الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 بخش یکصدو بیست و پنجم

 

126-3.اسماعیل سامانی:

 

پیروزی امیر اسماعیل در سرحدات ترک:

آنچه بر عکس مکارم عالی اخلاقی این پادشاه بزرگوارکه تنها به آراستگی وانتساب او به فضایل اخلاقی وانسانی  اجتماعی اختصاص ندارد.بلکه آنچه او را در رأس پادشاهان با عظمت  وکامیاب در حکومت داری خوب نشان میدهد،علاوه بر مکارم ذکر شده،تدابیر دقیق سیاسی و برخورد های محتاطانه نظامی است.این همه در حالی بوده است که روزگار او به دلیل قرار داشتن بسیاری از تحولات عمده بویژه در عرصۀ سیاسی-نظامی،از حساسیت فراوانی نیز برخوردار بوده است.بنا بر این کافی بودتا در چنین معرکۀ،با یک حرکت حساب ناشده ، هر کسی از گردونۀ رقابت های در حال انجام(مانند عمرو لیث صفاری) حذف شود.

بنا بر این اقدامات سیاسی و نظامی امیر اسماعیل سامانی در این مقطه ای از تاریخ شرق قلمروخلافت  اسلامی می بایستی  نه از سر تصادف، بلکه از روی تدبیر و کفایت دانست.چنانچه در دو دهۀ پایانی سدۀ سوم هجری/نهم میلادی، هر حرکتی مانند گردش شطرنج،دارای پیامد های غیر قابل پیشبینی بود.

امیر اسماعیل نخستین  تحرک سیاسی و نظامی خویش را پس از گذشت فقط چند ماه از به امارت نشستن با پیشروی بسیار حساب شدۀ نظامی بجانب سرحدات ترکان وفتح شهر طراز آغاز کرد.این لشکر کشی متأسفانه از دیدگاه مورخان و محققان،چندان مورد عنایت و توجه قرار نگرفته است.

در صورتی که این لشکر کشی را میتوان سر آغازمقدمۀ بسیار ضروری ولازم،بر پیکار هاو منازعات پس از آن بر شمرد.پیش از شعله ورشدن آتش فتنۀ صاحب مدعیان در خراسان،ودامن گستر شدن آن به ماوراءالنهر، بهترین تمهید همانا آسودگی از سرحدات نا امن شرقی،و سپس تدبیر در مقابله با تهدیداد سرحدات غربی وهجوم امیران قدرتمند ایرانی به خراسان و ماوراءالنهر به نظر می رسد.

امیر اسماعیل پیش از حرکت بجانب مرز های ترک،در حاکمیت زادگاه خود فرغانه، به یک عزل و نصب سیاسی مبادرت ورزید.وی برادرش ابوالاشعث اسد را در جنگ میان  نصر واحمد که (شش سال پیش) از نصر جانب داری  کرده بود،ازحکومت فرغانه عزل،وبرادر کوچکتر خوداسحاق را بدانجا گمارید.اسحاق ظاهراً پیش از آن دیوان مظالم را در شهر بخارا بر عهده داشته است.[1]

بدین ترتیب امیر اسماعیل با آسودگی هرچه تمام از بابت منطقه فرغانه وبا انتصاب اسحاق در آنجا، اطمینان حاصل کرد.

حرکت امیر اسماعیل بجانب طراز

موقعیت جغرافیایی  طراز در دامنه تاریخ

« این شهر ابتدا از آن سغدیان بود. پس از آن چینی‌ها و گوک ترکان نیز به منطقه‌ای که طراز در آن قرار داشت وارد شدند. طراز در دوره‌های بعد جزئی از پادشاهی سامانیان شد و سامانیان دین اسلام را با خود به این شهر آوردند. زبان فارسی، زبان رسمی سامانیان نیز در آن زمان زبان رسمی منطقه طراز شد. این شهر بعدها تحت سیطره قراخانیان، سلجوقیان، ایلخانان مغول درآمد. در آغاز سده شانزدهم میلادی مصادف با روی کار آمدن حکومت صفویه در ایران، طراز که میان ازبکان و قزاق‌ها در محاصره بود ابتدا به دست ازبکان افتاد. بدنبال شکست شیبک خان از شاه اسماعیل صفوی قلمرو ازبک‌ها دچار پریشانی شد و در همین زمان طراز به اشغال نیروهای قزاق درآمد و حاکمیت قزاق‌ها بر طراز تا نیمه قرن نوزدهم دوام آورد. آن‌گاه طراز توسط ارتش روس محاصره شد و سپس به خاک قلمرو روسیه تزاری پیوست. پس از انقلاب بلشویکی اکتبر و فدراسیونی شدن روسیه شهر طراز به جمهوری شوروی قزاقستان واگذار شد. که تا کنون طراز بخشی از خاک جمهوری قزاقستان است.» (دانشنامه آزاد)

حرکت امیر اسماعیل  به جانب طراز به منزلۀ استحکام پایه های اقتدارش در سرحدات شرقی ماواءالنهر ودر قبال ترکان غیر متمدن است (چهره آسیا.ص،97.«پژوهشی پیرامون روابط سامانیان با چین» نامه آل سامان،ص،269) این ناحیه مواجه با ترک تازی های پیاپی اقوام ،و طوایف ترک،نفوذ به درون ماواءالنهر بود.بنا بر این اسماعیل،برای امنیت بخشیدن به آن ناحیه، به یک حرکت سریع وقدرتمندانه نظامی دست زد.از سوی دیگر،اقتدار نظامی خویش را نیز به جهت رقیبان در منطقۀ خراسان کشید.از جانب دیگر،با ترویج اسلام در منطقه که در بالا به آن اشاره شد با بسط و توسعه اسلام  در منطقه شرق حمایت و نظر خلیفه عباسی را نیز به سوی خود جلب کرد.بعضی از محققان ،نظر باسورث را که اساس سیاست سامانیان در آسیای میانه در خلال قرن چهارم هجری/چهار دهم میلادی، را سیاست تجاوزکارانه نمیدانند.(تاریخ غزنویان.ص،29)

"گروسه" نیز تحولات مرزی سامانیان را به زیبایی یاد کرده ، این تحرکات سامانیان را در مرز های ترکان،پاسداری ازتمدن از نو احیا شدۀ  خراسانیان در برابردنیای نیمه وحشی ترک به شمار می آورد.به همین دلیل نیز سامانیان را ادامه دهندۀ سنت ایرانی / خراسانی در عصر های گذشته  تلقی می کند.(هروی داکتر جواد ،دوره اقتدارنظامی-سیاسی سامانیان.صص، 174-175.رک.باسورث. چهره آسیا.صص،96-97.تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه.ص،124)

پیشروی امیر اسماعیل در حدود(یا طلاس) به هدف تصرف شهر طراز در حدود بلاساغون در منطقۀ ترکستان صورت گرفت.اسدی طوسی طراز را از شهر های ترکستان دانسته و درین باره به شعر رودکی اشاره می کند:

 ایا نگار طرازبتان ترکستان                                  نیامد ایدر چون تو بت ازبهار طراز

به این ترتیب میتوان گفتکه امیر اسماعیل با این لشکر کشی،به چهار هدف اساسی خود دست یافت:

1.     امنیت بخشیدن به اریکه سلطنتی  سامانیان در ماوراءالنهروگسترش آن تا سرحدات ترک.

2.     به رخ کشیدن ونشان دادن اقتدار نظامی خویش در قبال رقبا ومدعیان پر قدرت  خراسان و دولت های ترکی ایرانی آل بویه – سیمجور وترکان دیلمی (که حتی اقتدار اصلی خلافت  اسلامی در دست انها بود.)

3.     جهاد و غزای اسلامی  واعتبار و مشروعیت هرچه بیشتر یافتن نزد خلافت عباسیان.

4.     محک زدن توان بالقوۀ نظامی حکومت خود،برای ادامه در کار زار های احتمالی غرب.

این پیشروی نظامی با هدف تصرف شهر طرازیا (طلاس) را در حدود بلاساغون در منطقه ترکستان میدانند.و بعضی از جغرافی نویسان  آن را ازجملۀ شهر های اسبیجاب میدانند.(احسن التقاسیم .ج.2.ص،474) بعضی ها چنین نظر دارد  چون از اسبیجاب یا بلاساغون و یا طلاس بگذری ،بلاد اسلام  نیز پایان می  یابد.(اشکال العالم.صص177-193؛حدود العالم ...ص،117؛مسالک و ممالک استخری،264)

امیر اسماعیل با حرکت از بخارا و عبور از سمرقند و اشروسنه،و سپس چاچ(شاش) واسبیجاب به غربی ترین مرکزیت ترک یعنی طراز دست یافت که حرکت واقدام چندان پیش پا افتاده امیر اسماعیل  تلقی نمی شود.بلکه بر خلاف اشاره مورخان و محققان بر این قضیه ، باید قبول کرد که لشکر کشی امیر اسماعیل در سال 280هـ/893م. به ناحیه طراز، یکی از مهمترین ، حساس ترین  و طولانی ترین تحرکات نظامی در سده  های سوم وچهارم هـ/نهم و دهم م.به شمار می آید .این دستمایه  پیروزی های عظیم بعدی  سامانیان را ضمانت کرد.(هروی جواد ،پیشین ،صص176-77)این نکته را هم نباید از خاطر دور داشت که این پیروزی امیر اسماعیل و لشکر کشی هایش ،نفود سیل آسای طوایف ترک و مشروعیت بخشیدن به حضور ترکان در دنیای اسلام و خراسان شمرده می شود .بر خلاف نظر تاریخ نویسانی که اسماعیل را  شخصیت درنده خو جلوه میدهند به این دلیل که پیش لز اینکه ترکان به او آسیبی برسانند بر آنان تاخت  و تعداد کثیری از  آنها را از میان برد،می بایستی چنین استدلال کرد که اگر در تاریخ ترکان زمانی به جستجوی فردی بر آییم که دست ترکان را گرفته و از حالت نیمه وحشی،به وضعیت متمدن و صاحب فرهنگ و مذهب،ودر جهانی بسیار گسترده تراز آنچه گنجایش فکری آنان اجازه میداد،کشانیده باشد،بی گمان آن کس جز اسماعیل سامانی نخواهد بود. این نظریه اغراق آمیز نخواهد بود که امیر اسماعیل،پس از این اقدام،با خروج ترکان  از انزوای تمام عیار، به آنان منزلت جهانی و موقعیت همه جانبه بخشید.به همین مناسبت است که محققان  سامانیان را عاملان اساسی انتقال عنصر ترک به قلمرو اسلامی دانسته اند که این ترکان به بهانه پیش کش هدیه به خلیفه اسلام  به ویژه به بغداد  فرستاده شدند.(هروی جواد ص178.رک. ورود ترکان به سرزمینهای اسلامی.ترجمه اسماعیل دولتشاهی.مجله سخن . شماره 6،دوره بیست وسوم 1353 .ص604-605؛بروکلمان تاریخ ملل و دول اسلامی.ص،230)

با این هم می پذیریم که اسماعیل در لشکر کشی سال 280هـ/893م با مقدمات کاملاً پیش بینی شده و بر اساس یک نقشه نظامی همراه که با سپاه گران صورت گرفته است نشان میدهد که اسماعیل اهداف  عالی تری را در طلیعۀ حکومت خویش بدان مبازرد ورزید پرداخته است.

پیروزی امیر اسماعیل در این جنگ باعث شد تا لقب امیر غازی را در تاریخ اسلام کسب نماید و هم میتوانست زنگ خطری به رقیبان سیاسی و نظامی او در حکومت های همجوار مانند  صفاریان باشد.او با درایت و شجاعت خاصش در قبال امواج سهمگین که از هر سو بجانب وی وزیدن گرفت آمادگی تام برای این پیکار گرفت و به این ترتیب سامانیان در برابرانبوه تهاجماتی که از جانب شرق به قلمرو آنان وارد می شد،سدی استواری را درسرحدات قلمرو خود بوجود آورد.(هماجا. تاریخ اسلام تا سلاجقه .ص124)

لازم به تذکر است که توجه امیر اسماعیل به جبهۀ شرقی و سرحدات ترکان،پس از یک دهه از پیروزیهای درخشان،واستیلای بر سرزمین های پهناور وتبدیل حکومت محلی او به یک دولت مستقل وپایدار ، در سال 292-2922هجـ./904-905م. دو باره نیز جلب شد[M1] [M2] 

 


 

[1] جوار هروی داکتر. تاریخ بخارا.پیشین .ص،103-104.رک.ذهبی عبدالله.تاریخ اسلام و وفیاتمشاهر والاعلام. سال 301310هـ.ص،57.


 

 

+++++++++++++++++

 

مروری بر شخصیت وخلق و خوی  امیر اسماعیل سامانی :

 

امیر عادل دل بکشاد به نصرت حـــــق                               میان به پیمان ببست به پیکار صد هزارغیان

بدان کسی که همی ذل آل سامان جُست                               نهــــاد روی ورسانیــــد به ذل و هـــــــــوان

«دیوان عنصری بلخی ،ص.215»

آنچه از نتیجه مطالعات و پژوهش های عصر امیر اسماعیل سامانی بدست میدهد اورا بخاطر اقدامات بی بدیلش در امر برقراری نظم و ثبات و آرامی ایکه در رقبه تحت استیلای او مردم بدان رسیده بودند ،او را در سلک امیران و پادشاهان آن عصر  انسانی با داشتن مکارم عالی یک فرماندار عالی شأن شمرده اند.

احمد علی محّبی در کتاب تاریخ سامانیان  در مورد امیر اسماعیل آورده است: «مقارن ورود امیر اسماعیل یکی از دزدان و رهزنان از رندان و اوباشان روستا چهار هزار مرد را جمع کرده و مصمم حمله بر شهر بود. امیر حسین بن العلا را که صاحب شورتۀ بخارا بود بدفع آنها مامور کرد.این فتنه بزودی فرو نشانده شد.متعاقب ان خبر حملۀ حسین بن الطاهر الطایی مسموع افتاد واسماعیل شخصاً به مقابل  اوشتافته و سپاه دو هزار نفری طاهر را هزیمت داد.امیر سامانی با وسعت نظری که در این موارد داشت ،اسرای جنگ را عوض توبیخ از عنایت خود برخوردار ساخته و ایشان را با جامه های  نوین کرباسی به خانه های شان فرستاد.

قرار بود اسماعیل هر سال پنجصد  هزار درهم  خراج بخا را به برادر خود نصر بپردازد.اما امیر که مرد متعهد و رحم دل در برابر مردمش است.فتوّتش اجازه نمیدهد که خراج یا مالیه ایکه از اهالی شهر و قصبات تابعۀ وی بدست می آید به دیار دیگری  برود ولو که در رآس آن ملک برادر بزرگش قرار داشته باشد،فرستادگان نصر دست خالی بر گشتند و نیز صفای دو برادر هم بهم خورد.(چنانیکه جواد هروی از بزرگمنشی خاندان آل سامان در تاریخ سامانیان که قبلاً به آن اشاراتی داشتیم سخن  گفته بود، بر عکس آن ترتیبات احضار عسکر شروع گردید.)نامه ها به فرغانه و چاچ فرستاده شد، وبرای تجهیزات سپاه گران با دو برادر دیگر خود ابوالاشعث اسد وابو یوسف یعقوب به عزم تنبه امیر اسماعیل،امیر جوان که میخواست جانب برادر را نگاه دارد صواب ندانست که در برابر سپاه برادرانش به مقاتله آغازد لذا شهر را ترک گفته به فرب رفت«رود خانه اتی در خراسان» .و نصر به دنبال او تا بیکند شتافت.پهلو نشینان و تملق گویان در بار نصرموقع را مغتنم شمرده  ودوستی اسماعیل را با رافع بن هرثمه برای نصر خطرناک جلوه داده و به او قضیه را چنان فهماندند که اسماعیل بفکر بر انداختن حکومت نصرمیباشد.سعایت ایشان در موقعی چنین که اسماعیل از پرداخت خراج سر باز زده بود،در نصر کارگر افتاد و او را بیشتر بدبین ساخت.وی از احمد پسر خود کمک خواسته عازم کرمینه شد

اسماعیل نیز که در بیابانها سرگردان بود بفکر چاره افتاده و خواست از قوت واقتدار دوست خود رافع استفاده کند.حمویه بن علی کوسه را که یکی از خدمتگاران سابق وی بودمامور این مهم گردانید ورافع هم آمادگی خود را  اعلام داشته و اهنگ آن سمت کرد.

در نیمه راه حمویه متوجه زیادتی سپاه رافع گردیده فکر کرد مبادا چشم زخمی به مخدومان او از طرف رافع برسد.لذا پیش نهاد کرد «صلاح نیست دوستی در بین جنگ دو برادرسهیم شود همان بهتر که برادر ها را با هم آشتی دهی»

این تدبیر عاقلانه مفید واقع شد وبرادران با وساطت رافع با هم صلح کردند.شروطی چند بر اسماعیل تعمیل شد از آن جمله اینکه خطبه بنام نصر بن احمد بن اسد خوانده شود واسماعیل بحیث عامل خراج در بخارا کار کند وسالی پنجصد هزار رهم بدهد .

پانزده ماه گذشت و باز اسماعیل حاضر به پرداخت وجه نگردید.بار دیگر آتش نقار زبانه کشیده و نصر بنای حمله را گذاشت این بار امیر جوان حاضر شد شمشیر را با شمشیر جواب بگوید بنا برآن به  طوایس رفت«طوایس نام محلی:«نام اوراقوداست و در وی مردمانی بوده اند با نعمت و تجمل و از تجمل هر کسی در خانه یکی و دو طاوس می داشته اند و عرب پیش از این طاوس ها ندیده بوده اند جون در بخارا طواس بسیار دیدند آن دیه را ذات الطوایس نام کردند و نام اصلی او برخاست».جنگ سخت و مدهشی اندرو پیوست واسحاق بن احمد تاب مقاومت بخود ندیده رو به گریز نهاد و ابو الاشعث برادر دیگر که از ملتزمین رکاب بود تا سمرقند عقب نشینی کردومرتبه دوم ابوالاشعث حمله را از "تبجن" شروع کرد و فتوری در لشکر اسماعیل رویداد اما خود اسماعیل مردانه ایستاد و از جای تکان نخورد.مردان قلیلی منجمله سیماء الکبیربا وی ماندند.اسمعیل قبل از انقضای وقت شیرازۀ جمعیت پراگنده را با وضع الجیش نیکو در آورد و مهیای مقابله شد.امیر نصر به بنجن رفته شکست وریخت لشکر را درست کرد و اسحق نیز از فرب باز آمد.هر دو لشکر با هم مصاف دادند وفتح نصیب اسماعیل گردید و نصر گرفتار شد وامیر جوان از روی نجابت وشرافت ذاتی حرمت برادر اسیر را نگهداشته نزد وی از اسب پیاده شد و پای برادر را بوسه داد واز تقصیرات کذشته عذر خواست و بحدی در فروتنی مبالغه کرد که امر بر نصر مشتبه گردئید.

اسماعیل برادر خود نصر رابا عزت تمام روانه سمرقند گردانید و سیماءالکبیر یکی از معروفان شهر رابا چندین تن دیگر به همرکابی او موظف ساخت.

دیگر تا آخر عمر نصر از اسماعیل تقاضای مالیه و خراج نکرد و مؤدت کامل در نزد شان بر قرار بود. در سال279هـ./912م. که نصر پدرود جهان گفت اسماعیل بر سمرقند شتافته بر تمام ماواءالنهردست یافت واز جانب خود احمد پسر نصر را خلیفه سمرقند گردانید.(علی احمد محّبی، تاریخ سامانیان،پیشین،ص9)

 

علل بهم افتادن اسماعیل سامانی و عمرولیث صفاری:

عمر وبن لیث سیستانی که اکثر حصه های خراسان چون سیستان ،بُست، ورخج (قندهار)،هرات نیشاپور،مرو ، کابل ،بامیان غزنه  بلخ و غیره را تحت تسلط خود داشت و هر آن سلطۀ او بیشتر می شد ،بعد از غلبه یافتن بر رافع بن هرثمه وفرستادن سر او به بغداد میخواست نمایندۀ خود را برای ضبط وربط خوارزم بفرستدکه اطلاع یافت امیر اسماعیل سامانی وقتاعامل از خود بدانجا گماشته ، که شرح قضیه از این قرار است:

پیشتر از نزدیکی رافع واسماعیل حرفی بمیان آمد وروایت تاریخ سیستان را در حصۀ کمک خواستن رافع از نصروماموریت یافتن اسماعیل با چهار هزار نفربه پشتیبانی او تذکر رفت و هم این نکته که رافع در برابر خواهش اسماعیل حاضر به واگذاری خوارزم شد خاطر نشان گردید.

حالا باید دانست که بالآخره مسأله خوارزم به کجا انجامید؟

از نظر دور  نباید داشت که عمرو خود را مستحق تمام بلاد خراسان میدانست وبه هر ولایت گماشتگان خود را فرستادن میخواست. جنگهای او با رافع بن هرثمه، برای بدست آوردن سرزمینها ماواءالنهر بود.خوارزم نیز جزءمناطقی بود که باید مثل هرات،نیشاپور، مرو سرخس،سیستان غزنی،کابل وبلخ کجا و کجا به عمرو بن لیث صفار تعلق میداشت.این امر تا اندازه ای قطعیت هم داشت  چه محمد بن عمرو الخوارزمی خود را عامل عمرو میدانست. که (ابن اثیر نام او را ابو سعیدالدرغانی نوشته ج.7.ص،157؛تاریخ سیستان.ص،353)

شاید یکی از اسبابواگذاری رافع خوارزم رابا طیب خاطر،فکر بهم اندازیاین دو مرد قوی پنجه بود،که نتیجۀ آنرابرای خود خالی از نفع نمیدانست.با آنکه این دو با همدگر مصاف دادنداما رافع  سودی از این نبرد،چه پیش از وقوع آن،محمد بن عمروالخوارزمی که به خاندان صفاری علاقه مند بود بررافع دست یافته و او را بقتل رسانید.اسماعیل خوارزم را ازرافع خواسته بود واو هم با جبین کشاده حاضر به واگذاری آن گردید.لذا اسماعیل نماینده خود  عراق بن منصور را بدانجا فرستاد.آمدن وی مقارن وقتی است که محمد الخوارزمی بعد از کشته شدن رافع  برای تقرب نزد عمرو به نیشاپور می آید وبعد از گرفتن خلعت دوباره مؤظف می شود سر خدمت برود.اطلاع از آمدن  عراق بن منصورسبب می گردد تا عمرو علی بن شروین رابا سپاه همراه محمد بن محمد خوارزمی بدان جانب روانه بدارد.چون نه از دست علی شروین بن محمد الخوارزمی ونه هم از دست محمد بن بشرو سپاهیانش کاری ساخته می شود عمرو بنفسه با حصول عهد ماوراءالنهر از معتضد بدانجانب می شتابد.تاریخ سیستان در این مورد می گوید :

«محمد بن عمر الخوارزمی به نیشاپور به نزدیک عمرو آمد پس از آنکه رافع را کشته بود عمرو او را خلعت داد و به خوارزم فرستادو عراق بن منصور از جهت اسماعیل بن احمد به خوارزم آمده بود،عمرونامۀ  نبشت سوی علی بن شروین، محمد بن عمرو به خوارزم شد وبا سپاه آنجا برفتندو به جانب شرقی سوی بخارا فرود آمدند ،و گرمای سخت بود به بیابان نیارستند رفت آنجا ببودند تا هوا خوش شد و به جیحون بگذشتند،شب آدینه سلخ ربیع الآخر سنه خمس و ثمانین و مایتی،واسماعیل بن احمداز بخارا بیرون آمد و گفت باز گردند وحرب نباید، ایشان باز گشتند.خبر به عمرو آمد باز محمد بن بشر[را ] با سپاهی بسیاربه یاری ایشان فرستاد که با اسماعیل بن احمد حرب باید کرد،باز جمع شدند و قصداسماعیل کردند،واسماعیل مرد غازی بود و همه سپاه او چنان مردمان بودند که روز وشب نماز و دعا کردندی وقرآن خوانندی،ونیز قصۀ ایشان کرد وحربِی سخت بکردند و محمد بن بشر کشته شد وعلی بن شروین و گروهی بزرگ اسیر ماندند،واین اندر آخر شوال سنه خمس  ثمانین و مایتی بود،چون خبر به عمرو رسید آن او را بزرگ آمد،و دولت دیرینه گشته وسببی همی  بایست گشت.ننگ داشت از آن وحمیت او را بگرفت نامه نوشت سوی معتمد ولایت ماوراءالنهر بخواست وگفت اگر این شغل مرا دهد . بدین رضا دارد،من علوی را از طبرستان بر کنم واگر ندهد ناچار من اسماعیل احمد را بر کنم.»(تاریخ سیستان،ص253-254)

 با قبول مطالب فوق که به ظن غالب خالی ازقوت نیست چنین نتیجه بدست می آید که اگر مسئله خوارزم و شکست عساکر اعزامی عمرو نمی بود پادشاه صفاری در صدد جنگ امیر سامانی بر نمی آمد.دربار بغداد نیز که کشمکش های چندین ساله عمرو را از یاد نبرده بود خواست از این قضیه به نفع خود استفاده کند لذا معتضد مدتی درخواست عمرو را معطل گذاشت وبه اسماعیل سامانی که او را معتدل تر میدانست و خوش داشت رقیب خانگی برای آل لیث باشد پیش از فرستادن منشور و پیغامی به اسماعیل فرستاد واو را به لطف خویش امید وار ساخت.گفته های معتضد خلیفه عباسی مؤید این ادعاست.(تاریخ سیستان.ص،255):«امیر المؤمنین سر فرود افگند وزمانی ببود و باز سر بر آورد گفت جواب کن نامۀ عمرو چنانچه درخواستست و چنان دانم که هلاک اودر این است ونزدیک اسماعیل بن احمد که ما دست تو کوتاه نکردیم زان عمل که کرده بودیم...» عمرو با ساز وبرگ مکمل  رو به دیار سامانیان آورد چون اسماعیل به جنگ عمرو مایل نبود نامۀ بدین مضمون انشأ کرد:«همه عالم اسلام در دست تُسست وما در آن طمع نداریم،این یک گوشه را بما بگذار»اما عمرو چون از کشته شدن محمد بن بشر در جنگ پارینه اندوهگین بود وقعی بنامۀ اسماعیل نداده وشارستان شهر بلخ را بگرفت و باره ها استوار کرد.از آنطرف اسماعیل هم با لشکر گران آهنگ مقابله کرد و مخصوصاً گماشتگانی بفرستاد تا در قراء و قصبات دور و نزدیک کارداران عمرو را دستگیر کنند ومال وسلاح آنها را گرفته بفرستند.امیر اسماعیل به علی آباد بلخ فرود آمدو بعد از سه روز لشکر را از آن مقام برداشت و آهنگ نمازگاه کرد ودستور داد آن راه را فراختر کنند عمرو نیز بالمقابل منجنیق ها عراده ها بدانجانب راست کرد.(نرشخی .ص،87) اما نزدیک صبح معلوم شد یک چال و خدعۀ حربی بوده ودر واقع قرار گاه خود را (پل عطا)انتخاب کرده است.بامداد روز سه شنبه 28 ربیع الاول سال 287هـ./910م. بین دو پاد شاه (آل لیث-آل سامان) جنگ در گرفت.اسماعیل بر پشته ای بر آمده خطاب به سپاه طرف مقابل چنین گفت:«...ما مردم مجاهدیم و جز خدا هیچ نمیخواهیم. این مرد دنیا دار است و بخاطر مال می جنگد» باثر آن یک دسته از سپاه عمرو از زیر فرمان او بیرون بدر آمده و به سپاه اسماعیل پیوستتند.در آن روز باد سختی نیز شروع به وزیدن کردو ضرر آن بیشتر متوجه لشکر عمرو گردیده ودر نتیجه سپاه او از هم متفرق شدند. اسب عمرو به مردابی فرو رفت او را به آسانی بگرفتندو جنگ(بدون آنکه واقع شود)به نفع امیر  سامانی خاتمه پذیرفت.با گرفتاری عمرو شوکت و شأن صفاریان از بین رفته و جای خود را به دولت جوان سامانی گذاشت.

 

 

----------------

اسماعیل عادل مؤسس دولت آل سامان

امیر ماضی  ابوابراهیم اسمعیل بن احمد مؤسس و پایه گذار حکومت با شکوه سامانی در ربیع الاول سال234هـ./اپریل 849 م.  در شهر فرغانه که(پدرش در آن وقت حکومت آ نجا را داشت)به دنیا آمد.

و زمانی که پدرش  چهره در نقاب خاک کشید اسماعیل نزد برادر بزرگتر خود نصر، مقام و مرتبت بزرگتری پیدا کرد وهنگامی که رسولان  مردم بخارا و نامۀ التماس آمیز شان مبنی بر انتخاب حاکم به دربار نصر رسید ، اسماعیل که در آن هنگام جوان 26 ساله بود  بیشتر از دیگران به این امر مناسب و موزون می نمود .

این در حالیست که بخارا ، از دست آشوبهاو فتنه های پیروان مقنع  (سفید جامگان) و تاخت و تاز های مکرر و متوالی  متهاجمین ، سخت ترین ضربت ها را دیده واحتیاج شدید به حامی مهربان و عادل داشت. این بود که مردمان شهر و اهل  علم  وصلاح از ابو عبدالله الفیه پسر خواجه بو حفص کبیر خواهش کردند  تا عقدۀ کار ایشان بکشاید.ابو عبدالله که مرد هوشیار و از سلحای خراسان بود دفع فتنه و آشوب را جز به دست فرزندان سامان خداة که در ماوراءالنهر ، در شهر های سمرقند و فرغانه  حکومتی درست کرده بودند که در بالا بطور موجز بیان شد.بنا بر آن  از حکمروای  سمرقند،طی نامۀ عریض و طویلی که بدست قاصدان و رسولان معتبر فرستاده بود  خواهش انتصاب فرد لایقی از خاندان سامانی را برای ادارۀ شهر بخارا نمود.

اسماعیل برگزیدۀ دربار نصردر شعبان 260هـ./883م. به کرمینه  در نزدیکی بخارا رسید ودر وهلۀ اول از لحاظ کمی خدمو حشم چندان راضی نبودبه شهری که مردمانش با وی چگونه رفتار  خواهد کرد ،داخل شود.خصوصاً اینکه  حسین بن محمد خارجی ،قدرتی در آنجا بهم رسانیده بود از این رو داخل شدن اسماعیل به شهر دو سه روز طول کشید و قاصدانی بین امیر جدید و بزرگان شهر رد وبدل شد.بدواً قرار دادند که امیری بخارا،اسماعیل را باشد و حسین بحیث خلیفه او کار کند. اسماعیل به استظهارابو عبدالله که از او پیشتر اسم برده شد ، داخل شهر گردید و متعاقب آن حسین بن محمد خارجی دستگیر و زندانی شد. [1]

زیرا:

قبای خسروی در بر،نیابد هر کسی را خوش                         سر هر نا سزایی را نیرزد تاج سلطانی

صلاح ملک اگر خواهی،بیآموز ای شۀ عالم                         طریق پادشاهی را ز اسمـــاعیل سامانی[2]

او که در اویل جوانی  در سن 26 سالگی،از جانب برادرش(امیر نصر) به امارت بخارا، شهر آشوب زده ودر معرض تهاجم دزدان  ورهزنان اعزام شد.حساسیت بخارا به عنوان سرحدات جیحون (آمودریا) ودیوار دفاعی اولیه  در قبال حملات یعقوب لیث ودیگر مدعیان منطقۀ خراسان وخوارزم در این زمان قابل توجه بوده است .لیکن  در مدت اندک ،به سرکوب رهزنان و مدعیان بخارا توفیق یافت  وآرامش وامنیت  را در این منطقۀ آشوب زده باز گرداند.

آنچه شخصیت ممتاز و درخشان از اودر تاریخ درخشان این دوره  ثبت گردیده و در صفحات مکرر تاریخ بنظر می رسد ، نحوۀ برخورد او با برادرش امیر نصراول سامانی بود که در سال 275هـ./888م. بود که امیر فاتح با امیر مغلوب خویش، رفتار سرشار از مکرمت و فضایل انسانی ابراز داشت.اسماعیل پس از این پیروزی بر برادرش ، برادرش را بر سریرامارت باز نشاند و خود در اطاعت و تبعیت او قرار گرفت .همین برخورد انسانی موجب شدتا بسیاری از تواریخ ، از او به عنوان انسانی فاضل وعادل و بزرگوار یاد کنند.، وبسیاری از ادیبان  و حکایت نویسان،این واقعه را دستمایۀ قصه سازی ها و داستان پردازی های خود کنند.(چنانچه در بلخ و هرات و سمرقند رسم بر آن بود که ادیبان و سخنواران در روز هایی که بازار گرم و شلوغ می بود این چنین داستانهای از مروت و دلاوری و شهامت بزرگان شان را منحیث مطاع سخن به بازار عرضه می کردند و اینها در حقیقت «پرس میدیای» زمانه شان بودند  که از این طریق دانش و فرهنگ وادب را به نسل های موجود انتقال میدادند.[3]

نرشخی در تاریخ بخارا در ذکردر  آمدن امیر اسماعیل به بخارا ،آورده است:

«{در} روز دو شنبه  دوازدهم ماه مبارک رمضان سال بر دویست وشصت بود وبدان سبب شهر قرار گرفت، واهل بخارا از رنج بیرون آمدند،و به راحت پیوستند . و در همین سال  امیر نصر منشور ولایت  همه  اعمال ماوراءالنهراز  آب جیحون (آمو دریا) تا اقصی بلاد مشرق، از خلیفه "موفق باالله" بِیاوردند ،نه سال در عهد اسماعیل.»[4]

انتصاب امیر اسماعیل به جانشینی توسط برادرش،نصر بن احمد بن اسد طبیعتاً از این قاعده  استثنا نیست.اسماعیل در سال279هـ./892م.به امارت سامانیان  نشست، دوران شانزده سالۀ امیری خود را  تا سال 295هـ./907م. اغاز کرد. علت نامیدن اسماعیل به لقب «امیر»و حکومت او به «امارت»،و پرهیز تاریخ نویسان از به کار گیری  عناوین سلطان یا پادشاه وسلطنت در این عصر به دلیل انطباق چهار چوبهای زمامداری مبنی بر اصول واسباب سلطنت بوده است. بنا بر این بسیاری از نویسندگانی که نسبت به روزگار سامانیان و کسانی چون امیر اسماعیل ویا نصر دوم سامانی ، از عناوین سلطان ویا  پادشاه یا نظام سلطنت استفاده کرده اند، روشن نیست که تعابیر والقاب را بر اساس چه مدرک  وروایتی بکار گرفته اند.

عمارت اسماعیل سامانی  که مدت  هجده سال را در بر گرفت به دو دوره کاملاً مجزی از یکدیگر میتوان تقسیم کرد، که هر کدام این مقاطع دارای ویژه گی های خاص خویش است:

1.     در سالهای 279-288هـ./892-900م.اسماعیل به عنوان امیر ماوراءالنهرودر حوزۀ یک حکومت محلی که از جانب خلیفه نیز مشروعیت  مذهبی دارد به شمار می آمد.(تاریخ بخارا پیشین-ص121؛طبقات ناصری ،پیشین . جلداول .ص،205.). احمد علی  محبی در تاریخ سامانیان طبع انجمن تاریخ افغانستان  سال 1336علاوه می کند که :«...بعداً برای یک دوره سیزده ماهه به سمرقند شتافت.در این سفر از سوی برادرش با خوشرویی استقبال نشد (واورا نگه داشت)تا اینکه به شفاعت عبدالجبار بن حمزه و محمد بن نوح،برادر با او ،بر سر مهر آمد (چنین معلوم میشود  که امیر اسماعیل توسط برادرش در این مدت سیزده ماه در بند بوده است .در این وقت عصمت بن محمد المروزی بحیث وزیر و فضل بن احمد المروزی بحیث دبیر او تقرر یافته بودند.حکومت او اگرچه،،بسان گذشته در تبعیت  حکومتی همانند  طاهریان نیست، لیکن حکومتی نیز همطراز و همردیف با قدرت هایی چون صفاریان هم نیست . به عباره دیگر ،دوره اول حکومت امیر اسماعیل را بایستی عصر تثبیت  ساختار های حکومت سامانیان در ناحیۀ محدود حکومت ماواءالنهر تلقی کرد.سامانیان در حاشیه تحولات سیاسی نظامی شرق قلمرو خلافت ، ایران (که توسط آل بویه ودیلمیان اداره می شد) واقع شده اند وعملاً در جبهه بندی های مدعیان قدرت ندارند.امیر اسماعیل در این دوره هشت ساله ،بر کنار از واکنشهایی که در برابرهجوم طوایف ترک شرقی انجام داد،در معرکۀ سیاسی-ایران (که از سوی ترکان اداره می شد)وارد نشد.به همین خاطر نیز از آسیبها ولطماتی که به رقبای سیاسی-نظامی او در این زمان در خراسان وارد شد، مصون ماند.بنا بر این اسماعیل از آغاز قدرت یابی،تا هنگامی که به اجبار وارد معرکۀ جنگ287هـ./900م. شد کمتر در معادلات قوا، در خراسان و دیگر ولایات  اطراف دخالت کرد و بیشتر به اصلاحات داخلی پرداخت.

2.     پس از ورود اسماعیل به جنگ تحمیلی در برابر صفاریان در 287هـ./900م. در منطقه بلخ،دور دوم امارت اسماعیل سامانی  نیز آغاز شد.پیروزی های پیاپی امیر اسماعیل در جبهه صفاریان و سپس علویان، و پس از چندی در سرحدات ترکان،قلمرو او را از یک ناحیۀ محدود به یک سرزمین گسترده ، و حکومت محلی او را به یک دولت مستقل بلا منازع در شرق قلمرو خلافت (شرقی) اسلامی مبدل ساخت.الحاق سرزمین های پهناور خراسان وسیستان و طبرستان و خوارزم، و پیشروی در سرحدات ترک  وتأیید این فتوحات  والحاقات از جانب خلافت عباسی، چیزی جز تبدیل حکومت محلی امیر اسماعیل در ماوراءالنهر، به تنها دولت شرقی خلافت در پایان سدۀ سوم هجری/نهم میلادی نبوده است.به همین دلیل عتبی این دوره از حاکمیت اسماعیل را، عصر حاکمیت و استیلای قدرتمندانه بر قلمرو گسترده اش بر می شمارد .(ترجمۀ تاریخ یمینی .ص، 200) محققان معاصر نیز به همین خاطر،حاکمیت سامانیان را  پس از این مقطع عصر پاسداران پر صلابت عالم خراسان در مرکزیت بخارا میدانند.(باثورت. تاریخ ایران تا سلاجقه.ص، 142)برخی دیگر سامانیان را،ادامه دهنده سنت ساسانیان  در عصر ایران باستان به شمار می آورند که پاسداری از تمدن نو احیا شدۀ ایران در قبال دنیای نیمه وحشی ترک را بر عهده داشته است .(باسورث.همانجا ،ص 142)[5]

به این صوردت در دوره هشت ساله حاکمیت اول  اسماعیل در بخارا،اگر شهر بخارا ، تنها در حکم یک  مقر سیاسی تلقی می شدآما پس از 287 هـ./900م.این شهر به منزلۀ مرکزیت دنیای شرق خلافت  اسلامی و خراسان، و همسنگ با شهر های بزرکی نظیر بغداد محسوب می شد،لذا زمامدار بخارا، حکم بزرگترین زمامدار در خراسان و بلاد شرقی قلمداد می شد.

معهذا نصر سامانی موجب آفروزینه آتش در تشکیل دولت سامانی در بخارا شد که این بوسیله اسماعیل سامانی محق شد بنااً جواب مورخینی را که پرسیده اند چه کسی موسس دولت سامانی  بوده است ؟بی پاسخ نمی ماند .چرا که اگر تاریخ و فرهنک تاریخی وباستانی هر ملتی را مد نظر بگیریم  این ملتها به یک جایی و در عین وقت نمیتوانستند ویا نتوانستد به زروۀ  پیروزی برسند بلکه سالیان دراز و آدمهای زیادی در این مهم سعی کردند تا به هدف نایل آیند . نصر سامانی بنیان گذار  حکومت بخارا توسط اسماعیل بود و او را در دهه هشت سال اول حکومتش زیر پوشش حمایتی خود گرفت و در هشت سال بعدی که اسماعیل نیز خودش شخص پخته گردیده بود چنان درخشید که تا امروز او را موسس دولت سامانی میدانند.بنااً دولت سامانی  یعنی اولین دولتی  شرقی غیر عربی با داشتن ریشه تاریخی ایرانی – (خراسانی) در جوار خلافت عباسی قد بر آفراشت و جای گزین دولتهای قدرتمند طاهرییان وصفاریان در شرق بلاد اسلامی  می شوند و مرکزیت–نظامی-سیاسی واقتصادی-اجتماعی وفرهنگی، تحت شعاع شهر بخارا می شوند.سامانیان  نیز  پس از این هر چند در مقابل خلیفه بغداد پیروان متاعی محسوب می شدند،اما عملاً فرمانروا یان مستقل حساب می شدند، و خلیفه نیز درفرآیند تضعیف قدرت خویش، حتی بر چنین تبعیتی  هم بدیده رضایت و مشروعیت می دید.

 


 

[1]ابوبکر بن جعفر النرشخی "تاریخ بخا را " ترجمه  ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القبادی،ص 117؛ محٍبیّ احمد علی،عضو انجمن تاریخ و متمم مجله آریانا «سامانیان» . "اسماعیل مؤسس و پایه گذار دولت سامانیان"،طبع 18 جدی سال 1334 هجری  خورشیدی کابل،ص.12؛ هروی داکتر جواد.تاریخ سامانیان عصر طلایی ایران در دوره اسلامی. "امیر اسماعیل بنیانگذار دولت سامانی،ص155)

خسروی،دربرنیاید

[2]معین الدین جوینی وبه نقل از نامۀ آل سامان.ص،167.

[3]بر عکس در سالهای ماضی وزمانه های می آمده و بالخصوص معاصر دیده شده است که در جنگ بر سریر پادشاهی چه بسا پدر ، ویا پسر را بخاطر کسب وادامه قدرت ، برادر ویا پسر کاکا را واقارب نزدیم از یک خانواده را، یا از بینایی  ساقط ویا می کشته اند. چنانچه در سده هجده و نزده در سرزمین خراسان  که اکنون بنام افغانستان دارای جغرافیای مستقلی میباشد حدود نیم قرن ،بین  پسران  تیمور شاه درانی و پسران سردار  پاینده محمد خان بارکزایی و بعداَ یک قرن بیشتر یا کمترتا امتداد سده بیستم ، بین  پسران امیر کبیر  دوست محمد خان  در رقابت بخاطر بدست داشتن قدرت ، جنگ و جدال و کور کردن ها و خلع از قدرت پادشاهی،که بعضاً منجر به کشته شدن ویا در سیاه چال افگندن رقیب  شده است ، که در  یک بحث مستقل،در همین اثر ، در جایش از آن بطور گسترده بحث های خواهیم داشت.

[4]نرشخی ، تاریخ بخارا ،پیشین ، ص،121-122.

[5]جواد هروی ،تاریخ سامانینان، پیشین ، صص،157-158.

 

 

======================

 

126-3.اسماعیل سامانی

اسماعیل عادل مؤسس دولت آل سامان

امیر ماضی  ابوابراهیم اسمعیل بن احمد مؤسس و پایه گذار حکومت با شکوه سامانی در ربیع الاول سال234هـ./اپریل 849 م.  در شهر فرغانه که(پدرش در آن وقت حکومت آ نجا را داشت)به دنیا آمد.

و زمانی که پدرش  چهره در نقاب خاک کشید اسماعیل نزد برادر بزرگتر خود نصر، مقام و مرتبت بزرگتری پیدا کرد وهنگامی که رسولان  مردم بخارا و نامۀ التماس آمیز شان مبنی بر انتخاب حاکم به دربار نصر رسید ، اسماعی که در آن هنگام جوان 26 ساله بود  بیشتر از دیگران به این امر مناسب و موزون می نمود .

این در حالیست که بخارا ، از دست آشوبهاو فتنه های پیروان مقنع  (سفید جامگان) و تاخت و تاز های مکرر و متوالی  متهاجمین ، سخت ترین ضربت ها را دیده واحتیاج شدید به حامی مهربان و عادل داشت. این بود که مردمان شهر و اهل  علم  وصلاح از ابو عبدالله الفیه پسر خواجه بو حفص کبیر خواهش کردند  تا عقدۀ کار ایشان بکشاید.ابو عبدالله که مرد هوشیار و از سلحای خراسان بود دفع فتنه و آشوب را جز به دست فرزندان سامان خداة که در ماوراءالنهر ،در شهر سمرقند، در شهر های سمرقند و فرغانه  حکومتی درست کرده بودند که در بالا بطور موجز بیان شد.بنا بر آن  از حکمروای  سمرقند،طی ناۀ عریض و طویلی که بدست قاصدان و رسولان معتبر فرستاده بود  خواهش انتصاب فرد لایقی از خاندان سامانیرا برای ارادل شهر بخارا نمود

اسماعیل برگزیدۀ دربار نصردر شعبان 260هـ./883م. به کرمینه  در نزدیکی بخارا رسید ودر وهلۀ اول از لحاظ کمی خدمو حشم چندان راضی نبودبه شهری که مردمانش با وی چگونه رفتار  خواهد کرد ،داخل شود.خصوصاً اینکه  حسین بن محمد خارجی ،قدرتی در آنجا بهم رسانیده بود از این رو داخل شدن اسماعیل به شهر دو سه روز طول کشید و قاصدانی بین امیر جدید و بزرگان شهررد وبدل شد.بدواًقرار دادند که امیری بخارا اسماعیل را باشد و حسین بحیث خلیفه او کار کند. اسماعیل به استظهارابو عبدالله که از او پیشتر اسم برده شد ، داخل شهر گردید و متعاقب آن حسین بن محمد خارجیدستگیر و زندانی شد. [1]

زیرا:

قبای خسروی در بر،نیابد هر کسی را خوش              سر هر نا سزایی را نیرزد تاج سلطانی

صلاح ملک اگر خواهی،بیآموز ای شۀ عالم               طریق پادشاهی را ز اسمـــاعیل سامانی[2]

او که در اویل جوانی  در سن 26 سالگی،از جانب برادرش(امیر نصر) به امارت بخارا، شهر آشوب زده ودر معرض تهاجم دزدان  ورهزنان اعزام شد.حساسیت بخارا به عنوان سرحدات جیحون (آمودریا) ودیوار دفاعی اولیه  در قبال حملات یعقوب لیث ودیگر مدعیان منطقۀ خراسان وخوارزم در این زمان قابل توجه بوده است .لیکن  در مدت اندک ،به سرکوب رهزنان و مدعیان بخارا توفیق یافت  وآرامش وامنیت  را در این منطقۀ آشوب زده باز گرداند.

آنچه شخصیت ممتاز و درخشان از اودر تاریخ درخشان این دوره  ثبت گردیده و در صفحات مکرر تاریخ بنظر می رسد ، نحوۀ برخورد او با برادرش امیر نصراول سامانی بود که در سال 275هـ./888م. بود که امیر فاتح با امیر مغلوب خویش، رفتار سرشار از مکرمت و فضایل انسانی ابراز داشت.اسماعیل پس از این پیروزی بر برادرش ، برادرش را بر سریرامارت باز نشاند و خود در اطاعت و تبعیت او قرار گرفت .همین برخورد انسانی موجب شدتا بسیاری از تواریخ ، از او به عنوان انسانی فاضل وعادل و بزرگوار یاد کنند.، وبسیاری از ادیبان  و حکایت نویسان،این واقعه را دستمایۀ قصه سازی ها و داستان پردازی های خود کنند.(چنانچه در بلخ و هرات و سمرقند رسم بر آن بود که ادیبان و سخنواران در روز هایی که بازار گرم و شلوغ می بود داینچنین داستانهای از مروت و دلاوری و شهامت بزرگان شان را منحیث مطاع سخن به بازار عرضه می کردند و اینها در حقیقت «پرس میدیای» زمانه شان بودند  که از این طریق دانش و فرهنگ وادب را به نسل های موجود انتقال میدادند.[3]

نرشخی در تاریخ بخارا در ذکردر  آمدن امیر اسماعیل به بخارا ،آورده است:«

{در} روز دو شنبه  دوازدهم ماه مبارک رمضان سال بر دویست وشصت بود وبدان سبب شهر قرار گرفت، واهل بخارا از رنج بیرون آمدند،و به راحت پیوستند . و در همین سال  امیر نصر منشور ولایت  همه  اعمال ماوراءالنهراز  آب جیحون (آمو دریا) تا اقصی بلاد مشرق، از خلیفه "موفق باالله" بِیاوردند ،نه سال در عهد اسماعیل.[4]

انتصاب امیر اسماعیل به جانشینی توسط برادرش،نصر بن احمد بن اسد طبیعتاً از این قاعده  استثنا نیست.اسماعیل در سال279هـ./892م.به امارت سامانیان  نشست، دوران شانزده سالۀ امیری خود را  تا سال 295هـ./907م. اغاز کرد. علت نامیدن اسماعیل به لقب «امیر»و حکومت او به «امارت»،و پرهیز تاریخ نویسان از به کار گیری  عناوین سلطان یا پادشاه وسلطنت در این عصر به دلیل انطباق چهار چوبهای زمامداری مبنی بر اصول واسباب سلطنت بوده است. بنا بر این بسیاری از نویسندگانی که نسبت به روزگار سامانیان و کسانی چون امیر اسماعیل ویا نصر دوم سامانی ، از عناوین سلطان ویا  پادشاه یا نظام سلطنت استفاده کرده اند، روشن نیست که تعابیر والقاب را بر اساس چه مدرک  وروایتی بکار گرفته اند.

عمارت اسماعیل سامانی  که مدت  هجده سال را در بر گرفت به دو دوره کاملاً مجزی از یکدیگر میتوان تقسیم کرد، که هر کدام این مقاطع دارای ویژه گی های خاص خویش است:

1.     در سالهای 279-288هـ./892-900م.اسماعیل به عنوان امیر ماوراءالنهرودر حوزۀ یک حکومت محلی که از جانب خلیفه نیز مشروعیت  مذهبی دارد به شمار می آمد.(تاریخ بخارا پیشین-ص121؛طبقات ناصری ،پیشین . جلداول .ص،205.). احمد علی  محبی در تاریخ سامانیان طبع انجمن تاریخ افغانستان  سال 1336علاوه می کند که :«...بعداً برای یک دوره سیزده ماهه به سمرقند شتافت.در این سفر از سوی برادرش با خوشرویی استقبال نشد (واورا نگه داشت)تا اینکه به شفاعت عبدالجبار بن حمزه و محمد بن نوح،برادر با او ،بر سر مهر آمد (چنین معلوم میشود  که امیر اسماعیل توسط برادرش در این مدت سیزده ماه در بند بوده است .در این وقت عصمت بن محمد المروزی بحیث وزیر و فضل بن احمد المروزی بحیث دبیر او تقرر یافته بودند.حکومت او اگرچه،،بسان گذشته در تبعیت  حکومتی همانند  طاهریان نیست، لیکن حکومتی نیز همطراز و همردیف با قدرت هایی چون صفاریان هم نیست . به عباره دیگر ،دوره اول حکومت امیر اسماعیل را بایستی عصر تثبیت  ساختار های حکومت سامانیان در ناحیۀ محدود حکومت ماواءالنهر تلقی کرد.سامانیان در حاشیه تحولات سیاسی نظامی شرق قلمرو خلافت ، ایرن (که توسط آل بویه ودیلمیان اداره می شد) واقع شده اندو عملاً در جبحه بندی های مدعیان قدرت ندارند.امیر اسماعیل در این دوره هشت ساله ،بر کنار از واکمشهایی که در برابرهجومطوایف ترک شرقی انجام داد،در معرکۀ سیاسی-ایران (که از سوی ترکان اداره می شد)وارد نشد.به همین خاطر نیز از آسیبها ولطماتی که به رقبای سیاسی-نظامی او در این زمان در خراسان وارد شد، مصون ماند.بنا بر این اسماعیل از ۀغاز قدرت یابی،تا هنگامیمه به اجبار وارد معرکۀ جنگ287هـ./900م. شد کمتر در معادلات قوا، در خراسان و دیگر ولایات  اطراف دخالت کرد و بیشتر به اصلاحات داخلی پرداخت.

2.     پس از ورود اسماعیل به جنگ تحمیلی در برابر صفاریان در 287هـ./900م. در منطقه بلخ،دور دوم امارت اسماعیل سامانی  نیز آغاز شد.پیروزی های پیاپی امیر اسماعیلدر جبهه صفاریانو سپس علویان، و پس از چندی در سرحدات ترکان،قلمرو او را از یک ناحیۀ محدود به یک سرزمین گسترده ، و حکومت محلی او را به یک دولت مستقل بلا منازع در شرق قلمرو خلافت (شرقی) اسلامی مبدل ساخت.الحاق سرزمین های پهناور خراسان وسیستان و طبرستانو خوارزم، و پیشروی در سرحدات ترک  وتأیید این فتوحات  والحاقات از جانب خلافت عباسی، چیزی جز تبدیل حکومت محلی امیر اسماعیل در ماوراءالنهر، به تنها دولت شرقی خلافتدر پایان سدۀ سوم هجری/نهم میلادینبوده است.به همین دلیل عتبی این دوره از حاکمیت اسماعیل را، عصر حاکمیت و استیلای قدرتمندانه بر قلمرو گسترده اشبر می شمارد .(ترجمۀ تاریخ یمینی .ص، 200) محققان معاصر نیز به همین خاطر،حاکمیت سامانیان را  پس از این مقطع عصر پاسداران پر صلابت عالم خراسان در مرکزیت بخارا میدانند.(باثورت. تاریخ ایران تا سلاجقه.ص، 142)برخی دیگر سامانیان ،ادامه دهنده سنت ساسانیان  در عصر ایران باستان به شمار می اورند که پاسداری از تمدن نو احیا شدۀ ایران در قبال دنیای نیمه وحشی ترک را بر عهده داشته است .(باسورث.همانجا ،ص 142)[5]

به این صوردت در دوره هشت ساله حاکمیت اول  اسماعیل در بخارا،اگر شهر بخارا ، تنها در حکم یک  مقر سیاسی تلقی می شدآما پس از 287 هـ./900م.این شهر به منزلۀ مرکزیت دنیای شرق خلافت  اسلامی و خراسان، و همسنگ با شهر های بزرکی نظیر بغداد محسوب می شد،لذا زمامدار بخارا، حکم بزرگترین زمامدار در خراسان و بلاد شرقی قلمداد می شد.

معهذا نصر سامانی موجب آفروزینه آتش در تشکیل دولت سامانی در بخارا شد مه این بوسیله اسماعیل سامانی محق شد بنااً جواب مورخیت را که پرسیده اند چه کسی موسس دولت سامانی  بوده است ؟بی پاسخ نمیماند .چرا که اگر تاریخ و فرهنک تاریخی وباستانی هر ملتی را مد نظر بگیریم  این ملتها به یک جایی و در عیت وقت نمیتوانستند ویا نتوانستد به زروه  پیروزی برسند بلکه سالیان دراز و آدمهای زیادی در این مهم سعی کردند تا به هدف نایل آیند . اصر سامانی بنیان گذار  حمومت بخارا توسز اسماعیل بود و او را در ه هشت سال اول حکومتش زیر پوشش حمایتی خود گرفت و در هشت سال بعدی که اسماعیل نیز خودش شخص پخته گردیده بود چنان درخشید که تا امروز او را موسس دولت سامانی میدانند.بنااً دولت سامانی  یعنی اولین دولتی  شرقی غیر عربی با داشتن دیشه تاریخی ایرانی – خراسانی در جوار خلافت عباسی قد بر آفراشت و جای گزین دولت دولت قدرتمند طاهرییان وصفاریان در شرق بلاد اسلامی  می شوند و مرکز–نظامی-سیاسی واقتصادی-اجتماعی وفرهنگی، تحت شعاع شهر بخارا می شوند.سامانیان  نیز  پس از این هر چند در مقبل خلیف بغداد پیروان متاعی محسوب می شدند،اما عملاً فرمانروا یان مستقل حساب می شدند، و خلیف نیز درفرآیند تضعیف قدرت خویش، حتی بر چنین تبعیتی  هم بدیه رضایت وو مشروعیت می دید.

مروری بر شخصیت وخلق و خوی  امیر اسماعیل سامانی :

 

امیر عادل دل بکشاد به نصرت حـــــق           میان به پیمان ببست به پیکار صد هزارغیان

بدان کسی که همی ذل آل سامان جُست           نهــــاد روی ورسانیــــد به ذل و هـــــــــوان

«دیوان عنصری بلخی ،ص.215»

آنچه از نتیجه مطالعات و پژوهش های عصر امیر اسماعیل سامانی بدست میدهد اورا بخاطر اقدامات بی بدیلش در امر برقراری نظم و ثبات و آرامی ایکه در رقبه تحت استیلای او مردم بدان رسیده بودند ،او را در سلک امیران و پادشاهان آن عصر  انسانی با داشتن مکارم عالی یک فرماندار عالی شأن شمرده اند.

احمد علی محّبی در کتاب تاریخ سامانیان  در مورد امیر اسماعیل آورده است: «مقارن ورود امیر اسماعیل یکی از دزدان و رهزنان از رندان و اوباشان روستا چهار هزار مرد را جمع کرده و مصمم حمله بر شهر بود. امیر حسین بن العلا را که صاحب شورتۀ بخارا بود بدفع آنها مامور کرد.این فتنه بزودی فرو نشانده شد.متعاقب ان خبر حملۀ حسین بن الطاهر الطایی مسموع افتاد واسماعیل شخصاً به مقابل  اوشتافته و سپاه دو هزار نفری طاهر را هزیمت داد.امیر سامانی با وسعت نظری که در این موارد داشت ،اسرای جنگ را عوض توبیخ از عنایت خود برخوردار ساخته و ایشان را با جامه های  نوین کرباسی به خانه های شان فرستاد.

قرار بود اسماعیل هر سال پنجصد  هزار درهم  خراج بخا را به برادر خود نصر بپردازد.اما امیر که مرد متعهد و رحم دل در برابر مردمش است.فتوتش اجازه نمیدهد که خراج یا مالیه ایکه از اهالی شهر و قصبات تابعۀ وی بدست می آید و به دیار دیگری  برود ولو که در رآس آن ملک برادر بزرگش قرار داشته باشد،فرستادگان نصر دست خالی بر گشتند و نیز صفای دو برادر هم بهم خورد.چنانیکه جواد هروی از بزرگمنشی خاندان آل سامان در تاریخ سامانیان که قبلاً به آن اشاراتی داشتیم سخن  گفته بود، بر عکس آن ترتیبات احضار عسکر شروع گردید.نامه ها به فرغانه و چاچ فرستاده شد، وبرای تجهیزات سپاه گران با دو برادر دیگر خود ابوالاشعث اسد وابو یوسف یعقوب به عزم تنبه امیر اسماعیل،امیر جوان که میخواست جانب برادر را نگاه دارد صواب ندانست که در برابر سپاه برادرانش به مقاتله آغازد لذا شهر را ترک گفته به فرب رفت«رود خانه اتی در خراسان» .و نصر به دنبال او تا بیکند شتافت.پهلو نشینان و تملق گویان در بار نصرموقع را مغتنم شمرده  ودوستی اسماعیل را با رافع بن هرثمه برای نصر خطرناک جلوه داده و به او قضیه را چنان فهماندند که اسماعیل بفکر بر انداختن حکومت نصرمیباشد.سعایت ایشان در موقعی چنین که اسماعیل از پرداخت خراج سر باز زده بود،در نصر کارگر افتاد و او را بیشتر بدبین ساخت.وی از احمد پسر خود کمک خواسته عازم کرمینه شد

اسماعیل نیز که در بیابانها سرگردان بود بفکر چاره افتاده و خواست از قوت واقتدار دوست خود رافع استفاده کند.حمویه بن علی کوسه را که یکی از خدمتگاران سابق وی بودمامور این مهم گردانید ورافع هم آمادگی خود را  اعلام داشته و اهنگ آن سمت کرد.

در نیمه راه حمویه متوجه زیادتی سپاه رافع گردیده فکر کرد مبادا چشم زخمی به مخدومان او از طرف رافع برسد.لذا پیش نهاد کرد «صلاح نیست دوستی در بین جنگ دو برادرسهیم شود همان بهتر که برادر ها را با هم آشتی دهی»

این تدبیر عاقلانه مفید واقع شد وبرادران با وساطت رافع با هم صلح کردند.شروطی چند بر اسماعیل تعمیل شد از آن جمله اینکه خطبه بنام نصر بن احمد بن اسد خوانده شود واسماعیل بحیث عامل خراج در بخارا کار کند وسالی پنجصد هزار رهم بدهد .

پانزده ماه گذشت و باز اسماعیل حاضر به پرداخت وجه نگردید.بار دیگر آتش نقار زبانه کشیده و نصر بنای حمله را گذاشت این بار امیر جوان حاضر شد شمشیر را با شمشیر جواب بگوید بنا برآن به  طوایس رفت«طوایس نام محلی:«نام اوراقوداست و در وی مردمانی بوده اند با نعمت و تجمل و از تجمل هر کسی در خانه یکی و دو طاوس می داشته اند و عرب پیش از این طاوس ها ندیده بوده اند جون در بخارا طواس بسیار دیدند آن دیه را ذات الطوایس نام کردند و نام اصلی او برخاست».جنگ سخت و مدهشی اندرو پیوست واسحاق بن احمد تاب مقاومت بخود ندیده رو به گریز نهاد و ابو الاشعث برادر دیگر که از ملتزمین رکاب بود تا سمرقند عقب نشینی کردومرتبه دوم ابوالاشعث حمله را از "تبجن" شروع کرد و فتوری در لشکر اسماعیل رویداد اما خود اسماعیل مردانه ایستاد و از جای تکان نخورد.مردان قلیلی منجمله سیماء الکبیربا وی ماندند.اسمعیل قبل از انقضای وقت شیرازۀ جمعیت پراگنده را با وضع الجیش نیکو در آورد و مهیای مقابله شد.امیر نصر به بنجن رفته شکست وریخت لشکر را درست کرد و اسحق نیز از فرب باز آمد.هر دو لشکر با هم مصاف دادند وفتح نصیب اسماعیل گردید و نصر گرفتار شد وامیر جوان از روی نجابت وشرافت ذاتی حرمت برادر اسیر را نگهداشته نزد وی از اسب پیاده شد و پای برادر را بوسه داد واز تقصیرات کذشته عذر خواست و بحدی در فروتنی مبالغه کرد که امر بر نصر مشتبه گردئید.

اسماعیل برادر خود نصر رابا عزت تمام روانه سمرقند گردانید و سیماءالکبیر یکی از معروفان شهر رابا چندین تن دیگر به همرکابی او موظف ساخت.

دیگر تا آخر عمر نصر از اسماعیل تقاضای مالیه و خراج نکرد و مؤدت کامل در نزد شان بر قرار بود. در سال279هـ./912م. که نصر پدرود جهان گفت اسماعیل بر سمرقند شتافته بر تمام ماواءالنهردست یافت واز جانب خود احمد پسر نصر را خلیفه سمرقند گردانید.(علی احمد محّبی، تاریخ سامانیان،پیشین،ص9)

 

علل بهم افتادن اسماعیل سامانی و عمرولیث صفاری:

عمر وبن لیث سیستانی که اکثر حصه های خراسان چون سیستان ،بُست، ورخج (قندهار)،هرات نیشاپور،مرو ، کابل ،بامیان غزنه  بلخ و غیره را تحت تسلط خود داشت و هر آن سلطۀ او بیشتر می شد ،بعد از غلبه یافتن بر رافع بن هرثمه وفرستادن سر او به بغداد میخواست نمایندۀ خود را برای ضبط وربط خوارزم بفرستدکه اطلاع یافت امیر اسماعیل سامانی وقتاعامل از خود بدانجا گماشته ، که شرح قضیه از این قرار است:

پیشتر از نزدیکی رافع واسماعیل حرفی بمیان آمد وروایت تاریخ سیستان را در حصۀ کمک خواستن رافع از نصروماموریت یافتن اسماعیل با چهار هزار نفربه پشتیبانی او تذکر رفت و هم این نکته که رافع در برابر خواهش اسماعیل حاضر به واگذاری خوارزم شد خاطر نشان گردید.

حالا باید دانست که بالآخره مسأله خوارزم به کجا انجامید؟

از نظر دور  نباید داشت که عمرو خود را مستحق تمام بلاد خراسان میدانست وبه هر ولایت گماشتگان خود را فرستادن میخواست. جنگهای او با رافع بن هرثمه، برای بدست آوردن سرزمینها ماواءالنهر بود.خوارزم نیز جزءمناطقی بود که باید مثل هرات،نیشاپور، مرو سرخس،سیستان غزنی،کابل وبلخ کجا و کجا به عمرو بن لیث صفار تعلق میداشت.این امر تا اندازه ای قطعیت هم داشت  چه محمد بن عمرو الخوارزمی خود را عامل عمرو میدانست. که (ابن اثیر نام او را ابو سعیدالدرغانی نوشته ج.7.ص،157؛تاریخ سیستان.ص،353)

شاید یکی از اسبابواگذاری رافع خوارزم رابا طیب خاطر،فکر بهم اندازیاین دو مرد قوی پنجه بود،که نتیجۀ آنرابرای خود خالی از نفع نمیدانست.با آنکه این دو با همدگر مصاف دادنداما رافع  سودی از این نبرد،چه پیش از وقوع آن،محمد بن عمروالخوارزمی که به خاندان صفاری علاقه مند بود بررافع دست یافته و او را بقتل رسانید.اسماعیل خوارزم را ازرافع خواسته بود واو هم با جبین کشاده حاضر به واگذاری آن گردید.لذا اسماعیل نماینده خود  عراق بن منصور را بدانجا فرستاد.آمدن وی مقارن وقتی است که محمد الخوارزمی بعد از کشته شدن رافع  برای تقرب نزد عمرو به نیشاپور می آید وبعد از گرفتن خلعت دوباره مؤظف می شود سر خدمت برود.اطلاع از آمدن  عراق بن منصورسبب می گردد تا عمرو علی بن شروین رابا سپاه همراه محمد بن محمد خوارزمی بدان جانب روانه بدارد.چون نه از دست علی شروین بن محمد الخوارزمی ونه هم از دست محمد بن بشرو سپاهیانش کاری ساخته می شود عمرو بنفسه با حصول عهد ماوراءالنهر از معتضد بدانجانب می شتابد.تاریخ سیستان در این مورد می گوید :

«محمد بن عمر الخوارزمی به نیشاپور به نزدیک عمرو آمد پس از آنکه رافع را کشته بود عمرو او را خلعت داد و به خوارزم فرستادو عراق بن منصور از جهت اسماعیل بن احمد به خوارزم آمده بود،عمرونامۀ  نبشت سوی علی بن شروین، محمد بن عمرو به خوارزم شد وبا سپاه آنجا برفتندو به جانب شرقی سوی بخارا فرود آمدند ،و گرمای سخت بود به بیابان نیارستند رفت آنجا ببودند تا هوا خوش شد و به جیحون بگذشتند،شب آدینه سلخ ربیع الآخر سنه خمس و ثمانین و مایتی،واسماعیل بن احمداز بخارا بیرون آمد و گفت باز گردند وحرب نباید، ایشان باز گشتند.خبر به عمرو آمد باز محمد بن بشر[را ] با سپاهی بسیاربه یاری ایشان فرستاد که با اسماعیل بن احمد حرب باید کرد،باز جمع شدند و قصداسماعیل کردند،واسماعیل مرد غازی بود و همه سپاه او چنان مردمان بودند که روز وشب نماز و دعا کردندی وقرآن خوانندی،ونیز قصۀ ایشان کرد وحربِی سخت بکردند و محمد بن بشر کشته شد وعلی بن شروین و گروهی بزرگ اسیر ماندند،واین اندر آخر شوال سنه خمس  ثمانین و مایتی بود،چون خبر به عمرو رسید آن او را بزرگ آمد،و دولت دیرینه گشته وسببی همی  بایست گشت.ننگ داشت از آن وحمیت او را بگرفت نامه نوشت سوی معتمد ولایت ماوراءالنهر بخواست وگفت اگر این شغل مرا دهد . بدین رضا دارد،من علوی را از طبرستان بر کنم واگر ندهد ناچار من اسماعیل احمد را بر کنم.»(تاریخ سیستان،ص253-254)

 با قبول مطالب فوق که به ظن غالب خالی ازقوت نیست چنین نتیجه بدست می آید که اگر مسئله خوارزم و شکست عساکر اعزامی عمرو نمی بود پادشاه صفاری در صدد جنگ امیر سامانی بر نمی آمد.دربار بغداد نیز که کشمکش های چندین ساله عمرو را از یاد نبرده بود خواست از این قضیه به نفع خود استفاده کند لذا معتصد مدتی درخواست عمرو را معطل گذاشت وبه اسماعیل سامانی که او را معتدل تر میدانست و خوش داشت رقیب خانگی برای آل لیث باشد پیش از فرستادن منشور و پیغامی به اسماعیل فرستاد واو را به لطف خویش امید وار ساخت.گفته های معتضد خلیفه عباسی مؤید این ادعاست.(تاریخ سیستان.ص،255):«امیر المؤمنین سر فرود افگند وزمانی ببود و باز سر بر آورد گفت جواب کن نامۀ عمرو چنانچه درخواستست و چنان دانم که هلاک اودر این است ونزدیک اسماعیل بن احمد که ما دست تو کوتاه نکردیم زان عمل که کرده بودیم...» عمرو با ساز وبرگ مکمل  رو به دیار سامانیان آورد چون اسماعیل به جنگ عمرو مایل نبود نامۀ بدین مضمون انشأ کرد:«همه عالم اسلام در دست تُسست وما در آن طمع نداریم،این یک گوشه را بما بگذار»اما عمرو چون از کشته شدن محمد بن بشر در جنگ پارینه اندوهگین بود وقعی بنامۀ اسماعیل نداده وشارستان شهر بلخ را بگرفت و باره ها استوار کرد.از آنطرف اسماعیل هم با لشکر گران آهنگ مقابله کرد و مخصوصاً گماشتگانی بفرستاد تا در قراء و قصبات دور و نزدیک کارداران عمرو را دستگیر کنند ومال وسلاح آنها را گرفته بفرستند.امیر اسماعیل به علی آباد بلخ فرود آمدو بعد از سه روز لشکر را از آن مقام برداشت و آهنگ نمازگاه کرد ودستور داد آن راه را فراختر کنند عمرو نیز بالمقابل منجنیق ها عراده ها بدانجانب راست کرد.(نرشخی .ص،87) اما نزدیک صبح معلوم شد یک چال و خدعۀ حربی بوده ودر واقع قرار گاه خود را (پل عطا)انتخاب کرده است.بامداد روز سه شنبه 28 ربیع الاول سال 287هـ./910م. بین دو پاد شاه (آل لیث-آل سامان) جنگ در گرفت.اسماعیل بر پشته ای بر آمده خطاب به سپاه طرف مقابل چنین گفت:«...ما مردم مجاهدیم و جز خدا هیچ نمیخواهیم. این مرد دنیا دار است و بخاطر مال می جنگد» باثر آن یک دسته از سپاه عمرو از زیر فرمان او بیرون بدر آمده و به سپاه اسماعیل پیوستتند.در آن روز باد سختی نیز شروع به وزیدن کردو ضرر آن بیشتر متوجه لشکر عمرو گردیده ودر نتیجه سپاه او از هم متفرق شدند. اسب عمرو به مردابی فرو رفت او را به آسانی بگرفتندو جنگ(بدون آنکه واقع شود)به نفع امیر  سامانی خاتمه پذیرفت.با گرفتاری عمرو شوکت و شأن صفاریان از بین رفته و جای خود را به دولت جوان سامانی گذاشت.

 

 


 

[1]ابوبکر بن جعفر النرشخی "تاریخ بخا را " ترجمه  ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القبادی،ص 117؛ محٍبیّ احمد علی،عضو انجمن تاریخ و متمم مجله آریانا «سامانیان» . "اسماعیل مؤسس و پایه گذار دولت سامانیان"،طبع 18 جدی سال 1334 هجری  خورشیدی کابل،ص.12؛ هروی داکتر جواد.تاریخ سامانیان عصر طلایی ایران در دوره اسلامی. "امیر اسماعیل بنیانگذار دولت سامانی،ص155)

خسروی،دربرنیاید

[2]معین الدین جوینی وبه نقل از نامۀ آل سامان.ص،167.

[3]بر عکس در سالهای ماضی وزمانه های می آمده و بالخصوص معاصر دیده شده است که در جنگ بر سریر پادشاهی چه بسا پدر ، ویا پسر را بخاطر کسب وادامه قدرت ، برادر ویا پسر کاکا را واقارب نزدیم از یک خانواده را، یا از بینایی  ساقط ویا می کشته اند. چنانچه در سده هجده و نزده در سرزمین خراسان  که اکنون بنام افغانستان دارای جغرافیای مستقلی میباشد حدود نیم قرن ،بین  پسران  تیمور شاه درانی و پسران سردار  پاینده محمد خان بارکزایی و بعداَ یک قرن بیشتر یا کمترتا امتداد سده بیستم ، بین  پسران امیر کبیر  دوست محمد خان  در رقابت بخاطر بدست داشتن قدرت ، جنگ و جدال و کور کردن ها و خلع از قدرت پادشاهی،که بعضاً منجر به کشته شدن ویا در سیاه چال افگندن رقیب  شده است ، که در  یک بحث مستقل،در همین اثر ، در جایش از آن بطور گسترده بحث های خواهیم داشت.

[4]نرشخی ، تاریخ بخارا ،پیشین ، ص،121-122.

[5]جواد هروی ،تاریخ سامانینان، پیشین ، صص،157-158.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

اسماعیل فرمانروای کل خراسان

 

معتضد از اسیرشدن عمرو شادمان گردیده  عبدالله بن الفتح را با تاج و لوا فرستاد و اسماعیل را پادشاه کل خراسان ساخت به سال287هـ./910م.

خلیفه هدیه های بیشماری برای امیر سامانی فرستاده و در مقابل آن فرستادن عمرو را به بغداد طالب شده بود.اسماعیل برخلاف میل وآرزو، روی اکراه او را فرستاد و بعد عُمال خود رادر مناطق زیر تصرف بر قرار کرد.

فتح گرگان و طبرستان

در این وقت محمد بن زید داعی که در طبرستان حکومت داشت در نواحی گرگان که منطقۀ سرحدی خراسان  بشمار می رفت لشکری ترتیب داده وبخیال حمله بر خراسان افتاد.اسماعیل لشکری آراسته و به سرکردگی محمد بن هارون سرخسی بدفع داعی فرستاد.ودر این معرکه داعی که متعرض بود خود در این جنگ تیر خورد و کشته شد. (گردیزی عدالحی .زین الاخبار،طبع تهران ،ص،15) در نتیجه گرگان و طبرستان به تصرف در آمد ومحمد بن هارون سرخسی  که این فتح بدست وی رفته بود عامل آنجا مقرر گردید و این در سال287 هـ./910م. بود.

بار دیگر لشکر کشی اسماعیل به گرگان و طبرستان بعد از یک و نیم سال بخاطر فرو نشاندن عصیان محمد بن هارون صورت گرفت.اسماعیل شخصاً برای سرکوب وی آمد.سردار عامی طبرستان را گذاشته والتمس را با دو پسر آن که در ری حاکم بود به قتل رسانید وطبرستان  واپس به اسماعیل تعلق کرفت.به قول گردیزی کوتمش کشته شد و محمد بن هارون با دو پسرش دستگیر  گردیدند (گردیزی ،همانجا ،ص،15)

اسماعیل طبرستان را به پسر کاکایش ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح سپرد واز آن جا به تعقیب پسر  دیگر هارون  عازم  ری شد وآن شهر را بدون بکار بردن  قوه  متصرف گردیدچه محمد پسر هارون  راه قزوین پیش گرفته بود.اسماعیل ری را به پسرعموی دیگرش ابوصالح منصور بن اسحاق که از 290تا 296هـ./913-919. در ری حکومت کرد که ابو زکریای رازی کتاب معروف خود«منصوری» را بنام وی تصنیف کرد. و گر گان را به پسر خود احمد داد و جداً سفارش کرد که سر از فرمان ابوالعباس عبدالله نپیچد، اما چون با،جستان یکی از امرای دیالمه پیکار نکرد به عزل او فرمان داد.

اگر دوران فرمانروایی امیر اسماعیل را همان سال غلبه به عمر ولیث صفاربدانیم هشت سال حکومت کرد  و در ماه صفرسال 295هـ./907.معادل 286هـ .خورشیدی به عمر 61 سالگی در گذشت.[1]

 

مروری بر شخصیت وفضایل اسماعیل سامانی:

 

در هیچ جا نمیتوان یافت که در آن شخصیت اسماعیل سامانی به دلیل اقدامات نا درست و نا سنجیده  مورد مؤاخذه وملامت قرار گرفته باشد.همین سبب شد تا در مورد شأن وشخصیت این  امیربزرگ و وارستۀ بی مثال تاریخ خراسان وایران ،که اکثراً تاریخ این خطه بشمول کشور ما "با جغرافیۀ فعلی آن" که همه آن مشحون از خون ریزی  های بیجا و قصاوت ها نکبت بار بوده که ما  این قصاوتها را که معمولاً از طرف شاهان و امیران "خراسان و بعد افغانستان " را در جلد یازدهم این اثر به تفسل آورده ایم. وحالا جا دارد که به دفعه دوم نیکو یی و فضایل بر جسته این امیر سامانی ازخاطره  ها فراموش شده را بیاوریم:

در فضایل او همان بس که نسبت به آموختن ادب از قرآن وسپس فراگیری حدیث توصیف مؤکد کرده است.(القند ذکر علمای سمرقند.ص،65)حاکم نیشاپوری نیز از او به عنوان امام عادل وتزکیه کننده دین یاد می کند.(تاریخ نیشاپور.ص، 170)سمعانی نیز ضمن اشاره به شهرت غیر قابل مقایسه او با دیگر امرای سامانی،وی او را برخوردار از صفات بسیار برجسته میداند.(الانساب.،ج.7.ص،26) ثعالبی نیز در کتب مختلف خود،سخنان نغزی از او را در شرف فردی و شخصیت والا اشاره می کند.(ثمار القلوب.ص،534؛از الاعجاز والایجاز.ص،88)

در همین راستا برخی از محققان نیز در مقام مقایسه میان عمل کرد اسماعیل و نوه اش نصردوم سامانی بر آمده اند و مقام و منزلت اسماعیل را بسیار شامخ تروبا ابهت تر از هر کس دیگر حتی نصر دوم دانسته اند.(بوشنر.ترجمه داکتر جواد هروی.ص،7)

پایه و مایه اساسی دولت شکوهمند ودانش پرور سامانی،بر پایۀ اقدامات و عملکرد های وزین و در خور توجه مؤسس آن امیر اسماعیل بوده است.حتی در جایی که لازم شود پسر خود را نیز از رأس ولایت ساقط می سازد (محّبی احمد علی .سامانیان،ص،12)بنا بر این اگر عصر امارت نصر دوم را عصر طلایی دولت سامانیان نام نهاده اند،اما بنیانگذار چنین شکوهی را همانا بایدخرد و فرزانگی امیر اسماعیل دانست.به او گفتند در هنگام  امارت نباید با دوستانت که قبل از امارت با آنها  مراوده داشتی بر حسب سیاست حکومت نباید  اخوانیات و مراوده ات را دوام دهی؟در جواب آنها گفت واجب است که چون خداوند ما را سرفراز وبلند کرده است.پس ما نیز دوستان ویاران خود را جلال ورفعت دهیم تا بر اخلاص خود نسبت به ما بیافزایند،نه اینکه با بی توجهی  به آنان،موقعیت آنان راتنزل بخشیده و خود را نیز از منظر آنان خوار و کوچک کنیم.(تاریخ کامل .جلد 13.ص،71-72)

ابن جوزی نیزضمن بیان مناقب اسماعیل،او را از بزرگان عصر خود بر می شمارد و شعری از ابو نواس را نسبت به او چنین اشاره می کند:

لن یخلف الدهر مثلهم ابدا                    هیهات هیهات  شأنهم عجب

(المنتظم فی تاریخ الملوک والامم.ج6.ص،77)

برخی نیز اسماعیل را مردی غازی پیشه دانسته اندکه سپاهیانش روز و شب دعا کرده وقرائت قرآن می کردند.(تاریخ سیستان .ص254). در صورتی که چنین نکته ای پذیرفتنی باشد،باید اذعان گردد که با چنین سپاهی نیز نمیتوان به غارت و کشتارو چپاول دست یازید.در سیاست نامه ،خواجه نظام الملک نیز او را سخت عادل بر می شمارد که برخوردار از سیرت های نیک بوده است و اعتقاد صافی با خدای تعالی داشته است.(سیاست نامه .تصحیح عباس اقبال.ص،10)برخی دیگر از منابع نیز او راعالم و عادل بر شمرده اند که به کار های نیک دست یازیده و از همین سبب است که پیروزی های بسیاری کسب کرده است.(طبقات ناصری.ج.1.ص،205)

در ظفر نامه آمده است:

ازو فردولت هــمی تــافتــــــی                                زبخت آنچه جستی همی یافتی

به داد و دهش آن سرفراز مرد                                هـــمـــه مـاوراءالنهر آباد کرد

رعیــت ز دادش هــوا خواه شد                               بـــدان راز بــد دست کوتاه شد

نکویــی درآن ملک شـــد آشکار                              چو نیکو درون بود آن نـامدار

(ظفر نامه.جلد 1.ص،525)

امیر اسماعیل امنیت را در تمام رقبه و حاکمیت خود (خراسان و ماوراءالنهر) از اثر تلاش و بسط عدالت وعمران و آبادی ورواج امور خیر،که امنیت راهر چه بیشتر مایه گستر کرد(که بدون این عناصر که نامبرده شد نمیتوان امنیت و رفاه و آسایش ملی را بدست آورد) نتیجه این شد که بدنبال توجهات این امیر مدبر،بخارا مرکز دانشمندان وفاضلان ودیگر سر آمدان عصر شد. وبستری را شالوده سازی کرد که باعث بنیاد استوار،در ساختن فرهنگ و تمدن با شکوه در عصر نوه اش نصر دوم سامانی گردید.و میتوان این عصر راکشت بذر های فرهنگ وتمدن ایرانی در سرزمین خراسان بزرگ دانست.کوشش های او بود که به قوا ثعالبی،بخارا را به ابر شهرمستعد بر پرورش فرهنگی شگوفا و تمدن پر بار کرد.(هروی جهاد. رک.یتیم الدهر(فصل پایانی) ج.4)

از سوی دیگرچون همزمان با به قدرت رسیدن اسماعیل،معتضد عباسی نیزبه خلافت دست یافت، و فرمان داد عواید هر منطقه را تا صرف امور کشوری ولشکری همان ناحیه کنند.(هروی جواد. رک. ابن خلدون. مقدمه.ج.2.،578)  این دستور العمل از جانی خلافت،زمینه مساعد دیگری را به اسماعیل فراهم کردتا در قبال خلافت کاملاً استقلال یافته و اسماً نیز ازعطای خراج،خود را معاف بدارد.

بار تولد در باره کفایت و درایت اسماعیل چنین اظهار می دارد: پس از اسماعیل در میان خاندان آل سامان هیچ کس  که واجد  استعداد خاصی بوده باشد وجود ندارد ؛(بارتولد  ترکستان نامه .ج.1.ص،514)در حالیکه بر عکس گفته  این محقق شهیر روسی،پس از اسماعیل نقاط قوی دیگری در این خاندان وجود دارد که میتوان اسماعیل را تهداب گذار این شیوه خاص و پسندیده دانست.

تاریخ کامل: «اسمعیل مرد خردمندوداد گسترو نیک رفتارو نسبت به مردم مهربان بود.گویند:احمد فرزندش فرزند اسماعیل معلم و مؤدب داشت.روزی اسماعیل بدون اطلاع معلم می گذشت.شنید که معلم به فرزنداو[احمد] دشنام میداد ومیگفت:«خداوند ترا وآن کسی را که تو فرزندش هستی،گرامی وخوش ندارد.» اسماعیل بر او داخل شدو گفت: ای مردآیا گمان می بری ما گناهکار هستیم که بما ناسزا و فحش میدهی؟آیا میتوانی ما را از دشنام معاف داری؟ معلم سخت هراسید و اسماعیل چون دید او ترسید،دستور داد به او انعام وصله بدهند( هروی جواد.پیشین.ص164.رک.ابن اثیرعزالدین.تاریخ کامل.ج.13.ص،70)

امیر اسماعیل زیاد تر در فکر آبادانی وسر سبزی و همچنان رفاه و آسایش مردمی بود که در رقبه او می زیستند.شاید یکی از معروف ترین این موضوعات قضیۀ بوی جوی مولیان باشد که به گفتۀ مورخان،امیر اسماعیل ضیاع ومنطقۀ سرسبزی را خریداری کرد.سپس ضمن آبادی آن ناحیه، در آن ساختمانها ومنازل  زیبا و وسیعی ساخت.در نهایت این اماکن را به غلامان یا موالیان خود داد.به همین سبب نیز پس از آن،آن منطقه و جوی را،جوی موالیان یا جوی مولیان خواندند.(نرشخی.تاریخ بخارا.ص،39)در جای دیگر میخوانیم که امیر اسماعیل  دیهی بزرگی بنام برکد را خریداری کرد و سپس دو دانگ آنرا به علویان [2]و جعفریان [3]،دو دانگ آنرا به درویشان ودو دانگ دیگر را به ورثۀ خویش داد.به همین خاطر این دیه بعد ها بنام برکد علویان موسوم شد.(نرشخی. تاریخ بخارا،ص22)

به این ترتیب، بسیاری  از مورخان به مکرمت و عدلت ودانش دوستی واحترام به عالمان ودانشمندان از سوی امیر اسماعیل اذعان کرده اند .(همان جا.رک.اللباب فی تهذیب النساب،ج.2.ص،96؛محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه .ص،333)

جواد هروی در تاریخ سامانیان علاوه می کند :همچنین در باب رعایت احترام صاحبان علم واندیشه،از قول اسماعیل آورده اندکه:«در سمرقند بودم.روزی برای استماع شکایت و تنظیم مردم نشستم و برادرم  اسحاق نیز در کنارم نشست.ابو عبدالله بن نصر، فقیه شافعی.من برای احترام علم ودین او برخاستم.

پس از رفتن او برادرم به من گفت:تو امیر خراسان هستی.مردی از رعایای تو،بر تو وارد می شود،توبرمیخیزی.سیاست را به این قیام از بین می بری.»(تاریخ کامل.ج.12.ص،135-36؛نصیحت الملوک.ص،122)

 

رعایت حال رعایا و احترام به حقوق مردم واموال آنان

گویند که امیر اسماعیل سامانی که پادشاه اول است ازملوک بنی سامان در روز های برف وباران سوار شده بمیدان رفتی تا اگر  کسی حاجتی دارد باو عرض کند وچون از میدان بیرون آمدی گرد محلات بر آمده مردم را صدقه دادی،نوبتی باو گفتند  که سلاطین در این روز ها از خانه بیروون نمی آید سبب چیست؟ که امیر ارتکاب مشقت چنین نماید ؟ جواب داد که در چنین روز ها  غریبان وستم دیدگان پریشانتر می باشند چون در آن حالت مهم ایشان ساخته گردد: روزی امیر اسماعیل برسم معهود در مرو ظاهر شد.ناگاه اشتری دید که در کشتزاری افتاده بود.فرمود تا تفحص کنند داغ که دارد.بعد از تفتیش معلوم شد که داغ امیر است.فرمود تا سواری به احضار ساربان شتافت..بعد از لحظۀ ساربان  را بر جمازه ای سوار حاضر کردند.از او پرسید که شتر من در زرع مسلمانان چه میکند؟

ساربان سوگند خورد که این شتراز دوش باز رمیده است ومن تا کنون در طلب او بودم.امیر عذر او را قبول نمود.پس صاحب زرع را طلبید وبه او گفت:اشتر من در کشتزار تورفته و خرابی کرده است.نقصان آن را بیان کن.آنشخص مبلغی بر زبان آورد.امیر گفت تاوان آنرا دو برابر بپردازند.

تامن انصاف خویشتن ندهم                  نتوانم ز کس ستد انصاف[4]

نظر به  گواهی تاریخ  سپاهیان اسماعیل نیز متأثر از روش و منش امیر سامانی،به خصلت های نیک آراسته شدند و در بر خورد با مردمان به بهترین شیوه عمل می کردند.(تاریخ بخارا.پیشین.ص،227-228) یک ضرب المثلی بسیار عام و زیبا در میان مردمان از قدیم تا امروز وجود دارد:«سرچشمه هر گونه که باشد رود خانه نیز همان خاصیت را دارا است.» هنگامی که امیر سامانی به صفات پسندیده آراسته است،چندان دور نمی نماید که سپاهیانش نیز به همان ویژگیها آراسته می باشند که امیر مملکت  به آن آراسته باشد،وبر عکس آن هم  است که می گویند آب از بالا خت است یعنی که امرا و کلانهای مملکت وقتی در امانت داری مملکت راسخ وراست نباشند باز آن وقت است که فرموده  شیخ سعدی: «بر آورند خادمان او درخت از بیخ» و ظلم شاه تا به آخرین پایه دربین صفوف لشکری و کشوری شیوع پیدا می کند.بیهوده نیست که در تاریخ حتی از سپاهیان و مامورین پایان مرتبه و عمال دولت  اسماعیل سامانی و سپاهیان  مردمی و مهربان اسماعیل یاد شده است.

در حینیکه  امیر اسماعیل متوجه دفع امرولیث بود،گذارش به کوچه ای ازباغهای هرات افتاد.در کوچه درختی پر سیب دیدکه از دیوار سر براه نهاده است.امیر شخصی را بر آن داشت که ملاحظه نماید که آیا کسی آسیبی بدان درخت میرساند یانه؟ از فرط عدالت جملگی لشکراز آن راه گذشتند و احدی از آن سیبی نچید.» (تاریخ نگارستان.ص، 97)

 

[1]محّبی احمد علی عضو انجمن تاریخ افغانستان "سامانیان" الا ص،22.

[2]گروهی از بزرگان اولاد علی ع بن ابی طالب بنام ایمه علوییازیدی در قرن دوم هجری در طبرستان قیام کردند . حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در سال 250 ه.ق . در آن ناحیه ظهور کرد و عده ای بسیار از افراد ناراضی و دست نشانده خلیفه ( مانند طاهریان ) او را تقویت نمودند . وی به دعوت مردم و نشر آیین تشیع و طرفداری از خاندان علی پرداخت. پس از او جانشینانش در طبرستان به حکومت پرداختند ( جمعا از 250 ه.ق ./ 864 م . تا 424 ه.ق ./ 1034 م .)

[3]پیروان مذهب شیعه امامیه منسوب به جعفر صادق ع امام ششم که آن مذهب را آشکار ساخت .

 

[4]مجدالدین محمد بن ابی طالبالحسینی الحائری،تالیف 1266هـق-1255هـخورشیدی/1846م .تهران.ص277

 

 

+++++++++++++++++++

 

اسماعیل عادل مؤسس دولت آل سامان

امیر ماضی  ابوابراهیم اسمعیل بن احمد مؤسس و پایه گذار حکومت با شکوه سامانی در ربیع الاول سال234هـ./اپریل 849 م.  در شهر فرغانه که(پدرش در آن وقت حکومت آ نجا را داشت)به دنیا آمد.

و زمانی که پدرش  چهره در نقاب خاک کشید اسماعیل نزد برادر بزرگتر خود نصر، مقام و مرتبت بزرگتری پیدا کرد وهنگامی که رسولان  مردم بخارا و نامۀ التماس آمیز شان مبنی بر انتخاب حاکم به دربار نصر رسید ، اسماعی که در آن هنگام جوان 26 ساله بود  بیشتر از دیگران به این امر مناسب و موزون می نمود .

این در حالیست که بخارا ، از دست آشوبهاو فتنه های پیروان مقنع  (سفید جامگان) و تاخت و تاز های مکرر و متوالی  متهاجمین ، سخت ترین ضربت ها را دیده واحتیاج شدید به حامی مهربان و عادل داشت. این بود که مردمان شهر و اهل  علم  وصلاح از ابو عبدالله الفیه پسر خواجه بو حفص کبیر خواهش کردند  تا عقدۀ کار ایشان بکشاید.ابو عبدالله که مرد هوشیار و از سلحای خراسان بود دفع فتنه و آشوب را جز به دست فرزندان سامان خداة که در ماوراءالنهر ،در شهر سمرقند، در شهر های سمرقند و فرغانه  حکومتی درست کرده بودند که در بالا بطور موجز بیان شد.بنا بر آن  از حکمروای  سمرقند،طی ناۀ عریض و طویلی که بدست قاصدان و رسولان معتبر فرستاده بود  خواهش انتصاب فرد لایقی از خاندان سامانیرا برای ارادل شهر بخارا نمود

اسماعیل برگزیدۀ دربار نصردر شعبان 260هـ./883م. به کرمینه  در نزدیکی بخارا رسید ودر وهلۀ اول از لحاظ کمی خدمو حشم چندان راضی نبودبه شهری که مردمانش با وی چگونه رفتار  خواهد کرد ،داخل شود.خصوصاً اینکه  حسین بن محمد خارجی ،قدرتی در آنجا بهم رسانیده بود از این رو داخل شدن اسماعیل به شهر دو سه روز طول کشید و قاصدانی بین امیر جدید و بزرگان شهررد وبدل شد.بدواًقرار دادند که امیری بخارا اسماعیل را باشد و حسین بحیث خلیفه او کار کند. اسماعیل به استظهارابو عبدالله که از او پیشتر اسم برده شد ، داخل شهر گردید و متعاقب آن حسین بن محمد خارجیدستگیر و زندانی شد. [1]

زیرا:

قبای خسروی در بر،نیابد هر کسی را خوش                         سر هر نا سزایی را نیرزد تاج سلطانی

صلاح ملک اگر خواهی،بیآموز ای شۀ عالم                         طریق پادشاهی را ز اسمـــاعیل سامانی[2]

او که در اویل جوانی  در سن 26 سالگی،از جانب برادرش(امیر نصر) به امارت بخارا، شهر آشوب زده ودر معرض تهاجم دزدان  ورهزنان اعزام شد.حساسیت بخارا به عنوان سرحدات جیحون (آمودریا) ودیوار دفاعی اولیه  در قبال حملات یعقوب لیث ودیگر مدعیان منطقۀ خراسان وخوارزم در این زمان قابل توجه بوده است .لیکن  در مدت اندک ،به سرکوب رهزنان و مدعیان بخارا توفیق یافت  وآرامش وامنیت  را در این منطقۀ آشوب زده باز گرداند.

آنچه شخصیت ممتاز و درخشان از اودر تاریخ درخشان این دوره  ثبت گردیده و در صفحات مکرر تاریخ بنظر می رسد ، نحوۀ برخورد او با برادرش امیر نصراول سامانی بود که در سال 275هـ./888م. بود که امیر فاتح با امیر مغلوب خویش، رفتار سرشار از مکرمت و فضایل انسانی ابراز داشت.اسماعیل پس از این پیروزی بر برادرش ، برادرش را بر سریرامارت باز نشاند و خود در اطاعت و تبعیت او قرار گرفت .همین برخورد انسانی موجب شدتا بسیاری از تواریخ ، از او به عنوان انسانی فاضل وعادل و بزرگوار یاد کنند.، وبسیاری از ادیبان  و حکایت نویسان،این واقعه را دستمایۀ قصه سازی ها و داستان پردازی های خود کنند.(چنانچه در بلخ و هرات و سمرقند رسم بر آن بود که ادیبان و سخنواران در روز هایی که بازار گرم و شلوغ می بود داینچنین داستانهای از مروت و دلاوری و شهامت بزرگان شان را منحیث مطاع سخن به بازار عرضه می کردند و اینها در حقیقت «پرس میدیای» زمانه شان بودند  که از این طریق دانش و فرهنگ وادب را به نسل های موجود انتقال میدادند.[3]

نرشخی در تاریخ بخارا در ذکردر  آمدن امیر اسماعیل به بخارا ،آورده است:«

{در} روز دو شنبه  دوازدهم ماه مبارک رمضان سال بر دویست وشصت بود وبدان سبب شهر قرار گرفت، واهل بخارا از رنج بیرون آمدند،و به راحت پیوستند . و در همین سال  امیر نصر منشور ولایت  همه  اعمال ماوراءالنهراز  آب جیحون (آمو دریا) تا اقصی بلاد مشرق، از خلیفه "موفق باالله" بِیاوردند ،نه سال در عهد اسماعیل.[4]

انتصاب امیر اسماعیل به جانشینی توسط برادرش،نصر بن احمد بن اسد طبیعتاً از این قاعده  استثنا نیست.اسماعیل در سال279هـ./892م.به امارت سامانیان  نشست، دوران شانزده سالۀ امیری خود را  تا سال 295هـ./907م. اغاز کرد. علت نامیدن اسماعیل به لقب «امیر»و حکومت او به «امارت»،و پرهیز تاریخ نویسان از به کار گیری  عناوین سلطان یا پادشاه وسلطنت در این عصر به دلیل انطباق چهار چوبهای زمامداری مبنی بر اصول واسباب سلطنت بوده است. بنا بر این بسیاری از نویسندگانی که نسبت به روزگار سامانیان و کسانی چون امیر اسماعیل ویا نصر دوم سامانی ، از عناوین سلطان ویا  پادشاه یا نظام سلطنت استفاده کرده اند، روشن نیست که تعابیر والقاب را بر اساس چه مدرک  وروایتی بکار گرفته اند.

عمارت اسماعیل سامانی  که مدت  هجده سال را در بر گرفت به دو دوره کاملاً مجزی از یکدیگر میتوان تقسیم کرد، که هر کدام این مقاطع دارای ویژه گی های خاص خویش است:

1.     در سالهای 279-288هـ./892-900م.اسماعیل به عنوان امیر ماوراءالنهرودر حوزۀ یک حکومت محلی که از جانب خلیفه نیز مشروعیت  مذهبی دارد به شمار می آمد.(تاریخ بخارا پیشین-ص121؛طبقات ناصری ،پیشین . جلداول .ص،205.). احمد علی  محبی در تاریخ سامانیان طبع انجمن تاریخ افغانستان  سال 1336علاوه می کند که :«...بعداً برای یک دوره سیزده ماهه به سمرقند شتافت.در این سفر از سوی برادرش با خوشرویی استقبال نشد (واورا نگه داشت)تا اینکه به شفاعت عبدالجبار بن حمزه و محمد بن نوح،برادر با او ،بر سر مهر آمد (چنین معلوم میشود  که امیر اسماعیل توسط برادرش در این مدت سیزده ماه در بند بوده است .در این وقت عصمت بن محمد المروزی بحیث وزیر و فضل بن احمد المروزی بحیث دبیر او تقرر یافته بودند.حکومت او اگرچه،،بسان گذشته در تبعیت  حکومتی همانند  طاهریان نیست، لیکن حکومتی نیز همطراز و همردیف با قدرت هایی چون صفاریان هم نیست . به عباره دیگر ،دوره اول حکومت امیر اسماعیل را بایستی عصر تثبیت  ساختار های حکومت سامانیان در ناحیۀ محدود حکومت ماواءالنهر تلقی کرد.سامانیان در حاشیه تحولات سیاسی نظامی شرق قلمرو خلافت ، ایرن (که توسط آل بویه ودیلمیان اداره می شد) واقع شده اندو عملاً در جبحه بندی های مدعیان قدرت ندارند.امیر اسماعیل در این دوره هشت ساله ،بر کنار از واکمشهایی که در برابرهجومطوایف ترک شرقی انجام داد،در معرکۀ سیاسی-ایران (که از سوی ترکان اداره می شد)وارد نشد.به همین خاطر نیز از آسیبها ولطماتی که به رقبای سیاسی-نظامی او در این زمان در خراسان وارد شد، مصون ماند.بنا بر این اسماعیل از ۀغاز قدرت یابی،تا هنگامیمه به اجبار وارد معرکۀ جنگ287هـ./900م. شد کمتر در معادلات قوا، در خراسان و دیگر ولایات  اطراف دخالت کرد و بیشتر به اصلاحات داخلی پرداخت.

2.     پس از ورود اسماعیل به جنگ تحمیلی در برابر صفاریان در 287هـ./900م. در منطقه بلخ،دور دوم امارت اسماعیل سامانی  نیز آغاز شد.پیروزی های پیاپی امیر اسماعیلدر جبهه صفاریانو سپس علویان، و پس از چندی در سرحدات ترکان،قلمرو او را از یک ناحیۀ محدود به یک سرزمین گسترده ، و حکومت محلی او را به یک دولت مستقل بلا منازع در شرق قلمرو خلافت (شرقی) اسلامی مبدل ساخت.الحاق سرزمین های پهناور خراسان وسیستان و طبرستانو خوارزم، و پیشروی در سرحدات ترک  وتأیید این فتوحات  والحاقات از جانب خلافت عباسی، چیزی جز تبدیل حکومت محلی امیر اسماعیل در ماوراءالنهر، به تنها دولت شرقی خلافتدر پایان سدۀ سوم هجری/نهم میلادینبوده است.به همین دلیل عتبی این دوره از حاکمیت اسماعیل را، عصر حاکمیت و استیلای قدرتمندانه بر قلمرو گسترده اشبر می شمارد .(ترجمۀ تاریخ یمینی .ص، 200) محققان معاصر نیز به همین خاطر،حاکمیت سامانیان را  پس از این مقطع عصر پاسداران پر صلابت عالم خراسان در مرکزیت بخارا میدانند.(باثورت. تاریخ ایران تا سلاجقه.ص، 142)برخی دیگر سامانیان ،ادامه دهنده سنت ساسانیان  در عصر ایران باستان به شمار می اورند که پاسداری از تمدن نو احیا شدۀ ایران در قبال دنیای نیمه وحشی ترک را بر عهده داشته است .(باسورث.همانجا ،ص 142)[5]

به این صوردت در دوره هشت ساله حاکمیت اول  اسماعیل در بخارا،اگر شهر بخارا ، تنها در حکم یک  مقر سیاسی تلقی می شدآما پس از 287 هـ./900م.این شهر به منزلۀ مرکزیت دنیای شرق خلافت  اسلامی و خراسان، و همسنگ با شهر های بزرکی نظیر بغداد محسوب می شد،لذا زمامدار بخارا، حکم بزرگترین زمامدار در خراسان و بلاد شرقی قلمداد می شد.

معهذا نصر سامانی موجب آفروزینه آتش در تشکیل دولت سامانی در بخارا شد مه این بوسیله اسماعیل سامانی محق شد بنااً جواب مورخیت را که پرسیده اند چه کسی موسس دولت سامانی  بوده است ؟بی پاسخ نمیماند .چرا که اگر تاریخ و فرهنک تاریخی وباستانی هر ملتی را مد نظر بگیریم  این ملتها به یک جایی و در عیت وقت نمیتوانستند ویا نتوانستد به زروه  پیروزی برسند بلکه سالیان دراز و آدمهای زیادی در این مهم سعی کردند تا به هدف نایل آیند . اصر سامانی بنیان گذار  حمومت بخارا توسز اسماعیل بود و او را در ه هشت سال اول حکومتش زیر پوشش حمایتی خود گرفت و در هشت سال بعدی که اسماعیل نیز خودش شخص پخته گردیده بود چنان درخشید که تا امروز او را موسس دولت سامانی میدانند.بنااً دولت سامانی  یعنی اولین دولتی  شرقی غیر عربی با داشتن دیشه تاریخی ایرانی – خراسانی در جوار خلافت عباسی قد بر آفراشت و جای گزین دولت دولت قدرتمند طاهرییان وصفاریان در شرق بلاد اسلامی  می شوند و مرکز–نظامی-سیاسی واقتصادی-اجتماعی وفرهنگی، تحت شعاع شهر بخارا می شوند.سامانیان  نیز  پس از این هر چند در مقبل خلیف بغداد پیروان متاعی محسوب می شدند،اما عملاً فرمانروا یان مستقل حساب می شدند، و خلیف نیز درفرآیند تضعیف قدرت خویش، حتی بر چنین تبعیتی  هم بدیه رضایت وو مشروعیت می دید.

 

مروری بر شخصیت وخلق و خوی  امیر اسماعیل سامانی :

 

امیر عادل دل بکشاد به نصرت حـــــق                               میان به پیمان ببست به پیکار صد هزارغیان

بدان کسی که همی ذل آل سامان جُست                               نهــــاد روی ورسانیــــد به ذل و هـــــــــوان

«دیوان عنصری بلخی ،ص.215»

آنچه از نتیجه مطالعات و پژوهش های عصر امیر اسماعیل سامانی بدست میدهد اورا بخاطر اقدامات بی بدیلش در امر برقراری نظم و ثبات و آرامی ایکه در رقبه تحت استیلای او مردم بدان رسیده بودند ،او را در سلک امیران و پادشاهان آن عصر  انسانی با داشتن مکارم عالی یک فرماندار عالی شأن شمرده اند.

احمد علی محّبی در کتاب تاریخ سامانیان  در مورد امیر اسماعیل آورده است: «مقارن ورود امیر اسماعیل یکی از دزدان و رهزنان از رندان و اوباشان روستا چهار هزار مرد را جمع کرده و مصمم حمله بر شهر بود. امیر حسین بن العلا را که صاحب شورتۀ بخارا بود بدفع آنها مامور کرد.این فتنه بزودی فرو نشانده شد.متعاقب ان خبر حملۀ حسین بن الطاهر الطایی مسموع افتاد واسماعیل شخصاً به مقابل  اوشتافته و سپاه دو هزار نفری طاهر را هزیمت داد.امیر سامانی با وسعت نظری که در این موارد داشت ،اسرای جنگ را عوض توبیخ از عنایت خود برخوردار ساخته و ایشان را با جامه های  نوین کرباسی به خانه های شان فرستاد.

قرار بود اسماعیل هر سال پنجصد  هزار درهم  خراج بخا را به برادر خود نصر بپردازد.اما امیر که مرد متعهد و رحم دل در برابر مردمش است.فتوتش اجازه نمیدهد که خراج یا مالیه ایکه از اهالی شهر و قصبات تابعۀ وی بدست می آید و به دیار دیگری  برود ولو که در رآس آن ملک برادر بزرگش قرار داشته باشد،فرستادگان نصر دست خالی بر گشتند و نیز صفای دو برادر هم بهم خورد.چنانیکه جواد هروی از بزرگمنشی خاندان آل سامان در تاریخ سامانیان که قبلاً به آن اشاراتی داشتیم سخن  گفته بود، بر عکس آن ترتیبات احضار عسکر شروع گردید.نامه ها به فرغانه و چاچ فرستاده شد، وبرای تجهیزات سپاه گران با دو برادر دیگر خود ابوالاشعث اسد وابو یوسف یعقوب به عزم تنبه امیر اسماعیل،امیر جوان که میخواست جانب برادر را نگاه دارد صواب ندانست که در برابر سپاه برادرانش به مقاتله آغازد لذا شهر را ترک گفته به فرب رفت«رود خانه اتی در خراسان» .و نصر به دنبال او تا بیکند شتافت.پهلو نشینان و تملق گویان در بار نصرموقع را مغتنم شمرده  ودوستی اسماعیل را با رافع بن هرثمه برای نصر خطرناک جلوه داده و به او قضیه را چنان فهماندند که اسماعیل بفکر بر انداختن حکومت نصرمیباشد.سعایت ایشان در موقعی چنین که اسماعیل از پرداخت خراج سر باز زده بود،در نصر کارگر افتاد و او را بیشتر بدبین ساخت.وی از احمد پسر خود کمک خواسته عازم کرمینه شد

اسماعیل نیز که در بیابانها سرگردان بود بفکر چاره افتاده و خواست از قوت واقتدار دوست خود رافع استفاده کند.حمویه بن علی کوسه را که یکی از خدمتگاران سابق وی بودمامور این مهم گردانید ورافع هم آمادگی خود را  اعلام داشته و اهنگ آن سمت کرد.

در نیمه راه حمویه متوجه زیادتی سپاه رافع گردیده فکر کرد مبادا چشم زخمی به مخدومان او از طرف رافع برسد.لذا پیش نهاد کرد «صلاح نیست دوستی در بین جنگ دو برادرسهیم شود همان بهتر که برادر ها را با هم آشتی دهی»

این تدبیر عاقلانه مفید واقع شد وبرادران با وساطت رافع با هم صلح کردند.شروطی چند بر اسماعیل تعمیل شد از آن جمله اینکه خطبه بنام نصر بن احمد بن اسد خوانده شود واسماعیل بحیث عامل خراج در بخارا کار کند وسالی پنجصد هزار رهم بدهد .

پانزده ماه گذشت و باز اسماعیل حاضر به پرداخت وجه نگردید.بار دیگر آتش نقار زبانه کشیده و نصر بنای حمله را گذاشت این بار امیر جوان حاضر شد شمشیر را با شمشیر جواب بگوید بنا برآن به  طوایس رفت«طوایس نام محلی:«نام اوراقوداست و در وی مردمانی بوده اند با نعمت و تجمل و از تجمل هر کسی در خانه یکی و دو طاوس می داشته اند و عرب پیش از این طاوس ها ندیده بوده اند جون در بخارا طواس بسیار دیدند آن دیه را ذات الطوایس نام کردند و نام اصلی او برخاست».جنگ سخت و مدهشی اندرو پیوست واسحاق بن احمد تاب مقاومت بخود ندیده رو به گریز نهاد و ابو الاشعث برادر دیگر که از ملتزمین رکاب بود تا سمرقند عقب نشینی کردومرتبه دوم ابوالاشعث حمله را از "تبجن" شروع کرد و فتوری در لشکر اسماعیل رویداد اما خود اسماعیل مردانه ایستاد و از جای تکان نخورد.مردان قلیلی منجمله سیماء الکبیربا وی ماندند.اسمعیل قبل از انقضای وقت شیرازۀ جمعیت پراگنده را با وضع الجیش نیکو در آورد و مهیای مقابله شد.امیر نصر به بنجن رفته شکست وریخت لشکر را درست کرد و اسحق نیز از فرب باز آمد.هر دو لشکر با هم مصاف دادند وفتح نصیب اسماعیل گردید و نصر گرفتار شد وامیر جوان از روی نجابت وشرافت ذاتی حرمت برادر اسیر را نگهداشته نزد وی از اسب پیاده شد و پای برادر را بوسه داد واز تقصیرات کذشته عذر خواست و بحدی در فروتنی مبالغه کرد که امر بر نصر مشتبه گردئید.

اسماعیل برادر خود نصر رابا عزت تمام روانه سمرقند گردانید و سیماءالکبیر یکی از معروفان شهر رابا چندین تن دیگر به همرکابی او موظف ساخت.

دیگر تا آخر عمر نصر از اسماعیل تقاضای مالیه و خراج نکرد و مؤدت کامل در نزد شان بر قرار بود. در سال279هـ./912م. که نصر پدرود جهان گفت اسماعیل بر سمرقند شتافته بر تمام ماواءالنهردست یافت واز جانب خود احمد پسر نصر را خلیفه سمرقند گردانید.(علی احمد محّبی، تاریخ سامانیان،پیشین،ص9)


 

علل بهم افتادن اسماعیل سامانی و عمرولیث صفاری:

عمر وبن لیث سیستانی که اکثر حصه های خراسان چون سیستان ،بُست، ورخج (قندهار)،هرات نیشاپور،مرو ، کابل ،بامیان غزنه  بلخ و غیره را تحت تسلط خود داشت و هر آن سلطۀ او بیشتر می شد ،بعد از غلبه یافتن بر رافع بن هرثمه وفرستادن سر او به بغداد میخواست نمایندۀ خود را برای ضبط وربط خوارزم بفرستدکه اطلاع یافت امیر اسماعیل سامانی وقتاعامل از خود بدانجا گماشته ، که شرح قضیه از این قرار است:

پیشتر از نزدیکی رافع واسماعیل حرفی بمیان آمد وروایت تاریخ سیستان را در حصۀ کمک خواستن رافع از نصروماموریت یافتن اسماعیل با چهار هزار نفربه پشتیبانی او تذکر رفت و هم این نکته که رافع در برابر خواهش اسماعیل حاضر به واگذاری خوارزم شد خاطر نشان گردید.

حالا باید دانست که بالآخره مسأله خوارزم به کجا انجامید؟

از نظر دور  نباید داشت که عمرو خود را مستحق تمام بلاد خراسان میدانست وبه هر ولایت گماشتگان خود را فرستادن میخواست. جنگهای او با رافع بن هرثمه، برای بدست آوردن سرزمینها ماواءالنهر بود.خوارزم نیز جزءمناطقی بود که باید مثل هرات،نیشاپور، مرو سرخس،سیستان غزنی،کابل وبلخ کجا و کجا به عمرو بن لیث صفار تعلق میداشت.این امر تا اندازه ای قطعیت هم داشت  چه محمد بن عمرو الخوارزمی خود را عامل عمرو میدانست. که (ابن اثیر نام او را ابو سعیدالدرغانی نوشته ج.7.ص،157؛تاریخ سیستان.ص،353)

شاید یکی از اسبابواگذاری رافع خوارزم رابا طیب خاطر،فکر بهم اندازیاین دو مرد قوی پنجه بود،که نتیجۀ آنرابرای خود خالی از نفع نمیدانست.با آنکه این دو با همدگر مصاف دادنداما رافع  سودی از این نبرد،چه پیش از وقوع آن،محمد بن عمروالخوارزمی که به خاندان صفاری علاقه مند بود بررافع دست یافته و او را بقتل رسانید.اسماعیل خوارزم را ازرافع خواسته بود واو هم با جبین کشاده حاضر به واگذاری آن گردید.لذا اسماعیل نماینده خود  عراق بن منصور را بدانجا فرستاد.آمدن وی مقارن وقتی است که محمد الخوارزمی بعد از کشته شدن رافع  برای تقرب نزد عمرو به نیشاپور می آید وبعد از گرفتن خلعت دوباره مؤظف می شود سر خدمت برود.اطلاع از آمدن  عراق بن منصورسبب می گردد تا عمرو علی بن شروین رابا سپاه همراه محمد بن محمد خوارزمی بدان جانب روانه بدارد.چون نه از دست علی شروین بن محمد الخوارزمی ونه هم از دست محمد بن بشرو سپاهیانش کاری ساخته می شود عمرو بنفسه با حصول عهد ماوراءالنهر از معتضد بدانجانب می شتابد.تاریخ سیستان در این مورد می گوید :

«محمد بن عمر الخوارزمی به نیشاپور به نزدیک عمرو آمد پس از آنکه رافع را کشته بود عمرو او را خلعت داد و به خوارزم فرستادو عراق بن منصور از جهت اسماعیل بن احمد به خوارزم آمده بود،عمرونامۀ  نبشت سوی علی بن شروین، محمد بن عمرو به خوارزم شد وبا سپاه آنجا برفتندو به جانب شرقی سوی بخارا فرود آمدند ،و گرمای سخت بود به بیابان نیارستند رفت آنجا ببودند تا هوا خوش شد و به جیحون بگذشتند،شب آدینه سلخ ربیع الآخر سنه خمس و ثمانین و مایتی،واسماعیل بن احمداز بخارا بیرون آمد و گفت باز گردند وحرب نباید، ایشان باز گشتند.خبر به عمرو آمد باز محمد بن بشر[را ] با سپاهی بسیاربه یاری ایشان فرستاد که با اسماعیل بن احمد حرب باید کرد،باز جمع شدند و قصداسماعیل کردند،واسماعیل مرد غازی بود و همه سپاه او چنان مردمان بودند که روز وشب نماز و دعا کردندی وقرآن خوانندی،ونیز قصۀ ایشان کرد وحربِی سخت بکردند و محمد بن بشر کشته شد وعلی بن شروین و گروهی بزرگ اسیر ماندند،واین اندر آخر شوال سنه خمس  ثمانین و مایتی بود،چون خبر به عمرو رسید آن او را بزرگ آمد،و دولت دیرینه گشته وسببی همی  بایست گشت.ننگ داشت از آن وحمیت او را بگرفت نامه نوشت سوی معتمد ولایت ماوراءالنهر بخواست وگفت اگر این شغل مرا دهد . بدین رضا دارد،من علوی را از طبرستان بر کنم واگر ندهد ناچار من اسماعیل احمد را بر کنم.»(تاریخ سیستان،ص253-254)

 با قبول مطالب فوق که به ظن غالب خالی ازقوت نیست چنین نتیجه بدست می آید که اگر مسئله خوارزم و شکست عساکر اعزامی عمرو نمی بود پادشاه صفاری در صدد جنگ امیر سامانی بر نمی آمد.دربار بغداد نیز که کشمکش های چندین ساله عمرو را از یاد نبرده بود خواست از این قضیه به نفع خود استفاده کند لذا معتصد مدتی درخواست عمرو را معطل گذاشت وبه اسماعیل سامانی که او را معتدل تر میدانست و خوش داشت رقیب خانگی برای آل لیث باشد پیش از فرستادن منشور و پیغامی به اسماعیل فرستاد واو را به لطف خویش امید وار ساخت.گفته های معتضد خلیفه عباسی مؤید این ادعاست.(تاریخ سیستان.ص،255):«امیر المؤمنین سر فرود افگند وزمانی ببود و باز سر بر آورد گفت جواب کن نامۀ عمرو چنانچه درخواستست و چنان دانم که هلاک اودر این است ونزدیک اسماعیل بن احمد که ما دست تو کوتاه نکردیم زان عمل که کرده بودیم...» عمرو با ساز وبرگ مکمل  رو به دیار سامانیان آورد چون اسماعیل به جنگ عمرو مایل نبود نامۀ بدین مضمون انشأ کرد:«همه عالم اسلام در دست تُسست وما در آن طمع نداریم،این یک گوشه را بما بگذار»اما عمرو چون از کشته شدن محمد بن بشر در جنگ پارینه اندوهگین بود وقعی بنامۀ اسماعیل نداده وشارستان شهر بلخ را بگرفت و باره ها استوار کرد.از آنطرف اسماعیل هم با لشکر گران آهنگ مقابله کرد و مخصوصاً گماشتگانی بفرستاد تا در قراء و قصبات دور و نزدیک کارداران عمرو را دستگیر کنند ومال وسلاح آنها را گرفته بفرستند.امیر اسماعیل به علی آباد بلخ فرود آمدو بعد از سه روز لشکر را از آن مقام برداشت و آهنگ نمازگاه کرد ودستور داد آن راه را فراختر کنند عمرو نیز بالمقابل منجنیق ها عراده ها بدانجانب راست کرد.(نرشخی .ص،87) اما نزدیک صبح معلوم شد یک چال و خدعۀ حربی بوده ودر واقع قرار گاه خود را (پل عطا)انتخاب کرده است.بامداد روز سه شنبه 28 ربیع الاول سال 287هـ./910م. بین دو پاد شاه (آل لیث-آل سامان) جنگ در گرفت.اسماعیل بر پشته ای بر آمده خطاب به سپاه طرف مقابل چنین گفت:«...ما مردم مجاهدیم و جز خدا هیچ نمیخواهیم. این مرد دنیا دار است و بخاطر مال می جنگد» باثر آن یک دسته از سپاه عمرو از زیر فرمان او بیرون بدر آمده و به سپاه اسماعیل پیوستتند.در آن روز باد سختی نیز شروع به وزیدن کردو ضرر آن بیشتر متوجه لشکر عمرو گردیده ودر نتیجه سپاه او از هم متفرق شدند. اسب عمرو به مردابی فرو رفت او را به آسانی بگرفتندو جنگ(بدون آنکه واقع شود)به نفع امیر  سامانی خاتمه پذیرفت.با گرفتاری عمرو شوکت و شأن صفاریان از بین رفته و جای خود را به دولت جوان سامانی گذاشت.


 

[1]ابوبکر بن جعفر النرشخی "تاریخ بخا را " ترجمه  ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القبادی،ص 117؛ محٍبیّ احمد علی،عضو انجمن تاریخ و متمم مجله آریانا «سامانیان» . "اسماعیل مؤسس و پایه گذار دولت سامانیان"،طبع 18 جدی سال 1334 هجری  خورشیدی کابل،ص.12؛ هروی داکتر جواد.تاریخ سامانیان عصر طلایی ایران در دوره اسلامی. "امیر اسماعیل بنیانگذار دولت سامانی،ص155)

خسروی،دربرنیاید

[2]معین الدین جوینی وبه نقل از نامۀ آل سامان.ص،167.

[3]بر عکس در سالهای ماضی وزمانه های می آمده و بالخصوص معاصر دیده شده است که در جنگ بر سریر پادشاهی چه بسا پدر ، ویا پسر را بخاطر کسب وادامه قدرت ، برادر ویا پسر کاکا را واقارب نزدیم از یک خانواده را، یا از بینایی  ساقط ویا می کشته اند. چنانچه در سده هجده و نزده در سرزمین خراسان  که اکنون بنام افغانستان دارای جغرافیای مستقلی میباشد حدود نیم قرن ،بین  پسران  تیمور شاه درانی و پسران سردار  پاینده محمد خان بارکزایی و بعداَ یک قرن بیشتر یا کمترتا امتداد سده بیستم ، بین  پسران امیر کبیر  دوست محمد خان  در رقابت بخاطر بدست داشتن قدرت ، جنگ و جدال و کور کردن ها و خلع از قدرت پادشاهی،که بعضاً منجر به کشته شدن ویا در سیاه چال افگندن رقیب  شده است ، که در  یک بحث مستقل،در همین اثر ، در جایش از آن بطور گسترده بحث های خواهیم داشت.

[4]نرشخی ، تاریخ بخارا ،پیشین ، ص،121-122.

[5]جواد هروی ،تاریخ سامانینان، پیشین ، صص،157-158.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++

126-1سامانیان

 

. بلخ ماوای اصلی سامانیان:

از بلخ و تاریخ باستانی این خطۀ پر هنر که دانشمندان و تاریخ پژوهان در مورد آن  آثار زیادی را نوشتند که در این اثر، بار بار در چندین مواضع از مقام و جایگاه بلخ در تاریخ به طول و تفصیل نیز گزارش شده است . برای اینکه وضعیت بلخ را در مقطع ای که سامانیان به قدرت می رسد و از موضع آن در صفحه  خاص تاریخ خراسان در صفحه بعد از اسلام این خطه خواسته ایم بحیث مقدمه تذکری داشته باشیم ،این سر آغاز پیش کش می گردد.

پیش از خروج بو مسلم خراسانی هنگامیکه هنوز خلافت در دست امویان بود ،اسد بن عبدالله القسری از جانب (هشام بن عبدالملک)بر خراسان  حکومت داشت سامان خداة در بلخ  حاکم بود. گویند انقلابی در شهر رخ داد واسد  القسری در فرو نشاندن آن با سامان خداة کمک کرد.از آن به بعد سامان خداة بلخی کیش زردشتی خود را رها نموده و به دین مبین اسلام گرائید.مصاحبتاسد بر حاکم بلخی  تأثیر زیاد وارد آورده واو را در سلک ارادتمندان و دوستان کشید به حدی که سامان خداة بعد از اسد القسری بیاد او یکی از فرزندان خود را بنام وی (اسد)، موسوم ساخت.این اسد صاحب پسران رشید و به کمال گردید.فرزندان وی در وقت ولایت عهدی مأمون بنا به درخواست او،در رفع فتنۀ خراسان کمک مؤثر کرده شهرت خوبی برای خود کمایی کرد.مأمون در وقتی که خراسان را به خاطراحراز مقام خلافت بجانب بغداد ترک می گفت غسان بن عباد را والی خراسان مقرر کرده  و بدو سپرد تا فرزندان اسد را به حکومت های ایالات منسوب دارد.

بنا بر توصیه  مأمون فرزندان اسد به بمراتب عالی رسیدند و هر کدام شان ، یکی از قسمت  های خراسان و ماواءالنهر را زیر فرمان خود گرفتند.

نوحبن اسدکه مردی دارای صفات عالی بود و قوت  کافی بهمرسانیده بود به  حکومت  سمرقند منصوب شد.یحیی پسر دیگر اسد به حکومت چاچ (شاش)و اسپیجاب تقرر یافت که قوت واستعداد زیادی برای فرمانروایی داشت.

الیاس، پسر دیگر اسد ،که حکومت هرات  واسفزار را اداره می کرد،مردی آزموده و با جرئت بود.لاکن در بین فرزندان  اسد، احمد،که حکومت فرغانه یافته بود  از دیگران بزرگتر ، دلیر تر و شجاع تر وزور مند تر وداناتر به بار آمده بود.

در سال 205 هـ.ق.  طاهرذوالیمینین از طرف مأمون،به ولایت عهدی خراسان منسوب گردید. وی در ربیع الآخرسال 206هـ.ق. به مرکز فرمانروایی خود مرو آمده ، متوجه امور  ولایت خراسان گردید .

در این حین که پسران اسد که حکومات سمرقند چاچ و اسپیجاب، فرغانه و هرات را داشتند مورد پسند خاطر  طاهر قرار گرفته بود که هیچکدام آنها را تبدیل و یا بر کنار نکرد تا اینکه در سال 207 هـ. ق. طاهر وفات کرد و پسرش طلحه به روی کار آمد.

با رویکار آمدن طلحه ساحۀ حکمرانی الیاس وسعت اختیار کرد به این معنی که طلحه در هنگامی که وی سیستان را بعزم جانشینی پدر، ولایت خراسان ترک می گفت سیستان را به یکی دیگر از فرزندان اسد در اختیار الیاس گذاشت.

الیاس در سال 242 هـق. وفات یافت که بعد او، پسرش ابراهیم  در نزد طاهریان مقام و مرتبت بلند پیدا کرده بود به رتبه سپه سالاری رسید.

بعد ازوفات الیاس حاکم هرات ،ساحۀ حکمرانی پسران سامانی به حدود ماوراءالنهر  منحصر مانده و از بین شان،اقتدار احمد که نسبت به دیگران به کار آماده تر بود  محکم تر شده و نفوذ او علاوه بر سمرقند وفرغانه بر کاشغر و ترکستان تا نزدیک سرحد  چین رسید.

شاید سؤال ایجاد شود که حالا که نیمی از دوره حکومت سامانی در قسمت  گذشته تشریح شده است باز این یادهانی دوباره در اینجا از بهر چیست؟

جواب این است که همیشه  تاریخ به عقب بر می گردد تا بتواند زوایای تاریک  گذشته  خود را به درستی روشنی انداخته باشد(ویل دورانت. مشرق زمین گهواره تمدن) واز همین سبب خواستم تا مسئله "سامانیان" را که در تاریخ شرق اسلامی مانند گوهر تابناکی  می درخشد  از خامۀ شاد روان محمد محّبی عضو انجمن تاریخ، ومؤرخ شهیر کشور بیان نمایم:

126-2.پسران  احمد:

احمد هفت پسر داشت به این ترتیب: نصر ،ابو یوسف یعقوب،ابوزکریا یحیی،ابوالاشعث اسد،ابوابراهیم اسماعیل،اسحق،ابو عاصم حمید.

احمد پدر (سامانیها)فرزند کهتر خود  نصر را به نیابت خود گرفته واجرای اکثر امور را بدوش او سپاریده بود تا اینکه در سال261هـق. چهره در نقاب خاک  کشید ونصر بجای او نشست.

نصر

جای گفتنی است که در طول  تاریخ  پر دامنه  خراسان خانواده  سامانیان  اولین و آخرین خانواده ای بوده است که هر گز با برادران خود در سر موضع قدرت نه جنگیده اند، بلکه  با تساند و همکاری خیلی نیزیک سنگ بنای بزرگ ترین امپراتوری شرق اسلامی را در مرکز خراسان و ماواء النهر  گذاشتند. (مولف)

نصر برادر کهتر خود،اسماعیل را در کنف تربیت خود گرفته بود و او را عزیز و محترم میداشت.هنگامیکه نامۀ مردم بخارا مبنی بر انتصاب حاکم بدربار او رسید ،اسماعیل را به این امر شایسته یافته واو  را بدانجا فرستاد.

نصر دوم هنگامیکه  رافع بن هرثمه[1] در سال 272هـ از وی استتمداد کرد.اسماعیل را با چهار هزار سواربه کمک او فرستادو رافع توانست بو طلحه [2] خلیفه عمر ورا بجای خود بنشاند. [3]

این عمل باعث دوستی میان اسماعیل ورافع بن هرثمه گشته به حدی که رافع در برابر خواهشهای اسماعیل حاضر شد بدون چون و چرا خوارزم را بدو واگذار شود.[4]نتایج این نزدیکی ، ضمن واقعات دوره اسماعیل مفصل تر  مطالعه می گردد.

طاهریاندر طول دورۀ حکمروایی  خود ها با نیک اندیشی ای که هر کدام شان نسبت به  دودمان نجیب سامانی  خراسانی داشتند امور آنطرف دریای آمو را تقریباً به شکل مستقل به آنها  واگذاشته و متعرض کارو اراده شان  نمی شدند.

بعد از اینکه در سال259 هـق.این خانواده  پس پا شد ونوبت به خانواده صفاریان رسید واقعاتی بین آنها رو نما گردید که بعداً ذکر آن می آید.[5]

حالا که از نو در مورد مبدأ و تاریخ سامانیان سخن  تازه شد میخواهم به مبدأ اصلی این خاندان اشارتی داشته باشیم

سامانیان مبدأ و ریشه:

سامانیان که منسوب به سامان خداة نام، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و مالک قریه یی سامان نام در آن نواحی بودکه از زمان اقامت مأمون در خراسان، اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریان، در  بلخ و قسمتی از ماوراءالنهر حکومت های مستقل گونه کوچکی را که به اشارت خلیفه (مأمون)به انها واگذار شده بوددر تاریخ متمایزگردید.

 سامانیان، مشخصاً از بلخ، بودند که در این مورد همه‌ی مورخان اتفاق نظر دارند. در تاریخ میخوانیم كه اصل سامانی‌ها از یك روستای مرزی خراسان به نام سامان (یعنی بلخ) بوده‌اندونیای بزرگشان که در اوائل قرن نخست هجری می زیست «سامان‌خداة»نامداشته‌اند.

خدماتی كه سامانی‌ها به فرهنگ و تمدن اصیل پارسی (خراسانی) كردند به حدی است كه ما جز اینكه با ستایش  ازآنها یاد كنیم هیچ راهی نداریم. سامانی‌ها در احیای فرهنگ و تمدن خراسان بزرگ ، كمر همت بستند؛ ادیبان و دانشمندان را کلاً مورد حمایت قرار دادند، كتابخانه‌های بزرگ در بلخ وبخارا و نیشابور و خوارزم تأسیس كردند؛ آزادی عقیده در سراسر قلمروشان برقرار گردید؛ این دود مان همۀ  امكانات علمی را در اختیار دانش‌پژوهان عصر شان قرارداده  واز آنها حمایت نمودندتا کهبتوانندبهثمر برسند. رودكی سمرقندی مؤلف كلیله و دمنه به نظم پارسی دَری، ابوشكور بلخی مؤلف آفرین‌نامه به نثرپارسی دری، دقیقی بنیانگذار شاهنامه به نظم پارسی دری، ابوالمؤید بلخی مؤلف شاهنامه به نثرپارسی دری، بلعمی مترجم تاریخ طبری به نثرپارسی دری، همه‌شانازپروردگاندستگاهسامانیان بودند، و كارهایشان را با حمایت و تشویق دولتمردان سامانی انجام دادند که مشاهیر،نویسندگان ،شاعران و دانشمندان این دوره را ،در  مبحث مستقل و علیحیده می نگاریم.

قبل از اینکه به مبحث اساسی بپردازم میخواهم این نکته را از «زبان میلان کندرا»[6] یاد  آور شوم که گفته بود:«نخستین گام برای از بین بردن یک ملت، پاک کردن حافظه آن است. باید کتابهایش، فرهنگش وتاریخش را از میان برد. بعد باید کسی را واداشت که کتاب تازه ای بنویسد. فرهنگ تازه ای را جعل کند و بسازد، تاریخ تازه ای را اختراع کند. کوتاه زمانی بعد ملت آنچه بوده را فراموش می کند، دنیای اطراف نیز همه چیز را حتی با سرعت بیشتری فراموش می کند. »

جغرافیای خراسان که  دولت سامانی در بتن آن تولد شد:

 

نشاپور، سبزوار، نس، طوس، هری (هرات)، پوشنگ (زنده جان)، بادغیس، سرخس، غرجستان (هزاره جات)، مرو رود، مرو، گوزگانان (میمنه) بلخ، طخارستان (قطغن)، بامیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ (زرنج)‌،فره (‌فراه)،قرنی، كابل، غزنین، زابلستان، پرروان وبد خشان. در كتاب (معجم البلدان) ـ كه آن را (یاقوت الحموی) در اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول (بلاذری) چنین نگاشته شده است: سرزمین خراسان به چهار بخش منقسم میگردد: ـ شامل شهر های نیشابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس. ـ مروشاهجهان، سرخس، نس، ابیورد، مرورود، طالقان  خوارزم وآمل.كه همه اینها در كنار رود آمو قرار دارند. ـ شهر هایی كه در ناحیة جنوبی رود آمو قرار دارند وفاصله حدودی میان آنها ومیان این رود فرسخ میباشد، عبارت اند از: بلخ ،فاریاب، جوزجان، طخارستان علی، خست (خوست)، اندرابة (اندراب)، بامیان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شهر اخیر الذكر مدخل به سرزمین تبت میباشد.(بدخشان تاریخی شکل بوجود آورده شده امروزی را نداشته بلکه تنگنای واخان  در بین مرز های وسیع بدخشان که با کشمیر وکاشغر همسرحد می شد قرار داشت که اکنون نیم بزرگتر آن در مرز تاجیکستان قرار دارد که این هر دو قسمت بدخشان تن و جان ادبیات پارسی میباشد.(مولف))

و اندراب عبورگاه به جانب كابل و ترمذ بوده در شرق بلخ موقعیت دارد. همچنان خلم، طخارستان سفلی وسمنجان (سمنگان) در بخش سوم شامل اند. ـ‌بخشچهارمآندرماورای رود (آمو) قرار دارد، كه عبارتند از: بخاری (بخار)، شاش، طرار بند،‌صغد (سغد)،هوكس،نسف،روبستان، اشروسته،‌سنام،قلعةالمقنع،فرغانهوسمرقند.

نشاپور، سبزوار، نس، طوس، هری (هرات)، پوشنگ (زنده جان)، بادغیس، سرخس، غرجستان (هزاره جات)، مرو رود، مرو، گوزگانان (میمنه) بلخ، طخارستان (قطغن)، بامیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ (زرنج)‌،فره (‌فراه)،قرنی، كابل، غزنین، زابلستان، پروان وبد خشان. در كتاب (معجم البلدان) ـ كه آن را (یاقوت الحموی) در اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول (بلاذری) چنین نگاشته شده است: سرزمین خراسان به چهار بخش منقسم میگردد: ـ شامل شهر های نیشابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس. ـ مروشاهجهان، سرخس، نس، ابیورد، مرورود، طالقان (تخار) خوارزم وآمل.كه همه اینها در كنار رود آمو قرار دارند. ـ شهر هایی كه در ناحیة جنوبی رود آمو قرار دارند وفاصله حدودی میان آنها ومیان این رود فرسخ میباشد، عبارت اند از: فاریاب، جوزجان، طخارستان علی، خست (خوست)، اندرابة (اندراب)، بامیان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شهر اخیر الذكر مدخل به سرزمین تبت میباشد.

واینها را بخاطری   آوردم که سبک مغزان که این این منطقه را جزو جغرافیای هند میدانند بفهمند که این منطقه (خراسان) همواره در صفحات  تاریخ وجود داشته وجزوی از قلمرو گویش پارسی (دری) محسوب می شده است.

چنانچه گفته آمدیم که بسیاری از فرمانروایان قرون نخستین اسلامی از جمله سامانیان عنوان امیر داشته اند. در آن زمان داشتن امارت  صثغر کاری بسیار  بلند و مقامی بسیار سترگ  معلوم میشد.زیرا اینها بودند که در منتهی علیه یک سرزمین  سرحدات عالم اسلام را از جهان  کفری  جدا می کردند و از جمله ثغر بسیا  حساس ثغر شرقی بود که از خوارزم تا سند انتداد داشت. از انجاییکه بزرگترین خطری که مرز  های مسلمانان را تهدید می کرد ،ترکان جنگجو بودند ، لذا مرز های فرغانه ،چاچ، اسپیجاب،اوش ،شلات ،وخش ، چغانیان و بلخ از مهمترین و پر خطر ترین مرز ها محسوب می شدند. از همین نواحی بود که حکومت های پر آوازه خراسانی در دایره اسلام بوحود آمدند. وسامان خداة کلان و رئیس قبیله ای  از پارسیان که مورخین  نسب  او را به بهرام چوبین می رساند.بعضی ها این نام را به به جد ایشان بنام سامان خدای دانسته اند که او در روستائی در نزدیک بلخ زندگی و کر وفری داشته و بعضی ها این موضع را در سمرقند  دانسته اند .منهاج سراج جوزجانی در این باره می نویسد:«راوی می گوید جد سامانیان سامان نام بود بر قول بعضر نام چیزی دیگر بود الی اینکه ناحیتی است از ماحیه  سغد سمرقند و جد ایشان رئیس آن موضع بود او را سامان خداة خوانند و به رسم اختصار و برای اختصار هم بر اسم سامانیان بسنده کردند.»[7]

 

126-3.اسماعیل سامانی

[1] رافع بن هرثمه  از اهل بادغیث است، وی پس از خجستانی حکومت خراسان را بدست گرفت ، و در جنگیکه باعمرو لیث صفارنمود شکست خورد، مجدداً از طرف محمد بن طاهردوباره والی خراسان گردیدو در سال 271 دوباره از طرف  محمد به ولایت خراسان منسوب گردید. وقتا که از امر خلیفه عباسی المعضد سر پیچید ، خلیفه امرو را مدمور دفع  او ساخت و در نتیجه از  عمرو شکست خورده و به خوارزم متواری شد  وبدست محمد بن عمرو الخوارزمی در سنه 283هـ. کشته شد. 

[2]ابو طلحه منصورشرکبی برادر یعمر بن مسلم است  که به دست احمد سجستانی کشته شد گویند بو طلحه در سیاحت و ملاحت بی نظیر و خونها بر سر جمال وی ریخته شده .بوطلحه یکی از گردنکشان خراسان یار آمده با سجستانی جنگ های بسیار  کرده بالآخره بخدمت عمر ولیث در آمد. ارجاع از« پا ورقی  تاریخ سیستان ، برگه 228.» 

[3]تاریخ سیستان .برگه 44

[4]میرخومد محمد خاوند شاه .روضتة الصفا، ص 10،ج.4.

محٍبیّ احمد علی عضو انجمن تاریخ و متمم مجله آریانا «سامانیان» . طاهریان هرات و آل سامان 18 جدی سال 1334 هجری  خورشیدی ،صص1تا7.

[6]میلانکوندِرا (بهچکی: Milan Kundera) (زاده۱آوریل۱۹۲۹دربرنو،چکسلواکی) نویسندهاهلچکاستکهازسال۱۹۷۵ (میلادی) بهفرانسهتبعیدشدودرسال۱۹۸۱ (میلادی) بهتابعیتآنکشوردرآمد. اوخودرانویسنده‌ایفرانسویمی‌داندوپسازنوشتنجاودانگیبهزبانچکیدردهه۱۹۹۰ (میلادی) کوششودقتمی‌کندکهواسطهمترجمراحذفکندومستقیماًبهفرانسهبنویسد.یکیازبهترینآثارکوندرا"سَبُکیِتحمل‌ناپذیرهستی"است. پیشازانقلابمخملیدرچکسلواکی۱۹۸۹،حکومتکمونیستیکتاب‌هایویرادرچکممنوعکرد.میلانکوندراتاکنونچندینبارنامزددریافتجایزهنوبلادبیاتبوده‌است. (دانشنامه آزاد)

 

[7]جوز جانی  منهاج سراج،طبقات  ناصری، تصحیح  عبدالحی حبیبی ، انتشارو چاپ مطبعه معارف کابل افغانستان و تجدید چاپکانتشار دنیای کتاب، تهران 1363، ص 203.

 

 

+++++++++++++++

 

بخش یکصدو بیست و پنجم

عصر امارت  نصر بن احمد سامانی مرحلۀ دوم از روابط سامانیان با خلافت عباسی:

عصر امارت نصر بن احمد سامانی و تحولات سیاسی- نظامی و فکری-فرهنگی  روز گار او مرحلۀ دوم از روابط سامانیان و خلافت عباسیان محسوب می شود.نصر، معاصر با چهارخلیفه عباسی و همزمان با پیدایی دو خلافت دیگر امویان اندلس (هسپانیای اسلامی و امویان اندلس در دنیای اسلام است.

دستگاه خلافت عباسی،با آغاز قرن چهارم اسلامی /دهم میلادی ، چنان از هم گسیخته شد که شخص خلیفه در زندان اقتدار امرای نظامی ترک خویش محصور و از داشتن هر گونه حرمتی  بی بهره بوده است.به گفتۀ ابن مسکویه ،ترکان چنان به او مسلط شدند که حتی در کاسه شیر خوراک خلیفه ،دست برده تا مبادا نامۀ پنهانی در آن ،برای خلیفه در ظرف شیرجا سازی شده باشد  .(ابن مسکویه، "تجارب الامم".ج.5.برگه225)

بنا بر این،در چنین فضای باید مناسبات سامانیان را که وارد عصر طلایی خود شده اند باید به درستی و دقت بررسی کرد.یعنی دراین زمان، خلافت با ضعف و ،امارت سامانیان به دوره اعتلا و عظمت خود رسیده بودند که میتوان منتظر هر گونه دگر گونی  در نحوۀ این ارتباط بود.(هرمیداسبارند،داکتر داود ، چالشهای برون مرزی و هویت ایرانی در طول تاریخ ، مجله اطلاعات سیاسی-اقتصادی،س12و ش129-130(1377).برگ 29(

به دنبال مقتدر،قاهر و سپس راضی و متقی به خلافت نشستندو خلافت را آنچنان ناتوان ساختند که بغداد خود را برای سقوط،و خلافت خود را برای پذیرش امرای مسلط بر خلیفه  توسط دیلمیان مهیا می ساخت. روند سقوط بغداد،سرعت فوق العاده ای در این زمان یافته بود.قاهر خلیفه عباسیان چندان ناتوان شد که امرا ی نظامی،میل به چشمانش کشیده و او را از نعمت بینایی محروم و سپس از خلافت خلعش کردند و سپس در  خیابانها رها ساخته تا به گدایی در مساجد می نشست.(تاریخ فخری .برگه 377،التنبه والاشراف.برگه 375)

دقیقاً در چنین حالتی که خلیفه صرفاً نظارت بر امور دینی را داشت ، امیران نظامی ،هدایت سیاسی و نظامی در حیطۀ صلاحیت شان بود دقیقاً هر روزی که می گذشت وضعیت ضعف و تزلزل در خلافت این خاندان رو نما و بر عکس  فاطمینان در حال قئدرت یابی بودند و عده ای را نیز بنام داعیان اسماعیلی تربیت ،و به اقصا نقاط  دنیای اسلام می فرستادند. از حمله مناطقی که توسط این دعوتگران در خطر قرارداشت، منطقه خراسان بزرگ بود.پس تلاشهای مبلغان باطنی،در صورتی میتوانست بهتر مؤثر  واقع شود که مناسبات سامانیان و عبایان دچار سردی و ضعف می شد.

اما نصر دوم سامانی، مانند پدرانش، خود،را تابع و مطیع خلافت عباسی  قلمداد می کرد.لیکن این تکریم و حرمت مقام معنوی خلیفه،تا چه حد و چه هنگام نزد او مقبولیت داشت،روشن  نیست.هنگامی که ابن فضلان به در گاه امیر نصر سامانی در سال 303هـ/921م.رفت چنین گزارش داد:

«در بخارا در چند روز اقامت نمودم ،سپس جیهانی ازنصربن سامان اجازه خواست تا به حضورش برسیم.او که پسر نابالغ است وقتی به خدمتش رسیدیم،به اشاره به او سلام کردیم و امر به نشستن ما داد.نخستین کلامی که به ما گفت این بود که مولای من امیر المؤمنین را در چه حالی ترک گفتید؟ خدا او را به سلامت و برای جوانان و خوردان واولیای خویش پایداربدارد.گفتیم:به خیر و خوشی.گفت خدا خیر او را زیاد کند.» (سفرنامه ابن فصلان .ترجمه ابوالفضل طباطبایی.[تهران بنیاد فرهنگ ایران،1345هـ/1967م].برگه 62)

این نقل قول در حالی گفته شده که منابع دیگر از برخورد های متفاوتی در مورد برخورد های خلیفه  و مؤاخذه او در برخی موارد خبر میدهد.هنگامی که یکی از علویان در ری و قزوین  وقم، قدرتی کسب کرد:

مقتدر به نصر بن احمد بن اسماعیل نامه نوشت و اعتراض کرد و گفت:من مال و خون کسان را  بتو سپردم،اما کار رعیت را مهمل گذاشته وبه زبونی دادی و ولایت را نا بسامان کردی تا سپید جامگان در آنجا در آمدند.وی را ملزم کرد تا آنها را بیرون کند.» (مسعودی مروح الذهب . ترجمه ابوالقاسم پاینده.[تهران انتشارات علمی و فرهنگی،1370]برگه 742).

زمانیکه داعیه  پر شور اسماعیلی در خراسان بزرگ آغاز شد بر خلاف گذشته منابع از گرمی وشدت مناسبات  بین سامانیان و عباسیان را گزارش نمیدهند.بر عکس داعیه اسما عیلی ، که در فضای تساهل و تسامح بوجود آمده بود به دنبال سیاست های خردمندانه امیر نصرو مجمع فضلا ودانشمندان گرد او، بیشتر می شود.(شعبانی داکتر رضا.[سامانیان واسماعلیه] نامه آل سامان.برگه 185)

منابع تاریخی پیرامون تداوم ارتباط گذشته، چندان تفصیلی را نداده اند.اما در باره منشور ولوا فرستادن برای امیر نصر سامانی  چند کلمه ای اشارتاً آورده اند وچند منبع اشاره کرده اند که مقتدر عهد و منشورخراسان را برای نصر بن احمد فرستاده است.(ابن اسفند یار" تاریخ تبرستان".تصحیح عباس اقبال.انتشارات تهران،پدیده خاور،1366،برگه 271؛تجارب الامم.ج.5،برگه86؛طبقات ناصری جلد اول.برکه 120-122)اما تنها گردیزی است که از ارسال منشورامارت ازطرف خلفای قاهر،راضی و متقی بالله،سخن گفته است.(تاریخ گردیزی .برگه 193،195،197،336،و338)

از سوی دیگر تجارب الامم نیز به چند ارتباط ضعیف که میتواند گویای زوایای تاریکی از اندیشه های باطنی عباسیان یا امیر نصر سامانی باشد ذکر می کند.(تجارب الامم.ج.5،برگه 133) او در 308هـ/920م. به ارسال سر لیلی بن نعمان به مرکز خلافت اشارت دارد.همچنین نیز واگذاراری شهر ری را به سامانیان درازای پرداخت مبالغ سالانه اشاره می کند (همان، رگه 216)وی همچنین از ارسال سر ماکان بن کاکی در سال 330هـ/942م.برای خلیفه المکتفی بالله اطلاع میدهد. [همان، جلد 6.برگه 51؛میتزآدام.تمدن اسلامی در قرن چهارم.ج.برگه32]
خلفا ، گاه از عباسیان بر ضد سامانیان به گرمی استقبال می کردندکه این نشاندهند ه سیاست دوگانه عباسیان در قبال امیر نصر بوده است.از جمله پناه دادن  به یحیی بن احمد به بغداد در سال 310هـ/922م. و پناهنده شدن محمد بن علی بن صعلوک پسر عموی نصر سامانی،که از سوی خلیفه خلعت نیز پوشانده می شود.همچنین پناهنده شدن ابراهیم بن احمد بن اسماعیل در سال 330هـ/942م. به عراق که مورد استقبال واقع شد و بعد هااسباب نگرانی فراهم ساخت(گردیزی 336؛ تجارب الامم.ج.5،برگه93؛ج.6،برگه58)

در سال 309هـ/921م.ابن مسکویه گزارش می کند که بغداد سرحلاج را به خراسان فرستاد و  از سامانیان طی بیست بار خواست تا یاران حلاج را بدانها تحویل دهند که قبول نشد.(تجارب  الامم. ج.5،برگه 137)

اگر نگاهی به برخی مسکوکات عهد دورۀ نصر سامانی  نیز بیاندازیم ، خواهیم دید که گاه بر بعضی سکه ها نام خلیفه نیامده است!مثلاً سکه هایی که مربوط سال316هـ./928م.و سال 320هـ. /932م. می گردئد نام خلیفه در آنها دیده نشده است.(ترابی جمال.سکه های شاهان دور اسلامی خراسان"تبریز موزه آزربایجان".ج2.برگه های 2-4)

اساساً امامان فاطمی در شمال افریقا، سعی بسیار داشتند که خلافت شرقی را که مهم ترین پایگاه  عباسیان را در گذشته داشت در معرض آرای فکری خود قرار دهند و عملاً حیطۀ قدرت خلافت عباسی را از دو سو به تحلیل برده و شاید (میخواستند) مضمحل کنند.البته اشاعۀ دعوت باطنیان اسماعیلی، منجر به جذب بسیاری از زبدگان خراسان بزرگ بدین دعوت شد .کسانی مانند حسین بن علی مرورودی و سپس کسانی چون نخشبی(نسفی)، را نه  برای پیوستن سران دولت سامانی به آزادی باطنی مهیا ساختند.این قضیه تا بدانجا رسیدکه امیر نصر نیز به مذهب باطنی متمایل شدوبعد ها جیهانی و بلعمی ورودکی و سپس دانشمندان زیاد آن عصر به این آرا روی خوش نشان دادند.(پور سینا ،برگ 212) این حرکت امیر نصر سامانی  موجب هراس دانشمندان ،قضات، غلامان ترک ونظامیان شد.به تعبیری تمامی کسانی کهنگران تغییر در سیستم فکری اعتقادی سامانیان بودندبه گفته نظام الملک، عالمان و دانشمندان و قاضیانو نظامیان تدبیری اندیشیده  تا طی توطئۀ نصر را به قتل برسانند.(سیر الملوک .خواجه نظام الملک.به اهتمام هیوبرت دارک.چاپ سوم(تهران علمی و فرهنگی 1372).برگ 289)نوح پس نصر ،از این توطئه آگاه و جای گزین پدر شده وتوطئه کنندگان و سپس اسماعیلیان را از بین برد.

هر چند برخی از محققان نیز ملول از نیافتن اطلاعات دقیق در این باره شده و این عقیده را مردود پنداشته اند لیکن برخی دیگر باز به آن صحه گذاشته اند وهم عقیدگی عصر سامانی را با اسماعلیان یاد کرده اند و(تاریخ غزنویان جلد 1.برگ 26؛تاریخ ایران اسلام تا سلاجقه.برگه 134)

به هر صورت در دوران عمارت نصر دوم سامانی،شاهد سردی و کندی روابط میان سامانیان و عباسیان  که متأثر از خواسته های دو سویه میباشد، هستیم.هرچند سامانیان هنوز هم خود شان را بخلافت، مرتبط دانسته وحایلی چون آل بویه ظاهر نشده اند.[1]

1.     سومین مرحله ازمناسبات میان  خلافت عباسی ودولت آل سامان

ازآغاز حکومت نوح  دوم تا پایان خلافت الطالع باالله عباسی پنجاه سال به طول انجامید(331-381هـ./943-941م.) یعنی از دوران خلافت مستکفی باالله تا پایان عصر خلافت الطایع بالله.در دوران این پنجاه، سال مناسبات با سامانیان وخلافت  عباسی چندان تعریفی نداشت .در حالیکه سامانیان تلاش زیادی به خرچ دادند تا این مناسبات حسنه شود  اما از آنجا که قدرت اساسی در بغداد بدست خاندانهای آل بویه بود که از نظر مذهبی خلافت و استیلای دلمیان آل بویه بر شهر بغداد نهفته بود.(334هـ./949م.)

عامل دیگربرکناری نصر دوم و به تخت نشستن  نوح دوم وقتل عام وسیع اسماعیلیه که توسط او انجام یافت. ولی با آنهم بارتولد که دوران  امارت سامانی را زیر نظر دارد به بد دینی نصر دوم اعتقادی ندارد.(ترکستان نامه ، پیشین .ج.1،برگه521)

استیلای بغداد توسط آل بویه، قاعدتاً مناسبات فی مابین را خدشه دار ومصدوم ساخته و  دستخوش دیگر گونی  گردانید.(رک جعفری. محمد مهدی.سید رضی.انتشارات طرح نو تهرن2375.برگ17)

با به میان آمدن خاندان آل بویه که مذهب شیعی داشتند ،دولت های که مسلک مشترک با خلافت داشتند دست خوش صدمه و زیان گردیدند.سامانیان که تا حال در تبعیت خلفای حنفی بودند،اکنون باید در تبعیت خلفای باشندکه خود تحت مراقبت و نظارت آل بویه قرار داشتند.

بوییان دودمانی از دیلمیان بودند و به زبانی ایرانی بسیار شبیه به زبان گیلکان صحبت می‌کردند.[Wolfgang Felix, Wilferd Madelung، «DEYLAMITES»، Encyclopædia] سرزمین بوییان دیلمستانیا دیلمان کنونی واقع در سیاهکل ،لاهیجان بود.[ Iranian History at a Glance By Dr Reza Shabani Published by Alhoda UK ISBN 978-964-439-005-0, 9789644390050, Page 154] در مورد تبار خاندان بویه در میان دانشمندان و تاریخ‌نگاران دیدگاه‌های گوناگون وجود دارد، صابی در کتاب تاجی آورده‌است که نسب بویه به بهرام گور منتهی می‌گردد و بعضی گفته‌اند که بویه از نسل دیلم بن ضبه بوده‌است و ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم آورده‌است که پادشاهان آل بویه خود را از فرزندان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی می‌دانند و می‌گویند که در آغاز تهاجم اعراب مسلمان بعضی از اولاد یزدگرد به گیلان رفته و درآنجا ساکن شدند. و در کل دیلمیان ایرانی‌تبار بودند.

طبق کتاب‌های تاریخ بختیاری و تاریخ ایران و همچنین به گفته تاریخ شناسان تبار و ریشهٔ مردم بختیاری به همین سلسله آل بویه می‌رسد. عزالدوله بختیار که فرزند معزالدوله یکی از شاهان آل بویه می‌باشد طبق کتاب تاریخ بختیاری جد بزرگ ایل بزرگ بختیاری می‌باشد.[تجارب الامم ابن مسکویه]

آل بویه با سلب اخیارات سیاسی و حتی شخصی خلیفه،بر تمام امور خلافت  مسلط گشتند و خلیفه را بیک مقام تشریفاتی صرف تنزیل و مشروعیت دینی او را نیز دچار نقصان و ضعف نمودند.تنها از خلیفه نامی آنهم به صلاح دید امرای نظامی باقی مانده بود.سامانیان  خلیفه را آلۀ بدست مخالفان شان دیدند و ناگزیر گردیدند که گسست میان  مناسبت  آل سامان و خلیفه واقع گردد. زمانیکه خلیفه المستکفی بالله از خلافت معزول و المطیع بالله جانشین او شد.آورده اند که عزالدوله دیلمی (936-973م.) پیامی نزد خلیفه المطیع فرستاد  که برای جنگ با رومیان نیاز به پول  دارم وتو به فراهم ساختن آن قادر هستی. وی در پاسخ گفته بود :«جهاد در صورتی برمن واجب است که در مال و سپاه،اختیاری از خود داشته باشم،در حالیکه اکنون جز جیرۀ خوراکی که آنهم بدست تو ویارانت می باشد،چیزی دیگری در اختیار من نیست.تنها در منبر تان نام من رادر خطبه ها میخوانید که این هم برای تسکین رعایای تان میباشد،الگر مایلید این را نیز بگیرید؟» [تجارب الامم .پیشین.ج6.برگه304)

ولی از انجاییکه  سامانیان از طریق خلافت عباسیان به قدرت  نظامی و سیاسی واقتصای رسیده بودند ضرور بود که در چنین موقعیت حساس و خطر ناک که جهان اسلام را به مهلکه مقابل می کرد ضرور بود از عباسیایان بعوض مخالفت و فاصله گرفتن در پهلوی شان می ایستاد زیرا این برفی بود که صبا به بام آنها نیز فرود می آمد ..

مسعودی مورخ بزرگ دنیای اسلام نیز خود شاهد چنین وضعیت اسف ناک بوده است و اشاره می کند که امور خلافت رابویهیان اداره می کنند 345هـ./956م.:«ما از اخلاق متقی و مستکفی و مطیع سخن نیاوردیم که آنها همانندئ محجوران بوده اند و کاری بدست شان نبوده است.[التنبه والاشراف ، پیشین.برگ386]

در دوره سوم مناسبات سامانیان و عباسیان، شاهد تجدد عهد درتبعیت سامانیان از عباسیان هستیم . لیکن  حوادث و رویداد هایی که در بغداد در نزد خلافت رخ میداد این تجدید عهد را به یاس مبدل میساخت. بویژه استیلای  آل بویه در شهر بغداد،موجبات تضعیف عهددر تبعیت سامانیان از عباسیان میباشد زیرا  سامانیان با ال بویه بر سر شهر های چون ری اختلاف داشتند.

گردیزی آورده است :«خبر رسید که مطیع  خلیفه عباسی خراسان مر بو علی چغانیانی را [به سال 344هـ.]داد. محور های مطابعت سامانیان از خلافت،به تدریج  تحلیل رفته وسر کشی های بسیاری در دولت سامانیان به تأیید آل بویه صورت پذیرفت، که همۀ آنها به مسایل سیاسی  آل بویه بر می گشت(گردیزی،برگ 350؛ثاقب جهان بخش،سامانیان و نظام خلافت عباسی،برگ350،کیهان شماره83سال 1378،برگ150)


[1] هروی جواد. سامانیان ،پیشین ،برگه 109تا13.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت