هارون یوسفی

 

 

طفیلی ها
 

یک عده در درونِ حکومت، زیادی است
یک عده هم به فکر عیاشی و شادی است
دروازه‌های مجلسِ شورا شکسته شد
این جنگ و چنگوی همه از بی‌سوادی است
از بوت و قره وانه ی سرباز می‌زنند
این کار های شان همه از کونکشادی است
شب، خیل اجنبی و سحر طالبان کُشد
کشتار، بهر هردوی شان چیز عادی است
گنجینه و معادنِ ما را ربوده اند

چون فکر کرده اند دکانِ بقالی است

در دست طالبان کلشنکوف و داشَکه
در دست ما تفنگ چرَه‌ یی و بادی است
طالب اگر که می ‌کُشد و دار می‌زند
تقلید از «برادرکای جهادی» است
دزدان سوار «بنز» و  «کرولا» چکر زنند
ملت، پیاده است، و  یا پشت گادی است

مَردم ز دست بی پدران  دربدر شده

از بس که مشکلات بد اقتصادی است
روز من و تو خوب نمی‌گردد ای رفیق
تا آن زمان که طالب و تخم  جهادی است

لندن، 5 جون 2019

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

هوش ات باشه!

هر خطی را تا نخواندی٬ بی جهت امضا نکن

راز خود هرگز به پیش دوستان افشا نکن

بوت را گر میخری٬ اندازه‌ی پایت بخر

نمره‌ی پای تو ۸ و ۱۱ در پا نکن

تا میسر می‌شود انگور و تربوز و انار

شوقِ جوس و اسپرایت و پپسی و کولا نکن

مرزها را بر رُخ ما، بی‌پدرها بسته‌اند

وقت خود بیهوده ضایع بر سرِ ویزا نکن

گر بخواهی زندگانی  بیشتر خوش بگذرد:

در سرِ هرچیز کوچک، با همه دعوا نکن

از برای سالگرد رهبرت٬ ای هموطن!

در تمام جاده‌ها فریاد و واویلا نکن

اتکا بر دولتِ گانا و موزنبیق کن

لیک هرگز باورِ گپ‌های امریکا نکن

یک نصیحت بشنو از من ای رفیق نازنین

هیچ‌گه با معده‌ی پُر٬ ورزشِ یوگا نکن

طنز هارون را اگر خواندی  و ناراحت شدی

غیبتش را پیشِ هر گوساله و ملا نکن

 

لندن، 27 می 2019

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

به طالب بچه

ای جوان! جنگ بس اس یک دفه بالا ره ببی

آدمای نو و خوب و سخن‌آرا ره ببی

جنگ بس! ساز شنو٬ خنده بکو٬ عیش بکو 

که دو روز است جهان٬ لذتِ دنیاره ببی

نیم عمرت  سر کوها  و بیابان بگذشت

باقیِ عمر، بیا سبزه و دریا ره ببی 

زود شو زود بیا٬ مادرکت  منتظرس 

مادر و خواهر و همسایه‌ی بالا ره ببی

دخترِ دومِ همسایه چه زیبا شده است

قدِ بالا ره ببی  عشوه‌ی زیبا ره ببی

من و تو هم‌وطن و هم‌سخن و هم‌دینیم

لج نکو٬ جنگ بس اس، ناله و غوغا ره ببی 

جنگ ما جنگِ دوسه مملکتِ بی پدر اس

زدنِ« US»  و «انگریز» و« اتالیا» ره ببی

عمر تو می‌گذرد با غم و با رنج و الم

جانِ بیدر تره ولا، همه دنیا ره ببی

حیف این ملُکک  زیبا و شب کابل او

بیه بچیم قرغه و شار و  تا و بالا ره ببی

یاد تو هست که کی آشک و منتو خوردی؟ 

پس بیا آشک و منتو و کبابا  ره ببی 

روز جمعه به تماشای چمن ها می‌ریم

بچه‌های ته بگی سیل و تماشا ره ببی 

حیفم آید به عروسی  ثریا نروی 

خاندن نغمه و آوازک دریا ره ببی 

تو اگر دست از این کشتن و بردن نکشی 

 صبر کن صبر از این پس زدن ما ره  ببی

 

 

لندن , 17 می 2019

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

خرنامه

شبی با صاحبم دل وا نمودم

شکایت از غم دنیا نمودم 

به دیوار طویله تکیه کردم

دوسه ساعت برایش گریه کردم 

بگفتم، خر منم یا این و آن است؟

چرا نامم سر هر ناجوان است 

به من توهین از این بد تر نباشد

به او خر گوید و او خر نباشد 

ببین، بابا غنی را خر بگویند

چه توهینی از این بدتر بگویند 

نباشم من غنی، باشم فقیری 

که بی‌جا کی کشم هردم نفیری 

فغان سر می‌کشم، اما به جایش 

صدایم نیست بد مثل صدایش 

چه خرهایی که حتا دم ندارند 

که بی دم‌ها غم مردم ندارند 

جهادی بر چپی گوید که: او خر!

ز هر دو لیک باشم من نکوتر

نه رشوت میخورم، نی مال مردم 

تمام هستی‌ام باشد فقط دُم

جهادی‌ها که این دُم هم ندارند 

غم و پروای مردم هم ندارند 

دمم شل می‌شود در بی‌ثباتی 

دمم بالا رود با انظباطی

دمم احساس دارد، آه دارد

عزیزم! دُم به دُم  هم راه دارد 

خلاصه  من خری  آزرده خاطر

نمی‌خواهم شوم مانند قاطر

مرا در جبهه‌ها احضار کردند 

به پشتم گوه و گندی بار کردند 

گهی مرمی، گهی مین و گهی خاک 

طلا و لاجورد و ریشه‌ی تاک

دوصد فرسنگ ره را طی نمودم 

گهی در نیمه‌ی ره قی نمودم 

گهی بر پشت من چقمق نهادند 

مرا با جمع آدم‌ها کفاندند 

گهی دم مرا از بیخ کندند

که از درد و عذاب من بخندند 

نه رحمی بر من بیچاره کردند 

نه بدبختی مردم چاره کردند 

از این پس هیچ کس را خر نگویید 

از آن خرها محبت را نجویید 

از آن خرها حساب ما جدا است 

که آن خرها رذیل و بی‌‍وفا است 

به پایان می‌رسد خرنامه‌ی من

که باری پس شود از شانه‌ی من

 

هارون یوسفی 

لندن 30 اپریل 2019

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت