عابد

 

 

هجویه

این منم این گردن و تیغِ شما

گرمقصیرم، کنید بند بند جدا

من نگفتم، سرمه را از بینِ چشم

دوزدی کردید، هم ز نابینا عصا

من فقط گفتم، شما طباخ روز

می پزید بر ذوقِ آقا خوب غذا

کی گفتم میکنید خاک را حراج؟

چونکه بی مفهوم شده شرم و حیا

حلقه برگوش، چون غلام در خدمت اید

یک جهان دارد حدیث، شکل و سیما

عقل عقیم است، همتِ بیچاره لنگ

هکذا زولانه شد ذلت به پا

(عابدا) آخر سرِسبزت زبان

رفته رفته میدهد برباد تو را

 

ج (عابد) ۲۰ جنوری سال ۲۰۱۹- هالند

 

خارِ دیده

در روز سیالم، در شب شرارم

از شهرِ احساس، سوز را تبارم

چون جستجوگر، در بین مجمر

با قوغ و آذر، بینید فوارم

برقول و عهدم، استاده هستم

چون آئینه راستگو، بوده شعارم

از شرِ انسان، از ترسی نادان

چون توسنِ تُند، پا در فرارم

گفتند تناسب، بر وفق میل نیست

آری! همین حال، کرده نزارم

دارم تمایل، بر فعلِ عاقل

حیفا که جاهل، برده قرارم

(عابدِ) تبدار، بر دیده شد خار

زین راه و رفتار، دُور از دیارم

 

ج (عابد) ۲۳ جنوری سال ۲۰۱۹- هالند

 

رنگِ اوضاع

شب تاریک، ره باریک، انتها نامعلوم است

باز این دل مغموم است

دیندار با چند لائیک، سر زکلاوه گم است

باز این دل مغموم است

باز بی هنگام آذان، میدهد مرغِ سحر

باز می کارد شرر

چون افزون شد تحرک، ناز و قُد قُد مفهوم است

باز این دل مغموم است

آقایان، آقایان، علی آباد قریه نیست

درد مردم هرزه نیست

پیش پیش، نزدیک نزدیک، آخر این جا مردُم است

باز این دل مغموم است

زود از یاد برده اید، درسِ عبرت زین دیار

همچو آن سالهای پار

یک حرفم نیست تفریک، آنچه کردید مرقوم است

باز این دل مغموم است

عزمِ ما چون جوشن، همتِ ما تیغِ ماست

قامتِ ما بوده راست

باز آخر این محرک، زیرِ پا ها معدوم است

باز این دل مغموم است

خود موجب میشوید، داستانِ کهنه را

آن همان افسانه را

هست (عابد) سخت تعریک، با خودش در غم غم است

باز این دل مغموم است

 

لائیک – جدایی دین و سیاست

هرزه - بیهوده

تفریک – مبالغت

مرقوم – درج شده، نوشته شده

جوشن – لباس زره

محرک – تحریک شدگان

معدوم – نابود

تعریک – زیر فشار

ج (عابد) ۵ فبروری سال ۲۰۱۹ – هالند

 

ما همگی

کشتی شکسته گانیم، دربحرِ پُرتلاطم

بی جهت کنون روانیم، دربینی موجی قُلزم

ساحل زمشرفِ ما، چندین شبانه روز است

رفتن نمیتوانیم، شاید که ما شویم گم

تثبیت به غلظتِ ما، هنوز محک ندانست

ما جرقه را مکانیم، در احتراق چو هیزم

در روزی گرمی بازار، ما جنسی بی بهایم

در سودِ خود زیانیم، بر دستی تاجران مُوم

سبقت زما محال است، درگفتگوی مذهب

ما شهره ای جهانیم، درخالی کردنِ خُم

حیفا! چو فخرِ عالم، داشتیم سینا و رومی

از شرم کنون پنهانیم، نه بینی مانده نه دُم

(عابد) ز روی احساس، در ماضی می طراوت

چه فائده که چنانیم، در بینی خلق و مردُم؟

 

ج (عابد) ۱۲ فبروری سال ۲۰۱۹ – هالند

 

حیّا

دیشب همه شب ز دامنِ درد، دستِ دلِ من رها نگردید

رفتم به طبیبِ عشق گفتم، تجویزِ او هم دوا نگردید

شوریده سری به کنجی عزلت، خط خط جبینش سطورِ دیوان

عرضِ دلِ خویش خمیده بردم، ادراکِ مزید عصا نگردید

بشکست دلِ من زنیمه نیم شد، با تارِ امید رفو نمودم

بغضی به بزرگی ای دو عالم، افسرد ز میان جدا نگردید

مدفونگه ای رازِ هستی ام دل، همواره به بحرِ خون زند موج

جز تلخی ای سختِ روزگار را، لبخندِ من آشنا نگردید

دردیکه در آن نهفته مقصد، تلخ است مگرهم کشیدنی است

تیریکه نشان به سوی عزم بود، هرگز زهدف خطا نگردید

پیچانده کلام به عطرِ الفاظ، (عابد) بخدا تمامِ گپ را

ختم است همه عیب به نامکِ او، بیرون زخطِ حیّا نگردید

 

ج (عابد) ۲۲ مارچ سال ۲۰۱۹ - هالند    

 

 

 


بالا
 
بازگشت