انحنیر حفیظ ا له حازم

 

تا یک بهار دیگر

 

در پشت میله های انتظار می ایستم

چون هنوز برگه ورود در دستم نیست

به آبادانی میخواهم بر گردم

که شکست از هویتش پیداست

و فاجعه هول میزند

به شهری سفر دارم

که سفیر رگبار چراغش شده

و گور محله بازدید

و آدمش چنواری بی نانیست

به سرزمینی بر میگردم

که حقیقت مسخ شده

و از زندگی جوک ساخته اند

و عاطفه را بر سر چوک دار زده اند

همدلی سالهاست کوچ کرده

و خانه اش خرابه زار وحشت

که کلاغها دوکان قصابی باز کرده اند

و من هنوز پشت میله ها منتظرم

چون زمین آماده پزیرشم نیست

مزرعه بوی خواب دارد

درخت کرخت کرده

و زمین حوصله شخم ندارد

جنگل اسیر باروت است

و چین تانک ها بگوش زمین لالایی میخواند

زبانها بیگانه

و آدمان از هم بیزار

شهر به ماتم سرا میماند

گویی آخر عصر است

راستش نمیدانم چرا میخواهم بیآیم؟

من بهارم

فصلی از فصل ها

و بعد زمستان

خواهی نخواهی به زمینم پرت میکنند

تا یک فصل دیگر اینجا باشم

ولی امسال

سبز نخواهم شد

و برگی نخواهم داشت

و من در پشت میله

انتظار راه میمانم

تا یک بهار دیگر.

 

انجیر حفیظ ا لله حازم

هالند

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

قدوم بهار را به همه هموطنان عزیز خیر مقدم گفته،امید میبندم بهاری پر از باران و سبزه داشته باشید وطراوت و بوی زیستن و بالیدن نوازشگر مشام شما عزیزان باشد .                                            

 

بهار میشود

عزیز من بیا

ببین

به ملک من بهار میشود

شگوفه میشگفد

زمین چه سبز میشود

و لاله های دشت

برنگ خون

به رنگ میهنم

ززیر برف ها بلند میشود

طراوتی عجب

به سنگ و کهسار میدمد

نسبم صبحدم

معطر بهار را

به خانه خانه میکشد

به کلبه کلبه میبرد

بدست دانه دانه آدمان

بدست شاخ و پنجه درخت

بدست دشت و دره ها

بدست مرده های قرن

میدهد

و آدمان

و شاخ و پنجه درخت

و دشت دره ها

و مرده های قرن

به یک مشام از بهار ملک من

بلند میشوند

شگوفه میکنند

و باز مرده میشوند

عزیز من

تو فرصتی بیا به ملک من                                                           

که روز نو بهار میشود

انحنیر حفیظ ا له حازم

هالند

 


بالا
 
بازگشت