عثمان نجیب

دوستان عزیز!

پس از یادداشت عمدی سیاه(CIA)  اندرباب زبان فارسی، مواردی را به خاطر آوردم که اندی قبل با یک سخن از استاد گرامی ناشناس غوغای رسانه یی پیدا کرد و تا سرحد تهدید، ایشان را به نوعی عقب نشینی واداشت. حالا نه می دانم که این موج چرا هر از گاهی از یک آدرسی به اصطلاح طرف ما قلاچ می شود و غوغا بر پا می دارد؟ 

بی گمان که سیاه(CIA) گپی در پس پرده ی این نابخردانه سزایی دارد. و گر نه سیاه را چی کار به امور فرهنگی و زبانی ملت ما؟ آن هم در یک چنین شکسته بالی که وطن ما پشت سر می گذارد.

نبشته گونه یی را که در ایراد به روش برخورد برخی ها پیرامون  زبان، پیشا گفتار سیاه داشتم، خدمت شما فرستادم.

اگر موافقید با همین یادداشت من یک جا به بازتاب آن بپردازید. خود تان بهتر می دانید.

در هر حال منت می گذارید.

 پیرامون فریاد های دل سوزان پته خزانه!

 

به لحظه یی فرضی قبول کنیم که همین پته خزانه وجود داشته باشد. آیا کسانی که به عنوان مدافعان آن، این همه فحش و ناسزا را به یک انسان  جدا از ملاحظات سیاسی و زبانی می فرستند، الگوی اخلاق شان همین پته خزانه است؟ 

مدافع با کرکتر و استدلال باید بود. نه مظهر بدنام یک روش خلاف عرف و اخلاق. در عالم منطق، چیزی به نام نقد وجود دارد، با زوایای گوناگون.

 چی گونه شد برخی ها کسی را که دیروز با افتخار استاد و صاحب صلاحیت می خواندند با ارایه ی یک نظر خلاف میل شان، حتا فراموش می کنند که در مقام انسانیت قرار دارند به لهو و لعب پردازی،  اخلاق پنهان پته خزانه را آشکار می سازند؟ 

ارباب علم و‌ مطالعه می دانند که تاریخ و تاریخ نگاری چی‌گونه است و یا هم آفرینش یک اثر هنری و ادبی یا سیاسی و تاریخی کدام مراحلی را می نوردد؟ تا مقبول خاطر قرار  می‌گیرد. حالا از همین دوستانی که برآشفته اند، پرسشی دارم که پته خزانه از نظر تاریخی چی نوع کتاب است و از منظر سیاسی در کجای سیاست قرار دارد و اگر پرداخت حماسی است به کدام ظابطه ی اصلی حماسی قرار دارد؟ یعنی حماسی تاریخی و حقیقی است یا حماسی تخیلی قهرنان ساز افسانه وی و شاید هم‌ یادداشت های دل خواه یک‌ نگارنده ی گم‌ نامی بوده که کسی آن را به هر عنوانی به دست آورده، مورد بررسی  قرار داده و اعطایش را به لقایش بخشیده تا نامی برای خود کسب کند و انبازی از تیره نگری ها را به برخی سیاه اندیشان بی مطالعه و نا آگاهی میراث بگذارد.

جای گاه و مقام عالی استاد اندیشه و سخن مرحوم عبدالحی حبیبی را افرادی مثل چند تایی که جز زبان فحش چیزی در بساط نه دارند نه می دانند. ایشان چیزی اندر باب پته خزانه نوشتند، برداشت خودشان  بود و شاید هم برخی عواطف و احساسات شخصی شان نیز در آن نظریه پردازی جا افتاده باشد. حالا در شمار بی شمار منتقدان این کتاب گونه، کسی که دکترای زبان پشتو دارد پژوهش کرده و نظریه پرداخته اند، آیا کدام‌ منطق منفی و‌ اهانت بار از ایشان دیده اید راجع به پته خزانه؟ و‌ گرنه، چرا به بصیرت و عقلانیت با پوینده گی جدید در مورد پته خزانه  و با استدلالات استوار به جنگ جواب علمی استاد ناشناس نه می روید؟ ( من‌ شخصن از لحاظ سیاسی مخالف برخی موضع گیری های شان هستم که حتا گلایه های زیادی دوستانی هم چو‌ من از ایشان داریم، اما این نکته سبب نه می شود که خدای نه خواسته از حرمت و شخصیت معنوی و فرهنگی ایشان بکاهیم و خوبی های شان را نشانه ی کین توزانه برویم. )

اصل مهمی که  چند تا به اصطلاح دوستان احساساتی پته خزانه در دفاع آن پیشه کرده اند، قرار دادن فرهنگ زبان عزیز پشتو زیر چتر یک کتاب است؟ نه شود که تمام هست و نیست و تاریخ به قول خودشان عریض و طویل پشتو را فقط به یک چند ورق کتابی که هزار و یک سوال در مورد آن وجود دارد خلاصه کنید.

جوانب دیگر غنای فرهنگی زبان شیرین پشتو را بشگافید و به خورد خواننده و شنونده و بینتده بدهید. کلی گویی و ایرادات خلاف عرف و اخلاق اجتماعی و انسانی و اسلامی، نشانه های از کم رسی عقلی و غلبه ی احساسات بر عقل است که زوال مان می کند. مثلن بهتر است حالا همین نوشته ی بی مزه ی  مرا به زیور نقد تان بیارایید و منابع علمی ثبوت پته خزانه و هم چنان منابع علمی و تاریخی دیگر مرتبط را به رخ من بکشید تا این زبان کشور را هم در پهلوی زبان مادری خود بیشتر و بیشتر بدانم

اگر ‌کسی در زبان فارسی مثنوی معنوی مولانای بلخ را انکار کند، من می گویم درست، شاهنامه ی فردوسی را چی می گویی آیا او تاریخ زبان فارسی نیست؟ اگر او را هم‌ انکار کند می گویم استاد زریاب را می شناسی و‌ کتاب هایش را خوانده یی اگر او را نه شناخت می گویم نامی از واصف باختری، مرحوم دکتر اکرم عثمان، کاتب هزاره  و‌ خواجه عبدالله انصار رح شنیده یی؟ گر تاریخ زبان فارسی را نه دانست می گویم نبشته ها و آثار گران ارج استاد عبداالحی حبیبی را که به فارسی و فارسی شناسی زیبا و اراسته نگاشته اند خوانده یی همین گونه بی دل، حکیم ناصر خسرو بلخی، رابعه ی بلخی هم چنان می گویم تاج التواریخ عبدالرحمان خان را بخوان‌که جنایات خود را چی گونه به زبان فصیح فارسی بیان کرده و یا استاد بزرگ  نوراالدین عبدالرحمان جامی ووو... را نام می برم که بی شمار اند، تا قناعت جانب مقابل را حاصل و خودم را آن گونه که بایسته است، از تبار شرین سخن های زبان خود که فحش و‌ ناسزا در آن جای نه دارد و اخلاق مناعت انسانی و شکسته گی حضور و صلابت باوقار بحث کردن ها قاصدان سفید پوش آن اند، معرفی کنم.  

از ما گفتن بود و بس

 

 


بالا
 
بازگشت