پوهاند محمد بشیر دودیال

 

به مناسبت چهل ویکمین سال ګرد وفات بلبل حبیبیه

باز آمدم،  بازآمدم...

***

بعضی دوستان نوستالیژی ویادواره های ګذشته را عبث میپندارند، ولی یاداوریهای ګذشته،اکثراً انرژی بخش و آموزنده نیز اند. و اینک نیله گون دریای خاطرات؛ یادی از حبیبیه و احمد ظاهر را باخود اورده است. هرچه کنیم این خاطرات مارارها نمی کند، هر چند بعد طورناګهانی و بی محابا می ایند، خاطرات شرین که دل آدم را غمګین وغمګین تر میسازد.اینها را یک پارادیم ننامیم!؟اګر ما به سراغ آنها نمی رویم، آنها خود میګویند: باز آمدم باز آمدم.  این است صدای پای من : تک، تک،تک..

***

در دورانیکه  احمد ظاهر به شهرت رسید؛ در مجموع، دوران رشد استعدادهابود، دوران سازندګی، تحمل دشواریها به خاطر ساختنآینده، تلاش و شګوفایی واتحاد ویکدلی ملی و سراسری بود. این مسیر و ترند شګوفایی اګرچه بسیار کُند بود، ولی برای جامعه تحمل پذیر وغنیمت بود. در چند شهر افغانستان نمادهای از پیشرفت و زندګی نوین آشکار شده بود، اما واضح بود که دهات وولایات دور دست هنوز هم در شرایطشبه قرون وسطایی بود. احمد ظاهر درصدا و هنر شجاودانه است، ولی دیګر استعداد های انوقت فراموش و بی اثرخاموش ماندند، انچه جنبه فزیکی داشتند ویران شدند. موزیم و ابدات تاریخی ما از نوادر بود، امنیت، مهمان نوازی، احترام متقابل، سکون روحی و استغنا یکی از اوصاف مختص به افغانیت مابود. بازیها، ورزشهای محلی و سرګرمیهای مردمی وتنوع زیستی ما نیز حیرت آور و ازجمله ارزشهای عالی بودند.یکی از داشته های ما  در آن زمان مراکز آموزش بود و از ان جمله لیسه عالی حبیبیه، خصوصاً از هنګامیکه به تعمیر جدیدش در سرک دارالامان (منطقه ی خواجه ملا) و(ایوبخان مینه) نزدیک (پل غوث الدین خان) انتقال یافته بود. این سه نام را به خاطری نوشتم که امروز کسی باآنها اشنایی ندارد، حتا اګر در نواباد ودهمزنګ از کسی بپرسید که پل غوث الدین خان یا خواجه ملا درکجاست، حیرت خواهدکرد و برای شما نخواهد ګفت که فقط درفاصله ی ده دقیقه قرار دارند!

***

حدود سیزده سال قبل در المان با تعدادی از جوانان افغان که برای تحصیل آمده بودند، دربالکن یک تعیمر که خط ریل و ایستګاه بزرګ از آنجا جلب توجه میکرد، نشسته بودیم، یک جوان بطرف واګونهای در حال حرکت اشاره کرد برایم ګفت: استاد ببنید به کجا رسیده اند ما هنوز هم در تاتا های کهنه میګردیم(تاان سال بعضی سرویسهای ملی بس در کابل وجودداشت، که اکنون آن هم نیست). من که در لپتاپم مصروف بودم عکس ریل زمان امان الله خان را پیدا و برایش نشان دادم،

 

 

 پرسیدم:

چه فکر میکنید؟

ازینکه عکس  سیاه وسپید بود جوان فوراً  جواب داد: معلومدار عکس چند سال قبل همین شهر یا کدام شهر دیګر اروپاست!

لپتاپ را نزدیکش ساختم در کنار ریل نوشته بود(دارالامان -کابل)، بعد برایش ګفتم این ریل صد سال پیش ماوشمابود. جوان از تعجب و حیرت مانند مجسمه خاموش شد، برایش بسیار جالب بود.من برایش ګفتم : اګر ما دست از پا خطا نمی کردیم امروز به سویه ی اینها بودیم. ترقی و پیشرفت کدام جادو نمیخواهد اینها هم دودست ودو پا ویک سر دارند وما هم. درین اثنا جوانان دیګر نیز متوجه شددند وبه حیرت به سخنانم ګوش دادند، بعد از آن روز هر انګاهیکه مرا میدیدند از خاطراتوګذشدته ها میپرسیدند.یکی از یشان (جناب خردورزصاحب) که اکنون دانشمند باتجربه ویکی از ګلهای سر سبد وطن ماست، مرا تاریخ زنده ګفت، من آن را کنایه پنداشتم. ولی او جدی و مصرانه ګفت:  استاد ګفته های تان برای ما درسهای آموزنده است. از صدق وصفا و احترام ایشان اظهار امتنان کردم. از آن ببعد این شخصیت محترم با کرکتر عالی اش توجه ام را جلب کرد و تا امروز از یشان خاطرات خوش دارم. بادوستی ام باایشان افتخارمیکنم.

حدود پنج-شش سال قبل در کتابفروشیهای جوی شیر(ده افغانان) در جستجوی کتاب بودم. ازینکه هوا هم ګرم بود وپالیدن کتب نیز باعث کسالت ګردید، دریکی از دوکانها نشستم و جوان کتاب فروش برایم یک ګیلاس اب آورد. برای لحظاتی ارام ګرفتم از دیدن و پالیدن کتب صرف نظر کردم. جوان کتاب فروش که در ګذشته ها نیز نزدش امده بودم برایم ګفت:

استاد ګرمی هم است و شهر ما چقدر متعفن و ګندیده است. من برایش ګفتم ګرما خصوصیت دایمی این فصل وموسم است، اما ناپاکیها ازدست خود ماست. بالمقمابل کنار ماشینخانه را که آثاری از یک جوی بود برایش نشان دادم و ګفتم:

تا چند سال پیش این جوی را جوی شیر میګفتند،خانمها ازین منازل صبح باظروف آشپزخانه می امدند و ظرفها را درین جوی شستشو میکردند، یعنی آب زلال در آن جاری بود، بعد بطرف دامنه اسمایی اشاره کردم ګفتم تا نیمه این کوه همه بته های ارغوان بود، انطرف پل ارتن تماماً درختان اکاسی وپشه خانه وبید بود...این جوی از پارک زرنګار میګذشت و داخل ارګ میشد،،زیب وزینت صحن انجا میکشت،چمنها وګلهای ارګ توسط همین جوی ابیاری میشد، وشاید هم برای شستن از آن کار میګرفتند؟ بعد از ارګ تا منطقه قلعه ی خیاط بی بی مهرو جریان داشت. این جوان کتابفروش نیز از (قصه هایم ) در حیرت شدو با حسرت تعجب کرد. اکنون نسبت  ورشکست شدن کتابفروشی را بسته است. دیګر کس کتاب نیز نمی خرد.

ازینکه از تجربه ی خود دریافته ام که بعضاً خاطرات تنها نوستالیژه نبوده بلکه آموزنده اند ، حتا خاطره نویسی به منزلههنر تلقی میګردد، بنا برین بعضاً خاطرات خود را به نشریه ها میفرستم.

فراموشکرده ام که تا حال چند خاطره از مکتب حبیبیه نوشته ام، ولی یکی خوب به یادم است که در سه شماره مسلسل اخبار انیس چاپ ګردیده بود، چند سال قبل. به مناسبت صدمین سال تاسیس لیسه حبیبه. در آن سال مدیر مسئول جریده انیس خود  یکی از فارغان این لیسه نامدار بود، ولی او در اوایل دهه شصت فارغ شده بود. در آن زمانیکه دوران طلایی حبیبیه دیګررو به  پایان بود. روزیکه مقاله را در منزل سوم تعمیر مطبعه ی دولتی برایش سپردم، یک پیاله چای سبزو قند سپید مکعب شکل تعارف کردند، صحبت شرینی داشتیم، حین برامدن از دفترش با صمیمیت با اوخدا حافظی کردم. فردای ان روز در اکادمی علوم اخبار انیس به دفترم رسید،ممنونم ازیشان که نوشته را با دیزاین بسیار مقبول و افزودن یک عکس احمد ظاهر در صفحه ی هنر وفرهنګ جا داده بودند. اما انیس عکس را ازجمله عکسهای انتخاب کرده بود که موزیک سنتر و افغان موزیک انها را روی کستها نشر نموده بودند، این عکسها برا ی شاګردان حبیبیه زیاد آشنا نبودند، احمد ظاهر درحبیبیه فقط با پیراهن ساده وبدون بو ونکتایی شناخته میشد، زمانیکه ظاهر هنوز یک نو جوان متعلم بود.

اکنون آن شماره های انیس را نیز ندارم. دوسه خاطره سال ګذشته بیادم امدند یکی باز هم از دوران حبیبیه ودیګری از کوچه یشاببوجان شهر نو وشب وفات احمد ظاهر و روز جنازه او. که همراه باآن از شیرفروش مشهور شهر نو (شیرآغا) و حاجی صاحب فاریابی و یګانه یهود که درین کوچه خانه داشت. اکنون هوتل توریستی فارایابی تخریب و در جای آن پلازای بلند وبزرګ ساخته شده است.

***

طوریکه عرض کردم، در دنیای خارج خاطره نویسی را نیز هنر میدانند، ولی درینجا شاید آن را تفنن وچیزی اضافی بدانند، درحالیکه میشود جوانان چیزهای از آن بیاموزند. من بعضاً برای شاګردانم از دوره مکتب میګفتم، برایشان دلچسپ میبود. روزی از زحمتکشی و کیفیت اموزش دوران مکتب یادآوری نمودم که من درصنف دهم بطری تر راساختم که برق تولید کرد وګروپ کوچکی را روشن کرد، منحیث کارخانګی زنګ برقی دروازه را خود ما بااستفاده از سیم کویل و مقناطیس ساخته بودیم،محصلان امروزه در حیرت شدند و آن را ناممکن فکر کردند.از دوره های سیر علمی پوهنتون قصه کردم که یکتعداد محصلان به دیدن تونل سالنګ (که جدیداً ساخته شده بود، بعضی به دیدن بند نغلو وبعضی هم به شفاخانه ها، وجاهای تاریخی میرفتند، انچه اکنون امکان آن را نداریم)، از معلم فزیک مان یاداوری کردم که چګونه در لابراتوار فزیک یک رادیوی را ساخته بود که ما تمام دستګاه ان را روی میز لابراتوار میدیدیم. این رادیو میتوانست صرف برودکاست رادیو افغانستان را اخذ ونشر کند(آخذه ان از رادیوهای قدیمی زیمنس بود)، ولی  بازهم برای تدریس امواج مستقیم و آخذه ها یک وسیله ی آموزنده ودلچسپ بود  و ما را در آموزش تخنیک کمک میکرد. در آن زمان برعلاوه اموزش دروس شامل نصاب؛ هر شاګرد مکتب ما دارای یک هنر نیز بودند، مثلاً سرودن شعر و نوشتن مقالات، رسامی وخطاطی و یا هردو، نطاقی، عضویت در تیم فوتبال، حاکمیت بالای نواختن یکی از الات موسیقی وغیره. آن سالها اوج شګفتن جوانه های هنری وادبی، مسلکها و رشته های صحت، صنعت، زراعتوغیره بود، از شعر و داستان تا درامه، تمثیل، تولید فلم(مثلاً خانه ۵۵۵، طلبګاری، رابعه بلخی ...)، تیمهای فوتبال مانند تیم ملی، تیم کابورا،... ورزشهای رزمی(کاراته، جیدو...)، حسن خط ورسامی (موسسه هنری ارژنګ)، رشد سکتور صحت( اعمار شفاخانه ۴۰۰بستر، کلنیک مرکزی، عصری ساختن شفاخانه ابن سینا و علی اباد، تولیدات هوخست، پارک صنعتی پلچرخی، برنامه سبزساختن وزارت زراعت و شرکت تخمهای اصلاح شده، آغاز فعالیت سیلوی مرکز و تولید ګاز و کود،پروژه پرورش کرم پیله، پروژه تحقیقات علمی بالای ګندم(ازلارمارهو ګرفته تادارالامان ۱-۱۴)، پروژه ی CAPAکوپراتیفها،ایجاد امپوریم صنایع ملی و رشد موسسه ګرځندوی(افغان تور)، کارخانجات جنګلک که انواع تولیدات داشت، در ورکشاپ تخنیکی درونته جلال اباد شصت سال قبل از امروز شعبه ی خراطی، ذوب و تولید پرزه وجودداشت کهترکتورو کمباین را ترمیم میکردند،تولیدسمنت، زغال سنګ، روغن سپین زر، تولیدات ادویه ی هوخست، قالین وپوستین، قره قل، کود های زراعتی، تولید رخت ګلبهار، تولید منسوجات غیر نخی، تولید پلاستیک ... هرکدام در منطقه نظیر و مانند نداشت. برنامه های رادیو افغانستان آن وقت بهترین جایزه کشور جاپان را در سطح جهانربود، سرویس طیارات اریانا صدفیصد با معیار های کمپنیهای امریکایی بود، هوتل انترکانتینتال ما در ردیف هوتلهای عالی جهان قرار داشت...

اما در مورد ذوق انتخاب احمد ظاهر توجه بفرمایید:

محتسب است و شیخ ومن، صحبت عشق درمیان

هرچه کنم مجاب شان ، پخته یکی و خام دو

یا:

بیایید به میدان خرابات...

او دعوت میدهد و میګوید:

همه مست درایید درین قصرو بیایید

که سلطان سلاطین شده مهمان خرابات

شهنشاه یکی بزم نهاده. ګنه ها ببخشید به سلطان خرابات

ایا امروز چنین ذوق و حُسن انتخاب وجود دارد؟

و در اخیر؛

از نشر نوشته وخاطره ی احمد ولید خیلی خرسند شدم، او که حالا تخلص اعتمادی را انتخاب کرده، ولی در ان سالها همه ی ما بی تخلص وبی آلایش بودیم. احمد ولید به یاد خواهند داشت که وقتی آهنګ ( هوای عشق تو از سر بدر نخواهد رفت- کسیکه بردرت آمد دګر نخواهدرفت)از رادیو نشر شد، تا مدتی زیادی فکر میکردند که تنها صدای احمد ظاهر است ... یار زنده، صحبت باقی.

 

 

زندګینامه ی الماس شرق و بلبل حبیبیه

( به مناسبت چل و یکمین سال وفات احمد ظاهر)

 

در زمره یادکرد از هنرمندان شایسته ومحبوب ما که در ماه جوزا داعیه اجل را لبیک ګفته و یاد شان در خاطرات ما زنده است و حق دارند تا برایشان اتحاف دعادنموده از فعالیتهای هنری شان ستایش کنیم اینک نوبت به احمدظاهر میرسد. این قلم یادی از استاد اولمیر، استاد سراهنګ، استاد هماهنګ و استاد محمد عمر داشت، اینکه احمد ظاهر، که هنرمند محبوب جوانان است وبرعلاوه متعلم همان مکتبی بود که راقم الحروف نیز فارغ آن میباشد. بناً به هر دو دلیل نتوانست دست به قلم نبرد و یادی از او نشود، خاطره ی از آن دورانها را میګذارد به نوشته دیګر. درینجا طور مختصر زندګینامه او نګارش یافته است:

احمد ظاهر هنرمند اماتور مشهور افغانستان؛ پسر دوکتور عبدالظاهر( داکتر طب)بود که از چهره های، لایق، شناخته شده، مورد احترام ،شخص ممتاز و  روشنفکر عصر خود محسوب میگردید، بود.

این هنرمند محبوبدر ۲۴جوزای سال ۱۳۲۶ شمسی (۱۹۴۷ میلادی) در منزل پدری اش واقع چهارراهی انصاری شهر نو کابل متولد گردیده است، پدرش دوکتورعبدالظاهر متولد ولایت لغمان بود. ازینکه در آن زمان اکثراً کوشش مکیردند نامهای پسران به شکلی از اشکال با نامهای پدر ویا پدرکلان نزدیکتر و همقافیه تر باشد، بنابرهمین لحاظ نام اورا احمد ظاهر ګذاشتند. وی در لیسه حبیبیه درس خواند توام با اموختن دروس؛ عشق مفرط به موسیقی و اوازخوانی پیدا کرد. او ګروه نوازندګانش را از جوانان همان وقت و اکثراً ازمتعلمین همین مکتب تشکیل داد و خود نیز هم مینواخت و هم اهنګ میساخت وهم می خواند. او زیادتر اکاردیون مینواخت(سازیکه شرقی نبود و اماتورها انرا جدیداً رواج داده بودند) ولی به هارمونیه نیز دسترسی داشت، حیرت اور انیکه او یګانه کسی بود که بادست چپ مینواخت. درهمان اوایل خوب درخشید، معلمان هنرپرور واداره مکتب این استعداد را تشویق نمود وبرایش فرصت دادند و این امر سبب گردید تا از سن ۱۶ سالگی حق اشتراک در کنسرت های لیسه حبیبیه را کسب نماید. احمد ظاهر در سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۴ شمسی (۱۹۶۵ میلادی) همکاری های هنری خود را با رادیوی افغانستان نیزاغاز کرد، چنانکه آهنگهای (آخر ای دریا...)و (بی تو ګلګشت چمن...)  را که کمپوز آن از خودش و تصنیف از ضیا قاری زاده میباشد تهیه و اجرا کرد. متعاقبا اهنگ های متعددی دیگری را پیشکش نمود. احمد ظاهر در راستای هنرش استاد نداشت، ولی استعداد، خلاقیت و ابتکار و بالاخره همکاری استادان ماهر در هنر موسیقی؛ به خصوص استاد ننگیالی اسمعیل عظیمی سلیم سرمست و دیگران را با خود داشت. وقتیکه استعداد ش درخشید فضل احمد نینواز، شاولی ولی(اهنګساز) نیز به او توجه کرند. تا مدتی متکی به خود و بدون استمداد کمک به سرودن پرداخت در کنسرتهای روز معلم، روز مادر و روزهای رسمی وملی اشتراک کرد و جوانان برایش کف زدندو استقبال کردند. تشویق و استقبال جوانان او را در صف اول هنرمندان اماتور قرار داد که محصول نوآوریهای خودش و ګروه نوازندګانش بود، ضمنا برای اشنایی به اساسات موسیقی به شکل تیوریکی نیزتوجه کرد و غرض اموزش حرفوی به کشور هندوستان سفر نمود.  قابل ذکر است که احمد ظاهر در پی فراغت از لیسه ی عالی حبیبیه،در سال ۱۳۴۶ شمسی =۱۹۶۷ میلادي به دارالمعلمین عالی سیدجمالدین افغانی شامل و آنرا به پایه اکمال رسانیده و در رشته تعلیم و تربیه و فراگیری تحصیلات عالی از پوهنتون ممبیی به هندوستان سند درجه لیسانس را به دست آورده است. احمد ظاهر سه بار ازدواج نموده است و ثمره ازدواج وی یک پسر و یک دختر میباشد که اکنون در خارج از کشور اند. این هنرمند بر علاوه اوازخوانی؛ بعد از کارمداوم و برګشت از هندوستان  به آلاات مختلف موسیقی مانند هارمونیه، اکاردیون، ارگن، پیانو و فلوت(توله) نیز دسترسی بیشتر و بیشتر یافت.  در ترکیب آلاات موسیقی شرقی از ارگون و اکاردیون استفاده می نمود. قابل ذکر است که آمیزش موسیقی شرقی و غربی و همآهنگ سازی این دو نوع موسیقی را با استفاده از شیوه و سبک خاص خویش یکجا ساخت. وی در سال ۱۳۵۱ شمسی =۱۹۷۲ میلادی به حیث هنرمند آماتور آوازخوان اول سال شناخته شد و در سال ۱۳۵۳ شمسی ۱۹۷۴ میلادی میان هنرمندان وقت منحیث بهترین آوازخوان جایزه اول مطبوعاتی را کسب نمود. نظرخواهی را که مجله آواز به راه انداخته بود او در جمله اولین ها و سرامد زمان خود قرار ګرفت.  احمد ظاهر در ضمن آوازخوانی مصروفیت های رسمی در روزنامه کابل تایمز Kabul Times افغان فلم و رادیو افغانستان داشت. مدتی هم در وزارت پلان مشغور کار بود.به مرور زمان کنسرت های متعددی را اجرا کرده طنین آوازش حتی از مرز ها گذشت به این ملحوظ سفر های زیادی جهت اجرای کنسرت در کشور های هندوستان ایران پاکستان تاجکستان و کشور های اروپایی مثل : ایتالیا فرانسه، انگلستان، اتریش، و آمریکا داشته است.تعدادی آهنگ های که از خود باقی مانده به ۳۹۵ پارچه میرسد که در ستدیو های مختلفی ثبت گردیده است، از جمله:  ۷۵ آهنگ در استدیوی رادیوی کابل ۱۷۱ آهنگ در استدیوی افغان میوزیک، ۶۳ آهنگ در استدیوی میوزیک سنتر، ۲۳ آهنگ در آریانا میوزیک و ۶۳ آهنگ محفلی میباشد و دو پارچه آن ثبت تلویزیون نیز گردیده است. از جمله اولین آهنگهای او( آخرای دریا...) و (گر کنی یک نظاره، میزیبد...) و آخرین آهنگی او (باده ها خالیست...) و یک آهنګ دیګرش که هنوز تکمیل نگردید (من در این ویرانه منزل گنج ها گم کرده ام) میباشند. او برعلاوه اهنګهای دری، یکتعداد اهنګهای پشتو، هندی، انګلیسی و روسی  نیز دارد که در انتخاب لندی ها واشعار ان دقت کافی کرده، مثلاً میګوید:

په کلا درې کوترې ناستې -  یوه ویشتل کا بله ځان سنګاروینه

یا : لاړ شه ننګرهار ته کمیس تور ماته راوړه – تازه تازه ګلونه درې – څلور ماته راوړه

آهنګ انګلیسی او (  It’s now or never…) خیلی مشهور است.

احمد ظاهربا ادبیات آشنایی داشت، در انتخاب شعر دقت میکرد، بهترین ها را میګزید.  از شعرای قدیم بیشتر از دیوان حافظ و معاصران نو پرداز بیشتر از فروغ فرخزاد، سمین بهبانی، لاهوتی، سلیمان لایق،رهی معیری، امیری، بارق شفیعی و غیره را به گزینش گرفته و آهنگهای ماندگار خویش را ساخته است.با یاکتعداد هنرمندان دیګر مانند احمد ولید، ژیلا، هنګامه و ناشناس اهنګهای دوګانه دارد.اوبه ګل نرګس که در ولایات شرقی کشور میروید، علاقه ی زیادی داشت. هر زمستان درجلال اباد در منطقه ی جشن آن ولایت، یعنی در کنار دریای کابل نزدیک پل بهسود با رفقایش مصروف کاغذپران بازی و ګشت وګذار میبود، در تابستانها به قرغه میرفت و علاقه به اببازی داشت. از اولین های او که برای دریا سروده، معلوم میګردد که با دریا روابط عاطفی داشته است و از دریا پرسیده:(کجا جویم منزلت را؟) که هیچ جا منزل و قرار او را نیافته مانند خودش. احمد ظاهر در ۲۴ جوزای سال ۱۳۵۸ شمسی =۱۹۷۹ میلادی در جاده سالنگ در شمال کابل در یک حادثه ی ترافیکی به عمر ۳۳سالګی جان خود را از دست داد.درین سفر تفریحی باوسه تن دیګر نیز بودند که انها زنده وسلامت ماندند. در مورد مرګ وی نظرات، شکوک وروایات مختلفی وجوودارد، ولی یکی هم مطلقاً تائید و روشن نشده، به نظر بعضی ها هنوز هم ابهاماتی وجود دارد. بعد از وقوع حادثه ی ترافیکی او را به شفاخانه پروان در چاریکار انتقال دادند، ولی نسبت شدت ضربه  وفات یافت.روزیکه جنازه اش را به چهارراهی انصاری در منزل پدری اش رسانیدند، به روز دیګری آن ، جنازه اش به همراهی هزاران علاقمند هنر او و شهریان کابل از شهرنو تا مسجد پلخشتی همراهی و نماز جنازه اش در مسجد پل خشتی ادا و در شهدای صالحین دفن ګردید. روحش شاد و جنت فردوس نصیب اش باد (امین یارب العلمین). اکنون هزاران دلبسته هنرش به مزارش رفته از او وهنر او یاد مینمایند وبرایش دعای مغفرت میفرستند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت