دکتر عارف پژمان

 

به بین، به التماس هراسان گرگ در مرداب!


دماکراسی وحشت
بیوگرافی این خیل دربدر چون است
چرا سیاه، شناسنامه اش، صورت اوست
و رنگ پوست ، درین منجلاب، هویتش؟
صدای حاکم قلدر، غروب کرد، غروب
پرنده ها همه دیدند، شکستن شب را،
تزلزلی که به دیو سپید، سیلی زد
و التماس هراسان گرگ ، در مرداب!
حصار خانهء تبعیض را تماشاکن
حکایتی است که زنجیر پای این عصر است
نظام سرمایه: دروغ میگوید
و بر طبل حقه میکوبد
به سنگفرش خیابان ، به خون تازه نگر:
نه التیام، نه پاسخ ، تهاجم محض است!
و چار سوی افق
خروش پیهم نو بردگان تاریخ است
وجنگ اقتصادی عاری از اخلاق
که خالق کروناست.
به ماسک ها و قرنطین زورکی بنگر
تجارتی شوم است.
چه کس سپرده به این تاجرهوس ، شلاق
که جنگ میجوید،
و جبهه می جوید
واز جهان، قفسی ساخته است یاقوتی.
نظام سرمایه، زیست بوم را آلود؛
خنده را ز لبها برد
و خواستار تسلط ز ماه تاماهی است
کنون به کوچهء بن بست، غریو آزادی است:
به بین که بید کهنسال از درون پوسید
به بین که برده اطاعت نمیکند ازآز
و آدم از ابلیس!
حصار خانهء تبعیضیان، ترک خوردست؛
قیود شب گردی فسانه گشت و گریخت
دو ساعت از تن عریان صبحدم دوریم
به پشت تپه ء دلدادگی، خبر های است
به بین به التماس تب آلود گرگ در مرداب !

 

 


 

 


بالا
 
بازگشت