عثمان نجیب

 

واژه ی (شریک) از ادبیات فارسی و پشتو نیست

 

بخش سوم و نهایی

 

تلویزیون طلوع در توهم...

کاربرد بی نیاز شریک...

 

در دو‌ بخش گذشته دیدیم که واژه ی شریک به هیچ صورت معنای هم رسانی، در میان گذاشتن، مطرح کردن را نه می دهد.

حتا به دلیل ریشه ی عربی داشتن، نام های انسان ها شریک بوده:

مانند:

ام شریک...

تفصیل در تمام واژه نامه ها است.

این جا به گونه ی نمونه چیستی شریک را می خوانیم که شریک چیست؟

 

 

فرهنگ معین فرهنگ فارسی لغت نامه دهخدا

 

مترادف شریک: انباز، حصه دار، سهیم، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همدست، همکار

برابر پارسی: انباز، هم سود، همدست، همکار، هنباز

معنی شریک در لغت نامه دهخدا

شریک. [ ش َ ] (ع ص ، اِ)انباز. ج ، اَشراک ، شُرَکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ص 61) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری ). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف ) : قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی ﷲ رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 162/6 و 163). ترجمه : بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 318). و قل الحمد ﷲ الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 111/17). ترجمه : و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی درپادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت ، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 6ص 354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ٔ فقدره تقدیراً. (قرآن 2/25). ترجمه : آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 7 ص 279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی ).

- امثال:

شریک اگر خوب بود خدا هم می گرف.

معنی شریک به فارسی

شریک

مشارک، انباز، همباز، همدست، همکن، هم بهره، شرکا

( صفت ) ۱ - انباز مشارکت همدست جمع : شرکا(ئ ) یا شریک جرم . کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است . یا شریک مال . کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است.

ابن عبده صحابی است یا ابن سمحائ صحابی است.

شریک المال

شریک در دارایی انباز همبا

 

معنی شریک در فرهنگ معین

شریک

(شَ) [ ع . ] (ص .) انباز، همدست.

معنی شریک در فرهنگ فارسی عمید

شریک

انباز، مشارک، همباز، همدست، همکن، هم بهره.

* شریک جرم: (حقوق) کسی که مجرم را در ارتکاب جرم کمک و یاری کرده.

شریک در دانشنامه اسلام.

شریک

معنی شَرِيکٌ: شريک

معنی لَا يُشْرِکُ: شریک نمی گیرد - شریک نمی کند

معنی تُشْرِکَ: که شريک سازي

معنی أَشْرَکَ: شريک قرارداد

معنی أَشْرَکْتَ: شريک قراردادي

معنی أَشْرَکْتُم: شريک قرارداديد

معنی أَشْرَکُواْ: شريک قراردادند

معنی أَيُشْرِکُونَ: آيا شريک قرار مي دهند

معنی لَن نُّشْرِکَ: هرگز شریک نگیریم

معنی تُشْرِکُواْ: که شريک سازيد

معنی لَا نُشْرِکَ: شریک نگیریم

معنی لَا يُشْرِکْ: شريك نكند

معنی لَا أُشْرِکُ: شريک نمي سازم

معنی لاَ أُشْرِکَ: تا شريک نسازم.

آرزو دارم ما واژه ها را بی مورد با ساده انگاری ناکارا نه نه ببینیم. در عکس این  است که از زبان مادری و ابتدایی ترین الفبای زبان مادری خود دور می‌شویم.

اگر چنین کنیم، خود تیشه به ریشه ی خود زده ایم.

همه گی از وزیر تا کارگر و صاحب نظر تا بی نظر تلاش دارند تا می توانند بی گانه پروری زبان‌ داشته باشند.

خوش دارند به رخ مردم بنمایانند که انگلیسی دان ماهر اند و در جملات و کلمات شان جای سخن زیبای دری و یا پشتو را به واژه های انگلیسی واگذار می شوند.

از عبدالله تا کج کلاه همه که پشت میز های خطابه رفتند گویی زبان پدری و‌ مادری و نسبی شان انگلیسی بوده، شروع به انگلیسی گویی می کنند. چون آن هم نوعی خودنمایی است و‌ در مقابل کسانی که زبان مادری و پدری و پدر کلان های شان انگلیسی است، چنان انگلیسی ببخشید چتل نشخوار می کنند که ملتی را شرمنده می سازند.

به هر حال، 

بدبین های هر واژه ی فارسی را اگر بدون پیشوند و پسوند گفته شود، قبول دارند

اما اگر خواستی آن را با پسوندی به کار بگیری، بی درنگ جاسوس ایران می نامندت.

مانند:

دانش _ در هر ساعتی هزار بار دانش را به کاربرد گفتاری با نوشتاری استخدام کن، آب از آب تکان نه می خورد. اگر پسوند گاه را در آن افزودی و آن را دانش گاه خواندی، جاسوس هستی و شاید حکم ارتداد ترا هم صادر کنند. یک باره کشور را زیر و رو می کنند.

اگر خواستی می توانی همه زبان ها مانند انگلیسی، اردو، اردوی پشاور و پنجاب پاکستان حتا زبان عبری گذشته ی  اسراییل و یهود را کار ببری خوش می شوند و خفه نی.

بسنده همین است که تو دانش گاه، خواب گاه، میعاد گاه ووو... نه گویی.

با پایان روی این نوشته, گام های کوتاهی هم به کوچه ی (گاه)  می برداریم.

و اما،

 (گاه) را سیاسی ساختند‌:

 

ما در ادبیات فارسی دری یا هر زبان دیگری دستور زبان، گرامر زبان و‌ قواعد معینی داریم.

یکی از مولفه های پرداخت زبان شناسی مفاهیم زبان شناسی است.

معنا شناسی، دانش شناسی، ریشه شناسی، معنا های مترادف شناسی، چند معنا شناسی و هم آوایی ها شناسی، کهن شناسی زبان همه و همه کامل کننده ی یک سیر تکاملی یاد گیری زبان است.

(گاه) در زبان فارسی همواره پسوند مکان و زمان و محل و است که کاربرد گوناگونی در ادبیات گفتاری و نوشتاری و دستوری دارد.

گاه, مقید به شخص خاصی و یا نماد خاصی نیست و کاربرد عام برای همه مخلوقات ناطق و غیر ناطق و یا زنده جان و غیر زنده جان دارد.

مانند:

جای گاه شما بلند تر از این که مقرر شده اید.

این مورد به مقام بی جان است.

یا دوره ی آموزشی را در کجا سپری کردی؟

پاسخ: در دانش گاه هاروارد آمریکا یا دانش گاه ولایت خوست افغانستان.

هر دو گاه در این جا دلالت بر مکان دارد.

یا کمر کاکایم یا خودم یا دوستم گاهی چنان درد دارد که مه پرس.

گاه در این جا دلالت بر روایت از بیماری یک انسان یا زنده جان می کند.

گاه را می توان به عنوان پیش وند هم به استخدام گرفت. مانند همین نوشته که من کردم و گاه را به عنوان پیش وند در خدمت تکمیل جمله قرار دادم.

و یا:

گاهی چنان بر آشفته می شوی که سراسیمه هستی و گویی به قتل گاه می برندت.

این جا گاه در دو حالت واقع شد. برای زنده جان و برای مکان.

 گاه را می توان به ضمیر ماضی استمراری یا مقطع یی به کار بست. که زمان گذشته را بیان می کند.

مانند:

ولا گاهی که مزه ی شوربای دی روز یا هفت روز پیش  خانی تان یادم می آیه، عاجل گشنه می شم.

معادل واژه ی در زبان زیبای پشتو (کله) است.

هیر دی نشی کله چی ورسیدی ما به خبر کری (ر) به وزن (ل) است که همان لی را افاده می کند.

یا:

 گاه نامه ی سرزمین ما یاد آور ملالت های بی شمار است.

این جا به تاریخ گذشته رفته ایم.

این که تاجران قدرت و سیاست حالا واژه های مان را و زبان های مان را به لیلام گذاشته اند، درست آن گاهی است که نه گذاریم شان.

معذرت می خواهم که در میان شما صاحبان سخن جسارت کردم.

 هرگاه کاستی یی رخ داده است ببخشایید و با ایرادات تان متوجه ام سازید.

 

‌.                 پایان

 

++++++

 

+++++++++++++

بخش نخست

خودآگاهی و‌ آگاهی دادن دو بخش الزامی اما  جدای هم اند.

پاس داشت این دو در تمام فعالیت های مسلکی و دانش های روزگار انکار ناپذیر است.

بدون داشتن آگاهی به هر اموری که پرداخته یا می پردازیم نه می توانیم آگاهی دهی را آن چنان که صواب است انجام بدهیم.

درختان بارور علوم متداوله، مکشوفه و علوم مختلفه و شاخه بی شمار استوار آن ها بر ریشه و ساقه هیچ گاه نه می خشکند و مدام حاصل ماحصل علم را ارایه می دهند.

طی طریق تا انتهای یک علم خاص در جهان هستی و توسط دانش انسانی سرابی بیش نیست و امکان پذیرهم نه خواهد بود. کما این که انسان تا آخرین لحظه ی امکان در تلاش رسیدن به نو‌ یابی های جهان خلقت است.

شناوری در بی کرانه های غیر قابل تسخیر و در طبقات ناشناخته ی زمین و ابحار و آسمان های پر رمز و راز خدا را خودش می داند و بس که در صلاحیت بشر در روی زمین خدا نیست. اما همه‌ی این ها به معنای آن نیست که ما نه می توانیم امور روزمره ی خود را با مبانی قابل فهم و درک در حد اقل خود بسنده گی قناعتی نه علمی عیار بسازیم.

آن روی سخن من پرسشی دارد که چرا؟ ما تلاش نه می کنیم در حرفه و‌ مسلک رسالتی، خود مان را برسانیم.

بحث مشخص من و نشانه گیری های من جمع بزرگی از دست اندرکاران جوان رسانه هاست.

بیشترین این گرداننده گان نقال و حافظان طوطی وار اند تا جوان متبحر و متجسس.

به زبان دیگر این دسته هلاک شهرت کاذب اند. برای آن ها مهم نیست که چی و چرا و چگونه می‌گویند یا می‌خوانند یا اجرا می کنند یا گرداننده گی دارند و یا خبر رسانی می کنند و یا راویان اخبار اند. برای آن ها مهم است به خصوص در رسانه های دیجیتال تصویری که کیفیت بلند تخنیکی نشراتی دارند تا نوع لباس و آرایش شان آراسته گی داشته و سیمای جذاب و کله ی غایب از مغز و تفکر داشته باشند.

بیشترین آن ها در استفاده ی بهینه و با رسالت از دانش آموزی مسلکی یا فرا گیری آموزه های زبانی و گفتاری کاهل کاذب اند و حتا مغرور.

روبات های بد شکل با مغز بهتر از حضور با چهره های انسان های جذاب اما بی مغز اند که در گرداننده گی ها، گفت و مان ها، گپ و گفت ها. گفت و شنود ها و روایت های خبری یا مناسبتی حضور بی رنگ دارند.

من روزی برنامه ی بامداد خوش تلویزیون طلوع را دیدم.

یک بانوی نوجوانی گرداننده که نام او را هم نه می دانم در کم تر از یک دقیقه چهل ثانیه را در پیش گفتار (انونس) واژه ی (شریک) صرف کرد و هی هی ‌می گفت (... شریک می سازیم، شریک می کنیم و شریک  کنیم...) من دل گیر شدم از این بی روزگاری و ناخوانی این بانو.

فردای آن عین تکرار نا احسن.

روز دیگر یک جنرال صاحب صاحب از دوستان و هم کاران خوبم یادداشتی از من خواست و در اخیر گفت که ( ... خی باز که خلاص شد کت مه شریک بسازید...). گفتم جنرال صاحب در کجای ادبیات فارسی و پشتو و رسمی و تشریفاتی و عامیانه ی دی روز ما و در کجای دستور زبان های فارسی یا پشتو خواندی که شریک را به جای هم رسانی، مطرح کردن، در میان گذاشتن کاربرد داشته باشد؟

در پشتو هم ما در این گونه حالت ها می گفتیم (... بیا ماته ووایه، بیا ما سره خبری وکه یا وکره یا ماته خبر راکه یا راکره و...)

گفت ولا حالی همی عام شده.

چندی پیش در دنیای مجازی خواندم و حتا یک اطلاعیه ی دولتی شنیدم که شریک بسازید. در حیرت رفتم که ما چرا؟ همیشه دنباله رو هستیم.

لازم دیدم که برای عبور از این گونه موانع نا مأنوس، فانوس های روشن و تابان و زیبا نماهای زبان های پشتو و فارسی را صیقل دهیم و واژه یا کلمه ی شریک و روش های ساختاری و کاربردی آن را حلاجی کنیم.

چون بحث دراز است آن را در چند بخش خدمت دوستان عزیز و علاقه مند تقدیم می کنم.

 

--------------------------------------

در بخش اول یاد شد که ما تنها اندرباب پیشینه و پسینه گی واژه ی (شریک) بحثی داریم.

زنجیر پیچ بودن الفبای فارسی دری و پشتو با الفبای عربی و عجین شدن واژه های بی شمار عربی در ادبیات فارسی و پشتوی کشور ما به دلایلی، از جمله دلیل دینی و اسلامی اجتناب ناپذیر است.

حتا ایرانی که مدعی داشتن زبان ناب و بی دغدغه ی فارسی است، بیشتر از همه وابسته گی وام گیری واژه ها را دارد.

گذشته از گپ و گفت های سیاسی و کهنی، باید بپذیریم که اگر ایرانیان کاری برای زبان فارسی دری نه کرده بودند، ما هیچ گاه دارای یک زبان کامل نه می‌بودیم.

چون از آزمنه های دور مجال اندک رسمی بالنده گی برای زبان فارسی دری را داشته آیم. با آن امتیازی که زبان فارسی دری همیشه زبان درباری ها و سلاطین بوده که مستبد ترین آن عبدالرحمان خان بود.

 

تیغ کین مهار سازی بال گستری مدام به گردن فارسی دری فرو رفته و بار ها زخمی اش کردند.

حتا محمود طرزی که ما پدر مطبوعات کشور می خوانیم اش، دشمنی آشکارا با زبان فارسی دری داشت.

به هرحال، با کاربرد واژه های نا آشنا به فرهنگ گفتاری و نوشتاری ما در گاه و جاه و یا در موارد خاص، خود ما ناشیانه و نا پخته شده بر پیکر زبان فارسی دری خنجر  خلنده یی می زنیم. و در مورد پشتو هم چنان.

همین هایی که زبان زیبای پشتو را وسیله ی استفاده های خود غرضانه ی سیاسی و تباری قرار می دهند و گاهی آن را زبان جنت می دانند، هیچ گونه کار علمی و پژوهشی زبانی را انجام نه داده اند و فقط در بازی با کلمات و پس و پیش کردن جملات مردم را و خود را فریفته اند. مدعیان دروغین دفاع از پشتو و زبان پشتو خود وام گیر های بی کم و کاست واژه های عربی و فارسی در زبان  پشتو هستند و کاری به زبان مادری خود نه کرده اند.

بر شمارید، حمزه بابا مدعی است که با پشتو به جنت می رود. 

سروده هایی را که به او نسبت می دهند و به نام  غزل نشر می کنند

از غزل تا حمزه تا جنت و اغیار و جشن و خال و نیت 

نود درصد استعارات عربی یا فارسی دری دارد.

( زه به جنت ته د پښتو سره ځم

تل به په لار د مـــــــــــــــــــــېړنو سره ځم 

یمه پښـــــــــــتون د پښـــــــتنو سره ځم  

د ملـــــیت نمـــــــــــــــــــره د پرخې په څېر  

ســـــــــــــتا د دې شوخو پلوشو سره ځم  

دا چـــــــــې خــــــــــرد هم په ملت ځاروی  

زه دې همــــــــــــداسې لـــــــېونو سره ځم  

پام کـــــــــــــوه زه هغـــــــــــــــه نظر نه یمه  

چــــــــــــــــې به په دود د سپېلنو سره ځم   

وایی اغـــــــــیار چــــــــــــې د دوزخ ژبه ده  

زه به جنت ته د پښــــــــــــــــــــــتو سره ځم

راســـــتنېدى چې نه شی وخت خو نه یم

خـــــــــو د حــــــــالت د تقاضــــــو سره ځم

کړمه جــــــــــهان چې د پښــــــتون ځملی

د خـــــــــپلو پېغلو حـــــــــوصلو سره ځم

وړم مســـــــــــتقبل ته د ماضی روایات

زه د خپل حـــــــــــــــــال د ولولو سره ځم

څــو چې راغونډ په یو مرکز یې نه کړم

هرې تپې ته د جرګو ســــــــــــــــــــره ځم


پښتو ژبه

په پردۍ ژبه خبرې پښتون نه کا 

بې لیلا بله سودا خو مجنون نه کا

څو د خپل ادب باران باندې ونشی 

بل باران به د قام فصل زرغون نه کا

غېرو ژبو کړې لاهو پخپل تهذیب کې 

بې پښتو به دې اوس هیڅوک راستون نه کا

خپلې ژبې خپل تهذیب وته چې شا کا

ملګرتیا له هغه قامه ژوندون نه کا

اوله خپله ژبه، پسته نورې ژبې

بې بنیاده عمارت خو سمون نه کا

فرنګیان د پښتو ژبې خوشه چین دی

خو دې درمن ته نظر هم پښتون نه کا

بې له دې که ټول جهان هم ورته پرېږدې

بل میراث به ستا نسلونه ممنون نه کا

پاڅه پاڅه د عمل جذبه پیدا کړه

یو ملت هم ترقی په افسون نه کا

غزل

په ساده سترګو کې دې غلا پېژنم

هر څه دې پېژنم چې تا پېژنم

زه خو څه نه وایم موسېږې ولې

بې لوظه یاره زه خو تا پېژنم

جار دې له زلفو نقاب مه اچوه

زه خو هم شپه او هم سبا پېژنم

ته به مې پېژنې دروغ به نه وی

زه خو دې ښکلیه په رښتیا پېژنم

کله ساقی کله پیالې ته ګوری

زه به محفل کې وارخطا پېژنم

د ډېره سوخته په خندا شوې حمزه

دا  دویم رنګ دې له ژړا پېژنم

غزل

زړه دې بد شی سم چې تاته په کاته شم

چې درنه شم، وایې څه شو؟ وایه څه شم؟

جګې جګې که مې ته په زړه کې زړه شې

درېغه درېغه چې دې زه په زړه کې زړه شم

څومره زه یم یاره ستا د دیدن تږی

چې دې مخ ته کړم نظر اوبه اوبه شم

هېرونکیه بیا به وایې څه مې ورک وو

لکه یاد کله درپېښ چې ستا په زړه شم

څه خبرې  مې په زړه دی خو سلګۍ شی

طوفانی سترګو ته ستا چې په کاته شم

زلفې پرانیزه پرېشان یم د شوګیر نه

په دې ګڼ سوری چې جمع زړه اوده شم

شمع رویه چې رقیب ته په خندا شې

لکه دود دې د محفل نه په واته شم

شور او زوږ مې حوصله د لوی منزل شی

ګڼې یم د همت زانړی چې په تله شم

جشن خال یې د محراب وروځو امام دی

حمزه  نیت کړه که واهه او که باښه شم )

یا آقای امین امان زی که خود را معرفی می کند. در چهار سطر چندین واژه ی عربی و فارسی را کار برده است.

کما این که نام و تخلص شان هم چنان عربی است.

 ( افغانانو لپاره تاریخی، کلتوری او پوهنیزی لیکنې

درباره من

بشیر احمد امین امانزی وردګ، د وردګو د ولایت اصلی اوسیدونکی یم، ما خپل ابتدایی تحصیلاتی د سپین کلی په عالی لیسه کې په لوړه درجه سرته رسولی دی. او خپل لوړ تحصیلات مې د کابل پوهنتون د ژونالیزم په څانګه کې سرته رسولی. او، اوس مهال په کابل کې د ملی دفاع وزارت د نشریه په اوونیزه کې د کمپوټر کار په حیث دنده ترسره کوم. زما یوازنی مقصد خپلو ګرانو هېواد والو خدمت کول دی. چې وایې الله، هېواد، دنده ادامه....)

و به این ترتیب حتا از آقای متعصب ترین انسان افغانستان هر چی بخوانی و بشنوی همه اش آمیزه های فارسی و دری دارند که به ناگزیری وام گرفته اند. 

در این جا اثر گذاری هر چند کم تر استادان گرامی گذشته و معاصر زبان فارسی دری افغانستان در باروری زبان فارسی دری بر عکس زبان پشتو است و فرا خور ستاینده گی.

مورد مهمی را که در پسینه سال های نشرات و مطبوعات و خبرگزاری های رسمی و حتا تشریفاتی و گفتاری می یابیم کاربرد کلماتی است که باوجود قرار داشتن در طیف های مختلف گفتاری زبان های بیشتر تجاری دری و پشتو، به گونه ی گسترده و بی نمک در ادبیات گفتاری و نوشتاری روزانه ی ما رخنه کرده اند.

 از آن میان ( شریک )

 ریشه ی کاربرد  این واژه بیشتر بر می گردد به پاکستان و قبایل مرزی شرقی کشور حتا در درازای چند هزار کیلومتر مساحت هم مرزی بین ما و پاکستان.

در هیچ سند کهن نگاری (تاریخی) و ادبی و هنری و فرهنگی و سیاسی و اداری کشور اعم از پشتو و پری موردی را سراغ نه داریم که از واژه ی (شریک) به جای یک واژه ی امر یا یک روایت یا یک هم رسانی کار برده شده باشد.

گاهی احساس می کنی که این مخمصه سرایی ها تار و پود وجود همه زیر مجموعه های علمی و آموزشی و پژوهشی و اداری کشور ما را در نوردیده و مانند بیماری های ساری کرونای امرور و طاعون دی روز همه را در هم آمیخته است.

چرا؟ ما بی نیاز و با نیاز و بی هیچ رعایتی واژه ی (شریک) را نور چشمان گفتار و نوشتار خودمان ساخته ایم.

من فکر می کنم آن چه که وحدت را به معنای اصلی آن در کشور ما بار اورده، نفوذ و تأثیر گذاری نامأنوس همین واژه در زبان های ما است.

حالا:

واژه ی (شریک)  را تمام منابع علمی و پژوهشی زبان ها به خصوص زبان عربی گاهی به معنای خاص و زمانی هم به معنای عام به کار می برند.

واژه یاب ها، بزرگ ترین واژه نامه های فارسی مانند دهخدا، معین، عمید و در این تازه گی ها دانش نامه ی بزرگ اسلامی تارنمای های مختلف و قاموس های زبان و آثار پارینه نگارانی که صدها بار شیوا تر و زیباتر از نگاشته های امروز اند، به (شریک) معانی مترادف و هم سان و معادل داده اند. این ها به هیچ عنوان بیان کننده ی آن چی نیستند که ما آن را به جای هم رسانی، در میان گذاشتن یا مطرح کردن و حتا اطلاع رسانی و اطلاع دادن و آگاهی دادن کاربرد بدهیم.

من این جا یک تعریف کامل از واژه نامه ی دهخدا را در مورد (شریک) به شما تقدیم می کنم..

 

 

 


بالا
 
بازگشت