پروفیسور شرعی جوزجانی

 

 

پروفیسور احمد جان قرانبیکوف : افغانستان شناس و ایران شناس

 

احمد جان قرانبیکوف که به تاریخ ۲ مه سال ۱۹۴۳ م تولد یافته، دکتورعلوم  در زبان و ادبیات است و درانستیتوت شرقشناسی دولتی تاشکند به صفت پروفیسور بخش زبان و ادبیات ایران و افغانستان کار میکند.

   او بعد از آن که در سال ۱۹۶۶ تحصیلات عالی خودرا در بخش زبان و ادیبات فارسی دری اونیورستی دولتی تاشکند به پایان رسانید، در سال ۱۹۸۸ از تز دوکتوری پایۀ اول در رشتۀ زبانشناسی در مسکو دفاع به عمل آورد و در سال ۱۹۹۵ از تز دکترای پایۀ دوم در موضوع “سلسلۀ معانی غزلیات حافظ” در تاشکند حمایه کرد.

از جملۀ کارهای علمی او در ساحۀ زبانشناسی در سال ۱۹۹۸ ترتیب دستور زبان فارسی برای صنفهای دوم الی یازدهم  مکاتب عمومی به زبان اوزبیکی میباشد.

او کتاب درسی یدالله ثمره به نام “آموزش زبان فارسی” در چهارجلد را به زبان اوزبیکی ترجمه و نشرکرد.

فعالیتهای دیگر او درساحۀ زبانشناسی ازین قرار است:

ــ تألیف و تدوین کتاب آموزش فارسی برای شاگردان صنف سوم لیسه اختصاصی بزبان اوزبیکی در سال ۲۰۰۲ .

ــ تألیف دستور زبان فارسی برای شاگردان لیسه اختصاصی از صنف اول الی صنف سوم در سال ۲۰۰۴ .

در سالهای ۲۰۰۴ الی ۲۰۰۵ تألیف کتاب درسی زبان فارسی برای محصلین انستیتوت شرقشناسی در ۵۶۰ صفحه.

در سالهای ۱۹۶۵ الی ۱۹۷۱ در مؤسسۀ نشراتی به نام غفور غلام وظیفه محققی داشته و ده ها داستان و رمان از زبان فارسی و دری به اوزبیکی ترجمه و چاپ کرده است.

در بین سالهای ۱۹۶۷ الی ۱۹۸۳ سه نوبت در افغانستان بحیث مترجم ایفای وظیفه نموده است.

از سال ۱۹۸۳ به این طرف در بخش زبان و ادبیات ایران و افغانستان انستیتوت شرقشناسی دولتی تاشکند بحیث استاد زبان فازسی تاکنون کار میکند.   

او تا بحال ۷ رساله علمی و ۱۱ کتاب درسی و بیش از ۶۶ مقاله علمی در مطبوعات به نشر رسانده است.

از سال ۲۰۰۲ به این طرف عضو هیئت عالی ارزیابی در نزد هیئت وزرای جمهوری اوزبیکستان میباشد و در کنفرانسهای علمی مسکو و تهران و دهلی با سخنرانی های علمی اشتراک ورزیده استاو دارای چند اثر پژوهشی علمی پیرامون آثار داستان نویسان ایران و افغانستان از جمله رمان و داستان های بزرگ علوی، صادق هدایت، اکرم عثمان و دیگران می باشد.

ما مقالۀ اورا تحت عنوان « نیما یوشیج شاعر آزاد اندیش» به خوانندگان محترم تقدیم میداریم.

 

ش. جوزجانی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

نویسندهاحمدجان قرانبیکوف

 

 نیمایوشیج شاعر آزاد اندیش

زندگانی چه هوسناک است، چه شیرین!

چه برومندی، دمی با زندگی آزاد بودن،

خواستن بی ترس، حرف از خواستن بی ترس گفتن، شاد بودن!

از شعر “آهنگر

نیما یوشیج در دورانی متولد شد و به بلوغ رسید که در سراسردنیا جهانیان در جستجو و کشف اسرار زندگی اشتغال داشتنددرغرب جریانات مدرنیسم و آوانگردیسم و چندین شکل و نوع آن در ادبیات و هنر به وجود آمده بوددر مشرق زمین جریان جدیدیه (تجددحکمفرما بودماهیت تمام این جریان ها ناشی از بیداری مردم از خواب طولانی قرون وسطی و گام برداری به قرن جدید بیستم میلادی بود که همه در صدد تحول بنیادی بودنددر برخی از کشورهای شرقی جنبش مشروطه خواهی رو به افزایش بودایران نیز از این جریان دور نبودنیما یوشیج در ین گونه  شرائط بدنیا آمد و تعلیم و تربیه دیداو مکتب متوسطه را در مکتب فرانسوی تهران به تکمیل رسانید.شاید منشا آزاداندیشی نیما منوط بر این عوامل بوده باشد.

نیما وقتی به شعرنویسی علاقه گرفت و به انشاد شعر شروع کرد متوجه شد که قالبهای اشعار سابق جوابگوی مقتضیات زمان او نیستدر امتداد قرن ها هیچ کس  جرات نداشت انواع و قالب شعررا تغییر دهدگویی این رسالت بر عهده نیما یوشیج گذاشته شده بودچون او به هر چیز از نگاه آزاد اندیشی می نگریست، اگر متیقن می شد که این قالب در خور مقتضیات زمان نیست، آن را بی محابا تغییر میداددر این مورد خود او در مقدمه شعر “افسانه” می گوید: ” همینطور شاید بگویی برای چه یک غزل اینقدر طولانی و کلماتیکه در آن بکار برده شده است نسبت به غزل قدما سبک؟ اما یگانه مقصود من همین آزادی در زمان و طولانی ساختن مطلب بوده است۱

بدین ترتیب نیما اولین بت شکن  در نظم فارسی بوداو قالب کهنۀ غزل را ترک و یک قالب جدید شعر را بمیان آورد که در آن یک مطلب بطور پیگیر بحث و بررسی می گردد و شاعرمی تواند در قالب آن تمام افکار و عقاید خودرا بیان کند.

اولین چیزیکه توجه نیما را جلب کرده بود، درک خصائل مردم وطن بوداو در شعرانگاسی” از جهالت یک زن دهاتی انتقاد نموده میگوید که آن زن به شهر آمد و یک پارچه آیینه را پیدا کرد و گفت:”حقا که گوهری یکتاست!” و اورا برداشته  چهره خود را دید و خود را نشناخت و گفت: ” ببخشید خواهرمبه خدا من ندانستم این گوهر از شماست!” بعد از این حادثه استنباط می نماید:

ما همان روستا زنیم درست

ساده بین، ساده فهم بی کم و کاست

که در آیینه جهان بر ما

از همه ناشناستر خود ماست.۲

این شعر نمایانگر اولین تلاش شاعر به ارزیابی حالت خود در سطح جهانی بوداو در یک شعر طنز آمیز به حال ملت خود می خندد که ملت مثل یک زن روستا از وضع کنونی خود بیخبراست و جهان زمانهاست که در جهت ترقی پیش میرودولی جای تاسف اینست که ملت به حالت خود متوجه نیست و در حالت جماد فکری قرار دارد.

بی جهت نیست که می گویند شاعر و نویسندگان وجدان ملت اندچون آنها هستند که مثل آئینه تمام دست آوردها و کاستی های ملت خود را نشان می دهند.

نیما فرزند راستین با وجدان ملت خود استزیرا او توانسته است واقعیت های زندگی مردم خود را ولو بسیار تلخ هم باشد با صدای رسا اعلام کند و در شعر خود بسراید.البته اینطور نیست که حقیقت زندگی را هیچ کسی درک نکندیک تعداد از مردم بخصوص روشتفکران حقایق را بوضاحت درک می کنند و دربین خود پیرامون آن حرف میزنند، لیکن هرکس جسارت و توانایی اعلام علنی آن را نداردتنها اشخاصی از خود گذر و دلسوز  خاموش نمی نشینند و حقایق تلخ زندگی را با آوای بلند به اذهان مردم می رساننداینگونه اشخاص را نیما در شعر “ققنوس” ترنم کرده است:

حس می کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسرآید

در خواب و خورد

رنجی بود که کز آن نتوانند نام برد.۳

یعنی اگر شاعر مثل همگان در بند یک زندگی عادی عبارت از خورد وخواب باشد در این صورت او شاعر نیستشاعر آنست که وقتی یک جهالت و یا ظلم و تعدی بر مردم را می بیند، در باره آرامش و تندرستی خود فکر نمی کند، با صدای بلند بانگ می زند و مردم را به بیداری دعوت می کند:

وز روی تپه

ناگاه چون بجای پر و بال می زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر

آنکه ز رنجهای درونیش مست،

خودرا به روی هیبت آتش می افکند.

باد شدید میدهد و سوخته است مرغ؟

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.۴

شاعر وقتی ملت را در غم و اندوه و تحت ظلم وستم می بیند، خودرا مثل ققنوس به آتش می زند و با مرگ خود پیروان خودرا زنده می کند و این یک اشاره به مردم است که هرگز به ظلم و ستم ظالمان تن در نمی دهند و خود را به آتش میزنند تا دیگران از یوغ جبر و ستم آزاد شوند و مثل یک انسان آزاد در شرافت و رفاه بسر برند.

لازم به یاد آوری است که نیما در زمان استبداد شاه سالاری بسر می برد و غالبا هر کس شجاعت ابراز حقایق تلخ زندگی را نداشت و اگر هم داشت  یا زیر پرده می نهفت.در غبر آن زندان و مرگ او را تهدید میکردنیما با وجود آن که متوجه این واقعیت تلخ بود و برای مصونیت او هیچگونه تضمینی وجود نداشت، عدم رضایت خودرا از نظام موجود در اشعار خود به صراحت می سروددیدگاه های اجتماعی شاعر را در شعر “محبس” میتوان دید:

گنه این زبیم رفتن جان

در تکاپو فتادن از پی نان

گنه آن قدم نهادن کج

گنه این گشادگی دهان

این چنینشان عدالت فایق

کرده محکوم و مرگ را لایق ۵

از محتوای شعر بر می آید که اکثر مردم که در محابس به سر میبرند، قربانیان بی عدالتی هستند چون گناه آنها نیست، گناه نظام دولتی است که آنها در تکاپوی نان مرتکب جرم شدندبالاخره این وظیفه هر نظام دولتی است که برای هر یک از شهروندان  شرائط کار و حقوق کافی برای یک زندگی مرفه و شرافتمندانه مهیا کند  و هیچ کسی نباید بخاطر پیدا کردن نان دست به دزدی و کجروی بزندو این ها که توقیف شده اند هیچ یک از آدمان مرفه الحال نیستند:

موی ژولیده جامه ها پاره

همه بیچارگان بیکاره

بی خبر این یک از زن و فرزند

و آن دگر از ولایت آواره.

این یکی را گنه که کم جنگید

و آن دگر را گنه که بد خندید ۶

بقول شاعر همه محبوسین انسان های بیچاره و بیکاره هستندبالاخره در این دنیا هر کسی حق زندگی دارد و اگر یک تعداد مردم تمام ثروت کشور را بدست گرفته اند و سایرین یعنی تمام مردم زحمتکش در فقر و ناداری زندگی می کنند، آیا می شود یک چنین نظام اجتماعی را عادلانه خواند؟!

نیما، گویی از خود می پرسد که آیا این مردم متمول تمام ثروت ها را با دسترنج و عرق پیشانی به دست آورده اند؟ بدیهی است که نهو در شعر “شیر” این طایفه مردم را چنین تعریف می نماید:

یکی مشت مخلوق حیله گرند

همه چاپلوسان خیره سرند

رسانند اگر چند پنهان ضرر

نه ماده اند اینان و نه نیز نر

همه خفته اند

همه خفته بی زحمت کار و رنج

بغلتیده بر روی بسیار گنج

نیارند کردن از این ره گذر

ندارند از حال شیران خبر

چه اند این گروه ۷

در این شعر موضعگیری شاعر و اضح و روشن است.

شاعر با یست با غم و شادی های مردم هم نفس باشد و مشکل اجتماعی مردم را در اشعار خود انعکاس دهد تا سردمداران وقت از مشکل مردم واقف باشند و چاره حل این مشکلات را بیندیشند و از جانب دیگر خود ملت نیز به کنه مشکلات خود پی ببرد و علل پیدایش این مشکلات را درک کند و در راه رفع این مشکلات مبارزه نمایدشاعر باید وجدان ملت و زبان گویای ملت خود باشد و گرنه نوشته های او به چه درد می خورد؟!

وپژگی آزاداندیشی نیما از این قرار است که او به هر موضوعی که دست بزند حتمأ یک جهت تازه این موضوع را کشف می کند که تا بحال شعرای دیگر به این جهت آن متوجه نبوده اندطور مثال در شعر “رنگ پریده خون سرد” او می نویسد:

عاشقم من عاشقم من عاشقم

عاشقی را لازم آید درد و غم

راست گوئید این که من دیوانه ام

در پی اوهام یا افسانه ام

زانکه بر ضد جهان گویم سخن

یا جهان دیوانه باشد یا که من ۸

در آثار شعرای قرون وسطی عشق و عاشقی رمزی و معمولأ عشق الهی است و عشقی که نسبت به همنوع باشد مبتذل بشمار می رفتولی عشقی که شاعر می ورزد عشق الهی نیست چون او برضد افکار عامه سخن می گوید، یعنی افکار سیاسی و اجتماعی و اخلاقی مردم را انکار می کند  و هر چیزی راکه در دل و ذهن دارد رک و راست اظهار می دارد، بهمین دلیل مردم اورا دیوانه می خوانند.

در این صورت هدف از عشق او کیست؟ چرا مردم “اوهام و افسانه” می دانند؟ اصلأ این عشق نسبت  به کیست و شاعر عاشق چیست؟

در این مورد می خوانیم:

عشق با من گفتاز جا خیزهان

خلق را از درد بدبختی رهان

خوا ستم تا ره نمایم خلق را

تا ز ناکا می رهانم خلق را ۹

از این سطور معلوم می شود که منظور شاعر از عشق، عشق به رهایش خلق از غفلت و شناخت حق و حقوق بودولی بیدار کردن مردم از خواب غفلت و شناساندن حقایق از دست هر کس ساخته نیستدر این راه بسیاری از مردم جان های عزیز خودرا از دست داده اندنیما نیز با افسوس و ندامت می نویسد:

نور حق پیداست، لیکن خلق کور

کوررا چه سود پیش چشم نور

ای دریغا از دل پرسوز من!

ای دریغا از من و از روز من!

که به غفلت قسمتی بگذاشتم

خلق را حق جوی می پنداشتم۱۰

یعنی عشق شاعر عشق رمزی و الهی نیست، عشق زمینی نسبت به مردم خوداست و تمام اشعار نیما مملو از عشق نسبت به مردم میهن استولو که مردم حق ناشناس هم باشند و فایده و ضرر خودرا نشناسند و کسانی را که د آنهارا در جهت نجات از کوری و جهالت و نادانی راهنمایی کنند دیوانه پندارند، باز هم شاعر به خلق خود عشق می ورزد و تلاش می کند آنان را از بندگی و بردگی و بطلان فکری نجات دهد.

اینطور نیست که شاعر فقط با اظهار عشق نسبت به مردم اکتفا کندبلکه او به ملت بمثابه یک رهبر دلسوز راه نجات از این بندگی را نشان می دهددر شعر “بشارت” او از مردم دعوت می کند تا به پا شوند:

بندگی چند با دل ناشاد؟

مرگ یا فتح، هر چه باداباد

یا بمیریم جمله یا گردیم

صاحب زندگانی آزاد!

آزادی فکری، آزادی شخص و آزادی اجتماعی و سیاسی شعار زندگی نیما یوشیج بود و این امر موجب شد که این شاعر صاحب نبوغ، کشاف شعر نو و موضوعات نو و سبک نو در ادبیات باشد.

شب است

شب است،

شبی بس تیرگی دمساز با آن.

به روی شاخ انجیر کهن “وگ دار” می خواند، به هردم

خبر می آورد طوفان و باران راومن اندیشناکم.

شب است،

جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.

و من اندیشنا کم باز:

مرغ آمین

       اگر باران کند سر ریز از هر جای؟

       اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟

در این تاریکی آور شب

چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟

چو صبح از کوه سربر کرد، می پوشد از این طوفان رخ  آیا صبح؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اشعا رکامل نیما یوشیج فارسی و طبری  انتشارات نگارتهران ۱۳۷۱ ص ۳۷   ۱مجموعه

٢ – همان کتاب ص ۶٩

٣همان کتاب ص٢٢٣

۴همان کتاب ص٢٢٣

۵همان کتاب ص٧٣

۶همان کتاب ص٧٣

٧همان کتاب ص۶۴۶٣

٨همان کتاب ص٢٣  

٩ – همان کتاب ص.

٩ – همان کتاب ص٢٣

١٠همان کتاب ص.٢۴

 

 


بالا
 
بازگشت