سید داوود مصباح

 

گذرگاه خطرناک تاریخ

شنبه‏، 26‏ فوريه‏ 2022

قسمت بیست وهفتم

اگربخواهیم جهان بشریت را آنطوری که هست مورد شناساسی قرار دهیم ، همیشه یک فاصله و دره ای بسیار عمیق بین جوامع بشری وحکومت های آن به روشنی می بینیم . این فاصله سبب کشمکش های بزرگ وچالش برانگیز گردیده است . میلیونها انسان روی زمین بدون آنکه خود بدانند مورد ستم واستثمار و فریب و بدرفتاری قرار گرفته اند . این که انسان روی زمین با این هه استعداد وآفرینش و با این همه نعم مادی که در طبیعت وجود دارد واین امکانات وسیع روی زمین ، انسان نمی تواند خوشبخت باشند و راحت زندگی نمایند ، همین فریب بزرگ است که سرمایه داری بورژوازی در غرب وکهنه استثمارگران وترورباشی های دینی در شرق زرنگترین افراد و خانواده های شان را به عنوان های قلابی دموکراسی و حقوق و قوانین ملی و شریعت و عدالت در رأس قدرت قرار می دهند    .این سران و سلاطین خود ساخته ، بشریت ومحیط اورا در انحصار خود قرارداده و با تقلب خود را خدمتگار مردم جازده اند در واقع شیطان بزرگ و بلای جان آدمی و زندگی انسان در روی زمین است . ژورژ سورل ، پرودون و دیگران حق داشتند که چنین نفرت عظیم از« دولت » داشته باشند واین دولت را شربزرگ وآفت زندگی بشناسند . درواقع انسان که موجود هوشمند است ، ازده هزار سال پیش یعنی درنیولتیک ( نوسنگی ) وانقلاب کشاورزی ، اراده جمعی برآن شد که در تولید و توزیع نعم مادی و زندگی جمعی نظمی بوجود آورند تا بهترو بیشتر تولید نمایند و رفاه و اسایش بیشتر بوجود آورند . این تز به مرور زمان انتی تیزی بوجود آورد که مالکیت خصوصی را سبب گردید و این آغاز فریب ، دروغ ، توطئه و بعد منجر به سنتیزی ظهورسران و سلاطین و قتل و کشتارگروهی مردمان گردید . این ظهورفتنه و فریب و استثمار را نهادینه ساخت . این به یک فرهنگ تبدیل گردید که درتمدن های قفقاز ، آسورو کلده و بعد مصرانکشاف یافت و چهره حق بجانب گرفت وبعد نوبت روم و ری رسید و سرانجام این سیستم در میان جوامع دوک نشین ووحشی اروپا راه یافت تا این که از قرن شانزدهم در غرب شروع به انکشاف کرد . در طول این زمان مردمان خوش اندیشی بودند که در هر مرحله ای کوشیدند جامعه بشری را به پایگاه اصلی اش برگردانند. صدها جنبش وقیام تا نیمه دوم قرن نوزدهم فرازو فرودی داشتند و 1843 کارل مارکس فرمول اساسی رهایی انسان را کشف و نهادینه ساخت . مارکس از این تاریخ تا 40سال عمر باقی مانده ای خود علاوه بر مبارزه عملی وگروهی صد ها موضوع اساسی کلید گشایش درب رهایی انسان در روی زمین را نوشت ، چنانچه دکتور مرتضی محیط دانشمند و مارکسیست شناخته شده ای ایرانی در کتاب خود زیرعنوان « کارل مارکس : زندگی و دیدگاه های او » در پیش گفتارمی نویسد : « گروندریسه : در سال 1939برای نخستین باربه زبان اصلی آلمانی به چاپ رسید . مجموعه آثار پنجاه جلدی مارکس و انگلس که در بر گیرنده ای کل آثار مارکس نیست – از اواسط دهه 1970 هنوز به پایان نرسیده .

 هنگامی که مارکس در ماه مارچ 1883درگذشت ، عملاً کوهی از دست نوشته ، نامه ، یادداشت وکتاب و مجله ونشریات مورد مطالعه و حاشیه نویسی شده ، برای فرید ریش انگلس بجا گذاشت .  انگلس ، مدت 12 سال پس ازآن ( تا هنگام درگذشت در 18959 ) با کوشش شبانه روزی ، روی این میراث کار کرد ، اما جز جلد دوم و سوم سرمایه وچند نوشته دیگر، نتوانست اثر دیگری از مارکس برای چاپ آماده کند وبقیه آن کوه ، دست نخورده باقی ماند .

پس از انگلس این میراث به « اگوست بیل » و « ادوارد برنشتین » که درآن هنگام امنای حزب سوسیال دموکرات المان بود واگذارگردید . چند سال بعد صندوق ها از لندن به برلین منتقل شد ودر آرشیو حزب سوسیال دموکرات جای گرفت . نوشته های مارکس ، سپس بنا به وصیت نامه انگلس به دختران مارکس داده شد ، که ابتداتوسط « النوراولینگ» دختر مارکس درلندن نگهداری می شد وپس ازمرگ اودر1898به خواهرش « لورالانارک » داده شد.پس ازمرگ « لورا » بخش عمده آثاردوباره به آرشیو حزب سوسیال دموکرات آلمان دربرلین منتقل شد .

برای نخستین باردریک گردهم آیی ازمارکسیستهای برجسته آلمانی ، اتریشی دردسامبر1910دروین مطرح شد . در این گردهم آیی « دیویدریازانوف » نیز حضورداشت . دیویدریازانف ، اهل اودسا ، متولد مارچ 1870بود . در15 سالگی به نارودنیکها پیوست وبخاطر فعالیت های داغ سیاسی مدت پنج سال زندان کشید . ریازانوف بعدازتلاش های گونه گون درراه انتشارآثارمارکس درسال 1918 موفق شد ارشیوبزرگی را سازماندهی کند ودر1919 اکادمی سوسیالیستی ( بعداً کمونیستی ) اتحادشوروی را بنیادگذاشت ودر 1920، انستیتومارکس انگلس  بعداً( مارکس وانگلس و لنین ) زیرنظراو برپا شد.ابتدا نهادی مستقل بود ، اما بعدهازیرنظرحزب کمونیست ودولت شوروی قرارگرفت .این انستیتوتا سال 1930صدها مدرک دست اول 55000 پنجاوپنج هزارصفحه فتوکپی ، 32000سی ودوهزار جزوه وکتابخانه ای با 45000چهل وپنج هزارجلد کتاب ومجموعه مجلات جلد شده دراختیار داشت . سرانجام چاپ روسی این آثاردر 28جلد میان سال های 1931- 1951 انتشار یافت .  درسال 1933 با روی کارآمدن هیتلر ، با ارزش ترین بخش های ارشیو حزب سوسیال دموکرات آلمان ، از جمله نوشته های اصلی مارکس وانگلس به خارج فرستاده وچند سال بعد به یک شرکت بیمه هلندی فروخته شد . این شرکت نیزآنها را به انستیتوبین لمللی تارخ اجتماعی که تازه درآمستردام تأسیس شده بود سپرد وتا امروز نیزدرآن جا قراردارند . 

نخستین مجلدات چاپ دوم مجموعه آثارازسال 1975 آغازشد.انتشاراین مجموعه آثا) به زبان انگلیسی که قراربود50 پنجاه جلد باشد تا اواخردهه 1990هنوزبه انجام نرسیده وبرخی ازجلد های پراهمیت آن تازه دراواسط دهه 1990م انتشاریافته وتاکنون 47جلد آن قابل دسترسی است که ازسه بخش اساسی به  قرار ذیل است :

1 -  مقالات ، پیش نویس ها ، برخی نامه ها و بسیاری از کتاب هاوجزوات فلسفی ، سیاسی،اقتصادی وجامعه شناسی مارکس وانگلس شامل 27 جلد .

  2 -  دست نوشته های اقتصادی1857- 58 ( معروف به « گروندریسه » «تیوری های ارزش اضافی » ) گامی در نقد اقتصادسیاسی(1859) وسه جلد سرمایه – شامل 10جلد .

 3 -  نامه های مارکس و انگلس – از جلد 38 به بعد که تاکنون به اتمام نرسیده است . این مجموعه آثارمارکس وانگلس درحال حاضربه زبان های اصلی ( ازجمله انگلیسی) ترجمه شده ، توسط نویسنده ( م.محیط ) برای نوشتن « کارل مارکس : زندگی ودیدگاه او » مورد استفاده قرار گرفته .  سرنوشت مجموع آثار مارکس و انگلس ، پس از فروپاشی شوروی وفروریختن دیوار برلین ، چرخش تازه ای پیداکرد.درسال 1990 انستیتوبین لمللی تاریخ اجتماعی درآمستردام وخانه ی کارل مارکس در تریر آمادگی خود رابرای ادامه کارمجموعه آثارتحت شرایط زیراعلام داشتند :

  1 -  چاپ مجموعه ی آثارباید صرفاً یک کاراکادمیک باشد یعنی زیرنفوذ سیاسی هیچ حزب سیاسی نباشد .  

2 -  این کار باید در چارچوب بین ا لمللی وسیع تری صورت گیرد ، یعنی هرموئسسه یا فردی که قادربه شرکت در این کار باشد و بخواهد این کار را بکند باید اجازه داشته باشد در آن شرکت کند .     پس از رسیدن به توافق بر سر این اصول ، در پاییز 1990بنیادبین المللی مارکس و انگلس ( IMES ) در آمستردام برپاگردید . این بنیاد هیچ وظیفه ای جز اتمام چاپ مجموعه آثارمارکس و انگلس نخواهد داشت . بنیاد دارای یک هیئت مدیره مرکب از چهارنفرمستقردرمسکو،آمستردام ، برلین وتریراست . علاوه برآن کمیته ای از پژوهشگران وویرستارهای بین المللی دارد که هم آهنگی ترکیب متن و کیفیت کاررازیرنظردارند . درحال حاضرمرکب از12نفردرشهرهای مختلف اروپا و چین و جاپان است ونیز یک هیئت مشاورداردکه در برگیرنده ای پژوهشگران برجسته درسراسرجهان است . » 1

 تنها یک بخش از این کنجینه ای علمی  سی هزار صفحه دست نوشته ای کارل مارکس باقی مانده که در دست ویریستاری و نشر است . تاهنوز از این همه آثارعلمی مارکس استفاده نشده وبه عبارت دیگردردسترس نبوده است ، از این سبب است که شاخه های خودروئیده درجهان از مارکسیسم تعریف متفاوتی دارند وبه جنبش های کمونیستی و کارگری آسیب می رساند .

این که چرا فهرستی از آثار مارکس دراین جا دوباره نویسی گردید ؟ ! تاکید بر آن است که به فرموده «لنین » که « بدون تئوری انقلابی نمی توان جنبش انقلابی داشت» جنبش کمونیستی وکارگری با شدت نیازمند آموزش دانش پایه ای انقلابی است وباید آثارمارکس و انگلس و لنین خوانده شود وآموزش داده شود تا جنش های رهایی بخش آگاهانه گام بردارند . فروپاشی نظام سرمایه داری خود بخودی صورت نمی گیرد، بلکه باید براندازی توسط جنبش های انقلابی صورت بگیرد که برای این کار دانش انقلابی نیازاست ورنه جنبش به هرج ومرج منجر گردیده ضربه می خورد . نظام سرمایه داری جهانی برای استمرار حیات خود راه کار های فنی ، علمی و اکادمیک و ده ها نوع اتاق فکری دارند وخود بخودی ادامه نمی یابد . تاکنون سرمایه داری به چندین بحران عمیق روبروگردیده که با استفاده ازمجامع علمی و اقتصاددان هاوکانون های فکری خود را بازسازی وجان خود را نجات داده اند . سرمایه داری نه تنها افزارتولید بلکه بزرگترین مراکزعلمی را در اختیارخود دارند . نمی توان بدون دانش علمی و جهانبینی علمی جهان را تغییر داد و سرمایه داری را به چالش کشید . تشکل های سیاسی و حزبی صرف نمایش یک هویت سیاسی است ، که بدون دانش سیاسی وعلمی نمی تواند به نیروی برانداز نظام سرمایه داری تبدیل گردد . تجارب جنبش های انقلابی در قرن نوزدهم این واقعیت را به روشنی نشان داد که بدون دانش علمی وانقلابی نمی شود به پیروزی رسید وانقلاب را نجات داد ونمی توان به بهانه های دشوار بودن آثار این افزار علمی تغییر جهان را توجه وآموزش ندید . دراین باره « آلن وودز» مارکسیست انقلابی در دفاع از تئوری می نویسد  : «دربهارسال1846دربروکسیل دریک جلسه کارگری بنام « ویتلینگ » کمونیست تخیلی آلمانی از مارکس گلایه می کند ، که مارکس و انگلس « روشنفکر » راجع به مسائل مبهمی می نویسند که مربوط به کارگران نیست . مارکس در پاسخ می گوید : « نادانی تا بحال به کسی کمک نکرده است . »  ویتلینگ مخالف تئوری وکارتبلیغی صبورانه بود ، مثل « باکونین » که می گفت ، فقرا همیشه آماده ای شورش اند و...

« آلن وودز » در ادامه چنین می نویسد : « چگونه می‌توانیم این را توضیح دهیم؟ کارگران و جوانان پیشرفته تشنه‌ی اندیشه‌ها و تئوری هستند. آن‌ها می‌خواهند بدانند در جامعه چه می‌گذرد. آن‌ها جذب گرایشاتی نمی‌شوند که آن‌چه را خود می‌دانند به آن‌ها تحویل می‌دهد: که سرمایه‌داری در بحران است، که بیکاری هست، که در خانه‌های بد زندگی می‌کنند، حقوق کم می‌گیرند و غیره. افراد جدی می‌خواهند بدانند چرا اوضاع اینچنین است، در روسیه چه اتفاقی افتاد، مارکسیسم چیست و سوال‌های دیگر که خصلتِ تئوریک دارند. به همین علت است که برخلاف تصور "عمل‌گراها" تئوری اضافه‌کاریِ اختیاری نیست بلکه وسیله‌ی ضروری مبارزه‌ی انقلابی است   البته به تکرار باید گفت که جنبش کمونیستی و کارگری شامل این فرمول است . جنبش های صنفی ومطالباتی بی شماری به وجود می آید که تئوریک نیست . »2  حال لازم است برگردیم به مسائل اساسی مورد بحث ، که رخ داد های عمده سیاسی و اجتماعی در اواخر قرن نوزدهم است . دردهه آخرسده نوزدهم دراروپا سه رخ داد عمده و یا سه موضوع وجود داشت ، که عبارت ازانقلاب های کارگری و کمونیستی بود . دوم مسئله ی ملی و سوم تقسیم جهان به مستعمرات دول اروپایی . امریکای شمالی هم که خود زمانی مستعمره بود ، دراین زمان بحیث کشور استعماری ظهورکرد . مارکس و انگلس تا وقتی زنده بودند ، بشتر روی مبارزه طبقاتی تمرکز داشتند ومسائل ملی در حاشیه بحیث یک واقعیت مورد توجه قرار می گرفت . انقلاب 1848 و 1871 در فرانسه درس های داشت که درباره ی آن تجارب ، مارکسیست ها در آموزه های تئوریک خود دارند . یک موضوع که زیاد بحث بر انگیزبوده و هست ، مسئله ملی است . حل مسئله ملی از دیدگاه مارکسی چیست ، در جهان بینی علمی پاسخ روشن دارد .

مارکس و انگلس و مسئله ملی :  

مسئله ی ملی یک پدیده بحث برانگیزبین مارکس و پرودونیست ها و انارشیست ها بعد ازانقلاب 1848 فرانسه درانترناسیونال اول درگرفت و بسیار داغ شد . مارکس مسئله ملی را یک واقعیت عینی می دید ، در صورتی که پرودون آن را رد می کرد و می گفت این یک موضوع ساختگی و محصول تفکربورژوازی می باشد . درنیمه دوم سده نوزدهم جابجایی جغرافیای اروپا ، مسئله ملی را بیشتر دامن زد و متحد شدن پروس و آلمان و دیگر شاخه های محلی به دولت مرکزی آلمان با وجود حاکمیت بسمارک مورد تایید مارکس قرارگرفت.همچنان درایتالیا ، بلژیک ، فرانسه باچاشنی جنگ وزدوخورد   جابجایی های تحت عنوان سرنوشت ملی و یا وحدت ملی صورت گرفت که مارکس و انگلس در زمینه های مختلف ازدیدگاه اندیشه کارگری و انقلابی واکنش نشان دادند . ملی گرایی یاناسیونالیسم         قبل از مارکس و انگلس فیلسوف ونظریه پردازان چون هگل ، ژان ژاک روسو، کانت ،مونتسکیو ودیگران در زمینه پرداخته بودند . دکتر بهاوالدین پازارگاد دراندیشه فلسفه سیاسی هکل در باره مسئله ملی را چنین خلاصه کرده است : «  هگل برای دولت ملی ومکان آن درتاریخ معتقد است که نبوغ ملی یا روح ملت که به وسیله افراد ، ولی بالاستقلال و بیشتر بدون تکیه به آگاهی وجدان واراده وقصد فرد ، به فعالیت مشغول است ، خالق حقیقی هنرو صنعت ، قانون وحقوق واخلاقیات و مذهب می باشد . وازآنجاتاریخ تمدن را باید عبارت دانست از یک سلسله مستمرو پیوسته از فرهنگ های ملی که درآن ، هرملت سهم خود را در موقع مناسب به کل ذخایر تمدن بشری تسلیم کرده است ...» 3  مارکس گرچه ملت وناسیونالیسم را یک واقعیت عینی می دانست ، اما برخلاف هگل معتقد به انترناسونالیست بود ودولت را یک پدیده قابل زوال می دانست . داریوش آشوری قرن نوزدهم را عصر ملی گرایی می داند ومی نویسد : « جفرسون و پین ناسیونالیسم امریکا را پایه گذاری کردند . درانگلس ، بنتام و گلادستون . در ایتالیا ، گاری بالدی ومزینی ، در فرانسه ویکتورهوگو و در آلمان بیسمارک . همچنان در ایران ساسانیان بنام « ایرانشهر » و رفاعه طهطاری ( 1801-1873) و یعقوب یصوع  ناسیونالیسم مصری ...» 4

 در باره مسئله ملی بیشتر والادیمیر ایلیج لنین با آن در گیر بود وبه این موضوع پرداخته است .

درباره مسائل ملی یا اتنیک به ظهور و حل آن از لحاظ تاریخی مواجه هستیم . ظهور این پدیده  اجتماعی آرام آرام درطول زمان با سایر مناسبات اجتماعی تکامل یافته و در قرن نوزدهم با قیام هلندی ها در مبارزه آزادیبخش از اسپانیا آغاز و در انقلاب 1848فرانسه به اوج خود می رسد ، که در این باره تاریخ اروپا باید خوانده شود .

 اما در باره حل مسئله ی ملی بحث دیگری است که روی این موضوع مارکس و انگلس و لنین تمرکز نمودند ویک بخش مبارزه طبقاتی ومبارزه علیه هرگونه ستم یکی هم ستم اتنیکی است . دراین زمینه احسان طبری چنین می نویسد : « ستم ملی نيز به اشکال مختلف سياسی، فرهنگی و اقتصادی و غيره از طرف هيئت حاکمه اعمال می گردد. اين ستم ملی با ستم طبقاتی در می آميزد و منشاء بروز ايدئولوژی های ناسيوناليسم(ملت گرايی)، شوينيسم(ملت گرايی افراطی)، راسيسم(برتری نژادی)، دشمنی های مذهبی و غيره است که گاه نيز منجر به تيره شدن آگاهی زحمتکشان و گمراهی آنان و مانع اتحاد آن ها عليه دشمن مشترک است. لنين يادآور می شود که مسئله ملی به مختصات دوران معين تاريخی و شرايط خاص و مرحله معين تکامل اجتماعی هر ملت بستگی دارد(کليات، جلد 23 ،ص 58 .(بدين معنی، مسئله ملی در هر مرحله معين تاريخی، دارای محتوی طبقاتی معين است، لذا، چنان که يادآورشديم، بايد برای ارزيابی صحيح آن برخورد مشخص تاريخی و طبقاتی داشت » 5

 مبارزات آزادی بخش ملی کشورهای جهان از استعمار حزب و نیروهای چپ انقلابی با ملی گرایان اشتراک فعال داشتند که به تناسب بلوغ هر کشور متفاوت بود . اما درراه حل نابرابری و ستم اتنیکی جنبش های رهایی بخش نقش اساسی دارد که با پایان یافتن ستم طبقاتی ، ستم اتنیکی به پایان می رسد. بدون پیروزی جنبش های رهایی بخش هیچ گونه راه حل دیالکتیکی وجود ندارد . درحاکمیت های ملی دموکراتیک این درد ستم اتنیکی مسکن های لازم را دریافت می نمایند ، اما تا ستم طبقاتی حل نشده باشد کماکان این درد مشترک اتنیکی ادامه می یابد . نسخه های پارالمانتاریسم ، فدرالیسم و ده ها ایسم دیگرنمی تواند این درد را درمان کند . مارکس ازتشکیل آلمان واحد بخاطرتقویت طبقه ای کارگرآلمان تایید و حمایت می کرد . واین درس می آموزاند که تنها جنبش های رهایی بخش کمونیستی وکارگری راه حل نهایی می باشد و بس . تجربه تاریخی نشان داده که ستم اتنیکی ی را که حکومت های به اصطلاح ملی بالای ستمکشان سرزمین ملی اعمال می نماید بسیار دردآورتراز ستم سرمایه داری استعماری می باشد . درتمام کشورهای جهان این ستم اتنیکی به اشکال مختلف وجود دارد . راه حل نهایی پیروزی جنبش های رهایی بخش کارگری وکمونیستی می باشد . تا ستم طبقاتی حل نشده باشد ، ستم اتنیکی و دیکر ستم های ملی وجهانی حل نمی شود . مثلاً در امریکا مسئله سیاه پوست والیت ها حل نشده و در سیستم سرمایه داری که خود به شدت طبقاتی است حل نمی شود . دراروپا ، افریقا و تمام کشورهای جهان وحتی درچین . چین رسماً اعلام نمود که تازه توانسته هفتصدمیلیون چینی را از فقر به طبقه متوسط ارتقاع دهد . این نشاندهنده واقعیت آن است که رفع هرگونه نابرابری بعد از پیروزی انقلاب رهایی بخش در روی زمین ممکن است . ممکن در نظام های نوین طراز انقلابی ستم اتنیکی از میان رفته باشد ، اما در بخش اساسی که اقتصاد و معشیت و زندگی مادی انسان است ، سرجای خود باقی است . مثلاً در سویس ، هالند یا کشورهای دموکراتیک امریکای لاتین . در نتیجه آن است که بدون حل مسئله طبقاتی ، حل مسایل مادی و معنوی و اجتماعی غیر محتمل است ونیاز است که تمام نیروهای سیاسی و کارگری انقلابی جهان بر محوراندیشه های مارکسیستی در یک انترناسیونال جدید ( پنجم ) متشکل گردیده ودر شیوه ی مبارزه جنبش های کمونیستی و کارگری جهان راه کارهای جدید وروشن تری را وضع نمایند وبشریت ومحیط آن را ازستم طبقاتی واز شر سرمایه داری رهایی بخشند .

منابع :

1 -  دکترمرتضی محیط ، کارل مارکس ، زندگی و دیدگاه او ، چاپ اختران ، تهران ، 1382خ .

 2 -  آلن وودز، دردفاع از تئوری ، مقاله ، منتشرشده : ویب سایت گرایش بین المللی مارکسیستی      ترجمه : بابک کسرایی ، 15 اکتوبر 2009م .

3 - دکتر بهاوالدین پازارگاد ، تاریخ فلسفه سیاسی ، جلددوم ، چاپ مسعود ، تهران ، 1334خ ، ص 850 .

4 -  داریوش آشوری ، دانشنامه سیاسی ، چاپ دوازدهم ، انتشارات مروارید ، شابک ، تهران ، 1384خ .  5 -  احسان طبری ، درباره ملت ومسئله ملی ، نشر توده ، دوره هفتم ، 1358خ .

 

 

++++++++++++

شنبه‏، 29‏ ژانويه‏ 2022                                                                               

قسمت بیست و ششم

دراین قسمت قبل از این که به  تأثیرفوری اندیشه ای کارل مارکس و فریدریش انگلس در قرن نوزدهم پرداخته شود ، یک موضوع قابل تذکر است این که ، در فصل دوم مانیفست کمونیست آمده است که : « کمونیست ها پیش آهنگ طبقه ای کارگراست . کمونیست ها باعزم ترین وراسخ ترین فراکسیون احزاب کارگری در سراسر جهان اند ... » چرا این موضوع برجسته گردیده ودرمرکزجنبش طبقه ی کارگرقرارداده شده است ؟! پاسخ این است که فرهنگ نقش بسیارشگفت انگیز در جامعه دارد . برتری نقش کمونیست ها چیزی نیست جزهمین فرهنگ بسیاردرخشان ودرک علمی ازجوامع بشری . باید توجه کرد که بخش های عظیم فرهنگ  بشری جهانی است ودرک ازجهان هستی ازبیگ بنگ Big Bang در کیهان شناسی وآغازحیات درین سیاره تاکنون چه ازنظرداروین ودیگردانشمندان زیست شناسی و نظریه علمی تکاملی مارکسیسم ، انسان با محیط خویش مواجه به یک سلسله رخ داد های طبیعی و اجتماعی گردیدند که در نتیجه با ظهورروابط مختلف اجتماعی فرهنگ های مطابق محیط و شرایط روابط شکل می گیرد که فرهنگ جوامع و روبنای شکل دهنده زیستی مادی را می سازد . درک عمیق از فرهنگ عمق ریشه یابی ساختاری جوامع انسانی را ممکن می سازد و برای تکامل و تغییربنیادی اجتماع انسانی وتغییروتکامل تولید و توزیع نعم مادی روبنای فرهنگی منطبق به آن الزامی است که درک آن به دانش کارگرفکری تعلق می گیرد که این کارگران تولیدکننده ی نظام فکری که پیشروترین آن ها اند ، همین کمونیست ها است . این کارگران تولید اندیشه ( کمونیست ها ) هستندکه انسان را همانطوری که هست می شناسند وحیات انسانی را در روی این سخره شکوهمند به مثابه سازنده فرهنگ و تمدن انسانی می شناساند . مثلاً باورهای تخیلی که پرادوکسی برواقعیت های ماهیتی انسان در روی زمین است را به تبارو قوم و طایفه و ملت تقسیم وانسان را به پاره های جدا ازهم قرار می دهند که وقتی به ژین شناسی علمی انسانی مراجعه شود به روشنی به ملاحظه می رسد که انسان باهم یکیست و هیچ تفاوتی بین تیره انسانی موجود نیست . با این دریافت علمی بدان حقیقت می رسیم که انسان های روی زمین باهم از لحاظ زنیتیکی یکیست . این موضوع بحث فرهنگی و جهانی کمونیستی است که برمعیارها و داده های علمی منطبق می باشد . فرهنگ یک پدیده سیال است که به قدرت تفکر و ذهن آدمی برمی گردد و از این حالت سیالی افسانه سازان سود برده اند و درروی زمین مناطق فکری وبستر فرهنگی را بوجود آورده اند که با مما شات وآرامی می توان آن را دفع وترد کرد .فرهنگ های که با زهر تخیل های غیر واقعی به اذهان جامعه ای نشسته که باعث عدم پیشرفت و تکامل جوامع می گردد باید از سیستم جدا کرد . در اروپا تا زمانی به پیشرفت وتمدن برتردست نیافتند که کلیسا و خرافات اورا ازامورمربوط به دانش وتکنالوژی قطع نکردند . حوضه فرهنگی آریانا (ایران تا سند وسمرکند )  را از عربی شدن چون مصرچه نجات داد ؟! ، فرهنگ . همین شعرو ادبیات گسترده زبان فارسی ، موسیقی و هنروارزش های تاریخی و اسطوره ای تاریخی عمیق آن است . درهند که درچهارصد سال حکومت سلسله تیموریان زبان وادب فارسی بسیار گسترده بود ، در اولین روزهای تسلط کامل استعمار انگلیس اولین کاری که کردند زبان انگلیسی را جاگزین زبان فارسی درمراکز آموزیشی قرار دادند . انگلیس می دانیست که بافرهنگ هندوایرانی نمی تواندسلطه برهند را کامل سازد . اعراب بعد از فتح مصر با برانداختن زبان و ادب و فرهنگ قبطی زبان عربی را جاگزین سازند ، اما عرب ها نتوانیست در اسپانیا این کار را انجام دهد که سرانجام به بیرون راندن اعراب و تمام آنچه را ریشته بودند گردید . درآریانا یعقوب لیث صفار(840- 879 م ) متولد قریه ای « قرنین» ( شکل عربی شده کلمه قرقر یا غرغر ؛ غرغری امروزه ) 2 . این روستا کنار خاشرود بین بست و فراه که ویرانه ای آن در خاک افغانستان موجود است .یعقوب این سردسته عیاران سیستان بعد ازتشکیل حکومت صفاریان در861م ازجمله اصلاحاتی که بوجود آورد یکی هم اصلاحات فرهنگی بود که در868 درمقابل شعری که در وصف وی گفتند واکنش نشان داد و خطاب به شاعر گفت « چیزی که من اندر نیابم ، چرا باید گفت » ازاین تاریخ فرمان داد که هیج شاعرو نویسنده ای جز به زبان پارسی دری نگویند ونه نویسند . درآریانا با وجود فشارعرب ها بر گویش زبان عربی بازهم مردم به زبان فارسی سخن می گفتند وبه این مردم می گفتند « پارسی وان » جالب است یک قصه ای از این مرد عیارسیستان گفت : وی در اوایل جون 1879 در بیماری قولینج در نزدیکی گندی شاپورقرارداشت که یک قاصدی از جانب خلیفه به منظور پیشنهاد صلح نزدوی آمد یعقوب با وجود مریضی قاصد خلیفه را به حضور پذیرفت . قاصد با تعجب دید که از درباروحاجب درکی نیست ، سردار لشکرخراسان زمین شخص بی تکلف و ساده روی گلیم نشسته وبه سپر جنگی خود تکیه زده و در پهلویش شمشیر و دور تر از آن سفره ای با نان خشک و قدری پیازو یک ظرف آب . یعقوب رو به قاصد نموده گفت : « به خلیفه بگو ، اگر از این مرض زنده ماندم همانا میان من و تو جز این شمشیرکسی دیگرفیصله نخواهد کرد . من در کودکی و جوانی با نان و پیاز زندگی کرده ام از دستمزد حلال خویش به سختی گذاره کرده ام ؛ اگردرجنگ با توبازشکست بخورم وبازبا نان وپاز خود رو آورده به آن خواهم ساخت وبه بازماندگان خویش درس خواهم داد که آنان بعد ازمن هم چنین کند . » 1

  خلق های سرزمین افغانستان افتخار دارد که در طول زمان بسیار خطرناک تاریخ ، زبان و ادب پارسی را پاسداری وسچه و پاک نگه داشته است . این مردمان ، درس یعقوب لیث صفار،آن آزاده مرد عیاررا پاس داشته اند و با همه سختی های زندگی با نان وپیاز؛ زبان و ادب پارسی را حفظ کردند .

در درازنای تاریخی زبان پارسی دری ( ملک وشعرا تقی بهار و خانلری و دیگران ) این زبان بطورعمده دوبار مورد تهاجم بسیار خطرناک و نابود کننده قرار گرفت ؛ یکبار توسط اعراب که توسط عیاروسردار بزرگ یعقوب لیث صفارنجات داده شد و بار دوم توسط انگلیس ، که بعد ازاشغال هند براندازی زبان پارسی را انجام داد و سخت کوشش کرد که در ایران و افغانستان نیزبرای براندازی دست یابند که خوشبختانه با مقاومت جنبش های ملی و مشروطه خواهان مواجه گردید . تاهنوزهم این برنامه های خصمانه در قبال زبان و ادب پارسی وجود دارد ، که وظیفه نسل جوان و دانشمندان جغرافیای فرهنگی به ویژه افغانستان است که هوشیاروبیدار باشند .

 دراروپا منجمله در انگلستان درنیمه دوم قرن نوزدهم با شدت زیاد جنبش های کمونیستی و کارگری به رهبری کارل مارکس و فرید ریش انگلس فرازو فرود شتابنده داشت ، حکومت های سرمایه داری اروپا و عمدتاً انگلیس با فراخوانی نخبگان بورژوازی اروپا درسایت قدرت حاکمه ، کمیته سه صد ( اتاق فکری نخبگان سیاسی ) را ایجاد و برای مبارزه علیه جنبش کمونیستی وکارگری فعال ونیرومند ساخت وسیاست های برای مناطق استعماری طرح و تدوین کردند . برای درک گوشه ای ازسیاست های استعمار نو وکهنه اسناد لانه های جاسوسی باید خوانده شود .

سیر مارکسیسم در اروپا پس از مارکس و انگلس : 

درنیمه دوم سده نوزدهم میلادی فضای اروپا را شوروهیجانی ازجنبش های کمونیستی وکارگری فرا گرفته بود . ار هگلیست های جوان که مارکس هم در ایام جوانی جز ان ها بود تا زمان پیوستن انگلس با مارکس و آغاز فعالیت های تشکیلاتی وتفکرو نگارش علمی جامعه شناسی و اقتصاد با این تفاوت عمده که فلاسفه ای قبل از مارکس صرف درشرح و نگارش اندیشه می پرداختند که مارکس با کشف قوانین تغییر جامعه ونظام اقتصادی و اجتماعی بنیاد جنبش های نوین کمونیستی و کارگری را نهاد . مارکس و انگلس با نبوغ و دانشی که داشتند با دقت زیاد با بررسی فاز های تاریخی جوامع انسانی و درک و شناخت عمیق از سیستم های اقتصادی و اجتماعی پرداختند و کشف کردند که تضادطبقاتی در طول تاریخ مسئله اساسی بوده و همیشه این نبرد ادامه داشته واکثریت جوامع بشری توسط عده ای قلیلی ازسران و سلاطین مورد استثمارو ستم قرار داشته و نیروی مولده را در اختیارداشتند وبا کشف این که نیروی مولده یعنی کارگران زنجیر شکن این استبداد و استثمار انسان از انسان بوده است .

 بعد ازمارکس هم جنبش های ماکسی و کارگری در اروپا با شوروهیجان ادامه داشت ودانشمندان و فعالان سیاسی با ادامه مارکسیسم ، اما هرکدام به شیوه ودرک خود از مارکسیسم به تشکل جنبش های کارگری ادامه دادند ، چون :  «هنری هیندمن،جیمزهاردی ، فدیناندلاسال، ویلهلم لیب نخت ،اگوست بیل ، ادواردبرنشتین ، کارل کائوتسکی ، گورگی پله خانوف ، آلسکراد پیرژوزف ، پرودن ، میخائیل باکونین ، کروپاتکین ، تارمن توماس ، هندریک دمان ، روزالوگزامبورک ، ژورژسورل ، امیل دورکهایم ، کارل هارتمن و دیگران » 3

 براین اساس هریک از دانشمندان بخش ها و فلسفه های منشعب از مارکسیسم را ایجاد کردند ، مثل فابیانیسم ، گیلد سوسیالیسم ، سندیکالیسم ، پارتی سوسیالیسم مارکسیسم ، باکونیسم و غیره .

این دوکترین ها باهمه تفاوت های نظری منشا واحد همان مارکسیسم داشت . گرچه اکثراین صاحب نظران در زمان حیات مارکس و بعد انگلس می زیستند وعضو انترناسیونال بودند ، آما هنوز بسیاری از اثار کارل مارکس را مطالعه نکرده بودند ، چون هنوز دوجلد کاپیتال و دست نوشته های مارکس به دسترس نبود ، لذا اختلاف نظر بر سر تفسیراز مفاهیم بسیار طبیعی بود . عده ای چون باکونین ، پرودون وژورژسورل خود را هم طراز مارکس می دانستند . از جمله میخائیل باکونین در زمان مارکس دارای تشکیلات مستقل سیاسی بود که مستقیماً درکنگره و کنفرانسهای انترناسیونال در مخالفت با تسیس های مارکس برمی خواست . این مقابله سبب اخراج گروه وی ازانترناسیونال گردید. پرودون و ژورژ سورل با مارکس مکاتبه داشت و احترامانه از مارکس می خواستند که بعد ازانقلاب پرولتاریا باید « دولت » کاملاً حذف گردد ، که مارکس برایشان می نویشت که تامدتی بعد ازانقلاب باید دولت برای یک مرحله ای عبوری برای تنظیم سیستم وجود داشته باشد .

سرانجام اختلاف بر مسائل نظری ( تئوریک ) بطورعمده دودسته از مارکسیست ها به مبارزه ای خود ادامه دادند : دسته اول ، مارکسیست های انقلابی بودند و هستند که مارکسیسم را بیشتردرپراتیک بکار می برند و دسته دوم اعتقاد به تکاملی بودن مارکسیسم دارند یعنی Evolution را درنظر می گیرند .

همچنانی که تذکرداده شد که دسته سوم پرودون و ژورژسورل بودند که ژورژسورل ( 1848-1922) موئسیس مکتب سندیکالیسم است . سورل ژورنالیست فرانسوی بوده به گفته ای خودش مرد تخیلی ورومانتیک ( ایرسیونالیست ) است . اثرمعروف وی بنام « انعکاس طغیان » در 1908 مرجع وسندو مرام سندیکالیسم می باشد . سورل از مارکسیسم به شیوه درک رومانتیک خودش تفسیر و برداشت دارد واحساسات را محرک حرکت و پیروزی می داند ، مثلاً وی می گوید : « حرکات مردم نتیجه عقل شان نیست ، بلکه احساسات شان محرک حرکات شان می باشد . ایده ها و افکار چون به مردم عرضه شود ، آنها را بحرک می آورد ، اما نه به عنوان حقایق علمی ، بلکه به عنوان افسانه هائی که موافق با میل مردم است .» 4 وی در ادامه می نویسد : « نفرت طبقه بورژوااز طغیان ، در مقایسه با نفرت کاپیتالیستهای اجداد ایشان از طغیان خود دلیل بیولوژیکی فساد وپوسیدگی این طبقه وعلامت سقوط ایشان است .» سورل گفته ای کلمانسوی فاشیست وضد مذهب را که بعداً به نخست وزیری فرانسه منصوب گردید نقل کرده گوید : « هرفردیاهرقدرت که عملش همیشه از نوع تسلیم باشد ، تنها با خروج خود ازعالم وجود می تواند به گرفتاری خویش خاتمه دهد.آن کس که زندگی می کند مقاومت می نماید ، آن کس که مقاومت نکند ، اجازه داده است که وی را قطعه قطعه وپاره پاره نماید .» 5

سندیکالیسم مانند انارشیسم معتقد است :« هرشکلی از اشکال دولت بدون استثنا آلت ظلم وستمگری است ، لذا دولت باید یکسره منحل گرددوملغی شود وکارگران خالق محصول ، واتحادیه های  کارگران باید حکومت را در دست گیرند . از لحاظ عامل محرک ، عمل اتحادیه ها باید حالت سوسیالیستیک داشته باشد ، نه کاپیتالیستیک ، وعمل آنها بر اساس مفیدبودن وقابلیت استعمال باشد نه برای جلب سود ونفع .» 6

وجوه اشتراک سندیکالیسم وسوسیالیسم :

1 – هردومسلک بر اساس عقاید مارکس با کاپیتالیسم وبااقتصادفردی ( مالکیت خصوصی بر وسایل تولید) مخالف هستند .

  2- هردو معتقد است که کارگرخالق تمول می باشد ومورد استثمارقرارمی گیرند .

3 – هردو طرفدار تجدید تشکیلات وموئسسات اقتصادی و سیاسی می باشند .

 وجوه اختلاف سوسیالیسم و سندیکالیسم :

سوسیالیسم : دولت باید وجود داشته باشد

سندیکالیسم : دولت نباید وجود داشته باشد . ( منظوربا پیروزی انقلاب کارگری )

سوسیالسم : دولت باید تمام وسایل تولید وتوزیع را کنترول کند .

سندیکالیسم : اتحادیه ی کارگران یعنی سندیکا ها باید وسایل تولید و توزیع را اداره کنند ، نه حزب پرولتاریا ونه دولت منتخب حزب . ( که نباید چنین دولتی وجود داشته باشد .) .

تأثیر سندیکالیسم در همان قرن نوزدهم بالای بعضی از جریانها در اسپانیا ، فرانسه و المان تا حدودی وجود داشت وبعد متوقف گردید . مثل پاجوش های فرعی یک درخت نمی تواند رشد کند و به یک درخت تبدیل شود ، شاخه های روییده از مارکسیسم نمی تواند جای مارکسیسم را بگیرد . سندیکاهای کارگری در سراسر جهان هیچ ارتباطی با سندیکالیسم ژورژسورل ندارد که هیچ ، بلکه این اتحادیه ها و سندیکاهای موجود بسیار متفاوت از اتحادکارگران اروپا در قرن نوزدهم است . در انترناسیونال اول و دوم واتحاد کارگری آن زمان بار علمی و مارکسیستی و اهداف انقلاب و براندازی سیستم سرمایه داری را داشت ، درحالی که اکنون سندیکاهای کارگری صرف در محور مطالبات صنفی شان می چرخند . مثلاً در ایران سه صد هزارکارگر در سندیکاها و اتحادیه های کارگری متشکل اند . اگراین نیروی عظیم متشکل کارگری دارای جهان بینی علمی می بودند واهداف انقلاب کارگری را میداشتند ، در واقع یک انقلاب عظیم سوسیالیستی را پیشروداشتیم .

اندیشه ، تجارب وپراتیک انسانی درطول زمان تغیر پذیراست و نمی تواند تحت قوانین انجام شده ای قبلی عمل کند . به فرموده دکتورمرتضی محیط : « مارکسیسم آیه نیست ، بلکه پویا است » این بدان معنا است که به تناسب گذر زمان و شرایط موجود جهانی سرمایه داری رانت خوار یعنی سرمایه داری مالی نه صنعتی و سقوط بنگاه های تولیدی و بیکار شدن میلیونها کارگرکه منجر به برهم خوردن تشکل کارگری می شود ، بشترمبارزه طبقاتی و تشکل های سازمان یافته بسوی حزب های روشنفکری رومی آورد . دراین اوضاع وظایف سنگینی بردوش کمونیست ها واحزاب کمونیستی و کارگری می افتد . حزب های کمونیستی و کارگری و کمونیست ها در شرایط موجود جهانی وظایف بسیارعظیمی ورسالت تغیر جهان را بعهده دارد .این کونیست ها هستند که یا جهان را ازنابودی نجات می دهند و یا سرمایه داری لجام گسیخته حریص بشریت و این سیاره را نابود می کنند . شرایط و اوضاع جهان با قرن نوزدهم تفاوت دارد ودرتاکتیک و شیوه های مبارزه بنا به شرایط موجود سرمایه داری و برلب پرگاه قرار گرفتن بشریت هم سرعت وهم آگاهی بیشتر لازم است . یکی از موئلفه های که در سده نوزدهم مطرح بود واکنون هم مطرح است وآن در تاکتیک مبارزه است مثلاً :

 آیا کمونیست ها می توانند در پارلمان بورژوازی شرکت کند یا نکند ؟

 دراواخر قرن نوزدهم این سوال مطرح بود که در باب تاکتیک حزبی که « آیا احزاب سوسیالیست با حکومت های بورژوازی موجود در کشورهای اروپایی همکاری بکند یا نکند ، خواه بوسیله قبول مشاغل دولتی ویا اعمال نفوذ در گذرانیدن قوانین سوسیالیستی از طرف مقننه های حکومت بورژوازی .» 7

 درعمل :

حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه خود با کمونیست های اروپای متشکل در« انترناسیونال دوم » رابطه ارگانیک و نزدیک داشته ودر بحث های داغ احزاب چپ وکمونیست ، شرکت در پارلمان بورژوازی جریان داشت . در روسیه شرکت کمونیست ها در پارلمان تزار « دوما » بحث بر انگیز گشته بود . « حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه » خواهان بحره گیری از تریبون « دوما » برای پیشبرد اهداف سیاسی خود بود تاازین طریق هم افشاگری نماید وهم از مطالبات کارگری در پارلمان دفاع نموده واهداف انقلابی کارگری را انعکاس دهند . اما بین بلشویک ها دو دیدگاه متفاوت موجود بود . اکثریت بلشویک هاکه لنین هم بدان تعلق داشت ، شرکت در پارلمان را بصورت مشروط تایید می نمودند ودرچنین مسیری اقلیتی از بلشویک ها تبلیغات و شرکت در « دوما » تزاری را به دلیل این که نباید بطورمطلق در پارلمان بورژوازی شرکت کرد . در سال 1908 تصمیم شرکت در « دوما » مخالفت بخشی از کمونیست های بلشویک منجر به اخراج آن ها از حزب گردید .                           اما ، « وقتی تزار در اوت / اگوست 1905دعوت یک پارلمان مشورتی را اعلام کرد ، بلشویک ها بر خلاف تمام احزاب اپوزیسیون ومنشویک ها ، تحریم آن را اعلام داشتند و انقلاب اکتوبر1905 هم عملاً طومارآن را درهم پیچید . » 8

 « لنین » : « شرکت کمونیست ها در پارلمان بورژوازی در شرایط متفاوت اجتماعی مربوط است ، یعنی در دوره های که مبارزه علیه قدرت سیاسی در جامعه جریان دارد و اعتصابات سراسری در سطح اقتصادی و سیاسی به پیش می رود ، شرکت در پارلمان بورژوازی به مفهوم حمایت و گرویدن به حاکمیت سیاسی و پشت نمودن به اهداف انقلابی است . » 9

 واکنون ؟ : 

درگذشته اگر بهانه ای برای مبارزه و اگاهی دهی از تریبون پارلمان بورژوازی استفاده می شد ، اکنون با ظهورانترنت و اطلاع رسانی دیجیتال و الکترونیک در سطوح مختلف ملی و بین المللی وجود دارد ، اشتراک در پارلمان بورژوازی منتفی است . اکنون حزب های سوسیال دموکرات و حزب های کارگری خط زرد است که در پارلمان های بورژوازی اشتراک می ورزند . درحقیقت این احزاب زرد چپ بورژوازی هستند که خود را بجای حزب های کمونیستی و کارگری جا می زنند و اذهان جامعه را مخدوش می سازند و آب بر آسیاب بورژوازی و سرمایه داری می ریزند . با آن همه آنچه گفته آمدیم ،  بازهم تاکید کرد که مبارزه احزاب کمونیست و کارگری با شریط اجتماعی هر کشور متفاوت است . مثلاً اشتراک ببرک کارمل در پارلمان فیودالی زمان شاه در افغانستان و بیانیه و افشاگری ایشان مانند بم انفجار کرد و سخت آگاهی دهنده وتأثیر گذار واقع شد و یا اشتراک حزب کمونیست ایالت کارالای هند در انتخابات و یا حزب های چپ مترقی امریکای لاتین شرایط لازم خود را دارند وبا اشتراک به اصطلاح حزب سوسیالیست فرانسه بسیار متفاوت است . حزب های کارگر و سوسیالیست اروپا جناح چپ بورژوازی است و کمک به استمرار سرمایه داری و ستم طبقاتی می باشد . ادمه دارد ... 

منابع :

1 – یغمایی ، حسن ( 1370خ)، تاریخ دولت صفاریان ، تهران ، دنیای کتاب

2 -  لغت نامه دهخدا

3 -  پازارگاد ، بهاولدین ، دکتور، تاریخ فلسفه سیاسی ، ج3 ، تهران ، 1334خ ، ص 1053 .         4 ،5 – همان ، ص 1076

  6 ، 7 – همان ، ص1077

8 ، 9 -  لنین ، بیماری کودکی ، چپ گرایی در کمونیسم ، منتخب آثار ، ص789 .                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   

                                

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت