مهرالدین مشید

 

تروریزم و تبار گرایی تیغ آخته بر گلوی مردم افغانستان

قسمت دوم

در قسمت اول این مطلب اشاره به این شد که تروریزم در واقع نه تنها پدیدۀ ضد اسلامی وضد شرقی است؛ بلکه تروریزم محصول سیاست های برتری جویانه و تمامیت خواهانۀ امریکا در جنوب آسیا در افغانستان  و شرق میانه در عراق و سوریه تا لیبی است که هدف این برنامۀ راهبردی امریکا سرکوب جنبش های آزادی خواهانه و استقلال طلبانۀ  ضد امریکایی در کشور های اسلامی بویژه در عراق، سوریه، یمن و سایر کشور های عربی و غیر عربی بود تا این کشور ها درگیر نفاق گستردۀ  داخلی شوند و وحدت ملی و اقتدار ملی آنان از هم بپاشد، دچار از هم گسیختگی های اجتماعی شوند و از لحاظ فکری و فرهنگی آسیب های کشنده و برگشت ناپذیر شوند.

امریکا این پروژۀ خطرناک را در دهۀ هشتاد با یاری و همکاری شیخ های عیاش و مزدور خلیج به راه افگند. چنانکه محمد بن سلمان در آخرین گفت و گوی خود با نشریۀ واشنگتن پست گفت، وهابیت پروژه یی است که عربستان سعودی به مشورۀ امریکا آن را برای پیشگیری از خطر کمونیزم در زمان جنگ سرد به راه افتاده بود که کشور های غربی با امریکا در این زمینه نظر واحد داشتند. سال ها پیش از این بی نظیر بوتو از تشکیل طالبان به کمک امریکا، عربستان سعودی و کشورش سخن گفته بود و اعتراف کرده بود که پاکستان موجودات عجیب الخلقۀ را زیرنام تحریک طالبان ایجا و آنان را برای راه اندازی فعالیت های تخریب کارانه به افغانستان صادر نمود تا جاده صافکن برنامه های راهبردی آن کشور در افغانستان شوند. گفتنی است که یک هفته پیش هنگام سفرش در امریکا اعتراف کرد که کهکشورشدردهه۸۰میلادیبرایپایاناشغالافغانستانازشوروی،ماموریت‌هایحملاتانتحاریبه‌راهانداختهبود.

امریکا پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد و پیروزی جهاد افغانستان به دلیل رسیدن به یکی از هدف هایش که همانا فروپاشی شوروی بود، افغانستان را رها کرد تا فرصت تازه یی برای رسیدن به اهداف راهبردی اش میسر شود که بار دیگر برای رسیدن به هدف دراز مدت با راه اندازی سناریوی یازدهم سپتمبر افغانستان را هدف قرار داد و دو سال بعد به عراق حمله نمود و با ظهور داعش کشور های عراق و سوریه به مثابۀ دو کشور نیرومند عربی که از جمله مخالفان سرسخت اسراییل بودند و چنان آسیب فرهنگی و اقتصادی دیدند که سال های طولانی نیاز دارند تا کشور های شان را دوباره بازسازی کنند و چه رسد به این که به این زودی ها توان رویارویی با اسراییل را پیدا کنند. امریکا در عقب سناریوی مبارزه با تروریزم اهداف کلان استراتیژیک در منطقه داشت که بیشتر راهبردی و از لحاظ اقتصادی برجسته تر می باشد که پیشگیری از برتری جویی های اقتصادی چین و برتری  خواهی های نظامی روسیه و نگاه کردن قیمت نفت در سطح پایین  با استفاده از ایجاد بحران در کشور های نفت خیز عربی و آسیایی است. هدف اصلی لشکر کشی امریکا به افغانستان و عراق و سوریه در واقع مبارزه با تروریم نبود و هرگاه امریکا چنین هدفی را در کشور های یادشده دنبال می کرد.  در این صورت تروریزم سرکوب می شد؛ اما حال می بینیم که وضعیت برعکس است و داعش با کمک های امریکایی ظهور و رشد کرد و شاخه های القاعده مانند، گروۀ هشام و النصره در سوریه با هزینه های بیشتر از هفت تریلیون دالری امریکا قدرتمند تر شدند.

امریکا برای رسیدن به اهداف راهبردی خود اختلاف های قومی و مذهبی را یگانه ابزار برای رسیدن به اهداف خود تلقی می کند. از همین رو بود که امریکایی ها از همان آغاز حمله به افغانستان و عراق برای تنش های قومی فرصت سازی و زمینه سازی کردند. جورجی بوش در حالی افغانستان را آماج حمله قرار داد که در درون امریکا با مخالفت های جدی رو برو بود و چنانکه جوزف نای رئیس و استاد دانشگاۀ هارورد و دستیار وزیر دفاع و معاون وزیر خارجۀ امریکا و همکار روزنامه های نیویارک تایمز، واشنگتن پست و وال استریت ژورنال در کتاب " رهبران سیاسی قدرت سخت" در پیوند به بهره گیری از قدرت سخت و نرم و هوشمندانه به کار بردن هر دو تاکید می کند و سیاست های کاخ سفید را مورد نقد قرارداده و مخالفت آشکار خود را با جورج بوش در رابطه به حملۀ امریکا به افغانستان ابراز کرده است که از آن به عنوان "پارادوکس ابرقدرت امریکا در جهان یادآوری کرده است.

امریکایی ها پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ نگران به قدرت رسیدن جبهۀ شمال بودند و این نگرانی در اصل از پاکستان بود که بر امریکایی ها آن را در سناریوی ناتمام بن اول  تحمیل کردند. گیری شرون نمایندۀ سیاه در پنجشیر در نخستین روز های حملۀ امریکا به افغانستان این موضوع را با رهبران جبهۀ مقاومت در میان گذاشته بود که قناعت آنان را در این زمینه فراهم کرده بود. امریکایی ها زمانی ناگزیر به کمک به جبهۀ مقاومت شدند که خلیل زاد نتوانست، از میان پشتون تبار ها بدیل طالبان را در پشاور بوجود آورد؛ اما خلیل زاد موفق شد تا در نشست بن آقای کرزی را بحیث رئیس ادارۀ موقت در راس حکومت موقت نصب نمایند. بعد ها دیده شد که امریکایی ها زیر کلاۀ آقای کرزی هدف مشترک دیدگاۀ قوم گرایانۀ شان را با پاکستان در افغانستان دنبال کردند. چنانکه رابرت گیتس، وزیر پیشن دفاع امریکا درصفحه 212 کتاب خود"وظیفه" نوشته است که:"کرزی ازهمان سال های دوردوم حکومتش به جابجای طالبان درشمال شروع کرد. کرزی افراد سلح طالبان را به کمک انگلیس،سازمان خواروبارجهانی بخشی ازسازمان ملل ازپاکستان بنام بازگشت کنند گان انتقال نمود. اولین جابجایی طالبان را درکیلگی، دردند غوری، چشمه شیروخواجه الوان بغلان کرد. درپلخمری هم ، درگیری های میان مردم وتازه واردان شده بود. درچاردره ودشت ارچی درکندزهم این کاررا کرد واین کار دردوران وزیرداخله بودن اتمرصورت گرفت." آقای غنی هم در همان زمان گفت که بیشتر از ۹۰ درصد زنداینان بگرام وابسته به یک قوم اند که این گفته بیشتر از دغدغۀ قومی او پرده بر می دارد تا از اصل تفکر تعادل و توازن قومی.

امریکایی ها برای رسیدن به هدف خود در چندین جبهه فعال شدند. از یک سو از راس حکومت تا قاعده تضاد های قومی را در افغانستان دامن زدند و از سوی دیگر و با راه اندازی عملیات های شبانه و تلاشی های خانه به خانه و اذیت و آزار شهروندان بیشتر در ولایت های جنوب و شرق افغانستان را آغاز کردند و شدت عملیات های امریکایی در مناطق به حدی افزایش یافت که ریچارد هالبروک فرستادهء ایالات متحدهء امریکا برای افغانستان و پاکستان به صراحت خاینانه گفت که در خانۀ  هر پشتون یک تروریست است. این رویکرد امریکایی ها هدفمندانه بود و صدها شهروند جنوب کشور را به بهانۀ تروریست به زندان ها افگندند و صدها تن را هتک حرمت کردند و هزاران نفر حاضر شد تا  داوطلبانه به جبهات طالبان بروند و برضد امریکایی ها بجنگند. از سوی دیگر امریکایی ها چنان ظلم و وحشت را بر زندانیان روا داشتند که به گفتۀ آقای کرزی زندان بگرام به فابریکۀ طالب سازی بدل شد. در این سخن آقا کرزی بیشتر گرایش تباری حاکم است تا گرایش افغانستان شمول و فراملیتی. یک دوست ما مولوی صاحب کوچی که سه  سال زندان را در زندان بگرام سپری نمود. قصه های وحشتناکی از ستم امریکایی ها در بگرام دارد که حتا من برایش گفتم، مولوی  صاحب اگر این قصه ها را از زبان شما نمی شنیدیم و هرگز باور نمی کردم. یکی از قصه هایش را به گونۀ نمونه یادآور می شوم. وی گفت که  روز او را در سلول کوچکی بردند که در آن سلول یکی از  فرماندهان جهادی پیشین احمد شهروند قندهار نیز بود. وی به ادامه افزود که یک افسر امریکایی دروازۀ سلول را باز کرد و برای سگ چیزی گفت و سگ را به داخل پنجره رها کرد. سگ دوپایش را بر دو زانوی احمد قندهاری و دهن خود را در گلوی او چسپاند و احمد به چیغ زدن آغاز کرد. وی گفت که چشمانم را از فرط وحشت بستم و چند لحظه بعد سگ از فراز پا هایم عبور کرد و چشم باز کردم و احمد را با گلوی پاره پاره و خون آلود دیدم که جان را به حق سپرده بود. این گوشه یی از جنایات امریکایی ها در زندان بگرام و سایر بازداشت گاه های شان بود. امریکایی ها جنایات افتضاح بار زندان ابوغریب بغداد را در زندان های شان در افغانستان تکرار کرده اند. این شکنجه ها و جنایات طالبان را در افغانستان و گروه های القاعده را در عراق تقویت کرد که سبب ظهور داعش گردید. داعش در چنین بستر شکنجه های بیرحمانۀ امریکایی ها ظهور کرد و با تاسف که داعش این انتقام را بجای این که از امریکایی ها بگیرد، از مردم بیچارۀ عراق و سوریه و امروز هم از مردم افغانستان می گیرد. از این گفته ها می توان نتیجه گرفت که عامل اصلی خشونت های داعش و القاعده در عراق، سوریه و افغانستان نظامیان امریکایی است که با شکنجه ها و جنایات ضدبشری هدفمندانۀ شان ملت های مسلمان در شرق میانه و جنوب آسیا را به خاک و خون کشاندند.

امریکایی ها بازهم با مداخله در انتخابات افغانستان در سال 2014 با بلند کشیدن گزینۀ مطلوب شان به شدت اختلاف های قومی در افغانستان افزودند و این کشور را به جزایر سنگر قومی و قطب های مذهبی کشاندند و دیوار های بلندتری در میان مردم افغانستان کشیدند. هدف اصلی امریکایی ها هرچه بیشتر به چالش کشاندن جامعۀ افغانستان و ایجاد از هم گسیختگی های اجتماعی و گسترش نفاق بیشتر در میان مردم بوده است. از همین رو گام به گام برای هرچه بیشتر متشنج کردن جامعۀ افغانستان و تشدید جنگ در این کشور بجای سرکوب تروریزم برعکس به توانایی تروریزم افزودند و اکنون در افغانستان در کنار طالبان بیش از بیست گروۀ تروریستی دیگر فعال اند. این گروه های خبیثه زیر پاشنه های حضور امریکا در افغانستان فرصت فعالیت را پیدا کردند. امریکایی ها از آغاز حضور شان تا کنون نه تنها که برای صلح با مخالفان مسلح افغانستان راهبرد روشنی نداشتند؛ بلکه برعکس فرصت هایی که برای صلح در داخل هم پیدا شد، آن را از میان بردند. چنان که شفقت محمود وزیر تعلیم و تربیه در کابینۀ فدرال پاکستان چند روز پیش گفت، ملا برادر به دستور امریکا گرفتار و به دستور امریکا از زندان رها گردید. این اظهارات یک مقام ارشد پاکستانی نه تنها از راز نیم کاسه های زیر کاسۀ امریکا و پاکستان پرده بر می دارد؛ بلکه از اهداف شوم و ضد انسانی امریکا در افغانستان نیز پرده بر می دارد که هر نوع تلاش های صلح خواهانه در افغانستان را در بیرون و در داخل خنثا کرده است. بازداشت ملابرادر در پاکستان به دستور امریکا و شهادت استاد ربانی در افغانستان سناریوی بهم تافته اند که از سیاست های چند پهلوی امریکا در افغانستان زیر نقاب قومیت پرده بر می دارد.

زمانی که این گفتۀ وینستون چرچیل نخست وزیر پیشین بریتانیا " اصول اخلاقی آنها که خیانت و خشونت و فرومایه گی را به عوض، فضیلت بحساب می آورند ؛ غیر قابل باور به یک ذهن منطقی است" از کتاب"محاصرۀ ملکند" درخاطره ام ظهور می کند. بدین باور می شوم که بدتر از بیماری تبارگرایی درجهان که به فاشیسم منتهی می شود، درجهان وجود ندارد؛ زیرا این بیماری مزمن تیغ از دمار ملت ما بیرون کرده و هست و بود مادی و تمامی ارزش های فرهنگی ما را مخدوش گردانیده است و فرصت بالنده گی های فرهنگی ما را نیز گرفته است. امروز می بینیم که این بیماری ساری بسیاری از ارزش های فکری و فرهنگی گذشته را در جامعۀ ما به قربانی گرفته و مانع رشد و بالنده گی ارزش های نوین معاصر مانند؛ دموکراسی یا نظام مردم سالار، آزادی های سیاسی، آزادی بیان و حقوق بشری شده است که رشد و بالنده گی این ارزش ها به کثرت گرایی فکری و فرهنگی و میان فرهنگی و  تحمل و تساهل وهمدیگر پذیری های فکری و فرهنگی می انجامد؛ اما با تاسف که در کشور ما در زیر سایۀ ارزش های منحظ تباری از رشد بازمانده و حتا رو به عقیم شدن هستند.

از جمله ویژه گی یک جامعۀ باز و بالنده موجودیت بستر مناسب برای بالنده شدن ارزش های یادشده است و اما زمانی که چنین بستری ایجاد نشد، معلوم است که جای آن را بسترفساد، فضولی، اختلاس، دروغ، فریب،  غارت، حق خواری و جنایت می گیرد. تبارگرایی در قالب های گوناگون راسیسم و غیر راسسیم از جمله زشت ترین پدیده در جامعه شناسی امروز است که خطرناک ترین بستر ها را برای ترویج خشونت و دهشت به بار می آورد؛ زیرا متن جامعه یک پدیدۀ پویا و متحول است که در هر حالی تازه به تازه برای سمت و سو دهی درست آن باید دست به کار شد. به تعبیری دیگری جامعه نهالی را ماند که باید آبیاری اش کرد و تربیه اش نمود. سرنوشت این نهال وابسته به داده هایی است که به آن داده می شود. انسان های یک جامعه اند که هر گونه تحولات در جامعۀ شان را شکل و شمایل می دهند. معلوم است که محصول یک جامعۀ تباری بجای ارزش آفرینی، برعکس ارزش زدایی است که خشونت ها و تعصب و تضاد های رنگارنگ قومی از کم ترین پی آمد های آن به حساب می روند.

با تاسف باید گفت که جنگ و ناامنی های دوامدار در زیر چتر سیاست های "تفرقه افگن و حکومت کن" خارجی ها و عمال داخلی آنان کشور ما را نه تنها به پرتگاۀ جنگ تباری فرو برده است و در بسا موارد تروریزم هم به آن دست داده و بر آن بیشتر باروت می پاشد. این باروت پاشی ها بجای فرصت سازی هر لحظه فرصت سوزی می کنند و چه رسد به آنکه اندک ترین موقع را میسر سازد تا چالش های برآمده از آن را به فرصت مبدل کرد. این سبب شده تا ما در تمامی عرصه ها شاهد نزول گراف ارزش ها در جامعۀ خود باشیم و ارزش هایی که باید آن چنانی رشد می کردند، برعکس یا رشد نکرده و در شماری موارد اگر رشد هم  کرده است، خیلی بطی و آهسته بوده است که سرعت آن در آخرین تحلیل تقرب به نزدیک به صفر می کند. نتیجه اش این که ما در حوزۀ صفری ارزش ها قرار گرفته ایم و چنان در خود و در ناارزشی ها چسپیده ایم که منتظریم و خارجی ها باید بیایند و ارزش آفرینی کنند و همه چیز را درست و کجی های ما را راست کنند. در حالیکه این ناممکن است و حتا این شعر اقبال لاهوری" خدا آن ملتی را سروری داد  -  که تقدیرش بدست خویش بنوشت" هم در رهایی از این وسوسه های ناجور یاری نمی رساند و هنوز فرسنگ ها فاصله داریم تا فرزند زمان شویم و به این زودی ها قادر نشویم تا تبار گرایی و تروریزم را که به مثابۀ تیغ آخته بر گلوی مردم ما سنگینی دارد، شمشیر برهنه و زهرآلود آن را از گلوی مردم خود دور نماییم.  یاهو

 

+++++++++++++++++++

 

تروریزم محصول سیاست های برتری جویانه و تمامیت خواهانۀ امریکا

مردم افغانستان بدتر از تروریزم قربانی فاشیسم تباری اند

قسمت اول

مردم افغانستان تنها قربانی تروریزم نه؛ بلکه بدتر از آن قربان بدترین فاشیسم تباری و گروهی می باشند. این فاجعه محصول دو تهاجم است که از شوروی آغاز شد و اکنون هم نیرو های امریکایی در افغانستان حضور دارند. تهاجم شوروی به افغانستان سبب شد که جمعیت چندین میلیونی افغانستان در برابر آن بایستند و برای مبارزه با این تهاجم تمام دار و ندار خویش را صادقانه قربانی نمودند. جریان هایی که قیام در برابر شوروی را آغاز کردند و مردم را رهبری کردند، اهداف خوبی داشتند که هدف اصلی شان را مبارزه با حکومت های مستبد و نابودی فقر و بیکاری تشکیل می داد و خواهان آزادی های بشری و عدالت اجتماعی زیر چتر اسلام بودند؛ اما زمانی که این جریان ها در برابر یک جنگ فرسایشی قرار گرفتند، نه تنها که توانایی و مدیریت جنگ با شوروی را نداشتند، نیاز به اسلحه و امکانات برای مبارزه با شوروی بودند. این نیاز آنان را به شبکه های استخباراتی وابسته گردانید. با تاسف که آنان در یک بازی بزرگی قرار گرفتند که از کم ترین توانایی ها هم برای بازی با آن رنج می بردند. در نتیجه نتوانستند، با قوت کامل در برابر آنان عمل کنند و بجای سیاست تعامل قربانی سیاست های یک جانبه و تمامیت خواهانۀ آنان شدند که به وابستگی های دردناک آنان به شبکه های استخباراتی بویژه پاکستان، ایران و هند منجر شد. این وابستگی ها مسیر اصلی جهاد مردم افغانستان را دگرگون کرد که گفته می توان، بخشی از عوامل تروریزم کنونی ریشه در این آشفتگی ها دارد که گروه های جهادی را به بیراهه کشاند. این جریان ها در از اغاز تا انجام تمایل به حمله های تروریستی نداشتند و حالا هم ندارند؛ اما تروریزم محصول سرکوب این جریان ها شده می تواند.

از این رو گفته می توان که تروریزم در کشور های اسلامی ریشه در تهاجم، استبداد، فقر و بی عدالتی دارد و این پدیده های شوم شماری جوانان  را به قیام در برابر حکومت های استبدادی شاهی و استبدادی جمهوری در کشور های عقب مانده، بویژه کشور های اسلامی واداشت؛ اما شبکه های استخباراتی شرق و غرب قدرت های استبدادی منطقه یی با استفاده از ضعف ها، بی تجربه گی ها، ناآگاهی ها، شتاب زده گی ها وده ها دشواری دیگر این جوانان توانستند تا مسیر قیام های حق طلبانه و عدالت خواهانۀ آنان و در کل تمام مردم افغانستان پس از تهاجم شوروی و همچنین قیام ها در افریقا و بعد ها هم بهار عربی را به بیراهه ببرند و با استفاده از تنگ دستی های حرکت های یادشده، فرصت نفوذ در میان رهبران و تطمیع آنان را پیدا کردند و با رویکردی روان شناسانه توانستند تا از ضعف های شخصی، فکری، اجتماعی، اقتصادی و راهکاری آنان به سود خود بهره بگیرند و آنان را از مسیر اصلی شان به انحراف های گوناگون سیاسی، اخلاقی و مالی بکشانند. بدین وسیله توانستند، حرکت های یادشده را که در زمان قیام از خود رشادت و قربانی های  زیادی به خرج داده بودند، در زمان استقرار و بعد از پیروزی چنان ضربه بزنند که حتا مجال از جا جنبیدن را از آنان گرفتند.

پیش از آن که به عواملی چون استبداد حاکمان در کشور های اسلامی، فقر و بیکاری پرداخته شود، بهتر خواهد بود تا به علل و عواملی پرداخته شود که چگونه عوامل فوق دست به دست هم دادند و امروز کشور های اسلامی در کام تروریزم افتاده اند و خطر های تروریزم و فاشیسم قومی و زبانی بیش از دیگران کشور های اسلامی را تهدید می کند. پیش از آن که به ظهور فاشیسم قومی و تبارگرایی در کشور های مثل افغانستان، عراق، سوریه و یمن و غیره اشاره شود، بهتر است تا به علل ظهور تروریزم در جهان اسلام و عوامل روی آوردن شماری از گروه های افراطی به ترور اندکی پرداخته شود تا آشکار شود که چگونه شد که شماری گروه های افراطی اسلامی برای رسیدن به اهداف شان به تروریزم روی آوردند و از سویی هم آشکار شود که تروریزم یک پدیدۀ اسلامی و درون دینی نه؛ بلکه ریشۀ استخباراتی دارد. در واقع سیاست های استبدادی، فقر و بیکاری در جهان اسلام سبب شد تا گروه های اسلامی برضد حاکمان مستبد خود مبارزه کنند و حمایت زمامداران مستبد در کشور های اسلامی از سوی قدرت های بزرگ مثل امریکا سبب شد تا این گروه ها برضد امریکا عمل کنند وعامل اصلی نابسامانی ها در جهان اسلام را سیاست های جهانخورانۀ امریکا تلقی می کنند.

چنانکه دیدیم شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان؛ بویژه امریکا که در راستای تقویت نظامی گروه های جهادی افغانستان نقش داشتند، چگونه پس از پیروزی آنان و شکست کمونیزم و فروپاشی شوروی رویکرد های شان تغییر کرد. چنان که شاهد بودیم که سیاست امریکایی ها در آستانۀ فرروپاشی شوروی و جهاد مردم افغانستان در مورد جهادی ها یا اسلام سیاسی ۱۸۰ درجه تغییر کرد و اسلام گرا ها را "کمربند سبز خطرناک تراز کمونیزم" عنوان کرد. درست این زمانی بود که در نتیجۀ مقاومت نیرو های جهادی شوروی پیشین از هم پاشید و خطر شوروی و کمونیزم از بین رفته بود. امریکا با این رویکرد به گونه یی خود را در عمل مخالف اسلام گرا ها نشان داد و طبل جنگ برضد آنان را به صدا درآورد؛ اما نمی دانست که پس از سقوط شوروی و سرنگونی رژیم مزدورش در افغانستان، هزاران داوطلبی که از کشور های عربی و غیر عربی به حمایت مجاهدین افغانستان وارد سنگر های نبرد شده بودند و پس از پیروزی مجاهدین عازم کشور های شان می شوند و برضد امریکا یا ولی نعمت شان دست به اقدام های خصممانه می زنند.

از سویی هم امریکا پس از پیروزی مجاهدین افغانستان را به حال خود گذاشت و ریگان رئیس جمهور وقت امریکا پس از سقوط شوروی، بر رغم توصیۀ گرباچف روند حکومت سازی در افغانستان را برای پاکستان واگذار کرد و این بزرگ ترین اشتباۀ امریکا بود و برای پاکستان فرصت مداخله های بیشتر در امور افغانستان را داد. با تاسف که از اظهارات خلیل زاد معلوم میشود که امریکا در این زمینه هنوز تجدید نظر جدی نکرده است. این حالت برای پاکستان دست بازتر مداخله درامور افغانستان را داد و جنگ های گروهی در افغانستان را دامن زد. این سبب شد که ایران، هند و روسیه هم در امور افغانستان مداخله کند. این شبکه ها از ضعف های گروه های جهادی افغانستان سود برده و کابل را به حمام خون بدل کردند. این شبکه ها با راه اندازی جنگ های تنظیمی میان آنان آرزو های میلیون ها انسان را به بیرحمانه به بازی گرفتند. دیدیم که جنگ های تنظیمی در افغانستان سبب ناخشنودی شماری جنگجویان عربی شد و آنان دوباره به کشور های برگشتند که بازهم شماری از سوی امریکا در یک مرحله حمایت شدند و باز هم بنا بر سیاست های استبداد پرورانۀ امریکا و حمایت آن از کشور های مستبد عرب، سبب شد که این گروه ها به اعمال ترور و خشونت روی آورند. گفتنی است که فرستاده شدن نیرو های جهادی افغانستان به کشور های بوسنیا، چیچن و آذربایجان به وسیلۀ آی اس آی  با همکاری نزدیک امریکا صورت گرفت و بعد ها دیدیم که بازمانده های این گروه ها مانند گروۀ یلداش در کشورهای آسیای میانه به گرایش های تروریستی روی آرودند.

چنان که  در افغانستان دیدیم که چگونه امریکا گروۀ طالبان را به کمک عربستان سعودی و پاکستان بوجود آورد که به گفتۀ بی نظیر بوتو نخست وزیر وقت پاکستان از حمایت کامل امریکا برخوردار بودند و به گفتۀ  احمد رشید که حتا معاش های مقام های طالبان را در زمان حکومت شان امریکا از طریق حکومت پاکستان توزیع می نمود.  پیش ازبه قدرت رسیدن شان، بربنیاد اسناد در حدود ۴۰۰ کماندوی امریکایی عازم پاکستان شد و افراد طالبان را تحت آموزش قرار داد و در ضمن حمایت های مالی یک میلیارد دالری کمپنی یونیکال پس از سرنگونی حکومت مجاهدین به این گروه مشهور است که آقایان کرزی و خلیل زاد و شماری دیگر از مشاوران این کمپنی بودند. هدف از کمک این کمپنی به طالبان در زمان قدرت آنان فرصت عملی شدن پروژۀ یونیکال بود؛ اما بازهم دیدیم که پس از حادثۀ یازدهم سپتمبر و انکار اسامه رهبر طالبان از تسلیمی اسامه به امریکا دشمنی امریکا با طالبان را در پی داشت. امریکا به بهانۀ مبارزه با تروریزم افغانستان را مورد حمله قرار داد و حکومت طالبان را سرنگون و اما باز هم به کمک آنان شتافت و در تبانی با پاکستان و به خواست این کشور تمامی رهبران و افراد طالبان را بوسیلۀ طیاره های به کویته و سایر شهر های پاکستان منتقل کرد. دیری نگذشت که  پس از حملۀ امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ طالبان بوسیلۀ پاکستان دوباره سازماندهی شدند و زیر نام مبارزه با نیرو های خارجی و ضد اشغال به افغانستان صادر شدند. با تشدید حمله های امریکا بر طالبان این گروه به دستور نظامیان پاکستان دست به حمله های انتحاری زدند و در حالی که طالبان در زمان حاکمیت شان هیچ حملۀ انتحاری انجام نداده بودند.

 به همین گونه شاهد بودیم که چگونه دستاورد های بهار عربی که با پیروزی رسیدن حزب آزادی و عدالت به رهبری مرسی در مصر در نتیجۀ یک انتخابات آزاد شکل گرفت، به کمک مالی شیخ سعودی و بوسیلۀ کودتای السیسی به تاراج رفت. پیش از آن شاهد دخالت هایی در الجزایر بودیم که پیروزی های "حزب جبهۀ نجات اسلامی" به رهبری عباس مدنی و علی بلحاج به غارت رفت. این جبهه در نخستین انتخابات آزاد شهرداری که الجزایر در جون ۱۹۹۰ تجربه کرد، جایگاه نخست را به خود اختصاص داد. در ۲۵ می ۱۹۹۱ در اعتراض به اصلاحات قانون انتخابات و تقسیم حوزه های انتخابیه، خواستار اعتصاب، برگزاری راه پیمایی ها و تجمعاتی در میادین عمومی شد؛ ولی سرنگونی دولت "حمروش" در ۲ جون و تشکیل دولتی جدید به دستگاه های پولیس اجازه داد تا به میدان های تحصن یورش ببرند و تظاهرکنندگان را متفرق سازند. رئیس جبهه و جانشین وی به اتهام توطئه علیه امنیت کشور و ایجاد اختلال در اقتصاد ملی بازداشت و مدتی بعد آزاد شدند.

این جبهه بازهم در انتخابات مجلس این کشور در ۲۶ دسامبر ۱۹۹۱ توانست از ۲۳۲کرسی ۱۸۸ کرسی را کسب کند. به دنبال پیروزی قاطع این جبهه، "شاذلی بن جدید" رئیس جمهور،  "مجلس ملی خلق" الجزایر را منحل کرد. ریاست این مجلس را از ۴ جون ۱۹۹۲ "عبد العزیز بلخادم" بر عهده داشت. مدتی بعد در ۱۱ همین ماه "بن جدید" مجبور به کناره گیری از سمت خود شد. این امر خلأئی قانونی ایجاد کرد. ارتش مرحله دوم انتخابات را لغو کرد و حکومت به شورای عالی دولت به ریاست "محمد بوضیاف" و سپس "علی کافی" واگذار شد؛ اما ارتش بر رغم انعطاف پذیری رهبران این حزب و دو حزب قدرتمند دیگر که حاضر به دست برداری از خشونت شدند؛ اما شورای عالی دولت در ۹ فوریه ۱۹۹۲ در کشور حالت فوق العاده اعلام کرد و هزاران نفر از حامیان این جبهه (جبهه نجات) را در بازداشتگاه های صحرایی بازداشت کرد.

این سرکوب های بیرحمانه سبب شد تا شماری جوانان ناگزیر به رویکرد های خشونت آمیز و تروریستی شده و شکار شبکه های جهنمی استخباراتی شوند. هرگاه به پیشینۀ گروه های تروریستی نگاه شود، به ساده گی فهمیده می شود که قدرت های کلان اهریمنی و شبکه های شیطانی استخباراتی در عقب ظهور و تشکل گروه های تروریستی قرار داشته اند. به گونۀ مثال نخستین حملۀ خالد اسلامبولی عضو گروۀ الجهاد و تکفیر پس از آن برضد انورالسادات رئیس جمهور پیشین مصر با گذشتن از کانال سویز از جنگ با اسراییل دست کشید. انور سادات پس از این جنگ سیاست خود را در قبال رژیم صهیونیستی تغییر داد و در سال 1978 از طریق امضای قرار داد «کمپ دیوید» با رژیم صهیونیستی، موجودیت این رژیم را به رسمیت شناخت. سپس او به همراه «مناخیم بگین»، نخست‌وزیر وقت اسرائیل به کنیست (پارلمان اسرائیل) رفت و در آنجا به ایراد سخنرانی پرداخت . وی در این سخنرانی از صلح همیشگی و پایان منازعه اعراب با رژیم صهیونیستی سخن گفت، و این بدان معناست که کشورهای عربی و البته مصر، موجودیت رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناخته است. این اقدام ننگ‌آور سادات حجت را بر اسلام‌گرایان مخالف تمام کرد و موجی از اعتراض‌ها جهان عرب و اسلام را فراگرفت. رژیم سادات نیز تمام توان خود را برای سرکوب اعتراض جنبش‌های مختلف دانشجویی، ملی‌گرایانه و اسلامی در مصر بکار بست.

علت اصلی دشمنی القاعده با امریکا هم ریشه در سیاست های جهانخوارانۀ امریکا و حمایت آن از اسراییل و حضور نیرو هایش در عربستان سعودی دارد. این در حالی بود که اسامه در زمان جهاد  افغانستان در برابر شوروی از حمایت کامل امریکا و پاکستان برخوردار بود. بن لادن در طول دهه 1980 در کنار مجاهدین در افغانستان علیه اتحاد جماهیر شوروی جنگید. پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان او به زادگاه اش، عربستان سعودی بازگشت. بن لادن پس از آن به سودان رفت و پیش از اخراج از این کشور در سال 1996 به افغانستان بازگشت و تحت حمایت طالبان قرار گرفت. چند ماه پس از بازگشت به افغانستان فتوایی 30 صفحه ای را منتشر کرد و در آن جنگ علیه متجاوزان آمریکایی را اعلام کرد. فتوای بن لادن در روزنامه القدس العربی در لندن منتشر شد و به تمامی حامیانش در اقصی نقاط جهان فکس شد. این نخستین فراخوان بن لادن برای جهاد جهانی علیه امریکا بود. مهمترین شکایت بن لادن حضور نیروهای ایالات متحده در عربستان سعودی بود. در پی حمله عراق به کویت در سال 1990، بن لادن پیشنهاد دفاع از عربستان سعودی با استفاده از لژیون عرب را مطرح کرد. اما خاندان سعودی تصمیم گرفت که از ارتش ایالات متحده این کار را انجام دهد. شش سال بعد، سربازان آمریکایی در تلاش برای مهار صدام هنوز در عربستان بودند. بن لادن ایالات متحده را قدرت پشت پرده تاج و تخت در عربستان می دید. بن لادن با اعلام این که مسلمانان باید درگیری های کوچک خود را رها کرده، با یکدیگر متحده شده و آمریکا را از عربستان سعودی بیرون کنند، نوشت: «نابود کنید، بجنگید و بکشید تا زمانی که دشمن به خواست خداوند کاملا شکست بخورد.» و چنین بود که جنگ 20 ساله میان القاعده و ایالات متحده آغاز شد، جنگی که به پنچ دوره مجزا تقسیم می شود. (۱)

تشکیلات القاعده در سال ۱۹۸۸ توسط اسامه بن لادن میلیاردر عربستانی جهت مبارزه با شوروی در افغانستان تأسیس شد. القاعده از سازمان «مکتب الخدمة» که هدف آن مسلح‌کردن و آموزش مجاهدین داوطلب جنگ با شوروی بود گسترش و پیشرفت یافت. این سازمان از حمایت پاکستان و همچنین ایالات متحده آمریکا برخوردار بود. در سال ۲۰۰۰ ایمن ظواهری چشم‌پزشک مصری سازمان جهاد اسلامی مصر را با القاعده ادغام نمود و به شخص دوم این تشکیلات تبدیل شد. در آن زمان هیچ حملۀ انتحاری انجام نشد و مجاهدین افغانستان مخالف هرگونه حملۀ انتحاری بودند که بیگناهان را  به قربانی بگیرد.

حمله به سفارتخانه های کنیا و نایروبی در واقع نخستین رویاروی القاعده با امریکا بود. در تاریخ ۷ اوت ۱۹۸۸ میلادی، اعضای گروه تروریستی القاعده هم زمان سفارت خانه های ایالات متحده در شهر نایروبی کنیا و شهر دارالسلام تانزانیا را با موتربمب منفجر نمودند. برنامه پاداش برای عدالت، مبلغی بالغ بر 5 میلیون دلار را در بدل اطلاعاتی که شخص مسئول این حملات را به پای میز محاکمه بکشاند، تقدیم می کند که به کشته شدن 213 نفر از جمله 44 کارمند سفارت (12 شهروند آمریکا و 32 شهروند خارجی) و زخمی شدن بیش از 5000 نفر از جمله سفیر آمریکا پرودِنس بوشنِل منجر شد. این بمب گذاری‌ها گروه القاعده را به کانون توجه افکار عمومی کشاند و نام اسامه بن لادن، رهبر شبکه القاعده را در راس فهرست افراد تحت تعقیب پلیس فدرال آمریکا (اف بی آی) قرار داد. امریکا پس از این حادثه مرکز اسامه را در پکتیا از جمله ولایت های جنوب شرقی افغانستان مورد حملۀ راکتی قرار داد.

سه سال بعد از این حمله، حادثۀ یازدهم سپتمبر در سال ۲۰۰۱ م بوقوع پیوست. امریکا مسؤولیت این حمله را به دوش اسامه افگند که در واقع سرآغاز رویارویی آشتی ناپذیر امریکا با القاعده آغاز شد و تا کنون در افغانستان، عراق، سوریه و کشور های افریقایی برضد بوکوحرام هم پیمان القاعده به شدت ادامه دارد. چنانکه افزایش حملات هوایی امریکا با استفاده از طیاره های بدون سرنشین بخاطر سرکوب گروۀ الشباب در سومالی حکایت از شدت حملات بر این گروه دارد.  هرچند چنین عملیات ها می توانند در برخی موارد نتیجه مثبت به همراه داشته باشند و از توانایی های گروه های تروریستی بکاهند، اما به گفته موتیگا "می توانند در برخی مواقع سبب اوج گیری احساسات مردم نیز گردند" و در این صورت عواقب خطرناک را در پی دارند.

مستندهای بسیاری درباره علل حمله القاعده به برج های دوپهلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک ساخته شده است. در این مستندها علت اصلی این حمله تروریستی تلاش برای روشن شدن آتش جنگ بین آمریکا و القاعده عنوان شده است. با این حال، یک فیلم مستند به نام "جاده یی به 11 سپتامبر" (Road to 9/11) مدعی است بن لادن انگیزه دیگری برای این حملات شیطانی داشته است. در این مستند آمده است: بن لادن دولت آمریکا را متهم اصلی از هم پاشیده‌ شدن زندگی مشترک و خانوادگی اش می دانست. او همچنین گفته بود از مقامات آمریکایی بسیار خشمگین است؛ آنها باعث شدند کشور مادری خود سودان  را ترک کند و به افغانستان برود؛ جایی که او زندگی در فقر را تجربه کرد. "استیو کول" یکی از تاریخ نگارانی که در این مستند به تبادل اطلاعات پرداخته، می گوید: اسامه آمریکا را نه تنها مقصر همه گناهانی چون (کشتار و حملات تروریستی) که مرتکب شده بود و ظلمی که علیه مسلمانان می شد، می دانست؛ بلکه برای خصومت با مقامات این کشور دلیل شخصی هم داشت.

از اشاره به مطلب بالا برمی آید که تروریزم نتیجۀ سیاست های جهانخوارانه و خصمانۀ امریکا برضد کشور های فقیر جهان بویژه کشور های اسلامی است که  اکنون از یک سو جهان اسلام را سخت تروریزم تهدید می کند و از سویی هم تحت حاکمیت حاکمان مستبد، فحاش و کذاب ناگزیرانه دست و پنجه نرم می کنند. ممکن امریکا به فرنگشتاین تروریستی و بیرون رفتن آنان از کنترول کمتر فکر کرده بود و اگر فکری هم داشت، در یک رویکرد ناجور و تقسمیم آنان به تروریزم خوب و بد، خطر آنان را نسبتب به خود اندک شمرده بود. این را فراموش کرده بود که مار های تروریزم حتا از نیش زدن آنانی هم خودداری نمی کنند که سال ها آنان را در آستین های شان پرورده بودند.

شماری این سیاست های امریکا را عمدی می دانند و مدعی اند که امریکا از این گروه ها به هدف رسیدن به اهداف راهبردی خود در کشور های جهان بویژه در کشور های اسلامی سود می برد. چنانکه دیدیم که گروه های افراطی و تندرو در زیر چتر حمایت نیرو های امریکایی در عراق و سوریه رشد کردند و در ساختار شاخه های القاعده مثل گروۀ النصره و شام و گروۀ داعش با قوت تمام در برابر نیرو های امریکایی جنگیدند و بیشترین اسلحه و مهمات و پول را از امریکا بدست آوردند. این جنگ کشور عراق و سوریه را که دو نیروی شکست ناپذیر در برابر اسراییل بودند، به خاک یکسان کرد و تمام آثار باستانی آنها به باهی نابودی تمدن بیش از سه هزار سالۀ آنها  بوسیلۀ داعش از بین برده شد. باور ها براین است که امریکا بهانۀ اسلحۀ اتومی به عراق حمله کرد و در حالی که دستگاۀ اتومی عراق در نخستین پرواز ۱۵۰ جنگندۀ ایرانی در روز های نخستین جنگ ایران و عراق از بین رفته بود و بعد ها دراثر حملۀ طیاره های اسراییلی به عراق به کلی نابود شد. هدف اصلی حملۀ امریکا به عراق سرکوب و نابودی این کشور مخالف اسراییل  بود که امریکا به هدف خود در هر دو کشور رسید. یاهو

منابع و رویکرد ها:

 

۱ - https://bit.ly/2lZ1ejP

۲ - http://www.esalat.org/images/mavade-mokhader-ustad-sabah-12-03-2017.htm

 

 


بالا
 
بازگشت