الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

بخش یکصد و بیست و دوم

قسمت اول

بخارا

 

 

دنباله  هجوم اسکندر در استروشان سغد    

اسکندر پس از این  وحشی گری که نسبت به سغدیان استروشان  ظاهر نمود به سوی سیر دریا روانه گردید. در این وقت دریای سیراز حدود بین دشت بادیه  نشینان تا وادی  های زراعتی  را در بر می  گرفت . در ساحل راست دریا سکائیها زندگی می کردند  و در سمت چپ آن یک سلسله شهر  های بزرگ  و کوچک واقع  گردیده بود. اسکندربه کنار  دریای سیرآمده ، ستون نیرو  های امنیتی خود را در آنجا مستقر ساخت .لیکن دیری نگذشت که شورش مردم  محل  در مقابل یونانی  ها آغاز  گشت و به زودی تمامی  هفت  شهر ساحلی چپ سیر  دریا را فرا  گرفت . در دیگر  کناره دریا سکائیها نیرو  های خود را جمع نموده به انتظار فرصت  مناسب  دقیقه  شماری می کردند تا  از دریا گذشته به  شورشیان یاری برسانند. در همین وقت در  سغد و باختر نیز آشوب های بزرگی بعمل آمد . اسکندر به یک  وضعیت دشواری مواجه گردید .وی  پیش  از همه به فکر استحکام  موقعیت کاربردی خود در ساحل در یای سیرشد.  وی بمنظور بهتر ساختن وضعیت جنگی اش   در مدت دو روز ، پنج شهر کوچک نزدیک ساحل را  اشغال و با اهالی آنجا رفتار و حشیانه  نمود . یونانیان به امر اسکندر تمام مردان را به قتل می رسانیدند ، و زن  ها و بچه ها را به بردگی گرفتند.(آریان (گزنفون) آناباسیس ، برگ  های ۲-۴).

اهالی کرایال که مرکز شورش شمرده  می شد در برابر محاصره یونانیان ،مقاومت سختی نشان دادند . و اسکندر مجبور می شود ، شخصاْ دراشغال شهر در  جنگ شرکت نماید .او با  یک دسته  عسکر از مجرای خشکیده رود خانه که از بین شهر می گذشت بداخل شهر  وارد  می شود و دروازه  آنرا برای ورود به شهر باز می کند .در کوچه  های شهر جنگهای خونینی رخ داده  در نتیجه  هشت هزار  نفراز اهالی محلی به قتل می رسند . در این جنگ  تلفات یونانیان  نیز کم نبوده  ، واسکندر بالشخصه با  بعضی از سران  لشکرش  زخمی می شوند.

قوای اسکندر، پس از جنگ شدید  و هجوم قاطع ، به آخرین تکیه گاه شورشیان  مسخر می شود . با این  طریق شورشی که به مقابل استیلاگران  یونانی در سواحل سیر دریا  صورت  گرفته بود خوابانده شد . آریان در کتاب  آناباسیس می گوید که از  اهالی شورشی این هفت شهر  یک تن هم زنده باقی نمانده همه ٔ آنان کشته شدند و اطفال و زنان شان به بردگی  به فروش رفتند.[1]

 

۱۲۲-۹-۵. شورشهایی که در بین سالهای ۳۲۹-۳۲۷قبل از میلاد بخاطر استقلال در سغد رخ داد

سپیته من  یکی از سرداران محلی ، که یکی از سیما  های بر جسته تاریخ قدیم مردم تاجیک در بخارای پارینه بود ، سرداری می کرد  در سال ۳۲۹پپیش از میلاد  اسپیته من با نیروی زیاد عسکری ، که با اهالی مرفع  نیز همراه شده بودند شهر مراکند را تسخیر نمود . بیشترین نیرو  های انتظامی اسکندر (گارنیزیون) اسکندر به قتل رسیده و باقی مانده  عساکر آن ، در انتظار نیروی امدادی  به ارگ قلعه  پناه برده بودند.

اسکندر  پس  از فرونشاندن  شورش و مقاومت در سیر دریا ، جهت کمک  محاصران قلعه ٔ مراکند سه هزار نفر  پیاده  نظام و هشت هزار سواره نظام فرستاده ، خود در کنار  سیردریا [2] به ساختمان قلعه شهر اسکندریه اقصی (  یعنی شهر خجند امروزی موقعیت داشته است که در  پیشینه  تاریخی این نام آمده است که : « بیشتر منابع تاریخی و جغرافیایی خجند را در کنار رودخانه سیر دریا دانسته‌اند و آورده‌اند که اسکندر مقدونی  شهراسخت اسکندریه را در این ناحیه در پایان لشکر کشی خود به سغد بنا نهاده بود. گفته شده که این شهر به عنوان دژی برای دفاع در برابر حملات سکائیها ساکن در شمال سیر دریا ساخته شده بود؛ ولی کاوش‌های باستان‌شناسان نشان داده‌است که پیشینه شهر خجند به ۶۰۰قبل از میلاد می‌رسد. بدین ترتیب، شهر خجند پیش از رفتن اسکندر مقدونی به آن دیار نیز وجود داشته‌است.

در افسانه‌ها بنای خجند را به  کی خسرو نسبت داده‌ اند و آن را عروس دنیا خوانده‌اند. ابن بلخی  می‌گوید فیروز فرزند یزدگرد این شهر را بنیاد نهاده و دیوار ۵۰ فرسنگی خجند مرز ایران و توران  بوده‌است. (به شهنامه فردوسی نگاه  کنید )خجند تا دوره انقلاب بلشویکی در روزگار فرمانروایی شوروی  به لانه هنرمندان مشهور بود [3]

«خجند زمانی یکی از شهرهای بسیار مهم آسیای میانه و جاده ابریشم بودچنگیز خان این شهر زیبا را با خاک یکسان کرد. خجند پیش از هجوم روس‌ها در سده نوزدهم یکی از امارت‌های اصلی آسیای مرکزی بود. شهر امروزی خجند در هر دو کناره سیردریا امتداد یافته‌است. این شهر دارای بلوارهای پردرخت و ساختمان‌های دولتی بزرگ و پرشمار است. این شهر به نسبت بقیه تاجیکستان حالت مرفه‌تر دارد.»[4]

وجه تسمیه  خجند: « دربارهٔ ریشه واژه خجند اختلاف وجود دارد. واژه خجند از آغاز سده هفتم میلادی با همین نام در سرچشمه‌های سغدی، پهلوی، چینی و عربی آمده‌است. برخی معنی واژه خجند را، مردم سعادتمند و بالانشین و امیر آورده‌اند. برخی نیز بر این باورند که خجند در طی سده‌های گذشته دگرگون شده، زمانی اسکندریه اقصی، سپس آنتی‌آخیه و سرانجام خجند نام گرفته‌است. برای نخستین بار در سال‌نامه چینی دودمان تنشو(۶۱۸-۶۲۶م) از خجند با نام گوی جنتی یاد شده‌است و در منابع سغدی که از کوه مغ بدست آمده کوچندی نامیده شده‌است. به تازگی گفته شده خجند از واژه مرکب خوره-کنته در زبان‌های ایرانی باستانی ریشه گرفته و معنایش آفتاب‌شهر یا شهر آفتابی است. بخش اول واژه، خور یعنی خورشید و بخش دوم، چند(کنده، کنته) به معنای شهر و دهکده‌است.(دانشنامه ادب فارسی ، همانجا).اسکندر به ساختن قلعه که معمولاْ بنام اسکندریه  معروف است در این شهر(خجند) بنام اسکندریه اقصی یا دو  مشغول گردید (ملاحظات راجع به موقعیت این شهر که بر تحقیق منابع و شناسائی همه جانبه  توپوگراف محل  اساس یافته است . در اثر مولف این سطور «تاریخ  خلق تاجیک» ،چاپ سوم ، ۱۳۵۵ بیان  گردیده بود ، عقیده ای وجود داشت که اسکندریه اقصی در جای قلعه ٔ خجند در مرکز شهر فعلی خجند[ که درزمان ، شوروی ها لینن آباد  نام  گذاشته شده بود ] واقع بود.(لمتوف یا لعمتوف . ن . ن. ،۱۹۵۵ ، برگ های ۳۲-۳۴) باید  در نظر داشت که هنگام  حفریات قلعه حالا فقط مدارک  نه کمتر از ۲۵۰ الی ۳۰۰ سال  پیش  از اسکندر مقدونی بدست  آمده  که اگر مرگ اسکندر را که در سال ۳۲۳ بوقوع  پیوسته است را اساس قرار دهیم مدارک باز یافت شده از قلعه سال ۶۰۰پیش از میلاد را نشان  میدهد.)

به قول کوینت کورسی ساختمان قلعه اسکندریه  اقصی یا اسکندریه دو در کنار  دریای «تنه ئیس» یعنی سیر دریا یا سیحون که مسیر آن  بر گشته بود ، تمام اطراف آنرا دیوار کرد و قرارگاه  نظامی ساخت ... به قول آریان ، در مدت بیست روز  اطراف شهر نو دیوار  کشیده شد . «اسکندر در  آنجا سربازان  اجیر یونانی ، همسایگان بربری  اسکان یافته داوطلب  وهمه ٔ  عساکر نالایق  مقدونی را ، ساکن ساخت.» که این موضوع را یوستین  نیز تأیید  می کند که ساختمان  ۱۷ روز دوام  کرد . دورا دور دیوار شهر تقریباْ ۹ کیلو مترمی آمد . به شهر نو آباد  از قول یوستین ساکنین دیگر شهر  ها را کوچانیدند ، و همچنین عساکر غیر متعهد اسکندر را گذاشتند. این شهر  میبایست  نقطه اتکای استحکام  حدود شمال شرقی دولت  می گردید .. کار  های اسکندر  خصوصاْ ساختمان قلعه شهر باعث ایجاد  خطر برای سکائیهای آن سوی  سیر دریا گردید . سکائی  های بادیه  نشین ، از آن سوی سیر دریا با کمانهای خود یونانیان را تیر باران  میکردند.اسکندربه طفیل  تیر باران  کردن  از منجنیق ها آنها را قدری  عقب راند ه به فوریت با  عمد ها (چوب بست  هایی که به  عوض پل در رود خانه ها استفاده  می کنند) از دریا گذشته  به هجوم آغاز کرده سکیف ها را مجبور کردند تا به طرف دشت  عقب  نشینی کنند. لیکن  مساعی  آنها در تار ومار  کردن سکیف ها تقریباْ با هلاکت  عساکر یونانی  انجام یافت. حرارت زیاد آفتاب ، نبودن آب ، بیراهی خیابان ، و در چنین شرایط حمله  پی در پی  سکائهای جنگاور  با سرداری برادر پادشاه شان (کوینت کورسی ، ۷ ، ۱۷) استیلا گران را به  وضعیت طاقت فرسایی دچار نمود.عساکر یونانی گویا به سبب بیماری اسکندر مجبور شدند از تعقیب سکائیها دست بردارند.(آریان ۴ ، ۴ ، ۸ ، ۹).

وقتی  قشون  یونان ومقدونی در تکاپوی اشغال استراوشان و فرغانه  غربی بود ، آتش شور و عصیان تمام  ملکت سغد و یک بخش باختر را  گرفت  .اسکندر مقدونی مقیاس شورش را درک نکرده ، به کمک  گارنیزیون  محاصره شده مراکند ، قشون نه چندان بزرگ حدود ۲۵۰۰ نفر فرستاد . وقتیکه  دسته  عساکر  اعزام شده قبلی اسکندر ، به  مراکند نزدیک شد ، اسپینه من شهر را از محاصره  نجات داده ، زیرکانه  عقب  نشست عساکر یونانی این احوال را دیده ، سغدیان را  تعقیب کردند.اسپیته من فرصت  پیدا نموده ، یکباره به عقب بر گشته و بر سر یونانیان  تاخت.(آریان ۴ ، ۵، ۸) می گوید  : که «یونانیان رو به  گریز نهاده در یک  جزیره کوچک بین دریا  [دریای زر افشان] پناه بردند .لیکن در اینجا سکیف  ها و عساکر سواره اسپیته من آنها را محاصره کرده از بین بردند. (به قول شوارتززد و خورد در ساحل راست  دریای زرافشان  در ناحیه  ضیاء الدین بعمل آمده است .(شوارتز . ف ،۱۹۰۶، برگهای ۶۲-۶۳)) ؛ به . فکو.ب ۱ . لیتونسکی ، ای .ت .ن ۱ ، برگ ۵۳۰).

اسپیته من از طرف اهالی حمایت  می شد ، گارنیزیون مقدونی ها را دو باره  در مراکند  محاصره نمود. وقتی که اسکندر با نیروی اساسی خود  به مراکند  آمد ، اسپیته من  جنگ نکرده  عساکر خود را به طرف  صحرا عقب  کشید . از بس که اسکندر در جنگ با سکیف های بادیه  نشین  که قبلاْ درس عبرت  گرفته بود ، دیگر اسپیته من را در صحرا تعقب نکرد ه با محکوم ساختن اهالی مرفه و آرام  وادی زر افشان به جزای سنگین قناعت نمود . « او فرمان داد که دهات را بسوزانند    و همه بزرگسالان را بکشند.» (موینت  کورسی ۸ ،۹ ، ۲۲)سی نفر از سغدیان  محکوم به مرگ ،چنان خون سردی نشان دادند که مقدونی ها انگشت  حیرت  به دهن گزیدند. زیرا  آنها با خواندن سرود  ها به سوی قتلگاه  می رفتند.(کوینت  کورسی ۸ ، ۱۰ ، ۴)

تلفات لشکریان یونانی  خیلی زیاد بود از این رو اسکندر با سراسیمگی  برای جنگ در بهار سال  آینده (سال ۳۲۸پیش  از  میلاد) تدارک  میدهد. او زمستان را در باختر  گذرانده ، با  پیشوایان سکائیها و خوارزمی ها  گفتگو نموده ، و مشغول  تهیه  نیروی تازه شد . در این وقت  مردمان هرمان سغد ، نیز با وجود دادن تلفات زیاد ، به اطاعت مقدونیان  نیندیشیده ، به رهبری  اسپیته من  برای جنگ  های نوبتی  امادگی می  گرفت .اسپیته من  حتی برای  یک روز هم ، دشمن را فرصت  آسایش  نداد .او  به دسته  های سوار کار با حملات برق آسا ی سغدیان بر استیلا گران  هجوم  آورده ، ضربه های هلاکت باری به  آنها   وارد  میساخت. چنانکه آریان خبر میدهد ، اکثریت مردم سغدی  بر جا  های مستحکمی فرار کرده ، از فرمانداری که اسکندر  مقرر کرده بود نمی خواستند اطاعت کنند. ( آریان ۴ ، ۱۵ ، ۷). در حقیقت  مملکت تماماْ  ویران  و تخریب شده و باز سغدیان مجدداْ در مقابل تجاوزگران بیگانه قیام  می نمودند. اسکندر جهت فرو نشاندن شورش لشکر بیست  هزار  نفره را به  پنج دسته  تقسیم نموده ، از یک گوشه به  گوشه  دیگر سغد ، جولان  میداد و هر  کسی را که به او مواجه  می  گشت ، به قتل میرساند. چنانکه مورخ یونان قدیم ، دیادورسیسلی [5] خبر میدهد :«اسکندر سغدیان شوورشی را تعقیب کرده ، و بیش  از ۱۲۰ هزار تن آنرا به قتل می رسانند. » ( در حال  حاضر این روایت با پژوهش مفصل  فیلا لوژی (سرزمینی که در آن دو زبان و دو لهجه وجود داشته باشد. ویا مربوط می شود به لسان شناسی؛ و هم علمی است که آثار ادبی و زبانها را از نظر تتبع و استقصای متون و صرف و نحو مورد دقت قرار می دهد .)پیانکوف ، تأیید  گردید(پیانکوف .ای . و ، ۱۹۷۰، برگهای ۴۷-۴۸). در نتیجه  این مجازات  مدهش  و خون خورانه مملکت به درجه ای  از اهالی خالی  گردید  که اسکندر بیکی از سرکردگان  نظامی خود سفارش کرد  که بجای سغد قتل اسپیته من، هیچگاه به  پیروزی  کامل استیلاگران بیگانه ویا اطاعت کامل سغدیان دلالت  نمیکرد .وضعیت  مملکت سغد، چون سابق برای استیلاگران و متجاوزین  یونانی مقدونی  خطر ناک بود.

اسکندریکه  نیرو ی جهانی دولت هخامنشی را به آسانی در هم شکسته توانست ، حالا مجبور  گردید  که زمستان سال ۳۲۸ و۳۲۷  پیش از میلاد را در  کشور طاعت ناپذیر سغد سپری نماید .

لیکن اسکندر  از تیر ماه ۳۲۸  پیش از میلاد با نیت  پیدا کردن  نیروی  پپشتیبانی در داخل  کشور و مبارزه بر ضد اهالی شورشی سغد ، سیاست خود را نسبت به اعیان و اشراف محلی و به کاهنان زردستی به  کلی  تعغییر داد. مثلاْ در بهار سال ۱۳۲۷پ.م.  هنگام تسخیر  تعدادی از استحکامات  کوهستانی سغدیان ، که برای محافظت  آنها و کودکان  اعیان و اشراف سغدی  یعنی اوکسارت ، سیسی متر ، و هوریان ، راهبری می کردند ، اسکندر نه  تنها آنان را  عفو  نمود ، بلکه تمام ثروت و دارایی شان را نیز بدانان بخشید .او نه تنها به  آن نمایندگان اعیان و اشراف محلی  که به وی کمک می رساند ، بلکه به آنانیکه در مبارزه  ٔ یونانیان و سغدیان  موقف بیطرفی را اختیار میکردند ، بطور بخشش پول  عطا می  کرد  و مال و ثروت  شورشیان را نیز  بین آنان  تقسیم  می کرد.

اینکه ، سیاست اسکندر مقابل اعیان و اشراف  محل تا چه اندازه  تغییر یافته بود ، از گفته  های سرزنش آمیز کلیس فن ، تاریخ نگار درباری او  که آریان از آن بدین گونه  نقل  قول  کرده است ، به خوبی  آشکار می گردد:«اسکندر را اگر چه  می  گویند  که در  کشور بربری باید  اخلاق بربری را فرا  گرفت به آنهم من از تو  خواهش می کنم ایلیاد [6] را بخاطر بیاور  که از برای تو به جنگی اقدام نموده اید تا  آسیا  را مطیع یونان نمائید.»

اسکندر با طبقه فوقانی سغد ، پیوند خویشاوندی  نیز برقرار  می کند.  او دختر اوکسارت  بنام رکسانه (رخشانک) را که اسیر شده بود ، به زنی  گرفته  خویشاوندان او را به طرف خود جلب می نماید . در نتیجه  چنین سیاست  اسکندر ، اعیان  و اشراف سغد معتقد  می شوند ، که او نه در مقابل  آنها ، بلکه با  مردم  مبارزه  می کند. از این سبب آنها با وی همدستی نموده ، منافع مملکت خود را به دشمن می فروشند. چنانچه سیسی متر قشون پر نفوسی را در اختیار اسکندر قرار داده ، در مطیع نمودن قبایل سکائی به او امدادمیرسانند.

رفتار اوکسارت نیز یکی از مسایل روشنی  است  که خیانت  گروه  های اشراف محلی را  نسبت به منابع  مردم خود شان  نشان  میدهد. او  پس از آنکه با اسکندر  پیوند خویشاوندی یافت  در راه اسارت  کشور خود ، با تمام نیرو و توانایی به استیلاگران کمک رسانید. در بهار سال ۳۲۵ پ. م.  وقتیکه  عساکر قرارگاه یونانی در باختر  عصیان نمودند اکسارت  بجای استفادده از این فرصت  و قیام علیه استیلا گران ، اسکندر را از این  واقعه  آگاه ساخت  .اسکندر که در آن وقت در هندوستان بود ، با اطلاع از این حادثه ، فوراْ چاره  جویی نموده ، عصیان را فرو  نشاند  و اوکسارت را  فرمانده (والی) پاراپامیز (واحه کابل) تعیین نمود . هنگامیکه در این  مضافات  هم بر ضد تجاوزگران اجنبی شورش  سر زد ، اوکسارت به ابتکار  عمل خود  آنرا خواباند، و شورش گران را به طور وحشیانه ای مجازات نمود.

به همین ترتیب ، به علت وجود نیرو  های نظامی  مرکزی  استیلاگران و همچنین در نتیجه ٔ خیانت اعیان و اشراف  محلی ، شورش فهرمانانه  اهل سغد خوابانده شد و همه ٔ اراضی کنار راست دریای آمو  را مقدونیان  اشغال نمودند . موافق روایتی ، اسکندر گویا تا ساحل  دریای زر افشان  نیز  آمده بوده است ، که در آن جا وجود  کولی (کول به معنای آب استاده  خورد تر  از جهیل) بنام اسکندر کول گواه این ادعا است .

در دورانی که آسیای میانه  مورد استیلای اسکندر قرار گرفته بود ، فقط خوارزم  توانست استقلال خود را نگهدارد . آرین  نقل می کند ، وقتیکه اسکندر در زمستان سال ۳۲۹-۳۲۸پ.م. در باختر اقامت داشت ، شاه باختر فرازمان ، با ۱۵۰۰ نفر سواره به دیدن او  آمده ، بر ضد کالخ  ها  وامه زان ها پیشنهاد  عملیات  متحدانه ایرا نمود. (آریان ،۴،۱۵،۱-۶).

اجداد تاجیکان و مردمان دیگر آسیای میانه در ظرف  سه سال آزادی  کشور خود را حفظ  نموده و با استیلا گرانی که امپراتوری  بزرگی را بوجود  آورده بودند ، مبارزه  کردند.اگر چه تا مدتی آنها ، در این  مبازره  مغلوب شدند ، ولی بهر حال  با مقاومت دلاورانه خود به اسکندر چنان ضربه ٔ وارد ساختند ، که نیروی  نظامی  لشکر او به سرعت  تضعیف گشت .

شکست هخامنشی و تابعیت باختر و سغدو سایر  کشور  های آسیای میانه بدست استیلاگران یونانی مقدونی  اوضاع و احوال سنگین اهالی زحمت  کش   این کشور ها را اندکی هم بهبود  نه بخشید . ظبقه اشراف محلی  که در شخصیت استیلاگران تکیه گاه مستحکم خود را پیدا کرده بودند ، چه برای افزودن  ثروت خود و چه به منظور تأمین  منفعت استیلا گران اجنبی ، رعیت (دهقان و کار گر) را باز شدید تر استعمار می کردند. این است که در تمام دوره حکمرانی استیلاگران یونانی مقدونی مردمان  آسیای میانه به منظور دور انداختن بار گران ظلم و تجاوز  بیگانگان ، هر از گاهی به قیام دست می یازیدند. [7]

 

 

[1] بابا جان غفور اوف ،  همان جا ، برگ  های۱۳۴-۱۳۶.

[2]  در منابع بعد از قرن شانزدهم ميلادي به آمودريا و سيردريا، نام هاي کنوني دو رود بزرگ آسياي مرکزي، اشاره شده است. جز نخست آمودريا، Āmu، حاصل تحول Āmul، Āmuya (که از ارتفاعات پپامیر و سلسله کوههای هندو کش سر چشمه  گرفته در سده نزدهم  این دریا ، سرحد بین بخاراو  افغانستان تعیین گردید) که در ناحیه چار جوی در خاک ترکمنستان که شهري  است در ساحل جنوبي اين رود بر سر راه بازرگاني خراسان به آسياي مرکزي در قرون ميانه و سیر دریا در ترکيب سيردريا، جز sīr پيچيده تر است. به طوري که کليا شتورني اشاره کرده، جز sīr نخستين بار در نام منطقه اي در مسير سفلاي سيردريا ديده شده است.

شرف الدين عبدالله ملقب به وصاف الحضره (663-734) در اثر خود، تاريخ وصاف، به اين نام اشاره کرده است. وصاف، در حدود 706 ه، در باره جنگ داخلي اخلاف چنگيزيان جوچي در سميرچ، اطراف جند، چنين نقل مي کند:

شاهاني از دودمان چغتاي و اوگده بر شاه پسر قيدو و بر توکتاي پسر اردو تاختند. شاهان به غارت ايل فرمان دادند. آنان اردوي زرين را، که سير اردو خوانند، بسوختند و سرزمين طراز و ينغي را بر باد دادند.

يوستي و بارتولد sīr را در زبان ترکي با silis، نام سيردريا در آثار نويسندگان متقدم، مقايسه کرده اند که نخستين بار در تاريخ طبيعي، اثر پليني، به آن اشاره شده است: «رود ياکسارت (يکسرت) Yaxarte را، که سکاها سيليس خوانند، اسکندر و سپاه او در برابر تانائيس (Tanais) به کار بردند» (NH.VI, §49). به نظر کلياشتورني، sїr با śirä در ختني- سکايي يا [šir] šyr »خوب، نيکو» در سغدي )اوستا- srīra، هندي باستان śrīlá-، (śrīrá- مطابقت دارد- فرضيه اي که تنها بر پايه شباهت آوايي استوار است

در مورد  نام  وجه  تسمیه  این دریا که موازی به دریای آمو امتداد دارد (در تمام  متون تاریخی  آمو دریا یا  جیحون و سیر دریا یا سیحون بطور استثنایی در یا خوانده شده ند  نه رود  خانه ، وشاید این بخاطر آبهای خروشان آن باشد  که هیچگاه در طول سال ماننند سایر روود خانه ها نمی خشکد (مولف)) وآنرا عربها بنام  سیحون (سردریا) و جیحون (آمو دریا) و مناطق بین  این دو رود خانه در تاریخ  خراسان بنام (ماوراءالنهر) مشهور میباشد که در اکثر متن ها  پاردریا و فرا رود و یا فرا دریانیز  گفته شده  است . و بسیار امکان دارد که اسکندر در  نزدیکی شهر (خنجند) که شوروی  ها نام  آنرا خواستند لینن آباد بنامند بخاطر اینکه بزرگترین مجسمه لینن  پیشوای کبیر  روسیه سوسیالستی در آن  شهر نصب شده بود، سپاه  خود را آماده یورش ساخته باشد.

 

 [3] انوشه، حسن ، سر پرست  دانشنامه ادب فارسی: ادب فارسی در آسیای میانه. چاپ اول (ویراست دوم). تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰. ص۳۷۰–۳۷۵، جلد . اول).

[4] Middleton, Robert. Tajikistan and the High Pamirs: a companion and guide. Hong Kong: Odyssey Books, 2008. ISBN 9789622177734. p.174.

[5] دیودوروس سیکولوس یا دیودور سیسیلی (به یونانی: Διόδωρος Σικελιώτης) (Diodorus Siculus,Diodorus of Sicilyتاریخ‌نگار هم‌دوره ژولیوس سزار (۴۰-۱۰۰ پ. م.) و آگوستوس (۶۳ پ م – ۱۴م) و نویسنده کتابخانه تاریخی است. او کتابی در ۴۰ جلد، به نام «تاریخ جهان» نوشت که امروز حدود ده جلد از آنها به دست ما رسیده است.

 

دیودور در شهر اژیریون (Agyrion) چشم به جهان گشود. شهر اژیریون در سرزمین سیکول (Sicule) در سیسیل و در غرب کوه اتنا واقع است. تنها اشاره ای که در تاریخ به این شهر شده، زاده شدن دیودور در این شهر است. تاریخ دقیق مرگ و تولد دیودور معلوم نیست. وی احتمالاً در سال ۹۰ پیش از میلاد به دنیا آمده است. این زمان تقریبی از تاریخ سفر مطالعاتیش به مصر (۵۷-۵۶ پ. م.) استنتاج می‌شود. درباره تاریخ وفات او نیز باید به حدس و گمان توسل جست.

 

آخرین رویداد تاریخی که دیودور به آن اشاره کرده است، ایجاد مهاجر نشین رومی در تورومنیون (تائورمین) توسط اکتاویوس است که احتمالاً به سال ۳۶ پ. م. باز می‌گردد. بنابراین می‌توان گفت که او تا سال ۳۰ پ. م. در قید حیات بوده است، زیرا در آنچه از اثرش بازمانده، هیچ اشاره‌ای به پیروزی اکتاویوس بر آنتوان در اکسیوم و پیامدهای سیاسی این رویداد نشده است. آگاهی ما درباره زندگی دیودور بسیار اندک و محدود است.(دانشنامه آزاد)

[6] ایلیاد (به یونانی: Ἰλιάς) اثر حماسی طبیعی از هومر شاعر نابینای یونانی که در آن از جنگ تروا که به‌خاطر دزدیدن هلن زن زیباروی پادشاه به دست پاریس اتفاق افتاد.

بابا جان غفور اوف ،  همان جا ، برگ  های.۳۷-۱۴۱.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

۱۲۲-۸. اسکندر کبیر : (۲۰ یا ۲۱ ژوئیهٔ ۳۵۶ ق م تولد در پلا – ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م فوت در بابل)،

اسکندر سوم مقدونیه معروف به اسکندر کبیر (به یونانی: Ἀλἑξανδρος ὁ Μἑγας الکساندروس هو مگاس) و در متون زرتشتی ایران معروف به اسکندر گجستک (ملعون)، پادشاه مقدونیهٔ باستان بود. او در سال ۳۵۶ ق م در شهر پلا متولد شد و تا سن ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو قرار داشت. اسکندر توانست تا پیش از رسیدن به سن سی سالگی یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگ‌ها شکست‌ناپذیر می‌نمود و هرگز شکست نخورد. از اسکندر به عنوان یکی از موفق‌ترین فرماندهان نظامی در سرتاسر تاریخ یاد می‌شود.

در سال ۳۲۶ ق م اسکندر در پی دست‌یابی به «انتهای دنیا و دریای بزرگ بیرونی» به هند حمله کرد اما بنا بر تقاضای سربازانش سرانجام مجبور شد ناکام بازگردد. اسکندر در نظر داشت تا رشته نبردهایی را ترتیب دهد که با هجوم به عربستان آغاز می‌شد اما پیش از عملی‌کردن این رشته نبردها در سال ۳۲۳ ق م در بابل درگذشت. پس از مرگ اسکندر، وقوع جنگ داخلی میان بازماندگانش منجر به ازهم‌گسیختگی امپراتوری پهناور او و ظهور حکومت‌هایی شد که توسط سرداران و وارثانش، موسوم به دیادوخوی، اداره می‌شدند.

۱۲۲-۸-۱. حکومت  های قبل از نفوذ  اسکندر به  سرحدات آسیای میانه

از وقایع بعد از  کشته شدن کوروش بدست  ملکه  ماساگیت که چه فعل و انعالات  تاریخی در حوزه دولت هخامنشی  های فارس گذشت  از رهگذر اینکه با وقایع آسیای میانه چندان ارتباطی ندارد  می گذریم و طرفاْ همین قدر یاد  آور می شویم که قبل از  هجوم  اسکندر مقدونی در آنجا ، و وضعیت  سیاسی منطقه را تلویحاْ به بحث می  گیریم : «لشکراسکندر مقدونی در یورشش به  فارس به  تعقیب دارای سوم و دستگیری او افتاد.لشکر یونان و مقدونی ، پادشاه هخامنشی را که در سمت  شمال شرق فرار میکرد ، تعقیب نمود. در هین  زمان  اعیان و اشراف همراه دارای سوم بر ضد او دست به شورش زدند .جبن و بی  جرئتی دارای سوم  و محروم بودن او از استعداد جنگی  در  پیروزی دشمن  خیلی  مساعدت کرد ، در همین  لحظه ساتراپ  باختر بنام  بیس که از خویشاوندان  دارا بود (آرین ،۳ ، ۲۱ ، ۵) همچون شخصیت  مجاهد  ظهور کرده و در رأس سوء قصد  کنندگان  قرار  گرفت . در نتیجه  عصیان سرداران لشکر ، دارای سوم به زندان افتاد و سپس به قتل رسید . بیس خود را ازنشانی سلطنت اردشیر ، پادشاه هخامنشی  ها اعلان  کرد ، و برای مقاومت  علیه قشون یونان  مقدونی به  گرد آوری  نیرو  پرداخت.» [1]

۱۲۲-۹-۲. جنگ در  مرز  های  اسیای میانه

در مراجع  خطی راجع به  چاره  جوئی  های بیس بعضی معلومات  موجود  است .اولاْ او  کوشید که در جهت قانونی ، حاکمیت  خود را سمت و سو داده  تامین نماید .علایم  چنین  کوشش  هایی ،بیس را ، از اخبار  دیار دورراجع به  باختر  میتوان  پی برد . بیس  وعده داد  که رهبری جنگ را شخصاْ به عهده میگیرد و مردم به این ادعایش باور کرده ، او را پادشاه  خواندند .همچنین  در این  اخبار  خاطر  نشان  میگردد که  بیس قوه گرد  آورده و اسلحه سیار آماده ساخت.

او موفق شد  تا ساتراپ  های همسایه و پیش از همه آریا  یا  حوزه  هرات را با مردمان  بادیه  نشین جهت  طرفداری از خود ، جلب حمایت  کند ، به این  منظور یک نوع اتحادیه یا کانفدراسیون ( conferfation) ساتراپها را پایه  گذاشت .اما تامین  وپشتیبانی  طبقات  وسیع  اهالی به نفع  وی فراهم  نشد .

یکی از اسباب اساسی ناکامی وی ، گرفتن عنوان پادشاهی هخامنشی از سوی  بیس بود. و علاوه بر آن او  فرصت کافی نداشت ، زیرا لشکریان  اسکندر  مقدونی  از طرف  غرب  به سرعت  پیشروی می  کرد و نزدیکتر می  گردید .

علی رغم اینکه  اسکندر مقدونی در  هری یا هرات  با مقاومت سختی سر دچار شد ، و اسکندر  مقدونی  مجبور  گردید ، بیش از یک ماه وقت خود را به فرونشاندن  مقاومت آریا ها صرف نماید . زیرا دستهٔ  پر  جمعیت  سواره  نظام  آریائی با سرداری ستی بوزن  از دست  اسکندر رهایی یافته  با قشون بیس   همراه  گشت.

اسکندر  مقدونی   ولایات  جنوبی (خراسان را که با جعرافیای کنونی ) افغانستان  برابر میباشد ، را که در  آن  نواحی نیز طرفداران بیس  موجود بودند ،  تسخیر نموده ، و از طریق معبر  هندوکش راه  شمال را در  پیش  گرفت . هنگامیکه  لشکریان  اسکندر  بر دشتهای  نواحی  شمالی (خراسان به جغرافیای کنونی افغانستان) سرازیر  گشت ، هفت یا  هشت  هزار باختریان  مسلح با چند  دسته از سربازان دیگر  زیر اداره بیس قرار داشتند (آرین ، ۲۸ ، ۵ ؛  کولیت کورسی ۷ ، ۴ ، ۲۰) درست  است که بیس  بمنظور  نگهداشت یک بخش از لشکر اسکندر ، ستی بوزن را با دو هزار سرباز سواره  نظام به آریا فرستاد ، و در آنجا توسط اوشورشی بوقوع پیوست  که اسکندر را  مجبور ساخت برای فرو نشاندن  آن ، قسمتی از نیرو  های کمکی  خود را بدانجا  گسیل دارد . باوجود این  نیروی اسکندر از نیروی بیس در تعداد   بسیار  زیاد بود . از این رو بیس  بطرف شمال باختر ، آن سوی  آمو دریا ، یعنی به  آسیای میانه عقب نشینی کرد . [2] 

. . . مبارزه اتحادیه ساتراپ ها به رهبری  بیس و  کمک سربازان آریا (هرات) بر  ضد لشکریان  استیلا گر یونان  و مقدونی  مقدمهٔ آن  مبارزه بخاطر دفاع  از ارمان حفاظت  مردمان  آسیای میانه بود که بعد تر مانند  جرقه ای سراسر آسیای میانه را  با وسعت تمام  زیر پوشش  گرفت .[3]  

 

۱۲۲-۹-۳. مبارزه  مردمان  آسیای میانه با قشون  مهاجم یونان و مقدونی

مردمان آسیای میانه با کدام نیرو  ها در برابر مهاجمان  یونانی و مقدونی  مقاومت   کرده اند؟ باید  اذعان  نماییم که  کمبود  نیرو  های تدافعی نظامی آسیای میانه ، ناشی از عدم  مرکزیت  آنها بود. دوره ای که  مورد بحث ما  است  ، فقط یک قسمت آسیای میانه  که داخل قلمرو هخامنشی قرار گرفته بود که آن  نیز   استوار  و مقاوم  نبود .باقی مانده  ولایات این سرزمین را حکام خود  مختار و زمینداران بزرگ و پیشوایان قبایل اداره  می کردند.

۱۲۲-۹-۳-۱.سلاح های رزمی و هنرهای جنگی در سده  چهارم  پیش  از  میلاد :

در  آسیای میانه  صنعت  اسلحه سازی رونق خاص  یافته بود .عساکر آسیای میانه از سلاح  های   تهاجمی بیشتر از خنجر و شمشیر  های آهنین و بعضاْ برنجی  استفاده  می کردند. مردمان  آسیای میانه خنجر را کوته  می نامیدند . شمشیر  ها  خیلی بزرگ بوده و درازی آنها  تا یک و نیم  متر  میرسیده و در جنگ  ها از تبر های جنگی نیز کار  می  گرفتند (که تبر نماد  شجاعت و  پیروزی در سده  های بعدی در مبارزات مردم خراسان علیه خلافت اموی به رهبری ابو مسلم  خراسانی  نیز بود که در جایش از ان بحث میگردد.(مولف))  . بعضی از نمونه  های این قبیل تبر  ها ی جنگی یک  منه و دو منه در حفریات گورخانه  های قدیمیه پامیر  یافت شده  است .(هیریدوت ، ج. اول ، ۲۱۵) و استرابون در مورد  نوعیت سلاح  های ماساگیت  ها خبر میدهد که آنها از تبر  های  مسی و برنجی  استفاده  می کردند و نیزه های شان دراز که با  پیکان  های برنجی و آهنی که ارشتی می نامیدند رواج داشت . در آن وقت  گرز چندان موقعیت مهمی نداشت . و در جنگها بیشتر از  تیر و کمان  که صفت سلاح دور زن را داشت  استفاده  میشد. در اواسط  هزاره یکم  پیش  از  میلاد  در آسیای میانه کمان  پیچیده ای  به اصطلاح نوع سکیفی  ان  رواج داشت. برای ساختن کمان باختری ، کمان های سغدی ، پارتی و خوارزمی ، نی را بکار می برده اند . (هیرودوت ، ۷ ، ۵۴  ، ۶۶ .در منابع سکائیها و ما ساژتهای کمان انداز  و کمان انداز  های  سوار کار  یاد شده اند.(هیرودوت ، ۱ ، برگ ۲۱۵) کزنوفونت (گیری  پیدایا ، ۵ ،۳،۲۴ آریان،۳‌، ۸ ، ۳).سربازان  آسیای میانه  در فلاخن زنی هم خیلی ماهر بودند (آریان ۴ ، ۳ ،۳ کوینت کورسی۷،۶،۲،۲۲ پلو تارک «حیات اسکندر» ۱۵، ۳).

سربازان  خود را  با جوشن  محفظت  می  کردند. کوینت کورسی (۴،۹، ۳) می نویسد :که مردم صحرا  نشین  آسیای  میانه از ورقه  های  آهن برای خود زره  میساختند . بر طبق معلومات آریان (۳ ، ۱۳ ، ۴) سربازان  آسیای میانه در وقت  جنگ  خود را با زره های فلزی تماماْ  می پوشاندند. آنها بر سر خود  کلاه خود  می  گذاشتند . همچنان سپر  های با احجام گوناگون و با اشکال مختلف را برای حفاظت از خود در حین  جنگ بکار  می بردند.به قول هیرودوت  اسبهای ماساژت ها با بر گستوان محافظت  می شد و آسیای میانه  یگانه محلی بود  که تجهیزات زره ای  برای محافظت  اسبها (بر گستوان) را  می ساختند.پسانتر این اختراع بطرف  غرب  یعنی به ایران هخامنشی ، جنوب به هندوستان و به طرف  شرق به  چین  پهن گردید . در آسیای میانه دو چرخه  های جنگی نیز  موجود بود (شاهان و شهزادگان و فرماندهان بزرگ در جنگ از آن  استفاده  می کردند.«تندیس  های مکشوفه طلا تپه در حومه شهر شبرغان مربوط گنجینه  مشهور باختر» نمونه ای از استعمال عرابه ها میباشد که در دو طرف دریای آمو آثاری که بدست آمده بیانگر آن است  (مولف))

آسیای میانه  از  عصر برنجی تا زمان  استیلا گران  یونانی مقدونی، شهر  های این سرزمین  شبکه  های بزرگ  استحکاماتی داشت . علاوه بر   استحکامات عمومی ، شهر  های بزرگ ، نظیر بلخ و بخارا با قلعه  های مرتفع احاطه  شده  در دیوار قلعه  مناره ها و تیر کش  ها  میساختند . . نیرو  های  نظامی به  تقسیم قشون به  بخش  های جداگانه (از قبیل  جنگاوران اصلی و  شعبات خدماتی  پشت  جبهه ) معمول بوده  است . هر یکی از این بخش  ها ، بطور جداگانه صف آرائی کرده ، بعضاْ در هنگام هجوم با هم یکجا می شدند و پشت هم قرار  گرفته ، نیروی بزرگ  تهاجمی را  تشکیل میدادند . در برابر این نیرو  ها باز یک اصول تاکتیکی عقب نشینی کاربردی نیز وجود داشت .قشون سواره در وقت هجوم دفعتاْ عقب رفته ، از سمت  دیگر بطور برق  آسا ، به دشمن ضربه  وارد  می نمودند . رزم  عموماْ با فروریختن قشون سواره  آغاز  می شد که مدافعه کنندگان ، آنرا   اول  از فاصله دور با تیر و نیزه  پیشواز نموده ، ثانیاْ بعد از نزدیک شدن کامل به  حمله قطعی و فیصله  کننده  دست  می زدند . وبالاخر به  جنگ تن به تن پرداخته ، دشمن فراری را  تعقیب می نمودند . در لحظه نهائی فیصله کن  نیرو  های احتیاطی به  میدان  کشانده می شدند.

منابع قدیمه  به  هنر  جنگی سکائیها ارزش عالی داده اند  که این را در زمان  نبرد ضد  فارس با یونانیها خیلی خوب احساس نموده بودند.بعد تر شخص اسکندر  مقدونی نیز بار  ها  در  مرتبه  های نخستین بر سر محاربه ای نزدیک «گاوگه  میله»، وقتی که  عساکر سواره  نظام  باختری  وسکائی قشون پیش  آهنگ  اسکندر را مجبور به فرار  کردند ، به این  موضوع  اعتقاد  پیدا کرده بودند . [4] (آریان ۳ ، برگ ۱۳)

دانشمندان تاریخ  نظامی در آسیای میانه به  این  حقیقت رسیده اند:

1.     که سلاح قشون در آسیای میانه به درجه بالاتر  از زمان خود ، پیشرفت  حاصل کرده بود . و از بعضی جهات حتی از ساز و برگ  نظامی  قشون  یونانی و مقدونی  هم بر تری  داشت .

2.     نیرو  های نظامی در آسیای میانه اصول گوناگون تاکتیک  های جنگی (هجوم و مدافعه) را بکار می بردند.

3.     از   طریق شرکت در جنگهای هخامنشی  بر ضد یونانی  ها ، از جمله  جنگهایی  علیه اسکندر  مقدونی (بیرون از محدوده  آسیای میانه ) سرداران قشون آسیای میانه از سلاح و اصول تاکتیکی ، هم قشون هخامنشی و هم یونان و مقدونی  خیلی خوب آگاه بودند.

4.     اقتدار نظامی مردمان آسیای میانه  در قرن ششم  و چهارم  پیش از میلاد  بسیار زیاد بود  که این در مبارزه  آنها  مقابل استیلاگران اجنبی  عامل مهمی  گردید .(لیتونسکی . ا ،  پیانوکوف . ای . و ،۱۹۶۷ ، برگ  های ۵۱-۵۲ لیتونسکی ب . ا ، ۱۹۶۶) [5]

۱۲۲-۹-۴.عملیات  نظامی در ماواءالنهر (بخارا)

آریان چنین گزارش داده است : (آریان ۳ ، ۲۸ ، برگه ۰-۱۰):« وقتی  که به  بیس نزدیک رسیدند، اسکندر را خبر دادند. او از دریا اکسس(آمو دریا) عنبور نمود کشتی (قایق) هایی را که  آنها را از دریا  عبور داده بود، سوختاندند . وخود به سرزمین سغدبه نوقاغ[6] رفت  .سپیته من ، اوکبارت ، با سواران سغدی  ودائی  از تنه ئیس گذشته در  پی او روان شدند.»اینجا  اولین بار در منابع نام  قهرمان مبارزه  ضد مقدونی  سپیته من ، ذکر گردیده  است .(ابی یوف . و .آی . و ، ۱۹۵۹ ، برگه ۵۱-۵۲ توضیح ۲ در برگه ۱۱۴) 

اسکندر در ظرف پنج روز  نیروی  عسکری خود را از دریای امو  گزراند (تریور . ک . و ،۱۹۴۷ ،برگ ۱۱۴) منابع  در  این مورد بیان  کرده اند که نهایت  مهم و متفاوت است . (راجع به  مسئله هجوم  اسکندر مقدونی  به آسیای میانه و مبارزه  مردمان  این سرزمین به مقابل استیلاگران یونانی مقدونی ، پژوهشهای زیادی موجود  است : به  خصوص نگاه  کنید .گرگویف . و . ۱۸۱۸؛ تریور / ک . ، ۱۹۴۷ ؛ زولینگ . ث ،۱۸۷۵ ، شوارز . ف ،۱۹۰۶). بیس از جانب سپیته من و دیگر  همقطارانش دستگیر گردیده بدست اسکندر مقدونی سپرده شد  .علت چنین رفتار  همراهان بیس  معلوم  نیست . شاید در همین لحظه مبارزه ، ظهور  عجز و ناتوانی از سوی بیس و بدون توجه  به عواقب این عمل واین موقعیت حساس و عدم واگذاری مقام رهبری بطور اختیاری به  کسی دیگر باعث از میان برداشتن  اجباری بیس از  صحنه قدرت  گردیده باشد ( و. و .گریگوریوف  در اثر خود «هجوم اسکندر بزرگ به ترکستان غربی» می نویسد :عزل  بیس به رفتار بزدلانه او ارتباط دارد .

اسکندر امر کرد تا بینی و گوشهای بیس را بریده ، او را بهمین صورت به اکباتان ببرند. او را در  پیش نظر میدی ها و فارسیها به قتل برسانند. باید  گفت که اسکندر قتل بیس را چون انتقام  در عوض غصب حاکمیت شاه دانسته ، از این طریق میخواست اعیان و اشراف فارس را بخود  جلب نماید .(قابل ذکر  میدانم  که قتل بیس به دست  عاملین و به امر او  آنهم در اکباتان  آنطور که او را مثله کرده بودند هر گز ناشی  از بزدلی بیس که در بالا  به  آن اشاره شد نبوده و این تحلیل منصفانه  نمیباشد. چرا که  جزای سنگین و تحقیر بیش از حد یک فرمانده در حالیکه  اسیر نیز باشد  در عرف جنگ و جوانمردی شخصی که  میخواست  دنیا را فتح  کند (اسکندر) نمیباشد . معهذا این طور فکر می شود که دلایل محکمتری وجود داشته است بر  شجاعت و جسارت  بیس که اسکندر را وادار کرده باشد  تا در اثر یک عمل خاينانه  آنهم توسط عمال خود بیس او را دستگیر کرده و به سزای شجاعتش رسانده  باشد .(مولف))

اسکندر پس از اشغال نوتاق به مراکند ، مرکز سغد روانه شد  و آنرا  تسخیر نمود (هننگ . و .ب ، ۱۹۵۸ برگ ۵۴) احتمالاْ در ناحیه مراکند با  مقاومت  شدید رو برو شد ، بقول  کوینت کورسن «اسکندر در شهرنیرو  های امنیتی مخوفی را  افراز کرد که توسط آنها دهات اطراف را سوزانده ، آن جا ها را به خرابه  زار مبدل  نمود.» سپس او با لشکر یونانی به سمت  شمال شرقی حرکت نمود . لیکن در این راه به مشکلات بزرگی مواجه  گشت .  سغدیها همه چون یک وجود واحد در مقابل استیلا گران  یونان و مقدونی  قیام  کردند. وقتیکه مسئله  آزادی و استقلال سرزمین شان به میان  آمد ، آنها با شجاعت و مردانگی  برای مدافعه  کشور خود برضد استیلاگران  یونانی  چنان دست به  مبارزه زدند ، که این مبارزه درخشانترین  صفحات قدیمه مردمان آسیای میانه را بوجود  آوردند . زمانیکه تجاوزگران یونانی  با طوایف سغد ولایت کوهستانی به هنگام عبور عساکر اسکندر از کوهساراستراوشن ، بین  مراکند و کراپال روی داده بود. زمانیکه  عساکر استیلاگر یونانی ، برای مصادره  علوفه اهالی بطرف دهات  استروشن فرستاده  می شوند .اهالی آزادیخواه این ولایت بر ضد  بیدادگران قیام می کنند. اسکندر از این  وضع با خبر شده ، به مقابل آنها لشکر می  کشد . شورش گران با فشار قشون یونان ومقدونی اجباراْ  به  کوهسار  فرار کرده ، در آنجا  کمین  می  گیرند. زد و خورد  در کوهسار سنگلاخی  صعب العبور ، صورت  می  گیرد .سغدیها تا آخرین  نیروی خود  مقابله  می کننند  و چنان که آریان خبر میدهد ، اکثر آنها بجای افتادن به دست دشمن  مرگ را ترجیح میدهند. و خود را نابود  می سازند.بالآخره اسکندرمقاومت سغدیان کوهستان را با مشقت زیاد در هم می شکند. ولی در نتیجه ۲۲هزار  نفر از مردم  محل بدست ارتش اسکندر، به قتل می رسند لشکریان یونانی مقدونی نیز تلفات زیادی می بینند ، تا حدی که  خود اسکندر مقدونی  مجروح  می گردد.(آریان ۳ ، برگهای ۳۰ ، ۱۰ ، ۱۱ ؛ آی . ت . ن . ا . ، برگهای ۲۵۳-۲۵۵) [7]     

 


 

[1] بابا جان  غفور اوف «تاجیکان» ، پیشین ، برگ ۱۳۰

[2] بابا جان  غفور اوف «تاجیکان» ، پیشین ، برگ های ۳۰-۳۱.

[3]  همانجا .

[4] بابا جان غفور اوف ،  همان جا ، برگ  ۱۳۳.

[5]  همانجا ، برگ ۳۴

[6] نوقاغ در هیچ فرهنگ و دانشنامه ای یافت  نشد .

[7]  بابا جان غفور اوف ،  همان جا ، برگ  های ۱۲۳-۱۲۵.

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

۱۲۲-۷. زردشت و اوستا:

در گذشته  اذعان داشتیم که «اوستا» مجموع  مطالب گوناگون را شامل می باشد ، که در زمان  های مختلف بوجود  آمده است. مدتهاست که پژوهشگران  به ارتباط تجزیه  این  عناصر  و تشخیص قدیمیترین جنبه  های  دین ایرانیان  (زردشتیان )کار می کنند .زردشت در متون  تاریخی  در هر دوره  ای بنامهای مختلف یاد گردیده  از آن جمله :«مثلاْ  ای .  گیر ش.یچ ، بجای یک نام  معولی «زردشته» ، سه نام  را  پیش نهاد  می  کند .«زره تشتری امنی زم» (دین زمان زردشت که در گاتها  آمده  است .) ؛ «زره تشتری سیزم » (دینی که در متون  نسبتاْ بعدی اوستائی  ذکر  گردیده  است») ؛ «زراست ری  ئه نیزم  » (آیین زمان ساسانی.) (گیرشکو ویچ .ای ،۱۹۶۴)

در بین قبایل ایرانی / آریائی در حدود هزاره  های دوم و یکم  پیش  از میلاد  ، آیین  و مذاهب جداگانه ای موجود بود  که بعد ها در زر تشته در  شکل کاملاْ انکشاف یافته شامل گردید .اکثر این مذاهب از نظر تاریخی به دوره  های یکجائی  هند واروپائی می رسد که از مشخصات  آن  ستایش میتره را میتوان  نام برد . ایرانیان خدایان خود را بنام اهورا مینامیدند که تدریجاْ این اسم تدریجاْ در  تصورات  در باره خدای یگانه  معنی پیدا کرد ،  که اهورا مزدا یعنی «دانا» مینامیده اند که مخصوصاْ در  کتاب  «خلق تاجیک» نیز آورده  شده  که  این امر شخصیت حقیقی تاریخی بودن زردشت را می تواند  ثابت  کند. زردشت مرتب گاتها  می باشد  و در آنجا شخصیت او همچون مبلغ ، آدم زنده   و مبارز ، بطور روشن دیده  می شود . ثانیاْ در حوزه  «خورده اوستا»زردشت بعنوان پرسوناژ اساطیری  عرض وجود  می کند.

شکل اروپایی نام زردشت (زراستر» که به احتمال قوی معنی شتربان یا ساربان  را افاده  می کند . (زره تشتره (زردشت ) شکل استوره  ای آن است  که با تغییرات در ایران ساسانی  به شکل «زردشت» معمول شده  است.که شکل تاجیکی آن  نیز همین گونه  است.) زرا استر که در زبان  اروپائی بکار  می رود ، ظاهراْ به توسط زبان  یونانی  به شکل فارسی قدیم «زره اوشتره»  میرسد . (گرشیویچ . آی ، ۱۹۶۴ ، برگهای ۲۸-۳۸).

زردشت را از دودمان «ایسپیته مه » می شناسند. پدرش «پااوروشسپه» و مادرش «دوغ داوه» نام داشته  است . زردشت به  طبقه  موبدان  تعلق داشت . وی شخص کم بضاعت بود . شکوه  هایش  محفوظ مانده  است ، که چار پا و  پیروان  کمی دارد . به او ده راس اسب مادینه (مادیان)با کره  هایش و شتری بطور  تحفه وعده داده  شده  است . زردشت زن و فرزند نداشت .

او در  گاتها   اظهار داشته  است  که وحی  دین  خلق را  از اهورا مزدا  بدست آورده  است و (مانند همین  در قرآن نیز از وحی پروردگار که به  حضرت محمد (ص) نازل می شد و به او  میرسید ؛ از الهام  گرفتن زردشت از خداوند  سخن بمیان  می  آید .)

در  آغاز  تبلیغات  دینی زردشت به  پیروزی دست  نیافت و وی مجبور به فرار از منطقه شد (مثالی که نبی  کریم  محمد (ص) نیز مجبور به  هجرت از مکه ذادگاهش به  یثرب که بعداْ به مدینه النبی مسما شد ، میباشد و سایر  پیغامبرانیکه در بنی اسرائیل  آمده اند  همه به همین  نوع از طرف قومش رانده شده و مورد انکار قرار گرفته اند.(مولف)) . او در آخر در وجود شخص کوی (شهزاده – شاه)و پیشتاسب حامی یی پیدا کرد  که خودش و نزدیکانش دین زردشت را پذیرا  گشتند. در گانها بغیر از این چندین شخص دیگر از نزدیکان و خویشاوندان زردشت  نام گرفته  می شوند.

تبلیغات زردشت در برابر پیشوایان قبیله وی و یا  اشراف وموبدان دین  پیشین که قربانی های خونین را  ترغیب می کردند ، متوجه ساخته شده بود ،بطور عادلانه  وخالصانه  اشکال پیش قدمی معیشتی – اقتصادی را ترغیب نموده ، زردشت طرفدار  زندگی اسکان یافته  واستقرار حاکمیت  نیرومند  و توانا و زندگی مرفع در روی زمین بود .(ستایش خدایان قدیمه را رد نموده ، زردشت  ستایشگر  خدای  یگانه «اهورا مزدا»  گردید .

از این جهت  خصوصیت  های اساسی زردشت را که  ویژه  دوره  های مختلف انکشاف بود، میتوان بدین گونه جدا کرد :

1.     در اشکال  اولیه  زردشتیه  تمایل مونو تیستی (تک خدائی) که در عبادت به خدای یگانه اهورا مزدا (اورمزد هورمزد)افاده  یافته بود ، به نظر می رسید .

2.     ثنویت یا دوگانه  پرستی  که اکثراْ آنرا به اخلاق و آداب  نسبت  می دهند  وآن   از گذاشتن در مقابل دو  مبداء دایمی مجرد  نیکی و بدی ، ویا راست  و دروغ ، ترکیب یافته بود ، سرور نیرو های  نیکی(راستی و عدالت ، روشنایی و غیره) خدای بزرگ اهورا مزدا ، سرور نیرو  های بدی (دروغ و تاریکی و غیره ) ایزد بد  و دشمن اهره منیو (در نوشته اوستایی انگرا مینو، بعداْ (اهریمن)  میباشند مبارزه این دو قوه  اساس  پیشرفت  جهان را تشکیل میدهد . مطابق به  اسم اهورا مزدا،زردشتیه بعداْ «مزده ایزم». (که بعضی از دانشمندان روسی مزدکیه را  محض یک نوع  عقیده  قدیم ایرانی مربوط به زردشتیه  آسیای میانه دانسته اند.در چنین موردی باید  مزدکیه  آسیای میانه  گفت تا اشتباه و امتزاجی [آمیختگی] به میان  نیاید .) مزدا گرائی و خود  پیروان  آن ، خود شان را مزدیسنایان (مزده یسنا ، ستاینده مزدا) می نامند.

قبایل آریائی  خیلی کهن ظاهراْ در دوره  هند و ایرانی در باره دو  نوع  خدا تصوراتی داشته اند .مزدیو (در هندی دیوه ،بعد تر در ایرانی دیو شده است.) یعنی خدایان قدیمی انترپاوموفی طبیعی بوده اند .این کلمه به معنی عمومی خدا نیز آمده  است .(ریشه  هند و اروپائی ، دیوا) دیگر ماسوره» (در ایرانی اهوره ، معنی لغوی اش  سرور ، خداوند  یعنی خدایی که سرور عالی و سروری  مخصوصی را دایر به مسایل اخلاقی  به عهده داشته اند .موافق  عنعنه هند قدیم (در سرود  های ایجاد شده بعدی رگویدا) آسوره ها دشمن  مردم  حساب می شدند. بعد  تر در هند کلمه اسوره  را تنها برای افاده  پیروی بدی  بکار می بردند . در حالیکه دیو  ها همچون خدا یان باقی ، باقی مانده اند .در دین مزدیسنا این تبدلات  واژگونه صورت  گرفت . دیو ها در این دین خدایان  زشتی و پلیدی  گشته اند . (چنانکه در منابع  خطی آمده است ، در آسیای میانه تا سده  های میانه و در بین ساکنان  نزدیک پامیر و یغنابیها  [1] تا امروز حتی تصوراتی ، همچون تعلق داشتن  جن به صفت  نیکوکار ، نه تنها در جنس  مرد ، بلکه در جنس زن  نیز وجود داشته  است .) به شمول دیو ها ،اوستا ،ایندرا(یکی از دایان  مشهور و معلوم  ویدائی ) ونهت نه (در هندی  نستیه )   و دیگران را نام  می  گیرد .  اصطلاح «اخوره» بر عکس معنی  «خدایا» را در خود  نگهداشت.

از بین خدایان دیگر یکی جدا  گردید  که خدای عالم و کیهان ، خداوند دانا و راز دان  به  حساب  می رفت . اهوره  در همراهی  با صفت «مزدا» نام خدای یگانه  «اهورا مزدا» را (خداوند با خرد را ) تشکیل میدهد . این تغییرات بدون  واسطه با جریان انتقال به دین  که جنبه  های اخلاقی زیاد  داشت ، مربوط بود.  اهورا مزدا(مانند اسوره  هندی قدیم  وئونه)با یکی از مفاهیم  اساسی دینی  مستقیماْ ربط دارد  که  ارته (در اوستا آشه) یعنی راستی ، شهریار خوب و عدالت  میباشد . در «گاتها ي» زردشت  اهورا مزدا نه تنها  خدای یگانه است ، او نه تنها  خدایان دیگر را رد  وانکار می کند ، بلکه به جای  آنها  عمل  مینماید .

در ساحه  رسم و آیین ، زردشت قربانی خونین و استعمال نوشابه  مقدس  خه اومه  را (در هندی سوا)رد  میکرد ، و تنها ستایش  آتش را  ترغیب مینمود . آتش همچون افاده و یا رمز عدالت  الهی یعنی ارته  شناخته  می شد . ستایش  آتش  واتشکده ها بعداْ یکی خصوصیت  های خاص دین زردشتی  گردید . منع  کشتار چارپایان به منظور قربانی  مستقیماْ با مضمون و مندرجه اجتماعی زردشت  ربط دارد .

 


 

[1]  یغنابی یا سغدی نو (Neo-Sogdian) زبانی ایرانی است که اقلیتی از سکنه دره یغناب در سرزمین تاجیکستان میان کوه‌های زرافشان و حصار، بدان سخن می‌رانند. این زبان بازمانده زبان سغدی قدیم است.[ تاریخ زبان فارسی، دکتر محسن ابوالقاسمی، نشر سمت، تهران] زبان یغنابی از زبانهای ایرانی شاخه شمال شرقی ست و با زبانهای آسی و پشتو و زبان‌های پامیری نزدیکی‌هایی دارد.[ سیف الدین میرزازاده. فرهنگ و زبان یغنابی. ورارود، ۱۳۷۴. این زبان به لحاظ قدمت و ملاحظات زبانشناختی بااهمیت می‌باشد.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++

 

 

۱۲۲-6.جماعت آسیای میانه در سده  های پنجم و چهارم  پیش از میلاد

طبق  معلومات  منابع ، بخشی مهمی از آسیای میانه  در حدود دولت هخامنشی قرار گرفته بود . در نوشته تخت  جمشید قید  گردیده  است  که دولت هخامنشی «از سرزمین سکائیها عقب سغد»  تا کوش (ایف یوپیه)مساحت زیادی را در بر داشت ، چنانچه سکائیهای عقب سغد  سکائیهای آنسوی دریای سیر  میباشد .یعنی انتهایی که در مسیر علیا و قسمت  وسط  این دریای آسیای میانه زیسته اند .(لیتوفسکی  .ب . ا ،۱۹۶۰ ، برگ ۹۲-۹3)

۱۲۲-۶-۱. قدیمی ترین  ساختار حکومتی در آسیای میانه

تحلیل و ضع اقتصدی و اجتماعی  آسیای میانه  نشان  میدهد که این منطقه در مرحله انتقال  به جاممعه طبقتی بود، زیرا در  بعضی نواخی  پیشرفته  آسیای میانه ، اولین بار شبهه دولت های  تشکیل یافته  است  واحتمالاْ این  ها  همان  دولت  ها یا مراکز حکومت بوده اند که بالای مردم فرمان روایی می  کردند که اوستا آنرا  «دهیوسستی»  نامیده  است.

در مراجع  تاریخی  راجع به این  نوع مرکز  زمامداری  نخستین که شاید ما  آنرا دولت  به  معنی واقعی  نعریف امروزی (دولت) آن  را نمی توانیم قیاص کنیم  در  حقیقت  نخستین  دولتهایی بوده  است ، به معلومات  خیلی کم ، نادر و نا درستی  بر می خوریم .

یکی از این دولت  ها بنام «خوارزم بزرگ» بود. هیرودوت  در جلد سوم ،برگ ۱۱۷  نگاشته  است :«در آسیا دشتی موجود  است که اطرافش را سلسله  کوهها اشغال کرده اند که در این سلسله  کوهها پنج دره  موجود است . زمانی این دشت ها مال خوارزمیان  بود ، و در حدود همین خوارزمیان ، هیرکانیان [1]، پارتها ، سرنگ  ها  وته منه ئی ها  جای گرفته بودد . از کویی [2] که در اطراف موقعیت دارد ، دریای بزرگ  اکسیس  جاری است . اوایل  این دریا  به  پنج  حصه  تقسیم شده ، زمین  های  این  نواحی را آبیاری می نمود.» .این پارچه از متن  تاریخ  هیرودوت  بحث زیادی را به  میان  آورده  است . که خیال پردازانه  می باشد و نا  گفته  نماند  که یک قسمت  جدی و مشکل  پسند  تاریخ  بهمین  شکل فانتیزی در قالب روایات ازنفس تاریخ ، بما بیاد  گار مانده  که زیب دفاتر تاریخ  محسوب شده و نیز دشواریهایی را  پیش می آورد . به همین دلیل است که بارتولد  هم که بهترین دانشمند  جغرافیای تاریخی آسیای میانه  میباشد، از تحلیل دقیق و مشخص اطلاعات  فوق دست برداشته  است .(تولستوف . س. پ ، ۱۹۴۸ ، ۴۴-۴۵.)

اکثریت  محققین  باستان شناسی این اطلاعات را  طور دیگری توجیه می کنند.اولاْ دریای اکسوس را که  هیرودوت  از آن خبر می دهد ، سایر محققان  آنرا دریای تجن [3] میخوانند. (به عقیده  ماس . پ . تولستوف که بر خلاف شهادت  مستقیم و غیر مستقیم  منابع  کوشیده  اند دریای اکسوس را در موضع خوارزم فعلی  جای دهند ، که نا درست  است .) (تولستوف . س .پ ،۱۹۴۸ ،برگهای ۴۴-۴۵.)

اطلاعاتی که در دیگر مولفان  قدیم موجود  است  نیز باید در نظر گرفته شود. مولف یونانی  هگاته ملتی [4] (۵۰۰پیش از میلاد) قبل از هیرودوت ، از خوارزمیان یاد  می کند که قسماْ در کوه  ها در شرق پارت زندگی می کردند. روشن است که این نه خوارزم کنونی  ، بلکه ناحیه ٔ  است در هرات و مرو.

مارکوارت دریای اکیس را نه تنها با هریرود کنونی یعنی تجن  مطابقت داده است   که به این وسیله اطلاعات  هیرودوت  واقعی بنظر می رسد ، بلکه  انرا به روایات  ایرانی قدیم در ارتباط با افراسیاب که چند دریا را به کول هلمند  نسبت داده ، مقایسه  می نماید . (مارکوارت . ل ،۱۹۳۸، بر ۹ به بعد)  او به موجودیت  اتحادیه بزرگ قبایل شرق ایرانی ، یعنی «خوارزم بزرگ» عقیده  خود را  اظهار داشت .

تمام قضیه جغرافیایی ذکر شده در فوق از آن شهادت  می دهد  که مرکز  این اتحادیه  در خوارزم  کنونی نبوده ، در منطقه  جنوبی تر یعنی در ناحیه  مرو و هرات بوده  است .

جریان  گردش اقوام که باعث تشکیل چنین اتحادیه  گردیده  است ، مسئله دیگری است. در این باره دو نظریه موجود  است : بعضی ها ثابت  می کنند  که اطلاعات  «هکانه » و  هیرودوت  گواه  حرکت  تدریجی  خوارزمیان  از شمال به جنوب می باشد . دیگران بر عکس معتقد اند  که خوارزمیان از ایران به  محلات  نزدیک ارال  حرکت  کرده اند .

آی . مارکوارت نظریه ای  پیشنهاد  کرد که «ائی یرنم  وئی ایجه»که اصلاْ معنی لغوی اش «فراخنای آریانا» (مارکوارت . ل ، ۱۹۰۱، برگ  ۵۵تا ۱۵۶ ؛ بنونیست . ای . ۱۹۳۴، برگهای ۲۶۵ تا ۲۷۲) است ، یا همین «خوارزم بزرگ » مطابقت  دارد . در باره آن  اطلاع داده  می شود  که نزدیک دریای داتیه (ظاهراْ دریای آمو) واقع است .و زمستان اینجا  ده  ماه طول  می کشد ..این  نظریه  از سوی اکثر محققان  پذیرفته شده  است . (اگر نظریه مارکوات پذیرفته باشد لابد  تعریفی که  هیریدوت  از دریای اکسس  که از پنج  سرچشمه  تشکیل میگردد واز سطوح مرتفع  پامیر سرازیر و بعداْ با رود خانه هایی که  از سلسله کوههای هندوکش از اثر آب شدن یخ  ها سر چشمه  میگیرد و به دریای امو  که سرحدات شمالی افغانستان را با تاجیکستان – ازبیکستان ، ترکمنستان میسازد در محل چار جوی داخل خاک  ترکمنستان شده  و در دریا چه ارال  در نزدیکی دریای خزر می ریزد ،حقیقت دارد.(مولف))

برای یافتن  تصورات بیشتر  راجع به «خوارم بزرک» زبان شناسان ، علی الخصوص ب . ب .هننگ ، در آن است  که ذوالهجه اساسی «اوستا را » را نه به  گروه  غرب ایران و نه به شرق ایران  ، میتوان  نسبت داد. آنها  موقعیت بین البینی  را اشغال می کنند . از روی عقیده او  این حالت با پیشنهادی که گویا «گانها» قدیمی ترین قسمت اوستادر موضع  مرو و هرات و متون بعدی  اویستایی اکثراْ  در سیستان بوجود  آمده  است تطبیق شده  میتواند. خلاصه او  چنین است : «تدقیق  عمیق تری  هم لازم  نیست برای آنکه بگوئیم  شهادت زبانی که مواد خوارزمی داده  است ، حقیقت بنا  واساس  تاریخی ما را  اثبات  می کند ولی یک  چیز را میتوان  گفت  وآنها را با هم  تطبیق می کنند.» (هننگ . و ب ، لرگ  ۴۴-۴۵)

پس ادعای خوارزم بزرگ و مسائل مربوط به  «خوارزم بزرگ» روشن  میباشد ، معهذا  به موجودیت  چنین اتحادیه بزرگ  محال است که شک و شبه  کرد.

دومین دولت بزرگ  سلطنت  قدیم  باختر میباشد . کنتس تاریخ نویس یونان قدیم  حکایتی را در باره لشکر کشی شاه آشوری ، نینا به باختر ، ضبط  کرده  است ، که در آن راجع به  پر  نفوس بودن باختر ، زیاد بودن شهر  های کلان  ، و در باره  پایتخت  این دولت با  استحکام  شاه باختری «اوکسار» و گنجینه  های فراوان (گنجینه بااختر) [5] آن  اطلاع داده  می شود.(دیودور ،۲ ، ۵ ، ۳)چناانکه  علم  تاریخ شناسی  کنونی اثبات  کرده  است  لشکر  کشی  های شاه  آشوری تا باختر نرسیده  است . (پیانکوف . ای . ام ، ۱۹۶۵ ، ص ۱۰۶۹) از ایرو  روایات کنسی را ساخته کاری ادبی  می شمارند که در تقلید از حکایت  هیرودوت  راجع به گرفتن لیدیا  توسط کوروش  نوشته شده  است .

اکثر  دانشمندان  محتوای اصلی حکایت کنسی را رد نموده ، و چنین ابراز داشته اند  که این روایات از روی  روایات  پخش شده  در ایران  به میان  آمده است.دلیل موجودیت باختر  مقتدر  را از اطلاع  هیرودوت (ج. اول ، برگ ۱۵۳) در باره  اینکه در سر راه کوروش  بعد از تسلیم لیدیا «بابل ، مردم باختر ، سکائی ها  و مصریان قرار  گرفته بودند» میتوان دید .پس باختر با دولت  های  بزرک  مصر و بابل  در یک  ردیف قرار داشته  است. و  گیگر  نیز  معتقد بود  که باختر قدیم از جهت  توانایی از نواحی  همسایه  هایش قدرتمند  بوده ، در بین آنها  موقعیت  خاصی را احراز کرده بود . (گیگر . و ،۱۸۸۱ ،برگهای ۶۶-۷۶)

خاک این اتحادیه  ظاهراْ از حدود باختر  وسیع تر بود . برابر به  بعضی معلومات  در  تشکیل آن مرغیان  وسغدیان  شامل می شده اند .

آوازه  پیداوار طبیعی باختر در خارج  تا أسیای نزدیک  رسیده بود .  مخصوصاْ لاجورد بدخشانی  بهای زیادی داشت . 

در مناطق  کشاورزی  آسیای  میانه بغیر از  خوارزم (دقیققاْ خوارزمی  ها و باختریها ) که در  گذشته به  آن  اشاره  کردیم  ، سغدیان ، فرغانیان ، مرغیان و پارتها  نیز  می زیسته ند . سغدیان  در وادی دریای زرافشان  وقشقه دریا ، فرغانیان در وادی فرغانه ، مرغیان  در واحه‌ ٔ مرو ، پارتها در طرف شمال  کوه های  کوپیت داغ  زیست داشته اند .

در وادی  ها و  کوه  ها قبایل بادیه  نشین  سکائی قرار گرفته بودند . سکائی  ها به دو کنفدراسیون [6]  جدا و مشخص می شدند:

1.     سکائی های هومه ٔ ورگه یا سکائیهای ستاینده هومه یا امیورگها یعنی گروه  جنوب شرقی قبایل سکائی« که از نظر تاریخ باخترو هند با هم  ارتباط داشتند)

2.     سکائی  تیگره  خود (سکائی  های کلاه  پوش ) ویا ارتا کری بنتیها  ، ماساژست ها ، یعنی گروه شمال شرقی که با خوارزم  مربوط  بوده اند . (مسئله طوایف  سکائی  خیلی  پیچیده  است .یعنی که  آنها تقریباْ در نیم  کره زمین  انتشار دارند  از هند و وادی سند  گرفته  تا منتها الیه  سواحل دریای سیاه  وقفقاز «کاپا دوکیه [7] و ارمنستان»  انتشار داشته اند  وسالها  در برابر دولت  های قوی روم و یونان یورش برده  و یا حملات مرگبار انها را دفع نموده اند که اروپائیان تا هنوز  نیز  خاطرات بدی از آنها دارند.و از همین سبب در آثار   علم تاریخ  نگاری  همیشه  نقطه  عطف بوده اند . و جدید ترین  تجربه بیان این مسئله را  به اینجا ببینید : گرانتاوسکی . آی ،۱۹۶۳؛ لیتونسکی . ب ا ، ۱۹۶۹) [8]


 

[1] ولایت گرگان، منطبق با سرزمین هیرکانی در متون و نقشه‌های باستانی، سرزمینی باستانی در ایران است  که شامل ناحیهٔ جنوبی و جنوب شرقی دریای خزر ، که مشتمل بر بندر آبسکون، و شهرستان گنبد کاووس بوده است که این نام در کتیبهٔ داریوش در بیستون به شکل وَرْکانْ یا وَرْکانه، و در وندیداد به صورت وِهْرْکانَه آمده‌است. شگل اروپایی آن، هیرکانی یا هیرکانیا یا هیرکانیه است. هیرکانی در اوایل شاهنشاهی هخامنشیان جزو سرزمین ماد بود و بعدها جزو متصرفات شاهنشاهی هخامنشی شد. جغرافی‌نویسان یونانی پس از دورهٔ رونق حوزهٔ علمی اسکندریه، اصطلاح دریای هیرکانی را به‌جای دریای خزر که هرودوت آن را مصطلح کرده بود به‌کار برده‌اند.( دائرةالمعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب مدخل  هیرکانه)

[2]  محله ای در شهر: اگر بکوی تو باشد مرا مجال وصول رسد بدولت وصل تو کار من باصول . ( حافظ ) یا کوی هفتاد راه . دنیا روزگار(فرهنگ واژگان فارسی)

[3]  رودخانه تجن (بخش سفلای هریرود) رودی است که در شرق شهرستان سرخس جاری است. این رود در حقیقت امتداد جریان هریرود است که از دره اونی سر چشمه  می گیرد و با رود خانه لعل وسر جنگل و کاسی از محل فیروز کوه به دره کمنج و سپس ،چشت شریف و از شیرخاج گذشته و داخل دره سلما می گردد که اخیراْ دولت افغانستان  در منطقه سلما بند آب گردانی در آنجا  ایجاد  کرده و از آن به  منظور آبیاری و کنترول  آب این رود خانه در فصول سال آب در مخزن ذخیره  ودر وادی هرات از آن  استفاده  کشاورزی می شود این بند از پل مالان  جنووب شهر هرات گذشته پس از داخل شدن در  ایران و پس از تلاقی رود دیگرکشف رود ، هریرود در محلی به نام پل خاتون، تجن خوانده می‌شودو سپس از این محل مرز ایران و ترکمنستان را تشکیل می‌دهد و پس از ادامهٔ مسیر به سمت شمال و عبور از روستاهای شیرتپه، سنگر، نوروزآباد، دولت‌آباد و قوش سربزی، وارد سرخس می‌گردد و در شمال این شهر در پاسگاه جهانبانی از مرز ایران خارج می‌شود و وارد خاک جمهوری ترکمنستان می‌گردد و سرانجام در نزدیکی شهر تجن در ریگزارهای قره‌قوم فرومی‌رود.

[4]  هکاته یا هکاتئوس میلتی (ملطی) (Hecataeus of Miletus) (تولد و مرگ در حدود بازه زمانی ۵۶۰ یا ۵۵۰ تا ۴۷۶ یا ۴۱۸ قبل ازمیلاد.

[5]  سیدی عبدالواحد ، باز شناسی افغانستان ، جلد. اول ، برگ ۱۸ :« در سال ۱۹۹۰باستان کاوان  روسی ذخایر نفیس ، نادر ، بی مانند و قیمت بهایی را  از طلا نتیپه  شبرغان  کشف کردند که  پسانتر  ها ثابت شد  گنجینه  باختر  است .. ولی حوزه باستان شناسی آن تا امروز  در هاله ي از سوالهایی بی  پرسش باقی مانده  است.»

[6]   Confederation کنفدراسیون (اتحاد چند دسته یا ملت دارای آرمان مشترک) پیمانگان

[7]  کاپادوکیه یا کَتپَتوکه (فارسی باستان (Katpatuka) یا هاسپادوجا یا ... کاپادوکیه سرزمینی است در مرکز آناتولی

[8]  سَکاها به فارسی باستان: [سَکَ (Saka)[ (با نام‌های متفاوت آلان‌ها، سکیت‌ها، ماساژت‌ها) دسته‌ای از مردمان کوچ‌نشین آریائی‌تبار بودندکه قدمتشان به پیش از هخامنشیان برمی‌گردد. آن‌ها در درازنای تاریخی از درون آسیای میانه یعنی از ترکستان چین تا دریای آرال و خود ایران و از این نواحی با فاصله‌هایی تا رود دُن و از این رود تا رود عظیم دانوب پراکنده بودند. در بخش‌های مختلف این صفحات وسیع و دشت‌های پهناور نام آن‌ها تغییر می‌کرد[واژه نامه دهخدا]

 سکاها، گرچه قبایل زیادی  را تشکیل دادند، که نتیجتاْ  در دو سمت اوراسیا، پراکنده گشتند. گروهی در شرق دریای خزر، و گروهی در غرب دریای خزر. به نوشته هرودوت، سکاها خود را سکلتث می‌نامیدند. در حالی که پارسی‌ها (مثل داریوش)، آن‌ها را سکا (جنگجویان ، نیرومند) می‌نامیدند، یونانی‌ها آن‌ها را کوچگر یا کوچی می‌نامیدند.

در نوشته‌های هرودوت، بقراط، ارسطو، استرابون، و بطلمیوس اطلاعاتی پراکنده و مختصر در مورد سکاها داده شده‌است.

در ناحیهٔ سکانشین، در نواحی شرق، نفوذ فرهنگ بدوی چین غلبه داشت، و در مرکز، عناصر ایرانی بیشتر به چشم می‌خورد و در مغرب، عناصر یونانی آشکار بود. باوجود این به رغم این گرایش‌های بیگانه، فرهنگ بدوی در سراسر ناحیه غالب بود و در آلتایی به صورت خام، و در میان «سکاهای سلطنتی» روسیهٔ جنوبی با پختگی بیشتری جلوه کرد. سکاها در زندگی عصر خود چنان عامل مهمی به‌شمار می‌آمدند که هرودوت لازم دانست یک کتاب کامل از تاریخ بزرگ خود را به آنان اختصاص دهد.[۱۲]

استرابون منطقهٔ دوبروجا را «سکائستان کوچک» نامید و حال آنکه سراسر نواحی جلگه واقع در شمال و شمال شرقی دریای سیاه را «سکائستان خاوری» نام گذاشت.  [بهزادی، رقیه، قوم‌های کهن - سکاها، صص ۷۳۴ تا ۷۵۷ ]

 

 

++++++++++++++++

۱۲۲-۵-۲. روایاتی از جهان  تکنالوژی معلوماتی در مورد وقایع کشته شدن  کوروش

روایت کتزیاس، دینن و تروگ پومپه‌ای

 

آرامگاه کوروش بزرگ

۱۲۲-مرگ کوروش بزرگ در حدود سال ۵۲۹ پیش از میلاد، در سال بیست‌وهشتم[ به روایت هرودوت] یا سی‌ام[ به روایت کتزیاس، دینن و تروگ پومپه‌ای] سلطنت او بر انشان و بیست‌ودوم پس از فتح پادشاهی ماد بر اساس کتیبهٔ نبونید پادشاه بابل ] اتفاق افتاد. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد. بیشتر مورخینی که در مورد مرگ او نوشته‌اند آن را در جنگ با یکی از طوایف سکایی در شمال شرق ایران گزارش کرده‌اند. اما در مورد نام قومی که کوروش در جنگ با آنان کشته شده یا زخمی و بر اثر جراحت آن کشته شد، اختلاف استهرودوت آن را ماساژت نامیده، کتزیاس دربیک و برس کلدانی هم دهان، که هر سه از اقوام سکایی بوده که در فاصلهٔ گرگان تا ورای دریای آرال و رود سیحون سکونت داشته‌اند. نتیجهٔ جنگ هم مشخص نیست. به‌گفتهٔ هرودوت سپاه کوروش شکست خورد، به‌گفتهٔ کتزیاس با کمک یکی از اقوام سکایی پیروز شد و به گفتهٔ استرابون هم پیروز شدند.

هرودوت می‌گوید که کوروش با حیله به یکی از اردوگاه‌های ماساگت حمله ‌ور شد و تمامی ساکنان آنجا را کشت. ولی پس از این جریان، قسمت اعظم نیروهای ماساگت تحت فرماندهی ملکه تومی‌ریس، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد آوردند و کوروش کشته شد. سر بریدهٔ کوروش در یک پوست خیک که پر از خون انسانی بود انداخته شده تا وی عطش خون‌آشامی خود را تسکین دهد. هرودوت می‌نویسد این نبرد، خونین‌ترین جنگی بود که توسط «بربرها» صورت گرفته بود. بنابر گزارش مورخین یونانی، کوروش در جنگ با ماساگت‌ها ۲۰۰ هزار مرد جنگی را از دست داد که اغراق آشکاری است[داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۰ ] . [داندامایف، ایران در دوران هخامنشی، ۱۵۱.]

از نگاه داندامایف داستان‌های روایت شده توسط مورخین یونانی بیشتر از آنکه شرح یک رویداد واقعی باشند، رنگ و بوی یک رمان یا افسانه  را دارند[داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۱.] اگرچه حقیقت دقیق مرگ کوروش را نمی‌دانیم، اما مشخص است که او در پاسارگارد دفن شده‌است. این حقیقت ممکن است که گفته‌های هرودوت را دروغ جلوه دهد اما ممکن است جنازهٔ کوروش از دشمن پس گرفته شده و به پایتخت آورده شده باشد .(در عرف جنگ  از سابق چنین بوده  است که وقتی  صحنه جنگ  خانمه  می یابد و پیروز یا شکست خورده  معین می گردد ؛ باز زخمیان  ویا کشته شدگان  از میادین  جنگ جمع و به طرفی که تعلق دارند  سپاریده  می شود ویا سپاهیان گمنام  که جسد  های شان در میدانهای جنگ  شناسایی نمی شوند   در گور های دسته جمعی  دفن  می گردند. قسمی که در بالا  اذعان داشته ایم  سربریده  کوروش در مشک چرمی پر از خون آدمی ، از جانب ملکه ماساگیت «تیموریس» به سپاه هخامنشی سپاریده  می شود وجسد بدون سر کوروش به ایرن منتقل می گردد.(مولف))  [Dandamayev، CYRUS iii. Cyrus II the Great، ۵۱۶-۵۲۱. ریچارد فرای می‌گوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است، اما گرفتن آسیای میانه توسط کوروش صحیح است زیرا دورترین شهری که در سغد وجود دارد، سایرس‌چَتا (سایروپولیس) نام دارد که گستردگی فتوحات شرقی او را ثابت می‌کند [Frye، Cyrus II.] کتزیاس می‌گوید که کمبوجیه باگاپاتس - یکی از درباریان - را همراه جسد کوروش به مراسم دفن فرستاده‌است.[ Dandamayev، CYRUS iii. Cyrus II the Great، ۵۱۶-۵۲۱.]

انتقال جسد کوروش، یکی دیگر از نشانه‌های نادرست بودن جنگ کوروش با ماساگت‌هاست؛ زیرا اگر ملکه تومی‌ریس، کوروش را کشته و سر او را بریده باشد، چگونه هخامنشیان توانسته‌اند با سپاهی شکست‌خورده جسد را از آنان پس بگیرند و آن را به درون قسمت‌های داخلی ایران وارد کنند؟ [داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۱و۹۲.][هینتس، داریوش و ایرانیان، ۴۴۴.]

در دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد، زنی بابلی به نام «بورسیپه» زمینی را در نزدیکی دروازهٔ سنگ‌براق به نام یکی از خویشاوندانش کرد. تاریخ این لوحی گلی که به خط میخی اکدی نوشته شده بود، «نهمین سال کوروش، شاه کشورها» را نشان می‌داد. در سی و یکم همین سال در پایتخت بابل، مردی بابلی الاغش را فروخت. تاریخ این لوح مربوط به «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها»ست. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان می‌دهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشته‌است یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تخت‌نشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیده‌است. [هینتس، داریوش و ایرانیان، ۸۷.]

روایت هرودوت

هرودوت کشته‌شدن کوروش بزرگ را در جنگ با ماساژت‌ها محتمل‌ترین واقعه می‌داند. در یک نگاره ، اثر الکساندر زیک ، بردن سر کوروش نزد تهم‌رییش را به تصویر کشیده است.

هرودوت مورخ یونانی نوشته که کوروش پس از آن‌که بابل را فتح کرد برای مطیع کردن ماساژت‌ها که در شرق رود آراکس (سیحون) سکونت داشتند لشکرکشی کرد. وی ابتدا به فرمان‌روای ماساژت‌ها تهم‌رییش («تُمیریس) که بیوهٔ پادشاه سابقشان بود پیشنهاد ازدواج داد اما او که دانست مقصود کوروش تسلط بر سرزمین اوست نپذیرفت و کوروش به قصد جنگ با او به سوی سیحون حرکت کرد. او در ابتدا با حیلهٔ جنگی توانست یک‌سوم سپاه ماساژت‌ها را نابود کند اما ملکه تمیریس با جمع‌آوری تمام قوای خود به او حمله‌ ور شد و در جنگی سنگین به پیروزی رسید. بیشتر سپاه کوروش نابود شده و او نیز کشته شد. هرودوت با اشاره به اینکه حکایات متعددی در مورد مرگ کوروش مطرح است و او آن که به حقیقت نزدیک‌تر است را انتخاب کرده مشخص می‌کند که خود نیز از صحت آن مطمئن نبوده‌است. [حسن  پیرنیا ، تاریخ ایران ،برگهای ۴۵۲-۴۲۶  ]

هرودوت می‌نویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر می‌نماید نقل می‌کنم: «کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) قومی از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می‌کردند. هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش (تومیریس) ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند یا اجازه دهند که لشکریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدیه و دایی مادر کوروش که تا پایان عمر، به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. نخست عده‌ای از جنگاوران ماساگت‌ها به رهبری سپارگاپیس فرزند ملکه، به دسته‌ای از سربازان لشکر کوروش که از بقیه جدا افتاده‌بودند، حمله کرده و همه را به خاک هلاکت انداختند. بعد از آن پیروزی آنها بر سفرهٔ طعام بازمانده از لشکر کوروش نشسته و با اشتیاق فراوان انقدر خوردند و نوشیدند که مست و بیهوش شدند. پارسیان در این هنگام وقت را غنیمت شمرده بر سر آنها ریختند و سپارگاپیس را اسیر کردند. سپارگاپیس وقتی به هوش آمد و خود را اسیر دید، از کوروش استدعا کرد که غل و زنجیر از او بردارند. کوروش این تقاضا را اجابت کرد. وقتی دستان او آزاد شد، از شدت ننگ و عار خود را درجا کشت. بعد از جنگی بین دو سپاه درگرفت که از جهات شدت و خشونت در میان سایر اقوام سابقه نداشت و عاقبت ماساگت‌ها غلبه کردند و خود کوروش نیز کشته‌شد.» [تاریخ هریدوت ، ج. اول ، برگ ۲۱۴ ]

بروسوس (مورخ کلدانی) در ۲۸۰ پیش از میلاد آورده‌است که کوروش در جنگ با طوائف داهه (دها، یکی از عشایر سکایی) کشته شده‌است. از قول کتزیاس پزشک دربار هخامنشی آمده‌است که کوروش در اثر جراحاتی که در جنگ با دربیک‌ها (به انگلیسی: Derbike) به او وارد آمده‌بود، کشته شده‌است. آنها فیل‌هایشان را رها کردند، اسب کوروش رم کرده و کوروش بر زمین افتاد. یکی از سربازان هندی که با دربیک‌ها متحد بودند، زوبینی به ران او انداخته‌است و کوروش را به خیمه‌اش بردند و او در اثر این زخم بعد از سه روز درگذشته‌است.[فره وشی ،برگ ۷۴ ]

اینکه هر سه قوم یاد شده، در بالا از طوایف سکاها بوده‌اند، نشان می‌دهد که آخرین جنگ‌های کوروش با طوایف سکاها بوده‌است اما به نوشته زرین‌کوب بعید به نظر می‌رسد که وی در این جنگ‌ها کشته شده‌باشد. مخصوصاً در روایت هرودوت بسیار بعید می‌رسد که باقیماندهٔ سپاه شکست خورده توانسته باشند، جسد بدون سر او را برای دفن به پاسارگاد بیاورند.[زرین کوب،تاریخ ایران ، برگ، ۱۲۰ ]بر طبق روایت‌های گزنفون و استرابون این جنگ‌ها به کشته شدن کوروش منجر نشده‌است و وی به مرگ طبیعی وفات یافته‌است. در هر حال راجع به پایان کارش، هیچ روایتی را از روی قطع بر روایت دیگر، نمی‌توان ترجیح داد.[ پیرنیا،ج ، اول ، تاریخ ایران باستان. جلد اول، چاپ پنجم، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۰ برگ  های ۴۵۴-۴۵۲]

روایت کتزیاس

کتزیاس مورخ دیگر یونانی جنگ کوروش را با قومی به نام دِربیک به پادشاهی آمُرّایوس گزارش کرده‌است. دربیک‌ها توانستند با فیل‌های جنگی خود سواره‌ نظام ایرانیان را محاصره کرده و کوروش بزرگ از اسب به زیر افتاده و یک جنگجوی هندی - که از متحدین دربیک‌ها بودند- او را با زوبینی که به رانش می‌خورد، مجروح می‌کند. روز بعد «آمورگِس» پادشاه سکائی به کمک ایرانیان آمده و آن‌ها فاتح شده و دربیک‌ها مطیع می‌شوند اما کوروش چند روز بعد پس از وصیت به اطرافیان خود و تعیین کمبوجیه به عنوان جانشین خود می‌میرد .[ پیر نیا ، تاریخ ایران باستان. جلد اول، چاپ پنجم، تهران: دنیای کتاب ، برگ های۱۳۷۰ ۴۵۵]

روایت برس کلدانی

از بروسوس مورخ کلدانی نقل قول شده که کوروش در نبرد با قوم داها کشته شد. دها از اقوام ساکن اطراف گرگان بوده‌اند. [ پیر نیا ، تاریخ ایران باستان. جلد اول، چاپ پنجم، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۰ برگ ، ۴۵۵ ]

روایت تروگ پمپه‌ای

تروگ پمپه‌ای مورخ رومی هم روایتی مشابه هرودوت را اتخاذ کرده با این تفاوت که می‌نویسد سپاه ۲۰۰ هزار نفرهٔ کوروش در گردنه‌های کوهستان به محاصرهٔ سپاه ملکه ماساژت‌ها درآمده و تمامی آن‌ها نابود شده، حتی یک نفر هم زنده نمی‌ماند تا خبر این واقعه را به ایرانیان برساند[پیرنیا حسن ، تاریخ ایران باستان. جلد اول، چاپ پنجم، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۰، برگ ۴۷۰]

روایت گزنفون

کسنوفون مورخ یونانی مرگ کوروش را در کتاب کوروش‌نامه به شکل طبیعی و در پارس گزارش داده. به گفتهٔ او کوروش در خواب از مرگ خود مطلع می‌شود و پس از نیایش و وصیت‌هایی به نزدیکان و دوستان و بزرگان کشور از دنیا می‌رود. روایت کسنوفون در مورد مرگ کوروش به داستان‌های اساطیری مربوط به مرگ کیخسرو پادشاه کیانی شباهت دارد.[ پیرنیا، تاریخ ایران باستان. جلد اول، چاپ پنجم، تهران: دنیای کتاب ، برگ های۱۳۷۰۴۶۹-۴۶۳]

دیدگاه ذبیح الله منصوری

منصوری در کتاب خود معتقد است کوروش بزرگ زمانی که در ری شهر یا بوشهر فعلی بوده است به او خبر می رسد که قوم وحشی و خون ریز "مسقند" به فرماندهی زن هوس ران و سفاک به اسم ملکه "تومی ریس" مجددا به مناطق شمال خراسان حمله کرده و آنجا را مورد قتل و تاراج قرار داده است لازم به ذکر است تمی ریس که معروف به زن چند شوهری و هوس ران بود و دارای صدها شوهر بود و از قبل هم برای غارت و چپاول به ایران حمله کرده بود و زنان و دختران را می کشت و مردها را برای همخوابی به اسارت می برد. همچنان که این زن هوس ران گفته بود ""بهترین کشور برای تاخت و تاز ایران است چون علاوه براینکه مردمی ثروتمند دارد دارای مردان زیبایی میباشد. " بهرحال مسقندها در جنگ گذشته از کوروش بزرگ شکست سنگینی را متحمل شدند و ملکه تمی ریس در آن جنگ پا به فرار گذاشت

بهرحال کوروش کبیر در این جنگ با مسقط ها یا همان اوزبک ها در ((شمال رود جیحون و در منطقه ای به اسم تامیل )) جنگید و پس از رشادت فراوان مورد محاصره دشمن قرار گرفته و با وجود اینکه بر اثر مقاومت کوروش و سربازان گارد جاوید کوروش ، دشمن قصد عقب نشینی را داشت اما در آن لحظه یکی از شمشیرهای سبک و خمیده سربازان مسقندی به سوی کوروش انداخته شد و به گردن آن سردار اصابت کرد و حلقوم و شاهرگ آن را برید که در همان لحظه یکی از سربازن کوروش بنام "ارتب" طوری با شمشیر خود پای آن سوار را برید که سوار سرنگون شد و ضارب کوروش به سزایش رساسید و ارتب با رشادت فراوان کوروش را از آنجا دور کرد تا جسد این پادشاه بزرگ مورد اهانت قرار نگیرد ( کشته شدن کوروش بزرگ را روز بیستم خرداد روایت می کنند) جالب است بدانید ارتب یکی از افرادی بوده است که در تیراندازی مهارت فراوان داشته و از قبل قصد سوء قصد به جان کوروش بزرگ را داشته است ولی پس از ناکام ماندن و دستگیری او، کوروش بزرگ از تقصیرات او می گذرد و این سرباز پس از بخشش و تکریم او توسط کوروش یکی از یاران و دوستان کوروش بزرگ می‌شود و شاید اگر رشادت ارتب نبود جسد کوروش بزرگ به پاسارگاد نمی رسید و مورد بی احترامی دشمن واقع می شد [سرزمین جاوید جلد اول صفحه 508 الی 522 ].

 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++

 

۱۲۲-۵.  فتوحات  کوروش دوم در آسیای میانه

نتیجه  دورهٔ اول فعالیت کوروش دوم  این بود که با دولت  هخامنشی صاحب اقتدار زیادی گردید ، نفوس مملکت و منابع مادی آن افزایش  پیدا  کرد که باعث فراهم شدن  نیات  کوروش در مورد  تأسیس دولت  پهناور گردید.

پس از فتح  لیدیه به قول هریدوت «در سر راه  کوروش کشور  بابل  مردم باختر ، سکائی هاو مصریان قرار داشت .، که در نبرد  علیه  آنها  میخواست شخص دیگری قشونش را رهبری کند .اما به سرزمین  های آسیای میانه سر لشکر دیگری نفرستاد و خودش  نبض جنگ را در این فتوحات در دست  داشت ، زیرا در مورد امادگی مردمان  آسیای میانه  و قوت آنها وقوف کامل داشت . بنا بر این او در این سفر  های جنگی  مقام فرماندهی قشون را حتی به قوی ترین و قریب ترین  فرمندهان  خود نیز واگزار نکرد.

ما در باره استیلای  آسیای میانه   توسط بیگانگان  چیزی نمیدانیم و آنچه  که در اینجا آورده  می شود از قول هیرودوت است که خود این جا  ها را ندیده  است .معهذا نمیشود  به  گفته  های او  اعتماد  کلی داشت . ویل دورانت میگوید : « که از نوشته های هرودوت و گزنفون  که اکثراً با اساطیر و افسانه ها آمیخته است هر گز نمیتوان ، تصویری از کوروش بدست آورد که قابل اعتماد باشد . آنچه که بیقین میتوان گفت کوروش  سر سلسلۀ شاهان هخامنشی بوده که دوره سلطنت وی نامدار ترین دوره تاریخ پارس است .او  قشون مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت قشون شکست ناپذیر در آمد و برساردیس و بابل مسلط شد ؛ و فرمانروایی اقوام سامی را به اقوام آریایی باخترآسیا چنان پایان داد که تا هزار سال پس از آن سامی ها  دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند . بصورت خلاصه دوره  سلطنت کوروش را میتوان قبل از دولت روم قدیم ، ویکی از خوش اداره ترین  دولتهای  همه دوره های تاریخی  بشمار برد.» (باز شناسی افغانستان ،ج. اول ، برگ ۲۹ .رک. تاریخ تمدن ،ویل دورانت  کتاب نخست ، فصل سیزدهم ، کتاب پارس، برگ ،6).

اما چیزی که  واقعاْ روشن است این نکته است  که استیلا گران برای نیل به  نیات شان بی رحمی  های از حد زیادی را اعمال کرده اند . هیرودوت  خبر  میدهد ک«قسمت های زیاد آسیای سفلی را (گریک )و آسیای مقدم را با مردمان  آن پی هم وبدون رحم به اسارت  گرفت ، از دم  تیغ  گذراند .» اما مورخ بابلی سده سوم  پیش از میلاد یراس  نیز  خبر  میدهد که « کوروش تنها  پس  از مطیع  کردن تمام آسیا به  بابل  لشکر  کشید. همه ٔ  این دلایل نقل از روایات نیکلای دمشقی در صفحه ۷۵ تاریخش ، در خصوص این  مطلب  که  پس از  غلبهٔ کوروش دوم بر دولت پادشاهی میدی گویا ساتراپ  هیرکانه به پای خود  آمده و اظهار اطاعت  کرده باشد و سپس  ساتراپ  های  پارتها ، سکائی ها، باختری ها و سایر مردم یکی  جلو تر از دیگر  پی هم  آمده در نزد او در زمین  زانو زده  باشند کاملاْ رد  میکند .«هیرودوت ،ج.اول ، برگ ۱۵۳» .همه این گفته  ها اشتباه محض  است .زیرا باختری ها سکائی  ها  هنوز در اداره دولت  میدی داخل  نشده بودند و تسخیر آنها بدست کوروش کاری  بود  که هنوز هم در برابر وی قرار نگرفته بود . این گفته ها ظاهراْ در حق ولایات  دیگر  نیز  نا درست  است . در این  باره اخبار تراگ در نقل از ژوستینین به  حقیقت  نزدیک تر است .(همان جا ،برگ ۹۹)

در طی دو سه سال بعد کوروش کشور هایی را که از  پیش جزو قلمرو  ماد بود ند زیر فرمان خود  گرفت. (پارت ، گیرگان و غیره .«درسال۵۴۶ پیش از میلاد لیدی به  تصرف کوروش دوم  در آمد ،  متحدان این  کشور مانند بابل ، مصر، جزایر ساموس واسپارت نتوانستند پادشاه لیدی را کمک  کنند.پس از  لیدی حکومت  های محلی آسیای صغیر که وابسته به یونانی  ها بود  به وسله پارسها منحل شد و به تصرف آنها در آمد . در فاصله سالهای ۵۴۶-۵۳۹پیش از میلاد کوروش ایالت  های شرقی مانند خوارزم ، سغد، مارکیان(مرغاب) باختر (بلخ)، عشایر سکزی آسیای میانه ، ستاگید، اراخوس ، گدروسی، قندهار و  غیره را تصرف کرد .این گونه دولت پارس موفق شد  حوزهٔ رود خانه یاکسارت (سردریا ) و مرز  های باختری هندوستان را به فرمانبرداری خود در آورد . کوروش  پس از این کار  ها به بابل تاخت.»[1]

«دولت های که قبلاْ تابع میدی ها(مادها) بوده اند ، تغییر  حاکمیت را تغییر اوضاع خود  پنداشته  از کوروش جدا شدند.این امر برای کوروش بهانه ای گردید  تا جنگ  های متعددی را  آغاز نماید .» 

بعضی تفصیلات فتوحات  کوروش دوم در آسیای میانه در اثر کنسی (کنسیاس – فقره-۹،- ۲۹)نیز بیان شده است .او اذعان میدارد که  کوروش با باختری ها می جنگید  ولی در محاربه  برتری هیچیک  از طرفین ظاهر نگردید .فقط بعد از آنکه باختری ها از استواری وضعیت سیاسی داخلی دولت هخامنشی آگاه شدند «بطور اختیاری» به کوروش سر طاعت فرود  آوردند .

کتیبه  بیستون (۵) که به امر دارای اول ثبت  گردیده واضح میسازد که در بین فاصله  دارای اول ،یعنی در سالهای ۵۵۳ تا ۵۲۲پیش از میلاد ، هخامنشی  هایی که به تابع ولایات نو آسیای میانه بلکه به فتح  مصر و امور داخلی دولت  خود  مشغول بودند (دنده مایوف . م ا ،۱۹۶۳ ،برگ ۱۱۶ وادامه آن) دارا در ستون اول کتیبه ذکر شده : «اینست  کشور  هایی که با مهربانی اهورامزدا نصیب من  گردیده اند» می گویند  و از جمله  این  سرزمین ها پارت ، آریا ، خوارزم ، باختر ، سغد، و همچنین ولایات جنوب افغانستان (خراسان)و شمال غرب هندوستان، قندهار ، سه ته گیدیه ،اره خوزیا و در میان دو  ولایت اول «سه که» ، (احتمالاْ سکائیهای هومه (کویر) ورغه در نظر میباشد ) نام برد .در منابع یونان قدیم  اخبار پلنی ،۶ ، ۲۳) موجود  است که کوروش کاپیسه را (محققان  معمولاْبه  محل بگرام  نزدیک  کابل  نسبت  میدهند ) خراب نمود .(ماسون . و . م ، رامادین . و . ا ،۱۹۶۴ ،برگ ۵۸)

خلاصه اینکه از روی دلایل و مدارکی که در دست  است ، میتوان  تخمین  کرد که فتح پارت ، باختر ، خوارزم سغد ، و بخشی از سکائیها   هومهٔ ورغه ، به دست کوروش امکان  پذیرفت  .(ای . ت . ن ا ، ۹۰ تا ۱۹۲) اینکه  تا کدام حد دولت  هخامنشی  در قسمت شمال شرق وسعت داشته معلوم  نیست . زمانی تعدادی از پژوهشگران  به بعضی منابع دومی  که بنیاد شهر کراپال را به کوروش نسبت  میدادند ، استفاده نموده ، حدود دولت  هخامنشی را تا فرغانه  مورد تأیید قرار میدادند .ولی این ادعا که اساس تحقیق و تدقیق و تحلیل مدارک شفاهی  تا اندازه ای اهمیت خود را  از دست داد و چنین ملاحظه ای بیان  یافت که شهر  در واقع  کور(ش) کند نام داشته قسمت اول کلمه ممکن است نام قبیله باشد و یونانی ها  این نام را کمی تغییر داده  کیریس خط  خوانده اند .(بنونیست . ای . ۱۹۳۴ ، ۱۹۴۷ برگ ۱۶۳تا ۱۶۴ و منابع دیگر)

در سال۵۳۹ پیش از میلاد زمانیکه  کوروش دوم در حینیکه بابل را  کشوده بود و اراده فتح مصر را داشت ، وضعیت در سرزمین  های شمال شرقی  دولت وی یعنی آسیای میانه او را دایماْ در تشویش  انداخته مانع سفرش می شد که در نتیجه  مجبور شد دو باره بسوی  آسیای میانه  حرکت کند تا خطرات احتمالی  از  عقب  خود را بر طرف نماید.کوروش در صدد تارو مار کردن بادیه نشینان مقتدر آسیای میانه ، خود در رأس قشون قرار  گرفته به نبرد ضد  آنها شتافت . در مورد  این حرکت  کوروش  روایات مختلف وجود دارد .یکی می گوید   کوروش ارکس را  عبور (رود خانه ارس که مرز میان ایران و قفقاز میباشد و با رود خانه کرخه از تفلیس به آن متصل میشود بجنوب شرق منحرف می گردد و در [ سالیان ] ببحر خزر می ریزد .) به سرزمین  ماساژت (قبیله ای از سلت ها که در مشرق دریای خزر میزیستند و در جنگی که میان آنان و کوروش بزرگ روی داد کوروش شکست خورده و بدست آنان کشته شد .) . کوروش با سکیف ها که سردار شان ملکه تامیریس بود  جنگ ها کرد . و روایت  دیگری هم  وجود دارد که حاکی از این  است که از جنگیدن کوروش در دشتهای «دیها» خبر میدهد . (تحلیل منابع شناسی . پیانکوف .ای . و ،۱۹۶۷)

 

۱۲۲-۵-۱. آخرین نبرد  کوروش با سکیف ها به روایت تروگیوستین

هیرودوت تروگیوستین ودیگر مولفان ، در باره این جنگهای کوروش و نتیجه آنها روایات مفصلی دارند. بطور مثال از روایات تروگ یوستین، روایت فقره زیر حکایت شده  است : « کوروش  آسیا را تسخیر  وتمام شرق را مطیع حاکمیت  خود نموده وبه نبرد ضد سکیف  ها شتافت . آنوقت حکمران سکیف ها (بانویی بمام ملکه ) تامیریس  بود . باوجودیکه زن بود بر خلاف  چشم داشت وانتظار از حمله  دشمن  نه هراسید . تامیروس باید  پیشروی اردوی دشمن را  از دریای اکسس سد  می نمود.اما او  اینچنین نکرد ، وامکان ورود دشمن را داد ، زیرا ملکه به چنین  نتیجه ای رسیده بود  که جنگ با دشمن  در حدود دولت او برایش آسان تر بود .ولی برای دشمن  که دریا در جلوش قرار داشت  فرار و جان به سلامت بردن امری محال می نمود . کوروش قشون خود را از دریا عبور داد و چند فرسخ به داخل مملکت سکیف ها  در آمده ، در جائی توقف  نمود. روز دیگر مثل اینکه  ترس بر وی مستولی  گشته بود به عزم فرار  اردوگاه را ترک  کرد . و گویا از سراسیمگی شراب فراوان  و اسباب ضیافت  را رها کرده رفته بود . وقتی  که این واقعه را به ملکه  خبر دادند ، وی  پسر خیلی جوان خود را  با یک ثلث لشکر  سکیف  ها به  تعقیب دشمن فرستاد . جوان که در امور جنگی نا آزموده بود ، همچنین که  قدم به اردگاه دشمن  نهاد، خود را نه در میدان رزم  ، بلکه در صحن بزم یافت . دشمن را فراموش کرد و گذاشت  که سربازان شراب ندیده ، از میخوارگی  مست لایعقل شوند ، وشراب  آنها را  پیش از دشمن به شکست  مواجه ساخت .چون کوروش از این حالت  وقوف یافت ، شبانگاهان به  عقب بر گشت  واین سربازان  مست عاجر و ناتوان را  همراه پسر ملکه سر از تن  جدا کرد .تامیرس این تعداد قشون را و از همه درد ناکتر از دست دادن یگانه فرزند خود را  نه در تسلی دل پر درد ، و در اشکهای  سوزان ، بلکه در انتقام  کشتار آنها دید  وهمانند  تدبیر دشمن مکار که حالا در نشاط  پیروزی  دیروزه ، در خوشی و سرور  بسر می برد ، تدبیر جداگانه اندیشید . وی همچنان وانمود  کرد  که  گویا پس از این ضربه سخت به نیرویش باور ندارد و راه  گریز را در  پیش  گرفته کوروش را با حیله و تزویر بدنبال خود  در تنگنا های کوه  کشانید که قبلاْ در کمر  های  آن  کوه   سربازان خود را در کمینگاه ها قرار داده بود . تامیریس در اینجا قشون دوصد  هزار نفری فارس را همراه  پادشاه شان نابود  نمود . حتا یگان قاصد و جانداری که فارسها را از این شکست  دهشت آور  میتوانست  آگاه نماید ، نیز باقی نگذاشت . ملکه امر کرد ، سر بریده  کوش را در مشکی پر از خون آدمی  گذارندوبا چنین سخنان بی رحمی  او را محکوم نمود: « اینک سر تو از خونی که تو همیشه  تشنهٔ آن بوده اید و هیچگاه از آن سیر نمی شدید .» (زوستنین ،ا، ۱۶۸)[2]

قبل از این که به روایات  مرگ  کوروش بپردازیم  ضرور میدانم  تا ماساگیت ها که موجب مرگ  کوروش شده است  را بشناسیم . هیرودوت آورده  است : « وقتی کوروش به فکر تسلط برماساگیت  ها افتاد واین قوم ، که می گویند مردمان دلیر با شماری فراوان  هستند، در سمت خاوری بالای رود  آراکس (رود خانه ارس که مرز میان ایران و قفقاز میباشد و با رود خانه کرخه از تفلیس به آن متصل میشود بجنوب شرق منحرف می گردد و در [ سالیان ] ببحر خزر می ریزد .) رو به روی ناحیه «ایسه دون» ها زندگی می کنند وگاه به آنان قوم سیت یا اسکیت و سکایی نیز می گویند . کریستن سن دنمارکی عقیده داردکه ماساگیت ها یکی از تیره  های سکایی آریایی  ساکن  آسیای میانه بوده اند و همچنان  هیرودوت آمو دریا  را در شمال شرقی ایران=( افغانستان) اشتباه کرده  است . (از تفصیلاتی که در مورد رود آراکس نقل می کند فهمیده می شود  که  هیرودوت که این مناطق را هرگز ندیده تمام توجیهاتش اشتباه بوده و حتی در مورد کشته شدن  کوروش نیز  روایات او  قابل  قبول نمیباشد با آنهم  هیرودوت از سایر محققین زمان خودش نیز  در روایاتش اقتباس و نقل قول  های دارد که به روایت او  دید  منطقی می بخشد.(مولف) )

روایت هیرودوت در برگهای (۲۰۲-۲۱۴) « کوروش بنا بر سفارش کرزوس به اندازه یک روز راه از رود  آراکس  پیش روی کرد و آنگاه بهترین سپاهیانش را به کنار رود باز گرداند و کسانی که چندان ارزشی نداشتند در پس خود باقی گذاشت . ما ساگیت  ها به یک سوم نیرو  های خود به افرادی که کوروش در اردو باقی گذاشته بود  حمله کردند و با وجود ایستادگی ایشان  همه را از دم تیغ  گدراندند و آنگاه چشمان شان به  آن سفره سور افتاده بی درنگ  شکیب از دست دادند و به خوردن و نوشیدن  پرداختند  که در میان  اسیران  پسر ملکه توموریس  که اسپارگاپیس نام داشت و فرمانده سپاه بود نیز وجود داشت .

وقتی که ملکه  از سرنوشت سپاه و پسرش آگاه شد  پیکی فرستاد تا به کوروش بگوید : [ای تشنه به خون ! به کامیابی خود مناز که آن را مرهون آب انگوری  که وقتی تا خرخره  می نوشید  شم را گمراه  می کند تا جایی که با فرو رفتن شراب در اندامهای تان   سیلابی از سخنان زشت برلبان تان فراز می آید – وبا نیرنگ  این زهر بود که بر  پسرم  پیروز شدی نه با نیروی خود در نبرد  مردانه. اکنون اندرز نیکی بتو  میدهم ، به سخنانم گوش کن :پسرم را به من باز گردان و با وجود اهانتی که به یک سوم  سپاه من روا داشتی  بی مجازات این  کشور را  ترک کن . ورنه به خورشید ، خدای ماساگیت  ها ، سوگند که هر اندازه  تشنه خون باشی خودم سیرابت خواهم کرد]

کوروش به این  پیام اهمیتی نداد. با این حال اسپارگاپیس، پسر ملکه ، همین که مستی از سرش  پرید و به شور بختی خود  پی برد  از کوروش خواهش کرد  که بند از او بر گیرند و کوروش پذیرفت ، و به محض آنکه دستایش آزاد شد در جا خود را  کشت.

و بدین گونه  آن شهزاده  مرد . واما وقتی کوروش  پیام توموریس را نا شنیده  گرفت ، ملکه تمام  نیرو  های خود را بر ضد او  گرد  آورد و نبرد  در گرفت .به  نظر من (هیرودوت)پیکار آن روز در میان بربر  ها سابقه نداشته و از لحاظ شدت خشونت  بی مانند بوده  است .چناانکه برایم روایت  کرده اند ، صفین در آغاز با هم فاصله داشتند و سپس به تیر رس یکدیگر رسیدند و آنقدر بهم  تیر انداختند که تیر دانهای شان خالی شد و سپس به نبرد  تن  به تن پرداختند و کار به  نیزه و دشنه کشید و مدت طولانی این  وضع  دوام داشت و یکدیگر را  می کشتند و هیچ طرف به فکر فرار نیفتاد ؛ اما سر  انجام ماساگیت ها غلبه  کردند.بخش بزرگی از ارتش ایران و از جمله خود  کوروش نابود شد که پس از ۲۹ سال  پادشاهی  در گذشت .ملکه تیموریس دستور داد تا مشکی از خون آدمی پر کنند و در میان  کشته شدگان  ایرانی جویای شاه شدند ، و وقتی آنرا یافتند دستور داد سر کوروش را به درون  مشک  خون فر ببرند ودر حالی که به  جسد اهانت  میکرد این کلمات را بر زبان راند :« آری ، این منم زنده و  پیروز و این تویی  مرده و بازنده ، زیرا با ترفند بزدلانه ات پسرم را از من  گرفتی . اما اکنون ، همان طور که به تو وعده داده بودم از خون سیرابت  می کنم.» در باره  مرگ  کوروش روایات گوناگونی شنیده ام ، اما روایتی را که  نقل کردم  بیش از بقیه  در خور اعتماد  می نمود.» [3]

شکست کوروش بدست  ملکه ماساگتها  ، در اواخر جولای و ابتدای اگست سال ۵۳۰  پیش از میلاد به وقوع  پیوسته است که این یگانه  سنه قبول شده در نزد مردم آسیای میانه میباشد.(این سنه از اسناد بابل بر می آید . سند اخرین بنام کوروش دوم ۱۲ اگست سال ۵۳۰پیش از میلاد  ، سند اول بنام کمبوجیه،۳۱ اگست ، سال ۵۳۰ پیش از میلاد  ثبت  شده  است . از این معلوم  می شود که خبر قتل کوروش به بابل در اواسط ویا نیمه دوم همین ماه رسیده  است.[پارکز . ر . و ، دو بوستین  . و .هـ ،۱۹۵۶، برگ ۱۴؛ دنده میوف  .م . ا ،۱۹۶۳ ، آ ، برگ ۱۱۷ . سنه دیگر یعنی سال  ۵۲۹ که گاهی به آن مواجه  می شویم ؛ ٬٬مثلاْ  مسان . و . م ، رامادین . و ا ۱۹۶۴ ۷برگ  ٬٬۵۷ نادرست است .)

بعضی ها سمت  حرکت کوروش  و محل جنگهای او را به صورت  تخمینی در سفر کشته شدنش اینطورمعین کرده اند :«بعضی ها  از روی تخمین حدس می زنند  که این محل در سیر دریا  [[سیحون]  یا آمو دریا رودیست در آسیای مرکزی بطول 2700 کیلومتر که از مرتفعات شرقی نجد ایران سرچشمه گرفته بدریای آرال ( دریای خوارزم ) ریزد .] ، [آمودریا یا جیحون
نام قدیمی رود خانه جیحون ( اکنون در آسیای میانه سرحد بین تاجیکستان ، اوربکستان ،و ترکمنستان باافغانستان را تشکیل میدهد که بفاصله  ۵۰کیلو متری شمال استان بلخ ،موازی بطرف غرب جریان دارد ) که از کوههای شمال افغانستان ( پامیر ) سر چشمه میگیرد و سابقا به دریای خزر می ریخته ولی امروز مصب آن در دریاچه آرال است 0 طول آن 2650 کیلو متر می باشد 0 از آب آن برای آبیاری مزارع پنبه استفاده می شود 0 یونانیان این رود را اکسوس ( یونانی شده ) مینامیدند آمو آموی 0 جیحون آبهی وخشو 0] است.
  

روایت ها و داستانهای عجیب و  غریب را  مورخین یونانی و رومی آورده اند که هیچکدام آن با همدگر شباهت ندارند و تنها  همگونی ای که در این داستانها دیده  می شود ، فقط  کشته شدن  کوروش بدست ملکه سکیف ها است.

قبل از اینکه روایات  متعدد دیگری که دراین خصوص ، از قلم  مورخین  در مورد شکست لشکر فارس و قتل کوروش را از منابع  مختلف دیگر بیاورم روش تحقیقی ام را در تاریخ نگاری ارایه می نمایم :

من همیشه درحین  پژوهش های  صفحات  تاریخ به سایه روشن  های آن  اشاره کرده ام ،  یعنی به این معنی که یک روی تاریخ  همیشه ، یک نصف آن سیاه می باشد و از همین سبب است که نمیشود به  روایاتی که  اسناد موثق  آن موجود و هویدا نشده باشد  در حد یک  حقیقت  تاریخی آنرا پذیرفت . روایات باستان شناسان را که  آنهم در حد یک روایت است مخصوصاْعهد  قبل از کتابت ،  «باستان شناسی»در تاریخ  آسیای میانه و مناطق همجوار آن وجنوب  ، (نزدیک سده  های  دهم تا هفتم  پیش از میلاد را  عهد  اشغالگری های وحشیانه مادی ها ، توصیف کرده اند که این تذکردر مقابل قبایل نو« وحشی» در این  گستره مرتبت  اند . مگر منتقدین تاریخ  این موضوع را  نمی پذیرند ، زیرا برخی از خصوصیات  فرهنگ مادی  این عهد  از دوره  های پیشین که معتقد ند ایرانیان  در این  نواحی  برای نخستین بار  در عهد اشغالگری  های وحشیانه ، آغاز به  کارروایی ای کرده باشند  که در عهد نمازگاه شش در آسیای میانه ، به وقوع  پیوسته باشد . از این که در این دوره فرهنگ مادی  این مناطق با گسترش  پیشرفت امور کشاوررزی و دامداری و اسکان در زیستگاه هایی که قبلاْ در مورد  آن توضیحاتی داشتیم کاملاْ قول هیرودوت و گروه راویان  وی (گزنفون) راعاری از حقیقت جلوه میدهد . (از اسکیت ها  تا میدی ها ،آریانای قدیم ،پروفیسوران داکتر  گ . م . بوک  گراد؛ ای . آ گرونوفسکی  ،برگ ۵۰).

(با گذشت زمان  وسیر و تحول  پژوهش  های  علمی با ایجاد امپراتوری تکنالوژی معلوماتی و همچنان  پیش رفت  در علم  باستان شناسی با استفاده از میتود  های کیمیاوی و بیولوژیکی ، اکنون  پژوهشگران قادر اند ، تاریخ را مانند دیگر فنون  با  منابع ای دست  می یابند  که درراه  حقیقت یابی  به هیرودوت و گزنفون و سایر اخبار و روایات  یونان قدیم  پشت  دست  زده اند . و از طریق این تکنالوژی و سیر در  جهان انتر نیت و ستارت اپ  میتوانیم  کتابهای را بدست بیاوریم و یا آثار تاریخی  ای را که  بدست ما میرسد با تکنالوژی های جدید در مورد آن اطلاعات بدست بیاوریم که حتی در سابق دست رسی به یگان تای آن نیز میسر نبود و محققین یا به روایات  تکیه  می کردند ویا آنرا با بی باوری در متون خود  می نگاشتند.اکنون قادر هستیم  در  پشت  میز تحقیقی خویش بزرگترین کتابخانه  های دنیارا با کتاب هایش بکشاییم و از آن  استفاده نماییم . کاری که در اخیر سده بیستم  کمتر مجال امکان داشت.(مولف))

 


 

[1]  ا . آ . گرانتوسکی ، م آ .دانمایو ، گ آ . کاسلنکو ، پروفیسور ای پی .پتروفشسکی ،م . س . ایوانوف ، ل ک .بولوی « تاریخ ایران ،  از زمان باستان  تا امروز، بر گردان به فارسی کی خسرو  کشاورزی، برگ ۷۷.

[2]  غفور بابا جان یوف ، همانجا ، برگ های ۱۰۲-۱۰۲.

[3]  هرودوت ،جلد اول ، برگردان : مرتضی ثاقب فر، انتشارات اساطیر، تهران ۱۳۸۹، برگهای ۲۰۰تا۲۰۴.

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

۱۲۲-۴-۴. اوستا مجموع  متون آیین زردشتی

اوستا که عبارت است از مجموع  متون پیروان آیین زردشتی ، مهمترین مأخذی  در باره قدیمی ترین تاریخ آسیای میانه  میباشد . در حال حاضر غیر از تعداد محدود زردشتیان در ایران ، صد هاهزار زردشتی دیگر در هندوستان زندگی می نمایند، که آنان را معمولاْ پارسیان می نامند.پارسیان نه تنها دین قدیمه بلکه متن های قدیمی دینی شان را  نیز محفوظ  میدارند.

در اواسط سده  هجدهم ، انکی تیل دیو یکی از پیروان فرانسوی که نسبت به  آموزش ادیان و مذاهب قدیمی  شوق و رغبت  مخصوصی داشت  به هندوستان سفر نمود .او نزد موبدان پارسی ، مراسم دینی و قرائت متون قدیمی را (به درجه ای که موبدان به آن  بلدبود)آموخت، و چندین متن  خطی  را  خرید . بعد از برگشت به وطن ،او ترجمه فرانسوی  اوستا را با ملحقات چندی از متون مربوط به  آن انتشار داد. (متن قدیم  پیرون Anquetil du Perron)  بواسطه  این کارروایی علمی او معلومات در باره اویستا  مورد دسترسی اهل دانش در اروپا قرار گرفت .

متون اوستا که قدیمی ترین قسمت  های آنها در  سده  های  اولیه  هزاره یکم پیش از میلاد  در آسیای میانه بوجود  آمده است ، اقلیت طوایف ایرانی را در آسیای میانه خیلی  پیشتر از سده  های  هفتم و هشتم  پیش از میلاد تأیید  می نماید . در این آثار قدیمه ، ولایات  آن روز  آسیای میانه ، و نیز بعضی از نواحی هم مرز آنها  از جمله سغد ، مرغیان، خوارزم ، آریا ، و غیره ذکر یافته است .

[اوستا] نیزحاوی خاطراتی از  کشور نیمه افسانوی [آری –یم- وئیجه]را در پهنای  آریانا  جایی که محل سکونت طوایف ایرانی (یا عموماْ آریائی) را در خود  محفوظ داشته  است .عده ای از دانشمندان  نظیر مارکوارت [1]، بنونیست [2]، کریستین سن [3]، تالستوف [4]  و دیگران  این  کشور نیمه افسانوی را خوارزم  دانسته اند .(سیمیرنوف . ک.ف، ۱۹۶۹، برگ ۱۹۱ گرانتاوسکی . ای .ا ،۱۹۷۰،برگ ۱۸) اما  سایر دانشمندان ، نه تنها  خوارزم را که در اوستا ذکر شده است ، بلکه تمام سرزمین  های پهناور  آسیای میانه و ولایات  هم حدود شمالی آن را در نظر داشته اند ، که درست تر و به  حقیقت  نزدیکتر میباشد.چنانچه  مشرق شناس  مشهور روس ، ایناسترانسیف ، زمانی چنین ملاحظه ای را  مطرح کرد و در حال  حاضرهم  بعضی از دانشمندان  زمان شوروی   از این  نقطه نظر طرفداری  نموده اند . (ایناسترانسیف .ک . ا ،۱۹۶۱،برگ ۳۱۶؛ سیمونوف .ک . ف ،۱۹۶۴، برگ ۱۹۱)

معلومات و مدارک مربوط به  پیوند زبانهای آریائی (که بعد تر ایرانی  اطلاق شده )به زبان های فین  واوگاری (اوغوری) که در دانشنامه  ها  جمع  آوری  شده ، گواه بر این  است  که محلات اقامت طوایف آریائی =ایرانی  مساحت بزرگی  از شمال   تا منطقه  بیشه زار بین اورال  و سایبریای  غربی  یعنی تا نواحی  که امکان ارتباط با فینو اوگاری ها ، موجود بود ، در بر می  گرفت . همچنان در ارتباط باقیمانده طوایف  آریائی وشیوه  های زندگی آنها  از دوره  های «تآریائی»  به هندو اروپائی  های دیگر نیز اشاره  شده است . از این چنین بر می  آید که حدود  محلات  مسکونی طوایف  آریائی در شمال  غرب  تا به دشت  های  اروپای  جنوب شرقی (بالقان ) می رسیده  است .

از بیانات  فوق  چنین  تخمین  می گردد که ممکن است طوایف آریائی –ایرانی ، در دشت و صحرا  های واقع در حدود شمال شرقی و شرق آسیای میانه  نیز مسکن  داشته اند. این را مدارک  مربوط  به اهالی این محلات در دوره  های بعدی از اواسط  هزاره یکم  پیش از  میلاد  و معلومات باستان شناسی راجع به عهد قدیمتر از این را نیز تصدیق می نماید . طوایف آریائی – ایرانی، در آسیای میانه و همسایه  شمالی آن در قرون اخیر هزاره دوم  و آغاز هزاره یکم  پیش از میلاد اقامت داشتند. چنانچه دیده  می شود که این ادعا،از تفسیر مواد  منابع  خطی هم ثابت  می گردد. از این بر می  آید  که یادگار های باستان شناسی آن زمان  این محلات با طوایف  آریائی – ایرانی  تعلق داشته ، به مدنیت  حلقهٔ (اندران)  ویا یکی از انواع مدنیت  های اندرانی   ، «تازه باغیاب»، قیراقوم و غیره  منسوب  است.ولی در اواسط  هزاره دوم و اوایل هزاره یکم  پیش  از میلاد  و از روی  خصوصیت  های باستان شناسی، وسیمای انتروپالوژی، اهالی اروپای شکل هم  گون  و همرنگ  این طوایف دور تر به طرف شرق از جمله به ترکستان شرقی که از  آنجا یاد  گار  های سفالی نوع اندرانی را  پیدا  کرده اند،  نیز  پهن  گردیده اند .  بعد تر در هزاره  یکم  پیش از میلاد، در این نواحی از جمله  در آلتای و ترکستان  شرقی ، قبایل سکیف و سکائی مسکن  گزیده اند . غیر از این از اثر  پیدایش نوشته  های  هزاره یکم  میلادی در ترکستان شرقی،دوزبان با هم  خویشاوند  منسوب به  گروه  دیگری  کشف گردید که در  علم بنام  زبانهای تخاری  مشهور بوده ، اهل آنرا تخاریها می نامند.

عبدالحی حبیبی یکی از مورخین بنام و رسمی دولت افغانستان (در عهد  محمد ظاهر شاه) که آثار بجا مانده از او علی رغم دستکاریهایی که بخاطر ثبوت  موجودیت (افغانستان وقوم برتر) درصفحه باستان صورت داده  است  اثر ارزشمندی  در کنجکاوی  تاریخ نوین  عصر پیش از میلاد  میباشد .وی مشعر  است که همه میدانیم که در[ افغانستان] و هند سکه هائی پیدا شده علی العموم نقره ئی که به اصطلاح انگلیسی آنها را بنت بار (Bent Bar) و پنچ مارک (Punch Mark) گویند. ما از ین سکه ها مخصوصاُ از نوع دوم به تعداد هزارها عدد از میرزکه گردیز پیدا کرده ایم که در موزهً کابل موجود است و از تاگشیلا هم نمونه های زیادی از آن بدست آمده است. اینجا به ملاحظه رسانیده میتوانیم که سکه تقریباُ یک وقت و بیک شکل و صورت در حوالی قرن 6 ق م در [افغانستان] [5] و هند ایجاد شده است.

حبیبی به علاوه روشن شدن  تاریخ باستانی خطه ای که به جغرافیای موجوده [6] از زمان  پادشاهی  دوست محمد  خان و پسرا نش به  همکاری  هند بریتانوی نام افغانستان را به سرزمین  خراسان بالعموم و کابل را بالاخص   ،(بعد از الحاق بلخ باستانی [از بدخشان تا میمنه،  وپنج ده قسمتی که اکنون در جغرافیای ترکمنستان  واقع است .این مناطق در قرن  نزدهم  پیش از فتح آن به  توابع بلخ معروف بود که توسط خانانت  منغیت ودولت  بخارا  اداره  میشد  . ]که در زمان زمامداری شاه ففغان امیر عبدالرحمن (۱۸۸۸-۱۸۸۹)این مناطق به افغانستان  رسماْ الحاق گردید که در جایش  به آن  خواهیم  پرداخت  حبیبی نام  جدید آن افغانستان را در ازمنه  های خیلی دور تداعی کرده  که خلاف  اسلوب تاریخ نگاری میباشد (مولف))  به علاوه  مطلب  ایکه در فوق از خط او ذکر شد  آورده  است :«دین بودائی در قرن ششم ق م در هندوستان بمیان آمد و آشوکا یکی از پادشاهان سلالهً موریا در نیمه اول قرن سوم ق م این دیانت را با اعزام مبلغان در آریانا منتشر ساخت. تا حال فرمان های سنگی آشوکا در نقاط مختلف هند جزئی بود ولی در کشور ما کشفیات باستان شناسی تا حال وجود دو فرمان سنگی را بما معرفی کرده است که یکی شکسته و بصورت پارچه ئی از علاقه بین (درونته) و لغمان بدست آمده و دیگری کامل و بدون عیب در حوزهً شهر کهنه قندهار، متصل سرک موجودهً قندهار-هرات که حتماُ یکی از راه های قدیم کاروان رو جنوب (آریانا ایران )افغانستان بود و به هند منتهی میشد، کشف شده است. این سنگ نبشته ها یکی فقط به زبان و رسم الخط آرامی و یونانی نقر گردیده (آنکه در قندهار کشف شده) و نام آشوکا به شکل () که وجه دیگر اسم او بود خوانده میشود.[7]

. . . آشوکا در افسانه های آئین بودائی در هند معروف بود. آنچه تا حال مربوط به نشر آئین بودائی خوانده بودیم با تخیلات پیچیده بود ولی با این کتیبه ها شکل واقعیت تاریخی پیدا کرد و میبینیم که آشوکا بحیث یک پادشاه راهب و بدون تعصب زبانها و رسم الخط های مروج آریانا، افغانستان معاصر خود را احترام کرده است.(؟)

پادشاه دیگری که در تاریخ  مدنیت (کوشانی) افغانستان و هند بنام کنیشکا (Kanishka) شهرت زیاد دارد، همان طور که نام آشوکا در کتیبه هائی در(قلمرو کوشانیان) افغانستان خوانده شده، نام کنیشکا در آثار و کتیبه هائی با مجسمه های وی و احفادش در قلب هند در مات (Mat) و ماتورا (Mathura) به نظر رسیده است. حفریاتی که از 8-9 سال باینطرف در سرخ کوتل در نزدیک پلخمری (دردامنه کوه هندوکش) شمال افغانستان در علاقه (بغلان) ادامه دارد، یک افق جدیدی در تاریخ دوره کوشانی باز کرده است. در ین دوره قلمرو نفوذ کوشانی از خاک افغانستان بیرون تراوش کرده و بشکل یک امپراطوری دامنه های آنرا از حوزهً آمو دریا تا حوزهً گنگا منبسط میبینیم.» (همان خط تمدنی نفوذ  کوشانیان  که  مناطق آسیای میانه  را از امتداد  همالایا تا  پامیرو سغد و مرغیانا و هری و بامیان و هیرمند و زمین داور را تا وادی سند و هند  تا کناره  های رود  خانه  گنگا در بر می  گرفت.)

معهذا مدنیت  های شهرستانی و شهری ایران  شمال شرقی(حصار ۳و غیره) افغانستان  جنوبی(مندیگک) وادی سندهیا با یادگار  های دوره موهنجو دارو هراپه  و تکشیلا همان دلایل و علل چندی  مثل مدنیت  جنوب غرب آسیای میانه  ، بلکه از آنهم زیاد تر میتواند  مدنیت  آریائی محسوب  گردد.[8]

شادروان احمد  علی کهزاد یکی دیگر از محققان باستان شناس افغانستان ، دوره باستانی  هند و آریائی را که  از خطوط  مهاجرت های آسیای میانه  و«اناو» شروع شده ، و تا وادی سند و گنگا امتداد  می یابد را با تحقیقاتی که  ویل دورانت در  مورد مدنیت  هندو آریائی انجام داده ، حال و هوای این  خطه بزرگ تمدنی را که مربوط به این تمدن  می شود ، به کمک  این دو دانشمند شناسائی می کنیم : « با آنکه میان آثر باز مانده سند و میسور پیوستگی وجود دارد  حس میشود که در آگاهی ما ، از روزگار رونق موهنجو –دارو تا آمدن آریاییها از آسیای میانه ، شگاف بزرگی وجود دارد ؛ آیا اگر بخواهیم درست تر گفته باشیم ، آگاهی ما از  گذشته چون شگافیست که در تصادف در نادانی ما پدید آمده باشد(که این شگاف از نادانی ، توسط باستان شناس  شهیر احمد علی کهزاد شناخته شد و ابهامی که نزد ویل دورانت موجود بود  رفع شده است) . در میان بقایای سند  مُهر خاصی وجود دارد که از سر دو مار ساخته شده ، و این رمز خاص کهنترین  مردم تاریخی هند ، یعنی ناگه های مار پرستی است  که چون آریایی های مهاجم به هند رسیدند استانهای شمالی را در تملک آن ها یافتند و اعقاب شان هنوز  هم در مرتفعات دور دست زندگی میکنند . در نقاط دور دست جنوب این سرزمین مردم سیاه پوست بینی پهنی میزیستند که بنام دراویدیها نامیده شده اند ،  بی آنکه سر چشمه این لغت فهمیده شود ، آنان هنگام هجوم آریایی کوشانی ، خود مردم متمدنی بودند ، و بازرگانان ماجرا جوی آنان حتی تا سومر و بابل نیز بر دریا سفر میکردند ، و در شهر های شان بسیاری از اشیای ظریف و تجملی وجود داشت .ظاهراً از همین مردم بود که آریاییهای مهاجم ، جامعه روستایی و نظامهای زمین داری و مالیات بندی را آموختند ؟. دکن هنوز هم ، از نظر عادات و رسوم ، زبان، ادبیات ،و هنر اساساً دراویدی است. تهاجم و غلبۀ آریاییها بر این قبایل پیشرفته  بخشی از آن فرآیند باستانی بوده است که بدان وسیله ، هر چند وقت یکبار شمال با خشونت بر سر جنوب اسکان یافته و آرام فرو میریخت ؛ این یکی از جریانهای مهم تاریخ بوده است ، که در آن تمدنها چون تموجات دورانساز بر آمده و از میان رفته اند . آریاییها بر سر دراویدیها فرو ریختند . اخایاییها و دوریها بر سر  کرتیها و آژه ئیها، ژرمنها ،بر سر رومیها ،لومبارتها برسر ایتالوی ها ؛ و انگلیسی ها بر سر همۀ جهان . شمال همیشه فرمانروایان و جنگجویان را پدید می آورند ، و جنوب هنر مندان و قدیسان را  و بردباران را که  وارث بهشت خواهند بود .(کهزاد احمد  علی ومحمد  عثمان صدقی ، تاریخ افغانستان ،جلد اول   ،از ادوار قبل  از تاریخ   تاسقوط سلطنت  موریا ،برگ های ۳۷ تا ۵۰ ؛ ویل دورانت  مشرق زمین  گهواره  تمدن ، مهاجرت از اطراف  اناو)[9]

در نواحی التای و ترکستان شرقی، قبایل سکائی و سکیف مسکن  گزیدند که در بالا چندین بار از ان بحث نمودیم. به برکت  پیدا شدن نوشته  های هزاره یکم   میلادی در ترکستان شرقی،، دو زبان هم  خویشاوند منسوب به  گروه  دیگری  کشف گردید که در علم زبان شناسی بنام زبان  های تخاری مشهور بوده ، واهل  ان جا را تخاریها  می  نامند. انها در دوران  پیشینه در حدود  نسبتاْ وسیع تری که قسمت  های غربی  آن را نیزفرا می  گرفت ،  می زیستند. در روایات  باستان شناسی راجع به  پیدایش تخاریها در این محلات افکار و ملاحظات  مختلف وجود دارد .( آ . ت . ن . آ ،۱۲۷-۱۲۸؛ ا . بایف . و .ای ،۱۹۶۵، برگ ۱۳۶تا۱۳۹ ، گرانتاوسکی ا .، ۱۹۷۰،برگهای ۲۰تا ۳۶ )

مهمتر این  است  که معلومات و دلایل زبانی در بین  تخاریهای قدیم و طوایف  شرق  ایرانی  دلالت  به  وجود  روابط معینی دارد .[10]

بنا بر ان  چنین به  نظر میرسد ، که قدیمی ترین محل اقامت  و مرکز اساسی گسترش طوایف ایرانی ، آسیای میانه و نواحی هم حدود شمالی آن بوده است ، و به اعتبار نزدیکی و وحدت  پیشینیان  طوایف ایرانی و هند و آریائی میتوان  تخمین  کرد ، اجداد هند وآریائی  ها  نیز تا  هنگام  کوچ  کردن  خود به هندوستان ، در همین  محلات سکونت داشته اند. مدارک باستان شناسی و خصوصاْ مواد تازه ای که از حفریات آسیای میانه بدست  آمده  است ، این مسئله را  تأیید  می نماید.[11] در قسمت  بیشتر آسیای میانه ، مدنیتی حکمفرما بوده است که با مدنیت  گسترش یافته  در نواحی شمالی، شبهه و هم مانند بوده است. غالباْ اهالی  همین محلات و قبل از همه قبایل صحرا نشین  عصر برنجی به آریائیها و ایرانی  ها منسوب بوده اند. 

 


 

[1]  یوزف مارکوارت (به آلمانی: Joseph Marquart یا Joseph Markwart) (زادهٔ ۱۸۶۴ – درگذشتهٔ ۱۹۳۰) خاورشناس نامدار آلمانی است.

از سال ۱۹۱۰ تا پایان عمر خود، استاد فقه‌اللغهٔ ایرانی و ارمنی در دانشگاه برلین بود، و پیش از آن در دانشگاه‌های توبینگن و لیدن تدریس می‌کرد.

آثاری که منتشر کرد مشتمل است بر گاه‌شماری کتیبه‌های ترکی قدیم (۱۸۹۸)، ایرانشهر (۱۹۰۱)، تحقیقات در تاریخ اران (۲ جلد، ۱۸۹۶–۱۹۰۵)، و ویهروت و آرانگ: تحقیق در جغرافیای اساطیری و تاریخی ایران شرقی که پس از مرگش (۱۹۳۸) منتشر شد.

[2] امیل بنونیست (به فرانسوی: Émile Benveniste) (زادهٔ ۱۹۰۲ در حلب - درگذشتهٔ ۱۹۷۶) خاورشناس، زبان‌شناس و ایران‌شناس فرانسوی بود. او شاگرد آنتوان مِیّه بود. نام‌آوری او بیشتر از برای کار برروی زبان‌های هندواروپایی بود.

او کتاب دستور زبان فارسی میانه را بازنگری کرد و در ۱۹۳۱ به چاپ رساند. وی در ۱۹۳۷ جانشین مِیّه در کولِژ دو فرانس گردید. آثار او دربرگیرندهٔ ۱۸ کتاب و ۵۹۱ مقاله بود.

بیشتر پژوهش‌های بنونیست دربارهٔ اثرهای به‌جامانده از پارسی میانه، دستور زبان اوستایی، بررسی واژه‌ها و اصطلاحات پارسی باستان و اوستایی، پژوهش‌های ریشه‌شناسانه دربارهٔ زبان‌های ایرانی، زرتشتی‌گری، مانوی‌گری، زروان‌باوری، جامعه‌شناسی و نظام طبقاتی ایران باستان، پزشکی در ایران باستان، وام‌واژههای ایرانی در زبان ارمنی، متن‌های سغدی و موضوعاتی از این دست است.

[3] آرتور کریستین سَن، مستشرق دانمارکی (۱۸۷۵-۱۹۴۵). وی در دوران تحصیل در دوره متوسطه به زبان‏شناسی و امور مشرق علاقه‏مند شد و پس از فراگیری زبان فرانسه و لاتین و تاریخ، به آموختن زبان‏های فارسی، عربی، سانسکریت و ترکی پرداخت. وی در سال ۱۹۱۴م راهی ایران شد و درباره فرهنگ، دین و زبان ایران، به تحقیق و نگارش پرداخت. حاصل این سفر و سفرهای بعد او به ایران، کتب و آثار متعددی است که در تحقیق لهجه‏ ها و فرهنگ مردم ایران نوشته است.(دانشنامه آزاد)

[4]  سرگئی تولستوف(روسSergey Tolsto, ((۱۹۷۶ ۱۹۰۷) باستان شناس و قوم نگار اهل روسیه  شوروی بود.

او در سال ۱۳۱۷ شمسی در سن ۳۱ سالگی از سوی آکادمی علوم اتحاد شوروی به سرپرستی علمی هیئت کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم برگزیده شد و سراسر عمر خود را صرف کاوش و پژوهش در خوارزم باستان کرد. او بسیاری از محوطه‌های باستانی را برای نخستین بار شناسایی کرد و در آنها به حفاری پرداخت: حفاری در توپراق قلعه، مرکز شاهان محلی خوارزم در سده‌های آغاز میلادی و کشف کاخ‌ها و دیوارنگاره‌های قابل قیاس با داستان سیاوش و افراسیاب در شاهنامه؛ تپهٔ باستانی «جانباز قلعه» متعلق به هزاره ششم تا سوم پیش از میلاد؛ محوطه باستانی «یکه پارسان» از سده هشتم پیش از میلاد و کشف چندین نمونه از خط خوارزمی باستان در آنجا؛ همچنین حفاری در محوطه‌های باستانی «اورگنج»، «کهنه اورگنج»، «تاش قلعه»، و حوزه‌های تمدنی «کَلتَه منار» (منار کوتاه)، «تازه باغیاب»، «سویورغان»، «شریک رباط»، کرانه‌های دریاچه «سرقمیش» و بسیاری جاهای دیگر.

یافته‌های تالستوف فراوان و گوناگون هستند: گونه‌های متنوعی از آثار هنری، تندیس‌های آناهید و دیگر ایزدان و خدایان، دیوارنگاره‌ها، خط‌های باستانی، زینت افزار زنانه، نقوش کیهانی بر سفالینه‌ها، نگاره‌های شاهانه و اسطوره‌ای، و شبکه‌های آبیاری کهن و بزرگ خوارزم از حدود سه هزار سال پیش با صدها کیلومتر طول مجموع آنها. اما یکی از مهمترین دستاوردهای تالستوف، کشف اثر باستانی مهمی در دلتای آمودریا و در ساحل راست یکی از بسترهای کهن آن است. این اثر قوی قریلگان قلعه (قلعه گوسفند داران) نام دارد و در نزدیکی توپراق قلعه واقع شده است. تالستوف در یک پرواز شناسایی آنرا می‌یابد و بزودی حفاریِ آنرا آغاز می‌کند. بنای قوی قریلگان قلعه با ۸۰۰۰ متر زیربنا و ۲۴۰۰ سال دیرینگی، به تمامی در زیر شن‌های روان مدفون شده بود. عملیات کاوش پس از بیست سال تداوم، در سال ۱۳۳۷ شمسی به پایان می‌رسد.

یافته‌های قوی قریلگان قلعه اهمیتی فراوان دارند: بیش از یک صد سفالینه با نوشته‌هایی به خط و زبان خوارزمی باستان؛ ابزارهای نجومی و قسمتی از کهن‌ترین استرلاب شناخته شده در تاریخ که به شکل لوحی سفالین ساخته شده و یادمانی از دانش اخترشناسی در نزد ایرانیان است.

تالستوف بر این باور بود که بنای مرکزی قوی قریلگان قلعه یک رصدخانه باستانی است. این دو یافته نجومی–رصدخانه و استرلاب- تالستوف را ترغیب کرد تا به مطالعه در آثار نجومی ابوریحان بیرونی که خود زاده و پرورده خوارزم بود، بپردازد و چند کتاب و مقاله نیز دربارهٔ او بنویسد. شخصیت ممتاز دانشی و آزمون گرایانه و غیرمذهبی بیرونی تأثیری شگرف بر تالستوف داشته است.

سرگئی تالستوف معتقد به فلسفه تاریخِ مارکسیستی بود و امروزه برخی از نظریات و نتیجه‌گیری‌های تالستوف رد شده است.

[5]  حبیبی برای اثبات  و روشن ساختن   ان صفحه تاریخی  ضرور بود به صفحه  تمدنی ای که در آن این سکه  ها یافت شده ، نسبت  میدهد  در حالیکه ، قبل از سده  ۱۸ د ر هیچ کدام جای تاریخ  تمدنی اریانا (به جز خراسان)، نام خطه  تاریخی ای بنام افغانستان  ثبت  نگردیده که این یکی از فروگذاشت های  آقای حبیبی  میباشد که این بزرگ نمایی  های بی لزوم ، باعث کم ارج شدن  آثار پر بهای او   گردیده است . 

[6]   آریانفر عزیز ، فیس بک  مورخ ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۸«باید توجه داشت که از آغاز پروژه ایجاد و تشکیل کشوری به نام افغانستان در 1838یعنی حمله انگلیس به خراسان و روی کار آوردن شاه شجاع درانی و نشاندن او بر تختگاه کابل تا به اکنون بلااستثنا همه پادشاهان و امیران، دست نشانده بیگانان بوده اند که مستقیم یا غیر مستقیم آورده شدند.»

[7] فهمیده نشد که قصد مولف (حبیبی) از (...) چه بوده است

[8] غفور بابا جان  یوف ، همانجا ، برگ ۸۱.

[9]  سیدی  عبدالواحد ، باز شناسی افغانستان ، ج. اول ،برگ  های ۶۵ تا ۶۷.

[10] غفور بابا جان یوف ، همانجا ، برگ ۷۷

[11]همان  جا ، برگ ۸۷.

 

 

++++++++++++++++

 

۱۲۲-۴-۴.جمعیت آسیای  میانه  در عهد اول  کشف آهن

شناسایی اوستا به  حیث یکی از منابع  تاریخی

اروپائیان اولین  کسانی بودند که در مورد شناخت سه زبان ایران باستان ، از روی کشف و ترجمه  کتبه  ها و اسناد  مربوط به زبان شناسی ، برای حل معمای این سه زبان قدیم ،قدمهای جدی برداشتند که البته کوشش در این راستا جداْ کوششی بود ، طبعاْ به دلائل  عملی مورد  علاقه و مطالعه  دانشمندان اروپائی بوده است که در اینجا  بطور موجز در باره  کشف و قرائت سه زبان مزبور یعنی پارسی باستان که زبان سنگ  نبشته های هخامنشی است ، زبان  اوستا یا اویستا، وپهلوی که زبان  کتیبه های ساسانی است بحث شده است .[1]

پتی دولا کروا(۱۶۷۶-۱۶۷۴)و سموئل فلاورو دیگران  نخستین  کسانی بودند اطلاعاتی را از پارسیان هندوستان بدست آوردند که پسانتر ها  این اطلاعات توسط هاید  مورد  استفاده  قرار گرفت .هاید[2] نام ماد را در حروف عربی «ماه» که جزء اول پاره اسماء بلاد  است  تشخیص داد و او معلوم نمود که بین زردشتیان ایران لهجه  خاصی بنام «گبری» وجود دارد  وبا خط زند از مطالعه ترجمه عربی شهنامه بنداری که کتاب نادر است ،آشنا شد و با مطالعه آثار پارسی مانند زردشت نامه که آنرا کاملاْ به لاتین ترجمه نمود .این در حالی بوقوع می پیوست  که هاید  از هیچ یک از سه زبان ایرانی قدیم ایران اطلاعی نداشت و زبان اوستا و  پهلوی  را نمی دانست . معهذا از نامه سر ویلیام جونز  که به آقای دکتور  آ. دوپ نوشته  است و در صفحه ۶۰۲آن  کتاب نقل شده است چنین بر می  آید که دکتر هاید   دستور داد حروف خط زند را مخصوص در کتاب او بریزند. این حروف مجموعه ممتازی است که از حروف آخرین چاپ اوستا گلدنر (Geldner) میباشد .داکتر هاید یک قسمتی از کتاب اوستا را در اختیار داشت و نسخه یسنا را که یک بازرگان انگلیسی موسوم به مودی در اواسط قرن  هفدهم به مدرسه امانوئل در کمبریج اهدا نموده بود مطالعه  کرده بود  . کتاب  دکتر هاید به زبان جن ویستا نوشته شده و در مورد مذاهب پارسیان قدیم است .از آنجاییکه  دانشمندان  عصر  هاید  پژوهش او را ناقص میدانند از شرح بیشتر از آن کتاب  اجتناب گردید.

میزان اطلاعات  تا سال ۱۷۵۴در مورد  نسخه  جدید ی از کتاب اوستا که تا آنزمان به انگلستان  آورده شده بود ،پیشرفت بیشتری برای فهم  اوستا حاصل  نشد و یکی از نسخه  ها ، نسخه وندیداد بود که جورج بوچیر از (George Boutchier or Bowcher) از پارسیان هند در سال ۱۷۱۸بدست  آورد و در سال ۱۸۲۳ ریچارد ماب  آنرا به انگلستان برد و اکنون در کتابخانه بودلین موجود  میباشد .

 

۱۲۲-۴-۴-۱.انکتیل دو پرون (۱۷۷۱-۱۷۵۴)

واوستا کتاب زردشت

. . . عکس چهار ورق خطی از وندیداد  متعلق به  کتابخانه بودلن  بدست انکتیل دو پورن که بیش از بیست  سال  نداشت افتاد او بیدرنگ  تصمیم گرفت کلید اسرار نهانی یکی از ادیان باستانی دنیای قدیم را از چنگ دستوران بد گمان برباید و اصول و عقائد زردشتی را از روی خود  کتاب آسمانی قدیم  نه به اعتبار اقوال نویسندگان  غیر زردشتی و حتی پارسیان جدید بدانشمندان جهان  عرضه  نماید .او  پیش  آمد  های  یأس  آور  و رنج و محنت و ناخوشی  و مخالفتها و مخاطرات دریا و جنگ را در مدت  هفت سال پایداری و استقامت نمود  تا آنکه در مارس[3]۱۷۹۲از سفر  پر حادثه  هندوستان به  فرانسه باز گشت  و نسخه  های نفیس و خطی خود را  که میوه رنجهای باور نکردنی وی بود به کتابخانه سلطنتی  تسلیم نمود .سر انجام  بعد  نه سال در ۱۷۷۱حاصل نهایی زحمات خود را با اطمینان خاطر به صورت  کتاب  عظیم در سه  جلد به  این عنوان سنگین به دنیا عرضه داشت :«زند- اوستا – کتاب زردشت » ، حاوی افکار این قانون گذار در باره روح و جسم  واخلاق –مراسم مذهبی کیشی که بنیاد  نهادو چندین نکته دیگر در مورد تاریخ ایران قدیم که از اصل زند به فرانسه  ترجمه شده  است با حواشی و تعلیقات  مربوطه برای روشن شدن  موضوعات به معنای اتم کلمه  مبداء یک دوره  تاریخی است ، یا به قول المانی ها در حکم اکتشاف  پیش اهنگی است . انکتیل دو پرون کار  عظیمی را که خود به  عهده  گرفته بود به نحو کامل انجام داد.معهذا بسیاری  از جزئیات و فروع باقی مانده بودکه می باید از طرف جانشینان او مورد مطالعه وپژوهش قرار گیرد و طبعاْ بسیاری مطالب نا صواب در کتاب وی نیز دیده  می شود .(رجوع  شود  به  کتاب «هاوگ» در باره پارسیان ، تصحیح و، ویراست ، چاپ سوم ، لندن،۱۸۸۴،برگ ۲۴) ولی انصافاْ باید بگوئیم افتخار  کشفیاتی که در باره  کیش و زبان زردشتیان قدیم (اوستا) بعمل آمد  بیشتر متعلق به او است و نتایج متعدد و مهمی از لحاظ ادبیات و زبان شناسی و نژاد شناسی و فلسفی بر اثر  کشفیات او حاصل گردید .[4] 

انتشار کتاب انکتیل در سال ۱۷۷۱ همه  دانشمندان جهان را نسبت به خدمات بزرگی که وی در مورد  دین زردشت و کتاب  اوستا  و نسبت  خدمات بزرگ وی بعالم دانش فوراْ قانع  نساخت .بجای کلمات حکیمانه ای که از فرزانه ای مانند زردشت انتظار داشتند ، فرزانه ای که حتی در دوران  کلاسیک (دوره فنون وصنایع  یونان  و روم در مراحل کمال ) افکار و فلسفه عمیق وی  چنان شهرتی  عظیم  یافت ، پژوهشگران و دانشمندان ظاهراْ با مخلوطی  از افسانه های کودکانه و عبارات  خستگی  آور و تکرار مکررات  ملال انگیز و احکام  مضحک و عجیب و غریب رو برو شدند . نومیدی عموم که در حقیقت از طرف  خود انکتیل هم  پیش بینی و  پیشگویی شده بود بصورت فوق العاده سبعانه در نامه سر ویلیم  جونز از فارغ  تحصیلان  جوان  اکسفورد ظاهر  گشت . این نامه  که به زبان فرانسه و به تقلید  ولتر می باشد  در پایان ( جلد چهارم ،برگ  های ۶۱۳-۶۸۳) کتاب او که در لندن به  چاپ شده  است ظاهر گشت . از جزئیات  در مورد  کتاب سر ویلیام جونز که باعث اطاله ٔ کلام  می گردد صرف نظر نمودم  .همینقدر اشاره  می کنیم که «دار مستتر» آنجا که  می نویسد :«زند – اوستا به سبب  خطای معروف  آن گزند یافت و زردشت بخاطر انکتیل زیان دید .»

اجمالاْ در (نفس ) کتاب انکتیل  هیچ  چیزی وجود نداشت  که سزاوار  استهزا ء تلخ و سبب  تعزیر سبعانه سر ویلیام جونز (Sir William Jones) باشد ، چه رسد  به  اینکه بکوشد و خدمات  بزرگ مؤلف  این کتاب را در جهان دانش انکار نماید و چراغ تازه افروخته را خاموش کند، چراغی که آنهمه  مسائل تاریخی و فقه اللغت و الهیات تطبیقی را به  حکم  تقدیر و بخلاف انتظارکه هممه بدین سان روشن ساخته بود . ضرور نیست  تا مطایبات  این دو نویسنده  که در مورد  پژوهش تاریخی  اوستا فایده  ای ندارد دنبال  گردد.

در مورد  انکتیل و کتاب وی اینطور قدر دانی شده  است : « دو زبان باستانی را که  هیچ کس در تمام اروپا نمیدانست شما آموختید ؛ میوه زحمات خود را که (اوستا)کتب زردشت نام دار بفرانسه آوردید  وبا ترجمه دلپذیری  که از این کتابها تهیه  نمودید عامهٔ مردم را شیفته و فریفته  ساختید و به منتهای آرزو  ها  و آمال خود رسیدید :شما اکنون  عضو فرهنگستان کتیبه  های  تاریخی هستید.»

«ما انجمن نام آور ادبا و دانشمندان و هنر مندان را چنانکه باید و شاید احترام  می  کنیم لکن به  باور ما شما شایستگی عنوان ممتاز تری را دارید  . . . دست کم شما را می بایست موبد موبدان و دستور دستوران قوم  گبر میکردند  و بطریق اولی در این مقام جدید  خود فرصتی بدست  می آوردید و آتش بیشتری در نوشته  های خود  می افروختید .

و بعد از این همه  تمجید کلمات نا شایست  وبد  وبی جا  نیز در خصوص زندگی خصوصی او  از جانب جونز  نوشته شده بود  که ما  از آن  گذشتیم و صرفاْ به این موضوع  می  پردازیم  که مرور زمان درست بودن نظر انکتیل را بحد کمال ثابت نموده  است به نحوی که  هیچ قاضی صلاحیت داری اکنون منکر شایستگی کتاب وی نیست و دست  منتقم روزگار انتقام انکتیل را  از سر ویلیم  جونز گرفته  است . کسی که تاب و تحمل اوستا را نداشت  مقدر چنین بود  که در برابر دساتیراو به زانو در آید .[5]

سر ویلیام جونز «بدون مخالفت » کوروش را با کیخسرو (کاوا هوسروا kawa Hussrawa)یا هوسروان (Husrawanh) در اوستا تطبیق می کند و حال آنکه  کی خسرو از شهریارانی است  که در شهنامه آمده و جنبه افسانه ی دارد .کامبیز را (که در کتیبه  های فارسی باستانی  کامبوجیا  ضبط شده است)از ماده  لفظ فارسی جدید «کامبخش» میداند.گزرسس را که (که در کتیبه  های خوشایارشا آمده است) شیرویه  میخواند(و این  تتبع را بعد از آن  می  کند  که در پژوهش انکتیل به دیدهٔ  حقارت  واستخفاف نگریسته لفظ اهریمن که انکتیل صحیحاْ مشتق از انگیزهٔ مینیوش (Anra Mainyush) دانسته  است. با طعن و تمسخر مردود  می شناسد )[6]

در نتیجه شک وریب سر ویلیام جونز در اصل و حقیقت  اوستا در انگلستان از طرف سر جان  اردن (Sir john Chardin) و ریچارد سون (Rechardson) و در المان بوسیله ماینرس (Meiners) و تیکسن (Tychsen) انعکاس یافت .دانشمند اخیر الذکر بعداْ از قوی ترین طرفداران انکتیل شد .یک دانشمند المانی دیگر بنام کلویکر (Kloaker)کتاب انکتیل را به زبان آلمانی ترجمه کرد و ملحقاتی  چند بدان افزود .[7] و در فرانسه کتاب انکتیل از وهلهٔ  نخست مورد قبول عامه واقع شد (مقالات هاوگ Haug چاپ سوم  وست West در باره  پارسیان و (اوستا) برگ  های ۱۶-۵۳ و مقدمه دار مستتر  بر ترجمه اوستا در جلد  چهارم  کتابهای مقدس شرق – مکس مولر ،برگ  های ۱۳ تا ۲۵)[8]

دار مستتر می نویسد :«کتاب انکتیل درست بودن  نظر وی را ثابت نمود ، یعنی کمکی که فرهنگ  پهلوی به روشن ساختن  صفحات باستانی این فرهنگ  نمود، روش تازه ای در شناخت و پیشرفت اکتشافات در این مورد بود و به این تر تیب قدیمی ترین  نسخه موجود  اوستا قرن چهاردهم  میلادی  است  وبنا بر این نمیتوان حتی لحظهٔ  کتیبه  های مزبور را به عنوان اینکه مجعول است کنار گذاشت .

فرهنگ انکتیل اگر  گشایشی برای کتیبه  های ساسانی شده  است از آن رو است که انکتیل از زبان پهلوی نزد دستوران بیاموخت  چنانچه ظاهر و هویدا  است  زبان  حقیقی دوره ساسانیان بوده  است . در این  مسئله  نزاعی نیست  و حقیقت  امر هر چه میخواهد باشد  کلمات سامی از قبیل «ملکا» به معنای پادشاه  و «شنته» بمعنای سال و «ماب» به معنای پدر «شمسا» بمعنای خورشید و «لا» به معنای نه در این کتبه  ها  موجود است .

سر ویلیام  جونز  آن  کلمات را عربی  و بعد  کلدانی تشخیص داده است و وجود  آن را در کتبه ها دلیل بر این  میداند که داستان قدیمی بودن زبان این کتبه ها جز وهم و خیال نیست .   او  می گوید این کتیبه  ها  از طرف شاهان ساسانی صادر شد همان قسمی که آئین زردشت  را هم آنها احیا نموده اند  بلکه  میتوان  گفت که سر سلسله ساسانیان ادردشیر بابکان  آنرا احیا کرد.

کتبه  های پهلوی ازسوی دوساسی (de Sacy) خوانده شد .»

 

۱۲۲-۴-۴-۲. مطالعه کتیبه  های  پهلوی

برای اینکه اصالت  تاریخی اوستا دقیقاْ معلوم شود لازم دانستم تا کمی از خطوط و سبک  نبشته  هایی که  از  زبان  پهلوی  بجا مانده است  خوانده شود:

هاید (Hyde) رو نوشت  کتیبه  ها را در کتاب خود دو باره  نقل  کرد و دو ساسی (Sylvester De Sacy) نخستین  کسی  بود که این کتیبه  ها را شرح وتفسیر کرد . پنج سال بعد از  تفسیر دو ساسی  بل دوسن بار تلمی (Paul de st. Barthelemy) عضو فرقه راهبین دیر  کرمل رساله خود را در شهر روم در باره قدیمی بودن اوستا دفاع  نمود و حتی ظّن خود را بر اینکه زبان اوستا با سانسکریت نسبت و مشابهت نسبت و مشابهت و اصل مشترکی داشته  باشد ابراز داشت (مقدمه  ترجمه دار مستتر (Darmesteter) که به آن آورده شد قولی است که جملگی بر آن اند که قرابت زبان اوستا با سانسکریت در حکم قرابت دو خواهر است و این همان  نظر  است  که از طرف دوساسی در نامه دانشمندان (Journal de Sauants) شماره ماه مارس ۱۸۲۱، برگ ۱۳۶بطور واضح انتشار گردیده است (پاورقی کتاب تاریخ ادبیات ایران ،ادوارد برون برگ ۹۲)

به هنگام کتابت  کتاب هاید عموم مردم را  عقیده بر این بود که کتیبه های ساسانی کتابت یا (خط) نبوده و صرفاْ زینت  معماری و علائم  ساختمانی و بنایی است که به جای ارقام و اعداد مورد استفاده سنگ تراشان  بوده است .هاید (Hyde)با دوست خود فیوریلو(Fiorillo) اذعان داشت که این شخص میگفت امکان ندارد به معنای کتیبه ها کسی پی برد  زیرا کتیبه  ها به خط  زیبایی نوشته شده  است که هیچ کس  هیچ کدام آنرا نمی داند و کسانی هم که با این  خط کتابت و یا تکلم  میکرده اند   زنده  نیست . ولی گروتفند در مقاله خود   گفته است :این نقش و نگار  ها معانی خاصی دارند ، ثانیاْ کتیبه  ها به سه زبان  نوشته شده اند زیرا به سه خط متفاوت ضبط گردیده اند ؛ ثالثاْ کتیبه های را که  گروتفند میخواهد شرح بدهد طبقه اول آن همان پارسی باستان  است و مانند  کتیبه  های آسوری و چینی اشکال و صوّر و علائم اختصاری را بجای معانی و مفاهیم  والفاظ را بکار نه برده اند ؛ رابعاْ کلیه  کتیبه  های میخی که تا امروز شناخته شده  است همیشه به شکل افقی از چپ به راست  میباشد .

همین که گرنفند  (Grotefend)به نتایج کلی مزبور که بعداْ درستی آن محق شد با دقت بیشتری به مطالعه دو کتیبه از طبقه اول پرداخت و بر آن شد که این دو  کتیبه به زبان زند یعنی (اوستائی )نوشته شده و حدس وی اگر چه درست  نبود و لی به حقیقت  نزدیک بود . گروتفند این دو کتیبه را  حقاْ به یکی از پادشاهان ایران قدیم نسبت  می دهد که بعد از کوروش و قبل از اسکندر سلطنت داشته و مقصود وی  هخامنشیان است .گروتفند متوجه شد که ممکن است کلمه اول کتیبه نام یکی از پادشاهان این سلسله و کلمه دوم عنوان ولقب وی باشد . سپس  متوجه شد نامی که در صدر کتیبه دوم قرار دارد در کتیبه اول بعد از عنوان ولقب واقع شده  است . معنای آن را «شاه شاهان» فرض نمود و فرض او صحیح بود .بدین طریق استننباط نمود دو اسمی که در کتیبه اول دیده میشود یکی اسم  پدر و دومی اسم فرزند است . یکی از این اسامی را که تیکسن (Tychsen) ملکوئیس (Malkeush) خوانده بود چنین بنظر وی رسید که بیشتر با داریوش مطابقت  می کند. نام داریوش در کتاب  های دانیال و عزرا و حمیاه بصورت داریاووش («دریاوش»)آمده است . نام دیگر را که تیکسان اش پانشا (Osh Patscha)   خوانده بود با گزرس (خشیارشا) («Xerxes Khscherschhe»)تطبیق نمود . زیرا هر یک از این دو اسم در کتیبه  های پارسی باستان از هفت حرف جداگانه  ترکیب می شد بدین  طریق: ک .ش . ی . ا . ر . ش .ا . حروف الف در این دو کلمه سه مرتبه و سه حرف (ر،ی،ش)دو مرتبه  آمده  است ، و چون ترتیب حروفی  که اجزای این اسامی را تشکیل میدهد در نظر بگیریم می بینیم درست خوانده شده است . بنا بر آنچه مورخین یونانی نقل کرده اند داریوش  پسر هیستاسپ (Hystaspes) بوده است . نام هستاسپ را انکتیل با اشکالی که در خود محل ادا می کنند گشتاسب و ویشتاسب و ... ضبط  کرده است . واز تشابه گرزس(خشایارشا)با کتیبه داریوش چنین احتمال داده  می شد که داریوش نیز در کتیبه  خویش نام  پدر خود را ذکر کرده  است و حقیقت امر اینکه در این کتیبه داریوش در محل مناسبی یک کلمه ده  حرفی دیده شد که سه حرف آخر آن را قبلاْ حروف نهائی مخصوص مضاف الیه  تشخیص داده بودند(ولی امروز آن سه  حرف را  هـ ، ی و الف میدانند ).   از هفت دیگر  دو حرف آن یکی حرف سوم که (ش) ودیگر حرف پنجم که (الف) باشد قبلاْ شناخته شده بود ، ولی نظر به اینکه در اشکال یونانی و اوستائی در این اسم اجزاء مشترکی وجود داشت  حرف چهارم و ششم و هفتم را شاید  میتوانستند ت ، س ، پ تصور کنند. می ماند دو حرف اول  است ؛ حرف اول واضح بودکه حرف صامت است (گ یا واو) و حرف دوم باید با صدا باشد (حرف ٬وای٬ مصوت  نمیتوانست باشد  زیرا این حرف را قبلاْ یافته بودند)، بنا بر این حدس زده شد که این حرف باید حرف ٬ی٬ باشد ؛ لیکن  گرنفند این دو حرف را ٬گ٬ و ٬ الف٬ خواند  نه  ٬ و ٬ی٬ .

نتایج و سعی گرونفند این بود  که جلو تر برود لیکن از طرفی چون خیال  می کرد که زبان کتیبه ها با زبان اوستا یکی است ، ولی حقیقت  مطلب این است که شرح اوستا که انکتیل نگاشته است ناقص و در بسیاری موارد در(جزئیات و فروع)نادرست است ، لذا دچار گمراهی و اشتباه شده  واز طرف دیگر وسائل کار برای  کشف رموز و قرائت و ترجمه و تفسیر کتیبه  ها  کافی و  وافی نبود .معهذا آنچه را که انکتیل  استننساخ کرده  است فقط  میتواند  تقریبی باشد . فی المثل یکی از کتیبه  های  تخت  جمشید را که وی بررسی نموده است نخست بصورتیکه امروز  خوانده  می شود در اینجا نقل می کنیم :

داریووش . خشیایثیه .ورزک . خشایثیه. خشایثیه نام . حشایثیه .  دهیونام . ویشتاسپه یه . پوتره . هخامنشیه . هیه امم . تچرم اکونهاوش [9]

معنای  عبارت  چنین است : «داریوش ، پادشاه بزرگ ، شاه شاهان ، پادشاه  کشور ها ،پور ویشتاسب هخامنشی که این معبد را ساخت.»

اما گرونفندطور دیگر نقل  کرده  است «داریوش پادشاه مقتدر ، شاه شاهان، پادشاه  کشور  ها ، پور هیستاسپ (ویستاسپ) از دوده فرمانروایان جهان ، ... ؟؟ایزد» ترجمه گرانفند به زبان لاتین  است که آخر جملات او  مفهوم نشد.

سه دانشمند  دیگر بنامهای لاسن (Lasssen) برونوف (‌Burnouf) راولنسون (Rawlinson) به اینکار همت  گماشتند.راولنسون در بند اول کتیبه  بزرگ داریوش در بیستون این اسامی را قرائت نمود : ارشامه – آریارامنه – چایشپش (Arshama –chaishapish- Ariyaramna) بارنوف از معلومات خود در سانسکریت  استفاده  کرد و اوستا را بدو طریق روشن ساخت؛ یکی از طریق  تطبیق و دیگر از طریق استفاده از ترجمه سانسکریت  نریوسنگ (Neriosengh)

بارنوف، شولتز، الوندوان و دیگران  در قرآئت متونی که در زبان  کیتبه ها بود توفیق یافتند ، از همین  زمان تاریخ باستان شکل استنادی را بخود  گرفت  و از حالت  تئوری و نظریه  پردازی بیرون شد . مخصوصاْ پژوهش   های درخشان لاسن (Lassen) این نکته را روشن ساخت که ،اگر چه زبان  کتیبه  ها با زبان اوستا قرابت دارد (ولی) یکی نیست و در رسم الخط کتیبه ها نیز حروف مصوت کوتاه(بجای اعراب) دیده  نمیشود ، ولی با آنهم او نخستین  کسی  است  که توجه اهل معرفت را به فهرست  ممالکی که در کتیبه بزرگ داریوش نام برده شده  است دعوت نمود .در ۱۸۴۰دو تن از دانشمندان  موسوم به  بیر (Beer) وژاکه (Jacquet) دنباله  تحقیقات را  گرفته و اشتباهات ویرا تصحیح  نمود که فکر کنم  بحث بیشتر در این مورد ضروری نیست  فقط  اینقدر گفته  میتوانیم  که این خط  از  خط  تصویری آسوری بوجود  آمد.یعنی این  خط  مصور را به اسلوب آسوری نوشتند و به زبان پارسی خواندند و علامات را ساده  کردند  و بجایی حروفی که منطبق با زبان فارسی بود آن شکل و علامات را بکار بردند وتا آن جایی  این کار را  ادامه دادند تا آنکه علایم یا حروف  کافی  برای کلید  عناصر اصوات پارسی بدست  آمد.بدین  وسیله  در قرن ششم  پیش از میلاد ایرانیان یا احفاد  همان  اریائیانی که از آسیای میانه و از اناو  به سر زمین  های جنوب غربی (برابر به جغرافیای ایران هخامنشی) مهاجرت کردند  ، آنها توانستند چنین پیشرفت  بزرگی را در راه  تبدیل خط تصویری به الفبای حقیقی حاصل نمایند.(ونیز نگاه  کنید به کتاب مزدیسناو تاثیر آن در ادبیات فارسی ، تالیف دکتر محمد معین ، الفبای اوستا، تالیف دین دبیری ) ولی دامنه صحیح  تحقیقات در مورد خوانش متون قدیمه  مخصوصاْ متون اوستائی را مرد بی بدیلی که جیمز دار مستتر نام داشت و بوسیله او  مطالب مربوط به روایات (توام با مطالعه دقیق خود  متون) از روی حزم واحتیاط تقریباْ به نحواتم واکمل  مورد استفاده قرار گرفت .دار مستتر با استفاده  از تحقیقاتی که در مورد  متون  پهلوی و اوستایی  تا هنوز در اختیار بود استفاده شایان نمود .دار مستتر  طریقه سنت را احیا نمود ، وبه سخن درست بگوئیم موجد روشنی ایست که خود اواین  روش را روش تاریخی برای تحقیق اوستا نامیده  است . برای اینکه آن روش را واضح و روشن عرضه بدارد  مطالب و مواد فراوانی که از جهت وفور بی نظیرو غیر قابل قیاس بودفراهم آورد .

در تحقیقات زبان شناسی که البته بخاطر اطناب سخن ما از آن  گذشتیم ،کتبی را که به اصطلاح کتب پازند گویند صرفاْ نقل کتاب پهلوی به حروف غیر مبهم اوستائی و کتبی را که به اصطلاح  کتب پارسی  گویند صرفاْ نقل کتاب پهلوی به حروف غیر مبهم عربی بکار رفته است .

 


 

[1] برون ادوارد ، ترجمه و تحشیه و تعلیق علی پاشا صالح  استاد دانشگاه تهران ،ج.اول ،چاپ دوم  ، نشریات کتابخانه ابن سینا ، فصل دوم ،برگ

[2]  توماس هاید از نخستین کسانی در اروپا بود که به زبان‌های شرقی توجه مستقیم نشان می‌داد.او به زبان‌های فارسی، عربی، ترکی، سریانی، عبری و زبان مالایا چیرگی داشت. بزرگترین کار او تاریخ دین کهن ایرانی [دانشنامه  آزاد،انتشار یافته در ۱۱ نومبر ۲۰۰۹  ] بود که به سال ۱۷۰۰ میلادی نگارش آن را به پایان برد و در آن کوشید تا با ارائهٔ مدارکی شرقی نشان دهد که انگاره‌های رومی-یونانی دربارهٔ دین ایرانیان باستان نادرست بوده‌است. او زرتشت را اصلاح‌گری دینی می‌دانستو به  هرهنگ اوستایی آشنایی کامل داشت .

[3] این سنه (۱۷۹۲) که ادوارد برون نگاشته است  به اصل گزارش متابقت  ندارد.و از اینکه  در ۱۷۷۱ بعد از نه سال کتاب پژوهشی خود را تکمیل نموده است باید سال حقیقی  با سال ۱۷۸۰مطابقت  کند.(

مولف)

[4]  همانجا ،برک های ۷۰-۷۱.

[5]  همانجا ، برگهای ۸۷-۸۹.

[6] همانجا  ، برگ ۸۷.

[7]  همانجا ،برگ ۸۹.

[8]  همانجا ،برگ 89،رک. (Max Mullers Sacred Books of the East ( oxford,1880)) قابل ذکر است  که نویسنده  کتاب ادوارد برون  تحقیقاتش را در مورد اوستا مدیون  این دو شخص (Tychsen & Kloaker) میداند.

[9] Darayavsh. Kshayathiya. Varzaka. Khshayatiya.khshayathiysnam. khshayathiya. Dahyyunam. Vishtaspahya. Putra. Hakhamanshiya. Imam. Tacharam.Akunaush.

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت