مهرالدین مشید

 


به بهانهء چند قطره اشک در پای تنهایی و غربت

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاکِ وطن نیست
امروز دلم خیلی گرفته است و خواستم تا به زبان واژه ها حال پریشان خود را بیان کنم‌؛ اندکی مکث کردم تا چیزی بنویسم؛ به واژه ها پناه بردم، دست به دامن خیال زدم و به حافظه پناه بردم تا زبان درد تنهایی و غربتم را وسیله شوند؛ اما هیچ واژه ای در ذهنم تداعی نشد که بتواند، صدای درد های تنهایی و غم های غربت و پهنای سکوتم را بیان کنند. در این حال شگفت زده گی و حیرت افگنی سر تا پایم را فراگرفت و دریافتم که دست علاج افلاطون عصر و جالینوس زمان هم برای مداوای من کوتاه آمده اند. چنان غرق در شگفتی شدم و حیرت زده گی تاب و توان اندیشیدن را از من گرفت که اشک ها برای نجات من شتافتند. دریافتم که درد غربت طبیبی و دوایی ندار و فقط اشک های تنهایی اند که در هنگام غربت معجزه می کنند و به یاری و یاوری انسان می شتابند. این اشک ها فراتر و فراتر از چند قطره آب شور اند که از آسمان چشمان انسان چون ستاره ها فرو می افتند و در نماد خوشه های پروین قامت آرایی می کنند؛ به گونه ای که سلسله جنبان جهان کبیر و جهان صغیر شده و در اوجی از احساس ناگفته های درون را با زبان اشک ها بیان می کنند 
آری تنهایی و سکوت پرده دار راستین و رازدار این اشک ها و شکوه ها و درد های بیکران انسان می شوند.
تنها اشک ها اند که از پس پرده های قلب و چشمه ساران سیال و پرعطوفت آن منشأ می گیرند و سوز درون را در موجی از قطره های دردناک بیرون می دهند. رمز این سفر پرپیچ و حیرت شکن را تنها اشک می تواتد، بیان کند و بس. آنهم اشکی که آبستن آه و فریاد های دردمندانه سحرگاهی است و پاتوغ شب زنده داران همسفر و همراز غربت زده گان آواره و در بدر است. این اشک که از دل های پریشان دردمندانه سرازیر می شوند، گره گشای درد های پنهان آنانی است که هرچند در خانه های قشنگ اند و اما خانهء آنان نیست و احساس بیگانگی در سیمای غربت زدهء آنان بوضوح نمایان است. غم دوری از میهن استخوان های آنان را شکسته و کمر های استوار آنان را چنگ کرده است.
این اشک که شبنمی از توفان و گوهری از دریای خروشان است که با چکیدن به پای عزیزان حماسه های عاشقانه می آفریند؛ غم آنان را عوض و جهان عاشقانه های آنان را دگرگون می سازد. اشک یا گوهر جان در واقع کوله باری از درد های پنهان و  ناگفته را با جهانی از خستگی ها با انتظاری اعتراض آلود حمل می کند تا شاهد بزرگ ترین اعتراض تاریخ باشد. هرچند اشک ها از گوشه های جگر سرچشمه می گیرند و با همه ناقراری ها گاهی در دیدهء غمبار و زمانی هم در دامن انتظار آرامش پیدا می کنند؛ بدین صورت غم فراق را با اشک های لالهان هم آغوش می سازند. هرچند این اشک ها از بی مهری یار رنگ شفق را به خود اختیار کرده اند؛ اماچه زیبا است، بویژه زمانیکه اشک انسان را شرمندهء احسان خود کند. در چنین حال دامان عاشق غریب و غربت زده را از گهر اشک لبریز نماید و با باری از آویختن ها هزاران عقدهء او را بگشاید.
این اشک را نباید با ا شک های خوشی و غم و حالت های اضطراری و هیجانات خاص و عام به اشتباه گرفت یا اينکه آن را با گریستن یک پیرمرد یا پیرزنی به عوضی گرفت که همدلی ها را فعال می‌کند. در عین حال این واکنش را به گریستن سربازی که اسلحه در دست دارد نباید یکسان شمرد. در این شکی نیست که گریه کردن پس از بروز حالات اضطرابی به فرد کمک می‌کند تا به تعادل جسمانی و روانی بازگردد و آرامش پیدا کند یا زمانی هم برای ایجاد همدلی و پیوند و زمانی هم برای آسایش، جلب کمک و پشتیبانی دیگران مانند گریستن در سوگواری ها برای پیش گیری از اختلال سوگ یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر شمرده می شود.
در کل گفته می توان که گریستن یک رفتار طبیعی عاطفی است که از انسان سر می‌زند. همان‌گونه که گریستن به کودکان کمک می‌کند تا فشارهای روانی و اضطراب و افسردگی یا دیگر اختلالات روان‌شناختی در آنان کاشته و آبیاری نشود و در بزرگ سالی میوه ندهد. به همین گونه گریستن برای بزرگ سالان نیز نوعی شادی آفرین و روح نواز و فرح بخش است. 
در واقع گریه ها و خنده های پیهم است که برای انسان تعادل می بخشند و سلامت روانی آنان را تضمین می کنند. گریه یعنی واکنش مثبت در برابر شادی ها و غم ها است. هرچند شادی و خنده در زندگی همه انسان ها ضروری است؛ اما یک انسان سالم هنگام رویارویی با موقعیت های ناخوشایند و سوگواری ها نیز باید رفتارهای خاص آن موقعیت ها را از خود نشان بدهد. به همین دلیل گریه کردن، در عزاداری ها و غم ها واکنشی طبیعی محسوب می شود. بنا براین سکوت کردن و فروخوردن ناراحتی ها و احساسات منفی هم شیوه مناسبی نیست و عواقب این روش، اگر امروز کاری به کارتان نداشته باشد، در آینده ای نه چندان دور شما را درگیر خودش خواهد کرد. به این باید توجه کرد که این به معنای تایید گریه افراطی نیست و متخصصان و داکتران می توانند، چنین فردی را راهنمایی کنند. اما انواع این گریه ها سرازیر شدن اشک های من را نتوانستند،  تفسیر کنند. در همین حال اشک آن سرباز من را به خود کشاند و او را شفع خود یافتم و گویی در اشک های او رنج بزرگ خود را پیدا کردم. زیرا در پشت اشک های آن سرباز غم بزرگ تری نهفته است. این اشکی که من از آن سخن می گویم، با اشک آن سرباز می تواند، مشابهت هایی داشته باشد. زیرا در اشک آن سرباز آرزوها و امید هایی ملتی زبانه می کشد که در نتیجه آن سرباز میدان های همیشه پیروز رزم خود را تنها و یاران را غریب و آرزو های خویش را اسیر به تماشا نشسته است. وی ناگزیر شده تا در سوگ آرمان های به خاک و خون غلتیدهء خود دریا دریا گریه کند و با زمزمه کردن این شعر مولانای بلخ: "این جهان کوه است و فعل ما ندا - سوی ما آید ندا ها را صدا" جهان جهان صدا بکشد.
در این سودا درگیر بودم که یک باره ذهنم تولد دیگری آغاز کرد و نفخ تازه ای در ذهنم دمید و با خود گفتم، شاید این درد پنهان و بی تفسیر من را سکوت پیامبرانه و  سکر عارفانه و بی خودی های عاشقانه علاج کند تا باشد که با فهم رمز و راز درون بتوان از این طلسم حیرت بیرون شوم و با راه بردن به طور معرفت اندکی از این مشغلهء ذهنی وارهم. و از ناگزیری ها به این شعر زیبای سید علاءالدین حسینی (شیدا):
رهایم کن رهایم کن بمیرم از غم هجرت
که تا بودی کنارم جان ندیدم لحظه ای مهرت
دلا دیدم جنایت سنگ بیماری به بالم زد
برو از پیش من شاید فراموشت شود فکرت
را حسب حال خود یافتم و سفری به شهر سکوت کردم؛ به جهانی که بودا ها و محمد(ص) و ابراهیم ادهم ها و دیگران در آن جواب سکوت را یافتند و نخستین یعنی سیذارتا توانست تا در فضای شگفت انگیز سکوت به مقام بیداری برسد؛ به مردی بیدار شده ایکه در زیر چتر سکوت رمز بیداری را تجربه کرد و به روشنی و نور رهایی بخش دست یافت. او بحیث حکیمی ظهور کرد که بر پایهٔ آموزش‌های وی، آیین و اندیشه فلسفی بودایی بنیان گذاشته شد. وی میان سدهٔ چهارم و ششم پیش از میلاد در بخش خاوری هند باستان می زیست.
پس از بودا عارف مشهور خراسان ابراهیم ادهم نیز در فضای سکوت به سرنوشتی شبیه بودا نائل آمد و در مقام سکر موفق به کشف و شهود شد. سکر و صحو دو اصطلاح عرفانی اند که یکی بیان بیخودی ها است که عارف غرق در جهان روحانی می شود و جذبه و شوق سرتاپای او را فرا می گیرد. در این حال عارف به کشف و شهود دست می یابد و مانند مولانای بلخ به آگاهی های فرازمانی دست می يابد و از آن به عنوان شطحیات عرفانی یاد شده است. دیگری حالت صحو است که در هوشیاری و بیداری برای عارف دست می دهد و او هرگونه سخن خلاف عرف را نامعقول می شمرد. در این میان سکوت پیامبر پس از حادثهء "شق الصدر" در خانهء حليمه تا "شرح الصدر" در غار حرا دراز ترین سکوت تاریخ است که پس از آن به مقام نیابت رسید و جبرئیل با فشردن گلویش سکوت او را شکست و برایش گفت " اقرأ " یعنی بخوان. با این که پیامبر گفت، خوانده نمی تواند و اما انگشتان معجزه گر جبرئیل بغض گلوی چهل ساله سکوت او را شکست و او در هوای آن بشکن بشکن به آگاهی لدنی دست یافت و به همت آن آگاهی به رمز و راز بعد چهارم نائل آمد و به مقام معراج رسید. وی در این سفر به آگاهی هایی رسید که هنوز هم دست علم به آن نرسیده است.

آری تنهایی و سکوت آبشخور اشک ها و پاتوغ دردمندان است؛ بویژه پاتوغ آنانی که رنج بیکران غربت بر شانه های شان سنگینی می کند و جاذبهء هجرت و جهاد و رزم آرایی ها و مبارزات آزادی خواهانه در پیچ و خم این دو واژه معنی پیدا می کنند. آری درد سنگین و جانگداز غربت را هرگز نمی توان با رنج دیگری مقایسه کرد و چه رسد به آنکه با ریختن چند قطره اشک غم گرانسنگ آن را از یاد برد و بدین وسیله بر کابوس بیگانگی غلبه حاصل کرد که رنج پایان ناپذیر از خودبیگانگی را ناگزیرانه بدوش می کشد. شاید این درد را کمتر کسی احساس کند و شاید هم برای بسیاری ها ناتعریف شده تلقی شود. این درد برای آنانی جگرسوز و دل خراش است که قشنگی های خانه های دیگران روح ناشاد آنان را هرگز شاد نمی گرداند و تنها خاک وطن است که بجای سرمه توان زیبایی دیدن را برای آنان به ارمغان می آورد. به این ترتیب هر انسانی تمامی زیبایی ها را در خاک خود می بیند و هیچ خاکی را زیباتر از خاک خود مشاهده نمی کند. درست برمصداق این شعر زیبا:
این خانه قشنگ است ولی خانه ما نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست.
چه رسد به اینکه زرق و برق تصنعی خانه و خاک دیگران لحظه های جاودان و خاطره انگیز زادگاهء انسان را از یاد ببرد و مکان و فضا و زمان آن را فراموشی به تاراج ببرد‌. چنانکه استاد حیدری وجودی در مورد زادگاهء خود چنین می فرماید:

این دهکده زادگاه من می باشد
  شیرین بود هرجا که وطن می باشد
هر سنگ  بزرگ و خورد بی ارزش آن
اندر نظرم لعل یمن می باشد
این درد زمانی در انسان بیشتر شعله ور می شود و قرار اش را می رباید که زاد گاه اش تحت تهاجم ملیشه های پاکستان قرار داشته باشد و تفنگداران اجنبی و اجیر تهدید بالفعل بر مردان و زنان آن دیار ( پنجشیر) باشند.
این درد زمانی بیش تر از افزون می شود که ناگزیرانه و ناخواسته وادار به ترک میهن شده باشی و با شش قرن خاطره های گرم و سرد و تلخ و شیرین یک باره با دل ناخواسته وداع بگویی. آری به گفتهء لسان الغیب خافظ:
ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بدی حادثه اینجا به پناه آمده ایم
تنها آغوش مام میهن است که انسان در آغوش گرم و پر مهر آن احساس آرامش می کند و عزت و جلال و شان و شوکت انسانی خود را در آن حس کرده می تواند. زیرا هرگز ممکن نیست تا این گم شده ها را در دیار بیگانگان پیدا کرد و به آنها نائل آمد. یاهو

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت