مهرالدین مشید

 

وعده های فریب آلود طالبان و خشم و انزجار مردم

کشتی توفان زدهء طالبان در حال در گل نشستن است
وعده های فریب آلود و حادثه آفرینی های طالبان و انزجار مردم
طالبان از زمانی که به قدرت رسیده اند، پیهم تلاش می کنند تا با وعده های میان تهی و حادثه آفرینی ها در منبر و مدرسه و بازار و حتا در حریم خصوصی مردم  کشتی توفان زدهء حکومت خود را به ساحل نجات بکشند؛ اما این رویکرد طالبانی کشتی آنان را در گل فرو برده و  سبب انزوای روزافزون آنان در سطح ملی و بین المللی شده است. ممکن طالبان این همه رویکرد های فریب آلود خود را خدعهء دینی بخوانند و اما متوجه این نکته نیستند که میان رفتار های فریب آلود و هنجارمند فرسنگ ها فاصله است. طالبان هر از گاهی کوشیده اند تا با سیاست های چانه با خارجی ها  و فشار بر مردم و وعده سر خرمن به چشم مردم افغانستان و جهانیان خاک بپاشند و اما وعده های دروغین و حادثه آفرینی های آنان در منبر و برپایی اعتراض نمازگذاران روز تا روز تشت رسوایی آنان را از بام به زیر می اندازد و از تمامیت خواهی ها و تبارگرایی های کاذبانهء آنان پرده بیرون می کند. به این ترتیب سیمای اصلی طالبان افشا و مشت های آنان بازتر می شود.
از سیاست های دو روی طالبان طی پنج ماه گذشته فهمیده میشود که آنان به هیچ تعهد شان پای بند نبودند و نیستند. آنان تنها بخاطر فریب افکار عامه می خواهند با اعلامیه های متناقض و متضاد از فشار جهانی بالای خود بکاهند. هدف اعلامیه های میان تهی آنان خاک افگندن به چشم جهانیان بوده است. چنانکه طالبان پس از فرار غنی و ورود به کابل در
۱۵ اگست در ۲۴ اگست از شورای ۱۲ نفری خبر دادند. هرچند در ترکیب این شورا ملاهیبت الله و ملاحسن شامل نبودند و از کسی به عنوان رئیس این شورا نام برده نشد؛ اما در صورت تشکیل این شورا ممکن ملاهیبت الله از آن ریاست می کرد. در این شورا در کنار هفت عضو طالبان از عبدالله و کرزی و اتمر و حکمتیار،  نیز بحیث اعضای آن ذکر به عمل آمده بود. در حالی که این افراد مسوءول درجه یک فاجعهء کنونی در افغانستان اند و تمام آنان از نظر مردم افغانستان مردود هستند. مردم افغانستان از پیشینهء فساد آلود بسیاری از آنان آگاه اند و از آنان نفرت دارند. شاید گزینش این افراد بخاطر روابط و پیشینهء استخباراتی آنان با سی آی ای و آی اس آی و ام آی سکس انگلیس بود و طالبان بخاطر دلخوشی و کسب رضایت آنان دست به چنین ترفند زده بودند.
این شورا تشکیل نشد و به موزهء سیاسی تاریخ رفت. از آن به بعد نه تنها طالبان به آن وعدهء خود عمل نکردند؛ بلکه از زمان ظهور شان تا کنون به هیچ عهد و پیمان شان پای بند نبوده و بعد از این هم نخواهند بود. این در حالی است که معضل افغانستان از توان این طرح های نمادین و سمبولیک بلند است و این شورا پادزهر فاجعهء کنونی در کشور بوده نمی تواند و برعکس بر  دشواری های موجود بیشتر می افزاید. مردم میدانند که
حضور این مهره های سوخته و غنی و سایر شرکای فاسد و خاین و بدنام او در شورایی که طالبان حضور مسلط دارند، هرگز از رنج گرانسنگ این کشور چیزی کم نمی کند. این افراد از سازنده گان و لابیان طالبان اند و خدمات کرزی و اتمر برای طالبان به همگان آشکار است و تحویلی ارگ به طالبان از سوی غنی به همگان آفتابی است. کرزی در زمان وزارت داخلهء اتمر طالبان را از جنوب به شمال منتقل کرد. اظهارات مشهور کرزی برای گیتس مبنی بر برتر خواندن طالبان از گروه شمال به همگان آشکار است و از کمک ششصد میلیونی او به طالبان بربنیاد گزارش تایمز لندن به همگان آشکار است.    
در این میان آنچه مسلم است، اینکه به اظهارات طالبان نمی توان باور کرد؛ زیرا آنان تا کنون آنچه گفته اند با عمل شان منافات داشته و خواسته اند تا با وعده های فریبنده مردم افغانستان و بویژه کشور های همسایه و جهان را بازی بدهند. طالبان نه به وعده های گذشتهء خود عمل کردند و نه هم وعده های آیندهء خود را عملی می سازند. طالبان با وعده های آنچنانی و وعده های دیگر چون؛ شناسایی حق کار و آموزش دختران و زنان شناسایی مذهب تشیع با میانجیگری ایران می خواهند تا این طرح های ناقص را نمادی از حکومت همه شمول و فراگیر نشان بدهند. این در حالی است که حکومت فراگیر رفتن در اصل دورهء گذار به انتخابات و گزینش حکومت بربنیاد انتخابات شفاف و عادلانه است. طالبان از بنیاد با این طرح مخالف اند و چنین حکومت با روحیهء امارت سیطره جویانهء طالبان سازگار نیست. طالبان به بیعت به امیر از طریق شورای "اهل حل و عقد" باور دارند که با روحیهء دموکراسی ناسازگار است. با تاسف که امیر کنونی شان هنوز از داشتن چنین مشروعیت عاری است. طالبان فکر می کنند که با گزینش افراد دلخواهء وابسته به خود شان حکومت فراگیر را تمثیل کنند بدین وسیله از فشار های جامعهء جهانی برخود بکاهند. در حالیکه این گزینش های غیرتخصصی و سلیقه ای نه حکومت فراگیر را و نه هم خواست جهانیان را تمثیل می کند. مردم افغانستان و جهانیان زمانی به طالبان باورمند می شوند که آنان نخست بپذیرند، حکومت فراگیر در ضمن اینکه متشکل از شخصیت های نیک نام منفی مقام های فاسد حکومت های پیشین است و در عین زمان یک دورهء گذار است تا فضای مطمین سیاسی و اجتماعی به زنان و مردان افغانستان فراهم شود. البته فضایی که حقوق بشری و حقوق بنیادی انسان این سرزمین تامین شود و حق کار و حق آموزش برای زنان میسر و مشارکت سیاسی واقعی مردان و بویژه زنان در کشور در تمامی عرصه ها میسر گردد. این در حالی است که اکنون طالبان از بنیاد با این فضا مخالف و از زن ستیزی ها و از حمله های وحشیانهء تفنگداران آنان بر زنان معترض و افسران پیشین و حتا ملاامامان پیدا است که آنان هرگز حاضر نیستند تا به ارزش های انسانی و حقوق بشری حرمت بگذارند؛ اما در نظام طالبانی همه چیز برعکس است و دموکراسی در قاموس سیاسی معنای هرج و مرج را دارد. چنانکه سخنگویان آنان درگیری‌های قومی در افغانستان را «بزرگ‌ترین دستاورد دموکراسی در این کشور» خوانده و می گویند، دموکراسی اکنون در افغانستان مرده است و هواخواهان دموکراسی را هرج و مرج خواهان در افغانستان می گویند! بنابر این کم ترین امیدواری در رابطه به تغییر رویکرد سیاسی و آموزشی و حقوق بشری طالبان وجود ندارد که زنان و مردان افغانستان در فضای آن احساس امنیت کنند و آیندهء خوب و مطمین را برای شان نوید بدهد. در همین حال دختران دانش آموز و زنان مدعی اند که طالبان تمامی آرزو های آنان را به غارت برده اند. پس در این فضای مغشوش و مه آلود که هر روز زنان و مردان تحت حاکمیت طالبان به بهانه های گوناگون شکنجه و هتک حرمت شده و شلاق می خورند و کشته می شوند. چگونه ممکن است مردم در داخل نظام احساس آرامش کنند و میلیون ها شهروند افغانستان به کشور بازگردند و به فصل اندوهبار غربت ها در این کشور پایان داده شود.
کلی گشایش این فضا در دست طالبان به مثابهء آدم های ده من ریش و بی سواد و عصر حجر و دشمن با تمدن و فرهنگ بشری و ناسارگار با واقعیت های جهان است. حال پرسش این است که آیا طالبان در این پنج ماه به خودآگاهی های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی رسیده اند؟ آیا حاضر به دست برداری از خشونت و زن ستیزی و حقوق بشر ستیزی شده اند؟ و آیا با وابستگی های مرگبار استخباراتی با آی اس آی و سپاهء پاسداران ایران و غیره بدرود گفته اند؟ هرگز نه؛ پس چه چیزی می تواند، زنان و مردان افغانستان را باورمند به نیات سالم و رویکرد های اصلاحی جدید طالبان نماید.
هرچند طالبان با توسل جستن به جنگ های زرگری با پاکستان می خواهند به مردم افغانستان صفایی داده و گویا از وابستگی غسل تمعید شوند. اما واقعیت این است که طراح و خط دهندهء اصلی طالبان پاکستان است و نظامیان این کشور جنگ و صلح آنان را در افغانستان مدیریت می کنند. چنانکه مقام های ملکی و نظامی پاکستان در نقش زمامداران اصلی کابل و سفیر آنان در کابل در نقش وایسرا عمل می کنند. سفر های پیهم مقام های نظامی و ملکی پاکستان به افغانستان ناشی از نگرانی ها و ترس های از دست دادن این کشور است. چنانکه قرار بود  مشاور امنیت پاکستان جهت رایزنی با طالبان به کابل آید تا اجرایی شدن برنامه های پاکستانی ساختن افغانستان را نظارت نموده و اجرایی شدن آنها را شتاب بیشتر بدهد؛ اما این سفر به دلایل نامعلومی به تعویق افتاد. ممکن این سفر به دلایل آماده نبودن شرایط افغانستان به تعویق افتاده باشد. طراح اصلی طالبان نظامیان پاکستان است و از سوی آی اس آی ارایه می شوند. پاکستان
به مثابهء میراث دار انگلیس در منطقه توانسته با استفاده از سیاست "تفرقه بانداز و حکومت کن" افغانستان را به جزایر قومی و گروهی بدل کند. پاکستان توانسته تا با استفاده از گروه ها و افراد مزدور چنان خط درشت میان اقوام
گوناگون کشور بکشد که حتا دید سیاه و سفید درون کشوری و و درون قومی را مخدوش کرده است. این سبب شده تا هر تاجک به تاجک دیگر و هر پشتونی به پشتون دیگر حتا نه خاکستری؛ بلکه هر سیاهء آن را سفید قبول کند و آن سیاه را در موجی از اتهام حتا برای دیگران سفید نمایی کند. این در حالی است که در بیست سال گذشته بیشترین زیان و هتک حرمت و ستم را برادران پشتون در جنگ طالبان و آمریکا متحمل شدند. پاکستان توانست تا با یک تیر چندین فاخته را در افغانستان شکار کند؛ از یک طرف با حمایت طالبان و تحریک آنان برضد اقوام دیگر تضاد های قومی در این کشور دامن بزند و از سویی هم بیشترین ضربه را به باشنده گان این سوی دیورند وارد کند. رشد تروریسم و سرکوب پشتون ها در آنسوی دیورند بخشی از سیاست های راهبردی پاکستان در افغانستان است که جنبش پشتون ها در آنسوی سرحد متوجه آن شده است. با تاسف که شماری لالایی گویان در این سوی مرز را چنان تابوی قومیت افسون کرده که سیاست های پاکستان مبنی بر پاکستانی سازی افغانستان دست کم گرفته و با شاخ و شانه بر اقوام دیگر حمله می کنند. در حالیکه هدف اصلی پاکستان سرکوب آزادی خواهی و حق طلبی در آنسوی دیورند است. بنابراین باشنده گان دو سوی دیورند و طالبان با درس گرفتن از چنین رفتارهای وحشیانه پاکستانی‌ها، نباید بر باغ‌ های سبز و سرخ سیاسی اسلام‌اباد فریب بخورند و از مداخله های پاکستان در افغانستان قباحت زدایی کنند. حال برطالبان است تا بگونهء جدی مانند یک دولت مستقل برضد سیاست های خصمانهء پاکستان در افغانستان بایستند و در عین حال مسوءولان پاکستانی را وادار به رفتار مسوءولانه در قبال تمامی مسایل سیاسی و نزاع مرزی و گمرکی و سایر مسایل افغانستان نمایند؛ زیرا دشمنی و دوستی با طالبان را تنها میزان خدمتگذاری و وفاداری آنان به منافع ملی مردم افغانستان رقم می زند؛ اما باتاسف در کشور ما رگه های قومی چنان به شدت تحریک و فربه شده که حتا حق و باطل هم از دیدهء قومی به داوری گرفته می شود. شماری را چنان قومیت افسون کرده و از خود بیگانه نموده است که بی توجه به منافع ملی، ارزش های کلان و بزرگ روایت ها را هم حتا از دید قومی دیده و با مسخ و تحریف واقعیت های موجود در کشور ناآگاهانه برای اقوام دیگر نفرت می فرستند و برای طالبان لالایی می خوانند.
این در حالی است که رویکرد های خشونت آمیز طالبان شامل زن ستیزی و سخت گیری های ناموجه و کشتار های مرموز و مخفیانه آنان ادعا های کلان طالبان را در پیوند به منافع ملی و اقتدار ملی زیر پرسش می برد؛ زیرا رویکرد های مردم ستیز و زن ستیز طالبان و بیرون راندن افراد نخبه از اداره های دولتی و جایگزینی آنان به ملا های حقانی و پاکستانی روی دیگر سکه را نشان می دهد که‌حاکی از ماموریت استخباراتی و خطرناک طالبان برضد منافع ملی افغانستان است.  
این در حالی است که افغانستان دستخوش توطئه های رنگارنگ از شمال و جنوب و شرق و غرب است. با حاکمیت طالبان در افغانستان و تبدیل شدن این کشور به مرکز گروه های تروریستی خطر تروریسم بیش از هر زمانی کشور های منطقه بویژه روسیه و چین و ایران و کشور های آسیای مرکزی را سخت تهدید می کند. هرچند کشور های یادشده در مخالفت با آمریکا از طالبان پشتیبانی می کنند؛ اما این به معنای رفع خطر تروریسم نیست؛ بلکه این خطر بالقوه و حتا بالفعل موج جدیدی از وحشت را در سطح منطقه فراگرفته است. حوادث اخیر در قزاقستان زنگ خطری بود که سازمان پیمان امنیت جمعی را تکان داد و پیوستگی ژیوپولیتیک گشور های آسیای میانه با روسیه و چین و حتا ایران را به آزمون جدید کشاند. قزاقستان دست تروریست های فعال در افغانستان را در عقب آن عنوان کردند. عدم شناسایی حکومت طالبان از سوی کشور های یاد شده، دلیل آشکار خطر و نشانهء بی اعتمادی آنان است. ممکن کشور های منطقه به این نتیجه رسیده اند که فدرالی ساختن افغانستان پادزهر تجزیه و خطر تروریسم و نظام ریاستی و نظام مسلط امارتی و برتری جویی های قومی و تقسیم عادلانهء قدرت در این کشور باشد. از سخنان بایدن مبنی بر نامتحد بودن و ملت نشدن افغانستان طوری بر می آید که آمریکا و غرب روی طرح جدیدی در رابطه به افغانستان کار می کند که شاید گزینه های تجزیه هم شامل آن باشد.
هرچه باشد، با حاکمیت طالبان اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و امنیتی افغانستان روز تا روز خراب و هر روز به شمار گرسنگان و لشکر بیکاران و اذیت و آزار زنان مردان افزوده می شود. از سویی هم انکشاف اوضاع خیلی تند بوده و در ضمن حوادث غیرمترقبه نیز کشور را تهدید می کند. حال بستگی به عقلانیت سیاسی و آگاهی های هنجارمند طالبان دارد تا برای گشودن بن بست حداقل کاری کنند. طالبان بدانند که طرح های این چنینی و استخباراتی هیچ گاهی نمی تواند، گرهء دشواری های کنونی افغانستان را بگشاید؛ بلکه این کشور بخاطر نجات به راهء حل های بنیادی نیاز دارد که ارادهء ملی و وفاق ملی را تمثبل کند. این زمانی ممکن است که طالبان خیال امارت را از سر بدر کرده به منافع ملی و اقتدار ملی ارج بگذارند و با تشکیل حکومت فراگیر زمینه را برای انتخابات فراهم کنند و تا آنگاه در رویکرد های سیاسی و آموزشی و رسانه ای و فرهنگی و حقوق بنیادی بشری شان تغییرات بنیادی بوجود آورند که آزادی های سیاسی و آموزشی و رسانه ای و حقوق بشری را تضمین  کند‌. در غیر این صورت تنها وعده های فریبنده نیست که هر روز طناب عمر طالبان را کوتاه می کند؛ بلکه حادثه آفرینی ها و اذیت و آزار مردم بوسیلهء طالبان در کنار فقر و گرسنگی و بیکاری هر روز تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون می کند. شاید طالبان بقای خود را در وعده های فریبنده و حادثه آفرینی ها تلقی می کنند. در حالیکه عقربهء زمان شمارش معکوس را به نام طالبان رقم می زند. به گواهی تاریخ عمر چنین نظام های مستبد و ستمگر و ضد مردمی کوتاه است و طالبان انتظار زود هنگام قیام گرسنگان و زنان خشم گین و شکستن خاموشی پیش از توفان کنونی را داشته باشند. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت