مهرالدین مشید

 

در این ناکجاآباد مگر زبان حرف اول را می زند

مدیران فرهنگی از فرهنگ محوری تا سیاست های بدون پشتوانۀ فرهنگی

هردم از این باغ بری می رسد -  تازه تراز تازه تری می رسد

در این ناکجاآباد زبان تعیین کنندهء شخصیت است و نه اینکه شخصیت تعیین کنندهء زبان و هویت فکری و فرهنگی یک شاعر، نویسنده، عارف و دانشمند باشد. این فرهنگ چنان در این سرزمین حاکم است که حتا رسم مرده پرستی در افغانستان را هم به چالش کشیده و حتا داوری برسر حق و باطل را نیر زیر پرسش برده است. در حالی که زبان و هویت، دو جزء جدایی ناپذیر در تشکیل زیرساخت های جوامع بشری درعرصه روابط فردی و اجتماعی است. انقلاب رسانه ای در چند دهه پیش و به دنبال آن، فرایند جهانی سازی که مرزهای زبانی و هویتی را درنوردیده است، به گونۀ روزافزون بر لزوم پرداختن به مسآلۀ زبان و هویت تاثیر گذاشته است. از همین رو لازم است تا مفاهیم هویت، هویت قومی، هویت ملی و تاثیرپذیری آنها از زبان؛ زبان قومی، زبان ملی و ارتباط آنها با هویت؛ برخی نظریه های زبانی درباره هویت؛ بیشتر مورد مطالعه قرار گیرند و نیز به مصداق های زبانی ای پرداخته شود که در ایجاد هویت موثر اند و در ضمن نقش ادب دینی در هویت ملی را نیز باید آشکار بسازد. در واقع تحلیل نظریه ها و مصداق ها می رساند که زبان در ایجاد هویت قومی و ملی نقش مهم داشته و دارد. این زمانی تحقق پیدا می کند که احترام گذاشتن به زبان قومیت ها و توجه بیشتر به زبان ملی به منزله ابزار مهم ارتباط دولت با ملت به مثابۀ ریسمان اتحاد و انسجام اقوام مختلف از راست تا هرم جامعه و از قاعده تا راس جامعه تلقی شود. باید یادآور شد که هدف از کاربرد زبان در این جا آن زبانی نیست که وینگنشتاین با پشت سر نهادن دو مرحلهء تفکر یعنی پرسش گری در مورد وجود که از ارسطو و افلاطون آغاز شد و بعد به مرحلهء دوم معرفت یا شناخت شناسی کانت این که آیا جهان قابل شناخت است؛ به آن رسیده است.

اینجا بود که وینگنشتاین گفت حال باید به این تمرکز کرد که آیا انسان قادر خواهد بود تا تمامی راز های جهان را بوسیلهء زبان بیان کند و آیا زبان قادر است تا به تمامی پرسش های انسان درمورد هستی، تاریخ و انسان پاسخ بگوید.  این زبان در واقع جز جدایی ناپذیرهویت است؛ اما زمانی فاجعه آور می شود که زبان نه به معنای معرفتی آن بحیث یک پدیدهء قابل شناخت؛ بل برعکس کاربرد زبان بحیث ابراز برتری جویی قومی تلقی شود که از لحاظ دینی شرک پنداشته شده است. به ایننکته پس از آن بیشتر متوجه شدم که اعلامیهء وزارت اطلاعات و فرهنگ را در پیوند به تشکیل کمیسیون مراسم تشیع جنازهء سلیمان لایق و انتقال او از آلمان به افغانستان شنیدم و با خود گفتم، چگونه شده که یک وزارت مفلس به گفتهء آقای رهین وزیر پیشین این وزارت توانایی مالی پیدا کرده که حتا جنازهء سلیمان لایق را از آلمان به کابل منتقل و تحت نظر کمیسیون موظف دولتی او را به خاک می سپارند. این در حالی است که آقای رهین در یک نشست ویژه با طلوع به مناسبت وفات حیدری وجودی گفت، وزارت اطلاعات و فرهنگ حتا پول یک پرواز طیاره را نداشت تا جنازهء استاد رحیم بخش را از هرات به کابل منتقل کند. در حالی که جنازه او را محمود خان اچکزی با کمال اعزاز تا قندهار انتقال داده بود. وی در حالی از افلاس در این وزارت دراین ویژه برنامه به مناسبت وقات  حیدری وجودی سخن گفت که وجود استاد وجودی را مایۀ افتخار و زارت اطلاعات و فرهنگ عنوان کرد و وی گفت: «وجود استاد حیدری مایه افتخار وزارت اطلاعات وفرهنگ بود» و در مورد تقاعدش گفت، برایش گفتم که شما باید در « قیام باشی ونه در قعود» و وی در پاسخ به این پرسش استاد وجودی که تا کی؟ وی پاسخ داده بود تا تا زمان بازنشستگی نهایی. وی افزود: ما لطفی در حق او نکردیم در واقع احتیاج به استاد داشتیم. چون جای او را کسی پر نمی کند و در آینده های نزدیک هم نمی تواند پر کند.

همزمان به این گفته های آقای شیوای شرق معین نشراتی این وزارت در ذهنم تداعی کرد که در نشست ویژه برنامۀ طلوع استاد حیدری وجودی را  گنج شایگان افغانستان واز چهره های تابناک افغانستان خواند؛ اما افزود که افغانستان مرده پرست است و وقتی که این گنج های شایگان رخت سفر می بندند و پس از آن تاسف این گنج های رفته را می خورد. وی در رابطه به نامگذاری کتابخانۀ عامه به نام استاد وجودی گفت، می خواستم کتاب خانۀ عامه را به نام شان تغییر نام بدهم و اما وقتی که با رئیس کتابخانه صحبت کردم و قراربود که تصمیم بگیریم و اما کرونا پیش آمد و چنین کاری اتفاق نیافتاد. از گفتۀ او پیدا است که چنین کار های فرهنگی در اولویت دولت قرار  ندارد و پس چنین اتفاقی هرگز واقع نخواهد شد. وی در این نشست از تشکیل کمیسیون برگزاری تشیع جنازۀ حیدری و جودی نیز سخن گفت که هرگز تحقق پیدا نکرد و خبری از آن نشد و گفته هایی بود که گویی بر روی یخ پف، به سرعت ذوب شدند و هرگز جامهء عمل نپوشیدند.

در عین آن که این افکار بر پشت و پهلوی ذهنم سایه افگنده بود، ذهنم را اعلامیهء وزارت اطلاعات و فرهنگ در مورد تشکیل کمیسیون مراسم تشیع جنازهء سلیمان لایق به خود جلب کرد و با خود گفتم که چگونه شده تا این وزارت مفلس در کنار تشکیل کمیسیون حتا مجال آن را یافته تا هزینهء پرواز طیارهء سلیمان لایق را از آلمان به کابل پیدا کرده است که دیروز پول انتقال استاد سرآهنگ را از هرات به کابل نداشت. در حالی که این وزارت در حصهء شخصیتی کم مهری و بی اعتنایی نمود که بیش از نیم قرن در کنار پیشبرد وظیفهء دولتی مصدر خدمات شایسته و بایسته ادبی و عرفانی و فرهنگی به کشور شده و کتابخانه به پاتوغ شعرا و هنرمندان و فرهنگیان شناخته شده و شاعران جوان نوپرداز کشور بدل شده بود و در عین زمان هفته وار ده ها تن از جوانان از درس های مثنوی و بیدل استاد وجودی در کتابخانهء عامه فیض می بردند و از درس های مثنوی و بیدل بهره مند می شدند. با خود گفتم پس چه دلیلی وجود دارد که این همه بی نمکی و سردمهری ها در حصهء استاد وجودی به شوری شور و پرمهری بر لایق فقید بدل شده است. هرچه فکر کردم، دلیلی موجه نیافتم و بالاخره با خود گفتم پس حرف مردم راست است که علت این کم مهری های مقام های تصمیم گیرندهء وزارت محترم اطلاعات و فرهنگ ریشهء زبانی دارد. پس با خود گفتم بیجا نیست تا مقام های این وزارت را مخاطب قرار داد و برای شان گفت که خدمت های فکری و فرهنگی از سوی این وزارت برای همگان بدون در نظرداشت تعلقات قومی و گروهی باید صورت بگیرد؛ زیرا که این وزارت متعلق به تمام مردم افغانستان است و از خدمات او باید تمامی مردم افغانستان بویژه شعرا و عرفا و فرهنگیان بدون هرگونه تعلقات باید یکسان برخوردار شوند. هدف این نوشته هم چشم تنگی به آقای لایق نیست و چشم بدخواه کور و اوحق دارد که بحیث یک شاعر و نویسنده از کمک های این وزارت برخوردار شود؛ اما این زمانی دردناک است که این وزارت به بهای سردترین سرد مهری ها به استاد حیدری وجودی بحیث کسی که نیم قرن در این وزارت ایفای وظیفه نمود و تا آن زمان ماند که به گفتهء آقای رهین استاد وجودی نه به وزارت اطلاعات و فرهنگ؛ بل وزارت اطلاعات و فرهنگ به حیدری وجودی نیاز دارد و تا تقاعد کند. به هر حال به سخن معروف "تیری که از کمان جست، باز نمی گردد" حال تیر وزارت اطلاعات و فرهنگ در رابطه به استاد وجودی به خطا رفته است و پس از این آن را جبران نخواهد کرد و توقع جبران هم از این وزارت مفلس نمی رود. حال خواست ما از مقام های این وزارت این است که حرف های شان را به اندازه توان شان بگویند و به تعبیری « پای شان را به اندازه گلیم شان دراز کنند» تا بیشتر از این متهم به سرد مهری و یک جانبه نگری و قربانی قوم گرایی و سیاست های تبعیضی  نشوند.

اما روایت های بیرون شده از این ناکجاآباد امید ها برای رسیدن به چنین آرزویی را به یاس بدل می کند. چنانکه راویان از این ناکجاآباد روایت های گوناگونی دارند و مدعی اند که در آنجا همه چیز واژگونه است و نه تنها زبان سالاری در موجی از فساد وحشت و دهشت بیداد می کند و پنهان کاری و کذب و دروغ سر به اوج ها دارد و فریب و ریا و دو رویی برهمه چیز حاکم است؛ بلکه تملق و پا بوسی و تحریف و روزمره زده گی در فضا و زمین و بر برج و باروی آن سایهء سنگین دارد. انحصار و تمرکز قدرت که عامل اصلی فساد است، در آنجا به امر عادی بدل شده است و شگفت آور این که الینیشن و از خودبیگانگی همه چیز را در این ناکجا آباد به تاراج برده است. تمامی مفاهیم و عناوین را تحت پوشش برده است و هر یک بجای دیگری عوضی گرفته شده اند. دانش و هنر و ادب و فرهنگ زیر چتر مفاهیمی چون ادیب و هنرمند و نویسنده و خبرنگار و تحلیل گر و دانشمند یکی بجای دیگری و حتا بیگانه و بیرابطه از یکدیگر به مانور گرفته شده اند و همه در زیر سقف سنگین نفهمی و مفاهیم به عاریت گرفته شده به غارت برده شده اند. از همین رو نقاش بجای خبرنگار و نویسنده بجای تحلیل گر و بیگانه از یکدیگر بهم قاطی شده اند. آنکه عمری نوشته و تحلیل کرده نویسنده خوانده شده که گویا با تحلیل بیگانه و ناآشنا است گویا قبول شده که قدرت تحلیل را ندارد و به همین گونه آنکه تحلیل گر خوانده شده کسی است که حنا در زنده گی یک مقاله تحلیلی هم ننوشته است و حتا  این بیچاره نمی داند که معنای تحلیل محتوایی و تحلیل رسانه ای و تحلیل انتقادی و تحلیل موضوع و تحلیل رخداد و به همین گونه تحلیل های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی چه تفاوتهایی از یکدیگر دارند و تابع کدام اصول ها اند و چه تفاوت ها و چه شباهت هایی از یکدیگر دارند. این بیچاره ها حتا نمی دانند که فرق میان تحلیل و کاپی و پیست چیست و ذهن تحلیل گر چقدر بر تحلیل اثر دارد. در این آشفته بازاری که از آن ناکجاآباد نام برده شده، تحلیل گرانش نمی دانند که یک نوشتهء تحلیلی محصول فکری یک نویسنده است که غنای آن وابسته به آگاهی های پیشین و پسین و عمق و گسترده گی معلوماتی تحلیل گر است. چه رسد به آنکه این آقایان به ابعاد تحلیل های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و تاریخی و نظامی اندکی پی ببرند. با این حال آنان که بیشتر نوشته اند و تحلیل کرده اند، تحلیل گر اند و نه آنکه در زنده گی یک مقاله ننوشته اند و در مقام تحلیل بر خود می بالند. گویا کاپی و پیست خود را بر بالادستانی ارایه کرده و آن را اتمام حجت خود می پندارند. بالادستان بیچاره روزگاری بدتر از آنان دارند. این در حالی که یک نویسنده به گونۀ قطعی تحلیل گر است و یک تحلیل گر هم نویسنده؛ هیچ تحلیل گری تحلیل گر نیست که او نویسنده نباشد. اما بالادستان غیرحرفه ای چنان الینی شده اند که در میان نویسنده و تحلیل گر دیواری بزرگ تر از کوهء احد کشیده اند. مختصر این که در این ناکجاآباد همه مفاهیم چنان بهم ریخته اند و آشفتگی معنا چه از لحاظ شکلی و چه از لحاظ معنایی در آن بیداد می کند که در سیاههء آن هر آن کسی که در سیاه کردن بینی خود مهارت و شتاب بیشتر دارد و حربهء تملق و تذویر و پنهان کاری در بغل دارد، آهنگر تر است. آنانکه مهارت خاص در خاک زدن به چشم بالادستان را دارند و او را صدبار تشنه بر سر دریا می برند و دوباره برمی گردانند، در این کار بالادست تر اند.

حال کهوضعیت چنین است و برمصداق این شعر: «هردم از این باغ بری می رسد -  تازه تراز تازه تری می رسد»  اوضاع در این ناکجاآباد هر لحظه در حال تغییر است و پس با این حال کم ترین امیدواری نسبت به مقام های وزارت اطلاعت و فرهنگ باقی می ماند که آنان با کنار نهادن سردمهری ها تن به گرم مهری ها بدهند و گوشۀ چشم لطف را به سوی تمامی شاعران و دانشمندان و عرفا و  نویسنده گان کشور بدون در نظرداشت زبان و قوم یک سان بدوزند و همه را زیر بال لطف فرهنگی خود یک سان به نوازش بگیرند. درست این زمانی ممکن است که مقام های این وزارت بحیث مدیران فرهنگی کشور پاهای شان را در جای پای سیاستگران بیمار کشور نگذارند و به بهای قربانی کردن ارزش های ادبی و فرهنگی سیاست یک طرفه را در پیش نگیرند‌. زیرا فرهنگیان و بویژه مدیران فرهنگی را هرگز نشاید و سزاوار نیست که به بهای سیاست های فرهنگی ضدملی دنباله رو سیاست های یک جانبه شوند و خدای نخواسته اتهام ها و برچسب های نادرست بر پیشانی های شان زده شود. آنان فرصت ندهند تا پیشانی های کشیده و سر های بلند فرهنگی شان بیش از این ترش رو خمیده شود.

با توجهبه اهمیت این مسأله است که حالا رابطۀ فرهنگ با سیاست، سطح شعور و آگاهی عامه در یک جامعه و رشد و شگوفایی فرهنگ عمومی در حوزۀ سیاست و نقش حکومت ها و سیاست های فرهنگی آنان از بحث های اساسی در جهان امروزی به شمار می روند. این موضوع رسالت تاریخی مدیران فرهنگی را در کشور خطیر تر گردانیده است تا سیاست های فرهنگی دولت را به گونۀ درست و اصولی مهمیز نمایند. زیرا درک بهتر این مسایل ما را برای رسیدن به شناخت های سیاسی و فرهنگی و بویژه سیاست های فرهنگی درست تر نزدیک می سازد. از همین رو فرهنگ روح سیاست و سیاست بدون فرهنگ کالبدی بی روح خوانده شده است. این موضوع  تحول فرهنگی را پیش زمینۀ  هر نوع تحول سیاسی و اجتماعی می نمایاند. بنا براین پیش از هر گونه تحول سیاسی و اجتماعی باید تحول فرهنگی در جامعه رونما شود تا بستر پایدار برای جذب تحول سیاسی فراهم شود. علت شکست تحولات سیاسی چه چپی و چه راستی در  افغانستان بی توجهی به زمینه های فرهنگی بوده و در واقع سیاست ها بدون پشتوانۀ فرهنگی اتخاذ شده است. فقر فرهنگی سبب شده تا در فضای بی ثبات کنونی تجربه ها و چشم دید های خود را رویداد های سیاسی طوری عینیت ببحشیم که به هیچ  روی ناشی از درک فرهنگی نبوده؛ بلکه نوعی گرایش عوام فریبانه در سطح جامعه است. از این رو مدیران فرهنگی کشور رسالت بزرگ تاریخی دارد تا نه تنها سیاست های شان را با پشتوانۀ فرهنگی عیار کنند، بلکه با اتخاذ سیاست های پویای فرهنگی زمینه های رشد و بالنده گی یکسان فرهنگی را در سطح کشور بوجود آوردند. زیرا سطح پایین فرهنگی سبب شده تا به همان اندازه ماکس وبر و مارکس در جامعۀ ما ناشناخته مانده وبه همان اندازه عبده و سید قطب و ترابی و سروش و ارکون و دیگران. از همین رو است که درک ما از جریان ها و تحولات سیاسی ناقص و ناچیز است. در حالی شعور سیاسی در جامعه شکل می گیرد که هر شهروند این کشور با توجه به پیش زمینه های فرهنگی و سطح آگاهی اش از اصل سیاست و اوضاع سیاسی کشور، آگاهان به درک واقع بینانه از سیاست نایل آَید. از این رو است که مروز ما به نحوی به عدم توسعۀ شعور سیاسی رو به رو هستیم و در انتخاب خود مرتکب اشتباه می شویم و حال نیاز است تا چگونه می توان با توجه به تجربه ها و مشاهدات ما از تحولات سیاسی به توسعۀ شعور سیاسی عمومی در کشور پرداخت. برای دست یابی به چنین توسعه ای داشتن فرهنگ سیاسی و سپس سیاست فرهنگی تدوین شده  نیاز است. فرهنگ سیاسی زمانی به وجود می آید که آگاهی های ما از سیاست با درنظر داشت پیش زمینه های فرهنگی آن بلند برود. یعنی نخست سطح فرهنگی و میزان آگاهی های مردم را از سیاست بلند برد و پیش از آن که هوای انقلاب سیاسی را در سر پرروید، بهتر است تا انقلاب فرهنگی را به راه افگند و بدون این بجای رسیدن به کعبۀ مراد به ترکستان نامرادی ها خواهیم رسید و فاجعۀ کنونی عمیق تر خواهد شد. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت