علی رستمی

 

جامعه مدنی یا معرفت فردگرایی

.  قسمت سوم وچهارم    

همانطوریکه جامعه مدنی دراوج نظام سرمایداری  بوجود امد ویکی از پیشگامان تحقق اهداف نظام لیبرالیستی در اروپا  شد اصالت فرد وفردگرایی نیزدر این نظام شکل گرفت ،و در محور اساسی ان به عوض ایده های  جمع گرایی ایده های  فرد گرایی قرار گرفت ورشد نمود. لیبرالیزم به ازادی فردی ارجحت میدهد ودران ازادی فردی حاکم است. طوریکه ژان  پل سارتر گفته است:« انسان محکوم به ازادی است».

نمایندگان لیبرالیزم که به فردگرایی معتقد هستند جان لاک ، توماس هابز، جفرسون ، ادم اسمیت وغیره. لیبرالیست ها مخالف ودشمن "عدالت" هستند ومارکسیزم معتقد به عدالت اجتماعی  هستند.

مارکس و سوسیالیستها به "اصالت جامعه" بر فرد هستندولیبرالیزم با تقدم فردیا "اصالت فرد" بر جامعه میباشند.هرد و سیستم میخواهند که رفاه اجتماعی را درجامعه براساس شیوه های مختلف اقتصادی واجتماعی بوجود اورند. سوسیالیزم تسلط اجتماعی  برمناسبات تولیدی  را میخواهد ونظام لیبرالیز م ویا سرمایداری تسلط مالکیت فردی بالای وسایل تولید و ثروتها ی ملی در جامعه میخواهند . درمحورلیبرالیزم فردگرایی قراردارد درمحور دیگری اجتماعِ انسانی ویا جمع گرایی!

 در جمع گرایی یا سوسیالیسم دولت توسط حکومتی اداره میشود که مالک همه ابزار تولید است ، همه فرایند تولید را مطابق پلان نظم میدهد.

درمقابل فردگرایی تولید با ابتکار افراد شکل میگرد وفرد را عنصر مرکزی جامعه میداند. که در بازار ازاد به مثابه نیروی فعال سهم میکرد ومیکوشد درجهت منافع شخصی خویش داخل مبادله ومراوده های اقتصادی شود وجامعه را به "اصطلاح" به سوی پیشرفت بکشاند.

ویژه گیهای فرد گرایی عبارت از:" رفاه شخصی خودرا ارتقاء بدهد، 

داشتن مالکیت شخصی سرمایه ،  وهمچشمی ورقابت بین افراد درکسب ثروت وتنازع بقا، ».

این ویژه گیها فردگرایی را درقلب نظام سرمایداری یا ایدیالوژی بازار ازاد جای میدهد وارتباط تنگاتنگ ان دورا با یکدیگر نشان میدهد،عنصر اساسی سرمایه داری ،  رقابت ازاد است . در این زمینه نقش دولت درمداخله اقتصادی ضعیف است  .این امر که فرد برای بقای خود ثروت اندوزی مینماید،افراد را درسطوح مختلف وادار میساز تا از قدرت وثروت  خویش درمسابقه تنازع بقا استفاده نماید، تا قویتر ثروتمند باقی بماند. طوریکه جان استوارت میل چنین گفته است:" سوسیالیزم وفردگرایی را با عنوان «رقابت» تبین کند که به معنای هرکس برای خودش وعلیه دیگران است میل برخلاف اسمیت، معتقد است که این اصل برتضاد منافع پیریزی شده است، نه برهمگی».

این امر بما نشان میدهد که در نظام لیبرالیزم  هرکس برای تامین منافع خویش علیه دیگران درجنگ وستیزمی باشد تا دیگران را عقب زند ویا توسط دیگران به عقب رانده شود. این فردگرایی که میراث فکری دانشمندان اروپایی درقرن 17، 18،19میباشد جنبه های مختلفی دارد . دراین زمینه دانشمندان مانند تامس هابز،جان لاک وجری بنتام درتبین این فلسفه نقش داشته اند، لاک فردگرایی ملکی را تعریف کرده ، لابز فردگرایی ذره یی یا «اتمی»  ،و فردگرایی اخلاقی را جربنتام .

فردگرایی ذره یی  انست که انسان  به مثابه ذره در جامعه پرتاب  شده و ازجوهر اجتماعی خود منزوی میکردد .  چنانچه هابز مبلغ این نظریه میگوید:«  افراد به ماننداتمها وذرات مادی متحرکی میباشند که هریک به دنبال قدرت وثروت به هزینه دیگری است. وجامعه ، مجمعی از اتمها متضاد درحرکت است که بی وقفه درپی حداکثر کردن سود ومنافع خود هستند».

 چنانچه ژاک ژاک روسو گفته است:« .. . سعادت یک نفر، استوار بر تیره روزی فرد دیگری است ، ومالکیت ثروتمندان نشانه یی بردگی دیگری است ، هرچند دلیل و رانه اصلی محسوب نمی شود.»

درفرهنگ اقتصادی نئو پالگریو(1978) فردگرایی چنین تعریف شده است :«فردگرایی ،ان نظر یه اجتماعی یا ایدیالوزی اجتماعی است که ارزش اخلاقی بالاتر را به فرد درقبال اجتماع یا جامعه اختصاص میدهید، ودرنتیجه فردگرایی نظریه های است که از اراده گذاری افراد به نحوی که عمل کنند به هرانچه که تصور میکنند به نفع شخصی خود شان حمایت میکتد».

برخلاف دانشمندان غربی فردگرا،  مارکس  مفهوم اصلی  را«انسان اجتماعی» میدانست ونکته مرکزی را درجامعه جستجو وکشف کرد و هرانچه را تازه میدانست جایگزین مفهوم گوهر انسانی کرد، یعنی :«جامعه انسانی یا انسان اجتماعی،  مفهوم« اجتماعی بودن» نشان میدهد که ادمی همواره درکنش های فردی وشخصی خود همان هاکه امروز خصوصی خوانده می شوند، سویه یی اجتماعی را نیز افریده است»

طوریکه گفته است مارکس :«رشد ازادی هر فرد یی شرط رشد ازادی همه افراد است»

 درنتیجه باید گفت، هرانچه امروز بنام جامعه مدنی و فردگرای یا اصالت فردی ورد زبان غربها و جامعه سرمایداری ولیبرالیزم است نتیجه تغیرات وتکامل اقتصادی واجتماعی بعداز انقلابها بالخصوص انقلاب فرانسه وامریکا بوجود امده است ، میباشد. بدین صورت برای استقرار ومستمر بودن این نهاد با استفاده از نیروهای درونی ان، درجنب  ایدیاالوژی نظام لیبرالیستی برای بقای منافع سیاسی وااقتصادی مناسبات تولیدی حاکم درجهان که دردست ثروتمندان وزورگویان  برپایه اسثمار انسان از انسان وتقسیم جهان ازلحاط منابع طبیعی قراردارد، میباشد . وبه ان شکل شمایل نوینِ بنام جامعه مدنی و اصالت فردی درجهان داده اند .  به این رو نقش فرد را به مثابه انسان ازاد وفردگرا هرانچه برای تامین منافع خود میخواهد ودستش دربازار ازاد است انجام دهد ومنافع خودرا براساس فایده گرایی تامین نماید،تعین کننده میدانند. به این منظور با استفاده ازملکیتهای اجتماعی وملی کشورها، در لابلای تاریخ دارای عقاید وموضع گیری ایدیالوژیکی شده وخودرا مالک و صاحب انها درجهان میدانند. مالکیت که ازخود انسانها اما اختیارش به افراد  دیگری تعلق دارد وسایرین فاقد ان میکردد. طوریکه جان لاک گفته است:« ذهن ادمی را همانند یک« لو نانوشته»  یا صفحه یی سفید می داند که تجارب زندگی ، بعد از تولد انسان بران رقم می زند.».

 همچنان او میگوید:«پیش ازانکه تصرف زمین به میان اید، هرکسی می توانست هرچه قدر می خواهد میوه های خود رو بدست اورد وبه هر تعداد که تمایل دارد حیوانات را بگیرد وانهارا بکشد یا اهلی کنند.. چنین کسی با کار خود انها را تصاحب می کرد ودرنتیجه مالکشان میشد.»

معلوم نیست  که دراغاز کاراین تقسیم براصل  قانونی ویا قرارداد اجتماعی صورت گرفته ویا بر مبنای زور وقدرت! یا  بر اساس حق طبیعی افراد بوده که دروند مناسبات قبیلوی وپدر سالاری بدست اورده شده  است! . 

به این رو ما می بنییم که این شرایط راجامعه های ابتدایی شهر نشین  ویا حاکمان زور که در راس ارکان دولتی قرارداشته اند، بالای انسانها تحمیل کرده و سامان داده اند. بعدن با رشد بازرگانی وتبادل های اقتصادی جامعه مدنی (شهر نشینی) و دولت های مدرن شکل گرفته که به مثابه تامین مالکیت فردی ومالکیت خصوصی ، نه به عنوان پشتبان ووتامین کننده منافع همگانی اجتماع درکل، که همه افراد را وحدت به بخشد، بلکه زمینه انرا ازبین برده است؛ وحقوق هرفرد را براساس  مناسبات مالکیت  تعین کرده است. اینجاست که بیگانگی انسان اغاز شده وبه گفته مارکس به "شی" تقلیل میکند. انسانهای  درجهان مدرن سرمایداری انجا که حقوق فرد توانمند ثروتمند مطرح است کارگر اجتماعی به شی مصرفی  تبدیل میشوند.انسان درتولید سهم دارد اما تولیدش ازوی بیگانه بوده ونمی تواند انرا بدون خرید مصرف نماید. تولید برای ارزش است ونه برای مصرف . فرد درجامعه لیبرالیستی  زنده است برای تولید است نه برای زندگی! یعنی زندگی برای تولید است. برعکس نظریه های لیبرالیستی، که فرد دراین نظام شگوفان میشود! برعکس دراین جامعه به شگوفایی نمی رسد بلکه از شگوفایی ان کاسته میشود!

مارکس در « درامدی به نقد فلسفه یی هگل» چنین تحریرداشته است:« .. کار کردها وکنش های دولت کارکردهایی انسانی هستند، انسانی به معنایی سیاسی، ونه به معنایی فیزیکی گوهر فردیت ویژه همانا توانایی های اجتماعی است ودولت هیج نیست مگر شیوه های وجود اجتماعی ، وتوانمندی های انسانی یعنی کنش ادمی ».

بر شالوده یی پژوهشهای متون فوق دربالا میتوان چنین نتیجه گرفت: فرد گرایی ویا اصالت فرد که در زیر تاثیر پیشرفت ورشد کشورهای مانند انگلستان وفرانسه وهالند در یک مرحله تاریخی در سده های شانزده تا نوزده صورت گرفت براساس مدلل  شدن پیشرفت این کشورها با سایر کشورهای جهانی پیوند وارتباط برقرارکردیده رونق یافته است. این پیشرفتها درکشورهای اروپایی ناشی از عوامل منطقوی ومحیطی وعوامل داخلی بوده است.  همانطوریکه کشورهای اسیایی وافریقایی وامریکای لاتین نظر به عوامل داخلی خود دچار  عقب مانده گی شدند. در اروپا عقل گرایی وجنبش اصلاح دینی وخرد گرایی  جایگاهی بالای داشته که فرد گرایی ویا اندیویدولیسم پیدا ورشد نموده که متاسفانه  کشورهای اسیای ازاین روند عقب مانده بوده اند.

از انجایکه پیدایش  فلسفه فردگرای خود ناشی از پیامد های جهانی بود که درکشورهای اروپایی  برای این طبقه وان قشر ازجامعه اجازه داداند تا سهم بیشتر رادر رشد دستاوردهای وافزایش تولید کالایی سهم بیشتر بگیرند. دراغاز هسته های رشد سرمایداری فردگرایی هیچ نوع نقش در افزایش وکسب ثروت دراروپا وجهان نه داشته است .بلکه در جنب مفهوم فردگرایی و سیرتحول اندیشه اجتماعی دراروپا با بوجود امدن اید یالوژی  های لیبرالی واجرای نقش ان در دادن حقانیت به این یا ان نظم اجتماعی با توجه سمتگری اقتصادی مشخص و در پراتیک عملی شد.

قسمت چهارم

تاریخ گواهی میدهد که تنها فرد گرایی دراروپا وجهان نه بود که عامل پیشرفت چند کشور شد .برعکس افزایش تمرکز دولتی درانها زیادتربود که پیشرفت را میسر ساخت. مداخله وتجاوز کشورهای انگلستان وفرانسه وپرتگال به کشورهای اسیای مانند هند ، ایران ویا چین که ازیک سوی دنیا به وسوی دیگری لشکر کشی مینمودند، ناشی ازهمان تمرکز دولتی بود که برای رشد انکشاف اقتصادی و تولید کالایی به ان کشورهابا صدهاهزار عسکر حمله وبا کشتار میلوینها انسان انها را وادار به تسلیمی کند. این امر ناشی از تمرکز نظامی با وسایل وتکونولوژی پیشرفته بود که حاوی این تمرکز های علمی وفنی بودند. همین تمرکز بود که برای انگلستان امکان میداد تا انسانهای ان سرزمین را به مانند بردگان شکار نماید وبه خدمت نظام سرمایداری بگمارد . تاریخ نکبت بار تجاوزکاران انگلیس پر از کشتارو بی رحمی برای کسب سود سرمایه درجهان بود که داد از فردگرایی میزدند. به این رو تاریخ خود انگلستان هم تاریخ احترام به فرد وحتی سرمایه دار نیست. کشور انگلیس بود که تمام پیداور صنعتی هند را که برای کارخانه های نساجی  بکار گرقته میشد ،به خاطر تولیدات خود ازبین برده و هزاران تن مردم هندی را به زور  برده  خود ساختند. در نیمه سده های قرن نوزدهم پنبه ، شکر وتنباکو انگلستان توسط بردگان تولید میشد. درحالیکه زمامداران و نیروهای سیاسی این کشور ا سخت  معتقد به فلسفه  احترام به فرد وفرد گرایی بوداند. اکثریت کشورهای جهان دراغاز رشد وانکشاف سرمایداری حکومت های تمرکز گرا بودند که باعث بیشرفت شان گردیده بود .

بارشد نظام سرمایدار ی  وتبدیل ان به نظام امپریالیستی جهانی وتقسیم جهان باپیروزی انقلاب اکتوبر وتشکیل نظام سوسیالیستی درروسیه تزاری  بعدار جنگ دوم جهانی به شرق  غرب و اغازجنگ سرد بین  نظام جمع گرا(اتحادشوروی سابق) وفرد گر(جهان غرب دراس امریکا) مبارزه علیه دیگر تشدید گردید که هرکدام برای انکشاف وگستره سیاسی واقتصادی خودعلیه یکدریگر مبارزه میکردند. بعداز سقوط دولت اتحادشوروی جهان یک قطبی شده ومیدان به امریکا وشرکایی غربیش تنها رها شد. امریکا با استفاده از موضع یکه تازی خود علیه ان کشورهای که درگذشته دراقمار شوروی بودند ؛ازجمله در اروپای شرقی لشکر کشی نموده یوگوسلاویا را تجزیه ودراین کشورها پایگاهیهای نظامی خودرا تاسیس نمود. دراوکراین که دولت طرفدار روسیه بود کودتا نموده ونظامی جدید را که طرفدارش میباشد به قدرت رسانیده وتشنج زدایی بین روسیه واکرداین بالاپس گیری کریمه وجنوب روسی نشینین اوکراین وطرفدار روسیه  داغ تر وپیچیده شده که تابه حال جریان دارد. بر علاوه   مداخله وتجاوز امریکا  وسایر کشورهای غربی برای غضب ثروتهای ملی ایران، لیبی عراق سوریه وکشورهای اروپایی شرقی زیر نام نیولیبرالیزم و گلوبالیزم که درمحور ان فردگرایی واصالت فردیست  ، تجاوز نموده و ثروت وسرمایه صدها تن افراد ازاد پیشه وکسبه کاررا نابود ویا  به یغما برده اند.

همچنان درکشور ما بعد از تجاوز امریکا وناتو  وسرنگونی حکومت امارات طالبان سازمانهای را بنام جامعه مدنی یا «انجوها»  که انهارا بنام نهادهای غیر دولتی ومیانجی بین دولت ومردم معرفی شده است، زیر بیرق "دموکراسی  وارداتی" بوجود اوردند که از اینطریق صدها  میلیون دالر برای ترویج وتبلیغ نظام لیبرالی و تشکیل  احزاب جدید دست راستی ومیانه پولهای فراون بخش کردندکه همه به جیب زورسالاران  وجنگ سالاران تعلق گرفته است. ومیلیونهای دالرکه زیر  نام "جامعه مدنی"  به اشخاص وشرکتهای اقتصادی داده شده، اکثرن انهابه فساد اداری ورشوه واختلاس محکوم میباشند. طوریکه جناب گرامی دانشمند فعال سیاسی چپ اقغانستان عبدالله نایبی درقسمت چهارده هم مضمون پرمحتوای علمی وتاریخی خود تحت عنوان«انحطاط جامعه ء افغانی» چنین تحریر نموده اند:«.. نقش جامه مدنی افغانیِ ساخت ناتو درتحقق اهداف ناتو درکشور چگونه بوده است!( می گویند 4500 انجو درکشور زیر پوشش امریکا- ناتو فعال اند)این انجوها به حیث سرپوش هایی که از انفجار های اجتماعی جلوگیری می کنند در واقعیت امر شاه رگهای اشاعه فساد اند».

 اخلاق فرد گرایی خلاف اصول وموازین اخلاقی مردم  بدون درک شناخت  دقیق ازدموکراسی و ازادی  وعدم احترام به حریم شخصی افراداز لحاظ حقوق شهروندی وهم وطن بودن همه بر اساس روابط "فایده گرایی" و منافع اقتصادی شخصی بین افراد استوار است. پول وزر وسیم حرف اول را میزند وانسانیت و انسان دوستی جای خودرا به مال اندوزی وثروت اندوزی عوض کرده است.صدها خانواده در غم واندوه ادم ربایی عزیزان خود نشسته وداغدار هستند که  فرزندان و سایر اعضای خانواده شان ازجانب ادم ربایان وقاجااقبران انسان ربوده شده وبرای رهایی ازادی انها پولهای انگفتت مطالبه مینمایند ویا اگر تعلل و نه پردازند به شنیع ترین عمل به قتل میرسند. طوریکه مارکس میگفت:« انسان پول را کشف کرد اما خود بنده ان شد».

 امروز زیادترین پولهای کمک شده ازجانب سازمانها وممالک خارجی به دولت افغانستان ،غرض بازسازی افغانستان ، توسط ارگانهای دولتی وهمچنان "انجوا" حیف ومیل شده وبه کیسه های شخصی انها ریخته است. فقر وگرسنگی ناله میکشد غریب غریب تر وپولدار پولدارتر میشود.  چنانچه گفته هگل است« فقر سایه سرمایه داریست». فرد گرایی که در دوقرن واندی درجهان حاکم است جزو بدبختی ، جنگ ، جدال و کشتار انسان توسط زمامداران مدافع « فردگرایی» درجهان  دیگر دستاودی ندارد. بزرگترین خدمت مدافعین فرد گرایی وجامعه مدنی عبارت از: معتاد شدن سه میلیون انسان  درافغانستان به مواد مخدره میباشد! اینست دستاوردهای جامعه جهانی زیر نام دموکراسی قلابی وحقوق بشر واصالت فردی درافغانستان.

 کارل مارکس میگفت:«انجا که دولت سیاسی تکامل راستین خودرا به دست اورده است، انسان نه فقط در اندیشه واگاهی ، بل در واقعیت، درزندگانی دوگانه یی به سر می برد: زندگی اسمانی وزندگی زمینی ، یک زندگی اجتماع سیاسی که انجا خودرا به عنوان موجودی همراه ومشترک (بادیگران)می یابد، و یک زندگی درجامعه یی مدنی که انجا همچون یک وجود شخصی عمل می کند، ودیگران را به عنوان ابزار می یابد، وخودرا هم تا حد یک ابزار بی ارزش می کند،وتبدیل به بازیچه یی نیروهای بیگانه می شود».

 دموکراسی سیاسی بدون دموکراسی اجتماعی مشکل تضادهای طبقاتی را حل نمی کند ، دموکراسی سیاسی تنها انسان را به یک انسان شهروند که در برابر قانون مساویست تبدیل میکند ، نه برای تأمین برابری اجتماعی.!

علی رستمی کشورالمان، یون 2019

 

رویگردها:

رساله یی درباره مسئله یهود ،اثر: کارل مارکس

 شرح افکار واثار برگزیده دانشمندان : بنتام ومیل،توماس وجان لاک وژاک ژاک روسو

مولف، نیکلولاس کاپالدی و برگردان ،محمد بقایی.

 جامعه مدنی در تئوری وعمل،برگردان وتألیف: ب. بی نیاز(داریوش)

 مارکس وجامه مدرن : بابک احمدی

 

 

 

++++++++++++

 قسمت اول

 جامعه بشری در ادواری مختلفی تاریخی داخل مراحل گوناگونی  زندگی اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی  گردیده است .   دراین مراحل شرایط مشخص زیست  انسانها همگون نه بوده ، از این لحاظ حقوق وموقف  سیاسی واقتصادی  انها گاه برابروگاه نابرابر بوده است. اگر ما هرچه عمیق تر به تاریخ نگاه کنیم ،میبنیم که فرد فعال اجتماعی و تولید کننده یی مایحتاج ومصرف مادی زندگی ازجزو به کل  ارتقا نموده؛ درگام نخست به صورت طبیعی جزیی از خانواده ، سپس جزیی ازخانواده گسترش یافته  وبعدن  دراجتماعت بزرگ دیگری مانند، قبیله واشکال متنوعی جمعیت های بزرگی نسبت  به گذشته  داخل گروهی اتنیکی فراخ ترِ قبایلی شده است.

از انجایکه اسنادتاریخی گواهی میدهد، گروهای بزرگ اجتماعی انسانهاکه امروز که بعداز سده قرن هجدهم درجامعه بورژوازی(جامعه مدنی) دراروپا شکل گرفته محصول کار وپیکار جوامعی کهن  درنقاط مختلفی جهان بوده ،که بدون مبارزه وکارها وخدمتهای اجتماعی انسانهایکه درشرق در نقاط تمدن خیزان دربین النهرین هند ،چین ، مصروایران زندگی میکردند ، تصور کرد. درحالیکه تمام هسته های علم وفرهنگ مترقی امروز به ناف تمدنهای گذشته پیوند داشته وامروز انکشاف یافته است . بدون ان نمیتوان جامعه مدنی امروز که درغرب تکوین یافته است از نظر دور داشت. طوریکه در رساله های شکل گیری تمدن میخوانیم : "ان چه امروز که ما امروز زیر نام مفهوم « جامعه مدنی ویا سیفیل سوسیایتی به فرانسوی» می شناسیم ، بر سه بستر تاریخی – اجتماعی تکوین یافته است. اولین بستر، بستر تاریخی – تجربییست که از شکل گیری دولت-شهرهای یونان باستان اغاز شد وتا افول جمهوری روم (حدود سال 50 قبل ازمیلاد)ادامه یافت. سپس از وسط قرن هفدهم میلادی تا اوسط قرن نوزدهم ، مفهوم جامعه مدنی برای مدت تسبتأ طولانی یعنی تا اوایل قرن بیستم با جامعه بوروژ وازی معادل دانسته شد وبه گونه دران ادغام شد."

طوریکه در قرون وسطی حاکمیت پادشاهی مطلقه فیودالی واشرافی  وکلیسا در اروپا وجود داشت که قدرت مرکزی به قسم عرفی در دست فئودالها واشراف بزرگ اداره میشد. دراین زمان جنگهای صلیبی خونبار سی ساله اغاز شد، که اقشار های پایین وبالا را زیر نام کاست های شهسوران یا جنگ سالاران که سپس از قدرت سیاسی واجتماعی برخوردار شدند شکل گرفت ، در ختم این دوره بود که اختلافهای وتضادها بین شاهان وکاستها رشد نموده وبه شکل سازمانی تبارز یافتد.این تکوین باعث تبدیل هسته «جامعه مدنی» در اروپا  شد.با تکامل ورشد شرایط اقتصادی ،اجتماعی وسیاسی  زمینه ساز یی شکل گیری نخستین  های ایده ها واندیشها ی جامعه مدنی شدند.

همچنان در شروع سده 16 میلادی قرون وسطی ، جنبش اصلاحات دینی تحت رهبری مارتین لوتر درالمان در 1517، و در 1522اولریش زویتگلی در سویس ودر 1541 یوهان کالون در ژنو واروپایی غربی واز  1534 با پیدایش کلیسا انگلوکانی و پوریتانیسم در انگلستان بوجود امد . اما  درسالهای 1545 تا 1563 یک جنبش ضد اصلاحی دینی تحت رهبری کاتولیکها  بوجود امد که برضد انها فعالیت میکردند، ومیکوشیدن محلهای را که  پروتستانیسم بدست  وبه انها روی اورده بودند به مذهب کاتولیک دوباره باز کردانند.  این امر به جنگهای خونین سی ساله مذهبی  منجر شد(1618-1648) که میلونها انسان دراروپا به قتل رسیدند.مانع تمام انکشاف های اقتصادی و اجتماعی طبقه نو طهور بورژواز شدند . بعداز ختم این قتل قتال دولتهای سلطنتی مطلقه درفرانسه بوجود امد که با تشکیلات بزرگ بیروکراتیک تمام قدرتهای محلی را که مربوط فیودالها واشرفیهای کلیسا بود، با نیروی نظامی انهارا متمرکز ساخت. این دولت الگو برای اروپا شده و درپهلوی این دولت مطلقه درانگاستان وهالند شکل حکومتی پارلمانی از نوع ارستوکراسی حاکم بود . با شکل گیری سلطنت مطلقه در اروپا به تدریج افکار سیاسی در باره دموکراسی وجامعه یی مدنی شکل گرفتند ،که نماینده ونظریه پردازاین فلسفه سیاسی مدرن که مبنای جامعه دموکراتیک وجامه مدنی را گذاشت توماس هابس بود. هابس شاهد جنگهای خونین سی ساله اروپا بود، او درک میکرد که انسانهای به فجع ترین شکل همدیگر رانابود وحذف کرده اند . بالخصوص  که احساسات دینی با خشونتهاتی سیاسی تلفیق شده بودند، که بزرگترین فاجعه انسانی را بار اورده بود . او از تجربه عملی خود راجع به انسان میگفت : " هرانسان برای انسان دیگر درحکم گرگ است" . براین اساس جامعه مدنی ضرورت دارد، تا برای بقای خویش به یک دولت نیرومند که در راس ان یک فرد که همه اراده خودرا به ان واگذار کرده باشد، دارند؛ از نظر هابس دولت یک ضرورت واجبار تاریخی میباشد. براین رو تفکیک دولت وجامعه  از یکدیگر نقطعه عطف وتعیین کنده در فلسفه سیاسی هابس بود.

جان لاک دانشمندیکه بنام پد رلیبرالیسم سیاسی یاد میکردد ، جامعه مدنی ودولت را ازهم تفکیک نمود ، این امر برای دانشمندان دیگری مانند ادم فرگسیون وادام اسمیت ( 1723 -1790) ،مبانی نظریه های شان درسالهای بعدی کردید . بلاخره در 1750 تا 1850 مفاهیم "جامه مدنی" و"دولت" ازهم جدا گردید و دراین مقطع تاریخی بود که مالکیت فردی و ازادی فردی نیز مورد بخث قرار گرفت جان لاک نظر داشت :« سرچشمه مالکیت خصوصی وثروت اجتماعی ، کار است و به همین دلیل هسته تعین کننده یی جوامع مدنی، مالکیت خصوصی وازادی های فردی منبعث ازان است.»

اوخاطر نشان ساخت: دولت  حافظ ونگهبان مالکیت خصوصی اعم ازجان ومال وفرزند وغیره وازادی فردی باشد.

ادم اسمیت تیوری پرداز کتاب « ثروت ملل» در1776ترسایی جامعه مدنی را با جامعه سرمایداری یکی  و درحال پیدایش ودران ادغام دانست. حامل  بنیادی  جامعه مدنی  که دربستر سرمایداری رشد میکند همان«شهروندی » است که اقتصادرا دردست دارد وبورژوازی را هدایت میکند.بوروژوازی را درمرکز جامعه مدنی قرار داده که به مثابه  خون دررگهای جامه مدنی جریان دارد . بر شالوده یی این اصل دولت وجامعه را ز هم جدا ساخته وبنیاد جامعه مدنی را بر بستر رشد وفعالیت بازار سرمایه قرارداد. او نظر داشت که دولت باید هرنوع دخالت  را دراین حوزه جلوگیر ی نماید . وظیفه دولت عبارت ازایجاد شرایط معین برای رشد فعالیتها اقتصادی   باز  گذاشتن فضای ازاد  و مواظبت ازان  داشته باشد که تابحال درکشورهای سرمایداری اجرا میشود.

قرن هجده که بنام قرن روشنگری دراروپا یاد میکردد، تغیرات بزرگی در سطح اقصادی اجتماعی وسیاسی با رشد وانباشت سرمایه واغاز تقسیم کار درهمه زمینه اساس  ان گذاشته شد و توسعه یافت. دراین قرن دگماتیزم وسنت گرایی دین ومذهبی جای خودرا به خرد، دانش و عقل گرا یی داد. با سلاح خرد  شیوه های منطق ،تجربه بر ضد تخیل گرایی وذهنی گرایی وجای اصول کلیسا را گرفت. دین از دولت جدا  وبه وظیفه خصوصی افراد تبدیل گردید. دراین همین مقطع تاریخی بود که مبانی نظری وسیاسی جوامع مدنی به شکل وسیع تران تنطیم وترتیب گردید. ومفهوم دولت وجامعه از یکدیگر جدا .تفکیک شد،دولت به حیث یک نهاد قدرت مند تبدیل شد. از اینکه ارتباط شهروندان با دولت قطع نه شود ابزار های سیاسی  مانند حزب وگروهای ارمان گرا بوجود امد که ارتباط وتضمین کننده ارتباط شهروندا ن بادولت گردید . بر شالوده یی این امر بود که نظریاتی درمورد تعریف و مفهوم جامعه مدنی در میان دانشمندان قرون معاصر از جمله کانت ، هگل و مارکس  با درنطرداشت عقاید سیاسی وفلسفی انها شکل گرفت .

جامعه مدنی یک اصطلاح فرانسوی «سوسیتی سیفلیست» است. که درسده هفدهم به گروهای تجاری ومالی گفته میشد وبعدن دانشمندان اسکالتندی بویژه ادم فرگسیون دررساله یی درباره ی تاریخ جامعه مدنی(1767) این اصطلاح را به مفهوم زندگی اجتماعی مدرن ویا شهری که درخارج قلمروی از سلطه دولت شکل یافته ومناسبات وتولید اقتصادی درانجا مسلط شده به کار می رفت. این معنا مورد قبول جان لاک ، ادم اسمیت دیوید و ریکاردو بود و کانت در زبان المانی برای اولین بار اصطلاح « جامعه مدنی – بورگارلیش  گیزیلشافت»درمقابل اصطلاح فرانسوی به کار برد. اودر رساله یی  نظری درمورد تاریخ کلی از دیدگاهی جهان وطنی نوشت :« بزرگترین مساله برای نوع  انسان ، که طبیعت راه حل ان را پیش روی انسان قرار می دهد ، دست امدن یک جامعه مدنی کلی است که قانون را میان انسانها حاکم کند؛ با موازنه میان حقوق  واختیارت انسانی ومحدویتهای اوبرقرارشود ازادی هر«شهروند» تثبیت خواهدشد.  درچنین جامعه استعدادها همه شگوفاخواهدشد. ویک «نظام مدنی» قانونمند شکل خواهد گرفت. این امر درمرکز بحث اندیشگران المانی چون هگل شدکه درفلسفه حق هگل  خودمطرح کرد.

 هگل فیلسوف دوران انقلاب فرانسه بود که اوهم جامعه مدنی  دولت  را ازهم جدا میکند؛ به نظر او جامعه مدنی جامعه شناسی شهری یعنی مدرن است یا جامعه شهر نشینان. در فلسفه اصول حق خود خانواده ، جامعه مدنی ودولت را مطرح کرده که جا معه مدنی را جامعه نظام احتیاجات عامه ومجموع از نهادهاوفعالیتهای انسانی میداند و درتولید، توزیع ، مبادله ومصرف محصولات نقش دارند ،انها تجاران ، کارگران،کسبه کار ودهقانان بوده که دراین روند، سهم فعال دارند ، این نیازها درنظامی شکل میکرد که  درارزوی تحکیم نهاد های حقوق مدنی میباشد . این حقوق نمی توانند شرط کامل برابری اقتصادی را براورده کنند ودرجهت تضمین ان میکوشد؛ اومیگفت :« افرینش جامعه مدنی به دنیای نوین تعلق دارد».دولت را جامعه  سیاسی میدانست که انسانها از لحاظ سیاسی در یگ گستره فراغ باهم ارتباط میگرند، واین قدرت سیاسی باید از حق دارایی مردم دفاع کند وجامعه مدنی راعرصه خصوصی انسانها میدانست . درفلسفه حق هگل نهادهای خانواده ، دولت وجامعه مدنی یا مدرن نتیجه اراده واقعیی انسانها که درروند تاریخ بوجود میاید، تذکر رفته است . او میگفت:" موضوع تاریخ ازادی انسان است ، انسانهای مدرن اراده دارند ووابسته به مافوق الطبیعه نیستند." اودولت را نظام بیروکراتها ودستگاه نظم اداره عدالت نشان میدهد ، که دران مردم کار میکنند؛ چون کسبه کاران و سرمایداران و غیره ، برای جامعه کار میکنند یعنی« کار اجتماعی برخورد اجتماعیست » که مربوط جامعه مدنی میشود ،از نظر او طبقات اجتماعی درجامعه مدنی حل میشوند همه شهروند اند؟ایده طبقاتی دراصول هگل وجود ندارد. برعلاوه هگل نقش فرد و فردگرایی را محصول جامعه مدرن سرمایداری میدانند.او میگوید « انسان در جامعه مدنی فرد میشود وبه شخص خودخواه وخودپرست تبدیل میشود وبرای منافع خود فکر میکنند به عشق ولذت وغیره ». هگل جمع گرا بود نه فرد گرا!.

به اعتقاد هگل:« فرد فرد، افرادتحت حاکمیت دولت هستند دردولت فردیت افراد پایان می رسد درعوض انها جزئی ازیک کل بزرگتر وعقلانی تر می شوند»!

قسمت دوم

کارل مارکس دانشمند وفیلسوف المان راجع به جامعه مدنی دراثر مشهور خود « مسئله یهود» که نقدی بر برونو باوئر نموده به موضوع جامعه مدنی ، شهروندان، جامعه سیاسی  ویا دولت ( مارکس دراین اثر خود دولت را جامعه سیاسی میگوید) مورد بحث قرارداده است.

به نظر مارکس «جامعه مدنی» محصول انقلاب سیاسی است دراین مورد درکتاب خود«مسئله یهود» میگوید: « دولت سیاسی را به صورت امر کلیه مردم دراورد، این دولت واقعی ، به طرز اجتناب ناپذیر تمام طبقات، گروها ، اصناف وامتیازاتی را مبین جدایی مردم از اجتماعی خود بودند، نابود ساخت. به این ترتیب انقلاب سیاسی خصلت سیاسی جامعه مدنی را نابود ساخت وجامعه مدنی را به اجزاء ساده ان تقسیم کرد: از یک سو افراد واز سوی دیگر عناصر مادی و روحی که محتوای زندگی وموقعیت مدنی این افراد را تشکیل می دهد.» بادرنظرداشت نطریه فوق انقلاب سیاسی  عامل ان شد:« جامعه فیودالی به بنیادخود یعنی به انسان تجزیه شد. ولی تجزیه  به انسانی که واقعن بنیاد ان بود یعنی انسان خود پرست ».

یا اینکه انقلاب سیاسی :« جامعه  مدنی را به اجزاء تشکیل دهنده اش تجزیه میکند ، بدون انکه این اجزاء را انقلابی کند ودرمعرض انتقاد قرارشان دهد» . هدف مارکس از انقلاب سیاسی عبارت از ازبین رفتن نطام فیودالی است که به تدریح در روند تاریخ ازبین رفت وجای انرا نظام مدرن یعنی بوروژاوازی  ویا جامعه مدنی گرفت این امر به گفته وی: «عملن انسان دوگانه خلق کرد که انسان خود پرست وانسان حقیقی، .... رهایی سیاسی ازیک سو تنزیل انسان به عضو جامعه مدنی است ، یعنی فرد خود پرست ومستقل واز سوی دیگر شهروند است یعنی شخصی اخلاقی.»

دراینصورت  سرمایداری انسانها را از لحاظ موقف به طبقات و وابستگی  به اصناف واقشار تقسیم کرد، وطبقات دوران گذشته یعنی فیودالی را به انسانهای فردی تبدیل کرد که دارای حقوق  طبیعی مانند ازادی ، برابری ، مالکیت وامنیت هستند؛ مارکس چهره یی دوگانه این شهروند را چنین توضیح می دهد:« انسان واقعی، فقط به شکل فرد خود پرست وانسان حقیقی ، فقط به شکل شهروندانتزاعی تایید میشوند». برمبنای این امر دومفهوم جدا  «فردخود پرست» وانسان حقیقی یا به قول مارکس« شخصی اخلاقی » چهره های واقعی دوگانه انسان مدرن است. انسان که تنها به خود فکر وعمل میکند وانسانی که به مثابه عضو جامعه کارکرد دارد .از نطر مارکس فرد خودپرست ومنزوی واتمیزه زمانی میتواند به منافع اجتماعی   فکر یا عمل کند که حوزه خود پرستی را رها کرده باشد ویک «شخصی اخلاقی» یا« انسان حقیقی» شده باشد.

روسونقدی بر مدرنیته برای امیل نوشته بود:« درجامعه مدنی ، هرکس که اولویت احساس طبیعی خودرا بیان کند، خود نه خواهد دانست که چه می طلبد همواره با خویشتن در تضاد خواهدبود، درنوسان میان سرشت ووظیفه ، نه انسان خواهد ماند ونه شهروند ،نه به کار خود خواهد امد، ونه به کار دیگران ، از قماش ادمهای عصرما خواهدشد، یک فرانسوی ، یا انگلیسی ، یک بوروژوا، یک هیچ ».

 مارکس درمورد وظیفه بنیادی جامعه مدنی میگوید:« یکی از اساسی ترین ابزارهایکه  جوهر فردی وخودپرستی راپشتبانی میکنند ، ابزارهای  حقوقی از قبیل، منشور حقوق بشروحقوق شهروند1791 و1793 میباشد وتمام تلاشهای جامعه مدنی  در تکوین این منشور تثبیت حقوق  فردی است که دران برابری و ازادیهای فردی را دران توضیح داده است ». برمبنای این اصل  مارکس انتقاد شدید خودرا درمورد محتوای این قوانین در کتاب « مسئله یهود» چنین تحریر کرده است:« برابری چیست؟ ماده سه قانون اساسی 1795 ان را این گونه تعریف میکند: برابری عبارت از این واقعیت است که قانون برای همه یکسان است. چه درحمایت وچه درکیفر».

مارکس دراین مورد چنین می گوید :«برابری دراینجا، درمفهوم غیر سیاسی ،یعنی دسترسی برابر به ازادی ،یعنی انکه هرانسانی به طور برابر یک جوهر فردی خود کفا محسوب میشود».

ازادی چیست؟درماده 2 اعلامیه چنین تعریف شده است:« ازادی عبارت انجام هرکاری که به دیگران اسیب نرساند» مارکس این ماده را چنین تحلیل نموده است« بنابراین ازادی، حق انجام هرکاری است که به دیگران اسیب نرساند، محدوده یی که هرفرد می تواند بدون اسیب به دیگران دران حرکت کند واین حدود توسط قانون تعیین می شوند..ولی حق انسان نسبت به ازادی، بر پایه پیوند انسان با انسان قرارنه دارد، بلکه برجدایی انسان از انسان قراردارد. این، حق این جدایی است ، حق فرد محدود ، محدود به خود». جنانچه مارکس در رابطه به حق مالکیت منظور شده درحقوق بشر وحقوق شهروند مینویسد:« لذا حق مالکیت خصوصی ، حق بهره مندی و استفاده از منافع شخص ، به اختیار اوست ؛ بدون توجه به سایر انسانها ومستقل ازجامعه ، حق انتفاع شحصی.» مارکس  درمورد این مولفه ها چنین ابرازنظر می نماید:« ازادی ذکر شده در بالا واین نوع تعریف شده از کاربرد ان، بنیاد جامعه مدنی را تشکیل میدهد این نوع ازادی به ان منتهی می شود که شخص نه تحقق ازادی خویشتن، بلکه محدودیت ان را با ازادی دیگران تعیین کند»؛ چنانچه در باره امنیت دراین منشور بشر مارکس توضیج میدهد:« مفهوم امنیت شهروند جامعه مدنی را قادر به غلبه برخود پرستی اش نمی کند برعکس، امنیت خود پرستی اورا تضمین می کند».

مارکس بالاخره با دراید علمی وفلسفی خود نظریه ها و دید گاهی خودرا درمورد " حقوق بشروحقوق شهروند" چنین خلاصه می کند:« بنابراین هیچ کدام از به اصطلاح حقوق بشر، از انسان خودپرست ، انسان به مثابه عضوی از جامعه مدنی، یعنی فرد به درون خود خزیده، منافع خصوصی وتمایلات خصوصی وجدا شده از جامعه فراتر نمی رود... این عجیب است مردمی که دراغاز راه ازادی خود هستند، کلیه یی سدهای بین بخش های مختلف مردم را بشکنند وجامعه یی سیاسی بنا نهند واینکه چنین مردمی رسمأ خواستار حقوق انسان خود پرست انسان جدا شده ازانسان هایی چون خود، از جامعه گردند؛ از این رو انسان از مذهب ازاد نه شد- اوازادی مذهب به دست اورد او از مالکیت ازادی نه شد- ازادی تجارت کردن را به دست اورد»

 با درنظر داشت نکات فوق مارکس بعداز تحریر اثر خود درمورد« درباره مسئله یهود» جامه مدنی را دیگرمورد بحث قرارنه داد.  با تشکیل رشد جامعه بوروژوازی به نظر مارکس  بوروژوازی جای جامعه مدنی را گرفت. برای اینکه دیگر انسان نوین اجتماعی  درعقب ماشین ظهور نمود و جامعه مدنی همان جامعه  یی اقتصادی  یا بوروژازیی است که جوهرش را سرمایه رقم می زند.

سپس جامعه بوروژوازی توانست درکشور های المانی زبان با گرایشات سوسیالیستی جهانی جایگزین« جامعه مدنی » شود والی دهه یی هفتاد قرن بیستم به فراموشی سپرده شده بود.

 بعدازان  این مفهوم برای نخستین بار دراوسط قرن نزدهم بوسیله دانشمند چپ ایتالیا یی انتونیو گرامشی (1891- 1937)بکار برده  وتازه شد .

چنانچه دردهه قرن بیستم جامعه یی مدنی بوسیله محالفین نطام های کشورهای اروپایی شرقی دوباره احیا ومورد استفاده قرار گرفت. وسلاحِ منتقدین مارکسیسم در فرانسه وبعدن درانگلیس  والمان تبدیل شده و به گفتمان روز تبدیل شد. امروز نیر درکشورما  بعدازسقوط دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان وانتقال قدر به جهادیون وسرنگونی طالبان و اشغال افغانستان توسط امریکا و ناتو این نهاد به نام « انجوها» برای (به گفته های مردم غرض کسب اطلاعات امنیتی ) وپیشبرد اهدا ف نظام لیبرالیزم و گلوبالیزم درافغانستان فعال شده که دارای نهادهای مختلفی  به طور رسمی وغیر رسمی با منابع مالی ومعنوی غرب فعالیت دارند. این نهاد را درکشور ما ارگانهای خارج از فعالیت دولت وعضو ارتباطی مردم با دولت معرفی مینمایند...  ادامه دارد

 

.

 


بالا
 
بازگشت