مهرالدین مشید

 

اگر به مردم افغانستان فرصت داده شود،قادر به حل منازعهء شان خواهند بود

فرصت دهی به مردم افغانستان می تواند، کلید حل دشواری های شان باشد

سخن مشهوری است که می گویند؟ هرگاه دو موش در یک سوراخ جنگ کنند. پس از ریشه یابی آشکار می گردد که در عقب این منازعه انگلیس قرار دارد. این حرف از عمق مداخلهء کشور بزرگ در امور کشور های انکشاف نایافته و در حال جنگ برمی دارد. سه روز آتش بس میان نیرو های حکومتی و افراد طالبان نشان داد که هرگاه چنین فرصتی به مردم افغاستان داده شود، آنان قادر اند تا به منازعهء چهل سالهء خود نقطهء پایان بگذارند. چنانکه گرم جوشی ها و به آغوش گرفتن های نیرو های امنیتی و افراد طالبان یکدیگر را از چنین واقعیت پرده برداشت که در صورت فرصت دهی مردم افغانستان از داشتن چنین توانایی بهره مند اند. چنانکه گرم جوشی نیرو های امنیتی و افراد طالبان حامیان مخالفان مسلح منطقه یی جنگ افغانستان را به وحشت افگند و ترسیدند و به گونهء فوری اعلام از سرگیری عملیات را برای طالبان دادند. این حرکت آنان را وارخطا کرد و دریافتند که افراد طالبان از جنگ خسته شده و میل به صلح و آشتی دارند که این برای رهبران جنگ افروز و مزدور و حامیان آنان خبر تکاندهنده بود. این آتش بس ثابت کرد که هرگاه عاملان خارجی جنگ افغانستان از میان برداشته شوند، جنگ افغانستان پایان می یابد. حال پرسش این است که آیا خارجی ها چنین موقع را به مردم افغانستان می دهد یا خیر و آیا آنانی که تا کنون میلیارد ها دالر را در جنگ نیابتی و رقابتی افغانستان برای رسیدن به اهداف خود هزینه کرده اند، از مداخله در امور افغانستان دست بر می دارند و با سخاوتمندی تمام چنین فرصت را به مردم افغانستان می دهند. این شاید یک ایده آلی بیش نباشد؛ زیرا آنانی که شرایط موجود در افغانستان را بوجود آورده اند. چنین حالتی را پیش بین بوده اند و برای آن آگاهانه سرمایه گذاری کرده اند. آنانی که می خواهند کشوری را برای رسیدن به اهداف استراتیژیک شان قربانی کنند، خط و خال فاجعۀ آن را پیش از پیش کشیده اند و فقط منتظر زمان می مانند تا برنامه های شان مرحله به مرحله به اجرا گذاشته شود. نمونۀ آشکار این بازی از چهل سال بدین سو در افغانستان ادامه دارد که این می تواند، درس بزرگ برای سیاستگران و گروههای جهادی پیشین و سیاسی کنونی کشور باشد. دیدیم که چگونه پاکستان و ایران و غرب با استفاده از ضعف نیرو های رهبران جهادی ارزش ها و دستاورد های مجاهدین را قربانی اهداف خود نمودند و از مجاهدین بحیث ابزار استفاده کردند و زمانی که به هدف شان رسیدند، چگونه آنان را از صحنه راندند و با بسر رسیدن پروژه شکست شوروی گروههای جهادی را قربانی تحریک طالبان کردند. آنان طالبان را تا ارگ کابل به استقبال گرفتند و در مرحلۀ دیگر سناریوی یازدهم سپتمبر را به راه افگندند تا بازی عوض شود و با وارد شدن بازیگران تازه و ایده آل زمام امور را بدون قید و شرط در دست بگیرند.  برای رسیدن به این هدف خواستند تا تحریک طالبان را قربانی جریان لیبرال ها و تکنوکرات ها کنند و اصرار "گیری شرون" اجنت "سیا " در پنجشیر در آغاز حملۀ امریکا به افغانستان بر بنیاد توافق امریکا و پاکستان گواه بر آن است که هدف اش پیش گیری از به قدرت رسیدن جبهۀ مقاومت و انتقال قدرت به آقای کرزی بر بنیاد فیصلۀ بن بود. بعدتر غرب متوجه شد که جهادی ها سخت جان اند و رهبران شان زود از قدرت دست بردار نیستند، تصمیم گرفتند تا طالبان را به کمک پاکستان و حلقه های درون قدرت در کابل دوباره احیا و سازماندهی کنند. برای طالبان فرصت داده شد تا در زیر ریش یک صد و پنجا هزار نیرو های امریکایی و اروپایی چنان قدرتمند شوند که به دروازه های ارگ کابل برسند؛ اما طالبان که یک گروۀ افراطی اند و پای بند به هیچ قول وقرار خود نیستند و خدعه فلسفۀ سیاسی آنان را تشکیل داده است، نتوانستند، رویا های غرب را در افغانستان تحقق بدهند و شاید هم توانستند و پروژه یی را که باید به انجام می رساندند، به انجام رساندند و حالا معلوم می شود که نیاز برای آنان منتفی شده است. فصل تازه یی از راه رسیده و مرحلۀ دیگر بازی در دست اجرا است که همانا نابودی طالبان و جاگزینی آنان بجای طالبان. دلیل اش شاید ظرفیت بیشتر وحشت و دهشت و ویرانگری در گروۀ داعش باشد که برای کوبیدن ایران و ایجاد مزاحمت در آنسوی سرحد شمالی افغانستان و پیش گیری از برتری جویی های اقتصادی چین و روسیه انرژی بهتری دارد.

حال گیریم که طالبان در صورت نپیوستن به روند صلح شاید سرکوب شوند و اما این سرکوبی معنای نابودی طالبان را نخواهد داشت؛ شاید شماری رهبران آنان کشته و یا تبعید و زندانی شوند و افراد آنان به داعش بپیوندند؛ زیرا داعش هم بازوی ضربتی شبکۀ حقانی است که رابطۀ  تنگاتنگ با آی اس آی دارد وساز وکار ها در این  زمینه در دست اجرا است. گفته می توان که کشته شدن ملافضل الله با همکاری کابل نشانۀ یک آغاز از بازی دیگر است که کابل منتظر عمل اسلام آباد است. از آنچه گفته آمد، پیدا است که کشالۀ افغانستان هنوز پایانی ندارد و تنها بازی در حال عوض شدن است و با این حال رهبران حکومتی و  گروههای سیاسی افغانستان چه باید انجام بدهند و چگونه باید بازی کنند تا رسالت شان را در برابر مردم شان به خوبی ادا کنند که مبادا رویکرد شان در معرض بدترین داواری نسل های امروز و فردا قرار نگیرد. از آنجا که کشور های خارجی هر کدام منافع ناهمگون در افغانستان دارند و هر کدام برای منافع خود دو طرفه و دو پهلو کار می کنند. تاریخ نشان داده است که هیچ کشوری به آبادانی نرسیده است تا زمانی که مردم آن دست به کار نشده باشند و این شعر اقبال نصب العین زنده گی شان نشده باشد:

خدا آن ملتی را سروری داد     ---    که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سروکاری ندارد     ---    که دهقانش برای دیگران کشت

خارجی ها هیچ گاهی برای آبادانی یک کشور برنامۀ راهبردی اقتصادی و سیاسی نداشته اند و همیشه کوشش کرده اند تا به گونۀ  مقطعی سیاستگران آن را برای اهداف خود استخبدام کنند و با استفاده از بازی کنان نااهل و ناتوان تیغ از دمار شان بیرون کنند. پس با این حال ممکن است که خارجی ها برای مردم افغانستان فرصت بدهند تا خود بدون هرگونه مداخلۀ آنان سرنوشت خود را تعیین کنند و قادر شوند تا با دستان خود تقدیر خویش را رقم بزنند. این یک رویا است و شاید هم محال باشد. بنا براین حال بر رهبران حکومت و گروههای سیاسی و نخبه گان و فرهیخته گان کشور است تا روی یک طرح جامع کار کنند که بتوانند، مستقل از خارجی ها برای کوتاه کردن دراز راۀ صلح فایق آیند. این طرح در گام اول بتواند، توجۀ مخالفان مسلح دولت را به خود جلب کند و نیات این طرف برای آنان صادقانه تلقی شود تا فضا و بستر مناسب اعتماد میان دو طرف ایجاد شود و  دو طرف مطمین شوند که حاضر اند برای صلح و آشتی در کشور هر کاری که از دست شان آید، از آن دریغ نخواهند کرد. این در صورتی ممکن است که دو طرف با وابستگی های دردبار بدرود گفته و با اجتناب از بازی های  چند پهلو و استخباراتی به منافع ملی و اقتدار ملی بدور از گرایش های سرطانی قومی ارج بگذارند و بویژه طالبان اراده و توانایی نافرمانی از دساتیر آی اس آی را پیدا کنند و با قرار گرفتن در سکوی نه و پشت پا زدن به وابستگی های دردناک و ذلت بار به گفت و گو های بدون قید و شرط با حکومت روی نمایند. طالبان باید بدانند که نباید خود را قربانی خواست پاکستان مبنی بر گفت و گو های مستقیم با امریکا نمایند. بدین وسیله افغانستان زخمی را زیر تیغ پاکستان بگذارند تا با امتیاز گیری بیشت از امریکا از دمار کشور شان بیرون کنند. شاید شماری رهبران طالبان بدانند که استخبارات پاکستان به رهبری جنرال ضیاالحق و حمید گل داعیۀ مجاهدین را قربانی این توطیه کردند و تا آخر نگذاشتند تا رهبران جهادی با حکومت نجیب گفت و گوی رو در رو را انجام بدهند و حتا طرح بنین سوان برای تشکیل حکومت با قاعدۀ وسیع با کابل را دست کاری کردند تا آنکه با سقوط داکتر نجیب بوسیلۀ نیرو های مسعود، این طرح به کلی عقیم گردید و حکومت دست کاری شدۀ اسلام آباد هم نتوانست جای آن را پر کند. برعکس این حکومت در واقع سنگ بنای یک توطیه برضد مردم افغانستان بود که فاجعۀ کنونی در کشور را در پی داشت.

در این شکی نیست که که گروههای شورشی تا زمانی حاضر به گفت و گو نمی شوند که لانه های امن آنان نابود نشوند و احتمال شکست خود را پیش بین نشوند و یا تغییر در ایده ئولوژی  آنان رونما شود و اما باز هم نباید تلاش را از دست داد.  از سویی هم مسآلۀ روند صلح و آشتی با طالبان تنها بعد منطقه یی ندارد که به همکاری کشور هایی بویژه پاکستان دل بست. آشتی با طالبان افزون بر ابعاد بین المللی آن ابعاد پیچیدۀ داخلی نیز دارد که می تواند، حتا روند منطقه یی و بین المللی آن را تحت شعاع درآورد. از این رو گفت و گو با طالبان بیش از همه نیاز به اجماع ملی دارد که از سوی گروهها، نخبگان سیاسی و اهل خبره باید محک بخورد؛ اما باز هم برای بین الافغانی کردن گفت و گو ها گام هایی از هر سو که باشد، باید برداشته شود تا به قول معروف زنگ گفت و گو ها در گردن پشک به صدا درآید تا فرصت چانه زنی های رو در رو میان دو طرف آغاز شود و این چانه زنی ها می توانند، از بار دخالت خارجی ها در مذاکرات بکاهند و بالاخره فرصتی برای مردم افغانستان میسر شود که خود شان قادر به حل معضل کنونی کشور شان شوند. سه روز آتش بس از خستگی بی پایان و اشتیاق دو طرف برای صلح و آشتی پرده برداشت و این امیدواری ها را دردل ها زنده کرد که هرگاه برای مردم افغانستان فرصت داده شود و دست مداخلۀ خارجی ها قطع شود. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت