+

 

پوهنیار بشیر مومن

 

به یاد غضنفرزیبا وشیک مان !!!!!

 ای یاران  یاد  کنید از آن روزگارمنای که بودیم کنارهم در جوش بهارمن

ناگه بریخت باد اجل  نوبهار من شگفته بود یک گلم از صد هزار من

  امروز یاد از دوست میکنم که در ۳ حوت ۱۳۵۸دقیق چهل سال  قبل در اوج جوانی  جام شهادت نوشید !!او غضنفر نام داشت که درمیان دوستان ما با ناممتین شناخته می شد- در سال ۱۹۵۷ در یک خانواده مرفه به دنیا آمد. دورۀ مکتب را در لیسه خان آباد  به پایان رسانید او که از نوجوانی با فرهنگ و تربیت سیاسی آشنا شده بود و استعدادهای بسیار برای رشد و شگوفائی توان مبارزاتی خود داشت، با اوج گیری مبارزات مردم علیه دیکتاتوری امین، فعالانه در این مبارزات شرکت کرد . انسان ها در شرایط سخت جوهر واقعی شان را آشکار می سازند و غضنفر فرزند استوار قامت چنین شرایطی بود.

او از آغاز سازمان مخفی و تحت تأثیر رابطه اش با ما به سازمان پیوست. در تمام دوران فعالیت سازمانی اش همواره در ردیف رفقای فعال، پرشور و مبارز قرار داشت. او جسور، صادق، صمیمی و خوش مشرب بود. درین گیرودار مبارزات مخفی  رفقای انترناسیونالیت مان  در شش جدی ۱۳۵۸ امین را به دوزخ ترانسفر نمود ورهبران  ما را به« بهشت» جابجا نمودند!! روزیکه دروازه زندان پلچرخی به امررهبر ما  شاد روان ببرک کارمل باز شد هم یک روز تاریخی بی مانند بود !! من در آن روزبا عضنفر یکجا شاهد باز شدن در زندان بودیم؛ برای اولین بار اشک های خوشی را دیدم!! این را هم باید اعتراف نمودکه این  رفقای شوروی برای   من و حزب ودیگر گروه های مشابه ما قابل قبول بود ولی  نه برای مردم  مسلمان  وسنتی ما!!!!!!!!!!!!!!!!

 به هر حال متین در ۲ حوت ۱۳۵۸یکجا با  شاد روان غلام محمد سراج  روان شاد شیر جان ناجی  اسدجان حسن برادر متین وداکتر امان جان  خامد در منزل روان شاد فیض علی بشرمل  کاکایم واقع تایمنی کابل مهمان من بودند ؛ همه سرگرم صحبت های انقلابی وبیان آرمانهای مقدس بودیم که ناگهان دروازه اتاق  قوشقانه باز شد ویک خانم مهمان ما که از تخار آمده بود به صدای بلند گفت: ای بچه مردا  از دنیا خبر ندارید، زدیستید ! زنده باد ومرده باد را بس کنید! کابل همش الله اکبر گشته!اگر شما الله اکبر نمی گوید بگذارید بخاطر نجات  خانواده من بالای بام بروم والله اکبر بگویم » گفتم خوب است آپه جان  هرچه میخواهی بکن » !! شب جالب بود ما حقوق مرد و زن را در آذان دادن هم مساوی ساختیم ! در میان  آن غوغای الله اکبر مردان تصور کنید که یک صدای نازک زنانه چطور در هوا می پیچید! درین وقت یکی از همسایه ها گفت خاله بس است پایان شو!!  آپه در جواب گفت : بره گم شه  خی زنا حق ندارند  الله اکبر بگویند!! اما حقیقت این است که اکثر مردم از ترس جان خود الله اکبر میگفتند نه اینکه با « اشرار» موافق بوده باشند،  جوانی بود بی باکی بود در بیرون الله اکبر ودر درون ما هر قطره آب انگو ر وهر لقمه نان را به سلامتی رفیق کارمل بلند میکردیم !!!

حالا که به آن احساسات نگاه میکنم ما با طالبان در برخی  موارد یکسان بودیم !! یعنی یک انتحاری کامل ودر حال آمده باش  امررهبر بودیم !! یگان فرق ما  با آنها این بود کهایشان در پی نصیه آخرت میگشتند ( ۲۷ هور  وغلمان که تازه  پشت لب سیاه کرده است) . و ما در پی نقده(وطنپرستی وخدمت به بی بینوایان)  مخالفین خودرا از سر راه میروفتیم وبه زحمتکشان خدمت می نمودیم !! برای ما دوخط وجود داشت  انقلاب  وضد انقلاب بدین معنی که در آن وقت احساسات مان نسبت به عقل مان بسیار چربی میکرد ! خلاص همان شب را با شور انقلابی و الله اکبر  صبح نمودیم  ! صبح تصمیم بر این شد که ما  محصلین بطرف ناحیه پوهنتون برویم و غضنفر به طرف ناحیه خیر خانه!واین آخرین دیدار مان با  متین جوانمرگ بود!!!!!

فردای همان وقت نعیم جان مسافر  در فاکولته ساینس برایم زنگ زد  وبا صدای بغض وگریه الود  گفت که غضنفر  دیگر در میان مانیست !!!!!!!!!!!!!!! که اصلا باورم نمی شد ولی تقدیر چنین بود!

 راستی او در هنگام جدا شدن مان نگاه های معنی دار داشت!! شاید در دلش میگفت شما خوشبخت هستید  چند رفیق وخان آبادی  یکجا هستید ! ومن بیچاره  در آن ناحیه کاملن غریبم !! و آیا ما بار دیگر با هم خواهیم دید !! وازین قبیل سخن ها بطور طبیعی در ذهن همه  انسانها در همچو حالات زندگی خطور میکند!! چقدر دشوار است که در هنگام جان دادن یک آشنا یک رفیق یک عضو فامیل در کنارت نیست !!و غضنفرمتین در همچو وضعیت  الوداع گفت!! وما برای آخرین بار بعد از تلاشهای زیاد  ودیدن صحنه های وحشتاک در شفاخانه های کابل،جسد بی جان وآرام خفته او رابه سردخانه چهار صد بستر اردویافتیمُ! وقتی به جسد او خیره شدم ، تو گویی میخواهد چیزی برای مان بگوید ُ! شاید سخنان  بسیار وگله های در دل داشت ولی دیگر نه آن حال بود ونه دیګرآڼ مجال !!!

غضنفرانسان والائی بود که سراسر وجودش از عشق به وطن  وارمانهای انسانی،صداقت دوستی انباشته بود، وی چهره ای گیرا و جذاب داشت و او مانند شیر جان ناجی خنده هیچ گاه از لبانش دور نمی شد. او حتی اگر عصبانی هم می شد، می خندید. عطوفت و مهربانی با غضنفر عجین بود و با رفتار محبت آمیز خود، همه را به طرف خود جذب می کرد. او  چه در زندگی جمعی  و چه خانوادهگیرعایت حال دیگران را می نمود و اکثرا به نفع دیگران کنار می آمد، چون نمیخواست کس آزرده گردد!!

بی مناسبت نخواهد بود  تا از یاران دیگر همان حلقه ما  که کنون در میان ما نیستند همچو  شیر جان  ناجی ،غلام جان سراج، زلمی جان،خلیفه کریم خیاط ، مامورعثمان ، حسن سمون ، صادرخان، محمداله جان ، تاج محمدجان و میر امان جان  یاد کنم وبه روح پاک آنها وهمه شهدای مان  درود بفرستم  وروح شان را شاد بخواهم!!یاران  را که من از نزدیک می شناختم  هر یک شان مردانگی وشجاعت  واستعداد خاص خود را داشتند! مطمئنا یکی از دردناک‌ترین تجربه‌هایی که انسان‌ها در طول زندگی خود با آن مواجه می‌شوند، مرگ عزیزان ویاران  است!!!

غضنفر عزیز وهمه یاران یاد وخاطره هایتان همیشه با ما است و خواهدبود !!

روحت شاد باد رفیق جان !

 

 


بالا
 
بازگشت