارتهای شناسایی و شناسنامه ها، تاجیکان اوزبکستان، اوزبک معرفی شده اند. اوزبکان با این کار خواسته اند تاجیکان را از کیستی و چیستی خود دور سازند. اگر هم تاجیکی، ازپذیرش نام«اوزبک» در شناسنامه خود روی میگشتاند، به او شناسنامه نمی دادند و روشن است که در جهان امروز هرگز نمی توان بی شناسنامه زندگی کرد. انجمن فرهنگی تاجیکان سمرقند، پیشنهاد کرده بود که همه تاجیکان اوزبکستان، کارت شناسایی خود را عوض کرده و از این پس خود را به جای اوزبک، تاجیک بنامند، اوزبکان این پیشنهاد را نپذیرفتند و این انجمن نیز از کار خود دست کشید. بسیاری از تاجیکان هنگامی که با یک بیگانه به روسی یا اوزبکی گفتگو می کنند خود را اوزبک می شناسانند، ولی اگرهمان پرسش را پارسی زبانی بکند، می گویند که تاجیک اند واز او پوزش میخواهند و میگویندکه در کارت شناسایی شان، ایشان اوزبــــک گفته شده اندکه بر پایه آن اوزبک می باشـــــند.

نمونه سوم، در سال 1992 سازماني به نام كانون ملی فرهنـــــگي تاجيـــــكان و مردم تاجيك زبــــــان، در سمرقـــــند، نامه هاي سرگشاده به سازمان ملل متحد وسفارتخانه های کشورهای باختری در تاشکند، نوشت و از سخت گیری اوزبکان گلایه کرد، در پی این نامه رهبران سازمان که بیشتر استادان دانشگاه بودند از کاربرکنار شدند و از آن پس نتوانستند به همایش سالانه جهانی تاجیکان در دوشنبه بروند.

نمونه چهارم، اوزبکان در سال 1992 بنیاد نوپای آموزش زبان پارسی تاجیکی را در سمرقند بستند.

نمونه پنجم، دانشگاه سمرقند، نخستین دانشگاهی بود که در آسیای میانه پایه گذاری شده بود. این دانشگاه تا پیش از فروپاشی شوروی به پارسی سیریلیک به دانشجویان آموزش می داد ولی پس از پیدایش کشور اوزبکستان، پارسی کنار رفت و اوزبکی به جای آن نشست.

تاجیکان اوزبکستان دریک هفته تنها 4 ساعت به زبان مادری شان برنامه رادیویی می شنیدند که جنبش پانترکیستی اوزبکان پس از فروپاشی شوروی همین 4 ساعت را هم زدود. ســـرانجام زبان نامه « بخارای شریف » هم که تا همین یک سال پیش، پارسی سیریلیک بود، اوزبکی شد.

به هر روی زبان پارسی در زادگاه خود، با دشمنانی نیرومند دست و پنجه نرم میکند. شاید اگر دیگر پارسی زبانان اندکی برای سمرقند و بخارا دل نه سوزانندو به این خاموشی دردآور پایان ندهند، دیگر همزبانان و هم فرهنگان ما در بخارای شریف و سمرقند نمی توانند « آزادانه به زبان مادری خود سخن گویند

سخن واپسین درباره « بخارای شریف » اینکه زادروز این هفته نامه در تاجیکستان «عید مطبوعات » خوانده می شود و همایش هایی برگزار می گردد و خبرنگارانی از افغانستان و ایران به این همایش ها فراخوانده می شوند، ولی در بخارای شریف زادگاه این هفته نامه جشنی نیست و حتی خبری در باره این هفته نامه کهنسال شنیده نمیشود.

اسناد نشان میدهند که در شهر بخارا تا زمان جنگ آلمانها تعداد مکتبهای تاجیکی بیشتر از صد باب بود، 13 مکتبی که در شهر بخارا وجود داشت، در اکثر آنها تدریس به زبان فارسی بود. فقط یک مکتب اوزبکی، دو مکتب روسی ویک مکتب تاتاری بود. اما مکتبهای تاجیکی از سالهای پنجاه آهسته آهسته ناپدید شدند. طبق آمار سالهای 1966 و 1967 در آستان بخارا پنجاه مکتب تاجیکی از بین رفت. تعداد مکتبها به 6 عدد رسید و در همه آنها کورسهای زبان اوزبکی داخل شد که این به تدریج زمینه را برای از بین بردن بکلی مکاتب تاجیکی فراهم می آورد. چنانچه تا سال 1980 تعداد مکتبهای تاجیکی به یازده باب رسید که سه تای آن مکتب تاجیکی و هفت تای آن هم تاجیکی – اوزبکی بود. (31)

در چنین شرایطی، در نیمه اول سده بیستم علایمی ظاهر گردید که نشان میداد مردم تاجیک در تاجیکستان زبان خودرا نمیدانند. این حرکت طوری عیار گردیده بود که خود مردم تاجیک نمیدانستند که نا آگاهانه از تکلم زبان توانا و زیبای خود (فارسی) محروم شده میروند. مردم در این پندار بودند که زبان تاجیکی ترقی کرده، به دوره تازه ترقیات رسیده و دارای خصوصیتهای نو میشود، ساده و خلقی میشود، از تأثیر زبان روسی و استفاده از اصطلاحات و کلمات روسی زبان فارسی تاجیکی غنی و پر ذخیره گردیده، دارایی های نو زبانی به دست می آورد. ولی حقیقت چنان نبود، روزتاروز لغات و کلمات و اصطلاحات سچه و اصیل فارسی تاجیکی گرفته میشد وبجای آن کلمات زبان روسی گذاشته میشد. دستگاه تبلیغات بلشویکی حالات را چنان وانمود میکرد که گویا دارد زبان تاجیکی غنی تر شده و ذخیره لغات و اصطلاحات آن بیشتر میشوند. حالانکه وضع چنان نبود. در حقیقت انقراض زبان شروع شده بود و این روند با سرعت گسترش می یافت و تاجیکان در انقراض آن سهم فعال میگرفتند.

یک پدیده بحران آفرین برای زبان فارسی این بود که در آخرهای دهه بیستم نسل تازه یی در آسمان مطبوعات و نشرات، معارف و ادبیات تاجیک بوجود آمده بود که اکثراً نو سواد بودند، سواد کهنه سنتی را نمیدانستند و اگر میدانستند خیلی کم و ناچیز بود. ایشان آگاهانه و نا آگاهانه از زبان ادبی کلاسیک فارسی دوری می جستند. آنها گویا به زبان مردمی روآورده بودند. لاکن آنان مفهوم "زبان مردمی" را نادرست فهمیده بودند. ایشان به زبان مـردم نه از روی واژه ها و عبارت های زیبا و پرمعنای مردمی نگاه میکردند، بلکه به سخن عادی عامیانه میپرداختند. باصطلاح ایشان دُر و گوهر را از ذخیره های زبان مردم جستجو میکردند که کار دشواری بود و نو سوادان از عهده ایـن کارمهم بر آمده نمیتوانستند. برای اینکار، لازم بود که سواد خوب میداشتند تا بتوانند زبان کلاسیک و مردمی را به خوبی بدانند و بیاموزند. اما ایشان نو سوادان و نیمچه ملاها بودند، هرگز بین دُر وگوهر وخس وخاشاک فرق گذاشـته نمی توانستند. ایشان زبان فارسی رودکی را داشتند از زبان بازاری بسازندکه کلمات فارسی را با پسوند و پیشوند روسی تلفط میکردند، که به هیچ وجه نشانه های زبان عامیانه و خلقی فارسی کلاسیک در آنها دیده نمیشد. این حرکت داشت زبان فارسی تاجیکی را به بیراهه و تباهی سوق میکرد. (32)

با توجه به این وضع بود، که محمد جان رحیمی برای باز گشت تاجیکان به زبان بومی واصیل شان، چاپ فرهنگ "تاجیکی- روسی" را روی دست گرفت. در سال 1954م "فرهنگ تاجیکی – روسی" محمد جان رحیمی و لود میلا اوسپنسکایا از چاپ برآمد که برای نگه داشت واژگان اصیل و سچه فارسی پار دریا اهمیت ویژه داشت. سالهای پنجاه با "فرهنگ زبان تاجیکی" شروع شد. در تدوین این کتاب دانشمندان با تجربه تاجیک، توره قل ذهنی، رحیم هاشم، ولادمیرکاپرانف، ودود محمودی، ابراهیم علی زاده، حسن محسن زاده، عبدالسلام دهاتی و محمد جان رحیمی با جوانان نو سواد همکاری نمودند. در آخرین تحریر آن استاد ناصرجان معصومی نیزشرکت داشته. با زحمتی که قریب بیست سال ادامه داشت، اثری بمیان آمد که از فارسی ناب نزدیک 45000 واژه را در دسترس جوانان دانشجو گذاشته بود. 33000 نسخه ازین فرهنگ چاپ شد که در ظرف یک سال نایاب گشت. پیر و جوان چون تشنگانی که به چشمه آب رسیده باشند، این کتاب را خریداری وبا حرص تمام می خواندند. مردم تشنه زبان و ادبیات بودند. میخواستند که زبان خود، ادبیات خود، تاریخ خودرا بدانند.از فرهنگ زبان تاجیکی بسی تشنگان زبان فارسی سیراب گردیدند، زبان آموختند و این کتاب را مانند گنجینه های نایاب زبان و ادب کلاسیک فارسی قدر کردند. رویهمرفته این فرهنگ ناب دردهای مردم تاجیک را مرهم گذاشت و درهای نو آموزش زبان اصیل فارسی را کشود وبرای جلو گیری از انقراض زبان فارسی تاجیکی خدمت بزرگی انجام داد که شاید در تاریخ فرهنگی فارسی زبان بی نظیر وبی سابقه بوده باشد.

آمار فروش فرهنگ تاجیکی نشان میداد که جامعه تاجیکان حال تباه زبان خود را درک کرده و سعی میکردند تا زبان خود را از ورطه نابودی نجات دهند. این هم آشکارا شده بود که مردم از نافهمی زبان خود آگاهی یافته ومیخواستند زبان خودرا احیا و دوباره سازی نمایند. درک وضع و زبان از طرف جامعه خیلی مهم بود. چون جامعه تاجیکی حساسیت احوال را فهمیده بود. برای تاجیکان امید آن پیدا شده بود که باز میتوانند زبان خودرا دوباره اصلاح کنند. فکر اصلاح زبان، تاجیکان را باین امید رسانیده بود که زبان تاجیکی دارد از ورطه نیستی بیرون میشود و مرحله بمرحله ذخایر لغات سچه و اصیل فارسی بیشتر شده میرود و این مفکوره قوت گرفته میرفت و خوش بینی در دلها افزایش می یافت که تاجیکان باز زبان شیرین و خوش آهنگ خودرا بدست می آورند.

فرهنگ زبان تاجیکی خدمت بزرگ تاریخی خودرا انجام داد. ولی این خدمت برای اصلاح وضعیت زبان تاجیکی خیلی کم بود. وضعیت زبان چنان بحرانی بود که آنرا با یکی دو لغتنامه نمیشد اصلاح کرد. فرهنگ زبان تاجیکی فقط یک قسمت واژگان زبان ادبی هزار ساله فارسی تاجیکی را در بر گرفته بود، حال آنکه برای آموختن زبان مردم، تنها واژگان کافی نبود. برای آموختن زبان نه تنها واژگان، بلکه دستور، بدیع، بیان، آئین نگارش، علم معانی وفصاحت وبلاغت و غیره نیزلازم می آمد که بایست تهیه و باختیار مردم قرار میگرفت. در حالی که تاجیکان تا هنوز بآنها دسترسی پیدا نکرده بودند.(33)

در سالهای شصت عیسوی بعضی عوامل دیگری نیز عرض وجود کرد که کم و بیش برای انکشاف زبان مساعدت می نمود. از جمله بسیاری از جوانان تاجیک برای کار به افغانستان فرستاده شدند. بعض این جوانان دو و بعضی سه سال، برخی پنج تا شش سال در افغانستان کار کردند. و چون این تاجیکان بوطن برگشتند زبان فارسی سچه را یاد گرفته بودند. حضور جوانان تاجیک در افغانستان در سالهای شصت وهفتاد برای اهل مطبوعات تاجیکستان، نویسندگان، کارمندان علمی و غیره مانند مکتبی نقش مهم بازی کرد. تأثیر فارسی افغانستان به آهستگی توانست زبان روشنفکران تاجیک را روان وسلیث گرداند و کم کم راه زبان اصلاح شده را به مطبوعات تاجیکستان بازکند. چیزدیگریکه برای اصلاح زبان تاجیکی سودمند افتاد، ابن بود که ازدهه شصت بیشترین روزنامه های مرکزی تاجیکستان ستونی بنام "مدنیت سخن" باز کردند و منظماً مقاله هایی در باره زبان و نواقص زبان مطبوعات در آن چاپ میگردید. رادیو و تلویزیون برنامه های دایمی در باره زبان باز کردند. مقاله هائیکه چاپ می شدند، از رادیو و تلویزیون پخــش می گردیدند، اغلاط و نارسایی های زبان را به تحلیل گرفته و راه اصلاح آنها را نشان میدادند. هر چند کارمندان روزنامه ها و رادیو و تلویزیون بآن مقاله ها توجه چندان نشان نمیدادند و هر روز غلطیهای تازه در رسانه هایشان دیده میشد، ولی آن مقاله ها در جامعه تاجیکی خواننده های زیاد داشتند.

عامل دیگریکه بر وضع زبان تأثیر مثبت گذاشت، این بود که درسالهای شصت، شاعران جوان تاجیک مؤمن قناعت و لایق شیر علی وبازار صابر و چندتن دیگر رو به سوی زبان شعری سچه استادان بزرگ فارسی شعرکلاسیک آورده و آنها را سرچشمه الهام خود قرار دادند، از شعر معاصر ایران و افغانستان بهره گرفتند و کاری کردند که زبان ادبی تاجیکی اندک اندک رو به سوی اصالت سخنهای کلاسیک و مردمی گردائید. علامه بابا جان غفور اوف سال1974م در گفتگویی در باره زبان فارسی تاجیکی آشکارا سخن راند وتأکید داشت که باید زبان از چنگال نیستی رهانیده شود. برای احیای دوباره زبان فارسی تاجیکی پیشنهاد داد که زبان فارسی تاجیکی با زبان فارسی ایرانی و فارسی دری (فارسی افغانستان) نزدیک شود. چنانچه مبنی بر اندیشه نزدیک سازی زبان فارسی استاد عینی و باباجان غفور اوف بود که همین اکنون نزدیکی بین فارسی تاجیکستان، افغانستان و ایران رنگ تازه گرفته و باعث رستگاری و رشد دوباره زبان فارسی تاجیکی گردیده است.

در بخشهای شعر وشاعری دگرگونیهایی رخ داد ولی در دیگر بخشها دگرگونی ناچیز بود که نتوانست وضعیت را تغییردهد. زبان فارسی که تاجیکان از افغانستان یاد گرفتند، بکار گرفتن آنها در زبان تاجیکی مسخ شده با پیشوند و پسوندهای روسی مانند وصله و پینه نا چــــــسپان نمودار می شد. آموخته های لسانی تاجیکان از فارسی افغانستان فارسی سچه و اصیل بود ولی برای تاجیکان بیگانه شده بود. تاجیکان گاه این کلمات را در جا های نا مناسبی بکار میبردند که از بد، بدتر جلوه میکرد. چنانکه در سالهای بیست و سی، رسم چنان شده بود، که بسیاری از قلم بدستان به ویژه مترجمان روزنامه ها، رادیوها و تلویزیونها، در حالی که زبان را خوب نمی دانستند، معنای کلمات و عبارات را ندانسته از روی حدس، گمان و قرینه میــنوشتند. این عمل منفی نویسندگان باعث آن شده بود تا زبان بیش از پیش نامفهوم گردد و لغات و اصطلاحات شیرین و سچه فارسی اصالت و زیبایی خودرا ازدست دهد.

سچه و پاک سازی زبان فارسی تاجیکی از لغات روسی کار ساده و آسان نبود و هنوز هم نیست. زیرا زبان روسی مانند زبان فارسی در تاجیکستان صحبت میشود و آثار بسیاری در کتابخانه ها و مجامع علمی و اکادمیک تاجیکستان بزبان روسی وجود دارد. ونیز هر تاجیک باسواد در پهلوی زبان فارسی زبان روسی را بدرستی میداند. روی همین نفوذ عمیق لسان روسی در تاجیکستان است که در انتخاب زبان رسمی دولتی تاجیکستان مردم تاجیک در دوراهی قرارگرفته بودند که بایست از دو زبان تاجیکی و روسی که حالا هردو در تاجیکستان روان تکلم میشود، یکی را بحیث زبان رسمی برگزینند. خوشبختانه تاجیکان زبان فارسی تاجیکی را بحیث زبان دولتی تاجیکستان برگزیدند. شورای عالی تاجیکستان 22 جنوری 1989م لایحه یی را با نام "قانون زبان" به تصویب رسانید که ماده یکم آن این است: "زبان دولتی جمهوری تاجیکستان زبان فارسی تاجیکی میباشد." (34)

تصویب این ماده یک پیروزی بزرگ برای فعالان زبان تاجیکی بود. چه درعقب رسمی شدن زبان تاجیکی پیش از تصویب قانون، همه مردم تاجیک قرار داشتند. همه مردم در جلسه ها و گرد همآیی ها و چندین هزار نامه که به شورای عالی تاجیکستان و اداره روزنامه ها و پژوهشگاههای زبان و ادبیات رودکی فرستاده بودند با تأکیداصرار و خواهش کرده بودند که تنها زبان فارسی تاجیکی مقام زبان رسمی دولتی را بگیرد. قانون زبان محصول مبارزه دسته جمعی تمام مردم تاجیک است که راه را برای انکشاف آینده زبان فارسی تاجیکی باز کرد. امروز تاجیکان با هلهله و شادمانی به زبان خود مینویسند، تکلـم میکنند و دارند که آهسته آهسته میراث فرهنگی باستانی و مشترک تمام تاجیکان جهان اعم از افغانستانیها، ایرانی ها و سایر کشورهای فارسی زبان را رد یابی و گسترش دهند. ایجاد" بنیاد پیوند" که در رأس آن امام علی رحمن رئیس جمهور دولت تاجیکستان قرار دارد دال بر آنست که مردم و دولت تاجیکان مصمم هستند که زبان فارسی را تقویت کرده و ریشه های خشکیده زبان نیاکان خودرا دوباره تازه نمایند. بنیاد پیوند بحیث پل ارتباطی بین تمام فارسی زبانهای جهان کار میکند و دارد وحدت و یک رنگی و یگانگی کامل بین زبان تاجیکان را که در هرکجای جهان قرار دارند بوجود آورده، آینده درخشان زبان فارسی را تضمین کند. تصمیم اخیر وزرای خارجه تاجیکستان، ایران و افغانستان در شهر دوشنبه مبنی بر تثبیت مقر تلویزیون مشترک سه کشور اصلی فارسی زبان در پایتخت تاجیکستان نخستین گام در این راستا بوده است. کار شناسان، طرح تأسیس تلویزیون مشترک سه کشور هم زبان را برای تبادل بهتر فرهنگ میان این سه کشور پر ارزش میدانند. تهیه این طرح هرچند به درازا کشید، اما 24 مارچ سال جاری، وزرای خارجه سه کشور در پایان نشست خود در شهر دوشنبه اعلام داشتند که مقر تلویزیون مشترک تاجیکستان، افغانستان و ایران در زودترین فرصت در پایتخت تاجیکستان افتتاح میگردد.تأسیس تلویزون مشترک سه کشور فارسی زبان در کشور تاجیکستان مژده خوب دیگری برای یگانگی و یک رنگی زبان فارسی دری در سر زمینهای خراسان باستان تاجیکستان، ایران و افغانستان میباشد، که میتواند آینده درخشان زبان فارسی را در حوزه بزرگ فرهنگی آسیای میانه بویژه تاجیکستان تضمین نماید.

 


[1] برنارد لوئیس، در کتاب خارومیانه؛ دوهزار سال تاریخ از ظهور مسیحیت تا امروز، بخش پیش از مسیحیت.

 

 [2] ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا ، صص،117تا 119.

[3]  همان  مأخذ ، صص 122-123.

[4]  همان ماخذ ، ص140.

[5]   همان ،ص 147.

[6]  ماده شانزدهم قانون اساسی افغانستان.

[7] ژاله آموزگار سخنرانی در جلسهٔ افتتاحیهٔ انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی»۶ خرداد ۱۳۸۹/ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۰ لوس آنجلس

[8] اصل ۱۵، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

[9] تاریخ خط در ایران/از سعید نفیسی/به نقل از مجلهٔ کاوش، شمارهٔ اول، دورهٔ دوم، آبان ماه ۱۳۴۲، صص ۱۸۲۶.

[10]  علی میرزایی در مقالهٔ به جان زبان فارسی افتاده‌ایم

[11] پروفیسور رسول رهین استاد دانشگاه کابل.

[12]  پروفیسور دکتر رسوول رهین ، استاد دانشگاه کابل.

[13]  برنارد لوئیس، در کتاب خارومیانه؛ دوهزار سال تاریخ از ظهور مسیحیت تا امروز، بخش خلافت عباسیان.

[14]  حسن روحانی ، رئیس جمهور  ایران.

[15]  ابوریحان بیرونی در پیشگفتار کتاب الصیدنه

[16]  ناصر خسرو


[i]  این سالها همه به هجری قمری گاه شماری شده است.

 

 

++++++++++++++++++

 

 

بخش یکصدو بیستم

بحث پنجم

اوضاع شمال آمودریا و نفوذ خانات منغیت  درارتباط با تاجکان

 

120-5-1.اوضاع شمال آمودریا و نفوذ خانات منعیت  در ارتباط با  تاجکان

 در حال حاضر مردم و دولت تاجیکان مصمم هستند که زبان فارسی را تقویت کرده و ریشه های خشکیده زبان نیاکان خودرا دوباره تازه نمایند.

[(محمد رحیم بی منغیت در سال 1753م حكومت منغيتيان را در بخارا تشکیل داد. که  پس از او دانيال بي با جبر و اکراه بالای مردم بخارا حکومت راندند. آنان انواع ماليات‌ را رايج و جنگ‌هاي داخلي را شدت بخشيدند. شهرهاي مهم فرا رود را یکی بعد دیگری به نابودي كشيدند. پس از دانيال بي پسرش اميرشاه مراد بر اریکه قدرت نشست. اگرچه دوره او (1785-1800) در تاريخ سلالۀ منغيتيه دورۀ بهتری نسبت به دوره های امارت این خاندان محسوب میشود، ولی او نیز رياكارانه، باعث رواج تعصب ديني و قومی در بخارا گشت. او بنام «جهاد مقدس » چندين مرتبه به قسمتهای جنوب و غرب  بر ضد معاندانش  آن سوی آمودریا  در مناطق نحت نفوذ بلخ ،لشكر كشيد و بسياري از اهالي خراسان را اسير و به بخارا برد. مفکوره منحط برده فروشي و غلام‌داري او،تا اواسط دورۀ امير مظفر در بخارا دوام داشت. اما او برخي از انواع ماليات را حذف و براي سربازان معاش ماهيانه و براي هر شهر و ده قاضي تعيين كرد و توانست با شعار دينداری در دل مردم نفوذ کند و با راه اندازی کار اجباری و بيگار گیری، مساجد زيادي در سمرقند و بخارا و ديگر شهرهای فرارود اعمار نماید.

صدرالدین عيني، نویسنده مشهورتاجیک (1954ـ 1878م.) در «یادداشتها» خود دربارۀكارهاي امیر شاه مراد مي‌نويسد: «وقتي كه از سلاله منغيتيان امير شاه مراد (معصوم بي) [بر تری دیرینه بلخ ،لی جناتان] رویکار آمد، او ... در مملكت بخارا و سمرقند بعضي اصلاحات را به عمل آورد، از  جمله زمين‌هاي كشاورزی را نسبتاً آباد و بازارها را جاري نموده وبت ترتیب کاری که داد در مدت دو سال  حجره های مدارس  سمر قند و بخارا وقف باطل شده رفته را ر باز سازی کرد.»

او دریاداشتهایش  دربارۀ وقايع دوران اين امير در جامعۀ بخارا و اطراف آن نیزمعلومات مفصل ارائه کرده است. پس از امير عبدالاحد، اميرسیدعالم‌خان(1910-1920)[همان] آخرین امیر منغیتی حاكم بخارا گردید. دردوران این امیر، سلالۀ منغيتيان از بخارا برچيده شد و در بخارا جمهوري خلقي شوروي حاکم گردید.

 

120-5-2وراهکار  های اشتباه آمیز دولت بخارا باعث استیلای  روسیه تزاری گردید

درکل باید گفت که منغيتيان مخالف هرگونه نوآوري در قلمرو خود بودند و مردم تحت فرمان خود را در جهل و خرافه  نگهمیداشتند ونام خود کامگی  جهل و تعصبات شديد خود را که  معمول آن وقت بود و بخاطر تداوم  در خود کامگی هایشان  آنرا به مذهب نسبت میدادند  ، در حالیکه اعمال  دون منشانه آنها  هر گز به مذهب ارتباطی نداشت ،در نتیجه این شد  که دولت روسيه تزاري نيز از اين  خالت به نفع خوود استفاده‌‌برده و حاکیت  خود را پخش نمودند. منطقۀ تحت نفوذ تزارها به چند پارچه تقسيم شده بود و هر پارچه تحت فرمانروایی مختلفی با گرايشات مختلف قرار داشت. در این میان تزارها امارت بخارا را دولت مستقل گذاشته بودند. اين اقدام حكومت روسيه تزاری با ملاحظات سياسي همراه بود. زیرا اميربخارا داراي اعتبار ديني و سياسي و رهبر اسلامي ماوراءالنهر محسوب مي‌شد. در سال 1873، بخش ديگری از حوزه تمدنی خراسان، از جمله سمرقند، خجند نيز تحت‌الحمايۀ روسيه گردید. بعد ازین پیشآمد بازارها و را ههای‌ دريايي و خشكه براي ورود كالاهاي روسي بجانب فرا رود باز شد، ولی امارات بخارا تا 1924 جزء خاک روسيه محسوب نمی شد، هرچند عملاً تابع روسیه بود. ده نفر ازخانان این سلسله در طي168 سال برمنطقه حكمراني كردند که انقلاب اكتوبر 1917و انقلاب بخارا در 1924و جنبش‌هاي محلي قيام باسماچيان و نهضت جديدي‌ها و پان تركيست‌ها در دوران پاياني اميران این سلسله جان گرفتند.(پروفیسور رهین، تار نمای خاوران پنجشنبه 20 میران 1388)

120-5-3.پطر کبیر خواب هندوستان را می بیند:

قابل یاد آوری میدانیم که انديشه ورود روسها به ماوراءالنهر یا فرارود در دوران حكومت پطر كبير(1689-1725م.) ايجاد شد. زماني كه پطر تصميم گرفت از طريق اين منطقه به سوي هندوستان راه باز كند. از طرف ديگر حمله‌هاي كوچ‌نشينان به روسيه و ربودن روسها و فروششان به عنوان غلام در خيوه، عزم روسيه را در 1839 بر تسلط بر منطقه جزم كرد. چنانچه روسها در دوران حكومت خاندان منغيت به خيوه لشكر كشيدند ولی شكست خورد ند. در سال‌هاي 1853- 1856 در جنگ كريمه از متحدين(انگلستان، فرانسه و عثماني) شكست خوردند و به دنبال آن براي جبران اعتبار از دست رفته خود و برای بدست آوردن اقتدار سياسي و اقتصادي، نفوذ خود را در تمام خانات ماوراءالنهر جهت تأثير گذاری بر سياست عمومي انگلستان گسترش دادند و به اين ترتيب بود كه پايگاه استيلاي روسيه در ماوراءالنهر قایم گردید.

120-5-4.تحت الحمایگی فرا رود (پاردرریا)از سوی روسها

درابتدا اين استيلا به صورت تحت‌الحمايگي بود و خانات به صورت مستقل اداره مي‌شدند و نخبگان محلي داراي استقلال بودند و عدم وجود شورش نسبتاً جدي در قلمرو تركستان روسيه تا 1917 و قبل از عهد كمونيسم دقيقاً تائيد همين مسأله است. در کتاب "اسلام و نهضت های اسلامی" آمده است: «درواقع آسياي مركزي قرن 19 و20 از جانب چهارقدرت اداره مي‌شد كه سه تاي آنها دولت‌هاي محلي و چهارمي روسيۀ تزاري بود. از جمله دولت‌هاي محلي كه رسماً كشوري مستقل، ولي دراصل وابسته بر روسيه بودند خان‌نشين‌هاي خيوه و خوقند و امير بخارا بود و هم زمان قسمتي از سرزمين‌هاي آسياي مركزي تحت عنوان استان تركستان مستقيماً از سوي دولت مركزي روسيه اداره مي‌شد.»

120-5-5.زمین سوزی و فرهنگ ستیزی  شوروی ها در فرا رود

پس از تسلط کامل روس‌ها بر فرارود، حيثيت ديني و ملي مردم مسلمان ماوراء النهرزیر پا گردید. فاجعۀ ديگري كه سلطۀ شوروي بر مردم ماوراءالنهر وارد كرد، ويران كردن مدارس و مساجد، سوختاندن كتاب‌هاي قديمي و به ورطۀ بي‌مذهبي و بي‌سنتي‌كشيدن جامعه بود. شمار زيادي از دانشمندان و مدرسان و علماي ديني در كنج زندان‌هاي استالين و تبعيدگاه های سخت سيبري و روستاهاي دوردست تحت فشار نودولتان سرخ نابود شدند. تا اينكه در آغاز عصر20 يعني در سال 1924 تقسيم‌بندي مرزها به دست بلشويك‌ها صورت گرفت وتا حدودی حكومت 70 ساله كمونيست‌ها در منطقه تغيير يافت و حوزه بندی جغرافیایی منطقه به خواست روس ها شکل گرفت.در این میان تاجیک ها بیشترین ضربه را از نفوذ آنها در منطقه متحمّل شدند. از ميان برداشتن الفباي فارسي در 1921 و تبديل آن به لاتين و بعد در 1949 به كريليك(سریلیک) و جدايي آنها از سرزمين‌هاي تاريخيشان چون سمرقند و بخارا و فرغانه از جمله این ضربات بود.[رهین ، همان]

120-5-5.حرکت  کمونستهای شوروی زمینه  فعالیتهای سیاسی پان ترکیزم و جدیدی ها و ... را بار  می  آورد

باین معنی که در اكتوبر 1917 انقلاب سوسياليستي روسیه پایان سلطنت مطلقۀ خاندان رومانف و تغییر حکومت از فردگرایی به سوسیالیستی و سقوط نظام پادشاهی در روسیه بود که زمان دگرگوني‌هاي بزرگي در روزگار مردم ماوراءالنهر به حساب می آید. مردم ماورا النهر كه از یک سو توسط ثروتمندان و حاكمان و ملاهاي محلي وازسوی دیگر از جانب استثمارگران مستملكه دار و حكومت داران پادشاهي روسيه ظلم مي‌ديدند، همه قيام نموده، طالب آزادي شدند، اما امیربخارا که اصلاحات را منافی قدرت خود می دانست به سرکوب ترقی پروران و جدیدیان پرداخت وبر دستگيري، تبعید و كشتار روشنفکران افزود، اما این اعمال انسان دشمنانه اوشان زمینه را برای رشد و توسعه انقلاب اكتوبر 1917، انقلاب بخاراییان در 1924و جنبش‌هاي محلي قيام باسماچيان و نهضت جديدي‌ها و پان تركيست‌ها فراهم آورد.[رهین ، همان]

120-5-6.تاجیکان فرارود  از استیلای تزاریها تا فرو پاشی شورویها

  1. پان تركيست‌ها:

يكي از عمده‌ترين تحوّلات سياسي و فكري خاورميانه در آغاز قرن بيستم ظهور جريان ناسيوناليسم در سراسر منطقه بود. در اين میان سه جریان ناسيوناليستي عربی، تركی و تاجیکی، بيش از همه بر سير تحوّلات منطقه تأثير گذاشت. ويژه گي قومي جريان ناسيوناليسم عربي و تركي و تلاش آنها براي ايجاد يك دولت يكدست قومي، بحران هويت شديدي را تا پايان قرن نوزدهم درجامعۀ عثماني بوجود آورد، این باعث شد كه هر دو ناسيوناليسم قومي عربی و تركی، به تدريج جنبۀ رمانتيک به خود گیرند و تا مرزهاي افراطي ايدئولوژيکی «پان» قدم بگذارد. بدين خاطر بود كه اين دو جريان از اوايل قرن بيستم به بعد گونه‌هاي افراطي ناسيوناليسم پان عربي و پان تركي را به خود گرفت و براي يكپارچه شدن سرزمين‌هاي پراگنده‌ که به گمان آنها نشان از رگه‌هاي قومي آنها داشت تلاش شد. ظهور پان تركيسم از نيمۀ دوم قرن 19 تا پايان قرن 20 ادامه داشت.

این مسأله در ماوراءالنهر علیه تاجیکان بشدت به کار میرفت ودر تاشكند و سمرقند و بخاراگروهي از سياستمداران و نويسنده گان شوونست در سالهای 1917و1918 به سركوب انديشه و انگيزه‌هاي استقلال‌طلبان تاجيك پرداختند. اين دسته ازپان‌تركيست ها دست‌پروردگان مكاتب عثماني محسوب می شدند که با انتشار مقالاتي در نشريات گوناگون مي‌كوشيدند تا اثبات كنند كه در سراسر آسياي مرکزی به غير از بدخشان و وادي بالاآب زرافشان مردمي به نام تاجيك وجود ندارد و اگر هم عده‌ فارسي زبان در سمرقند و بخارا پيدا میشوند در اصل از ترك‌هايي هستند كه زير نفوذ تمدن خراسانی، زبان و مليت خود را گم كرده‌ اند و بايد به اصل و نسب تركي خود بازگردند. اين حركت از روندهاي اثرگذار فرهنگي و سياسي آغاز قرن 20 آسياي مركزي بود و تأثير آن بر روشنفكران و جديدیان اصلاح طلب تا بدان جا پیش رفت كه بسياري از كساني راكه دارای هویت تاجيكی و زبان فارسي بودند تحت تأثير قرار داد و آنان نیزدرکوتاه مدت پايگاه و جايگاه زبان و فرهنگ ملي خود را انكار كردند. از جملۀ این روشنفکران می توان به عبدالرؤف فطرت، فيض‌ اف... خواجه یف وعبدالقادر محي‌الدين اف اشاره کرد. صدرالدین عيني درکتاب «مختصر ترجمه حال خودم» وقتي از واقعه بخاراي 1917 حكايت مي‌كند مي‌نویسد: «بعد از ريوالوتسيه فوريه در سر حركت اصلاحات طلبي مثل فطرت و عثمان خواجه جديدیاني گذشتند كه آنها در تركيه خوانده آمده، تشويقات پان تركيستي مي‌كردند. آنها نه تنها در بين خود، بلكه به مردم شهر بخارا هم كه بيشترین آنها زبان اوزبكي را نمي‌دانستند، با زبان تورکی عثمانی گپ مي‌زدند.» او براي پاسخ‌گويي به اين گروه كتاب «نمونه ادبيات تاجيك» و در 1924 در روزنامة آواز تاجيك رمان «آدينه» و در ديگر مجلات مقالاتي با عنوان قوم تاجيك و روزنامه، دربارۀ مكتب و معارف تاجيك، تاجيكان كوهستان، قابليت تشكيلاتي در تاجيكان، كارتاجيكستان گل كردني است و... را به چاپ رساند. با چاپ كتاب نمونه ادبيات تاجيك، اين گروه با راه اندازی غوغايي ساختگی برپا کردند و در1930 كتاب را ضد انقلاب معرفي و مانع توزیع آن شده و آنرا آتش زدند. اثرات این حرکتهای فرهنگ و زبان ستیزانه پان ترکیستها بالای تاجیکان تازیاد وقت باقی ماند، اما دیری نپائید و از بین رفت.(رهین ، همان)

  1. قيام باسماچيان:

باسماچي(ازمصدرBasmach) واژۀ تركي به معناي مهاجم و راهزن و چپاولگراست و در اصطلاح فارسي عيار خوانده مي‌شود. باسماچيان گروه مسلحي به نماينده گي ازمردم تركمنستان، باشقيرستان و شبه جزيرۀكريمه بودند که بر ضد حكومت روسيه تزاري برخاستند. این گروه در1918با چهره ملي ـ مذهبي ظاهر شدند و بسمه چی لقبي بود كه از طرف حاکمان روسیه تزاری به مخالفان نظام جديد داده شد. اين اصطلاح از طرف روس‌ها به منظور تحقير و سركوب مجموعه نيروهايي كه در مقابل پيشروي بلشويك‌ها درآسياي مركزي مقاومت مي‌كردند به كار برده میشد و بعدها بر بسياري از حركت‌هاي مسلحانۀ سياسي ديگر نيز اطلاق شد. ازآنجا كه در ميان باسماچيان عده‌ راهزن نيز با مردم پيوسته بودند و بعضاً دست به چپاول اموال مردم می زدند، لذا كل قيام‌گران مورد تحقير قرار گرفتند. چنانچه بعضی ها جنگ‌هاي نيروهاي شوروي با باسماچيان را نزاع كمونيسم با ضدكمونيسم و برخي مبارزه روس‌ها با مسلمانان مي‌دانند. باسماچي‌ها مجموعه‌ يك دست و هماهنگ نبودند و طيف وسيعي از نيروهاي مختلفي را كه با انگيزه‌هاي متفاوت در مقابل بلشويك‌ها ايستادگي مي‌كردند شامل مي‌شد. تأثيرات تاريخي اين جنبش در فرهنگ و روحيۀ اجتماعي امروز برخی از مردم ماوراءالنهر و دردوران جنگ های داخلي بارز ودرواقع نوعي الگوبرداري ازجنبش آنان نزد مردم میهن دوست فرارود بحساب می آید.[همان مأخد]

  1. انقلاب بخارا:

پس از انقلاب اکتبر 1917 ورود علنی و رسمی بلشويك‌ها به فرا رود آغاز گشت. این ورود توسط عناصر داخلي همراهي شد. بلشویکها در 1918 به بخارا حمله كردند و درسرحد افغانستان به دست بخارائيان شکست خوردند. روس ها پس از این شکست در 1920 دوباره وارد بخارا شدند. این بار موفق شدند و آن را تصرف كردند. امير سيد عالم خان بخارا را ترک کرد و به افغانستان گريخت، ارتش سرخ از فرصت استفاده كرده به قتل و غارت مردم بخارا پرداخت. مردم بخارا که از ظلم وستم بلشویکها به ستوه آمده بودند قيام كردند و انقلاب درگرفت و به دنبال آن حكومت موقت جمهوری بخارا تشكيل شد و در نتیجه بخارا به اوزبكستان پيوست و خاندان امير تبعيد شدند. درسال1924م بخارا رسماً از طرف روسها جزء قلمرو اوزبکستان شوروی ساخته شد و پان‌تركيست‌ها بر سر قدرت آمدند. در این مرحله زبان تدریس درمكتب‌ها نخست به تركي عثماني، سپس به اوزبكي گردانده شد. زبان اوزبكي جاي زبان فارسی تاجيكي را گرفت و تاجيكان از نشريات و چاپ كتب درسي فارسی تاجیکی محروم و حتي از نظر شناسنامه نيز ناديده گرفته شدند. بدین ترتیب انقلابات ماوراءالنهر در کل به ضررتاجیکان که وارثان واقعی این سرزمین اند تمام شد.[هماخذ]

120-5-7.نتایج منفی استعمار کمونستی

پس از استقرار حكومت كمونيستي در منطقه و با توجه به ايدئولوژي خاص آنان كه اساساً با مذهب مخالف و به بي‌خدايي در نظام عالم معتقد بودند، هزاران مسجد و مدرسه مذهبي بسته و بعضاً به انبار تبديل و حتي تخريب شد. اگرچه در بحبوحۀ انقلاب اكتوبر، لنين جهت حمايت‌هاي قومي و مذهبي در 15 نوامبر 1917 فرماني صادر كردكه در آن آزادي مذهب تضمين شده بود، ولي به تدريج اين تضمين ناديده گرفته شد و مبارزه با دين آغاز شد. هراس روس‌ها از آن بود كه با پيروزي اسلام در منطقه، جنبش اسلامي ضمن سرايت به ديگر كشورهاي آسياي مركزي، حتي در برابر مرزهاي فدراسيون روسيه توقف نكند. سركوب بي‌رحمانه مسلمانان، به ويژه در زمان استالين در دهه1930 و پيش از آن در دهه1920 و انهدام بخش‌هايي از برج امير بخارا در نزديكي شهر دوشنبه و تخريب كامل شهر بزرگ خجند به دست ارتش سرخ از جمله دلايل، هراس اتحاد شوروي از نفوذ اسلام در اين منطقه بود.

120-5-8. تأسیس واحد  های جدید سیاسی در منطقه توسط شوروی ها 2.

حوزه بندی نهایی جغرافیای منطقۀ فرا رود از سال 1936ـ1924 همسو با خواست سیاست جدید استعمار شوروی شکل گرفت و آغاز تأسیس هر کدام از پنج جمهوری اوزبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان در سال 1924 با نام جمهوری به صورت مستقل مانند اوزبکستان و ترکمنستان و یا به صورت خودمختاردر محدودۀ اوزبکستان شوروی مانند تاجیکستان(در ترکیب اوزبکستان) و قزاقستان و قرقیزستان(در ترکیب شوروی) اتفاق افتاد. هر کدام از سه جمهوری های خودمختار در حدود 10 سال بعد نقشۀ نهایی خود را تثبیت کرده و از جمهوری خودمختار به سطح جمهوری متحد شوروی ارتقاء یافتند.

پس ازمرگ استالین و سقوط استبداد استاليني و مرگ استالين در 1953 ملت‌هاي شوروي به احياي سنت‌هاي والاي خويش اهتمام ورزيدند. در 1956 خروشچف بر مسند حكومت نشست. او با انتقاد از استالين پرده از اسرار ديكتاتوري نظام برداشت و به اهل قلم آزادي نسبي اعطاء کرد. گورباچف آخرين رهبر حزب كمونيست از 1985 روند آزادي بيان و بازسازي را با نيت ترميم جامعه گسترش داد. وي بحران شديد جامعۀ سوسياليستي را كه به علت تك حزبي بودن بيش از پيش رشد كرده بود دريافت. اهل قلم در پي آن به بيان نقايص جامعه پرداختند و به دنبال آن فروپاشی شوروی اتفاق افتاد.جمهوری ها در سازمان ملل به رسمیت شناخته شدند و نهایتاً تمامی آنها در سال 1991 به صورت کشورهای مستقل اعلام استقلال گردیدند.[همان رهین]

  1. تاجیکان پس از استقلال:

فروپاشي شوروي سرآغاز تغييرات وسيعي در نظام بين‌الملل شد. گسترۀ اين اتفاق شامل تغييرات جغرافيايي و سياسي وظهور بحران‌هاي جديد بود. يكي از نمونه‌هاي آثار اين فروپاشي شروع جنگ داخلي پس از استقلال 1991 در کشوری مثل تاجیکستان بود. اين جنگ از جمله جنگ‌هاي خونين داخلي در اواخر قرن 20 و آستانۀ قرن 21 بودكه دامنۀ وسيع خشونت و تخريب گستردۀ آن تاكنون مشهود است. درگيري‌هاي داخلي به دليل اختلافات سياسي كمونيست‌ها و اتحاد مخالفان (مركب از اسلام‌گرايان و دموكرات‌ها) و رقابت‌هاي قومي و محل‌گرايي شروع شد و با دخالت عوامل خارجي گسترش يافت. پنج سال جنگ داخلي از 97-1992 19 ادامه یافت و موجب كشته‌شدن بيش از 50 هزار و آوارگي بيش از يك ميليون نفر از مردم این منطقه گرديدکه نهایتاً با دخالت کشورهای منطقه به صلح انجامید. استفاده از زبان و ادبیات فارسی دریک قرن اخیر فقط در دو جمهوری تاجیکستان واوزبکستان و بسیار محدود در جنوب قزاقستان(اسپیجاب) رواج داشت. دریغا که مرکز و خاستگاه اصلی زبان و ادب فارسی دراوزبکستان رونق خود را از دست داده رفت.

چنانکه گفته آمدیم، با گسترش انقلاب بلشویکی 1917 روسیه بر فرارود، سقوط امارت بخارا و فرار سید عالم خان امیر بخارا و روی کار آمدن جمهوری سوسیالستی بخارا، پان ترکیزم موقعیت مناسبی یافت تا اداره امور جمهوری بخارا را در دست گیرد و ایده های خودرا با استفاده ماهرانه از بلشویکها در عمل پیاده کند. نخستین حرکت حکومت بخارا بستن مکتبهای زبان فارسی بود. گویا نخستین فشارترکان نفی موجودیت تاجیکان در فرارود و به حاشیه راندن زبان فارسی بود که منجــــــــر به واکنش روشنفکران تاجیک گردید. تاجیکان مبارزه پیگیر وسخت را برای تثبیت هویت ملی خود به پیش گرفتند. سر انجام جمهــــــــــــوری تاجیکستان در پی مبارزات پیگـــــیرو سرسخت مردم تاجیک در1929 درقلمرو بخارای شـــــرقی در چهارچوب اتحاد شـــوروی بدون داشتن شهر بزرگی تشکیل شد. تشکیل تاجیکستان از یکــــسو گامی به پیش بود، اما از سوی دیگر از دست دادن سر زمین های تاریخی سمر قند و بخارا که در آن تاجیکان قرنها بود وباش داشتند و اکثریت ساکنان آنرا تشکیل میدادند، حرکتی بود که نه تنها احساسات ملی تاجیکها را جریحه دار ساخت بلکه تأثیر منفی بر روند شکل گیری دولت – ملت در تاجیکستان گذاشت.

گفتنی است، آنچه امروز بنام تاجیکستان می شناسیم در آن روزگاران تحت نام "بخارای شرقی" یکی از اجزای لایتجزای امارت بخارا محسوب میشد و توسط سالاران عشیره منغیت تحت الحمایه امپراتوری روسیه تزاری، اداره میگردید. در آن زمان امرای برجسته امارت را تزاران روس از میان سران مختلف عشایر ترک تعیین میکردند و امور اداری از قبیل خدمت نظام، اخذ مالیات و اجر و زجر رعایا تحت نظارت آنها انجام میگرفت.

قابل یاد آوری است که زندگی در بخارای امیری بسیار دشوار و گاه جانکاه بود. بغییر از خویشاوندان امیر و علمای دین که امیر در پیشبرد برنامه های خود به آنها احتیاج داشت، برای دیگران سخت و تحمل ناپذیر بود. مردم بخارا حتی برمال و جان خود حاکم نبودند و اموال و املاک و حتی اطفال شان دائم تحت بررسی دقیق قوشبیگی قرار میگرفتند. پسران خوشروی و دخترکان زیبای رعایا اجباراً پیکش (ساغر گردان)امیر میگشتند و پس از مدت زمانی از دستگاه رؤسای قوم ویا از خانه های پیشخدمتان نزدیک امیر سر در می آوردند. علاوه بر این در بخارای امیران از علوم و فنون و هنر بمعنی واقعی خبری نبود و کسانی مثل احمد دانش که بنا به حس کنجکاوی ذاتی به چنین جرگه ها وارد میشدند، مورد توبیخ سخت قرار میگرفتند و در طی مدت کوتاهی اخراج ویا نابود میگردیدند.

امیران و علمای بخارا در آغاز قرن بیستم از این میترسیدند که تعلیم و تربیت جدیدی که تاتارها و روسها به بخارا وارد میکردند بر پایه اسلام استوار نبود و میتوانست شالوده حکومت آنها را از بیخ متزلزل سازد. امیر از خود می پرسید که آیا معلمان و نو آموزان مکتبهای نو به حکومتی که برمبنای "شاه سایه خداست" و "رعایا باید بی پرسش فرامین امیر را اجراء کنند" وقعی خواهند گذاشت؟ اگر وقعی نگذارند، هم امیر و هم علمای بخارا می دانستند که دست دودمان منغیت برای ابد از تاج و تخت بخـــــارا کوتاه میگردد. ازاین رو امیر نسبت به تمام کسانی که با علوم جدید و بافرهنگ روسیه سر وکار داشتند سؤ ظن شدید پیدا میکرد و در فرصت مناسب آنهارا نابود می ساخت.(رهین)

جنبش ملی در بخارای شرقی در اوایل قرن بیستم بوسیله تاتارها که از چندی پیش به تعلیم و تربیت مردم خود پرداخته بودند آغاز گردید. چندی نگذشت که تاتارها جهت توسعه دامنه فعالیتهای فرهنگی خود تاجیکان را نیز در جرگه های افکار و اعمال خود وارد ساختند و در بوجود آوردن مدارس نو به آنها یاری رسانیدند. تاجیکان پس از فراگرفتن اصول ابتدایی تعلیم و تربیت نوین، شاگردان زبده خودرا به خارج فرستادند و امور فرهنگی و اجتماعی خودرا بقدر کافی وسعت دادند. جدال بین امیر و پیشروان تعلیم و تربیت بخارا وقتی شروع شد که خواسته های اجتماعی و سیاسی جوانان تحصیلکرده که از خارج برمیگشتند با امکاناتی که امیر، علما و اکثریت مردم بخارا، در اختیار آنها قرار میدادند، سازگاری نکرد. ازآن گذشته این جوانان هنوز برامیال خود مسلط نبودند. یک عده خواهان تغییرات در معارف بودند و خودرا "جدیدی" می نامیدند و عده دیگر خواهان تغییر رژیم و سرنگون کردن سلطنت دودمان منغیت بودند و خودرا "جوان بخاراییان" می نامیدند. ورود "جدیدیها" و "جوان بخاراییان" در عرصه تعلیم و تربیت و سیاست بخارا اوضاع آرام امارت را پیچیده و خود بخارا را به میدان تبادل افکار و نفوذ فرهنگ و سیاست بیگانه مبدل گردانیده بود. این اعمال و افکار نا آشنا عرصه را بر امیر و علمای بخارا تنگتر ساخت و مجبور گردید تا راه حلی جستجو نماید.

امیر در ابتدا نجات خودرا در یکی وبعد دردیگری از این حرکتهامیدید. ولی عاقبت باین نتیجه رسید که تنها راه نجات وی در یک برخورد قاطعانه بین علمای بخارا و اصلاح طلبان میباشد. لهذا در سالهای اخیرامارت به علمای بخارا یاری رسانید تا آنها "جدیدیها" و "جوان بخاراییان" را از میان بردارند. ولی این عمل میسر نشد و علما نتوانستند از عهده قلع و قمع نوآوران برآیند. برعکس جور وستم امیر و علما بر جوانان راه را برای دخول لشکر بلشویک به بخارای شریف باز کرد. لشکر بلشویک پس از ورود به بخارا جوانانی را که هنوز قربانی اعمال زشت امیر و علما نشده بودند نجـــــات داد و چندی نگذشت، همین جوانان فرمانبردار، دربطن سرزمین تاجیکان، کشوری بنام اوزبکستان تأسیس کردند.

اهالی مسلمان آسیای میانه از سالهای آخر جنگ جهانی اول با تزار بر سر اجحافات دولت روس، مخصوصاً در خصوص فرستادن جوانان در پشت جبهه، درگیریهایی داشتند. این درگیریها در سال 1916 دامنه پیدا کرد وباعث خونریزی بسیاری گردید. بلشویکها بعد از دردست گرفتن امور بخارا همان رویه تزار را ادامه دادند وبا مسلمانان از درجنگ مسلحانه پیش آمدند. این جنگ و جدال که دنباله جنگ و جدال مسلمانان آسیای میانه با تزار روس بود کم کم بنام جنگ باسماچی گری مشهور گردید و تا سالهای 1922 – 1923 ادامه پیدا کرد. باسمچیها مسلمانانی بودند که میخواستند طنطنه های ملی و رسوم نیاکان خودرا حفظ و خارجیان را از تصاحب اموال و دارایی خودها باز دارند. دولت شوروی که نفع خودرا در تصاحب ذخایر گوناگون منطقه می دید، مانند تزار، تاجیکان را توسط حامیان قابل اعتماد خود، یعنی اوزبکها، سرکوب می ساخت و زمام امور بخارا را بدست پر قدرت ژنرالها و حاکمان پرقدرت خود سپرد.

پس از پایان جنگ باسمچی گری بسیاری از قوای شوروی از منطقه خارج شد ولی خروج آنها از خاک بخارا شرقی نه تنها در زندگی تاجیکان هیچگونه بهبودی بوجود نیاورد، بلکه آنها را با مسأله دشوارتری روبرو ساخت. سردمداران شوروی که از مقاومت و مخالفت تاجیکان در بحبوحه جنگهای باسمچی گری واقف بودند اقوام اوزبک را در غضب مال و جان تاجیکان آزاد گذاشتند. اوزبکان با رویای تأسیس ترکستان بزرگ، تاجیکان را تحت شکنجه های جسمی و روحی رقتباری قراردادند. بطوری که تاجیکان برای حصول فراغت و زندگی آسوده یکی از دو راه را باید انتخاب میکردند. یا که در مدارک شان خودرا "اوزبک" می نوشتند. اینکار، راه را برای ورود خودشان و خانواده های شان به مشاغل و مدارس در اوزبکستان هموار میساخت. ویا از سمرقند وبخارا کوچ کرده به ده کوچک دوشنبه، متوطن شده، مرکز فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خودرا می ساختند. درد مرهم ناپذیرتاجیکان تا امروز همین تحمل اجباری هویت اوزبک از یکطرف وکوچ اجباری به نواحی دهکده کوهستانی دوشنبه از جانب دیگر میباشد.

وقتی لینن و استالین از جدال با باسماچیان فارغ شدند وبا کمک ترکهای نواحی آنجا ایشانرا مطیع دولت شوروی ساختند، بمطالعه قدرت روز افزون ترکها و حل مسأله پان ترکیزم پرداختند. نتیجه مطالعات آنها نشان داد که پان ترکیزم در دامن دولت سوسیالیتی رشد صعودی دارد و تدریجاً میتواند به یک اتحاد بزرگ و نیرومند تبدیل گردد. ازآن گذشته آنها به این نتیجه رسیدند که پان ترکیزم بزودی خواهد توانست در مقابل سوسیالیزم قد علم کند و از پیشرفت جهانی سوسیالیزم بکاهد ویا از پیشرفت آن جلوگیری نماید. بنابرآن در طی سالهای 1923 و 1924 قانون تقسیمات مرزی را در امور سیاسی نواحی وارد وبه کمک کمیسیون های متعدد و ارعاب اهالی، ملت یک پارچه مسلمان و اکثراً ترکهای ترکستان را به چند جمهوری نسبتاً کوچک تقسیم و آنهارا جهت اداره امور به فرماندهان شناخته شده سوسیالستی و روئسای سر سپرده قبیلوی تحویل دادند. این فرماندهان درمقابل مردمانیکه در جنگهای باسماچی گری به شورویها برخوردهای بی رحمانه کرده بودند، با بی تفاوتی و کارشکنی رفتار کردند. بطورمثال ترکمنان آن روزگار بدون هیچگونه دردسری صاحب دولت و قدرت شدند و حال آنکه به تاجیکان حتی اجازه داده نمیشد تا در جلسات مرزبندی مربوط به خودشان شرکت کنند.

بیدادگری و بی تفاوتیهای شوروی ها نسبت به اهالی آسیای میانه بطور اخص با تاجیکان باین معنی نبود که روسها تاجیکان را به دست فراموشی سپرده بودند. برعکس در دهه اول سلطه شوروی تاجیکستان مانند سایر مناطق حاصلخیز و معدن خیز آسیای میانه، از هرنگاه مورد مطالعه دقیق دانشمندان شوروی قرار گرفت. در حقیقت مطالعات آنها از خود تاجیکان شروع شد. آنها پس از شناسایی کلیه مردم تاجیک به کسانی که حاضر به تغییر هویت تاجیکی خود می شدند اجازه می دادند تا در شهرهای سمرقند و بخارا که اکنون جزء جمهوری اوزبکستان بحساب می آمدند بمانند و بکارهای مهم دولتی مشغول گردند. کسانی که حاضر به تغییر هویت تاجیکی خود نمی شدند ولی حاضر به قبول سوسیالیزم وآشنایی بازبان وفرهنگ روس بودند به دهکده دوشنبه، مرکز تا جیکستان کنونی فرستاده می شدند تا در تحت نظارت شوروی های اکثراً اروپایی در مزارع و کارخانه ها بکار مشغول گردند. و اما کسانی که حاضر به ترک اســــلام، قبول سوسیالیزم ویادگیری زبان و فرهنگ روس نمی شدند، املاک و دارایی آنها گرفته میشد و خودشان نیز از مقر زندگی شان کشیده میشدند. این اشخاص اکثراً در وخش و قرقان تپه و درواز سکنی میگزیدند و زندگی شان با زندگی تاجیکان طرفدار روسها فرق کلی پیدا میکرد.

به هرحال تقسیم بندی مرزها در آسیای میانه از هرجهت به ضرر تاجیکان انجام یافت وازهمان سالهای1923و1924 تاسالهای1960و1970 نفوس تاجیکان توسط اوزبکهاو تاجیکان بلی گوی و بی احساس، کم نشان داده میشد و تعداد کثیرتاجیکان ملیت خود را به اجبار در شناسانامه های شان اوزبک می نوشتند. سیاست تغییر ملیت و پیروی از روند بلشویکی باعث میشد که تعداد مجموعی نفوس تاجیکان در سرشماری ملیتی و زبانی روسان در سطح نازل تعداد قرار گیرد و معیارهای تأسیس جمهوریت را که یک ملیون سکنه در یک جغرافیای معین تعیین گردیده بود، تکمیل نکند. معیارهای تأسیس جمهوریت ها یکی حدود جغرافیایی بیشتر از یک ملیون انسان بود، دیگری باید نام جمهوریت از نام مردمی برگزیده میشد که درآن حدود جغرافیایی اکثریت داشتند. ونیزدراین حدود جغرافیایی یک مرکز سیاسی و صنعتی و فرهنگی بزرگ وجود میداشت وبا یکی از دولتهای خارجی همسایه میبود.

درجلسه چهارم جون 1924 وقتیکه گفتگوها درباره ضرورت تأسیس جمهوریتهای اوزبکستان، ترکمنستان و قزاقستان بآخر رسید، در ختم جلسه عثمان خان ایشان خواجه یوف از رئیس کمیسیون پرسید که چرا در کار کمیسیون تاجیکها اشتراک ندارند؟ چرا کمیسیون فرعی تاجیک تشکیل نشده است؟ سخنگوی جلسه رحیم بایوف که تاجیک تبار بود و در روند بلشویکی در آمده بود جواب داد که " ما در اولین جلسه خود سه کمیسیون فرعی تأسیس کرده بودیم. بعداً رئیس جلسه عبدالله رحیم بایوف که اوهم تاجیک تبار بود، میگوید موضوع روشن است بهتر است به موضوع دیگر بپردازیم. سلیم ایوبزاد در کتاب تاجیکان در قرن بیستم می آورد که: اگر عبدالله رحیم بایوف و فیض الله خواجه یوف که هردو از تاجیکان روند بلشویکی بودند میخواستند مسأله تاجیکان را جدی تر گیرند، میتوانستد بر نتایج تصمیم گیری کمیسیون تأسیس جمهوریت ها تأثــیر گذار باشند. اما ایشان نه تنها سکوت کردند بلکه به آنهائیکه مسأله تاجیکانرا مطرح میکردند حمله ور میشدند.

به رویت یک سند دیگر باری بأثر تلاش و پیگیری خسته گی ناپذیر رهبران ملی تاجیکان، در کمیسیون تقسیم بندی ملی مرزها در آسیای میانه تشکیل ولایت خودمختار تاجیکان بررسی گردید و شهرهای قدیمی تاجیک نشین ملکیت جمهوری های آسیای میانه از جمله تاجیکستان قلمداد شد. ولی وقتی موضوع منصوبیت بخارا و سمرقند بحیث سرزمینهای تاجیک نشین مطرح میشد، اوزبکان از قدرت و صلاحیت کار میگرفتند و در کار کمیسیونهای فرعی مانع ایجاد میکردند و جلو بحث در باره سمر قند وبخارا را میگرفتند. اکادمیسین رحیم ماسوف میگوید: " اوزبکها در رابطه با مسأله بخارا و سمرقند بهانه میگرفتند و میگفتند که در اطراف این شهرها قبیله های ترکاتبار زندگی دارند. ایشان با استفاده از تز لینن که شهرها باید با تکیه گاه اقتصادی خود در روستاها رابطه نزدیک داشته باشند، این شهرها را به تاجیکها ندادند. در پی این تصمیم، نامه اعتراضی نصرالله مخثوم و شیرین شاه شاه تیمور عنوانی استالین و کمیته مرکزی حزب کمونست روسیه، موضوع تقسیم مرزی جنب و جوش جدیدی بخود گرفت و در کمیسیون مرزبندی ملی نه تنها تاجیکان بلکه طرفداران ایشان از آسیای میانه نیز به حرکت آمدند و در جستجوی راههای معقول وعادلانه برای حل مشکل مرزبندی کشورهای آسیای میانه گردیدند.

عبدالله غفوراوف مؤرخ تاجیک میگوید: " درششم سپتامبر 1924 لایحه تقسیم بندی ملی مرزی آماده شد ودرآن جمهوری تاجیکستان عمدتاً قسمتهای کوهستانی بخارای شرقی گنجانده شده بود. با ملاحظه محتوای لایحه نصرالله مخثوم اعتراض خود راعلیه لایحه بلند کرد و تأکید کرد که لایحه مخالف منافع ملی تاجیکان میباشد. او نامه شکوه آمیزی به استالین فرستاد و اورا از محتوای لایحه آگاهی داد. در پی این نامه کمیسیون فرعی تاجیکان تأسیس گردید و پی آمدهای منفی لایحه مرزبندی ملی را جمعبندی کرد. با این حرکت ملی رهبران تاجیکان مبارزه برحق تاجیکان برای منافع ملی شانرا وارد مرحله جدیدی کردند و عبدالرحیم حاجی بایوف و چـــنار اماموف دراین عرصه نقش فعالی داشتند." (رهین)

بالاخره موضوع تقسیمات رسمی مرزهای آسیای میانه در 27 اکتوبر 1924 بپایان رسید و تاجیکان مالک جمهوری خودمختار خود به بهای از دست دادن شهرهای قدیمی خود چون بخارا، سمرقند، مرو، ترمز، قرشی، قوقند، اندیجان، و وادی های سرخان دریا، فرغانه، شهر سبز و غیره، گردیدند. تاجیکان در طول تاریخ صدها شهر اعمار کردند، ولی اکنون یک شهر هم نداشتند تا به عنوان پایتخت خود اعلان کنند." اما بعد از فروپاشی اتحادشوروی در سال 1991 جمهوری مستقل تاجیکستان پای گرفت و آغاز تحولات چشمگیری در تاجیکستان با طرح مسایل ملی و فرهنگی آغاز گردید. روشنفکران تاجیک با اعلان فضای باز سیاسی در پایان سال 1988 مسأله جایگزینی زبان فارسی را بجای زبان روسی مطرح کردند و بر هویت ملی تاجیکی تأکید ورزیدند.

  1. فرهنگ وزبان تاجیکان

120-5-9.فــرارود یاپـاردریــا:

حضور جوانان تاجیک در افغانستان در سالهای شصت وهفتاد برای اهل مطبوعات تاجیکستان، نویسندگان، کارمندان علمی و غیره مانند مکتبی نقش مهم بازی کرد. تأثیر فارسی افغانستان به آهستگی توانست زبان روشنفکران تاجیک را روان وسلیس گرداند و کم کم راه زبان اصلاح شده را به مطبوعات تاجیکستان بازکند.

در بعد فرهنگی، هرچند بعد از متلاشی شدن امپراتوری بزرگ سامانیان، تا زمان انقلاب بلشویکیها، دربخـــارا بارها سلاله های ترک و مغول و اوزبیک حکمرانی کردند، اما زبان دولتی فارسی بود. با غلبه بلشویکها درجمهوری بخارا، اشخاصی روی کار آمدند که تحت تأثیر عقیده پان ترکیزم وبعد بزرگ منشی اوزبکیزم، زبان دولت را اول ترکی وبعد اوزبکی گردانیدند. این عمل بر وضعیت مکتب و معارف تاجیک تأثیر ناگواری بجای گذاشت. (رهین)

هفته نامه « بخارای شریف» کهنسال ترین پیک پارسی زبان در فرارود و آسیای میانه بود.این هفته نامه که در 20 حوت سال 1290 برابر با 10 مارس 1912 آغاز به کار کرده بود. پیرامون سال 1924 که شوروی، به گونه ظالمانه بزرگترین و سرافرازترین شهرهای پارسی زبان فرارود را به ترکان اوزبک سپرد، نوشت: " این عمل شورویها، از ترس و هراس شان از فرهنگ غنی و پربار تاجیکان پرده بر داشت و بیش از پیش همه گان را به گران فرهنگی این مرزها باورمند کرد." (رهین)

پس از این مرزبندی ها چه ستم هایی که بر تاجیکان در مرزهای اوزبکستان نرفت، ستم هایی که دل هر میهن دوستی را می خراشد و زخمی ژرف و درمان ناپذیر در آن به جای می گذارد.

زبان نامه « بخارای شریف» چند ماه پس از زاد روز نود و پنج سالگی اش (19 حوت 1385) دیگرزیرچاپ نرفت و اوزبکی به جای پارسی نشست. اوزبکان از دید رسانه یی و آموزش بی رحمانه برتاجیکان سخت گرفتند. بی انصافی اوزبکان به جایی رسیده بودکه اگرتاجیکی درادارات اوزبکستان وشهرهای سمرقند و بخارا در زادگاه زبان پارسی به پارسی سخن میگفت جریمه می شد.

بر پایه آگاهیهای(1996) کانون مطالعات خاورمیانه، دانشگاه هاروارد، آمارهایی ازکشور اوزبکستان نشان داده و در آن می آورد که 5% از مردم اوزبکستان تاجیک اند ولی خود تاجیکان بر این باورند که 25% تا 30% مردم اوزبکستان تاجیک اند. ازین آمار در می یابیم که اوزبکان با کم جلوه دادن شمار تاجیکان می خواستند در راه همانند سازی کشورشان، با دشواری های کمتری روبرو شوند.

نمونه دوم از بی انصافی اوزبکان اینکه، در کارتهای شناسایی و شناسنامه ها، تاجیکان اوزبکستان، اوزبک معرفی شده اند. اوزبکان با این کار خواسته اند تاجیکان را از کیستی و چیستی خود دور سازند. اگر هم تاجیکی، ازپذیرش نام«اوزبک» در شناسنامه خود روی میگشتاند، به او شناسنامه نمی دادند و روشن است که در جهان امروز هرگز نمی توان بی شناسنامه زندگی کرد. انجمن فرهنگی تاجیکان سمرقند، پیشنهاد کرده بود که همه تاجیکان اوزبکستان، کارت شناسایی خود را عوض کرده و از این پس خود را به جای اوزبک، تاجیک بنامند، اوزبکان این پیشنهاد را نپذیرفتند و این انجمن نیز از کار خود دست کشید. بسیاری از تاجیکان هنگامی که با یک بیگانه به روسی یا اوزبکی گفتگو می کنند خود را اوزبک می شناسانند، ولی اگرهمان پرسش را پارسی زبانی بکند، می گویند که تاجیک اند واز او پوزش میخواهند و میگویندکه در کارت شناسایی شان، ایشان اوزبــــک گفته شده اندکه بر پایه آن اوزبک می باشـــــند.

نمونه سوم، در سال 1992 سازماني به نام كانون ملی فرهنـــــگي تاجيـــــكان و مردم تاجيك زبــــــان، در سمرقـــــند، نامه هاي سرگشاده به سازمان ملل متحد وسفارتخانه های کشورهای باختری در تاشکند، نوشت و از سخت گیری اوزبکان گلایه کرد، در پی این نامه رهبران سازمان که بیشتر استادان دانشگاه بودند از کاربرکنار شدند و از آن پس نتوانستند به همایش سالانه جهانی تاجیکان در دوشنبه بروند.

نمونه چهارم، اوزبکان در سال 1992 بنیاد نوپای آموزش زبان پارسی تاجیکی را در سمرقند بستند.

نمونه پنجم، دانشگاه سمرقند، نخستین دانشگاهی بود که در آسیای میانه پایه گذاری شده بود. این دانشگاه تا پیش از فروپاشی شوروی به پارسی سیریلیک به دانشجویان آموزش می داد ولی پس از پیدایش کشور اوزبکستان، پارسی کنار رفت و اوزبکی به جای آن نشست.

تاجیکان اوزبکستان دریک هفته تنها 4 ساعت به زبان مادری شان برنامه رادیویی می شنیدند که جنبش پانترکیستی اوزبکان پس از فروپاشی شوروی همین 4 ساعت را هم زدود. ســـرانجام زبان نامه « بخارای شریف » هم که تا همین یک سال پیش، پارسی سیریلیک بود، اوزبکی شد.

به هر روی زبان پارسی در زادگاه خود، با دشمنانی نیرومند دست و پنجه نرم میکند. شاید اگر دیگر پارسی زبانان اندکی برای سمرقند و بخارا دل نه سوزانندو به این خاموشی دردآور پایان ندهند، دیگر همزبانان و هم فرهنگان ما در بخارای شریف و سمرقند نمی توانند « آزادانه به زبان مادری خود سخن گویند

سخن واپسین درباره « بخارای شریف » اینکه زادروز این هفته نامه در تاجیکستان «عید مطبوعات » خوانده می شود و همایش هایی برگزار می گردد و خبرنگارانی از افغانستان و ایران به این همایش ها فراخوانده می شوند، ولی در بخارای شریف زادگاه این هفته نامه جشنی نیست و حتی خبری در باره این هفته نامه کهنسال شنیده نمیشود.

اسناد نشان میدهند که در شهر بخارا تا زمان جنگ آلمانها تعداد مکتبهای تاجیکی بیشتر از صد باب بود، 13 مکتبی که در شهر بخارا وجود داشت، در اکثر آنها تدریس به زبان فارسی بود. فقط یک مکتب اوزبکی، دو مکتب روسی ویک مکتب تاتاری بود. اما مکتبهای تاجیکی از سالهای پنجاه آهسته آهسته ناپدید شدند. طبق آمار سالهای 1966 و 1967 در آستان بخارا پنجاه مکتب تاجیکی از بین رفت. تعداد مکتبها به 6 عدد رسید و در همه آنها کورسهای زبان اوزبکی داخل شد که این به تدریج زمینه را برای از بین بردن بکلی مکاتب تاجیکی فراهم می آورد. چنانچه تا سال 1980 تعداد مکتبهای تاجیکی به یازده باب رسید که سه تای آن مکتب تاجیکی و هفت تای آن هم تاجیکی – اوزبکی بود.

در چنین شرایطی، در نیمه اول سده بیستم علایمی ظاهر گردید که نشان میداد مردم تاجیک در تاجیکستان زبان خودرا نمیدانند. این حرکت طوری عیار گردیده بود که خود مردم تاجیک نمیدانستند که نا آگاهانه از تکلم زبان توانا و زیبای خود (فارسی) محروم شده میروند. مردم در این پندار بودند که زبان تاجیکی ترقی کرده، به دوره تازه ترقیات رسیده و دارای خصوصیتهای نو میشود، ساده و خلقی میشود، از تأثیر زبان روسی و استفاده از اصطلاحات و کلمات روسی زبان فارسی تاجیکی غنی و پر ذخیره گردیده، دارایی های نو زبانی به دست می آورد. ولی حقیقت چنان نبود، روزتاروز لغات و کلمات و اصطلاحات سچه و اصیل فارسی تاجیکی گرفته میشد وبجای آن کلمات زبان روسی گذاشته میشد. دستگاه تبلیغات بلشویکی حالات را چنان وانمود میکرد که گویا دارد زبان تاجیکی غنی تر شده و ذخیره لغات و اصطلاحات آن بیشتر میشوند. حالانکه وضع چنان نبود. در حقیقت انقراض زبان شروع شده بود و این روند با سرعت گسترش می یافت و تاجیکان در انقراض آن سهم فعال میگرفتند.

یک پدیده بحران آفرین برای زبان فارسی این بود که در آخرهای دهه بیستم نسل تازه یی در آسمان مطبوعات و نشرات، معارف و ادبیات تاجیک بوجود آمده بود که اکثراً نو سواد بودند، سواد کهنه سنتی را نمیدانستند و اگر میدانستند خیلی کم و ناچیز بود. ایشان آگاهانه و نا آگاهانه از زبان ادبی کلاسیک فارسی دوری می جستند. آنها گویا به زبان مردمی روآورده بودند. لاکن آنان مفهوم "زبان مردمی" را نادرست فهمیده بودند. ایشان به زبان مـردم نه از روی واژه ها و عبارت های زیبا و پرمعنای مردمی نگاه میکردند، بلکه به سخن عادی عامیانه میپرداختند. باصطلاح ایشان دُر و گوهر را از ذخیره های زبان مردم جستجو میکردند که کار دشواری بود و نو سوادان از عهده ایـن کارمهم بر آمده نمیتوانستند. برای اینکار، لازم بود که سواد خوب میداشتند تا بتوانند زبان کلاسیک و مردمی را به خوبی بدانند و بیاموزند. اما ایشان نو سوادان و نیمچه ملاها بودند، هرگز بین دُر وگوهر وخس وخاشاک فرق گذاشـته نمی توانستند. ایشان زبان فارسی رودکی را داشتند از زبان بازاری بسازندکه کلمات فارسی را با پسوند و پیشوند روسی تلفط میکردند، که به هیچ وجه نشانه های زبان عامیانه و خلقی فارسی کلاسیک در آنها دیده نمیشد. این حرکت داشت زبان فارسی تاجیکی را به بیراهه و تباهی سوق میکرد.

با توجه به این وضع بود، که محمد جان رحیمی برای باز گشت تاجیکان به زبان بومی واصیل شان، چاپ فرهنگ "تاجیکی- روسی" را روی دست گرفت. در سال 1954م "فرهنگ تاجیکی – روسی" محمد جان رحیمی و لود میلا اوسپنسکایا از چاپ برآمد که برای نگه داشت واژگان اصیل و سچه فارسی پار دریا اهمیت ویژه داشت. سالهای پنجاه با "فرهنگ زبان تاجیکی" شروع شد. در تدوین این کتاب دانشمندان با تجربه تاجیک، توره قل ذهنی، رحیم هاشم، ولادمیرکاپرانف، ودود محمودی، ابراهیم علی زاده، حسن محسن زاده، عبدالسلام دهاتی و محمد جان رحیمی با جوانان نو سواد همکاری نمودند. در آخرین تحریر آن استاد ناصرجان معصومی نیزشرکت داشته. با زحمتی که قریب بیست سال ادامه داشت، اثری بمیان آمد که از فارسی ناب نزدیک 45000 واژه را در دسترس جوانان دانشجو گذاشته بود. 33000 نسخه ازین فرهنگ چاپ شد که در ظرف یک سال نایاب گشت. پیر و جوان چون تشنگانی که به چشمه آب رسیده باشند، این کتاب را خریداری وبا حرص تمام می خواندند. مردم تشنه زبان و ادبیات بودند. میخواستند که زبان خود، ادبیات خود، تاریخ خودرا بدانند.از فرهنگ زبان تاجیکی بسی تشنگان زبان فارسی سیراب گردیدند، زبان آموختند و این کتاب را مانند گنجینه های نایاب زبان و ادب کلاسیک فارسی قدر کردند. رویهمرفته این فرهنگ ناب دردهای مردم تاجیک را مرهم گذاشت و درهای نو آموزش زبان اصیل فارسی را کشود وبرای جلو گیری از انقراض زبان فارسی تاجیکی خدمت بزرگی انجام داد که شاید در تاریخ فرهنگی فارسی زبان بی نظیر وبی سابقه بوده باشد.

آمار فروش فرهنگ تاجیکی نشان میداد که جامعه تاجیکان حال تباه زبان خود را درک کرده و سعی میکردند تا زبان خود را از ورطه نابودی نجات دهند. این هم آشکارا شده بود که مردم از نافهمی زبان خود آگاهی یافته ومیخواستند زبان خودرا احیا و دوباره سازی نمایند. درک وضع و زبان از طرف جامعه خیلی مهم بود. چون جامعه تاجیکی حساسیت احوال را فهمیده بود. برای تاجیکان امید آن پیدا شده بود که باز میتوانند زبان خودرا دوباره اصلاح کنند. فکر اصلاح زبان، تاجیکان را باین امید رسانیده بود که زبان تاجیکی دارد از ورطه نیستی بیرون میشود و مرحله بمرحله ذخایر لغات سچه و اصیل فارسی بیشتر شده میرود و این مفکوره قوت گرفته میرفت و خوش بینی در دلها افزایش می یافت که تاجیکان باز زبان شیرین و خوش آهنگ خودرا بدست می آورند.

فرهنگ زبان تاجیکی خدمت بزرگ تاریخی خودرا انجام داد. ولی این خدمت برای اصلاح وضعیت زبان تاجیکی خیلی کم بود. وضعیت زبان چنان بحرانی بود که آنرا با یکی دو لغتنامه نمیشد اصلاح کرد. فرهنگ زبان تاجیکی فقط یک قسمت واژگان زبان ادبی هزار ساله فارسی تاجیکی را در بر گرفته بود، حال آنکه برای آموختن زبان مردم، تنها واژگان کافی نبود. برای آموختن زبان نه تنها واژگان، بلکه دستور، بدیع، بیان، آئین نگارش، علم معانی وفصاحت وبلاغت و غیره نیزلازم می آمد که بایست تهیه و باختیار مردم قرار میگرفت. در حالی که تاجیکان تا هنوز بآنها دسترسی پیدا نکرده بودند.

در سالهای شصت عیسوی بعضی عوامل دیگری نیز عرض وجود کرد که کم و بیش برای انکشاف زبان مساعدت می نمود. از جمله بسیاری از جوانان تاجیک برای کار به افغانستان فرستاده شدند. بعض این جوانان دو و بعضی سه سال، برخی پنج تا شش سال در افغانستان کار کردند. و چون این تاجیکان بوطن برگشتند زبان فارسی سچه را یاد گرفته بودند. حضور جوانان تاجیک در افغانستان در سالهای شصت وهفتاد برای اهل مطبوعات تاجیکستان، نویسندگان، کارمندان علمی و غیره مانند مکتبی نقش مهم بازی کرد. تأثیر فارسی افغانستان به آهستگی توانست زبان روشنفکران تاجیک را روان وسلیس گرداند و کم کم راه زبان اصلاح شده را به مطبوعات تاجیکستان بازکند. چیزدیگریکه برای اصلاح زبان تاجیکی سودمند افتاد، ابن بود که ازدهه شصت بیشترین روزنامه های مرکزی تاجیکستان ستونی بنام "مدنیت سخن" باز کردند و منظماً مقاله هایی در باره زبان و نواقص زبان مطبوعات در آن چاپ میگردید. رادیو و تلویزیون برنامه های دایمی در باره زبان باز کردند. مقاله هائیکه چاپ می شدند، از رادیو و تلویزیون پخــش می گردیدند، اغلاط و نارسایی های زبان را به تحلیل گرفته و راه اصلاح آنها را نشان میدادند. هر چند کارمندان روزنامه ها و رادیو و تلویزیون بآن مقاله ها توجه چندان نشان نمیدادند و هر روز غلطیهای تازه در رسانه هایشان دیده میشد، ولی آن مقاله ها در جامعه تاجیکی خواننده های زیاد داشتند.

عامل دیگریکه بر وضع زبان تأثیر مثبت گذاشت، این بود که درسالهای شصت، شاعران جوان تاجیک مؤمن قناعت و لایق شیر علی وبازار صابر و چندتن دیگر رو به سوی زبان شعری سچه استادان بزرگ فارسی شعرکلاسیک آورده و آنها را سرچشمه الهام خود قرار دادند، از شعر معاصر ایران و افغانستان بهره گرفتند و کاری کردند که زبان ادبی تاجیکی اندک اندک رو به سوی اصالت سخنهای کلاسیک و مردمی گردائید. علامه بابا جان غفور اوف سال1974م در گفتگویی در باره زبان فارسی تاجیکی آشکارا سخن راند وتأکید داشت که باید زبان از چنگال نیستی رهانیده شود. برای احیای دوباره زبان فارسی تاجیکی پیشنهاد داد که زبان فارسی تاجیکی با زبان فارسی ایرانی و فارسی دری (فارسی افغانستان) نزدیک شود. چنانچه مبنی بر اندیشه نزدیک سازی زبان فارسی استاد عینی و باباجان غفور اوف بود که همین اکنون نزدیکی بین فارسی تاجیکستان، افغانستان و ایران رنگ تازه گرفته و باعث رستگاری و رشد دوباره زبان فارسی تاجیکی گردیده است.

در بخشهای شعر وشاعری دگرگونیهایی رخ داد ولی در دیگر بخشها دگرگونی ناچیز بود که نتوانست وضعیت را تغییردهد. زبان فارسی که تاجیکان از افغانستان یاد گرفتند، بکار گرفتن آنها در زبان تاجیکی مسخ شده با پیشوند و پسوندهای روسی مانند وصله و پینه نا چــــــسپان نمودار می شد. آموخته های لسانی تاجیکان از فارسی افغانستان فارسی سچه و اصیل بود ولی برای تاجیکان بیگانه شده بود. تاجیکان گاه این کلمات را در جا های نا مناسبی بکار میبردند که از بد، بدتر جلوه میکرد. چنانکه در سالهای بیست و سی، رسم چنان شده بود، که بسیاری از قلم بدستان به ویژه مترجمان روزنامه ها، رادیوها و تلویزیونها، در حالی که زبان را خوب نمی دانستند، معنای کلمات و عبارات را ندانسته از روی حدس، گمان و قرینه میــنوشتند. این عمل منفی نویسندگان باعث آن شده بود تا زبان بیش از پیش نامفهوم گردد و لغات و اصطلاحات شیرین و سچه فارسی اصالت و زیبایی خودرا ازدست دهد.

سچه و پاک سازی زبان فارسی تاجیکی از لغات روسی کار ساده و آسان نبود و هنوز هم نیست. زیرا زبان روسی مانند زبان فارسی در تاجیکستان صحبت میشود و آثار بسیاری در کتابخانه ها و مجامع علمی و اکادمیک تاجیکستان بزبان روسی وجود دارد. ونیز هر تاجیک باسواد در پهلوی زبان فارسی زبان روسی را بدرستی میداند. روی همین نفوذ عمیق لسان روسی در تاجیکستان است که در انتخاب زبان رسمی دولتی تاجیکستان مردم تاجیک در دوراهی قرارگرفته بودند که بایست از دو زبان تاجیکی و روسی که حالا هردو در تاجیکستان روان تکلم میشود، یکی را بحیث زبان رسمی برگزینند. خوشبختانه تاجیکان زبان فارسی تاجیکی را بحیث زبان دولتی تاجیکستان برگزیدند. شورای عالی تاجیکستان 22 جنوری 1989م لایحه یی را با نام "قانون زبان" به تصویب رسانید که ماده یکم آن این است: "زبان دولتی جمهوری تاجیکستان زبان فارسی تاجیکی میباشد." (رهین )

تصویب این ماده یک پیروزی بزرگ برای فعالان زبان تاجیکی بود. چه درعقب رسمی شدن زبان تاجیکی پیش از تصویب قانون، همه مردم تاجیک قرار داشتند. همه مردم در جلسه ها و گرد همآیی ها و چندین هزار نامه که به شورای عالی تاجیکستان و اداره روزنامه ها و پژوهشگاههای زبان و ادبیات رودکی فرستاده بودند با تأکیداصرار و خواهش کرده بودند که تنها زبان فارسی تاجیکی مقام زبان رسمی دولتی را بگیرد. قانون زبان محصول مبارزه دسته جمعی تمام مردم تاجیک است که راه را برای انکشاف آینده زبان فارسی تاجیکی باز کرد. امروز تاجیکان با هلهله و شادمانی به زبان خود مینویسند، تکلـم میکنند و دارند که آهسته آهسته میراث فرهنگی باستانی و مشترک تمام تاجیکان جهان اعم از افغانستانیها، ایرانی ها و سایر کشورهای فارسی زبان را رد یابی و گسترش دهند. ایجاد" بنیاد پیوند" که در رأس آن امام علی رحمن رئیس جمهور دولت تاجیکستان قرار دارد دال بر آنست که مردم و دولت تاجیکان مصمم هستند که زبان فارسی را تقویت کرده و ریشه های خشکیده زبان نیاکان خودرا دوباره تازه نمایند. بنیاد پیوند بحیث پل ارتباطی بین تمام فارسی زبانهای جهان کار میکند و دارد وحدت و یک رنگی و یگانگی کامل بین زبان تاجیکان را که در هرکجای جهان قرار دارند بوجود آورده، آینده درخشان زبان فارسی را تضمین کند. تصمیم اخیر وزرای خارجه تاجیکستان، ایران و افغانستان در شهر دوشنبه مبنی بر تثبیت مقر تلویزیون مشترک سه کشور اصلی فارسی زبان در پایتخت تاجیکستان نخستین گام در این راستا بوده است. کار شناسان، طرح تأسیس تلویزیون مشترک سه کشور هم زبان را برای تبادل بهتر فرهنگ میان این سه کشور پر ارزش میدانند. تهیه این طرح هرچند به درازا کشید، اما 24 مارچ سال جاری، وزرای خارجه سه کشور در پایان نشست خود در شهر دوشنبه اعلام داشتند که مقر تلویزیون مشترک تاجیکستان، افغانستان و ایران در زودترین فرصت در پایتخت تاجیکستان افتتاح میگردد.تأسیس تلویزون مشترک سه کشور فارسی زبان در کشور تاجیکستان مژده خوب دیگری برای یگانگی و یک رنگی زبان فارسی دری در سر زمینهای خراسان باستان تاجیکستان، ایران و افغانستان میباشد، که میتواند آینده درخشان زبان فارسی را در حوزه بزرگ فرهنگی آسیای میانه بویژه تاجیکستان تضمین نماید.)][1]

 


 

[1]  پروفیسور عبدالرسول رهین ، استاد سابق دانشگاهکابل، فصل دوم، تاجیکان  فرادریا (بخارا).

 

 

++++++++++++++++

 

 

 

 

جلد یازدهم

بخش یکصدو بیستم

بحث چهارم

اقوام

در این بحث  میخوانیم:

1.      مقدمه- روند استحاله گری اقوام در سه  سده گذشته

2.      120-4-1.اقوام  تاجیک

3.      120-4-2. خاستگاه تاجکان در آیینه تاریخ

4.      1204-4-3.گنجینه های فکری و معنوی تاجیکان - ام البلاد بلخ یا ام البلاد جهان

5.      120-4-4. فرهنگ اوستا یکی از دهلیز های عصرتمدنی زرتشت در مرکز تمدنی بلخ

6.       120-4-5.کنشکای کبیر و ورود کوشانیها - زبان بلخی یا زبان باختری مادر زبان فارسی             

 

 

مقدمه

 

روند استحاله گری اقوام در سه  سده گذشته

باور یک جمع انسانی به ارزش هایی عام و والا ، ازقبیل  تنظیم رفتارها و مناسبات، روابط میان اعضای  جامعه و در نهایت انجام رسوم و رواج هایی که بر مبنای باورهای یاد شده، در یک جامعه وجود میداشته باشد ،اساسات و مبانی  فرهنگی هویت را تشکیل میدهد که در واقع بنیانگذاری  ثابت تر، برای تعیین و درک تمایز میان اقوام و نژاد ها به شمار می رود که می توان به لحاظ اهمیت و درجه ی تأثیر و ثبات، آن را در ردیف پس از «تبار» قرار داد. درحالی که ، دیگر تمایزات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتا مذهبی کاملاً تحول پذیر هستند و زیرتأثیر تغییر در مناسبات تولیدی، سیاسی، فکری و یا تلاش  گروه های متمایز اجتماعی، جنگها  مهاجرت  ها  دگرگون میگردند ولی در هیچ  شرایطی در جهان  چنین واقع  نشده است که فرد یا دسته یا گروهی .یا هم ملتی که دارای اصالت تباری قومی و زبانی هستند  این ارزش  ها را که کم وبیش در مدار  های وراثتی بصورت فطری  در آنها موجود میباشد از دست بدهند . شاید در زیر ضربات تعدی و سانسور های دولتی موقتاً بتوانند ارزش  های فرهنگی خود را نا دیده بگیرند ولی آن را مانند زبان مادری  هرگز فراموش نکرده واز دست نمیدهند .بطور مثال میله نوروز یکی از سنن باستانی اقوام ایران بزرگ یا خراسان کبیر است که از زمان  «جمشید» به یادگار  مانده است. ولی باوجود تلاش های پی گیر و پی هم ، علمای اسلامی ، نتوانستند این عید را که صرفاً غیر دینی بوده و ریشه در عادات بلند آریاییان دارد ، آنرا در جامعه مسلمان ما ، از بین ببرند ، بلکه بر عکس همه سال و هر سال  با آیین خاص  از سوی دولتهای پارسی زبان (افغانستان- تاجکستان- ایران –آذری ها ) و حتی کشور  های اسیای وسطی و ترکها و مردمان آن دیار نیز، تجلیل می گردد.

به منظور شناخت دقیق تر یک گروه انسانی و دست یابی به درستی و یا بطلان داعیه های بومی بودن و یا وراثت تمدن های باستان قومی، همچنین رسیدن به ریشه ها و سیر تحول باورها، ارزش ها و رسومات مجموعه های انسانی در طول تاریخ، باید به  مطالعات تاریخی و جغرافیایی گسترده و عمیقی پرداخت و با توجه به  سوابق تمدنی و خاست گاه های  گروه های انسانی مشخصی، به تفاوت موقعیت و جای گاه اقوام و گروه های انسانی در گذشته و حال پی برد. این تفاوت ها که طی برنامه های تهی سازی فرهنگی ـ تاریخی سه سده ی گذشته  به اینطرف به شیوه  بلند فاشیستی و انارشی گری صورت گرفته، که اینک به تفاوت های اجتماعی ـ طبقاتی ای منجر گردیده اند که تنها قوم حاکم را از موقعیت استیلاگری برخوردار ساخته و اقوام بومی کشور و در رأس همه اقوام ، را در طبقه ی مادون انسانی قرار داده، که ریشه در کنش های سیاسی ای داشته که قوم حاکم عمدتاً به وسیله ی تحریف ها، انکار ها و بعدها با اضافه نمودن روش های مدرن «یگانه سازی» فرهنگی ای که در کنار «تحقیر» و «توهین» تازیانه بدستان (از قبیل امرای قرن نزدهم و بیستم وعمال شان) که در طول این تاریخ دوسه صد ساله ، انجام می داده اند خطوط سیاهی از  نفرت وانزجار تبار  های ساکن در منطقه را بار آورده که دست باز کشور های سلطه طلب خارجی از قبیل  برتانیاو  ایالات متحده نیزدر این بازی شوم ، بعید  نمیباشد ، همچنان در مقطع تاریخی قرن بیستم روند  ملت سازی بنام و نفع قوم حاکم شور بختانه از طریق خوش نام ترین شاه افغانستان  امانالله خان و محمود طرزی و چند تای دیگر ازبه اصطلاح ، روشنفکران همطراز شان از طریق  مکتب ها ارمان وحدت به اصطلاح ملت سازی را آنقدر تکرار کردند  که در نزد  اطفال به ملکه تبدیل گردد. این روند «استحاله گری» ضربه ی نابودکننده ای را بر «هویت قومی» تمامی اقوام ، وارد نموده که مآلاً بحران وحشتناکی را بر سرنوشت این اقوام ، حاکم ساخته است. بنابراین و برای تکمیل نمودن حلقه ی مطالعاتی اقوام بومی این سرزمین و در رأس همه هزاره ها،ازبیک ها ،ایماق ها ، تایمنی ها ، فیروز کوهی ها ،پراچه ای ها ،تاجیک ها ، قزاق ها ترکمان ها ،نورستانی ها گجر ها  ، هندو های ساکن در منطقه و... ، مطالعات تاریخی ـ جغرافیایی و پژوهشی ،  روی یافته های باستان شناسی کمک شایانی به تشخیص هویت قومی ـ تاریخی گروه انسانی (قوم) این سرزمین می نماید.

چرا که «هویت قومی» را مجموعه  عناصری تشکیل می دهند که یک گروه انسانی با پایبندی به آن ها مورد شناسایی قرار گرفته و آنان را از ویژگی متفاوت از دیگران برخوردار می سازدچنین امری به آنان ویژگی خاصی بخشیده و بر مبنای آن مورد شناسایی دیگران قرار میگیرند

مقوله ی «هویت» که عامل شناخت بسیاری از ویژگی های فردی و به ویژه جمعی انسان ها بوده و توسط آن، هم خود فرد شناخته خواهند شد و هم دیگران او را خواهند شناخت، مانند همه ی مقولات اجتماعی فاقد تعریف مشخص و همه پذیر است. جریاناتی از (پشتون ها و نسب گرایان) که مخالف جدی مطرح شدن مسئله ی قومیت در کشور ما هستند تلاش می کنند تا جنبش پیرو «هویت قومی» را «امری جزئی و غیر مؤثر در زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه»(تلقی نموده که تمسک به  آن (یا بزرگ نمایی اش) «ذهن و ضمیر جامعه را با بحث جنجالی و حاشیه ای مخدوش می سازد»(عادلي، محمد صادق، تأملي بر نوشتار هزاره ها و بحران هويت)، به شمار آورده اند.

خلاصه این که کار پژوهش روی «قومیت» و «هویت قومی» را می توان از دو لحاظ دچار سردرگمی دانست. یکی گروهی از غربی های ، آشنا وناآشنا با ساختار، مناسبات و کنش های درونی و بیرونی قومی است و دیگری کسانی مانند جماعت «نسب گرا»ی کشور ما که بنا به خطر افتادن منافع تباری شان تلاش در تحریف و نکوهش «قومیت» دارند، حال آن که خود حتا در دایره ای به مراتب کوچک تری «نسب» که یکی از زیرمجموعه های «قوم» است، قرار دارند و به آن می بالند و بر دیگران فخر می فروشند و خود را برتر تلقی می نمایند، درست مانند جریانات «قوم محور» که رخنه در مقامات بلند پایه قانون گذاری کشوری(پارلمان)، نیز دست باز کرده اند به قسمیکه رسانه ها مشعر اند حتی سایر اقوام را مالک ومناسب در زندگی در دو طرف هندوکش و تیر بند  ترکستان نمیدانند و این در حالی است که «پشتانه  و پشتونوالی» یکی از اساسات وافتخارات عمده شان بوده و کوشش نموده اند تا با تداوم موسسه یا وزارتی بنام «اقوام وقبایل» این مزیت رااز کیسه همین ملت مظلوم از سالها به اینطرف، بخود حفظ کنند.و همچنان مؤسسات دیگری که  تقریباً 4/3 حصه سده بیستم  بنام «کورس اجباری پشتو» و «پشتو تولنه » در چار چوکات  دولت محمد ظاهر شاه وجود داشت. [[1]]

قسمیکه بار ها  گفته و نوشته ایم هدف ما از تذکر این نکات این نیست  تا یک قوم را بر قوم دیگری رجحان و بر تری دهیم ، بلکه میخواهیم ثابت کنیم که تمام اقوام ساکن در منطقه در این خوان کرم که حالا بنام افغانستان   نامیده شده است به یک اندازه  حصه وبرتری و مزیت داشته باشند لا غیر.

روی این هدف  قبل از اینکه وارد  جار و جنجال  های قرن نزدهمی و بیستمی شویم ضرورت است تا پایگاه های اقوام موجود در  کشور و پیشینه تاریخی ، سیاسی، اقتصادی وفرهنگی شان  شناسایی شود.

در بحث هایی که در آینده خواهیم داشت  این قلم خواهد  کوشید تا از طریق اسناد موجود وپزوهش  های که در زمینه از طریق متخصصین فن تبار شناسی انجام شده، تمام اقوام افغانستان را از قبیل تاجک ها،  هزاره ها  ، اوزبیک  ها و سایر اقوام موجود در منطقه را به شمول قوم پشتون که در عربی وفارسی آنرا (افغان) می نامند و این سرزمین را بنام خود گردانیده اند ، بحث هایی داشته باشیم. فراموش نگردد که این یاد آوری اقدام  بخاطر شناسایی اقوام و تیره  های است که در این منطقه تاریخی زندگی داشته و هر کدام ان دارای مزیت  های خاص بوده ودارای ارزش هایی والایی نیز می باشند ، نه بخاطر اینکه یکی را بر دیگری رجحان قایل شده باشیم .البته در این داستان سردر گم ما مجبور خواهیم بود واقعیت  های تلخ و شیرین این  تیره  ها را نیز بر شمریم.

در بحث زیر در مورد اقوام تاجکی با گویش فارسی دری سخن خواهیم داشت:

 

120-4-1.اقوام  تاجیک

اما از آنجاییکه این پژوهش  مستلزم تاریخ تحلیلی افغانستان و منطقۀ وسیعی از کشور های آسیای وسطی (که از دوصد اندی سال مانند صفحات شمال هندوکش که بدست سردمداران پشتون بنام افغانستان میباشد از زمان قیادت امیر دوست محمد خان تا آخر، تحت نفوذ بالقوۀ دولت روس قرار داشت ) که این مناطق با داشتن ارتباطات تاریخی ، دینی ، فرهنگی ، اقتصادی و بازرگانی  و اقوام و زبان ، با هم نزدیک و شریک هم هستند که در جلد  های گذشته از سر نوشت و سر گذشت هر کدام آن پرده برداشته ایم ،  قبل از این که به این موضوع (بلخ و برتری  دیرینه آن از بدخشان تا میمنه  و مصاف حکومت کابل با پادشاه هان بخارا ،بپردازیم  ضرور است تا در مورد اقوام و تیره  های این مناطق توضیحات لازم داشته باشیم .

اکنون از زبان تاجیکی و قوم تاجیک که همرو با فارسی دری و اقوام آریایی ساکن در منطقه است با سایر السنه ها و اقوام موجود در  جغرافیای منطقه معلوماتی ارائه میگردد که البته در اوراق تاریخ سرکاری افغانستان و کشور  های منطقه  کمتر به آن توجه گردیده است که  در ارتباط به آن در این بخش،[برتری دیرینه ] به آن پرداخته می شود.

(در مباحث   زیر  «خاستگاه تاجکان در آیینه تاریخ» تألیف پروفیسور عبدالرسول رهین استاد سابق دانشگاه کابل با کمی  ویراست و خلص کاری آورده شده ، که ماخذ و کتاب شناسی آن در خاتمه این بحث نشان داده می شود(مؤلف))

 

120-4-2. خاستگاه تاجکان در آیینه تاریخ:

«در مورد واژه تاجیک و خاستگاه آن کاوشهای فراوانی صورت گرفته است. ولی آنچه بیشترطرف توجه اکثریت پژوهشگران واقع میباشد، اینست که واژه تاجیک نام قبایل «داها» بوده، که پارت‌ها و اشکانیان «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» خوانده شده اند. برخی دیگر شواهدی دارند که تاجیک نامی است که ترکها بر آریائیان نهاده اند. از آنجا که آریاییان پارسی گوی کلاهی تاج مانند بر سر می نهادند، ایشان را تاجی ویا تجیگ نامیده اند. گروهی واژه تاجیک را از «تای» اسخراج کرده، هم ریشه با کلمه یونانی «تگاس» به معنای پیشوا و «ددیک» ذکر کرده اند. از ریشه «تژی» زبان سکایی یادآوری گردیده است. بمعنی صفت منسوب به واژه «تاج» نیز آمده است.

امر پذیرفته اینست که پژوهش اساسی در باره واژه «تاجیک» در نیمه اول قرن ۱۹ از طرف برخی دانشمندان غرب صورت گرفته است. در سال ۱۸۲۳ م. کلاپروت پژوهش پر محتوایی «در مورد مردم بخاراً » انجام داده است که شور بختانه ،این پژوهش به چاپ نرسید ولی به ادامه آن "ژ. سن مارتن" یکی دیگر از پژوهشگران غربی طی مقاله  ای واژه «تاجیک» را بر فارسی زبانانی اطلاق کرد که در فارس (ایران امروزی)، خراسان (افغانستان امروزی) و بخشی از ماوراء النهر (تاجیکستان امروزی) سکونت دارند.

او مینویسد که واژه تاجیک همان نام قبایل «دئی» است که پارتها و اشکانیان بنام «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» خوانده می‌شدند. سن مارتن علاوه میکند که هرسه شکل آوایی این نام «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» از نگاه آواشناسی قابل قبول است. پس از این جا چنین برمی آید که پارتها خود را تاجیک می‌نامیدند.[2]

دانشمند دیگری بنام "آ. برنشتام" پیدایش نام تاجیک را قبل از دوران عرب دانسته وآنرا منسوب به زبان تاجیکی کهن مردمان تخارستان دانسته و قدامت تاریخی آنرا به هزارسال قبل از میلاد می رساند. او نام تاجیک را از ریشه «تژی» زبان ســکایی می داند.

ونیز پژوهشهای تازه رابطه تنگاتنگ واژه تاجیک رابا بنیاد آریائی آن ثابت کرده، آنرا نام مردمانی آریایی ای میدانند که در سرزمین آریانای بزرگ زنده گی داشته اند. فرهنگنامه ‌های پارسی دری یا کلاسیک نیز در شرح نام تاجیک معلومات ارزنده یی دارند که ذکر چندتای آن ارزشمند میباشد. از جمله در «فرهنگ شرفنامه منیری» آمده است که «تازیک – غیر عرب و غیر ترک» در فرهنگ برهان قاطع «تازیک و تاژیک بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد» «طایفه غیر عرب باشد»، «آن که ترک و مغول نباشد، »، در فرهنگ لغات ترکی به معنی اهل فارس نوشته اند" غیاث اللغات، آنندراج و برخی فرهنگ نامه‌های دیگر شرح بیشتری برای این نام آورده اند. در لغتنامه انگلیسی آکسفورد واژه تاجیک بمعنی « پارسی» و کسی که نه عرب و نه ترک باشد، تعریف شده‌است.

بهار در سبک‌شناسی آورده است که: آریاییان از قدیم بمردم اجنبی «تاچیک» یا «تاژیک» می‌گفته‌اند، چنانکه یونانیان را«بربر» و عربها را«اعجمی» یا «عجم» می نامیدند. این لفظ در زبان فارسی دری، «تازی» تلفظ شد و رفته‌رفته خاص عربها گردید، ولی در توران و ماوراءالنهر لهجه قدیم باقی و به اجانب «تاچیک» می‌گفتند و بعد از اختلاط ترکان آلتایی با فارسی‌زبانان آن سامان، لفظ «تاچیک» بهمان معنی داخل زبان ترکی شد و فارسی‌زبانان را «تاجیک» خواندند و این کلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترک و تاجیک گفته شد.

در ادبیات ترکی- فارسی ، فاتحان دودمان تیمور و بابر، واژه تاجیک را به منشی‌های فارسی زبان اطلاق می‌کردند. استاد محیط طباطبائی پژوهشگر و محقق ایرانی مینویسد که: «آریاییان را در جنوب سرزمین پهناور آریانای بزرگ به جهت تمایز از اقوام عرب، عجم می‌نامیدند به همین منوال در شمال آریانای بزرگ، قوم آریایی را به منظور تشخیص از اقوام ترک، تاجیک می نامیدند. پس تاجیک همان عجم و پارسی زبان  واز یک ریشه واحد اند.»

میرزا شکورزاده، پژوهشگر تاجیک و نویسنده کتاب «تاجیکان در مسیر تاریخ»می نویسد: "بر اساس پژوهشهای انجام شد، در بسیاری نقاط آسیای میانه، مردم پارسیگوی، ایران، افغانستان، تاجیکستان و حتی کشمیر و کاشغر خود را «تاجیک» معرفی کرده‌اند.

واژه «تاجیک» در ادبیات کلاسیک فارسی کاربرد وسیع دارد و غالبا ازین واژه در برابر ترک و عرب استفاده صورت میگرفته‌است:

مثلاً سعدی می‌گوید:

شاید که بــــــه پادشــــاه بـگوینـد                           ترک تو بریخت خون تاجیک

و یا جامی اشاره‌ای دارد در باره علی شیر نوایی که:

او که یک تــــرک بــــود ومــن تـــاجیک                                      هـــردو داشتیـــم خــــــویشـــی نزدیک

و باز سعدی در جای دیگر می‌گوید که:

نگار ترک و تاجیکم کند صد خانه ویرانه                                      به آن چشمان تاجیـکانه ومژگان ترکانه

 

همین طور، وقتی که ما به متون فارسی چه نثر و چه نظم  مراجعه می‌کنیم، درمی یابیم که در تمامی این متنها، از روزگار سعدی به بعد تا روزگار ما، کلمه «تاجیک» جایگزین کلمه «پارسی» و «فارسی زبان» بوده‌است. نه کلمه «پارسی» یا «ایرانی» یا «فارسی زبان» بلکه محض کلمه «تاجیک کاربرد داشته‌است.»

پس به این نتیجه می رسیم که تاجیک‌ها اقوام آریایی هستند که درهزاره دوم پیش از میلاد مسیح در آسیای میانه و باختر (بلخ دیرینه ) یا (بلخ امروزی) زنده گی میکردند. ریشه نیاکانی تاجیک‌ها به آریاییان شرقی یعنی باختری‌ها٬ سغدی‌ها٬ پرنی‌ها و داها می‌رسد، این بدین معناست که نیاکان تاجیک‌ها در عهد باستان به زبان پارسی کهن یعنی زبان کهن آریایی جنوب غربی نی بلکه به زبانهای شرقی آریایایی نظیر سغدی، باختری، خوارزمی، سکایی سخن میگفته اند. کاربرد زبان پارسی (دری) توسط تاجیک‌ها به دوران گسترش امپراتوری ساسانیان و متعاقباً انقراض آن به ‌وسیله تازیان مسلمان برمی‌گردد که تعداد زیادی از این ها به آسیای میانه و حتی به چین پناه ‌بردند. عده‌ای از این پارسیها به حیث جنگجویان تازه مسلمان شده و برای ترویج اسلام به این منطقه وارد میشدند. نتیجه این مهاجرت‌های گسترده پارسیها (مسلمان و غیر مسلمان) است که تاجیک‌ها علاوه بر اشتراک نیاکانی آریانای-شرقی، ریشه نیاکانی پارسی نیز دارند

شماری از دانشمندان پیدایش واژه تاجیک را به معنویت آئین زرتشت نیز رسانیده اند. ایشان میگویند که واژه"تاجیک" از "تاج" گرفته شده است. چونکه زرتشتیان کلاه تاج مانندی می پوشیدند، ایشان را" تاجی" ویا "تاجیک" میگفتند و بعداً این واژه نام مردم وقوم شده است. در هر حالت در حوزه ادبیات واژه تاجیک که صورت قدیمی تر آن "تاژیک" است به مفهوم و معنای مردم فارسی زبان بکار رفته است. چنانچه گفته آمدیم در لغت نامه دهخدا، برهان قاطع، فرهنگ معین و فرهنگ نفیسی "تاجیک" به معنای غیر عرب، غیر ترک و غیر مغولی آمده است. این واژه ابتداء از سرزمین بزرگ آریاییان ازدوطرفه آمودریا برخاسته و بعداً با مهاجرتهای پیهم آرییایان به سایر وادیهای سرسبز و خوش آب و هوای آسیای مرکزی و میانه گسترش یافته و برهمه اقوامی اطلاق گردیده است که در آن دیاران زندگی داشته و به زبان فارسی متکلم بوده اند.

ولادیمیر بارتولد خاورشناس شناخته شده روسی مینگارد: "مطالعات ما در باب تاریخ آسیای میانه نشان میدهد که مردم بومی آنجا آریاییان تاجیک نژاد بوده اند." تاجیکها نماینده یکی از قدیمی ترین و بزرگترین اقوام آسیای میانه هستند. ایشان قبل از ظهورترکان درین ناحیه زندگی میکردند. مراکز عمده سکونت تاجیکها آسیای میانه، خراسان بزرگ بشمول خراسان شرقی و غربی یعنی باشندگان تاجیکستان، افغانستان و ایران کنونی و ماوراء النهر میباشد.

بر پایه پژوهشهای شادروان پروفیسور دکتور احمدجاوید "یکی از قومهای اصیل و بومی آریانای باستان، خراسان عهد اسلامی، تاجیکها هستند..." میر محمد صدیق فرهنگ تأکید میکند که "درهنگام تسخیر خراسان توسط (عربها) بخش بزرگ ساکنان این سرزمین را تاجیکها تشکیل میدادند."

 

120-4-3.گنجینه های فکری و معنوی تاجیکان

  ام البلاد بلخ یا ام البلاد جهان

باستناد منابع معتبر تاریخی، تاجیکان یکی از اقوام بزرگ آریایی و دارای تمدن و فرهنگ چندین هزار ساله میباشند که گنجینه های فکری و معنوی آنها در مراحل مختلف تاریخ به زبانهای گوناگون زنده جهان نگارش یافته وبه نسلهای آینده جهان رسانیده شده است. آریانای کهن به عنوان میهن تاریخی تاجیکان، خاستگاه آئین باستانی مهر یا میترا که در هزاره دوم و سوم قبل از میلاد ظهور کرده بود، میباشد. همچنین آئین زرتشت که در آثار "اوستایی" (کتاب زرتشتیان) برمحور سه اصل: پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک انتشاریافته است، ششصد سال پیش از میلاد در همین دیار شکل گرفته بود. این مرز وبوم نه تنها خاستگاه آئین های میترا و زرتشت، بلکه زادگاه اصلی اساطیر و حماسه های "شاهنامه" فردوسی بزرگ نیز میباشد.

سرزمین تاجیکان منحیث ام البلاد جهان از پنج هزار سال پیش به این سو شاهراه تردد کاروانها، آمیزش فرهنگها و تمدنها و همچنان گره گاه بزرگ تاریخ بشری را تشکیل میداده است. این سرزمین از همان آغاز هسته برخورد و رویارویی فرهنگها بوده و در درازنای گستره تاریخ همه ارزشهای بزرگ فرهنگی، تمدنی و هنری گرانبهای انسانی را که از شاهراه تمدنی آن عبور میکرده است، پذیرفته و همزمان بآن هویت فرهنگی و زبانی خود را نیز پاسداری کرده است. به گواهی تاریخ نگاران یونانی و عربی، دست آوردهای فرهنگی و کارنامه های علمی تاجیکان، قرنها پیش، مرزهای ملی را در نوردیده و در بستر فرهنگ پربار بشری جای والایی باز کرده بوده است. چنانچه هیچ یک از عرصه های علمی و فرهنگی جهانی نیست که تاجیکان در آن آثار گرانبها نیافریده باشند. تاجیکان کارنامه های ماندگار در حوزه پژوهشهای تاریخی و علمی در ادبیات و شعر در نقاشی و معماری تا روزگار ما دارند که مایه مباهات و افتخار مان میباشد.

افتخارات علمی تاجیکان نه تنها در حوزه های علم، ادب، فرهنگ و هنر روشن است، بلکه در جمع ابواب دولت داری و سیاست نیز نقش مهمی بازی نموده اند. مبارزات آزادی بخش تاجیکان از یکسو و پایداری ایشان برای حفظ فرهنگ وزبان پربار شان از سوی دیگر چه در جهان باستان و چه بعد از هجوم اعراب بر سر زمین شان و چه در مقابل انگریزان، برازنده است. همانطوریکه شادروان پروفیسور جلال الدین صدیقی می نویسد" تاجیکان از آغاز مبارزات ملی میهنی در برابر اقوام بیگانه به پیکار های فرهنگی و تاریخی شدیدی دست یازیده اند." چنانچه میدانیم، نخستین ارتشی که در داخل امپراتوری اسلام با ارتش منظم خلافت عرب جنگید و آنرا درهم شکست ارتش خراسانی بود.

پیشه تاجیکان در پهلوی دفاع از زادگاه شان، زراعت، آبیاری و مالداری بود. پهنه تمدنی این مردم از طرف شمال تا دشتهای آسیای مرکزی که مردمانی دارای کانونهای اجتماعی دیگری در آنسوی آن مرزها زیست داشتند میرسید. قصه ها و اسطوره های زیادی از گذشته کانون تمدنی تاجیکان بدست است که حکایت از تاریخ تمدنی قدیم تاجیکان مینماید. بیشترین سند و مدارکی که از تاریخ وهویت تاجیکان بدست داریم، شاهنامه ها است. داستان (ضحاک ماران) پادشاه چند هزار ســــال پیش سامی، بین النهرین که گویا به باختر تاخـــــته و دولت پیشدادی یا پاراداتا های باختر را که مرکز آن بلخ بود سقوط داده و جمشید یا (یما) پادشاه بلخ را شکست داده است. بعدتر شاه دیگر پیشدادی (فریدون یا تری تونا) قیام میکند و به بین النهرین حمله کرده ضحاک ماران را میکوبد. همچنان داستان نینوس پادشاه آثوری حاکی ازآنست که بر باختر می تازد و بلخ را فتح میکند. شاهنامه ها از سلسله دولتهای پیشدادی و کیانی و اسپه داستانهایی بزرگ رزمی دارند که هـریک میتواند هویت بومی باختریان یا تاجیکان راروشن کرده، ازمرحله اساطیری عبور وبه مرحله مذهبی تکامل دهد. این داستانهای اساطیری در هزاره اول پیش از میلاد در قدیمترین کتابهای دینی جهان (اوستا) انعکاس یافته است.

 

120-4-4. فرهنگ اوستا یکی از دهلیز های عصرتمدنی زرتشت

               در مرکز تمدنی بلخ

صحبت از فرهنگ اوستا صحبت از دوره تمدنی زرتشت یا (زراتشترا) یکی از پیشوایان دینی تاجیکان میباشد که مرکز آن بلخ، پایتخت امپراتوری بزرگ آریانا بود. قدامت این فرهنگ که طی کتابی تبلیغی و دینی معرفی گردیده، بین یکهزار و پنجصد تا دوهزار و پنجصد سال پیش از میلاد ذکر گردیده است. پیش از کتاب اوستا از سرودهای (ریگویدا) که کتاب برهمنها بود نامبرده شده است. زبان نوشتاری اوستا که در باختر بمیان آمده و قرنها در باختر زمین تکلم میشده است زبان باختری بود. از این زبان چیزی باقی نمانده است. زیرا بسیاری سرودهای زرتشت بشکل شفاهی سینه به سینه حفظ میگردیده است. اوستا در قرن ششم پیش از میلاد به زبان باختری نوشته و تدوین شد. ولی بعدها در اثر تهاجم اجانب از بین رفت و چندین قرن گذشت تا در عهد دولت پارتها (قرن اول) میلادی باز جمع وتدوین گردید. در قرن سوم میلادی دولت ساسانی پارس مجدداً باین کار دست زد و اوستای پراگنده را در الفبای پهلوی ساسانی جمع و تدوین نمود. اوستای ساسانی مشتمل به (348)فصل در (21) کتاب بود که هر کتاب آن (700 ر 345) کلمه تخمین شده است. درحالیکه اوستای قرن ششــــــم پیش از میلاد (815) فصل و منقسم بر (21) کتاب بود. حالا از مجموع اوستای قرن سوم میلادی صرف (83000) کلمه باقی مانده است که میتواند مشعرهویت و اصلیت اوستای اولی بزبان باختری باشد. (19)

فرهنگ اوستایی در طول چند هزار سال حیات خود زیر تأثیر حوادث مختلف تاریخی و دینی نتوانست در هویت اصلی خود باقی بماند. ایجاب کرد تا آیند گان تفسیری بر اوستای اصلی بنویسند. تفسیریکه بر اوستا نوشته شد (زند) نامیده شد و تفسیر بر تفسیر زند را (پازند) گفتند. امروز قسمت کوچک (گاثها) از اوستا اصلی باقی است که بیشتر آن سرودهای مذهبی میباشد. یک نسخه خطی اوستا با رسم الخط (دین دبیره) در کتابخانه شاهی دنمارک، درکوپنهاگن موجود میباشد که تاریخ کتابت این نسخه تعلق به قرن چهارده میلادی میگیرد. رسم الخط دین دبیـــره در قرن ششم پیش از میلاد برای نوشتن اوستا عهد ساسانی بمیان آمد. زیرا الفبای معمولی، اعراب (زیر، زبر، پیش) را نداشت و قرائت کلمات مذهبی بشکل صحیح درآن مشکل بود. لهذا دبیران عهد ساسانی در الفبای معمول عربی تصرف نموده حروف علت را در حروف صحیح داخل کرده، آنرا دین دبیره نامیدند.

بهر حال تمدن بسیط اوستایی نسبتاً تمدن مستقلی بود که از خود اجتماع باختریان یا تاجیکان نشأت کرده و از هیچ تمدن دیگری رنگ نگرفته بود. بآنهم این تمدن ساده و بسیط توانست ازنظر ترویج زراعت، تشکیل مؤسسات سیاسی (دولت) و تکامل آنها از مرحله میتالوژی به دیانت یکتاپرستی در آسیای میانه نقش اساسی ایفاکند. گویا در نصف اول هزاره پیش از میلاد زراعت با صنایع دستی و پیشه وری در باختر در راه تکامل بود. تاجیکان که در سر راه تجارتی و کاروانی آسیای میانه و فلات پارس و هندوستان زندگی میکردند، از نظر اقتصادی در آسیای وسطی نقش عمده تجارتی بدست آوردند. بلخ از نظر عمران و تمول جلب نظر همسایه ها را میکرد. در شمال کشور دشتهای آسیای مرکزی بین دو رود خانه سیحون و جیحون قرار گاه مردمان سوارکار و چادر نشینی بود که همیشه دیده به مال و دارایی تاجیکان آباد و ثروتمند دوخته بودند. ایشان گاه و ناگاه درداخل حدود جغرافیایی باختری میتاختند و دارایی های مادی تاجیکان را تاراج میکردند. چنانچه در یک هجوم قوی سوارکاران چادرنشین آسیای مرکزی، دولت باختری تاجیکان مرکزیت خودرا از دست داد وبه شاهزاده نشینیهای متعددی تقسیم گردید. از طرف دیگردر پارس قرن هفتم پیش از میلاد هم، دولت مادها تأسیس گردید. کوروش هفتمین پادشاه سلسله هخامنشی در قرن ششم پیش از میلاد دولت ماد را از بین برداشت و دولت قویی از کران تا کران جهان تشکیل داد. کوروش متوجه تسخیر باختریانای ثروتمند و پارچه پارچه شده گردید و از سال 545 پیش از میلاد تا 539 پیش از میلاد در باخترکه فاقد دولت مرکزی بود جنگ کرد. تاجیکان باختر زمین شش سال در برابــر سپاه کوروش جنگیدند. معهذا کوروش قسمتهای زیادی از خاک تاجیکان را تسخیر نمود. در سال 539 پیش از میلاد کوروش کبیر دریکی از جنگها درکاپیسی جنوب هندوکش به تیر بسته شدو از جهان رخت ابدی بربست.

با کشته شدن کوروش کبیر، بسوس(یکی از حکمروایان محلی تاجیکان در باختر) اعلان استقلال کرد و داشت باختریانا قدرت سیاسی از دست رفته خودرا دوباره بدست می آورد، ولی اسکندر مقدونی که سر زمین پارس را از هخامنشیان بدست آورده بود، ضعف حکمروایی هخامنشیان در باختریانا استفاده کرده متوجه تسخیر باختر گردید. جنگ و گریز اسکندر در آریانای کبیر مخصوصاً در دامنه های شمالی و جنوبی هندوکش سالها را در بر گرفت و اسکندر مقدونی در باختر زمین مشکلات فراوانی دید ودر نهایت در تلاش بود تا راه معقول عقب گرد جانب مقدونیه را پیدا کند. رشادتها و مردانگیهای تاجیکان, قهرمانان و پهلوانان باختر زمین داستانها و افسانه های زیادی بر انگیخت. داسـتان فرستادن نامه اسکندر به مادرش و اعمار قلعه های دفاعی متعدد اسکندر در اکثر شهرها و نقاط استراتژیک باختریانا دال بر دست پاچگی و وحشت بیحد اسکندر در دوران جنگ با پهلوانان تاجیکی میباشد.

قابل ذکر است، قبل از ظهور اسکندر در شرق, تاجیکان در نظام هخامنشیان تحت همان آئین و ادب اوستایی خود زندگی میکردند. حاکمان گماشته هخامنشی غالباً ازمیان همان زعمای محلی تاجیکی بودند. پس از ورود اسکندر بخاک آریائیان, باختر زمین وبرخی دیگر از کشورهای شرقی مرکز مهم انکشاف روح هنر و ادب یونانی گردید. تشکیل سلطنت آزاد یونان وباختری برای دوقرن موجب انتشار زبان و خط و اساطیر و آثار ذوق و هنر وسایر مظاهر علمی و ادبی, طب, نجوم, ریاضی, هندسه, داستانهای اساطیری, درامه ها, روشها و مکتبهای هیکلتراشی یونانی شد. چنانچه آثار هیکل تراشی مکتب یونانوباختری که صدها و هزاران آن از نقاط مختلف افغانستان امروزی کشف شده است, این آمیزش را نشان میدهد. وهمچنان آثار بدست آمده از رشد زبان یونانی که جانشین زبان باختری و فرهنگ اوستایی گردیده بود نیزمشعر است. اسکندر مقدونی و لشکریان او به سختی تلاش کردند تا زبان و فرهنگ یونانی را در قلمرو تاجیکان ترویج نمایند. چنانچه زبان جنگی, زبان محاوره, زبان علمی و هنری آن دوران کامـــلاً یونانی گردیده بود. کتیبه های بسیاری بدست مــا رسیده که به خط یونانی نوشته شده و نمایندگی از هنر مجسمه سازی و هیکلتراشی یونانی می نماید. یونانیها باین بسنده نکرده حتی در دورترین قریه ها و دهات تاجیکان نیز دست به محو زبان باختری و فرهنگ اوستایی و ترویج زبان یونانی زدند. آثار کتبی اوستایی از جمله کتاب گاثاها و آثار کتابخانه ها را حریق کردند و کتاب گاثاهای زرتشتر را که در دونسخه نوشته شده بود یکی را حریق و دیگری را به آتن انتقال دادند.

برخی دیگر از آثار ادبی و سروده های اوستایی که تا آن زمان بیشتر شفاهی و در دل شاعران و نویسندگان و قهرمانان بود آهسته و بمرور زمان محوشد. رسوم و عنعنات یونانی بجای اوستایی رواج یافت و کالا های یونانی جای کالاهای تاجیکی را گرفت. قوتهای فاتح تا آنجا که مقدور بود در محو فرهنگ بومی آریانای کبیر کوشیدند و بجای آن زبان, فرهنگ و عنعنات خودرا حاکم ساختند.

چنانکه میدانیم, آریائیها پیش از کاربرد خط, در یک دوره دور و درازی دارای ادب شفاهی بودند. سرودهای ویدی و اوستایی قدیم باختری در سینه ها حفظ میشد. سپس الفبای سامی بمدیا و فارس و هند و از آنجا به آریانا رسید. سومریها در جنوب بین النهرین در حدود 3500 قم خط را میدانستند که الفبای میخی بود و بدست فنقیها, کلدانیها و آشوریها اصلاح شده و بنام خط آرامی موسوم گردیده بود. این الفبا از یکطرف در شرق نزدیک در پارس, آریانا و هند (درحوالی قرن 7 و 8 قم) بنابر سلطه سیاسی آشوریها منتشر شد و از سویی هم منشأ خط های یونانی و لاتینی گشت. این الفبا در دوره هخامنشیها اصلاح شد و تعمیم یافت. چنانچه در افغانستان کنونی نیز کتیبه هایی یافت شده است که نمونه های زبان آرامی دارند.

خط خروشتی که با منشیها و اهل دفتر هخامنشیها در آریانای کبیر معمول شده بود، درحقیقت صورت تغییر خورده همان خط آرامی بود که مبدأ آن آریانای کبیرمیباشد. چنانچه آن خط را خط آریایی باختری وگندهاری نیزنامیده اند. این رسم الخط در دفترها, بین عوام و در کتیبه ها بکار میرفت و بیشتر در بخشهای جنوب شرقی آریانا معمول شده بود و آثار آن از جنوب و شمال کشور از معابد بودایی بدست آمده است. ایـــــن خط در قرن 3 قم، ظهور کرد و تا قرن 4 و 5م دوام داشت و در سلطنت یونان وباختری "گریکو بودیک" رسمیت پیدا کرد و در سنگ نبشته ها, ظــروف فلزی, مسکوکات, کوزه ها و ظروف, پوست و...و. آن دوران بدست ما رسیده است. چـــنانچه یکتعداد کتیبه های خروشتی در افغانستان امروزی از وردک, بیماران درونته, هده جلال آباد و بگرام، کاپیسی یا کاپیــــسا بدست آمده است که برگفته های بالا مهر تائید میگذارد.

خط پهلوی نیز از آرامی برآمده و دارای دو رسم الخط متمایز پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی میباشد. این خط جای رسم الخط یونانی را گرفت و به پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی موسوم گردید. اما پهلوی ساسانی ساده تر و دارای 25 حرف بود. مقطع آن برای سنگ نوشته ها و متصل آن برای نوشته های عادی بکار میرفت. برخی کلمات به زبان آرامی نیزنوشته شده وبه پهلوی خوانده میشد که"هزوارش" گفته میشد. مثلاً ملکاً ملکا نوشته میشد و آنرا "شاهنشاه" میخواندند. رواج الفبای پهلوی پس از سقوط کوشانیان بزرگ وبسط نفوذ ساسانیها در اواخر قرن سوم مسیحی آغاز یافت و تا عصر صفاریها ادامه داشت. بعدتر منشیان دوران حکمروایی سامانیان برای تکمیل و از بین بردن نقایص خط پهلوی الفبای "دین دبیره" را در 44 حرف بوجود آوردند.

لشکر کشیهای دوامدار اسکندر در هند، نتیجه آن شد تا نیروهای ملی گرای هندی گردهم جمع شوند و یک قوت و نیروی قوی در مقابل یونانیان تشکیل دهند که در نتیجه فشار روزافزون قوتهای هندی، یونانیها هند را تخلیه وبجانب آریانا عقب نشینی کردند. نیروهای مقاومت هندی تا دامنه های گندهارا (منطقه پشاور, مشرقی حالیه, دره کابل) وولایت اراکوزی (حوزه ارغنداب) و بعضی نقاط دیگر صفحات جنوب، یونانیان را دنبال کرده, امپراتوری بزرگ خودرا تا دامنه های گندهارا و اراکوزیا تشکیل دادند. هرچند این وضعیت دیر دوام نکرد و بزودی سلطنت مستقل آریایی یونانو باختری بمیان آمد و دست موریها را از مناطق جنوب و شرق آریانا کوتاه کرد, ولی مبلغین آشوکا دین بودایی را در نقاط شرقی، مرکزی و شمالی آریانا انتشار داده بودند. و کنشکا درقسمت بزرگی از هند و آریانای کبیر حامی دین بودایی شده بود. علوم و ادبیات آثار مذهبی بودایی پیشرفت کرده و به شعر, قصیده, نمایشنامه, افسانه, پند و حکمت, ریاضی, هندسه وطب نجوم پرداخته شده بود که درنتیجه نفوذ بودیزم, زبان و خط یونانی روبه انحطاط گذاشت, اما در مسکوکات باقی ماند و حروف دیگری نیز به آن افزون گردید و الفبای یونان و کوشانی ازآن بوجود آمد. تجدید حیات سانسکریت در عهد مسیح که در هند رو به زوال بود منوط به مردم آریانای کبیر ماند تاکه حکمرانان کوشــــانی آریانای کبیر, در هند فتوحات نموده و راه انقلاب بزرگ ادبی را بجانب هند باز کردند. بوداییهای همین ناحیت آریانا بودند که در عصر کنیشکا باستعمال سانسکریت آمیخته با "پاراگریت" به ایجاد آثار مذهبی هندی پرداختند. نویسندگان وشاعران نیز باب ادبیات سانسکریت را باز کردند که بیشتر در نظم اشعار رزمی, وصفی, عشقی و در نثر قصص و افسانه و نمایشنامه پدیدار گردید. در علوم طب, فلکیات, ریاضی, صرف و نحو, منطق, ادبیات فراختر گردید و ادب سانسکریت وسیعتر شد. کنیشکا از ادب و علوم و نویسندگان و شاعران و اهل ذوق تشویق و حمایت میکرد و مشاوران ادبی داشت. راهبان سالخورده در مدح وی قصایدی گفته بودند و در گندهار (قندهار) کاپیسا, بلخ وبامیان شاعران و نویسندگان به ادب سانسکریت پرداختند. درطی هزار سالیکه دین بودایی در آریانای کبیر رواج داشت معبد ها مرکز علمی و ادبی و ذوقی کشور محسوب میشد که در فضای آن صدها و هزارها راهب نویسنده, شاعر و عالم مشغول تحریر و ترجمه آثار وفعالیت های هنری دیده میشدند.

ولی با تمام فشار ورود زبان وفرهنگ بودایی درآریانای کبیر, درجنوب هندوکش پراگریتهای زبان ویدی ودر شمال زبان زند اوستایی بگونه شاخه هایی بر جای مانده بودند. مهمترین آنها همان پرثوی یا پهلوی پارتی است که این زبان از آریانا به پارس انتقال یافت و در آریانای کبیر نیز در دوره کوشانی حتی معاصر ساسانیان بوسیله آن حرف زده میشد. زبانهای اسکایی و تخاری همزمان با کوشانیان رایج گردید. کوشانیان زبان اسکایی را جزء شرقی خانواده السنه آریانی شمرده بقایای آنرا در مـیان بعضی لهجه های پامیری سراغ می دیدند. زبان تخاری زبان قبایل سیتی یا کوشانی است که در اوایل زبان آریایی شمالی یا آریایی شرقی نامیده میشد. تخاری لهجه ای از زبان های هندی و اورپیدی است و در اثر آمیزش لهجه زند بخصوص پرثوی با لهجه های اسکایی و تخاری زبان سغدی به میان آمد و در دوطرفه آمو دریا در سغدیان وباختر منتشر شد و دخالت آن در بنای زبان فارسی دری روشن و آشکار است.

 

 بحث مختصریکه پیرامون مدنیتهای اوستایی، یونانی و بودایی بعمل آمد ثابت می سازد که مدنیتها وزبانهای سر نیزه یی در داخل قلمرو آریانای کبــیر در نهایت نتوانستند دیر پای باشند. چه ریشه اصلی و بومی سرودهای اوستایی در وادیها و قراء و قصبات و بلندیهای کوهها ودر دره ها ریشه و اساس خودرا حفظ کرده بود. حتی در شهرها در ادبیات شفاهی و روزمره نجبا و ملکان نیزمشهود بود. این زبان غنی دوباره از دره ها و دامان کوهپایه های هندوکش بجانب شهرها ریشه دوانید وبزودی درزندگی شهری, علمی وادبی تاجیکان جـــــای خودرا بازیافت. زندگی با همی آغاز داد وستد های کالایی و رفت و آمدها در وادیهای دور دست زبان و فرهنگ اوستایی را وسعت داد و زبان پهلوی, زبان پراگریت گندهاری, سانسکریت کلاسیک, زبان پرثوی یا پهلوی پارتی خراسانی, سغدی, اسکایی, تخاری, پهلوی ساسانی و شاخه های فرعی دسته های غلچه یی یا پامیری و نورستانی بوجود آمدند.

 

 

120-4-5.کنشکای کبیر و ورود کوشانیها

 زبان بلخی یا زبان باختری مادر زبان فارسی

کوشانیان طایفه یی مهاجر از 135 تا 145قم اتحاد حکمروایان محلی یونانو باختری را شکسته و قدرت سیاسی منطقه و ماحول تخارستان وبا ختر را تا دره های کابل و مناطق گندهارا تا اواخر قرن چهارم میلادی تحت سیطره و حاکمیت خود در آوردند. مقتدرترین امپراتور این سلسله کنیشکای بزرگ بود. کوشانیان در عصری در باختر و نواحی آن مسلط شدند که پارتها یا اشکانیان قبلاً پس از تسلط بر باختر ووادی خراسان و رسمیت دادن زبان پارتی, مرکز سلطنت خودرا از (نیسا) شمال غرب باختر در 171 قم بطرف غرب به نواحی فارس انتقال داده بودند. بنابران دراین هنگام سرزمین آریایی ها وباختریان تحت نفوذ کامـــــل زبان پارتی (پهلوی اشکانی) یعنی شکل متحول زبان اوستایی قرارداشته است و همین زبان است که موسوم به زبان بلخی یا زبان باختری میباشد و بعضاً زبان رسمی کوشانی هم گفته شده و آن خود مادر زبان پارسی دری (پارتی دری) شناخته میشود. دقیق ترین گواه این موضوع کتیبه هایی است که از دوره کوشانیان برجای مانده اســــت. ازآن جمله یکی کتیبه رباطک میباشدکه تازه چشم زبانشناسان را باین موضوع باز کرده است. سنــــگ نبشته رباطک نخستین کتیبه یی است به زبان کوشانی یا بلخی ویا به شکل متحول زبان پارتی (پهلوی اشکانی) که در نخستین سال حکومت کنیشکا (125 م) نبشته شده بدست آمده است. این کتیبه در سال 1372 هش در رباطک سمنگان کشف شد و چهار سال بعد از کشف, عکس آن به مقر (B.M) توسط دانشمندان چون ویلیام سیمز ترجمه شد. کتیبه که از مواد Line stone تشکیل یافته91 سانتی متر طول, 61 سانتی متر عرض و27 سانتی متر ضخامت دارد. دارای 23 سطر به خط یونانی شکسته با السنه باختری (بلخی) میباشد. این کتیبه از جانب باستان شناس مشهور و شناخته شده افغانستانی دکتور غلام جیلانی داوری نیز ارزیابی شده و با تشریحات مکمل و جامع در شماره دوم, سال چهارم، سرطان و سنبله 1381هش، ص 33 – 41، فصلنامه آریانای برونمرزی بچاپ رسیده است.

این کتیبه در عرصه تحقیقات روی زبانهای ایرانی و زبان پارتی (پهلوی) و پارسی دری, ریشه و منشأ آن معلومات ارزشمند و موثوقی به دست میدهد و از خلال آن بر می آید که تا این عصر باوجود انتشار ورسمی شدن زبان یونانی, زبانهای ایریانی به قوت خود در این ناحیه رایج بوده وبه همان نام اولی خود ایریانی یاد میشده است. چنانچه در سطر چهارم کتیبه آمده است که کنیشکا فرمان خودرا به زبان یونانی انتشار داده وسپس آنرا به زبان ایریانی در آورده منتشر ساخت وبدین گونه فرمان او به تمام ساحه مفتوحه کنیشکا در هند (تاقلمروهای گشتریاها) اخبار شده است.

در این کتیبه واژه (ایریان) حقیقت بزرگی را بر ملا میســازد و آن اینکه گفته میشده که زبان مردم آن ناحیه آریک (ایریانی) ادامه زبان پارتی و دنباله زبان باختری اوستایی بوده است. این موضوع را کتیبه رباطک کاملاً روشن ساخته است و ازآن به خوبی فهمیده میشود که زبان این ناحیه یعنی سر زمین آریانا ازآن طرف آمو دریا تا ماورای سند به ویژه نواحی بلخ و وادی کابل در عصر کوشانیان (سده دوم میلادی) ایریان و زبان مردمش ایریانی خوانده شده است. کتیبه سرخ کوتل بغلان و کتیبه های دوران هفتالیها (کابل شاهان) همه دال بر این است که نبشته و متون آنها شکل باز پسین زبان پارتی (پهلوی اشکانی) بوده است که بعداً با اندک تحول زبان پارتی دری یا فارسی دری شده است.[3]

 


 

[1]  وحیدی محمد کاظم، این مقاله زیر عنوان  «تأملی بر بحران هویت هزارگی» که در تار نمای "توران"  مؤرخ 16ماه هشتم 2011نشر شده با ویرایش مجدد تنظیم گردید.

 

[2]  در مورد تاریخ وتمدن اقوام پارتی به جلد اول این اثر«باز شناسی افغانستان» جهت معلوامات مفصل رجوع کنید.

[3]  پروفیسور  رهین عبدالرسول آستاد  دانشگاه کابل ، "تاجکان در گذر گاه  تاریخ "، 12 حیزان (تیر) 1390 قسمت اول.نشر شده و بایگانی  در سایت خاوران.

 

 

 


 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت