مسعود حداد

 

ماه خوابید

در دیار هجر وغربت، یادم آید آن دیار

دل تپد درسینه ام با ،سوز و آهی بیقرار

یک زمانی نام داشت، آن کابل زیبای او

شهر نو با چنداول و،شاه شهید ،بالاحصار

از هرات تا پکتیا و، فاریاب و جوزجان

عندلیبان می پریدند تا به شهر قندهار

در زمستان  ، شهر اکبر ،جایگاهِ میله بود

زین سبب ما مینمودیم، رو بسوی ننگه هار

بلخ بامی،جشن نوروز، لازم و ملزوم بود

پایکوبی، رقص وشادی، میخروشید در مزار

از شمالی تا به سالنگ، یا زغزنی تا به غور

آسمانش با صفا بود ، آب پاک در جویبار

من بدخشان را ندیدم،لیک لعلش در جهان

نامدار بود ، ماهرویان ، در خریدش بیقرار

شب پرستان آمد آنجا ،روز مردم شام ساخت

ماه خوابید،آفتاب مُرد، آسمان شد تار ،تار

آهوان این وطن را ، گرگ وکفتاران درید

ازشغالان زوزه خواهی ، تا بکی ،ای کهنه کار!

در گذر است این زمستان ،با یخِ افسرده اش

باد صلح خواهد وزید و ، خنده ی فصل بهار

قهر تاریخ گربیاید ، پرسشی در کار نیست

 میرسد آن روز ،بکوبند بر سرت "حداد" وار

مسعود حداد

9مارچ 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

 بی تآثیر

 

نگار آمد ،زمن پرسید، نگاه تو چرا غمگین؟

جواب او سکوتم بود و، بر من خیلی ها سنگین

 ز کشتار جوانانم ،  نیآ وردم  سخن بر لب

نگفتم جوی ها گشته، زخون هموطن رنگین

همی گفتا، چرا ازمن، نهان داری ،غم و دردت

نگفتم از غم میهن،  سرم دردی ، دلم پر کین

 ازآن جور و  ستم های ، که ارگ، بر ملتم کرده

جهان را باخبر سازم، نخواهم گفت به این شیرین

 خداوندا ! اگر هستی ، کمی لطف و کرم بنما

همیشه این جفا باشد  زتو امر و ، زما تمکین

اگر خلقش نمودستی ، شعوری هم عطا فرما

نهادی اسم اشرف را ، باین  یابوگکِ ،بی زین

زتن گردد جدا سرها، بگوید بی شرف اشرف

ندارد  هیچ  تآثیری ، به این دیوانۀ بی دین

مسعود حداد

20 می 2018

 

 


بالا
 
بازگشت