عابد

 

 

ببین!

نواختن با نخی نیرنگ، به ساز صبر من بس کن!

بُلند تا بند زدی آستین، برای جبر من بس کن!

نمیدانی که ایامم، مرا از بطن درد زاده؟

به بحرِ غم فرو بردن، نشاید زجرِ من بس کن!

شکوهی موجِ اشکی چشم، تضرع نیست او احساس است

شروع یک روز گیرد انجام، طویل تو فجرِ من بس کن!

به تخمین تیر نمی خورد، به قلبی صیدِ نادیده

به سینه زخمی کاری زن، مگراز دبرِ من بس کن!

نیآ هرگز نیآ هرگز، بدین آرزو که می آیی

تو ریختن اشکِ تمساح را، کنار قبرِ من بس کن!

همیشه شاخِ پُربار را، تهاجم سنگِ طفلان است

میزان برکف نداری تو، به آزمون شبرِ من بس کن!

توانِ (عابد) آهن نیست، زفولاد گویی سبقت بُرد

ستاوندش مقاوم است، شکستن صخرِ من بس کن!

۱- فجر – سپیده دم

۲- دبر- عقب، پشت

۳- شبر- شعله      

۴- ستاوند – بنیاد، دیوار

۵ – صخر – صخره، سنگِ بزرگ

ج (عابد) ۲۲- جون سال ۲۰۱۸ – هالند

 

تبادلِ افکار

گفتم به عاشقت، بد نیست ستم ستم؟

گفتی که زجر خار، باید کشم کشم

گفتم تو غنچهِ، شوری، طراوتی

گفتی که آری آ، حالا گلم گلم

گفتم لطافت است، حرف و کلامِ تو

گفتی که معنی کن، آن را قلم قلم

گفتم که ممنوعات، تنها دو سیبِ باغ؟

گفتی شمیمِ آن، دیدن اغم اغم

گفتم که سائلم، در کوی پُر هوس

نذرم دو بوسه گک، گفتی ولم ولم

گفتم که تشنه ام، از آبِ لب فقط

یک قطره بذل به من، گفتی عصم عصم

گفتم تو کعبه یی، من حاجی درطواف

گفتی شروطِ حج، استند رقم رقم

گفتم زتار خام، دوختم قبای عشق

گفتی به کارعشق، فخر است الم الم

گفتم خراجِ وصل؟ گفتی مجانی نیست

گفتم به ختمِ عمر، آخر رسم رسم

گفتم به قولِ خویش، من ثابتم همیش

گفتی به ذاتِ حق، خوردی قسم قسم؟

گفتم که (عابدم)، نه زاهدی شُرور

گفتی که عشق و جنگ، گفتم سلم سلم

۱- شمیم – بوی

۲ – اغم – قسمت پیشانی که از لای مو دیده شود

۳ – سائل – گدا

۴ – نذر – مقداری شئ که به گدا داده شود

۵ – ولم – خوب ( طبق واژه نامه آزاد)

۶ – بذل – بخشش

۷ – عصم – قسمت باقیمانده هر چیز

۸ – الم – رنج و زحمت

۹ – شُرور – بد کار، بد نهاد

۱۰ – سلم – صلح کننده

ج (عابد) ۲۶ جولای ۲۰۱۸ – هالند

 

هجویه

این منم این گردن و تیغِ شما

گرمقصیرم، کنید بند بند جدا

من نگفتم، سرمه را از بینِ چشم

دوزدی کردید، هم ز نابینا عصا

من فقط گفتم، شما طباخ روز

می پزید بر ذوقِ آقا خوب غذا

کی گفتم میکنید خاک را حراج؟

چونکه بی مفهوم شده شرم و حیا

حلقه برگوش، چون غلام در خدمت اید

یک جهان دارد حدیث، شکل و سیما

عقل عقیم است، همتِ بیچاره لنگ

هکذا زولانه شد ذلت به پا

(عابدا) آخر سرِسبزت زبان

رفته رفته میدهد برباد تو را

 

ج (عابد) ۲۰ جنوری سال ۲۰۱۹- هالند

 

خارِ دیده

در روز سیالم، در شب شرارم

از شهرِ احساس، سوز را تبارم

چون جستجوگر، در بین مجمر

با قوغ و آذر، بینید فوارم

برقول و عهدم، استاده هستم

چون آئینه راستگو، بوده شعارم

از شرِ انسان، از ترسی نادان

چون توسنِ تُند، پا در فرارم

گفتند تناسب، بر وفق میل نیست

آری! همین حال، کرده نزارم

دارم تمایل، بر فعلِ عاقل

حیفا که جاهل، برده قرارم

(عابدِ) تبدار، بر دیده شد خار

زین راه و رفتار، دُور از دیارم

 

ج (عابد) ۲۳ جنوری سال ۲۰۱۹- هالند

 

تجلی زمان

ما بدریایی حوادث چون حباب

میخوریم پهلو به پهلو پیچ و تاب

چونکه شب تاریک دیدِ ما کم است

همچنان ره باریک و رفتن غم است

چون فضا ابریست، قلت قائق است

همچنان وحشت زدستِ سارق است

چون افق تا مرزِ فردا است سیاه

مشکل است تفهم کنیم در یک نگاه

ما بکامِ موج سر گردان چو خس

همچو کاه ایم، میشویم بالا و پس

با حوادث میزنیم یک جا قدم

ما به خونِ دل زنیم تاریخ رقم

زندگی ما در مسیرِ انفعال

باری دیدگاه میدهیم ما انتقال

لیک شرمنده نبودیم در سبیل

تا شویم پنهان از دردِ خجل

میکنیم منزل، هنوز منزل دور است

گاهی افتیدن به آدم درخور است

ما قطوریم چون کتابِ روزگار

صفحات و فصلِ ما اند بی شمار

هر ورق دارد گواه، از افت و خیز

حمله است، جنگ است، دفاع است، هم ستیز

هر ورق در هر صفحه، داریم مثال

در طبعِ هر تبعه اش، نازد خصال

یعنی آهن گرم نشد چون داس نشد

هیچ زغالی بی فشار الماس نشد

زندگانی را مشقت مُلزم است

شعف و اندوه در ذواتش مدغم است

گرصدف خواهی به بحر باید روی

گرهدف خواهی به سر باید دوی

زندگانی کوره است مرد آزمای

گرتو فائق میگذاری نقشی پای

گاه گاه دارند سوال زین فصلِ سرد

کس نمیداند جهان با ما چه کرد؟

باد زد، توفان بُرد، باران شست

نقشی آن تابلو که ما کردیم درست

نور ما فائق به ظلمت چون شفق

در رگِ پوسیده بخشیدیم رمق

همچو فرزندِ اصیل در حفظ خاک

ما بودیم سربازِ سالیم سینه چاک

هم وطن، هم کیشِ من، ای رهروان!

این جماعت می ستانند خونِ مان

بنگرید! این ما و تو یک کیش و دین

این شقاوت را عدو آورد چنین

کرده ایجاد افتراقِ رنگ و بو

می دوانند کتله ای را سو به سو

این وطن چون گلشن است، دل می بَرَد

طامع را حلقومِ زیرین می دَردَ

در آخیر دارم سوال از اهل زور

تاریخِ این خطه را کردید مُرور؟

 

ج (عابد) ۵ اکتوبر سال ۲۰۱۸ – هالند

 

یادش بخیر

 

آن وقت که وطن (صُل) بود، شادی نصیبِ گُل بود، برگردنِ ما گُل بود، در حدِ نیاز پول بود

ما مردمِ بیچاره، نه باعث جنگ بودیم، نه موجبِ این دعوا.

***

امروز زکف دادیم، آنرا بی هدف دادیم، چون پاره خصف دادیم، با نرخِ علف دادیم

بی قدر و قیمت اکنون، مردم جهان بینند، با چشمِ حقیر بر ما.

***

ما آتش و آب بودیم، بخشنده سحاب بودیم، با علم و کتاب بودیم، در قله عقاب بودیم

بیگان شقاق افگند، هم تخمِ نفاق افگند، در خانه و ملک و جا .

***

حالا که همه جنگ است، آوازه و دنگ دنگ است، در پای غریب سنگ است، این آتشِ نیرنگ است

حال قامت ما خم گشت،‌از فرط تضاد بشکست،‌چند مهره کمر هم پا.

***

چون کثرتِ نادانیم، هم فطرتِ داستانیم، برزمزمه شایانیم،‌ بردبدبه پایانیم

افتاده جدا از هم، گرجمع شویم یک روز، پُرخروش شویم دریا.

***

(عابدا) مدارا به، ختمِ نیمه کارها به، بودن به قرارها به، بر کرده نظارها به

لیکن به غروبِ عمر، تو و من و هم آنها، باید که کنیم حاشا.

 

صُل – لهجه ای گویش (صلح) به زبان مردم

خصف – کفش پاره

نوت : این نوع شعر بر اساس ابحار عروضی، بحر طویل گفته میشود. که اکثرا با تکرار افاعیل عروضی بدست می آید.اما رمل مخبون فعلاتن بیشتر کار برد دارد، معمولا این بحراز چند قسمت یا بندِ یکی از افاعیل عروضی به تعداد دلخواه تکرار میشود، هر بخش از بند ها همآهنگ و گاه مسجع و هم قافیه هستند و ردیف در آخر بند مشخص میشود.

.  رمل مخبون(uu--) 

ج (عابد) ۱۵ اگست سال – ۲۰۱۹ – هالند

 

 


بالا
 
بازگشت