زبير واعظى

 

تا چشم زنى بر هم، گرديده خرى آدم

 

در كشور زجرستان، هر گونه جزا بينى

جور و ستم و نقصان، بى جرم و خطا بينى

تا چشم زنى بر هم، گرديده خرى آدم

باشد كه دگر انسان، با لطف خدا بينى!؟

هر ديو و دد و جانى، رهبر شود و بانى

با خشتك و با تنبان، با ريش و قبا بينى

چند ابله شود والى، دانسته شود جوالى

خنديم به اين دوران، دانا چو گدا بينى

هر گونه خيانت را، هر گونه جنايت را

از هر جهت و هر سان، با مكر و ريا بينى

هر نوع عجايب را، هر نوع غرايب را

با چشم تر و گريان، با رنج و بلا بينى

"ما كشتى صبر خود در بحر غم افگنديم

تا آخر ازين طوفان، هر تخته كجا بينى"

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

مربى چو دارى، مربا بزن

مربى چو دارى ، مربا بزن

چپ و راست، تا و بالا بزن

نه ترسی ز وجدان و شرمی ز خلق

تو درد و بلايت سر ما بزن

بسى مغتنم می شمر فرصت ات

هر آنچه ربودی، به هر جا بزن

بخور و بنوش و بگير و بپوش

ز بهر نوه ات، حال و فردا بزن

مزن بر فلكسور هيچ گونه رءى

تو مال و منال غربا بزن

چو وجدان خوابيده ات برنخاست

بيا کيسه ی پول ابناء بزن

نه قانون و دادست و نه دادگاه

چو خواهى بگردى توانا؟ بزن!!!

٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠

توانا بود هر كى دارا بود!!!!!!!!

چى از كابل و يا بخارا بود!!!!!

 

خون ما و تو به هر شيوه روان خواهد بود

تا كه سرمايه و سود خوار به جهان خواهد بود

خون ما و تو به هر شيوه روان خواهد بود

تا كه اين طرز ، بجا مانده و اين دور زمان

اندرين مملكت اين جنگ روان خواهد بود

اين دل زار و ستمديده ى ما و من و تو

"تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود"

سال ها شد كه ربايند و ببندند و كشند

پس هرآنچه كه شد آنست و همان خواهد بود

من ندانم ز كى ناليم، چه سازيم و چسان؟

راز اين پرده نهانست و نهان خواهد بود

بر سر تربت مان ناله كن و اشكى ريز

كه مقامى ز مصيبت زدگان خواهد بود

فال حافظ بگرفتم ، به من اين مژده رسيد

گفت: احوال چنين است و چنان خواهد بود

 

حاكمان بى كفايت

اين خاينان كنون كه حاكم به كشور اند

رسوا و بى كفايت و دون و ستم گر اند

برخى وحوش مطلق و برخى دجال محض

برخى به جعل و كذب و جنايت توانگر اند

بعضى وطنفروش و جواسيس به اهريمن

بعضى به قتل و كشتن و دهشت دلاور اند

نيمى به خواب ناز فرو رفته بى خيال

نيمى دگر به چور و به غارت فن آور اند

زين ماجرا و فاجعه ديريست در اين ديار

پير و جوان و جمله بسى زار و ابتر اند

 

من بميرم به اين قد و قامت

عبدالله جان رييس اجراييه

واه چه شيك و نظيف و زيبايه

روز يكدست دريشى در جانش

مودل است پس نوشك جانش

من بميرم به اين قد و قامت

اين كراوات و جامه و جاكت

هيچ سروى به قامت اش نرسد

هيچ رهبر به شوكت اش نرسد

ميهنش كرده است گل و گلزار

نه غم و ماتم است و يا كشتار

در مهن كى شده نزاع و جدل!؟

نيست فقر و فساد و چور و دغل

نه جدالست به ملك او نه جنگ

نه كدام اعتياد و چرس و بنگ

زين درك خاطرش چو بيخارست

روز و شب فيشنى و شيك شارست

آن كه در خدمت وطن كوشد!!!!

زيب دارد كه هر چه را پوشد!!!!

 

گذر معشوق

ای دوست! بعد مردن من يک گذر نما

بالاى گور تيره ی من شور و شر نما

بارى بيا و روى مزارم تو پا گذار

آن شالك عنابى خود را به سر نما

خواهى اگر ثواب دو عالم به كف كنى

با ناز عاشقانه، بسويم نظر نما

گر عزم شاد كردن روحم كنى به سر

دستمالك بنفش خود اندر كمر نما

باآن دو چشم مست، نگه کنُ چوعهد پار

چند تيرك جفا ز دو مژگان بدر نما

با دست ناز لمس کن، سنگ مزار من

رشك قبور و عالم هستى بدر نما

در زندگى نكرده يى هر چند پرسشم

اكنون كه مرده ام، تو مرا معتبر نما

 

 

--------------------------------------

 

(( تا که یاد از طالبان آید همی ))

تا که یاد از طالـبــــــان آید همی

لرزه يى در جسم و جان آید همی

اين هیولا با پلشتی هـــــــــای او

پیش چشــــمانم عیان آید همی

دشمنان بى حس اين مملكت

از قطر با عز و شان آيد همى

مقدم اين طالب غدار و دون

واژگون اندر جهان آيد همى

بعد هر ظلمت چو آيد روشنى

ليك بر عكسش چسان آيد همى؟

امر بالمعروف و نهى از منكرات

محنت و رنج و فغان آید همی

مردم افغان به ملك خويش باز

در بدر، بى آشيان آيد همى

آب رفته باز می آید به جــــــــــوی

دیو و دد ، خیــــــل زغان آید همی

ای زن افغان چه ميسازى كه باز؟

با شلاق این کرگســـــان آید همى

با ورود این فلاکت هــــــــــــای دهر

وحشــــــــــتی در آستان آید همی

ای وطنداران به فـــــــــــریادم رسید

کاین بلا از آســــــــــــمان آید همی

در فراق شـــــــــــــخص با درد وطن

"واعظی" اشکــــــــش روان آید همی

 

قسم است!

مرا به جان غنى گك موردنى قسم است

بوعده هاى بسى چرب و روغنى قسم است

مرا به كفش و به نكتايى "عبدالله" سوگند

به آن دريشى زيبا و فيشنى قسم است

به ريش تا بسر ناف "حضرت"و "سياف"

به فال و استخارهء باور نكردنى قسم است

به راکت های سکر 60 گلبدين دنی

به ديده هاى سفيد و خميدنى قسم است

به آن مدارى گرى هاى "حامد كرزى"

به جنگ زرگرى و لاف دشمنى! قسم است

به کينه ورزی آن ائتلاف و ناتويش

که سنگ آن بنهادند ز جرمنى! قسم است

به بى كفايتى "دوستم" و سرور "دانش"

به تسليمی "عطا" يا كه "قانونى" قسم است

مرا به دمبه ى "ايشچى" و آن بروت "تنى"

به بی حيايی "بى بى گل " برهمنى قسم است

به چور و غارت و آن رشوه و تقلب هم

زعيم و عامل آن بوده " لندنی" " قسم است

به صلح طالب وحشى و دون و آدمكش

که بدتر اند ز سگ های كمپنى؛ قسم است

خلص به هر آنچه كه تو عقيده يى دارى

مرا حتى به همين طنز خواندنى قسم است

كه تا همين ملا و مكتب است ، خواهد بود

دوام فاجعه بوده است، ماندنی، قسم است

 

 

++++++++++++++++++++++++++

 

اشرف غنى يك بار ديگر در انتخابات رياست جمهورى آينده، شركت ميكند تا " كار هاى نا تمام " اش را تمام كند.

 

باز گاو پيرمان كنجاره مى بيند به خواب

 

باز گاو پير مان كنجاره مى بيند به خواب

باز ظالم مى كند ما را به تشويش و عذاب

باز بسته آن ميان اش را به تصميمى پليد

تا كزين هم بيشتر ميهن بًرد در منجلاب

هاى، وطنداران! بپا خيزيد و مردودش كنيد

با قيام و خيزشى بر پا نماييد انقلاب

اين غلام و بردهء اهريمن و دژخيميان

نه حيا و شرم دارد، نه به يزدانش جواب

با خبر سازيد جوانان مهن را، اينکه من

ميفرستم بهرنفرينش حکايت های ناب

 

خطاب به ياروى عفت دريده ى راكتيار

 

لعنت بچشم و ديده ى لشم و سپيد تو

لعنت به فكر و ايده ى زشت و پليد تو

لعنت به رسم و شيوه ى تو مردك خبيث

لعنت به مكر تازه و طرحى جديد تو

لعنت به ريش و شمله و آن خشتك كشال!

بر چهره ى كثيف و هم اين طرزى ديد تو

تا اين حدى تعصب و تبعييض، بهر چي؟

اخطار و خشم و نحوه ى لحن شديد تو؟

هرگز نديده ام چو تو من چشم پاره يى

لوليدنت چو توپ و به هر سو پريد تو

بر گو، تو اى مجاهد! و سر در كفى وطن!؟

سوگند كعبه ى تو چى؟شد و آن وعيد تو؟

هر دم دمى زدى، تو ز اشغال كنون ببين

ز اشغالگران گرفتى به " دالر " رسيد تو

دانند خلق، پير شدى، ليك مير نه!!!!

از شيوه ى سياست و بيع و خريد! تو

از ذهن كس نرفته هر آن موشك و "سكر"!

كشتار و انتحارى و قتل و دريد تو

ملت بسا چى خسته و درمانده كرده يى

از صلح و جنگ و سوژه ى داد و بريد تو

جز آل و يا عيال و دو سه دهشت افگنت

هرگز نگشته گاهى كسى مستفيد تو

هزاره يا كه تاجيك و پشتون همه يكيست

حاجت نگشت به نسخه ى پوچ و پليد تو

با هر " فلوت " شعبده بازى كنى، دگر

رفته است دور و ارزش و بيع و چليد تو

پيوند خلق و ميهن مان، نا گسستنيست

زان رو به گور مى برى اين گونه ديد تو

 

 

نه کېږي

له داسی خلکو کوم شی جوړ نه کيږی

بغير رنگ و جنگ او چور نه کېږي

د داسى رنج و درد او غصه درمان

به چند تا خایین او مـزدور نه کېږي

به جـز لاف و پتاق و وعده ى پوچ

به فحش و طعنه و پيغور نه کېږي

د دوى تر منځ هميشه جنگ و دعوا

به چند تا مردك منفــور نه کېږي

نــه اميــدى له دا او يا له بل دى

شوى ده زخم ما ناسور نه کېږي

نــه د داعش په جور او يا جفا شو

نــه با اين طـالب زنبـــور نه کېږي

نيــاز اين وطــن گونده سړی دى

به تزوير او په مكر او زور نه کېږي

 

 

قنــــــــــد پارســــــی

 

شیرین بیان و نغز و گواراست پارسی

رنگین چکامه ، بکر و دلاراست پارسی

فصیح و دل پذير ، هم ساده و سلیس

زیبا و دلربا و چه شیواست پارسی

در لفظ و در معانی ، نابست و دلنشین

در نظم و نثر شهره ى دنیاست پارسی

زربفت و پرنیان، حریر و بریشم است

زر پاره و ملایم و دیباست پارسی

چون قند و انگبین ، دهانت شیرین کند

بنگر چى دلپسند و چى زیباست پارسی

پیشینه ى کهن به جهان ویژه اش بود

دنباله ى زبان اوستاست پارسی

درب کتببه های هخامنشیان و اشک (1)

اثبات مدعا ز قدیم هاست پارسی

از غرب تا به خاور و پامیر و هندوکش

در سینه ها نشسته و دیر پاست پارسی

گر بلخ و سیستان است، شیراز یا هرات

غزنین و بدخشان و بخاراست پارسی

در دامغان و شهر دوشنبه و اصفهان

زیب زبان مرد و زن هر جاست پارسی

عرفان و عشق و شعر و ادب را نگینه وار

پرتو فشان ، طارم بالاست پارسی

هر چند ز تاخت و تاز حسودان بدور نماند

قامت کشید و رست و بپا خاست پارسی

دادند باو سه نام و بگفتند ز هم سواست

خوابست هر کی گویدش جداست پارسی

گه گفته اند دری و گهی فارسی-تاجیکی

دیریست در کشاکش و غوغاست پارسی

این لهجه هاست فرقی اندر میان ما

مفهوم و محتواش ، هماناست پارسی

از تار چنگ مطرب مست بدخش ببین

در نغمه و ترانه خوش آواست پارسی

چون بلبلی که نغمه سراید به شاخ سار

خوش لحن و خوشصدا و خوشنواست پارسی

بیمار صعب که سر بدر آرد ز بسترش

گویی شفای درد و مداواست پارسی

یکسان بریم لذت از فردوسی و خلیل (2)

بیدل رسان و حافظ و سیناست پارسی

جامی و رودکی و سنایی و یا خیام

سعدی و مولوی و بهار(3)راست پارسی

لب تشنگان وادی شعر و ترانه را

لبریزه جام و ساغر و صهباست پارسی

این در که می چکد از خامه ات "زبیر"

نام و نشان عظمت والاست پارسی

هر حرف و واژه را زسخاوت برای تو

بنهاد و بیاورد و بیاراست پارسی

با رفعت و سکوی و چنین طالع فراز

دور از گزند دد و بلا هاست پارسی

 

پا ورقی :

 

1-اشک: مخفف نام اشکانیان میباشد

2-خلیل: منظور از استاد خلیل الله خلیلی است

3-بهار: مراد از محمد تقی بهار ملک الشعراء معاصر ایران میباشد

 

 

بياييد و راحت به بار آوريد

 

بياييد و راحت به بار آوريد

نه كه نفرت و انزجار آوريد

به اين سرزمين دود و تفنگ

گل و سبزه و لاله زار آوريد

جدال و نفاق و ضرر تا بكى؟

به ما عزت و افتخار آوريد

به اين ملك سرگشته شد سالها

غم و رنج و يا انتحار آوريد

وفاق و خلوص نيت را همى

به هر مرز و بوم و كنار آوريد

وفا و مروت ، اميد و سرود

بهر صبح و شام و سحار آوريد

چنين گر شود "واعظى" را شما

زمين و زمان و قرار آوريد

 

 

اين خانه كه پيوسته دران جنگ روانه ست

 

اين خانه كه پيوسته درآن جنگ روانه ست

پرسيد از ايزد، كه اين خانه چه خانه ست؟

ويران شده اين خانه و كس را خبرى نيست

گويند كه دراين خانه بسى گنج و خزانه ست

دردى ست دراين خانه كه در دهر نه گنجد

بدبخت جهان گشته و پيوسته فسانه ست

فى الجمله هر آنكس كه دراين خانه مقيم است

سرگشته و ديوانه به هر صبح و شبانه ست

اين وحشت و كشتار و ستم چيست دراين ملك؟

اين خانه ى در مانده چرا چون به ميانه ست؟

بوم و برى اين خانه يكى آتش و دود است

منسوب به اين خانه شدن شرم زمانه ست

زين خانه نباشيد كه "سَقَر" گشته به گردون

بر من مبريد نامش ، کزو خون چکانه ست

حيران شده دنيا ز چنين خانه ى وحشت

كاين ملت بدبخت، كدام صوب روانه است؟

يارب نظرى كن تو دراين خانه كه گويند

"اندر رخ زيباى تو خورشيد نهانه ست"

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

پيام به خليلى

------------

يكى از بهترين سروده هاى "استاد خليل الله خليلى" در كتاب "سرود خون" شعريست در وصف "جنرال ضيا الحق" .

 

پيام به ضيا الحق

 

شو ضيا الحق چراغ آرزوى مسلمين

علمدار مسلمان شو مهين سرباز دين

جانشين شير يزدان شو، در خيبر گشا

در مقام خالدى، ميدان محشر آفرين

مسند محمود غازى، شهسوار بت شكن

آنكه ميلرزد از وى هند تا درياى چين

پايمال لشكر اين بى خدايان تا به كى

اى تو محمود بزرگ بت شكن را جاگزين

حالت امروز ما آيينه ى فرداى تست

اى ضمير روشنت با پرتو ايمان قرين

 

 

اينهم پيام بنده به استاد خليل الله خليلى :

 

 

اى خليلى سر ز خاك تيره بردار و ببين

تا شوى از مدح بيجايت سراپا شرمگين

آن ضياء الحق چراغ آرزوى شعر تو

شد علمدار جنايت زير نام پاك دين

جانشين آن هلاكو گشت و چنگيز و شداد

در مقام بربرى ، ميدان محشر آفرين

ديدى اى شيرين سخن يكسر خطا گفتى بما

مسند محمود غازى در كجا و زان لعين ؟!

زوالفقار و ضياء و پرويزش بما اهريمنست

"اين سخن در ريشهء تاريخ باشد جاگزين"

پايمال لشكر سرخ بوده ايم ، اما كنون

پايمال لشكر ظلمت شديم با جهل و كين

حالت امروز ما آيينه ى چند بيت توست

اى سپه سالار شعر و اى مداح بهترين

 

 

بد شگون كيست؟

شاه و يا درويش؟

 

صبحگاهان يك شهى با چند يار

عزم آن كرد تا رود سوى شكار

چون برون آمد ز قصر خويشتن

ديد مردى پينه پوش و ژنده تن

مردكى درويش و زار و بى نوا

چرك و ژوليده، بسى چركين قبا

شاه اندر خشم و نفرت شد فرو

فال بد پنداشت اين ديدار او

گفت: كاين برگشته بخت و بد نگون

در نظر نحس است و خيلى بد شگون

ديدن هم چون قيافه صبح گاه

بد شگونى در قبال اش دارد (آه)

چهره ى منحوسى را ديدن دهار

پس بدين معنا كه كمتر شد شكار

چون از اين ديدار كنونم نا اميد

پس بگيريد و به زندان اش كنيد

اينكه بر گردم من از سير و شكار

مى رسم پس در حق اين بد بيار

 

+++

 

حبس نمودند مردك بي چاره را

جمله گى رفتند و افتادند به (راه)

از قضا زان تير شاه و همرهان

بس شكارى وافر آمد دست شان

خوش تر و بهتر ز هر بارى دگر

شاد و خندان باز گشتند از سفر

شاه دستور داد چو آرند آن حقير

مردك ژوليده و چرك و فقير

در حضور شاه چو كردند حاضرش

شاه چنين گفتا دليل و خاطرش:

من كه تا ديدم تو را در صبح گاه

بر چنين وضع ات نمودم يك نگاه

با لباس و روى چرك و حال زار

بد شگونى را به من آورد به بار

ليك بر عكس هر آن روز پسين

بخت يارم بود، شكار ام را ببين!

ار چه بد بين ام نمود اين چهره ات

حدس من بود اشتباه در باره ات

 

+++

گفت درويش كاى شه روى زمين

بخت تو رنگين و تاج ات پر نگين

پس بيا بشنو تو عرض بنده را

بنده ى مسكين و دل آزرده را

صبح روز با هم ملاقى چون شديم

تو شكار مى خواستى، من مثل قديم

آمدم بيرون به صد رنج و فغان

بهر اطفالم پى يك لقمه نان

تو شكار ات كرده يى آنهم فزون

من درين زندان تو اما كنون،

ميروم با دست خالى خانه ام

واى بحال بچه هاى گشنه ام

تو مرا ديدى شد آن قصدت به جا

من تو را ديدم شد اين روزم سياه

درد سر گشتى سراسر تو به من

پر ثمر گشتم تو را اى شاه من

پس بگو اكنون كى باشد بد شگون؟

ذات عالى يا كه درويشى زبون؟

 

 

 

با چنين وضع محالست كه بمنزل برسيم

ملت و توده شويم و به تكامل برسيم

از شما نه زر و مالى ، نه قبا ميخواهيم

نه بلند منزل و قصرى ز طلا ميخواهيم

ما چو آسايش و يك صلح و صفا ميخواهيم

محو ظلم و ستم و رنج و بلا ميخواهيم

ما نه خواهيم نه كاخى نه زرى را ز شما

بس نماييد خدع و خيره سرى را و جفا

تا به كى دود تفنگ گشته به هر گوشه عيان

تا به كى سانحه و فاجعه و گير و نمان

تا به كى جور و جفا و تعب و تير و كمان

تا به كى حرف دروغست و همى نيش زبان

بس كنيد حوصله ى ما بكلى رفته ز كف

نه زنيد بر سر نعش وطن اين طبله و دف

از هر آن كنج وطن خشم و جنون مى بارد

ناله و شيون و غم، موجه ى خون مى بارد

هر چه از خاين و جانى و زبون مى بارد

هر گهى هر چه فزون هر چه فزون مى بارد

مرگ و نفرين به چنين ايده ى گنديده ى تان

چاره يى نه به سر مو، نه غم و قصه ى مان

از چه ناليم؟ ز تبعييض و زد و بند و فساد؟

يا كه از خاين بى غيرت و چوتار و نراد؟

از خود و طالع و بختى كه نكرده دلى شاد؟

يا ازان ذات خدايى كه بما هيچ نداد

ز چه رو هموطنم در بدر و خوار شديم

چاكر اجنبى و دشمن و اغيار شديم

اين چه نيرنگ و شر و مكر و فريب است مدام

اين ستم از چه باين خلق غريب است مدام؟

به هر آن لحظه غم و مرگ قريب است مدام

اين چه افكار عجيب كار عجيب است مدام

با چنين وضع محال است كه بمنزل برسيم

ملت و توده شويم و به تكامل برسيم!!!!!!

 

 

++++++++++++++++++++++

 

نشد كه نشد

 

گفتم كه كار ملك به سامان شود نه شد

رحمى به حال مردم حيران شود نه شد

لطفى نه شد به وضع پريشان اين محن

شايسته گر كرامت انسان شود نه شد

با محو جنگ و ظلمت و كشتار بيحساب

يكسر لواى صلح نمايان شود نه شد

اندر عمل پياده نشد كار و بارى نيك

يا پيروى ز راه دليران شود نه شد

بد بخت فاقه يى كه كشد بار غم مدام

باشد كه كار و بار وى آسان شود نه شد

آنان كه كرده اند تخطى ز عدل و داد

بايد بلا درنگ به زندان شود نه شد

زين پول و ثروت و سرمايه مو به مو

پرسان و سنجش و ميزان شود نه شد

اكنون گليم رشوه ز ميهن چيده شد

چور است يكقلم ز كى پنهان شود نه شد

نابود نگشت حيله و تبعييض و نا روا

كاخ ستمگران همه ويران شود نه شد

اى "واعظى" مصايب و آلام تا بكى؟

گفتم به خلق ما كمى احسان شود نه شد!

 

ما مردم افغانيم، پسمانده ی دورانيم

ما جمله مريضانيم، ما سوته مسلمانيم

در كشتن و بربادى، در غارت و ويرانى

هم پيرو"بابا"ييم (!)، هم فاتح ميدانيم

تا ما ز خوديم راضى، گور پدر قاضى

هم محتسب و مفتى، هم اولچك و زندانيم

برباد و ذليليم ما، خورديم و خميريم ما

پيوسته در اين دنيا، افسانه ى دورانيم

رسواى دو گيتى گشت، اين نام و نشان ما

نه فهمى و نه دركى ، هيچ چيزى نميدانيم

از دانش و علم و فن دوريم به فرسخ ها

از سويه مپرس ما را، ما جاهل و نادانيم

بيچاره و بى باليم، بدبخت و بد اقباليم

بازهم ز پى تبعييض، همواره دلنگانيم

 

ملت بى اتفاق

ماييم و جدال و بى وفاقى

مرد و زن ما لجوجى ناقى

تا پير و جوان و كودك مان

بالنده به جنگ و اختناقى

ار چى ز ازل به امر يزدان

جنگجو شده ايم و طمطراقى

در ريشه ى خود زنيم تيشه

از خود نه گذاريم هيچ باقى

بازار رياء ميان مان چاق

هر يك به دگر كنيم چتاقى

از تاجيك و پشتون و هزاره

تا اوزبيك و پشه يى دماقى

هر يك به دگر كنيم نصيحت

يعنى كه شديم همه خلاقى

جنگ و جدل و غريو و غوغا

بدماشى كنيم هميشه ناقى

دشنام بدهيم، فحش و توهين

مشت و لگدست و چارپلاقى

عربده كشيم همه به محضر

قال است و مقال و چپه لاقى

جنگيست ميان ما شب و روز

شمشير بكشيم، زنيم شلاقى

كشتار بكنيم و هم جنايت

با بمب و به ماينى انفلاقى

وحشت بكنيم بهر سو ايجاد

با طالب و داعشى مزاقى

فحشا و فساد و هم مخدر

فقر است و گرسنگى و قاقى

در حاليكه يك عده كفيدند

زين خوردن و بردن و ز چاقى

اين رابرك؟! هاى دون و خاين

تا كى بكنند چنينن چتاقى؟

هر جا بكنند به ما خيانت

نزدى من و تو چنين نطاقى

هيچ كارى ديگر زما نه يايد

چون نيست بدست ما پتاقى

پس دفترى زين شكايت ما

نتوان كه برد خرى قزاقى

جامى برسان كه خلق تنگست

زود رس تو به داد بنده ساقى

من خسته به حق سپارم تان

تو زنده و اين نوشته باقى

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

در سوگ جنرال رازق اين عيار مرد خاك وطن ما كه با كمال نامردى جانش را گرفتند و مانند ديگران با قتل هاى زنجيره يى و مهندسى شده از صحنه سياسى و نظامى حذفش كردند.

 

خدا حافظ، روانت شاد، يادت جاودان

تو اى عيار مرد ارتش و طالب كش دوران

تو را هم دست طاغوت پليد ظلم و استبداد

ز بهر ايده هاى نيك و آن افكار والا و انسانى

با كمال پستى و نا مردى و تزوير

برگبار مسلسل بست وغرق خاك و خونت ساخت

تو رفتى ليك نام پر ز فخر و پر مباهات ات

به لوح صفحه ى تاريخ اين ميهن

تا ابد باقى و جاويد است

ببال اى مرد و اى سرباز فرزانه و بيباك

كه ما امروز از هر قوم و هر يك مليت اين خاك پاك تو

همان خاكى كه در قلب تو جايش بود

برايت سوگواريم و سرشك خون مى باريم

تو رفتى و ز شور رفتنت محشر بپا كردى

تو رفتى و ز داغ مردنت دلهاى ما هم مرد

به هر جا هر گل و باغ و چمن پژمرد

ببال اى مرد و اى سرباز فرزانه و بيباك

تو با وجدان آرام و با آن يك روان شاد

به خواب ناز و زيباى خود اندر باش

بخواب اى پاتريوت و قهرمان كشور خون و شر و آتش

تو رفتى و ز داغ مردنت دلهاى ما هم مرد

خدا حافظ، روانت شاد، يادت جاودان

تو اى عيار مرد ارتش و طالب كش دوران

 

ماتمسرا

چو عزم ميهنم كردم؛ نداء آمد، ميا اين جا

شر اين جا، محشر اين جا و فريب و صد ريا اين جا

اگر درد و بلا خواهى؛ دراين غمخانه، مهمان شو

عليل اين جا، ذليل ايجا؛ غريب و هم گدا اين جا

اگر شوق سفر دارى؛ از اين ويرانه دورى كن

غم اين جا، ماتم اين جا؛ غصه اين جا و جفا اين جا

مشوغافل، ميا اين جا؛ به جاى خويش سنگين باش

کور! اينجا، پودر اينجا و دو مليون مبتلا اين جا

اگر مردن طلب دارى؛ دراين دارالگدا ميجو

بم اين جا، ماتم اين جا و هزاران ماجرا اين جا

شنو اين حرفهاى من؛ فريب ديگران كم خور

من اين جا، مردن اين جا و غم و درد و بلا اين جا

جفا كارى مكن با خود؛ ميا نزديك اين منزل

ستم اين جا، رجم اين جا؛ زنان بينوا اين جا

گل بابونه ميخواهى بيا؛ اين رهبرانش بين!

جهاد! اين جا، فساد اينجا؛ شرير و مافيا اين جا

گذار اين شوق بي جا را؛ تو پند بنده را بشنو

غم اين جا، كشتن اين جا؛ انتحار و جنگها اين جا

 

 

نمامى و بد گويى و كين و حسد

ز غماز و بد خواه و بد بين رسد

 

چو مذمت بخلوت بكرد يك كسى

نكاهد ازان عز و شان ات خسى

بگيرم كه عيب و هجاى تو گفت

و يا اينكه مدح و ثناى تو سفت

نه بر عزت و بر نشان ات فزود

نه از شهرت و نه ز شانت زدود

كه هر ابله گفت و لوده باور نمود

برفت و به هر جايى عر عر نمود

نمامى و بد گويى و كين و حسد

ز غماز و بد خواه و بد بين رسد

ز نامرد و بى عرضه و بى شرف

مجو پس گهر بدون از خزف

جواب ابلهان باشدت خامشى

گر هشيارى و در پى رامشى

دو روزه حيات ات درين خاكدان

نيارزد به اين فتنه و گير و نمان

بيا و در اين بيشه آزاده باش

به نيكى به هم نوع آماده باش

چه خوش گفته بشنو يكى شاعرى

دو سه بيت زيبا و بس نادرى

"اگر بيضه ى زاغ ظلمت سرشت

نهى زير طاووس باغ بهشت

شود عاقبت بيضه ى زاغ زاغ!

كشد رنج بيهوده طاووس باغ"

  

يادت نره

گر وطن ميرى خدا را اشك و غم يادت نره

گريه و سوداى شام و صبحدم يادت نره

جنگ و كشتار و ترورش را زياد خود مبر

كينه و تبعييض و آن ظلم و ستم يادت نره

گر وطن ميرى به آه و ناله يى آماده باش

انفجار و انتحار در هر قدم يادت نره

ارتشاء و احتكار و اختطاف و صد فساد

بى سرى و قلدرى اش دم به دم يادت نره

رشوه و فحشا و نيرنگ، حيله و مكر و ريا

پودر و ترياك و چرسش با چيلم يادت نره

تا كه چشمت را زنى بر هم رود مالت ز كف

كيسه بر هاى گدا و محترم يادت نره

"واعظى" عرضى نمود و اختيارش با تو شد

نكته نكته گفته هايش دست كم يادت نره

 

صلح روانى و جانى

صلح و سلم تو اىى روانى

با قاتل و مرتجع و جانى

اضافه نموده درد و غم را

تبعييض و كدورت و ستم را

هم تحفه دهد به ما غم و درد

هم گريه و آه و ناله ى سرد

هر روز برسد يك انتحارى

در كوچه و جاده انفجارى

گاهى به مساجد و به هوتل

گاهى به كنار كوه و كوتل

هر باره هزار جوان بميرد

جان همه مرد و زن بگيرد

موضوع ترور كانتيننتال

از ما بربوده شيمه و حال

از هر جهتى به هر تناسب

بيداد كند خلص تعصب

آن يك بشمال تيرى در دست

ديگر به جنوب وعده ها بست

در هر طرف و به هر ولايت

هيچكس نكند ز تو اطاعت

دست آورد همچو مكر و بازى

جنگ و جدل و دسيسه سازى

وضعىيكه نموده يى تو تحميل

هم تجزيه كند وطن چو تحليل

مرگ است به تو و به دولت تو

بر ايده و شان و غيرت تو

 

رهبر بی همتای ما(!)

رهبرى داريم بسى رند و چتاق

بى كفايت ، موردنى و روده قاق

كله اش خالى ز مغز باشد؛ و ليك

با چنين حالت به زعم خود خلاق

اكت هايش كاملآ چون دلقكان

غالمغالى ، داردار ، پر طمطراق

در سياست پيرویش از نادر! است

درميان مردم افگنده است شقاق

كله اش خشك و دماغش خشك تر

راست ميگويم مپندارش مزاق

اصل او هرگز به كس معلوم نيست

اينقدر دانم كه هست كان نفاق

دولتش مزدور و اميالش كثيف

ساخته بازار جنايت چاق چاق

زرع نفرت پيشه ی هر روز اوست

طاقت ما را نموده طاق طاق

ميكند بر ما و تو اين خيره سر!

جِرت و فِرت و ميزند لاف و پتاق

نيست دستاورد او ما را بجز

قتل و غارت، افتراق و اختناق

"واعظى" روزی اگر داور شود

ميزند او را به قمچين و شلاق

 

انتخابات

 

وقت آنست كه انتخاب كنيم —- زود باشيم و بس شتاب كنيم

هر چه جانى و دزد و مزدورست —- رأى خود را باو حساب كنيم

به هر آن شهر و جاده و بازار —- عكس و تمثال شان بقاب كنيم

از هر آن يك ولايت و جايى —- قاتلين اش وكيل ناب كنيم

خشتك و ريش و مرد جنگى را —- بر گزينيم و هم ثواب كنيم

اعتراضى اگر كسى مى داشت —- جگرش را كشيم كباب كنيم

ملت فاقه و ستم كش را —- در غم و رنج و منجلاب كنيم

رأى دهيم رأى كه روز آزاديست

وحدت و امنيت و دموكراسيست

 

رأى خود را به مفلسان ندهيم —- بى زر و زور و نا توان ندهيم

تا نداده به قتل و غارت و چور —- پيش ما و تو امتحان ندهيم

چون شهيد پرور و مسلمانيم —— جز مجاهد به ملحدان ندهيم

گر نداشت پول و توپك و جاهى —- هيچ رايى باين كسان ندهيم

او كه با لندكروزر و قطار خود —- روز يا شب نبود روان ندهيم

رأى دهى نيست كار ساده بدان —- هيچ رايى به عاقلان ندهيم

چون سزاوار اينچنين وكيلانيم —- جان دهيم رأى بيگمان ندهيم

رأى دهيم رأى كه روز آزاديست

وحدت و امنيت و دموكراسيست

 

شخصى صادق به كار مان نايد —- علم و دانش بسى زيان زايد

گر چه خدمت به ملت و ميهن—- هدفست بهر اين و آن شايد!

ملت و قوم و همتبار و زبان—- مهم است بهر مان همان بايد

ثروت و زور و زر كند كارت —- پلو و پول درين ميان بايد

بگذاريم كه هفت سالى دگر —- چور و غارت كند، كلان پايد

پس وكيلى كه هيچ پايه نداشت —- چه كنى اش كز آسمان آيد

هوش نما در وطن نه مانيم كه —- مردمانش به عز و شان سايد

رأى دهيم رأى كه روز آزاديست

وحدت و امنيت و دموكراسيست

 

ما كه داريم جناب بابا را —- تو مزن چرت پول و آرا را

از هر آن جا رسد به ما دالر —- تا گزيده اند دو مرد كارا را

گر چه ترياك و سنگ و معدن ما —- پر و فرمان نموده آن ها را

جنگ و كشتار و سوگ و بربادى —-نيست مشنو تو اين معما را

پس تو بشتاب ورنه مى ميريم —- بر گزينيم به خود مسيحا را

انتخاب وكيل وجيبه ى ماست —- تو مرنجان ز خود رعايا را

از زبان زبير "واعظى" ات —- هم شنو اين فغان و غوغا را

رأى دهيم رأى كه روز آزاديست

وحدت و امنيت و دموكراسيست

 

اوسانه بلود

 

طالب جانى كى بود ؟

از كجا آمده بود ؟

ما ره حيران كده بود

گفت : مه طالبم مه طالبم

ريشو و غول و جالبم

به جنگ و كشتن غالبم

اينطرف انتحارى كردم

او طرف انتحارى كردم

خونها ره جارى كردم

 

رفتم به ارگ دست بسته

اشرف غنى نشسته

بى بى گلك به پالويش

به پيشش نقل و پسته

گفتم بتى پول ها ره

آن بندلك هاى بسته

گفت كه برو به تو چى

به قهر و خشم و خسته

يك سنگ زدم بگوشش

گوشواره هايش شكسته

 

غنى گك قانقروت

خوراكش نان و قروت

ميگه كه بد مى بره

از بوى تلخان و توت

دلقك صدا كردمش

گفتمش دارم ثبوت

آمد و پشتم دويد

مه ره زد همراى بوت

 

عبدالله جان عبدالله

عبدالله جان فيشنيست

كالا گك هايش ديدنيست

دريشى هايش رنگ برنگ

كشميرى و لندنيست

خنده كدم تا سرش

گفت كه دو روز زندگيست

 

دوستمك كلمبه

ميخوره گوشت و دمبه

به ميمنه و جوزجان

ايشچى ره كرده سمبه

ده پيشش يك كاسه آش

تند و تيز و شلمبه

گفتمش ايشچى كجاست؟

گفت كه برو قلمبه

به اوزبيكى برم گفت

يازگن بولسن بولسمبه

 

رفتم به قصر گلو

با ترس و لرز و سلو

ديدم كه دربار كده

كت ريش پخپلو

راكتكهايش به پهلويش

استنگر و اپولو

همى كه ديد به سويم

از ترس گفتمش: هلو

راكته در دست گرفت

گفت: برو كافر چلو

 

رفتم به سوى شورا

كت بوبوى صفورا

به هر طرف قطارك

موتركهاى شيشه سياه

باديگا ها بى حساب

با هر وكيل ده ها تا

وكيلك ها نشه بود

ميكدن جنگ و دعوا

 

گفتم به دل يا حبيب

اينه روزگارى عجيب

كيسه بر ميشه وزير

پودرى ميشه طبيب

اين چى رقم كشور است

هر دم ز بد بد تر است

افسار و اختيار اش

بدست چند جوكر است

 

قربان شوم خدا ره

يك بام و دو هوا ره

قربان شوم دوده ره

پر ميكنه روده ره

زبير دگر چاره نيست

بكوب تو چند پوده ره

 

 

 


بالا
 
بازگشت