پروفیسور شرعی جوزجانی

 

خاطراتی ماندگار از دوست دیرین دانشمندم

 شادروان محمد اسماعیل مبلغ

 

 مدرسهٔ علوم شرعیهٔ پغمان به صفت یک مدرسهٔ دینی عصری به مقصد تربیهٔ جوانانی که در عین آشنایی با علوم دینی با علوم طبیعی و اجتماعی نیز وارد باشند، به ابتکار دانشمند روشن فکر و روشنگرمولوی شاه محمد رشاد از طرف دولت وقت اساسگذاری شده بود و درآن علاوه بر علوم اسلامی، علوم طبیعی واجتماعی چون کیمیا، فزیک، بیولوژی، ریاضی وهندسه، تاریخ، ادبیات دری و پشتو و زبان عربی توسط استادان ورزیده داخلی وخارجی تدریس میشد.

درسخانهٔ ما عمارت بزرگ «هوتل بهار» یادگار دورهٔ امانی و لیلیهٔ ما  در قرارگاه باقیمانده از امیر عبد الرحمان تعیین شده بود. 

مولانا رشاد یک عالم منقول و معقول و یک ملای روشنفکر رآلیست بود. چون در مکتب حربی آموزگار بوده، در مدرسه نیز انضباط و دسپلین جدی برقرار کرده بود.

در سال 1331 خورشیدی دانش آموز صنف نهم مدرسهٔ علوم شرعیهٔ پغمان بودم. با ضامنعلی بهسودی، محمد ناصر و محراب علی که هرسه از بهسود هزاره بودند، در یک صنف درس میخواندیم و دوستان صمیمی بودیم. در آغاز همان سال با جوان مهذب و با وجاهتی که تازه شامل صنف هفتم مدرسه شده بود و محمد اسماعیل مبلغ نام داشت آشنا شدیم. ضامنعلی مارا بهم آشنا ساخت و یک نفر دیگر به حلقهٔ دوستان ما افزوده شد.

دوست نوین ما انسانی صمیمی، خوش صحبت و در عین زمان به علوم دینی و فنون ادبی وارد بود. زبان عربی را خوب میدانست و میتوانست از منابع مختلف آن به آسانی استفاده کند. علاقمندی به علم کلام و فلسفهٔ اسلام و نیز به شعر و فنون ادبی چون وجوه مشترک ما را بهم نزدیک ساخت و اوقات فراغت را باسه رفیق دیگر ما یک جا میگذراندیم. به باغ عمومی، تپه یا پیر بلند میرفتیم وگاهی هم به درهٔ حضرت سلطان رفته هواخوری میکردیم.

مبلغ عاشق کتاب بود. هرجاکه فرصت پیدا میکرد مصروف مطالعه میشد. کتابخانهٔ مدرسه خیلی غنی بود و میشد انواع کتب نایاب را به زبانهای عربی وفارسی در آن پیدا کرد. مبلغ عاشق اندیشه های موریس میترلینگ بود و کتابهای ترجمه شدهٔ اورا به زبان فارسی چون «جهان بزرگ و انسان» و «اندیشه های یک مغز بزرگ» را همیشه با خود داشت و حتی در راه میخواند و بعضا ازما به عقب میماند. از او پرسیدم چرا این همه به این فرنگی دل بسته ای؟ گفت: او در مورد طبیعت و ماورای طبیعت اندیشه های ژرفی دارد و انسان را به تفکر وامیدارد. از جمله این فکراورا بما خواند (آیا خدا میتواند سنگی را بیافریند که خودش نتواند آنرا بردارد).

سویهٔ دانش مبلغ به مراتب بالاتر از صنف هفتم بود. ظاهرا او برای گرفتن دپلوم به این مدرسه شامل شده بود.

چند ماه بدین منوال گذشت و در تابستان همانسال حادثه ای رخداد که زندگی من و مبلغ را دگرگون ساخت. قرار معلوم شیوهٔ تدریس و تربیهٔ مولانا رشاد اساسکذار مدرسه که یک عالم دینی تجدد طلب بود و جوانان رابا روحیهٔ آزاد اندیشی تربیه میکرد، به مذاق رهبران دولت سازگار نبود. زیرا او به صفت یک انسان رئالیست با اندیشه های مترقی آشنايي داشت و جهان بینی او را میشد از خلال صحبتهایش درک کرد. او در هر دوهفته یک کنفرانس در سالون سینمای امانی دایر میکرد و دانش آموزانرا به اشتراک در آن تشوق میکرد. یکی ازکنفرانسها زیر عنوان «ارتجاع و تجدد» دایر شده بود که صبغهٔ مترقی داشت. بنابرآن اورا تبدیل کردند ورهبری مدرسه را به معاون او که کریم نایل نام داشت سپردند. او از جمله 350 نفر متعلم مدرسه فقط همشهریان خود لغمانیان را همه کاره ساخته بود و این به دانش آموزان سایر ولایات معنی تبعیض و تحقیر را داشت. از طرف دیگر کلاه مخصوص شاگردان که اقتباسی از طربوش مصری بود، شاگردان را به نقطه های نیرنگی تبدیل کرده بود واز یک سال بدینسو مبارزه برضد آن جریان داشت. این هردو عامل یکجا شده متعلمین را وادار کرد تا دست به سرکشی و مظاهره بزنند. فردای روزی که تصمیم گرفته شد، در حدود 70 نفر صبحگاهان پس از ادای نماز در «درۀ تمبنه» عقب خوابگاه ما دست اتحاد بهم دادند و برای شکایت به وزارت معارف از پغمان عازم کابل شدند و عریضهٔ خود را به عبدالاحمد خان پنجشیری معین اداری وزارت معارف سپردند. معین معارف شاگردان را تسلیت داد و گفت ما برای تحقیق یک هیئت میفرستیم و مار ابا موتر مدرسه که هیئت رهبری را باخود آورده بود، به پغمان فرستاد. هیئت تحقیق آمد و چون موضعگیری هیئت برضد شاگردان بود، تصمیم گرفته شد تمام شاگردان متحدانه به طرف کابل حرکت کنند. چون بعد ازساعت 11 موتر پیدانمیشد، 300 نفر ناگزیر پیاده راه کابل را در پیش گرفتیم. تازه به خواجه مسافر رسیده بودیم که موتر شکور ولی رئیس تفتیش وزارت معارف دم راه مارا گرفت و به ما اطمینا داد که قضیه را خودش بررسی میکند وبه شکایت ماترتیب اثر میدهد و گفت که فورا به مدرسه برگردید. ما همه سخنان او را باورکرده به مدرسه برگشتیم. چون خیلی خسته و مانده شده بودیم من و مبلغ دریک سماوار بازار چنداول چای خوردیم و به راه خود ادامه دادیم.

در نزدیک طاق ظفر باز هم موتر رئیس تفتیش از روبرو پیداشد و چون مارا دید به عقب برگشت. حدس زدیم که مارا تعقیب میکند. چون به صحن مدرسه رسیدیم، و در قطا شاگردان قرار گرفتیم، امر شد به صنفها برویم و در وازهٔ اطاقها از عقب بسته شد. لحظاتی بعد صدای فریاد و فغان از صنفهای مجاور بگوش رسید. معلوم بود که دانش آموزان را لت و کوب میکنند. بعدا نوبت ما رسید سر وکلهٔ چند تن ازمعلمان بامعلم سپورت (برادر غلام محمد فرهاد که خیلی قوی الجثه بود) وچند نفر از مفتشان معارف پیدا شد که دسته های چوب باخود داشتند و از متعلمان پرسیدند که محرکان شما که ها بودند و چرا بانقض دسپلین مدرسه مظاهره کردید؟ دانش آموزان یک صداگفتند که ما محرک نداریم وخودما برای طلب حق خود بیرون برآمدیم. آنها گفتند شما دروغ میگویید و از یک سر شروع به لت و کوب کردند و چون به من رسیدند گفتند تو بودی محرک شان، فورا دریشی مدرسه را بکش. کرتی و کلاه مدرسه را یک طرف انداختم و پرسیدم پتلون مکتب راهم بکشم؟ آنها با خشم گفتند نه خیر و چند نفره با مشت وسیلی و لگد به جانم چسبیدند و با چوبهای ستبریکه تازه از شاخه های درخت کنده بودند شروع کردند به زدن و لت وکوب. قربانعلی خان غوربندی که ازدوستان من و مبلغ بود و معلم سپورت که قوی هیکل بود عصبانیتر از دیگران میزدند. چون سرو رویم پندید و نزدیک به ضعف شدم، مراهم به اداره نزد رفقایم بردند. همه به شدت لت خورده و زده و زخمی شده بودند وفقط پتلون و پیرهن به تن داشتند. وضع مبلغ و سراج الدین کوچک بسیار خراب وچشمان شان پندیده بود.

چند لحظه بعد رئیس تفتیش داخل شد و تهدید کنان گفت: شما نظم معارف را برهم زدید و مستحق جزایی بالاترازین هستید و بدون آن که به اعتراضهای ماگوش بدهد گفت: شما همهٔ تان سر از همین حالا از مدرسهٔ علوم شرعیه اخراج شدید و به خاطرگناهی که کرده اید از تعلیم و تحصیل در کشور محروم استید و بعد ازین نمیتوانید درهیچ یک از مکاتب و مدارس رسمی و غیر رسمی افغانستان درس بخوانید وافزود این هارا از محیط مدرسه بیرون کنید، هر جا که میخواهند بروند.

دانش آموزان را در صفوف منظم تحت مراقبت شدید به لیلیه بردند. ماده نفر راهم به لیلیه آوردند تا لباسهای خود را بگیریم اما نگذاشتند کتابهای شخصی و چیزهای دیگری راکه درالماری ها داشتیم با خود برداریم. وضع خرابی داشتیم، ناراضی، خشمگین، تشنه و گرسنه بودیم، اعتراض میکردیم و این مجازات بی رحمانه را خلاف عدالت و به شیوهٔ قرون وسطایی میگفتیم. چون ما ده نفر ازشایسته ترین شاگردان و نخبگان مدرسه بودیم، سرمعلم لیلیه که آدم دینداری بود در برابر سخنان ما عکس العمل نشان نمیداداد و از وضع پیش آمده ناراضی بود. ما از او خواستیم تا نان چاشت ماراکه استحقاق آنرا امضا کرده بودیم، بما بدهد. او قبول کرد و دو غوری نان برای ما آوردند. بعد از آن باما خدا حافظی کرد و ما به کابل آمدیم و با این قرار که فردا در محل معین باهم ببینیم ازهم جداشدیم. من به اطاق وکیل سرپل در پارلمان مرحوم میرزا محمود که دوست مامایم بود رفتم ومطابق توصیهٔ او چند هفته در آنجا اقامت داشتم و مبلغ به خانهٔ خود در چنداول رفت.

فردا با هم ملاقات کرده درفکر چاره برآمدیم. لایق مارا به خانهٔ شوهر همشیرهٔ خود صبغة الله مجددی که درمحل کنونی وزارت مالیه قرارداشت، رهنمایی کرد تا از او کمک بخواهیم، امامعلوم شد که کاری از دست او ساخته نیست. تلاشهای پدر لایق هم که ساحهٔ نفوز وسیع داشت به جایی نرسید. همه مأیوس بودیم. دردآورتر از همه این بود که هر نوع امکان تحصیل را ازما گرفته بودند. من در صدد رفتن به ترکیه برآمدم، اما امکان سفر قانونی وجود نداشت. پدر مبلغ حاجی مسافرکه سرپرست امور حمالان گمرک کابل بود، به اتهام اشتراک در یک حرکت سیاسی دستگیر شده بود و از چند سال به این طرف در محبس دهمزنگ بسر میبرد وپسرش یگانه سرپرست خانواده بود. هفت نفر دیگر از اخراج شدگان با لایق در اطاق پدر او در جادهٔ میوند بسر میبردند.

درهمین آوان پدرم یک مقدار پول برایم فرستاد و من توانستم به کمک مبلغ به یک اطاق درجواراطاق  وکیل شهرستان هزاره جات در اپارتمان سمت غربی مندوی کابل که به خانهٔ مبلغ نزدیکتر بود جاگزین شوم. کاملا روزهارا باهم میگذراندیم. بعضا او مرا به خانهٔ خود میبرد و نان چاشت را باهم صرف میکردیم و کتاب میخواندیم.

بعد ازدوماه معاون درسی مدرسه کریم نایل با برخی از معلمان ازجمله عتیق الله معروف (بعدا پژواک) که ازجملۀ اقارب، هم شهری و حامی او بود به دلیل این که نتوانسته بودند دانش آموزان را خوب اداره کنند برطرف شدند و مولانا عبدالحق که از یک خانوادهٔ سرشناس کابل بود به صفت آمر مدرسهٔ علوم شرعیه و رئیس فاکولتهٔ شرعیات مقرر گردید که تازه تأسیس گردیده بود. مولوی ولی محمدخان استاد زبان دری که دوست دیرین اوبوده، مولانا را متقاعد میسازد که ده تن از دانش آموزان اخراج شده را که به گفتهٔ خودش گلهای سر سبد مدسه بودند به مدرسه برگرداند. تقاضای تمام متعلمین نیز نظر او را تقویه میکند. علی احمد خان پوپل وزیر معارف که دوست قدیمی و همبازی شطرنج  مولانا بوده و مورد احترام او قرار داشته، خواست جدی مولانا عبدالحق را مبنی بر شمول دوبارهٔ دانش آموزان مدرسه با نقض فیصلۀ قبلی می پذیرد و ما را مجددا شامل مدرسه میسازد. اما مبلغ حاضر نشد دوباره به مدرسه برود و تحصیل خود را ادامه بدهد. لیکن دوستی ما پایدار ماند.

چندی بعد که پدرش از زندان برآمد، آنها به خانه ای که در جمال مینه ساخته بودند انتقال یافتند. او مرا به خانه برد و با پدرش معرفی کرد و از من خواست هرگاه به کابل بیایم شبهای جمعه را در منزل ایشان بگذرانم ومن هم قبول کردم. بدین ترتیب دوستی ما ادامه یافت و من بعضا که به کابل می آمدم شب جمعه مهمان مبلغ میبودم. او گاهی مرا به تکیه خانهٔ محل میبرد و به حاضرین معرفی میکرد و من بعضا اشعار به اصطلاح انقلابی خود را درآنجا میخواندم. یکی مصرع ازآنها که به خاطرم مانده و به شیوهٔ اقبال سروده شده بود این است:

شیخ اندر حجره بهر اخذ رشوت درشتاب  

انقلاب

انقلاب ای انقلاب

من متوجه شدم که تکیه خانه به صفت یک مرکز تأثیرگذارمذهبی چه نقشی در تربیه، تنویر و آموزش سخنرانی برجوانان و اطفال دارد و نیز نقش سازماندهی آن چه قدر زیاد است.

من بامبلغ با دوستان زیادی آشنا شدم. رفقای بسیار نزدیک و صمیمی ما شادروان علی رضوی، حسین نایل وجوانی باتخلص مدنی از چنداول غالبا پسر یکی از روحانیون شیعه شاید میر علی احمد بود و ما یک بار به خانهٔ او رفته باپدرش نیز آشنا شده بودیم. بعضا شبهای جمعه به منزل علی رضوی میرفتیم. او انسانی دانشمند و ادبیاتشناسی ورزیده بود و برخوردار ازخلقی پسندیده، شوخ طبع و بذله گوی بود. همیشه نظریات انتقاد آمیزداشت و مبلغ را مولانا خطاب میکرد.

گاهی هم یکجا با رضوی به منزل مرحوم حسین نایل میرفتیم. نایل انسانی صمیمی، بی ریا، خوش صحبت و دوست داشتنی بود. در ساحهٔ تاریخ وادبیات معلومات وسیع داشت. اهل تحقیق و مطالعه بود. به تدوین یک جنگ منتخب از اشعار سخنوران فارسی اشتغال داشت. همیشه باعلی رضوی روی موضوعات ادبی مناقشه میکرد. او دوستدار پرو پا قرص قاآنی شیروانی بود و رضوی طرفدار جدی سعدی شیرازی. نایل میگفت اشعار قاآنی سلیس، روان و صور خیال درآنها لطیف و نازک است و این غزل او را مثال می آورد:

 تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی

که ‌خورشید ار به‌ خود بندی به ‌زیبایی نیفزایی

حدیث‌روز محشرهرکسی‌در پرده می‌گوید

شود بی‌پرده‌ آن‌ روزی که‌ روی‌ از پرده بنمایی

چه‌نسبت ‌با شکرداری که‌سرتا پای شیرینی

چه‌ خویشی ‌با قمر داری که پا تا فرق زیبایی

مگر همسا‌یهٔ نوری که در وهمم نمی‌‌گنجی

مگر همشیرهٔ‌ حوری که در چشمم نمی‌آیی

به‌هرجا روکنی‌ در روشنی چون ماه مشهوری

بهرجا پا نهی در راستی چون سرو یکتایی

چنین روشن ندیدم رخ یقین دارم که خورشیدی

بدین نرمی نیفتد تن گمان دارم که دیبایی

جمال خوبرویان را به زیور زینت افزایند

تو گر زیور به خود بندی به خوبی زیورافزایی

چنان شیرینی ارزان شد زگفتارت که در عالم

خریداری ندارد جز مگس دکان حلوایی

اگر قصد لبت کردم بدار از لطف معذورم

ز بس شیرین زبان بودی گمان بردم که حلوایی

گنه کن هرچه‌ می‌خواهی و از محشر مکن پروا

که با این چهره در دوزخ در فردوس بگشایی

ز چشمم هرچه ‌خون بارد رقیب افسانه پندارد

نهیب موج دریا را چه داند مرد صحرایی

مگرهندوست زلف‌ او که برخود زعفران ساید

که جز در کیش هندو رسم نبو‌د زعفران ‌سایی

زبان بربند قاآنی که شرینی ز حد بردی

روا باشد که طوطی را بیاموزی شکرخابی

 

اما رضوی آنرا ملهم از اشعار سعدی میدانست. مناقشه بیشتر روی این بیت قاآنی (چنان شیرینی ارزان شد زگفتارت که در عالم  ------  خریداری ندارد جز مگس دکان حلوایی) ویک بیت سعدی شبیه آن دوام می یافت.

گاهی من و مبلغ نیز به مناظره سهم میگرفتیم. بعضا برادر نایل آقای حصاری و برادر خوردش حسن نیز در نشست ما اشتراک میداشتند.

روزی با مرحوم مبلغ به دیدن مولانا قربت که از پیروان سرسپردهٔ بیدل بود رفتیم. مرحوم استاد بسمل برادر ابراهیم صفا نیز در آنجا حضور داشت. ضمن صحبتهای گوناگون مبلغ به قربت گفت که درک اشعار به سبک هندی برای نسل جوان مشکل است.  چه خوب میشود اگر شما نیز مانند شاعران سبک عراقی اشعار ساده تر بسرایید. من نیز به اوپیوسته گفتم استاد قربت با توانایی مسلمی که در انشاد شعر دارند میتوانند از عهدهٔ این کار برايند و این کار به تعداد علاقمندان و خوانندگان شعر شان خواهد افزود. اما مولاناسخت عصبانی شد و به شیوهٔ بخارایی گفت: من این قریحهٔ خداداد را  به خاطر چند تا کلته فهم بر زمین زنم می؟ ( یعنی کوتاه فهم. می- علامهٔ استفهام) ما اورا دل آسایی دادیم وگفتیم این فقط یک نظر بود که به شما عرض کردیم و مقام بلند شاعری شما را هیچکس نمیتواند انکار کند. اما استاد بسمل که او نیز پیرو سبک هندی بود خاموش ماند و چیزی نگفت.

مبلغ در سالون خانهٔ خود یک الماری دیواری پر ازکتابهای مهم به زبانهای عربی و فارسی داشت. بر زبان عربی کاملا مسلط بود. زبان انگلیسی نیز یاد میگرفت. من بعضا کتابهایی از او به عاریت میبردم. او به معنی واقعی عاشق دانش و طالب علم بود. میکوشید در هر رشتهٔ فنون وارد باشد وتلاش میکرد اندیشه های فلاسفه و متفکران اسلام از قبیل فارابی، ابن سینا، ابن رشد و غزالی را  در مقایسه باافکار فلاسفهٔ غرب بیاموزد و درین زمینه مقالاتی می نوشت ونشر میکرد. سخت گرویدهٔ زبان و ادبیات عربی بود. هرهفته یکی دوروز به چاردهی کابل میرفت و زیر نظریک ملای پشتون که معتقد بود در علم بیان سخت وارداست، از کتاب «المطول» اثر دانشمند شهیر سعدالدین تفتازانی درس میگرفت. گویی او به این حدیث پیغمبرعمل میکرد که گفته بود«اطلبوا العلم ولو کان بالصین».

روزی گفت این محمدگل مومند عجب انسانی بوده که دو خوهرزاده یا که برادر زادهٔ خود را به جای آن که به مکتب بگذارد، برای درس خواندن نزد این ملا میفرستد. ازآنها پرسیدم چرا به مکتب نمیروید، گفتند بابا نمیگذارد. پرسیدم چرا؟ گفتند که بابا میگوید در آنجا به فارسی درس میدهند و شما باید به زبان پشتو بخوانید.

مبلغ سحرخیز بود وما نماز صبح را یکجا میخواندیم. او زیر پیشانی خود مهر مخصوص نمازگزاران شیعه رامیگذاشت و با تأنی نماز میخواند و من بدون مهر میخواندم. بعد از ادای نماز مدتی به صدای کمی بلند مصروف خواندن ادعیه و اوراد میشد.

بدینمنوال دوستی ما دوام داشت. من درسال 1335 شامل فاکولتهٔ شرعیات شدم که درپغمان قرارداشت. درسخانهٔ ما همان تعمیر هوتل بهار بود و سه تعمیر دیگر رابه نامهای مارکیت، وزارت صحیه و کوتی محمود سامی که از دورهٔ امانی مانده بود به صفت لیلیه دراختیاردانشجویان قرار داده بودند.

روابط من با مبلغ و رضوی ناگسستنی بود و هرچند بعد باهم میدیدیم. او مدتی در مجلهٔ ژوندون شامل کار شد ومنهم شروع کرم به نوشتن و ترجمه کردن مقالات. اولین ترجمهٔ  من زیر عنون «یک قطرهٔ آب» که حکایت جالبی ازدوران فزیکی ذرات آب بود، در همین مجله نشرشد و بعدا ترجمهٔ مقالهٔ دیگری از لطفی منفلوطی با عنوان «شرف».

بعضا درایام گرم تابستان مبلغ و رضوی در روزهای غیر جمعه که ازدحام کمترمی بود به پغمان می آمدند ومن از اطاق لیلیه چند کمپل و اشتوپ و ضروریات دیگررا با خود گرفته به درهٔ خوش آب و هوای حضرت سلطان که آب شفاف دریای پغمان از وسط آن میگذشت و صحن آن باکردهای گلهای خوشبوی پتونی و فلاکس زینت یافته بود، در کنار یک چشمهٔ کوچک بساط خود را هموار میکردیم و دیگ شوربا را بر اشتوب میگذاشتیم. باغ بی در و دروازه که تمام ساحهٔ دوطرف دریا را میگرفت درملکیت احمدشاه خان خسر ظاهرشاه قرار داشت و چون راه عام رفت و آمد به دره از وسط آن میگذشت، نتوانسته بودند اطرافش را دیوار بکشند. ازین رو گشت و گذار و تفریح در آن مانعی نداشت.

آقای رضوی مجموعه های اشعار ومولانا یگان کتاب علمی فلسفی باخود میداشت. چای مینوشیدیم و صحبتهای ادبی میکردیم. رضوی قصه پردازی میکرد و طنز میگفت. بعد ازپخته شدن دیگ غذا صرف میکردیم و در اطراف کردهای گل و خیابانها ها قدم میزدیم و در پایان روز بساط خود را جمع کرده برمیگشتیم. من مهمانان را تا چندلبایی پغمان مشایعت کرده به لیلیه برمیگشتم.

این نوع میله هر سال یکی دوبار تکرارمیشد. عکسهایی که آز خاطرات آنروزهای فراموش ناشدنی گرفته بودم با کمال تاسف در جریان حوادث زندگی از بین رفته است.

بعد فراغت ازفاکولتهٔ شرعیات من در ریاست مستقل مطبوعات شامل کارشدم.   مناسبات من با شاد روان مبلغ همچنان ادامه داشت. در اول جنوری سال1965 حزب دموکراتیک خلق اساس گذاشته شد و من یکی از اعضای مؤسس آن بودم. دوستان نزدیک دیگرم شاد روان محمد طاهر بدخشی و شاد روان عبدالکریم میثاق نیز با مبلغ آشنا شدند. ساحهٔ فعالیت علمی، اجتماعی و سیاسی مبلغ وسعت یافته به صفت وکیل مردم دردورهٔ 12 شورا انتخاب گردید و طی اجتماعی که به خاطر تقبیح حملهٔ گروهی از وکلا بر وکلای حزبی از جمله ببرک کارمل در اطراف شفاخانهٔ ابن سینا صورت گرفته بود، بیانهٔ پر شور و افشاکننده ای ایراد کرد.

مبلغ یک دانشمند پرتوان معقول و منقول و سخنرانی ورزیده با قدرت بیان و فصاحت زبان بود. حافظه ای نهایت قوی داشت. او مسلمانی روشن بین و روشنگر و مخالف سرسخت خرافات بود و برضد آن مبارزه میکرد. حلقهٔ وسیعی از شاگردان و ارادتمندان دور او جمع آمده، از او درس میگرفتند و اندیشه های روشنگرانهٔ اورا ترویج و تبلیغ میکردند. رسالهٔ کوچک «سید گرایی» که توسط شاگردانش پخش گردیده ونگرانی حلقات محافظه کار مذهبی را سبب شده بود نمونه ای ازین فعالیت فعالیتهای او بود.

او درطی مراسم مذهبی در تکایای مهم سخنرانی میکرد. خودش نیز به مقصد برگزاری مراسم عاشورا در یک محوطهٔ نزدیک خانهٔ شان محل سخنرانی آماده کرده بود. به تشویق من از رهبری حزب ببرک کارمل، میر اکبر خیبر، عبدالقدوس غوربندی، سلطانعلی کشتمند، بارق شفیعی و من برای شنیدن سخنرانی او درین محفل اشتراک کرده بودیم. او با کارمل و دیگر رهبران حزبی ارتباط داشت، اما درهیچ یک از دو جناح حزب عضویت نداشت.

مبلغ گرایش چپی داشت و منابع مهم مارکسیستی را به دقت از نظر گذرانده، اکثر آثار ماوتسی تونگ را نیز خوانده بود و بر آنها نظرات انتقادی داشت. او گرویدهٔ فلسفه، علم کلام و عرفان بود و اندیشه های خود را درین زمینه ها طی مقالات علمی خود  بیان میکرد. او به مارکسیزم ازنظر فلسفی بیشتر علاقمندی داشت. روزی به من گفت میخواهد آثار مارکس و انگلس را درزبان خود شان- زبان آلمانی بخواند و مخصوصا سخت مشتاق خواندن اندیشه های فلسفی هگل به زبان آلمانی بود و گفت که تصمیم گرفته ام این زبان را یاد بگیرم و کار آموزش آنرا آغاز کرده ام.

مبلغ عمیقا به فلسفهٔ شرق و غرب وارد بود و صلاحیت تحلیل و تدریس مسایل بغرنج فلسفی را داشت. شاد روان طاهر بدخشی شاگردان ممتازخود را برای آموزش فلسفه نزد او می فرستاد.

شادروان میثاق نیز از دوستان وعلاقمندان مبلغ بود و ما بعضا درمنزل میثاق و یا منزل من می نشستیم.

بعد از تحول 7 ثورکه من متصدی وزارت عدلیه و لوی سارنوالی و سرپرست ستره محکمه تعیین شده بودم، به دیدن من آمد. خیلی باهم صحبت کردیم. یک نوع تشویش و نگرانی داشت. من اورا تشویق کردم با من همکاری کند و مسئولیت ریاست تدقیق و مطالعات ستره محکمه را که به یک انسان دانشمند و باصلاحیت احتیاج دارد، بپذیرد. اول قبول نکرد، اما بعد از اصرار من حاضر شد تا درین باره فکرکند.

بار دوم برای وساطت در کار قاضی محمد ناصر که هم کلاس من  وهمشهری اوبود، نزدم آمد و آمادگی خود را برای قبول وظیفه اظهار داشت. از او صمیمانه تشکر کردم و گفتم در زمینه اقدام میکنم. فردای آن روز با پیشنهاد تقرری او نزد نورمحمد تره کی رئیس شورای انقلابی رفته، ضمن تأکید روی اهمیت ریاست مورد نظر، پیشنهاد مقرری محمد اسماعیل مبلغ را درین پست تقدیم داشتم. او بعد از خواندن پیشنهاد روی به من کرده گفت «ملگری شرعی، ته زمونژ دشمنان دلته راولی؟» یعنی رفیق شرعی، تو دشمنان مارادرینجامی آوری؟ من گفتم او دشمن مانیست. اودوست قدیمی من و میثاق و صد در صد مورد اعتماد است و یکی ازدانشمندان برجستهٔ کشور و وارد به مارکسیزم میباشد. اما او قبول نکرد. شاید بیانیه اش را درمورد حادثهٔ کارمل در پارلمان به خاطرآورده بود. او به من گفت شخص دیگری را برای این پست پیداکنم.

چندی بعد بارسوم مبلغ نزد من آمد. این بار عبدالرؤف ترکمنی معیت او را داشت و ازمن خواهش کردند تا برای شان از تره کی وقت ملاقات بگیرم. گفتم برای چه میخواهید او را ببینید؟ گفتند میخواهیم ازاو خواهش کنیم که روحانیان چنداول را که اکسا به زندان اندخته، از حبس رها سازد. زیرا این کارمردم را خیلی نگران ساخته است. گفتم اگر از من میشنوید شما لطفا آنجا نروید، بگذارید این درخواست را خود مرم توسط عرایض پیش کنند. به گمان من  این حادثه خیلی حساس است. آنها حادثهٔ چنداول را به ایران ارتباط میدهند، بنابرآن خوب نیست تا مدتی شما در آن دخالت کنید و ضمنا عکس العمل تره کی را در برابر او توضیح دادم. بعد از گفتگوی زیاد آنها گفتند که ما درین باره باقوم مصلحت میکنیم و بعدا تصمیم میگیریم. قرارمعلوم آنها بعدا براساس تصمیم اهالی با شخص اول ملاقات کرده و خواست جدی اهالی را طرح کرده بودند. اما پذیرفته نشده بود. چند هفته بعد اکسا هردو را زندانی ساخته بود. یکی دو باری که من ومیثاق درین باره حرف زدیم باعکس العمل شدید مواجه شدیم.

این آخرین دیدارمن با دوست دیرین ودانشمند انسیکلوپیدیستم، متفکر و صاحب اندیشه های ژرف فلسفی و یکی از عالمان کم نظیر وطن محمد اسماعیل مبلغ بود. هنگامیکه در زندان پل چرخی بودم، خبر شهادت اورا توسط  دژخیمان شنیدم. قتل ظالمانه و بی رحمانهٔ او ضایعهٔ بزرگی به دانش و فرهنگ کشور بود.

اکادمیسین عبدالحکیم شرعی جوزجانی

 ستاکهولم، سویدن، سال 2018

 

 


بالا
 
بازگشت