« ...این همه هست، اما اعتقاد من همه انست که بسیار از این برابر ستمی که بر ضعیفی کنند نیست. نان همسایگان دزدیدن و به همسایگان دادن در شرط نیست و بس مزدی نباشد. وندانم  تا این نوخاستگان در این دنیا چه بینند که فرا خیزند و مشتی حطام گرد کنند و از بهر آن خون ریزند و منازعت کنند  وآن گاه آن را  آسان فرو گذارند و با حسرت بروند. ایزد بیداری کرامت کناد ! »بیهقی.ص325.

 

 

دکتوررازق رویین

 

آموزه هایی از تاریخ بیهقی

در سالهایی دور پیوسته از بیهقی میخواندم  وبا او سرگرم میبودم . می اندیشیدم اگر در شعر فردوسی بود که دست مان را میگرفت تا به راز و رمز سرمایه های کهن سر زمین مان پی ببریم ، در نثر بیهقی بود که در روشنی سیاست و مردمشناسی،از گرم و سرد و فراز و فرود روزگار و از پیشینۀ نیاکان مان به گفته خودش  «قصه» میسرود که وقتی کتابش را آغاز میکردی دلت نمیشد ازان دل بکنی و آن  را ببندی.

روان استاد نگهت سعیدی شاد باد که بار نخست او بود که در دانشکده زبان و ادبیات بخشی از تاریخ بیهقی ( داستان بردار کردن حسنک وزیر) رابه عنوان متن نثر دری به ما واژه شناسی میکرد و ما از یکسو که ازسر خامی، ان را درد سری میدانستیم، از سوی دیگر زبان شیرین داستان، شگرد های شیوای گفتاری آن، نگرشها و نکته های آموزنده آن سخنور بزرگ، سخت بر دلهای ما چنگ میزد و گرم مان میکرد. . از آن روزها تاکنون بیهقی  در کنار فردوسی برای من الگوی یک  نویسندۀ بیهمتا و یک مرد هنر آفرین تاریخ ادبیات کهنسال  ما به شمار میرود. بیهقی در بازآفرینی و آوردن  زبان  آراستۀ مردم خراسان با مهارت یک استاد بیمانند به پیروی از روش پی افکندۀ  آموزگار بزرگوارش، ابو نصر مشکان با سختکوشی نوآورانه ، تاریخنامه یی نوشت که هم تاریخ است ،هم داستان است،هم شعر است وهم اندرز های یک پیر جهان دیده و روزگار چشیده است . در یک سخن : زبانی که او از آن سود میبرد، از روان شناختیی مردم خراسان و پندار ها وکردار های آنان نماینده گی میکند که چه زیبا و مردمی است. زهی بر او که به گفته خودش : « ستاره روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی و آب خوش ما بودی که سیراب ازتو شدیم،مرغزار پر میوه ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم.»

زادگاه بیهقی بیهق سبزوار است (سال 385ق) پس از 85 سال زنده گی پر بار، در سال470 در هنگام فرمانروایی سلطان ابراهیم غزنوی در غزنه چشم از جهان بست .نمیدانم گور نامی این مرد تاریخساز،در غزنه شناخته شده و منار یاد بودی از او درجایی از غزنه برپاست یا نه؟ به تلخی می اندیشم که همانند گور بزرگترین دانشمند سده ها و همروزگار بزرگمردش، البیرونی، شاید درجایی از خاک غزنه، به گمنامی  شکسته و ناشناخته فرو مانده و  مرد فررهنگپروری در غزنه پیدا نشد تا بر سر گور این ابر مردان خراسان دستی از سخاوتمندی میکشید و کم از کم  سایه بانی بر سر این ناموران تاریخ کشور برپا میکرد .تا دینی از سوی ما معاصران ادا کرده میشد. نفرین بر ما.

تاریخنامۀ بیهقی در روند تاریخ نگاری در کشورالبته که نخستین تاریخ نیست. زیرا پیش از بیهقی بزرگان دیگر مانند : بلعمی ، مولف گمنام تاریخ سیستان، عبدالحی گردیزی ، بلعمی (به عربی) ثعالبی(به عربی) و عتبی (به عربی)  وشماری دیگر این راه را رفته بودند . ولی هیچکدام نه پیش از او ونه پس از او به شیوه او یعنی آمیزه یی از تاریخ و هنرادبی با یک نگاه ژرف و دانشی بر رویداد ها و کنشها و واکنشهای آدمی، تاریخی ننوشته اند. خود در کار نوآورانه اش با آگاهی مینگرد و آن را چنین سبک و سنگین میکند : « در دیگرتواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نکرده اند، اما من چون این کارپیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا وخبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانند گان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم بفضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد که اخر هیچ حکایت از نکته یی که بکار آید  خالی نباشد .» و در جای دیگر میگوید : « غرض من آنست که تاریخ پایه یی بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار بماند » و به راستی که چنان کرد و بماند.

  از بد روزگار تاریخ بیهقی از سی جلدی که بیهقی نوشته بود، تنها از نیمه جلد پنجم تا نیمه جلد دهم در دست است و بسته به دوره امارت مسعود غزنوی که در سالهای 450و 451 نوشته شده است . دیگر بخشهایعنی زمان سبکتگین تا اغاز روزگار سلطان ابراهیم را یعنی زمان 84 سال از 367 تا 451 را در بر میگرفته است . که آن برگهای زیبا و خواندنی، بازی دست روزگار شده  واز دست رفته است و این بازمانده ها، نخستین بار به همت دانشمند انگلیسی، دبلیو اچ مورلی در سال1862م براساس شش نسخه هندی در کلکته منتشر شد. این نخستین چاپ بدون حاشیه نویسی و بدون فهرست اعلام بود  که با چاپ سنگی ولی به خط زیبایی منتشر شد. البته از چاپهای پسینتر در تهران چاپ علی اکبر فیاض ودکتر غنی دقیقتر است که بر  بنیاد کار مورلی و کار ادیب پشاوری سر وسامان یافته است . ایکاش دولت و حکومتهای گذشته کشور ما این هوشمندی و دلسوزی را میداشتند که یک چنین گنجینۀ بی همتای تاریخ کشور را با ویرایشها و پیرایشهای مطمینتری در دسترس ما قرار میدادند . شخصیتهای بزرگواری بودند وهنوز  هم هستند که میتوانستند با پشتیبانی مادی دولت، چاپ آن را با رسالتمندی، به پایۀ فرجام برسانند .استاد خلیل الله خلیل، استاد حبیبی، استاد علی اصغر بشیر، استاد سرور همایون ،استاد مایل هروی، استاد جاوید. استاد عبدالواحد یعقوبی، استادشهرستانی،استاد عنایت شهرانی، دکتور محی الدین مهدی، استاد نجیب مایل، ، ،استاد آصف فکرت،دکتور مرادی، دکتور رهین، دکتور اسدالله حبیب وبرخی دیگر که هم با جغرافیای کشور آشنا بودند و هستند و هم آزموده گی کهن پژوهی بایسته را داشته و دارند . ولی انجام چنین کار هایی، هم یک مرکز پژوهشی توانمند و دارا میخواهد و هم دلسوزی و آگاهی یک دولت مسوول و دلسوزکه از دولتهای قبیله پرور وفاسد تصور آن نمیرفت و هنوز هم نمیرود. اینکه به همت  استاد عبدالحی حبیبی واستاد مایل هروی و یا چند کس دیگر کتابهایی چون : طبقات ناصری ،طبقات صوفیه،زین الاخبار گردیزی، فضایل بلخ،جغرافیای حافظ ابرو،رساله حی ابن یقظان، اخبار ال برمک وشمارکتابهای ارزشمند دیگر از این گونه ، به چاپ رسیده است.کارهاییست مناسبتی نه پیگیر ونه بسنده. این نکته هم ارزش گفتن دارد که این بیکاره گیهای ما از بی دانشی ما نبوده است. بل که از تنبلی و بی انگیزه گی ما سر چشمه گرفته است. زیرا دیده ایم که کشور ایران و هند،  بخش بزرگ این مسوولیتها را آنها انجام داده اند  وما فکر کرده ایم.دیگر نیازی نیست تا ما دست به کار شویم. در حالی که برعکس ضرورت بود تا ما خود کار خویش را به سر مبردیم نه دیگران .به همین علت است که بیشترینه جوانان،  ما را سر زنش میکنند که ایران چنین کرده و چنان ولی شما که دعوای زبان وفرهنگ دارید چی کرده اید؟ راست میگویند.ما نباید بار مسوولیتهای خود را به دوش دیگران بیاندازیم که دیده ایم چه بسا حقایق بسته به تاریخ و فرهنگ ما، از سوی برخی از مغرضان همسایه وارونه ساخته شده است. به  هر تیره .            

بیهقی تاریخش را نه یک روایت تاریخی ، بل که انرا همانند یک پارچه زربفت که همروزگار شاعرش فرخی سیستانی که شعرش راحله« بافته زجان » دانسته بود، او نیز سخنش را  دیبای خسروانی بافته از تار زر میداند که به درستی چنین است  : « من که بوالفضلم اگر در این دنیای فریبنده مردمخوارچندانی بمانم که کارنامه این خاندان برانم و روزگار همایون این پادشاه که سالهای بسیار بزیاد چون آنجا رسم بهره از نبشتن و این  دیبای خسروانی که پیش گرفته ام بنامش زربفت گردانم. »( 25،2) این نامه بزرگوار،آیینه یی است از رخداده های سیاسی سده پنجم مهتابی گسترۀ خراسان، فرا رود،  وسرزمین هند وفارس که زیرفرمان شاهنشاهی غزنویان  بود واین گستره ها از سوی کارگزاریهای دولتمردان نیرومند آن زمان همانند محمود زابلی، مسعود، ممدود، مسعود فرخزاد، سلطان عبدالرشیدوسلطان ابراهیم که همه از همین خانواده برخاسته بودند، ساز و برگی یافته بود. با نگاهداشت نامگذاری آن سر زمینها، برابر با برگهای این تاریخنامه، میتوان این بخشها را یادکرد :خراسان،سیستان،خوارزم،زابلستان،هند، سند،چغانیان،ختلان،قبادیان،ترمذ،قصدار(شهری ازسند)،مکران،والشتان(بلوچستان)،کیکانان،ری، جبال(بخش مرکزی ایران امروز)عقبه حلوان،گرگان ، طبرستان،غرجستان(جنوب هرات وغرب غزنین)، گوزگانان، غور و تخارستان .                                                   

غزنویان تنها به قلمرو خلافت وبه سرزمین  ایلک خانیان ترکستان ( کاشغر وبلا ساغون) لشکر نکشیدند و بر انان نتاختند .هرچند اگر مرگ سلطان محمود فرا نرسیده بود  مسعود میخواست همچنان پس از فتح سپاهان به سوی بغداد لشکر بسیج کند. ولی عمه اش حره ختلی او را به غزنه فرا خواند تا شاهنشاهی پدرش از هم نپاشد. این زن سیاستمدار و آگاه به برادر زاده اش با این نوشتار،  پیام فرستاد : « خداوند ما سلطان محمود نماز دیگر روز پنجشنبه، هفت روز مانده بود از ربیع الاخر، گذشته شد رحمت الله علیه و روز بندگان پایان آمد و من با همۀ حرم به جملگی بر قلعت غزنین می باشیم وپس فردا مرگ او را آشکارا کنیم ونمازخفتن، آن پادشاه را به باغ پیروزی دفن کردند و ما همه در حسرت دیدار وی ماندیم – که هفته یی بود تا که ندیده بودیم .و کار ها همه برحاجب علی میرود و پس از دفن، سواران مسرِع رفتند، هم در شب و به گوزگانان، تا برادرمحمد به زودی اینجا آید و بر تخت ملک نشیند و عمتت (عمه تو. گویا دران روزگار به جای عمه،عمت میگفته اند.(ت) پایانی ضمیرپیوسته مخاطب  است. امروز درلهجه بدخشی برای برادر پدر، عمک میگویند ) به حکم شفقتی که دارد،بر امیر فرزند، هم در این شب به خط خویش، ملطفه یی نبشت و فرمود تا سبکتر دو رکابدار را که آمده اند پیش از این به چند مهم نزدیک امیر، نامزدکنند تا پوشیده با این ملطفه از غزنین بروند و به زودی جایگاه رسند. و امیر داند که از برادر این کار بزرگ  بر نیاید.و این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خزاین به صحرا افتاده ایم  باید که این کار به زودی به دست گیرد- که ولی عهدِ پدر است و مشغول نشود  به آن ولایت که گرفته است .ودیگر ولایت نتوان گرفت- که آن کار ها  که تا اکنون میرفت بیشتر به حشمت پدر بود وچون خبر مرگ وی آشکار گردد، کار ها از لونی دیگرگردد. و اصل غزنین است و آن گاه ، خراسان و دیگر همه فرع است .تا آن چه نبشتم  نیکو اندیشه کند و سخت به تعجیل بسیج آمدن کند، تا این تختِ ملک و ما ضایع نمانیم و به زودی قاصدان را باز گرداند- که عمتت چشم به راه دارد. و هرچه اینجا رود سوی وی نبشته آید..(ص70) » (1) از نگاه بیهقی در زمامداری محمود و مسعود، اصل خراسان بود نه مناطق دیگر. وقتی مسعود در سپاهان بود، خبر مرگ پدرش در غزنین به او رسید . از آنجا به سوی خراسان امد که به گفتۀ خودش : « ....سوی خراسان میرویم که سلطان بزرگ گذشته شد وکار مملکتی سخت بزرگ و مهمل ماند آنجا. ». (1.ص72)پس از مشوره با «خداوندان شمشیر وقلم» به سوی خراسان میشتابد تا کار مملکت از هم نپاشد.

شناختی از روند اجتماعی –سیاسی کشور در سده پنجم ق .

در دولت غزنویان دو تیره تباری در هماهنگی و همدلی باهم  فرمان میراندند .ترکان و تاجیکان. سرداران ترک و تاجیک در این دستگاه کارگزاران کار آزموده یی داشتند. ( در تاریخ بیهقی واژه ایران و ایرانی به کار نرفته است بل که همه جا از خراسان و یا ترکستان با نامهای تازیک و ترک و  کرد و ترکمان یاد شده است ) هر چند فرهنگ و سیاست در دستگاه غزنویان بر روال کارگزاران دولت پیشین سامانی یعنی تاجیکان دنبال میشد ولی در کار جنگ و لشکر و کشور گشایی، سرداران ترک بیشتر زمام کار ها را در دست داشتند بی آن که این گزینش برای افراد واشخاص، امتیاز قومی یا تباری به شمار آید. هم در دولت محمود و هم در دولت مسعود. از شمار کارگزاران ترک در دولت محمود و مسعود که بیشتر با دو پسوند « تگین » و« تاش » نام برده  میشده اند اینها هستند: ارتگین، بوری تگین، ساوتگین، بای تگین، بگتگین، آسیغ تگین، یغان تگین، طغان تگین، الپتگین، سبکتگین، بلگاتگین،  ینالتگین، قرا تگین، بغراتگین، قتلغ تگین، پیری تگینن و ....  یا آلتونتاش، خمارتاش، و تاش . . . ونامهای گوناگون دیگر مانند : اریاق، اریارق، یارق تغمش، بگتغدی، منگیتراک، قای اغلن، ایلمنگو، یغمر، بوقه، قزل، قودقش، ارسلان، طغرل و. . . . واما از انجا که در میان تاجیکان فرهنگ عرب و اسلام نفوذ بیشتر داشت، دانشمندان و دارنده گان جایگاههای دولتی و اجتماعی پیشوند ها و القاب عربی را پذیرفته  بودند و هرکدام در حد بسیار بلند گذشته از نگهداشت زبان و فرهنک نیاکانی شان، زبان و فرهنگ عرب را میدانستد و ان را به کار میبستند . چون زبان عربی زبان دینی و علمی ان دوره بود. برخلاف مردم عام، همه بزرگان تاجیک به زبان عربی مینوشتند و انرا مایه برتری و تفضل میدانستند. در دستگاه دولت غزنوی هرچند زبان رسمی درباریان زبان فارسی بود ولی از آنجاکه روابط بسیار تنگاتنکی با دار الخلافه داشتند، برای حفظ ظواهر امر، این روابط را مراعات میکردند. علتش هم بیشترینه آن بود که مباد دارالخلافۀ  مسلمین بر خلاف امپراتوری خراسانیان، فتوایی یا سخنی تردید آمیزی بر زبان بیاورد. این دیدگاه از این بر میخاست که دولتمردان خراسان هم میخواستند یا نه، وابسته گی دینی و ایدو لوژیکی و سیاسی با مرکز اسلام و اعر اب را نگه می داشتند.  چه در عزل ونصب شاهان به صورت صوری هم که شده از سوی دارالخلافت تاییدی و توافقی باید موجود میبود تا از نظر شرعی کارکرد ها و متصرفات شان شرعن  پذیرفته شده  میبود.  بنابران القاب عربی یک نوع فضیلت مآبی پنداشته میشد ولی نه خود محمود و نه هم مسعود ونه فرمانروایان پسین این خانواده، هیچکدام یا عربی  نمیدانستند ویا نمیگفتند. همه جا نوشتار ها و گفتار های شان به دری  بود و گهگاهی  هم  بنا به ضروت ترکی.  ولی بزرگانی چون خواجه ابونصر مشکان، صاحب دیوان رسالت و خواجه احمد حسن میمندی وزیر و ابو الفضل بیهقی دبیر رسالت، ( در آخر این دوره، رییس دیوان رسالت ) خواجه احمد بن عبدالصمد وزیر، گفتن و خواندن و سرودن به عربی را میدانستند  به این معنا که به هر دو زبان ،  دری و عربی  چیره بودند. در زبان عربی اینها رابط میان دربار و دارالخلافه بغداد به شمار میرفتند. ولی برای جدایی  از تیرۀ عرب، بسته گیهای تباری و یا محلی یا نام اصلی خود را هم  برآن می افزودند مانند :  «یمین الدوله (لقب بخشیده شده از سوی دارالخلافه )، محمود زابلی.». (سبکتگین دختری از تاجیک تباران زابلستان را به زنی میگیرد و از او محمود، به دنیا می آید که به همین دلیل او را محمود زابلی نیز می نامند.). یا « ابوالحسن میمندی». (میمند محلی در نزدیکی غزنه) یا « ناصر الدین ( لقب داده شده دارلخلافه)، مسعود ابن محمود غزنوی »ِیا « ابو سهل زوزنی » (زوزن جایی میان هرات ونیشاپور) یا بونصر بامیانی. بوالخیر بلخی وزیر یا نامی بدون القاب عربی مانند :« امیرک ختلی »، یا «امیرک سیاه دار خمار چی» یا علی قهند زی، بوالحسن دلشاد، فرامرز پسر کاکو یا سارغ شرابدار ( کوتوال قلعه نندنه). یا محمودک دبیر، مانک عل میمون، گوهر آیین خزانه دار فرخزاد و کسانی دیگر. . .

در دربار غزنویان، زبان دری دنبالۀ زبان رسمی سامانیان بودکه در زمان سلطان محمود در وزارت ابوالعباس اسفراینی در گسترش آن  توجه فراوان به کارگرفته شد..(مولف تاریخ یمینی اسفراینی را به بیدانشی اتهام می بندد به این معنا که عربی نمیدانست و رسایل دیوان رسالت را به پارسی (غیر عربی ) گردانده بود. پیش از این  نیز مولف تاریخ سیستان یعقوب لیث صفاری، این پاسدارندۀ  زبان دری را سر زنش کرد که چون دانش نداشت پارسی را به جای عربی برتری داد. ) تا آنکه ابوالحسن میمندی  دستور ابطال فرمان اسفراینی و رسمیت یافتن  زبان عربی را داد. این محافظه کاری میمندی البته تاثیرمهمی نداشت، چون عامه مردم زبان عربی نمیدانست و دربار بایستی  این موضوع را جدی نمیگرفت. ( کاری را که قبیله گرایان از شمار هاشم خان و وزیر محمد گل مهمند دراواخر حکومت  نادر خان و اوایل ظاهر شاه،  در حق زبان دری انجام دادند).

از نگاه بیهقی، هرچند در دولت غزنوی عناصر ترک و تاجیک، اتنیکهای کار فرما هستند ولی از شیوه نگرش او خراسان و ترکستان،  دو سر زمین جدا از هم به شمار میروند. بیهقی مینویسد : « ....وآن جوانمرد سه سال در دیار ترک ماند و باز آمد بر مراد. چون به پروان رسید گذشته شد. ». (1.ص 177.) ویا مینویسد ....« خوارزم ثغر ترکان است و در وی بسته است .» (1. ص 127 )یعنی ترکستان جدا از مرز خراسان است و یا « پانزدهم این ماه قاصدان آمدند از ترکستان، از نزدیک خواجه ابوالقاسم حصیری و بو طاهر تبانی. ویاد کرده بودند که «مدتی دراز، ما را به کاشغر مقام افتاد و آنجا بداشتند.».ویا : «...وتورا به شغلی بزرگ به ترکستان می فرستیم.» .(1.ص177). بیهقی بار بار از تاجیکان و ترکان دوقوم بزرگ کارفرما، یاد میکند.: «  وحاجب بزرگ علی بازگشت  و همۀ بزرگان سپاه را، از تازیک و ترک با خویشتن برد.» ( 99.1) باری ابوالفضل بیهقی  از خود به نام تاجیک یاد کرده میگوید : « و بر همه رویها جنگ سخت شد. و من  ومانندِ  من تازیکان، خود نمی دانستیم که در جهان کجاییم و چون میرود.» (ص 483). در جایی که ابو سهل زوزنی پس از به قدرت رسیدن مسعودکه اکنون دیگر گرداننده کارهای دیوانی وکشوریست، مسعود را وا میدارد تا هدیه ها و صلتهایی را که برادرش امیر محمد به لشکریان و کار مندان بزرگ بخشیده است، باز پس گیرد . بیشترینه بزرگان از شمار حسن میمندی خواجه بزرگ و ابو نصر مشکان ان را کاری بد فرجام میشمرند و آشکارا به امیر گوشزد میکنند ولی امیر با گفتن این جمله که :«خواجه نیکو میگوید. تا اندیشه کنیم و ان چه را، رای واجب کند بفرماییم » ..  بیهقی مینویسد : « و نخست که  همۀ دلها را سرد کردند بر این پادشاه، آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان که « مال بیعتی و صلتها که برادرت امیر محمد داده است باز باید ستد- که افسوس و غبن است کاری نا افتاده را(کار نا به جا را.ر)، افزونِ هفتادو هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و  تازیکان و اصنافِ لشکر بگذاشتن. واین حدیث را در دل پادشاه شیرین کردند و گفتند «این پدریان (هوا داران محمود. ر )به روی و ریای خود، نخواهند که این مال خداوند باز خواهند- که ایشان آلوده اند و مال ستده اند :  دانند که باز باید داد و نا خوششان آید. صواب ان است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرجها که کرده اند وآن را به دیوان عرض فرستاده شود و من که بوسهلم، لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم( موکول کردن مواجب به وصول مال) وبرات ها بنویسند تا این مال مستغرق شود( برابر شود).و بیستگانی (تنخواه) نباید داد یک سال، تا مالی به خزانه باز رسد از لشکرو تازیکان- که چهل سال است تا مال می نهند( مال گردمیکنند) و همگان به نوا اند.  و چه کار کرده اند که مالی به این بزرگی پسِ ایشان یله باید کرد؟».  (ص217) . ترکیب (ترکان و تازیکان ) در این جا در پایداری و یا نا پایداری دولت بر جسته شده است. البته مراد بیهقی از تاجیکان، خراسانیها ( وبه معنای عام ایرانیها ) یعنی غیرعرب وغیر ترک میباشد . خراسان و خراسانی، بیشتر از هر نامی دیگر در برگهای این کتاب، تکرار شده است.حتا هنگامی که به توصیف کسان میپردازد، از خراسان میگوید :  .بوطاهرِ تبانی که از اکابرتبانیان بود و یگانه درفضل و علم و ورع و خویشتن داری و با این همه،قدی و دیداری داشت سخت نیکو وخط قلمش همچون رویش. وکم خط در خراسان دیدم به نیکویی خط او. » (177.1) غلامان که بیشتر ترک اند وتعدادی هم هندو ، در پاسداری از شاه و خدمتگزاری به دربار به عنوان گارد سلطنتی اهمیت ویژه را دارند. اینها سه دسته بوده اند.: غلامان وثاقی، غلامان سرایی و غلامان بیرونی. غلامان وثاقی غلامانی بودند که هنوز ریش و بروت نکشیده بودند( غلامان خوان سالار). اینهاشاقه ترین کار ها را به دوش داشتند. از « شورانیدن سلاح » (کاربرد سلاح)  و حضور دایمی در دربار و اجرای احکام امیر ودیگر سالاران . به گفته بیهقی تعداد غلامان سه  تا چهار هزار بوده اند. غلامان خاص پیش خدمتان  سلطان میبودند که شمار شان اندک بود. غلامان در نگهداشت امنیت ویا شورش و بر اندازی نقش مهم سیاسی داشته اند، باری میان محمود و پسرش بد گمانی پیش می آید . سر غوغایان( سر دسته های غلامان) همانند قای اغلن و ارسلان و حاجب چابک که پسانها از امیر مسعود حاجبی یافتند، مسعود را از خطری می آگاهند که گویا محمود او را فرو خواهد گرفت. مسعود به غلامانش امر  هشیار باش میدهد تا غایله یی رخ ندهد..« امیر مسعود نیک از جای بشدو در ساعت کس فرستاد به نزدیک مقدمان و غلامان  که : هشیار باشید و اسبان زین کنید وسلاح با خویش دارید-روی چنین می نماید. وایشان جنبیدن گرفتند. واین غلامان محمودی نیز در گفت و گوی آمدند.و جنبش در همه لشکر افتاد. » این نشان میدهد که غلامان در حالات اضطرار مانند غند ضربه دست به کار میشده اند در دفاع ازاراکین دولت.  بیهقی مینویسد:«  امیر این طغرل را بپسندید و در جمله هفت وهشت غلام که ساقیان او بودند، پس از ایاز بداشت.». (1.ص212) غلامان بیرونی بیشترینه به دفاع از درباریان و راندن پیلهای جنگی در نبرد ها و شکستن قلاعها و دروازه های شهر ها که کار پیلهای ماده بوده است، به کار گماشته میشده اند. شمار پیلها به  1670زنجیر میرسید. در چندجا امیر محمود وامیر یوسف برادرش،  از غلامان خاصه به نام فرزندان خویش یاد میکنند. طغرل یکتن از زیباترین غلامان که « این غلامی بود که ازمیان هزار غلام بیرون نیامد به دیدار و قد ورنگ وظرافت ولباقت ( زیرکی  ) واو را از ترکستان، خاتونِ ارسلان فرستاده بود به نام امیر محمود.» و محمود این غلام را به برادرش هدیه میکند تا « در نهان حاجبش را طغرل- که وی را عزیز تر از فرزندان داشتی- بفریفتند و به فرمان امیرو تعبیه ها کردند تا بر وی مشرف( مخبر) باشد و هرچه رود می باز نماید.و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد و قاصدان از قصدار برکار میکرد و می فرستاد سوی بلخ غث و سمین می باز نمود عبدوس را و ان را به امیر میرساندند.و یوسف چه دانست که دل و جگر و معشوقش بر وی مشرف اند.» ( 209،1). وروزی که در اثر خبر چینی طغرل ، یوسف را به دام می افگنند وقرار میشود تا اورا به قلعت سگاوند ( نزدیک لوگر.ر)زندانی کنند.این حادثه را  بیهقی چنین می آرد : «  و آخرش ان بود که چون روز به نماز پیشین رسید، سه مقدم از هندوان آنجا بایستانیدند با پانصد سوارِ هندو در سلاح تمام، و سه نقیب (سر دسته.ر ) هندو و سیصد پیادۀ گزیده. واستری با زین بیاوردند وبداشتند. وامیر یوسف را دیدم که بر پای خاست- وهنوز با کلاه و موزه وکمر بود- و پسر را در آگوش گرفت و بگریست و کمر باز کرد وبینداخت. عبدوس( رییس امنیت امیر مسعود) را گفت که این کودک را به خدای عزوجل سپردم وبعد از آن به تو. و طغرل را گفت : شادباش، ای کافر نعمت! از بهر این تو را پروردم و از فرزند عزیز تر داشتم تا برمن چنین ساختی، به عشوه ( فریب.ر) یی که خریدی؟ برسد به تو آن چه سزاور آنی.» (211.1) واین طفرل پس از کشته شدن مسعود توسط غلامانش در ماریگله هند، برای چهل روز قدرت را در دست گرفت. ولی محمد را دوباره آوردند و غزنویان تا سالیان دراز بر سر قدرت ماندند .

و اما در ترکیب لشکر، گروههای بسیاری چون ترکان، تاجیکان، هندوها، عربها، کردان حضور چشمگیر دارند.. سپاه غزنویان دوگونه بودند، سپاه درگاهی وسپاه سلطانی.  سپهسالار و سالاران وسرهنگان وسرهنگ شماران و سپس نقیبان و مقدمان ارتش را رهبری میکردند.ولی سپهسالار و سالاران در هیات حاکمه « خداوندان شمشیر وقلم » نامیده میشدند . محمود ومسعود گاهی خود در جنگ شرکت میکردند .هر دو  از تناوران و پهلوانان رزم و بزم بوده اند. مسعود یک تنه به شکار شیر میرفت و در یک روز چند شیر را شکار میکرد. ولی در جنگها،  ندیمان غالبن شاه را در کناری یا در قلب لشکر نگه میداشتند. چنان که در جنگ با ترکمانان : « امیر از بلخ برفت روز پنجشنبه غرۀ رجب.  وبه پل کاروان فرود آمد. ولشکر ها در رسیدند . و روز دو شنبه، نهم ماه، مخالفان پیدا آمدند.به صحرای علباباد، از جانب بیابان. و امیر بر بالایی بایستاد و بر ماده پیلی بود. ولشکر دست  به جنگ کرد. وهر کسی میگفت که اینت شوخ و دلیر مردی ( مراد داوود ترکمان ) که اوست  بی برادر قوم رو به پادشاهی به این بزرگی آمده است. و جنگ سخت شد و هردو روی. من جنگ مصاف این روز دیدم در عمر خویش.گمان میبردم که روز به چاشتگاه نرسیده باشد که خصمان بر چیده باشند لشکر ما- که ششهزار غلام سرایی بود، بیرونِ دیگراصناف مردم. خود حال به خلاف آن آمد که ظن من بود. که جنگ سخت شد و در میدانِ  جنگ کم پانصد سوار کار میکردند ( جنگ میکردند ) و دیگر لشکر به نظاره بود- که چون فوجی مانده شد، فوجی دیگر آسوده پیش کار رفتی. و بر این جمله بداشت تا نزدیک نماز پیشین. امیر ضجر شد. (دلتنگ شد). اسب خواست واز پیل، سلاح پوشیده به اسب آمد وکس فرستاد پیش بگتغدی ( سالار غلامان سرایی) تا از غلامان هزار مبارز زره پوشِ نیک اسبه که جدا کرده آمده است، بفرستاد و بسیار تفاریق نیز گرد آمدند و امیر به تن خویش حمله برد به میدان .» ( 1.ص478) بیهقی از سان دیدن لشکر و شمار سپاه بدین گونه یاد میکند : « ودیگر روز امیر برنشست و لشکر بتعبیه بر وی بگذشت  ولشکری  سخت بزرگ، گفتند پنجاه  واند هزار سوار و پیاده بودند همه ساخته ونیک اسبه  وتمام سلاح و محققان گفتند چهل هزار بود و تا میان دو نماز روزگار گرفت تا آنگاه که لشکر بتمامی بگذشت. ».(80.2) در ساختار دولت از این دیوانها نام برده شده :  دیوان رسالت( اداره امور مکاتبات دولتی) دیوان عرض (  اداره امور لشکر- وزارت جنگ) دیوان استیفا (اداره امور مالی) دیوان وزارت (دفتر وزیر( نخست وزیر)، دیوان وکالت (اداره امور داخلی دربار). در رده نخستِ این گمارشها، بیشترینه تاجیکها قرار گرفته بودند.مانند ابو سهل زوزنی، ابونصر مشکان، خواجه حسن میمندی (خواجه بزرگ)، حسنک وزیر نشاپوری، بوالقاسم کثیر، بوسهل حمدوی، بوالحسن دبیر، بوعلای طبیب و بسیاری دیگر. این صاحبان جاه ومقام گذشته از آن که در پیشبرد گردونه دولت کار فرما بودند، دارای لیاقت و دانش وتجربه و مال و منال فراوان نیز بودند. هرکدام اینها دارنده غلامها و کنیزان، باغها و چهار پایان فراوان بوده اند. ابو نصر مشکان به گفته شاگردش ابوالفضل بیهقی در پایتخت زمستانی غزنویان یعنی در شهرستان بلخ، در کوی «سیمگران»،  « سرایی چون بهشت» داشته است. و هروز پگاهی با اسپ زرین ستام و غلامان  به کوشک امارت می آمدو در طارم در وثاق  دیوان رسالت پشت دوات نقره یین می نشست و دبیران چپ و راست او مینشستند. و انچه را که استادش مینوشت ،بیهقی و دیگر دبیران، بیاض (پاکنویس)ش میکردند. نامه ها  و اسناد دولتی به این نامها، نامگذاری شده بودند: ملطفه= نامه های کوچک، منشوریا فرمان= برای تقررو یابرکناری کسان که به توقیع امیر میرسید. مواضعه=  قرارداد. مشافهه= دساتیر شفاهی  که بعدن ثبت میشد.گشاد نامه= اعتبار نامه یا اجازه نامه .تذکره= فهرست اموال واشیا. عنایت نامه = توصیه نامه . رقعت= نامه . جریده = فهرست نامهای اشخاص. مصادره = سند مصادره دارایی فرو گرفته شده ها. نامه مظالم = شکایت نامه که برای شاه یا وزیری نوشته میشده . نامه های محرم را معمولن در کیسه های چرمی نگه میداشته اند که به نام اسکدار یاد میشده است .این اسناد محرم را « دیوانبان » نگه میداشت . شاه خود چنین افراد را تعیین میکرد. اسکدار را با حلقۀ آهنین میبستند ان را به «دیوان برید » میسپردند آنگاه رساندن اسکدار به جاهای معین کار «دیوان برید» بود که خریطه ها را توسط دیو سواران و خیلتاشان مسرع و مجمزان(شتر رانان)به شهرها و نواحی دور و نزدیک میبردند ودر آنجا هم به « دیوان برید»  میسپردند. ( 2.ص71).

روال کار های اداری در دربار غزنه.

با آنکه امور دربار غزنه با خود کامه گی و «حشمت» ویژه همراه بود، ولی هرکس جایگاه خویشتن را میدانست ووقتی از حد خویش پافراتر مینهاد، به توبیخی  یا « مالشی» سخت گرفتار می آمد.کمتر کسی از درباریان است که یکبار مزه گناه کرده یا نکرده خود را نچشیده باشد. به همین علت هرکسی میکوشید رضای امیر را مد نظرداشته باشد. به نمونه یی اشاره میکنم و میگذرم. باری  یکی از «روشناسان» دولت از سوی دربار مورد مجازات قرار میگیرد . بیهقی مینویسد :«در راه بوالفرج بستی را دیدم، خلقانی پوشیده و مشککی در گردن. وراه برمن بگرفت، گفت : قریب بیست روز است تا ستورگاه آب میکشم. شفاعتی بکن- که دانم دل خواجه بزرگ( خواجه احمد حسن میمندی نخست وزیر .ر)خوش شده باشد و جز به زبان تو راست نیاید.» (160.1). او را گفتم به شغل مهم می روم  چون آن راست شد، در باب تو جهد کنم. امید دارم که مراد حاصل شود. . . .چون قدحی چند شراب بخوردیم گفتم: زندگانی خواجه دراز باد! روزی مسعود است. حاجتی دیگردارم. گفت بخواه – که اجابت خوب یابی. گفتم: بوالفرج را با مشک دیدم و سخت نازیبا ستوربانی ست. و اگر می بایست که مالشی یابد، یافت.  وحق خدمت دارد نزدیک خداوند سخت بسیار. وسلطان او را شناخته است و نیکو می نگرد. برقانون امیر محمود. اگر بیند وی را نیز عفو کند. "گفت کردم .بخوانندش ! بخواندند.و با آن جامه خلق(کهنه) پیش آمد وزمین بوسه داد و باستاد. خواجه گفت: از ژاژ خاییدن توبه کردی ؟ گفت: ای خداوند،  مشک و ستور گاه مرا توبه آورد. خواجه بخندید و بفرمود تا وی را به گرمابه بردند و جامه پوشاندند . . ».(162.1) وهمچنین است داستان فقیه بوبکر حصیری و حسنک وزیر وکسانی چون کاکای سلطان مسعود، امیر پوسف و سپهسالار علی و دیگران  .باری  بوالحسن دبیر برای دلگرمی امیر مسعود و برای آماده گی بهتر جنگ دندانقان چنین پیشنهاد میکند : « ما تازیکان  اسب و اشتر زیادتی داریم بسیار وامیر جهت لشکر آمده به زیادت حاجتمند است. وهمه از نعمت و دولت وی ساخته ایم. نسختی باید کرد و بر نام هر کسی چیزی نبشت .» و در ادامه  بیهقی می افزاید : « امیر را این سخن نا موافق نیامدو بوالحسن را به خط  خویش نسختی  نبشت و همۀ اعیان تازیک را در آن در آورد. و ان عرضه کردند و هرکس گفت « فرمانبردارم » واز دلهای ایشان  ایزد عزوجل دانست ».

امیر مسعود با آن که در کار دولت داری، استبداد رای دارد، ولی پیش از هر تصمیمی با ارکان دولت، به کنکاش میپردازد. « امیر خالی کرد( خلوت کرد) با خواجه بزرگ احمد حسن  و اعیان و ارکان دولت، خداوندان شمشیر و قلم، و دراین باب رای زدند » (1.ص 222.)  ولی فیصله نهایی با امیر است. « امیر گفت : آن چه فرمودنی باشد، فرموده آید. وقوم باز پراگندند.».بیهقی در این میان از حق و حقوق مردم به ندرت سخن میگوید. حضور مردم تنها در جشنها و پذیراییها از اراکین  دولت و لشکر آراییها نمود ویژه مییابد: امیر وقتی از بلخ به غزنین میرسد. بیهقی از چگونگی پذیرایی مردم مینویسد: « و دیگر روز . . . امیر سوی حضرت دارالملک  راند. با تعبیۀ سخت  نیکو. ومردم  شهر غزنین،  مرد و زن و کودک برجوشیده و بیرون امده. و بر خلقانی، چندان قبه های با تکلف زده بودند که پیران میگفتند بر آن جمله یاد ندارند. ونثار ها کردند از اندازه گذشته. وزحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها ( دروازه های زینتی برساخته و تزیینی) گذشتن. وبسیار مردم به جانب خشک رود  و دشت شابهار رفتند. وامیر نزدیک نماز پیشین، به کوشک معمور رسید و به سعادت و همایونی فرود آمد. وعمت حره ختلی، برعادت سالیان گذشته که امیر محمود را ساختی، بسیار خوردنی با تکلف ساخته بود، بفرستاد وامیر را از آن سخت خوش آمد....و دیگر روز بارداد، و در صفۀ دولت نشسته بود، برتخت پدر و جد. ومردم شهر آمدن گرفتند، فوج فوج و نثار های به افراط کردند اولیا و حشم ولشکریان و شهریان که به حقیقت برتخت ملک این روز نشسته بود سلطان بزرگ. وشاعران شعر عای بسیار خواندند، چنانکه در دواوین پیداست و این جا از آن چیزی نیاورم که دراز شدی. تا نماز پیشین، انبوهی بودی. پس برخاست امیر در سرای فرود رفت و نشاط شراب کرد، بی ندیمان و نماز دیگر، بار نداد.».(ص215). در همیجا بیهقی با باور مندی و بزرگواری یک انسان میهن دوست که  خیر ملک و میهن را خواهان است با تاثر از زیرکسارانی به سطح وزیران، که  با کردارهای نسنجیدۀ خویش در پی ویرانی ملک بوده اند، با دور بینی و راستی چنین  میگوید : « و بزرگان و اعیان بنشستند وکار ها برقرار میرفت و مردم لشکری و رعیت و بزرگان و اعیان، همه شادکام ودلها بر این  خداوندِ محتشم بسته. ووی نیز بر سیرت نیکو و پسندیده میرفت، اگر بران جمله بماندی، هیچ خللی راه نیافتی. اما بیرونِ خواجۀ بزرگ احمدحسن ( یعنی جدا از او. ر)وزیرانِ نهانی بودند (مانند بوسهل زوزنی و سوری صاحب دیوان) بودند که صلاح نگاه نتوانستند داشت و از بهر طمعِ خود را، کار هاپیوستند  که دل پادشاهان، خاصه که جوان باشند و کامران، آن را خواهان گردند.» (1.ص216) .

2-ویژه گیهای ساختاری زبان بیهقی.

نثر بیهقی نثر ساده یا مرسل است هرچند بیهقی در پی آن نیست که زبانش را از ساختار های عربی بپیراید ولی از آن جا که بیشتر به زبان روان وگفتاری مردمش می گراید، شیرین ترین نمونه های نثر دری را از خود به یادگار میگذارد. واژه ها و ساخته هایی را از زبان مردم می آرد که تا هنوز در میان مردم خراسان گفته میشود  وهنوز زنده است .به نمونه هایی چند ببینیم: « بد بودن » به معنای دشمن بودن با کسی : « و دیگر که خواجه، با بوالحسن علی بد بود.» یا « با ابوسهل سخت بد بود.»،  «غور کار میدانستند»= عاقبت کار را میدانستند. «گور کردن» = دفن کردن. « وی را دران رباط گور کردند.»، « نان خوردن» = به جای غذا خوردن یا طعام خوردن: « بر این جانب سرای، سرهنگان و خیلتاشان(سرکرده گان خیل و قوم ر)و اصناف لشکر را برآن خوان نشاندند و نان خوردن گرفتند.» ویا « نان دادن»، طعام دادن .« از نان دادن و زبرِ همگان نشاندن و به مجلس شراب خواندن و عزیز کردن و با خلعتِ فاخر باز گردانیدن،» (ص136 )، « بیچاره گک» ترکیب دلسوزانه گی. « و این بیچارگک می امد و می نالید.»، « روی شناسان» امروز سرشناسان « و اعیان و روی شناسان، چون ندیمان و جز ایشان بیشتر بنه یله کردند تا حاجب آید .» ، « قومی اند نا به کار ( بیکاره) و بی مایه (نادار و بی دم و دستگاه) و دم کنده (بی پشتیبان ) و دولت برگشته ( بد بخت و شکست خورده )» ،«  حق نان ونمک را نگاه باید  داشت» که امروز هم به همین معنا به کار میرود. «بالشت »= بالش. «شور بایی ساختن» ، شوربایی پختن. «مانده شدن.» خسته شدن:گفتند :« بیا تا برویم » گفتم :« بسی مانده ام » (.533 ص)« بازی کردن» رقص کردن. « زنان پای کوب و طبل زن دیدم که پای می کوفتند و بازی می کردند.» واژه های پگاه، چاشت، پیشین ، دیگر وخفتن، واژه هایی اند که در تاریخ بیهقی باربار آمده اند که هرچند امروزه هم بر زبان مردم ما جاریست ولی بد بختانه در نوشتار بیشتر جایشان را به واژه های عربی چون صبح، ظهر وعصر داده است. « سرای و سرایچه» خانه، خانه کوچک .

برساخته های زیبای واژه گانی ( ترکیبها و عبارتهای نحوی): بیهقی در کاربرد جمله ها وعبارتها استادیست بی همتا . درکار ترکیب سازی و عبارت پردازی دارای مهارت بالاییست.ازاین جاست که جمله ها وعبارتهای بر ساخته اش قصه هایش را هم از زبان راویان و هم از سوی خودش، شیرینی ویژه  میبخشد که خواننده را با سرمستی ودلگرمی، همراهی میکند. او از نثر ساده سده چهارم که بیشترینه بی پیرایه بود و بیشتر سخن سر راست، به پهنه های تازه تری از تمثیل وصحنه آرایی و تشبیه و استعاره و نمود شخصیت سازی  دست یافت. و این همه را با کاربرد از زبان صمیمانه مردمش، رنگ وآرایش وچاشنی گفتگو زد. ترکیباتی زنده و خوشایندی دارد مانند : « یکرویه شدن» یک جهت شدن ،«یال برکشیدن» بزرگ شدن.« لشکری در پر کلاغ انداخت» لشکری را  به تهلکه انداخت.«خاک ونمکی بیختند» ظاهر سازی کردند.«تا به ایشان نمایندپهنای گلیم» تا به آنها نشان دهند که قدرت در دست کیست. «دست بر رگ او نهاد» او را خواست رام خود کند. امروزهم میگوییم:رگ خواب او را یافت. این جمله های زیبا: « چون این پادشاه در سخن آمدی، جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که دُر پاشیدی وشکر شکستی.» یا مینویسد : « بخندید وشکرستانی بود در همه حالها. ». واین استعاره بالکنایه زیبا را بخوانیم : ..« از استادم شنیدم (ابو نصر مشکان.ر) که امیر ماضی ( محمود.ر)به غزنین، روزی نشاطِ شراب کرد. و بسیار گل آورده بودند. وآن چه از باغ من از گلِ صد برگ بخندید( بشکفت. ر)، شبگیران را،به خدمت امیر فرستادم و بر اثربه خدمت رفتم. ».(ص270 ) یا در سوگ استادش این جمله بکر و درخشان را به کار میبرد که تمامی احساس یک ادیب شاعر وشاگرد حق شناس را بازتاب میدهد وقتی میگوید : « قلم را لختی بر وی بگریانم، تا تَشَفی باشد مرا و خوانندگان را.».

بیهقی از ضرب المثلهایی نیز استفاده برده است که دران روزگار مورد کار برد بوده است : « پلیته برترکنیم » جدیتر برخورد کنیم. « افتاب تا سایه نگذارند» یعنی مرا نخواهند گذاشت تا روز به شب برسد.مرا ازمیان برخواهند داشت.« پنبه از گوش وی بیرون کنم » او را از خواب غفلت بیرون میارم.« این پوست باز کرده بدان گفتم تا خوابی دیده نیاید.» راست و صریح گفتم تا توهمی پیش نیاید.« گامی فراخ نیارست نهاد»از حد خودش نمی توانست تجاوز کند.« ومن بنده نیز نامه بتوانم نبشت و آیینه فرا روی او بتوانم داشت و بدانکه مرا در این کار ناقه و جملی نبوده است.» یعنی چون من در این کار  نفع ویژه ندارم. منهم میتوانم  نامه بنویسم  و همه گفته ها و انتقاد ها را به روشنی بیان کنم.« اگربمثل شیر مرغ خواهش کردی، در وقت حاضر بودی» امروزهم این مثل زنده است .شیر مرغ و جان آدمی اماده میتوانم.« این مشرفی بکرد وخداوندش در دلو شد» خبر چینی کرد وخود در دام افتاد. «بر مرکب چوبین نشست». به ادبار افتاد. . . البته ترکیباتی هم هست که بیشتر واژه های ارکاییک وکهن را نمایش میدهند مانند :« اینک از جای بشد»یعنی سخت هیجانی شد.«به مشهد همه مردم» در برابر چشم همه.« با خود گفتم در بزرگا غلطا که من بودم» یعنی عجب اشتباه بزرگی میکردم.« اما دندانی باید نمود تا هم اینجا حشمتی افتد.»  زوری باید نشان داد تا هیمنت واتوریته بالا برود. « همگان  عشوه آمیز سخن گفتند» یعنی همه  چاپلوسانه وفریبکارانه سخن گفتند. « یا جان را بزنیم، یا بر آییم یا فرو شویم.» یعنی تا حد جانبازی بجنگیم یا موفق میشویم یا نابود میشویم. « کرا کند» یه معنی سزاوار است. «برآسمان آب بر انداختن» تف کردن.

در زبان بهقی پیشوند ها مانند: فرا، فرو، بر، با ،  در آراستن معانی نو زیاد استفاده شده است که کار وا کاوی آنها در یک مقاله میسر نیست . مانند : فرا کردن= تحریک کردن.فرا نمودن=جلوه گر ساختن. فرا یازیدن= دست دراز کردن. فرو نگریستن= به دقت نوشته یی را مطالعه کردن.فرو گرفتن = تنزیل مقام دادن یا از قدرت بر انداختن. بازنمودن= به عرض رساندن. باز رساندن= آگاهی دادن. بر نشستن= سوار اسپ شدن. باز داشتن = توقیف کردن. برکشیدن = بلند بردن ترقی دادن. نشاندن = زندانی کردن. (این واژه هنوزهم  در محاکم و ادره های امنیتی ما کار برد دارد. میگویند:  برو بشانش ! ).

و اما واژه هایی هم استند که در زمان بیهقی بسیار معمول بوده است ولی امروزه از کاربرد بیرون رفته و با ما نا آشنا اند. مانند: تثبط= درمانده گی. تجلد= کوشش. خیاره= ممتاز و زبده. رهبت = ترس. مستوفز=  نیم خیز. اغرا= تحریک کردن.ممالحت=  باهم نان و نمک شدن. هزاهز= هیجان و جنب و جوش. رهینه= گروگان. سقط = دشنام دادن .شطط= زورگویی و . . .واژه هایی هم هستند امروزه تغییر معنا داده اند مانند :. مثال= دستور و فرمان. امضا= به معنای تصویب. ساخته به معنای اماده و مجهز. مواضعه= قرارداد سیاسی. دواتخانه= بایگانی سلطنتی و. . . .  

نام شهر ها و شهرکهایی هم هستند که درتاریخ بیهقی آمده اند ولی امروزه تغییر نام داده اند مانند : پیروز نخچیر = که امروز پیر نخچی میگویند. ( انگورش در گوارایی مشهور است : « امیر از آنجا برداشت (حرکت کرد.ر) به سعادت و خرمی، با نشاطِ شراب و شکار میرفت، میزبان بر میزبان، به خلم و به پیر نخچیر و به بدخشان، احمدعلیِ نوشتگین آخور سالار که ولایت این جایها به رسم او بود و به بغلان و تخارستان حاجبِ بزرگ بلگاتگین.». پاریاب= فاریاب. «ودیگر روز امیر به پاریاب رسید . 127ص»، کالف= امروز کِلِفت. « و برآن بود تا عطفی کند بر جانب کالف،تا راه آموی گیرد و خود را به نزدیک خوارزم شاه افگند..». غوروند= غور بند. پنجهیر= پنجشیر. نام کویها (یا کوچه ها) و کوشک ها( کاخها) در بلخ و غزنین که بدبختانه امروزه همه این نامهای تاریخی را از دست داده ایم  از بلخ آغاز کنیم: کوی چاچیان ، کوی سبد بافان، کوی سیمگران،کوی عباد، کوی و  کوشک عبدالاعلا. کوی علا . بازار عاشقان،، باغ بزرگ، باغ خاصه، و در غزنین : کوی دیلمان، کوشک محمودی، کوشک مسعودی،کوشک نو مسعودی،کوشک امارت .کوشک سپید، کوشک کهن. باغ پیروزی، باغ صد هزار، باغ محمودی،بازار صرافان.و از این شمار....

در این تاریخ آموزه های اخلاقی و انسانی فراوان است که به نسبت درازی سخن تنها به یادآوریهایی از چند مورد بسنده میکنم و از اقتباس آورده های بیهقی  میگذرم .یکی از قصه های زیبا و پر از پند وآموزه داستان حسنک وزیر است. دیگر داستان قاضی بست –بوالحسن بولانی و پسرش سه دیگر فرو گرفتن سپهسالار علی و فرجام جنگ دندانقان. همه اینها و سراسر کتاب آموزنده و زیباست.این چند خط که به فشرده گی ویژه مینویسد و خلاصه همه تلاشها و تجربه های اوست چه نیکوست . پس از مرگ مسعود و استادش ابو نصر مشکان ، می نویسد: « واین استادم مرا سخت عزیز داشت وحرمت نیکو شناخت. تا آن پادشاه برجای بود. وپس از وی کار دیگر شد- که مرد بگشت.( منظور بیهقی از واژه « مرد» ابوسهل زوزنی است که به گفته بیهقی شرارتی و زعارتی ( بد خویی در طبع داشت.ر ) نوبت درشتی از روزگار دررسید و من به جوانی به قفس افتادم و خطا ها رفت، تا افتادم و خاستم وبسیار نرم و درشت دیدم. وبیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم. وهمه گذشت. و مردی بزرگ بود این استادم ( بو نصر مشکان.ر ) سخنی نا هموار نگویم. و چه  چاره بود از باز نمودن این احوال درتاریخ ؟» (1.ص508).  یکی از نیک بختیهای بیهقی آنست که این مرد دور اندیش و ادیب، از آوانی که به کار دبیری در دستگاه محمود می آغازد از همان آوان درپی گرد آوری اسناد و ضبط حوادث بر میآید تا روزی آنهمه را به گونه یک کتاب زنده به آینده گانش بسپارد که باور بر این دارد که : « غرض من از آوردن نام این مردمان  دو چیز است :یکی ان که با این قوم صحبت و ممالحت ( نان ونمک شدن )بوده است، اندک مایه یی از انِ هرکسی باز نمایم، و دیگر تا مقرر شود حالِ هر شغلی که به روزگارِ گذشته بوده است. وخوانندگانِ این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود.». (ص206) و برای اطمینان خواننده گانش میگوید : « ومن که این تاریخ پیش گرفته ام ، التزام این قدر بکرده ام تا آن چه نویسم  یا از معاینه من است  یا ازسماع درست از مردی ثقه.  »-وبا افسوس و درد مینویسد : « وسخت عجب است کارِ گروهی از فرزندان آدم که یکدیگر را برخیره می کشند و میخورند، از بهر حطام عاریت را و آنگاه  خود میگذارند و میروند تنها به زیر زمین، با وبالِ بسیار. و در این چه فایده است یا کدام خردمند این اختیار کند؟ » (1.ص176)

 او هنگامی به نوشتن کتابش می آغازد که دیگر در کار دیوانی نیست ودر گوشه یی از غزنه شهر دوستداشتنی اش در پر تو چراغکی ، به تنظیم یادداشتها و نقل حوادث چشمدیدش میپردازد. .(دوره فرخزاد-پسر مسعود) یعنی دیگر سایه دست  قدرتی بر برگهای کتابش سایه نمی افگند که چی را بنویسد و چی را نه. شاید یکی از راز های ماندگاری این تاریخ بزرگ، همین باشد .

اگربخواهیم ویژه گیهای این برگهای زرین تاریخ مان را از نگاه دستور وآرایه های ادبی بررسی کنیم، هفت من کاغذ خواهد شد. خواست من  این است که فرزندان بیهقی و ادب شناسان گرامی از رفتن به پیشواز این اثر زیبا و آگهی افزا، دریغ نورزند که همه سرمایۀ سود است،  ونه زیان.

دکتور رویین. سوفیه بلغارستان. پنجم اپریل 2017.

یادداشتها :

(1)  تاریخ بیهقی .جعفر مدرس صادقی..1377.تهران.چاپ اول.

(2)  احسان طبری.ابوالفضل بیهقی و جامعۀ غزنوی. 1380.انتشارات حزب توده ایران.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت